بسم الله الرحمن الرحیم.  الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.

در محضر کتاب شریف کافی و روایات اهل­بیت کتاب الحجة باب 108م. باب فیه نکت و نتف من التنزیل فی الولایة[1]. ورودی باب را با آن حاشیه­ای که از مرحوم فیض کاشانی ذکر شد، معلوم کردیم که روایات این باب چگونه قابل تطبیق است. دوبار گفتگو کردیم، دیگر تکرار نمی­کنیم. حتماً دوستان رجوع می­کنند.

روایتی که امروز در محضرش هستیم، روایت سوم می­فرماید که عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ که این آیۀ شریفه­ای که وارد شده الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ قَالَ امام صادق علیه السلام بِمَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله و سلم مِنَ الْوَلَايَةِ وَ لَمْ يَخْلِطُوهَا بِوَلَايَةِ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ فَهُوَ الْمُلَبَّسُ بِالظُّلْمِ[2] که اگر آن­جوری باشد آن ملبس به ظلم می­شود. در آیه شریفه که قبل از این آیه، ابتدائش این است فَأَيُّ الْفَريقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُون‏ که در ضمن احتجاجات حضرت ابراهیم سلام الله علیه است که با قومش که شرک ورزیده بودند، این آیۀ شریفه ضمن آن بحث آمده که اگر بخواهیم آیه را در سورۀ انعام آیۀ 81 قبل و بعد آیه را ببینیم، حتماً خیلی خوب است؛ هرچند خود این آیه در عین این­که در سیاق یک معنی پیدا می­کند که از ابتدای صفحه اگر کسی خودش ببیند، حالا ما نمی­خواهیم الان وقت نیست ببینیم که بعد از این­که با پدر و بعد از آن­که جریان ﴿وَكَذَٰلِكَ نُرِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ مَلَكُوتَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلِيَكُونَ مِنَ ٱلۡمُوقِنِينَ ٧٥﴾[3]  که آن جریان سه بار طلوع ستاره و ماه و خورشید و بعد لا أُحِبُّ الْآفِلين‏ و همۀ این­ها را که بیان می­کند ﴿وَحَآجَّهُۥ قَوۡمُهُۥۚ قَالَ أَتُحَٰٓجُّوٓنِّي فِي ٱللَّهِ﴾. با او احتجاج کردند بعد بیان می­کند شما احتجاج می­کنید در مورد خدا؟ وَ قَدْ هَدانِ. در حالی که خدا من را هدایت کرده. وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ رَبِّي شَيْئاً. همین­جور ادامه دارد و کیف اخاف ما اشرکتم و لا تخافون انکم اشرکتم بالله. به من می­گویید تو بترس؟ از آن چیزهایی که شما شرک ورزیدید به آن؟ نه قابل ضرر زدن هستند آن­ها به من، نه قابل نفع رساندن هستند بت­های شما. بعد به من می­گویید از آن­ها بترس ولی شما از خدا نمی­ترسید؟ یعنی تعبیر که وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّه‏  ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً. هیچ دلیلی هم ندارید بر آن بت­هایی که می­پرستید و هیچ مدعی و سلطه­ای و برهانی ندارید. حالا از این­جا فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون‏. کدام­یک از این دو دسته یعنی خودش را با آن­ها را دو دسته… فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ به عنوان دو دسته. آن کسی که حجت دارد و آن کسی که دلیل و برهان دارد با آن کسی که هیچ دلیل و برهانی ندارد. فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ. امن یک حقیقت مصداقی است، اما برهان و دلیل و اعتقاد را با امن یکی گرفته. یعنی آمده نشان می­دهد اعتقاد با زندگی آن امن داشتن در زندگی تطابق دارد. ایمان در صحنۀ زندگی است. امن حقیقی است که أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون‏. منتها إن کنتم تعلمون کأنه نسبت به عده­ای­شان تعلیق به محال است. با این وضعی که شما دارید اهل علم نیستید؛ اما بقیه که این­جور اهل عناد نباشند اگر توجه بکنند که قبلش هم داشت که این­ها وقتی بت­ها را شکست حضرت و بت را بر آن گردن بت بزرگ انداخت، گفت از او سؤال کنید. اگر راست می­گویید از او سؤال کنید و وقتی این­ها به خودشان رجوع کردند، خودشان به خودشان گفتند ما چقدر ظالم هستیم. این­ها که نمی­توانند حرف بزنند. این­ها که ضرر و نفعی ندارند. یعنی خودتان هم اعتراف کردید که ظالم هستید. ظلم مقابل امن است. یعنی آن­جایی که امن است مثل این­که اشتقاق از ایمان باشد، امن و و امنیت است، آن­جا هم ظلم عدم امنیت است و در مقابل ایمان هم است. بعد آن­جا می­فرماید أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ. کدام آرامش دارند؟ کدام از حوادث مصون هستند؟ کدام در ایمنی قرار دارند؟ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون‏. الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُون‏. حالا موضوع بحث این­جا است که بعد هم می­فرماید تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهيمَ.[4] این حجت ما بود. یعنی ببینید دائما برهان، زندگی، برهان. یعنی اعتقاد در صحنۀ عمل. می­گوید این حجت عملی ما بود برای ابراهیم که با این­ها احتجاج کرد که امنیت در زندگی و وجود این­ها این بالاترین استدلال است. لذا خدا حجت­هایش اعم از لفظ است. لذا خدای سبحان انداختن ابراهیم را در آتش و نجات ابراهیم را از آتش یک حجت می­داند. یعنی یک حجت عملیه است. شکستن بت­ها را و این­که این­ها نتوانستند از خودشان دفاع کنند را یک حجت می­داند. یعنی یک حجت عملیه. یعنی حجت در صحنۀ عمل. حجت همه­اش به گفتار و مفاهیم نیست. بلکه یک معنایی القا می­شود، ممکن است با مفهومی این معنی و لفظ القا بشود، ممکن هم هست با عمل این معنی و حجت القا بشود. لذا معجزات حجت­های خدا هستند که حجت­های عملیه خدای سبحان هستند.

حالا در این­ آیۀ شریفه که این­جا فرمود الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ، در این­جا امام صادق علیه السلام می­فرمایند که با این­که این الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ مربوط به جریان حضرت ابراهیم سلام الله علیه و احتجاجات حضرت است، ولیکن معنایی که می­کند، می­فرماید به آن­چه که پیغمبر اکرم از ولایت بیان کرد و آورد، آن ولایتی که پیغمبر آورد و آن ولایت اگر با ولایت­های دیگر مخلوط نشود، اگر در جای دیگری تبعیت­های دیگر او را پر نکند، این و لم یلبسوا ایمانهم بظلم یعنی این لم یخلطوا این تبعیت و ولایت را با ولایت­های دیگر. این خیلی بحث زیبایی است. مرحوم علامه طباطبائی ذیل آیۀ شریفه در تفسیر المیزان یک بحث مفصلی دارند، ببینید ما در این نکت و نتف یک آیۀ امانت را مطرح کرد که آن­جا فرمودند که این ولایت است که فرمودند که ﴿إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡجِبَالِ فَأَبَيۡنَ أَن يَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ إِنَّهُۥ كَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا٧٢﴾[5] که فرمود ولایت امیرمؤمنان است. در روایت قبلی فرمود که آن­جا که ﴿نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِينُ١٩٣ عَلَىٰ قَلۡبِكَ لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِينَ١٩٤ بِلِسَانٍ عَرَبِيّٖ مُّبِينٖ١٩٥﴾[6] هم هی الولایة لامیرالمؤمنین[7] است. یعنی با این­که قرآن است اما آن نزل به الروح الامین علی قلبک، ولایت امیرالمؤمنین است. این­جا هم که این آیۀ سومی را که دارد در این­جا مطرح می­کند که می­فرماید این آیۀ شریفه که الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ، این هم ولایت امیرمؤمنان علیه السلام است. جلسۀ گذشته مفصل راجع به این صحبت کردیم که خدای سبحان قرآنی که نازل کرده، همه­اش در مورد حضرات است و دشمنان حضرات و لذا بیان این­که هر مؤمنی در قرآن مدح شده، هر حسنه­ای که در قرآن ذکر شده، هر سیئه­ای که آمده و هر ظالم و مترف و ملئی که ذکر شده، تمام این­ها حقیقتش این است که در هر دوره­ای آن حقیقت ولایت در موطنی که ظهور کرده، مؤمنان به او، حسناتی که او را محقق می­کند، آن­ها مظهر مرتبۀ ولایت امیرمؤمنان علیه السلام و ظهوری از حسنات حضرت است و هرکسی که مخالفت کرده در آن­جا با آن مرتبه و با آن حسنات، مقابل این حقیقت ولایت در آن موطن قیام کرده و ایستاده؛ لذا می­توانیم بگوییم طبق فرمایشی که امام رحمة الله علیه هم داشت، اولاً و بالذات همۀ آن آیات بر امیرمؤمنان صدق می­کند، ثانیاً و بالعرض بر بقیه چون این حد کاملش است. این مرتبۀ تامش است. اگر این­جور دیدیم آن­موقع همۀ قرآن در چه هست؟ مفصل عرض کردیم همۀ قرآن در مورد ولایت امیرمؤمنان علیه السلام و کسانی که کفر به این ولایت ورزیدند و عدم تبعیت داشتند. لذا تطبیق این­گونه تطبیق فقط از باب جری و انطباق فقط نیست با این­که جری و انطباق هم هست؛ بلکه چه هست؟ حقیقت مصداقی قرآن که قرآن به صورت مصداقی حقائق خودش را بیان کرده، این همان حقائق مصداقیه است که جری و تطبیق هم یک عنوان و شأنی از آن می­شود. حالا این مسئله را داشته باشید. مرحوم علامه ذیل این آیۀ شریفه در سورۀ انعام در المیزان نکاتی را دارد که خیلی نکات زیبا است. ایشان در آن­جا می­فرماید که ظلم مراتب دارد. به نسبت ظلم، ایمان هم مراتب دارد. به لحاظ ظلم و ایمان، امن هم مراتب پیدا می­کند؛ لذا اولئک لهم الأمن که در این آیۀ شریفه آمده. الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ که این­ها برایشان امن هست وَ هُمْ مُهْتَدُون‏. این­ها صاحب امن هستند که صاحب امن آن­وقت در روایات متعدد و آیات دیگری داریم که ﴿وَهُم مِّن فَزَعٖ يَوۡمَئِذٍ ءَامِنُونَ ٨٩﴾[8]‏. این­ها از فزع روز قیامت در امن هستند. أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ اشاره به چه هست؟ به این است که هیچ غیریتی در وجود این­ها نیست؛ لذا در قیامت هم چون هیچ غیریتی ندارند، هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُون یا ﴿فَصَعِقَ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُۖ﴾[9]‏. همه صعقه دارند، این صعقه در مقابل امن است یعنی این­ها مرتبۀ صعقه­ها مختلف است. در قیامت صعقۀ همه یکسان نیست. این­جور نیست نفخۀ صور اول و ثانی برای همه یک­طور باشد. چون نفخ صور اول برای جداشدن همه از اغیار است لذا هرکسی به مقداری که اغیار در وجودش قوی­تر باشند، نفخ صورش شدیدتر است تا بتواند از آن­ها جدا بشود. این­گونه نیست که همه یکسان نفخ صور برای همه از جهت شدت یک­جور باشد چنان­چه مرگ برای همه یکسان نیست. آن­موقع گاهی نفخ صور برای جداشدن ایمان از کفر است یعنی کفر را جدا بکنند، گاهی برای جداشدن فسق از ایمان است. پس گاهی برای جداشدن کفر از ایمان است، گاهی برای جداشدن فسق از ایمان است و گاهی برای جداشدن مراتب طاعت است. یعنی فسق هم نیست، معصیت هم نیست، اما طاعت مراتب دارد، این برای جداشدن و تمایز مراتب طاعت است. لذا کسی که فقط به واجب و حرام اعتنا دارد، تا کسی که علاوه بر واجب و حرام به مراتب استحباب و کراهت هم معتقد است، او امنش بالاتر است. پس اگر می­گوییم امن است، ممکن است یک کسی از فزع و آن صعقۀ کفری در امان باشد چون کافر نبود، اما از صعقۀ فسقی در امان نباشد. دیگری ممکن است از فزع و صعقۀ کفر در امان باشد اما از مراتب ایمان در امان نیست. ممکن است در مراتب پایین ایمان باشد و لذا مراتب بالاتر ایمان فزع دارد. از این پایینی نسبت به بالایی فزع دارد این پایینی تا به آن مرتبه برسد. می­گوید این­جایی که می­فرماید فَأَيُّ الْفَريقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ. این احق بالامن یک مرتبه­اش این است که اگر احتجاج ابراهیم است در مقابل مشرکین و کفار، کدام­یک از این­ها احق بالامن هستند؟ ایمان نسبت کفر. خب معلوم است مؤمن نسبت به کافر احق بالامن است. حالا این مؤمن ممکن است فاسق هم باشد، ممکن است مراتب ایمان هم داشته باشد، اما این احق بالامن است؛ لذا اگر فاسق است ولی ایمان دارد، جهنم خلودی ندارد. چون جهنم خلودی ندارد احق بالامن است. این نداشتن جهنم خلودی یک امن است، یک امنیت است. اما آن­ کسی که فسق هم ندارد جهنم ندارد، اما در مراتب بهشت ممکن است در مرتبۀ ادنا بهشت باشد. این هم در مواقف قیامت یک مرتبه از امن است. آنی که در اوج مرتبه قرار دارد، فوق بهشت هم هست، او امنش بالاتر است. پس ببینید چقدر زیبا است. چقدر مسئله دقیق است. لذا فَأَيُّ الْفَريقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ. این لم یلبسوا ایمانهم بظلم آیا افادۀ نفی مطلق می­کند یا نه؟ این هم افاده می­کند لم یلبسوا ایمانهم بظلم، شرک و کفر. چون ﴿إِنَّ ٱلشِّرۡكَ لَظُلۡمٌ عَظِيمٞ١٣﴾[10]. شرک ظلم عظیم است. بالاترین مرتبۀ ظلم است. حتماً این را ندارد اما آیا این­که می­فرماید که وقتی آن جریان حضرت ابراهیم که إنی جاعلک للناس اماماً وقتی خدا فرمود ﴿۞ وَإِذِ ٱبۡتَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِـۧمَ رَبُّهُۥ بِكَلِمَٰتٖ﴾، وقتی ابراهیم ابتلا پیدا کرد به آن ابتلائات متعدد، تا آن ابتلا ذبح فرزند که این آخریش بود، فَأَتَمَّهُنَّۖ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗاۖ. این آخرین ابتلا تو را به مقام امامت رساند. بعد بلافاصله ابراهیم خلیل عرض می­کند وَمِن ذُرِّيَّتِيۖ؟ آیا این امامت که تا این مرتبه ابتلا پیش آمد، در ذریۀ من هم قرار دارد؟ قَالَ لَا يَنَالُ عَهۡدِي ٱلظَّٰلِمِينَ١٢٤.[11] عهد من به ظالمین نمی­رسد. آن­وقت آن­جا مرحوم علامه ذیل لا ینال عهدی الظالمین، می­فرماید چهار دسته قابل تصور است. یک دسته کسانی که از ذریۀ ابراهیم یک دسته کسانی که کافر به دنیا آمدند، کافر هم از دنیا بروند. خب این­که قطعاً لا ینال عهدی الظالمین، ابراهیم برای این­ها و من ذریتی، نمی­خواهد که بگوید ذریۀ من که کافر به دنیا آمدند، کافر هم از دنیا رفتند، این­ها بشوند امام. قطعاً ابراهیم این را نمی­خواهد. دستۀ دیگر این است که مؤمن به دنیا آمده باشند زندگی کرده باشند ولی کافر شده باشند. این­هایی که در ادامۀ زندگیشان کافر شده باشند الآن فعلیت کفر دارند، آیا من و شما می­خواهیم که این­ها بشوند امام ما و امام امت یا ما هم نمی­خواهیم؟ چه برسد به ابراهیم خلیل که بخواهد این را بخواهد کسانی که الان کافر هستند هرچند سابقۀ خوبی قبلاً داشتند. این­ها را هم قطعاً نمی­خواهد. دو دسته باقی می­مانند. یک دسته کسانی که ابتدا غیر مؤمن بودند ولی بعداً مؤمن شدند، الان حال فعلیشان ایمان باشد. آیا امکان تقاضا برای این­ها هست؟ می­گوید امکان تقاضا برای این­ها هست که قبلاً غیر مؤمن بودند، حالا نه کافر باشند، فاسق بودند، این­هایی که فاسق بودند ولی حال فعلیشان ایمان است، آیا ابراهیم ممکن است برای این­ها تقاضای امامت بکند؟ امکان دارد. یک دستۀ دیگری هم که از ابتدا مؤمن بودند، الآن هم مؤمن هستند که چهار دسته تکمیل بشود. این­ها را هم امکان دارد ابراهیم تقاضا کرده باشد؟ امکان دارد. پس دو دسته امکان تقاضا برایشان به عنوان نظام امامت که همین ولایت در این­جا باقی ماند که این دو دسته را و من ذریتی شامل این دو دسته می­شود. آن­وقت خدا یک دسته­اش را نفی می­کند. نمی­خواهد بگوید آنی که کافر بود، کافر هم هست، او که سالبه به انتفا موضوع است. آنی که مؤمن بود و بعد کافر شد، آن هم سالبه است؛ اما آن­جایی که امکان تقاضا بود اما خدا دارد می­فرماید که لا ینال عهدی الظالمین، کدام را شامل می­شود؟ به تعبیری که مرحوم علامه آن­جا تعبیر می­کنند کسی که در سابقه­اش ظلم بوده، حالا این ظلم ظلم کفری بوده یا فسقی بوده، هرچه که بوده در سابقه­اش ظلم بوده. هرچند الآن ایمان باشد، این عنوان امامت برای او امکان­پذیر نیست. ایمان چرا. اما امام نه. امام یک منصب الهی است که باید طهارت از من البدو الی الختم در وجودش باشد. این من البدو الی الختم، سابقۀ طهارت در این مسئله مهم است. پس از این دو دسته، یک دسته را دارد نفی می­کند، آن دسته­ای است که سابقه­شان ممکن است غیرمؤمنانه بوده باشد و معصیت داشته باشند ولی الان اهل ایمان هستند، خیلی هم راسخ هستند، خیلی هم خوب هستند. خدای سبحان می­فرماید این دسته لا ینال عهدی الظالمین؛ چون مشتق حقیقت در چیست؟ متلبس در ماضی که قطعی است که گذشته است. ظالم دیگر در ظلم. نسبت به سابقش داشته باشد که لا ینال عهدی الظالمین. درست است؟ پس ظالم صدق می­کند به او به لحاظ گذشته­اش؟ صدق می­کند. اگر صدق می­کند لا ینال عهدی الظالمین. پس با این­جا که می­فرماید که و لم یلبسوا ایمانهم بظلم، لم یلبسوا ایمانهم بظلم یعنی چه؟ یعنی هیچ نقطۀ تاریکی در گذشته­شان هم نباشد. نفی مطلق است. اولئک لهم الامن. الامن. الامن یعنی چه؟ یعنی امن مطلق. امنیت مطلق که هیچ صعقه و فرع نیست. نه فزع ایمان و کفر، نه فرع فسق، نه فزع مراتب، آن کسی است که لهم الامن. برای کسی است که لم یلبسوا ایمانهم بظلم. هیچ خلطی برای او نیست. این می­شود چه کسی؟ این می­شود کسانی که اهل عصمت هستند. این­هایی که به تأیید الهی و ولایت الهی، از ابتدا تحت ولایت الهی قرار گرفتند، این­ها لم یلبسوا ایمانهم بظلم. این­ها هیچ ظلمی در وجودشان قرار ندارد. اگر این­جوری باشد، و هم مهتدون، این­ها هدایت­شده هستند، این­ها اوج مرتبۀ امن هستند. این­جا ابراهیم خلیل دارد مرتبۀ خودش را بیان می­کند. آیه دارد شأن آن امن مطلق را بیان می­کند، اما آیا مراتب امن با مراتب ایمان سازگا است؟ البته. وقتی آن اوج را بیان کردی به نسبت او مراتب ایمان، مراتب امن را هم دارد. اما توقع نداشته باشیم اگر یک کسی کافر نبود، امنش مثل امن کسی باشد که فاسق هم نیست. نباید توقع داشته باشیم امنش مثل کسی باشد که کافر نباشد، فاسق نباشد، هیچ نقصی هم در طاعتش و معرفتش نباشد. این­ها مختلف هستند. این­ها جزائشان مختلف است. پس هم­چنان­که ایمان مختلف است، ظلم مختلف است و هم­چنین امن هم مختلف است ﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ١٠٦﴾[12]  که مراتب ایمان هست با مراتب شرک. إن الشرک لظلم عظیم. هرچند گاهی شرک، شرک اعتقادی است، گاهی شرک شرک فعلی است یعنی انسان در مرتبۀ اعمال مشرک است. به دیگران هم توجه می­کند. به اسباب هم توجه می­کند. اسباب را هم دخیل می­بیند. این هم یک مرتبه از شرک است. این با توحید افعالی سازگار نیست. به اسباب اعتنا باید کرد اما اعتماد نباید کرد چون اسباب هم وجودشان عین فقر است و سؤال المحتاج ألی المحتاج سفهٌ من عقله و ضلة من رأیه[13]. حالا با یک کم و زیادی. درست خواندم؟ که این نگاه که این سفه است، سفاهت است که اگر کسی از محتاج دیگری خودش را به او گره بزند. حالا این محتاج انسانی باشد، اسبابی باشد، فرقی نمی­کند. همه عین فقر هستند. من اگر به واسطه­ای خودم را گره بزنم که اسباب است سفهٌ من عقله و ضلة من رأیه. اگر این­جوری دیدم آن موقع اعتنا به اسباب منافات ندارد. اعتماد به اسباب منافات دارد که تکیه بر اسباب نباید کرد. اما توجه به اسباب که أبی الله أن یجر الامور إلا باسبابها. به اسباب است؛ اما نگفته به اسباب اتکا و اعتماد پیدا کنید. مرحوم علامه این بحث…

«یکی از حضار:»

«استاد:» یک­خرده اختلال داشت. عرض کردم سفهٌ من رأیه و ضلةٌ من عقله. بله این­جور صحیح است.

در این بحث تفسیر المیزان که حالا من در کتاب خودم یادداشت کرده بودم و نکاتش را که خلاصه بگویم، ولی شما رجوع بکنید به المیزان، ذیل همین آیۀ شریفه، جلد هفتم سورۀ انعام می­فرماید که الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُون‏، بعد ایشان شاهد مثالی که این با جریان آن شکستن بت­ها و خردکردن بت­ها و بعد این­ها وقتی که از آن­ها سؤال کردند ﴿فَرَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ﴾، این­ها وقتی به خودشان رجوع کردند گفت از این بپرسید إن کانوا اگر این­ها اهل نطق هستند از او بپرسید، ﴿فَرَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ فَقَالُوٓاْ﴾. خودشان به خودشان گفتند إِنَّكُمۡ أَنتُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٦٤. کسی به آن­ها نگفت. ابراهیم شماتشان نکرد. چون بعضی می­خواهند بگویند این مقول قول ابراهیم فرموده. اما نه. لزومی هم ندارد. فرجعوا الی انفسهم فقالوا. خودشان گفتند. إنکم أنتم الظالمون ثُمَّ نُكِسُواْ عَلَىٰ رُءُوسِهِمۡ بعد سرهایشان را به زیر انداختند چون جوابی نداشتند. نمی­توانستند پاسخ بدهند. نکسوا علی رؤوسهم. بعد چه گفتند؟ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُون‏.[14] تو که میدانی، ما هم می­دانیم که این­ها حرف نمی­زنند که این­ها حرف نمی­زنند که می­گویی که از این­ها بپرس ببین چه کسی این کار را کرده که آیه این­جوری بود که قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُون‏.[15] از این­ها بپرسید اگر حرف می­زنند. این­ها گفتند حرف نمی­توانند بزنند. نه خودشان می­توانند دفاع بکنند که این­جور خرد و پرد شدند از بین رفتند، نه حرف می­توانند بزنند و شهادتی بدهند که چه کسی این کار را کرد، این­قدر هم قدرت دفاع ندارند. این باعث سرافکندگی­شان شد که خدایی که دارند نه قدرت دارد از خودش دفاع کند نه قدرت دارد حداقل حرف بزند بگوید چه کسی این کار را کرده بروید پدرش را دربیاورید. هیچ کاری نمی­تواند بکند. هیچ چیز. سکوت و تسلیم. ثُمَّ نُكِسُوا عَلى‏ رُؤُسِهِمْ که لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُون‏. این برهان بود. این برهان ابراهیم بود که خیلی زیبا… بعد مرحوم علامه این­جا می­فرماید که ظلم خروج از حد وسط است، بعد می­فرماید  در آیه نکره واقعه در سیاق نفی بوده. لازمه­اش عموم است و این­که ایمان بشیء مما یصدق علیه الظلم علی الاطلاق مقید نشده باشد. این ایمان که لهم الامن، این امنی که در این­جا آمده. لکن السیاق حیث. این به لحاظ اصل آیه اگر بدون سیاق درنظر بگیریم. لکن السیاق یعنی ببینیم در این فضایی که این­ آیه هست و آیات دیگری که کنارش است که جریان ابراهیم خلیل است که سیاق را تعیین می­کند که چه دارد می­گوید، حیث دلّ علی کون الظلم مانعاً من ظهور الایمان و بروزه بآثاره الحسنة المطلوبة کان ذلک قرینة علی أن المراد بالظلم هو نوع الظلم الذی یؤثر أثراً سیئاً فی الایمان. آن ظلمی است که جلوی ایمان را می­گیرد که آن ظلم شرک است. آن ظلمی است که شرک است. دون الظلم الذی لا أثر له فیه. نه آن ظلمی که اثر در ایمان نمی­گذارد. چون گاهی ظلم اثر در عمل می­گذارد، گاهی ظلم اثر در ایمان می­گذارد. این ظلمی که اثر در ایمان می­گذارد، کدام ظلم است؟ شرک است. ظلم اعتقادی است. گاهی ظلم است ایمان انسان را زائل نکرده، ایمان انسان محفوظ مانده اما یک نقائصی هم در مرتبۀ عمل برای این باقی مانده. بله ایشان می­فرماید سیاق می­گوید ظلم اعتقادی است. یعنی کفر در مقابل ایمان است. اما آیه با توجه به این­که نکرده در سیاق نفی آمده، مطلق ظلم را دارد بیان می­کند. پس هردو هم حجت هست یا نیست؟ هردو هم حجت است. به لحاظ سیاق آن حجت است. عیبی هم ندارد. به لحاظ اطلاق آیه این حجت است و بین این دوتا مراتبی از امن هست. خیلی بحث زیبا است. این­جور حرف زدن تفسیر است که سیاق را در کنار اطلاق خود آیه ببینی، هردو را هم قبول بکنی. هردو هم قابل قبول باشد. هرکدام به لحاظ موطن و مرتبۀ خودش. بعد می­فرماید که این ظلم أول ما انتقل الیه الناس من معناه هو الظلم الاجتماعی. تا می­گوییم ظلم، ظلمی از انسان تصور می­شود که به دیگران ظلم صورت بگیرد. ظلم اجتماعی. یعنی من به دیگران ظلم بکنم. می­گوید درست است که إلى حق اجتماعي بسلب الأمن من نفس أحد من أفراد المجتمع أو عرضه أو ماله. یا در مال دیگری، حق دیگری شما بخواهی آن­جا تصرف بکنی. لكن الناس توسعوا بعد ذلك. ابتدا از این شروع می­شود اما بعد توسعه می­دهند. توسعه ظلم چگونه می­شود؟ فسموا كل مخالفة لقانون أو سنة جارية ظلماً. اگر یک کسی قانون حاکم را مخالفت کرد، سنت جاریه را، این هم می­گویند این هم ظلم کرده. بعد كل ذنب ومعصية لخطاب مولوي ظلماً. این هم ظلم دانسته می­شود. هی توسعه پیدا می­کند. بالنسبة إلى نفسه. حالا ممکن است شخصی هم باشد. فردی هم باشد. کسی هم نداند. در خفا باشد؛ اما ظلم صدق می­کند یا نمی­کند؟ می­گوید این هم ظلم به نفس است دیگر که ظلم به نفس شمولش خیلی زیاد است. همه تقریباً به این ابتلا دارند. بعد می­فرماید که بل المعصية لله سبحانه لما له من حق الطاعة المشروع. این هم ظلم است. بل مخالفة التكليف ظلماً وإن كان عن سهو أو نسيان أو جهل. حتی اگر انسان نداند تکلیف را و انجام بدهد، این هم یک مرتبه از ظلم است. این ظلم با این­که ندانسته ولی یک نقصی ایجاد شده یا نشده؟ اثر دارد یا ندارد؟ از سهو و نسیان و جهل هم نشأت… می­گوید این هم یک مرتبه از ظلم است. آن­وقت همین­جور ادامه می­دهد ایشان. می­گوید حتی امر ارشادی را اگر مخالفت کرد، نصیحت را اگر مخالفت کرد، این­ها هم ظلم است. لذا می­گوید که اگر گفتیم که آن­که نفی مطلق ظلم باشد، کسی به آن متلبس است که هیچ­کدام از این­ها در وجودش نباشد. یک­یکی همه را گفت بعد می­فرماید آن کسی که می­گوییم که لهم الامن که این­ها الذین لم یلبسوا ایمانهم بظلم، آنی که هیچ تلبسی از ظلم بر وجودش نیست لهم الامن به صورت اطلاقی، کدام مرتبه می­شود؟ این مرتبه از ایمان می­شود.

«یکی از حضار:»

«استاد:» عرض کردیم. گفتیم هی توسعه است. هی می­آید هی ضعیف­تر می­شود ظلمش؛ اما ممکن است عقاب نداشته باشد. ببینید ظلم با عقاب دوتا است. اما این­که این محروم شده به لحاظ این­که قصور داشت یا قاصر بود، محرومیت هست یا نیست؟ داریم همین را می­گوییم. می­گوییم این محرومیت هم خودش چه؟ بعد می­آید جلوتر. می­گوید حتی اگر که دوای پزشک را که برای سلامتیش لازم بود را انجام نداد، این هم ظلم است. حتی اگر در سلسلۀ اسباب یک کوتاهی صورت گرفت، یک سببی یک جایی اختلال در آن ایجاد شد با عدم توجه این، یا یک نسبت غیر صحیح به یک سبب، چیزی که نباید آن نسبت را، این هم ظلم است. ببینید چقدر توسعه پیدا می­کند. هرچیزی که یک نقصی ایجاد می­کند یا یک کمالی را محرومیت ایجاد می­کند، با این­که عقابی هم نداشته باشد، اما این هم… آن­وقت این هم می­بینی اثرش کجا ظاهر می­شود؟ آن­جایی که همۀ مراتب ظلم نفی می­شود که لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن، می­گوید تمام این مراتب امن، عدم ظلم در وجود این باید محقق باشد تا امن مطلق باشد. لذا ولی الهی کسی که ولایت الهی را پیدا می­کند به عنوان ولی الهی که إنی جاعلک للناس اماماً، رتبۀ وجودیش این است. لذا اگر در این­جا روایت می­فرماید که الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم قال بما جاء به محمد صلی الله علیه و آله و سلم من الولایة، این همین حقیقت را دارد می­گوید. یعنی آن ولی­ای که ولایتی و ولی­ای که پیغمبر آورد، این مرتبه از امن در وجودش هست. لذا دنبالش می­فرماید و لم یخلطوها بولایة فلان و فلان. این فلان و فلان فقط دو نفر نیستند. آن­ها هم جزو مظاهرشان هستند. دقت می­کنید؟ هر ولایتی حتی اسباب را برایش اثری ببیند. برای اسباب تکوینی اگر اثری ببیند این هم چه هست؟ نمی­دانم توانستم عرضم را برسانم. چقدر زیبا می­شود که اولئک لهم الامن، اطلاق از تمام مراتب ظلم دارد. همۀ مراتبی که شمرد این­جا ایشان. تفسیرش هم حتماً ببینید بعد ایشان شروع می­کند این مسئله را. معناه اشتراط الایمان فی اعطائه الامر من کل ذنب و معصیة که این فساد اثرش به عدم ظلم آشکار می­شود. غیر أنها هنا دقیقة و هی أن الذنب الاختیاری امر ذومراتب مختلفة باختلاف الافهام فمن الظلم ما هو معصیة اختیاریة بالنسبة الی قوم و لیس بها عند آخرین. آدم قاصری هست. اصلاً نمی­فهمد. اختیارش برایش محسوب نمی­شود. اما کسی که عالم است، ذنب اختیاری است، برای او غیر اختیاری است. حتی یک فعلی نسبت به یک کودک غیر اختیاری از جهت جزائی محسوب می­شود، اما برای یک فرد بالغ اختیاری محسوب می­شود. بعد ایشان می­فرماید که فالواقف فی منشأ و طریقیه الشرک و التوحید[16] ، بعد شروع می­کند که حیات انسانی جوری است که همۀ این­ها مراتب حیات انسانی است دوری از این ظلم­ها. آن­وقت خیلی زیبا بیان می­کند. خیلی بحث شیرین است. یعنی جا داشت که این­جا این چند صفحۀ ایشان را که بود را حتماً خوانده بشود اما دوستان خودشان رجوع بکنند ببینند تا ما روایات را بتوانیم. یک روایت بود اما خیلی زیبا بود.

«یکی از حضار:»

«استاد:» درجه ضعیفش در مقابل کفر است. کفر را ندارد. درجه ضعیف را ظلم را می­گوییم. درجه ضعیف ظلم ترک اولی نسبت به انبیا که مطرح شده، بنابر بعضی از اقوال است. لذا آن­جایی که قول قوی­تر هست، هیچ فعلی از انبیا محقق نمی­شود مگر به امر الهی. اگر جایی هم ترک اولایی هست، به اذن الهی بوده، حکمتی در آن بوده. آن­وقت خود انبیا هم البته ذومراتب هستند. لذا همۀ انبیا امام نیستند. این مرتبه مربوط به مرتبۀ امامت است. ﴿فَضَّلۡنَا بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ﴾[17]‏. بعضی از انبیا… لذا ابراهیم خلیل هم چه زمانی امام شد؟ وقتی که وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً که امامت ابراهیم بعد از خلت بوده و بعد از خلت بعد از رسالت بوده و رسالت بعد از نبوت بوده و نبوت بعد از عبودیت بوده طبق روایات که این­ها روایت هم دارد که تو را عبد قرار دادیم. اتخذک عبداً قبل أن یتخذک نبیاً[18] و همین­جور تا می­آید مرتبۀ بالاتر که امامت آخرین رتبه بوده. لذا این­جا می­فرماید پیغمبر اکرم و ولایتی که پیغمبر آورد. لذا آن­چه که انبیا دیگر آوردند مراتب این امن است.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

[1].  الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص412.

[2] . الکافي ، ج۱، ص۴۱۳

[3] . [الأنعام: 75]

[4] . [الأنعام: 80-83]

[5] . [الأحزاب: 72]

[6] . [الشعراء: 193]

[7] . الکافي ، ج۱، ص۴۱۲

[8] . [النمل: 89]

[9] . [الزمر: 68]

[10] . [لقمان: 13]

[11] . [البقرة: 124]

[12] . [يوسف: 106]

[13] . تفسير كنز الدقائق ، ج۱۲، ص۴۳۶، الصحیفة السجادیة ، ج۱، ص۱۳۴، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۱۳۳

[14] . [الأنبياء: 64 و 65]

[15] . [الأنبياء: 63]

[16].  الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج7، ص200 و 201.

[17] . [البقرة: 253] ، [الإسراء: 21]

[18] . الکافي ، ج۱، ص۱۷۵، الإختصاص ، ج۱، ص۲۲، الوافي ، ج۲، ص۶۹، تفسير الصافي ، ج۱، ص۱۸۷، اثبات الهداة ، ج۱، ص۱۰۱، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۳۲۲، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۳۲۴، بحار الأنوار ، ج۱۲، ص۱۲، بحار الأنوار ، ج۲۵، ص۲۰۵، قصص الأنبیاء (للجزایری) ، ج۱، ص۹۹، تفسير الصافي ، ج۱، ص۵۰۳، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۵۵۶، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۵۱۱، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۵۱۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۵۵۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۱۲۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۱۲۴، ، الکافي ، ج۱، ص۱۷۵، الإختصاص ، ج۱، ص۲۳، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۳۲۲، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۳۲۵، بحار الأنوار ، ج۱۲، ص۱۲، بحار الأنوار ، ج۲۵، ص۲۰۶، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۱۲۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۲، ص۱۳۷،

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 423” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید