بسم الله الرحمن الرحیم.  الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.

چقدر باید شاکر باشیم که خدای سبحان ما را در محضر قرآن کریم و روایات نورانی اهل بیت قرار داده. قدر این لحظات را چگونه بدانیم؟ به خصوص با این باور که قرآن کریم متصل است به حقیقت رب و منفصل نیست که لقد تجلی الله لعباده فی کلامه[1]. تجلی رب است و روایت اهل بیت علیهم السلام هم متصل است. یعنی یک نعمت عظیم ارتباطی را برای ما با ارتباط با روایاتشان برقرار کردند. همان­جوری که وقتی آن استربان امام که وقتی می­خواست کسی آمد گفت من تاجر هستم؛ جایم را عوض کنم با تو که استربان امام بود که مرکب امام را تیمار می­کرد، حفظ می­کرد و امام را با مرکب این­ور و آن­ور می­برد؛ وقتی آمد یک کسی به او گفت جایمان را عوض کنیم، مال التجارۀ من مال تو، استربانی تو مال من، این آمد پیش امام عرض کرد آقاجان شما چه می­فرمایید؟ یک همچنین پیشنهادی شده. حضرت فرمودند میل خودت است؛ اما وقتی خواست برود، به او گفتند که هرکسی این­جا هرچقدر با ما باشد، آن­جا هم با ما است. یک­دفعه یک شوکی به او وارد شد. در محضر روایات اهل­بیت نبود. در محضر کلام و معرفت اهل­بیت نبود؛ اما در مرتبۀ چه بود؟ استربانی خادم امام بود. اگر ما در مرتبۀ خادم روایات اهل­بیت هستیم، هرچقدر که این­جا با این­ها محشور هستیم، آن­جا هم محشور هستیم و روایات اهل­بیت علیهم السلام بالاترین ظهور حضرات است؛ یعنی شما اگر مدح و کمالات حضرات را بشمارید، حضرت را ببینید، ولی چیزی از او نشنوید، هرکدام آن­ها یک جایی دارد، محشور بودن با کلمات حضرت بالاترین مرتبۀ حشر است. حواسمان باشد که این یک نعمتی است که خیلی­ها اگر بخواهند یک هم­چنین چیزی برای­شان پیش بیاید، باید چقدر اسباب و وسائل را طی کنند تا به یک هم­چنین مسئله­ای برسند؟ برای ما خدا آسان کرده و قرار داده، قدردان و شاکر باشیم. محضریت ببینیم. روایات را رابطه و محضریت ببینیم. اگر احساس کردیم در وقت ارتباط با روایات در محضر حضرات هستیم، حال ما هم در این رابطه خیلی متفاوت می­شود. خیلی در حقیقت اخذمان قوی­تر می­شود. هرچقدر مراقبه انسان در ارتباط بیشتر بشود، گیرندگی­اش بیشتر می­شود. حواستان را جمع بکنید که به چیز دیگر حواستان پرت نشود. همۀ عالم دنیا به دنبال این است حواس انسان را پرت کند. این­ها کلب معلَّم هستند. همه کلب معلّم هستند. سگ­های تعلیم­دیده هستند همه عالم دنیا؛ تا انسان را چه کار کنند؟ پارس کنند انسان در یک منطقۀ آشنا نیاید؛ و همۀ این­ها بر این هستند که انسان­ با آشنایی بیاید. بگوید من آشنا هستم. این­جا با صاحب­خانه آشنا هستند. آشنابودن با صاحب­خانه حشر با این روایات است. حشر با در حقیقت قرآن است. از دست ندهید. با این نگاه بیایم در محضر آیات و روایات قرار بگیریم؛ آن­وقت اخذمان هم قوی­تر می­شود.

به باب تمحیص و امتحان رسیدیم که باب هشتاد و سوم کتاب الحجة کافی شریف است. یکی از ابواب مهمی است که البته هر بابی را که انسان می­رسد، می­بیند واقعاً این باب چقدر نقش دارد؛ اما یکی از ابواب مهمی است که حالا ان شاء الله یک مقداری عرض خواهم کرد.

تمحیص که خود آن پاک­شدن از ناخالصی است که گاهی تمحیص بیرونی است، گاهی تمحیص درونی؛ ولی به تمحیص قلوب این نزدیک­تر است و تمحیص قلوب اصل تمحیص است و الا تمحیص­های ظاهری یک مقدمه­ای است برای این رابطه.

یک سنت غالب در عالم داریم، اسمش سنت خلوص، خالص­سازی، محوضت، سنت محض­شدن است. هر شخصی که از ابتدا به دنیا می­آید، به سمت محض­شدن در سراسر زندگی­اش دارد حرکت می­کند. دائماً به این سمت دارد حرکت می­کند. خیلی به این چیز ور نروید. حواس همه تقریباً به همان جمع است. خودش از مظاهر دنیا می­شود. چون نگاه می­کنم چشم­ها، من این­جا نشستم روبروی آن­ها دارم حرف می­زنم، به آن بالا دارند نگاه می­کنند. می­گوید خلاصه دور از جان، خلاصه می­گوید آینه را در مقابل حقیقت می­گیرند و به آینه مشغول بشوند. حواستان باشد آن تصویر است. این­جا ما نشستیم داریم می­بینیم؛ آن مال جایی است که قابل دیدن نیست. چون حواس­ها می­بینم پرت می­شود. من می­فهمم وقتی چشم­ها را نگاه می­کنم، می­فهمم که چقدر حواس جمع است یا نه. با این­که چشم­هایم ضعیف شده اما از این راه می­فهمم که چقدر حواس­ها جمع شده. نمی­گویم قطعش کنید؛ اما در عین حال هی تغییرش ندهید که حواس­ها جمع [باشد]. می­گوید هر صحنۀ ثابتی که انسان نگاه می­کند، دوازده هزار شاه­راه عصبی انسان مشغول می­شود به این­که این را انتقال بدهد به مغز و مغز برگرداند تا این دیده بشود. آن­وقت می­گویند چه اشتغالی برای نفس در این حالت ایجاد می­شود که بخواهد یک تصویر ثابت دیده بشود. وای به حالی که هی تغییر بکند. آن­وقت حالا جهات دیگر هم هست؛ صدا هم هست. همۀ این­ها نفس را بی­چاره می­کند. تمرکزش را از دست می­گیرد. ببخشید داخل پرانتز عذر می­خواهم. شما خدمت می­خواهید؛ اما در عین حال من نگاه می­کردم حواس­ها مقداری پرت می­شود.

این را داشتم عرض می­کردم که یک سنت خالص­سازی در کار است که آن سنت خالص­سازی از همان آغازی که کودک به دنیا می­آید، بلکه از لحظه­ای که نطفه می­خواهد بسته بشود، بلکه از لحظه­ای که پدر و مادر قصد می­کنند برای همچنین کاری که فرزندی خدا برای­شان قرار بدهد، این سنت خالص­سازی از همان­جا شروع می­شود. یک درگیری، یک نزاع، یک نبرد. لذا شیطان می­گوید من از همان موقع شروع می­کنم به خطورات. از وقتی که این­ها می­خواهند نطفه را ببندند، من شروع می­کنم در ذهن این­ها خلجان که نطفه خوب بسته نشود. محوضت از همان­جا ایجاد نشود. نطفه­های آغاز محض نباشد. دوران حمل همین­جور دائماً در ذهن و خطورات مادر تصرف می­کنم، در غذا و در حقیقت آن چیزی که مادر مصرف می­کند، تصرف می­کنم تا آن محوضت ایجاد نشود. تمام این­ها به نحو ایجاد استعداد و قابلیت است در اینجا محوضت. فعلیت همان استعداد و قابلیت است، فعل قریب، استعداد قریب ایجاد می­کند برای ما برای فعلیت. بعد که به دنیا می­آید، در دوران کودکی با این­که تکلیفی ندارد هنوز از جهت شرعی، مکلف به حکم شرعی­ای نیست، اما نوع تعلقات و محیطی که برای او غذایی که می­خورد، ارتباطاتی که، شنیده­های­اش، همۀ این­ها باز هم بر او چه ایجاد می­کند؟ دنبال این است شیطان که دورشدن را ایجاد کند تا استعدادهای این قریب به فعلیت برای سعادت نباشد. که وقتی به سن بلوغ می­رسد، مخاطب به خطاب الهی می­شود، خیلی فاصله برای قبول و تحقق آن­ها ایجاد بشود و اگر هم متحقق کرد، این­قدر ناخالصی در وجودش زیاد شده باشد در همان نطفه تا این­جا، تا چه شود؟ تا سخت باشد به آن کمال برسد. لذا اگر حضرات معصومین علیهم السلام در رابطه با آیۀ شریفه می­فرماید ﴿لَّا شَرۡقِيَّةٖ وَلَا غَرۡبِيَّةٖ يَكَادُ زَيۡتُهَا يُضِيٓءُ وَلَوۡ لَمۡ تَمۡسَسۡهُ نَارٞۚ نُّورٌ عَلَىٰ نُورٖۚ ﴾[2]، اگر می­فرماید که مثل یک درختی می­ماند درخت زیتونی که لا شرقیة و لا غربیة هستند، نه در سایۀ عصر را دارد نه سایۀ صبح را دارد، در وسط باب قرار گرفته، هم از نور صبح بهره­مند است، هم از نور عصر بهره­مند است، تمام تعادل در این هست، لذا این همان چه هست؟ هیچ مانع و رادعی در این وجود ایجاد نشده. به محض در حقیقت تحقق و تکون نطفه و بعد به محض تحقق تولد آن در حقیقت سرعت سیر در کمال برای او چه می­شود؟ محقق می­شود. سرعت سیر. یکاد زیتها یضیء و لو لم تمسسه نارٌ فهو نور علی نور. حتی اگر آتش به این زیتونی که به عنوان روغن برای سوختن قرار می­گیرد نظر10:43، انگار خودش چیست؟ تلألؤ دارد و نور دارد. فهو نورٌ علی نور. با این نگاهی که از ابتدا شیطان می­خواهد دائماً این محوضت را به هم بزند و محقق نشود، حالا تصور کنید که نقشۀ خدا برای تحقق محوضت و کمال چه می­تواند باشد که مقابل این کار شیطان هم قرار بگیرد و نه فقط کار شیطان مانع این محوضت نشود بلکه کار شیطان چه بشود؟ فرصت برای این محوضت هم بشود؟ هم در نظام فردی، هم در نظام اجتماعی. این تعبیری که باب التمحیص و الإمتحان در این­جا آمده، همه­اش می­خواهد این را بیان کند که آن نقشۀ الهی در نظام وجودی فردی و اجتماعی برای این­که این فرد به محوضت برسد، به کمالش برسد، موانع برداشته بشود، نقشه­های شیطان نه فقط مانع نشود بلکه باعث کمال بشود، همۀ این­ها را می­خواهد در این چندتا روایتی که در این جمع شده، مرحوم کلینی در این­جا جمع کرده، می­خواهند بیان کنند و هرقدر این محوضت بخواهد قوی­تر ایجاد بشود، حتماً باید تمحیص و آن ابتلائات و امتحانات باید چه باشد؟ شدیدتر باشد تا محوضت قوی­تر شکل بگیرد. پس بین دو رابطۀ محوضت و ابتلا یک رابطۀ چه هست؟ یک رابطۀ مستقیم از جهت تناسب. تناسب در اصطلاح ریاضی می­گوییم گاهی تناسب معکوس است، گاهی تناسب مستقیم است. این تناسب مستقیم است. درست؟ نسبت محوضت، محوضت بیشتر، ابتلا بالاتر، درست است؟ امتحان بیشتر. لذا نسبت به ابراهیم خلیل می­فرماید ﴿وَإِذِ ٱبۡتَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِـۧمَ رَبُّهُۥ بِكَلِمَٰتٖ﴾[3]. ابراهیم چه زمانی تمام شد و بالاترین کمال را پیدا کرد؟ إذ ابتلی. وقتی مبتلاترین شد. إذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات. کلمات یعنی امتحانات مختلفی که در سر راه ابراهیم قرار گرفت؛ تعبیر از آن­ها هم کرده به کلمات که این کلمات خیلی تعبیر زیبایی است که کلمة الله هستند این­ها. کلمات الهی هستند. حوادث کلمات الله هستند. گفتگوی خدا با انسان هستند. گفتگوی خدا با انسان هستند یعنی حوادث صدا هستند. روایت شریفی است که تصریح به این می­کند حالا اگر روایت را زود پیدا بکنم، تصریح به این می­کند که این­ها کلمات خدا هستند. می­فرماید امیرالمؤمنین علیه السلام إذا رأیت الله سبحانه یتابع علیک البلاء. دنبال هم هی بلا بعد از بلا بعد از بلا. تتابع بلا وقتی آمد، فقد أیقظک.[4] دارد بیدارت می­کند. یعنی بلاها چه هستند؟ صدا هستند برای بیدارشدن. ابتلائات پیاپی این هم یک بیداری نیست. آدم خواب که هست با یک صدا بیدار شد، بیدار شده دیگر؛ اما این خواب مراتب دارد، بیداری هم مراتب دارد؛ لذا انسان گاهی از یک خواب بیدار شده با یک صدا، اما خواب مرتبۀ بعد را دارد، باز صدای بالاتر، باز… لذا تطابق بلا تتابع بیداری است. فقد ایقظک. می­خواهد تو را یقظه و بیداری به تو ببخشد. می­خواهد بیداری به تو بدهد که این نگاهی که ابتلائات صدا برای چه هستند؟ بیدارشدن هستند. اگر این­جوری باشد چون بیدارشدن حد ندارد، ابتلائات هم پس برای کسی که می­خواهد بیدار نهایی بشود، حد ندارد. اگر محوضت، محض­شدن حد ندارد، درست است؟ آیا ابراهیم خلیل به آخرین مرتبه رسید؟ نه. ابراهیم خلیل هم در پایان زندگی­اش تقاضایش این بود خلاصه خدایا من را به صالحین ملحق کن. یعنی هنوز مراتبی بود که نداشت؛ لذا تعبیر قرآن این است که ﴿إِنَّهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ لَمِنَ ٱلصَّٰلِحِينَ﴾[5]. این مقام لحوق به صالحین را در آخرت به او می­دهیم. دیگر در دنیا برای ابراهیم این مرتبه که مقام صلوح که مقام پیغمبر اکرم و اهل­بیت علیهم السلام است، برای ابراهیم در دنیا محقق نمی­شود؛ اما در آخرت ملحق می­شود به آن­ها. إنه فی الآخرة لمن الصالحین. آن­جا این مقام به او داده می­شود. پس تمامی ندارد ابتلائات. چرا؟ چون محوضت و بیداری پایان ندارد. فوق ما لایتناهی بما لا یتناهی مراتب در کار است و لذا خدای سبحان هرکسی را بیشتر دوست دارد، بیشتر مبتلایش می­کند.

حالا این­ها همه روایت است دارم عرض می­کنم. مثلاً این روایت شریف می­فرماید که رسول گرامی اسلام إن الله لیغذی عبده المؤمن بالبلاء کما تغذی الوالدة ولدها باللبن.[6] می­گوید چه­جور مادر فرزندش را شیر می­دهد تا رشد کند، بزرگ شود، زنده بماند؟ می­گوید خدا مؤمن را با بلا تغذیه می­کند. مثل این­که مادر بچه را شیر می­دهد با لبن، غذای خدا برای مؤمن چیست؟ ابتلا است. خیلی این­ها زیبا است. نگاه را تغییر می­دهد. انسان تعبیری که آن روایت شریف دارد که از امام عسکری علیه السلام ما من بلیة إلا و لله فیها نعمة تحیط بها.[7] هیچ بلیه­ای نیست مگر این­که برای خدا در این بلیه، نعمت­هایی است که این نعمت­ها، تحیط بها. این بلیه را احاطه کرده. ما در دلی بلیه، بلیه را می­بینیم و سختی را، درست است؟ خدا می­گوید بیایی بیرون از این، نگاهت را بیاری بالاتر از این، از بیرون نگاه کنی، می­بینی عجب همین که بلیه بود، دور تا دورش احاطه کرده نعمت. چون همه برای چه هست؟ بیدارکردن، بیدارشدن انسان است. اگر این­جوری باشد، آن­وقت نگاه انسان به بلیه، نگاه دیگر می­شود. حالا بلیه چیست؟ بلیه یعنی فقط درد؟ یعنی سختی؟ یعنی بی­چارگی؟ نه. بلیه را خدا رحمت کند شهید مطهری، می­فرماید ابتلا و امتحان و بلیه فقط در نظام سختی­ها و مشکلات نیست. خود احکام الهی، خود شریعت و دین یک ابتلا است برای انسان که عمل به شریعت یک عبور از ابتلا است. تحقق ابتلا خود شریعت هم… این­که خود شریعت هم ابتلایی برای انسان است که وقتی انسان در نگاه اول نگاه می­کند، همه­اش حکم است، بکن، نکن، بکن، نکن، این کار را نکن، به قول یکی می­گفت هرچیزی که لذت دارد می­گوید نه، هرچیزی سخت است می­گوید آره، حالا او می­گفت بنده خدا، این­جوری نیست؛ ولی او می­گفت هرجا می­بینی یک ذره خوش [می­گذرد]، می­گوید نه نه نه. این نه. هرجا می­بینی یک ذره [سخت می­گذرد]، می­گوید این آره. این­جوری نیست دین البته؛ اما حالا او می­گفت. این نگاه او بود. این نگاه یک موقع از درون بلیۀ احکام نگاه می­شود، اما یک موقع می­آید از یک قالب دیگری بالاتر نگاه می­کند انسان. از آن قالب می­بیند دین می­خواهد این را بسازد برای ابدیت. اگر کسی به بچه و کودکی که در درون رحم مادر است نگاه بکند و فقط همان را دیده باشد، می­گوید آخر این دست و پا و چشم و این اعضا و جوارح به چه کاری می­آید که این همه صف کرده­اند برای تو رحم؟ به چه کاری می­آید آن­جا؟ هیچ به کار آن­جا نمی­آید آن­جا. دست آن­جا، پا آن­جا مزاحم هم هست. آن تکان­هایش مادر را هم اذیت می­کند. این در حقیقت دست و پا و چشم و این­ها در رحم هیچ به کار [نمی­آید]؛ اما اگر این به دنیا می­آید، می­خواهد صدسال زندگی بکند، هرکدام از این­ها نباشد چقدر مصیبت است؟ چقدر سخت است؟ درست است؟ می­گوید در آن دوران نه­ماهه این­ها باید چه بشود؟ رویش پیدا کند، آماده بشود برای نودسال. صدسال. نه ماه است آن­جا؛ اما نودسال از این می­خواهد چه بشود؟ یکی­اش نباشد چقدر در رنج است. در دوران حیات صدساله­ای که انسان در این­جا دارد، رحمی است برای ابدیت که شریعت دست و پا و اعضا و جوارحی را در این رحم ایجاد می­کند که وقتی انسان وارد ابدیت می­شود، می­بیند تک­­تک این­ها چه هستند آن­جا؟ این­قدر به کار می­آیند که اگر هرکدامشان نباشد، در یک زمان ابدی، تعبیر زمان ابدی درست نیست ولی برای نزدیک شدن است، در یک زمان ابدی انسان محرومیت دارد و زجر می­کشد. بعضی­های­شان مثل بعضی از اعضای بدن، اعضا رئیسی هستند، اصل هستند، بعضی­های­شان اعضا چه هستند؟ فرعی هستند. حالا آدم دست نداشت نمی­میرد؛ ولی قلب نداشت می­میرد. مغز نداشت می­میرد. درست است؟ در نظام در حقیقت روحی هم همین­جوری است. بعضی از اعمال اعضا رئیسی هستند، بعضی از اعمال رئیسی نیستند؛ اما بودنشان خیلی منافع دارد که حالا این­ها تفکیکش را جدا یک وقت دیگر؛ ولی این­جور هست که اگر یک چیزی را می­گویند واجب، در نظام وجودی این وجوب کنایه از یک نحوه از رئیسی­بودن این عضو است که نبودش، تزلزل در وجود است. اگر می­گویند مستحب، مستحب یعنی باشد خیلی منافع دارد؛ اما نباشد چیست؟ این­جور نیست که ابدیت انسان ضایع بشود. نه؛ اما در عین حال محرومیت در آن هست. اگر نباشد محرومیت­هایی هم دارد.

«یکی از حضار:» …

«استاد:» حالا می­گوییم عرض می­کنیم.

با این نگاه وقتی که ما درون یک ابتلا قرار می­گیریم، یک نگاه این است که انسان شاکی می­شود. خدا چرا من؟ یک سؤالی می­کند کسی از امام باقر علیه السلام اگر قد سئله سدیر هل یبتلی الله المؤمن؟ از امام باقر علیه السلام؛ آیا مؤمن مبتلا می­شود؟ ابتلا برای مؤمن پیش می­آید؟ حضرت می­فرمایند هل یُبتلی إلا المؤمن؟ خیلی زیبا است. هل یُبتلی إلا المؤمن؟[8] آیا به غیر از مؤمن کس دیگری هم مبتلا می­شود؟ در یک روایتی دارد که حالا اگر آن روایت را پیدا کنم، می­گوید اگر مردم کافر نمی­شدند، ما برای کافر کاری می­کردیم یک سردرد هم نگیرد که این سردردش هم اگر می­خواست این سردرد را بگیرد، این سردرد هم برای برگرداندن این به کار می­خواست بیاید؛ ولی یک کاری می­کردیم که این سردرد هم نگیرد تا برنگردد دیگر این. یعنی نمی­خواهم بگوییم تقاضای ابتلا خوب نیست. تقاضای ابتلا یعنی باز هم امر من. یعنی من؛ اما ابتلا یعنی امر رب. یعنی در حقیقت مثل این­که احکام الهی از جانب خدا بر ما وارد می­شود، ما نمی­گوییم خدا فلان حکم را ما بده. خدا می­دهد ما عمل می­کنیم. در نظام ابتلا هم آن­جایی که ابتلا پیش می­آید انسان، عرض کردم ابتلا هم عام است؛ احکام دین هست، مصائب هست، سختی­ها هست، حتی راحت­ها ابتلا است. حتی راحت­ها، خوشی­ها ابتلا است. این­جور نیست که آن­ها ابتلا نباشد. یک موقع یک کسی به خوشی مبتلا می­شود، از خدا غافل می­شود؛ همچنان­که به یک سختی می­افتد، از خدا ممکن است دور بشود. ابتلا یک امر عامی است. آزمایش است. امتحان است. لذا هرچقدر به سمت محوضت تام داریم پیش می­رویم، شدت ابتلا بیشتر می­شود. لذا در روایت دارد هرچقدر به زمان ظهور نزدیک­تر می­شویم، سرعت و شدت ابتلائات چه می­شود؟ بیشتر می­شود. قبل از ظهور اوج ابتلائات است. چرا؟ چون اوج محوضت می­خواهد صورت بگیرد. اوج خالص­سازی می­خواهد صورت بگیرد. لذا می­بینید که آن­جا شدت پیش می­آید؛ شدت در ابتلا پیش می­آید.

در یک روایت زیبای دیگری دارد که این روایت می­فرماید که، از امام صادق علیه السلام، البلاء زین المؤمن. زینت برای مؤمن است. و کرامة لمن عقل. برای آن­که اهل عقل است، کرامت است. این­ها دو مرتبه است. برای مؤمن زینت است. برای صاحبان عقل کرامت است. کرامت یک مرتبۀ عظیم­تر است. یعنی آن جوهرۀ وجودی این با این سنجیده می­شود. کرامةٌ. آن کرامتش با این دیده می­شود. لأن. چرا؟ فی مباشرته و الصبر علیه و الثبات عنده. مباشرت و صبر و ثبات نزد بلا، تصحیح نسبة الإیمان.[9] خیلی این تصحیح نسبة الإیمان کلمۀ زیبایی است. ما ایمانمان… ببینید من این را یک کمی باز کنم. خیلی بحث…

ما یک بحثی داریم به اسم تصحیح نسبت­ها. دوستان رجوع کنند. مفصل چند جلسه راجع به این جاهای مختلف صحبت کردیم. تصحیح نسبت­ها. مرتبط با همین بحث. ولی این­جا یک خلاصه­اش را عرض می­کنم. ببینید اگر یک کودکی در یک فضای بستۀ اتاقی به دنیا آمده باشد که هیچ پنجره­ای هم به بیرون نداشته باشد، این دری که فقط رفت و آمد می­کنند یک کسی با این رفت و آمد [می­کند]، غذایی… این کودک فرض مسئله است؛ چندسال رشد بکند، فضای این اتاق را به عنوان بالاترین مکانی که می­شناسد. بزرگترین مکان. چون چیزی غیر از این ندیده. درست است؟ لذا عظمت کمّی هرچیزی برای­ او به مقدار نسبت با این است. می­خواهد بگوید مثلاً تخت من چقدر بزرگ است، بزرگی تخت را، می­گوید یک دهم اتاق است. درست است؟ یعنی یک­دهم کل است. کل آن بزرگی که می­شناسد. هرچیزی را نسبت ارزش­گذاری­اش برای او با نسبت کلش است که کلش اتاقش است. بیش از این نمی­شناسد. اگر این فرد را از این فضای اتاق ببرند در فضای خانه بعد از چندسال، یک­دفعه آن محاسبات قبلی­اش چه می­شود؟ به هم می­ریزد چون کل فضا را چه می­دید؟ اتاق را می­دید. حالا می­بیند که مثلاً ده­برابر شد. چون یک نسبت فقط صعودی است، من فقط دارم در این جهت فقط فعلا… آن هم یکی کمیت، آن هم نسبت هم نسبت چه؟ صعودی. چون حالا نسبت­ها خیلی درهم می­شود و الان اگر بخواهم بگویم، خود این ترکیب نسبت­ها چه ایجاد می­کند، خیلی… ولی در یک نسبت ساده باشد فهمیده بشود. اگر نسبت خانه را قدر مطلقش را صد گرفتیم، الان به متر مربع و متر مکعب و این­ها کار نداریم، صد گرفتیم که ده­برابر ده که اتاق باشد باشد، درست است؟ یک­دفعه تمام آن­چیزی که برای این ارزشش اگر تختش بود یک­دهم اتاق بود، یک­دهم کل بود، حالا یک­دفعه چه می­شود؟ ارزشش ده­برابر کمتر می­شود. یعنی الان تخت او نسبتش با نسبت کل چقدر می­شود؟ یک­صدم می­شود. درست است؟ یعنی اگر یک­دهم توجه­اش را او جلب می­کرد، الان یک­صدم توجه­اش را جذب می­کند. جلب می­کند. چقدر متفاوت شده؟ حالا اگر خانه را بردیم در محله، گفتیم محله را دید، محله را مثلاً بگیریم صدهزار، درست است؟ یک­دفعه تخت این نسبت به صدهزار ارزشش چقدر می­شود؟ یک­صدهزارم. درست است؟ چقدر هی کوچک می­شود؟ هرچه نگاه این توسعه پیدا می­کند، ارزش­هایی که می­شناخت از ابتدا و برای او عظیم بود، رو به چه می­رود؟ کوچک­شدن می­رود. رو به کوچک­شدن می­رود. حالا اگر این شهر را شناخت، اگر این کشور را شناخت، اگر این کرۀ ارض را شناخت، اگر این منظومۀ شمسی را شناخت، اگر این کهکشان راه شیری را شناخت، همین­جوری برو بالاتر شما، هی چه می­شود؟ نسبت این تختش به آن نسبت بزرگی که می­شود هی رو به چه می­رود؟ کوچک­شدن و صفر می­رود. تعبیری که امیرمؤمنین علیه السلام در روایت دارد بیان این است که عظم الخالق فی انفسهم فصغر مادون ذلک فی اعینهم. عظمت خالق در وجود این­ها جا گرفت، در قلوب این­ها. عظم الخالق فی انفسهم. در جان این­ها جا گرفت. فصغر مادون ذلک فی اعینهم.[10] حالا چشم چون از قلب نشأت می­گیرد ارزش­گذاری­اش چون از خودش نیست، چون جان این عظمت خالق در او شکل گرفته، حالا چه می­شود؟ صغر مادون ذلک فی اعینهم. همه چیز در چشمشان چه می­شود؟ رو به کوچک­شدن و صفر می­رود. یا عظم الخالق عندک یصغر المخلوق فی عینک.[11] شاید نزدیک به این باشد مضمون روایت از امیرمؤمنان علی علیه السلام. عظم الخالق یصغر. علت بیان می­کند این­جا. آن­جا تلازم بود، این­جا علیت است. عظم الخالق یصغر. عظمت خالق این تصغیر و این کوچکی را ایجاد می­کند. اگر یک هم­چنین تصویری را داشته باشیم، حالا در نظام الهی وقتی این­جا می­فرماید که اگر کسی بلا برای او آمد، این بلا لأن فی مباشرته و الصبر علیه و الثبات عنده تصحیح نسبة الإیمان، نسبت ایمان چه می­شود؟ تصحیح می­شود. می­فهمد که هرچیزی ارزش­های آن چقدر است. یعنی یک­دفعه می­بینی یک چیزی برای انسان خیلی بزرگ جلوه کرده بود، برای ابراهیم خلیل مثلاً البته شأن ابراهیم خلیل که از مخلصین است بالاتر از این است، اما فرض مسئله را اگر به ظاهر بخواهیم نگاه بکنیم، آن علقه­اش به فرزندش که اسماعیل یک فرزند روحانی است، می­خواهد خلاصه یک منشئی و مبدأیتی برای امت و چیز ختمی باشد، نبی ختمی باشد و عظمت اسماعیل در دل ابراهیم خلیل جا کرده، یک­دفعه مبتلا می­شود به ذبح اسماعیل. دارم می­گویم در نظام ظاهر ما ابراهیم خلیل را فوق این می­دانیم. در ابتلا فوق این می­دانیم. امام هم رحمة الله علیه در کتاب همان در بحثی که مطرح می­کنند بیان می­کنند فکر نکنیم ابراهیم ابتلایش این بود که چون بچه­اش را دوست داشت حالا بچه را سر ببر؛ نه. فوق این. ابراهیم از مخلصین است. جای این حرف آن­جا نیست. اگر هست بحث… منتها ما داریم در نظام ظاهر، که وقتی این مبتلا می­شود، مصحح نسبت ایمان می­شود و به دنبالش ابراهیم خلیل وقتی قدم برمی­دارد و این کار را انجام می­دهد و خدای سبحان برای او بدل قرار می­دهد، آن­وقت چه می­شود؟ ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗاۖ﴾[12]. چون مصحح نسبت ایمان شد، ایمانش در رتبۀ بالاتری قرار گرفت، این رتبۀ بالاتر امامت ابراهیم را به دنبال آورد. یعنی هر تصحیح نسبتی که ایجاد می­شود در ابتلا، یک رتبه در حقیقت، وجود روابطش صحیح می­شود؛ چون وقتی من رابطه، الان وقتی من با آن مقدار ایمان و معرفتی که دارم همۀ افعال من و نگاه­های من مثل ریسمان­هایی که از این نشأت گرفته در ارتباط، همه بر اساس این مرتبۀ من ارتباط را برقرار کردند با همۀ اعمال و رفتارم و دیگران و ارزش­گذاری­هایم و همۀ این­ها، اگر این یک رتبه برود بالا، یک­دفعه تمام این ریسمان­های ارتباطی من در رابطه با همۀ افعالم، اعمالم، اخلاقم، معرفتم، افرادی که می­بینم، همه متفاوت می­شود یک­دفعه. خیلی متفاوت می­شود یا متزلزل می­شود، ساقط می­شود یا رشد می­کند عالی­تر می­شود. می­بیند بعضی­ها ارزش اعتنا ندارند. می­گذارد کنار. می­بیند بعضی از افعالش چه بوده؟ از یک رتبۀ خیلی نازلی نشأت گرفته بود. این فکر می­کرد خیلی مهم است؛ می­بیند نه، حالا دیگر جای او نیست. می­فهمد الان در این رتبه چه چیزهایی اهمیتشان بالاتر است به آن بپردازد. هی تعبیر خیلی زیبایی است که گاهی انسان بین خوب و بد تشخیص می­دهد، خوب و بد را می­فهمد؛ گاهی انسان بین خوب و خوب­تر و بد و بدتر تمییز می­دهد. این­جا قدرت تمییز رفته بالاتر. اگر در روایت می­فرماید که برای این­ها محصوا، در حقیقت تمیزوا، تمحصوا، تغربلوا، هرکدام از این­ها یک حقیقتی را ایجاد می­کنند. یک رتبۀ تصحیح نسبت ایجاد می­کند که آن­جا یک موقع فرق خوب و بد را می­شناخت، اما بین خوب­ها و بین بدها دیگر تمایز نمی­داد. مثلاً نقل می­کنند حالا این برای آن نقل است که می­کنند. می­گویند ماهی قرمز قدرت تفکیک رنگ­هایش خیلی زیاد است. می­گویند مثلاً صد رنگ را تفکیک می­کند؛ ولی انسان قدرت تفکیک رنگ­هایش مثل او نیست و الا اگر انسان می­خواست قدرت تفکیک رنگ­هایش مثل ماهی قرمز باشد، از سردرد می­مرد. یعنی ما الان مثلاً این­جا را نگاه می­کنیم مثلاً یک رنگ را یک رنگ می­بینیم اما او قدرت دارد این­ها را بین کم­­رنگش، بین طیف کم­رنگش تا پررنگش تفکیک­هایش را چه باشد؟ همه را ببیند. این تمییز و جداجداشدن­ها و کثرت­ها اگر حد گذشت، خودش چه می­شود؟ مخل است. لذا انسان در صوت کمتر از بیست هرتز و طول موج را نمی­شنود؛ بیشتر از بیست­هزار هرتز را هم نمی­شنود. بین بیست و بیست­هزار را می­شنود. در رنگ پایین­تر از قرمز را در حقیقت نمی­بیند مادون قرمز را، از ماورا بنفش هم بالاتر نمی­بیند. آن­ها دیگر می­شود برای انسان، با این­که هست طول موج­هایشان ولی برای چشم انسان چه هست؟ قابل رؤیت نیست. بعضی حیوانات می­بینند. بعضی از حیوانات ماورا بنفش را می­بینند. مادون قرمز را می­بینند. اما این برای انسان که در این حیطه می­بیند، کمال انسان برای آن و هدفش در این حیطه محقق می­شود. اگر می­خواست بیش از این باشد، بالاتر از این باشد، کثرتش مخل می­شد برای این. پس هر کثرتی ممدوح نیست. بسیاری از ابتلائات می­خواهند انسان را از کثرت­ها جدا کنند.

جانم؟ منتها بلند بگویید ما بشنویم.

«یکی از حضار:» به نظر می­رسد ظهور … این است که مؤمنین در مراتب پایین باشد. حالا این برداشت درست است؟ اگر درست است آیا ما روایتی داریم که تصریح بکند مؤمنین در مراتب بالا باز مبتلا می­شوند یا نه؟

«استاد:» بله سؤال خوبی بود؛ ولی من در حین جواب­هایم، صحبت­هایم جوابش را داده بودم. وقتی من ابراهیم خلیل را مثال زدم در قرآن کریم… سؤال ایشان این بود که آیا فقط بحث ابتلا مربوط به ابتدا حرکت است یا در مراحل بالاتر حرکت و عالی­تر هم شامل می­شود؟ و اگر هم هست چگونه است؟ یک روایتی را می­خوانم این­جا. چهار مرحله برای ابتلا می­شمارد. فکر می­کنم این چهار مرحله ابتلا که در روایت آمده، خودش خیلی زیبا باشد. راه­گشا باشد. از امیرمؤمنان علیه السلام إن البلاء للظالم ادبٌ. برای ظالم بلا و ابتلا که می­آید، جزای عملش است تا او را عقاب کند. و للمؤمن امتحانٌ. برای مؤمن همین بلا، یک بلا است، در یک جامعه آمده اجتماعی، درست است؟ مثلاً همین را بگویید چه بود؟ کرونا. برای ظالم این ادب است یعنی جزا و عقاب است؛ برای مؤمن ابتلا و امتحان است یعنی می­تواند یک شمشیر دولبه است که این را بالا ببرد، می­تواند همین چه کار کند؟ ساقطش کند. ابتلا امتحان است دیگر. برای این امتحان شد. این عقاب نیست. برای این چه هست؟ امتحان است. و للأنبیاء درجةٌ. همین برای انبیا یک درجۀ بالاتر رفتن است. ترفیع است. و للأولیاء کرامةٌ.[13] بالاتر از انبیا یعنی اولیا یعنی مثل حضرات معصومین نسبت به انبیا گذشته، برای اولیا کرامت است. کرامت یعنی چه؟ یعنی ظهور کمالات آن­ها است. پس برای انبیا یک درجه بالاتر رفتن است ولی برای اولیا اصلاً از این مرتبه هم چه هست؟ برای آن­ها حال آن­ها از این مرتبه بالاتر است که برای آن­ها می­شود چه؟ کرامتاً ظهور کرامت آن­ها است. بله.

«یکی از حضار:» من سؤالم را ناقص عرض کردم. … بعد از جریان عاشورا… یعنی سؤالم باید این­جوری باشد. بعد از جریان عاشورا … عقول در مراتب بالا بعد از آن ابتلائاتی که برای سیدالشهداء علیه السلام افتاد، باز هم این ابتلائات هست یا نه؟ بله می­خواهم بگویم حضرت ابراهیم اگر بعد از عاشورا بود، باز هم این­چنین مبتلا می­شد یا نه؟ یا مثلاً در همان زیارت سیدالشهداء من زار الحسین زار الله فی عرشه…

«استاد:» سؤال خوبی است. باز من این را تکرار بکنم که دوستان که نشنیدند. می­فرمایند اگر عظیم­ترین ابتلا که ابتلا به ذبح عظیم است، تعبیر قرآنی که تفسیر شده به جریان عاشورا، آیا این ذبح عظیم که ایجاد شد که جریان عاشورا بود، آیا باز یک هم­چنین ابتلایی یا ابتلا عظیم این­چنینی محقق می­شود یا نه، ابتلا در اوجش خود جریان عاشورا است، بقیه مرتبط با این معنی پیدا بکند؟ اگر درست فهمیده باشم.

«یکی از حضار:» من می­خواهم عرض کنم در حقیقت هرکس دیگر از حالا به بعد متصل به سیدالشهداء باشد، آن آگاهی، آن بیداری برایش رخ می­دهد. یعنی من زار الحسین زار الله فی عرشه. نیاز هست مجدداً مبتلا شود تا بیدار شود یا نه؟

«استاد:» حالا عرض می­کنم همین را. بله. ببینید جریان امام حسین علیه السلام در عین این­که در زمان واقع شد، ولی یک حقیقت فرازمانی است. لذا زمان ابراهیم خلیل هم وقتی که می­خواهد آن جریان پیش بیاید، به ابراهیم سلام الله علیه آن­جا بیان می­شود که ابراهیم این­که فرزند تو در این­جا در حقیقت قربانی نشد، این تبدیل می­شود برای تو عظمتی و ذبحی که عظیم­تر از این است که فرزندی از فرزندان تو است که آن فرزند تو مبتلا به این حادثه می­شود که آن­جا سختی این جریان، چون ما اگر به ما بگویند مثلاً صدسال دیگر چیزی ممکن است بر تو پیش بیاید یا برای فرزندان تو پیش بیاید، ما این­قدر برایمان الان چون نمی­بینیم، می­گوییم شنیدن کی بود مانند دیدن. درست است؟ لیست البیان کالعیان. بیان مثل عیان نیست. اما جریان ابراهیم خلیل به علم شهودی بود. لذا ابراهیم خلیل آن ابتلا را احساس کرد. احساس کرد یعنی با علم شهودی­اش و علم حضوری­اش که تکلم و کلام الهی یا جبرئیل با او، احساسش را در سابق قبل از این­که این ایجاد بشود، برای انبیا گرامی هم همین مسئله متعدد ذکر شده. چه موسی کلیم، چه عیسی روح الله، چه یحیی نبی، چه انبیا بزرگوار دیگر، جریان کربلا به عنوان یک حقیقت عظیم که پیش می­آید؛ به عنوان شهودی برای این­ها، نه به عنوان علم حصولی. و هم­چنین نسبت به آینده­ هم­چنین ابتلایی چه هست؟ همین­جور است که مثل گذشته بود. لذا مؤمنان در ارتباط با این ابتلا عظیمی که پیش آمده و به عنوان اوج ابتلا در نظام انسانی محقق می­شود، این مراتب ایمان برای دیگران، باقی است. لذا ابتلائات برای دیگران باقی است تا به آن اوج برسند و اگر به آن اوج رسیدند و رابطه در آن مرتبه مطرح شد، آن ارتباط با امام حسین علیه السلام برای این پیش می­آید. چون در ظرف زمان فقط منحصر نیست. لذا کسانی که می­رسند در دوران بعد و واقعاً یا لیتنی کنت معک فاکون معک فوزاً عظیماً، واقعاً در وجود آن­ها شکل بگیرد، به آن ابتلا چه می­شوند؟ به آن ابتلا مبتلا می­شوند و آن درجۀ صبر برای آن­ها ممکن است پیش بیاید و به آن مرتبه نائل بشوند. امکان نائل شدن برای کسی محرومیت ایجاد نشده. بله. زیارت حضرت هم یک مرتبه­ای از آن است؛ اما نه صرف زیارت آن باشد. حتی مثلاً توابین که مدتی بعد قیام کردند و به خون­خواهی امام حسین علیه السلام به شهادت هم رسیدند، اصلاً قابل قیاس شهادت آن­ها، یک روز هزار نفر شهید شدند، با شهادت در حقیقت چه؟ اصحاب امام حسین علیه السلام که در کربلا بودند. پس مقیاس ذبح عظیم در امام حسین علیه السلام و یارانش شکل گرفته. درست است؟ اما این مقیاس آیا برای دیگران دیگر مطرح نمی­شود؟ چرا. ما این نگاه مسیحیت را نداریم که مسیحیت می­گویند عیسی به سلیب کشیده شد تا باعث مغفرت امت و گناهان امت این­جور فقط آمرزیده بشود و لذا برای این­ها دیگر پیش نمی­آید چون عیسی فدا شد. فداشدن، این مرتبه را ما قبول نداریم. اما این را قبول داریم که کسی که خودش را به این رابطه مبتلا می­کند، با این حقیقت مرتبط می­شود، می­تواند مورد آمرزش قرار بگیرد با ادراک این حقیقت. با فهم در حقیقت سختی این ابتلا و با این­که خودش را در آن مرتبه احساس می­کند و با این­که در آن ارتباط مورد اذیت قرار می­گیرد در ادامۀ حیاتی که هست. این­ها را در روایات هم داریم.

حالا داشتم این را عرض می­کردم که چون وقتم دارد تمام می­شود که….

«یکی از حضار:» …

«استاد:» بله هر ارتباطی با او، نسبت پیدا کردن با او، در حقیقت انسان را چه­کار می­کند؟ چون عبره و اشک می­خواهد محقق بشود، مال این است که دل می­سوزد. مال این است که رابطه برقرار می­شود. درست است؟ به همین نسبت ارتباط برقرار می­شود و این خودش در حقیقت چه هست؟ یک نحوۀ بردن خود انسان در آن حیطه و در آن محدوده و در آن شرایط است که به همین نسبت آماده می­شود که اگر در حقیقت جایی لازم است در صحنه باشد. یعنی این عبره او را آماده می­کند برای بودن در صحنۀ آن سختی­ها. نه این­که صرف یک عبره باشد. این عبره او را آماده می­کند. این اشک او را چه می­کند؟ آماده می­کند. هرچقدر این آمادگی شدیدتر باشد و قوی­­تر در وجود این شکل بگیرد و در عرصه­ای که باید ظاهر بشود ظاهرتر بشود، قطعاً این نزدیک­تر شده است به آن ابتلا.

«یکی از حضار:»…

«استاد:» برداشته­شدنِ در حقیقت تکلیف است. یعنی دیگر تکلیف و سختی برای این­ها نیست. یهودیت به معنای این را می­گویند که ما محبوب خدا هستیم؛ هرکاری هم بکنیم یک دو سه روزی در آتش می­مانیم و جدا می­شویم و تمام می­شود. لذا هرکاری بکنیم است. هرکاری بکنیم چون در حقیقت ما محبوب خدا هستیم، درست است؟ ﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ هَادُوٓاْ إِن زَعَمۡتُمۡ أَنَّكُمۡ أَوۡلِيَآءُ لِلَّهِ مِن دُونِ ٱلنَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ ٱلۡمَوۡتَ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ٦﴾. اما ﴿وَلَا يَتَمَنَّوۡنَهُۥٓ أَبَدَۢا بِمَا قَدَّمَتۡ أَيۡدِيهِمۡۚ﴾[14]. می­دانند خودشان. در مسیحیت هم به نحوی است، در یهودیت به نحوی است، در اسلام هم به نحوی در بعضی این افراط از همان عقیده رسوخ پیدا کرد. هرکاری می­خواهی بکن؛ اما چه هست؟ اما چون ما در حقیقت شهید شده از جانب ما، ما تمام است کار. نه این­جوری نیست. در روایت هم دارد که لذا می­فرماید تقطع بینکم الاسباب یا ﴿وَرَأَوُاْ ٱلۡعَذَابَ وَتَقَطَّعَتۡ بِهِمُ ٱلۡأَسۡبَابُ١٦٦﴾[15]. تقطع اسباب پیدا می­شود. هر نسبتی که واقعی باشد می­ماند؛ نه هر نسبت ظاهری.

حالا بعد این بحثش جای خود می­آید دیگر. الان دور شدیم یک خورده از بحث که تعبیر این بود که ابتلا تصحیح نسبت ایمان ایجاد می­کند. وقتی تصحیح نسبت ایمان ایجاد کرد، همۀ وجود انسان یک­دفعه چه می­شود؟ تفاوت در آن ایجاد می­شود. حالا یا رو به کمال است، یا کنده­شدن از چه هست؟ کنده­شدن از سختی. لذا انسان چون بدن دارد، دائماً نظام بدنی انسان، انسان را به سمت صفر می­کشاند. خواب می­خواهد. خستگی دارد. غذا می­خواهد. سکونت می­خواهد. آرامش می­خواهد؛ در حالی که نظام روحی انسان از همۀ این­ها بریء است. اما اگر نظام روحی تسلیم نظامی بدنی شد، نظامی روحی هم هی… لذا به ما گفتند سعی کنید کثیر الخواب نباشید. کثیر الاکل نباشید. کثیر الضحک نباشید. یعنی همۀ این­ها کثرتش چه هست؟ مذموم است. چرا؟ چون سلطۀ احکام تن را به دنبال دارد. بدن غالب می­شود. نمی­گوییم نخواب. نفرمودند نخواب. نفرمودند خلاصه؛ اما وقتی موسی کلیم می­رود می­خوابد، چهل شبانه­روز نه خورده، نه آشامیده، نه خوابیده. دیگر آن در جذبه است. اما آن عالی­ترین مرتبه است؛ ولی به ما گفتند که چه؟ خواب باشد.  لیس بد لابن آدم من اکلة.[16] ناچار است از خوردن؛ اما یک­موقع هست انسان نگاه می­کند که بخور بخور می­خواهد راه بیندازد، همان مکیف شدیم است که آن­چنان می­خورد که تمام وجودش خوردن است. من یک کس دیگر بود واقعاً خودم دیده بودم این را، این­قدر خوردن دوست داشت، من هنوز یادم نمی­رود شکمش خیلی بزرگ بود بنده خدا. نشسته بود پشت فرمان، این فرمان چسبیده بود. صندلی را داده بود تا آخر و این شکم خیلی چسبیده به بود به فرمان. نفس نفس [می­زد]. گفتم نمی­خواهی یک­کمی لاغرتر بشوی؟ گفت خب چه کار کنم آخر؟ گفتم حالا مثلاً یک خرده غذا مثلاً… داشت آن شب ما را می­رساند؛ گفت ببین من الان دوتا غذا در قم دارم در یخچال است. خانه­اش قم بود. بعد تلفن زدند به او، برای این­که رفع خستگیتان بشود دارم این را می­گویم، تلفن زدند در راه به او که فلانی برمی­گردی یا نه تهران؟ رانندۀ مثلاً آن­جا بود. گفتند دوتا غذا این­جا برایت گذاشته­ایم اگر برمی­گردی چون یکی که اصلاً برای او فحش بود یک غذا. گفت دو غذا این­جا برای تو گذاشته­ایم. بعد این تلفن را که قطع کرد دیدم خیلی بشاش و خندان شد. گفت ببین دو غذا قم دارم الان، این­ها را الان می­روم می­خورم. وقتی این­ها را خوردم، راه می­افتم برمی­گردم می­روم تهران. یک دو ساعتی طول می­کشد. خب آن­ها که هضم شده است دو ساعت. دو غذا هم تهران دارم، آن­ها را هم می­خورم؛ بعد می­گیرم می­خوابم. گفتم خب آخر تو با این وضعت این­جور یک­خرده کاهو مثلاً زودتر بخور بلکه مثلاً جا پرکند، غذا کمتر بخوری. گفت ببین من کاهو را دوست داشتم؛ اما الان تو می­گویی کاهو کمتر بخورم غذا کمتر می­خورم، دیگر از کاهو خوشم نمی­آید. این­قدر غذا خوردن برای او… یک بخورمی می­گفت، باور بکنید من الان هرچه بخواهم آن را بگویم، نمی­توانم. می­گفت این دو غذا را می­خورم. اصلاً می­خورم­اش انگار الان داشت می­خورد. یعنی این­قدر با لذت. این نگاهی که انسان گاهی تمام وجودش اقبلت بکلی الیه[17] می­شود، با تمام وجود خلاصه دارد می­خورد. درست است به انسان گفتند ﴿فَلۡيَنظُرِ ٱلۡإِنسَٰنُ إِلَىٰ طَعَامِهِۦٓ٢٤﴾[18]. نگاه بکند به غذایش تا بخورد تا…  اما یک­موقع تمام وجودش، روحش و نفسش و بدنش جذب به چه شده؟ به غذا شده و آثار دارد بر خودش هم دیگر. من جزییاتش را نگویم. اما یک­­موقع انسان می­خورد، لذت هم می­برد، لذتی هم که انبیا می­برند، اولیا می­برند، این­ها بیش از کسانی است که اهل دنیا هستند، لذت می­برند. چون آن­ها غذا را فقط هم غذا نمی­بیند. یک نعمت مرتبط می­بینند. لذت آن­ها عالی­تر [است]؛ اما همۀ مراتب وجودیشان لذت می­برد. چرا؟ چون نظام روحی آن­ها با مرتبۀ خزائن این غذا، نظام نفسی آن­ها با مرتبۀ نازلۀ این غذا و نظام بدنی آن­ها با آن مرتبۀ حسی این غذا دارد چه کار می­کند؟ مرتبط می­شود؛ اما غذا را این­جور مرتبط می­بینند در هر ارتباطی. لذتشان هم اولی و اشد است. اما یک­موقع همۀ وجود انسان صرف عالم دنیا می­شود، تمام نسبت­های انسان در دنیا بسته می­شود این­جور. تصحیح نسبت ایمان نمی­شود. تصحیح نسبت بدن می­شود. بدن می­شود حاکم. درست است؟ اگر این­جور شد، یک­طوری می­شود؛ اما اگر انسان نسبتش نسبت وجودی او در رابطۀ با دین ترسیم شد، با احکام دین، با آن نظامات دین، یک­دفعه می­بینید این وجود تمام جهاتش دارد به فعلیت می­رسد. هیچ­کدام هم مانع از دیگری نیست. خیلی بحث طولانی شد. بحث خیلی زیبایی است.

پس عالم به سمت محوضت دارد حرکت می­کند و نظام وجودی انسان چه فردی­اش، چه اجتماعی­اش به سمت محوضت دارد حرکت می­کند. انسان مراتبی از وجود دارد. بدن دارد. مثال دارد. عقل دارد. این­ها با هم باید در یک حرکت واحد حرکت بکنند. اگر هرکدام از این­ها به سمت تنهایی­بودن حرکت بکنند، یک انحراف در مسیر خلقت است. عقل تنها هم کمال نهایی انسان نیست. انسان باید مثل انبیا جامع باشد. هم نظام عقلی­اش، هم نظام مثالی­اش، هم نظام بدنی­اش در اوج مرتبۀ کمالی قرار بگیرند. لذا در این نگاه ابتلائات و احکام دین، ابتلائات تکوینی و ابتلائات تشریعی برای ایجاد این حرکت است که ایجاد شده تا انسان به سمت محوضت، قدرت حرکت پیدا بکند. حالا بیان این­که محوضت چه هست و بیان این­که این­ها چجوری محقق می­شود، ان شاء الله در جلسات بعدی در خدمت دوستان هستیم. دیگر احادیث را چندتا از بیرون خواندیم. از آن روایاتی که در باب هست، دیگر امروز نمی­رسیم. بله چون روایات هم زیاد است. این باب را ما به عنوان بهانه­ای برای طرح این مسئله می­بینیم؛ ان شاء الله ولی روایاتش را حتماً می­خوانیم.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

«یکی از حضار:» من متوجه نشدم که بلا چه طوری تصحیح نسبت می­کند.

«استاد:» حالا این­ها را بیان می­کنیم. یکی­اش این است که وقتی که انسان یک غور51:36 پیدا کرده در یک چیزی، مثلاً نسبت به زن و فرزندش یک محبت شدیدی پیدا کرده، یک­دفعه یک ابتلا ایجاد می­شود. یک مریضی؛ ولی مریضی این را می­خواهد بکند که به تو نشان بدهد که بالاتر از این هم هست. یعنی باعث می­شود که چه بشود؟ آن سرازیری که افتاده در آن، یک دست­انداز بیفته جلویش.

«یکی از حضار:» … به هرحال تصحیح نسبت هست. تصحیح نسبتی که مثال زدید مال بچه و این­ها نیست که دنیایمان بزرگ­تر بشود.

«استاد:» چرا. چون این افق نگاه­اش بالاتر می­شود دیگر. وقتی افق نگاهش…

یکی از حضار: وقتی انسان فرزندش را از دست می­دهد…

استاد: خب بله دیگر. همین است دیگر. همین با نگاه­اش یک­دفعه می­افتد به این­که این تا به حال فکر می­کرد که بقایش از طریق فرزندش هست فقط و همۀ دلبستگی­اش به این بود؛ اما حالا می­بیند این را از دست داده ولی این باقی است و می­تواند راه برای او راه جلوی راه­اش قرار بدهد. کسانی که شهید دادند را اگر کسی قبلش این خانواده­ها را می­دید، باور نمی­کرد که این اگر فرزندش شهید شود بتواند دوام بیاورد. اما بعد می­بینی یک حالی دارند. یک­جوری هستند. خیلی بزرگ شدند. یعنی اصلاً با یک در حقیقت تحملی که کسی باور نمی­کند… این صبر در دایرۀ علم است. ﴿وَكَيۡفَ تَصۡبِرُ عَلَىٰ مَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِۦ خُبۡرٗا٦٨﴾[19]. آن ما لم تحط به خبرا است. چه طور می­خواهی صبر کنی؟ کیف تصبر علی ما لم تحط به خبراً؟ چه طور می­خواهی صبر کنی بر آن­چیزی که احاطۀ علم نداری؟ آن موقع نداشت؛ اما این علم را به او دادند، حالا صبر را برای­اش امکان­پذیر [کردند] بزرگ شده یا نشده؟ چون انسان حقیقتش آن وجود علمی است. آن علم اصولی فقط نیست. آن علمی که این صبر را به دنبالش می­آورد.

«یکی از حضار:» جایگزین این ابتلا می­تواند باشد چیزی؟ مثلاً در نظام فکری­اش طرف یک­جوری باشد یعنی…

«استاد:» به ما گفتند که می­شود که گاهی خلاصه خدای سبحان اگر در مراتب قبلی درست انسان رشد بکند، آن ابتلایی که قرار بود بیاید این رشد را ایجاد بکند، آن ابتلا نیاید. بله. منتها برای آن کسانی که امتحان است این­جور است؛ اما برای کسانی که درجه است مثل انبیا، آن­ها هست.

«یکی از حضار:» در بعضی روایات داریم در بعضی مراتب بهشت اصلاً به چنگ نمی­آید مگر با چنین ابتلائی.

«استاد:» عرض کردم دیگر. آن­ها درجه است. حالا می­آوریم روایاتش را می­خوانیم.

«یکی از حضار:» یعنی هیچ راهی ندارد دیگر؟ با علم و این چیزها به دست نمی­آید.

«استاد:» یعنی حقیقتش این است که علم و آن­جا با هم یک حقیقت هستند. یعنی اصلاً علم ایجاد می­کند. همین­که در رابطه با مادر شهدا گفتم. ملموس است که قبل و بعدش اصلاً آدم می­بیند از زمین تا آسمان متفاوت شدند. یک چیزی به ­آن­ها داده شده که این برای آن­ها ساده شد.

«یکی از حضار:» قبل از این­که آدم دچار یک بلایی بشود مثل این­که عزیزی را از دست بدهد، باید تمرین بکند این تعلق را قطع کردن یا نه وقتی پیش آمد خدا هم صبرش را می­دهد؟

«استاد:» حتماً قبلش مهم است.

«یکی از حضار:» یعنی الان نسبت به پدر و مادر خودمان مثلاً تعلق را قطع کنیم؟

«استاد:» نه تعلق قطع بشود. به ما این را گفتند که نگاه کنید بین امر خدا و آن امری که مربوط به شما است، اگر پیش بیاید کدام مقدم است؟ اگر انسان احساس کرد که این از جانب خدا است، در عین این­که سخت است برای­­اش و جان­سوز است برای­اش، اما می­بینی که از آن طرف شکایتی ندارد.  از خدا شکایتی ندارد. آن روایت شریف هست که… حالا دارم همین را عرض می­کنم. آن صبر است و آن شاکر بودن در راه… می­فرماید روایت زیبایی هست که من لم یصبر علی بلائی فلیتخذ رباً سوائی.[20] بله؟ اللهم صل علی محمد و آل محمد. بله این است روایت می­فرماید که این شبیه به آن روایت است که می­فرماید إن فیما ناجی الله به موسی بن عمران أن یا موسی ما خلقت خلقاً هو احب الیّ من عبدی المؤمن و إنی إنما ابتلیه لما هو خیرٌ له و أزوی عنه ما یشتهیه لما هو خیرٌ له و اعطیه لما هو خیرٌ له و انا اعلم بما یصلح عبدی فلیصبر علی بلائی. اگر رسید به این­جایی که دید این­ها از طرف خدا است و خدا از این داناتر است برای کاری که برای این می­کند و مهربان­تر است. لذا می­فرماید و انا اعلم بما یصلح عبدی فلیصبر علی بلائی و لیشکر نعمائی و لیرض بقضائی اکتبه فی الصدیقین.[21] اگر این کار را کردی، در صدیقین نوشته می­شوی.

«یکی از حضار:» پس تمهیدش می­شود که این­که به این­ها فکر کند.

«استاد:» بله یعنی این نگاه. بله با این نگاه. لذا در عین حال که این­ها جان­سوز است، این­ها سرجایش محفوظ است.ُ

[1] . مفتاح الفلاح ، ج۱، ص۳۷۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۱، ص۶۰، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۸۰۶

[2] . [النور: 35]

[3] . [البقرة: 124]

[4] . عیون الحکم ، ج۱، ص۱۳۵

[5] . [البقرة: 130] ، [النحل: 122] ، [العنكبوت: 27]

[6] . أعلام الدین ، ج۱، ص۲۷۷، بحار الأنوار ، ج۷۸، ص۱۹۵

[7] . تحف العقول ، ج۱، ص۴۸۹، الوافي ، ج۲۶، ص۲۸۶، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۳۷۴

[8] . المؤمن ، ج۱، ص۴۲، بحار الأنوار ، ج۱۴، ص۲۴۴، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۲۴۱، قصص الأنبیاء (للجزایری) ، ج۱، ص۴۰۸، مستدرك الوسائل ، ج۲، ص۴۳۶

[9] . مسکّن الفؤاد ، ج۱، ص۵۲، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۲۳۱، مستدرك الوسائل ، ج۲، ص۴۳۹، مصباح الشريعة ، ج۱، ص۱۸۳

[10] . بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۲۸، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۷۳، نهج البلاغة ، ج۱، ص۳۰۳، روضة الواعظین ، ج۲، ص۴۳۸، مکارم الأخلاق ، ج۱، ص۴۷۵، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۳۱۵، کنز الفوائد ، ج۱، ص۸۸، أعلام الدین ، ج۱، ص۱۳۸، بحار الأنوار ، ج۶۵، ص۱۹۲، كشف الغمة ، ج۱، ص۱۰۰، كتاب سُليم ، ج۲، ص۸۴۹، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۵۷۰،، صفات الشیعة ، ج۱، ص۱۸، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۳۴۱، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۲۳، المؤمن ، ج۱، ص۷۰، تحف العقول ، ج۱، ص۱۵۹

[11] . نهج البلاغة ، ج۱، ص۴۹۲، خصائص الأئمة علیهم السلام ، ج۱، ص۱۰۱، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۱۰۹

[12] . [البقرة: 124]

[13] . جامع الأخبار ، ج۱، ص۱۱۳، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۲۳۵، بحار الأنوار ، ج۷۸، ص۱۹۸، مستدرك الوسائل ، ج۲، ص۴۳۷

[14] . [الجمعة: 6 و 7]

[15] . [البقرة: 166]

[16] . الکافي ، ج۶، ص۲۶۹، الوافي ، ج۲۰، ص۵۰۱، وسائل الشیعة ، ج۲۴، ص۲۴۰

[17] . ر.ک: تفسير كنز الدقائق ، ج۱۲، ص۴۳۶، الصحیفة السجادیة ، ج۱، ص۱۳۴

[18] . [عبس: 24]

[19] . [الكهف: 68]

[20] . روضة الواعظین ، ج۱، ص۳۰، سلوة الحزين ، ج۱، ص۱۶۹، متشابه القرآن و مختلفه ، ج۱، ص۱۹۶، بحار الأنوار ، ج۵، ص۹۵، بحار الأنوار ، ج۷۹، ص۱۳۲، کنز الفوائد ، ج۱، ص۳۶۰، کنز الفوائد ، ج۱، ص۳۶۲، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۱۶۱، مسکّن الفؤاد ، ج۱، ص۸۵، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۱۵۹، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۷۰۳

[21] . الأمالي (للمفید) ، ج۱، ص۹۳، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۲۳۵، بحار الأنوار ، ج۷۹، ص۱۳۰، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۳۵۶، روضة الواعظین ، ج۲، ص۳۲۹، وسائل الشیعة ، ج۷، ص۷۷، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۱۱۶، بحار الأنوار ، ج۱۳، ص۳۲۹، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۱۴، بحار الأنوار ، ج۸۴، ص۱۳۹، قصص الأنبیاء (للجزایری) ، ج۱، ص۳۰۲، الکافي ، ج۲، ص۱۱۷، الوافي ، ج۴، ص۴۵۷، وسائل الشیعة ، ج۱۲، ص۲۰۰، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۸۳، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۴۳۸، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۷۵۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۴، ص۴۲۱

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 361” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید