بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی محمّد و آله الطّاهرین و و اللعن الدائم علی اعدائهم اجْمَعِینَ الی یوم الدین.
در محضر کافی شریف کتاب الحجة باب 84 باب انه من عرف امامه لم یضره تقدم هذا الامر او تاخر[1] هستیم. از باب تمحیص و امتحان و ابتلا با همه حسرت عبور می کنیم که بحث خیلی جای ادامه داشت؛ اما فرصت های اندک ما را از این محروم از این کرد که روایات زیادی را که در این ابواب آمده و شاید فقط بیش از 100 روایت در باب تمحیص داشتیم غیر از باب ابتلا که خود روایات و آیات فراوانی را شامل می شود؛ اما عبور کردیم و نمونه هایی از آن را در آنجا گذشتیم ان شاءالله در یک فرصت مناسب دیگری به صورت تفصیلی امکان پذیر شود در محضر دوستان و روایات و آیات باشیم.
در باب بعدی که وارد شدیم، این هم از ابواب مهم بحث فرج و غیبت است. در این باب شریف که مزین به چند روایت در این باب هستیم که هفت روایت را اینجا ذکر کردند، البته در کتب مفصل روایات بیشتری با همین عنوان وارد شده، اصل مساله این است که اگر کسی امام را شناخت، تقدم یا تاخر فرج و ظهور و قیام و دولت مهدوی که می خواهد به پا شود، به او آسیبی نمی زند، برای او محرومیتی ایجاد نمی کند، به گونه ای این این معرفت محقق می شود که این از دایره زمان و مکان فراتر می رود؛ به طوری که اگر زمان ظهور پس از این است، برای محرومیتی نیست. اگر جلو بیفتد، برای او نفع بیشتر نمی کند که نبود آن نفع برای او ضرری باشد؛ پس این مساله را باید چگونه توجیح کرد که دولت مهدوی با همه عظمتی که می خواهد ایجاد کند، این معرفت امام از او برای افرادی که برایشان محقق می شود کفایت می کند و می تواند آن حقایقی را که در آنجا می خواهد محقق شود جبران کند. تبیین و تفسیر این موضوع و رسیدن به این مساله با روایاتی که در این باب ذکر شده باید محقق و بیان شود؛ با همین هفت روایتی که در اینجا آمده؛ پس عناصری در این باب باید خوب دیده شود؛ حقیقت امام چیست؟ معرفت به امام چگونه است؟ آیا امکان پذیر است یا خیر؟ اگر امکان پذیر است، مراتب دارد؟ فرمودند برخی از این مراتب برای افراد امکان پذیر نیست؛ ولی آن مراتبی که امکان پذیر است، چگونه محقق می شود؟ معرفت به امام عصر عج چگونه است با اینکه دوران غیبت است و حضور امکان پذیر نیست، این معرفت چگونه امکان پذیر است؟ فرج چیست که با توجه به اینکه می خواهد دولت مهدوی در دوران فرج محقق شود، این معرفت به امام کار آن دولت مهدوی از آن می آید؛ پس فرج و دولت مهدوی چیست که این فرج انفسی کار آن فرج عمومی از آن می خواهد بیاید و مفاهیم دیگری که در تک تک روایات که ان شاءالله وارد می شویم، عنوان پیدا می کند.
برای اینکه بحثمان را از روایات آغاز کرده باشیم و نورانیت روایات به ما کمک و امداد کند، من دو – سه روایت را برای اینکه از آن ها نکته بگیریم و از آن ها استشهاد کنیم آغاز می کنیم و بحث را تفصیلی تر ادامه می دهیم.
روایت اول که روایت صحیح هم هست: «عن زاره قال ابا عبدالله علیه السلام: «اعرف امامک؛ (اگر امر می شود اعرف امامک، نمی شود امر صورت بگیرد؛ اما معرفت امام محال باشد. امر به محال امکان پذیر نیست؛ پس اگر می فرماید اعرف امامک یعنی معرفت امام امکان پذیر است و تو امر شدی به آن. اعرف امامک فانک اذا عرفته؛ وقتی تو امام را شناختی، لم یضرک تقدم هذا الامر او تاخر»[2]؛ اگر امام را شناختی، امام حقیقتی است که تو را از زمان و مکان بالاتر می برد که اگر معرفت امام انسان را از زمان و مکان بالاتر می برد، همین مساله نشان می دهد که وجود مبارک امام فراتر از زمان و مکان است که معرفت به او هم انسان را از دایره زمان و مکان خارج می کند؛ پس تعبیر را دقت کنید فانک اذا عرفته لم یضرک تقدم هذا الامر او تاخر؛ آن هم این امری که بیان اقامه دولت مهدوی است که برکات عظیم دولت مهدوی در دوران اقامه کامل دین می خواهد محقق شود، به ما می فرماید اگر شما امام را شناختید، همه برکات اقامه دولت برای شما محقق است، چیزی را از دست نخواهید داد؛ منتهی با معرفت امام. ببینید این دلالت های التزامی بحث را دقت کنیم. از جمله دلالت های التزامی بحث این است که غایت و هدف آنچه در فرج محقق خواهد شد، معرفت امام است که این معرفت امام در دوران غیبت هم امکان پذیر است؛ اما تفاوت این است که در دوران غیبت برای آحاد افراد محقق می شود؛ ولی در دوران فرج برای عموم افراد محقق می شود، عمومیت پیدا می کند؛ پس دوران ظهور و فرج حضرت هم غایتی که بر آن ظهور محقق خواهد شد، فقط اقامه قسط و عدل نیست؛ چنانچه در برخی روایات شریف بر آن اشاره شده، آن غایت قصوی و نهایی است که محقق شدن آخرین مرتبه کمال با او محقق می شود، شناخت و معرفت به امام است؛ پس معلوم می شود این شناخت و معرفت به امام یک بحث مفهومی نیست، بحثی که تاریخ تولد امام، پدر و مادر، مکان تولد و زندگی اش کجاست، نیست؛ چون شاید این برای کفار اشد از ما حاصل شود؛ چون به دنبال اینها بودند تا تحت مراقبت و نظر قرار دهند؛ لذا آن ها بهتر می دانستند که اینها کی متولد می شوند حتی منتظر تولد بودند، پدر و مادر اینها را رصد می کردند؛ پس صرف این شناخت کفایتی برای آن معرفت نمی کند، در عین اینکه این شناخت با تقدم و تاخر زمان منافی نبود که انسان را بالاتر از دایره زمان ببرد. اینگونه نبود که انسان بالای زمان قرار بگیرد؛ بلکه اگر می خواست با تاریخ تولد و وفات حیات خود را تنظیم کند، درون زمان قرار می گرفت. نمی خواهیم بگوییم این شناخت بی ارزش است؛ اما می خواهیم بگوییم این شناخت شناختی نیست که الان در این مرتبه مقصود است، والا کسی که امام را به شخص بشناسد به این عنوان که این امام فرزند کدام امام است و مادرش کیست و تاریخ تولدش چیست و مادرش کیست و در چه زمانی زیست، همه مفید است؛ همه اینها برای اینکه تعین و تشخص امام را برای ما معلوم کند، مفید است؛ اما یک مقدمه لازم است؛ نه متن. این مقدمه است، نه غایت. غایت آن معرفت است که حقیقت آن معرفت اطاعت است. اگر ما در دعای سلامتی امام زمان عج می خوانیم: «حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا» که شناخت امام به این منجر می شود که ارض عالم وجود در نظام فرج عمومی و ارض افراد یعنی وجود افراد در نظام فردی که عرض وجود اینها یا عرض وجود عالم به اطاعت حضرت منور می شود. ﴿وَأَشۡرَقَتِ ٱلۡأَرۡضُ بِنُورِ رَبِّهَا﴾[3] که در زیارت جامعه وارد شده: «اشرقت الارض بنورکم»[4]. در روایت هم می فرماید: «رب الارض امام الارض»[5] که جمع بین اینها که حقیقت واحدی است، ارض وجود انسان هم که همین نظام ظاهری وجودی انسان است که از مرتبه شاکله انسان نشات می گیرد، آن هم ارض وجود انسان می شود که این ارض به نور اطاعت امام منور می شود؛ البته اطاعت مراتب دارد. با اطاعت این معرفت یک رتبه پیدا می کند، بدون معرفت اطاعت محض هم یک رتبه است. هر یک از اینها در جای خود مفید است؛ اما انجایی که اطاعت و معرفت با هم محقق می شود، یعنی انسان در وقت اطاعت هر قدر معرفتش به امام و لزوم اطاعت به واسطه این معرفت قوی تر و شدید تر می شود، با آن مرتبه امام متحد شده و به آن مرتبه متصل شده است، پس گاهی انسان به لفظ امام متصل است به امری که در لفظ است، گاهی به امری که در قلب است، گاه به امری که کنه است. هر یک از این اطاعت ها انسان را با آن مرتبه امام مرتبط می کند و شان آن مرتبه امام می شود؛ پس همه اینها معرفت امام است؛ اما یک کف لازم ضروری دارد و یک سقف غیر محدود غیر متعین که هر قدر انسان به سمت این اطاعت و محض شدن و به سمت امام حرکت کند، این امکان پذیر است و حد یقف ندارد؛ چون امام هم خودش به واسطه اطاعت رب به همین نسبت رو به توسعه و گسترش است، سرعت او در این گسترش نامتناهی است و سرعت ما در این ارتباط محدود است؛ اما می توانیم شانیت پیدا کنیم.
در روایات بسیاری که بحث آن قبلا در بحث مهدویت به نام ملک عظیم گذشت که می فرمایند خدای سبحان آن ملک عظیمی را که برای حضرات معصومین و پیغمبر اکرم قرار داده آن ملک عظیم وجوب اطاعتی است قرار داده، وجوب اطاعتی که از دل برخیزد و با معرفت محقق شود، قرار داده، این ملک عظیم است؛ نه ملک سلیمان در مقابل ملک سلیمان که اطاعت جن و انس و شیاطین را به دنبال داشت، اما در عین اینکه آن ها اطاعت می کردند، مکرهین و مضطرین بودند، مرتبه ای از اطاعت و ملک بود؛ اما آن ملکی که ملک عظیم به تعبیر قرآنی و روایت ما است، آن ملک وجوب اطاعت محبتی است که محقق خواهد شد و در عالم نظیری نخواهد داشت. این شدت محبت دراطاعت است که هر قدر اطاعت از روی محبت نشات بگیرد، مرتبه ای از ملک است؛ مثل اینکه بدن ما نسبت به نظام نفسی و روحی ما به جهت محبتی که بدن به نفس دارد، اطاعتش تام است تخطی ندارد. هیچ تخطی برای بدن نسبت به نفس نیست تا اراده کند که ببیند، می بیند، تا اراده کند که دست تکان بخورد، دست تکان خورده است؛ چون شدت رابطه و علقه بده و تعبیر حنین (در روایات. تعبیر زیبایی است.) و شوق و اشتیاق بدن نسبت به نفس و روح و توجه و انعطاف و تعطف نفس نسبت به بدن باعث می شود یک اشتراک دوطرفه آن هم از روی محبت ایجاد می شود؛ تعبیری که در روایت دارد که «تعطف الوالد علی الولد»[6]؛ رابطه امام با مامومین رابطه والد با ولد است؛ تعطف والد با ولد است؛ تعطف نفس نسبت به بدن است که «قلوبکم من ابدانهم»؛ که قلوب شما از مرتبه ابدان آن ها نشات گرفته است. بسیار زیباست که قلب و مرکز وجودی و نفس و اتاق کنترل اصلی ما برای امام بدن می شود. در این حالت امر امام در این بدن نافذ و مطلقی است و هیچ اصطکاک و مخالفتی در این ناحیه محقق نمی شود. این حقیقت معرفت می شود که شدت محبت و اطاعت است، هرچقدر این اطاعت و محبت قوی تر باشد، دولت مهدوی در ارض وجود ما محقق تر شده است. و تمتعه فیها طویلا و این ارض وجود ما در این اطاعت طولانی و دائم مطیع است. این فرج در وجود انسان می شود.
این نگاهی که از بحث محقق شد، با اینکه صدر و ذیل بسیاری دارد و حقیقت بحث وقتی خود را آشکار می کند که آن بحث قویمی که قبل ها داشتیم که نسبت هر فردی با امامش نسبت متعین و مقید با مطلق است که به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی در رسالة الولایه می فرماید امام مرتبه اطلاق و ارسال هر انسانی است؛ چون مطلق با هر مقیدی است و حد خورده شده است و با هر تعینی اطلاق همراه است، معیت دارد. معیت مطلق با مقید معیت مفهوم مطلق با مقید نیست، بلکه معیت اطلاق سعی با حد است؛ پس یک معیت مفهومی داریم؛ وقتی می گوییم لفظ انسان زید انسان است، عمرو انسان است، مفهوم انسان جامع بین همه اینها است؛ ولی زید و عمرو تشخص دارند، اضافه دارد، آن مفهوم کاستی دارد که توانسته جامع مشترک شود که جامع مشترک بین همه اینها وقتی است که آن تشخص ها و حدود را از آن بگیریم. در اینجا تشخص ها وجودی است، اگر این تشخص ها را گرفتیم، آن مفهوم مشترک جامع که مشترک معنوی در آنجا می شود، اطلاق مفهومی می شود؛ اما در نظام رابطه اطلاق و تقید یک رابطه دیگری غیر از مفهوم در کار است که اطلاق سعی و وجودی باشد و تعین یک شان و ظهور باشد؛ مثل اینکه حقیقت انسان یک حالت اطلاقی دارد که این انسانی که من زید هستم، محمد هستم و…، این حالت وجودی من افعال من همه ظهورات مقید این اطلاق هستند. این اطلاق بر همه اینها احاطه دارد و هر یک ظهوری از او هستند. اگر صفت شجاعت دارد، شجاعت یک ظهور از او است، تعین خاص است؛ دارد آن را نشان می دهد، اما با تعین شجاعت. سخاوت یک ظهور دیگر و یک تعین دیر است. آن رحمت و عطوفت یک ظهور دیگری از آن است. هر یک از این ها یک ظهور و تشخص هستند؛ اما مبدأ این ظهور و تشخص آن حقیقت سعه وجودی است که مفهوم نیست؛ بلکه مصداق واقعیت است، اما سعه و شمول بر همه اینها دارد. اینها شان او می شوند و او ذی شان است. این هم یک مرتبه از بساطت و اطلاق و تعین است. رابطه امام با مامونین رابط اطلاق و تقید است، به نحوی که بیان شد، به این معنا که آن حقیقت یک حقیقت سعی است که همه مومنان در ظهور ایمان و کمالات ایمانیشان ظهوری از آن حقیقت هستند، هر مرتبه ایمانی که در مومنان جلوه گر می شود، مانند آینه ای هستند که از آن وجود دارند جلوه نشان می دهند و به قدر وسعتی که پیدا کردند، او را می نمایانند. اینها شئون هستند؛ چنانچه صفات و اعمال یک شخص ظهورات آن شخص بود و آن شخص حقیقت فاعل مطلق، وجود مطلق آن صفات و افعال بود، در اینجا هم حقیقتا امام آن حقیقت مطلق مومنان است و مومنان به قدر ایمانشان جلوه و ظهور امام هستند که این جلوه و ظهور می تواند دائما رو به تزاید باشد و می تواند نعوذ بالله با معصیت و تخلف رو به افول و کوچک شدن باشد.
این نگاه که امام مرتبه اطلاق و ارسال وجود انسان است و ما شانی نسبت به او هستیم یا به تعبیر روایات فرعی نسبت به اصل یا شاخه ایم نسبت به تنه (همه اینها تعبیر روایات است) که برگشت این فروع به آن اصول است. «کل فرع یرجع الی اصله»[7] و این فرع ظهور آن اصل است و او توجه دارد به فروعش: «تعطف الوالد الی الولد» یا ما نسبت به امام حنین داریم حن و شوق و اشتیاق فرزند نسبت به پدر… اینها تعبیرات روایی است و من خدمتتان عرض می کنم، ببینید این چقدر رابطه را زیبا می کند و هندسه نگاه را تغییر می دهد. این هندسه نگاه که حقیقت واحدی است به عنوان مقام اطلاق سعی به عنوان امام است و شاخه ها و شعبه ها و ظهورات و تجلیات و هر اسمی که می خواهید اسم آن را بگذارید، اینها همه ظهور آن حقیقت مطلق هستند که در حد خودشان و ایمانشان آن را نشان می دهند و جلوه گری می کنند.
خب با این نگاه معرفت از بیرون حاصل می شود یا از درون؟ وقتی رابطه اطلاق و تعین شد، معیت امام با ما از بیرون است یا از درون؟ معیت از درون است و هر معرفتی در دایره ارتباط از درون است؛ پس اگر معرفتی بیرونی در کار باشد، باید مقدمه این معرفت این معرفت درونی باشد؛ نه اینکه معرفت درونی غایت و هدف باشد؛ لذا علم حصولی که در دایره معرفت بیرونی است، باید مقدمه علم حضوری که معرفت درونی است باشد؛ پس «من عرف هذا الامر» از علم حصولی آغاز می شود؛ اما به علم حصولی پایان نمی یابد. «من عرف هذا الامر» از اطاعت شروع می شود به شانیت می شود؛ یعنی به جایی می رسد که این مطیع خود را شان، جلوه و ظهور و تعین می بیند، خود را بدن نسبت به آن نفس می بیند که اراده آن نفس بر این بدن ساری و جاری است که اطاعت می شود؛ پس یک موقع اطاعت را از نگاه بیرونی نگاه می کنیم که امامی است که در بیرون ایستاده و امری می کند، درست هم هست، شخص امام در بیرون هم هست و تحقق هم دارد، امرش هم امر لفظی است؛ اما این آغاز راه است در ارتباط با ابدان است که این شکل می گیرد. این دوران حضور امام است که حضرات معصومین علیهم السلام از پیغمبر اکرم، امیرالمومنین علیه السلام تا امام حسن عسکری علیه السلام در این دوران حضور ابدانی، تکلمات و اوامری داشتند، همه اینها به گوش ما می رسید، می شنیدیم و اطاعت می کردیم و این اطاعت ما را مطیع و مرتبط مرتبط با آن ها قرار می داد؛ اما این آغاز راه بود تا به مرتبه رسیدن بدن نسبت به نفس برسیم که در روایت فرمودند که احساس کنیم وجود مبارک و نورانیه حضرات معصومین از درون ما امر دارند و ما مثل بدن برای آن ها اطاعت محضه داریم، حتی به گونه ای که درون ما برسد و ما فکر کنیم، ارزیابی کنیم، ببینیم بکنیم یا نکنیم، خوب است یا بد است، آن مربوط به مراحل قبل است.
کسی که به مرتبه فنا می رسد، امر امام است و اطاعت مثل بدن که بدن در وجود خودش دیگر پایگاهی در مقابل نفس ندارد که آنجا تامل کند. این غیر از آن است که اختیار از بین برود این اوج اختیار است که انسان در معرفت و کمال و اختیار به جایی می رسد که محض و تسلیم در برابر امام می شود که اراده امام بی چون و چرا در وجود او ساری و جاری است و بی تفکر و رویه در وجود او محقق است. این فوق آن است چنانچه انبیای گرامی علیهم السلام نسبت به وحی الهی چنین حالتی را داشتند که آنچه از وحی الهی درون آن ها محقق می شد، مثل کن فیکون در نظام عالم تکوین بود که ﴿إِذَآ أَرَادَ شَيۡـًٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ٨٢﴾[8] اراده الهی تا تعلق می گرفت، تحقق بود. بین اراده و تحقق فاصله در کار نبود. فاصله در جایی است که اراده تشریعی باشد، اراده تشریعی دو شخص باشد، شخص دیگری چیزی بخواهد، من تفکر کنم، ببینم شدنی است یا نه فایده دارد یا نه، انجام دهم یا نه، بعد تصمیم بگیرم، فایده را که دیدم شوق پیدا کنم تا انجام دهم؛ اما آنجایی که رابط نفس و بدن می شود، اینها در مرتبه نفس محقق شده؛ الان دیگر وقت اراده است. وقت اراده که می شود بدن مطیع محض است. بدن دوباره مراحل قبلی را طی نمی کند. آنجا تحقق و نفوذ اراده است، آن جاری شدن فیکون است که نفس اذا اراده شیء ان یقول فیکون کن، بدن فیکون؛ محققش می کند. تا می خواهد ببیند، دید؛ نه می بیند. تا اراده به دیدن کرد دید، مگر مانع بیرونی در کار بیاید. آن مانع بیرونی به اراده او صدمه نزده، مثلا مانع و حاجب و زوالی در چشم پیش آمده باشد و او مانع شده باشد، بیرونی یا آسیب درونی که این آسیب هم از بیرونی ایجاد شده این نگاه به بحث معرفت امام را ایجاب می کند.
حالا با این روایات بعدی را بببنیم بعد از اینکه فرمودند: «اعرف امامک فانک اذا عرفته لم یضرک تقدم هذا الامر او تاخر» خودش را خوب نشان می دهد که این نحوه معرفت که انسان اگر بدن شد؛ چون امام در دایره زمان و مکان نیست، من می توانم برای امامی که هزار سال قبل بوده می توانم بدن باشم، برای امامی که هزار سال بعد می آید، بدن باشم و این زمان در این مانعیت ندارد؛ لذا کلمات امیرالمومنین علیه السلام که می فرمودند که کسانی بعدا خواهند آمد که می شنوند جریان ما را آن ها تقاضا می کنند که کاش ما آن دوره همراه امیرالمومنین علیه السلام بودیم، می گوید این برای آن ها محقق است و نتیجه برای آن ها هم محقق است که روایتش بسیار زیبا است و قبلا خدمت دوستان بودیم که در نگاه آینده هم همینطور.
در روایت دوم که فضیل بن یسار که راوی بسیار خوبی است حتما سرگذشتش را ببینید و از آن ولایی های عالی است می گوید: «سالت ابا عبدالله علیه السلام عن قول الله تبارک و تعالی: «یوم ندعوا کل اناس بامامهم»[9]. (در ذیل این آیه شریفه که از آیات کلیدی قرآن کریم است مرحوم علامه یک بیانی در ذیل تفسیر آیاتی که دارند گاهی می فرمایند، این آیه از غرر این سوره است، گاهی می فرمایند این آیه از غرر قرآن است؛ نه فقط در سور بلکه در قرآن). گاهی کسی مقام استانی دارد، گاهی کسی مقام کشوری دارد، گاهی کسی مقام جهانی دارد، گاهی این آیه خودش در این سوره می درخشد، گاهی این آیه در کل قرآن می درخشد؛ لذا آیاتی که در کل قرآن می درخشد، کمتر از 10 تا انگشت دست است، شاید مرحوم علامه هشت تا نُه تا ذکر کرده که این آیات از غرر آیات کریم است. بعضی از آیات به عنوان کلید و محکم در همه جای قرآن تاثیرگذار و در همه ابواب تاثیر گذار هستند که اینها غرر آیات قرآن هستند و از محکمات هم هستند و همه جا تلالو دارند؛ حالا نمی خواهم بگویم این آیه را مرحوم علامه به این عنوان ذکر کرده اند؛ اما چون این آیه جاهای مختلفی بیان و تاثیر دارد؛ بلکه در آن هدف نهایی انسان که به عنوان حرکت به سوی امام و رسیدن به اطلاق است یک بیان ویژه دارد که «یوم ندعوا کل اناس بامامهم»؛ در آن روز مردم را به امامشان دعوت می کنند؛ یعنی آن اطلاق هر امتی تعینات و تقیدات را همراه خود می آورد. حالا این اطلاق می خواهد اطلاق ضلالت باشد یا اطلاق سعادت؛ لذا مرحوم طبرسی هم این نقل را در مجمع آورده که صدا می زنند هر کسی را با امامش: «هاتوا متبعی ابراهیم، هاتوا متبعی موسی…»[10]؛ آن هایی که متبعین ابراهیم هستند، آن هایی که متبعین موسی هستند بیایند که امامشان است؛ نه به عنوان اشخاص؛ بلکه به عنوان شئونی که شئون ذی شان هستند، به او شناخته می شوند؛ چون اطاعت و تبعیت اینها اینها را در رتبه قرار داده بود، مثل این می ماند که اگر کسی را صدا می زنند بدن هم همراهش است؛ اما بدن حیثیت جدایی ندارد که بگویند نفس زید و بدن زید بیایند، زید را که صدا می زنند که نفس زید است، بدن تابع است، به سوی آن نفس پر می کشد؛ چنانچه بسیار زیباست که این بیان را در رابطه با ابراهیم خلیل که وقتی از خدای سبحان خواست: ﴿رَبِّ أَرِنِي كَيۡفَ تُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰۖ ﴾؛ چگونه مرده را زنده می کنی؟ آنجا خطاب شد: «أَوَلَمۡ تُؤۡمِنۖ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰكِن لِّيَطۡمَئِنَّ قَلۡبِيۖ»، بعد خطاب شد که « قَالَ فَخُذۡ أَرۡبَعَةٗ مِّنَ ٱلطَّيۡرِ فَصُرۡهُنَّ إِلَيۡكَ»؛ اینها را بگیر، چهار پرنده را به خودت اینها را مایل کن، وقتی مایل کردی، جلد شدند، انس گرفتند، فصرهن اینها را بعد از میل قطعه قطعه کن. « ثُمَّ ٱجۡعَلۡ عَلَىٰ كُلِّ جَبَلٖ مِّنۡهُنَّ جُزۡءٗا» که جزئی از اینها قرار بده، «ثُمَّ ٱدۡعُهُنَّ»؛ سپس اینها را دعوت کن. (حالا در دعوات کردن بیانات مختلف است. بعضی نقل ها این است که سرهای اینها را پیش خودش کرده بود و وقتی سر این را بلند می کرد و دعوت می کرد، اجزایی که بر 10 کوه پخش شده بودند و قاطی شده بودند به سوی این سر پر می کشیدند. بعضی این را هم ندارد، ثم ادعهن که آیه هم اطلاق دارد، دعوتشان کن، مثلا بگو طاووس تا طاووس را دعوت کردی)، «يَأۡتِينَكَ سَعۡيٗاۚ»[11] با شتاب به سوی تو می آیند. این با شتاب آمدن مربوط به آن میل و انسی بود که ایجاد شده بود، صرهن الیک. بعضی جاها بیان کرده اند که در معنای لغوی صرهن میل خوابیده است، همچنین بعضی جاها گفته اند که اگر صرهن قطعه قطعه کردن است و در آن میل نخوابیده، الیک حکایت از این دارد؛ نامفهوم 35:28؛ چون در الیک میل و رغبت در آن هست.
این تفسیری اش است که نمی خواهیم وارد شویم، مفصل در سوره بقره گذشته؛ اما این را برای این عرض کردم که در قیامت دارد که خدای سبحان صدا می زند، همه از قبرها با سرعت برمی خیزند؛ چون میل و اشتیاق و محبت نسبت به خدا در همه فطرتا موجود است با همه سرعت «سراعا» از قبرها بر می خیزند و به سوی آن ندا جذب می شوند، بعد وقتی این ندا می شود، بدن ها به سمت نفوس کشیده میشوند؛ یعنی این ندا ابتدا در جانب نفوذ محقق می شود، بعد در جانب ابدان، میل ابدان به جانب نفوذ کشیده می شود. این بحث دیگری دارد بماند در جای خودش.
می خواستم این را عرض کنم که کار ابراهیم خلیل در آنجا نمادی از احیای قیامتی بود که محقق خواهد شد و این جایی که امام می خواهد با مردم رابطه تبعیت و شوق را ایجاد کند، نمادی از آن حقیقت است که تامش در قیامت محقق خواهد شد که وقتی اتباع امام صدا می زنند، این افراد تابع مثل بدن به سوی نفسشان پر می کشند، مثل ابدان به سوی قلوب پر می کشند و با شوق و سرعت می آیند و هر قدر محبت اینها در دنیا نسبت به امام در تبعیتشان بیشتر بود، سرعت وصولشان به امام در آنجا شدید تر می شود.
اینها بسیار زیبا است. گفتن آن نباید فقط ما را دلخوش کند؛ بلکه باید الان در وجودمان احساسش کنیم که هر حکم امام که می آید، چقدر نسبت به انجامش میل و شوق داریم؛ در هر حکمی این میل و شوق آن میل و شوق را دارد نشان می دهد؛ یعنی آمپر و نشان و علامتی که آنجا با چه سرعتی به سمت امام حرکت می کنیم، مثل بدن نسبت به نفس، اینجا در اطاعت نسبت به اوامر خود را نشان می دهد. این علامت امروز است که او را می نمایاند.
روایت هست که می فرماید: «سالت ابا عبدالله علیه السلام عن قول الله تبارک و تعالی: «یوم ندعوا کل اناس بامامهم.» فقال یا فضیل اعرف امامک فانک اذا عرفت امامک لم یضرک تقدم هذا الامر او تاخر». تا اینجا شبیه روایت قبل بود. «و من عرف امامه ثم ماته قبل ان یقوم صاحب هذا الامر (ببینید وقتی معرفت امام را می گوید، به طور اطلاقی می گوید، زمان امام صادق علیه السلام است) قبل از اینکه صاحب امر قیام کند، با اینکه زمان امام است، معرفت داد به امام صادق محقق می شود می گوید امامش را بشناسد، نمی گوید امام غایب را بشناسد؛ بلکه می گوید امام را بشناسد. چرا؟ چون اینها یک حقیقت واحده هستند و حقیقت امام در دولت مهدوی آشکار می شود. اگر می فرماید من عرف امامه، امام را چگونه بشناسد؟ آنجوری که در دولت مهدوی محقق می شود؛ در نظام اجتماعی و نظام فردی؛ یعنی آنکه در زمان امام صادق علیه السلام امکان پذیر است که در نظام فردی امکان پذیر است، این همان حقیقت معرفت امام در دولت مهدوی است، اگر محقق شود. تناسب بین این دو تا است که می گوید اگر اینجا شناخت، او اگر قبل از شناخت امامش هم از دنیا برود، کان فی مثل کسی می ماند که «کان بمنزلة من کان قاعدا فی عسکره»؛ مثل کسی می ماند که قاعدا فی عسکره. قاعد فی عسکره یعنی چه؟ عسکر لشگرهاه است، اما قاعد به چه معنا است؟ قاعد به معنای نشستن کمال یا ضعف است؟ اگر می فرمود قائما فی عسکره کمال بالاتر را نشان نمی داد؟ قائدا فی عسکره نشستن است دیگر؛ یعنی یک مرتبه از آمادگی کمتر. نه، قاعدا در اینجا به معنای ملازما است، فوق قائما است. قاعدا فی عسگره می گویند پای این کار نشست. اگر می فرمایند خدای سبحان قعید است یا ملکی قعید است؛ یعنی با تمام مراقبت و التزام و توجه یا اگر می فارمایند شیطان بر صراط قعید است؛ یعنی تمام توجهش را مربط کرده که بخواهد شکار کند این قعید و قاعد بودن به معنای نشستن در برابر قیام نیست؛ بلکه شدت ملازمت است که ملازمت، تمرکز و همه توجه را که کانه کار دیگری ندارد به کار گیرد. این قعود پای این کار نشستن (شنیدید که در اصطلاح می گویند، پای این کار نشست غیر از انجام کار است؛ یعنی همه وجودش را صرف این کرد؛ لذا اگر اینجا بخواهیم غیر از این معنا کنیم، بسیار دور می شود که برخی از شارحین بزرگوار معنا کردند. معنا آن عظمتی که سیاق بیان می کند؛ به خصوص با بل اضرابیه که بعد آمده که بلکه بالاتر از این که «بمنزلة کان قائدا فی عسکر، لا بل بمنزلة من قعد تحت لوائه» کسی که زیر پرچم نشسته. نشستن زیر پرچم دیگر معنا با آن قعود ندارد، زیر پرچم نشستن به غیر از مساله تلازم معنا نمی دهد؛ چون زیر پرچم… پرچم برافراشته است پرچم برافراشته حالت همه قیام است؛ یعنی این قعد فوق قائما است که لزوم و تلازم و شدت رابطه را در اینجا می رساند که قعد تحت لواء؛ پای این کار نشسته و انگار کار دیگر کاری ندارد.
کسی که منتظر این امر است یا امامش را شناخته و اینگونه است، دارد بیان می کند که کسی که امروز شناخت (عرف هذا الامر) باید حالش این حال باشد که آنطور معنا می شود که تحت لواء است یا فی عسکره. حال ما در انتظار فی عسکر است. دوستانی که تجربه جنگ را دارند؛ یک موقع است که انسان در منزل است، یک موقع انسان به پادگان شهر رفته است، یک موقع پادگان در جبهه است، یک موقع وقت برافراشتن پرچم و حرکت و حمله است. این حالات با هم بسیار متفاوت است؛ یعنی وقتی که پرچم برافراشته است و انسان ملازم پرچم است هیچ کار و فکر دیگری به ذهن انسان نمی آید که من عرف هذا الامر حالش تا اینجا پیش می رود که هیچ کار و دغدغه و شوق دیگری به غیر از آن حالت ندارد. دیگر آنجا فکر زن و بچه و خانه و زندگی بودن همه از تحت لوا خارج است، آنجا دیگر ذهن متمرکز است.
ما در حالت ارتباط با معرفت امام این را برای خود غایت قرار دادیم یا نه که معرفتی که به این مرتبه از عمل منجر شود که صبح که بلند می شویم دغدغه اولیمان این باشد؛ نه فقط یک سلام به امام باشد که آن هم خوب است؛ بلکه رضای امام باشد، جند امام و لشگر امام باشیم. امام الان از ما چه خواسته؟ الان باید چه کنیم و کجا برویم؟ حرکت، رفت، آمد و خیالمان همه باید تحت پرچک و زیر لوا و حالت جهاد باشد، این می شود منتظر کسی که امام را شناخت، می فهمد منشا همه خوبی ها او است، می فهمد همه خوبی ها امر دارد، می فهمد همه خوبی ها را باید انجام دهد؛ تا قدری که توان دارد. این با کسی که گاهی یک خوبی هم انجام می دهد، قطعا تنافی پیدا می کند.
تعبیری که نزدیک به این است و من مضمونش را عرض می کنم بعدا آقای صالحی عزیز این را پیدا می کنند و در کانال می گذارند، این است که کسی که به این حالت می رسد، لکل باب خیر (یا نزدیک به این)، لهم ید قارعه. دست کوبنده دارد، رها نمی کند، قارعه شدت کوبیدن است؛ یک موقع می گوید انجام می دهد، یک موقع می گوید، دست کوبیدن دارد؛ یعنی با یک شدت و حدت و قدرت انجام می دهد؛ نه اینکه دستی هم به در زده است. این نگاه که باب خیر را ارتباط با امام می بیند. عرف هذا الامر، اگر کسی امام را با این نگاه دید، هیچ حال و لحظه ای از وجودش از ارتباط با امام خالی نیست؛ چون هیچ لحظه ای ازوجود امام از ارتباط با امر خیر خالی نیست.
سوال حضار: «لکل باب رغبة الی الله منهم ید قارعة»[12]
استاد: بله، اینها ید قارعه و دست کوبنده دارند، هیچ چیزی را از دست نمی دهند. در روایات بعدی که…
سوال حضار: درباره ائمه کفر هم این صدق می کند؟
استاد: بله صدق می کند. در ادامه حرفی که مرحوم طبرسی دارد آمده که «ثم یقال هاتوا متبعی الشیطان، هاتوا متبعی رؤساء الضلالة». آن ها هم اینطور صدا می زنند؛ چون آن متبعین هم می خواستند به آن مقام برسند، به مرتبه رئوس الضلالت مایل بودند، امر او را اطاعت می کردند؛ لذا اینها هم بدن برای آن ها می شوند؛ لذا چه این طرف و چه آن طرف؛ به مقدار شوق و اشتیاق و محبتشان برای امامشان بدن می شوند. حالا اگر امام سعادت است، بدن برای امام سعادت است و اگر امام شقاوت است، بدن برای شقاوت است.
سوال حضار: حب معنا می دهد؟
استاد: بله، حب و الحاق اینجا معنا می دهد، هرچند آنجا وقتی حقیقت را می بینند می خواهند تبری پیدا کنند؛ «﴿إِذۡ تَبَرَّأَ ٱلَّذِينَ ٱتُّبِعُواْ مِنَ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُواْ﴾[13]؛ اما چاره نیست و این بدن با این نفس به سمتش کشیده می شوند و یک جا جمع می شوند. هم و ازواجهم کنار هم قرار می گیرند. ازواج اینها به نحوی اعمال و شئوناتشان است.
سوال حضار: نامفهوم 47:58
استاد: الان داشتم همین را می خواندم «و قال بعض اصحابه؛ بعضی از اصحاب امام صادق علیه السلام این را نقل کردند (یا به عنوان روایت نقل کردند یا به عنوان یک شنیده نقل کردند)، بمنزلة من استشهد مه رسول الله صلی الله علیه و آله.[14] چون رسول خدا به عنوان نماد تام امامت مطرح است آنوقت مانند کسی که برابر رسول خدا به شهادت رسیده، بالاتر از حضور است؛ یعنی حضور تام محقق شد به نتیجه و سرانجام هم رسید؛ چون ممکن است در یک جایی بعد از حضور جدایی اتفاق بیفتد؛ اما آنجایی که حضور محقق شد تا مرز شهادت و شهادت هم پیش رفت؛ یعنی به ثمر رسید و این تثبیت شد و دیگر تغییر پذیر هم نیست که این در روایات هم هست که به منزله کسی است که استشهاد مع رسول الله پیدا کرده است.
سوال حضار: یعنی در این مسیر ثابت قدم شد؟
استاد: یعنی تثبیت و آشکار شد اینکه در عسکر حضور داشت و زیر پرچم بود تا شهادت هم جلو رفت. شهید هم شد. تا آنجا حضور است و اینجا ثمر و نتیجه است.
روایت بعدی را می خوانیم. روایت بسیار زیباست. نکته اش را بیان می کنیم و ان شاءالله شرحش را برای جلسه آینده می گذاریم. می فرماید: «ابی بصیر قلت لابی عبدالله علیه السلام جعلت فداک متی الفرج متی الفرج؟ فرج چه زمانی است. فقال یا ابا بصیر و انت ممن یرد الدنیا؟ امام صادق علیه السلام فرمودند: «ابوبصیر زمان می پرسی؟» زمان مربوط به عالم دنیا است. تو می گویی متی الفرج، فرج را دنیایی کردی، لذا دنبال این هستی که در دنیا محقق شود؟ تو اراده دنیا کردی و زمان می خواهی؟! من عرف هذا الامر فقد فرج عنه لانتظاره»[15]؛ کسی که امام را شناخت، فرجش محقق شده است. فرج در دایره زمان نیست. بله، یک فرج عمومی داریم که در زمانی محقق می شود که «لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد لطول الله»[16]؛ اما حقیقت فرج به لحاظ زمان نیست؛ بلکه به لحاظ رابطه معرفتی است منتهی چاره نیست الا اینکه در دنیا حتما باید ظهور و فرج در ظرف زمان باشد؛ نه قید زمان. یک موقع زمان ظرف برای این است، یک موقع قید برای این است؛ آنجایی که قید و شرط است، جزء موضوع محسوب می شود؛ اما آنجایی که ظرف است، جزء موضوع نیست موضوع می خواهد محقق شود، ظرفی را می خواهد؛ حالا این ظرف در حقیقت ظرف او شده، ظرف تقد ایجاد نمی کند؛ لذا تعبیر بسیار زیبا است که انت ممن یرید الدنیا؟ نگاه تو نسبت به فرج در دایره زمان است. من عرف هذا الامر فقد فرج عنه لانتظاره. برایش فرج با همان انتظارش محقق شد؛ یعنی انتظار قید فرج است. انتظاری که آن نگاه و آن ارتباط را ایجاد می کند.
ان شاءالله خدای سبحان ما را جزء منتظرینی قرار دهد که معرفت امام برایمان در همین ایام و حالات محقق شود. در همین حالی که داریم… (حالا می خواهیم زمان نگوییم؛ چون زمان خودش قید نشود) ان شاء الله برایمان محقق شود و فوق زمان و مکان باشیم. با اماممان مثل بدن برای نفس مطیع باشیم. و السلام علیکم و رحمةالله و برکاته.
[1]. الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص371.
[4] . من لا یحضره الفقیه ، ج۲، ص۶۰۹، عيون الأخبار ، ج۲، ص۲۷۲، تهذيب الأحكام ، ج۶، ص۹۵، المزار الکبير ، ج۱، ص۵۲۳، المحتضر ، ج۱، ص۲۱۵، الوافي ، ج۱۴، ص۱۵۶۶، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۱۲۷، زاد المعاد ، ج۱، ص۲۹۶،، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۱۴۶، البلد الأمین ، ج۱، ص۲۹۷، مستدرك الوسائل ، ج۱۰، ص۴۱۶
[5] . نوادر الأخبار ، ج۱، ص۲۷۸، تفسير الصافي ، ج۴، ص۳۳۱، بحار الأنوار ، ج۷، ص۳۲۶
[6] . بصائر الدرجات ، ج۱، ص۱۴، بحار الأنوار ، ج۱۵، ص۲۲، بحار الأنوار ، ج۲۵، ص۸، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۱۲۵،
[7] . الوافي ، ج۴، ص۴۵، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۱۰۲، علل الشرایع ، ج۲، ص۶۰۶، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۴۱۳، بحار الأنوار ، ج۵، ص۲۲۸، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۳۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۴۳۷،
[10]. مجمع البيان في تفسير القرآن – ط مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، الشيخ الطبرسي، ج6، ص275.
[12] . نهج البلاغة ، ج۱، ص۳۴۲، بحار الأنوار ، ج۶۶، ص۳۲۵
[16] . عيون الأخبار ، ج۲، ص۲۶۵، كمال الدين ، ج۲، ص۳۷۲، کفایة الأثر ، ج۱، ص۲۷۵، اثبات الهداة ، ج۲، ص۵۹، بهجة النظر ، ج۱، ص۱۲۱، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۷، ص۱۸۹، بحار الأنوار ، ج۴۹، ص۲۳۷، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۱۵۴،، الصراط المستقيم ، ج۲، ص۲۴۱، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۲۲۶، الإنصاف ، ج۱، ص۴۱۶، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۴۰۸، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۲۸۰، ، كمال الدين ، ج۲، ص۳۷۷، کفایة الأثر ، ج۱، ص۲۸۰، عوالم العلوم ، ج۲۳، ص۲۶۸، ، العمدة ، ج۱، ص۴۳۲، بهجة النظر ، ج۱، ص۱۶۱، الغيبة (للطوسی) ، ج۱، ص۱۸۰، اثبات الهداة ، ج۵، ص۱۲۱، اثبات الهداة ، ج۵، ص۱۳۳، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۷۴، ، الإنصاف ، ج۱، ص۲۳۵، كمال الدين ، ج۱، ص۲۸۰، إعلام الوری ، ج۲، ص۱۷۳، كشف الغمة ، ج۲، ص۵۰۷، ، من لا یحضره الفقیه ، ج۴، ص۱۷۷، اثبات الهداة ، ج۲، ص۳۷، اثبات الهداة ، ج۲، ص۱۷۰
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 368” دیدگاه میگذارید;