بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
بحث کتاب نورانی کافی را داشتیم و در محضر کتاب الحجة کافی شریف و باب هشتاد و سوم تمام شد. در محضر باب هشتاد و چهارم کافی هستیم. باب هشتاد و سوم خیلی نکات مهمی را می توانست بیش از این هم حائز باشد و بیان بشود؛ ولی از باب این که قرار است سرعت هم در کنار دقت باشد از آن نکات، بقیه اش را به دوستان واگذار می کنیم و عبور می کنیم و باب بعدی را در محضرش هستیم. باب «انه من عرف امامه لم یضره». باب هشتاد و پنج می شود. چهار را خواندیم. هشتاد و پنج: «باب من ادعی الامامة و لیس لها باهل و من جحد الائمة او بعضهم و من اثبت الامامة لمن لیس لها باهل»[1]. سه عنوان را قرار دادهاند که ادعای امامت بکند خودش، در حالی که اهلش نیست؛ انکار بکند امامت ائمه را، همه شان را یا بعضی شان را و اثبات بکند امامت را برای کسی که اهلش نیست. پس برای خودش و برای کسی که اهلش نیست و انکار امامت کسانی که اهل امامت هستند. در آن باب قبلی مسئله ی امام و حقیقت امام را تا حدودی توضیح دادیم که آن حقیقت امام از درونی ترین لایه های وجود انسان ارتباط برقرار می شود؛ به همین جهت اگر آن فرج محقق شد و شناخت دیگر تقدم و تأخر تأثیری در ضرر برای او ندارد. حالا با همان مبنا اگر که در این باب وارد بشویم، اگر کسی ادعای امامت لیس له باهل را بکند، آن کسی که اهل امامت نیست را امام ببیند یا خودش را وقتی اهل نیست امام ببیند با آن نگاه قبلی ضمیمه به هم دیگر که بشود یعنی انسان آن من عالی خودش را رها بکند که مسیر به سوی کمالش بوده که امام است که اطلاق انسان است، به سوی پایین و صفر و بدن حرکت بکند. هر حرکتی مقابل حرکت به سوی امام حرکت به سوی بدن است و لذا نشأت گرفته ی از حب دنیا است. چرا؟ چون آنچه که باعث کمال می شد حرکت به سوی امام بود و من مطلق بود، من مرسل بود؛ هرچیزی در مقابل او به هر نحوی از زاویه گرفتن حرکت به سمت دنیا و بدن است. این اگر حقیقتش حل بشود در وجود ما آن موقع دیگر روایات و آیاتی که در این باب شریف به آن ها استشهاد می شود آدم می بیند که خیلی کاملا روشن، خیلی واضح و هیچ استبعادی در آن نیست. بحث این است که حرکت به سوی خدا فقط و فقط از طریق امر الهی و نصب الهی است و هر حرکتی بدون نصب الهی شراکت در نصب است. یا ادعای خدا بودن یا حداقل شراکت در نصب است که خودش را برای این مسیر شریک می بیند. چون خدا باید نصب می کرده. به انتخاب ما نبود. به این که ما پیدا بکنیم نبود؛ بلکه به نصب الهی بود. نصب الهی در کار بوده برای امام. هر حرکتی در ادعای برای امامت در مقابل این نصب الهی است. وقتی در مقابل نصب الهی شد می شود چه؟ خودش را شریک خدا دیده در این کار؛ لذا اگر در بعضی از این روایات می فرماید… حالا در چندمین روایت می آید که این مشرک است کسی که «مَنْ أَشْرَكَ مَعَ إِمَامٍ إِمَامَتُهُ… مَنْ لَيْسَتْ إِمَامَتُهُ مِنَ اللَّهِ كَانَ مُشْرِكاً بِاللَّهِ.»[2]. شریک برای خدا… یعنی شریک در ربوبیت؛ چون اساس ربوبیت با تعیین امام محقق می شد که امر رب را آشکار بکند؛ اگر کسی دیگری را در قبال نصب امام برای خودش قرار داد یعنی شریک در ربوبیت الهیه ایجاد کرده و خودش شریک در آن ربوبیت قرار داده اگر خودش را امام قرار بدهد و اگر دیگری را بپذیرد با نصب خودش و قبول خودش دیگری را شریک قرار داده؛ خودش را در عرض خدا دیده. پس حکمت و آن علت مسئله روشن باشد که چرا این قدر نهی شده؛ چون یک امر بشری نیست. امام پیدا کردنش به نصب الهی است؛ به تعیین الهی است. خدا برای این که مسیر حرکت به سوی خودش را نشان بدهد، آشکار بکند، انبیایش و ائمه را فرستاده تا چه بشود؟ تا کسی که این راه رفته را رفته، بقیه را ببرد؛ آن هم با هدایت الهی که این ها ائمة یهدون الی الحق هستند که خدا دست این ها را گرفته اند و این ها دست دیگران را. این ها حجزة الله را گرفته اند؛ بقیه باید حجزه ی این ها را بگیرند به امر الهی تا به سوی خدا بروند؛ هرکه از این تعدی بکند در قبال ربوبیت حق است و این شرک است. بعد این روایات این باب استشهاد به این آیه ی شریفه کرده اند که همین روایت اول که ﴿وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ تَرَى ٱلَّذِينَ كَذَبُواْ عَلَى ٱللَّهِ وُجُوهُهُم مُّسۡوَدَّةٌۚ﴾[3]؛ همانی که تقریبا نظیرش را در تفسیر امروز داشتیم که چه کسانی وجوهشان مسود می شود؟ ﴿وَأَمَّا ٱلَّذِينَ ٱبۡيَضَّتۡ وُجُوهُهُمۡ…﴾، ﴿فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ٱسۡوَدَّتۡ وُجُوهُهُمۡ…﴾[4]. اگر در آیات 106 و 107 سوره ی آل عمران بود آن جا خوب نشان می داد که یک حقیقت اجتماعی را چه کار بکنند؟ اختلال ایجاد بکنند. بالاترین حقیقت اجتماعی نظام امامت و لذا بالاترین سیاهی چهره در قبال اختلال در نظام امامت ایجاد می شود. هرکسی که در نظام امامت و شناخت او اختلالی ایجاد کند یا ادعا بکند یا دیگری را ترجیح بدهد و انتخاب کند، این سیاهی وجه قطعی است که تعبیر این جا است که «یوم القیامة تری الذین کذبوا علی الله…». کذبوا علی الله در چه بوده؟ اساسش در آن چیزی است که از طرف خدا ربوبیت الهیه باید محقق بشود؛ بالاترین امر در ربوبیت الهی امام است که می خواهد همه را به سمت خدا ببرد؛ یعنی کذب، تکذیب کی واقع میشود؟ تکذیب وقتی واقع می شود که امام حکمی را بیاورد، نبی حکمی را بیاورد، مردم تکذیب کنند. آن خود امام که دیگر اساس کسی است که آن حکم را از طرف خدا می آورد اگر تکذیب بشود، بالاترین تکذیب است. بالاترین سیاهی آن جا محقق می شود؛ پس اگر حکم نبی یا امامی که… نبی و امام یک حقیقت واحد است دیگر. حکم نبی و امام را اگر کسی تکذیب کرد، حکم خدا را تکذیب کرده؛ چون این ها حقیقتی از خودشان به غیر از آن ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ٤﴾[5] ندارند. اگر کسی امام یا نبی را تکذیب کرد دیگر این چه است؟ اوج تکذیب است؛ چون منبع آن راهی را که این حکم می خواست بیاید سد کرده. آن را تکذیب کرده. پس تکذیب احکام، تکذیب حقایق دین یک مرتبه است؛ آن تکذیب نظام امامت و نبوت اوج تکذیب است که هرجا محقق میشود. لذا شیطان به دنبال این تکذیب است برای انسان. اگر به این تکذیب رسید به همه ی تکذیب ها رسیده. اگر توانست منبع صدق را از دست مردم خارج بکند، صدق را برده. منبع صدق را ببرد ریشه ی صدق که امام است را ببرد، همه صدق را برده. دیگر هیچ چیزی میزان ندارد. این نگاه است که شیطان دنبالش است و این اهمیت این است که ادعای امامت ادعای یک منصب بشری نیست که بگوییم که یک حاکمیتی است. یکی آمد در قبال یکی دیگر؛ نه، ادعای امامت یعنی در قبال ربوبیت حق قد علم کردن؛ چون امر امامت به نصب الهی است، هر کسی بخواهد ادعای امامت برای خودش و دیگری بکند، در قبال ربوبیت الهی قد علم کرده؛ لذا مشرک است. این با این نگاه خیلی بحث دقیق می شود و اهمیت بحث امامت در نظام دینی [مشخص می شود]. چرا این قدر تحذیر بر آن شده است؟ چرا باید امام دائما یک امام زنده در کار باشد و دائما یکی پس از دیگری؟ احتجاجات زیادی بر نظام امامت شده. چرا؟ همه ی این ها با این معلوم می شود که چون امرش دائر بین شرک و ایمان است؛ یعنی مرز شرک و ایمان دارد با این ترسیم می شود که دائما یک علمی یک هدایت گری باید باشد که امر خدا را دائما برساند و مردم با نگاه به او هدایت بشوند و طریق را پیدا بکنند و شیطان هم دائما در طول تاریخ به دنبال این بوده چه کار بکند؟ این ها را هدف قرار بدهد. لذا هر کدام از انبیا آمدند در مقابلشان خیلی جمع های زیادی قیام کردند؛ منتها در خود مومنین هم چه هستند؟ آن هایی که نسبت به بعضی از احکام تبعیت نمی کنند به همین نسبت چه ایجاد شده؟ شرک ایجاد شده.
حالا روایات را تطبیق بکنیم ببینیم نکاتش ذیل هر کدام می آید که امام باقر علیه السلام قال… سَوْرَةَ بْنِ كُلَيْبٍ میگوید که: قُلْتُ لَهُ قَوْلُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ يَوْمَ اَلْقِيامَةِ تَرَى اَلَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اَللّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ». دیگر این وجوههم مسوده را در المیزان مفصل بیان کردیم که اسوداد وجه جایی است که یک امر اجتماعی است و در آن جا این سیاهی وجه علامت است این که این رسوا است. رسوایی و خجالت است. بله اسوداد وجه می تواند یک امر نفسی هم باشد که طرف خودش از سیاهی وجه خودش چه بشود؟ برایش نور ندارد؛ چون آن کسی که نور دارد ﴿يَسۡعَىٰ نُورُهُم بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ﴾[6]. کسی که نور دارد جلوی راهش حرکت می کند و این در مسیر قرار میگیرد. نور از درون است. در آخرت نور از بیرون نیست که تابیده شود؛ بلکه نور از درون است. «یسعی نورهم بین ایدیهم». اگر نور از درون است، کسی که نور نداشت، اسوداد دارد؛ منبع تاریکی است؛ یعنی یا منبع نور است یا منبع تاریکی است. اگر منبع تاریکی شد کسی منبع تاریکی می شود که از امام رو گردانده؛ یعنی کسی که از امام روگرداند می شود منبع تاریکی. دائما تاریکی است که از او تراوش دارد؛ لذا اما الذین اسودت وجوههم در آن جا داشتیم، در این جا هم داریم کذبوا علی الله وجوههم مسودة. قَالَ مَنْ قَالَ إِنِّي إِمَامٌ وَ لَيْسَ بِإِمَامٍ. ببینید چقدر واضح و ساده. کسی که بگوید من امام هستم و امام نباشد این اسوداد وجه دارد؛ چون این اسوداد وجه چیست؟ همان رابطه با خدا بود. این ندارد. نصب الهی بود. این ندارد. در مقابل نصب الهی ایستاد این هیچ ارتباطی ندارد؛ نه یک ذره دارد. اگر حتی آمد قرآن را تفسیر کرد، حتی آمد حکم امام را مطرح کرد، اما اذن نداشت از او، این لایزداد الا کفرا. آمد حکم خدا و قرآن را مطرح می کند، تفسیر قرآن بگوید، اما اذن نداشت به عنوان امام، گفت من می آیم این جا که مردم را چه کار بکنم؟ از قبل خودش… یک موقع هست نصب خاص است. یک موقع است نصب عام است. آن ها راه است. عیب ندارد؛ اما اگر اذن به نحو خاص و عام نداشت و آمد این کار را کرد، چه شده این؟ این سیاهی بعد سیاهی و رسوایی بعد رسوایی اضافه کرده. در امر تبلیغ همین طور می شود. گاهی آدم یک امری را می گوید این خوب است، نمی داند این حکم خدا است یا نه؛ ولی می بیند خوب است، به خدا نسبت می دهد. این همین است. آن اوجش می شود امام را انکار کرد و ادعای امامت؛ آن جایی که من یک حکم را از قبل خودم می گویم به همین نسبت ادعای امامت است که من این را در قبال خدا شریک شدم؛ خیلی سخت است که آدم حرفی را نسبت بدهد به خدا، نسبت بدهد به دین؛ در حالی که یقینی بر این که از جانب خدا است و دین است نداشته باشد؛ مستندی نباشد؛ به ذوقش و استحسانش این را چه کار کرده باشد؟ این هم همان است؛ منتها در یک رده پایین تر. اوجش می شود آن جا که دیگر می گوید من امام هستم. این هم دارد می گوید من امام هستم؛ منتها در این حد الان. این کار را نشان می دهد که چه قدر باید زندگی یک مومن دائما در عملش… عمل را انجام بدهد. عمل را به عنوان این که این عمل مستند به خدا است انجام بدهد یا مستند به نفسش. این هم یک نحوه ادعا است. بیانش یک نحوه ادعا است. حرف خودش را دارد می زند؛ اما طوری دارد نشان می دهد، اگر صریح هم نمی گوید، مردم احساس می کنند این حرف خدا است. صریح هم نمی گوید که این حرف خداست؛ بلد است. طوری می گوید… بعد خودش هم شیطان تسویل می کند دیگر. وقتی می نشیند و گوش می کند می گوید من که نگفتم این حرف خدا است که بخواهم نسبت داده باشم؛ اما طوری می گوید که مردم احساسشان این است که این حرف خدا است. قرینه صریح اقامه نکرده؛ اما طوری قرار داده این قرینه و … همه احساس می کنند که این دارد حرف خدا را می زند از الان. با این نگاه از او اخذ بکنند. این هم ادعای امامت است؛ چون امام می تواند حکم خدا را فقط بیان بکند؛ هر کسی که در این نگاه در بیان در عمل خودش، در عمل دیگران، تبلیغش، این ادعای امامت است؛ منتها مراتب است؛ از این جا شروع می شود؛ به آن جا کشیده می شود. بعد کم کم یک عمل را اول نسبت می دهد؛ بعد کم کم به مبانی می رسد و حتی مبنا برای این عمل ایجاد می کند.
این روایت شریف می فرماید: من قال انی امام و لیس بامام این مرتبه ی اسوداد وجه را دارد.
یکی از حضار: نامفهوم 16:20 این نظامی که الان در عالم حاکم است الان…
استاد: یعنی در آنجایی که ما قائل هستیم به این که الحمد لله جمهوری اسلامی به نصب عام امام است که آن فقهایی، راویان حدیثی که حکم ما را می گویند، دارند بیان ما را می کنند، این به نصب عام امام است؛ اما هرچیزی به غیر از این، هر چیزی این اسوداد وجه است. حتما اسوداد وجه است و شرک است؛ لذا جبت و طاغوت می شود. همه ی این ها جبت و طاغوت است. جبت و طاغوت در هر زمان خودش مناسب خودش است؛ یعنی این طور نیست که بعضی بگویند که حالا یک آدم خوبی یک جایی دارد یک کاری… آدم خوب باید راه اگر می خواهد آن امام و ادعای امامت نباشد، باید یک نصب عامی یک اذنی یک راهی داشته باشد تا منتسب… و الا اگر نباشد، به نفس خودش منتسب باشد، حتی اگر حکم دین را دارد بیان می کند، حتی اگر حکم دین را دارد بیان می کند، این شرک است؛ چون راه امامت و بیان حکم خدا مسیرش به نصب الهی است نه غیر از این.
دنباله اش می فرماید: قَالَ قُلْتُ، اگر این که شما می گویید که این اسوداد وجه است وَ إِنْ كَانَ عَلَوِيّاً؟ چون آن زمان ها یک افرادی قیام کرده بودند و کارهایی شده بود که قبلا روایاتش را خواندیم که در زمان های مختلف که آن فرزندانی که قیام کردند از بعضی از علویون. و ان کان علویا؟ اگرچه این که شما می گویید علوی هم باشد، منسوب به امیرالمؤمنین از جهت نسل هم باشد؟ وَ إِنْ كَانَ عَلَوِيّاً. طرف باز برایش… می گوید نکند می گویم ان کان علویا یعنی شیعیان مقصود است. بگذار بیشتر بپرسم. وَ إِنْ كَانَ مِنْ وُلْدِ عَلِيِّ اِبْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ. از فرزندان امیرالمومنین هم باشد؟ فرزندان عام است دیگر. چون فرزندان امیرالمومنین امام حسن و امام حسین علیهما السلام بودند از جهت نصب چیز. حالا محمد بن حنفیه و بعضی دیگر هم که بودند دیگر آن ها ادعایی نداشتند؛ مگر کسی اظهار خودش احساسی نسبت به آن ها کرده باشد که ولد مستقیم هم نسبت به بعضی گرفته باشند؛ اما ولد باواسطه را هم شامل می شود. و ان کان من ولد علی بن ابیطالب؟ قَالَ وَ إِنْ كَانَ. فرقی نمیکند.
یکی از حضار: نامفهوم 18:55
استاد: عرض کردم بنابر این است که زید آیا دعوت به خودش داشت یا مأذون بود که دو قول است دیگر که آن دو قولی که در بحث زید هست که آیا ماذون بود به نحو اذن ضمنی یا نه ماذون نبود؟ بنابر آن دو قول؛ چون با توجه به تعریفاتی که بعدا حضرات نسبت به زید داشتند نشان می دهد که به نحوی ماذون بود؛ اما ماذون بودن نه به نحو اذن عمومی که همه را سوق بدهند؛ اما لازم بوده آن هم در حدودی؛ لذا حضرات هم تا حدودی را تایید می کردند.
یکی از حضار: الان زیاد مطرح می کنند در رابطه با بیان لقب امام برای مرحوم امام یا حضرت آقا. گاهی هم به امثال این روایات تمسک می کنند.
استاد: یعنی نفی یا اثبات؟
یکی از حضار: نه این روایات می گوید ادعای امامت در این جا…
استاد: آن روزنامه ای است. امام جور هم به کار رفته؛ یعنی امام لفظ منحصر که نیست؛ اما این معنای از امام که می گوییم به نصب است، معلوم است که مقصود کدام امام است؛ معلوم است که این امام اشتراکی در امامت کسی با او ندارد و اگر کسی ماذون از قبل امام باشد، لفظ امام به معنای لغوی عیبی ندارد که بر او صدق می کند. کسی با این… چون لفظ را نگفته اند فقط این لفظ بر امام به عنوان لغوی؛ نه، امام معنای اختصاصی پیدا کرده و الا بردن لفظ لغوی اش در نظام ادبیات عرب عادی است؛ این چیزی نیست؛ لذا امام جماعت هم آمده؛ انواع امامت ها آمده. بگوییم امام جماعت هم به کار نبریم؛ چون آن هم بالاخره امام است؟ نه این ها که معلوم است دیگر. مقصود مردم می گویند امام آمد یا نیامد در نماز. می گویند امام رسید یا نرسید؟ می گوید نگو امام. اگر بگویی امام با آن امام چه می شود؟ خب معلوم است این ها. آن امامی که نگاه اطلاقی بر او هست و نصب ویژه است که همان دوازده نفر هستند؛ هیچ کسی برای آن ها… اما برای خلط گاهی بعضی روزنامه نگاری است که اگر به این می گویی امام خمینی یعنی چه است؟ با این امام سیزدهم شده. این ها روزنامه ای است. معلوم است؛ چون به خصوص فارس ها بیشتر این حرف را می زنند؛ چون در لفظ آن لفظ را با معنایش دقت نمی کنند؛ به نگاه عربی این مسئله خیلی ورودی ندارد. فارس ها بیشتر این بحث… حالا فارس ها هم که می گوییم آن هایی که می خواهند تمسخر روزنامه ای بکنند معمولا این شبهه را و این حرف را مطرح می کنند. بله، در عرب ها این مسئله عادی تر است؛ یعنی لفظ مسئله را می دانند؛ در عین حال اصطلاح مسئله هم روشن است. اصطلاح روشن است. لفظ هم روشن است. کسی استبعادی بر مسئله ندارد.
یکی از حضار: بعضی موقع ها بعضی از بزرگان مثلا در ایام مریضی کرونا که بود می گویند اگر فلانی در این مسیر از بین برود اجر شهید را دارد، این ها چطور؟ آیا نامفهوم 22:13
استاد: آن جا بحثش را جدا کرده اند. اجر شهید غیر از شهید است دیگر. عیبی ندارد. روایات ما فرموده اند که بعضی از مریضی ها چه است؟
یکی از حضار: نامفهوم 22:10 تطبیق می دهند به این مریضی خاص. این حرف این ها حجت می شود یا نه؟
استاد: ببینید آن جایی که روایات ما فرموده… بیانش هم روشن است بعضی از روایات که فلان مریضی یا مثلا کسی که «الکاد علی عیاله کالمجاهد فی سبیل الله»[7]. کسی که این کار را می کند کسی که در این راه… ملحق به شهید است. ملحق به شهید غیر از شهید است. این ها در آن رتبه از نظر اجر و ثواب [هستند]. ثواب شهید را قرار می دهند. این بحث جدا است.
در روایت دوم می فرماید که عَنِ اَلْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: مَنِ اِدَّعَى اَلْإِمَامَةَ وَ لَيْسَ مِنْ أَهْلِهَا فَهُوَ كَافِرٌ؛[8] یعنی فقط یک اختلاف درون دینی نیست؛ بلکه مرز بین ایمان و کفر است. کسی که ادعای امامت می کند و اهلش نباشد، کافر است. این کافر… ادعا … یک موقع یک کسی است می گویید که معتقد به امام نیست؛ نمی شناسد؛ جاهل است؛ این ها جدا هستند. آنها جای چه دارد؟ قاصر است. این ها جدا است؛ اما کسی که من ادعی الامامة یا جحد الامام، انکار امام را می کند یا کسی را امام می بیند، برای او دنبال تبلیغ است که او را اثبات بکند، یعنی با علم دارند کاری را انجام می دهند، این فرق می کند حکمش با آن کسی که از قصورش چه است؟ نرسیده به این که امام کیست. ادعایی هم نه برای خودش دارد و نه برای دیگری. روی قصورش اگر کاری دارد دارد انجام می دهد. حکمشان متفاوت است. این که می گوید کافر است، زود نگوییم پس هر غیر شیعه ای کافر است؛ نه اگر آن مرتبه ی ادعای امامت، ادعای کسی را برای امامت، جهد نسبت به امامت، این ها باشد، روایات هم بعد تصریح بر این می فرماید، آن ها البته کافر است؛ پس اگر کسی نظام امامت را گذاشت کنار… ببینید در آن روایات شریفی که در توحید صدوق هم بود که می فرماید اظهار بر ربوبیت، آن میثاق ربوبیت، میثاق نبوت و رسالت و میثاق امامت الی هاهنا التوحید[9]. توحید تا این جا است؛ یعنی مرز توحید تا این جا است؛ اگر کسی با این مقابله کرد امام را، حتما با رسالت رسول مقابله کرده؛ چون رسالت رسول فصل اخیرش امامت است. نمی شود کسی رسول را قبول بکند و امام را نپذیرد؛ چون حقیقت رسالت به امامت آشکار می شود. مثل کسی می ماند که توحید را قبول داشته باشد و رسول را نپذیرد. نمی شود کسی خدا را قبول کند… رسالت جزء اخیر توحید است. لذا الی هاهنا التوحید یعنی چه؟ یعنی توحید کشیده شده تا این جا؛ نمی شود توحید تا این جا منقطع بشود. بگوییم از این جا توحید است و بعد ادامه اش کفر عملی است؛ نه، کفر علمی نیست این. این که می گوید فهو کافر کفر عملی نیست. کفر عملی در آن است که امام را پذیرفته؛ حالا یک حکمی را انجام نمی دهد، نسبت به آن حکم تارک است یا کافر است، آن می شود کفر عملی؛ اما کافر نسبت به جحد امام یا انکار امام یا ادعای امام دیگری این کفر کفر نظری است و کفر ایمانی است نه کفر عملی. کفر ایمانی است. در ایمان کافر است و ایمان ندارد. این هم یک نکته.
یکی از حضار: نامفهوم 26:00
استاد: نه؛ چون آن جا در دوران غیبت نمی توانیم بگوییم ولایت فقیه جزء اخیر است. جزء اخیر آن اشرف اجزا حساب می شود. این مثل این می ماند که در این دوران خدای سبحان بدلی را قرار داده تا آن رابطه ی نصب باقی بماند و لذا راه را باقی گذاشته و الا جزء اخیر نمی شود. جزء اخیر باشد آن وقت ظهور معنا نمی دهد. ظهور جزء اخیر است؛ اما در دوران غیبت ظهور جزء اخیر است البته؛ اما در دوران غیبت مثل این می ماند که حضرات معصومین در دوران حضورشان وکلایی می فرستادند به شهر های دیگری؛ وکلای حضرت در شهر های دیگری از افضل از امام که نبود که. ظهوری، شأنی از شئونات امام بود. ظهور امام بود. شأنی از شئون امام بود. دوران غیبت شئون امامت در دوران چه محقق می شود؟ به آن چهار نفر نصب خاص و بقیه ای که به نصب عام این ظهورات و شئونات امام است.
یکی از حضار: نامفهوم 27:10
استاد: آن که با این منافات ندارد. تبعیت نکردن، تبعیت نکردن از امام است، غیر از این است که بگوییم این جزء اخیر علت است.
یکی از حضار: نامفهوم 27:22
استاد: عیب ندارد منتهی به آن را این ها مانع ندارد؛ اما یک موقع شما می گویید جزء اخیر است، فصل اخیر است، فصل اخیر یعنی چه؟ یعنی اشرف حقیقت. فصل اخیر یعنی آن چیزی که آن حقیقت قائم به این است الان؛ این کامل کننده ی آن است. این کامل کننده نیست؛ یعنی همان مثل… مثالش را در ذهنتان باشد مثل وکلایی که امام می فرستاد، آیا این وکلا حق داشتند به دیگران حکم امام را منتقل بکنند؟ در روایات می فرمود که هرچه ایشان می گوید حکم من است. درست است؟ تبعیت لازم بود یا نبود؟ تبعیت هم لازم بود؛ اما در عین حال او شأن امام بود؛ یک ظهوری از امام، فرستاده ای از امام بود. غیر از آن جایی بود که خود امام است.
در روایت بعدی می فرماید که: عَنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ اَلْمُخْتَارِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ جُعِلْتُ فِدَاكَ «وَ يَوْمَ اَلْقِيامَةِ تَرَى اَلَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اَللّهِ» که همان آیه ی اول بود که وجوههم مسوده، قَالَ كُلُّ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ إِمَامٌ وَ لَيْسَ بِإِمَامٍ. این کل من زعم، مصداق تامش آن جایی بود که اظهار امامت می کردند. مصداق ناقصش آن جایی است که هر کسی انانیتی در رابطه با بیان حکم دارد. درست است؟ بعضی وجوه را نمی پذیرد. می گوید من نظرم این است. بعضی ها با علم و عناد می گویند اصلا. می گوید این را گفته. می گوید (من بارها خودم دیده ام) من نظرم این است. من نظرم این است یعنی چه؟ اگر می گویی بابا خدا این را گفته، نمی گوید نه این را نگفته خدا؛ بلکه مثلا این جا این طوری است. باز به خدا دیگر نمیخواهد… می بیند آن جا گیر کرده؛ حکم خدایی ندارد؛ اما می گوید من نظرم این است؛ نمی گوید باز من برداشتم از حکم امام که به عنوان این روایت بوده من این طوری برداشت از این روایت می کنم؛ باز این هم هنوز یک بابی است؛ اما یک موقع می گوید نه من نظرم این است؛ حالا آن هرچه می خواهد باشد یعنی. روایت هرچه می خواهد باشد؛ آیه هرچه می خواهد باشد من نظرم این است. این یک نحوه از همان شراکت در امر الهی است.
یکی از حضار: نامفهوم 29:28 امام اگر کسی بخواهد این اعلام نظر بکند…
استاد: عرض کردم. یک موقع هست که این بیانش بود. یک موقع می گوید من از روایات و آیات این طوری استفاده کردم. این یک بحث است؛ اما یک موقع می گوید که من کاری به آیات و روایات ندارم. من چه هستم؟ وقتی امیرالمومنین علیه السلام را پیغمبر نصب کرد، آن شخص آمد گفت که اگر این از جانب خدا است پس یک چیزی از جانب آسمان [بفرست]. مثل همین است. این ادعا است. من قبول ندارم کار خدا را می گوید این طوری. یک موقع است می گوید نه من مثلا آیات و روایات را نگاه کردم من از این این طوری استفاده می کنم. این باز یک مرتبه ی دیگری است؛ اما می گوید من به آیات و روایات کاری ندارم؛ من با این کار مخالف هستم. هرچه می خواهد آیه و روایت گفته باشد باشد. من مخالف هستم. این من مخالف هستم یعنی چه؟ یعنی من نظرم در عرض نظر خدا است. اگر خدا هم گفته باشد، من قبول نمی کنم؛ نمی پذیرم. این می شود چه؟ می شود شرک و کفر.
قُلْتُ وَ إِنْ كَانَ فَاطِمِيّاً عَلَوِيّاً. اول هم فاطمی را آورده بعد [علوی]. اگر علویا فاطمیا آورده بود دومی تخصیص می زد؛ چون علویا عام تر است، فاطمیا خاص تر است. چون فاطمی را اول آورده، تاکید است. علویا تاکید است؛ اما اگر فاطمیا بود، فاطمیا خاص تر بود؛ یعنی فرزندان امیر مومنان و حضرت زهرا سلام الله علیها؛ یعنی این فاطمیا علویا الان خاص را آورده علویا تأکید آن است. و ان کان فاطمیا علویا قَالَ وَ إِنْ كَانَ فَاطِمِيّاً عَلَوِيّاً. حضرت هم مطابق همان جواب داد.
در روایت بعدی می فرماید که عَنِ اِبْنِ أَبِي يَعْفُورٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ: ثَلاَثَةٌ … این روایت چون آیات ذیلش آیه زیبایی است باید این آیه را هم حتما یک گفتگویی داشته باشیم این «لا يُكَلِّمُهُمُ اَللّهُ يَوْمَ اَلْقِيامَةِ»[10] ان شاء الله… یک خرده با رعایت این مریضی ما داریم صحبت می کنیم. دلمان می خواست بیشتر باشد؛ اما برای این که دوام داشته باشد مجبوریم یک مدتی یک خرده کمتر باشد تا ان شاء الله امکانش بیشتر باشد. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1]. الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص372.
[7] . الکافي ، ج۵، ص۸۸، من لا یحضره الفقیه ، ج۳، ص۱۶۸، عدة الداعي ، ج۱، ص۸۲، عوالي اللئالي ، ج۱، ص۲۶۸، عوالي اللئالي ، ج۲، ص۱۰۹، عوالي اللئالي ، ج۳، ص۱۹۹، الوافي ، ج۱۷، ص۹۷، وسائل الشیعة ، ج۱۷، ص۶۶، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۷، بحار الأنوار ، ج۱۰۰، ص۱۳، فقه الرضا علیه السلام ، ج۱، ص۲۰۵، بحار الأنوار ، ج۹۳، ص۳۲۴، مستدرك الوسائل ، ج۷، ص۳۷۸، بحار الأنوار ، ج۱۰۱، ص۷۲، بحار الأنوار ، ج۱۰۰، ص۱۰۳، فقه الرضا علیه السلام ، ج۱، ص۲۵۵، بحار الأنوار ، ج۱۰۱، ص۷۲، مستدرك الوسائل ، ج۱۳، ص۵۴
[9] . نوادر الأخبار ، ج۱، ص۷۰، تفسير الصافي ، ج۴، ص۱۳۲، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۷۸، تفسير فرات ، ج۱، ص۳۲۲، التوحيد ، ج۱، ص۳۲۹، المناقب ، ج۳، ص۱۰۱، الیقین ، ج۱، ص۴۳۱، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۴۵، بحار الأنوار ، ج۳، ص۲۷۸، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۲۷۷، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۱۰۳، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۱۳۲، ، تفسير القمی ، ج۲، ص۱۵۴، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۴۴، بحار الأنوار ، ج۳، ص۲۷۷، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۱۸۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۱۹۸،
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 370” دیدگاه میگذارید;