بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر کتاب شریف کافی و روایات اهلبیت کتاب الحجة باب 108م. باب فیه نکت و نتف من التنزیل فی الولایة[1]. ورودی باب را با آن حاشیهای که از مرحوم فیض کاشانی ذکر شد، معلوم کردیم که روایات این باب چگونه قابل تطبیق است. دوبار گفتگو کردیم، دیگر تکرار نمیکنیم. حتماً دوستان رجوع میکنند.
روایتی که امروز در محضرش هستیم، روایت سوم میفرماید که عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ که این آیۀ شریفهای که وارد شده الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ قَالَ امام صادق علیه السلام بِمَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله و سلم مِنَ الْوَلَايَةِ وَ لَمْ يَخْلِطُوهَا بِوَلَايَةِ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ فَهُوَ الْمُلَبَّسُ بِالظُّلْمِ[2] که اگر آنجوری باشد آن ملبس به ظلم میشود. در آیه شریفه که قبل از این آیه، ابتدائش این است فَأَيُّ الْفَريقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُون که در ضمن احتجاجات حضرت ابراهیم سلام الله علیه است که با قومش که شرک ورزیده بودند، این آیۀ شریفه ضمن آن بحث آمده که اگر بخواهیم آیه را در سورۀ انعام آیۀ 81 قبل و بعد آیه را ببینیم، حتماً خیلی خوب است؛ هرچند خود این آیه در عین اینکه در سیاق یک معنی پیدا میکند که از ابتدای صفحه اگر کسی خودش ببیند، حالا ما نمیخواهیم الان وقت نیست ببینیم که بعد از اینکه با پدر و بعد از آنکه جریان ﴿وَكَذَٰلِكَ نُرِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ مَلَكُوتَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلِيَكُونَ مِنَ ٱلۡمُوقِنِينَ ٧٥﴾[3] که آن جریان سه بار طلوع ستاره و ماه و خورشید و بعد لا أُحِبُّ الْآفِلين و همۀ اینها را که بیان میکند ﴿وَحَآجَّهُۥ قَوۡمُهُۥۚ قَالَ أَتُحَٰٓجُّوٓنِّي فِي ٱللَّهِ﴾. با او احتجاج کردند بعد بیان میکند شما احتجاج میکنید در مورد خدا؟ وَ قَدْ هَدانِ. در حالی که خدا من را هدایت کرده. وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ رَبِّي شَيْئاً. همینجور ادامه دارد و کیف اخاف ما اشرکتم و لا تخافون انکم اشرکتم بالله. به من میگویید تو بترس؟ از آن چیزهایی که شما شرک ورزیدید به آن؟ نه قابل ضرر زدن هستند آنها به من، نه قابل نفع رساندن هستند بتهای شما. بعد به من میگویید از آنها بترس ولی شما از خدا نمیترسید؟ یعنی تعبیر که وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّه ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً. هیچ دلیلی هم ندارید بر آن بتهایی که میپرستید و هیچ مدعی و سلطهای و برهانی ندارید. حالا از اینجا فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون. کدامیک از این دو دسته یعنی خودش را با آنها را دو دسته… فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ به عنوان دو دسته. آن کسی که حجت دارد و آن کسی که دلیل و برهان دارد با آن کسی که هیچ دلیل و برهانی ندارد. فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ. امن یک حقیقت مصداقی است، اما برهان و دلیل و اعتقاد را با امن یکی گرفته. یعنی آمده نشان میدهد اعتقاد با زندگی آن امن داشتن در زندگی تطابق دارد. ایمان در صحنۀ زندگی است. امن حقیقی است که أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون. منتها إن کنتم تعلمون کأنه نسبت به عدهایشان تعلیق به محال است. با این وضعی که شما دارید اهل علم نیستید؛ اما بقیه که اینجور اهل عناد نباشند اگر توجه بکنند که قبلش هم داشت که اینها وقتی بتها را شکست حضرت و بت را بر آن گردن بت بزرگ انداخت، گفت از او سؤال کنید. اگر راست میگویید از او سؤال کنید و وقتی اینها به خودشان رجوع کردند، خودشان به خودشان گفتند ما چقدر ظالم هستیم. اینها که نمیتوانند حرف بزنند. اینها که ضرر و نفعی ندارند. یعنی خودتان هم اعتراف کردید که ظالم هستید. ظلم مقابل امن است. یعنی آنجایی که امن است مثل اینکه اشتقاق از ایمان باشد، امن و و امنیت است، آنجا هم ظلم عدم امنیت است و در مقابل ایمان هم است. بعد آنجا میفرماید أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ. کدام آرامش دارند؟ کدام از حوادث مصون هستند؟ کدام در ایمنی قرار دارند؟ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون. الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُون. حالا موضوع بحث اینجا است که بعد هم میفرماید تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهيمَ.[4] این حجت ما بود. یعنی ببینید دائما برهان، زندگی، برهان. یعنی اعتقاد در صحنۀ عمل. میگوید این حجت عملی ما بود برای ابراهیم که با اینها احتجاج کرد که امنیت در زندگی و وجود اینها این بالاترین استدلال است. لذا خدا حجتهایش اعم از لفظ است. لذا خدای سبحان انداختن ابراهیم را در آتش و نجات ابراهیم را از آتش یک حجت میداند. یعنی یک حجت عملیه است. شکستن بتها را و اینکه اینها نتوانستند از خودشان دفاع کنند را یک حجت میداند. یعنی یک حجت عملیه. یعنی حجت در صحنۀ عمل. حجت همهاش به گفتار و مفاهیم نیست. بلکه یک معنایی القا میشود، ممکن است با مفهومی این معنی و لفظ القا بشود، ممکن هم هست با عمل این معنی و حجت القا بشود. لذا معجزات حجتهای خدا هستند که حجتهای عملیه خدای سبحان هستند.
حالا در این آیۀ شریفه که اینجا فرمود الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ، در اینجا امام صادق علیه السلام میفرمایند که با اینکه این الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ مربوط به جریان حضرت ابراهیم سلام الله علیه و احتجاجات حضرت است، ولیکن معنایی که میکند، میفرماید به آنچه که پیغمبر اکرم از ولایت بیان کرد و آورد، آن ولایتی که پیغمبر آورد و آن ولایت اگر با ولایتهای دیگر مخلوط نشود، اگر در جای دیگری تبعیتهای دیگر او را پر نکند، این و لم یلبسوا ایمانهم بظلم یعنی این لم یخلطوا این تبعیت و ولایت را با ولایتهای دیگر. این خیلی بحث زیبایی است. مرحوم علامه طباطبائی ذیل آیۀ شریفه در تفسیر المیزان یک بحث مفصلی دارند، ببینید ما در این نکت و نتف یک آیۀ امانت را مطرح کرد که آنجا فرمودند که این ولایت است که فرمودند که ﴿إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡجِبَالِ فَأَبَيۡنَ أَن يَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ إِنَّهُۥ كَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا٧٢﴾[5] که فرمود ولایت امیرمؤمنان است. در روایت قبلی فرمود که آنجا که ﴿نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِينُ١٩٣ عَلَىٰ قَلۡبِكَ لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِينَ١٩٤ بِلِسَانٍ عَرَبِيّٖ مُّبِينٖ١٩٥﴾[6] هم هی الولایة لامیرالمؤمنین[7] است. یعنی با اینکه قرآن است اما آن نزل به الروح الامین علی قلبک، ولایت امیرالمؤمنین است. اینجا هم که این آیۀ سومی را که دارد در اینجا مطرح میکند که میفرماید این آیۀ شریفه که الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ، این هم ولایت امیرمؤمنان علیه السلام است. جلسۀ گذشته مفصل راجع به این صحبت کردیم که خدای سبحان قرآنی که نازل کرده، همهاش در مورد حضرات است و دشمنان حضرات و لذا بیان اینکه هر مؤمنی در قرآن مدح شده، هر حسنهای که در قرآن ذکر شده، هر سیئهای که آمده و هر ظالم و مترف و ملئی که ذکر شده، تمام اینها حقیقتش این است که در هر دورهای آن حقیقت ولایت در موطنی که ظهور کرده، مؤمنان به او، حسناتی که او را محقق میکند، آنها مظهر مرتبۀ ولایت امیرمؤمنان علیه السلام و ظهوری از حسنات حضرت است و هرکسی که مخالفت کرده در آنجا با آن مرتبه و با آن حسنات، مقابل این حقیقت ولایت در آن موطن قیام کرده و ایستاده؛ لذا میتوانیم بگوییم طبق فرمایشی که امام رحمة الله علیه هم داشت، اولاً و بالذات همۀ آن آیات بر امیرمؤمنان صدق میکند، ثانیاً و بالعرض بر بقیه چون این حد کاملش است. این مرتبۀ تامش است. اگر اینجور دیدیم آنموقع همۀ قرآن در چه هست؟ مفصل عرض کردیم همۀ قرآن در مورد ولایت امیرمؤمنان علیه السلام و کسانی که کفر به این ولایت ورزیدند و عدم تبعیت داشتند. لذا تطبیق اینگونه تطبیق فقط از باب جری و انطباق فقط نیست با اینکه جری و انطباق هم هست؛ بلکه چه هست؟ حقیقت مصداقی قرآن که قرآن به صورت مصداقی حقائق خودش را بیان کرده، این همان حقائق مصداقیه است که جری و تطبیق هم یک عنوان و شأنی از آن میشود. حالا این مسئله را داشته باشید. مرحوم علامه ذیل این آیۀ شریفه در سورۀ انعام در المیزان نکاتی را دارد که خیلی نکات زیبا است. ایشان در آنجا میفرماید که ظلم مراتب دارد. به نسبت ظلم، ایمان هم مراتب دارد. به لحاظ ظلم و ایمان، امن هم مراتب پیدا میکند؛ لذا اولئک لهم الأمن که در این آیۀ شریفه آمده. الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ که اینها برایشان امن هست وَ هُمْ مُهْتَدُون. اینها صاحب امن هستند که صاحب امن آنوقت در روایات متعدد و آیات دیگری داریم که ﴿وَهُم مِّن فَزَعٖ يَوۡمَئِذٍ ءَامِنُونَ ٨٩﴾[8]. اینها از فزع روز قیامت در امن هستند. أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ اشاره به چه هست؟ به این است که هیچ غیریتی در وجود اینها نیست؛ لذا در قیامت هم چون هیچ غیریتی ندارند، هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُون یا ﴿فَصَعِقَ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُۖ﴾[9]. همه صعقه دارند، این صعقه در مقابل امن است یعنی اینها مرتبۀ صعقهها مختلف است. در قیامت صعقۀ همه یکسان نیست. اینجور نیست نفخۀ صور اول و ثانی برای همه یکطور باشد. چون نفخ صور اول برای جداشدن همه از اغیار است لذا هرکسی به مقداری که اغیار در وجودش قویتر باشند، نفخ صورش شدیدتر است تا بتواند از آنها جدا بشود. اینگونه نیست که همه یکسان نفخ صور برای همه از جهت شدت یکجور باشد چنانچه مرگ برای همه یکسان نیست. آنموقع گاهی نفخ صور برای جداشدن ایمان از کفر است یعنی کفر را جدا بکنند، گاهی برای جداشدن فسق از ایمان است. پس گاهی برای جداشدن کفر از ایمان است، گاهی برای جداشدن فسق از ایمان است و گاهی برای جداشدن مراتب طاعت است. یعنی فسق هم نیست، معصیت هم نیست، اما طاعت مراتب دارد، این برای جداشدن و تمایز مراتب طاعت است. لذا کسی که فقط به واجب و حرام اعتنا دارد، تا کسی که علاوه بر واجب و حرام به مراتب استحباب و کراهت هم معتقد است، او امنش بالاتر است. پس اگر میگوییم امن است، ممکن است یک کسی از فزع و آن صعقۀ کفری در امان باشد چون کافر نبود، اما از صعقۀ فسقی در امان نباشد. دیگری ممکن است از فزع و صعقۀ کفر در امان باشد اما از مراتب ایمان در امان نیست. ممکن است در مراتب پایین ایمان باشد و لذا مراتب بالاتر ایمان فزع دارد. از این پایینی نسبت به بالایی فزع دارد این پایینی تا به آن مرتبه برسد. میگوید اینجایی که میفرماید فَأَيُّ الْفَريقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ. این احق بالامن یک مرتبهاش این است که اگر احتجاج ابراهیم است در مقابل مشرکین و کفار، کدامیک از اینها احق بالامن هستند؟ ایمان نسبت کفر. خب معلوم است مؤمن نسبت به کافر احق بالامن است. حالا این مؤمن ممکن است فاسق هم باشد، ممکن است مراتب ایمان هم داشته باشد، اما این احق بالامن است؛ لذا اگر فاسق است ولی ایمان دارد، جهنم خلودی ندارد. چون جهنم خلودی ندارد احق بالامن است. این نداشتن جهنم خلودی یک امن است، یک امنیت است. اما آن کسی که فسق هم ندارد جهنم ندارد، اما در مراتب بهشت ممکن است در مرتبۀ ادنا بهشت باشد. این هم در مواقف قیامت یک مرتبه از امن است. آنی که در اوج مرتبه قرار دارد، فوق بهشت هم هست، او امنش بالاتر است. پس ببینید چقدر زیبا است. چقدر مسئله دقیق است. لذا فَأَيُّ الْفَريقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ. این لم یلبسوا ایمانهم بظلم آیا افادۀ نفی مطلق میکند یا نه؟ این هم افاده میکند لم یلبسوا ایمانهم بظلم، شرک و کفر. چون ﴿إِنَّ ٱلشِّرۡكَ لَظُلۡمٌ عَظِيمٞ١٣﴾[10]. شرک ظلم عظیم است. بالاترین مرتبۀ ظلم است. حتماً این را ندارد اما آیا اینکه میفرماید که وقتی آن جریان حضرت ابراهیم که إنی جاعلک للناس اماماً وقتی خدا فرمود ﴿۞ وَإِذِ ٱبۡتَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِـۧمَ رَبُّهُۥ بِكَلِمَٰتٖ﴾، وقتی ابراهیم ابتلا پیدا کرد به آن ابتلائات متعدد، تا آن ابتلا ذبح فرزند که این آخریش بود، فَأَتَمَّهُنَّۖ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗاۖ. این آخرین ابتلا تو را به مقام امامت رساند. بعد بلافاصله ابراهیم خلیل عرض میکند وَمِن ذُرِّيَّتِيۖ؟ آیا این امامت که تا این مرتبه ابتلا پیش آمد، در ذریۀ من هم قرار دارد؟ قَالَ لَا يَنَالُ عَهۡدِي ٱلظَّٰلِمِينَ١٢٤.[11] عهد من به ظالمین نمیرسد. آنوقت آنجا مرحوم علامه ذیل لا ینال عهدی الظالمین، میفرماید چهار دسته قابل تصور است. یک دسته کسانی که از ذریۀ ابراهیم یک دسته کسانی که کافر به دنیا آمدند، کافر هم از دنیا بروند. خب اینکه قطعاً لا ینال عهدی الظالمین، ابراهیم برای اینها و من ذریتی، نمیخواهد که بگوید ذریۀ من که کافر به دنیا آمدند، کافر هم از دنیا رفتند، اینها بشوند امام. قطعاً ابراهیم این را نمیخواهد. دستۀ دیگر این است که مؤمن به دنیا آمده باشند زندگی کرده باشند ولی کافر شده باشند. اینهایی که در ادامۀ زندگیشان کافر شده باشند الآن فعلیت کفر دارند، آیا من و شما میخواهیم که اینها بشوند امام ما و امام امت یا ما هم نمیخواهیم؟ چه برسد به ابراهیم خلیل که بخواهد این را بخواهد کسانی که الان کافر هستند هرچند سابقۀ خوبی قبلاً داشتند. اینها را هم قطعاً نمیخواهد. دو دسته باقی میمانند. یک دسته کسانی که ابتدا غیر مؤمن بودند ولی بعداً مؤمن شدند، الان حال فعلیشان ایمان باشد. آیا امکان تقاضا برای اینها هست؟ میگوید امکان تقاضا برای اینها هست که قبلاً غیر مؤمن بودند، حالا نه کافر باشند، فاسق بودند، اینهایی که فاسق بودند ولی حال فعلیشان ایمان است، آیا ابراهیم ممکن است برای اینها تقاضای امامت بکند؟ امکان دارد. یک دستۀ دیگری هم که از ابتدا مؤمن بودند، الآن هم مؤمن هستند که چهار دسته تکمیل بشود. اینها را هم امکان دارد ابراهیم تقاضا کرده باشد؟ امکان دارد. پس دو دسته امکان تقاضا برایشان به عنوان نظام امامت که همین ولایت در اینجا باقی ماند که این دو دسته را و من ذریتی شامل این دو دسته میشود. آنوقت خدا یک دستهاش را نفی میکند. نمیخواهد بگوید آنی که کافر بود، کافر هم هست، او که سالبه به انتفا موضوع است. آنی که مؤمن بود و بعد کافر شد، آن هم سالبه است؛ اما آنجایی که امکان تقاضا بود اما خدا دارد میفرماید که لا ینال عهدی الظالمین، کدام را شامل میشود؟ به تعبیری که مرحوم علامه آنجا تعبیر میکنند کسی که در سابقهاش ظلم بوده، حالا این ظلم ظلم کفری بوده یا فسقی بوده، هرچه که بوده در سابقهاش ظلم بوده. هرچند الآن ایمان باشد، این عنوان امامت برای او امکانپذیر نیست. ایمان چرا. اما امام نه. امام یک منصب الهی است که باید طهارت از من البدو الی الختم در وجودش باشد. این من البدو الی الختم، سابقۀ طهارت در این مسئله مهم است. پس از این دو دسته، یک دسته را دارد نفی میکند، آن دستهای است که سابقهشان ممکن است غیرمؤمنانه بوده باشد و معصیت داشته باشند ولی الان اهل ایمان هستند، خیلی هم راسخ هستند، خیلی هم خوب هستند. خدای سبحان میفرماید این دسته لا ینال عهدی الظالمین؛ چون مشتق حقیقت در چیست؟ متلبس در ماضی که قطعی است که گذشته است. ظالم دیگر در ظلم. نسبت به سابقش داشته باشد که لا ینال عهدی الظالمین. درست است؟ پس ظالم صدق میکند به او به لحاظ گذشتهاش؟ صدق میکند. اگر صدق میکند لا ینال عهدی الظالمین. پس با اینجا که میفرماید که و لم یلبسوا ایمانهم بظلم، لم یلبسوا ایمانهم بظلم یعنی چه؟ یعنی هیچ نقطۀ تاریکی در گذشتهشان هم نباشد. نفی مطلق است. اولئک لهم الامن. الامن. الامن یعنی چه؟ یعنی امن مطلق. امنیت مطلق که هیچ صعقه و فرع نیست. نه فزع ایمان و کفر، نه فرع فسق، نه فزع مراتب، آن کسی است که لهم الامن. برای کسی است که لم یلبسوا ایمانهم بظلم. هیچ خلطی برای او نیست. این میشود چه کسی؟ این میشود کسانی که اهل عصمت هستند. اینهایی که به تأیید الهی و ولایت الهی، از ابتدا تحت ولایت الهی قرار گرفتند، اینها لم یلبسوا ایمانهم بظلم. اینها هیچ ظلمی در وجودشان قرار ندارد. اگر اینجوری باشد، و هم مهتدون، اینها هدایتشده هستند، اینها اوج مرتبۀ امن هستند. اینجا ابراهیم خلیل دارد مرتبۀ خودش را بیان میکند. آیه دارد شأن آن امن مطلق را بیان میکند، اما آیا مراتب امن با مراتب ایمان سازگا است؟ البته. وقتی آن اوج را بیان کردی به نسبت او مراتب ایمان، مراتب امن را هم دارد. اما توقع نداشته باشیم اگر یک کسی کافر نبود، امنش مثل امن کسی باشد که فاسق هم نیست. نباید توقع داشته باشیم امنش مثل کسی باشد که کافر نباشد، فاسق نباشد، هیچ نقصی هم در طاعتش و معرفتش نباشد. اینها مختلف هستند. اینها جزائشان مختلف است. پس همچنانکه ایمان مختلف است، ظلم مختلف است و همچنین امن هم مختلف است ﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ١٠٦﴾[12] که مراتب ایمان هست با مراتب شرک. إن الشرک لظلم عظیم. هرچند گاهی شرک، شرک اعتقادی است، گاهی شرک شرک فعلی است یعنی انسان در مرتبۀ اعمال مشرک است. به دیگران هم توجه میکند. به اسباب هم توجه میکند. اسباب را هم دخیل میبیند. این هم یک مرتبه از شرک است. این با توحید افعالی سازگار نیست. به اسباب اعتنا باید کرد اما اعتماد نباید کرد چون اسباب هم وجودشان عین فقر است و سؤال المحتاج ألی المحتاج سفهٌ من عقله و ضلة من رأیه[13]. حالا با یک کم و زیادی. درست خواندم؟ که این نگاه که این سفه است، سفاهت است که اگر کسی از محتاج دیگری خودش را به او گره بزند. حالا این محتاج انسانی باشد، اسبابی باشد، فرقی نمیکند. همه عین فقر هستند. من اگر به واسطهای خودم را گره بزنم که اسباب است سفهٌ من عقله و ضلة من رأیه. اگر اینجوری دیدم آن موقع اعتنا به اسباب منافات ندارد. اعتماد به اسباب منافات دارد که تکیه بر اسباب نباید کرد. اما توجه به اسباب که أبی الله أن یجر الامور إلا باسبابها. به اسباب است؛ اما نگفته به اسباب اتکا و اعتماد پیدا کنید. مرحوم علامه این بحث…
«یکی از حضار:»
«استاد:» یکخرده اختلال داشت. عرض کردم سفهٌ من رأیه و ضلةٌ من عقله. بله اینجور صحیح است.
در این بحث تفسیر المیزان که حالا من در کتاب خودم یادداشت کرده بودم و نکاتش را که خلاصه بگویم، ولی شما رجوع بکنید به المیزان، ذیل همین آیۀ شریفه، جلد هفتم سورۀ انعام میفرماید که الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُون، بعد ایشان شاهد مثالی که این با جریان آن شکستن بتها و خردکردن بتها و بعد اینها وقتی که از آنها سؤال کردند ﴿فَرَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ﴾، اینها وقتی به خودشان رجوع کردند گفت از این بپرسید إن کانوا اگر اینها اهل نطق هستند از او بپرسید، ﴿فَرَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ فَقَالُوٓاْ﴾. خودشان به خودشان گفتند إِنَّكُمۡ أَنتُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٦٤. کسی به آنها نگفت. ابراهیم شماتشان نکرد. چون بعضی میخواهند بگویند این مقول قول ابراهیم فرموده. اما نه. لزومی هم ندارد. فرجعوا الی انفسهم فقالوا. خودشان گفتند. إنکم أنتم الظالمون ثُمَّ نُكِسُواْ عَلَىٰ رُءُوسِهِمۡ بعد سرهایشان را به زیر انداختند چون جوابی نداشتند. نمیتوانستند پاسخ بدهند. نکسوا علی رؤوسهم. بعد چه گفتند؟ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُون.[14] تو که میدانی، ما هم میدانیم که اینها حرف نمیزنند که اینها حرف نمیزنند که میگویی که از اینها بپرس ببین چه کسی این کار را کرده که آیه اینجوری بود که قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُون.[15] از اینها بپرسید اگر حرف میزنند. اینها گفتند حرف نمیتوانند بزنند. نه خودشان میتوانند دفاع بکنند که اینجور خرد و پرد شدند از بین رفتند، نه حرف میتوانند بزنند و شهادتی بدهند که چه کسی این کار را کرد، اینقدر هم قدرت دفاع ندارند. این باعث سرافکندگیشان شد که خدایی که دارند نه قدرت دارد از خودش دفاع کند نه قدرت دارد حداقل حرف بزند بگوید چه کسی این کار را کرده بروید پدرش را دربیاورید. هیچ کاری نمیتواند بکند. هیچ چیز. سکوت و تسلیم. ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ که لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُون. این برهان بود. این برهان ابراهیم بود که خیلی زیبا… بعد مرحوم علامه اینجا میفرماید که ظلم خروج از حد وسط است، بعد میفرماید در آیه نکره واقعه در سیاق نفی بوده. لازمهاش عموم است و اینکه ایمان بشیء مما یصدق علیه الظلم علی الاطلاق مقید نشده باشد. این ایمان که لهم الامن، این امنی که در اینجا آمده. لکن السیاق حیث. این به لحاظ اصل آیه اگر بدون سیاق درنظر بگیریم. لکن السیاق یعنی ببینیم در این فضایی که این آیه هست و آیات دیگری که کنارش است که جریان ابراهیم خلیل است که سیاق را تعیین میکند که چه دارد میگوید، حیث دلّ علی کون الظلم مانعاً من ظهور الایمان و بروزه بآثاره الحسنة المطلوبة کان ذلک قرینة علی أن المراد بالظلم هو نوع الظلم الذی یؤثر أثراً سیئاً فی الایمان. آن ظلمی است که جلوی ایمان را میگیرد که آن ظلم شرک است. آن ظلمی است که شرک است. دون الظلم الذی لا أثر له فیه. نه آن ظلمی که اثر در ایمان نمیگذارد. چون گاهی ظلم اثر در عمل میگذارد، گاهی ظلم اثر در ایمان میگذارد. این ظلمی که اثر در ایمان میگذارد، کدام ظلم است؟ شرک است. ظلم اعتقادی است. گاهی ظلم است ایمان انسان را زائل نکرده، ایمان انسان محفوظ مانده اما یک نقائصی هم در مرتبۀ عمل برای این باقی مانده. بله ایشان میفرماید سیاق میگوید ظلم اعتقادی است. یعنی کفر در مقابل ایمان است. اما آیه با توجه به اینکه نکرده در سیاق نفی آمده، مطلق ظلم را دارد بیان میکند. پس هردو هم حجت هست یا نیست؟ هردو هم حجت است. به لحاظ سیاق آن حجت است. عیبی هم ندارد. به لحاظ اطلاق آیه این حجت است و بین این دوتا مراتبی از امن هست. خیلی بحث زیبا است. اینجور حرف زدن تفسیر است که سیاق را در کنار اطلاق خود آیه ببینی، هردو را هم قبول بکنی. هردو هم قابل قبول باشد. هرکدام به لحاظ موطن و مرتبۀ خودش. بعد میفرماید که این ظلم أول ما انتقل الیه الناس من معناه هو الظلم الاجتماعی. تا میگوییم ظلم، ظلمی از انسان تصور میشود که به دیگران ظلم صورت بگیرد. ظلم اجتماعی. یعنی من به دیگران ظلم بکنم. میگوید درست است که إلى حق اجتماعي بسلب الأمن من نفس أحد من أفراد المجتمع أو عرضه أو ماله. یا در مال دیگری، حق دیگری شما بخواهی آنجا تصرف بکنی. لكن الناس توسعوا بعد ذلك. ابتدا از این شروع میشود اما بعد توسعه میدهند. توسعه ظلم چگونه میشود؟ فسموا كل مخالفة لقانون أو سنة جارية ظلماً. اگر یک کسی قانون حاکم را مخالفت کرد، سنت جاریه را، این هم میگویند این هم ظلم کرده. بعد كل ذنب ومعصية لخطاب مولوي ظلماً. این هم ظلم دانسته میشود. هی توسعه پیدا میکند. بالنسبة إلى نفسه. حالا ممکن است شخصی هم باشد. فردی هم باشد. کسی هم نداند. در خفا باشد؛ اما ظلم صدق میکند یا نمیکند؟ میگوید این هم ظلم به نفس است دیگر که ظلم به نفس شمولش خیلی زیاد است. همه تقریباً به این ابتلا دارند. بعد میفرماید که بل المعصية لله سبحانه لما له من حق الطاعة المشروع. این هم ظلم است. بل مخالفة التكليف ظلماً وإن كان عن سهو أو نسيان أو جهل. حتی اگر انسان نداند تکلیف را و انجام بدهد، این هم یک مرتبه از ظلم است. این ظلم با اینکه ندانسته ولی یک نقصی ایجاد شده یا نشده؟ اثر دارد یا ندارد؟ از سهو و نسیان و جهل هم نشأت… میگوید این هم یک مرتبه از ظلم است. آنوقت همینجور ادامه میدهد ایشان. میگوید حتی امر ارشادی را اگر مخالفت کرد، نصیحت را اگر مخالفت کرد، اینها هم ظلم است. لذا میگوید که اگر گفتیم که آنکه نفی مطلق ظلم باشد، کسی به آن متلبس است که هیچکدام از اینها در وجودش نباشد. یکیکی همه را گفت بعد میفرماید آن کسی که میگوییم که لهم الامن که اینها الذین لم یلبسوا ایمانهم بظلم، آنی که هیچ تلبسی از ظلم بر وجودش نیست لهم الامن به صورت اطلاقی، کدام مرتبه میشود؟ این مرتبه از ایمان میشود.
«یکی از حضار:»
«استاد:» عرض کردیم. گفتیم هی توسعه است. هی میآید هی ضعیفتر میشود ظلمش؛ اما ممکن است عقاب نداشته باشد. ببینید ظلم با عقاب دوتا است. اما اینکه این محروم شده به لحاظ اینکه قصور داشت یا قاصر بود، محرومیت هست یا نیست؟ داریم همین را میگوییم. میگوییم این محرومیت هم خودش چه؟ بعد میآید جلوتر. میگوید حتی اگر که دوای پزشک را که برای سلامتیش لازم بود را انجام نداد، این هم ظلم است. حتی اگر در سلسلۀ اسباب یک کوتاهی صورت گرفت، یک سببی یک جایی اختلال در آن ایجاد شد با عدم توجه این، یا یک نسبت غیر صحیح به یک سبب، چیزی که نباید آن نسبت را، این هم ظلم است. ببینید چقدر توسعه پیدا میکند. هرچیزی که یک نقصی ایجاد میکند یا یک کمالی را محرومیت ایجاد میکند، با اینکه عقابی هم نداشته باشد، اما این هم… آنوقت این هم میبینی اثرش کجا ظاهر میشود؟ آنجایی که همۀ مراتب ظلم نفی میشود که لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن، میگوید تمام این مراتب امن، عدم ظلم در وجود این باید محقق باشد تا امن مطلق باشد. لذا ولی الهی کسی که ولایت الهی را پیدا میکند به عنوان ولی الهی که إنی جاعلک للناس اماماً، رتبۀ وجودیش این است. لذا اگر در اینجا روایت میفرماید که الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم قال بما جاء به محمد صلی الله علیه و آله و سلم من الولایة، این همین حقیقت را دارد میگوید. یعنی آن ولیای که ولایتی و ولیای که پیغمبر آورد، این مرتبه از امن در وجودش هست. لذا دنبالش میفرماید و لم یخلطوها بولایة فلان و فلان. این فلان و فلان فقط دو نفر نیستند. آنها هم جزو مظاهرشان هستند. دقت میکنید؟ هر ولایتی حتی اسباب را برایش اثری ببیند. برای اسباب تکوینی اگر اثری ببیند این هم چه هست؟ نمیدانم توانستم عرضم را برسانم. چقدر زیبا میشود که اولئک لهم الامن، اطلاق از تمام مراتب ظلم دارد. همۀ مراتبی که شمرد اینجا ایشان. تفسیرش هم حتماً ببینید بعد ایشان شروع میکند این مسئله را. معناه اشتراط الایمان فی اعطائه الامر من کل ذنب و معصیة که این فساد اثرش به عدم ظلم آشکار میشود. غیر أنها هنا دقیقة و هی أن الذنب الاختیاری امر ذومراتب مختلفة باختلاف الافهام فمن الظلم ما هو معصیة اختیاریة بالنسبة الی قوم و لیس بها عند آخرین. آدم قاصری هست. اصلاً نمیفهمد. اختیارش برایش محسوب نمیشود. اما کسی که عالم است، ذنب اختیاری است، برای او غیر اختیاری است. حتی یک فعلی نسبت به یک کودک غیر اختیاری از جهت جزائی محسوب میشود، اما برای یک فرد بالغ اختیاری محسوب میشود. بعد ایشان میفرماید که فالواقف فی منشأ و طریقیه الشرک و التوحید[16] ، بعد شروع میکند که حیات انسانی جوری است که همۀ اینها مراتب حیات انسانی است دوری از این ظلمها. آنوقت خیلی زیبا بیان میکند. خیلی بحث شیرین است. یعنی جا داشت که اینجا این چند صفحۀ ایشان را که بود را حتماً خوانده بشود اما دوستان خودشان رجوع بکنند ببینند تا ما روایات را بتوانیم. یک روایت بود اما خیلی زیبا بود.
«یکی از حضار:»
«استاد:» درجه ضعیفش در مقابل کفر است. کفر را ندارد. درجه ضعیف را ظلم را میگوییم. درجه ضعیف ظلم ترک اولی نسبت به انبیا که مطرح شده، بنابر بعضی از اقوال است. لذا آنجایی که قول قویتر هست، هیچ فعلی از انبیا محقق نمیشود مگر به امر الهی. اگر جایی هم ترک اولایی هست، به اذن الهی بوده، حکمتی در آن بوده. آنوقت خود انبیا هم البته ذومراتب هستند. لذا همۀ انبیا امام نیستند. این مرتبه مربوط به مرتبۀ امامت است. ﴿فَضَّلۡنَا بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ﴾[17]. بعضی از انبیا… لذا ابراهیم خلیل هم چه زمانی امام شد؟ وقتی که وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً که امامت ابراهیم بعد از خلت بوده و بعد از خلت بعد از رسالت بوده و رسالت بعد از نبوت بوده و نبوت بعد از عبودیت بوده طبق روایات که اینها روایت هم دارد که تو را عبد قرار دادیم. اتخذک عبداً قبل أن یتخذک نبیاً[18] و همینجور تا میآید مرتبۀ بالاتر که امامت آخرین رتبه بوده. لذا اینجا میفرماید پیغمبر اکرم و ولایتی که پیغمبر آورد. لذا آنچه که انبیا دیگر آوردند مراتب این امن است.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1]. الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص412.
[13] . تفسير كنز الدقائق ، ج۱۲، ص۴۳۶، الصحیفة السجادیة ، ج۱، ص۱۳۴، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۱۳۳
[16]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج7، ص200 و 201.
[17] . [البقرة: 253] ، [الإسراء: 21]
[18] . الکافي ، ج۱، ص۱۷۵، الإختصاص ، ج۱، ص۲۲، الوافي ، ج۲، ص۶۹، تفسير الصافي ، ج۱، ص۱۸۷، اثبات الهداة ، ج۱، ص۱۰۱، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۳۲۲، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۳۲۴، بحار الأنوار ، ج۱۲، ص۱۲، بحار الأنوار ، ج۲۵، ص۲۰۵، قصص الأنبیاء (للجزایری) ، ج۱، ص۹۹، تفسير الصافي ، ج۱، ص۵۰۳، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۵۵۶، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۵۱۱، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۵۱۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۵۵۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۱۲۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۱۲۴، ، الکافي ، ج۱، ص۱۷۵، الإختصاص ، ج۱، ص۲۳، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۳۲۲، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۳۲۵، بحار الأنوار ، ج۱۲، ص۱۲، بحار الأنوار ، ج۲۵، ص۲۰۶، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۱۲۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۲، ص۱۳۷،
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 423” دیدگاه میگذارید;