سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی محمّد و آله الطّاهرین و وَالْعَنْ أعْداءَهُم اجْمَعِینَ الی یوم الدین. ان شاءالله در محضر روایات نورانی اهل بیت علیهم السلام با همه وجود اخذ کنیم و عمل کنیم. در بحث باب تمحیص و امتحان بودیم. امروز هم چند روایت را می خوانیم. تقریبا نظیر روایاتی که به عنوان شش روایت آمده را خوانده ایم؛ اما سنت خالص سازی یا محوضت (محوصت هم درست است) بحث مهمی است؛ چون این سنت عظیمی است که در نظام وجود از ابتدای عالم در تکوین و تشریع ادامه دارد و تا نهایت آن که به آن طهارت مطلق می رسد، ادامه دارد؛ لذا حتی ما در نگاه تکوین هم وقتی بیان می شود که ﴿وَأَشۡرَقَتِ ٱلۡأَرۡضُ بِنُورِ رَبِّهَا﴾[1]، ﴿يَوۡمَ تُبَدَّلُ ٱلۡأَرۡضُ غَيۡرَ ٱلۡأَرۡضِ﴾[2]، یعنی حتی همین ظهور ارض ظاهری به آن ارض نورانی تبدیل خواهد شد و دیده خواهد شد که «یوم تبدل الارض غیر الارض»؛ یعنی در حرکت وجودی عالم و نظام وجود هم به تبع قوس صعودی که انسان دارد، عالم هم به سمت محوضت حرکت می کند. محوضت عالم به این معنا است که عالم به گونه ای دیده می شود که مالکیت حضرت حق در آن آشکار دیده می شود؛ به طوری که هر جزئی که قبلا برای آن استقلالی دیده می شد، اگر دیده می‌شد که خورشید نور دارد و آب دریا خنک کننده است و رفع عطش می کند، اگر دیده می شد که آسمان‌ها و کوه ها برافراشته‌اند، همه اینها در روز قیامت در نظام محوضت و خلوص به گونه ای می شود که نشان می دهند، فقط خدا در کار است؛ لذا اگر ﴿إِذَا ٱلشَّمۡسُ كُوِّرَتۡ١﴾[3]؛ شمس که باید کارش نوردهندگی باشد، در آنجا ضد خود را آشکار می کند که تکویر و تاریکی است؛ اگر بحار است، سجرت که انگار از او آتش متصاعد است؛ چون در حقیقت می خواهد نشان دهد که کار خدا است؛ یعنی اسبابی که به آن تکیه می کردید و احساس می کردید اسباب استقلال و معدیتی در کار دارند، در آن روز می خواهد توحید را آشکار کند. این هم سنت محوضت در نظام وجود است که هر چه جلوتر می رود آشکارتر می شود.

من سعی می کنم در این جلسه در محضر یک سری روایات باشیم که هر یک برای ما بابی را باز کند و استفاده کنیم. در روایت شریف می فرماید..

سوال حضار: نامفهوم3:49

استاد: نه هنوز روایت باب نیست؛ اما بحث هایی است که به مباحث محوضت مرتبط است.

روایت شریف از امیرالمومنین علیه السلام می فرماید: «کلما کانت البلوی و الاختبار اعظم، کانت المثوبة و الجزاء اجزل»؛ اگر کسی که مثوبت و جزای اجزل و عظیم را می خواهد، مقدمه اش این است حتما باید ابتلائات و امتحانات بزرگ تری را طی کند. یک دلالت التزامی بین ابتلا و کمال است. تعبیر قرآن هم این است: ﴿إِذِ ٱبۡتَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِـۧمَ رَبُّهُۥ بِكَلِمَٰتٖ فَأَتَمَّهُنَّۖ﴾[4]؛ پس بین ابتلا و کمال کاملا تلازم مستقیم هست. هر جا ابتلای بالاتر،کمال بیشتر. حالا اینکه ابتلا به چه چیزی تلقی می شود، بحثش جدا است؛ اما بین این دو تلازم است. این روایت شریف تصریح در این است که ثواب و جزا در اینجا بالاتر می شود. بعد مثال می زند که «الا ترون ان الله سبحانه اختبر الاولین من لدن آدم صلوات الله علیه الی الاخرین من هذا العالم باحجار لاتضر و لاتنفع و لاتبصر و لاتسمع»؛ همین خودش یک ابتلا است که همه مردم را از ابتدای آدم تا امروز به یک خانه کعبه ای که سنگ های هست که تعبیر اینجا این است که «باحجار لاتضر و لاتنفع»؛ نه نفعی دارد؛ نه ضرری می زند، نمی گوید اینها را عبادت کنید؛ اما می گوید از هر جایی بیاید به امر خدا طواف کنید که اگر می گفتند یک جای آبادی است و سرسبز است و انسان به آنجا می رفت و حس خوبی از جهت آب و هوایی و تنفسی به او دست می داد، می گفتند بیایید اینجا تا رابطه‌تان با خدا بیشتر شود؛ یک موسیقی نحر و درخت و .. محقق بود، چند روز بیایید اینجا سیمتان وصل می شود دیگر… این خیلی ساده بود؛ اما بگوید اینجا که گرم است، غیر ذی زرع است؛ نه اینکه درخت ندارد، اصلا جای زراعت نیست؛ بیایید اینجا… تعبیر امیرالمومنین علیه السلام این است که اختبر الاولین من لدن آدم؛ ببینید چه امتحان و اختباری است؟! من لدن آدم صلوات الله علیه الی الاخرین که آدم به آنجا چه سراندیب به آنجا هبوط کرده باشد، چه از اول به اینجا آمده باشد، «فجعلها بیته الحرام الذی جعله الله للناس قیاما… ولکن الله یختبر عباده بانواع الشدائد و یتعبدهم بانواع المجاهد؛ آن ها را امتحان می کند و متعبد می کند؛ (روزه بگیرید؛ نخورید! این با آن حکمتی که تخطئه تن و عبور از تن بود، بسیار سازگار بود؛ یعنی عبور از تن حج، صوم؛ جهاد، نماز و… می خواهند حکم انسان را از سلطه احکام تن خارج کند و بالاتر ببرد) و یبتلیهم بضروب المکاره اخراجا لتکبر من قلوبهم»؛ تا آن منیت و تکبر و خودخواهی از دل ها کنده شود. هر که هستی بروی در مشعر و منا با یک لباس ساده اقامت کنی در مشعر هم حق نداری جایی چادر بزنی؛ اما عبور کردن، سختی کشیدن و … حضرت علت را بیان می کند که «اخراجا للتکبر من قلوبهم و اسکانا للتذلل فی نفوسهم»؛ این را خارج و آن را داخل کند؛ تکبر را بیرون کند و تذلل را ساکن کند؛ آن ذلت و خشوع عندالله را. «و لیجعل ذلک ابوابا فتحا الی فضله؛ اینها را به سوی فضل خود قرار دهد (آن راهی که به سوی خود می برد، این راه باشد. این بسیار جالب و زیبا است) و اسبابا ذللا لعفوه»[5]؛ اینها سبب می شود که عفو خدا آماده شود در وجود که شامل شود تا عفو این را فرا بگیرد. این روایت ادامه دارد و ما همین مقدار را می خوانیم.

سعی می کنیم توضیح کمتری از روایت دیگر بدهیم که دوستان از توضیحات قبل استفاده کنند. ذیل قول خدای سبحان که فرمودند: ﴿مَّا كَانَ ٱللَّهُ لِيَذَرَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ عَلَىٰ مَآ أَنتُمۡ عَلَيۡهِ حَتَّىٰ يَمِيزَ ٱلۡخَبِيثَ مِنَ ٱلطَّيِّبِۗ﴾[6]؛ خدا مومنین را رها نمی کند که همین طور باشد، تا اینکه خبیث و طیب از هم تفکیک شوند. خبیث و طیب یک موقع بین مومنین است و یک موقع بین مومن و کافر است. بین مومنین هم خبیث ها از وجود مومن کنده شود تا طیب بماند (تفسیر عیاشی) عن عجلان أبي صالح قال: سمعت أبا عبد الله ع يقول‌ لا تمضي الأيام و الليالي حتى ينادي مناد من السماء»؛ زمان ها و روز ها و شب ها نمی گذرند، حتى ينادي مناد من السماء. این ينادي مناد من السماء بسیار زیباست که آدم ردش را پیدا کند. این ينادي مناد من السماء گاهی در دنیا، گاهی در آخرت، گاهی در مواقف قیامت است، گاهی در برزخ است. هر یک از این ها یک بابی است. منظور از این مورد در دنیا است که ينادي مناد من السماء دائما این ندای از آسمان است که آن ندا ایت است: «یا اهل الحق اعتزلوا؛ اهل حق جدا شوید. یعنی اینها بیایند به یک طرف. (اهل حق کسانی است که در خیمه حق هستند و تابع حق هستند)، يا أهل الباطل اعتزلو»؛ اینکه آسمان ندا می کند؛ یعنی همه تدبیرات الهی که یدبر الامر من السماء الی الارض در راستای اعتزلوا الحق و اعتزلوا الباطل است؛ یعنی سنت خالص سازی که دائما تفکیک بین خوب و بد، حق و باطل وجود دارد که این تفکیک کامل صورت بگیرد، این تفکیک در عالم یعنی هر واقعه، دین، کار و هر فعلی مصداق این می شود تا به جایی می رسد که آن هم ینادی است که زمان ظهور مرتبه ای از آن است، زمان قیامت هم مرتبه ای از آن است. این ندا تکوینی است؛ یعنی من طور و تدبیر عالم را اینگونه قرار دادم که دائما هر واقعه و کار، فعل، حکم، دین و عملی نتیجه اش اعتزال حق و باطل باشد که روایت دین را هم قبلا در احکام دینی در جلسه گذشته خواندیم. «فیعزل هولاء و يعزل هؤلاء، من هؤلاء»؛ دائما در حال جدا شدن هستند. اهل حق از باطل جدا می شوند. اهل باطل از باطل جدا می شوند، فقط افراد هم نیستند؛ بلکه احوال را هم شامل می شود. افراد حق از افراد باطل و احوال حق از احوال باطل؛ یعنی در وجود من یک احوال و حالات حق و یک احوال و حالات باطلی است. در وجود خود من هم حال حق از حال باطل، در بین مومنین هم حال حق از حال باطل. این فیعزل هولاء و يعزل هؤلاء، من هؤلاء فقط افراد را شامل نمی شود؛ بلکه احوال را هم شامل می شود که این شمول شمول افرادی و احوالی است، بعد اجلان از امام صادق علیه السلام سوال کرد: « أصلحك الله- يخالط هؤلاء هؤلاء بعد ذلك النداء؛ اینها بعد از اینکه تفکیک شدند، دوباره با هم قاطی می شوند؟ قال کلا». در زمانی که این ندا کشیده می شود تا جریان ظهور و رجعت دیگر جدا شدنی نیستند که تا آنجا دیگر جداشدنی نیست… تا قبل آن حتی کشتی نوح که وقتی آن ندا شد و محوضت محقق شد، بعد دوباره منشأ بدی هم از درون همین ها شکل گرفت؛ آن هم یک محوضت بود؛ پس آنجایی که می گوید: «کلا» به این برمی گردد که ادامه این ندا در آخرالزمان؛ پس این دائما سنت محوضت و جدایی اینها با هم هست؛ اما به جایی می رسد که دیگر یک طرفه می شود که این را قبلا خدمت دوستان بیان کردیم. « كلا إنه يقول في الكتاب ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى‌ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ- حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ‌»[7] یک موطن آن دوران ظهور و رجعت است؛ اما یک موطن دیگر هم دارد که آن همه زمان ها را شامل می شود . اگر گفتید آن موطن کی می شود؟

حضار: نامفهوم 14:39

استاد: وقتی که به انسان حال مرگ دست می دهد؛ یعنی بعد از احتضار هر کسی در هر زمانی دوباره اینجا «کلا» صدق می کند، جدایی دیگر در اینجا نیست. اینجا تمام شد. ثبات پیدا می کند یا از اهل حق است یا از اهل باطل است که روایت هم دارد که اینجا تفکیک می شود؛ بنابراین یکی در آخرالزمان محقق می شود، برای عموم. یکی در هر دوره ای برای افراد محقق می شود؛ با حال موت که دیگر از اینجا به بعد حال کفر و ایمان قاطی نمی شود. وقتی لحظه احتضار و مرگ رسید، برای افراد در هر دوره ای این مساله هست؛ لذا یک بحث زیبایی است که این دو را با هم ببینید که نگاه مجموعه ای به عالم اینها را خوب معنا کند؛ همان سیری که عالم در نظام عمومی دارد، برای هر فردی در نظام خاص هم آن نظام هست؛ یعنی انسان در نظام عمومی عالم باید قبل از قیامت حتما ظهور محقق بشود: «لَو لَم يَبْقَ مِن الدُّنيا إلاّ يَومٌ واحدٌ لَطوّلَ اللّه ُ ذلكَ اليومَ حتّى يَبعَثَ فيهِ رجُلاً مِن وُلدي اسمه اسمی و کنیته کنیتی… یَمْلأُ الأرضَ قِسطاً وَ عَدلاً کَما مُلِئَتْ جَوراً وَ ظُلماً»[8]؛ یعنی ظهور قیامت حتما از کانال ظهور ولایت محقق می شود، توحید الهی حتما از کانال توحید الهی محقق می شود در نظام وجود. این قطعی است و جزء لاینفک عالم است و امکان تخلف ندارد؛ لَو لَم يَبْقَ مِن الدُّنيا إلاّ يَومٌ؛ لابد است. همین لابدیت در نظام هر فردی که می خواهد از دنیا برود که «من مات قامت قیامته»[9]؛ هر کس از دنیا رفت، قیامتش به پا شده است. قیامت این می تواند قبل از ظهور ولایی اش محقق شود؟ خیر، در روایت الی ماشاءالله دارد که هر کسی که می خواهد از دنیا برود در حالت احتضار، حضرات را می بیند که این توحید الهی محقق می شود، تمام حرکات، حالات، اخلاق و اعتقاداتش در ارتباط با امام دیده می شود یا محب است با مراتب محبت یا مغبض است با بغض و با آن حال از دنیا می رود. این توحید ولایی محقق می شود و توحید الوهی که قیامت است، پس از این است؛ چه در نظام کل، چه در نظام… اینجا هم اینگونه است که این اعتزال اهل حق و باطل در نظام کل محقق می شود با ظهور و رجعت. در نظام فرد هم قبل از اینکه از دنیا برود، وقت احتضار و موت محقق می شود. دیگر بعد از این تفکیک مخلوط شدن نیست. تا قبل از این امکان‌پذیر بود؛ اما آنجا دیگر بعد از این امکان‌پذیر نمی شود که وقتی فرعون اظهار ایمان می کند، آنجا بیان می کند، آنجا بیان می شود که « ﴿ءَآلۡـَٰٔنَ وَقَدۡ عَصَيۡتَ﴾[10]. دیگر نمی شود، راه بسته شد و تمام شد. بسیار زیباست که بتوانیم تطابق نظام کل را با نظام جزء را در همه مراحل تطابقش را ببینیم؛ به خصوص آنجا که روایات ما اینها را به ما نشان دادند، از این جاها سوژه پو راه پیدا کنیم برای آنجاهایی که بیان نشده تا بتوانیم آن را علت یابی کنیم و بیان را توسعه دهیم این روایت هم روایت زیبایی بود برای خودش بیان مفصلی را داشت که…

سوال حضار: بخشی از روایت عدم تمییز 18:54 نامفهوم

 در عالم برزخ عدم تمییز از این باب نیست، دیگر ندای یا اهل الحق اعتزلوا اهل الباطل اعتزلوا نیست؛ اما به این برمی گردد که ظهور این برای این شخص محقق نشده است؛ لذا برای اینکه ظهورش محقق شود (چون داریم که در برزخ از محض ایمان و محض کفر سوال می شود و بقیه یلهی عنهم[11] هستند) تا موقعی که عوارض وجودی این که ﴿خَلَطُواْ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَءَاخَرَ سَيِّئًا﴾[12] سیئات آن با عذاب ها و مشکلاتی که آنجا پیش می آید (دنبال این هستیم که این روایات را بخوانیم) ریخته شود. آن موقع سوال از او محقق می شود که به محوضت رسیده باشد پس رسیده؛ ولی برای خودش… چون عمل جدیدی در کار نیست، راه جدیدی برای خلط این با آن دیگر امکان پذیر نیست؛ اما برای این فرد هنوز واضح نشده و برای بعد از این آشکار می شود؛ والا از این به بعد امکان خلط نیست، جدا شدن به این عنوان که این بتواند از این به او برسد نیست؛ اما برای این آشکار نشده؛ چون آن زوائد باید بریزند تا معلوم شود که این چه کاره است؛ لذا در روایت هست اگر کسی در وجودش ذره ای ایمان باشد، بالاخره نجات پیدا می کند. خواجه نصیر بیانی بسیار زیبایی دارد که آنجا شش وجه می کند؛ اما مختصرش این است که وقتی عمل ناصالح در وجود انسان باشد و ایمان و عمل صالح در وجود انسان باشند، عمل ناصالح باید امداد شود تا بماند تا وقتی که ملکه نشده و ذاتی نشده، باید امداد شود تا بماند، هی باید تغذیه شود تا بماند. می گوید وقتی انسان وارد برزخ می شود، این اعمال ناصالح بعد از این دیگر تغذیه نمی شوند، مگر کسی باقیات ناصالح داشته باشد که هی اعمال سنت های ناصالح داشته باشند که هی عمل دیگران او را تغذیه کند؛ اما اگر کسی نداشته باشد، وقتی تغذیه نمی شود، مدام رو به ضعف می رود؛ اما عمل صالح؛ چون مطابق وجود و عالم و مطابق نظام وجود است حتی اگر تغذیه هم نشود، می ماند؛ ولی عمل ناصالح مطابق وجود نیست؛ بلکه تا امداد نشود، ملکه نشود، تثبیت نشود، متزلزل است؛ بنابراین اگر تغذیه نشد، مدام ضعیف می شود و ضعیف می شود و… به طوری که محو می شود. این ضعیف شدن با سختی هایی که در برزخ محقق می شود اتفاق می افتد؛ حتی همین انتظارکه می بیند تکلیف بقیه مشخص شده؛ اما او نمی داند که این طرف یا آن طرف است. خود اینها حالات دنیای او است که تحیرهایی داشته… حالا این بحث مفصل است با این نگاه انسان به سمت محوضت می رود؛ ولی آشکار شدن محوضت است؛ نه اینکه محوضت یا عمل جدیدی در کار باشد.

سوال حضار: روایت قبلی که خواندید، ظاهرش در شمول احوالی از جای دیگری نامفهوم 22:22

استاد: بله، روایات دیگر هم داریم که شمول احوالی هم دارد. در روایت بعدی که نظیر همان روایت قبلی است، از آن عبور می کنیم.

 دسته دیگری از روایات هستند که این را تکمیل می کنند. امیرالمومنین علیه السلام می فرماید: «ما من شیعتنا احد یقارف؛ از شیعیان ما کسی نیست که عمل زشتی یقارف (مرتکب شدن)، امرا نهیناه؛ آن امری را که ما نهی کرده بودیم مترکب شود، عنه فیموت؛ بمیرد مگر اینکه قبل از مردن؛ حتی یبتلی ببلیة؛ قبل از مردن؛ یعنی در دوران حیات، إما فی مال؛ یا در مالش (البته این غیر از جاهایی است که انسان کوتاهی می کند و یک جاهایی مشکل پیش می آید، آن ها دیگر عمل خودش بوده مثل اینکه من چیز مسمومی را بخورم، این عمل خودم است؛ اما آنجایی که ظاهرا به اختیار او نبوده؛ اما مشکلی در مالش پیش آمد) یا در فرزندانش مشکل پیش آمد، إما ولد؛ حالا این ولد ممکن است مریضی، آسیب، موت یا یک گمراهی باشد و او کوتاهی نکرده؛ اما ولد به هر دلیلی با اختیار خودش گمراه شد و إما فی نفسه؛ یا در جان خودش (مریضی و مشکلات خودش آسیب هایی که ممکن است از جهت روحی ببیند)، حتی یلقی الله عز و جل و ما له ذنب؛ تا خالص شده باشد، از اینها جدا شده باشد و خدا را ملاقات کند، در حالی که اینها از او ریخته باشد، و انه لیبقی علیه الشیء من ذنوبه؛ اگر یک چیزهایی در وجود او باقی ماند و با اینها تصفیه نشد، فیشدد علیه عند موته؛ نزع روح و جان کندنش سخت می شود، فیمحص ذنوبه»[13]؛ بعد گناهانش در آن مرتبه پاک می شود. همه اینها تا برزخ است. دوباره از برزخ تا قیامت همین مراحل را داریم. دوباره از مواقف قیامت تا ورود به بهشت و جهنم این را داریم؛ یعنی محق بسیار عظیم است. قرآن می فرماید: ﴿وَلِيُمَحِّصَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَيَمۡحَقَ ٱلۡكَٰفِرِينَ١٤١﴾[14]. محق دو مصداق دارد؛ یک مصداق محق این است که کافری رو به زوال می رود این کفر رو به عدم و زوال رفتن است. یک مصداق مهم محق که مرحوم علامه طباطبایی هم بیان می کند این است که هر مومنی در وجودش مراتبی از کفر را دارد: «﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ١٠٦﴾[15]؛ مرتبه ای از شرک در وجود هست؛ یعنی آن اسلام محض در وجود برای ابراهیم خلیل علیه السلام محقق می شود؛ نه برای هر کسی. می فرماید: «لا اله الا الله»، ﴿إِلَٰهٗا وَٰحِدٗا وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ١٣٣﴾[16] یا ﴿تَوَفَّنِي مُسۡلِمٗا وَأَلۡحِقۡنِي بِٱلصَّٰلِحِينَ١٠١﴾[17]. این نگاه به مسلم بودن و تقاضای توفنی مسلما این توفی مسلما اوج تسلیم است؛ نه مرتبه اسلام اولی، دومی، چندمین… لذا این مراتب محوضت تا قیامت و ورود به بهشت و جهنم ادامه دارد؛ بنابراین زدودن مراتب شرک و کفر از وجود مومن محق است؛ چون محق زوال تدریجی است؛ منظور از یمحق الکافرین زوال تدریجی است؛ نه زوال آنی و دفعی که این محق در وجود مومن با یک سری اعمالش در دنیا محقق می شود. هرچه عمل صالح انجام می دهد، در مقابلش یک محق از کفر و شرک صورت می گیرد. اخلاق و اعمالش نیز همین طور. اگر اینها با اعمال نشد، با یک مشکلات و شدائد محق می شود که بیان کرد، اگر با مشکلات و شداید محق نشد، جان کندن سخت این محق کفر را از وجود مومن ایجاد می کند؛ یعنی هی محوضت و محض شدن… این لیمحص الله الذین آمنوا هم اینگونه است؛ یعنی اگر کافر هم موقعی در وجودش مرتبه ای از عمل صالح باشد (نه ایمان؛ چون ایمان باشد باقی می ماند)؛ اگر عمل صالحی از او سر زده بود؛ اما کافر باشد و کافر از دنیا برود، این باید محص و پاک شود؛ اینگونه که عمل صالح او در دنیا جزا داده می شود؛ خیرات، خوبی ها، خوشی ها، راحتی ها تا جزای او. اگر اینگونه هم نشد در لحظه موت راحت از دنیا می رود یا در برزخ برخی عذاب ها از او به واسطه اعمالش برداشته می شود و دوران را با راحتی می رود تا آن ها همه تصفیه شود تا رجوع فرد به اصلش.

روایات عجیبی هم دارد که زیبا است که تکمیل این را یادتان باشد حتما بگویم که بعد عمل بی عامل نمی ماند و آن عمل صالح حتما باید به مومن برسد از کافر و عمل بد مومن هم باید حتما به کافر ملحق شود از این جدا می شود؛ ولی پا در هوا نمی ماند، حتما صاحب دارد. هر فرعی باید به اصلش ملحق شود. این در محوضت مهم‌ترین حکم است. در نهایت هر فرع به اصل ملحق خواهد شد. این یک سنت است که ما باید آن را در دنیا به عنوان یک نظام تربیتی ببینیم؛ یعنی اینکه در نظام وجودی خود به خود حقق می شود و سنت الهی است که این محوضت با ابتلائات با مسائل مختلف دارد به این سمت می رود و محق هم میشود، این را به ما گفتند که می توانید در نظام تربیتی این را محقق کنید و برایش برنامه داشته باشید که ببینید محوضت چگونه محقق شود، سمت و سوهایش را، راهکارهایش را یک سری در نظام تکوین به ما نشان دادند و یک سری را در نظام تشریع بیان کردند که اینها چگونه باید باشد.

روایت دیگر از عمر [صاحب] السابري «قال: قلت لأبي عبد الله عليه السلام: إني لأرى من أصحابنا من يرتكب الذنوب الموبق؛ بعضی از شیعیان را می بینیم که گناهان هلاک کننده دارند (موبقه یعنی گناهانی که باقی می‌ماند دارند و سخت است و به راحتی کنده نمی شود)، فقال: يا عمر لا تشنع على أولياء الله؛ ای عمر اینگونه به اولیای خدا نگاه نکن (حالا منظور حضرت از اولیای خدا شیعیانی است که گناهان موبقه دارند این یک لفظ است که بعدا خدا می گوید اگر کسی با اولیای الهی در بیفتد؛ یعنی با من در افتاده ما یکدفعه فکر نکنیم منظور خدا این است که اگر فقط با فردی مانند حضرت آیت لله بهجت در افتاده با من درافتاده یا بزرگانی مانند امام (ره)… آن که مصداق بارز و تام و نهایی اش است؛ اما این سرایت دارد، هر مومنی که حتی مومن است؛ اما به گناه هم مبتلی است این به لحاظ ایمانش؛ نه به لحاظ گناهش، ولی خدا است. تعبیر بسیار زیبایی است)، إن ولينا(باز هم اینجا تاکید می کند) ليرتكب ذنوبا ولی ما گاهی مرتکب گناه می شود. تعبیر را دقت کنید، نمی گوید مومن یا شیعه و… نه؛ می فرماید: «ولینا» اینها برای ما بشارت است که خیلی ناامید نشویم که اگر گاهی کاری از دست آدم در می رود… در عین حال حضرات حتی کسی که گناه موبقه هم دارند را با این عنوان تعبیر کردند که البته انسان نباید جسارت بیاورد. وقتی امام اینگونه ذکر می کند، بدانید در قلبش چه می گذرد اگر یک ولی از اولیایش… اینکه آدم ببیند بچه اش یک کار بسیار شنیع انجام دهد؛ چقدر به وجود انسان آسیب می زند. تعبیر عبارت این است که رسول خدا صلی الله علیه و آله را اذیت نکنید طرف می‌گوید ما زمان امام صادق علیه السلام هستیم؛ ما کجا رسول الله کجا؟ می گوید هر بدی ای را انجام می دهید، تیری است به پیغمبر. فقط دشمن تیر نمی زند، تیر دوستان جانکاه تر است. آن تیری که ار درون خیمه دوست شلیک می شود جانکاه تر است. این را گفتم که یک موقعی آدم جسور نشود)، يستحق بها من الله العذاب؛ به چیزهایی مبتلا می شود که اگر بخواهد جزایش داده شود، عذاب الهی است، فيبتليه الله في بدنه بالسقم حتى تمحص عنه الذنوب خدا او را به یک مریضی در دنیا مبتلا می کند تا این گناهان با این مریضی ها برود. خدا آیت الله خوشبخت را رحمت کند که می گفت، بالاخره مومن در سال یک یا دو بار تب می کند که این تب برای آن چیزهای لمم و ساده ای که یک موقع از دستش در رفته که آن ها را هم پاک کند فان عافاه في بدنه؛ اگر در بدنش این مشکل پیش نیامد یا خوب شد؛ ولی گناه ادامه داشت، ابتلاه في ماله، در مالش مبتلایش می کند فان عافاه في ماله اگر در مال هم این مشکل پیش نیامد یا نجات پیدا کرد، ابتلاه في ولده؛ در فرزندانش او را مبتلا می کند (این روایت می گوید، اول در جان خودش، بعد در مالش، در در فرزندانش آن روایت اول سبکش تفاوت داشت؛ اما اینجا ظاهرا سیر را بیان می کند)، فان عافاه من ولده ابتلاه فی اهله؛ در خانواده اش ابتلا ایجاد می شود اینها مراتب برای شدت و .. است، فان عافاه فی اهله ابتلاه بجار سوء يؤذيه؛ یک همسایه بدی موی دماغ او می شود از صبح که می خواهد بیرون برود یا شب که در خانه است، او را می بیند یا داد و هوار او، صداهایی که از خانه او می آید، اذیت هایی که او می کند، بوائق الدهر؛ اگر از زندگی و مسائل زندگی نجات پیدا کرد و شامل حال او نشد، شدد عليه خروج نفسه، حتى يلقى الله حين يلقاه وهو عنه راض، قد أوجب له الجنة»[18]. همه وقایعی که در زندگی ما پیش می‌آید همه برای سنت محوضت است؛ می خواهند رفع درجه ایجاد کنند حطب یا سیئه؛ می خواهد چیزی را از وجود ما کم کنند که پاک شویم و تطهیر شود یا همین می آید تا ما را برای درجات بالاتر بزرگمان کند که این هم در روایات هست. نظیر این روایت دیگری دارد؛ البته این سنت هم در نظام فرد است، هم در نظام اجتماع؛ یعنی همه اینها در نظام فردی که گفتیم، در نظام اجتماعی هم عینا سرایت دارد. مصیبت های اجتماعی برای یک جامعه، مشکلات اجتماعی برای یک جامعه، مثلا یکدفعه سیل، زلزله، تحریم پیش می آید، مشکلاتی که به اختیار این فرد بر نمی گردد که خودش ایجاد کرده باشد که عواقبش مربوط به خودش است؛ اما اگر به خارج از اراده او پیش آمد؛ چه به واسطه افراد یا جوامع دیگر چه به واسطه طبیعت، همه اینها برای این است که می خواهد اجتماع را به سنت محوضت برساند. نگاه این گونه به عالم نگاه دیگری نمی شود؟ که انسان هر چیزی را ببیند بگوید خدا با من چه کار داشت؟! می خواست من را از چه جدا کند و به چه چیزی برساند؛ لذا گاهی اوقات اگر نگاه انسان این گونه شد، یاد می گیرد قبل از اینکه بخواهد مشکلی پیش بیاید، مشکلش را حل کند. اگر توبه کرد، صدقه داد و عمل صالحی را افزون انجام داد که تا درع آن سیئه شود، آن سیئه بدون اینکه بخواهد مصیبتی وارد کند، محوضت محقق شده است؛ بنابراین این راهکار آنجایی است که کسی این کار را نمی کند؛ چون خدا دوستش دارد، قهرا برایش ایجاد می کند؛ اما اگر کسی خودش محب خدا باشد، راهش این است که اختیارا خودش قبل از اینکه اینها پیش بیاید، این مشکل را حل کند.

سوال حضار: چطوری این با این آیه «و من اعرض عن ذکری فان له معیشة ضنکا» جمع می شود؟

استاد: آیه ﴿وَمَنۡ أَعۡرَضَ عَن ذِكۡرِي فَإِنَّ لَهُۥ مَعِيشَةٗ ضَنكٗا﴾ که کاملا سازگار است. اگر اعراض ذاتی باشد، معیشت ضنک آن می شود. همان کفری است که در وجودش است که دنیا سیرش نمی کند، آخرتی هم ندارد. هیچ چیز برایش سیر کننده نیست؛ اما اگر من اعرض عن ذکری عملی باشد، فان له معیشة ضنکا همین موبقاتی که در دنیا پیش می آید ضنک و سختی است که در مال و جان و فرزندش و… پیش می آید، این ضنک را ایجاد می کند برای اینکه تطهیر شود؛ اما برای او عقاب است. ﴿وَنَحۡشُرُهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ أَعۡمَىٰ١٢٤﴾[19] که به آن کسی که اعراض ذاتی دارد بر می گردد، نه اعراض عملی؛ لذا این ضنک به ذاتش برمی گردد؛ اما اگر این ضنک را در مرتبه ذات نبینیم و در مرتبه عمل ببینیم، همین جا تطهیر می شود و آنجا کور نیست و تطهیر شده است و تطهیرا در آنجا وارد شده است این هم سبقت رحمت خدا بر غضبش است.

سوال حضار: اگر کسی توبه داشته باشد، نامفهوم 38:35

استاد: نه دیگر، توبه باشد، توبه آن را دفع می کند؛ یعنی آن مال کسی است که توبه نکرد؛ اما اگر کسی توبه کند و توبه محقق شده باشد، تطهیر محقق شده است. آن مال کسی است که توبه محقق نشده باشد، اگر توبه شد، توبه خودش تطهیر کننده است.

سوال حضار: نامفهوم 39:04

استاد: گفتم یک سری ابتلائات تطهیر است و یک سری ابتلائات ترفیع است. قبلا بالاتر هم گفتم روایت می فرماید چهار دسته ابتلا است. یکدسته ابتلائات عقاب است (مربوط به کفار)، یک دسته ابتلائات تطهیر است (مربوط به مومنین)، یک دست ابتلائات ترفیع است (مربوط به انبیا)، یک دسته ابتلائات آشکار شدن مقامات است (مربوط به ائمه علیهم السلام)

سوال حضار: پس انتظار نباید داشته باشیم که صدقه دهیم، چیزی رفع شود.

استاد: چرا؟

سوال حضار: نامفهوم 39:36

استاد: نه، رفع شود، از باب تطهیر است؛ یعنی آن هایی که از باب تطهیر است رفع می شود؛ اما اگر این صدقه و توبه محقق شد و باز هم باقی بود به شرطی که کسی بفهمید که اینها قبول شده است (چون فهم اینکه اینها مقبول شده به این راحتی نست؛ اما وظیفه ما این است که تواب و اهل توبه دائم باشیم)؛ اما اگر برطرف نشد، لذا به ما این را بیان کردند که وقتی دیگران این ابتلائات را دارند، بگوییم این رفع درجه است (با نگاه حسن ظن)، اگر خودتان مبتلا شدید، بگویید این تطهیر است؛ لذا من مشکلی داشتم، دارد تطهیر می کند؛ اما به شرطی که به ناامیدی نکشد؛ یعنی اگر هی بگویید تا این مساله آنقدر شدید شود که انسان مایوس از عمل شود، آنجا گفتند بر رفع درجه حمل کنید. اینها مسائل بعدی این بحث است که در جای خودش باید بررسی شود، ما اینجا فقط سنت محوضت را می گوییم.

مرحوم علامه ذیل آیه شریفه ﴿۞ لَتُبۡلَوُنَّ فِيٓ أَمۡوَٰلِكُمۡ وَأَنفُسِكُمۡ وَلَتَسۡمَعُنَّ مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَمِنَ ٱلَّذِينَ أَشۡرَكُوٓاْ أَذٗى كَثِيرٗاۚ وَإِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَٰلِكَ مِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ ١٨٦﴾[20] می فرماید، همه این سختی ها می آید تا اینکه مومن به مرتبه عزم برسد و صاحب عزم شود (بسیار زیباست من خلاصه کردم)؛ یعنی وقتی ابتلائات پیش می آید در مقابل ابتلائات از مشرکین، از اهل کتاب، از اموال و اولاد و … تا شما را صاحب عزم کند؛ یعنی کسی که برایش ابتلا پیش می آید، اگر در ابتلا واقع شد و توانست خود را از این ابتلا بیرون بیاورد این دارد صاحب عزم شود؛ پس ابتلا برای این است که انسان صاحب عزم شود. کسی که رها و ول است، صاحب عزم نمی شود. این هم بسیار زیباست که «فعلیهم ان یصبروا و یتقوا حتی یعصمهم ربهم من الزلل و الفشل  ویکونوا ارباب عزم و ارادة»[21] که بحث بسیار زیبایی است و من فقط نکته بحث را گفتم و بقیه را برایتان نیاوردم.

 این هم یک روایت زیبایی است که جلسه گذشته می خواستیم بخوانیم اما پیدا نکردیم، الان بررسی می کنیم. امام صادق علیه السلام می فرمایند: «ما من قبض و لا بسط إلا و للّه فيه المن و الابتلاء»[22]؛ هر قبض و بسطی که پیش می آید؛ یعنی انسان دائما در قبض و بسط است. الان در حال خوش است یا در حزن است و دائما در این رفت و آمدها است. اینها کار خدا است که می خواهد انسان را به من و ابتلا مبتلا کند. ما من قبض و لا بسط إلا و للّه فيه المن و الابتلاء که تعبیر «من» گاهی منت و لطف الهی است که خدای سبحان برای انسان می گذارد یا ابتلایی است که می خواهد به آن منت برساند یا خودش اصلا آن کمال است یا راه به سوی کمال قرار داده شده که فيه المن و الابتلاء که راه می شود؛ پس هر چیزی که پیش می آید، یا در آن «من» است که خود تطهیر «من» و یک منت از جانب خدای سبحان است.

 روایت دیگر که آیه قرآن است: ﴿أَوَلَا يَرَوۡنَ أَنَّهُمۡ يُفۡتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٖ مَّرَّةً أَوۡ مَرَّتَيۡنِ ثُمَّ لَا يَتُوبُونَ وَلَا هُمۡ يَذَّكَّرُونَ١٢٦﴾[23] (عرض کردم آقای خوشوقت هم می فرمودند با آن مضمون در این آیه هست)؛ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ؛ سالی یک یا دو بار مبتلا به آزمون می شود که حواسشان نیست که اینجا توبه و ذکر باید نتیجه این باشد که درباره این هم روایتی ذیلش آمده است از این هم عبور می کنیم.

هر یک از این روایات بابی را برای انسان در بحث محوضت باز می کند. اگر زمانی فرصت شد، سعی می کنیم خود متن کافی را هم بخوانیم تا تمام شود. حالا این روایت را هم اشاره می کنم که اگر دفعه بعد نخواندیم این را خوانده باشیم. می‌فرماید: «في كتاب كمال الدين و تمام النعمة توقيع من صاحب الزمان عليه السلام كان خرج الى العمرى و ابنه…»، بعد ذیل این آیه «انه عز و جل يقول: «﴿الٓمٓ١ أَحَسِبَ ٱلنَّاسُ أَن يُتۡرَكُوٓاْ أَن يَقُولُوٓاْ ءَامَنَّا وَهُمۡ لَا يُفۡتَنُونَ٢﴾[24]» كيف يتساقطون في الفتنة و يترددون في الحيرة و يأخذون يمينا و شمالا؛ چگونه در فتنه می افتند و نمی دانند چه کار باید کنند، فارقوا دينهم؛ آیا اینها از دین جدا شدند؟ (از دین جدا شدن؛ یعنی بی مبالاتی به دین؛ یعنی دین نگاه اصلی شان نیست، سبب این حیرت ها چیست)، أم ارتابوا؛ یا در دین شک کردند، أم عاندوا الحق (این سه مرتبه: فارقوا، ارتابوا، عاندوا)، أم جهلوا ما جاءت به الروايات الصادقة و الاخبار الصحيحة؛ یا جاهل هستند و نفهمیدند و ندانستند، أو علموا فتناسوا»[25]؛ یا می دانستند، عمل هم کردند؛ اما حالا فراموش کردند. پنج مرتبه؛ یعنی پنج جور امکان حیرت هست؛ از ساده تا شدیدش؛ هر جا حیرتی پیش می آید، هر جا انسان سر دو راهی قرار می گیرد که نمی داند چه کار کند، یکی از این پنج علت است.

سوال حضار: نامفهوم46:2

استاد: دو تای آخری ضعیف تر است، یکی اینکه می دانسته ولی یادش رفته یعنی علم را تکرار نکرد، نعمت ندانست و حفظش نکرد یادش رفت. این هم از روی نسیان است، قبلی از روی جهل بود، این از روی نسیان بود، سومی از روی عناد بود، دومی از روی شک بود، اولی از روی جدا شدن عملی از دین بود و بی مبالاتی کرد، در نتیجه اثرش این می شود که به شک و حیرت و عدم تصمیم می رسد. این هم یک نکته زیبایی است که انسان ببیند کدامش است. ممکن است انسان در عملی به نسیان مبتلا شده باشد، در عمل دیگری مصداق جاهل باشد، در عمل دیگری مصداق مفارق باشد، در عمل دیگری مصداق بی مبالات باشد و در عمل دیگری مصداق معاند باشد؛ یعنی اینگونه نیست که فقط یکی در یک نفر باشد، هر پنج هایش ممکن است به لحاظ حالات مختلف در وجود انسان باشد. ان شاءالله خدای سبحان از همه این پنج چیزی که انسان را ساقط می کند ما را حفظ کند، تحت ولایت خودش قرار دهد و ما را از ولایت خودش و اهل بیت علیهم السلام طرد نکند. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

[1] . [الزمر: 69]

[2] . [إبراهيم: 48]

[3] . [التكوير: 1]

[4] . [البقرة: 124]

[5] . الکافي ، ج۴، ص۱۹۸، الوافي ، ج۱۲، ص۱۸۶، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۱۵۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۱۲۳، نهج البلاغة ، ج۱، ص۲۸۵، نهج البلاغة ، ج۱، ص۲۹۱، تفسير الصافي ، ج۴، ص۳۹۵، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۶۰۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۲، ص۷۶، بحار الأنوار ، ج۶، ص۱۱۴، بحار الأنوار ، ج۱۴، ص۴۶۵، نهج البلاغة ، ج۱، ص۲۹۲، بحار الأنوار ، ج۹۶، ص۴۵، تسلیة المُجالس ، ج۱، ص۷۰

[6] . [آل عمران: 179]

[7] . تفسیر العیاشی ، ج۱، ص۲۰۷

[8] . الغيبة (للطوسی) ، ج۱، ص۴۶، اثبات الهداة ، ج۵، ص۲۲۰، اثبات الهداة ، ج۵، ص۲۴۲، اثبات الهداة ، ج۵، ص۲۴۴، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۴۶۵، تفسير كنز الدقائق ، ج۸، ص۴۸۲، كشف الغمة ، ج۲، ص۴۳۸، كشف الغمة ، ج۲، ص۴۷۶، اثبات الهداة ، ج۵، ص۲۲۸، اثبات الهداة ، ج۵، ص۲۷۵، بهجة النظر ، ج۱، ص۱۷۸، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۸۵، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۱۰۲، الغيبة (للطوسی) ، ج۱، ص۱۸۰، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۷۴، التشریف بالمنن ، ج۱، ص۳۱۷، منتخب الأنوار ، ج۱، ص۴۳، تأويل الآيات ، ج۱، ص۳۶۵، تفسير الصافي ، ج۳، ص۴۴۴، اثبات الهداة ، ج۵، ص۱۴۶، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۹۶، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۶۲۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۳۳۸، كمال الدين ، ج۱، ص۲۸۰، إعلام الوری ، ج۲، ص۱۷۳، كشف الغمة ، ج۲، ص۵۰۷، كمال الدين ، ج۲، ص۳۷۷، کفایة الأثر ، ج۱، ص۲۸۰، عوالم العلوم ، ج۲۳، ص۲۶۸

[9] . إرشاد القلوب ، ج۱، ص۱۸، بحار الأنوار ، ج۵۸، ص۷، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۶۷

[10] . [يونس: 91]

[11] . مختصر البصائر ، ج۱، ص۱۰۰، المسائل السرویة ، ج۱، ص۶۲، بحار الأنوار ، ج۶، ص۲۳۵، الکافي ، ج۳، ص۲۳۷، الوافي ، ج۲۵، ص۶۱۵، بحار الأنوار ، ج۶، ص۲۶۲، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۵۶۱، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۵۲۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۲۲۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۱، ص۳۹۳

[12] . [التوبة: 102]

[13] . المؤمن ، ج۱، ص۳۸، بحار الأنوار ، ج۶۵، ص۱۱۵، الخصال ، ج۲، ص۶۱۰، تحف العقول ، ج۱، ص۱۰۰، بحار الأنوار ، ج۱۰، ص۸۹

[14] . [آل عمران: 141]

[15] . [يوسف: 106]

[16] . [البقرة: 133]

[17] . [يوسف: 101]

[18] . بحار الأنوار ، ج۶۵، ص۲۰۰، المؤمن ، ج۱، ص۳۹

[19] . [طه: 124]

[20] . [آل عمران: 186]

[21].  الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج4، ص84.

[22] . التوحيد ، ج۱، ص۳۵۴، بحار الأنوار ، ج۵، ص۲۱۶، الکافي ، ج۱، ص۱۵۲، التوحيد ، ج۱، ص۳۵۴، الوافي ، ج۱، ص۵۲۴، بحار الأنوار ، ج۵، ص۲۱۶، ، المحاسن ، ج۱، ص۲۷۹

[23] . [التوبة: 126]

[24] . [العنكبوت: 1 و 2]

[25] . كمال الدين ، ج۲، ص۵۱۰، منتخب الأنوار ، ج۱، ص۱۲۸، بهجة النظر ، ج۱، ص۱۵۰،، بحار الأنوار ، ج۵۳، ص۱۹۰، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۱۴۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۱۱۸

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 365” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید