بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن صلواتک علیه و علی ابائه فی هذه الساعة و فی کل الساعة ولیاً و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلاً و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا.

ان شا الله از یاران یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری بفرستید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم یه خورده صلوات خلاصه سربازی هم نبود یک صلوات سرداری بفرستید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

 خب بحثی که در خدمت دوستان بودیم در حدیث اول و بیست و ششم و سی و دوم که این سه حدیث رو عرض کردیم یه قسمت کوچکی از بحث که البته در ضمن روایات و احادیث بعدی هم انشا الله بیشتر اشاره خواهد شد بحث اقبال و ادبار بود که این بحث اقبال و ادبار رو بنا شد یه توضیح مختصری بدیم انشا الله و بعد وارد حدیث بعدی بشیم.

 در بحث اقبال و ادبار که در این روایت شریف و اون دو روایتی که خدمت دوستان عرض شد و چند روایت دیگری که در ضمن بحث ها انشا الله به خصوص حدیث عقل و جهل خواهد آمد بحث اقبال و ادبار رو بنا بر اون که مفهوم عقل رو چی بگیرند معنای عقل رو چی بگیرن معانی مختلفی کردند همون جوری که عرض کردم ممکن است عقل رو به معنای اولُ خلقٍ من الروحانیون[1] بگیرند لذا عقلی که اون جا منظور باشه عقل نوری و عقل نبی ختمی باشه اول ما خلق الله باشه اول ما خلق الله من الروحانیون باشه اگر او باشه اقبالش معنایی و ادبارش معنایی پیدا می کند.

 اقبال اون عقل رو به حرکتش به سمت ذات حضرت حق و ادبارش رو به معنای برگشت و همراهی با حضرت حق برای رشد بقیه موجودات در نظر می گیرند که همون جوری که نبی ختمی رشد براش محقق شده کمال براش محقق شده.

 حالا این کمال تو ظرف زمان بوده نبوده نحوه اش چه جوری بوده اون سر جای خودش میاد اما اینکه کمال برای نبی ختمی محقق شده آنچه که کمال براش امکان پذیر بوده محقق شده و بعد برای دستگیری خلق و برای هدایت خلق به سوی در حقیقت ادبار امر به ادبار شده امر به ادبار یعنی پشت کردن منتها این پشت کردنی که مع الحق هست نه پشت کردنی که بدون حق باشه لذا پشت کردن به معنای رجوع به کثرات و حرکت در کثرات و افراد دیگر را همراه خود کردن در این کثرات تا به سمت حق برگردونه این یه معنایی از خلاصه عقل.

 اما اگر عقل رو به معنای عام بگیریم که مراتب تشکیکی عقل رو هم شامل می شه که بخوایم کلیّ مسئله را در نظر بگیریم؛ اقبال عقل رو که اول آمده چون اول اقبال اومده أقبل فأقبل وقتی که اقبال عقل رو بخوان معنا بکنن اقبالش رو به سمت عالم به سمت عالمِ در حقیقت تنزل و به سمت عالم ماده اقبال عقل را معنا کردند چون امر الهی آمده قوس نزول را به معنای اقبال می دانند.

 چون هر جا که تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِ[2] هر جا که رو کنن وجه الهی است این اقبال که به سمت کثرات و عالم ماده بوده اقبال صورت گرفته اما وقتی که بحث ادبار میشه که برگرد درسته همه نمی تونن برگردن لذا اونی که عقل درش هست ادبار محقق میشه نسبت بهش اما در حدیث عقل و جهل بعداً میاد که همه نمی تونن بعد از اینکه به عالم ماده آمدن رجوع همه ندارند لذا لَا يُعْبَأُ بِأَهْلِ الدِّينِ مِمَّنْ لَا عَقْلَ لَه [3] کسی که نظام عالم مادی اش غلبه می کنه بر نظام عالم عقلی اش و نفس انسان خیلی خو گیره.

 ببینید خیلی این نکته ساده و دقیقیه انقدر نفس انسان خو پذیره به خصوص تو مراتب اولی وقتی که میاد به عالم ماده نفس در اون کودک در حقیقت ابتدای تولد بلکه قبل از تولد در دوران جنینی نفس که به عالم ماده وارد می شه چون خیلی خو پذیره بلافاصله نفس شکل در حقیقت چی پیدا می کنه یعنی فعلیتش فعلیت مادی میشه انقد خو پذیریش قویه که این حقیقت فطریه قویّه روحانی که هرچند تو بحث حالا جای خودش خواهد آمد که جسمانیة الحدوثه، جسمانیة الحدوث بودن هم یک معناش برگشتش به همینه.

 انقد خو پذیره که مثل عالم ماده میشه بعد وقتی که بخواد از این جدا بشه خیلی سخت و سنگینه دیگه لذا طبیعت وقتی که ابتداءً انسان رشد می کنه طبیعت بر وجود انسان غالب است تو دورانی که کودک رشد می کنه طبیعت بر وجودش غالب است و غیر از این هم نباید باشه؛

 لذا هنوز بعضیا قائلن به که در دوران طبیعت که هنوز به دوران بلوغ نرسیده بعضی از اقوال قائلن به که هنوز تو قوس نزول هست هنوز بعضی ها قائلن هنوز تو قوس نزول چون دو قول هست در قوس صعود از کجا شروع میشه بعضی ها قائل اند به این که قوس صعود از مرتبه ای که جماد به سمت نبات و به سمت حیوان حرکت می کنه قوس صعود آغاز شده بعضیا می گن نه تا این مرتبه هم هنوز قوس نزول هست، قوس صعود از وقتی که عقل در حقیقت تعلق می گیره یا حالا یه قدری با تفاوت هایی… .

 در عین حال اگر تو طبیعت داره فرو میره نفس شکل طبیعت میشه بعد بخواد از این شکل خارج بشه اون سختی کندن و جدا شدن برای انسان تکلیف رو به دنبال خودش میاره و الا اگر انسان در طبیعت فرو نرفته بود تکلیف هم تکلیف نبود دقت می کنید.

 لذا اگر بعضی نسبت به بعضی از حضرات معصومین و نسبت به بعضی از انبیای عظام وارد شده که جُزْنا وَ هِيَ خامِدَةٌ[4] در قبال وَ إِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَا[5] هیچ کس نیست مگر وارد این جهنم می شود إن منکم إلّا واردها هر کسی وارد این جهنم خواهد شد اما در تعبیر روایات آمده که جُزنا ها و هی خامدة ما وارد شدیم و عبور کردیم اما او خامد بود آتش نداشت.

 یعنی درحقیقت یا اینکه توی آیاتی که وارد شده که در آیه شریفه می فرماید که اگر آیه تو ذهنم بیاد که همه رو که در حقیقت میاریم این جا حالا تو ذهنم رفته که تو ذهنم نمیاد چون این بحثم نمی خواستم بکنم تو ذهنم قبلش مروری هم نداشتم که همه وارد می شن وقتی همه وارد شدن إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ[6] حالا چه در سوره عصر که إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَفِی خُسۡرٍ[7] که همه در خسران اند چه در اون آیه شریفه ای که الان تو ذهنم رفته که إلّا الذین آمنوا کسانی که ایمان آوردند این الّا استثنای منقطع باشه یا استثنای متصل باشه که حالا ایشالا اون جا بحثش تفاوت ایجاد می کنه که آیا این ها وارد نشدن که استثنا منقطع باشه یا استثنا متصل وارد شدن خارج شدند و ورودشون و خروج شون…

(یکی از شاگردان آیه ای را که استاد فراموش کردند را می خواند) دنبال همین آیه این یه آیه اش هست یه آیه دیگه هم الا الذین داره…

 بله احسنتم این آیه منظور من بود که لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِیٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٍ ثُمَّ رَدَدۡنَٰهُ أَسۡفَلَ سَٰفِلِينَ إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ[8] ثمّ رددنه اسفل سافلین ما به اسفل سافلین که همون إن منکم إلّا واردها است که وارد می شن كَانَ عَلَیٰ رَبِّكَ حَتۡمًا مَّقۡضِيًّا[9] یا این قضای حتم الهی است تعبیر خیلی سنگینه ها که تو این جهنم همه وارد خواهند شد کان علی ربّک حتماً مقضیّاً یا اون جا  َقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِیٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٍ ثُمَّ رَدَدۡنَٰهُ أَسۡفَلَ سَٰفِلِينَ إِلَّا ٱلَّذِينَ  که این الا الذین آیا الّا منقطع است که اصلا اینا وارد نشدن تخصصا خارجن یا نه وارد شدن اما چی بودش ورودشون و خروجشون خروجشون چون در حقیقت کأنّه به گونه ای بود که وارد نشدن از بس که این خروج بدون آلودگی و بدون ارتباط با این عالم بود از مسائل طبیعی چیزی بر اونا نچسبید کأنّه اصلا وارد نشدن اگر بگیم اصلا وارد نشدن استثنا چی میشه منقطع.

 یعنی اگر کسی از مرتبه خلقش به إلّا الذین آمنوا و عملوا الصالحات متحقق و متلبس به این حقیقت باشه اگر از ابتدا اصلا وارد نشده لقد خلقنا الإنسان فی أحسن تقویم ثمّ رددنه أسفل سافلین در حق این نیست مثل فَصَعِقَ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَ مَن فِی ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُ[10] همه صعقه می زنن الا عده ای که خدا می خواهد که اونا از این موطن در امانند این جا هم در حقیقت الا الذین آمنوا…. حالا بحث رو خارج نشیم ازش… .

 می خواستم این رو عرض بکنم که وقتی به عالم طبیعت وارد میشن این ها از بس نفس، خو پذیره از بس نفس اقتضای قوّه ایش تامّه کأنّه در حقیقت با عالم طبیعت متحد میشه شکل طبیعت رو پیدا می کنه.

 لذا بعد از اینکه بخواد از این خارج بشه خیلی سخته.

 لذا اگر به ما می گن هر کسی با هر کسی حشر پیدا بکنه شکل اون می شه با او محشور هست، او در حقیقت هست این مال این است که نفس انقد خو پذیریش شدیده لذا به ما می گن که با مؤمنین نشست و برخاست بکنید با حرف خوب نشست و بر خاست بکنید.

لذا حتی می گن اگر کسی مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ‏ فَقَدْ عَبَدَه‏[11] اگر کسی به ناطقی گوش فرا بده اونم با میل که الی توش تضمین شده میل من أصغی إلی ناطقٍ به ناطقی گوش فرا بده او را عبادت کرده یا  اینکه در حقیقت رجوعِ به طاغوت در حقیقت شرک هست.

ببینید چقدر عالیه مال این است که نفس انسان انقد خو پذیرش قوی است که این خو پذیری قوی باعث میشه هر نوع ارتباطی هر نوع میلی تاثیر کامل داره تو وجودش هر نوع میل تو وجود بود؛

 یعنی اگر انسان میل پیدا می کنه حتی به یک غذا که طبیعت وجود انسان اقتضای او رو داره و کشش رو داره همین میل یک نحو در حقیقتی هستش اتحاد این تو اون مرتبه نمی گیم نباید میل به غذا داشت ها اما می خوایم بگیم حواسمون باشه که انقد مسئله سنگینه.

 اگر طبیعت انسان این میل رو پیدا می کنه یه بزرگی که خلاصه سالگردش بود دیشب چهلمش بود نقل می کرد یه کسی می گفت یه دفعه خدمت ایشون بودیم و مثلاً راجع به یه موضوعی صحبت شد یه غذایی که مثلاً شما فلان غذا رو دوست دارید یا میل دارید گفته بود که من تا به حال احساس میل نکردم به هیچ چیزی خلاصه از این سن تا به حال احساس میل نکردم، حالا در حدود مثلاً نزدیک هشتاد و خورده آدم صادق تا به حال احساس میل نکردم یعنی جوری که خیلی سخت هر ادعا خیلی بعد حالا دنبالش تا به حال احساس میل نکردم… .

 یعنی طبیعت من تا به حال غالب نبوده تو وجود من شما فکر می کنید احساس میل درسته که مربوط به طبیعته درسته که در مرتبه طبیعت عادّی هست ؛ اما اگر نفسی قوی باشه از ابتدا این میل در وجودش، غلبه در اون طرفه نمی گذاره این میل بیاد اما اگه تصنعی کسی این کارو بکنه غلط ایجاد می شه یعنی اگر به خودش بخواد تلقین کنه که میل نباشه این در حقیقت گاهی به جنون کشیده میشه دقت می کنید حواسمون باشه تصنعی هم این حرفا نیست یعنی باید روح تقویت بشه خود به خود منصرف میشه نه اینکه انصراف رو ایجاد بکنیم تا روح در حقیقت… نمی شه؛ اگر هم شد عکس العمل نفس در مقابلش میاد و شدیدتر میشه و عُقده ایجاد می شه.

 به طوری که اگر عقده ایجاد شد ی بزرگ بزرگواری بود که آدم صالحی هم بود خیلی هم صالح بود اما می گفت من شبا باید برم این دور قفس این مرغ و خروس ها به اینا بد و بیراه می گم فحش می دم تا تخلیه بشم خیلی آدم زاهد و عابدی هم بودا اما می گفت شب باید برم به این مرغ و خروس ها فحش بدم تا تخلیه بشم چرا؟؟؟

 معلوم می شد که اون زهد با فشار بوده از یک مبدا درونی کامل لذا اگر اون از مبدا درون کامل بود دنبالش این فشار نبود که یه جای دیگری بخواد یه در حقیقت ضعفی بروز بکنه دقت می کنید؟

 اگر ما تحمیل بخوایم بکنیم و تحمیل خارج از اون نظام اقتضا درونی باشه البته چون من اینو می گم دنبالشون اونو گفتم ترسیدم که یه موقعی اونو که گفتیم یه دفعه خلاصه نفوس به این سمت بره که آدم پس باید میل به هیچ چیزی نداشته باشه نه این ورش که بکنید یه خطا می مونه که اگه یه ورش فشار بدی یه طرف دیگه سر درمیاره.

 باید اساسش حل بشه باید از درون این مسئله مبدا میل به تعبیر حضرت آیت الله بها الدینی مبدا میل باید عوض بشه مبدا میل عوض بشه اگر مبدا میل عوض شد اون وقت دیگه امیال، خود به خود تغییر کرده این نگاه، نگاه دقیقیه.

 حالا دور میشیم نمی دونم امروز خلاصه هی هر طرفی داریم میریم میریم یه جای دیگه ما می خوایم بکشیم خودمون رو برگردونیم.

 بحث اقبال و ادبار بود بحث اقبال و ادبار چون در رابطه با خدای تبارک و تعالی است اقبال و ادبار نسبت به خدای تبارک و تعالی نمی تونه معنای ابتدایی رو که ما تصور می کنیم داشته باشه چرا؟

 چون اقبال و ادبار نسبت اون چه که ما می شناسیم پشت کردن و رو کردن به یک حقیقتی است اگر حقیقتی اینما تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِ[12] باشه آیا پشت کردن و رو کردن معنا داره؟؟

 اگر اونهایی که لو علم المدبرون عنّی کیف اشتیاقی إلیهم اگر اونایی که پشت کردن به من پشت کردن در چی در نظام تکوین پشت کردن معنا میده؟ نداره راه و پشت کردن اگر بخواد معنای تشریعی داشته باشه یعنی پشت کردن به دستورات حق درسته؛ اما اون جایی که می گه خدای تبارک و تعالی خودش امر می کنه ادبر فأدبر یعنی اطاعت محقق می شه پس معلوم میشه سنخ ادبار و اقبال در اون جا از سنخ اقبال و ادباری که ما می شناسیم نیست.

 لذا گاهی این دوتا کلمه به جای هم استعمال میشن یعنی اول اقبال هست بعد ادبار تو امر در بعضی از روایات اول ادبار هست بعد اقبال، چرا چون به لحاظ حقیقتی که محقق میشه نهایت یه چیزه چون هیچ جایی پشت کردن به خدا نبوده چون راه نداره اما جهتی که اضافه میشه پشت کردن به معنای توجه به کثراتی است که اون جا هم در حقیقت اینما تُوَلُّواْ  هست اون جا هم وجه الهی است درسته به امر الهی هم باشه اون جا هم کسی دور نمی شه اون جا هم ادبار به معنای پشت کردن به حق معنا نمی ده.

 اما پشت کردن یعنی از وحدت به کثرت عیب نداره از اجمال به تفصیل عیب نداره دقت می کنید و بعد اونم به امر الهی که این پشت کردن پشت کردن به خدا نیست پس حواسمون باشه که ادبار و اقبال رو نسبت به حق نمی تونیم این جور معنا بکنیم تو نظام تکوینی پس اگر تو نظام تکوینی آوردیم اجمال به تفصیل دقت می کنید؟

 یعنی از مرتبه اجمال و وحدت به مرتبه کثرت و تفصیل توجه بکن این پشت کردن به خدا تلقی نمی شه از موطنی به موطن دیگر توجه کردن که این رو اگر بخوایم بیان بکنیم از وحدت به کثرت می گن ادبار، ادبار به اون وحدت، ادبار به اون حالت لذا این یه مرتبه ادبار و اقبال هست.

 اما تو نظام عقل که عقول همه انسان ها را شامل می شود، ادبار یعنی در حقیقت توجه کردن به کثرات اقبال یعنی در حقیقت برگشتن به خدا اما این گاهی وقتی اقبال اول اومده اقبال یعنی اقبال به کثرات وقتی که میان وقتی می گن پشت کن به کثرات حالا چی هستش اکثرین نمی تونن برگردند چون نفس خو پذیر بود و به سمت این ها میل پیدا کرد و اتحاد پیدا کرد و برگشت هم همیشه یک جور نیست تشکیک در برگشت هست؛

بعضی ها به تمام وجود برمی گردند بعضیا قسمتی از وجودشون جا می مونه بر می گردن بعضیا در حقیقت بر نمی گردن و بین این ها هم عرض عریضی از همه انسان هاست…. .

(سئوال شاگردان که واضح نیست)… خب بله! کثرت در عالم امرم هست لذا ملائکه مختلفی رو متکثر و شما تو عالم منتها کثرت در عالم امر مثل کثرت در عالم خلق نیست کثرت در عالم خلق به خصوصیات و عوارض محقق میشه کثرت در عالم امر به خصوصیات و عوارض نیست به ماده نیست در اون جا اون جا به جهت فعله به جهت فاعلیته به جهت تدبیر هست؛ یعنی هر جهت تدبیری اسمش میشه جبرئیل جهت تدبیر دیگری اسمش میشه میکائیل جهت تدبیر دیگری اسمش میشه چی اسرافییل.

 اما در عالم اله کثرت اسمایی است، اما فوق عالم اله اون کثرت هم نیست. فوق عالم اله یعنی فوق اسماء نه در عالم فوق عالمه یعنی فوق خدا نه فوق عالم فوق عالم اسما کثرت اسمایی هم در اون جا نیست.

حالا دیگه اون بحث البته به ما مربوط نمی شه و دخالت و فضولی هم نباید بکنم من.

(سئوال شاگردان که واضح نیست)… بله! نه ببینید تو هر روایتی به اصطلاح مخلوط نشده تو هر روایتی اما عرض کردیم مجموعه روایات رو که نگاه بکنیم گاهی ادبار جلوتره گاهی اقبال جلوتره اما تو هر روایتی یا اقبال مقدم است یا ادبار؛ لذا اگر ما تو هر روایتی رو بخوایم معنا کنیم؛ محذور نداریم که معلوم بشه که اما وقتی که می خوایم روایت رو تو یک روایت مشکل نداریم اما چون جمع روایات بود که بعضی جاها اقبال مقدم بود بعضی جاها ادبار و این هم قطعا بحث اعتباری نیست که تقدم و تاخر در این جا به معنای اعتباری باشه بلکه بحث حقیقی ست ساختار عقل داره شکل می گیره با این اقبال و ادبار.

 یعنی عقل داره شکل پیدا می کنه حقیقتش یعنی این مقام “کن” هست، عقل این ادبار و اقبال هست حالا ایشالا بعد تو حدیث عقل و جهل اینو خواهیم گفت که این مقام “کن” هست که فیکون می خواد دنبالش محقق بشه اگر این جوریه اگر جایی اقبال جلوتر هست؛ این مقام کن رو باید به گونه ای تعبیر کرد که با ادبار مقدم سازگار باشه؛ اگر جایی اقبال مقدمه باید طوری بیان کرد با هر دو جهت حرف داره بیان داره دلیل درستی هم هست منتها جهت متفاوت می شه اون جایی که اقبال به عالمه خلقه ادبار از عالم خلقه دقت می کنید اون جایی که اقبال به حقّه ابتداءً، ادبار در حقیقت برگشتنِ به کثرتی است که می خواد برگردونه مردم رو به وحدت یعنی ادبار دوباره برگشت.

 مثل بحثی است که می گن عارف مردود رد شده برای اینکه بقیه رو هم با خودش بیاره مثل انبیا که این ها بر می گردن تا مردم رو با خودشون ببرند هر کسی به مقام وحدت رسید این جوری نیست که برگرده بسیاری از اهل وحدت بر می گردن تا بقیه رو با خودشون ببرن لذا ادبار اونها یه مرتبه کماله یک ساختار جدیده یک سفرنامه جدیده یک سفرنامه کمالی بالاتره ادبارشون نه ادبارشون پشت کردن به حق باشه.

 لذا این حرف تو جای خودش هر کدوم متقن هست هیچ خللی در حقیقت نقصانی نداره وقتی روایات رو می زاریم کنار هم دیگه باید حواسمون باشه که اگر ادبار مقدمه معناش رو درست بکنیم اگر اقبال هست، هر دو جهت هم راه داره.

(سئوال شاگردان که واضح نیست)…یعنی برای عقل عادی مسئله ادبار رو می خواید تصویر کنید؟

 یعنی عقلی که همه تو وجود همه اقتضایش هست؟ نه عقل عالی خب عالی این جوری تمام شده به ادبارش از شما از موطن وحدت به کثرت از موطن وحدت به کثرت تمام کثرات تا برگرده عده ای رو با خودش به موطن وحدت ببره این ادبار ادبار به کثرات هست.

توجه به کثرات منتها قبلش اقبال صورت گرفته یعنی مقام وحدت وجودش محقق شده…

(صحبت شاگردان در این قسمت زیاد است که متاسافانه واضح نیست)… یعنی وحدت ذات من عمدا کلمات رو همون جور به کار می برم که شما من همون جور که به کار می برم ببرید وحدت و وجودش ورود به عالم وحدت تو وجودش محقق شده دقت می کنید کثرات منتهی شدن اما بر می گرده حالا به عالم کثرت ادبارش تا بقیه رو با خودش همراه بکنه.

شما ذات به کار می برید من عمدا ذات رو حذف کنم چون اونجوری نیست بحث ذات در این جا لحاظ نیست.

 حالا من ادامه بحث رو از کتاب شرح مرحوم فیض بر این احادیث که جمع کرده کتب اربعه رو مرحوم فیض تکراری هاش رو حذف کرده و یه بیانی هم ذیل هر کدوم از اینا تا اون جایی که مقدور بوده داره.

 خیلی کتاب شریفی است این وافی فیض، انصافاً خلاصه رجوع کردنی است و قابل استفاده است.

 ایشون تو این بحث اول معنا می کنه که ادبار و اقبال به چه معنا ممکنه باشه خیلی هم نکات جالبی رو میگه اگه کسی بیشتر از اینم می خواد به خود شرح مرحوم آخوند هم رجوع بکنه البته اون جا مفصل تر آورده من می خوام خلاصه بکنم یه حدیثی رو اول نقل می کنه این حدیث رو با ضمیمه حدیث دیگری که میاد ایشالا خیلی بحث جالبی است.

 در حدیث مفضل عن الصادق ع‏ إنا خلقنا أنوارا و خلقت شيعتنا من شعاع ذلك النور [13]ما انوار خلق شدیم امام صادق ع می فرماید و شیعیان ما از شعاع اون نور خلق شدند فلذلك سميت شيعة[14] یکی از وجوه تسمیه شیعه چیه؟ شعاع بودن در این جا میگه ها در این روایت می گه إنا خلقنا أنوارا و خلقت شيعتنا من شعاع ذلك النور فلذلك سميت شيعة. تعبیر روایت من نمی خوام حالا الان نه بحث لغوی بکنم نه بحث دیگری.

 فإذا كان يوم القيامة التحقت السفلى بالعليا[15] چی میشه سفلی به علیا رجوع می کنه ملحق می شه یعنی حقیقت واحده ایست که یک مرتبه اش شعاع هست و یک مرتبه اش منبع نور درسته که این شُعاییت بر می گرده به منبع نور اینو داشته باشید.

 در روایت شریفی در محاسن برقی روایت همین روایتی رو که این جا خوندیم تو محاسن برقی تتمه ای براش ذکر می کنه در تتمه اش میگه که فَأَعْطَى اللَّهُ مُحَمَّداً ص تِسْعَةً وَ تِسْعِينَ جُزْءا [16]از این عقل که خدای تبارک و تعالی خلقش کرد و بهش گفت أقبل فأقبل أبر فأدبر برای نبی ختمی نود و نه جز او را اعطا کرد ثُمَّقَسَمَ بَيْنَ الْعِبَادِ جُزْءاً وَاحِدا[17] بین بقیه هم یه جز خلاصه تقسیم کرد.

 زود ذهن ما میره به چی زود ذهن ما میره به اینکه نود و نه تا یه طرف یکی یه طرف به معنای اینکه خب این یکی اون جا هست یا نیست دیگه خب صد تا لابد مبدا هست دیگه پس این یکی اون جا نیست یعنی اولین جایی که نقص وارد می کنیم به کی وارد کردیم؟ تا تصور صحیح بکنیم به نبی ختمی که این یکی رو نداره دیگه درسته بالاخره نود و نه تاش رو داره این یکی رو داده به بقیه.

 و کأنّه أرید بجزء الوحد الجزء الشعاعی؛ این دیگه تتمه روایت نیست دیگه این چیه بحثش تفسیر بیان روایت  است؛ کأنّه أرید بجزء الوحد الجزء الشعاعی نه جز مفارقی که این یکی که اون جا نیست بلکه می خواد بگه مثل منبع نور و نور چطور منبع نور نسبت به نور ممکنه بگی او نود و نه مرتبه درجه و شدت داره و یه درجه شعاعش این نسبت این جوری است نه اینکه اون این جا از اون جا نیست دیگه درجه رو دیگه اون نداره چرا اینم داره منتها این یه درجه است، اون نود و نه درجه اینم از باب تمثیل دیگه.

 که جزء الشعاع الذی لا ینتقس بانجباثه بالعقل کل شیء منه و انما قیل ذلک التمثیل که حالا خیلی جالبه که همین یک مرتبه شعاع رابطه بین اون مصحح رابطه بین او و بقیه انسان هاست لذا در تمام وجود همه انسان ها شعاعی از وجود انسان کامل قطعا وجود داره که همون مرتبه فطرته همون بحث ولایت همون بحث رابطه است که این بحث بسیار عالی است که الان سراغ اون نمی ریم این بحث هم خودش سر جای خودش بحث داره که رابطه بین کل مصحح وحدت مصحح ارتباط مصحح اینکه دستور رو که می فرماید تابعیت ایجاد بشه در این جا درسته قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِی يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ [18] .

اون مصحح همین جزء شعاعی  هست همین جزئی است که بعد امیرالمومنین ع فرماید شیعه میشه این یعنی در حقیقت این شعاع از اونه یه بحث جالبی من فقط خواستم یه تذکر بدم دوستانی که اهل فتانت هستند، رجوع بکنن استفاده بکنن اینم ازش بگذریم گاه اینا رو باید نکته نکته عرض کرد که دوستان برن دنبالش.

 بعد می فرماید که روایتی نقل می کند که قال رسول الله ص إن اللَّه تعالى خلق العقل من نور مخزون‏ مكنون في سابق علمه[19]‏ خدا عقل را از یک نور مخزون مکنون فی سابق علمه خلق کرد الذي لم يطلع عليه نبي مرسل و لا ملك مقرب[20]‏ نه ملک مقربی و نه نبی مرسلی از اون علم اطلاع ندارد.

 خب مگه نبی ختمی نبی مرسل نیست؟ نفی کرده؟ یعنی می خواد بفرماید که حیثیت نبی مرسل حیثیت باز خلقی است حیثیت ملک مقرب حیثیت باز تعیّنی است در اون حیث اون مرتبه که خلق العقل من نور مخزون‏ مكنون في سابق علمههیچ تعینی ندارد حدی ندارد لذا هیچ تعینی به اون جا راه نداره حتی اگر اون تعین تعین نبی مرسلی هست.

 لذا نبی ختمی نه از حیث تعین نبی مرسل نه ملک مقرب از حیثیت ملک مقربی اش این بحث باشه همین قدر… فجعل العلم نفسه و الفهم روحه‏[21]… .

می فرماید بعد می فرماید که باز وقتی که عقل رو خلق کرد بعد بهش گفتش که بك أحيي و بك آخذ و بك أعطي و بك أوحد و بك أعبد… فخر العقل عند ذلك ساجدا [22]وقتی که این خطابات از جانب خدا به او صورت گرفت این روایته ها فخر العقل عند ذلك ساجدا و كان في سجوده ألف عام فقال الرب تبارك و تعالى ارفع رأسك و سل تعط[23] سرت رو بالا بیار بخواه اعطا می شی عطا میشی و اشفع تشفع[24]‏ شفاعت کن پذیرفته می شود فرفع العقل رأسه فقال إلهي أسألك أن تشفعني فيمن خلقتني فيه[25]‏ خدایا می خوام شفاعت منو قبول کنید در هر کسی که من رو درو خلق کردی.

 فقال اللَّه عز و جل لملائكته أشهدكم أني قد شفعته فيمن أخلقه فيه‏[26].

 این طور خلقت عقله یعنی هر جا عقل باشد نجات قطعی هست.

 لذا اگر در روایت فرمود لَا يُعْبَأُ بِأَهْلِ الدِّينِ مِمَّنْ لَا عَقْلَ لَه [27] خودش رو خیلی خوب نشون میده حالا از این جا عبور بکنیم به روایت بعدی همین جا داشته باشیم سرنخ رو گم نکنید ایشون هم می فرماید این جا اسراری است که لا يحتملها أفهام الجمهور فلنذرها في سنابلها[28] بذار این دانه در سنبل ها بماند بعد باز نشه انشا الله اون ها مال اهلش که هر کسی تونست برسه هنیئاً له ایشالا خدا به هممون هم بده.

 در روایت دوم که می خوایم واردش بشیم روایت دوم می فرماید که از :

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِيفٍ‏ عَنِ الْأَصْبَغِ[29] بْنِ نُبَاتَةَ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: هَبَطَ جَبْرَئِيلُ عَلَى آدَمَ ع فَقَالَ يَا آدَمُ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أُخَيِّرَكَ وَاحِدَةً مِنْ ثَلَاثٍ فَاخْتَرْهَا وَ دَعِ اثْنَتَيْن[30]‏ یکیشو انتخاب کن دوتاشم رها کن فَقَالَ لَهُ آدَمُ يَا جَبْرَئِيلُ وَ مَا الثَّلَاثُ فَقَالَ الْعَقْلُ وَ الْحَيَاءُ وَ الدِّين[31]‏ کدومشو می خوای فَقَالَ آدَمُ إِنِّي قَدِ اخْتَرْتُ الْعَقْلَ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ لِلْحَيَاءِ وَ الدِّينِ انْصَرِفَا وَ دَعَاه‏[32] رهاش کنید و برید دیگه شما دو تا مرخصید این دو تا یکی رو انتخاب کرد دیگه فَقَالا يَا جَبْرَئِيلُ إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَكُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَيْثُ كَان[33]‏ هر جا عقل باشه ما امر شدیم که همون جا باشیم قَالَ فَشَأْنَكُمَا وَ عَرَج‏[34]،جبرئیل دید اینا نمی رن گفت خب خودتون می دونید و خودش برگشت و عَرَج برگشت جبرئیل برگشت.

 خب این روایت شریف داره حقیقت وجودی عقل رو که مبدائیت داره برای تمام کمالات بیان می کنه حرف ساده ای هم نیست می گه دین و حیا و عقل درسته این طور خلقت آدم رو داره بیان می کنه که از ابتدا اینا بیان طور خلقت بیان ساختار ساختار عقل و ساختار آدم رو داره بیان می کنه ساختار حیا و ساختار دینم داره بیان می کنه.

 لذا اگر تو اون روایت فرمود لَا يُعْبَأُ بِأَهْلِ الدِّينِ مِمَّنْ لَا عَقْلَ لَه [35] نشون میده عقل برای دین مبدأیت داره یا نداره درسته.

 حالا روایت بعدی هم که صریح تر از این هم میاد.

 لَا يُعْبَأُ بِأَهْلِ الدِّينِ مِمَّنْ لَا عَقْلَ لَه[36] درسته این جا می فرماید که وقتی که عقل رو انتخاب کرد اون ها گفت برگردید گفتند أمِرنا، اُمِرنا یعنی چی یعنی ساختار وجودی ما این جوریه اُمِرنا امر تکوینی هست دیگه تشریعی نیست امر تشریعی نیست امر لفظی نیست امر وجودی هست یعنی امر تکوینی أُمِرْنَا أَنْ نَكُونَ مَعَ الْعَقْلِ  [37]ما اصلا از ابتدا جزء فروعات عقل هر جا عقل باشه ما هستیم جدایی نداریم نه اینکه در حقیقت نمی خوایم بریم نه اینکه دوست داریم این جا باشیم نه اینکه در حقیقت به ما گفتن حالا با این باشید نه اصلا ما هر جا اوباشد هستیم.

 لذا وقتی می گه بك أحيي و بك آخذ و بك أعطي و بك أوحد و بك أعبد[38] همه رو در حقیقت دنبال این می گیره معلوم میشه که در حقیقت اون حیات دین حیاته یک أحیی با تو حیات پیدا  می کنم.

می لذا این بحث بحث خیلی عالی میشه چرا حالا این سه تا رو یه بحث جالبی داره چرا سه تا رو در این جا آورد عقل و حیا و دین رو چرا در حقیقت عقل رو مبدا برای این ها قرارداد حیا و دین هر کدام از چی نشئت می گیرند اینا یه بحث هایی داره تو روایت حالا ایشالا اگه فرصت شد خدمت دوستان عرض می کنیم.

 منتها اساس در این است که این امر امر تکوینی است و این حقیقت ساختار عقل رو داره نشون میده که اگر حیا می خواد باشد حیا ظهور اثر عقل است دین اگر می خواد باشد دین ظهور و اثر عقل است و هر جا عقل نباشد دین معنی ندارد امکان ندارد درسته با این نگاه در حقیقت معلوم می شه.

 حالا ببینید چقدر ما بحثمون روایات در رابطه با عقل چگونه است بعد ما رو چه جوری متهم می کنند؟ دینی که این جور پایه گذاری بر اساس نظام عقلانیت و عقله استحکام عقله باید ببینید چه جور متهم بشه به در حقیقت این جبر نمی دونم چی یعنی این نگاه هایی که پیش میاد.

(سئوال شاگردان که واضح نیست)… این بیان ساختاره یعنی جبرئیل سلام الله علیه داره وقتی که می خواد به ما نشون بدن که این ببین این دوتا متفرع بر این هستند، یه زبان این هست که بگه این دو تا متفرع بر این هستند؛ یه زبان این است که به ما بگه که یکی از این سه تا رو انتخاب کن بعد می گه این بعد می گه این دوتا برن بعد می گه این دوتا نمی تونن برن این دوتا با این هستند اصلا دقت می کنید.

 بیان ساختار هست که نشون بده که این تعبدی نیست بلکه وجودی هست منتها بیان این بحث وجودی رو داره چکار می کنه برای ما این جوری که ما سه تا را یکیشو انتخاب کنیم می دو نید چقدر این بیان زیباست در قالب تفهیم مطلب ما بلدیم این جوری؟

 چقدر در حقیقت زیبا بیان می کنه جا می ندازه که عقل، مبدأیت داره زبان داده خدای تبارک و تعالی تو این رابطه برای ما زیبا بیان کرده امیر مؤمنان علیه السلام در این جا داره این مسئله را تبیین می کنه این قدر آدم توجهات جلب میشه حالا کدوم یکی از این سه تا رو انتخاب می کنه توجه ها جلب می شه بعد میبینی اینو انتخاب کرده می گه حالا اونا رو از دست داده چطور میشه نه اونا رو از دست نداده چطور چون مبدا برای اون هاست چقدر زیبا بیان طور بیان چقدر زیباست.

 منتها ما یه موقع هستش که احساس می کنیم که این بیان قصه است و یک بحث خلاصه اعتباری این جوری بخایم بیان کنیم خب بله اینا میشه جبرئیل خبر نداشت امیرالمومنین ع آدمم نمی دونست و بعد هم خلاصه پیش آمد و بعد یه دفعه عجب شانسی دارم و دوتای دیگه هم به دست آوردم یه موقع این جوری ما نگاه می کنیم که  شانسی بود سی درصد احتمال داشت این خوب باش و یه دفعه یک کاری کرد سی درصد شد صد درصد ما این جوری نگاه می کنیم تو نگاه اول این جوری که نیستش که می گه این ساختار رو داره برای ما تبیین می کنه که چگونه است.

(سئوال شاگردان که واضح نیست) بله؟ اگر شما گفتید داستان جریان آدم یه تمثیل هست اما یک واقعیتی تحتش هست که آدم از خاک اشکالی داره؟ مثل اینکه بگید این جا با اینکه این دوتا فرع اون هستند واقعیته.

(سئوال شاگردان که واضح نیست)… نه دقت نکردید من عرض کردم جریان آدم اگر بخواد یک تمثیل باشه ولی در عین حال تمثیل از یک واقعیت باشه یک نمونه واقع شده اما این نمونه نمونه ایست برای کل اشکال داره؟ با واقعیت جریان خللی توش ایجاد میشه یا قوی تر میشه واقعیت؟

 اگر گفتیم این یه نمونه واقع شده اما یه نمونه درسته بلافاصله تو خود قرآن هم نمونه رو سرایت می ده آیه چی هستش؟ که يَٰبَنِیٓ ءَادَمَ لَا يَفۡتِنَنَّكُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ كَمَآ أَخۡرَجَ أَبَوَيۡكُم مِّنَ ٱلۡجَنَّةِ[39] معلوم می شه که این لا یفتننکم همون فتنه ای که محقق شد خطاب مختص به آدم تنها نبوده نه آدم تمثیل و نیست آدم تمثیل و هست و برای بقیه هم این حقیقت محقق می شه این قوی تره یا  او که فقط برای آدم باشه کدوم قوی تره؟؟

… بله فرمایش شما صحیحه مرحوم علامه هم اینو می فرماید… احسنتم….یعنی ما اون جا باید بگیم ما اون جا باید بگیم که این بحث حقیقته اما این حقیقت داره با زبان تمثیل هم  چکار می کنه توسعه می ده حقیقت رو نه این که این بحث حقیقی نیست اگر گفتیم بحث حقیقی نیست دامنه باز میشه هر کسی هر چیزی رو به هر چیزی حمل بکنه ذوق پیش بیاد.

 نه الان داریم می گیم که این عقل و حیا و دین رو تو این روایت داره تثبیت می کنه که عقل و حیا و دین اصلا جزو شئون عقل هستند غیر از این رو داره می فرماید؟ اگر کسی از اول این رو درست می دید، اینو نمی دید؟ کهحیا و دین جزء شؤون عقل هستند؛ اشراف داشت از اول اینو می دید درسته؟

 اگر جبرئیل داره اینو بیان می کنه که عقل هست خودش درسته اگر این عقله نمی دونست خبر نداشت می تونیم اینو بگیم به علم حصولی ایجاد شده قطعا این جوری نیست منتها این برای اینکه تثبیت بشه در عین اینکه یک تمثیل واقعیته که واقعا عقل مبدا این دوتاست واقعا اگر جای عقل باشه اون دوتا هم هستن یعنی واقعیت هیچ چیزی از واقعیتش کم نشده اما اینکه قصه رو اومدیم در حقیقت داریم بیان می کنیم که یه ظرفی آدم وایساد این اومد جبرئیل گویی سه تاست کدومشو دلت می خواد اینم یه خورده بالا و پایین کرد و بعد حالا یا استخاره کرد یا فکر کرد بعد یکیشو اتفاقاً یکیشو انتخاب کرد دقت کردید اینا رو اتفاقاً یکیشو انتخاب کرد و بعد از قضا این اتفاقی که انتخاب کرد و شانسی که داشت دوتای…

این که غلط هست این نه به آدم سازگار که عَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ كُلَّهَا[40]  بوده نه به جبرئیل سازگار که خبر داد اما داره قصه بیان می کنه با اون کلیات و اون ادله کلی و محکمات که ما داریم این بیان در دایره آن محکمات بعد تبیین میشه قرینه قطعیه داریم برای اینکه این تبیین چیه نه هر جور دلمون بخواد تبیین بکنیم هر جوری استحسان ذوقی باشه برامون پیش بیاد…

(صحبت شاگردان که واضح نیست)… گفتگو حقیقتا رخ داده اما گفتگوی حقیقی تو دایره جبرئیل و آدم غیر از این گفتگویی است که ما حقیقتا تصویر می کنیم بین دو شی و دو مقابل محقق می شه چون رابطه جبرئیل نَزَّلَهُۥ عَلَیٰ قَلۡبِكَ[41] منتها این نزلّه علی قلبک با آدم که نبی الهی سنت علّم آدم الأسماء کلّها است طوری از واقعیت هست غیر از این طوری که ما ابتداءً تصور می کنیم.

(صحبت شاگردان که واضح نیست)… این همون بحثی است که الان ما داریم عرض می کنیم یعنی این جور نبوده که عقل نداشته و بعد درست انتخاب کرد اتفاقی شانسی عرض داریم می کنیم که این بیان یک واقعیتی است که اون واقعیت داره به اصطلاح باز میشه آشکار می شه یعنی اگر بخوان این رو زبان آشکار شدن بهش بدن زبان بارز شدن باهاش بدن این جوری زبان میدن نه اینکه عقل نبود و نداشت نه حیا داشت نه دین داشت نه عقل آدم ولی آدم بود بعد اومد و حالا گفتن یکی از این سه تا رو انتخاب کن ببین چه جوری از انتخابم بکن عملم نمی خواد یه انتخابی بکن اینم اینو انتخاب کرد بعد دو تا اومد این جوری که نیست.

(صحبت شاگردان که واضح نیست)…نه آقا نه عزیز من نه جان من یعنی ما داریم بیان می کنیم که اگه اون قوه بود چون شامل اینا هست دیگه دادن این ها عبث بود تحصیل حاصل بود دقت می کنید دوباره باید بگیم اون قوه رو چه جوری گرفته اونم همین جوری گرفته باشه یتسلسل  این طور وجود کنه وجودی هست آدم این منتها با این نوع بیان کنه وجودی آدمه که آدم از ابتدا که در حقیقت علّم الأدم الأسماء کلّها در حقیقت با عقل در حقیقت این تحقق پیدا می کنه عقلم این صورت های ذهنیه نیست کمال وجودی هست که حیا و دین دنبالش میاد.

 حالا ایشالا تفصیل بیشتر یه خورده ذهنامون از اون حالت های در حقیقت رایجش اش چی کار بکنیم رایجش یه خورده ذهن رو بکشیم مثل فنر بیاریم بیاریم تا بتونیم هم محکمات ثابت باشه دقت می کنید هم روایات تثبیت بشه این روایاتی که این تمثیل ها رو به کار می برن والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

[1] اصول کافی(الإسلامیة) ج1ص28

[2] سوره بقره آیه 15

[3] الکافی(الإسلامیة) ج1ص27ح32

[4] علم الیقین فیض کاشانی ج2 ص971

[5] سوره مریم آیه71

[6] سوره عصر آیه3

[7] سوره عصر آیه 2

[8] سوره تین آیات 4، 5، 6

[9] سوره مریم آیه71

[10] سوره الزمر آیه 68

[11] الکافی(الإسلامیة) ج6ص434

[12] سوره بقره آیه 15

[13] الوافی ج1ص52

[14] همان

[15] همان

[16] المحاسن ج1ص192

[17] همان

[18] سوره آل عمران آیه 31

[19] الوافی ج1 ص56

[20] همان

[21] همان

[22] همان

[23] همان

[24] همان

[25] همان

[26] همان

[27] الکافی(الإسلامیة) ج1ص27ح32

[28] الوافی ج1ص56

[29] که ان شاءالله بعداً در موردش خواهیم گفت.

[30] الکافی(الإسلامیة) ج1ص10ح2

[31] همان

[32] همان

[33] همان

[34] همان

[35] الکافی(الإسلامیة) ج1ص27ح32

[36] همان

[37] الکافی(الإسلامیة) ج1ص10ح2

[38] الوافی ج1ص 56

[39] سوره اعراف آیه27

[40] سوره بقره آیه31

[41] سوره بقره آیه97

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 04” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید