سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم.  الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.

در باب هشتاد و دوم کتاب الحجة از ابواب کتاب کافی شریف بودیم؛ باب کراهیة التوقیت؛ که تعیین وقت از منظر الهی برای ظهور، امر صحیحی نیست و دستور به تکذیب کسی که تعیین وقت کرده دادند. با این­که این بحث را در جلسه گذشته مطرح کردیم، دو سه­تا مقدمه را برای روشن­تر شدن بحث عرض می­کنیم. مرحوم علامه طباطبایی یک بیانی در المیزان دارند که این بیان خیلی راه­گشا است و کلید مهمی در فهم معارف مهدوی و قیامت و رجعت است، که بحثش هم از جهت تفسیری در المیزان گذشته؛ ذیل آیۀ 210 سوره بقره، مفصل این بحث در چند جلسه گذشت. آن­جا ایشان می­فرماید که این سه حقیقت، چون می­فرمایند بعضی از آیات آمده ذیل­اش روایاتی آمده که آن روایات گاهی حمل می­کنند این آیه را بر قیامت، گاهی بر رجعت، گاهی بر ظهور؛ و مفسیرین بین­ آن­ها اختلاف ایجاد شده که یا تعارض دیدند یا سکوت کردند یا بعضی را ترجیح دادند؛ اما ایشان می­فرماید همۀ این دسته روایات صحیح است. چرا؟ چون که آیاتی که مطرح شده و سه دسته روایات ذیل­اش آمده، گاهی را مربوط به رجعت یا ظهور یا قیامت گرفتند، به این جهت است که این سه حقیقت، سه مرتبۀ یک واقعیت هستند؛ یعنی ظهور، رجعت و قیامت سه مرتبۀ یک واقعیتی هستند که آن واقعیت چیست؟ بروز توحید است. یعنی خدای سبحان با این­که مالکیت او علی الاطلاق است، همیشه چه الان، چه دیروز، چه فردا، چه دنیا، چه آخرت در همۀ جهات مالکیت خدا حقیقیة علی الاطلاق است، اما بروز و ظهور این مالکیت برای انسان­ها متفاوت است. پس مالکیت یک مالکیت است؛ اما بروز و ظهور متفاوت است. در قیامت این بروز تام است. ﴿وَبَرَزُواْ لِلَّهِ ٱلۡوَٰحِدِ ٱلۡقَهَّارِ٤٨﴾[1]، ﴿لِّمَنِ ٱلۡمُلۡكُ ٱلۡيَوۡمَۖ لِلَّهِ ٱلۡوَٰحِدِ ٱلۡقَهَّارِ ١٦﴾[2]. آن­جا همه این را مشهوداً می­بینند؛ اما برای کسی که این را قبلاً با عمل صالح و اعتقاد خودش با این قدم طی نکرده، عقاب برای او می­شود؛ با اینکه می­یابد؛ اما برای کسی که این را قبلاً طی کرده و یافته، کمال بعد کمال و بروز کمالاتش و شگفته­شدن آن اعتقاداتش می­شود و لذا شوق­ او بیشتر می­شود. با این نگاه یک بحثی که از دل این بحث درمی­آید این است که اگر این سه حقیقت و سه حادثه­ای که در مسیر انسان قرار دارد، ناظر به یک واقعیت است، می­توانیم بگوییم که تمام خصوصیاتی که در قیامت است، در ظهور مرتبۀ نازل­تر آن محقق می­شود و آن­چه که در مورد ظهور و رجعت است، مرتبۀ کامل­تر آن در قیامت محقق می­شود و این الی ما شاء الله دلایل روایی و قرآنی دارد؛ که روایات قیامت، ظهور و رجعت با هم متناظر و متشابه می­شوند و مفسر هم می­شوند. اگر ما در رجعت روایات کمتری داریم، با این نگاه روایات ظهور و قیامت و آیات ظهور و قیامت، مفسر آیات و روایت رجعت می­شوند؛ و هم­چنین اگر در مورد قیامت مسئله بسط بیشتری پیدا کرده، می­تواند مباحث ظهور را آشکارتر کند.

این تابلوی کلی بحث؛ اما اختصاص آن به بحث این­جای ما این است که همان­جوری که قیامت بغتةً محقق می­شود و هیچ­کسی از روز قیامت و ساعت قیامت و وقت قیامت خبر ندارد و اگر سؤال شده از حضرات معصومین علیهم السلام که ﴿يَسۡـَٔلُونَكَ عَنِ ٱلسَّاعَةِ أَيَّانَ مُرۡسَىٰهَا٤٢﴾ [3]، که چه وقت آن محقق می­شود؟ چه وقت در حقیقت به قیامت می­رسیم؟ که آن­جا در اغلب روایات جواب داده شده که مسئول اعلم از سائل نیست؛ یعنی آن­کسی هم که از او سؤال شده بیشتر از آن­کسی که سؤال کرده نمی­داند. اولاً این مسئله در رابطه با حضرات معصومین یک تدبیر است که بیان کردند و الا وجود حضرات معصومین طبق روایات دیگری که ما داریم، مخزن سر الهی و علم خاص الهی هستند؛ اما به تعبیری که از امیرمؤمنان منقول است، بنا بر این است که تربیت انسان­ها بر اساس لوح محو و اثبات باشد؛ که ﴿يَمۡحُواْ ٱللَّهُ مَا يَشَآءُ وَيُثۡبِتُۖ وَعِندَهُۥٓ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ٣٩﴾[4]؛ چون تربیت بر اساس کتاب محو و اثبات است که نظام قطعی عالم در مورد قیامت آشکار نباشد، این نظام هدایت­گری دارد، امکان تربیت را فراهم می­کند، انسان می­بیند اراده­اش دخیل است در قیام قیامت و ظهور، اگر این نگاه را انسان باور کرد، آن­موقع می­بیند این یمحو الله ما یشاء و یثبت یک قاعده است؛ و آن چیزی که به صورت قطعی بخواهد باشد، آن هم پایان­ها، اهداف نهایی، زمان آن قطعی باشد، انسان دیگر از کار و اختیار چه می‌شود؟ آن انگیزه در او ایجاد نمی­شود؛ چون می­بیند این قطعاً خواهد آمد، دیگر به کار این به عمل این ربطی پیدا نمی­کند و لذا ایجاد انگیزه شدیدی نمی­شود. در نظام قیامت بغتةً بودن و یک­جا یک­دفعه بودن قطعی است و آیات و روایات متعددی در مسئله هست؛ در مورد ظهور هم همین مسئله را بیان کردند؛ حتی تشبیه کردند آن را به این­که چون ظهور مرتبط با قیامت است که در جلسه گذشته هم اشاره به آن کردیم، مثله مثل الساعة. تعبیر این است که از رسول خدا سؤال شد که قیل له یا رسول الله متی یخرج القائم من ذریتک؟ فقال علیهم السلام مثله مثل الساعة التی ﴿لَا يُجَلِّيهَا لِوَقۡتِهَآ إِلَّا هُوَۚ﴾. خدا فقط می­داند. ﴿ثَقُلَتۡ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ﴾. این سنگین است در آسمان­ها و زمین. ﴿لَا تَأۡتِيكُمۡ إِلَّا بَغۡتَةٗۗ ﴾[5].[6] همان­جوری که قیامت بغتةً است و کسی خبر ندارد چه­وقت، وقت قیامت است، جریان ظهور هم بغتةً است که این نماد همان است. مرتبه­ای از همان است؛ لذا تمام آیات قیامت در رابطه با بغتةً را در روایات ما تفسیر به ظهور هم کردند و روایات متعددی ذیل این مسئله آمده که دوستان می­توانند رجوع بکنند؛ که خود این هدایت­گری ویژه دارد. پس اگر این است در مقابل آن هرگاه توقیتی صورت گرفته، مثل این می­ماند که در مورد قیامت توقیت صورت گرفته باشد. همان جوری که در رابطه با قیامت توقیت و وقت تعیین کردن کاملاً تحذیر شده و غلط دانسته شده، در رابطه با ظهور هم هر توقیتی غلط است؛ البته در کنار این تکذیب توقیت، حضرات معصومین علائمی را برای ظهور مطرح کردند که این علائم نشان­دهندۀ ایجاد امید برای ظهور است و از طرف دیگری روایات متعددی داریم که هر لحظه و هر شب و روزی و هر ساعتی، امکان ظهور هست. این­گونه نیست که اگر این علائم محقق نشد، معلوم باشد که حالا فاصله تا ظهور خیلی زیاد است. پس فعلاً خبری نیست. نه. تعبیر این است موسی کلیم، این هم جزء روایات است؛ موسی کلیم رفت که خواندیم روایت آن را. رفت برای خانواده­اش آتش بیاورد که آن گرما استفاده کنند، مبعوث به رسالت اولوالعزمی شد. هم­چنان که در مخیله و خطور موسی این نبود که الان به دنبال رسالت باشد، در آن لحظه به دنبال آتش بود که ﴿أَجِدُ عَلَى ٱلنَّارِ هُدٗى١٠﴾[7] یا اینکه جَزوه­ای از آن را برای گرم­شدن بیاورد یا راه را پیدا بکنند که از بی­راهه می­رفتند، مبعوث به رسالت اولوالعزمی شد که هدایت­گری همۀ امت آن دوره را به عهده گرفت که این خودش به دنبال ناری بود که راه را پیدا کند. این نار، ناری شد که، آتشی شد که بر جانش که در حقیقت آن­چنان مشتاق خدا شد که از آن شجره، ﴿إِنِّيٓ أَنَا ٱللَّهُ﴾[8]، که آن نار فراق و نار وصال را محقق کرد که این خودش یک مرتبۀ عظیم­تری است که تناظر بین این­ دو را با هم نشان می­دهد که ولیّ الهی اگر دنبال حاجات مادی خود هم هست، این، حد نمی­زند حاجت مادی را به ماده؛ با این­که أجد علی النار هدی، به دنبال راه پیدا کردن ظاهری بود، ولی در نظام وجودی خود محدود به عالم ماده هم نبود و لذا اجابت برای او اطلاقی اجابت شد و او هم گرفت. برای ما هم اجابت اطلاقی می­شود؛ اما ما چون محدود می­کنیم به حدود، اخذمان هم مطابق همان حد می­شود؛ چون آن­چه که از جانب خداوند اجابت می­شود اطلاقی است، ولی ما در اخذمان آن را محدود­ می­کنیم. من این را در جهات متعدد همیشه عرض می­کنم تا نگاه­مان وسیع باشد؛ در گرفتن حواس­مان جمع باشد. اگر به دنبال راه عادی هم هستیم، بعید ندانیم از همین واقعه و اتفاق خدای سبحان ما را به راه­های آسمان هم هدایت بکند؛ هم­چنان­که موسی به ظاهر به دنبال راه ارضی بود، درست است؟ اما به راه­های آسمانی که رسالت اولوالعزمی و هدایت دیگران به آن هم بود، نه فقط خودش بلکه دیگران هم به او در حقیقت از همین اجابت شدند. این نگاهی که داشتم عرض می­کردم که تقاضای این جریان توقیتی که در رابطه با قیامت منع شده، حتماً در رابطه با ظهور هم منع شده؛ ولی در عین حال علائمی بیان شده که آن علائم این­جور نیست که این علائم اگر بخواهد محقق بشود، ظهور سفیانی و دجال و چه و چه، حتماً یک صدسالی، دویست سالی، چندصد سالی با این وقایعی که ما می­بینیم فاصله دارد. نه؛ لذا به دنبال راه عادی بود، ولی چه شد؟ اصلح الله أمر ولیّه فی لیلة.[9] در یک شب وقایع و حوادث متراکم می­شوند. به­طوری­که شدت حوادث، سرعت وقایع را به دنبال می­آورد و سرعت حرکت انسان­ها و سرعت نزدیک­­شدن به در حقیقت چه را؟ من بارها مثال زدم به این­که جریان انقلاب اسلامی از همین سنخ است. فتنه­هایی که در جمهوی­ اسلامی می­شود و رشدهایی که محقق می­شود، بعضی در تحلیل این فتنۀ اخیر می­گفتند که خواص سیاسی کاملاً در رابطه با تحلیل این فتنه و سرعت آن، جا ماندند؛ به­طوری­که نتوانستند از اول خواص، چه آن­هایی که مخالف بودند که می­خواستند بهره­برداری کنند، آن­ها هم جا ماندند. یعنی حوادث سرعت آن این­قدر زیاد می­شود که خیلی از کسانی که تحلیل­گر هم هستند، جا می­مانند که چطوری تحلیل بکنند؛ البته تحلیل بعد از واقعه امکان­پذیر است؛ اما حین واقعه که رسیدن به این­که چه خواهد شد، یا جریان انقلاب اسلامی که وقتی پیش آمد یک­شبه، در آن شب بیست و یک یا بیست و دو بهمن، وقتی یک­دفعه شدت تغییرها سرعت پیدا کرد، کسی باور نمی­کرد یک­شبه، یک­دفعه، انقلاب اسلامی، این انفجار نور بعد از هزار و چهارصد سال یک­دفعه محقق بشود. باوری نبود؛ لذا در بین خواص هم نبود. خدای سبحان گاهی نشان می­دهد به ما که امکان­پذیر است شدت حوادث و سرعت آن­ها که اذهان از پیش­بینی­ها جا بمانند؛ یا مثلاً اگر این وزیر خارجۀ اسبق آمریکا بارها این را گفته که ما کارهایی را سالیانی نقشه­ریزی می­کردیم، رهبر ایران با یک سخنرانی، یک­دفعه نقشه­های چندسالۀ ما را چه کار می­کرد؟ نقش­برآب می­کرد. یک­دفعه یک زمان طولانی می­شود با یک زمان کوچکی چه بشود؟ سرعت وقایعی که در آن اتفاق می­افتد، این­قدر زیاد باشد که از دست کنترل پیش­بینی دیگران خارج بشود. این تصرف در زمان همیشه امکان­پذیر است. یک نوع تصرف در زمان است که خدای سبحان دارد که این تصرف در زمان همیشه هست؛ همان­طوری که من قبلاٌ هم عرض کردم. حضرت آیت­الله بهجت می­فرمودند آن وقت قبل از اذان صبح، آن زمان خدای سبحان تصرف در زمان کرده در آن؛ به­طوری­که وقت نماز شب رهبانیة أمتی صلاة اللیل[10]؛ که نماز شب رهبانیت امت من است که اثر بیست و چهار ساعت مراقبه در آن مقدار مراقبه ایجاد می­شود. این­ها نماد ایجاد می­کند یا اگر که می­فرمایند ﴿لَيۡلَةُ ٱلۡقَدۡرِ خَيۡرٞ مِّنۡ أَلۡفِ شَهۡرٖ٣﴾[11]، یک شب از هزار ماه که یک عمر است، برتر قرار می­گیرد، لذا از یک طرف قدرت آن زمانی که خدای سبحان اراده بکند در آن، که این قدرت این­قدر می­شود گاهی مطابق یک عمر صدسال از آن نتیجه برمی­آید. امکان­پذیر است. پس اگر هم علائمی را فرمودند، این علائم برای ایجاد انگیزه و حرکت است؛ نه برای سست شدن. اگر کسی دید با علائم دارد سست می­شود توجه او، معلوم می­شود که غلط نگاه کرده به مسئله, با این نگاه که سرعت حوادث امکان­پذیر است. پس با این نگاهی که جریان ظهور با رجعت و قیامت یک تناسب کاملی دارد، می­توانیم احکام هرکدام را به دیگری، با مرتبه البته، با حفظ مرتبه سرایت بدهیم.

بلندتر بگویید. ما پیرتر شدیم. صداها را نمی­شنویم.

«یکی از حضار:» ….

«استاد:» اگر خودتان بخواهید جواب بدهید چه می­دهید؟ نشان می­دهد که اگر قیامت مادی نیست، یعنی در ظرف زمان چه هست؟ محقق نمی­شود. وقتی قیامت محقق می­شود، ظرف زمان چه می­شود؟ جمع شده. درست است؟ جریان ظهور مرتبه­ای از همین است؛ لذا در جریان ظهور احکام بدن، ضعیف می­شود و احکام نظام روحی غلبه پیدا می­کند. این هم از آن مصادیق تشابه بین ظهور و قیامت است. اگر در قیامت حکم بدن در ابتدا کاملاٌ برچیده می­شود، در مرتبه ظهور هم احکام بدن ضعیف می­شود. به همان نسبت ضعیف می­شود؛ لذا احکام نظام روحی محقق می­شود؛ لذا سال­های ظهور مطابق سال­های عالم مادی نیست که در آن­جا روایات متعدد داریم که بحث آن قبلاً شده [است] که اگر هفت­سال است یا چهل­سال است که آمده، همۀ آن­ها بیان آن­ها این است که مثل شب و روز و ساعت­ها و زمانی که در این­جا می­گذرد نیست؛ بلکه زمان بطیء می­شود، به سمت ثبات حرکت می­کند؛ که بطیء­شدن زمان یکی از مظاهر همین می­شود که این جریان عالم ماده در آن­جا حاکمیت­اش ضعیف می­شود. چرا؟ انسان در مرتبه یقین که حرکت می­کند، زمان در مرتبه یقین حضوری ندارد. دقت می­کنید؟ در مرتبه یقین حضور ندارد؛ لذا انسان هرچه به سمت یقین حرکت می­کند، حضور زمان و تغییر و تدریج و ماده کمتر می­شود. از جمله مظاهری که ظرف زمان در آن­جا ضعیف می­شود، نمی­گوییم نیست، ضعیف می­شود و احکام­اش غالب نیست، انسان در آن­جا بر اساس نظام غالب زمان دیگر در دوران استقرار حکومت حضرت، احساس او را ندارد؛ که این خودش یک بحث جالب و زیبایی است که در رجعت هم همین است که بالاتر از این البته. پس اگر یک موقعی مطرح می­شود این­ها تشابه دارند، واقعاً تشابه دارند؛ منتها با حفظ مراتب. که اگر یک موقعی گفتگو بخواهد راجع به این مسئله بشود، که یک­یک از موضوعات قیامت را بیاوریم در رابطه با زمان ظهور و یک­یک از مسائل ظهور را بیاوریم در مورد قیامت، می­بینیم چقدر تشابه در مسئله شدید است و چقدر تفصیل و بسط هرکدام با دیگری امکان­پذیرتر می­شود؛ چون اگر گفتند غایب در این­ها واحد است و یک حقیقت واحده که بروز توحید است، بروز توحید یعنی نظام بدن تخطئه شدن نظام عالم ماده که غیبت و نبودن و ندیدن و حجاب و غفلت و این­ها منشأ آن بر اساس عالم ماده است، درست است؟ هرچه این ضعیف­تر بشود، آن رؤیت و شهود و یقین بالاتر می­رود؛ لذا از مظاهر غیب عالم است ظهور حضرت. دیگر روایات مفصل وارد شده که از مظاهر غیب عالم است؛ نه از مظاهر همان شهادت. بله غیب در آن­جا آن­وقت با چشم غیبی که، غیب­بینی که به انسان­ها داده می­شود، غیب در آن­جا می­شود شهادت؛ منتها شهادت آن­جا، نه به لحاظ این­جا غیب محسوب می­شود. که حالا این هم یک بحث است؛ ورود پیدا نمی­کنیم. محدود کنید سؤالات را؛ در عین حال سؤالات باشد.

«یکی از حضار:» …

«استاد:» چه کسی گفته قیامت فردی است؟ اگر در آن آیۀ شریفه هم که می­فرماید ﴿وَلَقَدۡ جِئۡتُمُونَا فُرَٰدَىٰ﴾[12]، اما مگر نداریم ﴿مُّتَّكِـِٔينَ عَلَيۡهَا مُتَقَٰبِلِينَ ١٦﴾[13]؟ آن فردیتی است که شامل جمع است؛ نه آن فردیتی که مقابل جمع است. اگر قیامت فردی است، با تمام احکام اجتماعی اسلام که اجتماع را و آن شمول را و آن سعه را برای انسان توصیه کرده، آن­جا فردیت آن، فردیت شامله است؛ لذا آن فردیت شامله در آن­جا با فردیت مقابل جمع سازگار نیست؛ لذا آن­جا انسان در قیامت جوار دارد؛ هم­جواری با مؤمنین دارد؛ ارتباط دارد؛ ارتباط با تمام مؤمنین امکان­پذیر است؛ و این­ها سر جای خود محفوظ است به لحاظ همان فردیت شامل جمع. پس ذهن ما که از فردیت مقابل جمع است را باید عاری کنیم که در قیامت فردیت مقابل جمع درکار نیست که هرکسی خودش باشد با خودش؛ منقطع از دیگران. هرکسی خودش هست با خودش؛ اما خودی که شامل دیگران است. همان به مقداری که شمول پیدا کرده، آن­جا ظهور پیدا می­کند. و لذا به مقدار آن بسط وجودی که در این­جا داشت، لذا امام در آن­جا با همه مرتبط است؛ لذا دارد همه مؤمنین در بهشت هم­جوار امام هستند. حالا هم­جواری فقط به این نیست که بگوییم این یک متر مثلاً خانه­اش با خانۀ امام است، آن دو متر است. همین­جوری هست؛ اما نه خانۀ مادی؛ رابطة الهی؛ که وجود این گاهی در بعضی از اوامر با امام جوار دارد به لحاظ تبعیت و تبعیت باعث جوار می­شود و شأنیت، گاهی در همۀ امور. گاهی می­بینی کلاً این محو در امام بوده. این دیگر جوار بالاتر از جوار است. گاهی می­بینید این در مرتبه صفات و ذات محو بوده، این بالاتر از جوار است. جوار مربوط به همسایگی، مربوط به عموم است در تبعیت. پس آن­جا فردیت مقابل جمع نیست؛ بلکه شامل جمع است.

«یکی از حضار:» …

«استاد:» قرآن و احکام قرآنی و احکام دین در زمان ظهور، همین حقیقت است به نحو اشدیت آن. یعنی اگر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف وقتی که قیام می­کنند، اولین کاری که، جزء اولین کارهایی که انجام می­دهند این است که بقایای بنی­امیه را با آن­ها می­جنگند و آن­ها را از بین می­برند، بعضی­ها حتی ­آن­جا ناراحت می­شوند، می­گویند آباء این­ها امام حسین را کشتند؛ اما این­ها که این کار را نکردند که شما دارید الان؛ حضرت می­فرمایند که این­ها راضی به فعل آبایشان هستند؛ لذا اگر که در امروز ما الراضی بفعل قوم فهو منهم[14]، به عنوان یک حکم قیامتی مطرح می­شود، یعنی در این­جا ما نمی­آییم اجرا حد بکنیم، بل کسی راضی به فعل قومی باشد، بلکه در حقیقت وعده­اش در قیامت است که محقق می­شود، در آن­جا داخل در نار می­شود، المرء یحشر مع من أحب، ما این­جا حکمی نمی­کنیم که اگر یک کسی، یک کسی را کشت، دیگری هم راضی بود به آن کشتن ولی ربطی نداشت، برویم این را هم بکشیم بگوییم تو هم چه هستی؟ چون راضی هستی پس تو هم فاعل قتل محسوب می­شود؛ اما در زمان ظهور این حکم در حقیقت چه می­شود؟ محقق می­شود. در روایات فرمودند. یا اگر که در احکام سؤال و بینه و قسم و شهود در امروز در کار است، آن­جا طبق روایات ما می­فرماید که حکم بر اساس حکم داوودی و سلیمانی است که بر اساس علم امام صورت می­گیرد که حالا احکام اوج پیدا می­کند. تغییر پیدا نمی­کند.

«یکی از حضار:»…

«استاد:» این­ها دیگر یک­یک وارد شدن را من هم دوست دارم؛ یعنی شما می­گویید، من هم قلقلکم می­آید که بیشتر بگویم؛ اما در سه موطن ابلیس ذبح می­شود. در روایات دارد. قتل ابلیس در سه موطن است. یکی در زمان ظهور است که ابلیس سر بریده می­شود بعد از حاکمیت و استقرار، بعد از حاکمیت و استقرار حاکمیت حضرت، ابلیس سر بریده می­شود. یکی در زمان رجعت است که ابلیس سر بریده می­شود به دست پیغمبر اکرم. یک بار هم در قیامت است که ابلیس سر بریده می­شود. هرکدام از این­ها روایت دارد. هر سه دسته­اش روایت دارد. من شاید مثلاً همراهم هم باشد؛ که این سه دسته روایاتی که آمده بر سه موطن، هرکدام دلالتی بر در حقیقت مرتبه­ای از آشکار شدن حیله­های شیطان دارد که در مرتبۀ قیامت، شیطان حضور دارد، اما سر بریده­­شدن­ او به چه معنی است؟ در مرتبه رجعت شیطان در مقابل انبیا قیام می­کند، شیطان و قبیله­اش در مقابل انبیا و تمام مؤمنان قیام می­کنند، جنگ واقع می­شود؛ اما سر بریده می­شود. در زمان ظهور هم نفس امارۀ انسانی امکان عناد و کفر و همۀ این­ها را باقی می­ماند در زمان استقرار و حاکمیت حضرت، اما شیطان سر بریده می­شود یعنی وسوسه­های بیرونی و آن احتیاج بیرونی و آن جهل و فقر بیرونی در کار نیست که این­ها اسباب ضلالت یا گمراهی بشوند؛ اما نظام درونی در گمراهی و ضلالت باقی است. پس باز هم می­بینید این سه موطن با هم چه هستند؟ در هیچ موطن دیگری نداریم که شیطان سر بریده می­شود. بله. در نظام فردی داریم که شیطانی أسلم بیدی. شیطان من به دست من چه آورده؟ ایمان آورده؛ یا شیطان من در حقیقت کشته شده و از بین رفته. شیطان برای افراد در دوران سابق ممکن است که کشته بشود و از بین برود یا تسلیم بشود، اما به صورت اجتماعی و جمعی در سه موطن این مسئله محقق می­شود. چنان­چه ظهور شخصی در مواطن افراد خاص، هر زمانی ممکن است برای هرکسی ظهور شخصی و نفسی محقق بشود، اما ظهور عمومی و آن ظهور عام، البته زمان خاصی دارد. پس ببینید باز آنی که فرمودید شما، خودش یک دلیلی شد بر تشابه بین این سه موطن. این سه موطن با هم خیلی مشترکات دارند؛ بلکه می­توانیم بگوییم این سه موطن، سه مرتبۀ یک واقعیت هستند، تمام اشتراک را دارند. نترسیم از این؛ چون جای در حقیقت تحول عالم محسوب می­شود؛ که عالم دارد..؛ لذا ظهور از اشراط الساعة است؛ که لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد لطول الله ذلک الیوم حتی یخرج رجل من ولدی[15]، که حتما باید این محقق بشود و از اشراط الساعة است. چنان­چه در افراد هم که وقتی دارند از دنیا می­روند، باز ظهور از اشراط الساعة است برای همین فرد. ظهور عمومی جزء اشراط الساعة است برای قیامت عمومی؛ ظهور شخصی هم از اشراط الساعة است برای قیامت فردی؛ که من مات فقد قامت قیامته[16] ، کسی که از دنیا می­رود، قیامت­اش به پا شده است. قبل از این قیامت موتی، حتما باید ظهور شخصی برای او محقق بشود؛ چنان­چه در روایات داریم که قبل از این­که کسی از دنیا برود، حتماً حضرات را در وقت احتضار می­بیند و با این ظهور، و می­یابد که به این­ها محبت دارد یا بغض دارد. تمام وجود­اش خلاصه در محبت و بغض به این­ها می­شود. یا محبوب او هستند یا مبغوض؛ البته مرابت حب و بغض دیگر.

با این نگاه در حقیقت چه می­شود؟ حواس­مان باید باشد که با این نگاه چقدر می­توانیم به ظهور قوی­تر از گذشته نگاه کنیم. یکی از اسباب ظهور در حقیقت یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده أم الکتاب است؛ که خدای سبحان بنا را گذاشته در این­که محو و اثبات باشد؛ لذا اگر بعضی از روایات بود که ما زمان سال هفتاد را قرار بود؛ ولی با جریان قتل امام حسین علیه السلام، این تأخیر افتاد، و یا سال صد و چهل مقصود بود و باز با جریاناتی که پیش آمد که افشا شد این گفتار، این مخفی شد و عقب افتاد و تأخیر افتاد و بعد از آن دیگر زمانی تعیین نمی­کنیم، این­ها همه بیانی که در جلسات گذشته داشتیم، بحث خیلی دقیق مطرح شد که ارادۀ انسانی دخیل در تحقق ظهور هست.

روایت زیبایی است که این روایت را در محضر­ش باشیم که قبلاً نخواندیم؛ هرچند در این فصل نیست؛ اما می­تواند ناظر به جریان توقیت باشد. عن اسحاق بن عمار عن ابی­عبدالله علیه السلام کان فی بنی­اسرائیل نبیٌّ وعده الله أن ینصره إلی خمس­ عشرة لیلة. به او وعده داد که پانزده شب آینده نصرت الهی شامل حال او خواهد شد. بعد فأخبر بذلک قومه. این نبیّ به قومش این خبر را و این روایت را بیان کرد. فقالوا والله إذا کان. قومش وقتی شنیدند پانزده شب آینده پیروزی را پیدا می­کنند، شروع کردند به نقشه کشیدن که بعد از این پیروزی چه کار بکنیم. والله لیفعلنّ و لیفعلنّ. این کار را می­کنیم، آن کار را می­کنیم. شروع کردند به چه کردن؟ نقشه کشیدن، انتقام­هایشان را، دردسرهایی که کشیده بودند که پدر فلانی را درمی­آوریم، آن یکی را خلاصه بی­چاره­اش می­کنیم، این را این کار را می­کنیم؛ والله إذا کان لیفعلنّ و لیفعلنّ. می­گوید وقتی این­طوری شد که این­ها از این به حساب اصلاح خودشان نپرداختند، بلکه به حساب نقشه­هایی که می­خواستند برای کارهایشان، عقده­هایی که در وجودشان بود بپردازند، فأخره الله إلی خمس عشرة سنة. این پانزده شب تبدیل شد به چه؟ پانزده سال. پانزده شب بنا بود باشد؛ ولی شد پانزده سال. و کان فیهم. باز در بنی­اسرائیل، من وعده الله نصرة إلی خمسة عشر سنة. از انبیا کسی بود که به او عده داده شد که پانزده سال آینده نصرت الهی شامل حال تو می­شود، فأخبر بذلک النبیّ قومه. این نبیّ هم به قومش خبر داد. فقالوا ما شاء الله. ارادۀ الهی است. تسلیم هستیم ما. هرکاری که او بخواهد محقق می­شود. فعجله الله لهم فی خمسة عشر لیلة.[17] پانزده سال تبدیل شد به پانزده شب. یعنی دو واقعۀ متفاوت در همدیگر را که ارادۀ انسان­ها در تعجیل یا تاخیر، نحوۀ برخورد انسان­ها در تاخیر یا تعجیل آن واقعه­ای که می­خواهد صورت بگیرد را، در این روایت شریف بیان کردند.

نظیر این را ما در وقایع بزرگ­تر ما در جریان موسی کلیم داریم که عرض شد؛ که موسی وقتی آن نبیّ، قوم رفتند پیش نبی­شان در وقت سختی، آن­جا در حقیقت در بیابان وقتی آن نبی­شان به آن­ها گفت که چهل سال دیگر، این­ها گفتند در حقیقت الحمدلله. بعد شد سی سال؛ بعد شد بیست سال؛ بعد شد ده سال؛ بعد گفت نگاه کنید موسی آمد. در مقابل این قوم نوح بودند؛ که وقتی قوم نوح وعدۀ عذاب الهی بر در حقیقت کفار و فجار وارد شد، آن­جا دارد که به مردم خطاب شد از طرف نوح علیه السلام که این هسته­ها را ببرید بکارید، وقتی این­ها به ثمر نشست، هسته­های ظاهراً خرما بوده، به ثمر نشست و این درخت­ها به میوه نشست، آن­موقع بیایید تا وقت در حقیقت عذاب باشد. این­ها رفتند هفت سال، هشت سال، ده سال، این به ثمر نشست و میوه را آوردند که گفتند که إذا وعد وفی دیگر. حالا موقع وفا به وعده است؛ از بس که عاجز شده بودند از آن ظالمان و فشار بود. آن­جا دارد دوباره خطاب شد به نوح که به این­ها بگو هسته­های این­ها را دوباره ببرند بکارند تا به میوه بنشیند. وقتی می­گوید این­جوری شد، این­ها در حقیقت سه دسته شدند. عده­ای که لرزان بودند از قبل، از دین خارج شدند؛ عده­ای از کسانی که اهل ایمان بودند، به لرزه افتادند و شل شدند؛ و عده ای در ایمان­شان باقی ماندند. هفت­بار این کار تکرار شد. ما باشیم خودمان را بگذاریم آن­جا. هفت­بار این کار تکرار شد تا در بار هفتم وقتی آن میوه­ها را آوردند، آمدند خدمت نوح عرض کردند که یا نوح، ما به رسالت تو یقین داریم و به خدا باور داریم؛ اگر بگویی صدبار دیگر هم این کار را بکنیم، می­کنیم. ما دیگر. هربار می­گفت سه دسته ­می­شدند. یک دسته­ای در حقیقت از دین خارج می­شدند. تازه چقدر بودند؟ آخرش هشتاد و هفت­ یا خلاصه تعداد کمی، هشتاد و هفت­تا دیگر حداکثر آن است، باقی ماندند. آن­جا دارد که الآن اسفر الصبح. هفتاد و هشت می­گویند؛ گاهی می­گویند هشتاد و خرده­ای؛ هفتاد و هشت مثلاً، بعضی هفتاد و اندی مثلاً که ذکر می­کنند؛ که الآن اسفر الصبح. الان در حقیقت صبح چه شد؟ محقق شد. که این نگاه است که الآن اسفر الصبح که در این روایت شریفه آمده، آن­جا دارد که إلی أن غرسها سبع مرات. هفت­بار این کار را کردند. فما زال تلک الطوائف من المؤمنین، ترتد منه طائفة بعد طائفة. هی عده­ای از دین خارج می­شدند. إلی أن عاد إلی، در این روایت، نیف و سبعین رجلاً. هفتاد و چند نفر. فأوحی الله تبارک و تعالی عند ذلک الیه. این­جا وقتی که در حقیقت این حالت به این­جا رسید، و قال یا نوح الآن اسفر الصبح عن اللیل. در روایت دیگری دارد این­ها آمدند گفتند این را، آن روایت دیگر این است که این­ها آمدند گفتند که اگر بگویی صدبار دیگر، بگویی چند بار دیگر ما در حقیقت یقین داریم؛ لذا این بیان خدا متفرع بر آن..؛ چون می­خواست این­ها به یقین برسند. می­خواست این­ها به این محض­بودن برسند، به این محوضت برسند. این­جا دیگر آن تکه را نیاورده؛ فرموده که، خدا خطاب کرد که یا نوح الآن اسفر الصبح. صبح وقتی باز می­شود، آشکار می­شود بعد از فجر که هنوز تاریک روشن است، آن آشکارشدن، اسفرار صبح است. سپیدی صبح است. الآن اصفر الصبح عن اللیل لعینک حین صرح الحق عن محضه. به محوضت رسید. محض شد. حق محض شد. حین صرح الحق عن محضه و صفا الامر و الایمان من الکدر بارتداد کل من کانت طینته خبیثة. فلو أنی اهلکت.[18] این­جا بعدش یک قاعده بزرگی را بیان می­کند؛ الان نمی­خواهیم این را بگوییم. خودش خیلی بیان زیبایی است. از آن قواعد عظیمی است که در رابطه با امیرالمؤمنین علیه السلام هم این قاعده تطبیق شده در زمان وجود امیرالمؤمنین؛ ان شاء الله یک وقت خودش این قاعده باید بیان بشود که نگاه این­که فعل مؤمنین تاثیر در تاخیر یا تعجیل دارد. ببینید این چقدر انگیزه­سازی می­کند که مؤمنان به در حقیقت پاکیزه­کردن عملشان دقت کنند؟ اما اگر گفتند فلان وقت، وقت ظهور است، انسان دیگر در این نگاه می­گوید خب می­شود در هر صورتی؛ چه من کاری بکنم، چه من کاری نکنم. حداکثر کسی که می­داند چه وقت است، ممکن است آن کسی که یقین دارد، فقط عملش را به خاطر آماده­شدن بیشتر خودش برای این­که طرد نشود از جامعه، پاک­تر و طاهرتر کند؛ اما حرکت عمومی جامعه که یک حرکت کلی تاثیر دارد، لذا من فقط به فکر خودم نباشم، به فکر این باشم جامعه را حرکت بدهم برای آماده شدن ظهور تا تاثیر تعجیلی ایجاد بکند. و این هم مهم است که ببینیم وقت ظهور و تعجیل و تاخیرش به حرکت اجتماعی بستگی دارد، به حرکت جمعی بستگی دارد؛ اما نه به تمام افراد. یعنی یک موقع شما می­گویید باید تمام افراد صالح بشوند تا ظهور محقق بشود حتی تمام مؤمنین؛ نه. به این بستگی ندارد؛ ولی حتماً به جمع صالحی که این­ها به آن مرتبۀ یقین برسند و تعدادشان یک حدودی معین باشد، حتماً بستگی دارد؛ لذا باید حرکت جمعی اجتماعی در رابطه با صلاح صورت بگیرد. این هم یکی از مباحث توقیت هست که تاثیر دارد. اگر ما به اصلاح اجتماعی پرداختیم، تعجیل در ظهور تاثیر دارد؛ هم­چنان­که قوم موسی که رفتند با آن نبی­شان، جمعی بودند؛ هرچند همه نبودند، همۀ بنی­اسرائیل نبودند؛ اما جمعی بودند. هم­چنان­که جریان نوح سلام الله علیه جمعی بودند که این کار را کردند تا این نتیجه محقق شد. که این بودن جمع با این نگاه تاثیر دارد. خیلی بحث مهمی است.

پس جریان توقیت یک جریانی است که نگاه هدایتی و هدایت­گری بر آن محقق است؛ همان­طوری­که آن روایتی که از امیرمؤمنان، مرحوم علامه بیان کردند که اگر نبود این آیه در قرآن، لولا آیة فی کتاب الله یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده أم الکتاب[19]، همۀ حقایق ماکان و ما یکون و ما هو کائن را برای­ شما می­گفتم که چیزی تغییری برای شما نباشد. برای شما همه چیز روشن باشد. بقیه می­گویند حضرت می­گوید چون آیه هست، به هم می­خورد. ما کان و ما یکون و ما هو کائن. یمحو الله ما یشاء و یثبت. به هم می­خورد؛ اما علامه طباطبایی و بعضی بزرگان می­فرمایند نه؛ امیرالمؤمنین علیه السلام می­فرمایند از این آیه من استفاده کرده­ام نباید به صورت قطعی وقایع آشکار باشند؛ بلکه باید به صورت چه باشد؟ محو و اثبات باشد. نظام تربیتی الهی بر اساس محو و اثبات است؛ لذا این سلطۀ بالاتر امیرالمؤمنین است. یعنی امیرالمؤمنین به لوح محفوظ مطلع است؛ اما اگر نمی­گوید از لوح محفوظ، چون تربیت بر اساس لوح محو و اثبات شکل می­گیرد. بر این اساس گفتگو و گفتمان دارند و بیان قطعی را نمی­کنند به خاطر این هدایت­گری. که این هم یکی از مسائلی بود که گذشت.

در روایاتی هم که در این­جا بود بعضی­هایش را روایاتی که خواندیم، بعضی از روایات باقی مانده که در این قسمت کافی شریف ما آن­ها را خوانده بودیم؛ اما آن­چه که باقی مانده از قسمت­های دیگر، یک روایت هست در کتاب الشموس المضیئه، این را هم در محضرش باشیم. روایت زیبایی است. عن المفضل بن عمر قال سألت سیدی الصادق علیه السلام هل للمأمور المنتظر المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف من وقت موقت که یعلمه الناس؟ آیا وقت موقتی هست که مردم بدانند؟ فقال حاش لله أن یوقت ظهوره بوقت یعلمه شیعتنا. اصلاً امکان­پذیر نیست. قلت یا سیدی و لم ذاک؟ چرا ندانند شیعیان تا این دانستن بلکه امیدشان را بیشتر کند؟ قال. تعبیر را دقت کنید. لأنه هو الساعة التی قال الله تعالی و یسئلونک عن الساعة أیان مرساها قل إنما علمها عند ربی لایجلیها لوقتها إلا هو ثقلت فی السماوات و الارض. که این همان ساعت است جریان ظهور. که این همان ساعت است، از این روایاتی است که یسئلونک عن الساعة را تفسیر به ظهور می­کند؛ در حالی که یسئلونک عن الساعة، عموم روایات تفسیر به قیامت می­کنند. تهافتی هم با هم ندارد. تعارضی هم ندارد. یک مرتبه از آن ساعة در ظهور محقق می­شود، یک مرتبه از این ساعة در قیامت محقق می­شود. چقدر تعبیر را دقت کنید. روایات حالا وقتی با این نگاه خیلی قابل حل می­شود و ساده می­شود و دیگر آن مشکلات قبل را و تعارضات را انسان نمی­بیند. و هو الساعة التی قال الله تعالی یسئلونک عن الساعة ایان مرساها و قال عنده علم الساعة. علمها عند ربی، علمها عند ربی.[20] این­که علمش نزد پروردگار من است آیا به این معنی است که نزد ما نیست؟ در نگاه اول علمها عند ربی یعنی نزد ما نیست. در این نگاه که این­ها مخزن سر الهی هستند، علم در حقیقت الهی در وجود این­ها است، این­ها ظرف علم الهی هستند، نشان می­دهد هست. از آن­طرف می­فرماید علمها عند ربی نیست40:44. ببینید حضرات معصومین علیهم السلام یک جهت خلقی و مرتبط با بشری و آن نگاه در حقیقت وجود یمحو الله ما یشاء و یثبت دارند، یک نگاه امری دارند که آن صادر اول، وجهی للربی، ارتباط با حق که دو آن نگاه این دو حقیقت با هم متفاوت می­شود. این نه فقط در این­جا است، بلکه در خیلی از موارد هست. آیا امیرالمؤمنین علیه السلام می­دانست در لیلة المبیت شهید نمی­شود و خوابید؟ اگر می­دانست و خوابید که هنری نکرده؛ و این­طور نیست که هی به رخ می­کشد امیرالمؤمنین علیه السلام به معاویه و دیگران، من بودم که لیلة المبیت خوابیدم؛ خب می­توانستند بگویند تو می­دانستی که شهید نمی­شوی، خوابیدی دیگر. این هنر… ما هم به ما کسی یقین­آور بگوید یک جای خطرناکی با یقین بگوید، ممکن است در حقیقت چه کار بکنیم؟ ممکن است اگر بگوییم یقین داشته باشیم که حواس­شان به ما هست و تحت حفظ هستیم، ما هم یک کار خطرناکی را انجام بدهیم؛ ولی دیگر احساس خطر نمی­کنیم در آن حالت؛ چون می­بینیم که تحت الحفظ هستیم. این برمی­گردد به آن دو جهت وجودی که نسبت به این جهت وجودی حضرت در لیلة المبیت خوابیدند و خبری از شهادت نداشتند که شهید می­شوند یا نمی­شوند. آن به لحاظ در حقیقت نظام وجودی للربی 41:59 آن­ها است که آن اطلاع را دارد؛ اما آن­جایی که باید ابتلا و امتحان صورت بگیرد، این نگاه پایین به بالا هست؛ لذا تعبیر روایت این است که إذا أراد أن علموا علموا. إذا شاء أن علموا علموا.[21] آن­جایی که می­خواهند بدانند، از کجا می­دانند؟ به کجا نظر می­کنند؟ که این مرتبۀ پایین توجه به مرتبۀ بالا وجودی توجه می­کند و علم محقق است، آن­جایی که ابتلا می­خواهد باشد، می­دانند که نباید نظر بکنند و آن علم در آن مرتبه برای آنان نیست. جهل نیست؛ اما عدم نظر است. توانستم عرض را برسانم؟ لذا لیلة المبیت به لحاظ وجود مادی­شان با همین خطر به استقبال شهادت و مرگ در راه پیغمبر اکرم رفتند و لذا مبالات و افتخار هم به این می­شود کرد که این جزء افتخارات امیرمؤمنان علی علیه السلام هست و حضرت در آن­جا با آن منظرشان که مرتبۀ محو و اثبات است نمی­دانستند، در آن مرتبه؛ اما نسبت به مرتبۀ لوح محفوظ­شان، عالم به این بودند که این چه حقیقتی است؛ اما این دو مرتبۀ وجودی است. إذا شاء أن علموا علموا توانستم عرضم را برسانم؟ که اگر این مرتبه به آن مرتبه نظر می­کرد، اما آن­جایی که می­دانند نباید نظر بکنند، ابراهیم خلیل می­دانست در مرتبۀ فرزند که این کارد نمی­برد؟ در مرتبۀ چه؟ در مرتبۀ لوح محفوظ می­دانست؛ اما در مرتبۀ لوح محو و اثبات که ابتلا بود در نظام وجودی مادی عالم دنیای ابراهیم خلیل، نمی­دانست و با تمام وجود دنبال اتیان این امر الهی بود؛ اما خدای سبحان او را از این امر امتحانی در حقیقت سربلند بیرون آورد؛ و الا اگر ابراهیم می­دانست که سر بریده نمی­شود، دیگر این افتخاری نداشت برای ابراهیم که وَإِذِ ٱبۡتَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِـۧمَ رَبُّهُۥ بِكَلِمَٰتٖ فَأَتَمَّهُنَّۖ. قرآن این­جور شعار بدهد؛ آن هم سر همین مسئله بود دیگر که قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗاۖ [22]؛ به خاطر همین امامت برای او قرار داده شد. این­که اگر آن­جور بود که اهمیتی نداشت. دنبال روایت می­فرماید که ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ﴾[23]. نزد خدا است علم الساعة. و لم یقل أنها عند أحد. نگفت نزد دیگری هست. در آن رابطه­ای که این­ها می­دانند چون شأن رب هستند، صدق دیگری نمی­کند. این­ها شؤون رب هستند در آن حالت. مثل ملائکه که شؤون رب هستند، در آن حالت آن­ها شؤون رب هستند. آن شأن ربی، غیر اطلاق نمی­شود. نه این­که نعوذ بالله این­ها خدا هستند. معلوم است دیگر.­ آن­جا غیریت صدق نمی­کند که این­ها بگوییم… این­ها شأن رب هستند. این­ها فانی هستند. این­ها در آن نگاه دیگر انانیتی و منیتی برای آن­ها مطرح نیست؛ اما در آن­جایی که این وجود مادی با آن وجود مادی تمایز دارد، پیغمبر غیر امیرالمؤمنین است در این نگاه، امیرالمؤمنین غیر از امام حسن است، امام حسن غیر از امام حسین، هرکدام ظهوری دارند و هرکدام در حقیقت ابتلائاتی برای آن­ها مطرح می­شود؛ در عین اینکه در آن نظام نوری، کلهم نورٌ واحد هستند. بعد می­فرماید و قال ﴿فهَلۡ يَنظُرُونَ إِلَّا ٱلسَّاعَةَ أَن تَأۡتِيَهُم بَغۡتَةٗ  فَقَدۡ جَآءَ أَشۡرَاطُهَا﴾[24]. اشراط الساعة آمده منتظر بغتةً قیامت باشند. و قال، این­ها آیات قرآن است. و قال ﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ وَٱنشَقَّ ٱلۡقَمَرُ١﴾[25]. این اقتربت الساعة را دارد چه زمانی دارد می­گوید؟ پیغمبر اکرم دارد می­فرماید اقتربت الساعة. الان هزار و چهارصد سال است از آن گذشته؛ ولی این صدق می­کند که اقتربت الساعة و انشق القمر که اقتراب ساعة، نزدیک بودن قیامت در کار است؛ چون آن نزدیکی، نزدیکی زمانی نیست. یعنی آن نظام باطن عالم به ظاهر عالم قرب­اش قرب اطلاقی دائمی است که هر لحظه ظهورش امکان­پذیر است نظام باطن بر ظاهر؛ که این هم از آن بحث­های دقیق است. که اقتربت الساعة و انشق القمر و قال ﴿وَمَا يُدۡرِيكَ لَعَلَّ ٱلسَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيبًا٦٣﴾[26]. این لعل الساعة تکون قریباً هم باید خیلی نزدیک باشد که ﴿يَسۡتَعۡجِلُ بِهَا ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِهَاۖ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ﴾. این­ها همه در آن روایت است. ﴿مُشۡفِقُونَ مِنۡهَا وَيَعۡلَمُونَ أَنَّهَا ٱلۡحَقُّۗ﴾. آن­هایی که اهل ایمان نیستند دنبال تعجیل قیامت هستند که قیامت، ساعة گفتیم ظهور هم صدق می­کند. و الذین آمنوا مشفقون منها. ترسان هستند؛ اما و یعملون أنها الحق. می­دانند که حق است. اگر دانستند که حق هست، دیگر تقدم و تأخرش برای این­ها، ضرری به این­ها نمی­زند؛ ظهور هم همین­جوری است. اگر کسی حقانیت ظهور را فهمید، دیگر تقدم و تأخرش ضرری به او نمی­زند. فوق زمان شده این باور. این باور در فوق زمان شکل می­گیرد. دقت کردید؟ یعنی الان ظهور برای او به نحوی محقق شده که حالا ﴿أَلَآ إِنَّ ٱلَّذِينَ يُمَارُونَ فِي ٱلسَّاعَةِ لَفِي ضَلَٰلِۭ بَعِيدٍ ١٨﴾[27]. آن­هایی که شک می­کنند در قیمت، در ضلالت [هستند]. قلت فما معنی یمارون؟ شک می­کنند یعنی چه؟ قال یقولون. ساعة را دارد می­گوید، قیامت؛ اما ببینید تطبیقش بر امام زمان؛ قال یقولون متی ولد؟ چه زمانی به دنیا آمد؟ و من رأی؟ چه کسی دیده او را؟ و أین یکون؟ کجا هست؟ و متی یظهر؟ شک در این­ها پیدا می­کند. و کل ذلک استعجالاً لأمر الله و شکاً فی قضائه و دخولاً فی قدرته اوئک الذین خسروا الدنیا و إن للکافرین لشر مئاب. تسلیم بودن در برابر قیامت و تسلیم بودن در برابر ظهور، منتظر بودن و تسلیم بودن، آماده بودن و تسلیم بودن، معترض نبودن که چرا نیامد؟ چرا نشد؟ این می­گوید در حقیقت چه هست؟ این کار مؤمن نیست که اعتراض داشته باشد. قلت أفلا یوقّت له وقت؟ فقال یا مفضل لا أوقّت له وقتاً و لایوقتّ له وقت إن من وقّت لمهدینا وقتاً، اگر کسی تعیین وقت بکند، در علم خدا خودش را شریک قرار داده [است]. فقد شارک الله تعالی فی علمه. در علم خدا خودش را شریک قرار داده. و ادعی أنه ظهر علی سره. ادعا کرده که بر سر خدا مطلع است اگر کسی وقت را تعیین کند. نمی­گوید کسی نمی­داند؛ می­گوید اگر کسی بیان کرد، شراکت در علم پیدا کرده. خودش را شریک در خدا دانسته در علم. و ادعی أنه ظهر علی سره. ادعا کرده که سر الهی را این پیدا کرده. و ما لله من سرٍ الا و قد وقع الی هذا الخلق المعکوس الضال عن الله. برای خدا سری نیست که برای افراد معکوس، معکوس یعنی کسی که سر و ته او عوض شده؛ یعنی آنی که با سر باید بیاندیشد، با پا…؛ آنی که با پا باید حرکت کند، با سر می­خواهد؛ معکوس شده است. بله دیگر. سر و ته شدن. رجل معکوس. منکوس و معکوس. الضال [عن الله] الراغب عن اولیاء الله. از اولیا خدا بریده. جدا شده. حالا آخر روایت است، و ما لله من خبر الا و هم اخص به لسره. اسرار خدا پیش اولیااش است. هم اخص به. ائمه. هم یعنی ائمه. اخص به لسره و هو عندهم. نزد آن­ها است. و إنما القی الله الیهم. چرا خدا به آن­ها داد؟ لیکون حجتاً علیهم. این­ها باید بدانند اما به بقیه گفته نباید بشود. این­ها حجت می­شوند بر مردم. دانستن این­ها و حرکت این­ها و فعل آ­ن­ها و اعمال آن­ها حجت می­شود بر مردم؛ لذا فعل این­ها از آن عمق باور و یقین نشأت می­گیرد. درست است؛ اما مردم هم با باور به این­ها فعل­شان نشأت می­گیرد. اگر مطیع شدند نسبت به این­ها، نسبت به معاد و ظهور هم حقیقت وجودی این­ها هم، فعل این­ها هم فعل امام می­شود. اگر فعل این­ها فعل امام شد، فعل امام از آن باور نشأت گرفته، فعل این­ها هم از آن باور نشأت می­گیرد. که این یک بحث بسیار زیبایی است که چندبار تا حالا تذکر [دادم] که این­ها می­شوند بدن برای امام که قلوب مؤمنان از مرتبۀ ابدان ائمه خلق می­شود. قلوب مؤمنان که مؤمن در کمالش بدن و مطیع تام می­شود برای امامش و فعل این بدن فعل امام می­شود دیگر. این هم دنبالۀ روایت که فإن ما القی الله علیهم لیکون حجة علیهم.[28] ان شاء الله خدای سبحان ما را نسبت به ظهور و مراتب ظهور و حقیقت ظهور و وقت ظهور مطیع محض خودش قرار بدهد؛ آمادگی­مان را برای ظهور در اوج خودش قرار بدهد. باورمان به حقیقت ظهور و قیامت در اوج معرفتی که حضرات معصومین داشتند، برای ما هم رتبه­ای از آن را قرار بدهد تا با آن باور ان شاء الله قدم برداریم.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

«یکی از حضار:» ضمیر هم به این اولیاء الله برمی­گردد؟

«استاد:» و هم ائمه. همین اولیاء الله دیگر. اولیاء خاص است دیگر. اولیاء تام است.

«یکی از حضار:»…

«استاد:» بله آن هم یک اتمام حجتی در آن است برای این­که نشان بدهند که اولاً این­ها به آن علم دارند؛ ثانیاً برای دیگران باور به معرفت این­ها پیدا بشود. آن هم با نظام هدایت­گری منافات پیدا نمی­کند چون اقلی است. در بعضی از جریانات است.

«یکی از حضار:»

«استاد:» نه. یعنی این اشراف اولاً زمانی نیست در آن­جا که مثلاً گفته یک زمانی، یک زمانی نه. این همان مرتبۀ إذا شاء أن علموا علموا است. یعنی دائما هست.

نه نه این­جوری نیست. این إذا شاء أن علموا یعنی این مرتبۀ پایین با بالا، هرموقع رابطه بخواهد برقرار باشد، برقرار است. هرموقع رابطه نخواهد برقرار باشد، خدای سبحان یک حاجبی ایجاد می­کند که این رابطه بین بالا و پایین برای این­ها چه می­شود؟

یعنی دائما از آن عمق حرفشان قرار… آن­جایی که نیستند در مرتبۀ محو و اثبات است. یعنی یک بحث مفصلی دارد. حالا ان شاء الله. این را باید یک خورده چون مباحث عمیق علم امام است که باید چه بشود؟ جا بیفتد. این خیلی سخت است. الان مثلاً ما استطرادی آوردیم آن را برای این­که این را حل بکنیم؛ اما در جای خودش باید بحث بشود که ان شاء الله. این را ما مفصل در بحث علم کتاب حجت مطرح کردیم. چند باب راجع این بوده. یعنی جفر و جامعه و مصحف فاطمه و محو و اثبات و این­ها را مفصل قبلاً روایاتش را داشتیم آن­جا؛ الان در حد یک اشاره.

آن هم در یک دسته­ای از روایات است که این­ها از جانب خدای سبحان به گوش این­ها یک ستونی از نور متصل است و از وجود این­ها به عالم هم، ستونی از نور. یک ستون از جانب خدا به این­ها است. یک ستون از این­ها به جانب عالم است که این ستون نور، ستون وجودی است. نظام وجودی است که آن محو و اثبات آن­که از وجود این­ها به عالم است، آنی که از بالا به پایین است، آن ام الکتاب است؛ لذا گاهی از آن منظر بیان می­کنند، گاهی از این منظر. این منظر هم نازلۀ آن است. هیچ­موقع جدا نیست؛ اما گاهی نظر به او ندارند این را بیان می­کنند به خاطر ابتلا خودشان. به خاطر هدایت مردم در عدم بیان یا به خاطر ابتلا خودشان مثل لیلة المبیت. مثل جریان ابراهیم خلیل که آن­ها برای ­آن­ها خود این محجوب شدن است. در این رتبه کمال ایجاد می­کند.

«یکی از حضار:» وقایع عاشورا هم همین است.

«استاد:» وقایع عاشورا هم همین­جوری است. با این­که در کل شهادت را می­دانستند؛ اما حالا جزئیات و زمان به صورتی که افراد تک­تک بدانند، نه. افراد هم می­دانستند فردا شهید می­شوند؛ اما همه به صورت یک اعلان چه بوده؟ محو و اثباتی بوده که ممکن بود اگر کسی تغییر در رفتارش هم می­داد تغییر در نتیجه هم ایجاد بشود. در آخرین لحظه هم ممکن است بعضی­ها جدا شدند؛ چنان­چه جدا شدند دیگر. یک نفر در آن آخرین لحظه وقتی دید دیگر فایده ندارد، بله شرط کرده بود که من اگر دیدم فایده ندارد بروم… در آخرین لحظه رفت که خبرنگار جنگی چه بود.

«یکی از حضار:» این الان جای­اش کجاست؟

«استاد:» ما چه می­دانیم دیگر. ما خدا نیستیم دیگر. اگر به اذن امام بوده و امام از اول با او این قبول کرده بود و این هم خود رفتنش نقل وقایع جنگ بوده، اصلاً ماموریتش این بوده، ممکن است این هم در هدایت باشد؛ اما این­که حالا کوتاهی داشته نسبت به بقیه و آن مقام بقیه را ندارد، البته مقام بقیه را هم ندارد؛ اما در کل نمی­توانیم… امر مبهمی است در این مسئله. بله اگر مقابل امام ایستاده بود، حتماً می­توانستیم بگوییم ناری است؛ اما این چون به اذن امام از صحنۀ جنگ با اذن از اول هم گفته بوده و بعد هم با اذن خارج شده و بعد هم خبرنگار جنگی صحنه است، خیلی از وقایع را این نقل کرده، که این گفته این­جوری شد، این­جوری شد، اصلاً شاید بودن این و این جریان خودش یک بالاخره ماموریتی بوده.

«یکی از حضار:» معصومین هم نمی­دانستند؟

«استاد:» وقت ظهور را می­دانستند به لحاظ لوح محفوظ. به لحاظ لوح محفوظ می­دانستند؛ لذا خود امام زمان هم به لحاظ لوح محفوظ می­داند؛ اما به لحاظ لوح محو و اثبات نمی­دانند؛ لذا خود حضرت هم منتظِر است نسبت به آن حالت؟ بله. به لحاظ لوح محو و اثبات. و این درست هم هست. همان به لحاظ آن لوح محفوظ می­داند. که این دو­ را باید حفظ موطنشان را بکنید. یک موطن نیست. دو موطن وجودی این­ها است که قابل این را ایجاد می­کند که ابراهیم خلیل مبتلا بشود به ذبح فرزند و اجر هم داشته باشد، در عین این­که لوح محفوظ هم برای­ او امکان­پذیر بود. عیسی علیه السلام آمد گفت که این­جا عروسی تبدیل به عزا می­شود. رفتند برگشتند دیدند نشده است. درست است؟ رفتند برگشتند نشده. گفت برویم داخل خانه. اجازه گرفتند رفتند داخل خانه. زیر آن­جایی که عروس نشانده بود را زدند کنار، دیدند که یک مار افعی خشک شده آن­جا و گفت این قرار بود این را بزند. بعد گفت به خانم شما چه کردی؟ بعد آن گفت وقتی همه مشغول بودند من چه کار کردم؟ آن در زدند، یک کسی بود سائلی بود، بردم غذا را به سائل دادم؛ بعد گفت این باعث شد. یعنی لوح محفوظ را می­دانست. لوح محو و اثبات را هم می­دانست. بیانش مربوط به لوح محو و اثبات بود؛ با این­که لوح محفوظ را می­دانست. و این هم نظام تربیتی بود که بگوید این لوح محو و اثبات این­جوری است که اگر شما این کار را کردی، تغییری ایجاد می­شود. حتی آنی که قرار بود زده بشود، در لوح محو و اثبات تبدیل به نزدن می­شود و بقا می­شود با این کاری که انجام دادی. این هدایت­گری دارد. با این­که عیسی علیه السلام می­دانست یقیناً این باید زده بشود لذا رفت داخل و گفت نشان داد. آن لوح محو و اثباتش در حقیقت بوده به لحاظ لوح… می­دانست که صدقه هم می­دهد و زده هم نمی­شود؛ اما به لحاظ چه بوده؟ لوح محفوظش بوده.

«یکی از حضار:»

«استاد:» نه. لوح محو و اثبات بله؛ اما نسبت به لوح محفوظ نه. چنان­چه ما هرکدام امکان تصرف در لوح محو و اثبات داریم با عملمان؛ امام اشد از این امکان را دارد که فعلش و کارش و چیزی که انجام می­دهد، دعایش نسبت به..؛ لذا به ما گفتند الدعاء یرد القضاء ولو ابرم ابراماً[29] در لوح محو و اثبات؛ نه در لوح محفوظ. دعا یرد القضاء ولو ابرم ابراماً در لوح محو و اثبات؛ نه در لوح محفوظ. صدقه یرد البلاء. درست است. این­ها تمام بلا را رفع می­کند در لوح محو و اثبات؛ نه در لوح محفوظ. در لوح محفوظ تغییری در کار نیست ولی باید حواسمان باشد که لوح محفوظ را یک مرتبۀ عادی مادی نبینیم که بگوییم یک زمانی؛ این­ها نیست اصلاً آن­جا. آن در حقیقت مربتۀ علم الهی است که تغییر در علم الهی راه ندارد؛ ولی از آن هم تمام تغییرات هم دیده می­شود. تمام تغییرات در آن علم دیده شده است که این تغییر هم می­شود، صدقه هم داده می­شود یا صدقه داده نمی­شود یا مثلاً این کار می­شود، دعا می­شود؛ همه در لوح محفوظ هم هست؛ اما در لوح محو و اثبات باید زمانش برسد. انجام بشود. اگر… عین این مسئله حالا دیگر وقت گذشته حالا اگر شد اجل مسمی و اجل معلق هم از همین سنخ است در نظام فردی.

«یکی از حضار:» خبر دادن امیرالمؤمنین به سعد بن ابی­وقاص که بچه­ات قاتل فرزند من است، می­گویند لوح، لوح محو و اثبات است. می­توانسته بیاید تغییرش بدهد.

«استاد:» لوح محو و اثبات است. بله؛ اما آن­جایی که امام به عنوان یک علم ابراز می­کند، چون می­خواهد معجزه امام باشد آن­جا تغییر در آن ایجاد نمی­شود. اگر تغییر ایجاد بشود، آن­وقت علم امام می­رود زیر سؤال. اگر مال حضرت عیسی شد، علتش را نشان داد؛ اما آنی که پیش­بینی حضرات است در رابطه با افراد می­گویند این این­جور، آن آن­جور، او دیگر تغییر امکان­پذیر نیست در آن­جا؛ چون شقاوتشان به حدی رسیده که قطعی بودنش آشکار شده است. حتی در لوح محو و اثبات هم قطعیت پیدا کرده؛ چون بعضی چیزها در لوح محو و اثبات هست، اما قطعی شده. شقاوت که لایلدوا الا فاجراً کفاراً[30]. با این­که لوح محو و اثبات است اما لایلدوا الا فاجراً کفاراً قطعی شده است.

«یکی از حضار:» قضا و قدر یکی است؟

«استاد:» نه قضا و قدر دوتا هستند. قضا مرتبۀ همان لوح محفوظ است، قدر مرتبۀ لوح محو و اثبات است؛ اما گاهی در الفاظ روایات ما قضا به جای قدر به کار برده می­شود؛ مثل همین­که می­گوید قدر الدعاء یرد البلاء ولو ابرم ابراماً. ابرم ابراماً یعنی به لحاظ عالم قضا؛ اما این قضا مربوط به عالم…

«یکی از حضار:» اگر یک کسی در مقام قیامت انفسی­اش، رفته باشد به تا قیامت منتها به لحاظ انفسی، بعد آیا به لحاظ ظهور جمعی، این برمی­گردد پایین با بقیه ظهور جمعی پیدا کند؟

«استاد:» برنمی­گردد پایین. نه ظهور انفسی با ظهور جمعی دو مرتبه است. هیج منافاتی با هم ندارند. مثل این­که کسانی که قیامتشان به­پا شده، مردند، در مرتبۀ قیامت کبری، آیا آن­ها برای آن­ها هم قیامتی هست یا نیست؟ هست. برای آن­ها هم قیامت است. وقتی قیامت به­پا می­شود، برای کسانی که در برزخ هستند، قیامت برای آن­ها به­پا می­شود یا نمی­شود؟ به­پا می­شود؛ لذا آن کسانی که این حالت فرج انفسی برای­شان ایجاد شده باشد، در وقت ظهور حضرت در قبرها به آن­ها خطاب می­شود اگر می­خواهید برخیزید؛ آن کسی که منتظرش بودید قیام کرده است. بعضی از این­ها برنمی­خیزند؛ می­گویند ما آن سختی مرگ برای­مان خیلی سخت است. نمی­توانیم دوباره تحملش کنیم؛ لذا با این­که منتظر بودند اما کم هم نمی­شود از ما؛ اما عده­ی زیادی از آن­ها برمی­گردند.

«یکی از حضار:» یعنی دوتا ظهور رخ می­دهد؟

«استاد:» بله. چنان­چه یک کسی امروز مثلاً ظهور شخصی برای­اش رخ داده باشد، امام زمان هم ظهور بکند؛ زنده هم باشد. کسی از دنیا رفته باشد، ظهور شخصی برای­اش محقق شده باشد، امام زمان ظهور کند، باز هم امکان­پذیر می­شود. دو ظهور است. عیبی ندارد دو ظهور در طول همدیگر هست برای او.

«یکی از حضار:» در طول هم دیگر دوتا نمی­شود دیگر.

«استاد:» چرا دیگر. ظهور یک مرتبه­اش فردی بود. حالا می­بیند حکم خدا در همه جا ساری است. این دیدن خودش لذت ندارد؟ یک موقع آدم فقط خودش می­بیند، یک موقع..؛ لذا آن کسی که برای او ایجاد شده، شوقش به ایجاد در عموم هم بیشتر می­شود که در همه جا هم محقق بشود؛ چون می­داند چه لذتی دارد. می­خواهد همه این محقق بشود؛ لذا شوقش را دارد. اشتیاقش را دارد. طلبش را هم دارد؛ لذا اگر دومی بیاید طلبش اصلاً وصول شده است؛ لذا رجعت هم برای همین­ها است. یکی از سبب­های رجعت اصلاً برای طلب­های کسانی است که در دنیا محقق نشد؛ اما در وجود خودشان محقق شد؛ اما در بیرون محقق نشد؛ لذا می­آیند در آن بیرون هم محقق بشوند.

[1] . [إبراهيم: 48]

[2] . [غافر: 16]

[3] . [النازعات: 42]

[4] . [الرعد: 39]

[5] . [الأعراف: 187]

[6] . عيون الأخبار ، ج۲، ص۲۶۵، كمال الدين ، ج۲، ص۳۷۲، کفایة الأثر ، ج۱، ص۲۷۵، اثبات الهداة ، ج۲، ص۵۹، بهجة النظر ، ج۱، ص۱۲۱، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۷، ص۱۸۹، بحار الأنوار ، ج۴۹، ص۲۳۷، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۱۵۴، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۲۵۲، کفایة الأثر ، ج۱، ص۲۴۸، بهجة النظر ، ج۱، ص۷۷، الإنصاف ، ج۱، ص۳۸۵، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۳۹۰، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۲۶۲، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۱۰۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۵، ص۲۶۰، مهج الدعوات ، ج۱، ص۳۵۷، بحار الأنوار ، ج۱۳، ص۲۳۰، بحار الأنوار ، ج۵۵، ص۳۷۳، بحار الأنوار ، ج۹۰، ص۳۵۱، قصص الأنبیاء (للجزایری) ، ج۱، ص۲۷۵، عوالم العلوم ، ج۲۲، ص۴۰۵، کفایة الأثر ، ج۱، ص۱۶۷، اثبات الهداة ، ج۲، ص۱۷۱، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۳۴۱، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۲۲۱

[7] . [طه: 10]

[8] . [القصص: 30]

[9] . قصص الأنبیاء (للراوندی) ، ج۱، ص۳۶۹، بهجة النظر ، ج۱، ص۴۲، بهجة النظر ، ج۱، ص۱۵۶، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۱۵۵، كمال الدين ، ج۱، ص۳۲۹، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۲۱۸، كمال الدين ، ج۱، ص۱۴۷، بحار الأنوار ، ج۱۳، ص۳۸، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۷۹، تفسير كنز الدقائق ، ج۱، ص۴۲۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۳۷، إعلام الوری ، ج۲، ص۱۶۵، كشف الغمة ، ج۲، ص۵۰۵، الصراط المستقيم ، ج۲، ص۱۲۱، اثبات الهداة ، ج۲، ص۱۹۵، اثبات الهداة ، ج۵، ص۲۲۱، الإنصاف ، ج۱، ص۵۱۱، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۳۰۱، المناقب ، ج۱، ص۲۹۲، العدد القویة ، ج۱، ص۸۹، اثبات الهداة ، ج۵، ص۷۴، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۲۸۰، كمال الدين ، ج۱، ص۳۱۶، إعلام الوری ، ج۲، ص۲۳۰، كشف الغمة ، ج۲، ص۵۲۲، اثبات الهداة ، ج۵، ص۸۰، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۱۳۲، إعلام الوری ، ج۲، ص۱۶۴، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۳۰۰، الصراط المستقيم ، ج۲، ص۱۲۹ و …

[10] . ر.ک: الکافي ، ج۳، ص۴۸۸، من لا یحضره الفقیه ، ج۱، ص۴۷۲، علل الشرایع ، ج۲، ص۳۶۳، عيون الأخبار ، ج۱، ص۲۸۲، تهذيب الأحكام ، ج۲، ص۱۲۰، الوافي ، ج۷، ص۱۰۴، وسائل الشیعة ، ج۸، ص۱۴۸، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۳۰۵، بحار الأنوار ، ج۸۴، ص۱۴۶، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۲۵۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۳، ص۱۱۱

[11] . [القدر: 3]

[12] . [الأنعام: 94]

[13] . [الواقعة: 16]

[14] . نهج البلاغة ، ج۱، ص۴۹۹، غرر الحکم ، ج۱، ص۱۱۸، عیون الحکم ، ج۱، ص۶۴، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۱۴۱، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۹۶، مستدرك الوسائل ، ج۱۸، ص۲۱۴، خصائص الأئمة علیهم السلام ، ج۱، ص۱۰۷

[15] . كمال الدين ، ج۲، ص۳۷۷، کفایة الأثر ، ج۱، ص۲۸۰، عوالم العلوم ، ج۲۳، ص۲۶۸، إعلام الوری ، ج۲، ص۲۴۲، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۷، ص۴۰۷، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۱۵۶، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۲۲۵، اثبات الهداة ، ج۵، ص۹۴

[16] . بحار الأنوار ، ج۵۸، ص۷، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۶۷، إرشاد القلوب ، ج۱، ص۱۸

[17] . الإمامة و التبصرة ، ج۱، ص۹۴، بحار الأنوار ، ج۴، ص۱۱۲

[18] . تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۶۱۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۳۳۵، تفسير الصافي ، ج۲، ص۴۵۳، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۳۱، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۳۵۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۶، ص۱۵۴، كمال الدين ، ج۲، ص۳۵۲، الغيبة (للطوسی) ، ج۱، ص۱۶۷، منتخب الأنوار ، ج۱، ص۱۷۹، الوافي ، ج۲، ص۴۱۹، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۹۲، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۲۱۹، بحار الأنوار ، ج۱۱، ص۳۲۹

[19] . ر.ک: تفسیر العیاشی ، ج۲، ص۲۱۵، تفسير الصافي ، ج۳، ص۷۵، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۲۶۷، بحار الأنوار ، ج۴، ص۱۱۸، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۵۱۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۶، ص۴۶۸

[20] . بحار الأنوار ، ج۵۳، ص۱

[21] . ر.ک: بصائر الدرجات ، ج۱، ص۳۱۵، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۳۱۵، الکافي ، ج۱، ص۲۵۸، الکافي ، ج۱، ص۲۵۸، الوافي ، ج۳، ص۵۹۱، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۵۶، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۴۴۲، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۴۴۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۳، ص۴۹۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۳، ص۴۹۰

[22] . [البقرة: 124]

[23] . [لقمان: 34]

[24] . [محمد: 18]

[25] . [القمر: 1]

[26] . [الأحزاب: 63]

[27] . [الشورى: 18]

[28] . بحار الأنوار ، ج۵۳، ص۱، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۲۵۲، مختصر البصائر ، ج۱، ص۴۳۳

[29] . ر.ک:، بحار الأنوار ، ج۹۰، ص۲۸۹، مستدرك الوسائل ، ج۵، ص۱۷۵، الخصال ، ج۲، ص۶۱۰، تحف العقول ، ج۱، ص۱۰۰، بحار الأنوار ، ج۱۰، ص۸۹، الکافي ، ج۲، ص۴۷۰، عدة الداعي ، ج۱، ص۱۷، الوافي ، ج۹، ص۱۴۷۸، وسائل الشیعة ، ج۷، ص۳۷، طب الأئمة علیهم السلام ، ج۱، ص۶۸، بحار الأنوار ، ج۵۹، ص۲۲۸، مستدرك الوسائل ، ج۵، ص۱۷۶ الکافي ، ج۲، ص۴۷۰، مکارم الأخلاق ، ج۱، ص۲۶۹، سلوة الحزين ، ج۱، ص۱۷، فلاح السائل ، ج۱، ص۲۸، الوافي ، ج۹، ص۱۴۷۸، وسائل الشیعة ، ج۷، ص۲۶، بحار الأنوار ، ج۹۰، ص۲۹۵، بحار الأنوار ، ج۹۰، ص۲۹۹، مستدرك الوسائل ، ج۵، ص۱۶۶

[30] . تفسیر العیاشی ، ج۲، ص۱۴۴، الکافي ، ج۸، ص۲۸۲، الوافي ، ج۲۶، ص۳۲۱، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۱۰۳، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۱۰۸، بحار الأنوار ، ج۱۱، ص۳۳۱، تفسير القمی ، ج۱، ص۳۲۵، تفسير الصافي ، ج۲، ص۴۵۱، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۱۰۶، بحار الأنوار ، ج۱۱، ص۳۱۰، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۳۵۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۶، ص۱۵۲، الکافي ، ج۸، ص۲۷۹، الوافي ، ج۲۶، ص۳۱۷، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۱۰۱، الإعتقادات ، ج۱، ص۹۹، اثبات الهداة ، ج۵، ص۳۸۵، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۴۲۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۳، ص۴۶۲، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۴۲۸، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۳، ص۴۶۳، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۵۰۰، علل الشرایع ، ج۱، ص۳۱، الفصول المهمة ، ج۱، ص۲۷۷، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۵۰۰، بحار الأنوار ، ج۵، ص۲۸۳، بحار الأنوار ، ج۱۱، ص۳۲۲، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۳۵۰، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۴۲۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۶، ص۱۵۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۳، ص۴۶۲، تفسير القمی ، ج۲، ص۳۸۸، تفسير الصافي ، ج۵، ص۲۳۲، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۵۰۲، بحار الأنوار ، ج۱۱، ص۳۱۵، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۳۵۰، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۴۲۸، تفسير كنز الدقائق ، ج۶، ص۱۵۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۳، ص۴۶۲، بحار الأنوار ، ج۲۵، ص۳۴۳

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 360” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید