سلام علیکم و رحمة الله

بسم الله الرحمن الرحیم

 الحمد لله رب العالمین والصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.

در محضر کتاب شریف کافی کتاب الحجه باب صد و هشتم هستیم. در این باب شریف که تا به حال الحمدلله روایات متعددی را در محضرش بودیم، در محضر روایت پنجاه و دوم عن عبدالرحمن بن کثیر قال: سألت اباعبدالله علیه السلام عن قوله تعالی ﴿هُنَالِكَ ٱلۡوَلَٰيَةُ لِلَّهِ ٱلۡحَقِّۚ﴾[1] قال: ولایة امیرالمؤمنین علیه السلام.[2] من می آمدم امروز، حالا این خاطره ی خوبی است، ماشینی که سوار شدم راننده یک سؤالی کرد گفت: حاج آقا از آقای مشکینی یک چیزی را همکار ما خیلی سال پیش گذاشته بود زیر شیشه ی ویترین میز کارش در محل کارش، نوشته بود که اگر نمیدانم ده بار کسی مرگ بر آمریکا بگوید در روز، ثواب مثلا یک عمر عبادت را دارد. گفت آخر این چه جوری میشود؟ با یک خنده ی! که خوب این چه جوری میشود؟ من برایش –  این مرتبط با بحثمان است – عرض کردم که ببینید این بحث اگر همینجوری بیاید گاهی برای انسان خیلی مثلا توجیهی ندارد: اما اگر با این نگاه بیاوریم که امام فرمودند که: «آمریکا شیطان بزرگ است»، مقام معظم رهبری فرمودند که: «شیطان بزرگ بودن آمریکا به این جهت است که شیطان فقط وسوسه دارد؛ اما آمریکا هم وسوسه میکند هم اقدام، بخاطر این شیطان بزرگ است» و بعد هم حضرت آدم را خدای سبحان وقتی که خلق کرد جزء اولین آموزش هایی که به او داد فرمود که: ﴿إِنَّ هَٰذَا عَدُوّٞ لَّكَ وَلِزَوۡجِكَ﴾[3]؛ این شیطان دشمن تو و دشمن نسل توست و مراقب این باشید؛ اگر جریان مرگ بر آمریکا گفتن به عنوان یک شیطان بزرگ، آن هم با همین خصوصیاتی که عرض کردیم دیده شود و آن هم با این نگاه که شیطان، دشمن انسانیت است و خدا هم جزء اولین تعالیمی که به آدم سلام الله علیه یاد داد این بود که این دشمن تو و دشمن نسل توست، به ما هم در امری دستور دادند که هرکاری که میخواهید بکنید ﴿فَٱسۡتَعِذۡ بِٱللَّهِۚ﴾[4]؛ از شر شیطان به خدا پناه ببرید، با «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» وارد شوید و مراقبت بکنید، آن کلام آقای مشکینی رحمت الله علیه که در زمانی خودشان حتما در جمله های بیانی گفته و این یک تکه اش است، آن وقت معنا پیدا میکند که بگوییم این همان شیطان است آن هم شیطانی که اقدام و عمل دارد. تشبه ما، مراقبت ما در این که هیچ نزدیک به او نشویم، شبیه به او نشویم، نزدیک به شیطان و اقدام شیطان نشویم اینها همه منشأ روایی، قرآنی پیدا میکنند با این. ببین این مصداقی کردن یک مفهوم است؛ یعنی مصداق شیطان در امروز به عنوان یک فرهنگ، یک تفکر، یک نماد واضحِ آشکار میشود چه؟ میشود آمریکا. آن وقت اگر این مصداق را انسان شناخت، وقتی که اعوذ بالله من الشیطان الرجیم میگوید امروز نیست در ذهنش که فقط یک شیطانی در دور دست، دارد از او پناه به خدا میبرد. می بیند یک شیطانی در صحنه، تعالیمش، فرهنگش، همه چیزش؛ لذا هر چه این مرگ بر‌ آمریکا را بیشتر میگوید پناهش به خدا از تمام شاخ و برگ ها و ریشه‌هایی است که او گسترده. دارد از این پناه میبرد. کسی نمیشود اینجوری همه ی فرهنگ و فکرش، عشق به آمریکا و محبت او و محصولات او و رابطه های با او باشد اما بگوید اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. معنی نمیدهد. این روایاتی که ما داریم در این باب میخوانیم، همه اش مال این است که قرآن را در هر جایی اش، در هر چیزی اش، در هر مفهومی که دارد القا میکند مصداق ببینیم و اگر مصداق دیدیم و آن هم مصداق تامش که میشود اهل بیت علیهم السلام و مقابلین شان، جائران مقابل؛ لذا وقتی به ما میگویند هر جایی قرآن را دیدید یک ظاهری دارد و یک باطنی دارد که ظاهرش این است فحشا است، قبیح است، زشتی است ولی باطن این فحشا و قبیح و زشتی چیست؟ ائمة الجور. ظاهر قرآن این است خوبی است، خیر است، عبادت است، حسن است، این هاست. این ظاهر است، باطن این حسن و خوبی و نیکی و نعمت چیست؟ ائمة الحق. دقت می کنید؟! یعنی این مصداقی دیدن که امامِ حق است و آن امام جور است با اینکه به ظاهر این یک نیکی امام حق است، آن یک زشتی امام جور است. این نگاه، زندگی انسان را یک زندگی مصداقی میکند، از آن حالت مفهومی انسان را خارج میکند؛ لذا وقتی امروز آمریکا میگوید، صهیونیست هم میگوید، وهابیت هم میگوید می بیند این ها مصادیق ائمة الجور اند و لذا تمام زشتی ها و قبیح ها و تمام سیئاتی را که می بیند در قرآن و روایات و زندگیش، می توانند بگوید اینها هستند؟ یا نمی تواند بگوید؟ و تمام آن خوبی ها و حسنات و خیر ها را که می بیند میتواند بگوید امام حقی است که امروز یک ظهوری دارد و مرتبه ی از ظهور را دارد. تامش امام معصوم است، مرتبه‌ی نازلش این امام حق است؟ میتواند بگوید. دارد این فرهنگ را که بیاورد در عرصه ی زندگی انسان. ببینید وقتی من این را به این راننده گفتم، بعدش آخرش گفت این خیلی عمیق میشود آن وقت. گفت کلام اینجوری که مرگ بر آمریکا با این نگاه چه میشود؟ یک بیان قرآنی میشود، یک بیان روایی میشود، یک بیان معرفتی دینی میشود آن وقت میتوانیم بگوییم اگر کسی خودش را، مرزش را با شیطان حفظ کرد این موتور نفرت از نقصش و فطرت فرار از نقصش کاملا چیست؟ روشن است، مقابله میکند، هیچ نزدیکی به او پیدا نمیکند. از آن طرف هم فطرت شوق به کمالش که امام حق است روشن شود این دوتا با هم انسان را به کمال میرساند. تمام این روایات این باب، برای بیدار کردن فطرت شوق به کمال که امام حق است و فطرت فرار از نقص که ائمه ی جور است که انسان در زندگی اش نمیتواند خالی از اینها هم باشد. در هیچ قدمش نمی شود خالی از این دو تا باشد؛ یا دارد به سمت امام حق حرکت میکند و با اوست، یا به سمت امام جور حرکت میکند و با اوست. نمیشود بگوید من توجه به امام حق ندارم، توجه به امام جور هم ندارم. عمل انسان خالی از این نیست که یا به این سمت است یا به آن سمت. درست است ممکن است در مرتبه ی تصمیم، شک راه داشته باشد؛ اما فعل وقتی محقق شد دیگر شک در کار نیست، آنجا دیگر یا حق است، یا باطل است. یا امام حق است یا امام… اینجوری اگر انسان دید آن وقت دیگر مراقبه اش در اینکه نکند انسان اعتقادش این است که به سمت امام حق برود؛ اما عملش این باشد که و هو متمسک بفروع غیرنا[5]؛ تمسک به شاخه های دشمنان اهل بیت زده باشد؛ لذا زندگی را مصداقی… . تمرین یک زندگی مصداقی است. حالا ببینید مثلا در همین روایت شریف که تمسک به این آیه میکند که «هنالک الولاية لله الحق»؛ ولایت فقط برای حق است که بیانی که در اینجا در روایات هم آمده که میفرماید ذیل همین آیه ی که آمده. میگوید این مربوط به که بود؟‌ آن کسی که باغش سوخته بود. دم از باغش و سرمایه اش و منیت اش و عنانیت اش و خودم دارم و خودم انجام دادم و باغ من اینجوری است و [اینها میزد]؛ اما یک دفعه چه شد؟ معلوم شد که آن باغ سوخت و آن کسی که دم از این میزد که با ارتباط با خداست مال او ماند. هنالک الولایة لله. این رسید به اینجا که با آن سوخته شدن و منیت و عنانیت از دست دادن، فهمید که ولایت و آن حقیقت رابطه مربوط به که است؟ لله الحق. درست است حتی در یک نگاهِ ارتباط با نعمت ها، نعمت هایی که باغ است سوخته شدنش و ماندش، با ارتباط با خدا است بقایش. حالا چه برسد به اعمال انسان. چه برسد به آن نظام های اجتماعی عالم که تمام هنالک… . آن وقت این را توسعه میدهد، میگوید فکر نکن این فقط مربوط به آن باغ بود و آن نگاه آن بود که آن سوخت نه. هنالک الولایة لله الحق قال: ولایة امیر المؤمنین علیه السلام؛ یعنی امام حق، ائمة الحق باید در کار باشد که انسان زندگی اش با انس با او، ارتباط با او، طاعت او، همه ی رابطه اش؛ چه در نظام تکوین که بکم یمسک السماء أن تقع علی الارض[6] بکم رزق الوری[7] که رزق الوری حتی این باغ تو محصولش، با این نگاه کسی اهل ولایت باشد محصول دادن باغ را چه می بیند؟ ظهور ولایت حق می بیند که امیر مؤمنان است که بکم رزق الوری؛ رزق شما هم به آن واسطه دارد. این نگاهش چقدر عمیق میشود که یک میوه را بر سر شاخه می بیند، یک محصول را بر بوته میبیند، این همین محصول را بر بوته دیدن، ظهور ولایت او می بیند.  این همین این منتقلش میکند به آن عظمت. تمرین یک زندگی مؤمنانه میشود که در ظاهر دنیا نمی ماند که ﴿ٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا لَعِبٞ وَلَهۡوٞ﴾[8].  اما اگر حیات آخرت شد: ﴿وَإِنَّ ٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ لَهِيَ ٱلۡحَيَوَانُۚ﴾[9]. این حیات دارد همین هم حیات [دارد]، حیاتشان ولایت داخل آن را دیدن است. آن ولایتش میشود حیاتش. باور به اینکه این آن ظهور است آن وقت میتواند چقدر برای انسان انفطار ایجاد میکند، حال او یک صبحانه میخواهد سر سفره بنشیند بخورد، همه ی اینها را ببیند که اینها چه هستند؟ نعمت ها؛ «النعمة»، حضرت است. و نعمت ها ظهور آن «النعمة» است. آن وقت این شخص اینجوری غیبت در زندگی اش مطرح میشود؟ میتواند بگوید که امام من غائب است؟ دیگر غیبت معنی پیدا نمیکند. ظهور در زندگی این که سر سفره می نشیند، بر سر هر سفره بنشستن خدا رزاق بود ببیند، ولایت را ببیند آن «بکم رزق الوری» را ببیند. این تمرین، ابتدا ممکن است با گفتار باشد، تلقین باشد، عیب ندارد. ابتدا با تلقین باشد باور هم نباشد؛ اما برای این گفتار و تلقین را میکند تا باور ایجاد شود. یک موقع من این را میگویم تا تظاهر بکنم پیش دیگران. بگویم من اهل ولایت هستم، این غلط است. اما یک موقع من این را میگویم با اینکه باور ندارم، تا کم کم باور ایجاد شود؛ مثل کودکی که تلقین میکنند به او، تا کم کم به حرف بیاید. دقت کردید! این گفته میشود تا کم کم باور ایجاد شود. این خوب است، این نه فقط مذموم نیست؛ بلکه ممدوح است. خودش عبادت است. این تظاهر و ریا نیست، این تمرین و رسیدن است؛ لذا هر کاری تمرین میخواهد و این تمرین لازم هم هست. چقدر نگاه متفاوت میشود با این نگاه؟ لذا میفرماید که این مسأله که هنالک الولایة لله الحق، هو خیر ثوابا و خیر عقبا؛ او خیر ثواباً و خیر عقباً اوست.  آن وقت میشود آن حقیقت ولایت؛ که اصلش مربوط به خدای سبحان است بالذاتش و بالتبعش مربوط به ولی حق است این ولایت.  چون ولایت ولی حق در راستای چیست؟ ولایت حق است نه در مقابل ولایت حق. آن وقت انسان در هر گوشه و جزء زندگیش در رابطه ی چه قرار میگیرد؟ در رابطه ی با ولی خدا و خدا قرار میگیرد. هرچیزی او را… . نفس میکشد بعد میگوید خدایا این هوا، این آزاد بودن تنفس، این، ولایة لله الحق، از توست و ولی توست حشر با ولی… . آب گوارا، ولی توست.  غذای… ، ولی توست. هر عملی… . خدایا این توفیق از ولی تو بود. این نگاه که انسان ببیند آن وقت سراسر زندگی اش، نفس به نفس، لقمه به لقمه، قدم به قدم همه میشود چه؟ در ارتباط با ولی حق و خدا بودن. این میشود آن حقیقت ظهور؛ که در روز ظهور این برای انسان محقق میشود. در روز ظهور، حقیقت ظهور برای همه محقق خواهد شد؛ اما در دوران غیبت برای اوحدی ظهور نفسی، انفسی محقق خواهد شد، فرج شخصی محقق خواهد شد. این فرج شخصی است و لذا آن بیانش این میشود که تو اصلا غایب نبوده ای تا شوم طالب حضور. غایب بودن مربوط به کسی است که آن رابط ولایت حق را الان نمی بیند. آنجا برایش آشکارتر میکنند. دیدید که میگویند مثلا یک مسابقه میگذارند یک راهنمایی میکنند اگر در این مرحله شما حدس زدی و به جواب رسیدی که راهنمایی کم باشد امتیاز چیست؟ بیشتر است. هر چه راهنمایی بیشتر بکنند به نتیجه برسی، چه میشود امتیاز؟ کمتر میشود. درست است این هم، آن دورانی که غیبت است یعنی ما آنچه که به عنوان لا یُری جسمه[10]، لا تری شخصه[11]؛ آن دیده نمیشود ولی حقیقتش است اگر کسی اینجا دید این امتیاز خیلی بالاست؛ اما اگر آمد و آشکار شد و بعد تو ایمان آوردی نه قبل، این امتیاز دارد؛ اما امتیازش خیلی متفاوت است با آن وقتی که آمنوا بسواد علی بیاضٍ[12]. آن موقعی که آمنوا بسواد علی بیاض ایمان آوردی، ندیده خریدی، آن خیلی عشق و محبت و معرفت بالاتر بوده.

عرض کردم این روایات همه اش از این سنخ است. میخواهند این کار را ایجاد بکنند. حالا البته در این روایت شریف مثلا می فرماید که: قال الباقر علیه السلام: قال تلک ولایة امیر المؤمنین علیه السلام که التی لم یبعث نبیّ. ببینید که انبیا در طول تاریخ با این نعمت مبعوث شدند؛ یعنی همه ی انبیاء در طول تاریخ، نعمت ولایت امیر مؤمنان را پذیرفته بودند تا به نبوت رسیدند؛ یعنی آن چیزی که انبیا به مرتبه ی کمالش رسیدند در این دوره فراگیری اش برای امت است. امت باید به این مرتبه برسند؛ یعنی این استعداد در امت قرار داده شده همچنان که در انبیا بود و از آن ها خواسته شد؛ لذا امام باقر علیه السلام می فرماید که: تلک ولایة امیر المؤمنین علیه السلام التی لم یبعث نبی قطّ الّا بها.[13] در روایت دیگری میفرماید که: عن أبی سعید الخدری قال سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول : یا علی! ما بعث الله نبیّاً الا و قد دعاه الی ولایتک. همه ی انبیا به ول… . آنکه ولایت امیر المؤمنین علیه السلام است یعنی چه؟‌ که انبیاء به آن دعوت شدند؟ یعنی چه؟ شخص امیر المؤمنین می خواسته ملاک باشد؟ یا مرتبه ی ولایت امیر المؤمنین ملاک بوده که امیر المؤمنین ظهور آن مرتبه است؟ مرتبه ی ولایت امیر المومنین علیه السلام، که اوج ولایت است؛ یعنی انبیاء به این مرتبه دعوت شدند. این مرتبه را پذیرفتند، منتها در مسیر این دعوتند. بعضی ها نزدیکتر اند، بعضی ها دورتر اند؛ اما در مسیر این دعوت اند، در مسیر این ولایت اند؛ لذا امروز هم امت ختمی به این مرتبه دعوت شده. نمیدانم میتوانم حرف را جا بیندازم یا نه. معلوم شد؟ که میفرماید: یا علی ما بعث الله نبیاً الّا و قد دعاه الی ولایتک طائعاً أو کارهاً؛[14] حالا یا طائعاً یعنی شوق تمام، أو کارهاً یعنی دورتر اند؛ یعنی اینها میخواهند اما شاید تمام معرفت هم برای همه ی شان ایجاد نشده. مراتب اند در مسأله. به خاطر اینکه جریان امیر مؤمنان علیه السلام مرتبه ی ظهور تام تر پیغمبر است نه مرتبه ی کامل تر وجود پیغمبر. ببینید یک مرتبه می گوییم مرتبه ی کاملتر. نه! پیغمبر کمال اکمل را داشت؛ اما امیر المؤمنین علیه السلام مرتبه ی ظهور تام تر برای مردم است؛ لذا رسالت پیغمبر یک مرتبه از ظهور است، ولایت امیر المؤمنین مرتبه ی ظهور تام تر پیغمبر است؛ لذا اگر کسی – آن چونکه صد آمد نود هم پیش ماست – ولایت را قبول کرد رسالت پیغمبر را هم قبول کرده. در جنبه ی ولایت، پیغمبر و امیر المؤمنین ﴿أَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمۡ﴾[15] است؛ اما در جنبه ی رسالت، پیغمبر رسول است، امیر مؤمنان تابع است و امام است. پس در آن جنبه‌ی ولایت اگر میگوید امیر المؤمنین علیه السلام؛ یعنی دارد جنبه ی ولایت را مطرح میکند نه جنبه ی امامت را. جنبه ی چه را؟ ولایت را، که آن نظام وجودی است همه. آن وقت این نظام … أنفسنا و أنفسکم است در نظام ولایت. بله.

خوب در این روایت شریف هم که عرض کردیم. در روایت دیگری: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: ما تکاملت النبوة لنبی فی الاظله؛ کمال نبوت برای نبی در اظله و سایه؛ اظله در نظام علم الهی است. اظله مرتبه ی علم الهی است؛ یعنی نبوت در نظام علم الهی برای نبی محقق نشد در آن مرتبه، حتی عُرِضت علیه ولایتی و ولایة اهل بیتی که همان ولایت ماست که یکی است أنفسنا و أنفسکم. پیغمبر میفرماید. و مثلوا له؛ و آن تمثل پیدا کرد این ولایت ما بر آنها، فأقرّوا بطاعتهم و ولایتهم[16]؛ اقرار کردند به این طاعت. پس چقدر زیبا میشود که همه ی انبیاء با این نگاه میشوند امت پیغمبر و از تابعین ولایت امیر مؤمنان. همچنان که امت پیغمبر، مردم آن زمانها استعداد این مرتبه را نداشتند؛ اما انبیا در کل تاریخ بشریت چه هستند؟ تابع و امت پیغمبر اکرم و ولایت امیر المؤمنین اند درست است؟ همچنان که امت ختمی به این مرتبه دعوت شده اند؛ پس این کمال این امت است که در رده ی انبیای طول تاریخ بشریت به یک حقیقت دعوت شده اند و از آن ها خواسته شده. این تحفه ی ویژه است. چگونه شاکر باشیم نزد خدای سبحان که ما را در آن رتبه ی قرار داد که انبیا را در طول قرار داده از جهت استعداد وجودی و دعوتی که به آن شدیم، افقی که به آن دعوت شدیم. بلی امت های انبیای گذشته به واسط نبی شان متصل میشوند نه مستقلا؛ اما ما بی واسطه به این رتبه دعوت شدیم. اینها خیلی زیبا است. اینها استعداد این دوره را میرساند که خدا قرار داده. خوب این هم این روایت شریف.

یکی از حضار:  (نامفهوم ۲۲:۳۸) استاد بعضی روایات قبلی وقتی گفت که ولایتنا اهل بیت در اینها اختصاصی نداشت به امیر المؤمنین . اینها به لحاظ…

استاد: عرض کردم دیگر، امیر مؤمنان علیه السلام فاتح این باب است؛ یعنی هرجا امیر المؤمنین علیه السلام می آید فاتح باب است؛ لذا جریان امیر المؤمنین نمادی است که بقیه به دنبالش است؛ یعنی کسی که اصل این را به عنوان ولایت میپذیرد، بقیه را میپذیرد؛ لذا فاتح باب است، لذا او مثل اجمال و تفصیل است. آنجایی که امیر مؤمنان میفرماید، اجمال است آنجایی که اهل بیت و همه ی اینها، آن ها تفصیل همین است، شرح همین است. یک حقیقت واحده است؛ چنانچه در همین جا هم همین حدیثی که آخر خواندیم همین مسأله واضح بود.

در روایت پنجاه و سوم عبدالرحمن بن کثیر عن ابی عبدالله علیه السلام فی قوله عزوجل «صبغة الله» چقدر این آیات ببینید هر کدامش یک کلید عظیم است که درهایی را باز میکند. «صبغة الله و من أحسن من الله صبغة و نحن له عابدون»[17] این و نحن له عابدون تتمه. صبغة الله؛ رنگ خدا. ببینید رنگ خصوصیتش عرض است، در هیچ چیزی رنگ ذاتی شیء نیست حتی اگر برف سفید است، اگر ذغال سیاه است رنگش را میگویند چه هست؟ عرض برایش است؛ یعنی اینجور نیست که ذات این بر این باشد درست است؟ اما این حقیقت رنگ وقتی منتسب میشود؛ صبغة الله، ذات شیء را شامل میشود چون رنگ خدا به کجا میزند؟ به ظاهر نمیزند. ظاهر تا باطن همه را فرا میگیرد؛ لذا خودِ قرینه ی حکم و موضوع نشان میدهد. اگر میفرماید صبغة الله یعنی آن ظهوری که از تمام باطن به ظاهر میرسد چون رنگ ظاهر است، ظهور است؛ اما این ظهور گاهی با باطن متفاوت است، میتواند تغییر بکند اما گاهی این ظهوریست که از درونی ترین لایه ی باطن به ظاهر کشیده شده؛ لذا میفرماید صبغة الله. این رنگ خداست که خدا رنگ آمیزی میکند. این رنگ آمیزی خدا، رنگ ریزی خدا، رنگ آمیزی خدا این فقط به ظاهر نیست. قدرت خدا هر جا که هست رنگ خدا در آن جا وارد میشود. یک کسی قدرتش در ظاهر شیء است. من میتوانم ظاهر دیوار را رنگ بزنم اما قدرت ندارم درون دیوار را، جوهر دیوار را، جوهر این شیء را… اما قدرت هر چیزی در هر موردی که باشد رنگ آمیزیش در همان حیطه است. چون خدای سبحان خالق تار و پود هرچیزی که هست [است] و جوهر و عرض هر چیزی خالقیتش با خداست، رنگ آمیزیش هم از کجا شروع میشود‌؟ از درونی ترین لایه تا ظاهری ترین، ظاهر و باطن؛ لذا کسی که به رنگ خدا، رنگ آمیزی شده این رنگ تمام وجود او را فراگرفته، خلقت او را فرا گرفته نه فقط ظاهر او را. این تعبیری که رنگ آمیزی تابع قدرت است حواسمان باشد و هر چه قدرت تام تر باشد رنگ رسوخش قوی تر است تا جایی که خالق است و رنگ در خلقت او که فطرت است؛ لذا صبغة الله میشود چه؟ با همان فطرت الله؟ یک حقیقت میشود، خلق خداست. فطرت خدا، صبغة الله است. بعد میفرماید در روایاتی که بل قال صبغ المؤمنین؛ خدای سبحان مؤمنین را رنگ آمیزی میکند بالولایة فی المیثاق؛[18] در آن مرتبه ی میثاق الهی به این رنگ آن ها را. این رنگ یعنی رنگ فطرت؛ یعنی رنگ فطرتی که اینها نزدیک به فعلیت است که این نزدیک به چه هست؟ به فعلیت هست. خیلی زیباست؛ یعنی از آنجا اقرار را از اینها میگیرند که ﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ﴾[19] که این ربوبیت و رسالت و ولایت است که تا آنجا. بعد میفرماید که: صبغ المؤمنین بالولایة فی المیثاق. حالا بعد حالا روایاتی در این مسأله هست از امام صادق علیه السلام: الصبغة معرفة امیر المؤمنین علیه السلام بالولایة فی المیثاق. و روایتی دیگری که در مسأله هست که بله.. . حالا اینها را ادامه اش را بگذارید برای روایات دیگر.

در روایت بعدی میفرماید که:

یکی از حضار: (۲۷:۴۰)

استاد: بله! صبغت مال آن پاسخی است که در میثاق دادند منتها آن پاسخ در میثاق، پاسخ چه بوده؟ آیا آن پاسخ نسبت به مؤمنین ویژه بود یا نبود؟ اما با توجه به اینکه آن پاسخ در آنجا جبر در کار در این جا نیست؛ چون زمانی نیست. حفظ است اینها. دیگر اگر خواستید خیلی مثلا ورود به آن مسأله اش… که زمانی نیست. آن پاسخ چه در ربوبیت الهی، چه در رسالت و چه در ولایت… ؛ یعنی کسی که امروز ایستاده جواب میدهد و مؤمن است آن در آنجا چکار کرده؟ نشان میدهد در رتبه ی قبل، در مرتبه ی میثاق این پاسخ را داشته. به این ولایت چه شده؟ متحلی شده، آراسته شده که اینجا این جواب از او آشکار میشود؛ لذا هر کاری که انسان در اینجا از او ظهور پیدا میکند این در رتبه ی – در رتبه ی قبل نه زمان قبل – در رتبه ی قبل چه بوده؟ این آنجا پاسخ میدهد که ﴿قُلۡ كُلّٞ يَعۡمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِۦ﴾[20]. یک شاکله ایجاد میشود و این ظهورش است؛ یعنی عالم دنیا عالم ظهور است و مبدئیتش میثاق است دائما. درست است؟ لذا صبغة الله به میثاق خورده که شاکله است که این ظهور، نتیجه ی آن شاکله است لذا ایمان اینجا ظهور آن شاکله است.

در روایت بعدی میفرماید  – حالا من ذیل اینها روایت نوشتم ولی دیگر میخواهیم یک مقداری روایت این باب هم جلو برویم – در روایت دیگری عن محمد بن علی الحلبی عن ابی عبدالله علیه السلام فی قوله عز و جل. – این اگر اشتباه نکنم آیه مربوط به ابراهیم خلیل است. حالا دوستان ببینند. ببینند من یادم رفت که رجوع کنم – «رب اغفر لی و لوالدی و لمن دخل بیتی مؤمنا»[21] مربوط به ابراهیم خلیل است؟

یکی از حضار: … ۲۹:‌۳۹

استاد: سوره ی نوح، نوح. میخواهم بگویم حضرت نوح هست. حضرت نوح آخرین دعایی که میکند. حضرت نوح سلام الله علیه. بله! حضرت نوح آخرین دعایی که میکند این دعاست. بعد آنجا خیلی عالیست که رب اغفر لی و لوالدیّ و لمن دخل بیتی مؤمنا؛ بیتی مؤمنا؛ این بیت کدام بیت میشود؟ بیت النبوه. خدایا! من را، پدر و مادر من را و هر کسی که داخل میشود در بیتی مؤمنا؛ لذا در تفاسیر و روایاتی که ذیل این آیه آمده میگویند نوح سلام الله علیه الی یوم القیامه هر کسی تابع بیت نبوت میشود را دعا کرده و لمن دخل بیتی مؤمناً شامل حالش میشود نه فقط زمان نوح را؛ بلکه لمن دخل بیتی مؤمناً اطلاق دارد. خیلی زیباست؛ یعنی بر خلاف آنکه فکر میکنند که نوح سلام الله علیه فقط مؤمنان به او، یک عده ی محدودی و معدودی بودند؛ اما این دعا در آخر عمر نوح سلام الله علیه نشان میدهد امت نوح که هستند؟ تمام کسانی که تا آخر به ایمان وارد میشوند دخل بیت النبوه هستند که نوح مبدأ بیت النبوة است به لحاظ تشریع.‌ به لحاظ عالم تشریع و نظام تشریع، مبدأ بیت النبوة که است؟ نوح سلام الله علیه است و دارد دعا میکند تمام مؤمنانی که در نظام تشریع تابعیت پیدا میکنند؛ لذا بعضی از نقل ها در تاریخ هم هست که نسل یکبار دیگری غیر از آنی که زمان آدم سلام الله علیه، همه ی نسل ها از آدم و حوا نشأت گرفت بعد از نوح سلام الله علیه کسانی که نجات پیدا کردند کسانی بودند که نوح بود و فرزندانش. حالا فرزندانش پسرانش و دخترانش و دامادها و عروسها و نوه هایش بودند. و لذا حتی در نظام ظاهری یک بار دیگر نسل منحصر شده به چه؟ دو باره به یک پدر و لذا نوح در عین حالی که آدم سلام الله علیه ابو البشر است از این نسل به بعد دوباره… . بعضی این نقل تاریخی را قبول کرده اند و آورده اند که دوباره ابوالبشر تکرار شد از این به بعد و بقیه از بین رفتند. و آن طوفان و آن آب همه را چه کار کرد؟ غرق کرد؛ اما در عین حال ما به آن نیازی نداریم. اگر باشد خودش علی حدّه است. اینجا لمن دخل بیتی مؤمناً همه ی مؤمنان بعد از این؛ یعنی کاری به افراد بشر نداریم اما به عنوان مؤمنان و لمن دخل بیتی که این بیت، بیت ظاهری است؛ گل و لای نیست، گل و سنگ نیست؛ بلکه این بیت، بیت چیست؟ السلام علیکم یا اهل بیت النبوة[22] که این بیت النبوة است که این بیت النبوة، آن وقت میتواند من تبعنی فإنّه منّی[23]. این منّا شدن با بیت النبوة سازگار است، داخل در بیت شدن است، آل است که کلّ تقیّ و نقیّ آلی[24]؛ که هر تقی و نقی آل من میشوند. چقدر زیبا میشود با این نگاه که آن بیت النبوة درش باز است و هر کسی با اختیار و قدم خودش وقتی وارد بشود شمول دعای نوح و همه ی انبیاء بعدی بر او وارد میشود و این شمول دعا توفیق است و شفاعت است؛ یعنی انسان وقتی این نگاه را میکند که اللهم اغفر؛ یعنی نوح بر ما دعا میکند هر قدمی که در این بیت بگذاریم این بیت هم گسترده است. اینجور نیست که با یک قدم انسان داخل بشود. هر قدمی در عمل صالح و ایمانی که محقق میکند یک وارد شدن جدید به این بیت است و مراتب بیت در کار است و لذا هر عمل صالحی شمول بالاتری از دعای نوح را شامل میشود. اللهم اغفر لی و لوالدیّ و للمؤمنین و لمن دخل بیتی. و لمن دخل بیتی همه ی اینها را شامل میشود. چقدر زیبا میشود با این نگاه اگر انسان آن وقت ببیند که هر عمل صالحی که دارد انجام میدهد هر عمل صالح، مرتبط میشود با تمام مؤمنان گذشته و انبیاء سابق. مشمول دعای همه ی آن ها میشود؛ یعنی عمل عمقش به این عمق میرسد نه به یک عمل جدا و گسسته ی که من دارم انجام میدهم؛ لذا همه ی آنها منتظر اند که مؤمنان در آینده که دارند می آیند چقدر ثمرات عمل آن ها را به نتیجه می رسانند. این نگاه باعث شوق به عمل میشود که آدم هیچ چیزی را از دست ندهد و هیچ چه را عمقش را اقلا از دست ندهد. اینها خیلی زیبا میشود خیلی نگاه را باید متعالی کرد. ما نگاه های مان متأسفانه خیلی جزئی بینی شده. این نگاه کلان را قرآن میخواهد ایجاد بکند. خوب این آیه ی شریفه میفرماید که یعنی ربّ اغفر لی و لوالدیّ و لمن دخل بیتی مؤمنا یعنی الولایة. من دخل فی الولایة دخل فی بیت الانبیاء. هر که داخل در ولایت بشود امروز و تابع ولایت شود امروز، دخل فی بیت الانبیاء نه فقط فی بیت النوح، نه فقط فی بیت ابراهیم خلیل؛ بلکه فی بیت چه؟ فی بیت الانبیاء. یک بیت است وقتی انسان وارد این بیت میشود همه ی آن ها با او چه هستند؟‌ همه ی آنها دعا گوی او، رب اغفر لی شامل همه ی آنها میشود. خیلی زیبا میشود.

یکی از حضار: ۳۶:۰۳

استاد: همینجوری است از همین سنخ است آن هم به خصوص مثلا… بله؟

یکی از حضار: ۳۶:۱۵

استاد: بله سوال این است که این سلامی که به حرم ها داده میشود؛ شروع میکنیم السلام علی آدمَ؛ آدم صفی خدا، نوح نبی الهی، ابراهیم خلیل خدا، موسی کلیم خدا، عیسی روح الله. سلام می دهیم بعد هم به خصوص در زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها می بینیم که السلام علی آدمَ، السلام علی نوح بعد ناگهان می رسیم به پیغمبر میگوییم السلام علیک یا رسول الله. یک دفعه چه میشود؟ از حالت غیبت به چه میرسد؟ خطابی؛ یعنی همه ی آن ها هستند؛ اما آنی که در حقیقت الآن تخاطب بین شان است میشود پیغمبر اکرم. از آن جا به بعد تخاطب میشود و بعد حضرات معصومین همه با تخاطب می آید که همین جا الآن هست، حاضر است. آنها آباء اند این الآن حاضر است خیلی. آن وقت این اتصال، زیارت وارث از همین سنخ است. دقت میکنید! ایجاد اتصال است آن وقت در هر عمل صالح ایجاد اتصال است؛ یعنی شما در هر عمل صالحی که دارید انجام میدهید یک عمل صالح کوچک؛ دارید میگویید السلام علی آدم، السلام علی نوح، السلام علی ابراهیم… همه ی اینها را دارید میگویید یک اتصال ایجاد می کنید. پس در هر عمل ما دخل بیت الانبیاء، و دخول در بیت هم که با سلام محقق میشود. اذن ورود میخواهد. سلام میخواهد. وقتی انسان داخل در بیت میشود بدون سلام و اذن که نیست که؛ لذا هر عملی آن سلام ها را و آن اذن را به دنبال دارد و وقتی انسان توفیق بر عمل پیدا میکند جواب سلام آن ها و اذن در ورود است به آن بیت. زیبا نیست؟ اگر آدم باور بکند چقدر دل آدم خنک میشود در هر کاری. درست است؟ که خدای سبحان قوله فعله. خوب این هم روایت شریفی که دنبالش هم میفرماید که و قوله انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا[25] صلوات ندارد؟ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

وقتی این آیه نازل شد فکر میکنید پیغمبر چقدر خوشحال شد؟ دل پیغمبر چقدر مسرور شد؟ ماه هم ماه شعبان است یک صلوات آنجوری که احساس بکنید دل تان خنک میشود تا آنجوری که دل پیغمبر خنک شده یک صلوات با محبت! اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

هر کسی با این نگاه، هر جوری در خانه ی اینها را بکوبد هر عملی را انجام بدهد به اطاعت اینها تعبیر این است یعنی الائمه و ولایتهم من دخل فیها دخل فی بیت النبی صلی الله علیه و آله و سلّم[26] و وقتی بر بیت النبی داخل شده بر بیت تمام انبیا داخل شده و وقتی بر بیت انبیا وارد شد بر بیت تمام اوصیا وارد شده و وقتی بر بیت تمام اوصیا وارد شده بر بیت تمام مؤمنان وارد شده. چقدر زیبا میشود که انسان با یک عمل یکدفعه با تمام مؤمنان عالم رابطه برقرار بکند؛ بلکه نترسید بگویید آنچه که از مؤمنین در گذشته بوده که این رابطه، قطعی است با این آیه. آنچه که بعد از این با مؤمنان بعد از این خواهند آمد الی یوم القیامه، این لمن دخل بیتی اتصال با آن ها را هم ایجاد میکند که آنها هم متصل با ما میشوند، ثمره ی عمل ما میشوند. اینجوری نیست اگر من یک عملی را ترک کردم فقط خودم را محروم کردم؛ بلکه ثمر عمل انبیا گذشته، اوصیا و مؤمنان گذشته را نگذاشتم به ثمر نهاییش برسد و بلکه جلو فعلیت عمل مؤمنینی که بعد از این خواهد آمد را من مانعیت ایجاد کردم در آن کمال نهایی شان. و آنها میتوانند شاکی از من باشند که اگر اینها قبل از این مقدمات را فراهم میکردند ما عمل مان فوق این محقق میشد و لذا باید پاسخگو باشیم. این اتصال بین گذشته و آینده با این آیه که در اینجا آمده یک بحث بسیار عجیب… لذا دارد که در دعا میگوید اگر گفتید که خدایا! رب اغفر.. میفرماید که اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات. اگر یک همچنین دعایی را کردید شما؛ یعنی عادت کنیم در دعاهای مان این را هم قرار بدهیم. اشخاص را دعا کنیم خوب است؛ اما اللهم اغفر للمؤمنین میفرماید همه ی مؤمنان و مؤمنات من الاول الی الآخر مشمول این دعای شما شدند و خدا اثر این دعای شما را بر آنها مترتب خواهد کرد و اگر اثر دعای من بر آن ها مترتب بشود نتیجه اش چه میشود؟ شفاعت آن ها نسبت به من هم محقق میشود؛ یعنی دعای من وقتی به آن ها میرسد نتیجه اش عکس العمل آن ها است که چه هست آن هم؟ شفاعت آن ها نسبت به ماست. این نگاهی که در گستردگی میخواهند به ما ایجاد کنند. اینقدر نگاهمان چه باشد؟ مرتبط باشد مؤمنان. نه فقط در زمان بلکه در کل تاریخ و آینده را متصل کنیم. این افق در نگاه ما ایجاد شود آن موقع اعمال ما هم در این افق نگاه میشود. آن موقع تحلیل مان هم از شرایط محدود به زمان نمیشود. آن موقع امید آفرینی مان هم با این نگاه دیده میشود. ناامیدی هم دیگر امکان پذیر نیست چون ناامیدی مال یک قطعه ی تاریخی دیدن است و الا در کل تاریخ خدا می فرماید چه؟ ﴿جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَزَهَقَ ٱلۡبَٰطِلُۚ إِنَّ ٱلۡبَٰطِلَ كَانَ زَهُوقٗا٨١﴾[27]. آن وقت ما ظهور را هم چه می بینیم؟ با این نگاه؟ حتی اگر عمر ما کفاف ندهد و نباشیم ظهور را هم چه می بینیم؟ نتیجه ی عمل خودمان می بینیم. اگر نتیجه ی عمل خودمان دیدیم با این نگاه دیگر یأس معنی ندارد. ببینید چقدر آیات و روایات نگاه را جامع می کنند. خوب بعد میفرماید که – حالا اینجا روایاتی هم در باب هستش که دیگر دوستان خودشان – بله من هم نوشتم اینجا که «من تشبّه بقومٍ فهو منهم[28] و من أحب رجلا فهو مع من أحب»[29] و روایت دیگری که هست.

در روایت بعدی یعنی روایت پنجاه و پنجم میفرماید – این یکی را هم بخوانیم این روایت را شروع کردیم از امام رضا علیه السلام است که امام رضا را ان شاء الله بالأخره نزدیک هستیم – عن محمد بن الفضیل عن الرضا علیه السلام قال: قلت: قل بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا هو خیر مما یجمعون[30]، این قدر این آیه زیباست. بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا هو خیر مما یجمعون قال: بولایة محمد و آل محمد (اللهم صل علی محمد و آل محمد) هو خیر مما یجمع هؤلاء من دنیاهم.[31] بعد میفرماید که فضل خدا پیغمبر است، رحمت خدا امیر المؤمنین است. بفضل الله و برحمته یعنی به پیغمبر و امیر المؤمنین. امیر المؤمنین هم مظهر همه ی… این هم مصداق تام است و الا هر نبی و وصیش فضل و رحمت اند؛ اما فضل و رحمت در اوجش و مصداق تامش میشود چه؟ میشود پیغمبر و امیرالمؤمنین علیه السلام. بعد یک کسی آمد پیش یکی از حضرات معصومین عرض کرد: آقاجان! خیلی تحت فشارم. پیش امام صادق علیه‌السلام. عرض کرد آقا تحت فشار هستم. حضرت با او یک مقداری مسامحه کردند گفتند نه شما مثلا ثروتمند هستید. این میگفت آقا تحت فشار هستم. دو سه بار اصرار کرد. حضرت فرمود:‌ اگر قرار باشد این ولایت را از شما بگیرند در قبالش همه ی دنیا را بدهند حاضر هستی؟ گفت: نه آقا. گفت پس دیدی ثروتمند هستی. خیلی زیباست. یعنی اگر بخواهند به ما بگویند.. اینکه ما احساس بکنیم فقیریم. میگوید اگر بخواهند همه ی دنیا را بدهند و این را بدهی. این میل به ما را ایمان… گفت: نه آقا. گفت: پس دیدی.. چون از همه ی دنیا بالاتر است. پس هر چه آنها دارند حقیر شد. چقدر مهم است. هو خیرٌ، ولایة محمد و آل محمد هو خیر مما یجمع هؤلاء من دنیاهم. هرچیزی در دنیایشان دارند تو حاضری بدهی آن را بگیری؟ چون قیمت است دیگر. پس قیمت این که تو داری فوق آن است. سرش را گول نزده ها. دارد نشان میدهد قیمت هر چیزی چقدر است. همه ی دنیا با تمام ارزش هایش پیش این هیچ قابل قیاس نیست. پس بدانیم چه سرمایه ی داریم. در یک روایت شریفی میفرماید که: رسول خدا فرمود: من هداه الله للإسلام و علّمه القرآن ثمّ شکی الفاقة؛ وقتی خدا قرآن را به او داده، اسلام را به او داده شکایت بکند از فقر و نیاز. شکایت بکند ها. نه دنبال رفع نیازش باشد. شکی الفاقة کتب الله الفاقة بین عینیه الی یوم القیامة.[32] برای این شخص چون نشناخت که چه دارد، چه ندارد. این را که این را داشت اگر شکایت فاقه را کرد خدا فقر را در پیشانی اش مینویسد. فقر را در پیشانی اش مینویسد یعنی سرنوشت این با فقر گره میخورد؛ اما اگر کسی این نگاه را پیدا کرد که من چه دارم؟ سرمایه ام چیست؟ و اگر آنی را که ندارم آدم بداند چه سرمایه ی دارد؟ بداند چه را ندارد؟ ارزش بین این دو تا را بفهمد اگر هم نداری بود، نداری قابل تحمل میشود با آن دارایی که دارد؛ چون من به این دوستانی که میرفتند میروند گاهی دوستان دانشجو که میخواهند بروند خارج، میگفتند میخواهیم برویم گفتم بدانید شما دارید میروید چیزی دارید که آنها در ذات شان به آن محتاج اند. در ذات شان یعنی ایمان شما. ذات شان به این محتاج است؛ اما آنها ممکن است در علم و فناوری و ثروت و ظاهر و نعمت چیزی دارند که شما در فضائل زندگی تان به آن محتاج هستید. در مستحباتتان به آن، در اضافات زندگی تان. ذاتتان نیست. اگر این نگاه را داشتید که آن در ذاتش محتاج تو است به آنچه که تو داری و تو در فضائلت محتاج…  آن وقت تو خودت را نمیبازی. خودت را نمیبازی جلو همه ی مظاهر ثروت و نعمت و ظاهر… نمیبازی چون میبینی آن یک چیزی ندارد که ذاتش متزلزل است؛ ولی تو ذاتت مستحکم است اما در فضائلت ممکن است چه باشی؟ گیر باشی، مشکل داشته باشی. این چقدر زیبا میشود که آدم با این نگاه حرکت بکند؛ البته روایات دیگری هست که ان شاء الله اگر فرصت شد جلسه آینده.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

[1] . [الكهف: 44]

[2] . الکافي ، ج۱، ص۴۲۲

[3] . [طه: 117]

[4] . [الأعراف: 200] ، [النحل: 98] ، [غافر: 56] ، [فصلت: 36]

[5] . صفات الشیعة ، ج۱، ص۳، وسائل الشیعة ، ج۲۷، ص۱۱۷، الفصول المهمة ، ج۱، ص۵۷۶، بحار الأنوار ، ج۲، ص۹۸،، معاني الأخبار ، ج۱، ص۳۹۹، وسائل الشیعة ، ج۲۷، ص۱۲۹، بحار الأنوار ، ج۲، ص۸۳، بحار الأنوار ، ج۳۱، ص۶۵۹، مستدرك الوسائل ، ج۱۷، ص۳۰۹، ، الکافي ، ج۸، ص۲۴۲، شرح الأخبار ، ج۳، ص۹، تأويل الآيات ، ج۱، ص۲۲، الوافي ، ج۵، ص۱۰۶۷، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۵۳، بحار الأنوار ، ج۲۴، ص۳۰۳،

[6] . من لا یحضره الفقیه ، ج۲، ص۶۰۹، عيون الأخبار ، ج۲، ص۲۷۲، تهذيب الأحكام ، ج۶، ص۹۵، المزار الکبير ، ج۱، ص۵۲۳، المحتضر ، ج۱، ص۲۱۵، الوافي ، ج۱۴، ص۱۵۶۶، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۱۲۷، زاد المعاد ، ج۱، ص۲۹۶،، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۱۴۶، البلد الأمین ، ج۱، ص۲۹۷، مستدرك الوسائل ، ج۱۰، ص۴۱۶، المزار الکبير ، ج۱، ص۲۴۴، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۳۴۲

[7] . زاد المعاد ، ج۱، ص۴۲۲

[8] . [الحديد: 20]

[9] . [العنكبوت: 64]

[10] . كمال الدين ، ج۲، ص۳۷۰، الإمامة و التبصرة ، ج۱، ص۱۱۷، كمال الدين ، ج۲، ص۶۴۸، اثبات الهداة ، ج۵، ص۹۳، اثبات الهداة ، ج۵، ص۱۰۷، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۳۳، ، الکافي ، ج۱، ص۳۳۳، الوافي ، ج۲، ص۴۰۴، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۲۳۹، ، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۲۸۵، اثبات الهداة ، ج۵، ص۲۰۸، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۲۸۴، الهداية الكبرى ، ج۱، ص۳۶۴

[11] . المحتضر ، ج۱، ص۵۶

[12] . من لا یحضره الفقیه ، ج۴، ص۳۵۲، مکارم الأخلاق ، ج۱، ص۴۳۳، الوافي ، ج۲۶، ص۱۶۸، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۴۶،، جامع الأخبار ، ج۱، ص۱۸۰، كمال الدين ، ج۱، ص۲۸۸، وسائل الشیعة ، ج۲۷، ص۹۲، اثبات الهداة ، ج۵، ص۶۶، اثبات الهداة ، ج۱، ص۲۷۸، مستدرك الوسائل ، ج۱۷، ص۳۰۰، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۱۲۵

[13] . شواهد التنزيل ، ج۱، ص۴۶۱

[14] . الإختصاص ، ج۱، ص۳۴۳، المحتضر ، ج۱، ص۲۱۲، غرر الأخبار ، ج۱، ص۱۸۸، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۲۸۰،، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۷۲، بحار الأنوار ، ج۱۱، ص۶۰

[15] . [آل عمران: 61]

[16] . بصائر الدرجات ، ج۱، ص۷۳، غرر الأخبار ، ج۱، ص۳۰۵، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۲۸۱،

[17] . [البقرة: 138]

[18] . الکافي ، ج۱، ص۴۲۲

[19] . [الأعراف: 172]

[20] . [الإسراء: 84]

[21] . [نوح: 28]

[22] . من لا یحضره الفقیه ، ج۲، ص۶۰۹، عيون الأخبار ، ج۲، ص۲۷۲، تهذيب الأحكام ، ج۶، ص۹۵، المزار الکبير ، ج۱، ص۵۲۳، المحتضر ، ج۱، ص۲۱۵، الوافي ، ج۱۴، ص۱۵۶۶، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۱۲۷، زاد المعاد ، ج۱، ص۲۹۶،، شواهد التنزيل ، ج۲، ص۳۹۴، الغيبة (للطوسی) ، ج۱، ص۴۷۱، اثبات الهداة ، ج۵، ص۱۳۶، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۳۳۱، ، بشارة المصطفی (ص) ، ج۱، ص۱۳۷، بحار الأنوار ، ج۴۳، ص۵۶، عوالم العلوم ، ج۱۱، ص۵۸۱، المزار الکبير ، ج۱، ص۵۸، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۱۷۳، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۲۰۷، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۱۴۶، مسکّن الفؤاد ، ج۱، ص۱۱۸، بحار الأنوار ، ج۷۹، ص۹۶، عوالم العلوم ، ج۱۱، ص۵۱۹، عوالم العلوم ، ج۱۱، ص۱۰۵۵

[23] . اثبات الهداة ، ج۲، ص۱۳۸، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۵۳، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۶۱۳، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۲۴۸، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۲۴۲، ، تفسیر العیاشی ، ج۱، ص۱۶۹، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۶۱۵، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۲۲۷، ، الغيبة (للنعمانی) ، ج۱، ص۹۱، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۲۷۹، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۲۴۳، ، المحاسن ، ج۱، ص۱۵۲، الکافي ، ج۱، ص۲۱۰، الوافي ، ج۲، ص۱۰۶، شرح الأخبار ، ج۲، ص۵۱۰، اثبات الهداة ، ج۲، ص۱۲۱، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۶۱۴، بحار الأنوار ، ج۲۷، ص۹۲، الإنصاف ، ج۱، ص۳۲۸

[24] . الوافي ، ج۳، ص۸۹۷

[25] . [الأحزاب: 33]

[26] . الکافي ، ج۱، ص۴۲۳

[27] . [الإسراء: 81]

[28] . شهاب الأخبار ، ج۱، ص۱۵۶، عوالي اللئالي ، ج۱، ص۱۶۵

[29].  شرح أصول الكافي، المازندراني، الملا صالح، ج7، ص86.

[30] . [يونس: 58]

[31] . الکافي ، ج۱، ص۴۲۳

[32] . تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۳۰۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۶، ص۶۹، مجموعة ورّام ، ج۱، ص۹

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 435” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید