سخنرانی‌ استاد عابدینی

«مراسم سخنرانی دهه اول ماه‌‌مبارک‌رمضان؛
رمضان المبارک 1444ه.ق – 1402ه.ش»

زمان: 03 فروردین الی 12 فروردین‌ماه 1402

مکان: نجف اشرف

موضوع: انسان ده هزار ساله (8 جلسه)

 

صوت مراسم

گزارش تصویری

متن جلسات

زیارت معصوم مصداق هجرت الی الله

زیارت یکی از مصادیق هجرت مطرح شده در این آیه است که  مَنْ‏ يَخْرُجْ‏ مِنْ‏ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّه[1]‏ از مصادیق تام این موت که به نحوی موت اختیاری است و در آن تابعیت و تبعیت ایجاد میشود، مهاجرت به سوی رسول الله است. روایت شریفه  قَرَنَ أَنْفُسَهُمْ بِنَفْسِه[2]‏ مهاجرت به سمت رسول الله را به «امام» تسری میدهد. مراد از يَخْرُجْ‏ مِنْ‏ بَيْتِهِ، به تعبیر امام (ره) بیت نفس و انانیت هاست که انسان از آن هجرت و به سمت تابعیت حرکت میکند. این حقیقت هجرت، هم ظاهر را شامل میشود که حرکت ظاهری است و هم باطن را شامل میشود که تابعیت است. اگر این حرکت صورت بگیرد و در این هجرت، موت بر او عارض شود -که همان موت اختیاری از انانیت های خودش است- اجرش با خدای متعال است.

ان شاءالله آن موت حقیقی و اختیاری که تبعیت تام است و در پی آن فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّه قرار دارد در ما ایجاد بشود.

قرآن کریم، مائده گسترده خداوند

امام حسن عسگری میفرمایند قرآن مَأْدُبَةُ اللَّهِ[3] است. ایت الله بهجت مکرر میفرمودند خذ ما شئت لما شئت از قرآن هرچه میخواهی برای هر چه میخواهی بگیر و این مضمون روایت همان امام عسکری است که قرآن سفره باز خداوند است، مائده ای است که گسترده شده و غذا درش قرار داده اند. نیازی در انسان نیست مگر اینکه پاسخش در قرآن هست.

هر نیاز، رابطه ای با پرودگار

 خداوند نیازی را در انسان قرار نداده است مگر آنکه پاسخش را در قرآن قرار داده است. انسان به لحاظ وجودی بالاترین نیازها را دارد و نیازمندترین موجودات است. هر نیاز انسان، دریچۀ رابطه با رب است و چون بالاترین رابطه با رب را انسان باید داشته باشد، پس انسان باید نیازمندترین موجود عالم باشد. این شدت نیاز، برای انسان حُسن محسوب میشود چراکه هر نیازی رابطه با خداوند و رافع نیاز است. پس هرچقدر نیاز و مشکلات برای کسی بیشتر پیش بیاد یعنی نیاز بالاتر و رابطه بالاتر فلذاست که إِنَّ أَشَدَّ النَّاسِ بَلَاءً الْأَنْبِيَاءُ ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ[4].

هر آیه از قرآن، پاسخی بر تمامی نیازهای انسان

اگر انسان با این باور که خذ ما شئت لما شئت سر سفره قرآن بنشیند ارتباطش با قرآن متفاوت میشود. هر آیه ای از قرآن پاسخ کل نیاز انسان است، نه اینکه کل قرآن پاسخ کل نیاز باشد؛ چراکه از مقام اطلاق امده است و در این مقام هر چیزی محقق است  وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ‏ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُوم[5]‏ از این باب است که میگوییم هر ایه قرآن پاسخ کل نیاز ماست. در آیات قرآن کسی با ما حرف میزند که حال وجودی و قدرت وجودی او اطلاق دارد و چون اطلاق دارد در هر کلامش همه انچه ما میخواهیم هست. هرچقدر این باور در وجود ما بیشتر شکل بگیرد، گاهگاهی در ابتدا به صورت رعد و برق یک رعد، یک برق میزند و انسان چیزی میبیند. مادامی که انسان به اینها اعتنا میکند، دریافتش از آیات بیشتر میشود. اینطور نیست که دریافتهایش از آیات از همان ابتدا یا باشد یا نباشد؛ این به لحاظ ضعف ماست که همه اش برای ما نمیتواند باشد؛ انسان همچنان که به تدریج رشد میکند بهره مندی اش از سفره باز الهی به تدریج محقق میشود.

حرکت عالمان، امتداد حرکت انبیاء

انبیاء مجتبی و مصطفای خداوند متعال بودند، وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيم‏ [6].  این برگزیدن به لحاظ آن ماموریت الهی به دنبال خودش عصمت میاورد. این مسئله مراتبی تشکیکی دارد؛ یعنی عالمان هر دینی به دنبال انبیا و تعلیم آنها، مراتب ظهور و بروز انبیا هستند. حال دقت کنید که با این نگاه، ماموریت امروز طلاب در نسبت کل تاریخ بشری چگونه است؟ چه مسئولیتی به دوش ماست؟ ما که اختیاراً در این وادی آمدیم حق داریم پا پس بکشیم و بگوییم نمیتوانیم ؟ آنچه در امت های سابق به عنوان یک امر اختیاری مطرح بود، در امت نبی خاتم (ص) به عنوان یک وظیفه مطرح است.

حواریون، طلبه های مکتب عیسی

در آیه شریفه فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسى‏ مِنْهُمُ‏ الْكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّه[7]‏ وقتی عیسی (ع) دید مردم در کنار اظهار ایمان، رفتاری کفر امیز دارند أَحَسَّ یعنی احساس کفر یعنی آن مردم در رفتارشان مبتلا به کفر بودند. آنجا عیسی (ع)  گفت مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ یعنی چه کسانی برای یاری من حاضرند و این یعنی اختیار در مردم موجود بود. این درخواست حضرت عیسی (ع) از کسانی بود که معصوم نبودند ولی عالمان دغدغه مندی بودند؛ کسانی بودند که میخواستند عیسی گونه بشوند تا جریان تبلیغ و نبوت عیسی گسترش پیدا کند، اینها طلبه های آن روز بودند، حواریون طلبه های مکتب عیسی بودند که درس نخواندند بلکه عینا آموزش دیدند؛ یعنی امدند در محضر عیسی و دین داری را در وجود عیسی دیدند، دیدند چگونه میخوابد، چگونه برخورد میکند، ارتباطاتش چطور است در سختی و حذر چگونه است با اتفاقات چگونه برخورد میکند؟ همه اینها را دیدند.

حضرت عیسی ع اینها را کانون های متراکم دینداری کرد که اینها را در شهرها بگذارد تا مردم دین داری را از اینها ببینند. پس طلبه باید حقیقت وجودی اش کانون متراکم دینداری باشد و باید از استاتیدش دینداری را ببیند.

وجوب امتداد حرکت رسول الله بر مومنان

این در زمان عیسی ع بود. در زمان پیامبر اکرم ص میفرماید يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ كَما قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلى‏ عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرِين‏ آن چیزی که در زمان عیسی اختیاری بود و عیسی ع در قالب سوال از ایشان درخواست کرد، در زمان حضرت رسول با خطاب میفرماید يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا یعنی ای همه مومنین! كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ یعنی انصارالله باشید. دیگر نمیگوید مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ، بلکه به گونه ای مطرح میکند که یعنی وظیفه شما این است، یعنی قطعا باید دین خدا را نصرت کنید. حالا نصرت دین خدا به چیست ؟ همانطور که عیسی پیش گرفت وظیفه شما هم هست که اینکار را بکنید.

ماموریت قطعی طلبه

ما طلبه ها معصوم نیستیم اما وظیفه ما در قرآن کریم روشن شده است. طبق همین دو آیه میتوان گفت حواریون آمدند که سبک زندگی مردم را که همان زندگی محسوس مردم بود را تبدیل به ایمان کنند، ماموریت یک طلبه هم این است که در کنار اینکه معارف دین را میخواهد برای مردم بیان کند، سبک زندگی مردم را به ایمان تبدیل کند. این وظیفه قطعی و واجب عینی است و بر همه مردم است و حداقل بر مبنای آیه 122 توبه واجب کفائی است.

خلقت همه هستی، برای انسان

انبیا از کجا شروع کردند؟ و این حقیقت چگونه اغاز شد و اصلا بشر چگونه اغاز شده است؟ بشر چیست و کیست که باید اینکار؟؟ برایش محقق بشود؟ تمام هستی را خدای سبحان خلق کرد تا انسان زبده و صفوه خلق بشود. اینها تعبیر آیات و روایات است.  إِنِّي جاعِلٌ‏ فِي‏ الْأَرْضِ‏ خَلِيفَة وقتی انسان به عنوان زبده و صفوه خلق شد، خدای متعال به ملائکه که کارگزاران و مدبران عالم اند دستور میدهد که بر این انسان سجده کنند، فرماندهان عالم، یعنی دستوردهندگان یعنی کسانی که کار عالم در دستشان هست و اینها ملائکه هستند وقتی ملائکه دستور سجده پیدا میکنند یعنی همه هستی به جهت انسان خلق شده است که فرماندهانش ساجد بر انسان هستند. سجده ملائکه یعنی اینها در خدمت انسان قرار گرفتند و محب انسان شدند. [8] با این نگاه که ملائکه الله – که کارگزاران خدای سبحان هستند – در خدمت انسان قرار میگیرند، جایگاه انسان اشکار میشود که دارای چه حقیقتی است.

میثاق الهی، اساس رابطه عبد و مولا

خدای سبحان هنگامی که آدم را خلق کرد دارد که وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ [9]یعنی خدا انسان ها را که خلق کرد از تمام ذریه آدم میثاق گرفت و تمام اینها بله گفتند. این بلی و لبیک یعنی همه هستی خدا را میشناسند و دنبال ایه هم این است که روز قیامت نگویند ما نمیشناختیم و جاهل بودیم و انسان به طریق اولی و عنایت ویژه خدا را میشناسد که این میثاق اساس رابطه عبد و رب هست.

میثاق مردم در دامنه میثاق نبی اکرم

 در برابر این میثاق مراتب جواب در کار بود، لذا پیامبر اکرم و اهل بیت اول پاسخ دهنده بودند. این اولیت در پاسخ با در نظر گرفتن اینکه در آن پیمان زمان در کار نیست به چه معناست؟ رتبی و وجودی و از نظر سعه و گستردگی وجود است که اول در آنجا می آید بقیه دامنه وجود او هستند نه اینکه بقیه در عرض او باشند. وقتی بقیه در دامنه وجود نبی اکرم معنا پیدا میکنند و پاسخ آنها به دنبال پاسخ ایشان است یعنی وجود نبی اکرم شامل بر اینها هست.

رجوع مردم در دامنه رجوع پیامبر

در رجوع هم رجوع مردم در دامنه رجوع پیامبر است، وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّكَ‏ الْمُنْتَهى و إِنَّ إِلى‏ رَبِّكَ‏ الرُّجْعى‏ به سوی رب تو همه رجوع هاست؛ لذا در روایت داریم مردم به دامن نبی خود پناهنده میشوند تا در نهایت همه خدمت پیامبر اکرم ص میرسند و پیامبر اکرم همه را به سمت خدای متعال حرکت میدهد در روز قیامت هم خداوند متعال میفرماید اشْفَعْ‏ تُشَفَّعْ‏ وَ سَلْ تُعْط[10] آنقدر به تو میدهم که وَ لَسَوْفَ‏ يُعْطِيكَ‏ رَبُّكَ فَتَرْضى‏ اینجا پیامبر ص میگوید امرزش همه این امت ها را میخواهم. دقت کنید که اینها فقط بیان یک واقعه نیست بلکه یک طراحی در عالم است؛ در ابتدا اول پاسخ دهنده است و در انتها آخرین شفیع است که همه را باخودش به خدای متعال میرساند

تطابق بدء و عود در خلقت

كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُون‏ که در قران امده که هر انچه در بدء محقق شده در عود مطابقش محقق میشود و تطابق بین اینها هست و اول و اخر عین هم میشود. با این نگاه که اول پاسخ دهنده پیامبر است از همه مردم این میثاق اخذ میشود، میثاق بر ربوبیت حالا این میثاق میثاق بر رسالت نبی و ولایت است و إِلَى هَاهُنَا التَّوْحِيد [11] بعد حضرات استشهاد میکنند در روایت که همه مردم از ابتدا عالم تا انتهاء امیرالمومنین را میشناسند این بحث ها گزاف و تعارف نیست و آن وقت شناختن حضرات به این عنوان است  أَنَا وَ عَلِيٌ‏ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّة با این نگاه نسبت به بقیه امت ها هم حضرت رسول و امیرالمومنین جنبه ابوت دارند و لذا كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدَمُ بَيْنَ‏ الْمَاءِ وَ الطِّينِ‏[12]معنا پیدا میکند.

ترسیم ساختار امت ها در آیه میثاق، انبیاء علامتی به سوی رسول ختمی

در آیه شریفه فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهِيدا[13] ای پیامبر تو مثل انبیا دیگر میزان و شاهد امتت هستی اما تو علاوه بر شهید امت خودت بودن، شهید بر شهدا هستی، در قرآن کریم لفظ شهید به معنای مقتول در معرکه به کار نرفته بلکه الَّذِينَ‏ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّه [14]به کار رفته است. هرجا لفظ شهید آمده مقصود همین شاهد و مشهود است که شاهد یک رتبه است و مشهود یک رتبه بالاتر است. پیامبر تو میزان برای میزان ها هم هستی.

یک کلام در ابتدا عرض کردیم که اول پاسخ دهنده است و یک کلام در انتها عرض کردیم که الی ربک الرجعی است  یک کلام در وسط عرض میکنیم که در وسط هم میزان برای همه انبیا است؛ جِئْنا بِكَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهِيدا؛ یعنی از ابتدای مسیر تا انتها، آن که در کل برای هستی میزان است پیامبر اکرم است. روایت بسیاری هم اینجا هست که میفرماید خدای سبحان از همه مردم میثاق گرفت بر نبوت انبیا و از انبیاء میثاق گرفت بر رسالت رسولان و از رسولان میثاق گرفت بر اولوالعزم از رسولان و از انبیاء اولواالعزم میثاق گرفت بر رسالت رسول ختمی؛ اینها ساختار سازی دین است نه حرف، نه بیان، بلکه دارد در کنار اِخبار، انشاء هم میکند که چطور باید ساختار دین را شکل داد و حرکت را باید از کجا شروع کرد و چگونه باید در جامعه چید ؟

این هرم که از مردم شروع میشود و به انبیاء و از انبیاء به رسولان و از رسولان به اولوالعزم و از اولوالعزم به رسول خاتم ختم میشود. در روایت میفرماید حتی آدم که پدر همه ماست : وَ لَمْ‏ نَجِدْ لَهُ عَزْما برای آدم عزم در اولوالعزم دیده نشد، عزم اولوالعزمی نداشت. لذا در روایت میگوید عزم اولوالعزم مخصوص آن 5 تا است که اینها تا خاتم الاوصیاء اقرار کردند، ما فکر میکنیم اینها تشریفاتی هست ولی اینها در ساختارسازی امت ها که چطور امت ها با نبی ختمی رابطه پیدا میکنند و چطور انبیا باب هستند در عبور دادن نه دیوار و همه اینها بابی هستند به سوی پیامبر و امت های اینها میشوند امت پیامبر چون این انبیاء باب و علامت هستند به سوی پیامبر و دارند او را نشان میدهند همه اینها هدایتگر به سوی هستند لذا اگر میگوید إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي‏ مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ‏ أَحْمَد این یعنی متوقف در آن نبی نشوند یعنی عیسی مصدق است به گذشته و مبشر است به اینده این مبشر بودن یعنی دارد امت را عبور میدهد. این راه را باید یاد بگیریم برای ما هم قرار داده شده و هر طلبه که میخواهد نگاه الهی را پیدا کند باید نسبت به گذشته مصدق و نسبت به اینده مبشر باشد. این اتصال گذشته به اینده را ایجاد کردن باعث میشود تفسیر هستی خوب صورت بگیرد.

ظهور، فصل اخیر حقیقت رسالت انبیاء

روایت[15] زیبایی از امام صادق است که از ایشان سوال میشود حکمت غیبت چیست؟ حضرت میفرمایند حکمت غیبت معلوم نمیشود مگر وقتی که ظهور محقق شود و مثل جریان موسی و خضر است. یعنی دوران غیبت مثل موسی است و دوران ظهور مثل خضر است که انجا ظهور ظاهر و باطن میشود احکام ؟؟؟… لذا میفرماید دوران غیبت را نمیشود با بیان گفت باید دید حضرت خضر میتوانست بیان بکند برای موسی ؟ بیان کردنی نبود قصه، بلکه بردنی بود، از جنس تبعیت بود تا مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدا محقق شود. رشد رسیدن است، دانستن نیست. حکمت غیبت جز به ظهور اشکار نمیشود. خضر میتواند به حرف بگوید کشتی را فلان ک.ن این سخت نبود ! این در حقیقت میشود لِتُغْرِقَ أَهْلَها که اهل کشتی را غرق بکنی ! حقیقت غیبت تا وقت ظهور معلوم نمیشود.

فصل اخیر هر شی مبین آن شیء هست و تا حقیقت بعدی نیاید، قبلی اشکار نمیشود. ما هنوز نمیدانیم دین رسول خاتم با عالم چه کرده تا ظهور محقق نشود. حقیقت رسالت انبیا معلوم نمیشود مگر وقتی که رسالت رسول خاتم با حاکمیت ولی خاتم محقق بشود یعنی فصل اخیر که ملحق شود تازه میفهمیم چه شده و چه عظمتی است

نگاه به هستی به عنوان ساختاری که دارد و جایگاه ما در این ساختار و بعد تمام ماموریت هایی که این ساختار در سال های متمادی ده هزار ساله خود دارد، هرکدام گلوگاهی است که خداوند تاریخ را بر اساس انبیا تفسیر میکند نه تاریخ مادی رنسانس و … لذا اولوالعزم را در بالاها و بقیه را در گردنه میبیند.

حرکت پیوسته خلقت از ابتداء به انتهاء

تفسیر انسان به عنوان یک حقیقیت واحد که از ابتدا تا انتها کشیده شده مثل کودکی است که به دنیا آمده و دوران کودکی و نوجوانی و بلوغ و اشدیت و کمال و 40 سالگی که دوران رشد است، در جامعه بشری شکل میگیرد. در نظام طبیعت هم جماد، بعد نبات، تلطیف میشود تا حیوان و بعد انسان، حالا انسان هر فردی این مسیر را دارد که نطفه جمادی، رشد نطفه نباتی، رشد او به طوری که میرسد به دمیده شدن روح حیوانی و بعد خلقت کامل انسانی یعنی همان سیر طبیعت طی میشود.

کل جامعه بشری را انبیا از طفولیت به کمال میرسانند که اوج بلوغ و اشدیت در زمان پیامبر خاتم و تحققش در زمان ظهور است

لذا در مورد سن انسان اگر میگوییم یک روز از 365 روز سال، اما روز در سن جامعه میشود یک عمر صد ساله ! این تطبیق از خود عالم طبیعت تا نظام فرد و جامعه و کل اجتماع بشری ! اینها انطباق و رابطه ایجاد میکند. ما عادت کردیم به جزء بینی و گسسته بینی و اینکه ذهن بتواند رابطه بین اینها ایجاد بکند باعث میشود ذهن خودش را در یک حرکت پیوسته بین اینها ببیند که وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ‏ الْقَوْلَ‏ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُون‏[16]  یعنی خداوند یک کلام دارد و همه انبیا زبان این کلام هستند که یک کلام هستند و همه انبیا ظهور پیامبر و امیرمومنان هستند که در روایت آمده که حضرت امیرالمؤمنین ع با نوح اینطور بود با ابراهیم اینطور بود، زیرا مقام اطلاق همراه با تقییدات است لذا در وقت موت همه انسانها حضرات رو میبینند وَ إِنْ‏ مِنْ‏ أَهْلِ‏ الْكِتابِ‏ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِه‏[17] اهل کتاب درست حسابی با ایمان میروند. باید این بحث ها را در جامعه پیاده کنیم.

شناخت امام، امری فطری

عده ای از یمن امدند خدمت پیامبر اکرم به حضرت گفتند وصی شما کیست ؟ بعد از شما نزد چه کسی برویم ؟ پیامبر گفتند در صف های نماز بچرخید هرجا ارامش پیدا کردید وصی من همان است. اینها در صف ها به حضرت امیر ع رسیدند بدون اینکه بشناسند و دست در دوش حضرت گذاشتند گفتند وصی ایشان است.  این عده به همراه حضرت بودند و شهید شدند. [18] اگر فطرت الوده نشده باشد امام شناسی قطعی است. با شناساندن نیست، انسان همچنان که به خداوند انس دارد و در سختی یاد خداوند میافتد میفرماید، چون توحید تا ولایت کشیده شده است، رابطه ما با امام هم فطری است و همه بشر امام را دوست دارد.

اگر بدانیم رابطه مردم با امام فطری است، به جای اینکه فقط بخواهیم کلاس بگذاریم، باید فطرت مردم را از حجاب ها دور کنیم محبت حداوند نمیخواهد درس داده بشود محبت اغیار باید زدوده بشود خود به خود محبت خداوند اشکار میشود اگر رفع مانع باید شکل بگیرد از بس که فطری است و دل ادم را جلا میدهد و اول باید خودمان این حالت را پیدا کنیم و وقتی به ساحت حضرت وارد میشویم بدانیم دلمان از درونی ترین لایه با حضرت ارتباط پیدا میکند و هرچه عمیق تر، بهره مندی بیشتر است ما از بیرون میبینیم وقتی این انس ایجاد شد که رابطه فطری است از درونی ترین لایه با ما ارتباط میکند.

[1] نساء،100

[2] امالی شیخ صدوق، ص525

[3] : إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ مَأْدُبَةٌ اللَّهِ تَعَالَى فَتَعَلَّمُوا مِنْ مَأْدُبَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا اسْتَطَعْتُمْ، فَإِنَّهُ النُّورُ الْمُبِينُ، وَ الشِّفَاءُ النَّافِعُ [فَ] تَعَلَّمُوهُ، فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُشَرِّفُكُمْ بِتَعَلُّمِهِ. (التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص: 60)

[4] کافی،ج2،ص252

[5] سوره حجر، آیه 21

[6] انعام، آیه 86

[7] آل عمران، آیه 52

[8] ف، تحف العقول عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الثَّالِثِ ع قَالَ: إِنَّ السُّجُودَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ لآِدَمَ لَمْ يَكُنْ لآِدَمَ وَ إِنَّمَا كَانَ ذَلِكَ طَاعَةً لِلَّهِ وَ مَحَبَّةً مِنْهُمْ لآِدَمَ

ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ الْهَاشِمِيُّ عَنْ فُرَاتِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَلِيٍّ الْهَمْدَانِيِّ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْبُخَارِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِي الصَّلْتِ الْهَرَوِيِّ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ : إِنَّ اللَّهَ فَضَّلَ أَنْبِيَاءَهُ الْمُرْسَلِينَ عَلَى مَلَائِكَتِهِ الْمُقَرَّبِينَ وَ فَضَّلَنِي عَلَى جَمِيعِ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ وَ الْفَضْلُ بَعْدِي لَكَ يَا عَلِيُّ وَ لِلْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِكَ وَ سَاقَ الْحَدِيثَ إِلَى أَنْ قَالَ ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ آدَمَ فَأَوْدَعَنَا صُلْبَهُ وَ أَمَرَ الْمَلَائِكَةَ بِالسُّجُودِ لَهُ تَعْظِيماً لَنَا وَ إِكْرَاماً وَ كَانَ سُجُودُهُمْ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عُبُودِيَّةً وَ لآِدَمَ إِكْرَاماً وَ طَاعَةً لِكَوْنِنَا فِي صُلْبِهِ فَكَيْفَ لَا نَكُونُ أَفْضَلَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ قَدْ سَجَدُوا لآِدَمَ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ الْخَبَرَ

[9] اعراف 172

[10] بحار الانوار، ج8، 45

[11] حَدَّثَنَا الْهَيْثَمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الرُّمَّانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا ع عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع فِي قَوْلِهِ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها قَالَ هُوَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَلِيُّ اللَّهِ إِلَى هَاهُنَا التَّوْحِيد (تفسیرقمی،ج2،ص:154)

[12] مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏1، ص: 214

[13] نساء، 41

[14] آل عمران، 169

[15] الْهَاشِمِيِّ قَالَ سَمِعْتُ الصَّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع يَقُولُ إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَيْبَةً لَا بُدَّ مِنْهَا يَرْتَابُ فِيهَا كُلُّ مُبْطِلٍ فَقُلْتُ لَهُ وَ لِمَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ لِأَمْرٍ لَمْ يُؤْذَنْ لَنَا فِي كَشْفِهِ لَكُمْ قُلْتُ فَمَا وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِي غَيْبَتِهِ قَالَ وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِي غَيْبَتِهِ وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِي غَيْبَاتِ مَنْ تَقَدَّمَهُ مِنْ حُجَجِ اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ إِنَّ وَجْهَ الْحِكْمَةِ فِي ذَلِكَ لَا يَنْكَشِفُ إِلَّا بَعْدَ ظُهُورِهِ كَمَا لَا يَنْكَشِفُ وَجْهُ الْحِكْمَةِ لَمَّا أَتَاهُ الْخَضِرُ ع مِنْ خَرْقِ السَّفِينَةِ وَ قَتْلِ الْغُلَامِ وَ إِقَامَةِ الْجِدَارِ لِمُوسَى ع إِلَّا وَقْتَ افْتِرَاقِهِمَا يَا ابْنَ الْفَضْلِ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ أَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ وَ سِرٌّ مِنْ سِرِّ اللَّهِ وَ غَيْبٌ مِنْ غَيْبِ اللَّهِ وَ مَتَى عَلِمْنَا أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَكِيمٌ صَدَّقْنَا بِأَنَّ أَفْعَالَهُ كُلَّهَا حِكْمَةٌ وَ إِنْ كَانَ وَجْهُهَا غَيْرَ مُنْكَشِفٍ لَنَا.(علل الشرایع،ج1،ص243)

[16] قصص، 51.

[17] نساء، 159

[18] الغيبة للنعماني، النص، ص: 39

وَفَدَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص أَهْلُ الْيَمَنِ فَقَالَ النَّبِيُّ ص جَاءَكُمُ أَهْلُ الْيَمَنِ يَبُسُّونَ بَسِيساً  فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ قَوْمٌ رَقِيقَةٌ قُلُوبُهُمْ رَاسِخٌ إِيمَانُهُمْ وَ مِنْهُمُ الْمَنْصُورُ يَخْرُجُ فِي سَبْعِينَ أَلْفاً يَنْصُرُ

خَلَفِي وَ خَلَفَ وَصِيِّي حَمَائِلُ سُيُوفِهِمْ الْمِسْكُ‏  فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ وَصِيُّكَ فَقَالَ هُوَ الَّذِي أَمَرَكُمُ اللَّهُ بِالاعْتِصَامِ بِهِ فَقَالَ جَلَّ وَ عَزَّ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا  فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ بَيِّنْ لَنَا مَا هَذَا الْحَبْلُ فَقَالَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ- إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ‏  فَالْحَبْلُ مِنَ اللَّهِ كِتَابُهُ وَ الْحَبْلُ مِنَ النَّاسِ وَصِيِّي فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ وَصِيُّكَ فَقَالَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ- أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى‏ عَلى‏ ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ‏ – فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا جَنْبُ اللَّهِ هَذَا فَقَالَ هُوَ الَّذِي يَقُولُ اللَّهُ فِيهِ- وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا  هُوَ وَصِيِّي وَ السَّبِيلُ إِلَيَّ مِنْ بَعْدِي فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ بِالَّذِي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ نَبِيّاً أَرِنَاهُ فَقَدِ اشْتَقْنَا إِلَيْهِ فَقَالَ هُوَ الَّذِي جَعَلَهُ اللَّهُ آيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ الْمُتَوَسِّمِينَ فَإِنْ نَظَرْتُمْ إِلَيْهِ نَظَرَ مَنْ‏ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ عَرَفْتُمْ أَنَّهُ وَصِيِّي كَمَا عَرَفْتُمْ أَنِّي نَبِيُّكُمْ فَتَخَلَّلُوا الصُّفُوفَ وَ تَصَفَّحُوا الْوُجُوهَ فَمَنْ أَهْوَتْ إِلَيْهِ قُلُوبُكُمْ فَإِنَّهُ هُوَ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ- فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ‏  أَيْ إِلَيْهِ وَ إِلَى ذُرِّيَّتِهِ ع ثُمَّ قَالَ فَقَامَ أَبُو عَامِرٍ الْأَشْعَرِيُّ فِي الْأَشْعَرِيِّينَ وَ أَبُو غِرَّةَ الْخَوْلَانِيُّ فِي الْخَوْلَانِيِّينَ وَ ظَبْيَانُ وَ عُثْمَانُ بْنُ قَيْسٍ فِي بَنِي قَيْسٍ وَ عُرَنَةُ الدَّوْسِيُ‏  فِي الدَّوْسِيِّينَ وَ لَاحِقُ بْنُ عِلَاقَةَ فَتَخَلَّلُوا الصُّفُوفَ وَ تَصَفَّحُوا الْوُجُوهَ وَ أَخَذُوا بِيَدِ الْأَنْزَعِ الْأَصْلَعِ‏

الْبَطِينِ وَ قَالُوا إِلَى هَذَا أَهْوَتْ أَفْئِدَتُنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ النَّبِيُّ ص أَنْتُمْ نَجَبَةُ اللَّهِ حِينَ عَرَفْتُمْ‏  وَصِيَّ رَسُولِ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ تُعَرَّفُوهُ فَبِمَ عَرَفْتُمْ أَنَّهُ هُوَ فَرَفَعُوا أَصْوَاتَهُمْ يَبْكُونَ وَ يَقُولُونَ يَا رَسُولَ اللَّهِ نَظَرْنَا إِلَى الْقَوْمِ فَلَمْ تَحِنَّ لَهُمْ قُلُوبُنَا وَ لَمَّا رَأَيْنَاهُ رَجَفَتْ قُلُوبُنَا  ثُمَّ اطْمَأَنَّتْ نُفُوسُنَا وَ انْجَاشَتْ أَكْبَادُنَا وَ هَمَلَتْ أَعْيُنُنَا وَ انْثَلَجَتْ صُدُورُنَا  حَتَّى كَأَنَّهُ لَنَا أَبٌ وَ نَحْنُ لَهُ بَنُونَ فَقَالَ النَّبِيُّ ص‏ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ‏ أَنْتُمْ مِنْهُمْ‏  بِالْمَنْزِلَةِ الَّتِي سَبَقَتْ لَكُمْ بِهَا الْحُسْنَى وَ أَنْتُمْ عَنِ النَّارِ مُبْعَدُونَ قَالَ فَبَقِيَ هَؤُلَاءِ الْقَوْمُ الْمُسَمَّوْنَ حَتَّى شَهِدُوا مَعَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع الْجَمَلَ وَ صِفِّينَ فَقُتِلُوا بِصِفِّينَ رَحِمَهُمُ اللَّهُ وَ كَانَ النَّبِيُّ ص بَشَّرَهُمْ بِالْجَنَّةِ وَ أَخْبَرَهُمْ أَنَّهُمْ يَسْتَشْهِدُونَ مَعَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع.

 

معاصی،  عامل شک در امامت

استغفار، رفع غبار برای محبت به امام

همانطور که قبلا گفتیم وقتی زیارت و رابطه با امام امر فطری شد، هر مقدار که معاصی انسان کمتر باشد این محبت بیشتر جلوه‌گر میشود. پس اگر گاهی از محبت امام در وجود انسان کم میشود، حتما توبه و استغفار راهگشا هست. از آنجا که محبت ائمه ع و ولایت ایشان، امری فطری است، تعبیر روایات این است که گاهی اصرار بر گناه منجر به شک در امامت میشود. گناه یک بحث عملی است اما شک در امامت یک بحث نظری است. چون محبت به امام و امر ولایت، یک امر فطری است و نه نظری لذا از دست دادن آن هم نظری نیست؛ گناه موجب از دست دادنش میشود. انسانی که اصرار بر گناه میکند در نبوت شک میکند و باز اصرار در گناه میکند و شک در توحید برایش ایجاد میشود. این شخص را نمیشود با استدلال سر به راه کرد چون شاید از جهت استدلال از ما قوی تر باشد و شک در وجودش با استدلال برداشته نمیشود. منشا انحراف وشک او، لغزش عملی است و برگشتش به وسیله توبه است. پس اگر میخواهیم رابطه با امام در وجود ما قوی تر شود غیر از اینکه بحث نظری اثر دارد نقش اصلی را رفع موانع دارد و این با توبه و استغفار و تضرع ایجاد میشود. البته انسان باید مراقبت کند که آن گناه پیش نیاید. پس رابطه با امام را میتوانیم با ترک گناه و معاصی بیشتر بکنیم.

محبت به قرآن عامل فهم آن

رعایت ادب نسبت به قرآن راه افزایش محبت به قرآن

 همین مسئله را مرتبط با قران ببینیم. حضرت آیت الله بهجت ره میفرمودند قران از راه محبت فهمیده میشود یعنی اگر کسی به قرانی که حیّ و با شعور است با محبت نگاه کند، این راه فهم را برایش باز میکند. نگاه محبتی آدابی دارد یعنی من وقتی میخواهم قران بخوانم یک ادابی دارد؛ می‌بینم یک ادابی دارد، عمل کنم یک ادابی دارد. وقتی انسان به چیزی محبت پیدا میکند و این محبت را میخواهد مضاعف کند ادابش را باید مراعات کند و حقیقت محبت با ادابش دیده میشود؛ لذا اگر یک ولی الهی پایش را رو به قران دراز نمیکرده است و اگر کرسی گذاشته بوده اند فکر میکرده شاید از زیر کرسی اشکال نداشته باشد، بعد وقتی خدمت استاد میرسد میگوید کسی که پایش را رو به قران حتی از زیر کرسی دراز میکند برای او محرومیت ایجاد میشود و این ادب و محبت است.

ادب آیت الله بهاءالدینی به عکس امام

 خدا رحمت کند ایت الله بهاالدینی ره را. یک سفری با ایشان شیراز رفتیم ایشان دراز کشید و قدری هم ثمین بودند و کهولت سن هم بود . در ان اتاق اقای حائری یک گاو صندوق بود و روی آن عکس امام بود و پای ایشان رو به عکس بود. ایشان نشستند و خوابیده هم نگفتند عکس را بردارید بلند شدند و نشستند با سختی و گفتند عکس را بردارید بعد دوباره دراز کشیدند و گفتند پایم  را رو به امام دراز نمیکنم، عکس هست اما یک احساس ولایت است یک حال نگاه محبانه قوی است و خیلی زیباست و اقای بهاالدینی سنش در حدود سن امام بود.

محبت به قران حتی برای حفظ کردن آن تسهیل ایجاد میکند؛ یعنی اگر میخواهد حفظ بکند به قران محبت کند تسهیل میشود، یک وقت ادم قران را این طرف میگذارد و آن طرف میگذارد اما اگر مانند شی محبوبش با قرآن برخورد کرد که اگر بخواهد جایی بگذارد روی زمین نمیگذارد. من خوشم امد دیدم که یک کسی مثلا قران دستش بود و کیسه کفشش هم در همان دست بود کسی به او گفت قران را با دست راست بگیر و کیسه را در دست چپ یعنی اینها را یکجا نگیر. این یک ادب است و خیلی زیباست و ساده است. از همین قالب ظاهری خیلی کار برمی‌اید فقط اینطور نیست که از مفاهیم کار بیاید. این قالب های ظاهری، این آداب ما را میسازد. اداب عین اخلاق و زاییده اخلاق است و شکل ظاهری اخلاق است و قالب اخلاق است لذا سعی کنیم خیلی در آداب نسبت به قران و اهل بیت محبتمان اشکار باشد انسان دست به سینه میگذارد و سلام میدهد به اهل بیت یک ادب است آن هم با دست راست که دست بیعت است.

شخصی خدمت ایت الله بهجت ره آمد که یک ذکری برای مشکلات ما بگویید. ایشان فرمودند برای رفع مشکل صلوات بفرست. مدتی بعد آمد گفت نشد فرمودند هر چیزی ادبی دارد و ادب صلوات این است که صلوات با محبت و توجه فرستاده شود.

فهم وظیفه در گروه فهم  مبدأ و منتهی

در بحث خود دو عنوان مهم را به هم گره زدیم که هویت طلبگی ما چیست؟ و انسان ده هزار ساله چیست؟ اگر میخواهیم بفهمیم ما چه وظیفه ای به دوش داریم باید ببینیم مبدئیت ما چه بوده است و منتهای ما چیست ؟ هم مبدا باید آشکار باشد و هم منتهی. همان روایت شریفی که رَحِمَ اللهُ امرء عَلِمَ مِن أَینَ فی أَینَ [1]، خدا رحمت کرده است یا رحمت بکند، اخباری یا دعایی در هر صورت، کسی که بداند از کجا آمده، در کجاست و به کجا میرود اگر این سه را کسی فهمید میداند باید چه بکند، از کجا آمده است؟ استعداد های او معلوم میشود، چه کسی خالق اوست؟ چگونه ایجاد شده است؟ گل سرسبد هستی است و تَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِين[2]‏ است.

موقعیت انسان، عالم استعداد محض

 انسان در کجاست؟ در عالم استعداد محض که باید حرکت کند. این همه انبیا و رسل و کتاب اسمانی و صحف را خدای سبحان فرستاده برای هدایت این انسان، بهترین ها را قربانی کرده در این راه که مردم بفهمند چه باید بکنند یحیی، زکریا در درخت اره شد، در درخت پناه گرفته بود و درخت را با زکریا اره کردند، یحیی با چه سختی به شهادت رساندند یا بنی اسرائیل 70 نبی را از طلوع فجر تا طلوع آفتاب سر بریدند ولی خداوند بازهم نبی مبعوث کرد تا هدایت بشود و امام حسین را فدا کرد تا مردم هدایت بشوند معلوم میشود «فی این» خیلی اهمیت دارد در روایت هست چگونه شکر کنیم خداوند متعال را که دین خودش را بر ما پسندید خیلی شکر میخواهد که این دین را برای ما قرار داده است.

هدایت، غایت ایجاد و وجود

 «الی این» یعنی قیامت را قرار داده که در آنجا انسان میخواهد از ناخالصی ها جدا بشود. سنت محوضت است، از ابتدای خلقت عالم یعنی جایی که اولین خلق را در عالم ماده خلق کرد، جایی که خلقت تام و تمام شد جایی هست که عالم رسید به پایین ترین نقطه : وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ- وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُوم[3]‏، یعنی انقدر تنزل پیدا کرد تا از مرتبه خزائن آمد رسید به قدر معلوم که عالم دنیا است. اینجا خلق تکمیل شد و قبل از این خلق کامل نبود چون هنوز استعداد ایجاد در کار بود و نزول امکان پذیر بود و باید تا پایین ترین مرتبه محقق میشد حالا قدر معلوم از اینجا میخواهد در قوس صعود حرکت کند.

بعضی بزرگان فرموده اند ملائکه در قوس نزول باعث ایجاد و مدبرات امرند و امداد بعد امداد بر خلق میکنند انبیاء در قوس صعود هستند که هدایت بعد هدایت میکنند دو نگاه، همان چیزی که ملائکه در قوس نزول تدبیر میکنند ایجاد میکنند لحظه به لحظه تنزل را انجام میدهند که عالم محقق بشود لحظه به لحظه انبیا انجام میدهند که هدایت محقق شود یعنی ایجاد و وجود مانند هدایت است، غایت ایجاد و وجود هدایت است که اگر هدایت صورت نگیرد عالم در مرتبه حیوانی میماند لولا الحجه لساخت الارض  [4]اهلش فرو میرفتند باقی نمیماندند چون غایت محقق نمیشد و بقا معنی نداشت چون بقا به غایت است و به اینکه غایت محقق بشود حرکت امکان پذیر میشود اگر غایت را برداریم حرکت معنا نمیدهد و فرو رفتن و از بین رفتن است پس همه مقدماتی که ملائکه در قوس نزول محقق میکنند برای این است که همان کار را انبیا در قوس صعود بکنند، برگشتن با هدایت و تدبیر انبیا است.

قوس صعود، امری اختیاری در پهنای وجود انسان

 همه موجودات برمیگردند اما فقط از طریق انسان؛ درباره همه موجودات أَلا إِلَى‏ اللَّهِ‏ تَصِيرُ الْأُمُور [5] صادق است و این هم فقط از طریق انسان صورت میگیرد، انسان با هدایت برمیگردد پس همه هستی با هدایت انبیا برمیگردد پس کار انبیا همان کار ملائکه است با این تفاوت که انبیا کار هدایت را انجام میدهند که این حقیقت وجود و ایجاد است لذا ایصال الی المطلوب که به عنوان کار امام مطرح میشود حقیقتش این است که میرساند. این هم یک نکته که سنت محوضت در هستی حاکم است به این معنا که خدای سبحان که عالم را خلق کرد از ابتدا عالم رو به محض شدن است یعنی کمال بعد کمال پیدا میکند و این دائما رو به محض شدن و خالص شدن و از ان حدود ریخته شدن است قبل از این در قوس نزول مدام حد پیدا میکرد، محدود میشد تا برسد به عالم ماده، از اینجا که برمیگردد دائماً حدودش میریزد با هدایت انبیا، این حدود ریخته میشود. پس کار انبیا ریختن حدودی است که در قوس نزول رقم خورده بود و این حدود ریخته میشود و اختیارا این حرکت شکل میگیرد. قوس نزول اختیاری نبود اما قوس صعود اختیاری است حالا قوس صعود را کسی طی نمیکند مگر به تبع کاملین یا کسانی که تا یک مرتبه ای میروند، هر چیزی نمیتواند قوس صعود داشته باشد لذا جماد و نبات و همه موجودات دیگر حتی ملائکه از طریق انسان قوس صعود را طی میکنند لذا سجده ملائکه بر انسان یعنی قوس صعود را از طریق تو خدمتا و محبتا [6]و طاعتا طی میکنیم. خب این هم خیلی بحث زیبایی است.

ماموریت تمام انبیاء بر عهده طلبه

روشن شد که انبیا امده اند «من این» را به سوی «الی این» ببرند. در رابطه با سنت محوضت محض و هرکدام ماموریتی بر عهده دارد لذا هر نبی قسمتی از این راه را دست بشر را گرفته است و برده است جلو و قسمتی از راه را رسانده تا رسیده به امت آخرالزمان که تمام گذشته ای که محقق شده است امروز به دست ما امکان پذیر است. به علاوه همه آن ماموریتی که بر عهده ادم و نوح و ابراهیم خلیل و موسی کلیم و عیسی روح الله بوده است به عهده ما به عنوان یک طلبه است چون سرمایه قبلی است و انچه که در امت ختمی به واسطه رسول اکرم ایجاد شده است همان هم بر عهده ماست. پس خیلی ماموریت سنگین و ویژه ای میشود. همانطور که عرض کردیم کار طلبگی کار همان حواریون عیسی است با اینکه حواریون معصوم نبودند اما وظیفه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ بر عهده ماست. پس این سلسله انبیا هرکدام در برهه ای از زمان امده اند و مردم و استعداد مردم را به مرتبه ای از کمال بالا برده اند. مردم میشوند امت آن پیامبر اما خود پیامبر امت نبی اکرم است پس انبیا امت پیامبر اکرم اند وَ جِئْنا بِكَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهِيدا ولی خودشان پیامبر و میزان امتشان هستند.

معنا پیدا کردن ماموریت نبی اکرم به واسطه ظهور

 اینها سنت های حاکم هستند آن وقت نقش اینکه جریان ادم و نوح با عالم چه کرد ؟ پنج نبی اولوالعزم را میگیم با انبیا تحت پوشش ، و موسی و عیسی چه کردند آن وقت معلوم میشود این مقدمات چه مقدماتی بوده اند تا نبی ختمی بیاید هر ماموریت از اینها به واسطه ماموریت بعدی معنا میشود و ماموریت بعدی به واسطه بعدی معنا میشود تا میرسد به امت ختمی که ماموریت خود پیامبر به واسطه ظهور معنا پیدا میکند.

جریان بعثت انبیاء مقدمه آشکار شدن توحید

ظهور به واسطه معاد و قیامت معنا پیدا میکند و این بحث بسیار عمیق است که تفصیل هستی با معاد هست، معاد پایان زندگی نیست بلکه رسیدن به ساحل است یعنی انسان دائما حرکت میکرد تا به محوضت برسد تازه این غایت بود و غایت اصل کار است که معاد محقق میشود و ظهور نازله قیامت است و مرتبه از قیامت میخواهد در ظهور محقق شود . این بحث را علامه طباطبائی مطرح کرده است دارد و اگر رگه های این بحث را در همه مباحث دیگر سرایت بدهیم بسیار اثر گذار است. ایشان میفرماید روایت آمده ذیل یک ایه که این ایه مربوط به ظهور است روایت دیگر میگوید مربوط به رجعت یا قیامت است ایشان میفرمایند قول حق این است که اینها سه مرتبه یک واقعیت اند که در آن واقعیت میخواهد توحید اشکار و بارز بشود لِمَنِ‏ الْمُلْكُ‏ الْيَوْمَ‏ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار[7] لذا در دوران ظهور قرار است توحید اشکار شود لذا جریان بعثت پیامبر و بعثت تمام انبیا مقدمه برای این آشکار شدن توحید در عالم دنیا بوده است.

بروز نتیجه کار پیامبر، دوران ظهور

 عالم دنیا برای پیامبر و اهل بیت اشکار شد اما عمومی نشد. چه زمانی عمومی میشود؟ در دوران ظهور، لذا دوران ظهور برتر است از دوران پیامبرص. ظهور فصل اخیر همان حرکت است نه اینکه جدا باشد یعنی کاری که پیامبر آغاز کرد نتیجه اش در ظهور مشخص میشود لذا الْمَهْدِيُّ مِنْ وُلْدِي، اسْمُهُ‏ اسْمِي‏، وَ كُنْيَتُهُ كُنْيَتِي[8]، اینها دلالت دارد.

مئلت ظلما، ادراک ظلم نه افزایش آن

فَيَمْلَؤُهَا قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً. نگاه اول این است که ظلم کم بوده است و مدام زیاد میشود و آنجا به اوج خودش میرسد بعد که به اوج رسید حضرت ظهور میکند، نگاه دوم و دقیق تر این است که ادراک ظلم بالا میرود نه اینکه مقدار ظلم بیشتر میشود و در طول تاریخ بعضی مواقع بوده که ظلم شدیدتر بوده است و ادراک ظلم مهم است؛ یعنی طوری بشود که گناه و ظلمی که قبلا عادی بود امروز سخت میشود، اعتراض میشود حالا شما حساب کنید سیل حرکتی که الان انجام میدهیم با این جهانی شدن که دشمنان پیش میاورد به این سمت میرود یا نه ؟ یک حرکت کوچک و خطا در بوق و کرنا میشود و چقدر انسان باید مراقبت بکند که خطا صورت نگیرد که در بوق نرود. این به نظر شما نه به لحاظ فعل دشمن و زوائدی که ایجاد میکند ولی به لحاظ مراقبتی که برای مومن و جامعه ایجاد میکند کمال هست یا نه؟ اگر سر و صدا ایجاد نمیشد حول یک واقعیت کوچکی این همه مراقبت صورت میگرفت در این که چیزی اینطور پیش نیاد ولی از ترس اینکه دشمن تمرکز کرده و دقت میکند و همه دوربین ها رو به اعمال است از این منظر یک زیبایی دارد و این «بعد ما ملئت ظلما» است که یعنی ادراک ظلم بالا میرود و طلب عدالت جدی میشود و به کلیات عدالت قانع نمیشوند و تمام عدالت را میخواهد و هرجا که ذره ای عدالت کم بشود صدای مردم درمیاید و ادراک میکنند همان دورانی که «واستخف قومه و اطاعوه» فرعون انقدر بنی اسرائیل را ذلیل کرده بود که مطیع محضش بودند و اصلا امکان اینکه قیام کنند برای خودشان نمیبینند اینها اصلا باور نمیکردند بشود یک موقعی با فرعون مقابله کرد این پذیرش ظلم بود نه طلب عدالت. حتی طلب مقابله با ظلم هم نبود لذا ببینید این زیبایی ظهور میخواهد به کجا برسد ؟ تمام نهضت انبیاء میخواهد اینکار را بکند که آن فطرت ظلم ستیزی را در وجود انسان قوی کند. اگر فطرت ظلم ستیزی در درون و بیرونش قوی شد و در حرکت انبیاء این سیر صورت گرفته است و این میرساند به ظهور، و این رسیدن به ظهور دائر مدار شدت ادراک ظلم است و طلب عدالت این ممکن است با فعل ما درش تعجیل بشود و یا درش تاخیر بشود اگر مردم را به سمتی سوق دادیم که هرجا ظلمی میشود حساس بشوند نه اینکه جایی سوزنی بهش میخورد شاکی بشود اگر میبیند در فلان کشور هم ظلمی است حساسیت دارد و پیگری میکند که چرا انجا ظلم شده است و این ظلم ستیزی و رابطه انسان با ظلم را پررنگ کند این میشود نزدیک شدن ظهور لذا اگر میگویند فَيَمْلَؤُهَا قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً  پر شدنش چطور بوده؟ برخی از این میخواهند استفاده کنند که پس حکومت اسلامی و حاکمیت نباید باشد چراکه اگر باشد بالاخره یک عدالتی صورت میگیرد و این مرتبه ای از عدالت است . در مقابل این نگاه است که میگوید تا یک حاکمیت عادله ای نباشد که ادراک ظلم صورت نمیگیرد و این ادراک ظلم با دیدن عدالت است و هر مرتبه ای از عدالت دیده شود انسان حساسیتش نسبت به ظلم بالا میرود. نگاه کنید چقدر نگاه متفاوت میشود.

خلقت آدم، بنیان تقابل تمدنی

وقتی ادم خلق شد اولین چیزی که مطرح شد بحث سجده بود و تا سجده مطرح شد تمرد شیطان مطرح شد و تمرد شیطان یعنی همان ظلم و عدم عدالت. مقابله درست از همین جا که نه به بهشت رفته آدم و نه به زمین آمده است هنوز در مقام خلق است شروع شد. فلذا فَإِذا سَوَّيْتُهُ‏ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِين‏[9]، فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبى‏ وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ‏ مِنَ‏ الْكافِرِين[10]‏ این خط مقابله حق و باطل و ظلم و عدل از همانجا اغاز شد و ادامه پیدا کرد در تمام انبیا ! انبیا از درون مبین عدل و قسط بودند تا بیرون، لذا  لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ‏ النَّاسُ‏ بِالْقِسْط[11]  برای اینکه بتواند فرهنگ قسط را در مردم جا بندازد، نمیگوید «لیقیم الناس بالقسط» بلکه میگوید مردم را به اقامه قسط تشویق کند یعنی فرهنگ قسط و این یعنی فهم قسط و این فهم ظلم را میطلبد اگر کسی بخواهد فرهنگ قسط را اجرا کند باید ظلم را بفهمد و اگر بخواهد ظلم را بفهمد این نگاه تمدنی است از بنایش که خداوند با آدم نقشه را کشیده و از همانجا بنیان تمدنی را بنا گذاشته که مرز های دشمنی و انحراف روشن باشد و مرز عدالت حقیقت روشن باشد يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ‏ وَ لِزَوْجِكَ[12]‏  وقتی که وارد بهشت شد وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَة هرچیزی خواستی بخور و به این نزدیک نشو بعدا حواست باشد إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ‏ وَ لِزَوْجِكَ ، این هذا اشاره به نزدیک است یعنی شیطان همین اطراف و نزدیک بوده است بعد که وسوسه صورت میگیرد به صورت دور معنا میشود، یعنی رابطه انسان دور شدن است

فهم انسان ده هزار ساله منوط به فهم من أین و الی أین ، سیره در مقام بیان علیت

 پس اگر ما آن انسان ده هزار ساله را میخواهیم بفهمیم چیست و حرکتش چیست و غایتش چیست و به چه معناست و چرا باید باشد باید این مسیر «من این الی این» معین باشد. نکته زیبایی که شهید مطهری میفرمایند یک سیر داریم یک سیره، سیر تاریخ است ما در انسان ده هزار ساله سیر نداریم، تاریخ نداریم خیلی فرد یا فرع است اما بحث ما سیره است. میگوید سیره آن چیزی است که بر آن علیت حاکم است کلیت حاکم است بقا دارد مثل اینکه شما یک موجودی را میبینی یک موقع علت وجودی او را میابید وقتی علت وجودی او را میابید این دیدن در دایره علتی که از او میبینید ما بنیت فترم الفا او یک مصداقش است و میلیاردها از این ایجاد بشود علم جدید برای ما حاصل نمیشود اما وقتی خودش را میبینیم  هی بعدش را میبینیم علم جدید است برای ما اما آن علم یک علمی است که بقیه اینها فرد و مصداقش است چیزی جدیدی نیست.

فعل، قول و تقریر انبیاء و اوصیاء قاعده عالم

 سیره انبیا انسان در کمال به جایی میرسد که هر فعلش بیان علیت آدم است و هرکارش تبیین علت ادم است لذا در رابطه با حضرت دارد که وقتی ایشان ظهور میکند و راه میرود از نعلین ایشان توحید تراوش میکند و انقدر این وجود موزون است و سیره دارد متقن است قدم هایش مثل قدم ما نیست مثل نازله وجودش است و چون وجودش در مرتبه علیت عالم است قدمش هم دارد علیت عالم را نشان میدهد لذا بقا دارد فقط کلامش بقا ندارد لذا میگوییم سیره ائمه هم حجت است زیرا هر فعل و تقریرش از یک مرتبه ای نشئت میگیرد که مقام علیت است حالا انبیا را با این نگاه در تاریخ ببینیم که مبین قواعد علّی عالم است همه وجودشان سیره است لذا اگر به پیامبر میفرماید وقتی اسم از انبیاء میبرد فَبِهُداهُمُ‏ اقْتَدِه[13]‏ به هدایت اینها اقتدا کن، پیامبر اکرم است اما به هدایت اینها اقتدا کن خب چرا ؟ مگر اینها شئون پیامبر نیستند ؟ پس چرا به این انسان کامل میگوید به آنها اقتدا کن چون فعل آنها، فعل خودشان نیست بلکه فعل من است که من به ایشان دادم نمیگوید به اشخاصشان اقتدا کن بلکه میگوید به هدایتشان اقتدا کن. اصلا انها شخص نیستند و هدایت من هستند و هدایت انها برای تو پیامبر هم قابل اقتدا هست یعنی آنها زنده هستند، تاریخ نیست سیره است. معلوم میشود این خطاب به ماهم هست پس اگر خداوند سیره انبیا را مطرح میکند به ماهم میگوید اقتدا کنیم یا نه ؟ این حرکت زنده و جاری است چون وجود اینها سیره است. اینها از مقام علت عالم حرکت میکنند فعل قول تقریر ایشان از مقام علت عالم است لذا قاعده است نه فقط یک واقعه باشد قاعده این است که جریان دارد ادامه دارد. این نگاه باعث میشود عمق وجودی که انسان به انبیا نگاه میکند، عظمت انبیا وقتی در ذهنمان شکل گرفت اون موقع که میگوییم همه انبیا وقتی در کنارهم با نقاط قوتشان جمع میشود میشود نبی اکرم تازه جلوه اش را نشان میدهم و پیامبر فوق انهاست با همه اینکه اینها همه کنارهم جمع بشوند غیر از اینکه حضرات معصومین أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُم[14]‏ هستند طبق ایه مباهله نفس پیامبر هستند اگر این نگاه را کردیم وقتی داریم سیره انبیا را میخوانیم تاریخ انسان ده هزار ساله را میخوانیم در واقع داریم سیره اهل بیت را میخوانیم برخی نگویند از سیره اهل بیت خداوند چیزی نگفته اند از این واضح تر که هود نبی، صالح نبی، سلیمان ملک، یوسف صدیق وهرکدام از اینها در اوج کمالاتشان یک ظهور از ظهور حضرات اند و وقتی داریم اینها را میخوانیم یک جلوه از حضرات را میخوانیم این روایات که اگر داوود این را داشت سوال میکردند که اگر شما جامع هستید چه دارید اگر سلیمان این را داشت شما چه دارید یکی یکی اینها را سوال کردند ببینید روایات را ! لذا میگویند ما بالاتر را داریم اگر بر ادم سجده کرده اند ما بالاتر را داریم . در ایه ان الله و ملائکته یصلون علی النبی، برای خداوند سجده معنا ندارد اما اگر اونجا سجد الملائکه کلهم است اینجا ان الله و ملائکته است.

مرور بحث گذشته و شاکله بندی

تا اینجا تا حدودی یک ساختار را شکل دادیم و محتوا را در آن ریختیم، عرض کردیم در ابتدا اول پاسخ دهنده به ندای که وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ پیامبر ص است و این بر اساس زودتر جواب دادن نیست چون معنا ندارد و هنوز زمان نیست بلکه یعنی رتبه وجود او در مرتبه ای است که بقیه خلق در دامنه وجود او هستند همانطور که اعضا و جوارح بعد از قلب بیان میکنند و پیامبر اکرم قلب عالم است و بقیه موجودات اعضا و جوارح پیامبر حساب میشوند که لبیک انها در دامنه وجود پیامبر است لذا اولیت، اولیت رتبی است، اولیت شمول است بعد در رابطه اخر «ان الی ربک الرجعی و المنتهی» به سوی رب تو همه منتهی ها و رجوع هاست یعنی همه باید به سوی رب تو رجوع کنند. رب پیامبر مدخلیت دارد رب دیگران نه ! رب پیامبر یعنی از کانال وجود پیامبر رجوع صورت میگیرد غیر از آن بحث شفاعت هم که روایاتش را عرض کردیم که همه میان سراغ امت ها لی ذنبٌ که ارجاع میدهند به پیامبر بعدی و همه میرسند به پیشگاه پیامبر و حضرت همه هستی را به پیشگاه خداوند میبرد و سر به سجده میگذارد تا وقتی که میگوید وَ لَسَوْفَ‏ يُعْطِيكَ‏ رَبُّكَ فَتَرْضى اشْفَعْ‏ تُشَفَّعْ‏ وَ سَلْ تُعْط[15] همه هستی با وجود پیامبر به محضر خداوند میرسد و هم چنین در عالم دنیا هم عرض کردیم فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهِيدا[16] که تو شهید بر شهداء هم هستی در دنیا. در این نگاه سیطره وجود پیامبر بر هستی و در این حرفی که زدیم این حقیقت محوضت واحد به سمت قیامت برود تا ظهور محقق بشود

ماموریت هرکدام از این انبیاء باید در این دایره مشخص بشود.

[1] ما روي عن أمير المؤمنين ع حيث قال رحم اللَّه امرء أعد لنفسه و استعد لرمسه و علم من أين و في أين و إلى أين. (الوافی ج 1 ص 116)

[2] المومنون آیه 14

[3] سوره الحجر، آیه 21

[4] وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ‏ع قَالَ: نَحْنُ أَئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى الْعَالَمِينَ وَ سَادَةُ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَادَةُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ وَ مَوَالِي الْمُؤْمِنِينَ وَ نَحْنُ أَمَانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ كَمَا أَنَّ النُّجُومَ أَمَانٌ لِأَهْلِ السَّمَاءِ وَ نَحْنُ الَّذِينَ بِنَا يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ‏ وَ بِنَا يُمْسِكُ الْأَرْضَ أَنْ تَمِيدَ بِأَهْلِهَا وَ بِنَا يُنَزِّلُ الْغَيْثَ* وَ يَنْشُرُ الرَّحْمَةَ وَ تَخْرُجُ بَرَكَاتُ الْأَرْضِ وَ لَوْ لَا مَا فِي الْأَرْضِ مِنَّا لَسَاخَتِ‏ الْأَرْضُ‏ بِأَهْلِهَا ثُمَّ قَالَ وَ لَمْ تَخْلُ الْأَرْضُ مُنْذُ خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ فِيهَا ظَاهِرٍ مَشْهُورٍ أَوْ غَائِبٍ مَسْتُورٍ وَ لَا تَخْلُو إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ مِنْ حُجَّةِ اللَّهِ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يُعْبَدِ اللَّهُ.

الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏2، ص: 317

[5] سوره الشوری، آیه 53

[6]  ف، تحف العقول عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الثَّالِثِ ع قَالَ: إِنَّ السُّجُودَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ لآِدَمَ لَمْ يَكُنْ لآِدَمَ وَ إِنَّمَا كَانَ ذَلِكَ طَاعَةً لِلَّهِ وَ مَحَبَّةً مِنْهُمْ لآِدَمَ

ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ الْهَاشِمِيُّ عَنْ فُرَاتِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَلِيٍّ الْهَمْدَانِيِّ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْبُخَارِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِي الصَّلْتِ الْهَرَوِيِّ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ : إِنَّ اللَّهَ فَضَّلَ أَنْبِيَاءَهُ الْمُرْسَلِينَ عَلَى مَلَائِكَتِهِ الْمُقَرَّبِينَ وَ فَضَّلَنِي عَلَى جَمِيعِ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ وَ الْفَضْلُ بَعْدِي لَكَ يَا عَلِيُّ وَ لِلْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِكَ وَ سَاقَ الْحَدِيثَ إِلَى أَنْ قَالَ ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ آدَمَ فَأَوْدَعَنَا صُلْبَهُ وَ أَمَرَ الْمَلَائِكَةَ بِالسُّجُودِ لَهُ تَعْظِيماً لَنَا وَ إِكْرَاماً وَ كَانَ سُجُودُهُمْ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عُبُودِيَّةً وَ لآِدَمَ إِكْرَاماً وَ طَاعَةً لِكَوْنِنَا فِي صُلْبِهِ فَكَيْفَ لَا نَكُونُ أَفْضَلَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ قَدْ سَجَدُوا لآِدَمَ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ الْخَبَرَ

[7] سوره الغافر، 16

[8] الإمامة و التبصرة من الحيرة، النص، ص: 120

الْمَهْدِيُّ مِنْ وُلْدِي، اسْمُهُ‏ اسْمِي‏، وَ كُنْيَتُهُ كُنْيَتِي، أَشْبَهُ النَّاسِ بِي خَلْقاً وَ خُلْقاً، تَكُونُ لَهُ غَيْبَةٌ وَ حَيْرَةٌ حَتَّى تَضِلَّ الْخَلْقُ عَنْ أَدْيَانِهِمْ، فَعِنْدَ ذَلِكَ يُقْبِلُ كَالشِّهَابِ الثَّاقِبِ، فَيَمْلَؤُهَا قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً.

 

 

 

[9] سوره الحجر، 29

[10] سوره البقره، 34

[11] سوره الحدید، 25

[12] سوره طه، آیه 117

[13] انعام، 90

[14] آل عمران، 61

[15] بحار الانوار، ج8، 45

[16] نساء، 41

 

سیره انبیا، قواعد معرفتی حاکم بر اعمال آنها

گفته شد که مسئولیت ما به‌ عنوان یک طلبه دررابطه ‌با این حقیقتی که از ابتدای خلقت خدای سبحان در گوش انبیا گذاشته تا روز ظهور و قیامت چیست و چه مسئولیتی بر دوش ما قرار دارد؟ برای شناسایی این حقیقت لازم است که نگاه ویژه قران کریم و روایات به انبیا (علیهم‌السلام) و اولیاء را بررسی کنیم تا بدانیم نازله آن نگاه که برای ما هم هست چگونه امکان‌پذیر است.

عرض کردیم یک نکته اساسی که این جزء مسئولیت مهم کار ما می‌باشد این است که انبیا سیره داشتند. سیره داشتن انبیا یعنی قواعد معرفتی بر اعمال آن‌ها حاکم بود. یعنی هیچ عملی از اعمال آن‌ها نبوده مگر اینکه از عمق جان آن‌ها و از عمق معرفت آن‌ها نشئت می‌گرفت و چون معرفت آن‌ها در اوج بود، اعمال آن‌ها هم از آن اوج سرچشمه می‌گرفت.

انبیاء، حاکم بر حوادث عالم

 لذا خودش؟؟ حاکم بر حوادث بود! تحت‌تأثیر حوادث نبود. لذا سیره بود. اعمال ما تحت‌تأثیر حوادث است، ما اینگونه ایم که وقتی فشارها از اطراف وارد می‌شود تصمیمی می‌گیریم، کاری انجام می‌دهیم، ناچار می‌شویم کاری انجام می‌دهیم. اما انبیا به اضطرار مبتلا نمی‌شدند. انبیا حاکم بر حوادث بودند. اینکه میگوییم انبیاء، برای اوصیاء هم همین‌گونه است؛ یعنی لفظ انبیا اعم از انبیا و اوصیاء است لذا بعداً نگویید پس اوصیاء چگونه می‌شود. این بسیار بحث مهمی است که سیره بر وجود آن‌ها حاکم بود نه سیر. این‌گونه نبود که فقط در تاریخ باشند؛ بلکه تاریخ‌ساز بودند. این‌گونه نبود که تحت وقایع باشند؛ بلکه قاعده ساز بودند. ما می‌خواهیم به سمتی حرکت بکنیم که اعمال ما در هر حالتی در عسر و یسر به‌گونه‌ای باشد که قاعده‌مند باشد. نه اینکه انسان بعداً ببیند پشیمان شده است از کاری که انجام داده است؛ چون تحت آن ضابطه کلامی که می‌دانست قرار نگرفته بوده؛ لذا یک طلبه، یک کسی که می‌خواهد مأموریت تبیینی حضرات انبیا و اوصیاء را بر دوش خودش حمل بکند باید به این نزدیک بشود. نمی‌گوییم حالا عین این بشود. خیلی سخت است. اما می‌تواند به این نزدیک بشود.

سیره سازان، در اوج ایمان یا در حضیض کفر

 سیره یعنی آن چیزی که نظام عقل و قانون و قاعده و شریعت و حکم خدا برش حاکم است؛ اما سیر آن است که عام است. ممکن است باشد ممکن است نباشد. سیر را همه دارند؛ اما سیره متعلق به کسانی که یا در جهت سعادت به یک علوی رسیدند که سیره ساز هستند یا در شقاوت به جایی رسیدند که  لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّارا که تمام اعمالشان از بغضشان نشئت می‌گیرد. او هم سیره دارد. او نیز برای خودش قاعده و قانون دارد، اعمالش از بغض نشئت می‌گیرد. او هم حتی در آن جایی که پیغمبر قدم می‌گذارد در جهنم، جهنم سرد می‌شود منافق می‌پرسد که چه شد؟ می‌گویند قدم پیغمبر بود. می‌گوید پنجره‌ها رو ببندید آتش را می‌خواهیم نه دیدن پیغمبر را. یعنی بغض به جایی می‌رسد که او نیز سیره دارد، برای خودش قاعده‌مند شده است؛ چراکه مهر خورده بر قلبش آن‌هم قاعده‌مند است، منتها قاعدة شیطانی.

نگاه به روحانی، نگاه به فردی سیره ساز

 خب پس این سیره داشتن یک افق است که انسان باید در حرکتش، به‌گونه‌ای باشد که هر قدمی، حرفی، سکوتی، کلامی، فعلی از آن عمق وجودی‌اش نشئت بگیرد. باید به این سمت حرکت بکنیم؛ لذا مردم نگاهشان به ما این است حتی اگر ما متوجه نباشیم. بزرگی می‌گفت من می‌رفتم نماز برای اینکه در حقیقت وقتم یک‌جوری بود که یک محذوری داشتم، نماز مغرب را می‌خواندم با جماعت بعد بین دو نماز، نماز عشاء را خودم می‌خواندم؛ چون طولانی بود بین دو نماز در آن جا، بعد می‌رفتم. باید می‌رفتم یک کاری بود می‌رسیدم، نماز عشاء را این‌جور می‌خواندم. بعد دیدم که یک‌دفعه خلاصه یک کسی که کاری داشت با من گفتم اگر خواستی بیا آن جا من هستم گفت بله شما که نماز عشا را می‌روید بعداً می‌خوانید. دیدم ببین این کار من سیره شده است. یعنی دیگران توجه می‌کنند، حواسشان جمع است. یک فرد عادی نیستیم که موردتوجه نباشیم. سیره است حتی یک چیزی که من برای خودم توجیه بود. اما کار من برای دیگران توجیه نبود. توجیه نشده بود برای آنها که من چرا این کار را می‌کنم.. ما باید به لازم کارهایمان برای دیگران هم توجه داشته باشیم. انبیا و اوصیاء این‌گونه بودند اگر کسی هم خود حضرات به‌ظاهر نبینند که کسی دارد آن‌ها رو نگاه می‌کند ؟؟؟؛ ولی تمام اعمالشان حجت است، سیره است. و قابل اقتدا می‌باشد. ما ممکن است در وقتی که توجه داریم به نحوی کار کنیم که دیگران وقتی ببینند قابل اقتدا باشد، سؤال‌برانگیز نباشد، اما وقتی که احساس توجه دیگران را نمی‌کنیم ممکن است به‌گونه‌ای باشیم که چه باشد؟ بعداً اگر به ما بگویند شما چنین کاری می‌کردید، گناه هم نباشد؛ اما جوری باشد که… بگویند ما نمی‌خواستیم این را جا بیندازیم، ما نمی‌خواستیم این به‌عنوان یک دستورالعمل نشان بدهیم. سیره است دیگر. نگاه مردم به یک روحانی به‌عنوان یک سیره است که این لباس را به تن کرده تا بگوید من فعلم، قولم، رفتارم، همه حرکاتم مطابق دین است. لزوماً به این نیست که انسان سؤال کند، جواب فقط مطابق دین بده. دیدن این، دین را تداعی می‌کند؛ لذا می‌گویند با کسی بنشینید که شما رو به یاد خدا میندازد؛ لذا روحانی یعنی من این کار را دارم می‌کنم، من این مسئولیت رو دارم، این هویت ماست که باید نگاهمان سیره‌ای باشد. وجودمان ملکه شده باشد در وجودمان که فعلمان حتی خوابیدنمان و بیدار شدنمان که گاهی آدم می‌گوید نه اینها دست ما نیست. می‌گوید چرا! انسانی که در وجودش یک تمکن پیدا کرده خوابیدنش هم متفاوت می‌شود، بیدارشدنش هم متفاوت می‌شود، یک تمکنی در وجودش ایجاد شده پس باید به این سمت حرکت کند. یعنی آزاد نباشیم؟ می‌گوید چرا این مخالف آزادی نیست. این آزادی الهی است. آزاد بودن یعنی بی‌بندوبار بودن؟ بله بی‌بندوبار نباشیم. اما آزاد باشیم؛ یعنی اینکه همه کارهایمان فعل الله باشد، تداعی این باشد. البته خیلی عالی است که خواب ما هم به امر خدای متعال باشد.

نگاه تمدنی به سیره حضرت آدم

زاویه‌ای متفاوت در نظر به مباحث حضرت آدم سلام‌الله‌علیه

ما بحث حضرت آدم‌ را چند بار چند جور بیان کردیم. یک‌بار در المیزان بیان کردیم، در جلد اول المیزان ذیل إِنِّي جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِيفَة[1] یک بحث مفصلی، سی چهل جلسه این بحث افاده شده در آن جا. یک‌بار دیگری این بحث را در بحث حضرت آدم سیره تربیتی انبیا در تلویزیون مطرح کرده بودیم. آن هم بحث دیگری است به‌اصطلاح نگاه دیگری. یک‌بار نیز این بحث را در کتاب الانسان مطرح کردیم که آن‌هم یک بحث مفصلی تا حالا شده و هنوز هم ادامه دارد و خیلی طولانی و دقیق هم هست. اما امشب به‌ عنوان اینکه سیره حضرت آدم ‌را به‌عنوان یک نگاه تمدنی چگونه بیان بکنیم می‌خواهم امشب از یک زاویة دیگری به این بحث وارد بشویم و نظر بکنیم. شاید یک موارد اشتراکی با مباحث قبل داشته باشد؛ اما روح کلی با مباحث قبلی متفاوت است.

خلیفه بودن، امری تمدنی

خدای سبحان وقتی حضرت آدم سلام‌الله‌علیه را خلق کرد از ابتدا قبل از خلقتش به‌عنوان بشارت إِنِّي جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِيفَة[2] را مطرح کرد، این خلیفه بودن یعنی چه؟ خلیفه را بعضی از بزرگان  به‌اصطلاح اهل عرفان معنا کردند که خلیفه یعنی حَکَم عدل. حکم عدل یعنی حاکمی که از جانب کسی خلیفه شده تا عدالت را اجرا کند.  و بین مخلوقات عالم حاکم عادل باشد. یعنی رفع‌اختلاف می‌کند. این هر چیزی را در جای خودش قرار می‌دهد. حکم عدل خیلی تعبیر زیبایی است. آن وقت انسان را به‌عنوان خلیفه الهی و آدم را به‌عنوان اولین مظهر این، خدای سبحان خلق کرده است. پس از اول نگاه به خلیفه چه نگاهی می‌باشد؟ نگاه تمدنی چیست؟ حکم عدل. هر دو عنوان حکم که حاکم بودن است و عدل که عدالت‌پروری و عدالت‌گستری است هر دو ناظر به چیست؟ ناظر به یک کار اجتماعی، به یک کار عمومی، به یک تدوین و تمدن که دارد شکل می‌گیرد. پس خلیفه بودن اساسش بر منظر یک کار حاکمیتی تمدنی است. یعنی خدای سبحان یک افقی را آنجا باز می‌کند که آدم سلام‌الله‌علیه به‌عنوان اولین خلیفه، حکم عدل بین آفرینش و طلیعه‌اش برای انسان‌هاست.

تحقق فساد و سفک در بستر اجتماع

 بلافاصله در مقابل این حکم عدل ملائکه اعتراض می‌کنند. یعنی سؤال می‌کنند. سؤالشان به این است که چرا خلق می‌کنی کسی را که یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَک[3] سفک و فساد دارد. سفک و فساد کجا انجام می‌شود؟ در یک اجتماع نه  در فرد! یعنی آن‌ها حقیقت خلقت آدم را چه دیدند؟ هنوز هیچی نشده، خلقی نشده  ولی افقی که خدا مطرح می‌کند از یک سو و افقی که ملائکه فهمیدند از سوی دیگر نشان می‌دهد که این خلقت یک خلقتی است که دامنه دارد، گسترده می‌شود، اجتماعات بر آن شکل می‌گیرد؛ لذا خدا می‌فرماید می‌خواهم خلیفه خودم رو خلق بکنم. آنها هم می‌گویند که کسی که سفک دماء دارد و فساد دارد ار خلق میکنی برای خلیفه شدن؟ فساد و سفک دماء در یک اجتماع شکل می‌گیرد. چطور می‌خواهی چنین کنی درحالی‌که نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَک[4] آن جا خدای سبحان می‌فرماید که إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید.

تعلیم اسماء عامل اصلی خلیفه اللهی انسان

 عَلَّمَ آدم الْأَسْماءَ كُلَّها تعلیم اسماء چه نقشی در دایره تمدنی و حکم عدل دارد؟ چه نقشی دارد که می‌خواهد از یک سو تأیید بکند خلیفه بودن را، از یک سو نقض بکند  فساد و سفک را که ملائکه گفتند. خدا نمی‌خواست بگوید این انسان سفک و فساد اصلاً ندارد، اما می‌خواست بگوید چیزی دارد به فرمایش علامه طباطبایی که این دارایی او تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. اگر برخی سفک و فساد داشتن، آن‌قدر ضدارزش نیست در مقابل این که در حقیقت خلیفه می‌شود. آن جا در حقیقت خدای سبحان تعلیم اسماء می‌دهد. این اسماء باید چیزی باشد در خلیفه بودن آدم نقش اساسی داشته باشد. خلیفه بودن آدم به اسماء باشد. پس اسماء که تعبیر در حقیقت اسماء الهی باشد، خزائن اشیاء باشد  وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ- وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُوم، هر چه که باشد که الان مختصر می‌خواهیم عبور بکنیم، این اسماء نقش اساسی در خلیفه بودن دارد. پس اسماء الهی را دانستن، دانستن که به علم حضوری آن‌هم خدا تعلیم داده باشد، هنوز لفظ در کار نبوده، این در خلیفه بودن نقش دارد. افق ما را هم روشن می‌کند که به کدام سمت باید حرکت بکنیم برای اینکه آن سیره آدمی را در وجودمان محقق بکنیم و در مقابل سفک و فساد باشیم؟ هر قدر اسماء قوی‌تر در جانی وجود پیدا بکند و در مراتبش، این سیره ساز می‌شود و هرقدر کم‌تر باشد، فساد و سفک ایجاد می‌شود. داریم از این منظر به قضیه نگاه می‌کنیم.

خانواده محور شکل‌گیری اجتماع

 یک نکته دیگری که در خلقت آدم در نگاه تمدنی خیلی بارز است، چرا وقتی خدای سبحان آدم را خلق کرد و وارد بهشت کرد، از همان ابتدا با خانواده همراه است؟ می‌توانست آدم را به‌تنهایی مطرح بکند و بگوید بعداً هم خانواده داشت. چرا از ابتدا با نگاه اجتماعی آدم با حوا خلق شد؟ خلق آدم با حوا که خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ‏ مِنْها زَوْجَها [5]خدا زوج او را هم از همان نفس واحده خلق کرد، این نشان میدهد از ابتدا سمت‌وسوی نگاه بر چه اساسی است. با اینکه کثرت اولاد و اجتماع منظور است، اما این سمت و سو از کجا و در حقیقت از کدام زاویه دیده میشود؟ از زاویه خانواده. تاکید بر خانواده به‌عنوان محور شکل گیری اجتماع. محور شکل گیری ! اینها در قرآنی که به اصطلاح به تعبیر بی ادبانه ی ما خدا قیراطی حرف میزند. یعنی حرف زدنش اگر یک جایی میبینی چند کلام راجع به چیزی آمده، نشان میده خیلی ارزشمند بوده که این چند کلام راجع به این ذکر شده است. اگر بارها در قصه حضرت آدم سلام‌الله‌علیه جریان همسر آدم و خانواده مطرح میشود ، نشان میدهد این اولین خلقت که دارد در آن جا نظام فطرت را پایه گذاری می‌کند، اساسش بر اجتماع  و خانواده است! لذا نگاه، نگاه اجتماعیست. وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَة دوتایی نزدیک نشوید. میتوانست بگوید لا تقرب هذه الشجره . تو نزدیک نشو . اگر او بود بقیه هم به تبع او بودند.. اما چرا در حقیقت متعدد و مکرر این نگاه خانوادگی را مدنظر داشته. پس یکی از نگاه هایی که در جریان آدم سلام‌الله‌علیه خیلی بارز است، جریان خانواده است. اولین مخلوق را خدا به‌گونه‌ای دارد مطرح می‌کند، با نظام خانواده و ارتباط خانوادگی همراه است و این نکته دقیقی می‌باشد.

هبوط آدم

 یکی از مسائل دیگری که در جریان آدم سلام‌الله‌علیه مطرح می‌شود، مسئله هبوط آدم است که یک بحث دامنه‌داری است که وقتی نزدیک شد به آن شجره منهیه، هبوط کرد.

وجود شیطان عامل به فعلیت رسیدن قوای انسان

یکی از مسائل دیگر که در جریان آدم خیلی قوی مطرح می‌شود، شیطان است. اساس نگاه تمدن‌سازی در جایی است که مانع در کار باشد. اگر یک چیزی هیچ مانعی در کارش نباشد، تمدنی هم ساخته نمی‌شود، قوا به فعلیت نمی‌رسد. یعنی اگر یک جایی هیچ مانعی در مقابل انسان نباشد، سرعت حرکت انسان، قدرت انسان و فعلیت‌های انسان، به فعلیت نمی‌رسد مگر در جایی – یک نکته دارد که یک موقع بعداً سوءاستفاده نشود – که قبلاً قوای انسان در مقابل شیطان به فعلیت رسیده و الان به موطنی رسیده که بدون مانع هم حرکت امکان‌پذیر است. مثل زمان ظهور که قبلش قوا به فعلیت می‌رسد و در زمان ظهور این امتدادش چه می‌شود؟ یا در بهشت آن جا انسان قبلش این آزمایش‌ها انجام شده، به فعلیت رسیده، الان تمام توانش به فعلیت می‌رسد. پس با این نگاه جریان شیطان در جریان تمدن‌سازی، نقش اساسی دارد. اگر کسی بگوید که خدا برای چه شیطان را خلق کرد؟ که مردم را گمراه بکند خودش را هلاک کرده است. از حضرت عیسی علیه‌السلام نقل می‌کنند که شفاعت کرد پیش خدای سبحان که خدایا این را نجاتش بده. حالا این قصه است. عیسی علیه‌السلام اعرف از این می‌باشد. اما می‌تواند یک قصه‌ای باشد تمثیلی باشد. خلاصه درخواست کرد از خدا که می‌شود برگردد توبه بکند؟ خدا گفت بله هر لحظه بخواهد توبه بکند من می‌پذیرم. بگوید من اشتباه کردم فقط. بگوید من اشتباه کردم، می‌پذیرم. وقتی به شیطان می‌گویند که شیطان خدا می‌گوید اگر تو بگی اشتباه کردم، در حال سجده، می‌پذیرم. شیطان گفت نه من که اشتباه نکردم، خدا باید بگوید من اشتباه کردم تو را طرد کردم. یعنی آن سر حرفش پابرجاست. به خدا گفته خدا من را از سجده آدم معاف کن من عبادتی می‌کنم که دیگری نکرده. خدا فرمود من می‌خواهم از حیثی که اراده کردم عبادت بشم نه از آن حیثی که تو اراده کردی. نه از حیثی که تو می‌خواهی. آن که دیگر دلت می‌خواهد. آن که منیت است

توان شیطان هر فرد و اجتماع به‌اندازه توان ایشان و قدری کمتر

 شیطان یک مانع عظیمی است برای به فعلیت رسیدن قوای وجود انسان که اگر نباشد این قوا به فعلیت نمی‌رسد؛ لذا از ابتدا شیطان در مقابل هر نبی ای به‌اندازه قوت آن نبی، و قدری کم تر است از ابتدا. در روایات هم داریم که عیسی علیه‌السلام که مبعوث شد، شیطان از چهار آسمان منع شد. چهار اسمان تفکیک پیدا کردند. قبلاً آسمان‌ها از هم تفکیک نداشتند. مرزها با هم یک‌جوری بود، بسیط بود. بعد کم‌کم این‌ها تفکیک شد. وقتی که پیغمبر اکرم صلی‌الله علیه و اله و سلم مبعوث به رسالت شدند، شیطان از هفت‌آسمان محروم شد. یعنی آسمان‌ها دیگر تفکیکش دیگر خیلی دقیق‌تر شد مراتب؛ لذا شیطان هر نبی ای به‌اندازه آن نبی، قدری کم‌تر است. اگر به ما بگویند که شیطان ضعیف باشد؛ مثلاً به ما بگویند امتحان کلاس اول را می‌خواهیم از تو بگیریم. بدمان می‌اید. اما اگر یک امتحان در خور از شما بگیرند و در ان قبول بشوی افتخار می‌کنی. قضیه شیطان همین است. امتحان است دیگر. ما دلمان می‌خواست شیطانمان در رتبة کلاس اول باشد. ولی اگر بر این شیطان غلبه کردیم افتخاری ندارد. قوایی به فعلیت نمی‌رسد. اما اگر شیطان در ردة ما یک خورده کم‌تر، یک خورده کمترش را که می‌گویم دلیل دارم حالا بماند، یک خورده کم‌تر چون سبقت رحمت بر غضب این است که انسان باید غالب بشود منتها ما تمام توانمان را به کار نمی‌گیریم و این شیطان تمام توانش را به کار می‌گیرد. این در افراد همینطور است، در اجتماع هم همین‌طور. شیطان هر اجتماعی به اندازة توان آن اجتماع، یک خورده کم تر است؛ لذا هم در ناحیه فردی با ما درگیر می‌شود، هم در ناحیه اجتماعی با ما درگیر می‌شود. هم رفتار فردی دارد هم رفتار اجتماعی دارد شیطان. یکی از گزینه‌های مهمی که از ابتدای خلقت انسان برای سمت‌وسوی تمدنی خدا در قرآن مطرح می‌کند، جریان شیطان است که از همان اولین، این نقاطی که از همان اول مطرح می‌شود خیلی مهم و کلیدی است. تا آخر هست. ممکن است اواسط گاهی یک چیزی مطرح بشود عیب ندارد قبلاً نبوده. بعداً هم ممکن است نباشد. اما هرچیزی که از ابتدا مطرح می‌شود تا اخر هست. یک مورد آن جریان خانواده است، که تا انتها هست و به‌عنوان یک نکته کلیدی که هرچقدر ما به این بپردازیم، هرچقدر بهش پرداخته بشود، هرچقدر این در حقیقت روش کار بشود، دقت بشود، به‌عنوان فطرت خانواده چون از ابتدا مورد بیان قرار گرفته، معلوم می‌شود یک اصل فطری است. یکی هم جریان شیطان است که در آن جا در حقیقت از همان ابتدا که إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِك هم دشمن توست و هم دشمن همسر تو. ارتباط خانوادگی در اینجا پررنگ شده. بعداً می‌بینید این مسئله در روایات هم الی ماشاءالله. پررنگ‌تر شده، دقیق‌تر شده است.

حروف معجم، معجزه حضرت آدم

بعد از جریان آدم سلام‌الله‌علیه جریان هابیل و قابیل است. یعنی اولین مسئله بعد از جریان آدم که مطرح می‌شود و و مسائل مرتبط با آدم و آن مسائلی که پیش آمده و فطرت و آن احکام فطرت که برای آدم بوده، عبادات فطری، همه را عبور کردیم. یکی از نکات ظریف این است که در روایات ما وارد شده معجزة حضرت آدم سلام‌الله‌علیه حروف معجم بوده. یعنی تکلم را آدم مبداش شد. حروف معجمی که با آن تکلم صورت می‌گیرد. به‌عنوان کلام و گفتار، مبداش آدم سلام‌الله‌علیه بوده که معجزة آدم بوده این. البته آدم نمی‌خواسته نبوتش رو برای کسی ثابت بکند. چون اعجاز جایی معنا دارد که بخواهد نبوتش برای کسی ثابت باشد. اما به‌عنوان یک کاری که فوق العاده است، به تعبیر عادی ابتدائاً برای بشر میسور نیست، ممکن نیست، یک چیز ابدائی ست.

تکلم مبنا کار تمدنی

این جزء اولین ابداعات آدم سلام‌الله‌علیه بود. یک اجتماع می‌خواهد شکل بگیرد، روابط بر اساس کلام شکل میگیرد. کلام در جایی است که اجتماع دیده می‌شود و جامعه دیده می‌شود؛ لذا آدم سلام‌الله‌علیه مبنا و بنای کار تمدنی را با تکلم قرار داد. اینقدر این مسئله برای ما عادی شده که گاهی مثل نفس کشیدن و هوا دیگر توجهی به آن نداریم. این همه تند و تند حرف می‌زنیم اصلاً نمیدانیم این کلام چقدر عظیم است. هر نفسی که می‌خواهد به کار برده شود و معنایی را القا بکند، باید آن معنا تنزل پیدا بکند. از آن حالتی که هیچ صورتی نداره به یک امری که یک صورت لفظی دارد. اگر شما، کسی که لفظی رو نمیشناسد، این لفظ و معنایش کنار هم بگذارد، ربطی بین این دو نمیبیند. مثلاً لفظ سیب و یک سیب را بگذارید کنار هم. این لفظ سیب چه ربطی پیدا می‌کند با این سیب. به‌ظاهر بی ارتباط است. اما انقدر این عظیم است، که من میتوانم آن حقیقت سیب را با این کلمات منتقل کنم به شما و شما هم وقتی می‌شنوید به آن منتقل بشوید. این خیلی تبدیل و تبدل عظیمی است در وجود ما

خدا رحمت کند حضرت ایت الله حسن زاده رو رحمت الله علیه. اینها اهل ولایت قوی بودند. ایشالا مهمان امیر مومنان علیه‌السلام باشند) ایشون فرمودند که اگر ما تاحالا درختان مختلف را ندیده باشیم با میوه های آنها، چند تا میوه را بگذارند کنار ما بگویند این چهارتا میوه این هم چهار تا درخت، بگو این میوه مال کدام درخت است. ما نمیتوانیم تشخیص بدهیم سیب از کدام درخت است ، هندوانه مثلاً مال کدام درخت است .در مورد گردو مال درخت به این تنومندی میوه مثلاً به این کوچکی میدهد یا مثلاً این بوته به این کوچکی، هندوانه به این بزرگی میدهد. نمیتوانیم اینها رو ملحق کنیم اگر تا به حال ندیده باشیم. این نسبت بین لفظ و معنا به نحو اشد آن جا تکوینی است. رابطه هم هست ما نمی‌بینیم. اینجا تازه اگر به جعل ما باشد، به وضع ما باشد، رابطه فقط قرارداده. مگر کسی بگوید الفاظ به وضع الهی هستند که آن یک بحثی دارد که می‌گویند خدا در ذهن آن واضع میاندازد که این لفظ را برای آن معنا قرار بده که آن یک بحث دیگری است حالا سر جای خودش. از این هم عبور بکنیم که معجزة آدم در نظام تمدنی حروف معجم و تکلم بوده که ایجاد کرده. می‌خواهم ببینیم کارهایی که شده تا اینجا رسیده، چقدر کار شده.

انبیا مبدا بسیاری از علوم

 در جریان هابیل و قابیل بر اساس نظام خانواده این دشمنی و کینه شکل میگیرد. یعنی اولاً فرزندان آدم، همه دوقلو به دنیا میامدند.. دارد تا چند نسل هم تا چند سال هم. همه دوقلو بودند. یکی پسر بوده، یکی دختر بوده. لذا هابیل از یکی از قل‌ها بوده، قابیل هم از قل دیگری. نه اینکه از یک قل باشند اینها  و قابیل هم بزرگ‌تر بوده از هابیل هم و اینها هست و قابیل زارع بوده و هابیل هم دام پرور بوده. یعنی از ابتدا آن چیزی که دام پروری رو در کنار کشاورزی تعلیم داد، آدم سلام الله بود. روایات هم الی ماشاءالله دارد که چه گیاهانی را آدم کاشت و چه محصولاتی را برداشت کرد و تعلیم داد؛ لذا مبدا جریان زراعت و دام پروری حضرت آدم بوده. اینها وقتی در تاریخچة علم کنار هم قرار بگیرد به جای اینکه بگویند تاریخ علم مثلاً از زمان اسلام رو قبول داریم. هر علمی قبل از اسلام مثلاً غربی و دور و نجس است و بگذارش کنار، نه اینجوری نیست. مبدأ بسیاری از علوم از ابتدا انبیا بودند.

تحقق سنت گذاری در مبدا

در جریان هابیل و قابیل مسئله بعدی نزاع بر سر ازدواج است. قابیل همانی را می‌خواسته که آدم برای هابیل در نظر گرفته بوده. بنا می‌شود که هر کدام قربانی را تقدیم خدا بکنند. قابیل یک دسته از زراعت خیلی کم کیفیت را، یک دسته از گندم کم کیفیت را میبرد، هابیل هم بهترین دامی که داشته را میبرد. تا زمان موسی علیه‌السلام بین انبیا و سنت الهی این بود که آتش قربانی را می‌پذیرفت. اتشی از اسمان می امد، قربانی با آتش پذیرفته می‌شد.. منتظر شدند تا ببینند کدام پذیرفته می‌شود. آتش از اسمان امد، قربانی هابیل را پذیرفت و قربانی قابیل پذیرفته نشد و از اینجا تصرف شیطان تحقق پیدا کرد. در مورد آدم شیطان وسوسه کرد؛ اما تصرف صورت نگرفت. اما اولین تصرف از زمان قابیل محقق شد و تصرفات قابیل شکل گرفت و اثر گذار شد و به قتل هابیل انجامید

قابیل پایه گذار حزب شیطان

 قابیل با تصرف شیطانی که در او شد، نقشة قتل هابیل را کشید. از اینجا پایه گذاری تمدنی شیطان شکل گرفت. حزب الشیطان. پس یک حزب الهی شد که از آدم شروع شد. یک حزب هم حزب شیطان شد که از قابیل شروع شد. این دوتا در عرض هم تا امروز و الی یوم الظهور و الی یوم القیامه ادامه دارد.

این سنت گذاری است. مبدأ مسئله است. می‌گویند قابیل جزء آن هفت نفری است که بالاترین عذاب‌ها را دارند. فرعون، نمرود، دو نفری که قوم موسی و عیسی علیهم السلام را به انحراف کشیدندو دو نفر از امت اسلام که در اسلام ایجاد انحراف کردند این هفت نفر در صندوقی در گودالی در آن قعر جهنم به‌عنوان عذاب فوق عذاب که اینها در دنیا هم پایه گذاری سنت‌های غلط و انحراف در اصول اساسی رو ایجاد کردند که هفت تا شباهت دارند با هم در سنت گذاری؛ لذا قابیل با اینکه یک نفر رو فقط کشت، اما یک نفر کشتن باعث شد در زمرة کسی قرار بگیرد که در امت پیغمبر انحراف ایجاد می‌کند. این مقدار عذابش با آن‌ها مشترک می‌شود. خیلی عظیم است دیگر. چون سنت گذار بود. ابداع کرد. حزب شیطان را تاسیس کرد. موسس حزب شیطان شد. این موسس حزب شیطان و تمدن شیطانی در طول تاریخ هر قدر ادامه پیدا کند از ثمرات وجودی قابیل است که اساسش هم بر کینه بود. اساسش هم بر دشمنی بود. یعنی مبنای حرب تمدنی شیطان بر کینه است.

همین مقدار بدانید که اینها شواهد قرآنی دارد.. هبوط اولی که بنا بود آدم داشته باشد در سوره بقره، اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُو با تئجه به بحث عداوت، این هبوط، هبوط شیطانی بود. آن هبوط بدنی بود؛ اما بعد فَتَلَقَّى‏ آدم مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْه‏ وقتی توبه کرد بعد هبوط دوم محقق شد، فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي‏ هُدى‏ هبوط دوم هبوط انسانی شد.

از جریان هابیل و قابیل عبور می‌کنیم می‌رسیم به جریان شیث نبی. خدای سبحان در برابر گریه‌های آدم که در فراق هابیل بود، هبه الله رو به آدم هدیه داد که حضرت شیث است هبه الله. حضرت شیث حالا یک سرگذشت لطیفی دارد دیگر از اونم عبور می‌کنیم. فقط ذکرش رو کردیم.

دوران استخفاء انبیاء، از وفات آدم تا جناب ادریس

 از زمانی که آدم سلام‌الله‌علیه از دنیا میرود، تا زمانی که ادریس نبی، بلکه نوح نبی، مبعوث به رسالت میشوند، دوران غلبة حزب شیطان است. یعنی در این دورة بعد از وفات هابیل، تا زمانی که آدم زنده بود قابیلیان قدرت عرض اندام قوی در مقابل آدم ‌را نداشتند. حزب شیطان داشت شکل می‌گرفت، تشکل و آن نظام حیثی و خانوادگی قابیلی شکل گرفت و با هم منسجم بودند. اما سلطنت اینها پنهانی بود؛ چون آدم سلطه و سیطره اش جوری بود که قابیل مخفی شد؛ لذا دائماً تهدید می‌کرد هابیلی‌ها و شیثی ها را، خانواده شیث و بقیه را که اگر آدم رفت میدونم من که با شما چه کنم. یعنی تا وقتی آدم بود جرئت این کار را نداشت و به هر دلیلی، حالا چطور بود، قدرت نداشت یا …، خدای سبحان اجازه نداد، هرچیزی که بود وقتی که آدم سلام الله از دنیا رفت همان جا به شیث گفت که اگر بخواهی ادعای خلافت آدم‌ را بکنی می‌کشمت. چون شیث خلیفة آدم شد. بعد از خودش وصایت به شیث رسید؛ لذا در روایات ما دارد که از جریان بعد از آدم دوران انبیا مستخفی است. یعنی انبیا مستخفی اند، خفا دارند و آشکار نیستند. تا میرسد به برهه ی حضرت ادریس سلام‌الله‌علیه.

اولین مقابله و درگیری حزب الله و حزب الشیطان

حضرت ادریس بین حضرت آدم و نوح میباشد. اگر اشتباه نکنم تولد حضرت ادریس، روز وفات حضرت آدم هست. ادریس سلام‌الله‌علیه که در کوه‌ها زندگی می‌کرد از ترس حاکمان قدرتمند ظالم آن دوره. تا اینکه جبرئیل نازل می‌شود که ادریس نمیخواهی انذار کنی این ظالم را؟ ادریس که شاگردانی هم داشت مخفی در کوه بودند گفت چرا من امادگی دارم؛ اما قدرت آن‌ها به‌گونه‌ای نیست که ما بتوانیم این کار را بکنیم. آن جا جبرئیل گفت خدا تو رو مبعوث کرده برای این کار. از کوه امد پایین و رفت و جریان مفصلی دارد که اولین مقابله و درگیری بین حزب الله و حزب الشیطان در زمان ادریس صورت گرفت. اولین‌ها را میگوییم تا افق جامعه ترسیم بشود تا ببینیم که عقبة نبرد حق و باطل و تمدن حق و باطل چگونه است. قبلا درباره حضرت ادریس مفصل صحبت کردیم؛ اما به این عنوان بحث نداشتیم. در زمان ادریس سلام الله اهل حق در برابر باطل ایستادند. اولین مقابلة باطل با حق از قابیل شروع شد؛ اما اولین مقابله حق با باطل با ادریس نبی اغاز شد که قصه زیبایی دارد.

حضرت ادریس، پایه گذار تعلیم و تربیت و صناعت

 حضرت ادریس علاوه بر اینکه جریان مقابلة با باطل را به‌عنوان یک کار حاکمیتی انجام داد، چند کار ماندگار دیگر هم انجام داد. یکی از کارها این است که در روایات آمده وَ سُمِّيَ إِدْرِيسَ‏ لِكَثْرَةِ دِرَاسَتِهِ الْكُتُب[6] از بس درس داشت و شاگرد پروری و کلاس‌های مختلف داشت، ادریس گفته شد. لذا پایه گذار تعلیم و تربیت بود ادریس نبی. چند رشته هم ذکر کردند که اینها را تدریس می‌کرد. از جمله صناعت. پایه گذار صناعت هم بود ادریس نبی. لذا یکی از صناعت‌های ابتدایی که برای بشر به صورت ضروری امروز عادی شده خیاطی است. خیاطت و خیاطی از زمان ادریس شروع شد (روایت)[7]. اینها خیلی زیباست اگر ما بدانیم اساس بعضی از علوم و صنایع از کجا شکل گرفته و مقصد چه بوده. چرا یک نبی خودش را موظف میبیند در امر خیاطت وارد شود؟ این نشان میدهد اگر یک موقع مسئولیتی احساس کردیم، وارد همان کار بشویم. چرا نکنیم؟ از جمله دیگر ابداعات ادریس سلام الله این است که نوشتن را، کتابت[8] را ابداع کرد. یعنی آدم سلام الله تکلم و حروف معجم را ابداع کرد و ادریس کتابت را. حالا خیلی علوم دیگر را ذکر کردند و ما از حضرت ادریس عبور می‌کنیم. جامعه دارد گسترده‌تر می‌شود. از رسالت اولیه دارد به سمت گستردگی بیشتر میرود.

[1] سوره بقره، 30

[2] سوره بقره، 30

[3] سوره بقره 30

[4] سوره بقره 30

[5] سوره نساء، آیه 1

[6] تفسیر قمی، ج2 ص 52

[7] وَ هُوَ أَوَّلُ مَنْ خَطَّ بِالْقَلَمِ وَ أَوَّلُ مَنْ خَاطَ الثِّيَابَ وَ لَبِسَهَا ،

قصص الأنبياء عليهم السلام (للراوندي)، ص: 79

[8] قصص الأنبياء عليهم السلام (للراوندي)، ص: 79

تاریخ انبیاء، سیر امروز جامعه ما

اهمیت یادگیری چگونگی رشد بشر

در بحثی که در محضر دوستان بودیم، بحث انسان ده هزار ساله – با تخمین بین 7 تا 10 هزار سال- مطرح بود. ابتدا مقدماتی را عرض کردیم؛ بعد وارد جریان زندگی انبیای گرامی شدیم. به عنوان اولین نبی گرامی [ماجرای] حضرت آدم(ع) را به اشاره عرض کردیم، اشاره‌ای به جریان حضرت قابیل داشتیم و اشاره خیلی اجمالی به حضرت شیث(ع) و حضرت ادریس(ع). در ادامه به دنبال مطرح کردن [سرگذشت] حضرت نوح(ع) هستیم که در این جریان فرهنگ و تمدن‌سازی، خدای سبحان برای بشر از ابتدای کودکی‌اش تا رشد کمالی‌اش -که در زمان نبی خاتم اتفاق می‌افتد- چه مراحلی را قرار داده است.

اینکه یاد بگیریم بشر چگونه در هر دوره رشد پیدا کرده، به چه درد ما –که امروز در دوره نبی ختمی هستیم- می‌‌خورد؟ نکته این است که در هر دوره، تمام افرادی که در دوره های سابق بودند با آن مراتبِ تفکری و وجودی، در دوره های لاحق هستند؛ به اضافه اینکه عده ای رشدیافته‌تر هستند. پس دیدن تاریخ گذشته انبیا به خاطر امروز ما است که ما در روابطمان با مردم که مراتبی از کمال را دارند چطور برخورد بکنیم. لذا در عرفان بحثی دارد که بعضی اولیای الهی علی قدمِ نوح(ع) هستند، بعضی علی مشهدِ ابراهیم(ع) هستند. یعنی حتی بزرگانی که بعدها می‌‌آیند، گاهی مشربشان به عنوان مشرب نوح(ع)ی، یوسفی، ابراهیم(ع)ی، عیسوی یا موسوی است. اینها یک مشرب فکری است از آن اطلاق که مشرب خاتم است و هر کدام، یک ظروفی است که بعضی [افراد] با آن ظروف رشد می‌‌کنند تا به آن جامعه برسند. پس تمام این‌ها که بیان می‌شود و در قرآن هم بیان شده، امروز قابل تحقق، قابل اقتدا، و قابل این است که انسان بعضی را باید از این مرحله شروع کند و به مرحله بعد برساند. لذا آنچه در تاریخ انبیا واقع شده، مراحل سیرِ همین امروز جامعه ما هم هست. لذا [در روایت] دارد که در زمان ظهور، امام زمان(عج) [با گروه های مختلف] با صحف ابراهیم(ع)، تورات موسوی، انجیل عیسوی، زبور داودی، و صحف ادریس احتجاج می‌‌کنند. این نشان می‌‌دهد همه این [کتاب]‌ها در آن روز تابع دارد و [در آن روز] مراتبی هست که عبور دادن افراد از آن مرتبه به مراتب بالاتر، یک کمال هست. پس ما باید یاد بگیریم اگر این ها را الان می‌‌بینیم و توجه می‌‌کنیم. مربوط به این است که زنده است. تاریخِ گذشته نیست که به عنوان تاریخِ گذشته ببینیم.

 

نگاه ما در این جلسات غیر از بحثی است که برای برخی اساتید دانشگاه داشتیم به نام تاریخچه علم از منظر انبیا. [و نیز] بحثی که از حضرت آدم(ع) به عنوان سیره تربیتی انبیا در برنامه سمت خدا داشتیم. اینجا بیانمان این است که فرهنگ سازی و نگاه تمدنی انبیا چه سیری دارد؟ این نگاه دیگری است؛ هرچند نقاط اشتراکی دارد، اما تفاوت هم دارد.

دو دغدغه بزرگ انسان، جاودانگی و قدرت بلامنازع

یک نکته از جریان حضرت آدم(ع) باقی ماند: وقتی شیطان می‌‌خواست آدم را با وسوسه به آن درختِ نهی شده نزدیک کند، قسم خورد که فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَا يَبْلَی[1] (میخواهی به ملک جاوان و سلطنت بی‌پایان تو را راهنمایی کنم؟) آن ملک لایبلی همان چیزی است که در آن، ملک عظیمی که خدا به انسان وعده داده محقق می‌‌شود، سلطنتی که هیچ منازعی ندارد. هر قدرتی در عالمِ دنیا نزاع بردار است؛ هیچ چیزی بی منازع نیست. امیرالمومنین می‌‌فرماید عالم دنیا عیشش کَدِر است[2]، عیشش ناقص است؛ زیرا دنیا است؛ اگر یک چیزی را تقویت کردی چیزی دیگر نقص پیدا می‌‌کند. اگر غذا خوردی و سیر شدی، در بدن خستگی پدید می‌‌آید. لذتِ خوردنِ طعام از یک سو است ولی از سوی دیگر خستگی و حالتِ خواب است. لذا وقتی خدا به آدم در بهشت فرمود وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُما[3] تا شیطان شنید کلا منها گفت: اگر می‌‌خورد، می‌‌خوابد. چون می‌‌دانست خوردن و خوابیدن تلازم دارد. لذا گفت: این دو، راه نفوذ من است. لذا ماه رمضان انسان می‌‌خواهد دو راه نفوذ شیطان -یعنی خوردن و خوابیدن- را که اصلِ آن، خوردن است به مقدار زیاد [سد کند.] (البته گاهی انسان از [شدت] خوردن می‌‌افتد و گاهی از نخوردن، از هوش می‌‌رود؛ این نوع دوم، این خوابیدن عمیق نیست، رفع خستگی و بیدار شدن است.)

از آنجا آن افق را نشان می‌‌دهد که دو دغدغه در وجود انسان است، یکی شجره‌ی خلدِ جاودانگی و دیگری قدرتی که منازع نداشته باشد. این دو دغدغه در وجود آدم بود ولی شیطان می‌‌خواست بگوید این‌ها با نزدیک شدن به این درخت محقق می‌‌شود. این دو دغدغه خیلی مهم است. تمام دستورات الهی برای تحقق این دو دغدغه است. لذا وقتی که انسان وارد بهشت می‌‌شود، خدای سبحان نامه می‌نویسد مِن الحَیّ القَیّوم الّذی لایَموتُ إلی الحیّ القیّوم الّذی لایَموتُ[4] منتها این [=انسان] اذنی است و آن[=خدا] ذاتی. دنباله‌اش می‌‌فرماید فإنّی أقولُ لِلشیء کُن فیَکون و قَد جعلتُکَ تَقولُ لِلشّیء کُن فیَکونُ[5] تو هم از این به بعد مظهر همین هستی که اگر اراده کنی چیزی بشود، می‌‌شود. پس قدرت بی‌منازع محقق می‌‌شود، جاودانگی هم -حیِ قیومی که لایموت است- محقق می‌‌شود. پس این دو دغدغه را شیطان خوب شناخته بود که به آدم گفت اگر به این [درخت] نزدیک شوی، به آن [دو دغدغه] دست پیدا می‌کنی. این دو دغدغه، دو ذهنیت برای انسان است و در همه کارها می‌‌خواهد به آن برسد.

شریعت به مثابه تمدن، فرهنگ و اجتماع ساز

جامعه حضرت نوح، جامعه ای بسیط

حضرت نوح(ع) اولین رسول اولوالعزم است. ما داریم این را می‌‌خوانیم تا رسالت خودمان را پیدا کنیم. ایشان اولین رسول اولوالعزم است و اولین باری است که آن شریعتی که همه باید از آن تبعیت کنند را می‌‌آورد. آوردن شریعت آوردن یک فرهنگ است؛ یک تمدن است؛ یک اجتماع سازی است که دارد مردم را دور هم جمع می‌‌کند؛ مرتبط می‌‌کند و ذیل یک هدفی حرکت می‌‌دهد. حرف این نیست که افراد خودشان ارتباط برقرار کنند و دستورات، فردی باشد. از زمان حضرت نوح(ع)، دستورات اجتماعی می‌شود. شریعت ایجاد می‌‌شود. اولین شریعت را که نوح(ع) می‌‌آورد، برای دوران کودکی بشریت است. نگویید بشر در آن موقع حدودا دو هزار سالش است. 2000 سال گذشته اما بشر هنوز خیلی بسیط است. خیلی ساده است. سرعت سیر در کمال مثل حالا نیست که زمان هرچه جلوتر می‌‌رود، رشد ایجاد می‌‌شود. حرکت، خیلی کند بوده است. مثل کودک، که رشدش خیلی آهسته است؛ به یک جایی می‌‌رسد و از آنجا به بعد سرعت سیر پیدا می‌‌کند. دوران رشد بشر در دوران حضرت نوح(ع) خیلی بسیط است.

رشد کینه ها، مانع رسوخ دعوت انبیاء

 نوح(ع) آمده ولی طبیعت و آن کینه هایی که از طبیعت انسان -یعنی بدن انسان- برخاسته، [شدید است.] آن نظامِ روح است که ارواح با هم انس پیدا می‌‌کنند و ابدان، کنار هم به خاطر انسِ ارواح آرام می‌‌گیرند. کنار هم بودنِ بدن‌ها -اگر در حد همان بدن‌ها باشد- مثل در کنار هم بودنِ حیوانات است که در مقابل هم هستند. لذا تا آن دوران، شدت رشد تقابل ها بود، به طوری که کینه ها شدت پیدا کرده بود، دعوت انبیا کمتر رسوخ پیدا کرده بود. لذا با اینکه انبیا بودند اما عده کمی [ایمان آورده] بودند. لذا از آن جمعیت زیادی که در زمان نوح(ع) شکل گرفته -که این قابل محاسبه است. [به این صورت که بررسی شود] حضرت آدم چند فرزند پیدا کرد و بعد فرزندانش به صورت متکاثر و هرمی[چه تعداد فرزند پیدا کردند] و به طور متوسط چه جمعیتی شکل گرفته بود- مومنان خیلی کم بودند. دوران نبوت حضرت نوح(ع) که حدودا 950 سال است -که سه برابر عمرِ میانگین آن زمان است، دوران دعوت نوح(ع) بوده. در این دورانِ دعوت در آخرین مراحل، کسانی که نجات پیدا می‌‌کنند حداکثر 80 نفر هستند. که 72 نفر از فرزندان و اولاد نوح(ع) هستند و 8 نفر غیر از ایشان. (درباره آن 72 نفر بعضی می‌‌گویند داماد های ایشان هم حساب شده و بعضی می‌‌گویند خودِ خانواده او بوده است.)

شکل گیری شهرنشینی

یکی از مسائل مربوط به تمدن سازی در جریان نوح(ع) ، خود شریعت بود. مسئله دیگر، شهرنشینی بود. یعنی شهرها شکل گرفته بود. به خصوص جریان شهرنشینی بعد از جریان غرق جدی میشود. این 80 نفرکه به سامان می‌‌رسند، اهْبِطْ بِسَلَامٍ مِنَّا وَبَرَكَاتٍ[6]که با برکات و سلام نازل می‌‌شوند، تعبیر روایات[7] این است که نوح(ع) پس از غرق حدودا 500 سال زنده بود و 80 شهر بنا کرد؛ آن هم با مشخصات خاصی که جای ردگیری دارد که این با نقشه نوح(ع) شکل گرفت. منتها چون قبل از تاریخ محسوب می‌‌شود، از جهت ثبت تاریخی و علائم تاریخی، بیان زیادی نسبت به این قریه ها در دست نیست. ولی خود همین نشان دهنده یک نوع نگاه است که در این نگاه شهرها و جمع شدن شهری در کنار هم -آن هم شهرهایی که خودکفا باشد، خصوصیاتی داشته باشد، کنار آب باشد، زراعت، دام پروری، خودکفایی امکان پذیر باشد- وجود دارد.

مسئله خانواده در جریان حضرت نوح

یک نکته دیگر در جریان نوح(ع)  در ادامه مطرح است و آن جریان خانواده است. در قرآن کریم که اینقدر محدود بیاناتی دارد و راجع به این همه مسائل، خیلی قیراطی حرف می‌‌زند و با دقت حرف زده می‌‌ شود، در رابطه با جریان نوح(ع) ، خانواده نوح(ع)  و فرزند نوح(ع)  گفتار دارد. آیاتی هست؛ چندین آیه هم هست؛ آن هم در چه جهتی؟ یک جا در جهت نجات قومش که ما قوم تو را نجات می‌‌دهیم. اهلت را نجات می‌‌دهیم.  إِلَّا مَنْ سَبَقَ‏ عَلَيْهِ‏ الْقَوْل[8]‏ این اشاره به همسرش دارد. همسرش نه اینکه بدکاره بوده -که روایات هم نهی کرده‌اند که چنین تعبیری گفته شود- اما کافر بوده و به دین نوح(ع) کفر ورزیده بوده و به خاطر همین با دشمنان نوح(ع) همکاری می‌‌کرده است. این از قبل استثنا شده بود اما فرزند نوح(ع) جزء قوم کافر نبود اما رفاقت داشت. نوح(ع) باور نکرد فرزندش هم از آن‌هاآن‌ها باشد وگرنه خودش کافرین را نفرین کرد و به فرمایش علامه اگر فرزندش از کفار بود، می‌‌دانست که نفرین خودش شامل او شده و تقاضا نداشت؛ پس معلوم می‌‌شود فرزند نوح(ع) از کفار نبود اما ارتباط داشت و در وقت نهایی و آن جریان آخر، طرف دوستانش را گرفت و از پدر جدا شد. گفت: سَآوِي إِلَى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ[9]. بالای کوه می‌‌رویم و آنجا آب نمی‌آید. نمی‌دانست این از آن آب های عادی نیست.

تقدم سنخیت در ذریه نسبت به هم خون بودن

یک مطلبی اینجا بیان می‌شود که کسی ذریه، فرزند و اهلِ انسان حساب می‌‌شود که سنخیت با انسان داشته باشد. إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ[10]. دارد خانواده را تعریف می‌‌کند؛ می‌‌گوید ما اهل تو را نجات می‌‌دهیم اما این نجات دادن برای آن کسی است که با تو شباهت دارد. إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ پس خانواده تقیید پیدا می‌‌کند. هر همخونی، خانواده نیست. بلکه آن همخونی خانواده حساب می‌‌شود که سنخیت داشته باشد. در وقت نزاعِ سنخیت و همخونی، سنخیت مقدم می‌شود. در جریان حضرت ابراهیم(ع) بعدا خواهیم گفت این به کمال بالاتر می‌رسد. حضرت ابراهیم(ع) در کمالِ دوست داشتنِ ذریة است. هر جا کمالی پیش می‌ آید برای ذریه اش می‌خواهد. تا خطاب می‌شود إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا می‌گوید قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي ۖ قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[11] آنجا هم سنخیت لازم است. اگر ظالم باشند، نه. یا آنجا که با اسماعیل(ع) می‌گوید: رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ[12] اینجا منظور از اسلام، اوج اسلام است. لذا رسول گرامی اسلام فرمود من دعوت مستجاب پدرم ابراهیم(ع) هستم. أُمَّةً مُسْلِمَةً مستجاب شده و مظهرش منم. درباره ابراهیم خلیل(ع) متعدد است: رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ [13]نشان می‌دهد جریان ذریه در وجود ابراهیم(ع) خیلی شدید است. ان شاالله در بحث حضرت ابراهیم(ع) مطرح می‌کنیم که بحث خیلی مهمی است.

آغاز خط هدایت از نزدیکان

در جریان نوح(ع) وقتی نجات پیدا کنندگان 80 نفر هستند، 72 نفر از نزدیکان نوح(ع) هستند، نشان می‌دهد در نظام تبلیغ و هدایتگری وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[14] که به پیغمبر خطاب می‌شود یک کار اساسیِ راهبردی است؛ نه فقط یک کار جزئی. پس در نگاه امروز ما اگر به عنوان یک مبلغ دین در وراثت انبیا بخواهیم کار بکنیم، اولین کارهایمان بر چه اساسی باید باشد؟ اگر نوح(ع) است باشد، نجات یافتگان، اگر ابراهیم(ع) باشد ذریه، اگر جریان پیامبر (ص) باشد عشیرتک الاقربین. نشان می‌دهد خط هدایت را از نزدیکان باید آغاز کرد. چون اینجا کار ساده تر محقق می‌شود. درست است وقتی پیغمبر اکرم ص آن جمع یوم الانذار را جمع کرد از عشیره‌اش کسی غیر از امیر مومنان(ع) لبیک نگفت، اما وظیفه اش را انجام داد. بعدها ابوطالب هم اظهار ایمانش آشکار شد. پس بیانی که نوح(ع) در اینجا دارد در جریان خانواده، یک بحث مهمی است و در نظامِ نگاه الهی به فرهنگ‌سازی، تا آخر الزمان ادامه دارد.

تبعیت عامل «منّا» شدن

 در جریان حضرت ابراهیم(ع) در عین اینکه این نگاه خیلی شدید است اما یک جمله دارد ابراهیم خلیل(ع) : فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي[15]. آن «منّا» شدن برای دیگران هم شدنی است؛ هر کس تابع من باشد، از من است. یا اگر به پیغمبر اکرم(ص) می‌ فرماید در رابطه با اینکه چه کسانی به ابراهیم(ع) اولی هستند می‌فرماید إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا[16]. تبعیت اولویت می‌ آورد. چون ابراهیم خلیل(ع) ملاک الهی اش قوی شد، اولی به ابراهیم(ع) کسی است که در الهیت قوی باشد. بعد هم می‌گوید پیغمبر اکرم ص و کسانی که ایمان آوردند به پیغمبر.

خانواده راهی وثیق به سوی توحید ربوبی

اینجا خواستم همین نکته را عرض کنم که خانواده در نقش تمدن سازی و نقشی که ادیان الهی دارند یک نقشه ویژه است. یک نقشی که حق ویژه ایجاد میکند.  شما ببینید در نگاه الهی و روایاتی که آمده، رابطه با پدر و مادر مثل رابطه با خدا دیده شده است. اگر جایی می‌فرماید وَوَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ حُسْنًا[17]. و اینکه شرک به خدا ورزیده نشود. توحید را با این کنار هم قرار داده وَلَا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا  وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا[18] که شرک نورزیدن در کنار ولایت پدر و مادر قرار داده شده، نشان می‌دهد ولایت پدر و مادر یک رابطه جدی با آماده شدن برای توحید ربوبی دارد. یعنی در آن عالم آن چیزی که ولایت الهی را می‌تواند برای انسان تجربه‌اش را نزدیک و ساده کند، جریان ولایت پدر و مادر است. خدا این را قرار داده است. ما فکر می‌کنیم خدا آدم را خلق کرد و دید این چقدر شبیه آن است و گفت مردم بیایید این کار را بکنید تا آماده شوید. نه، نقشه خدا است که راه را نزدیک قرار داده برای توحید. راه توحید را از درون خانواده از آنجا که بچه به دنیا می‌آید در کنار پدر و مادر، زدن وزنه محبت پدر و مادر را زدن وزنه توحید قرار داده است. خیلی مهم است.

استحکام خانواده عامل استقرار و استحکام توحید

 ما اگر در نظام تربیتی و تبلیغی‌مان رابطه های خانواده را مستحکم کنیم، توحید مستقر می‌شود. مستحکم می‌شود. به جای اینکه این حرف ها را از توی کلاس‌ها بخواهیم مطرح کنیم، باید سکان خانواده را مستقر کنیم. لذا رفتن به سمت خانواده و آن را محکم‌تر کردن، اساس برقراری و رشد توحید است. بر خلافش این است که خانواده سست شود. هرچه خانواده سست شود دنبالش توحید متزلزل می‌شود. نمی‌شود در جامعه‌ای خانواده متزلزل باشد یا حتی فردی برایش نظام خانوادگی متزلزل باشد اما اظهار توحید کند. تعبیر روایات این است که به رحم خطاب می‌شود أَنَا الرَّحْمَنُ خَلَقْتُ الرَّحِمَ وَ شَقَقْتُ لَهَا اسْماً مِنِ اسْمِی[19]. رحم را که رابطه ها از این شکل می‌گیرد را بر اساس رحمانیت خودش قرار داده بعد آنجا دارد اول ناطق در روز قیامت رحم است. خیلی بحث دقیقی است. نقاطی که انبیا به این پرداخته‌اند را باید ردگیری کرد. از آدم و حوا که خانواده شکل گرفت، از جریان نوح نبی(ع) که جریان اهلش و دلسوزی ویژه‌اش برای فرزندش. آیا این از نبی قبیح است که دلسوزی ویژه برای فرزندش کرد؟ نه. چون وعده الهی این بود که من تو و اهلت و کسانی که به تو ایمان آوردند را نجات می‌دهم. نوح(ع) دید فرزندش  از اهلش بود و کافر نبود. فرمود: إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي[20]. جواب آمد که إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ[21]. حالات فرزند نوح(ع) به مادر گرایش پیدا کرده بود.

سعادت و شقاوت در گرو اراده فرد نه خانواده

عجیب این است که 4 نفر را خداوند الگویی برای همه معرفی می‌کند. این 4 نفر زن هستند. دو نفر از اینها که برای همه اهل ایمان معرفی می‌شوند مثل آسیه(س) و مریم(س). این ها دو زن هستند. آن هم همسر فرعون به عنوان نماد برای الگو برای همه مومنان. مریم(س) هم که به عنوان یک قدیسه و مادر عیسی(ع) به عنوان یک نماد برای اهل ایمان. دو زن هم برای نماد برای همه اهل کفر. نه فقط زمان خودشان، بلکه همه اهل کفر. همسر نوح(ع) و همسر لوط(ع). این هم نشان دهنده بحث خانواده است. آنجا با اینکه همسر فرعون است، یک زن است، در یک خانه و همسرش هم حاکم مطلق است، این خانم ایمان می‌ آورد بر خلاف تمام آن امکانات و شهید هم می‌شود. و مریم(س) برای اولین بار به عنوان یک قدیسه، تا آنجا که خداوند فرزندِ بدون پدر به او بدهد و با شهادت دادنِ پسرش سرافرازش کند. اما از آن طرف دو خانم در خانه پیغمبران هستند؛ چرا می‌شوند الگو برای اهل کفر؟ چون در خانواده دو پیغمبر بودند. همه شرایط برای هدایت ایشان فراهم بوده اما سر باز زدند. بحث نظام خانواده است. نشان می‌دهد می‌شود همسر فرعون بود و در بدترین شرایط ایمان آورد. می‌شود در بهترین شرایط بود و باز ایمان نیاورد؛ بلکه کفر شدید داشت، به طوری که مدل و نمونه برای هر کفری باشد. این نمونه ها با دقت انتخاب شده است. کسی نمی‌تواند بگوید شرایط من از شرایط همسر فرعون بدتر بود. می‌گوید در یک خانه بوده، حاکم بوده و فرعون هم بوده. فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى[22] چنین ادعایی داشتند این ها.. اما این زن ایمان آورده. از آن طرف هم کسی نمیتواند بگوید اگر من خانواده‌ام خوب است خیالم راحت باشد. نه خانواده خوب هم خیال را راحت نمی کند. پس هم خوف است و هم رجا دائما. باید به اراده و انتخاب خود فرد باشد. چه آنجایی که در خانه فرعون است و چه آنجا که در خانه نبی است. این هم جریان حضرت نوح(ع).

 

 تبیین و هدایت انبیاء در قالب تعریف کار

یک جریان دیگری حضرت نوح(ع) دارد، جریان کشتی سازی است.

مقام معظم رهبری که می‌‌فرماید جهاد تبیین، جهاد تبیین همیشه به گفتار نیست. انبیا تبیین گفتاری داشتند اما عمده تبیین انبیا در ضمن عمل بود. مثلا اگر در تاریخ بخواهیم اشاره‌ای به یک سیر کوتاه داشته باشیم، نوح(ع) وقتی می‌خواهد نجات را ایجاد کند آیا می‌شد مثل قوم هود(ع) و صالح(ع) باشد که همانجا نجات پیدا کردند (نه سوار کشتی شدند؛ نه به هوا پرواز کردند و نه داخل زمین رفتند.)؟ همان باد سمومی که بر قوم هود می‌وزید وآن‌ها از بین می‌رفتند، همان باد برای مومنان تنفس و حیات بود. چون دست خدا که بسته نیست که بگوید اگر باد داغ آمد، به هر کس خورد باید بسوزاند. باد داغ برای آن که کافر بود، سوزاننده بود و برای مومن همان بود که حیات ایجاد می‌‌کرد. برای ابراهیم(ع) شد سرد و خنک. یک ساحری کنار نمرود بود و به دروغ به فرعون گفت: من بودم که گفتم آتش ابراهیم را نسوزاند. ادعای دروغ کرد. نمرود هم دستور داد خودش را داخل آتش بیاندازند. انداختند و سوخت. آن آتش، چیزی را که دست ابراهیم(ع) را با آن بسته بودند سوزاند، اما ابراهیم(ع) را نسوزاند. پس می‌شد نوح(ع) هم نجات پیدا کند بدون کشتی. پس چرا بحث کشتی سازی مطرح می‌شود؟ این حرف دارد، بیان دارد. در هیچ قومی از انبیا نداریم که وسیله ساخته باشند برای نجات. در اینجا خودِ کشتی سازی کاری بود که خدای سبحان طراحی کرد برای اینها.  اول درختکاری بود و بعد هم از همان درخت‌ها کشتی ساختند. کشتی سازی کار عجیبی بود از این حیث که نوح(ع) کفار را دعوت می‌کرد که بیایند کار کنند و دستمزد هم می‌گرفتند. اما تمسخر هم می‌کردند. این را خودش یک کار تعریف کرد که اینها بیایند و در آن دخیل شوند و به نتیجه کار علقه پیدا کنند تا وقتی که بحث نجات مطرح شود، همین کشتی عنوانِ نجات پیدا کند. [ساختن کشتی] کاری بدون عمق و روح نیست؛ کاری است که روح پیدا می‌کند. انبیا کارشان از این سنخ است. لذا همین کشتی می‌شود کشتی نجات. حالا این کشتی، صنعتی عظیمی هم بوده که در عین اینکه آب از پایین و زیرِ کشتی جوشید، در عین حال از بالا هم به صورت باران شدید بارید. لذا کشتی سربسته بود؛ مثل کشتی های امروزی نبود. کشتی های امروز رویش باز است. این کشتی سربسته بود و فقط پنجره هایی به بیرون داشت. اینقدر بزرگ بود که از هر حیوانی، زوجی در او قرار داده شد تا نسل حیوانات باقی بماند و این آب به فرمایش اغلب مفسرین تمام مناطق مسکون زمین را که انسان در آن بود، فرا گرفت.

همگانی بودن عذاب رسولان اولوالعزم

عذاب قوم نوح اولین عذاب بود و عذاب همگانی هم بود. هیچ عذابی به مقدار عذاب نوح(ع) همگانی نبود. بقیه منطقه‌ای بود. چون خود نوح(ع) رسول اولوالعزم بود و دعوتش همگانی بود. لذا عذابش هم عذاب همگانی بود. در مقابل، قوم های دیگر مثل قوم عیسی، موسی و پیامبر ما عذابی نازل نشده. درباره موسی فقط کسانی عذاب شدند که ایشان را تعقیب کرده بودند. آن ها که در شهر بودند عذاب نشدند. بله، عذاب های دیگری که آمده بود، با حفظ جان ایشان بود؛ آیه‌ای بود که ایمان بیاورند. و لذا عذاب که نازل شد همه را فرا گرفت و تعبیر هم این است که نوح(ع) فرمود: رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا[23] در تاریخ بی سابقه است. قوم نوح(ع) به مرتبه ای از محض شدن رسیدند که شقاوت در ایشان به تمامیت رسید. با اینکه در اوایل تاریخ هم بودند. یعنی هم خودشان فاجر کافر هستند هم اضلال ایجاد می‌کنند.

این به محوضت رسیدن در تاریخ، دیگر به عنوان جمعی تکرار نشد. حتی در تاریخ[24] دارد که چهل سال عقیم شدند که کودکی بینشان نباشد و بعد از چهل سال عذاب نازل شد.

هدایت مردم در ضمن تعریف کار

جریان کشتی سازی که تعبیر می‌‌شود وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا[25]. کشتی را بساز جلوی چشم ما و با وحی ما. یک کار تعریف کرد نوح(ع) برای هدایت. این کار را در جهاد تببین ببینید وقتی می‌‌رسد به ابراهیم خلیل(ع) این کار معنا پیدا می‌‌کند. می‌‌رسد به ذوالقرنین، سد سازی. وقتی می‌‌رسد به جایی که یاجوج و ماجوج حمله می‌‌کردند، وقتی که ذوالقرنین سد را دارد می‌‌سازد، می‌‌گویند هر چقدر پول بخواهی می‌‌دهیم. می‌‌گوید: من پول نمی‌خواهم، می‌‌خواهم خودتان شریک شوید. ۶۰۰ هزار نیرو داشت ذوالقرنین. قدرتمند بود و در همه علوم هم وارد بود. ولی می‌‌گوید خودتان باید کمک بدهید بسازید؛ پول نمی‌خواهم. تا یک کار تعریف شود در هدایت. بعد هم این سد نه فقط یک سد شد تا ایشان را نجات دهد از شر یاجوج و ماجوج، بلکه یک علامت شد برای آخرالزمان که شکستنِ آن سد، علامت برای آخر الزمان می‌شود و یاجوج و ماجوج دوباره حمله خواهند کرد.

این هم یک بحث جالبی است که [انبیا] هر عنوانی را می‌‌آورند یک کار الهی برایش تعریف می‌‌کنند ولی در ضمن کار می‌‌خواهند مردم را در جهاد تببین رشد دهند. حصرت یوسف وقتی خواست سیلو بسازد، یک کار بود و چقدر جمعیت به کار گرفته شد. اما این را علامت هدایت قرار داد. تعبیر آن خوابی که خدا به او یاد داده.

راحت ترین راه جهاد تبیین، شریک کردن مردم

این برای ما الگو می‌‌شود اگر می‌‌خواهیم جهاد تبیین کنیم، راحت ترین راه این است که مردم شریک شوند در آن کار تا دستاورد را از خودشان ببیند. بعد دفاع از آن را خودشان به عهده می‌‌گیرند. این متفاوت است با زمانی که شما مفاهیم را القا می‌‌کنید که ممکن است عده‌ای دفاع کنند، اما وقتی مصداقا شریک شدند، [همه دفاع خواهند کرد.]

لذا موسای کلیم را ببینید برای اینکه اعتماد به نفس ایجاد کند، مردم مومن را از آن حالت پریشانی که فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ[26] نجات بدهد، امر کرد از جانب خدا که خانه‌سازی کنید. اینها که مهاجر و کپرنشین بودند و هر دفعه اینها را مجبور می‌‌کردند به کوچ کردن -چون استقرار و تعلق نداشتند و همه چیزشان روی هوا بود، نه شانیتشان نه مسکنشان هیچی نداشتند- اینها را اولین کاری که که کرد این بود که گفت خانه سازی کنید و به دنبالش وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى وَأَخِيهِ أَنْ تَبَوَّآ لِقَوْمِكُمَا بِمِصْرَ بُيُوتًا وَاجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ[27] خانه سازی خیلی علامت زیبایی است؛ اولا ریشه می‌دهد و استقلال می‌‌دهد. تعبیر بِمِصْرَ خیلی جالب است یعنی خانه را داخل شهر بسازید. اینها خارج از شهر بودند. اولا آن‌ها موسی(ع) بعد از آن اژدها شدنِ عصا در قصر فرعون گفت باید به اینها یک شانیتی بدهی، و این‌ها را آزاد بگذاری. فرعون به صورت مشروط، یک چیزهایی را قبول کرد. یکی همین خانه‌سازی بود. تا خانه‌سازی کنند، احساس مالکیت و استقلال پیدا کنند‌. یک عده‌ای که در جایی به صورت کوچ نشینی باشند، اگر آنجا سخت شد می‌‌روند جای دیگر می‌‌نشینند. دفاعی از خود ندارند. مرکزی برای خودشان نمی‌بینند.

در فرهنگ سازی اگر بخواهیم نگاه ایجاد کنیم چکار باید بکنیم برای اینکه مردم دفاعشان قوی تر شود؟ این یکی پایه سازی است. اگر خواستید در یک شهر یا روستا برای جوان اشتغال ایجاد شود، کار به دست اهل شهر بهتر صورت می‌‌گیرد. اعتماد به همدیگر بهتر صورت می‌‌گیرد. چون منافع مشترک پیدا کردند. به دنبالش می‌‌گوید و اجعلوا بیوتکم قبله. فقط خانه‌سازی بدون روح نیست. روح دارد. که خانه‌هایتان قبله باشد. که نمازهایتان به هم مرتبط باشد. اقامه صلوة هم در همین خانه‌ها محقق می‌‌شود. یعنی روح را با جسم در کار می‌‌دمند. ایجاد می‌‌کنند‌. در کارِ بی‌روح، می‌‌شود خیلی کار کرد، خانه سازی کرد، اما پیوست فرهنگی اجتماعی ندارد. وقتی نداشت، کار را می‌‌کنی اما این در راه ارتباط و استحکام یک اجتماع، اثر نگذاشته. گروه‌های جهادی می‌‌روند کار می‌‌کنند اما چکار بکنند که مرتبط بشود با روح. همین نسبت ها را اگر در دیگر انبیا بیابند ، [کار مرتبط می‌شود.] جهاد تببین را با کار انجام دهید و حول یک کار تا مردم با کار درگیر شوند. انبیا در نظام دستاوردشان برای سوق مردم به توحید از این کارها استفاده می‌‌کردند. خود ابراهیم خلیل(ع) اولین چیزی که مامور می‌‌شود این است که اولین خانه اجتماعی را بنا کند. وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ[28]. قرار دادیم خانه ای را که ابراهیم(ع) بنا کرد محل رجوع مردم. اولین خانه اجتماعی در طول تاریخ به دست ابراهیم(ع) ساخته شده و این خانه، خانه عبادت مردم به صورت اجتماعی بوده. آن هم برای همه و نه فقط یک شهر. ببینید نگاه دارد به ما می‌‌دهد. اینها را ما خیلی ساده نگاه می‌‌کنیم درحالی که قرآن الان دارد برای زندگی امروز ما سوژه ایجاد می‌کند، مدل ایجاد می‌کند. ولی ما مفهومی بودن برایمان راحت تر است که یک چیزی را یاد بگیریم و برویم حرف بزنیم. انبیا تمام تبلیغشان در ضمن عمل و بین مردم بوده. در سختی و با مردم و ضمن عمل.

ان‌شاالله خدای سبحان توفیق میراث‌داری انبیایش را به ما بدهد. فهم دینش را به ما عطا بکند. توفیق عمل مورد رضای خودش را به همه ما بدهد. ان‌شاالله امیرمومنان(ع) کمک کنند ما از کسانی باشیم که العلماء ورثة الانبیا در مورد همه ما صادق باشد. قرآن شناس باشیم. ولی شناس باشیم. امام شناس باشیم.

[1] طه: 120

[2] بحار الانوار، ج 75، ص22، روایت 83

 فَهِيَ دَارُ عُقُوبَةٍ وَ زَوَالٍ وَ فَنَاءٍ وَ بَلَاءٍ نُورُهَا ظُلْمَةٌ وَ عَيْشُهَا كَدِرٌ وَ غَنِيُّهَا فَقِيرٌ وَ صَحِيحُهَا سَقِيمٌ وَ عَزِيزُهَا ذَلِيل‏

[3] بقره: 35

[4] علم الیقین، ج۲ ص۱۰۱۶

[5] همان

[6] هود: 48

[7]  الأمالي للصدوق الْهَمْدَانِيُّ عَنْ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: عَاشَ نُوحٌ ع أَلْفَيْ سَنَةٍ وَ خَمْسَمِائَةِ سَنَةٍ مِنْهَا ثَمَانُمِائَةِ سَنَةٍ وَ خَمْسُونَ سَنَةً قَبْلَ أَنْ يُبْعَثَ وَ أَلْفُ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَاماً وَ هُوَ فِي قَوْمِهِ يَدْعُوهُمْ وَ مِائَتَا عَامٍ فِي عَمَلِ السَّفِينَةِ وَ خَمْسُمِائَةِ عَامٍ بَعْدَ مَا نَزَلَ مِنَ السَّفِينَةِ وَ نَضَبَ الْمَاءُ فَمَصَّرَ الْأَمْصَارَ – بحار الانوار، ج11، ص 285

ل، الخصال ابْنُ مُوسَى عَنِ ابْنِ زَكَرِيَّا الْقَطَّانِ عَنِ ابْنِ حَبِيبٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحِيمِ الْجَبَلِيِّ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّلْتِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ نَصْرٍ الْخَزَّارِ عَنْ عَمْرِو بْنِ طَلْحَةَ عَنْ أَسْبَاطِ بْنِ نَصْرٍ عَنْ سِمَاكِ بْنِ حَرْبٍ عَنْ عِكْرِمَةَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِيمَا سَأَلَ- الْيَهُودِيُّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ فَمَا الْخَمْسُونَ قَالَ لَبِثَ نُوحٌ ع فِي قَوْمِهِ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عاماً قَالَ فَمَا الثَّمَانُونَ قَالَ قَرْيَةٌ بِالْجَزِيرَةِ يُقَالُ لَهَا ثَمَانُونَ مِنْهَا قَعَدَ نُوحٌ فِي السَّفِينَةِ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَ أَغَرَقَ اللَّهُ الْقَوْمَ قَالَ فَمَا التِّسْعُونَ قَالَ الْفُلْكُ الْمَشْحُونُ اتَّخَذَ نُوحٌ ع فِيهِ تِسْعِينَ بَيْتاً لِلْبَهَائِمِ – بحار الانوار، ج11، 319

[8] سوره هود : 40

[9] هود: 43

[10] هود: 46

[11] بقره: 124

[12] بقره: 128

[13] ابراهیم: 37

[14] شعرا: 214

[15] ابراهیم: 36

[16] آل عمران: 68

[17] عنکبوت: 8

[18] نساء: 36

[19] بحار الأنوار ؛ ج 47؛ ص212

[20] هود: 45

[21] هود: 46

[22] نازعات: 24

[23] نوح: 26-27

[24]  فقال رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ إلى آخر السورة فأعقم الله أصلاب الرجال و أرحام النساء فلبثوا أربعين سنة لا يولد لهم ولد و قحطوا في تلك الأربعين سنة حتى هلكت أموالهم و أصابهم الجهد و البلاء –  بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏11، ص: 299

[25] هود: 37

[26] زخرف: 54

[27] یونس: 87

[28] بقره: 125

ارسال رسل برای تضعیف سلطه بدن و حرکت به سوی خداوند

نکته ای که در شب اول عرض کردیم [این بود که] آدم(ع) در نظام خلقتی که خداوند برای او قرار داد با اکل از شجره منهیه هبوط کرد. این خوردن که توجه به بدن بود، هبوط را به دنبال داشت. به دنبال آن ارسال رسل و انزال کتب در طول تاریخ بشری برای کندن از این بدن -و هبوط- و حرکت به سوی خدا صورت گرفت. امام ره در نوشته‌ها و گفته‌هایشان در کتاب وحی و نبوت [که گردآوری بیانات ایشان است] می‌فرمایند همه این‌ها برای جدا شدن و عدم سلطه بدن بود [و اینکه] آن سلطه و سیطره بدن را ضعیف کند. احکام از جمله روزه هم برای این شکل گرفت که سلطه بدن در انسان ضعیف بشود. این‌ها را قبلا عرض کردیم.

نقش جریان غیبت در سنت محوضت و حرکت استکمالی انسان

نکته‌ای که امشب می‌خواهیم در ادامه این بحث عرض کنیم [پیرامون] ورق های آخرِ انسان ده هزار ساله است. ما یک دوران حضور حضرات معصومین(ع) داریم که این دوران از سال بعد از رحلت پیغمبر اکرم(ص) در یازدهم هجرت آغاز می‌شود و تا حدود ۲۶۰ هجری که ۲۵۰ سال می‌شود ادامه دارد. از سال ۲۶۰ دورانی به نام غیبت آغاز می‌شود که این دوران غیبت خودش دو مرحله غیبت صغری و کبری دارد. در جریان این انسان ۱۰ هزار ساله، تاثیری که دوران غیبت دارد کجای کار است؟ در این حرکت استکمالی و سنت محوضت -که انسان‌ها از ابتدای تاریخ حرکتشان در راستای سنت محوضت بوده است- جریان غیبت چه نقشی دارد؟ بحثی است که انشاالله امشب در محضرش هستیم با روایات نورانی که از اهل بیت(ع) اشاره می‌شود.

دوران غیبت، نزدیک ترین حالت بندگان با خداوند متعال

اولین بحثی که به عنوان روایت عرض بکنیم از کافی شریف این است که تعبیر امام صادق(ع) این است که: أَقْرَبُ مَا يَكُونُ اَلْعِبَادُ مِنَ اَللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ وَ أَرْضَى مَا يَكُونُ عَنْهُمْ إِذَا اِفْتَقَدُوا حُجَّةَ اَللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ لَمْ يَظْهَرْ لَهُمْ وَ لَمْ يَعْلَمُوا مَكَانَهُ وَ هُمْ فِي ذَلِكَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ لَمْ تَبْطُلْ حُجَّةُ اَللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ وَ لاَ مِيثَاقُهُ[1] نزدیکترین حالت بندگان به خدا، راضی ترین حالتی که خدا از بندگان دارد، چه حالتی است؟ تعبیر را دقت بکنید خیلی تعبیر سنگینی است. در روایات باب غیبت، درخشندگی این روایت منحصر به فرد است. این حالت وقتی است که حجت خدا غایب می‌شود و برای ایشان ظاهر نیست و مکانش را هم نمی‌دانند؛ در حالی که آن‌ها در آن موقع می‌دانند که حجت خدا باطل نشده است و میثاقش برداشته نشده است. در آن زمان صبح و شام منتظر فرج باشید.

دوران غیبت، دوران شدید ترین غضب خداوند بر دشمنان

دنبال همان روایت می‌فرماید فَإِنَّ أَشَدَّ مَا يَكُونُ غَضَبُ اَللَّهِ عَلَى أَعْدَائِهِ إِذَا اِفْتَقَدُوا حُجَّتَهُ وَ لَمْ يَظْهَرْ لَهُمْ وَ قَدْ عَلِمَ أَنَّ أَوْلِيَاءَهُ لاَ يَرْتَابُونَ وَ لَوْ عَلِمَ أَنَّهُمْ يَرْتَابُونَ مَا غَيَّبَ حُجَّتَهُ عَنْهُمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ وَ لاَ يَكُونُ ذَلِكَ إِلاَّ عَلَى رَأْسِ شِرَارِ اَلنَّاسِ[2]  شدیدترین غضب خدا نسبت به دشمنان دوران غیبت است. خدا می‌داند که با غیبت کسی به شک نمی‌افتد. اگر خدا می‌دانست که با غیبت کسی به شک می‌افتد، [این را نمی‌فرمود.] خدای سبحان کاری که انسان ها به شک بیفتند نمی‌کند. کار خدا ایجاد زمینه یقین است برای بندگان. کاری که منتسب به خدا است باعث شک یا کفر نخواهد شد. بله، کفر و شکِ جزایی داریم اما کفر و شک ابتدایی نداریم. اینکه خدا ابتدائا کاری کند که باعث کفر و شک شود امکان ندارد. چون خدای سبحان اصل الوجود است. وجود هم خیر است و شر ندارد. شر از او نازل نمی‌شود. چون خیر محض است، هر چه از او صادر می‌شود خیر است. پس در حقیقت از او شک و تردید و همچنین کفر و انکار که اینها شر است صادر نخواهد شد. پس اینجا می‌فرماید غیبت وقتی محقق می‌شود که بر مردم، اشرار حاکم می‌شوند.

عصر غیبت، دوران طلایی مومنین

با این نگاهی که در اینجا شده غیبت دوران طلایی است یا محرومیت؟ غیبت یک دوران طلایی است.. یک روایت شریف[3] از امام صادق(ع) است در کافی شریف است در خصوصیات ایام غیبت و افضلیت عبادات در دوران غیبت ‌و افضلیت فعالیت‌های اجتماعی در دوران غیبت که خطابش به عمار ساباطی است و برای مومنین فضائلی را می‌شمارد که با هیچ دورانی قابل قیاس نیست. بعد آنجا به طوری در فضائل غیبتِ حضرت، کلمات پشت سر هم می‌آید که عمار ساباطی سوال می‌کند: آقاجان یعنی ما دعا نکنیم برای فرج؟ اگر دوران غیبت اینقدر افضل است آیا دعا نکنیم برای فرج؟ آیا دوران فرج بالاتر نیست از دوران غیبت؟ حضرت نمی‌فرمایند دوران فرج بالاتر است از جهت عبادات برای مردم، ولی بیانی دارند که خیلی زیبا است. خطاب می‌کنند: عمار! نمی‌خواهی این حالی که تو داری فراگیر شود؟ دوران ظهور خصوصیتش فراگیری است اما نفرمودند دوران فرج افضل از دوران غیبت است. سکوت کردند اما این نکته را اضافه فرمودند که آنجا فراگیری است: نمی‌خواهی ببینی احکام خدا همه جا فراگیر شده؟

با این نگاهی که عرض کردم، در روایات [4]دیگر دارد که پیغمبر اکرم(ص)  می‌فرماید: من مشتاق دیدار برادرانم هستم. بعد بعضی که آنجا نشسته بودند، گفتند مگر ما برادران شما نیستیم؟ ما ایمان آوردیم. هر کاری که شما فرمودید ما تبعیت کردیم. حضرت می‌فرمایند: شما اصحاب من هستید. برادران من کسانی هستند که در روزی می‌آیند که ما را نمی‌بینند، ولی به ما ایمان می‌آورند. همین را امیرالمومنین(ع) دارند با اشدّ از این مضمون و همین را امام صادق(ع) دارند با اشد از این مضمون. که با اشک و ناله و آه و گریه، و شدت زیاد امام صادق(ع) اظهار چنین فرمایشی دارند که آن روز را دوست دارند ببیند که فَآمَنُوا بِسَوادٍ عَلي بَياضٍ [5]. در دسته دیگری از روایات [6]وارد شده کسی که در دوران غیبت بر ایمانش باقی بماند مطابق پنجاه نفر از کسانی است که در جنگ بدر و احد به شهادت رسیدند. جنگ بدر و احد یک میزان و مقیاس بود در صدر اسلام؛ اگر چیزی را می‌خواستند بگویند خالص و پر نتیجه است، آن را به جنگ بدر و احد تشبیه می‌کردند. مثلی بود آشنا، هر چیزی را با آن قیاس میکردند. چون زمانی بود که مسلمانان کم بودند، هنوز اسلام غریب بود، کسانی که ایمان آورده بودند، با تمام اخلاص ایمان آورده بودند. هرچند تعداد انگشت شماری اهل نفاق بودند که نمی‌خواهیم وارد بحثش شویم. می‌فرماید ۵۰ نفر و بعضی روایات همانجا می‌فرماید ۱۰۰۰ نفر. می‌دانید یعنی چه؟ یعنی بودن بر ایمان و ثبات ایمان در دوران غیبت، مطابق ۵۰ شهید یا ۱۰۰۰ شهید بدر و احد است. نشان می‌دهد ماندن بر ایمان در دوران غیبت خیلی سخت است. همچنان که بودن بر جنگ بدر و احد، و شهید شدن در آن دوره خیلی سخت بوده و هر‌کسی چنین توفیقی پیدا نمی‌کرده. نشان می‌دهد دوران، دوران سختی می‌شود.

اصل غیبت عامل به کمال رسیدن امت ختمی

دسته دیگری از روایات هم هست. این نکته را می‌گویم که مسئله بازتر شود. دوران ظهور حضرات(ع) دوران ظهور اسمِ الظاهر حق بود. اسم الظاهر حق آنجا آشکار بود با وجود حضرات، مثل دوران انبیای گرامی که آشکار بود. دوران انبیای مستعلن[=آشکار]، دوران اسم الظاهر بود،‌ دورانی که انبیا مستخفی بودند، دوران اسم الباطن بود. در ابتدای کتاب شریفِ کمال الدین و تمام النعمة می‌فرماید تمام انبیا غیبت داشتند. بعضی از انبیا چند غیبت داشتند و در جریان امت ختمی لازم است تمام غیبت‌های همه انبیای گذشته استیفا بشود، به اضافه [غیبتی دیگر]. چون دوران غیبت یک دوران کمالی است که این دوران کمالی باید آثارش به نهایت در وجود امت ختمی محقق شود. اگر کمتر باشد، آن کمال محقق نشده. حتی من این را برای شما عرض بکنم که به ظاهر از روایات ما استفاده می‌شود که حتی اگر در دوران امام رضا(ع) به بعد، حضرات معصومین حاکمیت هم پیدا می‌کردند، اینگونه نبود که با وجود حاکمیت، غیبت محقق نشود. غیبت لازم بود. چنانچه در دوران بعضی انبیا وقتی حاضر بودند، بعد از حضورشان غیبت محقق می‌شد، تا آن کمال غیبت هم برای مردم ایجاد شود. از جمله یک دوره غیبت که برای موسی کلیم(ع) می‌شمرد، همان چهل روزی است که موسی(ع) رفت به  کوه طور. می‌گویند موسی(ع) سه غیبت داشت. یکی همان بود. موسی حاضر بود؛ اختیارا با خدای سبحان وعده کرد و رفت به کوه طور. ، مردمی که موسی را جلوی چشم ندیدند، بلافاصله برگشتند به گوساله پرستی. خب این نگاهی که بر اساس آن، غیبت باید حتما محقق شود، با آن روایاتی که می‌گوید غیبت یک محرومیت است، چطور قابل جمع است؟ دسته ای از روایات می‌گوید غیبت محرومیت است. مردم ظرفیت و قابلیت و کشش نداشتند.

می‌فرماید طول غیبت به خاطر حاکمیت جور است اما اصل غیبت، افضلیت و فضیلت است. مردم می‌توانند با آن کارهایی که می‌توانند انجام دهند طول غیبت را کم کنند، البته اگر این کار را نکردند مقصر هستند. پس طول غیبت به اختیار مردم بر می‌گردد و مردم در طولانی شدن غیبت موثر هستند. اما اصل غیبت یک کمال است که باید محقق شود. خصوصیتش هم این است که مظهر اسم الباطن حق است‌. چرا؟ نکته کلیدی بحث است. این بحث با آن سنت انسان ده هزار ساله در سنت محوضت چه نسبتی پیدا می‌کند؟ در عین حال یک بحث انگیزشیِ عملی است که انسان چه کند.

عصر غیبت، عصرامکان ارتباط با امام در هر زمان و هر مکان

در دوران حضور حضرات معصومین هر کس با امام کار داشت باید حرکت می‌کرد به سوی مدینه یا سامرا یا بغداد سوالاتش را، اعتقاداتش را می‌پرسید. یا خودش و یا با واسطه تا به امام منتقل شود. اما در دوران غیبت هر کسی در هر لحظه‌ای در هر جایی امکان ارتباط دارد.

تعبیر روایت این است که حضرت در دوران غیبت لایری جسمه[7] است. یعنی جسمش دیده نمی‌شود. مثل خورشید پشت ابر[8] است. نور حضرت همه جا تابان است و روز آشکار است اما جسم خورشید دیده نمی‌شود. برقرار کردن اثر موکول به دیدن جسم نیست؛ عبور از بدن است. رابطه مومنان با امام در دوران غیبت یک رشدی را می‌خواهد برای مومنین ایجاد کند که مومن اگر قبلا بدن را می‌دید تا رابطه برقرار بشود، در دوران غیبت به ما می‌گویند دیگر بدن دیدن ملاک نیست. بلکه رابطه ملاک است و این رابطه در هر لحظه و هر جایی امکان پذیر است. این یک بلوغ است. بدون اینکه امام را ببینند با یک نوشته هایی که از ایشان می‌شنوند ایمان می‌آورند.

تشرف علی بن مهزیار

 چه کنیم که در دوران غیبت آن حال فرج برای ما محقق باشد و ارتباط امکان پذیر باشد؟ چون در تعبیر روایات [9]هم این هست که وقتی علی بن مهزیار، بیست سفر به نیت امام زمان به حج مشرف می‌شود -که در روایت هست که حضرت همیشه در مراسم حج حضور دارد- نماینده حضرت که می‌آید او را دعوت کند و می‌گوید چه می‌خواهی؟ میگوید آمدم دنبال امام غایبی که از چشم ها غایب است. آنجا آن نماینده می‌فرماید: علی بن مهزیار امام غایب نیست. اعمال بد شما است که شما را از امام پنهان کرده و رابطه شما را قطع کرده. وقتی هم علی بن مهزیار خدمت امام زمان (عج) می‌رسد اولین سوالی که حضرت می‌فرماید این است: چرا دیر آمدی؟ ما زودتر از این منتظر تو بوده‌ایم. می‌گوید: من که بیست سفر به اشتیاق شما سفر کردم؛ اما راه بسته بود. حضرت در جواب می‌فرماید: راه بسته بود یا روابط شما با هم تغییر کرده؟ گنج‌ها برای خودتان درست کردید. روابط را تغییر دادید. رعایت اغنیا نسبت به ضعفا تغییر کرده. آن که راه را بسته، ارتباط را قطع کرده، نبودن امام نیست؛ امام در دوران غیبت فعال‌تر از امام در دوران حضور است.

فعالیت بیشتر امام در دوران غیبت

در دوران غیبت، امام فعال‌تر است چون در قبل، همه باید به سراغ امام می‌رفتند. درست است که امام با همه ارتباط داشت آنگونه که در روایات عرضه اعمال خواندیم. اما نمی‌شد شب بی‌وقت درب منزل امام رفت. لذا نهی شده بود که هر وقتی رجوع نکنید. برای بعضی از شاگردان خاص حضرات فرموده بودند وقتی سوال برای شما پیش می‌آید برای شما جایز است بیایید. چون ایشان نوک پیکان مبارزه بودند. اما در دوران غیبت ساعت نیست که بگوییم الان امام استراحت می‌کند، هر لحظه، هر جا [می‌شود با امام ارتباط داشت.]. با توجه به سیطره و سلطه و علم امام در رابطه با همه هستی که آن سبب متصل بین ارض و سما است، یک حالی برای انسان ایجاد می‌شود. این که من هر لحظه می‌توانم با امام اینگونه ارتباط داشته باشم، آن تخطئه حکم تن محقق می‌شود. دیگر بدن حاجب و مانع نیست‌؛ سیر مکانی حضور ندارد؛ رفتن عادی لازم ندارد. تا انسان میلش کشید و حالش خوش بود، رابطه برقرار شده. ارتباط محقق شده. تشرف حاصل شده.

خدا رحمت کند آیت الله بهجت(ره) را که می‌فرمودند بعضی‌ها در همین عالم غیبت ندارند. شاید گفتند: همین حالا. بعد یکی از بزرگانی که ایشان جلوشان این جمله را فرموده بود، گفته بود: بله ما الان در محضر یکی از این افراد هستیم. یعنی ایشان[=آیت الله بهجت(ره)] خودشان غیبت ندارند.

تشرف عالم حوثی

برای اینکه مطلب روشن تر شود این قضیه را به نقل از علامه طباطبایی(ره) درباره آقا سید ابوالحسن اصفهانی نقل می‌کنم: وقتی عالمان حوثی می‌آمدند در نجف برای زیارت امیرالمومنین(ع)، به دیدن عالمان آن عصر هم می‌آمدند. از جمله خدمت آقا سید ابوالحسن اصفهانی می‌رسند. یمنی ها که زیدی باشند قائل به این هستند که امام زمان بعدا به دنیا می‌آید. آنجا این بحث می‌شود بین آن عالم حوثی و سید ابوالحسن که اگر امام زنده است چه اثر و فایده‌ای دارد؟ ایشان می‌فرماید: ما خدمت حضرت مشرف می‌شویم، سوالاتمان را می‌پرسیم. و ارتباط داریم. آن عالم حوثی تعجب می‌کند و می‌گوید ارتباط دارید؟ ایشان می‌فرماید بله. در آن جلسه شاگردان آقا سید ابوالحسن و علما همه نشسته بودند. ایشان می‌گوید: بله ما خدمتشان می‌رسیم. آن عالم سوال می‌کند که می‌شود من هم حضرت را ببینم؟ ایشان با قاطعیت می‌گوید بله. شاگردان در دلشان می‌گویند کاشکی آقا دیگر این را نمی‌فرمود. آن عالم می‌گوید پس وقتی برای من بگیرید. ایشان گفتند: باشد. چند روز بعد آقا سید ابوالحسن به عالم حوثی پیغام می‌دهد که آقا می‌خواهد شما را ببیند. با هم راه می‌افتند و می‌روند در همین وادی السلام -که شب جمعه هم هست و مومنان همه مجتمع هستند اینجا- وارد وادی السلام می‌شوند. از قسمتی خروجی که می‌روند، مرحوم آقا سید ابوالحسن می‌گویند: آقا منتظر شما هستند، از این مسیر بروید. آن عالم می‌گوید شما هم بیایید. ایشان می‌فرماید من تازه سوالاتم را پرسیدم. آقا گفتند شما بیایید. این آقا هم می‌رود و تعریف می‌کند که من رفتم و به یک خیمه‌ای رسیدم، در این خیمه چند جوان خیلی خوش سیما بودند. بعد از آنجا با مقدماتی به خیمه بعدی که چراغی در آن روشن بود و اوصافی داشت، وارد شدیم. تا دیدم حضرت را، یقین کردم که امام زمان(عج) است. بعد هم حضرت بدون اینکه من اظهار کنم سوالات من را جواب دادند. بعد هم در رابطه با اوضاع یمن سوالاتی از من کردند. بعدش هم مدتی گذشت؛ آقا بلند شدند ایستادند و من فهمیدم حالا باید بروم. من که دلم نمی‌آمد ولی آقا ایستادند. از اینجا وقتی رسید به آقا سید ابوالحسن، به پای ایشان افتاد [و گفت] که باور کردم امام باید زنده باشد.

عمل صالح وجهی از ظهور و لقاء امام

امام دست اندر کار است. امام فعال است. اگر ما این نگاه را ببینیم، از اینجا می‌خواهیم سیر دیگری در مسئله ایجاد کنیم‌ و آن هم اینکه چگونه امام را ببینیم؟

در روایات [10]وارد شده وقتی حضرت ظهور می‌کند، هر آدم صالحی و طالحی او را نگاه می‌کند می‌بیند او را می‌شناخته است. تعبیر برخی روایات این است که مثل سنت یوسفی است که برادران یوسف با او در گرفتن گندم ارتباط داشتند اما یوسف را به عنوان یوسف نمی‌شناختند. وقتی حضرت در نهایت خودش را معرفی کرد، او را شناختند. همین سنت در ارتباط با حضرت هست که وقتی ظهور می‌کند همه می‌بینند از قبل حضرت را دیده بودند و می‌شناختند. ارتباط داشتند اما نمی‌دانستند امام زمان(عج)است. چطور ممکن است؟ یک موقع یک نفر در واقعه‌ای خدمت کسی رسیده، می‌گوییم بله این واقعه مربوط به امام بوده. اما یک موقع می‌گوید همه؟؟؟. این یک بحث خیلی زیبایی دارد. دسته‌ای از روایات اینجا در کار است ذیل این آیات شریفه. وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً . تعبیر این است که حسنه ماییم. نحن الحسنة[11]. عمل صالح ماییم. روایات متعدد وجود دارد. مثلا دارد که قَالَ الِاقْتِرَافُ التَّسْلِيمُ لَنَا وَ الصِّدْقُ عَلَيْنَا وَ أَلَّا يَكْذِبَ عَلَيْنَا[12]. روایت دیگر: و هی إقرار الامامة لهم و الاحسان الیهم و برهم و صلتهم. اما یک روایت را می‌خوانیم از باب اینکه قدری جامع تر است. امام صادق(ع) می‌فرماید: نَحْنُ أَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ [13]بعضی روایات ذکر است یعنی باید انسان هر روز آنها را بخواند. بلکه روزی چند بار. علتش هم این است ما که اظهار ولایت می‌خواهیم بکنیم. دنبال ولایت هستیم باید این رابطه ولایت در سراسر اعمالمان اشباع بشود. باید آنطور که به ما می‌گویند، ولایت را بفهمیم . این روایات دارد به ما تلقین می‌کند تا کم‌کم در ما شکل بگیرد. ما اساس و ریشه هر خیریم. نحن اصل کل خیر.  و از جمله برّ این است:  فَمِنَ الْبِرِّ التَّوْحِيدُ وَ الصَّلَاةُ وَ الصِّيَامُ وَ كَظْمُ الْغَيْظِ وَ الْعَفْوُ عَنِ الْمُسِي‏ءِ وَ رَحْمَةُ الْفَقِيرِ وَ تَعَهُّد الْجَارِ وَ الْإِقْرَارُ بِالْفَضْلِ لِأَهْلِهِ وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ كُلُّ قَبِيحٍ وَ فَاحِشَةٍ فَمِنْهُمُ الْكَذِبُ وَ الْبُخْلُ وَ النَّمِيمَةُ وَ الْقَطِيعَةُ وَ أَكْلُ الرِّبَا وَ أَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ بِغَيْرِ حَقِّهِ وَ تَعَدِّي الْحُدُودِ الَّتِي أَمَرَ اللَّهُ وَ رُكُوبُ الْفَوَاحِشِ‏ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ* وَ الزِّنَا وَ السَّرِقَةُ وَ كُلُّ مَا وَافَقَ ذَلِكَ مِنَ الْقَبِيحِ در پایان میفرماید فَكَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مَعَنَا وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِفُرُوعِ غَيْرِنَا. حالا این روایت تنها نیست. این روایت شریف را شیخ طوسی نقل کرده أَنْتُمُ‏ الصَّلَاةُ فِي‏ كِتَابِ‏ اللَّهِ‏ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتُمُ الزَّكَاةُ وَ أَنْتُمُ الْحَجُّ فَقَالَ يَا دَاوُدَ نَحْنُ الصَّلَاةُ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ نَحْنُ الزَّكَاةُ وَ نَحْنُ الصِّيَامُ وَ نَحْنُ الْحَجُّ وَ نَحْنُ الشَّهْرُ الْحَرَامُ وَ نَحْنُ الْبَلَدُ الْحَرَامُ وَ نَحْنُ كَعْبَةُ اللَّهِ وَ نَحْنُ قِبْلَةُ اللَّهِ وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه‏[14]

نتیجه‌گیری این است که اگر می‌فرماید حسنه، عمل صالح و تک‌تک کمالات ما هستیم، اگر کسی به هر عمل صالحی می‌رسد، به چه چیزی رسیده؟ دیدن اینکه این عمل صالح -می‌خواهد کفش جفت کردن باشد، روی خوش نشان دادن به مومنین باشد یا…- این است که این هم یک وجهی از ظهور امام است برای ما. هر کدام از این‌ها لقای امام است. اگر هر کدام از این اعمال لقای امام است. ما از صبح تا شام چند بار می‌توانیم با امام ارتباط برقرار کنیم و امام را در عمل صالح بیابیم ؟ از صبح که انسان بیدار می‌شود آیا کسی نیست که سلامی بکند؟ کار خوبی انجام بدهد؟ صبح بیرون که می‌رود، شب که می‌رود منزل، هر کدام از این ها از عباداتش تا ارتباطاتش. اگر با این نگاه، به عمل صالح نگاه شود، آیا آن غیبت برداشته می‌شود یا نه؟ همانطور که به ابن مهزیار گفت: ابن مهزیار روابط شما با هم باعث شد راه بندان شود و من را نبینید، روابط غلط شما باعث شده است.

دسته دیگری از روایات می‌فرماید آیات قرآن کریم یا در توصیف ماست و یا در توصیف دشمنان ما. هر بدی مربوط به دشمنان ماست و هر خیری که وارد شود مربوط به ماست. یعنی قرآن‌ توصیف معصومین(ع) است به این عنوان که هر خوبی از خوبی ها را که بیان می‌کند، هر نبی از انبیای الهی را که به عنوان صالح معرفی می‌کند، دارد امام را معرفی می‌کند و هر فرعون و طاغی و سرکشی را که معرفی می‌کند، دشمن امام را [معرفی می‌کند]. انسان هم از راه شناخت امام به امام می‌رسد، هم از راه شناخت دشمن امام به امام می‌رسد و قرآن از هر دو طریق دارد امام را معرفی می‌کند. چه از طریق مستقیم امام و چه از طریق کسانی که ستمگر و طاغی هستند. [به این صورت که می‌گوید] امام اینگونه نیست. همانگونه که در انتهای روایت امده : فَكَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مَعَنَا وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِفُرُوعِ غَيْرِنَا. اگر کسی ببیند شاخه‌ای از این شاخه‌ها در وجودش هست احساس می‌کند چنگ زده به شاخه دشمن امام.

هر عمل صالح، دیداری با امام / هر سیئه، پشت کردن به امام

دسته ای از روایات در ثواب الاعمال نوشته شده [با این مضمون] که این عمل صالح این جزا را دارد، نماز شب، غسل جمعه، زیارت این جزا را دارد. هر عملی جزایی برایش ذکر شده. این نگاه سر جایش محفوظ است. اما نگاه بالاتر این است که هر کدام از این‌ها در عین اینکه این جزا را دارد لقای امام است. وقتی من آن جزا را برای عمل ببینم شوق پیدا می‌کنم به عمل اما وقتی بدانم که این عمل لقای امام است ارتباط با امام است، [وقتی] باور بکنم، چقدر شوق من به عمل بیشتر می‌شود. و اگر یک عمل را از دست دادم، حسرت از دست دادن چقدر زیاد می‌شود و از طرفی اگر -نعوذ بالله- انسان به یک سیئه‌ای مبتلا بشود یک موقع ببیند آثار زشتی دارد، یک موقع ببیند این سیئه پشت کردن به امام است و نعوذ بالله تیر زدن به امام است، بیزاری‌اش از سیئه شدیدتر می‌شود. این تعبیری که در روایات آمده در دوران غیبت مَنْ عَرَفَ إِمَامَهُ لَمْ يَضُرَّهُ تَقَدَّمَ هَذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ[15] . چون این برایش فرج حقیقتا محقق شده است. دیگر تقدم این امر و تاخر این امر برایش فرقی نمی‌کند.، بله همان طور که در روایت عمار ساباطی آمد، این هم باید طلب فرج عمومی را بکند برای اینکه گشایش و فرج فراگیر شود و همه اینطور شوند. یکی از چیزهای جالبی که از زراره نقل شده این است: من دوست دارم همان معرفتی که نسبت به امام پیدا کردم، در قلب ضعیف ترین مومن این معرفت قرار بگیرد.

خلاصه بحث

عالم به سمت محوضت دارد حرکت می‌کند. از جمله سنت محوضت عبور از سلطه احکام بدن است. در ماه رمضان احکام به گونه‌ای است که سلطه احکام بدن کم باشد. مهمانی‌اش را با نخوردن و نیاشامیدن و… قرار داده. مهمانیش با نبودن اینها است تا باب نظام روحی انسان آشکار بشود و قوای وجودی انسان رشد بکند. در جریان غیبت هم تخطئه احکام تن می‌شود. یعنی آنجا که دوران حضور بود باید به سمت بدن امام می‌رفتیم تا بهره‌مند از امام باشیم اما در دوران غیبت همه جا آن گستره‌ی روح، گسترده است. آن گستره‌ی جان، گسترده است. دارند به ما یاد می‌دهند هر جا هستید با امام ارتباط بگیرید. این دالان ظهور است. حضرت در یوم ظهور به اسم جامع ظاهر و باطن تجلی می‌کنند. وقتی به اسم جامع ظاهر و باطن تجلی می‌کنند حقیقتش این می‌شود در عین اینکه بدن در جریان است اما مثل جریان ابوهارون مکفوف [16]است. یک وقتی ابابصیر در خدمت امام باقر(ع) است. امام باقر(ع) می‌گوید: ابابصیر! از این مردمی که از مسجد خارج می‌شوند سوال کن ابوجعفر را ندیدید؟ تک تک افراد می‌گویند نه ندیدیم. یک کوری است دارد داخل می‌شود. امام می‌گوید از این ابوهارون مکفوف هم بپرس. وقتی سوال می‌کند می‌گوید: ابوجعفر کنارت است. نورش آشکار است. نورش با چشم دیده نمی‌شود اما دل او را می‌بیند. دوران غیبت باز شدن این چشم است که انسان نور امام را ببیند که همه جا در تلؤلؤ است.

در روایت دارد حضرت که ظهور می‌کند، هر کسی در هر کجای زمین باشد مستقیم با امام می‌بیند، می‌شنود بدون بَرید و وسیله‌ای. اینجور نیست که بگویید از راه موبایل. بدون هیچ واسطه‌ای مردم با امام ارتباط دارند که این ارتباط فوق نظام ارتباطی است که در زمان حضور بود. در عین اینکه بدن هست و شخصِ حضرت به صورت بدن آشکار است اما سلطه با بدن نیست. و لذا آنجا اسم جامع است. لذا هر کسی در آنجا احساس ارتباط می‌کند.

ان‌شاءالله خدای سبحان فرج شخصی‌اش را برای همه ما همین امشب به برکت امیرالمومنین(ع) محقق بگرداند. فرج عمومی امام زمان عج انشاالله به برکت امیرالمومنین برای همه عالم محقق شود.

[1] الکافي (ط – الإسلامیة)، ج 1، ص 333

[2] الکافي (ط – الإسلامیة)، ج 1، ص 333

[3] الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مِرْدَاسٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى وَ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَيُّمَا أَفْضَلُ الْعِبَادَةُ فِي السِّرِّ مَعَ الْإِمَامِ مِنْكُمُ الْمُسْتَتِرِ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ أَوِ الْعِبَادَةُ فِي ظُهُورِ الْحَقِّ وَ دَوْلَتِهِ مَعَ الْإِمَامِ مِنْكُمُ الظَّاهِرِ فَقَالَ يَا عَمَّارُ الصَّدَقَةُ فِي السِّرِّ وَ اللَّهِ أَفْضَلُ مِنَ الصَّدَقَةِ فِي الْعَلَانِيَةِ وَ كَذَلِكَ وَ اللَّهِ عِبَادَتُكُمْ فِي السِّرِّ مَعَ إِمَامِكُمُ‏ الْمُسْتَتِرِ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ وَ تَخَوُّفُكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ وَ حَالِ الْهُدْنَةِ أَفْضَلُ مِمَّنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ذِكْرُهُ فِي ظُهُورِ الْحَقِّ مَعَ إِمَامِ الْحَقِّ الظَّاهِرِ فِي دَوْلَةِ الْحَقِّ وَ لَيْسَتِ الْعِبَادَةُ مَعَ الْخَوْفِ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ مِثْلَ الْعِبَادَةِ وَ الْأَمْنِ فِي دَوْلَةِ الْحَقِّ وَ اعْلَمُوا أَنَّ مَنْ صَلَّى مِنْكُمُ الْيَوْمَ صَلَاةً فَرِيضَةً فِي جَمَاعَةٍ مُسْتَتِرٍ بِهَا مِنْ عَدُوِّهِ فِي وَقْتِهَا فَأَتَمَّهَا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ خَمْسِينَ صَلَاةً فَرِيضَةً فِي جَمَاعَةٍ وَ مَنْ صَلَّى مِنْكُمْ صَلَاةً فَرِيضَةً وَحْدَهُ مُسْتَتِراً بِهَا مِنْ عَدُوِّهِ فِي وَقْتِهَا فَأَتَمَّهَا كَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا لَهُ خَمْساً وَ عِشْرِينَ صَلَاةً فَرِيضَةً وَحْدَانِيَّةً وَ مَنْ صَلَّى مِنْكُمْ صَلَاةً نَافِلَةً لِوَقْتِهَا فَأَتَمَّهَا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِهَا عَشْرَ صَلَوَاتٍ نَوَافِلَ وَ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ حَسَنَةً كَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ بِهَا عِشْرِينَ حَسَنَةً وَ يُضَاعِفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَسَنَاتِ الْمُؤْمِنِ مِنْكُمْ إِذَا أَحْسَنَ أَعْمَالَهُ وَ دَانَ بِالتَّقِيَّةِ عَلَى دِينِهِ وَ إِمَامِهِ وَ نَفْسِهِ وَ أَمْسَكَ مِنْ لِسَانِهِ أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ كَرِيمٌ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ وَ اللَّهِ رَغَّبْتَنِي فِي الْعَمَلِ وَ حَثَثْتَنِي عَلَيْهِ وَ لَكِنْ أُحِبُّ أَنْ أَعْلَمَ كَيْفَ صِرْنَا نَحْنُ الْيَوْمَ أَفْضَلَ أَعْمَالًا مِنْ أَصْحَابِ الْإِمَامِ الظَّاهِرِ مِنْكُمْ فِي دَوْلَةِ الْحَقِّ وَ نَحْنُ عَلَى دِينٍ وَاحِدٍ فَقَالَ إِنَّكُمْ سَبَقْتُمُوهُمْ إِلَى الدُّخُولِ فِي دِينِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِلَى الصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ إِلَى كُلِّ خَيْرٍ وَ فِقْهٍ وَ إِلَى عِبَادَةِ اللَّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ سِرّاً مِنْ عَدُوِّكُمْ مَعَ إِمَامِكُمُ الْمُسْتَتِرِ مُطِيعِينَ لَهُ صَابِرِينَ مَعَهُ مُنْتَظِرِينَ لِدَوْلَةِ الْحَقِّ خَائِفِينَ عَلَى إِمَامِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ مِنَ الْمُلُوكِ الظَّلَمَةِ تَنْتَظِرُونَ إِلَى حَقِّ إِمَامِكُمْ وَ حُقُوقِكُمْ فِي أَيْدِي الظَّلَمَةِ قَدْ مَنَعُوكُمْ ذَلِكَ وَ اضْطَرُّوكُمْ إِلَى حَرْثِ الدُّنْيَا وَ طَلَبِ الْمَعَاشِ مَعَ الصَّبْرِ عَلَى دِينِكُمْ وَ عِبَادَتِكُمْ وَ طَاعَةِ إِمَامِكُمْ وَ الْخَوْفِ مَعَ عَدُوِّكُمْ فَبِذَلِكَ ضَاعَفَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَكُمُ الْأَعْمَالَ فَهَنِيئاً لَكُمْ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا تَرَى إِذاً أَنْ نَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ الْقَائِمِ وَ يَظْهَرَ الْحَقُّ وَ نَحْنُ الْيَوْمَ فِي إِمَامَتِكَ وَ طَاعَتِكَ أَفْضَلُ أَعْمَالًا مِنْ أَصْحَابِ دَوْلَةِ الْحَقِّ وَ الْعَدْلِ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ أَ مَا تُحِبُّونَ أَنْ يُظْهِرَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْحَقَّ وَ الْعَدْلَ فِي الْبِلَادِ وَ يَجْمَعَ اللَّهُ الْكَلِمَةَ وَ يُؤَلِّفَ اللَّهُ بَيْنَ قُلُوبٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ لَا يَعْصُونَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِي أَرْضِهِ وَ تُقَامَ حُدُودُهُ فِي خَلْقِهِ وَ يَرُدَّ اللَّهُ الْحَقَّ إِلَى أَهْلِهِ فَيَظْهَرَ حَتَّى لَا يَسْتَخْفِيَ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْحَقِّ مَخَافَةَ أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ أَمَا وَ اللَّهِ يَا عَمَّارُ لَا يَمُوتُ مِنْكُمْ مَيِّتٌ عَلَى الْحَالِ الَّتِي أَنْتُمْ عَلَيْهَا-إِلَّا كَانَ أَفْضَلَ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ كَثِيرٍ مِنْ شُهَدَاءِ بَدْرٍ وَ أُحُدٍ فَأَبْشِرُوا. – الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏1، ص: 334

 

[4] وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ يَا لَيْتَنِي قَدْ لَقِيتُ إِخْوَانِي فَقِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ وَ لَسْنَا إِخْوَانَكَ آمَنَّا بِكَ‏ وَ هَاجَرْنَا مَعَكَ وَ اتَّبَعْنَاكَ وَ نَصَرْنَاكَ قَالَ بَلَى وَ لَكِنْ إِخْوَانِي الَّذِينَ يَأْتُونَ مِنْ بَعْدِكُمْ يُؤْمِنُونَ وَ يُحِبُّونِّي كَحُبِّكُمْ وَ يَنْصُرُونِّي كَنَصْرِكُمْ وَ يُصَدِّقُونِّي كَتَصْدِيقِكُمْ يَا لَيْتَنِي قَدْ لَقِيتُ إِخْوَانِي. – بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏22، ص: 451

[5] يَا عَلِيُّ أَعْجَبُ النَّاسِ إِيمَاناً وَ أَعْظَمُهُمْ يَقِيناً قَوْمٌ يَكُونُونَ فِي آخِرِ الزَّمَانِ لَمْ يَلْحَقُوا النَّبِيَّ وَ حُجِبَ عَنْهُمُ الْحُجَّةُ فَآمَنُوا بِسَوَادٍ عَلَى‏ بَيَاض‏ –  من لا يحضره الفقيه، ج‏4، ص: 366

[6] عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ سَيَأْتِي قَوْم‏ مِنْ بَعْدِكُمْ الرَّجُلُ الْوَاحِدُ مِنْهُمْ لَهُ أَجْرُ خَمْسِينَ‏ مِنْكُمْ قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ نَحْنُ كُنَّا مَعَكَ بِبَدْرٍ وَ أُحُدٍ وَ حُنَيْنٍ وَ نَزَلَ فِينَا الْقُرْآنُ فَقَالَ إِنَّكُمْ لَوْ تَحْمِلُونَ‏[6] لِمَا حُمِّلُوا لَمْ تَصْبِرُوا صَبْرَهم – الغيبة (للطوسي)/ كتاب الغيبة للحجة، النص، ص: 457

[7] عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الرَّيَّانِ بْنِ الصَّلْتِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع يَقُولُ‏ وَ سُئِلَ عَنِ الْقَائِمِ فَقَالَ لَا يُرَى‏ جِسْمُهُ‏ وَ لَا يُسَمَّى اسْمُهُ. – الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏1، ص: 333

[8] حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الشَّيْبَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا بَكْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِيبٍ قَالَ حَدَّثَنَا الْفَضْلُ بْنُ صَقْرٍ الْعَبْدِيُ‏[8] قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ مِهْرَانَ الْأَعْمَشِ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع قَالَ: نَحْنُ أَئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى الْعَالَمِينَ وَ سَادَةُ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَادَةُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ وَ مَوَالِي الْمُؤْمِنِينَ وَ نَحْنُ أَمَانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ كَمَا أَنَّ النُّجُومَ أَمَانٌ لِأَهْلِ السَّمَاءِ وَ نَحْنُ الَّذِينَ بِنَا يُمْسِكُ اللَّهُ‏ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ‏ وَ بِنَا يُمْسِكُ الْأَرْضَ أَنْ تَمِيدَ بِأَهْلِهَا[8] وَ بِنَا يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ تُنْشَرُ الرَّحْمَةُ وَ تَخْرُجُ بَرَكَاتُ الْأَرْضِ وَ لَوْ لَا مَا فِي الْأَرْضِ مِنَّا لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا ثُمَّ قَالَ وَ لَمْ تَخْلُ الْأَرْضُ مُنْذُ خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ فِيهَا ظَاهِرٍ مَشْهُورٍ أَوْ غَائِبٍ مَسْتُورٍ[8] وَ لَا تَخْلُو إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ فِيهَا وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يُعْبَدِ اللَّهُ قَالَ سُلَيْمَانُ فَقُلْتُ لِلصَّادِقِ ع فَكَيْفَ يَنْتَفِعُ النَّاسُ بِالْحُجَّةِ الْغَائِبِ الْمَسْتُورِ قَالَ كَمَا يَنْتَفِعُونَ بِالشَّمْسِ إِذَا سَتَرَهَا السَّحَابُ. – كمال الدين و تمام النعمة، ج‏1، ص: 207

 

[9] دلائل الإمامة (ط – الحديثة)، ص: 540

وَ رَوَى أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ سَهْلٍ الْجَلُودِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْخَيْرِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الطَّائِيُّ الْكُوفِيُّ فِي مَسْجِدِ أَبِي إِبْرَاهِيمَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ يَحْيَى الْحَارِثِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ الْأَهْوَازِيُّ، قَالَ: خَرَجْتُ فِي بَعْضِ السِّنِينَ حَاجّاً إِذْ دَخَلْتُ الْمَدِينَةَ وَ أَقَمْتُ بِهَا أَيَّاماً، أَسْأَلُ وَ أَسْتَبْحِثُ عَنْ صَاحِبِ الزَّمَانِ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)، فَمَا عَرَفْتُ لَهُ خَبَراً، وَ لَا وَقَعَتْ لِي عَلَيْهِ عَيْنٌ، فَاغْتَمَمْتُ غَمّاً شَدِيداً وَ خَشِيتُ أَنْ يَفُوتَنِي مَا أَمَّلْتُهُ مِنْ طَلَبِ‏

______________________________
صَاحِبِ الزَّمَانِ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)، فَخَرَجْتُ حَتَّى أَتَيْتَ مَكَّةَ، فَقَضَيْتُ حِجَّتِي وَ اعْتَمَرْتُ بِهَا أُسْبُوعاً، كُلَّ ذَلِكَ أَطْلُبُ، فَبَيْنَا[9] أَنَا أُفَكِّرُ إِذْ انْكَشَفَ لِي بَابُ الْكَعْبَةِ، فَإِذَا أَنَا بِإِنْسَانٍ كَأَنَّهُ غُصْنُ بَانٍ، مُتَّزِرٌ بِبُرْدَةٍ، مُتَّشِحٌ بِأُخْرَى، قَدْ كَشَفَ عِطْفَ بُرْدَتِهِ عَلَى عَاتِقِهِ، فَارْتَاحَ قَلْبِي وَ بَادَرْتُ لِقَصْدِهِ، فَانْثَنَى إِلَيَّ، وَ قَالَ: مِنْ أَيْنَ الرَّجُلُ؟

قُلْتُ: مِنَ الْعِرَاقِ.

قَالَ: مِنْ أَيِّ الْعِرَاقِ؟

قُلْتُ: مِنَ الْأَهْوَازِ.

فَقَالَ: أَ تَعْرِفُ الْخُصَيْبِيَ‏[9].

قُلْتُ: نَعَمْ.

قَالَ: رَحِمَهُ اللَّهُ، فَمَا كَانَ أَطْوَلَ لَيْلَهُ، وَ أَكْثَرَ نَيْلَهُ، وَ أَغْزَرَ دَمْعَتَهُ!

قَالَ: فَابْنَ الْمَهْزِيَارِ.

قُلْتُ: أَنَا هُوَ.

قَالَ: حَيَّاكَ اللَّهُ بِالسَّلَامِ أَبَا الْحَسَنِ. ثُمَّ صَافَحَنِي وَ عَانَقَنِي، وَ قَالَ: يَا أَبَا الْحَسَنِ، مَا فَعَلْتَ الْعَلَامَةَ الَّتِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الْمَاضِي أَبِي مُحَمَّدٍ نَضَّرَ اللَّهُ وَجْهَهُ؟

قُلْتُ: مَعِي. وَ أَدْخَلْتُ يَدِي إِلَى جَيْبِي‏[9] وَ أَخْرَجْتُ خَاتَماً عَلَيْهِ «مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ» فَلَمَّا قَرَأَهُ اسْتَعْبَرَ حَتَّى بَلَّ طِمْرُهُ‏[9] الَّذِي كَانَ عَلَى يَدِهِ، وَ قَالَ: يَرْحَمُكَ اللَّهُ أَبَا مُحَمَّدٍ، فَإِنَّكَ زَيْنُ الْأُمَّةِ، شَرَّفَكَ اللَّهُ بِالْإِمَامَةِ، وَ تَوَّجَكَ بِتَاجِ الْعِلْمِ وَ الْمَعْرِفَةِ، فَإِنَّا إِلَيْكُمْ صَائِرُونَ. ثُمَّ صَافَحَنِي وَ عَانَقَنِي، ثُمَّ قَالَ: مَا الَّذِي تُرِيدُ يَا أَبَا الْحَسَنِ؟

قُلْتُ: الْإِمَامَ الْمَحْجُوبَ عَنِ الْعَالَمِ.

______________________________

قَالَ: مَا هُوَ مَحْجُوبٌ عَنْكُمْ وَ لَكِنْ حَجَبَهُ‏[9] سُوءُ أَعْمَالِكُمْ، قُمْ‏[9] إِلَى رَحْلِكَ، وَ كُنْ عَلَى أُهْبَةٍ مِنْ لِقَائِهِ، إِذَا انْحَطَّتِ الْجَوْزَاءُ، وَ أَزْهَرَتْ نُجُومُ السَّمَاءِ، فَهَا أَنَا لَكَ بَيْنَ الرُّكْنِ وَ الصَّفَا.

فَطَابَتْ نَفْسِي وَ تَيَقَّنْتُ أَنَّ اللَّهَ فَضَّلَنِي، فَمَا زِلْتُ أَرْقُبُ الْوَقْتَ حَتَّى حَانَ، وَ خَرَجْتُ إِلَى مَطِيَّتِي، وَ اسْتَوَيْتُ عَلَى رَحْلِي، وَ اسْتَوَيْتُ عَلَى ظَهْرِهَا، فَإِذَا أَنَا بِصَاحِبِي يُنَادِي إِلَيَّ: يَا أَبَا الْحَسَنِ. فَخَرَجْتُ فَلَحِقْتُ بِهِ، فَحَيَّانِي بِالسَّلَامِ، وَ قَالَ: سِرْ بِنَا يَا أَخِ.

فَمَا زَالَ يَهْبِطُ وَادِياً وَ يَرْقَى ذِرْوَةَ جَبَلٍ إِلَى أَنْ عَلِقْنَا عَلَى الطَّائِفِ، فَقَالَ: يَا أَبَا الْحَسَنِ انْزِلْ بِنَا نُصَلِّي بَاقِيَ صَلَاةِ اللَّيْلِ. فَنَزَلْتُ فَصَلَّى بِنَا الْفَجْرَ رَكْعَتَيْنِ، قُلْتُ: فَالرَّكْعَتَيْنِ الْأُولَيَيْنِ؟ قَالَ: هُمَا مِنْ صَلَاةِ اللَّيْلِ، وَ أَوْتَرَ فِيهِمَا، وَ الْقُنُوتُ فِي كُلِّ صَلَاةِ جَائِزٌ.

وَ قَالَ: سِرْ بِنَا يَا أَخِ. فَلَمْ يَزَلْ يَهْبِطُ بِي وَادِياً وَ يَرْقَى بِي ذِرْوَةَ جَبَلٍ حَتَّى أَشْرَفْنَا عَلَى وَادٍ عَظِيمٍ مِثْلِ الْكَافُورِ، فَأَمُدُّ عَيْنِي فَإِذَا بِبَيْتٍ مِنَ الشَّعْرِ يَتَوَقَّدُ نُوراً، قَالَ: الْمَحْ هَلْ تَرَى شَيْئاً؟

قُلْتُ: أَرَى بَيْتاً مِنَ الشَّعْرِ.

فَقَالَ: الْأَمَلُ. وَ انْحَطَّ فِي الْوَادِي وَ اتَّبَعْتُ الْأَثَرَ حَتَّى إِذَا صِرْنَا بِوَسَطِ الْوَادِي نَزَلَ عَنْ رَاحِلَتِهِ وَ خَلَّاهَا، وَ نَزَلْتُ عَنْ مَطِيَّتِي، وَ قَالَ لِي: دَعْهَا.

قُلْتُ: فَإِنْ تَاهَتْ؟

قَالَ: هَذَا وَادٍ لَا يَدْخُلُهُ إِلَّا مُؤْمِنٌ وَ لَا يَخْرُجُ مِنْهُ إِلَّا مُؤْمِنٌ. ثُمَّ سَبَقَنِي وَ دَخَلَ الْخِبَاءَ وَ خَرَجَ إِلَيَّ مُسْرِعاً، وَ قَالَ: أَبْشِرْ، فَقَدْ أَذِنَ لَكَ بِالدُّخُولِ. فَدَخَلْتُ فَإِذَا الْبَيْتُ يَسْطَعُ مِنْ جَانِبِهِ النُّورُ، فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ بِالْإِمَامَةِ، فَقَالَ لِي: يَا أَبَا الْحَسَنِ، قَدْ كُنَّا نَتَوَقَّعُكَ لَيْلًا وَ نَهَاراً، فَمَا الَّذِي أَبْطَأَ بِكَ عَلَيْنَا؟

قُلْتُ: يَا سَيِّدِي، لَمْ أَجِدْ مَنْ يَدُلُّنِي إِلَى الْآنَ.

______________________________

قَالَ لِي: لَمْ‏[9] نَجِدْ أَحَداً يَدْلُّكَ؟ ثُمَّ نَكَثَ بِإِصْبَعِهِ فِي الْأَرْضِ، ثُمَّ قَالَ: لَا وَ لَكِنَّكُمْ كَثَّرْتُمُ الْأَمْوَالَ، وَ تَجَبَّرْتُمْ عَلَى ضُعَفَاءِ الْمُؤْمِنِينَ، وَ قَطَعْتُمُ الرَّحِمَ الَّذِي بَيْنَكُمْ، فَأَيُّ عُذْرٍ لَكُمْ الْآنَ؟

فَقُلْتُ: التَّوْبَةَ التَّوْبَةَ، الْإِقَالَةَ الْإِقَالَةَ.

ثُمَّ قَالَ: يَا ابْنَ الْمَهْزِيَارِ، لَوْ لَا اسْتِغْفَارُ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ لَهَلَكَ مَنْ عَلَيْهَا إِلَّا خَوَاصَّ الشِّيعَةِ الَّذِينَ تُشْبِهُ أَقْوَالُهُمْ أَفْعَالَهُمْ.

ثُمَّ قَالَ: يَا ابْنَ الْمَهْزِيَارِ- وَ مَدَّ يَدَهُ- أَ لَا أُنَبِّئُكَ الْخَبَرَ أَنَّهُ إِذَا قَعَدَ الصَّبِيُّ، وَ تَحَرَّكَ الْمَغْرِبِيُّ، وَ سَارَ الْعُمَّانِيُّ، وَ بُويِعَ السُّفْيَانِيُّ يَأْذَنُ لِوَلِيِّ اللَّهِ، فَأَخْرُجُ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ فِي ثَلَاثِمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا سَوَاءً، فَأَجِي‏ءُ إِلَى الْكُوفَةِ وَ أَهْدِمُ مَسْجِدَهَا وَ أَبْنِيهِ عَلَى بِنَائِهِ الْأَوَّلِ، وَ أَهْدِمُ مَا حَوْلَهُ مِنْ بِنَاءِ الْجَبَابِرَةِ، وَ أَحُجُّ بِالنَّاسِ حِجَّةَ الْإِسْلَامِ، وَ أَجِي‏ءُ إِلَى يَثْرِبَ فَأَهْدِمُ الْحُجْرَةَ، وَ أُخْرِجَ مَنْ بِهَا وَ هُمَا طَرِيَّانِ، فَآمُرُ بِهِمَا تُجَاهَ الْبَقِيعِ، وَ آمُرُ بِخَشَبَتَيْنِ يُصْلَبَانِ عَلَيْهِمَا، فَتُورِقُ مِنْ تَحْتِهِمَا، فَيَفْتَتِنُ النَّاسُ بِهِمَا أَشَدَّ مِنَ الْفِتْنَةِ الْأُولَى، فَيُنَادِي مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ: «يَا سَمَاءُ أَبِيدِي، وَ يَا أَرْضُ خُذِي» فَيَوْمَئِذٍ لَا يَبْقَى عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ إِلَّا مُؤْمِنٌ قَدْ أَخْلَصَ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ.

قُلْتُ: يَا سَيِّدِي، مَا يَكُونُ بَعْدَ ذَلِكَ.

قَالَ: الْكَرَّةُ الْكَرَّةُ، الرَّجْعَةُ الرَّجْعَةُ، ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ: ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً[9].

 

[10] وَ بِإِسْنَادِهِ إِلَى ابْنِ تَغْلِبَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏ إِذَا خَرَجَ الْقَائِمُ ع لَمْ يَبْقَ بَيْنَ يَدَيْهِ أَحَدٌ إِلَّا عَرَفَهُ‏ صَالِحٌ‏ أَوْ طَالِحٌ‏. – بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏52، ص: 389

[11] كنز، كنز جامع الفوائد و تأويل الآيات الظاهرة مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنِ الْعَبْدِ الصَّالِحِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّيِّئَةُ فَقَالَ نَحْنُ‏ الْحَسَنَةُ وَ بَنُو أُمَيَّةَ السَّيِّئَةُ. – بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏24، ص: 47

[12] الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع‏ فِي قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى- وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ‏ فِيها حُسْناً قَالَ الِاقْتِرَافُ التَّسْلِيمُ لَنَا وَ الصِّدْقُ عَلَيْنَا وَ أَلَّا يَكْذِبَ عَلَيْنَا. – الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏1، ص: 391

[13] عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: نَحْنُ أَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُ‏ بِرٍّ فَمِنَ الْبِرِّ التَّوْحِيدُ وَ الصَّلَاةُ وَ الصِّيَامُ وَ كَظْمُ الْغَيْظِ وَ الْعَفْوُ عَنِ الْمُسِي‏ءِ وَ رَحْمَةُ الْفَقِيرِ وَ تَعَهُّد الْجَارِ وَ الْإِقْرَارُ بِالْفَضْلِ لِأَهْلِهِ وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ كُلُّ قَبِيحٍ وَ فَاحِشَةٍ فَمِنْهُمُ الْكَذِبُ وَ الْبُخْلُ وَ النَّمِيمَةُ وَ الْقَطِيعَةُ وَ أَكْلُ الرِّبَا وَ أَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ بِغَيْرِ حَقِّهِ وَ تَعَدِّي الْحُدُودِ الَّتِي أَمَرَ اللَّهُ وَ رُكُوبُ الْفَوَاحِشِ‏ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ* وَ الزِّنَا وَ السَّرِقَةُ وَ كُلُّ مَا وَافَقَ ذَلِكَ مِنَ الْقَبِيحِ فَكَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مَعَنَا وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِفُرُوعِ غَيْرِنَا. – الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏8، ص: 242

 

[14] كنز، كنز جامع الفوائد و تأويل الآيات الظاهرة رَوَى الشَّيْخُ أَبُو جَعْفَرٍ الطُّوسِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ بِإِسْنَادِهِ إِلَى الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ كَثِيرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنْتُمُ‏ الصَّلَاةُ فِي‏ كِتَابِ‏ اللَّهِ‏ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتُمُ الزَّكَاةُ وَ أَنْتُمُ الْحَجُّ فَقَالَ يَا دَاوُدَ نَحْنُ الصَّلَاةُ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ نَحْنُ الزَّكَاةُ[14] وَ نَحْنُ الصِّيَامُ وَ نَحْنُ الْحَجُّ وَ نَحْنُ الشَّهْرُ الْحَرَامُ وَ نَحْنُ الْبَلَدُ الْحَرَامُ وَ نَحْنُ كَعْبَةُ اللَّهِ وَ نَحْنُ قِبْلَةُ اللَّهِ وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ‏[14] وَ نَحْنُ الْآيَاتُ وَ نَحْنُ الْبَيِّنَاتُ وَ عَدُوُّنَا فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْفَحْشَاءُ وَ الْمُنْكَرُ وَ الْبَغْيُ وَ الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصَابُ وَ الْأَزْلَامُ وَ الْأَصْنَامُ وَ الْأَوْثَانُ وَ الْجِبْتُ وَ الطَّاغُوتُ وَ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ يَا دَاوُدُ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا فَأَكْرَمَ خَلْقَنَا وَ فَضَّلَنَا وَ جَعَلَنَا أُمَنَاءَهُ وَ حَفَظَتَهُ وَ خُزَّانَهُ عَلَى مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ لَنَا أَضْدَاداً وَ أَعْدَاءً فَسَمَّانَا فِي كِتَابِهِ وَ كَنَّى عَنْ أَسْمَائِنَا بِأَحْسَنِ الْأَسْمَاءِ وَ أَحَبِّهَا إِلَيْهِ وَ سَمَّى أَضْدَادَنَا وَ أَعْدَاءَنَا فِي كِتَابِهِ وَ كَنَّى عَنْ أَسْمَائِهِمْ وَ ضَرَبَ لَهُمُ الْأَمْثَالَ فِي كِتَابِهِ فِي أَبْغَضِ الْأَسْمَاءِ إِلَيْهِ وَ إِلَى عِبَادِهِ الْمُتَّقِينَ‏[14]. – بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏24، ص: 303

[15] عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏ اعْرِفْ إِمَامَكَ فَإِنَّكَ إِذَا عَرَفْتَ لَمْ يَضُرَّكَ تَقَدَّمَ هَذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ. – الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏1، ص: 371

[16] يج، الخرائج و الجرائح رُوِيَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ مَعَ أَبِي جَعْفَرٍ ع وَ النَّاسُ يَدْخُلُونَ وَ يَخْرُجُونَ فَقَالَ لِي سَلِ النَّاسَ هَلْ يَرَوْنَنِي فَكُلُّ مَنْ لَقِيتُهُ قُلْتُ لَهُ أَ رَأَيْتَ أَبَا جَعْفَرٍ يَقُولُ لَا وَ هُوَ وَاقِفٌ حَتَّى دَخَلَ أَبُو هَارُونَ الْمَكْفُوفُ قَالَ سَلْ هَذَا فَقُلْتُ هَلْ رَأَيْتَ أَبَا جَعْفَرٍ فَقَالَ أَ لَيْسَ هُوَ بِقَائِمٍ قَالَ وَ مَا عِلْمُكَ قَالَ وَ كَيْفَ لَا أَعْلَمُ وَ هُوَ نُورٌ سَاطِع‏ –

بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏46، ص: 243

علمای امت ختمی،همانند انبیاء امم گذشته

بحثی که در چند شب گذشته در خدمت دوستان بودیم دو حیثیت داشت. یک حیثیتش این بود که: هویت طلبگی و وظیفه امروز ما چیست؟ دوم این بود که این هویت طلبگی را با نگاه به انسان ده هزار ساله {شناسایی کنیم.} خدای سبحان در طول تاریخ انبیا را فرستاده ؛ الگو و حقیقتِ آن کارِ تبلیغ به عهده آن‌ها بوده و ما وارثان آن‌ها هستیم و می‌خواهیم از ایشان خط بگیریم و به تعابیر مختلفی که ذکر شد، علمای امت پیغمبر انبیای امت بنی اسرائیل محسوب می‌شدند و همینطور در روایات[1] و بعضی مشاهدات بزرگان آمده که بسیاری از علمایی که در طول تاریخ بودند و علمای اسلام بودند اگر قبل از اسلام بودند، این‌ها انبیا بودند. تا این حد عظیم بودند. منتها چون ختم نبوت بوده، بعد از این عالمان شکل می‌گیرند و لذا حتی بحث دوران غیبت بعد از وصایت امام زمان(عج) به صورت عالمانی هستند که نایبان امام زمان(عج) که طرح می‌شوند، در حالی که در دوران قبلی همین عالمان به تعبیری همان انبیایشان بودند. در روایت گاهی می‌فرماید عالمِ بنی اسرائیل و گاهی می‌فرماید انبیای بنی اسرائیل. اما در امت ختمی، نبوت ختم شد و احتیاجی دیگر به نبوت در کار نیست. پس وظیفه ما در این برهه با نگاه به انبیا و اوصیای سابق چگونه است؟

مروری بر بحث های گذشته

 داشتیم این بحث را از منظر تمدنی و به عنوان {زمینه‌سازی} ظهور بررسی میکردیم که وظیفه ما چیست؟ ما باید چه کنیم که یک ثانیه ظهور نزدیک‌تر بشود؟ با نگاه به عقبه تاریخی چگونه این کار را محقق کنیم؟ به همین نسبت قبلا یک سری مشترکات را در انبیا عرض کردیم، از حضرت آدم آغاز کردیم؛ بعد جریان هابیل و قابیل و شیث به صورت اجمالی ذکر شد؛ بحثی از ادریس نبی داشتیم و بعد از آن جریان حضرت نوح(ع) را قدری مفصل تر بیان کردیم و در ضمنِ بیان جریان حضرت نوح(ع) قسمتی از جریان حضرت ابراهیم(ع) را به مناسبت بحثی که مطرح شده بود در خدمت بزرگواران مطرح نمودیم.

توسعه ویژه صنعت کشتی سازی

{درباره} جریان حضرت نوح(ع) یک تتمه کوتاهی عرض کنیم تا به پیامبر بعدی برسیم. جریان کشتی‌سازی از جهت تمدنی یک مرتبه بشر را تغییر داد. اگر یادتان باشد عرض کردم انبیا، با کاری که روح و هدایت در آن باشد، نظام هدایتشان را در ضمن کار شکل دادند و لذا نوح(ع) با کشتی سازی این کار را کرد. آن‌وقت صنعت کشتی‌سازی در عین اینکه یک کشتی نجات بود و روحش نجات بود برای اهل ایمان، اما شما می‌دانید که یک صنعت بزرگی مثل کشتی‌سازی امروز هم اگر می‌خواهد محقق بشود کشتی‌های بزرگی که -به تعبیر قرآن- از هر زوجی در آن قرار بگیرد که همه این‌ها نژادشان حفظ بشود و مدتی این‌ها در این کشتی باشند و این سه ماه یا شش ماه تا مثلا یک سال -هرچقدر که ذکر شده به تفاوت روایاتی که آمده- این‌ها غذا می‌خواهند؛ چرخه زیست می‌خواهند؛ در عین اینکه این کشتی در چند طبقه بود که آن دوره‌ها کشتی که در چند طبقه ساخته بشود و طول و عرضش هم بسیار بزرگ باشد -به طوری که حیوانات در یک طبقه مثلا و پرندگان در طبقه دیگری و انسان‌ها در طبقه دیگری- با چرخه حیاتی که سه تا شش ماه بخواهند روی آب باشند و دسترسی به زمین نداشته باشند، آنچه که لازم دارند یک بحث عظیمی می‌طلبد و ساختن این کشتی فقط منحصر به یک کشتی نیست. این کشتی صنایع جانبی خودش را می‌طلبد تا ساخته شود که وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا [2]که جلوی چشم ما این کشتی را بساز و با وحیی که ما به تو می‌کنیم. این جریان تمدنی که این‌ها را کنار هم جمع کرد و رشد داد صنعت را -آن هم صنعت هدفمند که می‌خواهد نجات را محقق کند- خودش در طول تاریخ یکی از کارهای بزرگ است که به دنبال اینکه نوح نبی(ع) این صنعت کشتی سازی را با حواشیش که چطور عایق باشد، مواد چطور استفاده شود، چطور کشتی در آب می‌تواند در آب پایدار بماند از جهت حجم و وزن و بلندی و ارتفاع و تمام شرایطی که در محاسبه کشتی لازم است.

حرکت و توقف کشتی با امرالهی

 هرچند این کشتی طبق تعبیر قرآن که بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا[3]؛ لنگر نداشت که بخواهد برای ایستادن، مرسای او لنگر بخواهد و لنگرگاه داشته باشد، این حرکتش که موتور کشتی بود و ایستادنش که لنگر کشتی بود بسم الله و {به} امر نوح(ع) بود که «بسم الله مجراها و بسم الله مراسها»، که توقف این کشتی با لفظ کریم بسم الله الرحمن الرحیمی بود که آنجا گره می‌زد این حرکت عظیم را به یک حرکت ملکوتی و الهی.

شما می‌دانید آبی که روی زمین چندین ماه فرا گرفته باشد، زمین حالت لزج و لجنزار پیدا می‌کند. تا این آب بخواهد فرو رفته باشد و به جای خودش قرار گیرد خیلی سخت می‌شود. چنان که در جریان عبور حضرت موسی(ع) و یارانش، وقتی خواستند از دریا عبور کنند و دریا شکافته شد، این‌ها گفتند پایمان را نمی‌گذاریم روی جایی که خیس است. برای همین به امر الهی بادی وزید و آنجا خشک شد و ایشان قدم گذاشتند. درباره حضرت نوح(ع) هم دارد که ساخت کشتی در کوفه بود که خود این کوفه که مقر ساخت کشتی هم وسط مسجد کوفه قرار دارد، حدود وسط مسجد است و نزدیک آب نیست که این کشتی بزرگ را بخواهند با یک هل و تکان و حرکت به آب بیندازند. لذا ساخت خود کشتی در مسجد کوفه بود و اینکه برگشتِ کشتی در کجا بوده و آیا برگشت کشتی در همینجا بوده یا جای دیگر اختلاف است. اما این است که کشتی وقتی که ایستاد آنجا قرآن دارد اهْبِطْ بِسَلَامٍ مِنَّا. یعنی آنجا با سلام و سلامتی، امر الهی بود که زمین را آماده کرد. مثل همین بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا. خدای سبحان این قراین را برای ما قرار داده. درست است که نوح(ع) به عنوان نبی الهی این کار را انجام داده اما این سنت خدا است اگر در جایی اهل تبعیت از حق، کاری را شروع کردند تایید و نصرت کند. لذا تا این‌ها از کشتی آمدند به زمین، می‌توانست آغاز بیماری‌ها باشد با توجه به اینکه آب ماه‌ها زمین را فرا گرفته بود و به این راحتی خشک نمی‌شد. اما با اهْبِطْ بِسَلَامٍ مِنَّا وَبَرَكَاتٍ[4] زمین آماده فرود نوح(ع) شد.

پراکندگی جمعیت ، ماموریت تمدنی حضرت نوح علیه‌السلام

 نوح ع ۸۰ شهر را در این دوران پانصد ساله بعد از کشتی بنا کرد که مبدا یک تاریخ و حرکت شد. پراکندگی جمعیت‌ را ایجاد کرد. در جاهای عمران و آباد، نوح(ع) جمعیت های مختلفی را مثل پیکی که بفرستد در آنجا و این‌ها ساکن باشند، به اهدافی که در نظام الهی قرار بود محقق بشود، بر اساس آن اهداف پراکندگی جمعیت ایجاد کرد. چون ماقبل تاریخ است، از جهت تاریخی پیگیری‌اش سخت است اما از روی هدفمندی که در روایات ما وجود دارد اصل مسئله پذیرفته شده است. آثارش وقتی که جریان دوران هود(ع) و صالح(ع) مطرح می‌شود، هود(ع) و صالح(ع) بیشتر بین یمن و حجاز ساکن‌اند؛ یعنی غیر از آن منطقه که معمولا انبیا بودند. آدم(ع) خودش ابتدا در کجا ساکن بود؟ بحث این است که هبوط آدم ابتدا در هندوستان بوده و بعد آمده به حجاز. و لذا جنازه ایشان را بعدا از آنجا آوردند به نجف که الان امیر مومنان(ع) هست و در کنار ایشان آدم(ع) و نوح(ع) مدفون است. اصل مسئله این است که این پراکندگی جمعیت برای اصول آخرالزمانی و گستردگی بحث تمدنی، از جانب نوح(ع) با یک ماموریت و تدبیر الهی شکل گرفت؛ چون انبیا تمام کارهایشان بر اساس نقشه الهی است. اینطور نیست که اتفاقی شکل بگیرد. لذا تعبیر قرآن هم این است که فقط ذریه نوح(ع) باقی ماندند. آنچه که باقی ماندند از کسانی که از جریان نوح(ع)بود، ذریه نوح(ع) بودند که باقی ماندند: وَجَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْبَاقِينَ [5]ذریه نوح(ع) باقی ماندند. که این با آن فرضی که عرض کردیم از ۸۰ نفر ۷۲ نفر از فرزندان خود نوح(ع) بودند و ۸ نفر از مومنان دیگر بودند این با مسئله اینکه نسل یکبار دیگر به نوح(ع) بر می‌گردد -همچنانی که به آدم بر می‌گردد- {سازگار است.} شاید نسل از طریق نوح(ع) که شیخ الانبیا است -از باب عمر طولانی که داشته، مثلا ما به امام صادق‌عرض می‌کنیم که حضرت شیخ الائمه است زیرا عمرشان بیش از بقیه بوده- {ادامه یافته است.} حرکت های تمدنی، چه بحث اولوالعزمی نوح(ع) -که عرض کردیم اولین شریعت بود- چه بحث کشتی، چه بحث پراکندگی جمعیت بعد از جریان کشتی، غرق و به زمین نشستن، کارهایی که نوح(ع) کرده در جریانات آخرالزمان یک تاثیرات عظیم دارد. لذا جریان نوح(ع) به عنوان یک ماموریت اولوالعزمی هست. یک کار بزرگ است که انجام شده. حالا ما به همین مقدار اینجا قناعت بکنیم، وارد جریان بعد از نوح(ع) می‌شویم.

آثار تمدنی فراوان جریان حضرت هود و صالح

جریان بعد از نوح(ع) دیگر منطقه‌ای می‌شود. یعنی انبیایی که در مناطق مختلف بودند اما بین این انبیای مختلفی که در مناطق مختلف بودند، چند نبی شاخص‌اند که قرآن کریم نام می‌برد. یکی حضرت هود(ع) است و یکی حضرت صالح(ع) است. شاید حضرت ‌هود(ع) را از انبیای عرب می‌دانند که نسل بعد از نوح(ع) کشیده شده به منطقه‌ای که حالا نسل‌ها و نژادها متفاوت شدند با بقیه و شاید ‌هود(ع) را جزء انبیای عرب می‌دانند و ساکن دهمان منطقه‌ای که بوده است.

این دو نبی بزرگوار آثار تمدنی زیادی از ایشان مانده از جهت نهضت و حرکتی که داشتند در مقابله با ظلم و ستم اما چون بحث را ما منحصر می‌خواهیم بکنیم بر یک گلوگاه‌های بزرگتر، اگر اجازه بدهید عبور کنیم از جریان ناقه ‌صالح(ع) با همه عظمت و نقشی که می‌توانسته داشته باشد، و می‌رسیم به دوران ابراهیم خلیل(ع).

سد سازی جناب ذوالقرنین علامتی برای آخرالزمان

در دوران ابراهیم خلیل(ع) یکی جریان ذوالقرنین است که نزدیک زمان ابراهیم خلیل(ع) است.[6] ذوالقرنین نبی نیست اما یک ماموریت بر دوشش است و در قرآن کریم چندین آیه درباره ذوالقرنین و حرکات او و تایید حرکات او است که او را به اسباب مطلع کردیم، که او به اسباب سلطه داشت و می‌دانست و از این‌ها استفاده می‌کرد و کارش هم در سه سفر در قرآن مطرح می‌شود؛ با یک لشکر عظیم سه سفر دارد. در سه سفری که بیان می‌شود، سه کار مهم و عظیم را انجام می‌دهد که آن هم یکی از کارهایش ایجاد سد یاجوج و ماجوج بود که آن را هم عرض کردیم که این کار را با کمک مردم انجام داد. آن‌ها گفتند ما پول می‌دهیم گفت من پول نمی‌خواهم. می‌خواهم خودتان باشید. این بودنِ خود مردم در صحنه که این‌ها شریک بشوند در احداث چیزی که آن‌ها را از دست ظالمان نجات می‌دهد و این را علامت بکند برای آخرالزمان به عنوان سدی که در آخرالزمان قبل از ظهور شکسته می‌شود و آن موانعی که ایجاد کرده بود، دوباره به کار می‌افتد و مقابله با ایشان شکل جدیدی را می‌طلبد.

مقابله شیطان با خط آرزوهای انبیاء

 در جریان ابراهیم خلیل(ع) اگر وارد شویم، یک جریان کناری دارد که حضرت لوط(ع) است. که همزمان با حضرت ابراهیم است. آن هم یک کار عظیمی بود در رابطه با اینکه حزب شیطان در مقابل دعوت انبیا که هرگاه موفقیت عظیمی انبیا ایجاد می‌کردند در مردم، وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ[7]  هرگاه رسولان خواستند کار عظیمی انجام دهند در بیرون – امنیه و تمنی در درون نیست؛ آرزو در تحقق اهداف انبیا است – شیطان می‌دمید. شروع می‌کرد با تمام قوا در مقابل این خط ایستادن. لذا از ابتدا که این آدم(ع) آمد شیطان کارش را در فرزندان آدم(ع) شروع کرد و قابیل را به جان هابیل انداخت. در زمان ادریس(ع) همینطور، طاغوتیان را در مقابل او گذاشت. در زمان نوح(ع) مردم‌ را قرار داد در مقابل دعوت انبیا. در زمان ‌هود(ع) و ‌صالح(ع) هم همینطور. در زمان حضرت ابراهیم(ع) همینطور به خصوص در زمان حضرت لوط(ع) یک جریان عظیم را پایه‌گذاری کرد که امروز مظاهرش دارد خودنمایی می‌کند و همجنس‌بازی را در روایات تصریح دارد که این فعل را شیطان آموزش داد و این باعث شد که مقابل جریان لوط(ع) که این چهار شهری که لوط(ع) بر آن‌ها فرستاده شده بود، این شهرهای صدوم، با اینکه آباد بود و احتیاج نداشتند، اتحاد هم داشتند، با هم سر کار می‌رفتند و با هم می‌آمدند، و حرکت های اجتماعی‌شان قوی بوده شهر خوبی بوده، این چهار شهر هم که حضرت لوط(ع) رفت قرار بود این‌ها چند شهر اول باشد.

سکونت حضرت ابراهیم در یک چهارراه جهانی

حضرت ابراهیم(ع) وقتی از طرف نمرود امر شد از شهر خارج بشود، باید می‌رفت. به او امر شده بود در هیچ جای آبادی فرود نیا. حق نداری در شهر مسکونی، آنجا که حیطه نمرود بود و وسیع هم بود حق نداری ساکن شوی. لذا ایشان حضرت لوط(ع) را فرستاد و حضرت لوط(ع) این منع را نداشت. حضرت لوط(ع) را فرستاد و بعد خودش در یک چهار‌راه جهانی اردو زد. چون ثروتمند هم بود، اموال هم زیاد داشت. دامپروری هم داشت. سر یک چهارراه جهانی، مثل یک راه ترانزیت جهانی که عراق را به سوریه و حجاز متصل می‌کرد، یک مهمانخانه زد و در اینجا با پذیرایی از مردم دعوت به توحید می‌کرد. این هم یک کاری بود برای جایی که انسان در شهر امکان سکونت ندارد و باید در راه باشد. باز هم نمی‌توان گفت تکلیف از ما ساقط می‌شود. فکری کرد که از ساکن شدن در شهر، اثرگذارتر باشد، زیرا اولا هر کس می‌آید و می‌رود و از همه کشورهای آباد رفت و آمد دارند. پیدا کردن چنین جایی خودش کار سختی بوده. آن هم در دوره‌هایی که اشراف بر همه مکان‌ها سخت بوده. لذا ابراهیم خلیل(ع) در همانجا مستقر شد و اموالش را آنجا صرف کرد. و حتی اولین لشگرکشی را ابراهیم خلیل(ع) کرد. تا قبل از او لشگری شکل نگرفته بود، به خصوص لشکر حق. وقتی حضرت لوط(ع) را حمله کرده بودند به آن چهار شهر و اسیر گرفته بودند و برده بودند، حضرت ابراهیم(ع) حمله کرد و لوط(ع) را از دست کسانی که او را اسیر کرده بودند نجات داد. این هم در تاریخ جالب است که با اینکه در سر چهارراه بوده اما قدرت و نفوذ داشته.

سکونت هاجر در بیابان

جریان ابراهیم خلیل(ع) یک جریان بسیار پیچیده است در تمدن، زیرا مبدا دو تمدن عظیم می‌شود. به لحاظ اینکه فرزند اول که از کنیزی به نام هاجر به دنیا می‌آید در سن حدود ۹۰ سالگی می‌شود اسماعیل ذبیح(ع) و باید به امر الهی بعدا در حجاز قرار داده بشود، در یک جای بی‌آب و علف. یک زمان می‌گوید که یک وادی آباد نیست. خب ممکن است آباد شود. اما یک وقت می‌گوید امکان زراعت در آن نیست؛ سنگلاخ بوده. می‌گوید: رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ [8]من آنجا قرارشان دادم. خیلی انقطاع می‌خواهد که به امر الهی آدم یک خانمی را با یک بچه کوچکی بگذارد در بیابانی. می‌گوید [9]وقتی ابراهیم داشت می‌رفت و جبرئیل(ع) داشت هاجر را می‌برد با ابراهیم(ع)، هرکجا ابراهیم(ع) جای خوش آب و هوایی می‌دید می‌گفت إِلَى هَاهُنَا إِلَى هَاهُنَا اینجا قرار است فرود بیاییم؟ حضرت جبرئیل(ع) می‌فرمود حالا بیا. رفتند تا یک جایی که دیدند هیچ چیز نیست. آنجا جبرئیل(ع) گفت: إِلَى هَاهُنَا إِلَى هَاهُنَا اینجا قرار است فرود بیاییم. ابراهیم(ع) در آنجا فقط یک درخت خشکیده دید و نشان دیگری از حیات نبود. نه کسی نه آبی. آنجا شیطان به صورت یک شخصی متمثل می‌شود بر هاجر، بعد که ابراهیم(ع) می‌رود. به هاجر میگوید تو کی هستی؟ چه کسی تو را اینجا گذاشته؟ می‌گوید من هاجر هستم. همسر ابراهیم خلیل. گفت ابراهیم(ع) پیغمبر چرا تو را در این بیابان بی‌آب و علف با یک بچه گذاشته؟ گفت: به امر خدا گذاشته. خیلی است که یک خانم در آن حالتی که بچه گریه می‌کند در یک بیابانی که هیچ پناهی نیست، شیطان آمده بعد بگوید به امر خدا مرا اینجا گذاشته. چون نمی‌داند این هم شیطان است که بخواهد جلوی او بایستد.

ابراهیم(ع) مبدا دو نسل و تمدن

بشارت به تولد اسحاق ع

ابراهیم(ع) مبدا دو نسل و تمدن است. یک تمدن بنی اسرائیل است از طریق اسحاق نبی(ع) که فرزند دوم ابراهیم خلیل(ع) است. که تمام جریان انبیاء بنی اسرائیل از حضرت اسحاق(ع) نشأت می‌گیرد. در جریان حضرت اسحاق(ع) هم خیلی بشارت به تولد ایشان عجیب است. این‌ها همه حرف دارد و الا قرآن دنبال این نبوده که یک چیزهایی بگوید که بی‌اثر باشد. می‌گوید وقتی چهار ملک به صورت چهار مهمان بر ابراهیم خلیل(ع) فرود آمدند و ابراهیم(ع) آنجا برای این‌ها گوسفند و گوساله‌ای را کباب کرد روی سنگ و برای این‌ها آماده کرد، این‌ها نخوردند و وقتی نخوردند، ابراهیم خلیل(ع) یک ترسی برای او ایجاد شد چون وقتی کسی از غذای کسی نمی‌خورد یعنی می‌خواهد نمک‌گیر نشود. یعنی قصد مقابله دارد. این‌ها بیان کردند که ابراهیم(ع) ما آمدیم برای قوم لوط(ع) که آن‌ها را هلاک کنیم. منتها ابتدا بشارت دادند به اینکه تو از ساره فرزنددار خواهی شد. اول این بشارت به حیات را دادند و بعد این وعید به عذاب قوم لوط(ع) را و به ابراهیم(ع) هم گفتند که چانه نزن، نخواه شفاعت کنی برای این‌ها. یعنی ابراهیم خلیل(ع) به عنوان یک پیامبر اولوا العزم به او نمی‌آمد کسی حتی قوم لوطی که با لوط(ع) این کار را کردند و این همه شیطنت در وجودشان محقق شده عذاب شوند.

صبر و رأفت در تبلیغ دین

این‌ها بحث های دقیقی است در نظام ما به عنوان مبلغ اگر بخواهیم نگاه کنیم که باید با مردم چگونه باشیم. نوح(ع)را می‌زدند و سه روز از هوش می‌رفت که می‌گفتند مُرد. وقتی خونین و مالین به هوش می‌آمد، یکی از کلماتش این بود که «رب اغفر لقومی انهم لایعلمون». ما این توانایی و صبر و شکیبایی را در تبلیغ دین داریم یا تا کسی به ما بگوید بالای چشمت ابرو است، {ناراحت می‌شویم}؟ این‌ها را باید یاد گرفت. این تمدن اگر بخواهد ایجاد شود، این صبوری‌ها را می‌خواهد. این صبوری‌ها کار ساده‌ای نیست، یک رسوخ و عزم مثل انبیا می‌طلبد. مومن و عالم باید به این سمت برود تا این مقدار صبوری داشته باشد.

جریان تمدنی فرزندان اسماعیل ع

تمام احکام دین ابراهیم ع مبتنی بر فطرت

خب دو مبدا ایجاد می‌شود، انگار خدای سبحان یک ذخیره‌ای را با عنوانِ کنار گذاشتن در یک گوشه‌ای از عالم، ایجاد می‌کند به عنوان نسل اسماعیل(ع) که از آنجا به بعد می‌بینی نسل اسماعیل(ع) غیر از یک برهه ابتدایی در دورانِ همراهی حضرت ابراهیم(ع) با حضرت اسماعیل(ع) که آشکار است، در یک خفایی این دوره می‌رود که نمی‌گوییم کلا مخفی است اما در یک خفایی می‌رود که دین در دوران بعد از اسماعیل(ع) برای حجاز، حنیفیت است و این‌ها به حنیفیت مشهور می‌شوند که دین ابراهیم(ع) حنیف بود. مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا [10]. دینِ فطرت که دین ابراهیم(ع) بود. دین ابراهیم(ع) از شریعت نوح(ع) بسیار گسترده تر بود اما تمام احکامش مبتنی بر فطرت بود به طوری که از دین ابراهیم خلیل(ع) چیزی بعدا نسخ نشد. اگر آن جریان به اصطلاح دین موسوی آمد و دین عیسوی آمد، دین ابراهیم خلیل(ع) را تکمیل کردند؛ اما نسخی از دین ابراهیم خلیل(ع) محقق نشد. لذا همه ادیان می‌خواهند بگویند ابراهیم(ع) مال ماست. مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ[11]  ابراهیم خلیل(ع) نه یهودی بود و نه نصرانی. وَلَكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا. این حنیف و مسلم بود. لذا پیغمبر اکرم(ص)، حضرت عبدالمطلب همه بر حنیفیت بودند که این هم یک بحث است از جهت کلامی که بر حنیفیت بودند یعنی بر دین عیسی نبودند؛ بر دین موسی نبودند اما بر حنیفیت بودند. لذا در جزیرة العرب قبل از بعثت پیامبر معروف بودند کسانی از اعراب که از متدینین بودند این‌ها اسم داشتند که این‌ها حنیف هستند. یعنی این حنیفیت، دینی بود که تابعین ابراهیم خلیل(ع) و دستورات او بودند.

جریان تمدنی فرزندان اسحاق

یک جریان تمدنی شد جریان فرزندان اسماعیل(ع) و یک جریان هم جریان فرزندان حضرت اسحاق(ع). خدای سبحان حضرت بعقوب(ع) را بلافاصله به حضرت اسحاق (ع) داد و حتی به ظاهر این است که یعقوب(ع) را ابراهیم خلیل(ع) هم دید؛ چون تعبیر قرآن این است فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ نافلة[12] که نافله یعنی نوه. که همین‌جا مرحوم علامه می‌فرمایند که بعضی‌ها خواستند بگویند اسحاق(ع) ذبیح است. اما نمی‌شود، چون وقتی که بشارت به تولد {اسحاق} بود، به فرزندش هم بشارت داده شد در حالی که اگر می‌خواست ذبیح باشد، چون در دوران نوجوانی ذبح مقدم می‌شد، اگر بشارت به فرزندش داده می‌شد یعنی اینکه زنده می‌مانَد و نمی‌تواند ذبح مقدم شود.

جریان حضرت یعقوب و فرزندان ایشان

بعد جریان حضرت یعقوب(ع) یک بحث بسیار عالی دارد در نظام تاریخ که یعقوب(ع) صاحب دوازده فرزند می‌شود. هر کدام از این فرزندها در نظام جنگ حق و باطل، نقشی به عهده دارند و عجیب این است که وقتی یوسف‌(ع) در خواب بشارتی می‌بیند که رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ [13]، تمام قدرتش را شیطان به کار می‌برد تا این محقق نشود و بهترین کاری که می‌تواند انجام دهد، همان کاری است که در فرزند آدم(ع) کرد. برادران را علیه یوسف(ع){تحریک کرد.} یعنی آنچه که نقطه قوت جریان یعقوب(ع) بود که دوازده فرزند رشید پیغمبر زاده بودند، ده تای این‌ها را انداخت به جان یوسف(ع). وقتی حضرت یوسف(ع) را انداختند در چاه، یک خنده‌ای کرد و گفت: من قبل از این جریان در این فکر بودم که با داشتن این یازده برادر، چه کسی می‌تواند به من چپ نگاه کند. نمی‌دانستم همین‌ها به من چپ نگاه می‌کنند. یعنی از درونی‌ترین لایه‌ها، شدیدترین اثر را می‌گذارد. لذا جریان اسباط یعقوب(ع) فتنه‌ای را در عالم پایه‌ریزی کرد از همین برادران یوسف(ع) که الی یوم القیامه {ادامه دارد.} الان نگاه نکنید که جریان اسباط برای ما آشکار نیست، در طول تاریخ درگیری هایی که بین اسباط بنی‌اسرائیل با همدیگر بوده و کشتارهایی که از هم کردند، خبرچینی هایی که نسبت به ستمگران دیگر کردند تا آن دیگری را ضایع بکنند، اینقدر شدید بوده که شاید آنچه خودشان از خودشان کشتند، کسی از ایشان نکشته باشد. لذا وقتی یوسف‌(ع) در وقت وفات قرار می‌گیرد، همان‌جا به ایشان می‌گوید شما بعد از من به ذلت مبتلا خواهید شد. بعد از اینکه جریان دوازده فرزند با آن بالا و پایین‌ها، می‌رسد به جریان عزتِ یوسفی، با نقشه الهی، شیطان مغلوب می‌شود و هرکاری شیطان علیه یوسف(ع) کرد تا یوسف(ع) را به زیر بکشد تا آن خواب تعبیر نشود، همه نقشه‌ها شد فرصت برای مطرح شدن یوسف. یوسف(ع) را به چاه انداختند اما کاروان می‌آید راهش را گم می‌کند و می‌برد به شهری که باید عزت پیدا کند، وگرنه یوسف(ع) نمی‌داند کجا باید برود تا عزت پیدا کند. می‌رود بَرده می‌شود. تنها نبی است که برده می‌شود و خرید و فروشش می‌کنند. می‌رود در منزل و آن جریانات پیش می‌آید و آنجا است که همه نقشه‌ای که حزب شیطان کشیدند، {نقش بر آب می‌شود.}

قدرت شیطان در میدان مبارزه

خیلی جریان شیطان در طول تاریخ قوی است. ما خیلی غافلیم. شیطان با تمام قوایش عمل می‌کند؛ ما با باری به هر جهت بودن می‌خواهیم با شیطان مقابله کنیم‌. اگر ما با همه قوا حرکت بکنیم، سنت الهی از باب سبقت رحمت بر غضب این است که حتما تدبیر هدایت بر تدبیر ضلالت غلبه دارد و پیروز است. سنت الهی است. سنت نصرت است. سنت رحمت است. اما ما باری به هر جهت تکلیف انجام می‌دهیم. چقدر دغدغه داریم که امروز چه در نظام فردی و چه در نظام اجتماعی شیطان دارد برای ما نقشه می‌کشد بدون خواب و غفلت و چرت؟ اگر روایات را ببینید ده‌ها مورد در روایات ما آمده که شیطان فراخوان می‌دهد؛ به این شکل که تمام متخصصان را فراخوان می‌داده و برای هر کاری تخصصی نقشه می‌کشد. یک آیه نازل می‌شد، شیطان فراخوان می‌داد که چگونه در مقابل این آیه بتوانیم غلبه بکنیم‌. وقتی جریان ایوب نبی(ع) می‌شود، شیطان فراخوان می‌دهد که من عاجز شدم در مقابل ایوب(ع). چه کار بکنم؟ فرزندانش و اموالش را گرفتم؛ همه را از دست داده؛ همه عزتش را از دست داده؛ گوشه شهر سکنی گزیده؛ زبان به شکایت نمی‌گشاید. بیایید بگویید این را چه کار کنیم. این‌ها در روایات خیلی زیبا است. یعنی دائما مشغول نقشه‌کشی دقیق هستند به عنوان حزب شیطان. آنوقت در مظاهر انسی‌اش هم این نقشه‌ها دمیده می‌شود. خطور در ذهن آن‌ها ایجاد می‌کند. همچنان که خدای سبحان توسط ملائکه‌اش در ذهن مومنان خطور ایجاد می‌کند و راه نشان می‌دهد.

تبدیل تهدید ها به فرصت ها

تعبیرِ یک بزرگی است که اگر رجل الهی بر سر کار باشد هر تهدیدی تبدیل به فرصت می‌شود.، به تبع وجود رجل الهی. لذا امکان تبدیلِ همان تهدید به فرصت هست. این را اگر ما باور کردیم مگر می‌شود که مایوس شویم. مگر می‌شود که انسان دلسرد شود. اگر جایی می‌بینیم کاری درست پیش نمی‌رود معلوم می‌شود که کوتاهی کرده‌ایم. باید گیوه‌ها را به پا بکنیم، آستین‌ها را بالا بزنیم و آماده کار باشیم. جریان انبیا به تعبیر مقام معظم رهبری یک تکه آتش است که‌ رو به افزایش است. بعثت یعنی این. آتش از جهت انگیزه و حرکت و خستگی ناپذیری. بعد نوبت مبعوث شدن امت‌ها است. ما این حال را داریم؟ آمادگی‌اش را داریم در تمدن‌سازیِ ظهور که همه سرمایه طول تاریخ بشریت از انبیا، مومنان، اولیا و اوصیا، خون‌هایی که ریخته شده رسیده تا به امروز. پاسداشت خون‌های شهدای خودمان همه به عهده کسانی است که امروز هستند. اینجوری احساس حرکت می‌کنیم که بخواهیم اینگونه قدم برداریم؟

محوضت و غلبه حق، عامل تسریع ظهور

خدای سبحان در هر برهه‌ای یک جریان غلبه حق بر باطل می‌خواست ایجاد کند که اگر دوام پیدا می‌کرد یعنی مردم پای کار می‌ایستادند، جریان ظهور نزدیکتر می‌شد؛ نه اینکه کفایت از جریان ظهور بکند. مُحوضت هایی که در طول تاریخ گاه‌گاه ایجاد شده، مثل دوره نوح(ع) که پس از غرق ایجاد شد و ناخالص‌ها ریختند و بعد در دوران یوسف(ع) مرتبه دیگری از حاکمیت و ملک محقق شد، هر کدام از این‌ها اگر قدردانی می‌شد، پای کار می‌ایستادند، اثرش این بود که فرآیند ظهور سرعت پیدا می‌کرد، نه اینکه کفایت پیدا می‌کرد. چون یک مرحله بود و همین‌طور می‌رسد تا دوران موسای کلیم(ع) که همین جریان غلبه موسی(ع) شد وقتی از دریا عبور کردند؛ اما بلافاصله مردم ناسپاسی کردند. با اینکه موسی(ع) رفت به میقات تا برای این‌ها قانون و شریعت بیاورد، این‌ها گوساله پرست شدند و لذا اغلب بعد از اینکه با توبه دست از گوساله پرستی برداشتند، در جریان ورود به آن شهر کوتاهی کردند و همان باعث شد به تیه و سرگردانی مبتلا شدند. تعبیر روایات ما این است که سرنوشت‌ها، مشابه است. هرگاه مردم تابع رهبر الهی نشدند یا مبتلا به گوساله‌پرستی می‌شوند یا به تیه و سرگردانی مبتلا شدند یا مبتلا به فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ [14] فرعون و نمرود بر ایشان حاکم می‌شود. این‌ها را می‌گویند تمامش عبرت برای شما است.

ظرفیت عظیم علماء امت ختمی

ان‌شاالله فردا جمع‌بندی دیگری داشته باشیم که انسان ده هزارساله در هویت طلبگی امروز ما چه نقشی می‌تواند داشته باشد که با این عقبه و نگاه، خُذْهَا بِقُوَّةٍ[15] را برداریم و صاحب عزم بشویم. این هم بشارت بدهم در بین انبیا، انبیا و رسولان اولوالعزم؛ امت ختمی شدند و ما هم امت ختمی هستیم. از این چه نتیجه‌ای می‌شود گرفت؟ نشان می‌دهد قابلیت اولوالعزمی -با توجه به همان مقدمه که علمای امت پیغمبر، انبیای بنی اسرائیل هستند که اول عرض کردم- در بین امت پیغمبر هست. قابلیت هست، نه فعلیت. لذا اگر می‌گوید «علماء امتی افضل من انبیا بنی اسرائیل» حساب شده است. چون ما امت پیغمبری محسوب می‌شویم که انبیا، امتش محسوب می‌شوند. اگر این کشش باشد، چقدرش را ما مصرف کردیم؟ به خصوص کسانی که خود را در سلک عالمان قرار می‌دهند این مسئله نسبت به آن‌ها اقتضای بالاتری دارد که اگر قدر ندانند عقاب شدیدتری هم در انتظار است. ان‌شاالله خدای سبحان همه ما را قدردان امت پیغمبر قرار دهد. ما را به وظایف طلبگی بیش از پیش آشنا گرداند. ما را از ورثه انبیا قرار بدهد.

[1] وَ قَالَ ص‏ عُلَمَاءُ أُمَّتِي‏ كَأَنْبِيَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ – بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏2، ص: 22

[2] سوره هود، آیه 37

[3] سوره هود، آیه 41

[4] سوره هود، آیه 41

[5] سوره صافات آیه 79

[6]  که بعضی گفتند قبل است و بعضی گفتند بعد است. ما خیلی به این کاری نداریم اما همان نزدیک‌ها است.

[7] سوره حج، آیه 52

[8] سوره ابراهیم، آیه37

[9] فَإِنَّهُ حَدَّثَنِي أَبِي عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ هِشَامٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ‏ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ‏ ع كَانَ نَازِلًا فِي بَادِيَةِ الشَّامِ فَلَمَّا وُلِدَ لَهُ مِنْ هَاجَرَ إِسْمَاعِيلُ اغْتَمَّتْ سَارَةُ مِنْ ذَلِكَ غَمّاً شَدِيداً- لِأَنَّهُ لَمْ يَكُنْ لَهُ مِنْهَا وَلَدٌ- كَانَتْ تُؤْذِي إِبْرَاهِيمَ فِي هَاجَرَ وَ تَغُمُّهُ فَشَكَا إِبْرَاهِيمُ ذَلِكَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ إِنَّمَا مَثَلُ الْمَرْأَةِ مَثَلُ الضِّلْعِ الْعَوْجَاءِ- إِنْ تَرَكْتَهَا اسْتَمْتَعْتَهَا وَ إِنْ أَقَمْتَهَا كَسَرْتَهَا- ثُمَّ أَمَرَهُ أَنْ يُخْرِجَ إِسْمَاعِيلَ وَ أُمَّهُ (فَقَالَ يَا رَبِّ إِلَى أَيِّ مَكَانٍ قَالَ إِلَى حَرَمِي وَ أَمْنِي وَ أَوَّلِ بُقْعَةٍ خَلَقْتُهَا مِنَ الْأَرْضِ وَ هِيَ مَكَّةُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْهِ جَبْرَائِيلَ بِالْبُرَاقِ فَحَمَلَ هَاجَرَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ كَانَ إِبْرَاهِيمُ لَا يَمُرُّ بِمَوْضِعٍ حَسَنٍ فِيهِ شَجَرٌ وَ نَخْلٌ وَ زَرْعٌ- إِلَّا قَالَ يَا جَبْرَئِيلُ‏ إِلَى هَاهُنَا إِلَى هَاهُنَا فَيَقُولُ لَا امْضِ، امْضِ حَتَّى أَتَى مَكَّةَ فَوَضَعَهُ فِي مَوْضِعِ الْبَيْتِ وَ قَدْ كَانَ إِبْرَاهِيمُ (ع) عَاهَدَ سَارَةَ أَنْ لَا يَنْزِلَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْهَا، فَلَمَّا نَزَلُوا فِي ذَلِكَ الْمَكَانِ كَانَ فِيهِ شَجَرَةٌ- فَأَلْقَتْ هَاجَرُ عَلَى ذَلِكَ الشَّجَرِ كِسَاءً وَ كَانَ مَعَهَا- فَاسْتَظَلُّوا تَحْتَهُ- فَلَمَّا سَرَّحَهُمْ إِبْرَاهِيمُ وَ وَضَعَهُمْ- وَ أَرَادَ الِانْصِرَافَ مِنْهُمْ إِلَى سَارَةَ قَالَتْ لَهُ هَاجَرُ يَا إِبْرَاهِيمُ لِمَ تَدَعُنَا فِي مَوْضِعٍ لَيْسَ فِيهِ أَنِيسٌ وَ لَا مَاءٌ وَ لَا زَرْعٌ- فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ اللَّهُ الَّذِي أَمَرَنِي أَنْ أَضَعَكُمْ فِي هَذَا الْمَكَانِ حَاضِرٌ عَلَيْكُمْ- ثُمَّ انْصَرَفَ عَنْهُمْ- فَلَمَّا بَلَغَ كَدَاءَ وَ هُوَ جَبَلٌ بِذِي طُوًى الْتَفَتَ إِلَيْهِمْ إِبْرَاهِيمُ فَقَالَ رَبِ‏ إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي- بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ- رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ- وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُون‏ – تفسير القمي، ج‏1، ص: 60

[10] سوره آل عمران، آیه 95

[11] آل عمران، آیه 67

[12] سوره هود، آیه 71

[13] سوره یوسف، آیه 4

[14] سوره زخرف، آیه 54

[15] سوره اعراف، آیه 145

مرور و تکمله

بحثی که در چند شب خدمت دوستان گذشت، بحث دامنه دار و تمام نشدنی است و باید حالا حالا ها راجع به این مسئله گفت و گو شود . این نکته عرض شد که ماموریت ما در رابطه با جریان نبرد حق و باطل شکل و حزب شیطان و حزب الله آنچه که امروز به عهده ماست و ماموریت ماست چیست؟ ، آنچه که تاکنون گذشته و همه اولیای الهی و انبیا و اصفیای الهی برعهده گرفتند مقدمه ای بوده بر آنچه که امروز به عهده ما آمده. حال ما چگونه باید از پس این کار بر بیایم و چه کاری به عهده ماست؟

در ابتدای امر، بحث میثاق مطرح شد و گفته شد که از همه مردم برای انبیا و از انبیا برای رسولان و از رسولان برای رسولان اولوالعزم میثاق گرفته شد و از رسولان اولوالعزم هم برای رسول خاتم و اوصیاءش میثاق گرفته شد. بحث میثاق خودش یک امر عظیمی است که خدای سبحان این میثاق را در ساختار وجود انسان ها قرار داده، یک امر عارضی نیست، یک امر وجودی است که همه آنچه که راجع به ربوبیت و رسالت و وصایت و اقامه دین الهی در طول تاریخ بشری محقق میشود از این میثاق نشأت گرفته است و لذا ایمان ما و دین ما و محبت ها و باورهای ما بر اساس همین میثاق است که شکل می گیرد پس در فطرت ما این خوابیده تا مرتبه حتی ولایت و وصایت که بعضی از نکات آن را عرض کردیم‌ و گفتیم که محبت به انسان کامل در هر دوره ای فطری است، محبت به کتاب الهی فطری است. روزی خواهد رسید که حجاب قلبها و دلها که کنار میرود و همین کتاب همین ظاهر و الفاظ همین محتوا و معانی، جذب قلوب را با آن نگاه فطری محقق خواهد کرد. زمانی که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ظهور می کنند، «یشربون حبّه»، محبت حضرت در قلوب مردم اشراب میشود، که همون فطرت به فعلیت رسیده است، که حجاب ها کنار میرود و فطرت خودش را آشکار می کند. همانطور که نسبت به امیرمومنان ع کودکان را می آوردند و تا آن نگاه فطری و باور را در کودکان می دیدند با اینکه کودک هنوز فهم و شعوری به عنوان یک حجت ندارد اما محبت را دارد فلذا این محبت هر چقدر انسان رشد کند و شدیدتر شود، علامت رشد فطرت است. این بحث ها تا حدودی گذشته و باید البته پرورده بشود و مصادیق مختلفش آورده شود.

بعد از کلیات به زندگی اختصاصی اولین نبی الهی که آدم سلام الله علیه بود پرداختیم و قدری از مسائل فطرت بیان شد در زندگی آدم که بی سابقه است و لذا آیات خلقت آدم و خلافت آدم جزء بی‌سابقه‌ترین بیانات قرآن کریم است این هم به خصوص آنچه که در سوره بقره آمده به عنوان تنها آیاتی که بحث خلافت آدم را با  بحث خلقت آدم ترکیب کرده و یک حقیقت واحد دیده که «انّی جاعل فی الارض خلیفة»

ما ساده میگذریم از این بحث ها اما کمر عالم خم میشود تا چنین بحثی بخواهد ارائه شود لذا انبیا بزرگوار دیگری که آمدند مقدمه چینی کردند تا این معارف حالا به این صورت دارد القا می شود در قرآن کریم.

جریان آدم سلام الله علیه را ذکر کردیم گاهی برای ما یک بحث هایی اتفاقی است یعنی احساس می کنیم که اتفاقی آدم و نوح، به اصطلاح جسد این دو بزرگوار، در کنار امیر مومنان هستند. اما در نظام الهی اتفاق معنا ندارد به خصوص آنچه که مربوط به سرگذشت ولادت ها و شهادت ها است هر کدام از این ها یک نقشه الهی در نظام تربیتی است و خود همین که قبر امیر مومنان علیه السلام معین بود و قبر ایشان باید جایی باشد که حضرت نوح و حضرت آدم هم در آنجا مدفون باشند این حکایت از یک نقشه دقیق و ارتباط می کند که دارد ما را متوجه می کنند به یک امری که چه نسبتی است که آدم و نوح سلام الله علیهما باید در جایی قرار بگیرند که امیرمومنان علی علیه السلام در بین آن دو بزرگوار باشد، چه نقشه ای برای آخرالزمان در این رابطه است؟ ، این خودش قابل دقت است، اتفاق نیست نقشه الهی در نظام هدایت‌گری و تربیت است که راجع به آن باید گفت و گو کرد، فکر کرد.

تکمله ای ناظر به جریان حضرت نوح (ع)

بعد از جریان حضرت آدم که به اصطلاح آغاز خلقت و آغاز خط هدایت همه با هم گره خورده خیلی کار عظیمی است میرسیم به حضرت نوح که بعد از غرق تمام نقشه های شیطان و سرمایه‌گذاری‌های شیطان با جریان غرق از بین رفت، یعنی مثل اینکه یک دفعه تمام سرمایه شیطان تا آن روز که شاید مثلاً حدود ۲۰۰۰ سال یا بیشتر گذشته بوده این سرمایه ۲۰۰۰ و اندی ساله یک دفعه با غرق از بین رفت و این کار خیلی عظیمی بود که دوباره از صفر شروع کرد. در این جریان کسانی که نجات پیدا کردند به مرتبه ای از محوضت رسیده بودند، نه محوضت مطلقه که برگشت ناپذیر باشد نه ایمان مطلقی که مستودع نباشد و مستقر باشد اما در عین حال ایمان کمی هم نبود چه ابتلائات کفاری که بودند و ریزش هایی که بود، چه ابتلائات ایمانی، لغزش ها و آزمایش هایی که در برهه ای که قرار بود عذاب نازل شود خیلی از اهل نفاق ریختند با تأنی و مهلتی که در عذاب ایجاد شد، و تاخیری که مدام یکی پس از دیگری ایجاد می‌شد عده ای ماندند که «الآن اسفَرَ الصبح {عن اللیل}»، به جایی رسید که خطاب آمد که اینجا بود که دیگر آشکار شد صبح از شب، دیگه مثل طلوع ابتدای فجر نیست که هنوز سایه روشن باشد بلکه صبح دمید صبح آشکار شد

جریان حضرت ابراهیم (ع)

این جریان یک بار دیگر در تاریخ انبیا به ابراهیم خلیل سلام الله علیه رسید، شکستن بت ها در زمان ابراهیم خلیل فقط شکستن بت نبود شکستن یک تفکر بود، اینها ذکرش خیلی زیباست. نشان دهنده راه است. ابراهیم خلیل با این کارش که بت ها را شکست و گفتند تو شکستی و بعد گفت که از اینها سوال بکنید که چه کسی شکسته، یکدفعه این‌ها سرها را به زیر انداختند که اگر این ها شعور داشتند حیات داشتند قدرت داشتند قاعده این است که اول از خودشان دفاع کنند بعد از دیگران.

جریان عظیمی در مقابل کاری که شیطان از بعد از زمان آدم سلام الله علیه انجام داد آغاز شد.؟؟؟ شیطان کاری کرد که قابیل در مقابل این آتش او را معبود گرفت یعنی برای اینکه بعداً کار قابیل راه بیفتد باب رفاقت آتش را باز کرد و عبودیت آتش را ترویج کرد شیطان برای قابیل که این آتش را باید پرستید در مقابل این که این آتش یک وسیله ای بود برای قبول قربانی ولی شیطان همین را هدف کرد. کار شیطان این است. این ادامه پیدا کرد تا زمان ابراهیم خلیل که ابراهیم را در مقابل این کاری که کرد خواستند در آتش بسوزانند، کدام آتش؟ آن آتشی که از زمان قابیل به عنوان یک قدرت و قوت در نظام عالم مطرح شده بود که آنچه که قوت و قدرت بود در نظام عالم شیطان به جای اینکه اسباب ظهور الهی برای مردم باشند به عنوان یک سبب متوقف کننده قرار داد لذا آتش را اینها جزای ابراهیم دیدند که آتش جزء معبودهای اینها بود جزء چیزهایی بود که به عنوان رب قرار داشتند.

در مقابل این، خدا از ابراهیم دفاع کرد و نگذاشت که ابراهیم بسوزد. باز این یک فعل نبود فقط همچنان که شکستن بت ها شکستن یک تفکر بود که اینها قدرت ندارند شعور ندارند قدرت تکلم ندارند قدرت دفاع از خود را ندارند این به چالش کشیده شد، که به زیر افتادن سر ها «نکسوا علی رئوسهم»، یعنی شکست تفکر، عدم قدرت دفاع از فکر. همین ها برای اینکه قدرتشان را آشکار بکنند ابراهیم را در آتش انداختند و خدای ابراهیم یک تفکر را تثبیت کرد که خدای ابراهیم قدرت دارد آتشی که معبود شماست و شما آن را می پرستید را ذلیل کند به طوری که نه فقط نسوزاند بلکه برد و سلام بشود، اینها یک فعل نیست، فقط یک معجزه به عنوان اینکه طرف مقابل به عجز بیاید نیست، بلکه معجزات الهی در جای خودش بیّنه است راه است یک تفکر است ارائه طریق است، لذا این جریان یک ارائه طریقی شد که شاید سالیان سال که یعنی دهها و صدها سال به طوری که یوسف صدیق به عنوان کسی خودش معرفی می کرد که فرزند کسی است که آتش او را نسوزاند، انبیا بعدی هرجا که قدم برمی داشتند به عنوانی که این نبی است، فرزند ابراهیم خلیلیست که آتش او را نسوزاند، یعنی آتش او را نسوزاند را یک قدرت نمایی خدا می دیدند، که در کنار اینکه بت های آنها نتوانستند از خودشان دفاع کنند ولی خدای ابراهیم از قدرتمندترین خدای آنها که آتش بود را به ذلت کشاند و آن را برای نبی خودش برد و سلام کرد ، نه فقط آن را ذلیل کرد، بلکه برد و سلامش کرد در چشم آن ها، با این نگاه خیلی بحث زیباست، ارائه یک تفکر است، فقط یک معجزه نبود . نسوزاندن آتش مثل شکستن بت ها بود، همچنان که شکستن بتها یک جریان سرمایه گذاری شیطان را در رابطه با بت پرستی و اینکه اسباب دخیلند در سرنوشت انسان ها و این اسباب را بپرستند، به شکست انجامید و با این کارش ابراهیم آن را شکست، در کنارش همین نسوزاندن هم همین کار را کرد که نشان داد قدرتمندترین خدای آنها در مقابل خدای ابراهیم ذلیل و خاضع است، ، این خضوع خدای آنها در مقابل ابراهیم و خدای ابراهیم بود و لذا ما اینجا از دور نگاه میکنیم بیرون از گود هستیم نمیدونیم فقط نسوختن را ممکن است تصویر بکنیم، اما این نسوختن در یک آتش فقط نیست بلکه شکست یک تفکر در اینجا دارد شکل میگیرد که خدای سبحان وعده کرده نصرت بندگانش را در راه حق با این نگاه که اگر شما یک کاری انجام میدهید اون کار را یک طریق قرار بدهید یک باب قرار بدهید فقط یک کار نمونه یعنی اگر انسان مومن قدم بر میدارد برای کاری این طور نیست که این یک کار فقط یک کار بماند بلکه کشش دارد که این کار یک باب و طریق بشود این مهم است که با این نگاه انسان قدم بر می دارد اگر ما هر کاری را فقط به عنوان یک کار دیدیم حد زدیم محدود کردیم بلکه با این نگاه الهی و از این منظر هر کار را یک بابی ببینیم، همانطوری که امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که وقتی پیغمبر در گوش من ان علوم را فرمودند بابی که «ینفتح من کل باب الف باب» ، که این نگاه در نظام الهی و کار الهی است.

این هم یک نگاه که دوباره سرمایه گذاری شیطان در رابطه با جریان باطل، یک بار دیگر با تمام قد به زمین خورد چه در شکستن بت ها و چه در نسوختن ابراهیم که این دو جریان هم دو جریان عظیم هست.

جریان حضرت یوسف و موسی (ع)

جریان حضرت یوسف سلام الله علیه هم از همین سنخ است که یوسف سلام الله علیه که تمام اراده ها بر شکست او در نظام ظاهری قرار گرفت از برادران و از جریان قدرت شیطانی شهوتی که شیطان علم کرد در جایی که یوسف سلام الله علیه داشت به نقشه الهی نزدیک میشد اما شیطان حداکثر یک فاصله ای انداخت، نتوانست برای او در حقیقت مانع بشود، اما یک فاصله ای افتاد که مدتی یوسف سلام الله علیه در زندان افتاد اما همین زندان هم موجب کادر سازی یوسف سلام الله علیه شد، در جایی که زندانیان شدند کادر های یوسف یعنی این دوران در عین اینکه دوران محجوریت یوسف، محدودیت یوسف، است اما در عین حال دوران کادر سازی یوسف هم هست، این چند سالی که در زندان بود یک دوران کادر سازی هم شکل گرفت که بعداً که به دستگاه عزیز رسید بسیاری از این ها شدند کارگزاران اصلی یوسف علیه السلام، که همان چیزی که برای یوسف اینها به عنوان یک مضیقه و محدودیت می دیدند در دستگاه الهی تبدیل شد به یک قدرت یک فرصت یعنی یوسف سلام الله علیه فرصتی داشت که اگر آزاد بود اینجور فرصتی که بتواند متمرکز روی عده ای کار کند پیدا نمی کرد . همچنان که در جریان ابراهیم خلیل وقتی میخواستند او را در آتش بیندازند همه را جمع کردند . ابراهیم خلیل کجا می توانست این همه آدم را جمع کند . یعنی دشمن ما مثلاً الان اگر بخواهیم مثال بزنیم با تمام حساسیتی که دشمن برای ایران دارد ایجاد میکند مقابله هایی که میکند چشم جهان را خودش متوجه ایران کرده خودش دارد ایران را مطرح میکند به عنوان یک قدرت جهانی که باید همه با هم در مقابلش بایستند ، یک کشور کوچک حقیر بی قدر بود که کسی اینقدر به آن اهمیت نمی داد که مجبور باشند اینجور در مقابل بایستند یعنی خودشان با دست خودشان همانطوری که جریان ابراهیم خلیل بود همانطوری که موسی کلیم وقتی که جریان اژدها شدن عصا در بارگاه فرعون محقق شد و فرعون قرار گذاشت که در یک روز عیدی که اون روز عید روز بزرگ باشد همه مردم جمع می شدند، آن روز را مواعده قرار دادند برای مقابله با موسی توسط سحره همه را جمع کردند، چه کسی میتوانست این کار را بکند یک قدرت قوی مثل فرعون میتوانست همه را جمع کند کجا موسی کلیم یک چنین قدرتی داشت که کار خودش را در عرصه بین المللی آن روز عرضه کند چنانچه وقتی ابراهیم خلیل را طرد کردند ابراهیم خلیل خودش را در سر چهار راهی قرار داد که گذر جهانی باشد یعنی انبیا نگاه و حرکت شان دائماً جهانی بوده، هر فعلی را هر کاری را با نگاه این که این یک باب و طریق جهانی است نگاه می کردند و حرکت می کردند نشان می دهد به ما که باید این نگاه را داشته باشیم که اگر نگاه ما این باشد الان ما که داریم درس میخوانیم جوری درس بخوانیم که هر کدام از ما را امروز لازم شد بگذارند در کشور مسیحی در یک کشور یهودی در یک کشور کافر یک کشور بت پرست در یک کشوری که در حقیقت همه شرایط علیه ماست و هیچ یار و یاوری نداشته باشیم چگونه میتونیم انجا مطرح بکنیم حقیقت دین را و دفاع کنیم و بتوانیم پای دین بایستیم و آن را به عنوان راه هدایت مطرح بکنیم، هیچ چیزی برای ما مضیقه ایجاد نمی کند یعنی رجلی که به عنوان رجل الهی باشد هیچ تنگنایی برای او و بن بستی برای او مطرح نیست. انبیا این را نشان دادند هیچ بن بستی مطرح نیست. این باور ایجاد شده در ما، یا نه؟ در داخل کشور خودمون ما الان داریم احساس بن بست در این جا می کنیم که همه کنار همیم میگوییم جایی که تنها هم هستیم نباید احساس بن بست کرد چه برسد در این جایی که همه در کنار هم هستیم و هم افزا است، این نگاه که امید سراسر وجود انبیا بود.

شرح سیر جریان انبیاء و ائمه ذیل دعای ندبه

مقدمه

ما این جریان را با دعای ندبه که یک جریان بسیار زیبایی است، از اول هم وعده دادیم، با دعای ندبه این سیر را خدای سبحان از طریق زبان حضرات معصومین مطرح می کند.
یک سیر اجمالی که نگاه به جریان دعای ندبه نگاه به جریان خطبه اول نهج البلاغه نگاه به جریان زیارت وارث زیارت عاشورا زیارات حضرات معصومین که خط سیر را از یک جا شروع می کنند همینطور متصل می کنند مرتبط می کنند میاورند تا میرسانند به جریان روز، به جریانی که باید برسد هیچ گسسته مطرح نمی کنند.

ابتدای دعا

حالا در دعای ندبه می فرماید که :

«بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صل الله علی سیدنا محمد نبیه و آلهی و سلم تسلیما

اللهم لک الحمد »

خیلی زیباست با تابلوی حمد شروع میکند:

«اللهم لک الحمد علی ما جرا به قضائک»

که قضای تو جاری است، هم بر اینکه در عالم فرمان تو حاکم است اصلاً کسی عالم را با این نگاه ببیند که فرمان خدا فقط حاکم است نه فرمان غیر خدا این نگاه چقدر امید بخش است، حتی اگر میبیند که ظالمان حاکمند می داند که خدای سبحان برای نجات از این هم سنت دارد قدرت ایجاد کرده است امکان فراهم کرده است و اگر ما طبق ان حرکت بکنیم حتماً و قطعاً غالبیم.

اولیای خدا

«اللهم لک الحمد علی ما جری به قضائک فی اولیائک» : که قضای تو در نسبت به اولیائت جریان ساز تاریخ است.

«الذین استخلصتهم لنفسک» : خیلی زیباست این ها که تو این ها را برای خودت برگزیدی خالص کردی برای خودت یعنی ولی الهی، یه طلبه‌ای که دارد به سمت هدایت گری جلو میرود دارد در مراتب استخلصتهم لنفسک قدم بر میدارد یعنی روز به روز باید به سمت استخلصتهم لنفس الهی و برگزیده شدن برای خدا برود.

«الذین استخلصتهم لنفسک و دینک اذ اخترت لهم» : تو اختیار کردی و انتخاب تو بود در رابطه با انبیا و اوصیا و نصب عام تو است در علما، نصب عام است، یعنی خدا اختیار کرده اینکه ما قدرت پیدا کردیم آمدیم در حوزه و دنبال علمیم فراغت پیدا کردیم، این اذ اخترت است، منتهی اذ اخترت نسبت به انبیا، نصب و اعلام است، مربوط به ما عام است، سلسله علل را فراهم کرد برای ما تا ما چنین قدرتی را پیدا بکنیم اگر انسان باور بکند که اذ اخترت لهم است، اونوقت مطابق این مقام شکر میخواهد مقام شکرش این حال ما نیست مقام شکری که اختیار الهی باشد.

«اذ اخترت لهم جزیل ما عندک من النعیم المقیم الذی لا زوال له و لا اضمحلال» : ، برای اینها بقا را تو انتخاب کردی، کار و فعل این ها همه با بقا سر و کار دارد نه با فنا چون نعمت بقا را تو برای اینها پسندیدی و قراردادی، یعنی هر فعل ما باید حالش حال بقا باشد اگر یک موقع در نظام فنا هم کاری داریم، حتماً باید یک رویکرد و روح بقا در آن حاکم باشد حتی خوردن و خوابیدن، خیلی زیباست،

«بعد اَن شرطتَ علیهم الزهد فی درجات هذه الدنیا الدنیّة و زخرفها و زبرجها» : در این دنیا هم هستند اینها اما با آنها شرط کردی که شرط این اختیار و انتخاب الهی این است که در اینجا بی رغبت به فنا باشند، بی رغبت به فنا بودن نه زن و بچه و خونه و خوردن و خوابیدن نداشتنه باشند، بلکه همه اینها در راستای نعیم مقیم دیده میشود در ان راهکار یک سنت گذاری دیده میشود، خانواده این ها هم به گونه ای میشود که الگو میشود که چطور میشود یک زندگی بهشتی را در دنیا تجربه کرد، اَلَذّ از چیزی هم هست که دیگران دارند، فرزند داری اینها هم دیدن نعمت مقیم است، خوردن و خوابیدن اینها هم حشر با خداست.

«فشرطوا لک ذلک» : اینها شرط کردند برای تو آن را

«و علمت منهم الوفاء به» : توهم دیدی که وفا کردند به این

 پس این شرط را اینها قبول کردند پذیرفتند، بعد هم تو دیدی که اینها وفا. انشاالله این شهادت را راجع به ما هم بدهند که : و علمت منهم الوفاء به

«فقبلتهم و قربتهم» : توهم دوباره اینها را پذیرفتی و نزدیکترشان کردی

«وَقَدَّمْتَ لَهُمُ الذِّكْرَ الْعَلِيَّ وَالثَّناءَ الْجَلِيَّ»

« وَأَهْبَطْتَ عَلَيْهِمْ مَلائِكَتَكَ» : کار تو در مقابل قبول ایشان این بود که ملائکه خودت را بر آنها نازل کردی ملائکه یعنی مدبران عالم مدبران عالم بر این ها نازل شدند یعنی عالم در اختیار این ها قرار گرفت دشمن فکر میکرد انبیا را به اضطرار رسانده اما اگر جور دیگر نگاه می کردند میدیدند که اینها تحت تسخیر انبیا هستند به ظاهر این هست که انبیا گرفتار شده اند یوسف در زندان افتاده ظاهر این است. وقتی که ابراهیم را داشتند در آتش می‌انداختند جبرئیل گفت خدایا یک مومن در عالم هست او را هم داری میفرستی در آتش، گفت خلاصه مثلک یخاف الفوت : مثل جبرئیل! ، یا باید آتش خاموش بشود یا باید ابراهیم از منجنیق پرتاب نشود یا اگر پرتاب شد در آسمان من بگیرم  اما این که بیفتد در آتیش ولی نسوزد این یک مرتبه دیگریست، عالی ترین مرتبه این است که در آتش بیفتد اما نسوزد بعد دارد که جبرئیل گفت به ابراهیم از خودش حداقل بخواه، گفت : علمه بحالی حسبی عن سوالی

«أَهْبَطْتَ عَلَيْهِمْ مَلائِكَتَكَ» : ملائکه در خدمت شان قرار گرفتند، همان سجده ملائکه که بر آدم شد همین در خدمت بودن است، هبوط کرد بر وجود آنها یا وجود آن ها سعه داشت بر ملائکه

«وَكَرَّمْتَهُمْ بِوَحْيِكَ» : با تو مرتبط شدند، وحی تو انها را در حقیقت گرامی داشت

«وَ رَفَدْتَهُمْ بِعِلْمِكَ» : انها را بزرگ داشتی با علم خودت

«وَجَعَلْتَهُمُ الذَّرِيعَةَ إِلَيْكَ» : انها را وسیله قرار دادی به سوی خودت، چقدر زیباست، که عرض کردیم انبیا در قوس صعود همان ملائکه در قوس نزول اند، که ملائکه در قوس نزول وسیله رساندن فیض الهی به مردم و مخلوقات اند و انبیا در قوس صعود وسیله رساندن مردم به خدا هستند.

«وَالْوَسِيلَةَ إِلَى رِضْوانِكَ» :

تو انها را ذریعه و وسیله الی رضوانت قرار دادی

جریان انبیاء

 حالا از اینجا به بعد شروع میکند ان جریان خط سیر انبیا را، دقت بکنیم جریان آدم سلام الله علیه را در یک خط بیان میکند جریان نوح سلام الله علیه را در یک خط بیان میکند جریان یک یک انبیاء بزرگوار را در یک خط بیان می کند، اما وقتی میرسد به جریان و نقشه حضرات معصومین در این دعا جلوتر میبینیم که خودش راه به ما نشان میدهد، که ما چه نگاهی داشته باشیم.

می‌فرماید :

«فَبَعْضٌ أَسْكَنْتَهُ جَنَّتَكَ إِلَى أَنْ أَخْرَجْتَهُ مِنْها» : بعضی را در بهشت قراردادی تا از آنجا اخراجشان کرد که میشود هبوط

دارد نقاط اوج را در هر کدام از انبیا بیان می کند

«وَبَعْضٌ حَمَلْتَهُ فِي فُلْكِكَ، وَنَجَّيْتَهُ وَمَنْ آمَنَ مَعَهُ مِنَ الْهَلَكَةِ بِرَحْمَتِكَ» : یعنی ان بهشت برای نوح مطابق همان سوار شدن بر کشتی بود. یه خط شد!

«وَبَعْضٌ اتَّخَذْتَهُ لِنَفْسِكَ خَلِيلاً» : بعضی را هم تو خلیل خودت انتخاب کردی یعنی اوج مقام ابراهیم در خلّت بود با نظام الهی که این خلّت همون بهشت بود برای ابراهیم درست است که امام هم شد بعد از خلّت اما ان امام در ارتباط با بردن و رساندن مردم بود، اما خلت جنت سکونت با خدا بود و ان فلک‌‌ نجات الهی بود.

بعد :

«وَسَأَلَكَ لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ فَأَجَبْتَهُ» : ابراهیم لسان صدق آخرین درخواست ابراهیم بود. خدا هم این را اجابت کرد

 «وَجَعَلْتَ ذلِكَ عَلِيّاً» ، این هم حدود ۱.۵ خط درباره ابراهیم خلیل!

اینها همه مقدمه است

این خط سیری که اینجا بیان میکند مراحل عمر عالم را نسبت به نقشی که هر کدام از این بزرگواران داشتند را ترسیم میکند یعنی نقش آدم نقش نوح نقش ابراهیم

بعد نقش بعدی ها را ببینید تا کجا جلو میرود :

دوباره رسول اولوالعزم بعدی :

«وَبَعْضٌ كَلَّمْتَهُ مِنْ شَجَرَةٍ تَكْلِيماً، وَجَعَلْتَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ رِدْءاً وَ وَزِيراً» :

این اوج جریان حضرت موسی هست که تکلیمش مثل شجره آدم هست و مثل کشتی نوح هست و مثل خُلّت ابراهیم است.

بعد وصایت هارون را به عنوان نقطه بلند جریان حضرت موسی میبیند که از همین جا هر کدام از این ها دارند یک نور افکنی را روشن می کنند به جریان آخرالزمان، چه ان جنت چه ان فلک، چه ان خلّت چه این جریان تکلیم حضرت موسی و بعد هم وزارت هارون

و بعد : «وَبَعْضٌ أَوْلَدْتَهُ مِنْ غَيْرِ أَبٍ» : ببینید چقدر نقطه های زیبایی را دست گذاشته که با هم تناظر دارند.

«وَآتَيْتَهُ الْبَيِّناتِ، وَأَيَّدْتَهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» : که روح القدس شد مؤید او که در قرآن آمده.

«وَكُلٌّ شَرَعْتَ لَهُ شَرِيعَةً وَنَهَجْتَ لَهُ مِنْهاجاً» : هر کدام از این ها شریعت آوردند

«وَتَخَيَّرْتَ لَهُ أَوْصِياءَ» : دوباره نکته را ذکر می کند که آمدن شریعت یک طرف، تخیرت له اوصیاء برای هر کدام از اینها تا شریعت شان باقی بماند، قوام شریعت به نوع است نه به شخص انبیا.

لذا باید شریعت اینها در اوصیا قوام نوعی پیدا میکرد، لذا می بینید که با عنوان «وَ تَخَيَّرْتَ لَهُ أَوْصِياءَ مُسْتَحْفِظاً بَعْدَ مُسْتَحْفِظٍ، مِنْ مُدَّةٍ إِلَى مُدَّةٍ» که تمام اینها نقشه الهی بود همانطور که در رابطه با ائمه دارد، که ۱۲ نامه برای این هاست و هر کدام وقتی به امامت میرسند نامه خود را باز میکنند، مطابق ان عمل میکنند، برای اوصیا و انبیا هم همین نسبت برقرار بوده که دشمن نتوانست و نمیتواند اصلاً نقشه الهی را به هم بزند.

بعد می فرماید که : «إِقامَةً لِدِينِكَ» : تمام این ها برای اقامه دین بود

دو چیز دارند : إِقامَةً لِدِينِكَ، وَ حُجَّةً عَلَى عِبادِكَ

که اینها هم حجت بر بندگان بودن هم مقیم دین بودن، مقیم دین به لحاظ ارتباط الهی آنها، حجت بر بندگان به لحاظ ارتباط با مخلوقات

«وَ لِئَلَّا يَزُولَ الْحَقُّ عَنْ مَقَرِّهِ، وَيَغْلِبَ الْباطِلُ عَلَى أَهْلِهِ» : ببینید چقدر خط سیر، ما الان این ها را به عنوان تابلوی کارهایمان داریم ؟!

«وَلَا يَقُولَ أَحَدٌ لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً مُنْذِراً» : حالا همه اینها را چید برای اینکه بگوید همه اینها را چیدیم هدف این بوده بعد میخواهد بگوید که نهایت این هدف کجا محقق می شود :

لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً مُنْذِراً تا مردم نگویند، یعنی نقش ما این است که جوری مبین کلام رسولان باشیم که مردم دیگر هیچ یک نتوانند بگویند اگر به ما می‌رسید ما عمل می کردیم ، ما این وظیفه را میتوانیم انجام بدهیم؟!

حضرت محمد (ص)

حالا تا اینجا اینها را چید :

«إِلَى أَنِ انْتَهَيْتَ بِالْأَمْرِ إِلى حَبِيبِكَ وَنَجِيبِكَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وآلِهِ؛»

«فَكانَ كَمَا انْتَجَبْتَهُ سَيِّدَ مَنْ خَلَقْتَهُ» : همچنان که انتخابش والاترین انتخاب بود خلقتش هم والاترین خلقت بود، ، یعنی انتخاب ها با خلقت ها تناسب دارد.

اگر ما را در اینجا اوردند وقتی را برایمان قرار دادند که با این انتخاب تناسب دارد اگر ضایعش بکنیم خیلی متفاوت است با یک خلقت عادی.

«وَصَفْوَةَ مَنِ اصْطَفَيْتَهُ، وَأَفْضَلَ مَنِ اجْتَبَيْتَهُ» : بین همه صفوه ومنتجب تر است

«وَأَكْرَمَ مَنِ اعْتَمَدْتَهُ، قَدَّمْتَهُ عَلَىٰ أَنْبِيائِكَ»

«وَبَعَثْتَهُ إِلَى الثَّقَلَيْنِ مِنْ عِبادِكَ» : بر همه جن و انس مبعوث شده

«وَ أَوْطَأْتَهُ مَشارِقَكَ وَ مَغارِبَكَ» : شرق و غرب عالم را زیر پای او قراردادی یعنی دین و سراسر عالم را فرا میگیرد، پای او در حقیقت قدرت او و مطرح شدن اوست،

لذا روایت می فرماید که وقتی که امام از جلوی چشم شما پنهان شد :

إِذَا رُفِعَ عَلَمُكُمْ مِنْ بَيْنِ أَظْهُرِكُمْ فَتَوَقَّعُوا الْفَرَجَ مِنْ تَحْتِ أَقْدَامِكُمْ‏ : تحت اقدام یعنی عمل کردن، با اون قدم برداشتن فرج را محقق کنید

«وَسَخَّرْتَ لَهُ الْبُراقَ» : براق را تحت تسخیر او قرار دادی ؛ براق مرکب پیغمبر بود که قدمش مطابق با افق نگاه پیغمبر بود، نه یک مرکب ظاهری، بلکه مرکبی که با آن به معراج می رفتند، هرجا را که می دید پیغمبر ،نه با این چشم ظاهری، براق قدم بعدیش انجا بود.

«وَ عَرَجْتَ بِرُوحِهِ إِلَى سَمائِكَ» : یعنی عروج پیغمبر را به عنوان نقطه بزنگاه پیغمبر می بیند، مثل جنت و خُلّت و فُلک و تکلیم و اینها.

«وَ أَوْدَعْتَهُ عِلْمَ مَا كانَ وَمَا يَكُونُ إِلَى انْقِضاءِ خَلْقِكَ» : چون ماموریتش تا ابدیت بود الی انقضاء خلق علم او را قرار دادی

« ثُمَّ نَصَرْتَهُ بِالرُّعْبِ، وَحَفَفْتَهُ بِجَبْرَئِيلَ وَمِيكائِيلَ وَالْمُسَوِّمِينَ مِنْ مَلائِكَتِكَ، وَوَعَدْتَهُ أَنْ تُظْهِرَ دِينَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»

اهل بیت و اوصیای پیغمبر (ص)

«وَذلِكَ بَعْدَ أَنْ بَوَّأْتَهُ مُبَوَّأَ صِدْقٍ مِنْ أَهْلِهِ؛ وَجَعَلْتَ لَهُ وَلَهُمْ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً، وَقُلْتَ: ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً »

بعد می فرماید که اجر او را  مودت اهل بیت قرار داد.

«ثُمَّ جَعَلْتَ أَجْرَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ مَوَدَّتَهُمْ فِي كِتابِكَ، فَقُلْتَ: ﴿قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى﴾، وَقُلْتَ: ﴿ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾»

حالا ببینید وصایت ها در طول تاریخ عمدتاً در نزدیک‌ترین افراد شکل گرفته، علتش این نیست فقط که خدا میخواهد که یک رابطه خانوادگی را شکل بدهد

اولاً رابطه باید یک نظام تطهیری باشد لذا سیر خلقی که محقق شده آبا و اجداد باید مطهر باشند تا یکی بشود ولی و وصی

دوم این هست که مردم در رجوع بین چند میلیارد آدم به کجا رجوع کنند، اگر قرار نبود جا معلوم و روشن باشد سخت می شد لذا رجوع را در نزدیک قرار داده

این را در روایت هم می فرماید، که مردم در رجوع راحت بتوانند پیدا کنند، مظان اش را بدانند، لذا حتی در فرزندان برای وصایت دارد برای حضرات معصومین که فرزند اکبر، ولد اکبر در حقیقت وصی است مگر در او اختلالی باشد، یا زودتر از دنیا رفته باشد، مثل اسماعیل که زودتر از دنیا رفت از فرزندان امام صادق علیه السلام یا عبدالله افطح که فرزند امام صادق علیه السلام بود، افطح بود لنگ بود، خلاصه این لنگی که داشت او را مانع از انتقال امامت قرار میداد.

اینها بحث های زیبا و جالبی است که در کافی شریف داشتیم.

بعد می فرماید که دنبال این اجر را قرار داد :

وَ قُلْتَ: ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاّ مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً

فَكانُوا هُمُ السَّبِيلَ إِلَيْكَ، وَالْمَسْلَكَ إِلَى رِضْوانِكَ: اهل بیت سبیل و مسلک و رضوان تو هستند

بعد می‌فرماید که :

«فَلَمَّا انْقَضَتْ أَيَّامُهُ أَقامَ وَلِيَّهُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طالِبٍ»

بعد در رابطه با امیر مومنان از پیغمبر هم بیشتر سخن میفرماید اینجا

چون مبدأ یک کاری است، امیر مومنان علیه السلام که مخالفت ها همه به سوی او شکل گرفت. انقدر مخالفت که در رابطه با امیرالمومنین شکل گرفت و عنادی که شکل گرفت در رابطه با پیغمبر این مخالفت شکل نگرفت. مخالفت با پیغمبر را اشقیاء و کفار کردند، اما مخالفت با امیرالمومنین را مسلمانانی که به ظاهر مسلمان بودند کردند.

لذا می‌بینید که در خصوصیات امیرالمومنین علیه السلام یک صفحه و خورده ای بیان می کند، جریان حضرات معصومین را در چند عبارت بیان میکند، دوباره بیشترین تطویل بحث در جریان امام زمان است که خاتمه، همانطوری که پیغمبر نسبت به انبیا خاتم انبیاء بود و لذا این خاتمیت باید در موردش گفتار تکمیل میشد و بعد امیر مومنان علیه السلام به عنوان مبدأ اوصیاء مطرح می شود و بعد در نهایت امام زمان به عنوان خاتم اوصیاء مطرح می شود.

کلیتی ناظر به دعا

شاید بتوانیم این را استفاده بکنیم که مقدار طول کشیدن هرکدام از این عبارات در وصف هر کدام از این بزرگواران در دعای ندبه، میتواند ناظر به زمان تاثیر اینها در عالم باشد، ناظر به مقدار تاثیر آنها در عالم است، منتها با این توجه که دوران پیغمبر اکرم با توجه به اینکه امیرمومنان و اوصیاء ظهورات اوصیائی او هستند، دوران پیغمبر هم هست نه اینکه دوران پیغمبر تمام شده باشد، اوصیاء شأن اند، اما انبیا با اینکه شأن پیغمبر بودند اما هر یک دوره ای داشتند، لذا این یک خط و نیم کنایه از دوره حضور این ها در تاریخ است که بعد میرسد به دوره پیغمبر و بعد دوره امام زمان که این دوره ها با هم دوره پیغمبر و امام زمان با هم یک دوره است که باید روی این کار کرد که این یک بحث زیبایی در جریان حق و باطل است، لذا دعای ندبه یک طراحی است هنوز رویش کار نکردیم، هنوز حقیقت دعای ندبه به عنوان یک سیر، جریان، حرکت و به عنوان یک طراحی دیده نشده، این را باید بیش از این کار بکنیم.

نکته روشی ناظر به دعا

ما معمولاً سعی میکنیم محتوا را از دین بگیریم اما قالبها را معمولاً خودمان پیدا میکنیم، و، محتوای دین را میریزیم در آن قالب، مثلاً می خواهیم بیان بکنیم خداشناسی را. قالبی را برای خودمون قرار میدهیم از کجا شروع کنیم به کجا ختمش کنیم، اما محتوا را از دین میگیریم ، ولی دعای ندبه و امثال این ها به ما نشان میدهد چه قالب و محتوایی باید با هم تناسب داشته باشند اگر قالب را از فکر خودمان فقط به دست آوردیم محتوا را از دین گرفتیم ریختم در آن، این نحوه ای از التقاط است، منتها این که میگوییم قالب را باید از دین بگیریم، تخته کردن عقل نیست بلکه همان طوری که محتوا را از دین باید استنباط کرد و سخت ترین کار استنباط محتوا از دین است، مجتهد می تواند این کار را بکند، در اجتهاد اکبر چه در معارف چه در فقه، چه در اخلاق، قالب را استنباط کردن از دین اَشَدّ از استنباط محتوا از دین است، چون کار اصلاً رویش تا به حال نشده مثل همین که این قالب جریان دعای ندبه را به عنوان یک قالبی که این محتوا در آن ریخته، به عنوان قالب بتوانیم از آن مدل در بیاوریم الگو در بیاوریم راه در بیاوریم غیر از محتوایی که دارد.

دعای پایانی

انشاءالله خدای سبحان ما را به حقیقت و لبّ دینش و معرفت دینش و اولیاء دینش و خودش و رسولش و انبیا و اوصیا خودش انشاالله روز به روز ما را بیشتر هدایت بکند.

محبت انها را در دل ما روز به روز بیشتر قرار بدهد انشالله ما را به عنوان انتجبته اخترته اصطفیته قرار بدهد.

ما را قدردان این ظرفیتی که درش قرار گرفتیم انشالله قرار بدهد،

ما را به مسئولیتی که در این برهه گردنه پیچ عظیم تاریخ قرار گرفتیم که دارد یک پیچ عظیمی ایجاد میکند در رابطه با بحث ظهور ما را مطلع بر وظایف خود در این ایام قرار بدهد.

انشاءالله سنگینی بار هدایت گری در خودمان و دیگران را احساس بکنیم و بتوانیم از عهده سنگینی این وظیفه بر بیایم.

انشالله خدای سبحان انقلاب اسلامی ما را که یک حق عظیمی بر گردن ما دارد که ما را تا اینجا با این حال کشانده که در طول تاریخ مردم در این حالت با این بصیرت با این امور بی نظیر است بعد از ۱۴۰۰ سال بلکه بعد از چندین هزار سال برای انسان ده هزار ساله این برهه تاریخی بی نظیر است با این مرتبه که پیش آمده که این بشارت بر ظهور است انشاالله و این بیداری و اطلاع، خدا ما را قدردان این مرتبه و باری که بر دوشمان هست قرار بده ان شاء الله.

انشاءالله امام شهدا که حق عظیمی به گردن ما دارد را خدا روز به روز مقامش را متعالی تر بگرداند، مقام معظم رهبری را طول عمر با عزت و نفوذ کلمه انشالله عطا بفرماید تا این پرچم را تحویل به صاحب اصلیش انشاالله بدهد و ما هم زیر پرچم، تحت پرچم صاحب اصلی انشالله ادراک بکنیم ظهور را و حقیقت عظیمی را که برای بشریت قرار داده شده، در همه عالم انشاالله ببینیم.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

پایان

5 ستاره

0%
0 دیدگاه

4 ستاره

0%
0 دیدگاه

3 ستاره

0%
0 دیدگاه

2 ستاره

0%
0 دیدگاه

1 ستاره

0%
0 دیدگاه

توسط 01 کاربر

مرتب‌سازی بر اساس

  • تصویر آواتار

    حسن

    کاش این جلسات عالی تایپ میشد

    1402/02/06

    اشتراک‌گذاری در

    آیا مفید بود؟

در این مورد یک بازخورد بنویسید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید