سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در باب هشتاد و دوم کتاب الحجة از ابواب کتاب کافی شریف بودیم؛ باب کراهیة التوقیت؛ که تعیین وقت از منظر الهی برای ظهور، امر صحیحی نیست و دستور به تکذیب کسی که تعیین وقت کرده دادند. با اینکه این بحث را در جلسه گذشته مطرح کردیم، دو سهتا مقدمه را برای روشنتر شدن بحث عرض میکنیم. مرحوم علامه طباطبایی یک بیانی در المیزان دارند که این بیان خیلی راهگشا است و کلید مهمی در فهم معارف مهدوی و قیامت و رجعت است، که بحثش هم از جهت تفسیری در المیزان گذشته؛ ذیل آیۀ 210 سوره بقره، مفصل این بحث در چند جلسه گذشت. آنجا ایشان میفرماید که این سه حقیقت، چون میفرمایند بعضی از آیات آمده ذیلاش روایاتی آمده که آن روایات گاهی حمل میکنند این آیه را بر قیامت، گاهی بر رجعت، گاهی بر ظهور؛ و مفسیرین بین آنها اختلاف ایجاد شده که یا تعارض دیدند یا سکوت کردند یا بعضی را ترجیح دادند؛ اما ایشان میفرماید همۀ این دسته روایات صحیح است. چرا؟ چون که آیاتی که مطرح شده و سه دسته روایات ذیلاش آمده، گاهی را مربوط به رجعت یا ظهور یا قیامت گرفتند، به این جهت است که این سه حقیقت، سه مرتبۀ یک واقعیت هستند؛ یعنی ظهور، رجعت و قیامت سه مرتبۀ یک واقعیتی هستند که آن واقعیت چیست؟ بروز توحید است. یعنی خدای سبحان با اینکه مالکیت او علی الاطلاق است، همیشه چه الان، چه دیروز، چه فردا، چه دنیا، چه آخرت در همۀ جهات مالکیت خدا حقیقیة علی الاطلاق است، اما بروز و ظهور این مالکیت برای انسانها متفاوت است. پس مالکیت یک مالکیت است؛ اما بروز و ظهور متفاوت است. در قیامت این بروز تام است. ﴿وَبَرَزُواْ لِلَّهِ ٱلۡوَٰحِدِ ٱلۡقَهَّارِ٤٨﴾[1]، ﴿لِّمَنِ ٱلۡمُلۡكُ ٱلۡيَوۡمَۖ لِلَّهِ ٱلۡوَٰحِدِ ٱلۡقَهَّارِ ١٦﴾[2]. آنجا همه این را مشهوداً میبینند؛ اما برای کسی که این را قبلاً با عمل صالح و اعتقاد خودش با این قدم طی نکرده، عقاب برای او میشود؛ با اینکه مییابد؛ اما برای کسی که این را قبلاً طی کرده و یافته، کمال بعد کمال و بروز کمالاتش و شگفتهشدن آن اعتقاداتش میشود و لذا شوق او بیشتر میشود. با این نگاه یک بحثی که از دل این بحث درمیآید این است که اگر این سه حقیقت و سه حادثهای که در مسیر انسان قرار دارد، ناظر به یک واقعیت است، میتوانیم بگوییم که تمام خصوصیاتی که در قیامت است، در ظهور مرتبۀ نازلتر آن محقق میشود و آنچه که در مورد ظهور و رجعت است، مرتبۀ کاملتر آن در قیامت محقق میشود و این الی ما شاء الله دلایل روایی و قرآنی دارد؛ که روایات قیامت، ظهور و رجعت با هم متناظر و متشابه میشوند و مفسر هم میشوند. اگر ما در رجعت روایات کمتری داریم، با این نگاه روایات ظهور و قیامت و آیات ظهور و قیامت، مفسر آیات و روایت رجعت میشوند؛ و همچنین اگر در مورد قیامت مسئله بسط بیشتری پیدا کرده، میتواند مباحث ظهور را آشکارتر کند.
این تابلوی کلی بحث؛ اما اختصاص آن به بحث اینجای ما این است که همانجوری که قیامت بغتةً محقق میشود و هیچکسی از روز قیامت و ساعت قیامت و وقت قیامت خبر ندارد و اگر سؤال شده از حضرات معصومین علیهم السلام که ﴿يَسۡـَٔلُونَكَ عَنِ ٱلسَّاعَةِ أَيَّانَ مُرۡسَىٰهَا٤٢﴾ [3]، که چه وقت آن محقق میشود؟ چه وقت در حقیقت به قیامت میرسیم؟ که آنجا در اغلب روایات جواب داده شده که مسئول اعلم از سائل نیست؛ یعنی آنکسی هم که از او سؤال شده بیشتر از آنکسی که سؤال کرده نمیداند. اولاً این مسئله در رابطه با حضرات معصومین یک تدبیر است که بیان کردند و الا وجود حضرات معصومین طبق روایات دیگری که ما داریم، مخزن سر الهی و علم خاص الهی هستند؛ اما به تعبیری که از امیرمؤمنان منقول است، بنا بر این است که تربیت انسانها بر اساس لوح محو و اثبات باشد؛ که ﴿يَمۡحُواْ ٱللَّهُ مَا يَشَآءُ وَيُثۡبِتُۖ وَعِندَهُۥٓ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ٣٩﴾[4]؛ چون تربیت بر اساس کتاب محو و اثبات است که نظام قطعی عالم در مورد قیامت آشکار نباشد، این نظام هدایتگری دارد، امکان تربیت را فراهم میکند، انسان میبیند ارادهاش دخیل است در قیام قیامت و ظهور، اگر این نگاه را انسان باور کرد، آنموقع میبیند این یمحو الله ما یشاء و یثبت یک قاعده است؛ و آن چیزی که به صورت قطعی بخواهد باشد، آن هم پایانها، اهداف نهایی، زمان آن قطعی باشد، انسان دیگر از کار و اختیار چه میشود؟ آن انگیزه در او ایجاد نمیشود؛ چون میبیند این قطعاً خواهد آمد، دیگر به کار این به عمل این ربطی پیدا نمیکند و لذا ایجاد انگیزه شدیدی نمیشود. در نظام قیامت بغتةً بودن و یکجا یکدفعه بودن قطعی است و آیات و روایات متعددی در مسئله هست؛ در مورد ظهور هم همین مسئله را بیان کردند؛ حتی تشبیه کردند آن را به اینکه چون ظهور مرتبط با قیامت است که در جلسه گذشته هم اشاره به آن کردیم، مثله مثل الساعة. تعبیر این است که از رسول خدا سؤال شد که قیل له یا رسول الله متی یخرج القائم من ذریتک؟ فقال علیهم السلام مثله مثل الساعة التی ﴿لَا يُجَلِّيهَا لِوَقۡتِهَآ إِلَّا هُوَۚ﴾. خدا فقط میداند. ﴿ثَقُلَتۡ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ﴾. این سنگین است در آسمانها و زمین. ﴿لَا تَأۡتِيكُمۡ إِلَّا بَغۡتَةٗۗ ﴾[5].[6] همانجوری که قیامت بغتةً است و کسی خبر ندارد چهوقت، وقت قیامت است، جریان ظهور هم بغتةً است که این نماد همان است. مرتبهای از همان است؛ لذا تمام آیات قیامت در رابطه با بغتةً را در روایات ما تفسیر به ظهور هم کردند و روایات متعددی ذیل این مسئله آمده که دوستان میتوانند رجوع بکنند؛ که خود این هدایتگری ویژه دارد. پس اگر این است در مقابل آن هرگاه توقیتی صورت گرفته، مثل این میماند که در مورد قیامت توقیت صورت گرفته باشد. همان جوری که در رابطه با قیامت توقیت و وقت تعیین کردن کاملاً تحذیر شده و غلط دانسته شده، در رابطه با ظهور هم هر توقیتی غلط است؛ البته در کنار این تکذیب توقیت، حضرات معصومین علائمی را برای ظهور مطرح کردند که این علائم نشاندهندۀ ایجاد امید برای ظهور است و از طرف دیگری روایات متعددی داریم که هر لحظه و هر شب و روزی و هر ساعتی، امکان ظهور هست. اینگونه نیست که اگر این علائم محقق نشد، معلوم باشد که حالا فاصله تا ظهور خیلی زیاد است. پس فعلاً خبری نیست. نه. تعبیر این است موسی کلیم، این هم جزء روایات است؛ موسی کلیم رفت که خواندیم روایت آن را. رفت برای خانوادهاش آتش بیاورد که آن گرما استفاده کنند، مبعوث به رسالت اولوالعزمی شد. همچنان که در مخیله و خطور موسی این نبود که الان به دنبال رسالت باشد، در آن لحظه به دنبال آتش بود که ﴿أَجِدُ عَلَى ٱلنَّارِ هُدٗى١٠﴾[7] یا اینکه جَزوهای از آن را برای گرمشدن بیاورد یا راه را پیدا بکنند که از بیراهه میرفتند، مبعوث به رسالت اولوالعزمی شد که هدایتگری همۀ امت آن دوره را به عهده گرفت که این خودش به دنبال ناری بود که راه را پیدا کند. این نار، ناری شد که، آتشی شد که بر جانش که در حقیقت آنچنان مشتاق خدا شد که از آن شجره، ﴿إِنِّيٓ أَنَا ٱللَّهُ﴾[8]، که آن نار فراق و نار وصال را محقق کرد که این خودش یک مرتبۀ عظیمتری است که تناظر بین این دو را با هم نشان میدهد که ولیّ الهی اگر دنبال حاجات مادی خود هم هست، این، حد نمیزند حاجت مادی را به ماده؛ با اینکه أجد علی النار هدی، به دنبال راه پیدا کردن ظاهری بود، ولی در نظام وجودی خود محدود به عالم ماده هم نبود و لذا اجابت برای او اطلاقی اجابت شد و او هم گرفت. برای ما هم اجابت اطلاقی میشود؛ اما ما چون محدود میکنیم به حدود، اخذمان هم مطابق همان حد میشود؛ چون آنچه که از جانب خداوند اجابت میشود اطلاقی است، ولی ما در اخذمان آن را محدود میکنیم. من این را در جهات متعدد همیشه عرض میکنم تا نگاهمان وسیع باشد؛ در گرفتن حواسمان جمع باشد. اگر به دنبال راه عادی هم هستیم، بعید ندانیم از همین واقعه و اتفاق خدای سبحان ما را به راههای آسمان هم هدایت بکند؛ همچنانکه موسی به ظاهر به دنبال راه ارضی بود، درست است؟ اما به راههای آسمانی که رسالت اولوالعزمی و هدایت دیگران به آن هم بود، نه فقط خودش بلکه دیگران هم به او در حقیقت از همین اجابت شدند. این نگاهی که داشتم عرض میکردم که تقاضای این جریان توقیتی که در رابطه با قیامت منع شده، حتماً در رابطه با ظهور هم منع شده؛ ولی در عین حال علائمی بیان شده که آن علائم اینجور نیست که این علائم اگر بخواهد محقق بشود، ظهور سفیانی و دجال و چه و چه، حتماً یک صدسالی، دویست سالی، چندصد سالی با این وقایعی که ما میبینیم فاصله دارد. نه؛ لذا به دنبال راه عادی بود، ولی چه شد؟ اصلح الله أمر ولیّه فی لیلة.[9] در یک شب وقایع و حوادث متراکم میشوند. بهطوریکه شدت حوادث، سرعت وقایع را به دنبال میآورد و سرعت حرکت انسانها و سرعت نزدیکشدن به در حقیقت چه را؟ من بارها مثال زدم به اینکه جریان انقلاب اسلامی از همین سنخ است. فتنههایی که در جمهوی اسلامی میشود و رشدهایی که محقق میشود، بعضی در تحلیل این فتنۀ اخیر میگفتند که خواص سیاسی کاملاً در رابطه با تحلیل این فتنه و سرعت آن، جا ماندند؛ بهطوریکه نتوانستند از اول خواص، چه آنهایی که مخالف بودند که میخواستند بهرهبرداری کنند، آنها هم جا ماندند. یعنی حوادث سرعت آن اینقدر زیاد میشود که خیلی از کسانی که تحلیلگر هم هستند، جا میمانند که چطوری تحلیل بکنند؛ البته تحلیل بعد از واقعه امکانپذیر است؛ اما حین واقعه که رسیدن به اینکه چه خواهد شد، یا جریان انقلاب اسلامی که وقتی پیش آمد یکشبه، در آن شب بیست و یک یا بیست و دو بهمن، وقتی یکدفعه شدت تغییرها سرعت پیدا کرد، کسی باور نمیکرد یکشبه، یکدفعه، انقلاب اسلامی، این انفجار نور بعد از هزار و چهارصد سال یکدفعه محقق بشود. باوری نبود؛ لذا در بین خواص هم نبود. خدای سبحان گاهی نشان میدهد به ما که امکانپذیر است شدت حوادث و سرعت آنها که اذهان از پیشبینیها جا بمانند؛ یا مثلاً اگر این وزیر خارجۀ اسبق آمریکا بارها این را گفته که ما کارهایی را سالیانی نقشهریزی میکردیم، رهبر ایران با یک سخنرانی، یکدفعه نقشههای چندسالۀ ما را چه کار میکرد؟ نقشبرآب میکرد. یکدفعه یک زمان طولانی میشود با یک زمان کوچکی چه بشود؟ سرعت وقایعی که در آن اتفاق میافتد، اینقدر زیاد باشد که از دست کنترل پیشبینی دیگران خارج بشود. این تصرف در زمان همیشه امکانپذیر است. یک نوع تصرف در زمان است که خدای سبحان دارد که این تصرف در زمان همیشه هست؛ همانطوری که من قبلاٌ هم عرض کردم. حضرت آیتالله بهجت میفرمودند آن وقت قبل از اذان صبح، آن زمان خدای سبحان تصرف در زمان کرده در آن؛ بهطوریکه وقت نماز شب رهبانیة أمتی صلاة اللیل[10]؛ که نماز شب رهبانیت امت من است که اثر بیست و چهار ساعت مراقبه در آن مقدار مراقبه ایجاد میشود. اینها نماد ایجاد میکند یا اگر که میفرمایند ﴿لَيۡلَةُ ٱلۡقَدۡرِ خَيۡرٞ مِّنۡ أَلۡفِ شَهۡرٖ٣﴾[11]، یک شب از هزار ماه که یک عمر است، برتر قرار میگیرد، لذا از یک طرف قدرت آن زمانی که خدای سبحان اراده بکند در آن، که این قدرت اینقدر میشود گاهی مطابق یک عمر صدسال از آن نتیجه برمیآید. امکانپذیر است. پس اگر هم علائمی را فرمودند، این علائم برای ایجاد انگیزه و حرکت است؛ نه برای سست شدن. اگر کسی دید با علائم دارد سست میشود توجه او، معلوم میشود که غلط نگاه کرده به مسئله, با این نگاه که سرعت حوادث امکانپذیر است. پس با این نگاهی که جریان ظهور با رجعت و قیامت یک تناسب کاملی دارد، میتوانیم احکام هرکدام را به دیگری، با مرتبه البته، با حفظ مرتبه سرایت بدهیم.
بلندتر بگویید. ما پیرتر شدیم. صداها را نمیشنویم.
«یکی از حضار:» ….
«استاد:» اگر خودتان بخواهید جواب بدهید چه میدهید؟ نشان میدهد که اگر قیامت مادی نیست، یعنی در ظرف زمان چه هست؟ محقق نمیشود. وقتی قیامت محقق میشود، ظرف زمان چه میشود؟ جمع شده. درست است؟ جریان ظهور مرتبهای از همین است؛ لذا در جریان ظهور احکام بدن، ضعیف میشود و احکام نظام روحی غلبه پیدا میکند. این هم از آن مصادیق تشابه بین ظهور و قیامت است. اگر در قیامت حکم بدن در ابتدا کاملاٌ برچیده میشود، در مرتبه ظهور هم احکام بدن ضعیف میشود. به همان نسبت ضعیف میشود؛ لذا احکام نظام روحی محقق میشود؛ لذا سالهای ظهور مطابق سالهای عالم مادی نیست که در آنجا روایات متعدد داریم که بحث آن قبلاً شده [است] که اگر هفتسال است یا چهلسال است که آمده، همۀ آنها بیان آنها این است که مثل شب و روز و ساعتها و زمانی که در اینجا میگذرد نیست؛ بلکه زمان بطیء میشود، به سمت ثبات حرکت میکند؛ که بطیءشدن زمان یکی از مظاهر همین میشود که این جریان عالم ماده در آنجا حاکمیتاش ضعیف میشود. چرا؟ انسان در مرتبه یقین که حرکت میکند، زمان در مرتبه یقین حضوری ندارد. دقت میکنید؟ در مرتبه یقین حضور ندارد؛ لذا انسان هرچه به سمت یقین حرکت میکند، حضور زمان و تغییر و تدریج و ماده کمتر میشود. از جمله مظاهری که ظرف زمان در آنجا ضعیف میشود، نمیگوییم نیست، ضعیف میشود و احکاماش غالب نیست، انسان در آنجا بر اساس نظام غالب زمان دیگر در دوران استقرار حکومت حضرت، احساس او را ندارد؛ که این خودش یک بحث جالب و زیبایی است که در رجعت هم همین است که بالاتر از این البته. پس اگر یک موقعی مطرح میشود اینها تشابه دارند، واقعاً تشابه دارند؛ منتها با حفظ مراتب. که اگر یک موقعی گفتگو بخواهد راجع به این مسئله بشود، که یکیک از موضوعات قیامت را بیاوریم در رابطه با زمان ظهور و یکیک از مسائل ظهور را بیاوریم در مورد قیامت، میبینیم چقدر تشابه در مسئله شدید است و چقدر تفصیل و بسط هرکدام با دیگری امکانپذیرتر میشود؛ چون اگر گفتند غایب در اینها واحد است و یک حقیقت واحده که بروز توحید است، بروز توحید یعنی نظام بدن تخطئه شدن نظام عالم ماده که غیبت و نبودن و ندیدن و حجاب و غفلت و اینها منشأ آن بر اساس عالم ماده است، درست است؟ هرچه این ضعیفتر بشود، آن رؤیت و شهود و یقین بالاتر میرود؛ لذا از مظاهر غیب عالم است ظهور حضرت. دیگر روایات مفصل وارد شده که از مظاهر غیب عالم است؛ نه از مظاهر همان شهادت. بله غیب در آنجا آنوقت با چشم غیبی که، غیببینی که به انسانها داده میشود، غیب در آنجا میشود شهادت؛ منتها شهادت آنجا، نه به لحاظ اینجا غیب محسوب میشود. که حالا این هم یک بحث است؛ ورود پیدا نمیکنیم. محدود کنید سؤالات را؛ در عین حال سؤالات باشد.
«یکی از حضار:» …
«استاد:» چه کسی گفته قیامت فردی است؟ اگر در آن آیۀ شریفه هم که میفرماید ﴿وَلَقَدۡ جِئۡتُمُونَا فُرَٰدَىٰ﴾[12]، اما مگر نداریم ﴿مُّتَّكِـِٔينَ عَلَيۡهَا مُتَقَٰبِلِينَ ١٦﴾[13]؟ آن فردیتی است که شامل جمع است؛ نه آن فردیتی که مقابل جمع است. اگر قیامت فردی است، با تمام احکام اجتماعی اسلام که اجتماع را و آن شمول را و آن سعه را برای انسان توصیه کرده، آنجا فردیت آن، فردیت شامله است؛ لذا آن فردیت شامله در آنجا با فردیت مقابل جمع سازگار نیست؛ لذا آنجا انسان در قیامت جوار دارد؛ همجواری با مؤمنین دارد؛ ارتباط دارد؛ ارتباط با تمام مؤمنین امکانپذیر است؛ و اینها سر جای خود محفوظ است به لحاظ همان فردیت شامل جمع. پس ذهن ما که از فردیت مقابل جمع است را باید عاری کنیم که در قیامت فردیت مقابل جمع درکار نیست که هرکسی خودش باشد با خودش؛ منقطع از دیگران. هرکسی خودش هست با خودش؛ اما خودی که شامل دیگران است. همان به مقداری که شمول پیدا کرده، آنجا ظهور پیدا میکند. و لذا به مقدار آن بسط وجودی که در اینجا داشت، لذا امام در آنجا با همه مرتبط است؛ لذا دارد همه مؤمنین در بهشت همجوار امام هستند. حالا همجواری فقط به این نیست که بگوییم این یک متر مثلاً خانهاش با خانۀ امام است، آن دو متر است. همینجوری هست؛ اما نه خانۀ مادی؛ رابطة الهی؛ که وجود این گاهی در بعضی از اوامر با امام جوار دارد به لحاظ تبعیت و تبعیت باعث جوار میشود و شأنیت، گاهی در همۀ امور. گاهی میبینی کلاً این محو در امام بوده. این دیگر جوار بالاتر از جوار است. گاهی میبینید این در مرتبه صفات و ذات محو بوده، این بالاتر از جوار است. جوار مربوط به همسایگی، مربوط به عموم است در تبعیت. پس آنجا فردیت مقابل جمع نیست؛ بلکه شامل جمع است.
«یکی از حضار:» …
«استاد:» قرآن و احکام قرآنی و احکام دین در زمان ظهور، همین حقیقت است به نحو اشدیت آن. یعنی اگر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف وقتی که قیام میکنند، اولین کاری که، جزء اولین کارهایی که انجام میدهند این است که بقایای بنیامیه را با آنها میجنگند و آنها را از بین میبرند، بعضیها حتی آنجا ناراحت میشوند، میگویند آباء اینها امام حسین را کشتند؛ اما اینها که این کار را نکردند که شما دارید الان؛ حضرت میفرمایند که اینها راضی به فعل آبایشان هستند؛ لذا اگر که در امروز ما الراضی بفعل قوم فهو منهم[14]، به عنوان یک حکم قیامتی مطرح میشود، یعنی در اینجا ما نمیآییم اجرا حد بکنیم، بل کسی راضی به فعل قومی باشد، بلکه در حقیقت وعدهاش در قیامت است که محقق میشود، در آنجا داخل در نار میشود، المرء یحشر مع من أحب، ما اینجا حکمی نمیکنیم که اگر یک کسی، یک کسی را کشت، دیگری هم راضی بود به آن کشتن ولی ربطی نداشت، برویم این را هم بکشیم بگوییم تو هم چه هستی؟ چون راضی هستی پس تو هم فاعل قتل محسوب میشود؛ اما در زمان ظهور این حکم در حقیقت چه میشود؟ محقق میشود. در روایات فرمودند. یا اگر که در احکام سؤال و بینه و قسم و شهود در امروز در کار است، آنجا طبق روایات ما میفرماید که حکم بر اساس حکم داوودی و سلیمانی است که بر اساس علم امام صورت میگیرد که حالا احکام اوج پیدا میکند. تغییر پیدا نمیکند.
«یکی از حضار:»…
«استاد:» اینها دیگر یکیک وارد شدن را من هم دوست دارم؛ یعنی شما میگویید، من هم قلقلکم میآید که بیشتر بگویم؛ اما در سه موطن ابلیس ذبح میشود. در روایات دارد. قتل ابلیس در سه موطن است. یکی در زمان ظهور است که ابلیس سر بریده میشود بعد از حاکمیت و استقرار، بعد از حاکمیت و استقرار حاکمیت حضرت، ابلیس سر بریده میشود. یکی در زمان رجعت است که ابلیس سر بریده میشود به دست پیغمبر اکرم. یک بار هم در قیامت است که ابلیس سر بریده میشود. هرکدام از اینها روایت دارد. هر سه دستهاش روایت دارد. من شاید مثلاً همراهم هم باشد؛ که این سه دسته روایاتی که آمده بر سه موطن، هرکدام دلالتی بر در حقیقت مرتبهای از آشکار شدن حیلههای شیطان دارد که در مرتبۀ قیامت، شیطان حضور دارد، اما سر بریدهشدن او به چه معنی است؟ در مرتبه رجعت شیطان در مقابل انبیا قیام میکند، شیطان و قبیلهاش در مقابل انبیا و تمام مؤمنان قیام میکنند، جنگ واقع میشود؛ اما سر بریده میشود. در زمان ظهور هم نفس امارۀ انسانی امکان عناد و کفر و همۀ اینها را باقی میماند در زمان استقرار و حاکمیت حضرت، اما شیطان سر بریده میشود یعنی وسوسههای بیرونی و آن احتیاج بیرونی و آن جهل و فقر بیرونی در کار نیست که اینها اسباب ضلالت یا گمراهی بشوند؛ اما نظام درونی در گمراهی و ضلالت باقی است. پس باز هم میبینید این سه موطن با هم چه هستند؟ در هیچ موطن دیگری نداریم که شیطان سر بریده میشود. بله. در نظام فردی داریم که شیطانی أسلم بیدی. شیطان من به دست من چه آورده؟ ایمان آورده؛ یا شیطان من در حقیقت کشته شده و از بین رفته. شیطان برای افراد در دوران سابق ممکن است که کشته بشود و از بین برود یا تسلیم بشود، اما به صورت اجتماعی و جمعی در سه موطن این مسئله محقق میشود. چنانچه ظهور شخصی در مواطن افراد خاص، هر زمانی ممکن است برای هرکسی ظهور شخصی و نفسی محقق بشود، اما ظهور عمومی و آن ظهور عام، البته زمان خاصی دارد. پس ببینید باز آنی که فرمودید شما، خودش یک دلیلی شد بر تشابه بین این سه موطن. این سه موطن با هم خیلی مشترکات دارند؛ بلکه میتوانیم بگوییم این سه موطن، سه مرتبۀ یک واقعیت هستند، تمام اشتراک را دارند. نترسیم از این؛ چون جای در حقیقت تحول عالم محسوب میشود؛ که عالم دارد..؛ لذا ظهور از اشراط الساعة است؛ که لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد لطول الله ذلک الیوم حتی یخرج رجل من ولدی[15]، که حتما باید این محقق بشود و از اشراط الساعة است. چنانچه در افراد هم که وقتی دارند از دنیا میروند، باز ظهور از اشراط الساعة است برای همین فرد. ظهور عمومی جزء اشراط الساعة است برای قیامت عمومی؛ ظهور شخصی هم از اشراط الساعة است برای قیامت فردی؛ که من مات فقد قامت قیامته[16] ، کسی که از دنیا میرود، قیامتاش به پا شده است. قبل از این قیامت موتی، حتما باید ظهور شخصی برای او محقق بشود؛ چنانچه در روایات داریم که قبل از اینکه کسی از دنیا برود، حتماً حضرات را در وقت احتضار میبیند و با این ظهور، و مییابد که به اینها محبت دارد یا بغض دارد. تمام وجوداش خلاصه در محبت و بغض به اینها میشود. یا محبوب او هستند یا مبغوض؛ البته مرابت حب و بغض دیگر.
با این نگاه در حقیقت چه میشود؟ حواسمان باید باشد که با این نگاه چقدر میتوانیم به ظهور قویتر از گذشته نگاه کنیم. یکی از اسباب ظهور در حقیقت یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده أم الکتاب است؛ که خدای سبحان بنا را گذاشته در اینکه محو و اثبات باشد؛ لذا اگر بعضی از روایات بود که ما زمان سال هفتاد را قرار بود؛ ولی با جریان قتل امام حسین علیه السلام، این تأخیر افتاد، و یا سال صد و چهل مقصود بود و باز با جریاناتی که پیش آمد که افشا شد این گفتار، این مخفی شد و عقب افتاد و تأخیر افتاد و بعد از آن دیگر زمانی تعیین نمیکنیم، اینها همه بیانی که در جلسات گذشته داشتیم، بحث خیلی دقیق مطرح شد که ارادۀ انسانی دخیل در تحقق ظهور هست.
روایت زیبایی است که این روایت را در محضرش باشیم که قبلاً نخواندیم؛ هرچند در این فصل نیست؛ اما میتواند ناظر به جریان توقیت باشد. عن اسحاق بن عمار عن ابیعبدالله علیه السلام کان فی بنیاسرائیل نبیٌّ وعده الله أن ینصره إلی خمس عشرة لیلة. به او وعده داد که پانزده شب آینده نصرت الهی شامل حال او خواهد شد. بعد فأخبر بذلک قومه. این نبیّ به قومش این خبر را و این روایت را بیان کرد. فقالوا والله إذا کان. قومش وقتی شنیدند پانزده شب آینده پیروزی را پیدا میکنند، شروع کردند به نقشه کشیدن که بعد از این پیروزی چه کار بکنیم. والله لیفعلنّ و لیفعلنّ. این کار را میکنیم، آن کار را میکنیم. شروع کردند به چه کردن؟ نقشه کشیدن، انتقامهایشان را، دردسرهایی که کشیده بودند که پدر فلانی را درمیآوریم، آن یکی را خلاصه بیچارهاش میکنیم، این را این کار را میکنیم؛ والله إذا کان لیفعلنّ و لیفعلنّ. میگوید وقتی اینطوری شد که اینها از این به حساب اصلاح خودشان نپرداختند، بلکه به حساب نقشههایی که میخواستند برای کارهایشان، عقدههایی که در وجودشان بود بپردازند، فأخره الله إلی خمس عشرة سنة. این پانزده شب تبدیل شد به چه؟ پانزده سال. پانزده شب بنا بود باشد؛ ولی شد پانزده سال. و کان فیهم. باز در بنیاسرائیل، من وعده الله نصرة إلی خمسة عشر سنة. از انبیا کسی بود که به او عده داده شد که پانزده سال آینده نصرت الهی شامل حال تو میشود، فأخبر بذلک النبیّ قومه. این نبیّ هم به قومش خبر داد. فقالوا ما شاء الله. ارادۀ الهی است. تسلیم هستیم ما. هرکاری که او بخواهد محقق میشود. فعجله الله لهم فی خمسة عشر لیلة.[17] پانزده سال تبدیل شد به پانزده شب. یعنی دو واقعۀ متفاوت در همدیگر را که ارادۀ انسانها در تعجیل یا تاخیر، نحوۀ برخورد انسانها در تاخیر یا تعجیل آن واقعهای که میخواهد صورت بگیرد را، در این روایت شریف بیان کردند.
نظیر این را ما در وقایع بزرگتر ما در جریان موسی کلیم داریم که عرض شد؛ که موسی وقتی آن نبیّ، قوم رفتند پیش نبیشان در وقت سختی، آنجا در حقیقت در بیابان وقتی آن نبیشان به آنها گفت که چهل سال دیگر، اینها گفتند در حقیقت الحمدلله. بعد شد سی سال؛ بعد شد بیست سال؛ بعد شد ده سال؛ بعد گفت نگاه کنید موسی آمد. در مقابل این قوم نوح بودند؛ که وقتی قوم نوح وعدۀ عذاب الهی بر در حقیقت کفار و فجار وارد شد، آنجا دارد که به مردم خطاب شد از طرف نوح علیه السلام که این هستهها را ببرید بکارید، وقتی اینها به ثمر نشست، هستههای ظاهراً خرما بوده، به ثمر نشست و این درختها به میوه نشست، آنموقع بیایید تا وقت در حقیقت عذاب باشد. اینها رفتند هفت سال، هشت سال، ده سال، این به ثمر نشست و میوه را آوردند که گفتند که إذا وعد وفی دیگر. حالا موقع وفا به وعده است؛ از بس که عاجز شده بودند از آن ظالمان و فشار بود. آنجا دارد دوباره خطاب شد به نوح که به اینها بگو هستههای اینها را دوباره ببرند بکارند تا به میوه بنشیند. وقتی میگوید اینجوری شد، اینها در حقیقت سه دسته شدند. عدهای که لرزان بودند از قبل، از دین خارج شدند؛ عدهای از کسانی که اهل ایمان بودند، به لرزه افتادند و شل شدند؛ و عده ای در ایمانشان باقی ماندند. هفتبار این کار تکرار شد. ما باشیم خودمان را بگذاریم آنجا. هفتبار این کار تکرار شد تا در بار هفتم وقتی آن میوهها را آوردند، آمدند خدمت نوح عرض کردند که یا نوح، ما به رسالت تو یقین داریم و به خدا باور داریم؛ اگر بگویی صدبار دیگر هم این کار را بکنیم، میکنیم. ما دیگر. هربار میگفت سه دسته میشدند. یک دستهای در حقیقت از دین خارج میشدند. تازه چقدر بودند؟ آخرش هشتاد و هفت یا خلاصه تعداد کمی، هشتاد و هفتتا دیگر حداکثر آن است، باقی ماندند. آنجا دارد که الآن اسفر الصبح. هفتاد و هشت میگویند؛ گاهی میگویند هشتاد و خردهای؛ هفتاد و هشت مثلاً، بعضی هفتاد و اندی مثلاً که ذکر میکنند؛ که الآن اسفر الصبح. الان در حقیقت صبح چه شد؟ محقق شد. که این نگاه است که الآن اسفر الصبح که در این روایت شریفه آمده، آنجا دارد که إلی أن غرسها سبع مرات. هفتبار این کار را کردند. فما زال تلک الطوائف من المؤمنین، ترتد منه طائفة بعد طائفة. هی عدهای از دین خارج میشدند. إلی أن عاد إلی، در این روایت، نیف و سبعین رجلاً. هفتاد و چند نفر. فأوحی الله تبارک و تعالی عند ذلک الیه. اینجا وقتی که در حقیقت این حالت به اینجا رسید، و قال یا نوح الآن اسفر الصبح عن اللیل. در روایت دیگری دارد اینها آمدند گفتند این را، آن روایت دیگر این است که اینها آمدند گفتند که اگر بگویی صدبار دیگر، بگویی چند بار دیگر ما در حقیقت یقین داریم؛ لذا این بیان خدا متفرع بر آن..؛ چون میخواست اینها به یقین برسند. میخواست اینها به این محضبودن برسند، به این محوضت برسند. اینجا دیگر آن تکه را نیاورده؛ فرموده که، خدا خطاب کرد که یا نوح الآن اسفر الصبح. صبح وقتی باز میشود، آشکار میشود بعد از فجر که هنوز تاریک روشن است، آن آشکارشدن، اسفرار صبح است. سپیدی صبح است. الآن اصفر الصبح عن اللیل لعینک حین صرح الحق عن محضه. به محوضت رسید. محض شد. حق محض شد. حین صرح الحق عن محضه و صفا الامر و الایمان من الکدر بارتداد کل من کانت طینته خبیثة. فلو أنی اهلکت.[18] اینجا بعدش یک قاعده بزرگی را بیان میکند؛ الان نمیخواهیم این را بگوییم. خودش خیلی بیان زیبایی است. از آن قواعد عظیمی است که در رابطه با امیرالمؤمنین علیه السلام هم این قاعده تطبیق شده در زمان وجود امیرالمؤمنین؛ ان شاء الله یک وقت خودش این قاعده باید بیان بشود که نگاه اینکه فعل مؤمنین تاثیر در تاخیر یا تعجیل دارد. ببینید این چقدر انگیزهسازی میکند که مؤمنان به در حقیقت پاکیزهکردن عملشان دقت کنند؟ اما اگر گفتند فلان وقت، وقت ظهور است، انسان دیگر در این نگاه میگوید خب میشود در هر صورتی؛ چه من کاری بکنم، چه من کاری نکنم. حداکثر کسی که میداند چه وقت است، ممکن است آن کسی که یقین دارد، فقط عملش را به خاطر آمادهشدن بیشتر خودش برای اینکه طرد نشود از جامعه، پاکتر و طاهرتر کند؛ اما حرکت عمومی جامعه که یک حرکت کلی تاثیر دارد، لذا من فقط به فکر خودم نباشم، به فکر این باشم جامعه را حرکت بدهم برای آماده شدن ظهور تا تاثیر تعجیلی ایجاد بکند. و این هم مهم است که ببینیم وقت ظهور و تعجیل و تاخیرش به حرکت اجتماعی بستگی دارد، به حرکت جمعی بستگی دارد؛ اما نه به تمام افراد. یعنی یک موقع شما میگویید باید تمام افراد صالح بشوند تا ظهور محقق بشود حتی تمام مؤمنین؛ نه. به این بستگی ندارد؛ ولی حتماً به جمع صالحی که اینها به آن مرتبۀ یقین برسند و تعدادشان یک حدودی معین باشد، حتماً بستگی دارد؛ لذا باید حرکت جمعی اجتماعی در رابطه با صلاح صورت بگیرد. این هم یکی از مباحث توقیت هست که تاثیر دارد. اگر ما به اصلاح اجتماعی پرداختیم، تعجیل در ظهور تاثیر دارد؛ همچنانکه قوم موسی که رفتند با آن نبیشان، جمعی بودند؛ هرچند همه نبودند، همۀ بنیاسرائیل نبودند؛ اما جمعی بودند. همچنانکه جریان نوح سلام الله علیه جمعی بودند که این کار را کردند تا این نتیجه محقق شد. که این بودن جمع با این نگاه تاثیر دارد. خیلی بحث مهمی است.
پس جریان توقیت یک جریانی است که نگاه هدایتی و هدایتگری بر آن محقق است؛ همانطوریکه آن روایتی که از امیرمؤمنان، مرحوم علامه بیان کردند که اگر نبود این آیه در قرآن، لولا آیة فی کتاب الله یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده أم الکتاب[19]، همۀ حقایق ماکان و ما یکون و ما هو کائن را برای شما میگفتم که چیزی تغییری برای شما نباشد. برای شما همه چیز روشن باشد. بقیه میگویند حضرت میگوید چون آیه هست، به هم میخورد. ما کان و ما یکون و ما هو کائن. یمحو الله ما یشاء و یثبت. به هم میخورد؛ اما علامه طباطبایی و بعضی بزرگان میفرمایند نه؛ امیرالمؤمنین علیه السلام میفرمایند از این آیه من استفاده کردهام نباید به صورت قطعی وقایع آشکار باشند؛ بلکه باید به صورت چه باشد؟ محو و اثبات باشد. نظام تربیتی الهی بر اساس محو و اثبات است؛ لذا این سلطۀ بالاتر امیرالمؤمنین است. یعنی امیرالمؤمنین به لوح محفوظ مطلع است؛ اما اگر نمیگوید از لوح محفوظ، چون تربیت بر اساس لوح محو و اثبات شکل میگیرد. بر این اساس گفتگو و گفتمان دارند و بیان قطعی را نمیکنند به خاطر این هدایتگری. که این هم یکی از مسائلی بود که گذشت.
در روایاتی هم که در اینجا بود بعضیهایش را روایاتی که خواندیم، بعضی از روایات باقی مانده که در این قسمت کافی شریف ما آنها را خوانده بودیم؛ اما آنچه که باقی مانده از قسمتهای دیگر، یک روایت هست در کتاب الشموس المضیئه، این را هم در محضرش باشیم. روایت زیبایی است. عن المفضل بن عمر قال سألت سیدی الصادق علیه السلام هل للمأمور المنتظر المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف من وقت موقت که یعلمه الناس؟ آیا وقت موقتی هست که مردم بدانند؟ فقال حاش لله أن یوقت ظهوره بوقت یعلمه شیعتنا. اصلاً امکانپذیر نیست. قلت یا سیدی و لم ذاک؟ چرا ندانند شیعیان تا این دانستن بلکه امیدشان را بیشتر کند؟ قال. تعبیر را دقت کنید. لأنه هو الساعة التی قال الله تعالی و یسئلونک عن الساعة أیان مرساها قل إنما علمها عند ربی لایجلیها لوقتها إلا هو ثقلت فی السماوات و الارض. که این همان ساعت است جریان ظهور. که این همان ساعت است، از این روایاتی است که یسئلونک عن الساعة را تفسیر به ظهور میکند؛ در حالی که یسئلونک عن الساعة، عموم روایات تفسیر به قیامت میکنند. تهافتی هم با هم ندارد. تعارضی هم ندارد. یک مرتبه از آن ساعة در ظهور محقق میشود، یک مرتبه از این ساعة در قیامت محقق میشود. چقدر تعبیر را دقت کنید. روایات حالا وقتی با این نگاه خیلی قابل حل میشود و ساده میشود و دیگر آن مشکلات قبل را و تعارضات را انسان نمیبیند. و هو الساعة التی قال الله تعالی یسئلونک عن الساعة ایان مرساها و قال عنده علم الساعة. علمها عند ربی، علمها عند ربی.[20] اینکه علمش نزد پروردگار من است آیا به این معنی است که نزد ما نیست؟ در نگاه اول علمها عند ربی یعنی نزد ما نیست. در این نگاه که اینها مخزن سر الهی هستند، علم در حقیقت الهی در وجود اینها است، اینها ظرف علم الهی هستند، نشان میدهد هست. از آنطرف میفرماید علمها عند ربی نیست40:44. ببینید حضرات معصومین علیهم السلام یک جهت خلقی و مرتبط با بشری و آن نگاه در حقیقت وجود یمحو الله ما یشاء و یثبت دارند، یک نگاه امری دارند که آن صادر اول، وجهی للربی، ارتباط با حق که دو آن نگاه این دو حقیقت با هم متفاوت میشود. این نه فقط در اینجا است، بلکه در خیلی از موارد هست. آیا امیرالمؤمنین علیه السلام میدانست در لیلة المبیت شهید نمیشود و خوابید؟ اگر میدانست و خوابید که هنری نکرده؛ و اینطور نیست که هی به رخ میکشد امیرالمؤمنین علیه السلام به معاویه و دیگران، من بودم که لیلة المبیت خوابیدم؛ خب میتوانستند بگویند تو میدانستی که شهید نمیشوی، خوابیدی دیگر. این هنر… ما هم به ما کسی یقینآور بگوید یک جای خطرناکی با یقین بگوید، ممکن است در حقیقت چه کار بکنیم؟ ممکن است اگر بگوییم یقین داشته باشیم که حواسشان به ما هست و تحت حفظ هستیم، ما هم یک کار خطرناکی را انجام بدهیم؛ ولی دیگر احساس خطر نمیکنیم در آن حالت؛ چون میبینیم که تحت الحفظ هستیم. این برمیگردد به آن دو جهت وجودی که نسبت به این جهت وجودی حضرت در لیلة المبیت خوابیدند و خبری از شهادت نداشتند که شهید میشوند یا نمیشوند. آن به لحاظ در حقیقت نظام وجودی للربی 41:59 آنها است که آن اطلاع را دارد؛ اما آنجایی که باید ابتلا و امتحان صورت بگیرد، این نگاه پایین به بالا هست؛ لذا تعبیر روایت این است که إذا أراد أن علموا علموا. إذا شاء أن علموا علموا.[21] آنجایی که میخواهند بدانند، از کجا میدانند؟ به کجا نظر میکنند؟ که این مرتبۀ پایین توجه به مرتبۀ بالا وجودی توجه میکند و علم محقق است، آنجایی که ابتلا میخواهد باشد، میدانند که نباید نظر بکنند و آن علم در آن مرتبه برای آنان نیست. جهل نیست؛ اما عدم نظر است. توانستم عرض را برسانم؟ لذا لیلة المبیت به لحاظ وجود مادیشان با همین خطر به استقبال شهادت و مرگ در راه پیغمبر اکرم رفتند و لذا مبالات و افتخار هم به این میشود کرد که این جزء افتخارات امیرمؤمنان علی علیه السلام هست و حضرت در آنجا با آن منظرشان که مرتبۀ محو و اثبات است نمیدانستند، در آن مرتبه؛ اما نسبت به مرتبۀ لوح محفوظشان، عالم به این بودند که این چه حقیقتی است؛ اما این دو مرتبۀ وجودی است. إذا شاء أن علموا علموا توانستم عرضم را برسانم؟ که اگر این مرتبه به آن مرتبه نظر میکرد، اما آنجایی که میدانند نباید نظر بکنند، ابراهیم خلیل میدانست در مرتبۀ فرزند که این کارد نمیبرد؟ در مرتبۀ چه؟ در مرتبۀ لوح محفوظ میدانست؛ اما در مرتبۀ لوح محو و اثبات که ابتلا بود در نظام وجودی مادی عالم دنیای ابراهیم خلیل، نمیدانست و با تمام وجود دنبال اتیان این امر الهی بود؛ اما خدای سبحان او را از این امر امتحانی در حقیقت سربلند بیرون آورد؛ و الا اگر ابراهیم میدانست که سر بریده نمیشود، دیگر این افتخاری نداشت برای ابراهیم که وَإِذِ ٱبۡتَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِـۧمَ رَبُّهُۥ بِكَلِمَٰتٖ فَأَتَمَّهُنَّۖ. قرآن اینجور شعار بدهد؛ آن هم سر همین مسئله بود دیگر که قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗاۖ [22]؛ به خاطر همین امامت برای او قرار داده شد. اینکه اگر آنجور بود که اهمیتی نداشت. دنبال روایت میفرماید که ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ﴾[23]. نزد خدا است علم الساعة. و لم یقل أنها عند أحد. نگفت نزد دیگری هست. در آن رابطهای که اینها میدانند چون شأن رب هستند، صدق دیگری نمیکند. اینها شؤون رب هستند در آن حالت. مثل ملائکه که شؤون رب هستند، در آن حالت آنها شؤون رب هستند. آن شأن ربی، غیر اطلاق نمیشود. نه اینکه نعوذ بالله اینها خدا هستند. معلوم است دیگر. آنجا غیریت صدق نمیکند که اینها بگوییم… اینها شأن رب هستند. اینها فانی هستند. اینها در آن نگاه دیگر انانیتی و منیتی برای آنها مطرح نیست؛ اما در آنجایی که این وجود مادی با آن وجود مادی تمایز دارد، پیغمبر غیر امیرالمؤمنین است در این نگاه، امیرالمؤمنین غیر از امام حسن است، امام حسن غیر از امام حسین، هرکدام ظهوری دارند و هرکدام در حقیقت ابتلائاتی برای آنها مطرح میشود؛ در عین اینکه در آن نظام نوری، کلهم نورٌ واحد هستند. بعد میفرماید و قال ﴿فهَلۡ يَنظُرُونَ إِلَّا ٱلسَّاعَةَ أَن تَأۡتِيَهُم بَغۡتَةٗ فَقَدۡ جَآءَ أَشۡرَاطُهَا﴾[24]. اشراط الساعة آمده منتظر بغتةً قیامت باشند. و قال، اینها آیات قرآن است. و قال ﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ وَٱنشَقَّ ٱلۡقَمَرُ١﴾[25]. این اقتربت الساعة را دارد چه زمانی دارد میگوید؟ پیغمبر اکرم دارد میفرماید اقتربت الساعة. الان هزار و چهارصد سال است از آن گذشته؛ ولی این صدق میکند که اقتربت الساعة و انشق القمر که اقتراب ساعة، نزدیک بودن قیامت در کار است؛ چون آن نزدیکی، نزدیکی زمانی نیست. یعنی آن نظام باطن عالم به ظاهر عالم قرباش قرب اطلاقی دائمی است که هر لحظه ظهورش امکانپذیر است نظام باطن بر ظاهر؛ که این هم از آن بحثهای دقیق است. که اقتربت الساعة و انشق القمر و قال ﴿وَمَا يُدۡرِيكَ لَعَلَّ ٱلسَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيبًا٦٣﴾[26]. این لعل الساعة تکون قریباً هم باید خیلی نزدیک باشد که ﴿يَسۡتَعۡجِلُ بِهَا ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِهَاۖ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ﴾. اینها همه در آن روایت است. ﴿مُشۡفِقُونَ مِنۡهَا وَيَعۡلَمُونَ أَنَّهَا ٱلۡحَقُّۗ﴾. آنهایی که اهل ایمان نیستند دنبال تعجیل قیامت هستند که قیامت، ساعة گفتیم ظهور هم صدق میکند. و الذین آمنوا مشفقون منها. ترسان هستند؛ اما و یعملون أنها الحق. میدانند که حق است. اگر دانستند که حق هست، دیگر تقدم و تأخرش برای اینها، ضرری به اینها نمیزند؛ ظهور هم همینجوری است. اگر کسی حقانیت ظهور را فهمید، دیگر تقدم و تأخرش ضرری به او نمیزند. فوق زمان شده این باور. این باور در فوق زمان شکل میگیرد. دقت کردید؟ یعنی الان ظهور برای او به نحوی محقق شده که حالا ﴿أَلَآ إِنَّ ٱلَّذِينَ يُمَارُونَ فِي ٱلسَّاعَةِ لَفِي ضَلَٰلِۭ بَعِيدٍ ١٨﴾[27]. آنهایی که شک میکنند در قیمت، در ضلالت [هستند]. قلت فما معنی یمارون؟ شک میکنند یعنی چه؟ قال یقولون. ساعة را دارد میگوید، قیامت؛ اما ببینید تطبیقش بر امام زمان؛ قال یقولون متی ولد؟ چه زمانی به دنیا آمد؟ و من رأی؟ چه کسی دیده او را؟ و أین یکون؟ کجا هست؟ و متی یظهر؟ شک در اینها پیدا میکند. و کل ذلک استعجالاً لأمر الله و شکاً فی قضائه و دخولاً فی قدرته اوئک الذین خسروا الدنیا و إن للکافرین لشر مئاب. تسلیم بودن در برابر قیامت و تسلیم بودن در برابر ظهور، منتظر بودن و تسلیم بودن، آماده بودن و تسلیم بودن، معترض نبودن که چرا نیامد؟ چرا نشد؟ این میگوید در حقیقت چه هست؟ این کار مؤمن نیست که اعتراض داشته باشد. قلت أفلا یوقّت له وقت؟ فقال یا مفضل لا أوقّت له وقتاً و لایوقتّ له وقت إن من وقّت لمهدینا وقتاً، اگر کسی تعیین وقت بکند، در علم خدا خودش را شریک قرار داده [است]. فقد شارک الله تعالی فی علمه. در علم خدا خودش را شریک قرار داده. و ادعی أنه ظهر علی سره. ادعا کرده که بر سر خدا مطلع است اگر کسی وقت را تعیین کند. نمیگوید کسی نمیداند؛ میگوید اگر کسی بیان کرد، شراکت در علم پیدا کرده. خودش را شریک در خدا دانسته در علم. و ادعی أنه ظهر علی سره. ادعا کرده که سر الهی را این پیدا کرده. و ما لله من سرٍ الا و قد وقع الی هذا الخلق المعکوس الضال عن الله. برای خدا سری نیست که برای افراد معکوس، معکوس یعنی کسی که سر و ته او عوض شده؛ یعنی آنی که با سر باید بیاندیشد، با پا…؛ آنی که با پا باید حرکت کند، با سر میخواهد؛ معکوس شده است. بله دیگر. سر و ته شدن. رجل معکوس. منکوس و معکوس. الضال [عن الله] الراغب عن اولیاء الله. از اولیا خدا بریده. جدا شده. حالا آخر روایت است، و ما لله من خبر الا و هم اخص به لسره. اسرار خدا پیش اولیااش است. هم اخص به. ائمه. هم یعنی ائمه. اخص به لسره و هو عندهم. نزد آنها است. و إنما القی الله الیهم. چرا خدا به آنها داد؟ لیکون حجتاً علیهم. اینها باید بدانند اما به بقیه گفته نباید بشود. اینها حجت میشوند بر مردم. دانستن اینها و حرکت اینها و فعل آنها و اعمال آنها حجت میشود بر مردم؛ لذا فعل اینها از آن عمق باور و یقین نشأت میگیرد. درست است؛ اما مردم هم با باور به اینها فعلشان نشأت میگیرد. اگر مطیع شدند نسبت به اینها، نسبت به معاد و ظهور هم حقیقت وجودی اینها هم، فعل اینها هم فعل امام میشود. اگر فعل اینها فعل امام شد، فعل امام از آن باور نشأت گرفته، فعل اینها هم از آن باور نشأت میگیرد. که این یک بحث بسیار زیبایی است که چندبار تا حالا تذکر [دادم] که اینها میشوند بدن برای امام که قلوب مؤمنان از مرتبۀ ابدان ائمه خلق میشود. قلوب مؤمنان که مؤمن در کمالش بدن و مطیع تام میشود برای امامش و فعل این بدن فعل امام میشود دیگر. این هم دنبالۀ روایت که فإن ما القی الله علیهم لیکون حجة علیهم.[28] ان شاء الله خدای سبحان ما را نسبت به ظهور و مراتب ظهور و حقیقت ظهور و وقت ظهور مطیع محض خودش قرار بدهد؛ آمادگیمان را برای ظهور در اوج خودش قرار بدهد. باورمان به حقیقت ظهور و قیامت در اوج معرفتی که حضرات معصومین داشتند، برای ما هم رتبهای از آن را قرار بدهد تا با آن باور ان شاء الله قدم برداریم.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
«یکی از حضار:» ضمیر هم به این اولیاء الله برمیگردد؟
«استاد:» و هم ائمه. همین اولیاء الله دیگر. اولیاء خاص است دیگر. اولیاء تام است.
«یکی از حضار:»…
«استاد:» بله آن هم یک اتمام حجتی در آن است برای اینکه نشان بدهند که اولاً اینها به آن علم دارند؛ ثانیاً برای دیگران باور به معرفت اینها پیدا بشود. آن هم با نظام هدایتگری منافات پیدا نمیکند چون اقلی است. در بعضی از جریانات است.
«یکی از حضار:»
«استاد:» نه. یعنی این اشراف اولاً زمانی نیست در آنجا که مثلاً گفته یک زمانی، یک زمانی نه. این همان مرتبۀ إذا شاء أن علموا علموا است. یعنی دائما هست.
نه نه اینجوری نیست. این إذا شاء أن علموا یعنی این مرتبۀ پایین با بالا، هرموقع رابطه بخواهد برقرار باشد، برقرار است. هرموقع رابطه نخواهد برقرار باشد، خدای سبحان یک حاجبی ایجاد میکند که این رابطه بین بالا و پایین برای اینها چه میشود؟
یعنی دائما از آن عمق حرفشان قرار… آنجایی که نیستند در مرتبۀ محو و اثبات است. یعنی یک بحث مفصلی دارد. حالا ان شاء الله. این را باید یک خورده چون مباحث عمیق علم امام است که باید چه بشود؟ جا بیفتد. این خیلی سخت است. الان مثلاً ما استطرادی آوردیم آن را برای اینکه این را حل بکنیم؛ اما در جای خودش باید بحث بشود که ان شاء الله. این را ما مفصل در بحث علم کتاب حجت مطرح کردیم. چند باب راجع این بوده. یعنی جفر و جامعه و مصحف فاطمه و محو و اثبات و اینها را مفصل قبلاً روایاتش را داشتیم آنجا؛ الان در حد یک اشاره.
آن هم در یک دستهای از روایات است که اینها از جانب خدای سبحان به گوش اینها یک ستونی از نور متصل است و از وجود اینها به عالم هم، ستونی از نور. یک ستون از جانب خدا به اینها است. یک ستون از اینها به جانب عالم است که این ستون نور، ستون وجودی است. نظام وجودی است که آن محو و اثبات آنکه از وجود اینها به عالم است، آنی که از بالا به پایین است، آن ام الکتاب است؛ لذا گاهی از آن منظر بیان میکنند، گاهی از این منظر. این منظر هم نازلۀ آن است. هیچموقع جدا نیست؛ اما گاهی نظر به او ندارند این را بیان میکنند به خاطر ابتلا خودشان. به خاطر هدایت مردم در عدم بیان یا به خاطر ابتلا خودشان مثل لیلة المبیت. مثل جریان ابراهیم خلیل که آنها برای آنها خود این محجوب شدن است. در این رتبه کمال ایجاد میکند.
«یکی از حضار:» وقایع عاشورا هم همین است.
«استاد:» وقایع عاشورا هم همینجوری است. با اینکه در کل شهادت را میدانستند؛ اما حالا جزئیات و زمان به صورتی که افراد تکتک بدانند، نه. افراد هم میدانستند فردا شهید میشوند؛ اما همه به صورت یک اعلان چه بوده؟ محو و اثباتی بوده که ممکن بود اگر کسی تغییر در رفتارش هم میداد تغییر در نتیجه هم ایجاد بشود. در آخرین لحظه هم ممکن است بعضیها جدا شدند؛ چنانچه جدا شدند دیگر. یک نفر در آن آخرین لحظه وقتی دید دیگر فایده ندارد، بله شرط کرده بود که من اگر دیدم فایده ندارد بروم… در آخرین لحظه رفت که خبرنگار جنگی چه بود.
«یکی از حضار:» این الان جایاش کجاست؟
«استاد:» ما چه میدانیم دیگر. ما خدا نیستیم دیگر. اگر به اذن امام بوده و امام از اول با او این قبول کرده بود و این هم خود رفتنش نقل وقایع جنگ بوده، اصلاً ماموریتش این بوده، ممکن است این هم در هدایت باشد؛ اما اینکه حالا کوتاهی داشته نسبت به بقیه و آن مقام بقیه را ندارد، البته مقام بقیه را هم ندارد؛ اما در کل نمیتوانیم… امر مبهمی است در این مسئله. بله اگر مقابل امام ایستاده بود، حتماً میتوانستیم بگوییم ناری است؛ اما این چون به اذن امام از صحنۀ جنگ با اذن از اول هم گفته بوده و بعد هم با اذن خارج شده و بعد هم خبرنگار جنگی صحنه است، خیلی از وقایع را این نقل کرده، که این گفته اینجوری شد، اینجوری شد، اصلاً شاید بودن این و این جریان خودش یک بالاخره ماموریتی بوده.
«یکی از حضار:» معصومین هم نمیدانستند؟
«استاد:» وقت ظهور را میدانستند به لحاظ لوح محفوظ. به لحاظ لوح محفوظ میدانستند؛ لذا خود امام زمان هم به لحاظ لوح محفوظ میداند؛ اما به لحاظ لوح محو و اثبات نمیدانند؛ لذا خود حضرت هم منتظِر است نسبت به آن حالت؟ بله. به لحاظ لوح محو و اثبات. و این درست هم هست. همان به لحاظ آن لوح محفوظ میداند. که این دو را باید حفظ موطنشان را بکنید. یک موطن نیست. دو موطن وجودی اینها است که قابل این را ایجاد میکند که ابراهیم خلیل مبتلا بشود به ذبح فرزند و اجر هم داشته باشد، در عین اینکه لوح محفوظ هم برای او امکانپذیر بود. عیسی علیه السلام آمد گفت که اینجا عروسی تبدیل به عزا میشود. رفتند برگشتند دیدند نشده است. درست است؟ رفتند برگشتند نشده. گفت برویم داخل خانه. اجازه گرفتند رفتند داخل خانه. زیر آنجایی که عروس نشانده بود را زدند کنار، دیدند که یک مار افعی خشک شده آنجا و گفت این قرار بود این را بزند. بعد گفت به خانم شما چه کردی؟ بعد آن گفت وقتی همه مشغول بودند من چه کار کردم؟ آن در زدند، یک کسی بود سائلی بود، بردم غذا را به سائل دادم؛ بعد گفت این باعث شد. یعنی لوح محفوظ را میدانست. لوح محو و اثبات را هم میدانست. بیانش مربوط به لوح محو و اثبات بود؛ با اینکه لوح محفوظ را میدانست. و این هم نظام تربیتی بود که بگوید این لوح محو و اثبات اینجوری است که اگر شما این کار را کردی، تغییری ایجاد میشود. حتی آنی که قرار بود زده بشود، در لوح محو و اثبات تبدیل به نزدن میشود و بقا میشود با این کاری که انجام دادی. این هدایتگری دارد. با اینکه عیسی علیه السلام میدانست یقیناً این باید زده بشود لذا رفت داخل و گفت نشان داد. آن لوح محو و اثباتش در حقیقت بوده به لحاظ لوح… میدانست که صدقه هم میدهد و زده هم نمیشود؛ اما به لحاظ چه بوده؟ لوح محفوظش بوده.
«یکی از حضار:»
«استاد:» نه. لوح محو و اثبات بله؛ اما نسبت به لوح محفوظ نه. چنانچه ما هرکدام امکان تصرف در لوح محو و اثبات داریم با عملمان؛ امام اشد از این امکان را دارد که فعلش و کارش و چیزی که انجام میدهد، دعایش نسبت به..؛ لذا به ما گفتند الدعاء یرد القضاء ولو ابرم ابراماً[29] در لوح محو و اثبات؛ نه در لوح محفوظ. دعا یرد القضاء ولو ابرم ابراماً در لوح محو و اثبات؛ نه در لوح محفوظ. صدقه یرد البلاء. درست است. اینها تمام بلا را رفع میکند در لوح محو و اثبات؛ نه در لوح محفوظ. در لوح محفوظ تغییری در کار نیست ولی باید حواسمان باشد که لوح محفوظ را یک مرتبۀ عادی مادی نبینیم که بگوییم یک زمانی؛ اینها نیست اصلاً آنجا. آن در حقیقت مربتۀ علم الهی است که تغییر در علم الهی راه ندارد؛ ولی از آن هم تمام تغییرات هم دیده میشود. تمام تغییرات در آن علم دیده شده است که این تغییر هم میشود، صدقه هم داده میشود یا صدقه داده نمیشود یا مثلاً این کار میشود، دعا میشود؛ همه در لوح محفوظ هم هست؛ اما در لوح محو و اثبات باید زمانش برسد. انجام بشود. اگر… عین این مسئله حالا دیگر وقت گذشته حالا اگر شد اجل مسمی و اجل معلق هم از همین سنخ است در نظام فردی.
«یکی از حضار:» خبر دادن امیرالمؤمنین به سعد بن ابیوقاص که بچهات قاتل فرزند من است، میگویند لوح، لوح محو و اثبات است. میتوانسته بیاید تغییرش بدهد.
«استاد:» لوح محو و اثبات است. بله؛ اما آنجایی که امام به عنوان یک علم ابراز میکند، چون میخواهد معجزه امام باشد آنجا تغییر در آن ایجاد نمیشود. اگر تغییر ایجاد بشود، آنوقت علم امام میرود زیر سؤال. اگر مال حضرت عیسی شد، علتش را نشان داد؛ اما آنی که پیشبینی حضرات است در رابطه با افراد میگویند این اینجور، آن آنجور، او دیگر تغییر امکانپذیر نیست در آنجا؛ چون شقاوتشان به حدی رسیده که قطعی بودنش آشکار شده است. حتی در لوح محو و اثبات هم قطعیت پیدا کرده؛ چون بعضی چیزها در لوح محو و اثبات هست، اما قطعی شده. شقاوت که لایلدوا الا فاجراً کفاراً[30]. با اینکه لوح محو و اثبات است اما لایلدوا الا فاجراً کفاراً قطعی شده است.
«یکی از حضار:» قضا و قدر یکی است؟
«استاد:» نه قضا و قدر دوتا هستند. قضا مرتبۀ همان لوح محفوظ است، قدر مرتبۀ لوح محو و اثبات است؛ اما گاهی در الفاظ روایات ما قضا به جای قدر به کار برده میشود؛ مثل همینکه میگوید قدر الدعاء یرد البلاء ولو ابرم ابراماً. ابرم ابراماً یعنی به لحاظ عالم قضا؛ اما این قضا مربوط به عالم…
«یکی از حضار:» اگر یک کسی در مقام قیامت انفسیاش، رفته باشد به تا قیامت منتها به لحاظ انفسی، بعد آیا به لحاظ ظهور جمعی، این برمیگردد پایین با بقیه ظهور جمعی پیدا کند؟
«استاد:» برنمیگردد پایین. نه ظهور انفسی با ظهور جمعی دو مرتبه است. هیج منافاتی با هم ندارند. مثل اینکه کسانی که قیامتشان بهپا شده، مردند، در مرتبۀ قیامت کبری، آیا آنها برای آنها هم قیامتی هست یا نیست؟ هست. برای آنها هم قیامت است. وقتی قیامت بهپا میشود، برای کسانی که در برزخ هستند، قیامت برای آنها بهپا میشود یا نمیشود؟ بهپا میشود؛ لذا آن کسانی که این حالت فرج انفسی برایشان ایجاد شده باشد، در وقت ظهور حضرت در قبرها به آنها خطاب میشود اگر میخواهید برخیزید؛ آن کسی که منتظرش بودید قیام کرده است. بعضی از اینها برنمیخیزند؛ میگویند ما آن سختی مرگ برایمان خیلی سخت است. نمیتوانیم دوباره تحملش کنیم؛ لذا با اینکه منتظر بودند اما کم هم نمیشود از ما؛ اما عدهی زیادی از آنها برمیگردند.
«یکی از حضار:» یعنی دوتا ظهور رخ میدهد؟
«استاد:» بله. چنانچه یک کسی امروز مثلاً ظهور شخصی برایاش رخ داده باشد، امام زمان هم ظهور بکند؛ زنده هم باشد. کسی از دنیا رفته باشد، ظهور شخصی برایاش محقق شده باشد، امام زمان ظهور کند، باز هم امکانپذیر میشود. دو ظهور است. عیبی ندارد دو ظهور در طول همدیگر هست برای او.
«یکی از حضار:» در طول هم دیگر دوتا نمیشود دیگر.
«استاد:» چرا دیگر. ظهور یک مرتبهاش فردی بود. حالا میبیند حکم خدا در همه جا ساری است. این دیدن خودش لذت ندارد؟ یک موقع آدم فقط خودش میبیند، یک موقع..؛ لذا آن کسی که برای او ایجاد شده، شوقش به ایجاد در عموم هم بیشتر میشود که در همه جا هم محقق بشود؛ چون میداند چه لذتی دارد. میخواهد همه این محقق بشود؛ لذا شوقش را دارد. اشتیاقش را دارد. طلبش را هم دارد؛ لذا اگر دومی بیاید طلبش اصلاً وصول شده است؛ لذا رجعت هم برای همینها است. یکی از سببهای رجعت اصلاً برای طلبهای کسانی است که در دنیا محقق نشد؛ اما در وجود خودشان محقق شد؛ اما در بیرون محقق نشد؛ لذا میآیند در آن بیرون هم محقق بشوند.
[6] . عيون الأخبار ، ج۲، ص۲۶۵، كمال الدين ، ج۲، ص۳۷۲، کفایة الأثر ، ج۱، ص۲۷۵، اثبات الهداة ، ج۲، ص۵۹، بهجة النظر ، ج۱، ص۱۲۱، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۷، ص۱۸۹، بحار الأنوار ، ج۴۹، ص۲۳۷، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۱۵۴، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۲۵۲، کفایة الأثر ، ج۱، ص۲۴۸، بهجة النظر ، ج۱، ص۷۷، الإنصاف ، ج۱، ص۳۸۵، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۳۹۰، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۲۶۲، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۱۰۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۵، ص۲۶۰، مهج الدعوات ، ج۱، ص۳۵۷، بحار الأنوار ، ج۱۳، ص۲۳۰، بحار الأنوار ، ج۵۵، ص۳۷۳، بحار الأنوار ، ج۹۰، ص۳۵۱، قصص الأنبیاء (للجزایری) ، ج۱، ص۲۷۵، عوالم العلوم ، ج۲۲، ص۴۰۵، کفایة الأثر ، ج۱، ص۱۶۷، اثبات الهداة ، ج۲، ص۱۷۱، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۳۴۱، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۲۲۱
[9] . قصص الأنبیاء (للراوندی) ، ج۱، ص۳۶۹، بهجة النظر ، ج۱، ص۴۲، بهجة النظر ، ج۱، ص۱۵۶، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۱۵۵، كمال الدين ، ج۱، ص۳۲۹، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۲۱۸، كمال الدين ، ج۱، ص۱۴۷، بحار الأنوار ، ج۱۳، ص۳۸، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۷۹، تفسير كنز الدقائق ، ج۱، ص۴۲۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۳۷، إعلام الوری ، ج۲، ص۱۶۵، كشف الغمة ، ج۲، ص۵۰۵، الصراط المستقيم ، ج۲، ص۱۲۱، اثبات الهداة ، ج۲، ص۱۹۵، اثبات الهداة ، ج۵، ص۲۲۱، الإنصاف ، ج۱، ص۵۱۱، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۳۰۱، المناقب ، ج۱، ص۲۹۲، العدد القویة ، ج۱، ص۸۹، اثبات الهداة ، ج۵، ص۷۴، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۲۸۰، كمال الدين ، ج۱، ص۳۱۶، إعلام الوری ، ج۲، ص۲۳۰، كشف الغمة ، ج۲، ص۵۲۲، اثبات الهداة ، ج۵، ص۸۰، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۱۳۲، إعلام الوری ، ج۲، ص۱۶۴، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۳۰۰، الصراط المستقيم ، ج۲، ص۱۲۹ و …
[10] . ر.ک: الکافي ، ج۳، ص۴۸۸، من لا یحضره الفقیه ، ج۱، ص۴۷۲، علل الشرایع ، ج۲، ص۳۶۳، عيون الأخبار ، ج۱، ص۲۸۲، تهذيب الأحكام ، ج۲، ص۱۲۰، الوافي ، ج۷، ص۱۰۴، وسائل الشیعة ، ج۸، ص۱۴۸، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۳۰۵، بحار الأنوار ، ج۸۴، ص۱۴۶، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۲۵۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۳، ص۱۱۱
[14] . نهج البلاغة ، ج۱، ص۴۹۹، غرر الحکم ، ج۱، ص۱۱۸، عیون الحکم ، ج۱، ص۶۴، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۱۴۱، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۹۶، مستدرك الوسائل ، ج۱۸، ص۲۱۴، خصائص الأئمة علیهم السلام ، ج۱، ص۱۰۷
[15] . كمال الدين ، ج۲، ص۳۷۷، کفایة الأثر ، ج۱، ص۲۸۰، عوالم العلوم ، ج۲۳، ص۲۶۸، إعلام الوری ، ج۲، ص۲۴۲، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۷، ص۴۰۷، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۱۵۶، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۲۲۵، اثبات الهداة ، ج۵، ص۹۴
[16] . بحار الأنوار ، ج۵۸، ص۷، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۶۷، إرشاد القلوب ، ج۱، ص۱۸
[17] . الإمامة و التبصرة ، ج۱، ص۹۴، بحار الأنوار ، ج۴، ص۱۱۲
[18] . تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۶۱۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۳۳۵، تفسير الصافي ، ج۲، ص۴۵۳، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۳۱، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۳۵۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۶، ص۱۵۴، كمال الدين ، ج۲، ص۳۵۲، الغيبة (للطوسی) ، ج۱، ص۱۶۷، منتخب الأنوار ، ج۱، ص۱۷۹، الوافي ، ج۲، ص۴۱۹، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۹۲، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۲۱۹، بحار الأنوار ، ج۱۱، ص۳۲۹
[19] . ر.ک: تفسیر العیاشی ، ج۲، ص۲۱۵، تفسير الصافي ، ج۳، ص۷۵، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۲۶۷، بحار الأنوار ، ج۴، ص۱۱۸، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۵۱۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۶، ص۴۶۸
[21] . ر.ک: بصائر الدرجات ، ج۱، ص۳۱۵، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۳۱۵، الکافي ، ج۱، ص۲۵۸، الکافي ، ج۱، ص۲۵۸، الوافي ، ج۳، ص۵۹۱، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۵۶، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۴۴۲، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۴۴۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۳، ص۴۹۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۳، ص۴۹۰
[28] . بحار الأنوار ، ج۵۳، ص۱، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۲۵۲، مختصر البصائر ، ج۱، ص۴۳۳
[29] . ر.ک:، بحار الأنوار ، ج۹۰، ص۲۸۹، مستدرك الوسائل ، ج۵، ص۱۷۵، الخصال ، ج۲، ص۶۱۰، تحف العقول ، ج۱، ص۱۰۰، بحار الأنوار ، ج۱۰، ص۸۹، الکافي ، ج۲، ص۴۷۰، عدة الداعي ، ج۱، ص۱۷، الوافي ، ج۹، ص۱۴۷۸، وسائل الشیعة ، ج۷، ص۳۷، طب الأئمة علیهم السلام ، ج۱، ص۶۸، بحار الأنوار ، ج۵۹، ص۲۲۸، مستدرك الوسائل ، ج۵، ص۱۷۶ الکافي ، ج۲، ص۴۷۰، مکارم الأخلاق ، ج۱، ص۲۶۹، سلوة الحزين ، ج۱، ص۱۷، فلاح السائل ، ج۱، ص۲۸، الوافي ، ج۹، ص۱۴۷۸، وسائل الشیعة ، ج۷، ص۲۶، بحار الأنوار ، ج۹۰، ص۲۹۵، بحار الأنوار ، ج۹۰، ص۲۹۹، مستدرك الوسائل ، ج۵، ص۱۶۶
[30] . تفسیر العیاشی ، ج۲، ص۱۴۴، الکافي ، ج۸، ص۲۸۲، الوافي ، ج۲۶، ص۳۲۱، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۱۰۳، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۱۰۸، بحار الأنوار ، ج۱۱، ص۳۳۱، تفسير القمی ، ج۱، ص۳۲۵، تفسير الصافي ، ج۲، ص۴۵۱، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۱۰۶، بحار الأنوار ، ج۱۱، ص۳۱۰، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۳۵۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۶، ص۱۵۲، الکافي ، ج۸، ص۲۷۹، الوافي ، ج۲۶، ص۳۱۷، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۱۰۱، الإعتقادات ، ج۱، ص۹۹، اثبات الهداة ، ج۵، ص۳۸۵، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۴۲۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۳، ص۴۶۲، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۴۲۸، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۳، ص۴۶۳، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۵۰۰، علل الشرایع ، ج۱، ص۳۱، الفصول المهمة ، ج۱، ص۲۷۷، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۵۰۰، بحار الأنوار ، ج۵، ص۲۸۳، بحار الأنوار ، ج۱۱، ص۳۲۲، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۳۵۰، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۴۲۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۶، ص۱۵۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۳، ص۴۶۲، تفسير القمی ، ج۲، ص۳۸۸، تفسير الصافي ، ج۵، ص۲۳۲، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۵۰۲، بحار الأنوار ، ج۱۱، ص۳۱۵، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۳۵۰، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۴۲۸، تفسير كنز الدقائق ، ج۶، ص۱۵۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۳، ص۴۶۲، بحار الأنوار ، ج۲۵، ص۳۴۳
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 360” دیدگاه میگذارید;