سلام علیکم و رحمة الله
بسمالله الرحمن الرحیم الحمدللّه ربّ العالمین و الصلاة و السّلام علی محمد و آله الطاهرین واللّعن الدّائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدّین
در محضر کافی شریف کتاب الحّجه باب صدوچهارم: ما یَجُبُ مِن حَقّ الامام علی الرَّعیه و حَقِّ الرَّعیةِ علی الامام[1]. این باب شریف را با تقریبا نه روایتی که دارد انشاءالله در محضرش هستیم، هر چند اقتضای این باب یک تفصیلی است که باید در رابطه با این باب باشد؛ اما چون یک بحث تفصیلی خیلی زیادی را میطلبد ما از اساسش تفصیلش را صرف نظر میکنیم انشاءالله سعی میکنیم این بحث را در یک جای دیگری در محضر دوستان باشیم که آن رابطهی بین حقوقی که بین امام و رعیت هست این یک بحث جدی تفصیلی که هم شئون معنوی، اخلاقی، حاکمیتی، همه جور مسائل، اقتصادی، در همهی شئون سرایت دارد و با همین مقدار حدیث اینجا حل نمیشود این مسئله. گوشهای از این در اینجا مطرح شده اما به صورت همان قدری که در این روایت آمده در محضر دوستان هستیم ولی تفصیل این مفصلاتی را میطلبد که نظام حاکمیتی، نظام سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، اخلاقی، معنوی، ولائی، همهی اینها باید در آن مطرح شود که حالا اینها باید از حدود جلسهی ما باید نحوی خارج باشد و خودش بحث مستقل فی نفسه است. در همین حد انشاءالله روایات باب را مختصر در محضر روایات هستیم.
روایت اول میفرماید: عن أبي حمزة قالَ سألتُ أبا جعفرٍ(ع) ما حَقُّ الامامِ علي الناسِ؟ قالَ: حَقُّهُ عليهم أن يَسمعوا لَه و يُطيعوا. قُلتُ: فَما حَقُّهُم عليهِ؟ قالَ:أن يَقسِمَ بَينَهُم بالسّويّه و يعِدلَ في الرَّعية، فَاِذا كانَ ذلكَ في الناسِ فَلا يُبالي مَن أخَذَ هاهُنا وَ هاهُنا.
یک بحث اولیه این است که به عنوان یک قاعده در نگاه الهی هیچ کسی بر کسی ولایتی ندارد؛ یعنی هیچ انسانی بر انسان دیگری ولایتی ندارد، مگر اینکه برای این ولایت خدا اسبابی در نظام تکوین یا تشریع جعل کرده باشد؛ این از یک سو. قاعدهی دوم این است که خداوند ولایتش بر انسانها مطلق است و هیچ حدی ندارد چون خالق آنهاست، رازق آنهاست، محیی آنهاست، مُمیت آنهاست، مالک آنهاست، رب آنهاست؛ که در دست انسانها نه حیات و نشور و…هیچ کدام از اینها (ممیت و حیات) در دست انسانها نیست و همانطوری که ابراهیم خلیل استشهاد کردند: ﴿رَبِّيَ ٱلَّذِي يُحۡيِۦ وَيُمِيتُ﴾[2]. خدای من است که احیا میکند و میمیراند، پس مالکیت و ربوبیت به دست او باید باشد، قانون گذاری و ولایت برای او باید باشد. آن کسی که محیی و ممیت است ولایت دارد. به همین نسبت مثلا پدر و مادر در احیا و اماتهی انسان یک نقش اعدادی در احیا دارند، به همین نسبت نقشی که در احیا دارند وجوب طاعت برایشان ایجاد میشود. چقدر زیباست! یعنی حتی یک نقش اِعدادی در نظام اِحیا و حیات، باعث میشود که حقوقی برای پدر و مادر جعل میشود. به همین نسبت اگر در جامعهای مؤمنان نسبت به هم امداد پیدا بکنند، کمک پیدا بکنند، جامعه را به سمت آن تعادلش و کمک کردن برای حیات جامعه قدم بردارند، بعضی از مؤمنین نسبت به بعضی حقوق پیدا میکنند و اگر در جامعهای ولیّ الهی که حیات جامعه بر عهدهی او قرار میگیرد که آن دعوت الهی برای احیا را که
آیه میفرماید: ﴿ٱسۡتَجِيبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمۡ لِمَا يُحۡيِيكُمۡ﴾[3] که حیات حقیقی به نسبت حیات بدنی، یک حیات حقیقیتر است؛ اگر [وقتی] آن حیات قرار میگیرد، وجوب طاعت پیدا میکند، پس اگر با همین نگاه انسان توجه بکند هر چیزی که به قدری در حیات انسان دخیل باشد، به همان نسبت از جانب خدا حقُّ الطّاعَة، حقُّ الوِلایة پیدا میکند. اگر حیات معنوی انسان اساس بقاء انسان و ابدیت انسان است، حقُّ الطّاعهاش همین اندازه است که اگر حیات آنچه که از پدر و مادر به انسان برای حیات امداد و اِعداد میشود حقُّ الطّاعهاش مطابق خودش است؛ منتها زیبایی مسئله این است که این حقُّ الطاعة و حقُّ الولایة که محقق میشود، آنچه که در نظام خلق ایجاد شده، زدن وزنههایی است برای آن حقُّ الطاعةی ولیّ و زدن وزنهی حقُّ الطاعة ولیّ، آماده شدن برای زدن وزنهی حقُّ الطاعة و عبودیت نسبت به خدا؛ یعنی از آنجایی که انس انسان بیشتر است، آسانتر و محسوستر است آغاز میشود که آن حقُّ الطاعة نسبت به پدر و مادر است که حتی در حیوانات سرایت دارد. میبینید یک بچه به دنبال پدر و مادرش راه میافتد، تعلیم را از او میگیرد، آموزش را در زندگی از او استفاده میکند، بقاء او در ابتدای زندگی چه در تولدش و ابتدای بقاءش از آن طریق است، به همین نسبت حقُّ الطاعة در نظام تکوین برای او قرار داده شده است که در نظام انسانی اشدّش قرار داده شده است و در نظام ولایی اشدّش قرار داده شده و در نظام الهی شدیدترینش قرار داده شده.
پس میخواهیم دستگاه خلقت را در این نگاه ولائی با آن نگاه عالی و وسیع که همهی اینها را به هم مرتبط میکند، از آنجایی که بحث پدر و مادر است تا جایی که محبت و اخوت مؤمنان است تا جایی که ولیّ الهی است و تا جایی که عبودیت الهی است. اینها همه یک حقيقت واحده است در مراتب مختلف که در هر مرتبهای بروزی و ظهوری پیدا میکند. آنموقع این نگاه در رابطهی حقّ الرعیّة بر امام و حقّ الامام بر رعیّة خودش را خوب نشان میدهد؛ چنانچه در حق ولد بر والد و حق والد بر ولد خودش را خوب نشان میدهد. چنانچه در حقوق مؤمنین بر هم و چنانچه در حقوق حق مردم بر خدا و حق خدا بر مردم. ببینید اینها یک مسئلهی طولی است، هرچه بالاتر میرود این رابطه عظیمتر و قویتر میشود تا به عبودیت مطلقه در رابطه با نگاه الهی کشیده میشود. هر چقدر آن نظام رازقیت، حیات، موت، ربوبیت، ولایت قویتر میشود مقابلش قطعا حقُّ الطاعة قویتر میشود؛ یعنی آن طرف وزنه هرچقدر قویتر، حقُّ الطاعة از این طرف هم قویتر و هرچقدر حقُّ الطاعة از این طرف قویتر باشد، حقُّ الولایة و سرپرستی هم از آن طرف قویتر میشود. منتها حق الولایة همهاش این نیست که او بگوید و این گوش کند. بلکه حق الولایة خودش یک امر عظیمی است که از پدر مهربان نشأت میگیرد، که در دایرهی نظام خلقت پدر مهربان چگونه است؟ که آن طاعتی که برای پدر قرار داده شده اساسش با حرکت حبی است، اساسش با نگاه محبتی است و با نگاه عطوفت پدر است نسبت به فرزند؛ یعنی اساس آن طاعت هم بر محبت پدر به فرزند شکل میگیرد؛ چون علم و قدرت بزرگتر نسبت به کوچکتر قطعا بیشتر است، به همین نسبت محبتش هم، چون ادراکش بالاتر است، بیشتر است. همین حق وقتی در مرتبهی نظام ولایی با امام قرار میگیرد همین گونه است و همین موضوع وقتی در دایرهی حق الطاعة و حق العبودیة نسبت به خدا قرار میگیرد، در اوج خودش قرار میگیرد؛ که: ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِ﴾[4]. اینها خیلی لطیف میشود.
با این منظر، ترسیم نظام سیاسی اسلام که براساس این که اولا هیچ کسی ولایتی بر دیگری ندارد، مگر در دایرهی یک نظام تکوین و وجود که آن دایره نظام تکوین و وجود، مثل نظام پدر و مادر نسبت به فرزند، که یک نظام تکوین است در احیای حیات او، یا نظام ولی است در بیدار کردن نظام روحی او و یا نظام الهی است در دایرهی ایجاد و وجود حقیقی او در تمام مراتب وجود و هدایت او. اگر این را دیدیم [که] تمام اینها در یک مراتب دیده میشوند، به جای گزارههای منفصل جدا-جدا از هم، این معارف به هم گره میخورد و در جایی که در نظام رابطهی پدر و مادر با فرزند گاهی ممکن است مجملی و متشابهی در کار باشد، میتوانیم در این مسئله، با نگاه به رابطهی عبد و ربّ، تفصیل آنجا را اینجا درنظر بگیریم، تا معضلات و متشابهاتش به محکمات برگردد و اگر در دایرهای، جایی نظام حاکمیت و ولایت الهی بر بنده متشابه است، با استمداد از ولایت پدر و مادر بر فرزند، منتها حدودش را زائل کردن و حقیقتش را دیدن، آن رابطه را بهتر بشناسیم و همینجور در رابطهی ولیّ الهی با اجتماع انسانی و نفوس انسانی، چه در رابطه با نظام فردی انسانها و چه در دایرهی نظام اجتماعی انسانها و حقوقی که در دو طرف هست. این مسئله را اگر به عنوان یک طراحی کلان نظام الهی ببینیم، آن وقت بسیاری از احکام اخلاقی که در مسئله هست، حکم اجتماعی و نظام سیاسی پیدا میکند؛ بسیاری از احکام سیاسی که در مسئله هست، حکم اخلاقی پیدا میکند. تناظر و تشابه بین این دو و حتی بسیاری از مسائل بین ولایت الهی و انسانها، حاکمیت سیاسی ما را تبیین میکند که با ولیّ الهی باید چگونه باشیم و در نظام خانوادگی با پدر و مادر چگونه باید باشیم. ببینید چقدر زیبا میشود! نمیدانم توانستم زیبایی طراحی الهی را [برسانم] که هر مرتبهای نازلهی مرتبهی قبل است و اینها منفصل نیستند؛ چه در نظام عبودیّت و ربوبیّت الهی، تا میرسد به نظام اجتماع انسانی، تا میرسد به نظام یک خانواده و درون یک خانه، پدر و مادر و فرزندان؛ اینها هرکدام نازلهی دیگری هستند.
با این نگاه انسان میبیند که چقدر احکام شارح هم میشوند و همدیگر را میتوانند تقویت کنند. توحید یعنی این. یعنی وقتی که شما به هر جایی از این اشراف پیدا میکنید، میبینید که گویایی در مرتبهی دیگر را هم دارد و او گویایی در مرتبهی دیگر ایجاد میکند؛ همه به هم تناظر و تشابه دارند. نه هر بی ربطی را انسان قائل به ربطش باشد؛ اصلا این مربوطاً تحقق پیدا کرده؛ یعنی خدای سبحان با قصد این نظام را این گونه خلق کرده، نه این که بعد از خلق دیدیم اینها با هم تناظر و تشابه دارند؛ این تناظر و تشابه بعد از خلق نیست؛ بلکه این در نقشهی الهی است. این که میگویند انسان جسمانیّة الحدوث است و روحانیّة البقاء، این که میگویند از جسم آغاز میکند [و] تا عالیترین مراتب کشیده میشود، مربوط به این است که در هر مسئلهای ما آغاز میکنیم، انس ما از این مرتبهی ظاهری شروع میشود، اما از همینجا تا عالیترین مرتبه ما را میکشاند. آن وقت اگر این رابطهها دیده بشود یک مظهری، مصداقی از آیهی شریفه ﴿وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ وَمَا نُنَزِّلُهُۥٓ إِلَّا بِقَدَرٖ مَّعۡلُومٖ٢١﴾[5] هم میشود این. اگر در رابطهی خانوادهی طینی، خانوادهی ولائی و خانوادهی رحمانی، این سه مرتبهی رَحِم؛ رحِم طینی، رحِمِ ولائی و رحِمِ رحمانی این بحث مفصل آمده، اگر در دایرهی اخوت و ولایت و رسیدن به عبودیت، در دایرهی رفتار بین مؤمنان آمده که از اخوت بین مؤمنین به ولایت الهی، که امام رضا (ع) فرمود: ذلِک قُربَةٌ اِلَیَّ، رفتار شما با هم و ارتباط مؤمنان با هم؛ قُربَة اِلَیَّ، به من نزدیک میشوید یا اگر با هم خوب نبودید، خَرَجَ مِن وِلایَتی[6]، از ولایت ما خارج میشوید، که اخوت به ولایت میکشاند و ولایت معصوم به آن عبودیت خدا میکشاند. اگر در دایرهای که قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) یک حقيقت واحد هستند که اِنّی تارِکٌ فيكُمُ الثقلين، کتابَ الله وَ عِترَتی، که به هر کدام اینها چنگ بزنید، اینها لَن یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحوض[7]، اتحاد بین قرآن و ولایت، اتحاد بین اینکه خانواده نازلهی آن رابطهی ولی با جامعه است و رابطهی ولی با جامعه، نازلهی نظام الهی خدا با همهی عالم است، که اگر اینها را انسان با هم دید و تفصیلش را یکجا دید، آن وقت میبیند که در بعضی از جاها مشروح آمده احکامش و مسائلش و در بعضی از جاها اجمال دارد. این اجمال و تفصیل شارحِ هم میشوند و همدیگر را تبیین میکنند؛ بعد میبینیم آنجاهایی که گیر میکنیم یا یک اجمالی یا تشابهی میبینیم، جای دیگری همین مسئله کاملا آشکار و روشن است و میتوانیم از این با استناد به او آن را برطرف بکنیم؛ خیلی کار گشایی دارد. علت این که ما خیلی جاها به بنبست میرسیم یا اجمال برای ما باعث میشود که حل ایجاد نشود، برای این است که آن نگاه توحیدی در این مسائل و شاخهای و منظومهای و شجرهای دیدن دین محقق نشده و لذا آن منظومهای نبودن هر کدام از اینها را جدا جدا دیدیم، [خیال میکنیم] هرکدام از اینها یک جعبهی جدایی هستند که این جعبه برای خودش قوانینی دارد، آن جعبه برای خودش قواعدی دارد. اما یک قواعد حاکم چنانچه در نظام تکوینی شما میبینید آنچه که در ذرّهی اتُم هست، همان قاعده در نظام کهکشانی ساری است؛ یعنی در نظام علمی هم بسیاری از معضلات ذره را میشود با نگاه تفصیلی به کهکشانها و نظام عظیم ستارگان شناخت و بسیاری از قواعد دور از دسترس آنها را میشود با نظام ذَرّی شناخت؛ یعنی همین مولکولهای کنار هم و اتمهای کنار هم، همان کهکشانها را هم ساخته و روابط بین آنها را هم شکل داده است. این نظام توحید است که همه جای آن با هم تشابه دارد. این [آیهی] ﴿كُلَّمَا رُزِقُواْ مِنۡهَا مِن ثَمَرَةٖ رِّزۡقٗا قَالُواْ هَٰذَا ٱلَّذِي رُزِقۡنَا مِن قَبۡلُۖ وَأُتُواْ بِهِۦ مُتَشَٰبِهٗا﴾[8]، این ارتباط و تشابه است. این تشابهی که اگر خوب دیده بشود و نظام منظومهای، آن موقع انسان میرود در یک راحتی قرار میگیرد؛ جلوی اختلافات گسترده و آن پخش شدن ذهن گرفته میشود؛ بلکه هر چقدر این اختلاف بیشتر بشود، تشابه بیشتر میشود؛ هر چقدر تکثر بیشتر میشود، توحّد قویتر میشود با این نگاه. لذا میگوید:
زلف آشفتهی یار موجب جمعیت ماست چون چنین است پس آشفته ترش باید کرد
که هرچقدر کثرت بیشتر، وحدت موکدتر. اگر اینگونه است پس هر چقدر کثرت بیشتر باشد، وحدت [بیشتر شده]. پس زلف آشفته، زلف کنایه از کثرت است و زلف آشفته کثرت در کثرت است. [اما] زلف آشفتهی یار؛ یک نفر است. اگر کسی این زلف آشفته را با این کثرتش ببیند، [اما] یار را نبیند، این کثرت به وحدت برنگشته است. میگویند زلف صفات خدا است، زلف آشفته تجلی صفات خدا است. یعنی آن کثرتهایی که از صفات نشأت میگیرد. پس زلف آشفتهی یار یعنی آن موجوداتی که از اسماء الهی ظاهر شدند، که همهی اینها ظهور فعل خدا هستند. اگر اینطور باشد، زلف آشفتهی یار موجب جمعیت است؛ یعنی ما هر جا را نگاه میکنیم: ﴿فَأَيۡنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِ﴾[9]. هر جا نگاه میکنیم وجه اوست، وجه آن یار است. زلف آشفته وجه یار است، پس موجب جمعیت ما است. اگر نگاه نکنیم سرمان کلاه رفته، کثرت نباشد سرمان کلاه رفته است؛ چون زلف آشفتهی یار موجب جمعیت ما است، چون چنین است پس آشفته ترش باید کرد.
خب این بحث را ببینیم با این مقدمه که عرض شد؛ فکر میکنیم که این مسئله با یک عمق دیگری و یک ارتباط دیگری دیده میشود.
سَاَلتُ اَبا جَعفَرٍ(ع): ما حَقُّ الامامِ عَليَ النّاسِ؟ قالَ: حَقُّهُ عَلَيهِم أن يَسمَعوا لَهُ وَ يُطيعوا. این یسمَعوا لَهُ و یُطیعوا یک قاعده را دارد بیان میکند، امام در حقیقت کسی است که جلودار مردم است و مردم را دارد به سمت خدای سبحان میبرد. امامی که دارد حیات به مردم میدهد با این حرکت، خب قاعدهاش این است که یسمعوا له و یطیعوا. هم خوب شنیده بشود که چه میگوید، هم خوب اطاعت بشود. اگر خوب شنیده نشود و اطاعت [نشود]، این کوتاهی در شنیدن، اطاعت را منحرف میکند. من بعضی [از] کلام را بشنوم، به بعض کلام توجه بکنم، قرائن را از دست بدهم، آیا این اطاعت صدق میکند؟ این اطاعت میشود جاهلانه. اَن یسمعوا لَه یعنی خوب علم پیدا بکند. آن چیزی که مبدأ اطاعت است علم است، فهم است، شعور است. اَن یَسمعوا لَه، خوب بشنود که آدمی از راه گوش فربه شود؛ یعنی علم انسان را رشد میدهد. آن وقت اَن یَسمَعوا لَه، هم لطافت این را دارد که اگر کسی خوب شنید، چون حرف امام مطابق با فطرت است، اطاعت به دنبالش قهری است. آدم میفهمد که این حرف عاقلانه است، عقلانی است، فطری است، مطابق طبع او است، فطرت او است، خیر او را میخواهد، این را مییابد، حتی اگر در جایی به ظاهر بدنیاش به ضررش باشد، اما میداند که حقیقتش به نفع او است. [مثل] همان شخصی که از شرطة الخميس وقتی او را گرفتند با آن خطایی که کرده بود و حَدّش زدند، زمانی که داشتند او را به زندان میبردند به حضرت عرض کرد: آقا جان با تو بودن ذلت است، هوای کسی را نداری، اما بی تو بودن کفر است. میداند که اگر اینجا هم ضربه را میزند، تازیانه هم میزند، این هم برای حفظ اوست. طارق و نجاشی رفتند به معاویه پناهنده شدند، بعد از این که بر نجاشی آن ضربات خورده شد و رفتند، تا معاویه گفت: «ببینید قدرتان را علی نمیدانست.» گفت: «معاویه [این که] آمدیم پیش تو از خوبی تو نیست، از بدی ما است که تحمل عدالت علی(ع) را نداشتیم.» میداند آن عدالت است. اَن یَسمَعوا لَه وَ یُطیعوا. حتی اگر میبیند این برایش سخت است، اما میداند به نفع اوست، هرچند ممکن است طاقت این نفع را نداشته باشد. ﴿عَسَىٰٓ أَن تَكۡرَهُواْ شَيۡـٔٗا وَهُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡ﴾[10]. لذا خوب شنیدن باعث میشود که انسان خود به خود به یُطیعوا کشیده بشود؛ یُطیعوا جزء لوازم یَسمَعوا است. اگر ما فقط نگاه تکلیف داریم، برای این است که اَن یَسمَعوا خوب شکل نگرفته، آن شنیدن و علم ما [شکل نگرفته] و الا آن کسی که خوب شنید، حتما اطاعت به دنبالش محقق میشود؛ هر چند این مرتبه عالیتر است، اما آن مرتبه دانی که اَن یَسمَعوا لَه، خوب بشنود و خوب اطاعت بکند، حتی اگر شنیدنش هم برای او خوب محقق نشد، اما اطاعتش باید محقق بشود؛ نمیشود بگوید که من اطاعت نمیکنم. این حق امام است بر [مردم]. یک مسئلهی دیگر هم هست، چه در نظام تکوین چه در نظام تشریع خدا اگر جایی جعل میکند ولایتی را، در مقابلش جعل میکند تبعیّت را، حتی اگر ذکر به تبعیّت نشده باشد؛ یعنی اگر میگوید من رسولی را مصطفی کردم و منتخب کردم و مجتبی من است، قطعا تبعیّت مردم از او هم جعل شده است. جعل دو طرف دارد؛ عبث است که رسولی به رسالت جعل بشود، اما جعل وجوب اطاعت برای او نیاید؛ عبث است این، نمیشود. یعنی هر جا دیدیم انتخابی از جانب خدا، ولایتی از جانب خدا در نظام اجتماعی شکل میگیرد، وجوب اطاعت طرف مقابل جزء مسائل قطعی است برای او که باید محقق باشد. اینها قواعد است که هر کدام را آدم ببیند در نظام تکوین و تشریع میبینید مصداق خودش را پیدا میکند.
بعد میفرماید که: قُلتُ فَما حَقُّهُم عَلَیهِم؟ این حق امام بود بر رعیت، حق رعیت بر امام چیست؟ قالَ: اَن یَقسِمَ بَینَهُم بِالسَّویَّة وَ یَعدِلَ فِی الرَّعیَّة. امام هم حقی بر گردنش هست و وظیفهای از جانب خدا بر گردن او هست. نه حق از جانب مردم به گردن امام گذاشته بشود. این حق را خدا قرار داده است بر گردن امام به نفع مردم، نه اینکه مردم این حق را گذاشته باشند که بعد بگویند ما نخواستیم میتوانی این را برداری، به عدالت رفتار نکنی، ما حکم میکنیم تو به عدالت رفتار نکنی، یا نه، دلمان میخواهد یک سومی را هم اضافه بکنیم، دوتا را بکنیم سه تا، نه ما این دو را یکیش را برمیداریم… اینگونه نیست که مردم به او داده باشند تا عزل و نصب این حقوق هم به دست مردم باشد، نه، برای مردم هست این حق، اما به اعطای مردم نبوده است. این مهم است. یعنی اگر به اعطای مردم بود اثرش این بود که این اعطای تسویه و عدالت در حد فهم مردم باید محقق میشد؛ درحالی که وقتی خدا این را قرار میدهد در حد تکلیف الهی باید محقق بشود. حتی اگر مردم آن حق الهی را که دارد بیان میکند و اجرا میکند و اقامه میکند تسویه نبینند؛ اما اگر از جانب مردم بود، مردم باید میدیدند که این بالسّويّة است، مردم باید میدیدند بالعدالة است؛ هر چند در جایی که از جانب خدا حق واگذار میشود و اعطا میشود و امام رعایت میکند، مردم هم میبینند، چون این دو تنافی ندارد با هم؛ اما اگر بر فرضی درجایی مذاق مردم به هم ریخته بود، جدا شده بود، مثل این که وقتی امیرمؤمنان علی (ع) آمده میخواهد عدالت را رعایت بکند، اغلب کسانی که انس گرفته بودند با دوران عثمان، برایشان قابل تحمل نبود؛ حتی کسانی که از کنیزها و غلامها و مردم مثلا به قول خودشان غیر اصل و نسب دار بودند، آنها هم توقع نداشتند امیرالمؤمنین به آنها مثل اشراف بدهد، نه فقط اشراف توقع نداشتند، بلکه آنها هم توقع نداشتند که این طور بدهد چون عادت کرده بودند؛ اما اگر حق از جانب خدا است، مهم نیست که اینها نمیفهمند و الان نمییابند، مهم آن است که در نظام واقع از جانب خدا است. بینید چقدر تفاوت میکند. اگر حقوقی را مردم اعطا کرده باشند، باید در حد فهم مردم هم اجرا بشود، در حد رضایت آنها هم محقق بشود، حتی اگر این فهم و رضایت معوج و محجوب باشد از آن چیزی که باید باشد.
لذا در نظام ولایت در رابطه با ولایت فقیه، اگر گفتیم توکیل است، وکالت است، از جانب مردم، حدودش در دامنهی مردم تعیین میشود، که چه باشد و چه نباشد، کدام باشد و کدام نباشد. چون مردم دارند وکالت میدهند، تمام حیطهی وکیل در اختیار موکلش است که چقدر باشد؛ اما اگر نصب الهی شد، به عنوان حاکمیت الهی بود، حد را و حقوق را خدا تعیین میکند و لذا حتی اگر در دایرهای بر فرض قرار گرفت که فهم محجوب بود از ادراک آن، باید آن فهم را ایجاد بکند؛ اما در عین حال اگر فهم محجوب بود دلیل نمیشود مطابق رضای مردمی که در یک علم محجوب غیر صحیح قرار گرفتند عمل بکند تا این که آن نظام الهی زیر پا بماند. بله ممکن است تدریجا این کار را بکند به سمت او، عیبی ندارد در جایی که آن اقتضا داشته باشد که تدریجا شکل بگیرد باز هم عیبی ندارد؛ اما نه در دایرهی فهم و ارادهی مردم فقط بخواهد شکل بگیرد. این در نظام حاکمیتی یک بحث دقیقی است، یک نظام مهمی است. حالا میخواهیم این را در تحلیلش هم ببینیم که از منظر کلی هم باشد. مثلا ببینید در آن بحثی که قبلا خدمتتان عرض کردم، در روایت میفرماید که: حَقُّ الوالِدِ عَلَی الوَلَد، اَن یُطیعَهُ في کُلِّ شَیءٍ اِلّا فی مَعصیَةِ الله سبحانه[11]. ولد باید نسبت به والد مطیع باشد مگر در معصیة الله سبحانه، آنجا حق ندارد، هر چند ولد است. در دایرهی رعیت با امام همین مسئله است. اگر امام، امام معصوم است، معلوم است که او به معصیة الله راه ندارد، پس اطاعت هم مطلق میشود. اگر امام، امام غیر معصوم است، اطاعت تا جایی لازم است که همین قاعده، یعنی في معصیة الله کشیده نشود. لذا اگر امامی ظالم بود، آیا اطاعت این اصلا لازم است؟ همان چیزی که اهل سنت گاهی بعضیشان نقل میکنند. اگر امام ظالم بود اساس اطاعت آنجا باطل است، چون قاعده کلی است، یعنی حتی در حقوق والد بر ولد هم همین است، در حقوق امام بر رعیت هم همین است، در نظام الهی هم همین است، لذا خدا ﴿ظَلَّٰمٖ لِّلۡعَبِيدِ﴾[12] نیست. هیچ ظلمی نیست پس اطاعت در آنجا مطلق است، یک قاعده است. اگر میفرماید که خدا به شما ظلم نمیکند، خدا در حقیقت هیچ ظلمی ندارد، آنجا اطاعت مطلق میشود، امام معصوم اطاعتش مطلق میشود، امام غیر معصوم اطاعتش در دایرهای است که ظلم نباشد. اگر امام اساسش بر ظلم بود، اساس اطاعت بر او قرار نمیگیرد. اینها مراتب بحث است.
در روایتی میفرماید: امیرمؤمنان (ع) فرمودند: جَعَلَ الله سُبحانَهُ حُقوقَ عِبادِهِ مُقَدَّمَةً لِحُقوقِهِ[13]. خدای سبحان حقوق بندگان را مقدمهی برای حقوق خودش قرار داد. یعنی آنجایی که حقوق جعل شده بین بندگان این نازلهی حقوق خدای سبحان است. ممکن است کسی بخواهد بگوید که خداوند رعایت حقوق بندگان را اولی قرار داد، آن هم در جای خودش به امر الهی اگر باشد عیبی ندارد، بگوید من حق الله را گاهی ممکن است بگذرم اما حق الناس را نمیگذرم، لذا آنجا را تقدمش به لحاظ رعایت در جامعه، [به خاطر] مصالحی که ایجاد میکند اعم است. لذا ممکن است اگر حق الله نشد مورد مغفرت قرار بگیرد، اما حق الناس مورد مغفرت قرار نمیگیرد. اما این نگاه که حقوق عباد مقدم است بر حقوق الله، یعنی وقتی شما دارید حقوق بندگان را رعایت میکنید در آن نظام صحیحش، دارید تربیت میشوید برای اینکه حقوق الهی را رعایت بکنید.
سوال حضار: [مضمون احتمالی: حد و مرز تبعیت از امام (غیر معصوم) چطور است و چطور باید تشخیص داد؟]
استاد: اصل این است که انسان یک قواعدی در دستش هست. با نظام الهی سازگار است. عرض کردیم اینها با هم تناسب دارند، محکماتی دارند و متشابهات. محکمات را نگاه میکند، هر چیزی که با این محکمات سازگار است انجام میدهد؛ این الحاق متشابهات به محکمات است. اگر یک جایی یقین کرد به خلاف، قطعا آنجا تبعیت نمیکند. اگر در جایی یقین به خلاف نکرد و شک در خلاف و یا اطاعت بود، آنجا بنابر مصالح اجتماعی است که آیا این جانب شک را باید رعایت کند و فعلا سکوت کند، یا آن طرفش را. آنجا اقتضای مصالح اجتماعی است که اولویتهای دیگری در کار است؛ پس خود آن هم قواعد دارد. پس دو طرفش روشن است. آن جایی که روشن است اطاعت حق است، تبعیت لازم است؛ آنجایی که روشن است تبعیت حق نیست نیست و خلاف است، حتما عدم تبعیت لازم است؛ آنجایی که متشابه است، قواعد حاکم دارد، که نظام اجتماعی را در نظام سوق الی الله چکار میکند. آیا این لزوم لجماعة در اینجا باید باشد، یا نه اینجا باید شک را اصل قرار بدهد تا برایش یقین حاصل بشود. پس در نظام اجتماعی قواعد دارد برای خودش.
روایات متعددی هست در اینجا که این مسئله را خوبتر نشان میدهد؛ اما آن آیهی شریفه که میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُكُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا وَإِذَا حَكَمۡتُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ أَن تَحۡكُمُواْ بِٱلۡعَدۡلِۚ﴾ [14]، که این روایات شریف ناظر به آن آیه است، که یکی، آن امانات را به اهلش ادا بکنند؛ حالا این أن تُؤَدّوا الأماناتِ إلي أهلِها، یکی خود امامت و ولایت است که بر گردن مردم میآید، که مردم باید ولیّ خود را، آن کسی را که خدا انتخاب کرده قبول بکنند که اگر امانت را در بحثی که در «الانسان» بود که الأمانَة، الوِلايَةُ الإلهيّة[15] است، که الولايَةُ الإلهية نازلهاش ميشود ولايت انبیا و رسُل. أن تُؤَدّوا الأماناتِ إلي أهلِها، آن وقت وظیفهی امام نسبت به رعیت [این است که] أَنْ تَحْكُمُوا بَيْنَ النَّاسِ بِالْعَدْلِ، او هم باید عدل را در اقامهی دین رعایت بکند. اینکه أَنْ تَحْكُمُوا بَيْنَ النَّاسِ بِالْعَدْلِ یعنی وظیفهای است که خدا بر دوش او قرار داده و امر است، نه وظیفهای مردم قرار داده باشد. اگر به این دو دقت بکنیم خیلی زیبا میشود که أن يَقسِمَ بَينَهُم بِالسَّويَّة، پس آن قسمت اول که حَقُّهُ عَلَیهِم أن يَسمِعوا لَه وَ يُطيعوا مربوط به أن تُؤَدّوا الأماناتِ إلي أهلِها بود که امانت ولایت یکی خوب شنیدن و اطاعت کردن است و حق رعیت بر امام أن يَقسِمَ بَينَهُم بَالسَّويَّة وَ يعدِلَ في الرَّعية، که تقسیم به سوا باشد و عدالت در حکم باشد؛ که این را هم خدا به گردن گذاشته است. حکمی را که خدا بر گردن گذاشته انجامش سختتر است یا حکمی که مردم بر گردن گذاشته باشند؟ حکم خدا سختتر است! یعنی عدالت و تسویه در این اشد تسویه و عدالت است، نسبت به این که مردم و فهم مردم از تسویه و عدالت داشته باشند و بر گردن گذاشته باشد. لذا این تکلیف را سنگینتر میکند بر دوش امام که از جانب خدا باشد. غیر از اینکه در نظام تربیتی وقتی هر حکمی از ارادهی الهی دارد محقق میشود، ارادهی الهی در جامعه دارد شکل میگیرد و ارادهی الهی تابع علم خداست و لذا جامعه الهی میشو؛، چون دارد ارادهی الهی را حاکم میکند امام، نه ارادهی مردم را که جامعه بشود بشری. این حداکثرش این است که جامعه را بشری میکند ولی آنجا [جامعه الهی میشود]. جامعه که الهی شد، نازلهی شئون و ارادهی خداست. جامعهای که بشری شد، نازله و شئون مردم است. خب این جامعهای که شئون الهی را رعایت میکند، وصال به سوی خدا و لقاء الهی را هم سرعت میدهد.
لذا میفرماید: و یَعدِلَ في الرَّعية، فَاِذا کانَ ذلکَ في الناس… این هم خیلی زیباست، این تایید بیان ما را اینجا خوب میکند، که برداشت صحیح این است که بگوییم خدا بر گردن میگذارد، چون فَاِذا کانَ ذلِکَ في الناس، اگر اینگونه رعایت شد که حکم خدا را در تسویه و عدالت رعایت کرد، فَلا یُبالی مَن اَخَذَ هاهُنا وَ هاهُنا.[16] اگر دستههای مردم هم نپسندیدند، گروهی به این طرف، گروهی به آن طرف جدا شدند، اختلاف کردند، دیگر بر گردن امام چیزی نیست. در حالی که اگر جامعه بشری به عهده میگذاشت، این فَلا یُبالی مَن اَخَذَ هاهُنا و هاهُنا حجت نبود، باید رضایت اینها را به دست میآورد، چون اینها به او وکالت داده بودند. چقدر زیباست! میگوید اگر آن کار را کرد که از جانب خدا بر گردنش بود، آن موقع اگر عدهای هم به هر دلیلی نپسندیدند، به هر دلیلی منافعشان با این هماهنگ نبود، جدا شدند، مثل جریان طلحه و زبیر شد، مثل جریان معاویه و یارانش در جنگهای قاسطین شد، مثل جنگهای خوارج و مارقین شد. هر کدام از اینها شده باشد، دیگر لا یُبالی که اینجا جدا بشوند.
در روایت بعدی همین مسئله را اینجور بیان میکند: عَن أبي جَعفَر (ع): مِثلَهُ إلّا أنَّهُ قالَ هكذا و هكذا و هكذا و هکذا.[17] یمین بروند، یسار بروند، شمال بروند، جنوب بروند، هر طرفی دستههای مختلف رفتند و جدا شدند، لا یُبالی، بر گردن امام دیگر تکلیفی در این حالت نیست. این هم خیلی زیباست که آن طرفش هم بیان شده است؛ فقط این نگفته است از جانب خدا را رعایت بکند؛ بلکه فرموده است که اگر جدا شدند هم حتی .. که فعل امیرالمؤمنین اینگونه بود که وقتی خواستند عدالت را رعایت بکنند، أن يَقسِمَ، طلحه و زبیر نتوانستند تحمل بکنند، معاویه نتوانست تحمل بکند، حتی خوارج نتوانستند تحمل بکنند و لذا دستههای مختلفی جدا شدند به طوری که جنگ های امیرالمؤمنین داخلی بود، به جنگ خارجی اصلا کشیده نشد، بخاطر اینکه از درون بود و الا اگر مردم این را داده بودند، خب در دایرهی مردم باید رضایت مردم کسب میشد، باید رضایت اینها را به دست میآوردند. اینها خیلی نکات زیبایی است در این دایره، برای ما هم در نظام اجتماعی آن هم همینگونه است. برای فعل یک کسی که در جامعه، اخوت بین مؤمنین یا برای حتی پدر و مادر از همین سنخ است، که باید تکلیفش را رعایت بکند حتی اگر بچهها بعضی را نپسندیدند. این باید وظیفهی الهیاش را انجام بدهد. ببینید در جامعه های کوچک تا بزرگ وقتی نگاه الهی شد فرق میکند تا آنجایی که نگاه بشری باشد، از پایین به بالا باشد. این از بالا به پایین، از بالا الهی است، نه از بالا بودن یعنی قدرت بشری و ظلم، نه؛ منتها این قدرت الهی چگونه اعمال میشود؟
در روایت پنجم داریم که: محمدُ ابنِ يحيي و غَيرُهُ عَن احمد ابن محمد ابن عيسي، عن علي ابن الحَكَم، عن رَجُلٍ، عن حبيب ابن أبي ثابت، قالَ: جاءَ إلى اميرالمؤمنين (ع) عسلٌ و تينٌ، عسل و انجير خدمت حضرت آوردند مِن هَمدان و حُلوان. حالا این هَمدان و حُلوان ممکن است دو تا طایفه باشند، طایفه همدانیان که معروف است در صدر اسلام، ممکن است با توجه به اینکه بعضی اوقات حُلوان را این پل ذهاب گرفتن میگویند سرِ پلِ ذهاب اینجا که الان معروف است، در قسمت غربی کشور، آنوقت هَمدان هم همان همِدان باشد، امکان پذیر است و ممکن است دو طایفه باشد. بعضیها استبعاد کردند که این دو طایفه باشد به دلایلی، بعضیها هم میگفتند دو طایفهی آن دو، حالا اصل این مسئله مهم نیست، این در حکم دخیل نیست اما اگر مِن همدان و اینجا باشد بالاخره این هم یک انس بیشتری برای ما ایرانیان پیدا میکند که از اینجا برده بودند.
عَسَلٍ و تين مِن همدان و حُلوان فَأمَرَ العرفاء أن يَعطوا بِاليَتامی. حضرت فرمودند… این عرفا، عریف، آن کسانی که به ادارهی شهر مشغولند، مثل شهربانی شهر که امروزه میگويند، لذا میگویند عرفا لفظ صحیحی نیست برای کسانی که عارفاند به کار ببرند، چون یک اصطلاح است در رابطه با عریف، آن کسانی بودند که مراقبت از شهر را، امور شهر را، کارهای این گونه را داشتند، مثل شهربانی که کارهای اینگونه دارد. أمَرَالعُرفاء، حضرت امر کردند به آنها أن يَعطوا بِاليَتامی، که یتامای شهر را بیاورند، فَأَمْكَنَهُمْ مِنْ رُءُوسِ اَلْأَزْقَاقِ يَلْعَقُونَهَا، که آن درهای خمرههای عسل را که باز کردند، خب خیلی عسل هنوز به این [در]ها میچسبد، عسل کمی نیست، گفت اینها را بدهید به یتیمها که لیس بزنند، يَلْعَقُونَهَا، که اینها بمکند این رئوس درها را ، رئوس درها دیگر جزء آن عسل هایی که در خمره است محسوب نمیشود؛ عسلهای در خمره بیتالمال است باید بالسویه تقسیم بشود، اما درها… خیلی تعبیرات زیباست اینجا، دارد روش هم یاد میدهد! که این درها در اختیار امام است چون وسایل حمل و نقل بوده. میگوید این یتامی را صدا زدند، گفت اینها بدهید به اینها، یعنی یک عنایت ویژه کرد، علاوه بر حقی که یتامی از آن اصل عسل دارند و از اصل انجیرها دارند، یک رابطه ویژه، که اینها کم هم عسل نمیچسبیده به اینها، به درهای کوچک شیشهای نگاه نکنید درهای خمرههای عسل بوده، در حملونقل اینها خیلی به درها عسل میچسبیده. میگوید اینها را بدهید به آنها بمکند، در حالی که حضرت وَ هُوَ يَقْسِمُهَا لِلنَّاسِ قَدَحاً قَدَحاً، بالسّویه، قَدَح قَدَح برای همه تقسیم را انجام دادند. فَقِيلَ لَهُ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ مَا لَهُمْ يَلْعَقُونَهَا، اینها را چرا صدا کردید این درها را بمکند، فَقَالَ إِنَّ اَلْإِمَامَ أَبُو اَلْيَتَامَى، امام پدر یتیمان است و إِنَّمَا أَلْعَقْتُهُمْ هَذَا بِرِعَايَةِ اَلْآبَاءِ.[18] میگوید وقتی در خانه پدر یک چیزی میآورد بچهها را با این سرگرم میکنند، پدر ویژه بچهها را رعایت میکند، یعنی این چیزهای این جوری را پدر روی آن لطف و رحمتش به بچه میدهد. میگوید امام هم در جامعه همان پدر است. ببینید چه تشبیه زیبایی است. فقط در همین حکم هم نیست، در همان نظام کلی هم هست که رأفت پدر وقتی میبیند فرزندش اینگونه دارد کیف میکند، برای پدر این خیلی کیف است. لذا امام أَبُو اَلْيَتَامَی است، نسبت به یتامی که پدر ندارند.
آنجا روایت دارد که موسی کلیم عرض میکند خدایا در خانه یک کسی هست که ستون خانه است این را میبری درحالیکه خب در خانه پیرمردی بوده یا بچهی کوچکی بوده است میشد یکی از اینها هم بروند، این قدر اختلال در خانه ایجاد نمیشد که ستون خانه برود. آنجا خداوند به موسی میگوید: موسی نمیخواهی من خودم خَلَف باشم در آن خانه وقتی آن میرود؟ یعنی مستقیما آن خانه را خودم اداره بکنم. تا بهحال به واسطهی آن ستون فیض میرسید به اینها، اما وقتی آن ستون را برمیدارم خودم مستقیم اداره میکنم. خیلی زیباست، خیلی لطیف است، یعنی اگر انسان باورش بشود آنجایی که یک کسی در خانه که ثقل خانه رویش بوده، وقتی میرود، آدم از اینجا احساس میکند که خدا یک نگاه ویژه میخواهد به این خانه از حالا به بعد بکند، یک توجه ویژه [بکند]. واسطه در رساندن فیض حذف شده، نه واسطه حذف شد [پس] فیض قطع شد، نه، [حالا که] واسطه رفت کانال از حد داشتنش برداشته شد، بیحد شد.
ما یکی از دوستانمان بود وقتیکه از دنیا رفت، تصادف کرده بود، خدا رحمتش کند، با حضرت آیتالله ممدوحی رفتیم خانهاش، به خانوادهاش سر بزنیم، خانمش هم مجروح شده بود، مجروحیت شدید داشت، آقای ممدوحی فرمودند که از این به بعد برای شما کار سادهتر میشود؛ چون در عین این که آن آقا طلبهی خیلی کوشا، خیلی جدی، درسخوان و فاضل و مجاهد و اینها بود، ولی در عین حال، آن موقع چهارتا بچه هم اینها داشتند، زندگیشان خیلی سخت میگذشت. ایشان فرمودند که از این به بعد دیگر برای شما کار شما سادهتر میشود و شاید آن خانم بعدا تماس گرفته بود اظهار ناراحتی که من خیلی از این کلام خوشم نیامد، اما بعدها تماس گرفتند گفتند تمام بدهیهایمان، تمام مشکلاتی که تا آنموقع در رابطهی مسائل اقتصادی بود، به نحو غیرقابل تصوری تسهیل شد؛ که اصلا باورکردنی نبود. اینکه خدا خلف میشود، حضرت موسی فرمود: نعمالکفیل، نعمالوکیل[19]. خیلی کفالت خوبی است! این نگاه در اینجا هم، إنَّ إلامام أبواليتامی. اگر این باور برای انسان باشد، آنموقع در نظام خانه یک تکلیفی بر دوش انسان میآورد، در نظام ارتباط اجتماعی مؤمن و ولایتی که دارد یک نوع تکلیفی بر دوشش میآورد و إِنَّمَا أَلْعَقْتُهُمْ هَذَا بِرِعَايَةِ اَلْآبَاءِ، همان کاری که پدران میکردند من دارم برای اینها انجام میدهم، یعنی یک تکلیف است برای من که اینکار را بکنم. آن وقت اگر کسی دور و اطرافش ارتباطات دارد، به خصوص با آن نگاهی که انسان ببیند که عالم کافل یتامی است، در روایات دارد که: شما کافل یتامی آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلّم) هستید که اگر انسان ببیند کسی مورد آسیبی از شبهه، مشکل، قرار گرفته است، اینها یتیم آل محمد هستند. اگر انسان با این نگاه ببیند آنموقع کفالت این یتیم و نگاه عالم یک نحو ولایت است و نگاهش همان کار أبواليتامی است و نگاهش همان ویژه نگاه کردن و رأفت ویژه است.
انشاءالله خدای سبحان همهی مارا به تکالیفمان بیشتر از گذشته آشنا بگرداند. برای انشاءالله سلامتی همهی مسلمانها و مؤمنان، به خصوص سلامتی اهل غزه و مجاهدان آنجا و مردم آنجا و بیماران آنجا و مجروحان آنجا و همچنین برای غلبهی آنها بر لشکر کفر و همچنین صبر بالاتر و مجاهدت بالاتر برای آنها، قدرت بیشتر و امداد آنها توسط ملائکهی الهی صلوات بلند بفرستید.
[1]. الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص405.
[6] . الإختصاص ، ج۱، ص۲۴۷، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۲۳۰، مستدرك الوسائل ، ج۹، ص۱۰۲
[7] . العمدة ، ج۱، ص۶۹، الطرائف ، ج۱، ص۱۱۴، اثبات الهداة ، ج۲، ص۳۰۹، اثبات الهداة ، ج۲، ص۳۱۹، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۶۴، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۱۰۷، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۱۱۴، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۱۵۱،، الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۱۶۱، بشارة المصطفی (ص) ، ج۱، ص۲۷۵، بحار الأنوار ، ج۴۵، ص۳۱۳، عوالم العلوم ، ج۱۷، ص۶۰۴، عوالم العلوم ، ج۱۷، ص۷۳۳، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۶۷۱، ، اثبات الهداة ، ج۲، ص۲۷۷، كمال الدين ، ج۱، ص۲۳۶، معاني الأخبار ، ج۱، ص۹۰، مناقب الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام ، ج۲، ص۱۱۲، كمال الدين ، ج۱، ص۲۳۸، اثبات الهداة ، ج۲، ص۷۱، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۲۶، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۱۳۴، ، الاحتجاج ، ج۱، ص۲۶۲، اثبات الهداة ، ج۲، ص۱۳۳، اثبات الهداة ، ج۲، ص۱۸۹، مناقب الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام ، ج۲، ص۱۳۵، مناقب الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام ، ج۲، ص۱۷۰، كمال الدين ، ج۱، ص۲۳۴، كمال الدين ، ج۱، ص۲۳۹، اثبات الهداة ، ج۲، ص۶۹، اثبات الهداة ، ج۲، ص۱۹۱، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۲۴، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۲۸، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۱۳۳، ، کشف اليقين ، ج۱، ص۴۲۱، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۲۲۷، إقبال الأعمال ، ج۱، ص۴۵۴، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۲۹۶
[12] . [آل عمران: 182] ، [الأنفال: 51] ، [الحج: 10] ، [فصلت: 46] ، [ق: 29]
[13] . غرر الحکم ، ج۱، ص۳۴۰، عیون الحکم ، ج۱، ص۲۲۳
[15]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج16، ص350.
[17] . همان
[19] . التوحيد ، ج۱، ص۳۷۴، التوحيد ، ج۱، ص۴۰۱، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۱۹۸، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۳۰۳، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۱۱۰، بحار الأنوار ، ج۱۳، ص۳۶۴، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۱۳۴،، قصص الأنبیاء (للراوندی) ، ج۱، ص۱۶۱، بحار الأنوار ، ج۱۳، ص۳۵۱، قصص الأنبیاء (للجزایری) ، ج۱، ص۳۰۵
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 412” دیدگاه میگذارید;