بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
در محضر آیه شریفۀ صد و چهارم سوره آل عمران هستیم که «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»[1] در جلسه گذشته یک تفسیر اجمالی از آیه را در محضرش بودیم و استفاده کردیم از فرمایشات بزرگانی که در تفسیر فرموده بودند. امروز بنا شد که یک مقدماتی را به عنوان مبانی ضروری بحث امر به معروف و نهی از منکر داشته باشیم که این مبانی میتواند در این که جایگاه امر به معروف را و غایت و غرض امر به معروف را در نگاه دینی و چینش دستگاه الهی برایمان آشکارتر بکند.
از اینجا شروع میکنم که شاید جزو آن فطریترین مبانی بحث باشد هر موجودی در عالم وجودش را دوست دارد، حب ذات؛ و چون وجودش را دوست دارد که حب ذات است بقایش را دوست دارد تا ذاتش باقی بماند، به این میگویند حق فطری در انسان و حق طبیعی در عالم، که همه هستی خودشان را دوست دارند و بقای خودشان را هم دوست دارند و برای این که باقی بمانند برای خودشان حق تصرف در عالم میبینند که تا بتوانند بقای خودشان را حفظ بکنند. لذا میبینید که گاهی مجهز شدهاند به سیستم تهاجمی برای بقا، گاهی به سیستم تدافعی برای بقا، گاهی به سیستم فرار برای بقا. مثلاً میبینید که یک آهو فرار میکند از دست صیادش و یک شیر حمله میکند بر کسی که بر او بخواهد تعرض بکند و مثلاً یک مارمولک خودش را میزند به مردن تا از دست صیاد خودش را نجات بدهد و امثال اینهایی که در همه هستی است؛ در حیوانات به نحوی، در گیاهان به نحوی، در جمادات هم به نحوی، که همه خودشان را دوست دارند، بقای خودشان را دوست دارند و برای بقای خودشان برایشان خودشان حق تصرف میبینند تا باقی بمانند. لذا یک معدن برای اینکه باقی بماند به دنبال این است که اطراف خودش را از سنخ خودش بکند. یک گیاه برای اینکه باقی بماند به دنبال جذب مواد غذایی و آب از اطراف خودش است تا آنها را از سنخ خودش بکند و رشد بکند و باقی بماند و تا جایی که قدرت دارد سعی میکند که گستردهتر کند خودش را. یک گیاه و دانه رشد میکند هی گسترد تره میشود یعنی اطراف خودش را از سنخ خودش میکند، اینهایی را که دارم می گویم خوب دقت بکنید قبلاً مفصلش را در بحث جهاد در جلد دوم داشتیم؛ اما اینجا به نحو در حقیقت دیگری و مختصر عرض میکنیم تا مبانی بحث امر به معروف و نهی از منکر در نظام تکوین و بعد مطابقش در نظام تشریع خودش را خوب نشان بدهد.
پس هر قدری که موجودی قوت داشته باشد و قدرت داشته باشد که اطراف خودش را از سنخ خودش بکند، بقای آن موجود بیشتر شکل میگیرد و هر موجودی که نتواند خودش را حفظ بکند و توسعه بدهد این کم کم ضیق و تنگتر و کوچکتر میشود تا اینکه از بین برود؛ مثل یک مثلاً گیاهی که زیر سایه درخت بزرگتر قرار گرفته و رشد نمیکند، تا کم کم از بین میرود. قدرت هم ندارد خودش را به نور برساند، میبینید یک درخت گردو که جایی است زیر او در حقیقت درخت دیگری به این راحتی عمل نمیآید، چون سایه درخت گردو گسترده است و استفاده از نور را برای درختان دیگر که اساس بقایشان است، مشکل میکند. حالا همین جور موانع دیگر را در نظر بگیرید چه در جمادات، چه در نباتات، چه در حیوانات که باعث میشود یک حیوانی به خطر بیفتد از جهت فردیاش، شخصش، یا از جهت نسلش و نوعش به خطر بیفتد و امکان بقا پیدا نکند.
در نظام انسانی مطلب از این دقیقتر است، چرا؟ چون در نظام حیوانات و گیاهان و جمادات منِشان با تنشان خیلی نزدیک به هم است. در جماد که من و تن یکی است؛ تنش، همان جسمش حقیقت منش است، در گیاه هم منش با تنش یک کمی تفاوت میکند چون گیاه بقای نوعی دارد و دانهای که تولید میکند برای بقای خودش که بشود درختان بعدی، این از تنش بیشتر است از آن تنی که این درخت است الان. ادامه نوع اش است حتی وقتی که از دست میرود و تمام میشود؛ ولی در عین حال بین من و تنش فاصله خیلی زیاد نیست. در حیوان باز لطیفتر از گیاه است بین من و تن، و لذا میبینید خانوادۀ خودش را هم خودش میبیند و دفاع میکند و حتی حاضر است گاهی جانش را بدهد تا فرزندانش و خانوادهاش حفظ بشوند در بعضی از حیوانات، یا حیواناتی که زندگی اجتماعی دارند یک عدهای حاضر هستند به یک شغل و کار خاصی مشغول باشند تا بهره مندی برای دیگران محقق بشود، این نشان میدهد بین من و تنشان فاصله بیشتر شده، منش تنش فقط نیست، بدنش فقط نیست، حاضر است تنش را به سختی بیندازد تا بقیه افراد نوعش بهره مند باشند. این نشان میدهد منش گستردهتر شده و وسیعتر از تنش است.
اما به انسان که میرسیم این حقیقت لطیفتر از آن سه مرحله سابق است. علاوه بر اینکه تن را دارد، علاوه بر اینکه رشد بقای نوعی را که در گیاه بود را دارد، علاوه بر اینکه آنچه که در حیوان به عنوان منِ حیوان مطرح میشد که گستردهتر بود، بقای آن نسلش را، نوعش را و اطرافیانش را، خانوادهاش را شکل میداد، علاوه بر اینها انسان گاهی در نظام همین جهت، در نظام اینکه شهرش یا مملکتش مورد تعرض قرار بگیرد باز آنجا انسان مملکتش را خودش میدید، منش گستردهتر میشد و شهرش را خودش میدید و به اصطلاح قبول داشت و این برایش باور پذیر بود که در راه کشورش یا شهرش خودش را فدا بکند یا به زحمت بیندازد. این گسترده شدن باز آن نظام من است. تا میرسد به اینکه انسانها را گاهی خودش میبیند و همه انسانها را حقیقت خودش میبیند، منش گستردهتر میشود در نظام همین عرضی، در نظام عرضی، بلکه تا جایی میرسد که دلسوزیاش نه فقط برای انسانها است بلکه برای همه هستی است، همه هستی را دوست دارد و آنها را با خودش متحد میبیند؛ این هم یک مرتبه از گسترده شدن منش است که از تنش هی گستردهتر میشود. فقط تن که می گوییم یعنی بدن و احکام بدن، من که می گوییم یعنی آنکه خودش میبیند که این اولین پایه این است که بدنش را خودش میبیند، هی از این عبور میکند گستردهتر میشود.
این در نظام عرضی بود، آن وقت انسان علاوه بر حیوانات، دیگر در اینجا اختصاص دارد که منش را در نظام طولی هم گسترده میکند؛ مثلاً در نظام طولی میبیند که فقط عالم دنیا عالمِ او نیست؛ بلکه عالم مثال، عالم عقل، عالم اله یا حضرت اله هم از عوالم وجودی او است و این میتواند تا آنجاها خودش را گسترده بکند، میتواند از چشم خدا به عالم نگاه بکند. کسی که منش اینقدر گسترده شده که از چشم خدا به عالم نگاه میکند مثل اینکه خدا خالق هستی است و روزی دهنده و رازق هستی است و بقای هستی با او است و از جانب خدا است، اینها را که میبیند و میبیند که خدای سبحان رحمان است بر همه هستی، وجود همه هستی از او است و دائماً دارد افاضه فیض میکند، انسان به جایی میرسد از این چشم به عالم نگاه میکند. وقتی از این چشم به عالم نگاه میکند وجودش خیلی گسترده شده، دیگر گستردگی وجودش فقط به نوع انسانی یا حتی به عالم وجود به معنای جسمانی که دنیایش باشد نیست، بلکه گستردگی وجود او آنچنان فراگیر شده تمام سماوات سبع و ارض و همچنین عوالم فوق سماوات سبع را که عرش و کرسی باشند را هم فرا میگیرد و حتی تا مرتبه و آن ظهور به حضرت اسما الهی گسترش پیدا میکند که اسما الهی محبوبش میشوند که اگر آدم سلام الله علیه «علم آدم الأسماء کلها»[2] برایش محقق شد یعنی با حضرت اسما متحد شد و تعلیم در آن مرتبه اتحاد است یعنی آنها در وجود اینجا گرفتند و گستردهاش کردند که وعاء آدم ظرفِ وجود اسما وجود الهی شد و با تعلیم اسما گستردهتر شد وجودش و از آن منظر شد.
ببین این منِ این انسان با تنش فاصلهاش چقدر زیاد میشود؟ تا آنجایی که یک کسی فقط نگاه میکند به خودش و خودش را تنش میبیند که یک خورد و خوراکی دارد، بقای این تن را فقط حقیقت خودش میبیند. آن وقت تمام احکامی که برای انسان است، برای کسی که منش را تنش میبیند یک طور است و برای کسی که منش را به گستردگی عالم دنیا میبیند به گونهای است و برای کسی که منش تا حضرت اسما الهی جلو رفته و از چشم خدا به همه هستی و خودش نگاه میکند این هم منش یک طوری میشود و احکامش یک طوری میشود. این احکام با احکام سابقی که پیش آمده خیلی متفاوت میشود. اصلاً قابل قیاس نیست. دقت کردید این مقدمه را نمیدانم توانستم خوب تنقیح بکنم که آنچه که حقیقت انسان را تشکیل میدهد «منِ» انسان است و دیدگاهی است که من را شکل میدهد و در نگاهی است که از این دیدگاه، اعمال و احکامی است که از این دیدگاه نشأت میگیرد.
آن وقت ببینید در نظام امر به معروف و نهی از منکر که میآییم، در هر کدام از این دیدگاهها یک معنا پیدا میکنند؛ آن کسی که منش را تنش میبیند اصلاً کاری ندارد که دیگری چیست و کجاست، مگر اینکه با منافع او تعارض پیدا کند که در وقت تعارض با منافع او، در مقابل او مثلاً اگر کار بدی را میکند مقابله میکند و یا چون میخواهد منافع بیشتری را بهره مند شود به دیگری معروفی را تذکر میدهد تا این خودش بهره مند تر بشود. این نگاه اول از کسی که من را تن میبیند؛ اما مقام امر به معروف و نهی از منکر را اگر بخواهد توجیه بکند، اگر قدرت داشته باشد که به هیچ وجه تن نمیدهد، بلکه در حقیقت آنجا حاکمیتش است و بقیه باید تابعش باشند؛ اما اگر این قدرت را ندارد و منش را تنش میبیند جایی اقدام میکند که نفعش بیشتر بشود یا جلوی ضررش را بخواهد بگیرد این امر به معروف را..،
لذا اگر یک جایی ببیند امر به معروف میکند ضرری برایش ایجاد میشود، قطعاً این کار را نمیکند یا اگر نهی از منکر میکند ضرری برایش ایجاد میشود قطعاً این کار را نمیکند؛ چون دایر مدار نفع و ضرر شخص خودش بود، کاری نداشت به چیز دیگری؛ چون منش را تن خودش میدید، باید برای این تن یک نفعی داشته باشد دفع ضرری یا جلب منفعتی بکند تا اثر بگذارد. اما اگر کسی گستردهتر شد خانوادهاش را خودش دید، در این مرتبه باز هم امر به معروف و نهی از منکر نسبت به خانوادهاش به گونهای است، نسبت به خارج از خانوادهاش به گونهای است. در درون خانوادهاش وقتی امر به معروف و نهی از منکر میکند و قائل به این میشود چون خودش میبیند اینها را امر به معروفش در حقیقت توسعه خودش است، مثل شخصی که بدنش اگر بیمار بشود برای درمان خودش اقدام میکند و اگر لازم باشد غذایی برای به اصطلاح استفاده از آن اقدام میکند این جلب منفعت و دفع مضره در خانواده مطرح میشود، گستردهتر میشود دیگر. حالا میبیند که اگر ضرری خانوادگی هم است ضرر این است چون منش به اندازه خانواده گسترده شده و همچنین نفعش.
بالاتر از این اگر کسی شهرش شد به همین نسبت اگر کشوری شد به همین نسبت؛ لذا گاهی حاضر است ضرر به تنش بخورد اما به خانوادهاش نخورد، چون تن خودش را، من خودش را در رابطه با خانواده تعریف کرده؛ مثل کسی که میرود پزشک و میبینند مثلاً باید این انگشت دستش را قطع کنند تا بدن سالم بماند، حاضر است انگشت دستش قطع بشود تا بدن سالم بماند. در نظام خانواده هم که کسی من اش را به این گستردگی دیده باشد حاضر است ضرری را متحمل بشود، مشکلی را تحمل بکند، هزینهای را انجام بدهد تا خانواده محفوظ بماند، تا خانواده محفوظ بماند. این ضرر میارزد چون من اش محفوظ میماند. ببینید اینها را عمداً روی آن دارم تاکید میکنم تا هی وقتی گستردهتر میشود در نظام عرضی و بعد در نظام طولی آن وقت میبینید چقدر این بینش از همان سادهترین نگاه امکان آغاز دارد، منتها هی تلطیف میشود، همان است، هی تلطیف میشود؛ یعنی خدای سبحان همان حب ذاتی را که در درون فرد مادی قرار داده، همان حب ذات را خدا هی تصحیحش میکند، همان را هی گستردهاش میکند، تا از آن استفاده بکند تا برسد به بالاترین مرتبه، شهادت طلب هم که میشود از همین استفاده شده. یعنی شهادت طلبی هم از همین جا منشأ گرفته.
پس در نظام تربیتی از کودک که ما میخواهیم آغاز بکنیم آیا تخطئه حب ذات لازم است؟ یا نه، تصحیح حب ذات لازم است؟ تصحیح حب ذات و تاکید حب ذات. یعنی حب ذات را تاکید میکنیم بعد تصحیح میکنیم که ذات چیست. چون نظام تکوین بدون اینکه دینی و ایمانی مطرح باشد، خودش این نظام تصحیح را تا حدودیاش را به عهده گرفته که کسی که زندگی تشکیل میدهد، خانواده تشکیل میدهد فداکاریاش و خرجش و به اصطلاح آن انفاقش نسبت به خانواده برایش کاملاً طبیعی محقق میشود و عادی است؛ مثل اینکه برای خودش خرج میکرد، همین کسی که تا دیروز خسیسیاش به جایی بود که برای دیگری اگر میخواست یک مهمانی بدهد، یک خرجی بکند در ذهنش تا مدتها میماند که من این کار را کردم ولی الان هزینه زندگی زن و فرزندش را میدهد و برایش عادی است مثل اینکه هزینه خودش را میکرد. یعنی مثل اینکه از..؛ اوایلش ممکن است که یک چیزهایی ..اما دیگر کم کم عادی میشود، چون خودش را توسعه داده، من اش توسعه پیدا کرده.
با این نگاه وقتی که توسعه به مرتبه عرضی به اوجش میرسد که مثلاً عالم انسانی را خودش میبیند و حاضر است فداکاریهایی را هم در نظام عالم انسانی داشته باشد، حتی اگر به خودش در حقیقت ضربهای بخورد ولی من اش را این قدر توسعه یافته میبیند این در نظام عرضی عالم وجود است که توسعه عرضی است که گاهی به دین هم کاری ندار.د یک کسی که انسان دوست است ولی دین هم ندارد، میبینید که برایش راحت است این کار را انجام میدهد. هر چند وقتی که با دین ضمیمه میشود، این حقیقت دین است که این را اوج میدهد و تصحیحش میکند و جلوی خطایش را هم میگیرد. وقتی که دین مطرح میشود دین آمده، حب ذاتی را که خدا در نظام تکوین این جوری قرار داده اصلاً، این را حیوانات هم دارند این در خیلی از حیوانات هم دیده میشود حتی در نباتات و جمادات هم عرض میکنم به نحوی همین مسئله توسعه دارد، در نظام انسانی آمده خدای سبحان میگوید انسان لایههای گوناگونی دارد و فقط نظام مادی لایه وجود او نیست که فقط از منظر نظام مادی و تن به این نگاه بکند، بلکه نظامهای مراتب وجودیاش که مثالش است و عقلش هم است و آنها به اصطلاح ارتباط با خدایش هم است، اینها همه جزو لایههای وجود انسان است.
این انسان وقتی میخواهد حالا حرکت بکند توسعه من اش باید بر اساس تمام لایههای وجودیاش شکل بگیرد تا بتواند به آن اوج من برسد که حقیقت من اش که انسان در مسیرش حرکت میکند، از منِ نازل به سمت منِ عالی دارد حرکت میکند. منِ عالی انسان در یک رتبه میشود آن مطلق این مقید؛ یعنی متعین و محدود را هر چقدر حدودش کم بشود، سعه پیدا بکند، به سمت اطلاقش برود، آن میشود در حقیقت منِ مطلق انسان. لذا انسان در مسیر حرکتش به سمت خودش حرکت میکند؛ اما کدام خودش؟ منِ عالیاش، نه من سافل که خودخواهی بشود، حرکت به سمت من سافل و حدود بیشتر می شود تکبر، عجب، میشود در حقیقت با مردم ناسازگاری، میشود در حیقت سفت، خونریزی، فساد، آنجایی که هی این در حب ذاتش به سمت تنش گرایش پیدا بکند، تن بشود اساسش، لذا این تن با آن تن هیچ سازگاری پیدا نمیکند. اما وقتی که در نظام وجودی از مرتبه تن دارد به سمت حقیقت من اش که مدارج عالی وجودش حرکت میکند؛ دائماً رو به توسعه است. این توسعه آن وقت چون به سمت منِ عالیاش دارد حرکت میکند، زیبایی منِ عالی این است که انسانها منِ عالیشان یک حقیقت واحده است. همه انسانها، بلکه همه هستی و عالم وجود، منِ عالیشان یک حقیقت واحده است.
اگر هستی به سمت منِ عالیاش حرکت میکند یعنی دارد به سمت یک واحدی حرکت میکند. در این مسیر هی دارد کثرت ها ریخته میشود، هی دارد در حقیقت آن نقاط افتراق کم میشود. بله نقاط افتراق کمال کم میشود، اما نقاط افتراق با بدی و نقص بیشتر میشود. یعنی هر چی جلوتر میرویم، زیبایی این کلام اگر یادتان باشد در آیه من اگر صدایم خلاصه گرفته، آزاردهنده ملائکة الله است، عذر میخواهم دیگر حالا بالاخره دست خودمان نبوده دیگر اختیاری نیست با این صدا حرف بزنیم. شاید گلو یک خرده التهاب دارد بالاخره این عذر میخواهم بالاخره پیشاپیش از دوستان عذرخواهی میکنم.
با این نگاهی که داشتم عرض میکردم که دائماً حرکت به سمت کمالی دور شدن از نقائص و بدیها و حدود است، هر چه قدر این به سمت کمال میرود این تعبیری که در آیه است فکر میکنم که اگر اشتباه نکنم 213 سوره بقره باشد که 213 سوره بقره که قبلاً در محضرش بودیم آنجا وقتی که میفرماید خدای سبحان وقتی که انبیا را فرستاد بعد از اینکه مردم به اختلاف مبتلا شده بودند، بعد آنجا انبیا آمدند اختلاف را بردارند؛ اما با آمدن انبیا یک اختلاف جدیدی ایجاد شد آن اختلاف قبلی با آمدن انبیا برطرف شد، اما اختلاف جدیدی ایجاد شد که آن اختلاف جدید، اختلاف ایمان و کفر بود. ببینید قبلش اختلافات تنهای انسانها با هم بود، تعارض منافع بود؛ اما انبیا که آمدند انسان را سوق دادند به سمت منِ عالی، تعارض منافع برداشته شد، انسانها در یک مسیر قرار گرفتند؛ مثل آن برادههای آهنی که با یک مغناطیس به یک آهن ربا جذب میشوند در یک رابطه و یک راستا قرار گرفتند.
اما در مقابلش آنچه که کفر بود، کسانی در حقیقت نمیپذیرفتند یا اینکه نقص بود، همه اینها اختلاف با آنها بیشتر شد، تنفر مردم از آنها بیشتر شد که این نگاه که انبیا که میآیند، البته به سمت منِ عالی که حرکت میکنند فطرت شوق به کمال باعث میشود که کمالات در حقیقت حرکت به سمتشان شدیدتر میشود، وحدت عمیقتر میشود. اما در مقابلش یک کثرتی ایجاد میشود که آن کثرت فرار از نقص است. اما می دانید صفات سلبی خدا حقیقتش به چه برمیگردد؟ صفات سلبی خدا آیا اگر صفات متکثر دارد تکثر در خدا ایجاد میکند؟ صفات به اصطلاح ثبوتیه ما آنجا می گوییم صفات ثبوتیه عین هم هستند و عین ذات هستند، صفات ذاتی حضرت حق عین همدیگر هستند و عین ذات. پس هر چی صفات ذاتیه بیشتر باشند تأکد وحدت است. اما در صفات سلبیه چه می گوییم؟ صفات سلبیه بیانش این است، برگشتش به سلب سلب است یعنی سلب نقائص است، سلب سلوب است، سلب حدود است. سلب آن چیزی است که نیست، سلب نیستی ها است. سلب نیستی ها به وحدت بر میگردد یا نه؟ وقتی شما نیستی ها منشأ تکثر هستند، سلب نیستی می کنید، سلب سلب میکنید، این هم برگشتش به وحدت است.
پس اگر فطرت فرار از نقص است، فطرت فرار از نقص، نقص یعنی حد، نقص یعنی کینه، نقص یعنی دشمنی، نقص یعنی تعارض. وقتی یک فطرتی در وجود انسان است که فرار از نقص میکند، یعنی دارد فرار از دشمنیها، کینهها و کثرت ها میکند. یعنی فطرت فرار از نقص هم که ملازم فطرت شوق به کمال است، باز هم به سمت وحدت حرکت میدهد انسان را؛ با اینکه ظاهر اولش این است که کثرات را دارد پررنگ میکند تا از آنها فرار صورت بگیرد اما فرار از کثرات رسیدن به وحدت است،.
همین مسئله فطرت شوق به کمال و به اصطلاح فطرت فرار از نقص را بیاورید روی بحث امر به معروف و نهی از منکر. امر به معروف حقیقتش فطرت شوق به کمال است و نهی از منکر حقیقتش فطرت فرار از نقص است، منکر یعنی آن نقص و معروف یعنی آن در حقیقت کمال؛ که میخواهد در جامعه در نظام اجتماعی به خصوص بر اساس آن حرکت جمعی و حرکت به سوی منِ عالی که میخواهد حرکت بکند، جامعه را و انسانها را و مومنان را و مردم را خودش میبیند، نه خارج از وجود خودش. چون کسی که سعه پیدا کرده در نگاه، دارد در حقیقت همه افراد جامعه را خودش میبیند. چنانچه در روایت شریف دارد که میفرماید که مومنون در «في تَراحُمِهِمْ وَ تَعاطُفِهِمْ» مومنان در آن ارتباطاتی که با هم برقرار میکنند رحمتها و عطوفت هایی که با همدیگر دارند «كَمَثَلِ الْجَسَدِ الْوَاحِدِ»[3] میشوند، مثل یک بدن واحد میشوند که «إِذَا اشْتَكَى مِنْهُ عُضْوٌ»[4] که اگر یک عضوی از آنها به درد بیاید آن «تَدَاعَى لَهُ سائر الجسد بالحمى»[5] آن خوانده میشود بقیه جسد هم به چی؟ به تب، تا چه بشود این؟ تا در حقیقت همه با این همدردی بکنند برای به اصطلاح ترمیم این. تا بتوانند این را ترمیم بکنند. نه فقط همدردی بکنند تب بکنند، این تب مقدمه اصلاح است. تب میکنند تا این کمک بکنند به اینکه این هم به اصطلاح ترمیم بشود، جبران بشود.
در نظام اجتماعی هم، در حرکت اجتماعی هم با آن آیه که قبل خواندیم که خیلی آیه زیبا که «وَاعتَصِموا بِحَبلِ اللَّهِ جَميعًا وَلا تَفَرَّقوا»[6] وحدت را مؤکد کرد، حالا اینجا میفرماید که «وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ» و بعد میفرماید که به اصطلاح «وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»[7] که این نگاه با توجه به حرکتِ در نظام در حقیقت منِ سافل به سمت منِ عالی، این دارد حرکت میکند، همراه خودش همه اجتماع را همراه خودش دارد میبرد به عنوان بدن خودش. اگر نگاهش به بدن خودش باشد به عنوان اجتماع، نوع نگاه امر به معروف و نهی از منکر کاملاً متفاوت میشود تا انسان اینها را بیگانهای از خودش میبیند؛ هر چند دلسوز باشد ولی بیگانه ببیند، نوع بیان به گونهای است که بیگانه ببیند، اما اگر خودی ببیند نوع بیان به گونه دیگری میشود. من به نسبت خودم یک جوری درمان خودم را انجام میدهم، یک پزشک وقتی خودش مریض است، وقتی میخواهد خودش را درمان بکند به نوعی در حقیقت انجام میدهد؛ حتی اگر بخواهد فرزند و نزدیک خودش را درمان بکند این عادی است حالا منتها ممکن است یک پزشکی بگوید نه من از این عبور کردم، عیب ندارد. وقتی به اینجا میرسد تمام توانش را آن هم با عطوفت یعنی اگر یک پزشکی چرک خشک کن مثلاً به یک مریض به صورت عادی میدهد برای مریضیاش اما وقتی میخواهد به فرزندش بدهد مراعات میکند که نکند این چرکخشککن در کنار این که مریضی را رفع میکند ضرری به او بزند! دنبال این است که اگر لازم است دیرتر بدهد دیرتر بدهد. اگر لازم است این مدارا کند با مریضیاش، ولی سختی بکشد ولی این برایش بهتر است، دیرتر بدهد تا.. لذا خیلی رعایت بیشتری میکند نسبت به خودش و آنی که منِ خودش میبیند، درست است؟
در امر به معروف و نهی از منکر اگر کسی نگاهش به اجتماع و مومنان و دیگران..، مومنان هم که می گوییم یعنی همین اجتماع دیگر، نه مومنان حالا یعنی اولیاءالله، نه، مومنان یعنی اجتماع؛ وقتی این نگاه را میکند با این نگاه اگر لازم است یک جایی تشر هم زده بشود، تشر یک پدر است به فرزندش، تشر یک شخص است به خودش از باب این که میخواهد یک نقصی را جبران بکند. این خیلی متفاوت میشود این نگاه، تا آنجایی که یک کسی بیگانه میبیند دلش هم خنک میشود اگر دید که تشر زد و او در حقیقت ناراحت هم شد، غصه هم خورد طرف مقابلش، میگوید حقش است بگذار خلاصه آن کار بد را کرد. نه، این نگاه درست است که کار بد صورت گرفته، و بغض نسبت به کار بد لازم است، اما نسبت به شخصی که این کار بد را انجام داده تعبیر روایات ما این است ما نمیتوانیم او را به صادقی فاسق بخوانیم. فسق عملی داشت در عمل و عملش زشت بود؛ اما محبت به او به عنوان یک مؤمنی که خطایی از او صادر شده، حالا قاف غفلتاً یا عمداً، فرقی نمیتواند آنها هم مراتب دارد، با این نگاه من او توسعه پیدا کرده، میخواهد اینها را همراه خودش ببرد. کسی که میخواهد اینها را همراه خودش ببرد، غیر از کسی است که میخواهد اینها را طرد کند بیندازد دور. یک موقع من میخواهم بروم، اینها مزاحم من هستند، میاندازم بیرون از ماشین یا قطار یا هواپیما تا در حقیقت خودم سبک بالتر بروم، می گویم هر چه اینها هستند را بینداز دور، اولین خطا، اولین خروج از در حقیقت آن وسیلهای که همراه.. .
اما یک موقع من خودم را اینها میبینم، اگر خواستم این را خارج بکنم، خودم را خارج کردم، دست و پای خودم را جا گذاشتم، فرزند و در حقیقت خانواده خودم را جا گذاشتم. این قطعاً به این راحتی اینها را از ماشین پیاده نمیکند. اگر نوح نبی است وقتی که آنجا وقتی همه سوار کشتی شدند از مومنان، فرزندش جا میماند، آنجا به خداوند سبحان عرض میکند که شما فرمودید که تو و اهلت را نجات میدهم، «إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي»[8] ابن من هم اهل من است، پس آن وعده شما! دیگر دنبالش نمیآورد دیگر، چون خدا فرموده بوده که من تو و اهلت را نجات میدهم، این هم فقط این قضیه که «إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي» نشان میدهد در اینجا که حتی انبیای گرامی اگر در حقیقت یک وظیفه پیغمبرانه در مقابل همه مردم دارند، رسالت! یک وظیفه ویژه در رابطه با اقربین خودشان دارند. این خلاف نیست که این وظیفه ویژه، که اینجا اگر ابراهیم خلیل مثلاً وقتی که دارد انذار میکند پدرش را ویژه انذار میکند، آن پدری که پدر به اصطلاح منتسب به او بوده، که حالا عمو بوده یا پدر مثلاً پدر مادری بوده، حالا هر چی که بوده، آن در حقیقت آذر را وقتی که میخواهد با او برخورد بکند، ویژه با او برخورد میکند، و با او دعوت ویژه دارد علاوه بر آن دعوتی که برای دیگران بوده. یا پیغمبر اکرم «وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ»[9] ویژه دعوت میکند عشیرهاش را ابتدا. اینها مهم است، اینها بحث در این است؛ یعنی گاهی دو سبب برای ارتباط و دعوت است، یک سبب انسان وبدن است، یک سبب فرزند بودن است، این دو سبب دو تکلیف برای انسان ایجاد میکند که اقدام بکند.
بله، یک موقع است که میگوید شما من اگر این کار را بکنم از حق دیگران ضایع میشود. آنجا نه، نه به قیمتی که از حق دیگران ضایع بشود من به فرزندم برسم، معلوم است این نیست. اما این که دو حق برای انسان است، مراقبت از «قُوا أَنفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ نَارًا»[10] از خودش و خانوادهاش و نزدیکانش، مراقبت ویژه میخواهد میخواهد، همین مراقبت را نسبت به مردم میخواهد میخواهد، اما نسبت به خانواده و خودش ویژه میخواهد، البته درست است. لذا کاری که نوح نبی سلام الله علیه کرد در آنجا که «إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي» و آنجا خدای سبحان فرمود که نه «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ»[11] این از آن بحثهای خیلی زیبا است که در نظام امر به معروف و نهی از منکر هم خیلی کاربرد دارد.
تا کجا این دلسوزی ادامه پیدا میکند که آن من عالی انسان گستردگیاش ادامه دارد؟ تا جایی که آن من به اصطلاح تن من با من عالی من تعارض پیدا نکرده باشند. اگر منی که تن است که فرزند به لحاظ تن من به من نزدیک است اما به لحاظ من عالی من از من جدا شده، در مقابل من «إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ» آن عمل غیر صالح شده. با نگاه عمل غیر صالح دیگر فرزند نوح از نوح نیست. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته. (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)
حضار: …………. مثلاً فرض کنید اسماً مسلمان نیست اما در نظام فطرتش است که مثلاً از بدی بدش بیاید و از خوبی خوشش بیاید، آیا این هنوز جزو من حساب میشود؟
سخنران: بله عرض کردم که من انسان چند توسعه دارد، یک توسعه اولی نسبت به منهای عرضیاش است، منهای عرضی که من خودش، من خانوادهاش، من شهرش، من کشورش، بعد میآید من انسانی، اینها همه در منهای عرضی است. بعد میآید در منهای طولی. در منهای طولی هم باز مراتب دارد. یک موقع من کسانی هستند که بر محور کلمة الله هستند مثل اهل کتاب، یک موقع من کسانی هستند که بر محور اسلام هستد یعنی علاوه بر شهادت بر توحید شهادت بر رسالت پیغمبر اکرم، یک موقع من کسانی است که علاوه بر شهادت بر توحید و رسالت، بر به اصطلاح ولایت هم شهادت دارند و اتفاقاً.. این هم یک مرتبه.. این منها مراتبشان متفاوت میشود و وظایف متفاوتی را.. همانجوری که عرض کردم در منهای عرضی نوح فرزندش برایش یک اهمیت ویژه گیدا میکند، در نظام ولی هم منها تکلیفآور هستند.
حالا یک مرتبه از من هم منِ فطری است که آن من فطری که گستردهتر از من حول کلمة الله است که هر کسی که به فطرت در حقیقت، هر چند ظاهر دارد اظهار میکند که من خدا را قبول ندارم، اما انسان میداند که این همان کسی است که به تعبیر خدای سبحان وقتی این کشتی در غرقاب قرار میگیرد و گرداب قرار میگیرد، همان جا «دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ»[12] خدا را با تمام اخلاصش میخواند؛ لذا فطرت در وجودش نمرده، هر چند غبار گرفته. این هم یک مرتبه از من است و یک مرتبه از رابطه و گستردگی من شامل او هم میشود. لذا پیغمبر از میان کیها دعوت کرد و جذب کرد و هدایت کرد؟ از بین همین کفار و مشرکین بتپرستی که در مکه بودند جذب کرد و اینها را مؤمن کرد. پس آنها را اگر میخواست منش را به گستردگی آنها نبیند و آن نظام دعوت را برای آنها نداشته باشد و با آنها مهربان نباشد که «لَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»[13] نسبت فقط به مؤمنین نبوده، آن مؤمنین که «رُحَماءُ بَينَهُم»[14] است، اما این که توانست این رابطه را برقرار کند رحمة للعالمین باشد، نسبت به آنها بود. البته این منافاتی با آن ندارد که اگر کسی در مقابل خط فطرت، در مقابل خط خدا، در مقابل خط خدا و رسالت، در مقابل خط خدا و رسالت و ولایت قرار گرفت به صورتی که عالمانه و معاندانه حرکت بکند، بغض و قوت برخورد هم در مقابل او سر جایش محفوظ است. چنانچه در حقیقت جهاد با کفار و منافقینی که این گونه بودند و غلظت بر آنها و شدت بر آنها هم سر جایش محفوظ است؛ که اگر این فطرت فرار از نقص و این نهی از منکر و مراتبش نباشد، این خلاصه من عالی به خطر می افتد.
من عالی اگر که آن بغضها در کنارش نباشد از کاستیها و نقصها و بدیها، آنجا خوب و بد با هم یکی میشود. خوبی که وجود است و بدی که عدم است، این عدمها از انسان کاسته نمیشود اگر بغض به بدی نباشد. پس ما اگر داریم در مرتبه محبت به خوبی و آن رابطه منِ عالی و گسترده و وحدتش بحث میکنیم، به همین نسبت با همین شدت در بحث فرار از نقص و مقابله با بدی مقابله با در حقیقت آن عالمانه مقابل حق قرار گرفتن که کفر و نفاق به اصطلاح حربی میشود، آن البته سر جایش شدتش هرچه بیشتر باشد آنجا چیست؟ چون آنجا ریشهکن کردن غده سرطانی است، که اگر غده سرطانی را بر آن رحم کنی، اگر ویروس را و میکروب را بر آن رحم کنی، اصل حق را از پا در میآورد، و لذا آنجا هم باید با همان شدت. همان دکتری که میخواهد این بدن را نجات بدهد با میکروب و ویروس به شدت برخورد میکند، میداند بقای این برخورد با شدت است، چون بودن آن نبودن این است.
حضار: … نسبت به یک نفر آدم هم نسبت به او بغض داشته باشد هم..
سخنران: خب بله میشود دیگر، عرض کردم که نسبت به عملش بغض داریم که روایات ما فرمودند، که این عمل عملِ … تا جایی که این عمل با جانش یکی نشده باشد و اهل عناد نشده باشد، تا جایی که امکان هدایت برای این باشد در نظام فطرت، ما از عملش تبری میکنیم و از اعتقاد اگر باطل است تبری میکنیم؛ اما از شخصش به عنوان فطرت حمایت میکنیم و هدایت را به دنبالش هستیم، بله، خب این نگاهی که.. بله؟
حضار: …
سخنران: حالا انشاءالله روایات را اگر انشاءالله عمری باشد فعلاً داریم مسئله را بدون روایات بحث میکنیم که از منظر نظام فطری این دیده بشود، و اگر هم گاهی یک آیه یا دو آیه میآوریم فقط تأیید همین نظام فطری و تکوینی است که خدا قرار داده تا این عام باشد گفتگوی راجع به آن، اختصاصی به ما نداشته باشد یک گفتگوی عامی باشد، بعد انشاءالله وارد بحث روایات میشویم. من البته کتابشناسیام خیلی ضعیف است، اما نگاه کردم دیدم در کتابخانهام یک کتابی بود حالا این کتاب چه جوری آمده بود نمیدانم، آمده بود در کتابخانه ما که روایات امر به معروف و نهی از منکر را در احادیث مشترک بین سنی و شیعه جمع کرده بودند بین سنت و شیعه. بعد دیدم دستهبندیاش هم خوب است روایات خوبی هم است. حالا بعضی از این به اصطلاح ابواب روایت هم انشاءالله در خدمت دوستان در جلسات آینده قرار میگیریم.
پس با این نگاه اگر بخواهیم جمعبندی بکنیم ما حرکتمان در نظام خدای سبحان، حرکت را در نظام همه عالم بر اساس حب ذات قرار داده و حب ذات دفاع از ذات را و بقای ذات را و تصرفات ذات را قرار میدهد، اینها می گوییم حقوق فطری. یعنی انسان فطرتاً ذاتش را دوست دارد و همه عالم اینجور هستند و همه هستی، نه فقط انسان. و بر اساس محبت ذاتش فطرتاً بقای ذاتش را دوست دارد که میخواهد باقی باشد و بر اساس همین این فطرت به او اجازه میدهد حق میدهد که نسبت به تصرفاتی که باعث بقای ذاتش بشود اقدام بکند.
حالا اگر این ذات تن شد، این تن در حیطه خورد و خوراک است، اینها را فقط شامل میشود خورد و خوراکش را تأمین بکند، این را در حقیقت در این مسئله تن به اصطلاح بقایش و تصرفش را فطرت اجازه میدهد. اما اگر که انسان حقیقتش علاوه بر نظام تن به گستردگی من شد؛ که گستردگی من یک نظام عرضی داشت یک نظام طولی داشت این گستردگی من؛ هر چه قدر این گستردگی بالاتر برود تصرف در ذات و من برای.. تصرف ذات برای بقای من شدیدتر میشود و عمیقتر میشود دیگر. تا جایی میرسد که در نظام الهی آن نگاه توحیدی و گستره توحید که اساس نظام حب ذات در نظام طولی میشود، حرکت به سوی خدا که حاکمیت خدا را در عالم ایجاد کردن، من عالیاش تا آنجا گسترش پیدا میکند، این حقیقت وقتی این باور شکل گرفت تصرف در به اصطلاح عالم برای این حقیقت میشود تصرف برای بقای من.
خیلی بحث این نکته آخر دقیق است، این تصرف میشود تصرف برای بقای من و چون تصرف برای بقای من حکم فطری بود، این حکم فطری است که اگر انواع جهاد را در بحث جلد دوم برگرداندیم به دفاع همین بود که همه جهادها حتی جهاد ابتدایی به فرمایش مرحوم علامه به دفاع با این نگاه برمی گردد، چون مناش را میخواهد از خودش دفاع کند که مناش در حقیقت کسی مانعش نشود، این مناش حقیقتش چی بود؟ حقیقت مناش آن گستردگی توحید بود که در عالم باشد. هر جا حکم توحید آنجا در حقیقت مانعی برایش ایجاد شده باشد به من این خدشه وارد شده، به گستردگی وجود این خدشه وارد شده، و لذا دفاع از آن میشود نه جهاد، دفاع میشود. برگشت تمام جهادها حتی جهاد ابتدایی با این نگاه به دفاع است، آن وقت امر به معروف و نهی از منکر در این نگاه جایگاه خودش را پیدا میکند که امر به معروف و نهی از منکر در این نگاهی که من به این به اصطلاح گستردگی بود چه جور معنا پیدا میکند.
انشاءالله جلسه آینده در محضر دوستان هستیم. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1] آل عمران، آیه 104.
[2] بقره، آیه 31.
[3] تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، كاشانى، ملا فتح الله، جلد : 1 ، صفحه : 227 «فى تراحمهم و تعاطفهم بمنزلة الجسد الواحد»
[4] مسند ابن حنبل : 6 / 379 / 18408.
[5] همان.
[6] آل عمران، آیه 103.
[7] آل عمران، آیه 104.
[8] هود، آیه 45.
[9] شعرا، آیه 214.
[10] تحریم، آیه 6.
[11] هود، آیه 46.
[12] عنکبوت، آیه 65.
[13] آل عمران، آیه 159.
[14] فتح، آیه 29.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 806” دیدگاه میگذارید;