بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر کتاب شریف کافی کتاب الحجة باب 108 بَابٌ فِيهِ نُكَتٌ وَ نُتَفٌ مِنَ التَّنْزِيلِ فِي الْوَلَايَة[1]. یک نکتۀ مقدماتی که عرض کرده باشیم در روایات ما گاهی وارد شده است که مثلاً ثلث قرآن در مورد ما است. گاهی تمام قرآن در مورد ما است و یا دشمنان ما و یا در مورد ما و دشمنان ما و احکام و سنن الهی و نکات از این سنخ که حالا بعداً هم شاید بیاید ذکر میشود. چون حقیقت قرآن یک حقیقت مصداقی است این حقیقت مصداقی فقط القا مفاهیم نیست. در هرکجای قرآن که دارد مفهومی را القا میکند، داعی دارد که با مصداق این مفاهیم را القا بکند؛ لذا تمام قرآن سرشار از بیان مصداقی است. با همین نگاه هرجای قرآن را که نگاه بکنیم یا دارد در مورد خیرات و برکات صحبت میکند یا در مورد شرور است. حتی آنجایی که احکام است و فرائض است و سنن است، طبق آنچه که در روایات آمده که نحن الصلاة، نحن الصیام[2] ، یا فرمودهاند که میفرمایند که نحن اصل کل خیر و من فروعنا کل بر و من البر التوحید و الصلاة و الصیام و ادامه میفرمایند در روایت و اعدائنا اصل کل شر و من فروعهم کل قبیح و فاحشة و من[3] مثلاً القبائح مثلاً فلان و فلان میشمارند که نشان میدهد تمام خیرات نازلۀ وجودی حضرات است. ظهورات وجودی حضرات است و لذا خود خیرات یک حقائق مصداقیه هستند نه یک صرف حقائق مفهومیه و حتی در آنجایی که میفرماید بنی الاسلام علی خمس که در آنجا میفرماید بر پنج چیز بنای اسلام قرار گذاشته شده است و از جملۀ آن هست الصلاة و الصیام و الحج و الزکاة و الولایة و ما نودی بشیء مثل ما نودیت بالولایة[4]، همۀ اینها به خصوص این ولایتی که در اینجا آمده که به تعبیر مرحوم مجلسی میفرمایند که این ولایت یک حقیقت مصداقی تحققی ولی است که در ضمن و کنار و عرض صلاة و صیام آمده. صرف یک محبت قلبیه نیست، بلکه یک اطاعت عملیه است همچنانکه صلاة و صیام و زکات اقامه میخواهد، این ولایت اقامه در آن دیده شده. اطاعت در آن دیده شده. صرف یک محبت و دوستی قلبی نیست که بگوییم که این فقط با محبت درست میشود. در عرض صلاة و صیام که احکام هستند آمده لذا تعبیر علامه مجلسی از سنخ احکام است. همچنانکه احکام اقامه میخواهد در اینجا، آن هم اقامه میخواهد. بله اینکه ولایت در عقائد هم هست، اینکه ولایت تا آنجا هم کشیده شده سرجایش محفوظ است؛ اما اینکه اینجا این رتبهاش مقصود است ملاک است که باید اقامه بشود که لذا در قیامت هم این پنج چیز آنجا در کنار انسان قرار میگیرند و هرکدام یا نظائر اینها آمده کم بیاورند، ولایت امدادشان میکند که نشان میدهد در عین اینکه در عرض اینها است، روح همۀ اینها هم هست که حالا این بحثها در جای خودش یک ساختار را در نظام نگاه دینی ما، ولائی ما القا میکند. اگر جایجای آیات قرآن، روایات را که میبینیم تفسیر به ولایت شده، تفسیر به حضرات شده، اینگونه نیست که اینها تأویل باشد؛ بلکه این حقیقت آن مسئله است بهطوریکه مصداق تام آن حقیقت است. آن مصداق بارز آن حقیقت است و بقیۀ آن مراتب ظهورات او هستند. شئونات او هستند. امام یک تعبیری دارد در آنجایی که وضع الفاظ برای ارواح معانی است. بیان خوبی است. ایشان میفرماید الفاظ برای ارواح معانی وضع شدهاند لذا با اینکه واضع در زمانی که وضع میکرد آن توجه تفصیلی هم به روح معنی نداشته باشد، اما به جهت آن خاصیت و اثر و آن روح معنی این را وضع کرده و چون اینگونه است، هرچند واضع هزار و چندصد سال پیش باشد، چندهزار سال پیش باشد، اما وقتی یک حقیقتی از آن مصداق اتمی از آن مسئلهای که این وضع کرده در جای دیگری باشد، اولاً و بالذات بر او صدق میکند، ثانیاً و بالعرض بر مراتب دیگر. یعنی آنی که آن واضع به خاطر آن روح معنی آنموقع وضع کرد ولی مصداقی که میشناخت یک مصداق ضعیفی بود، این میفرماید امام میفرماید اولاً و بالذات بر آن مصداق اتم ذکر میکند چه آن واضع بشناسد، چه آن واضع نشناسد؛ چون آن روح معنی در اینجا اتم صدق را دارد. ثانیاً و بالعرض بر مراتب دیگر صدق میکند. در همین بحث آیات قرآن هم از همین سنخ است که اولاً و بالذات راجع به آن حقیقت مصداق اتم صدق میکند و ثانیاً و بالعرض بر مصادیق دیگر هم صدق میکند. آنها هم از ظهور آیه خارج نیستند اما بالتبع، اما بالعرض. حالا بالتبع و بالعرض برای خودشان جایگاهی دارند. با این نگاه این بابی که در محضرش قرار گرفتیم قسمتی از روایاتی را که اینگونه ناظر هستند بیان میکنند؛ همچنانکه ابواب صد و هفتگانۀ قبلی هم ناظر به همین مسئله بودند ولی اینجا با یک عنوان دیگری که شاید چند روایت در یک باب نمیشد قرار داده بشود، روایات مختلفی را که ممکن است تکتک باشند، هرکدام واحد باشند، در اینجا به عنوان نُكَتٌ وَ نُتَفٌ مِنَ التَّنْزِيلِ فِي الْوَلَايَة ذکر شده لذا هرکدام یک گوهری است. حالا اینکه گاهی تکثر ندارد بعضی روایات در یک موضوع یا به جهت این است که بیش از این در حقیقت لزوم نداشته یا به جهت این است که این فوق فهم و شعور عمومی بوده لذا با یکبار القائش فقط برای ماندن برای آن کسانی که اهل دقت هستند کفایت میکند و همین باعث میشده که خیلی باب گفتگوی راجع به او مفتوح نباشد تا کشش عمومی نسبت به این مسئله خدشهدار نشود. لذا نگویید گاهی چرا روایات تکروایت است در مثلاً یک بابی.
اولین روایتی که در این باب جلسۀ گذشته در محضرش قرار گرفتیم در ضمنش حاشیهای را خواندیم. حاشیۀ مرحوم فیض را از کتاب شریف وافی که به عنوان یک کلید برای این باب بود. من دوباره اشاره میکنم چون کلید باب است و شاید چون در انتهای جلسه بود، دوستان الآن به ذهنشان کامل نمانده باشد. در آن حاشیه که حالا نمیدانم در کتابهای شما هم هست یا نه، معمولاً هم قرار میدهند در آن دروس، قرار داده میشود، لما اراد الله سبحانه. چون ذیل اینکه آیه شریفه نازل شده بود که ﴿نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِينُ١٩٣ عَلَىٰ قَلۡبِكَ لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِينَ١٩٤ بِلِسَانٍ عَرَبِيّٖ مُّبِينٖ١٩٥﴾[5] ، قال هی الولایة لأمیرالمؤمنین علیه السلام[6]. آن چیزی که بر پیغمبر نازل شد تا لتکون من المنذرین بلسان عربی مبین، آن با زبان آشکار آن را بیان کنی، آن چیست که روح الامین بر قلب پیغمبر نازل کرد؟ قرآن کریم است. درست است؟ نزل علی قلبک. اما حقیقت قرآن کریم چه هست؟ در این روایت میفرماید هی الولایة لأمیرالمؤمنین علیه السلام. خیلی زیبا است. بعد برای بیان این با آن مقدمهای هم که عرض کردم خدمتتان که تطابق خیلی خوبی دارد، این حاشیۀ مرحوم فیض کاشانی در وافی هم مؤید خوبی است. میفرماید وقتی خدای سبحان لما اراد الله سبحانه أن یعرف نفسه لعباده لیعبدوه. وقتی خدا میخواست خودش را معرفی بکند این امکانپذیر نبود نسبت به مردم مگر اینکه انبیا و اوصیائش را بفرستد. از طریق زبان آنها مردم آشنا بشوند. لم یتیسر معرفته کما أراد علی سنة الاسباب. چون خدا نمیخواست القا کند همه بفهمند. میشد اما بنا بر سنت اسباب که وسائط را به کار بگیرد برای فهم حتی، برای زندگی، برای حیات، همۀ اینها با سنت اسباب است. از جمله این ابتلا در شناخت و باور و ایمان هم علی سنة الاسباب. اگر اینجوری است لم یتیسر إلا بوجود الانبیاء و الاوصیاء که اینها از خدا بگیرند برای مردم انتقال بدهند چنانچه در نظام حیات از مرتبۀ بالا به مرتبۀ پایین با حفظ وسائط حیات و رزق و همۀ اینها اعطا میشود. إذ بهم تحصل المعرفة التامة و العبادة الکاملة. معرفت کامل و عبادت کامل با وجود انبیا و اوصیا محقق میشود. و کان لم یتیسر وجود الانبیاء و الاوصیاء إلا بخلق سائر الخلق. اگر قرار بود انبیا بیایند، باید مردم دیگر هم باشند. آباء میخواهند، امهات میخواهند، ابناء میخواهند، سلسلۀ وسائط باید همۀ اینها باشد تا انبیا و اوصیا هم بیایند. فلذلک خلق سائر الخلق. وقتی اینها را میخواهد، زمین میخواهد، آسمان میخواهد، رزق میخواهد. همۀ اینها باید یک مجموعۀ کاملی باشند. فلذلک خلق سائر الخلق ثم امرهم. حالا وقتی میخواهد خدا خودش را بشناساند، امرهم بمعرفة انبیائه و اولیائه. امر کرد مردم را که انبیا و اولیا را بشناسند تا از شناخت انبیا و اوصیا چه حاصل بشود؟ اطاعت آنها که آن اطاعت و این معرفت، معرفت خدا را به دنبال بیاورد. بمعرفة انبیائه و اولیائه و ولایتهم و تبری من أعدائهم و مما یصدهم عن ذلک. هرکس مقابل انبیا میشناسد را بشناسند. تبری کنند. آنهایی که در خدمت قرار میگیرند را بشناسند، محبت داشته باشند. لیکونوا ذوی حظوظ من نعیمهم فوهب الكلّ معرفة نفسه على قدر معرفتهم الأنبياء و الأوصياء. خدا معرفتش را مردم به مقدار معرفت به انبیا و اوصیائی که مردم پیدا میکنند، در وجود مردم قرار داد. خیلی مقدمهچینی زیبایی کرده. خیلی زیبا. یعنی اگر این کد را انسان به آن مسلط بشود، آنوقت در تطبیق آیات و روایات بر بحث ولایت نه شکی ایجاد نمیشود بلکه هردفعه یقینش مضاعف میشود که چقدر این زیبا است. إذ بمعرفتهم لهم يعرفون اللَّه. هرچقدر از انبیا میشناختند خدا را به همان نسبت میشناختند. و بولايتهم إيّاهم يتولّون اللَّه. وقتی هرچقدر ولایت انبیا را میپذیرفتند بهرهمند میشدند از ولایت الهی. این مثل سنت اسباب است. این تطبیقش بر سنت اسباب در نظام تکوین خیلی بحث زیبایی است. همچنانکه بهرهمندی انسان از سنت تکوین به مقداری است که رابطه برقرار کرده، استعداد پیدا کرده تا از سنت تکوین بهرهمند باشد، در سنت تشریع و آن نظام معرفت و ولایت هم به مقداری که به انبیا که وسائط هستند معرفت پیدا میکند و ولایت آنها را میپذیرد، از معرفت و ولایت الهی بهرهمند میشود. فكلّ ما و رد من البشارة و الإنذار و الأوامر و النواهي و النصائح و المواعظ من اللَّه سبحانه فإنّما هو لذلك[7] . همۀ اینها لذلک است. همۀ اینها برای این است که چه ایجاد بشود؟ معرفت و ولایت انبیا که معرفت و ولایت انبیا، معرفت و ولایت خدا را ایجاد میکند. پس هر حکمی، امری، فرعی، هر فرعی از فروع که برای ما قرار میگیرد ما را در طریق معرفت آن نبی، اطاعت آن نبی و ولایت آن نبی قرار میگیرد و هر حکمی که در دائرۀ معرفت و ولایت آن نبی قرار میدهد، در همان نسبت چون راهی غیر از این نیست. راهی غیر از این نیست. فقط تنها راه همین است. به همین نسبت معرفت و ولایت رب محقق میشود. خیلی زیبا است.
ارتباط بلاواسطه آیا در نظام ایجاد در عین اینکه همه اسباب در کار هستند، اسباب حاجب هستند؟ در نظام تشریعی هم همینجوری است. یعنی در عین اینکه انسان ظرفیتش محدود است باید از طریق انبیا با اینها بتواند ارتباط پیدا بکند، اما انبیا حاجب هستند؟ نه. انبیا حاجب نیستند. لذا توحید افعالی همانجوری که در نظام تکوین حاکم است که انسان در هرجایی در عین اینکه سبب در کار است و خدا این سنت را قرار داده، اما مسبب اصلی را میبیند. خدا را فاعل میبیند. درست است؟ لاحول و لاقوة إلا بالله. در نظام تشریع و ولایت هم در عین اینکه تمام اینها در کار هستند، اینها طریق هستند. همۀ اینها طریق هستند با همۀ عظمت. انبیا و اوصیا با همۀ عظمتی که دارند، با همۀ آن بزرگی که در اینجا ذکر شده که راه تنها از این طریق است، درست است؟ مقصد و مقصود فقط خدا است. آن هم نه مقصد و مقصود بهطوریکه بعد از راه به مقصد میرسند. در حین طی طریق با مقصد همراه هستند. چون خودش فرستاده و تنها راه را هم این را قرار داده و خودش همراه هست با آنها. یک تعبیری مرحوم علامه دارد در جلد ششم المیزان که اگر بنا بود توحید مجسم بشود، میشد انبیا. خیلی زیبا است. نه اینکه بگویید اینها خدا هستند. معلوم است دیگر. یعنی اگر میشد توحید مجسم بشود بهطوریکه ما ببینیم، میشد انبیا. چون معصوم هستند. عصمت یعنی هیچ چیزی از خودشان ندارند. همۀ فعلشان فعل الله است. همۀ ظهور، ﴿ وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ٤﴾[8] . مطیع محض هستند. درست است؟ وقتی مطیع محض هستند، فقط او را دارند نشان میدهند. به خودشان دعوت نمیکنند. چیزی حاجب میشود که دعوت به خود داشته باشد. اما اگر یک چیزی تمام وجودش آیه باشد، تمام وجودش انتقال به عبور از خودش باشد، این دعوت به خود ندارد. حاجبیت ندارد. اسباب عالم هم همینجوری هستند. در نظام وجود سببیتها، در نظام تکوین همینجوری هستند؛ اما کار شیطان این است که کاری بکند در وجود ما که اسباب را حاجب ببینیم. بگوییم این از این میآید. خورشید نور میدهد. آب سیراب میکند و غذا سیر میکند. این کار شیطان است که انسان را در سبب متوقف کند. سبب را… وگرنه این نیست. اینجوری نیست. لذا در قیامت ﴿تَقَطَّعَتۡ بِهِمُ ٱلۡأَسۡبَابُ١٦٦﴾[9] . آنجا میبینند حقیقت اینکه خورشید آنجا مکوّر است. نمیگوید نیست. ﴿إِذَا ٱلشَّمۡسُ كُوِّرَتۡ١﴾[10] . یعنی تو که خورشید را با نورش میشناختی، حالا خورشید هست ولی نور ندارد. مکور است. معلوم میشود که این نور مال خودش نبود. تمام وجود خورشید نورش بود. درست است؟ آنجا میگوید خورشید را میبینی در حالیکه مکور است یعنی ظلمت است. یعنی وقتی خودش را ببینی به عنوان خودش، میبینی هیچ چیزی نداشت. خدا رحمت کند حضرت آیتالله بهجت را. یک حدیثی میخواندند که این حدیث خیلی زیبا بود. در مجامع شیعی نیست این حدیث اما در بعضی از کتب ذکر شده که میفرمودند که خدای سبحان. این قسمتش هست ولی آن تتمهاش که وقتی خدای سبحان عقل را خلق کرد، قال له اقبل فاقلبه ثم قال له من أنت؟ این قسمتش نیست. وقتی رو کرد گفت تو چهکسی هستی؟ گفت أنا أنا و أنت أنت. من من هستم و تو تو هستی. ثم قال له أدبر فأدبر. امر کرد پشت کن، این هم پشت کرد. ثم قال له من أنت؟ بعد دوباره سؤال کرد تو کیستی؟ قال أنت رب الجلیل و أنا العبد الذلیل. ایشان میفرمود این خیلی زیبا است. علتش هم این است که وقتی عقل که خلقش کرد که یک آینهای بود که نورانیت الهی را تجلی میداد، اقبل فاقبل، وقتی آن آینه از ابتدا که خلق میشود در مقابل نور باشد، اصلاً احتمال اینکه این نور از غیر باشد داده نمیشود؛ چون از ابتدا که خلق شده نور را دیده. درست است؟ اما وقتی به او گفت أدبر فأدبر، پشت کن، وقتی پشت کرد دید هیچ چیزی ندارد. فهمید تمام آن نور مال چه بوده؟ مال خدا بوده. لذا آنجا مقر شد به اینکه أنت الرب الجلیل و أنا العبد الذلیل[11] که در قیامت این محقق میشود. همۀ آینههایی که در دنیا ما میدیدیم که این نور خورشید است چون از ابتدا که دیده بودیم خورشید را با نورش، درست است؟ ستارگان را با نورانیتشان، دریا را با آن تری و رطوبتش. میگوید ﴿وَإِذَا ٱلۡبِحَارُ سُجِّرَتۡ٦﴾[12] . درست است؟ تمام آنچه که شما کوه را که میدیدید او در حقیقت سُیِّرت. آنی که مظهر ثبات و رسوخ بود او ﴿سُيِّرَتۡ٣﴾[13] . میبینی ضد خودش را کاملاً. تا نشان داده بشود آنچه که تو ثبات میدیدی این مال خودش نبود. ضدش را آشکار میکند تا همان أدبر فأدبر باشد. به نسبت ما و الا خود آنها که اینجور هستند. تا برای ما آشکار بشود. خیلی تعبیر زیبا و دقیقی از این روایت شریف ایشان گفت مثل آینه است که تا وقتی رو به نور دارد نور را میبیند و احساس میکند نور از خودش است؛ اما تا پشت کرد به آینه میبیند ظلمت محض است و آن همه نور مربوط به این نبوده. لذا مقر به این است که أنت الرب الجلیل و أنا العبد الذلیل. خیلی زیبا است. یعنی حال انسان… ما فکر میکنیم خودمان هستیم. قدرت و قوت و؛ اما یکدفعه که انسان آنجا ببیند که عجب لاحول و لاقوة إلا بالله العلی العظیم. آنجا مقر میشود اما این اقرار جزائی است نه اقرار کمالی. انسان آنجا علم پیدا میکند اما این علم ﴿ يَٰحَسۡرَتَىٰ عَلَىٰ مَا فَرَّطتُ فِي جَنۢبِ ٱللَّهِ ٥٦﴾ [14] است که خودش یک عذاب است که چرا من اینقدر غافل بودم. خب حالا دور نشویم.
داشتم این را عرض میکردم. چه میگفتیم؟ که قرآن کریم یک حقیقت مصداقی است در بیان و تمام حقائقش با آن نگاه مصداقی دارد بیان میشود؛ لذا یا میبینید در مورد انبیا است، در مورد اولیا است، در مورد صلحا است که اینها مصداق تامش میشود چه؟ مصداق تام هرکدام از این انبیا و اولیا و صلحا میشود پیغمبر اکرم و اهلبیت علیهم السلام که اولاً و بالذات بر آنها صدق میکند و ثانیاً و بالعرض بر حضرات انبیا و اوصیا و یا در مورد دشمنان آنها است. ملأ و مترفین و ظالمین و ستمگران که در مقابل این نور قیام کردند که مصداق تام اینها میشود ظالمینی که در مقابل حضرات انبیا قیام کردند نبی ختمی قیام کردند و یا در مورد احکام است و در مورد فرائض و سنن است که در قرآن آمده که عرض کردیم که فرائض و سنن و حسنات و مبرات و خیرات همه نازلۀ وجود حضرات است و غیر از این در کار نیست و یا در مورد معاصی و ظلمات است که او مقابل وجود اینها است. پس میتوانیم بگوییم که اگر در جایی میفرماید ارباعنه است، چهارگانه است، چهار قسمت است، درست است. اگر اثلاثنه است درست است. اگر همهاش در مورد اینها هم است درست است. آن هم به نحو حقیقت نه مجاز. این به عنوان یک کلید و الگو در دستمان باشد. همانجوری هم که بیانی که مرحوم فیض کرد یک بیان کامل و تامی است که در همۀ این باب سرایت دارد.
«یکی از حضار:»…
«استاد:» ببینید تطابق بین سنت تکوین و تشریع… چون سؤال شما ممکن است حالا در ضبط منتقل نشود، سؤال ایشان این است که خدا میخواست معرفت به او پیدا بشود، معرفت به او هم فقط از انبیا و اوصیا امکانپذیر است، بقیۀ موجودات هرچه که هستند خلق شدند تا انبیا که میخواهند موجود بشوند، موجود بشوند. فقط تبعی هستند و هیچکدام مقصودی نیستند مگر بالتبع و انبیا و اوصیا مقصود در خلقت هستند چون آنها امکان معرفت دارند. سؤال شما این بود. عرض این است که اگر ما نگاهمان این باشد که معرفت به خدای سبحان یک امر تشکیکی است و این امر تشکیکی همهاش مطلوب است لذا موجودات مجردی که در ملائکه آسمان بودند، در خلقت آسمان، طریق ذکر نشدند فقط. بلکه آنها هم مخلوق بودند ولی علّم آدم الاسماء که شد آنها ساجد شدند. لذا عالم وقتی که در طریق کمال معرفت و ولایت حق قرار میخواهد بگیرد، موجوداتی آن حقائق وجودیۀ نوریه که در آن رأس قرار میگیرند، بقیۀ عالم میشوند بدنشان. بقیۀ عالم میشوند مراتبشان. لذا مقصود هستند. لذا مطلوب هستند. درست است که اینها برای وجود انبیا لزوم دارند وجودشان، اما خودشان هم مطلوب هستند و اینجور نیست که فقط تبعی باشند چون معرفت برای آنها هم محقق میشود با تعلق به وجود حضرات انبیا و معصومین و اوصیا. این خودش یک بحث زیبایی است که اینها خلیفه که میشوند به همین معنی است و الا آنجا خلافت معنی نداشت. خلافت که ﴿إِنِّي جَاعِلٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ خَلِيفَةٗ ٣٠﴾[15]، میخواست اینها را خلق بکند. خلیفه برای چه؟ خلیفه یعنی حاکمیت در بقیه که بقیه شئونش بشوند. لذا ﴿وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ كُلَّهَا ٣١﴾ [16] ، همۀ ظهورات را شامل میشود با تمام مراتبش. به این عنوان آدم و همۀ مراتب وجود و پیغمبر اکرم و وصی خاتم و همۀ مراتب، مطلوب برای معرفت هستند. منتها بعضی شأن هستند بعضی ذیشأن هستند. آن ذیشأن هم خودش شأن خدای سبحان است که و ﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٢٩﴾[17] . اینها میشوند شاء خدا. خلق الله الاشیاء بالمشیة و المشیة بنفسها[18] و نحن مشیة الله[19]. ما مشیت خدا میشویم که اینها همه در آن بحثهایی که قبلاً در آن بابهایی که گذشته گذشت، گذشت.
حالا وارد روایت دوم بشویم. عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡجِبَالِ فَأَبَيۡنَ أَن يَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ إِنَّهُۥ كَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا٧٢﴾ [20] قَالَ هِيَ وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام[21]. خیلی تعبیر عالی و زیبا است. مرحوم علامه ذیل این آیۀ شریفه در سورۀ احزاب اگر درست آورده باشم، بله در سورۀ احزاب آیۀ 72 یک بحث مفصلی در این مسئله دارد خیلی زیبا است. نمیرسیم الان بگوییم اما دوستان رجوع بکنند که آنجا میفرماید که این آیه را بیانش را که میکند، میرساند به اینکه وجوه مختلفی که در بحث امانت گفته شده، یکییکی اینها را ذکر میکند و بعد ثابت میکند که بیان میکند که امکان ندارد غیر از بحث ولایت موضوع دیگری این امانت باشد. منتها آنجا ولایت الهی را مطرح میکند که ولایت الهی این امانت است که أبین منها که سماوات و ارض و جبال همه از این ابا کردند و قدرت را نداشتند چون همه بشرط شیء بودند. همه حد داشتند و این ولایت الهیه بیحد بود. موجودی که میخواست این ولایت را بپذیرد، استعداد این ولایت در وجودش قرار بگیرد باید به هیچ حدی محدود نمیشد. به هر حدی که محدود شده باشد که موجودات عالم هستند، این کشش ولایت الهی را که اطلاق است ندارد. نمیتوانست پیدا کند؛ لذا به این جهت ولایت الهیه را فقط انسان پذیرفت. آن هم انسان بما هو انسان. همۀ انسانها؛ ولیکن کدامیک از اینها تحقق پیدا کرد در وجودشان بعد از پذیرفتن استعدادی؟ آنی که به مقام ولایت مطلقه فعلیه رسید. پس استعداد امانت در وجود همۀ انسانها هست که این استعداد در آسمان و زمین و کوه و هیچکدام از موجودات دیگر که بشرط شیء و حد دارند و متعین هستند در حدودشان، هیچکدام از اینها این کشش را نداشتند، ولیکن در انسانی که این استعداد را داشت و همۀ این انسانها این استعداد را دارند، انسانهایی این را حمل کردند بهطوریکه به فعلیت رساندند. آن انسانهای کامل بودند. آنوقت در آن اوج فعلیت که بقیۀ میشوند شأن او، میشود پیغمبر اکرم و اهلبیت علیهم السلام که مظهرش میشود امیرمؤمنان علیه السلام. لذا این آیه که میفرمایند که إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ، کاملاً روشن میشود با آن معانی که قبلاً کردیم این مسئله. چقدر استعداد را میطلبد که انسان این را دارد و چقدر مقام فعلیت را میطلبد که انسانهای کامل او را محقق کردند و میشود مظهر تامش آنوقت، مصداق تامش میشود امیرالمؤمنین علیه السلام. حالا این را اگر دوستان مایل بودند حتماً ببینند. چقدر زیبا مرحوم علامه اینجا مقدمهچینی کرده. اینها را چیده.
«یکی از حضار:»…
«استاد:» این کتاب ما جلد شانزدهم است از صفحۀ 348 تا صفحۀ 350. این کتاب ما البته. تا صفحۀ 352 که اینجا این بحث را دارد. به خصوص انتهایش را که وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً که این ظلوم بودن یکی از مظاهرش، ظلوم بودن یعنی هیچ حدی را نداشتن، از جهت استعدادی هیچ حدی او را محدود نکردن. یکموقع هست یک موجودی یک حدودی را ندارد، اما یک موجودی هیچکدام از این حدود استعداداً برایش حد نیست. این میشود ظلوم که ظلم نسبت به حدود است و حدود هیچکدام برای این… لذا ظلوم جهول یعنی استعداد. یعنی این فقط یک مرتبه را جاهل نیست. استعداداً تمام مراتب علم را جاهل است الان در مرتبۀ ابتدای حرکت و استعداداً تمام مراتب ظلم را به لحاظ استعدادی الان حائز است تا تمام مراتب عدل امکانپذیر باشد تا برسد؛ لذا چون انسان که خلیفه است، مظهر حکم عدل است یعنی حاکم عادل. خلیفه یعنی حاکم عادل. خدا انسان را إنی جاعل للناس خلیفة، به عنوان خلیفه قرار داد، باید مظهر حکم عدل باشد. حکم عدل که این حاکم عادل است، همین ظلوم جهول است که فعلیت پیدا کرده به نحو عدل و علم. فعلیتش میشود چه؟ استعداد ظلوم جهول را تبدیل کند به فعلیت. این فعلیت بشود چه؟ این عین عدل بودن و عین علم بودن که میشود مظهر حکم عدل. حکم عدل الهی در عالم که خلیفهاش است میشود انسان کامل. لذا امیرمؤمنان میشود چه؟ حکم عدل مطلق. خلیفۀ مطلق. لذا اگر به پیغمبر عرض میکنیم یوم ﴿جِئۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةِۭ بِشَهِيدٖ وَجِئۡنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِيدٗا٤١﴾[22]، آن روزی که هر امتی با میزانشان خلیفهشان که آن نبیشان است میآیند، تو پیغمبر علاوه بر اینکه میزان امت خودت هستی، تو خلیفۀ بر خلفا هم هستی. تو شاهد بر شهدا هم هستی. یعنی تو خلیفۀ مطلق هستی. حتی بر خلفای دیگر هم تو خلیفه هستی که این میشود چه؟ همان حکم عدل مطلق که این بحث خیلی بحث زیبایی است. همین قدرش را من آورده بودم بخوانم، اما تقدیر بر این بود که بحث بیشتر در بحث گذشته گذشت و این را خودتان ان شاء الله رجوع میکنید.
ان شاء الله خدای سبحان ما را قدردان نعمت ولایت قرار بدهد. ولایت حضرات را به ما بشناساند. ما را نسبت به این ولایت مطیع قرار بدهد. ان شاء الله ما را در دنیا و آخرت تحت ولایت خودشان قرار بدهند و بپذیرند و ما نعوذ بالله از ولایت آنها به مقابلش که ولایت شیطان است به هیچوجه ان شاء الله منحرف نشویم. به حق حضرت زهرا سلام الله علیها که مدافع حقیقت ولایت است، خدا را قسم میدهیم که ما در طریق ولایت ثابت قدم قرار بدهند.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1]. الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص412.
[2] . تأويل الآيات ، ج۱، ص۲۱، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۵۲، بحار الأنوار ، ج۲۴، ص۳۰۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۱، ص۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۲، ص۴۰۶، تأويل الآيات ، ج۱، ص۸۰۱
[3] . الکافي ، ج۸، ص۲۴۲، شرح الأخبار ، ج۳، ص۹، تأويل الآيات ، ج۱، ص۲۲، الوافي ، ج۵، ص۱۰۶۷، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۵۳، بحار الأنوار ، ج۲۴، ص۳۰۳، وسائل الشیعة ، ج۲۷، ص۷۰
[4] . فضائل الأشهُر الثلاثة ، ج۱، ص۸۶، فضائل الأشهُر الثلاثة ، ج۱، ص۱۱۲، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۲۶۸، روضة الواعظین ، ج۱، ص۴۲، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۲۵، اثبات الهداة ، ج۲، ص۱۰۴، اثبات الهداة ، ج۲، ص۱۲۱، بحار الأنوار ، ج۶۵، ص۳۷۶، بحار الأنوار ، ج۹۳، ص۲۵۷، الکافي ، ج۲، ص۱۸، الوافي ، ج۴، ص۸۸، اثبات الهداة ، ج۱، ص۱۱۶، الأمالي (للمفید) ، ج۱، ص۳۵۳، الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۱۲۴، بشارة المصطفی (ص) ، ج۱، ص۶۹، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۲۵، بحار الأنوار ، ج۲۷، ص۱۰۳، بحار الأنوار ، ج۶۵، ص۳۷۹، مستدرك الوسائل ، ج۱، ص۷۳، العمدة ، ج۱، ص۳۳۱، الخصال ، ج۱، ص۲۷۷، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۲۳، بحار الأنوار ، ج۶۵، ص۳۷۶، الکافي ، ج۲، ص۲۱، الوافي ، ج۴، ص۸۸، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۱۸، اثبات الهداة ، ج۱، ص۱۱۸، بحار الأنوار ، ج۶۵، ص۳۳۱، الکافي ، ج۲، ص۱۸، الوافي ، ج۴، ص۸۷، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۱۷، بحار الأنوار ، ج۶۵، ص۳۲۹، عوالي اللئالي ، ج۳، ص۶۴، عوالي اللئالي ، ج۳، ص۱۳۲
[7]. الوافي، الفيض الكاشاني، ج3، ص882.
[11] . المحاسن ، ج۱، ص۱۹۲، الکافي ، ج۱، ص۲۶، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۲۵۲، الوافي ، ج۱، ص۵۱، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۳۹، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۶۹۱، بحار الأنوار ، ج۱، ص۹۶،، من لا یحضره الفقیه ، ج۴، ص۳۵۲، مکارم الأخلاق ، ج۱، ص۴۳۳، الوافي ، ج۲۶، ص۱۶۸، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۴۶، الإختصاص ، ج۱، ص۲۴۴، الفصول المهمة ، ج۱، ص۱۲۰، بحار الأنوار ، ج۱، ص۹۸، المحاسن ، ج۱، ص۱۹۲، الکافي ، ج۱، ص۱۰، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۴۱۸، الوافي ، ج۱، ص۵۱، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۳۹، وسائل الشیعة ، ج۱۵، ص۲۰۴، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۶۳۲، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۶۹۲، الفصول المهمة ، ج۱، ص۱۱۴، اثبات الهداة ، ج۱، ص۶۱، ، تحف العقول ، ج۱، ص۱۵، بحار الأنوار ، ج۱، ص۱۱۷، عوالي اللئالي ، ج۴، ص۹۹، بحار الأنوار ، ج۱، ص۹۷، غرر الأخبار ، ج۱، ص۳۳۹، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۴۱، وسائل الشیعة ، ج۱۵، ص۲۰۸، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۶۹۲، الفصول المهمة ، ج۱، ص۱۱۷، الفصول المهمة ، ج۱، ص۶۵۵، بحار الأنوار ، ج۱، ص۹۷، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۸۰۷، ، التشریف بالمنن ، ج۱، ص۲۱۸، تحف العقول ، ج۱، ص۳۸۳، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۲۹۶
[18] . الکافي ، ج۱، ص۱۱۰، التوحيد ، ج۱، ص۱۴۷، التوحيد ، ج۱، ص۳۳۹، مختصر البصائر ، ج۱، ص۳۶۷، الوافي ، ج۱، ص۴۵۷، الفصول المهمة ، ج۱، ص۱۹۵، بحار الأنوار ، ج۴، ص۱۴۵، بحار الأنوار ، ج۴، ص۱۴۵، بحار الأنوار ، ج۵۴، ص۵۶،
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 422” دیدگاه میگذارید;