بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: سوره آل عمران: آیات 102 تا 110
در محضر آیات نورانی سوره ی آل عمران – آیه ی 103 – هستیم که [می فرماید:]
بسم الله الرحمن الرحیم
«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»
این آیه ی شریفه که از آیات مهم حیات اجتماعی اسلام است هم در رتبه ی آن کلان و کلی این حیات اجتماعی رهنمود دارد هم در رتبه ی حیات عملیاتی و آن نظام راهبردی کاملا دستور العمل دارد. لذا اساس حیات اجتماعی را بر اساس اعتصام به حبل الهی معنی می کند و اعتصام به حبل الهی هم فرع بر محبت و بغض است و لذا اساس حیات اجتماعی فرع بر محبت و بغض اجتماعی است، این صورت کلی مسأله [است] که: نقش حب و بغض اجتماعی در حیات اجتماعی چگونه است و یک جامعه را چگونه قوام می دهد، همانجوری که در نظام فردی انسان متشتتات و پراکنده های وجودش با آن حب درونی و حب ذات به وحدت می رسد، اعضاء جوارح [هم] از سویی باهم در بدن به وحدت می رسند، نظام نفس و بدن از سوی دیگری این کثرت به وحدت می رسد، افعال و اخلاق و اعتقادات انسان که در سه مرحله شکل می گیرد از سوی دیگری باهم با یان محبت و بغض درونی به وحدت می رسند، همه ی اینها در مسیر وحدت در نظام فردی حرکت می کنند، عین همین مسأله در نظام اجتماعی برای توحید لازم است، لذا اگر در آیات قبل داشتیم «وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ» [1] کسی که در نظام فردی چنگ بزند به خدا او فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ در نظام اجتماعی هم وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وارد شده است، پس در نظام فردی «وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ» در نظام اجتماعی «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا» جهت «جمیعاً» آن جهت وحدت محبتی است، جهت «لاتفرقوا» برگشتش به لازمه ی محبت است که بغض است که تفرق در اینجا در کار نباشد، اینکه جمیعاً به یک چیزی چنگ بزنند و تفرق نداشته باشند تأکید هم آمده است این تأکید فقط صرف تأکید نیست، در عین اینکه «لاتفرقوا» تأکید است که «لاتفرقوا»؛ یعنی اینکه کیفیت اعتصام معلوم باشد، می شد هر کسی چنگ بزند [و] «جمیعا» صدق بکند که چنگ زده اند، نگاه بکنیم به مؤمنان همه به حبل الهی چنگ زده اند اما در عین حال «لاتفرقوا» در بین اینها صدق نمی کند، مثل دانه های شکر باشند که یک جا در کنار هم هستند اما «لاتفرقوا» بر آنها صدق نکند.
لذا باید در عین اعتصام عدم تفرقه باشد، اینکه اعتصام می تواند با «لاتفرقوا» جمع بشود این یک بحث مهمی است [که] چگونه ممکن است؟ اساس حیات بدنی ما بر تفرقه است؛ یعنی بدن من با بدن شما با بدن دیگری با بدن دیگری امکان ندارد یکجای واحدی را اشغال بکنند، امکان ندارد آنی که غذای من شده است غذای شما باشد، امکان ندارد آن مکانی که من اشغال کرده ام شما هم همان مکان را اشغال کنید، در تعارض باهم هستند در این احکام، لذا ابدان باهمدیگر اتحادی پیدا نمیکنند، امکان اتحاد هم نیست، اساس عالم دنیا اگر بر محور نظام روحی شکل نگیرد بر اساس تباغض است، بغض است، جدایی و تفرقه است – اینها نکات دقیقی است از قرآن – عالم دنیا وفق [و] توافق برایش بر اساس محبت امکان پذیر نیست، هر محبتی در رابطه با عالم دنیا – به تنهایی – نتیجه اش حتما دشمنی است، «الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ»[2] اخلاء و خلتی هم که در دنیا بر اساس منافع مشترک ایجاد بشود حتما نتیجه اش به دشمنی است الا المتقین، حالا این دشمنی ممکن است در سراسر عالم دنیا هم آشکار نشود و دیده نشود اما در نهایت در عالم آخرت معلوم می شود که این دشمنی است، الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ در قیامت بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ یا [در جای دیگر می فرماید:] [3] «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا» هر تبعیتی در عالم دنیا بر میزان عالم دنیا اگر شکل بگیرد حتما تبری نسبت به این تبعیت در نهایت محقق خواهد شد، «تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّى»[4] چرا؟ چون عالم دنیا اساسش بر پراکندگی است، اساسش بر تغییر است، اساسش بر حد است، هر کسی حد خودش را دارد، حد این با حد او یکی نمی شود در عالم دنیا، دقت بکنید این میزان اگر دقت نشود آن وقت کلام خودش را خوب نشان نمی دهد، پس هر اتحادی بر محور عالم دنیا بر اساس تشتت و پراکندگی است [و] امکان وحدت نیست – در عالم دنیا فقط – مگر اینکه آن حقیقتی که بالاتر از عالم دنیا است مثل قلب انسان، نفس انسان، روح انسان، با ارواح و قلوب دیگر بر اساس اتحاد و محبتی که پیدا می کنند باهم وفق شوند آن موقع این ابدان چون تابع آن قلوب هستند باهم ملائمت و مدارا پیدا می کنند، پس اگر در دایره ی دنیا باشیم و قلوب در دایره ی دنیا خودشان را ببیند؛ یعنی کافری که آخرت را قبول ندارد و حقیقت نهایی خودش را دنیا می داند بر اساس این باهم وحدت پیدا بکنند این وحدت اساسش بر تشتت و پراکندگی است که «تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّى» قلوبشان شتّی و پراکنده است، پس اگر اینها را به ظاهر هم واحد می بینی چون قلوبشان متشتت است حتما [در] ظاهرشان هم تشتتش آشکار خواهد شد.
پس با این نگاهی که عرض کردیم امکان وحدت بر عالم دنیا بر اساس میزان عالم دنیا نیست، مگر اینکه آن حقیقت بالاتری که قلوب است در دایره ی نظام بالاتر از دنیا باهم وحدت پیدا بکنند نسبت و محبت پیدا بکنند، اگر آنجا نسبت و وحدت پیدا کردند ابدان تابع می شوند در این وحدت، و الا اگر امر در مرتبه ی ابدان باشد هیچگاه به وحدت نخواهند رسید، لذا اگر می فرماید: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا» به حبل خدا چنگ بزنید «و لا تفرقوا» آن چیزی که امکان عدم تفرق را ایجاد می کند حبل خداست، آن حبل خدا؛ یعنی مرتبه ی بالاتر از عالم دنیا که میزان فقط دنیا نیست، حبل الهی است که «…حبل ممدود من السماء إلى الأرض…»، [5] از آسمان به زمین کشیده شده است حبل الهی، چون ممدود من السماء الی الارض است [و] از بالا به پایین کشیده شده است، اتحاد و محبت حول این حبل امکان پذیر است، اگر اتحاد و محبت به محوریت این حبل امکان پذیر شد ابدان خاضع می شوند در مقابل این وحدت و دیگر تعارض و دشمنی و کینه نیست، اما هر محور وحدتی بر اساس دنیا حتما نتیجه اش کینه و دشمنی است.
این یک بحث جالبی است چون افراد حدودشان در عالم دنیا بر اساس دنیا شدیدتر می شود؛ یعنی هر چه کودک انسان رشد می کند [و] بالاتر می آید در دنیا در نسبت دنیا و بدن شدت پیدا می کند حدودش، فرقش با دیگری بیشتر می شود، تفاوت ها آشکار تر می شود، چون فعلیت های بالاتری است. ببینید همانجوری که اثر انگشت من اختصاص به من دارد، تمام حدود من اختصاص به من دارد در عالم دنیا [و] امکان تعدی و سرایت به دیگری نیست، اختصاصاصات در عالم دنیا خیلی شدید است و هر جهتی که [از] انسان [حتی] هر سلول انسان به دست بیاید می توانند بفهمند که در DNA که این سلول دارد اختصاصات این چیست؛ یعنی هر سلول ما تمام اختصاص نظام بدنی ما را آشکار می کند، اینقدر تفاوت زیاد است، نمی شود که این سلّول این شباهت پیدا بکند با سلّول او، امکان ندارد، دائماً تمایز بعد از تمایز است، لذا در بین عالم انسانی تمایز از همه ی موجودات دیگر هم بیشتر است، حد در وجود عالم انسانی شدیدتر است است، لذا ببینید تفاوت چهره ها هم در عالم انسانی بیش از همه ی موجودات دیگر است – اینها دقیق است درست هم هست – ، چون فعلیت ها در انسان شدیدتر است حدود در انسان شدیدتر می شود، اگر فقط عالم دنیا محور بشود چون اینجا جای حدود است [و] هی حدود گسترده تر می شود، هر چقدر حد گسترده تر باشد تباغض بین افراد بغض بین افراد شدیدتر می شود، چون حدود؛ یعنی «این نه آنی» وقتی «این نه آنی» است، «این نه آنی» ها هر چه بیشتر بشود تفاوت ها بیشتر می شود، دشمنی ها و تباغض ها بیشتر می شود، «این همانی» نیست، اتحاد و وحدت در دایره ی «این همانی» است و بغض و حسرت در دایره ی «این نه آنی» است، نسبت ابدان باهم «این نه آنی» است، لذا هم پزشکی این را تأیید می کند هم نظام اجتماعی و علوم اجتماعی این را تأیید می کند هم نظام عالم الهی این را تأیید می کند که: اینها در دایره ی «این نه آنی» اگر فقط بدن باشد رشد می کنند، اما اگر این حقیقت به نسبت بالاتر خودش مرتبط شد که آن نظام روحی و قلبی هست، آن وقت هی شدت وحدت ایجاد می شود، آن منِ شامل ایجاد می شود، منِ شاملِ جمع کجا ایجاد می شود؟ در آن رابطه ای که انسان در نسبت قلوب دارد رشد می کند آن وقت بدن خاضع نسبت به عالم روح است لذا حدود بدن شکسته می شود به لحاظ عالم روح، لذا خضوع در اینجا چه می شود؟ خضوع و تواضع اساس کار انسان مؤمن است لذا «وَ اخْفِضْ جَنَاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ»[6] که این خفض جناح که در نسبت بدن آشکار می شود، خود این خفض جناح شکسته شدن حد است[7] فبِمَا رَحمَة مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُم با آن مهربانی و لیّن بودنی که تو با آنها برقرار کردی جذب تو شدند، و الا چه بودند؟ وَلَوكُنتَ فَظًّا غَلِيظَ ٱلقَلبِ لانفَضُّواْ مِن حَولِكَ، فظ غلیظ قلب یعنی چه؟ یعنی حدود خودش حدود بدنی تشخّصاتش فقط، اما وقتی قلب می آید، نسبت روحی و نفسی مطرح می شود اینجا خضوع و تواضع بدن را هم به دنبال دارد، اینجا اتحاد امکان پذیر می شود، ببینید در جامعه اگر می خواهد آن نسبت وحدت اجتماعی شکل بگیرد، هر چقدر این نسبت روحی و قلبی روابطشان باهم بیشتر بشود این نسبت روحی و قلبی – نسبتشان باهم بیشتر شدن – باعث اتحاد می شود، چجوری این نسبت های روحی و قلبی بیشتر می شود [و] رابطه ها قوی تر می شود؟ راه های مختلفی برایش است، یکی از راه ها این است که آن نظام علمی ای که رابطه ی بدنی است تابع نظام قلبی بشود، رها نباشد، هر چقدر بدن ها خاضع تر نسبت به مرتبه ی قلوب و ایمان باشند رابطه ها در مرتبه ی قلب هم شدیدتر می شود، آن جامعه قوامش و وحدتش بیشتر دیده می شود، هر چقدر دایره ی ارتباط بین این جامعه در مرتبه ی ابدان فقط بماند به بغض و کینه کشیده می شود، لذا می بینید که عمده ی بغض ها بر اساس همان نظام دنیاست، لذا نظام دنیا تعارض ایجاد می کند، در رابطه با نصاری اگر که آیه ی شریفه می فرماید که اینها: [8] فَنَسُواْ حَظّا مِّمَّا ذُكِّرُواْ بِهِ آن چیزی را که ما بهشان گفتیم فراموش کردند فَأَغرَينَا بَينَهُمُ ٱلعَدَاوَةَ وَٱلبَغضَاءَ، عداوت و بغضاء به دنبال نسوا ما ذکروا به [آمد]، آنی که ذکر و میثاق الهی بود که در رابطه با قلب بود…
شاگرد: …
فَنَسُواْ حَظّا مِّمَّا ذُكِّرُواْ بِهِ فَأَغرَينَا بَينَهُمُ ٱلعَدَاوَةَ وَٱلبَغضَاءَ، که [وقتی] آن «حَظّا مِّمَّا ذُكِّرُواْ بِهِ» را که فراموش کردند دنبالش چی شد؟ دنبالش «فَأَغرَينَا بَينَهُمُ ٱلعَدَاوَةَ وَٱلبَغضَاءَ»، جزائی است؛ یعنی این «بَينَهُمُ ٱلعَدَاوَةَ وَٱلبَغضَاءَ» جزاء خودشان است [و به صورت] ابتدایی از جانب خدا نیست، همچنین در رابطه با یهود آنجا هم در حقیقت به دنبال اینکه [9] «يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ» که دارد آنجا دنبالش چیست؟ دنبالش بین آنها هم عداوت و بغضاء قرار می گیرد، ببینید عداوت و بغضاء مراتب دارد، از آن طرف هم محبت و وحدت هم مراتب دارد، نه وحدت و محبت یکباره ایجاد می شود نه عداوت و بغضاء یکباره ایجاد می شود، مثل این می ماند که هر پیمانی و اجرای حکم الهی و تمسک به حبل خدا در هر مرتبه ای و هر بار که تکرار می شود مثل ریسمانی می ماند که درهم پیچیده شده است هی قوی تر می شود این حبل محکم تر می شود، شکستنش و پاره کردنش سخت تر می شود، در مقابلش هر کینه، هر بغض هر شکست پیمان، هر عمل نکردن به حکم یک پاره کردنِ یکی از رشته های این حبل می ماند، لذا می فرماید: شیطان دنبال این است که عقده عقده این رشته ها را پاره بکند یکدانه یکدانه «و یرید أن یحل دینکم عقدةً عقدةً»،[10] که دانه دانه رشته ها را پاره بکند تا کل ریسمان بهم بخورد که این نگاهی که: هر ارتباط محکم کردن رشته است، هر عدم انجام عمل صالح و ارتباط بین مؤمنین یک مرتبه [ای از] پاره کردن آن رشته هاست که این تدریجی است [و] آن طرفش هم تدریجی است.
پس هر چقدر انسان به سمت آن حالت اجتماعی و پیمان های اجتماعی [و] عمل به احکام اجتماعی جلو تر می رود دارد آن جانش در نسبت به مسائل جمعی قوی تر می شود، آن رشته دارد محکم تر می شود، هر چقدر آن رشته محکم تر بشود این جامعه به سمت وحدت پیش می رود، هر چقدر جامعه به سمت وحدت پیش برود به سمت توحید حرکت آسان تر می شود، چون یک حرکت کاروانی و یک روح جمعی است.
دنبال این آیه ی شریفه که همین آیه در محضرش بودیم بعد از «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا» [می فرماید:] وَاذْكُرُوا – دیگر حالا این شرحش است؛ یعنی این دنباله اش شرح همان ابتدا است – نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ این نعمت الهی را بر خودتان یاد بیاورید که إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً ، اذ کنتم اعداءً هم نسبت یک جریان تاریخی را دارد می گوید؛ یعنی خود اهل مکه باهم تعارض و دشمنی داشتند، اهل مکه از یک طرف خودشان باهم دشمنی داشتند، اهل مدینه از یک طرف باهم دشمنی داشتند، کینه های صد ساله و بیش از صد ساله داشتند، از طرف دیگری باز بین اهل مکه و اهل مدینه هم اختلاف و آن سروریت را هر کدام برای خودش می طلبیدند، اختلاف ها خیلی زیاد بود، وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً ، این در رتبه ی حیات اجتماعی بیرونی، در رتبه ی حیات فردی نسبتش با اجتماعی هم هر کسی به نسبت دیگری اعداء بود، خودش را می خواست، اگر هم تن می داد به ارتباط با دیگران و استخدام دیگری را میخواست بکند تا بهره ی بیشتر را ببرد، به دنبال این نبود خدمت به دیگری بکند، چون اساس وقتی بر رابطه ی بدنی شد، رابطه ی بدنی بهره مندی بیشتر برای هر کسی است استخدام است دیگر، هر کسی می خواهد برای خودش منافع بیشتری را جذب بکند، پس إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً ، هم به نسبت تاریخ مکه، تاریخ مدینه، رابطه بین مدینه و مکه هم به این نسبت هم إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً ، به لحاظ حرکت فردی تان که هر کدام دنبال نفع خودتان بودید… چون ما دو مبنا در این نگاه دینی در رابطه با حیات اجتماعی داریم، یک مبنا را مرحوم علامه به صورت مشحور نقل می کنند که همان استخدام است؛ یعنی انسان حیات اجتماعی اش طبیعی است مدنی بالطبع است؛ یعنی چون نیاز های اجتماعی اش زیاد است به حیات اجتماعی تن می دهد به خاطر همین هم هست هر گاه غنی پیدا می کند از آن حقیقت نیاز به دیگران سر کشی اش بیشتر می شود، «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى»[11] وقتی بی نیازی پیدا می کند استغناء پیدا می کند آنجا طغیانش شدیدتر می شود، سرکشی اش شدیدتر می شود.
یک مبانی دیگری هست که از کلمات علامه استفاده می شود در کلمات بعضی بزرگان دیگر هم هست، این است که: حیات اجتماعی فطری است نه اینکه انسان مدنی بالطبع باشد [و] چون نیاز دارد مدنی باشد نه، اگر حیاتت فطری شد غایت حیات فطری می شود، اقتضاء حیات فطری در ذات انسان وجود دارد نه بالعرض باشد که اگر یکجایی استغناء پیدا شد آن موقع طغیان صورت بگیرد، این دومی با نگاه معرفتی قرآن در نگاه خواص شدیدتر دیده می شود، اما در نگاه عمومی می توانیم ابتدا بحث آن استخدام را مطرح بکنیم – چنانچه در آیه 213 سوره ی بقره مفصل آنجا مطرح شده است – اما می تواند مقدمه باشد برای این، جمع بین این دوتا را چکار کردیم؟ با این نگاه… که دونگاه است، در حیات اجتماعی که استخدام اصل است؟ یا فطری است حیات اجتماعی؟ پس حیات اجتماعی اگر به استخدام باشد همان بحثی که می شود چون مضطر است [و] نیاز دارد دست به ارتباط می زند، مجبور است [و] هر جا هم بی نیاز شد آنجا طغیان می کند و دست از او بر میدارد، اما اگر حیات فطری شد حیات اجتماعی که با این بیاناتی که عرض می کردم منِ شامل و آن حرکت روحی و قلوب آن حیات فطری اجتماعی «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا» سازگارتر است اون در نگاه عالی تر از این منظر نگاه می شود بهش که حیات اجتماعی یک حیات فطری است، خیلی متفاوت می شود نتایجش؛ یعنی مقدمات و مسیر و نتیجه باهم خیلی تفاوت می کند، اما می توانیم او را ابتدای کار برای عموم انسان ها ببینیم و بعد به دنبالش این را برای خواص از اهل ایمان ببینیم، می شود این را به این دو عنوان طریق را برنامه ریزی را قرار داد، هر چند در نهایت می گوییم که اساس حیات انسان بر حیات فطری قرار می گیرد که این نگاه دقیق تری هست.
خب، اینجا می فرماید: «وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً» ابتدا هر کسی از جهت بدنی بچه دارد رشد می کند، درست است که حیات فطری بچه [به] تعبیری که در روایات بود که کودک چهار ماه اول گریه هایش شهادت بر لا اله الا الله است، چهار ماه دوم صلوات بر پیغمبر است – چهار ماه دارد بعضی جاها هم چهل روز است – ، چهار ماه سوم استغفار برای پدر و مادر است که آنجا وسائط را می بیند، در مرحله ی اول هیچ واسطه نمی بیند فقط خدا را محشور است، در مرحله ی دوم کم کم یک واسطه می بیند که وساطت پیغمبر است، در مرحله ی سوم وسائط می بیند، چون وسائط می بیند حالا پدر و مادر را هم می بیند، لذا می گویند گریه و خنده اش با این نگاه است در این سه مرحله، این نشان می دهد حیات کودک از نظام فطری آغاز شده است، اما دارد به کثرت کشیده می شود تا جایی که کثرت در وجود بچه هی شدیدتر و شدیدتر میشود حالا بدنش را می یابد، وقتی بدنش را یافت نسبت بدنش را با ابدان دیگر می سنجد، تفاوت خودش با بقیه را می بیند، بعد کم کم ملکیت؛ یعنی غیر از اعضاء و جوارحش که می بیند آنچه که به عنوان ملک خودش از اعضاء و جوارحش می دید توسعه اش می دهد در لوازم خودش، مالکیت هایش، اسباب بازی اش، وسایلش، لباسش، پدر و مادرش [و…] اختصاصاتش را توسعه می دهد بیشتر ادراک پیدا می کند لذا باعث می شود که هجوم داشته باشد برای گرفتن مالش اگر کسی بخواهد دست درازی بکند، یا گریه بکند، یا [با] هر کاری که زورش می رسد و توانش هست دفاع بکند از آن مَنَش، این من در مرتبه ی بدن رشد و توسعه پیدا می کند تا نوجوانی، در مرتبه ی نوجوانی کم کم میز بین خوبی و بدی و رشد برایش ایجاد می شود که این رشد توسعه ی من که حالا دوستان خودش را منِ خودش می بیند در این رابطه هی دارد خودش را توسعه می دهد، بعد کم کم در سن جوانی که احساس ازدواج و جنس مخالف و تشکیل زندگی و بعد فرزند… اینها را یواش یواش خودش می بیند، هی منش دارد توسعه پیدا می کند در همان جهت بدنی اش منتهی از بدن فراتر می رود، این هم جهات مادی است اما دارد فرا تر می رود کاری هم به ایمان ندارد، حتی در حیوانات این سرایت دارد، در انسان دقیق تر [است]، تا جایی می رسد که مرزهای قبیله ای، قومی، عشیره ای، جغرافیایی، کشوری، شهری، زبانی هی توسعه ی من بر این اساس شکل می گیرد تا اینکه از ناحیه ی ابدان کشیده می شود به توسعه ی در ناحیه قلوب، توسعه در ناحیه ی نفس که وقتی نفس توسعه می خواهد پیدا بکند آنجا تعبیری که اگر یادتان باشد در بحث جهاد مفصل در جلد دوم داشتیم که به جایی می رسد که انسان دین خودش را خودش می بیند و هر جا برای توسعه ی دین مانعی ایجاد بشود مانع برای توسعه ی منش می بیند، لذا تمام جهادهای ابتدایی با آن نگاه – یادتان هست؟ – برگشت به دفاع، چون حق حیات خودش، حب ذات به خودش و دفاع از ذات خودش را… آنجا مفصل عرض کردیم، یک بحث بسیار جامع و جالبی است در آن جلد 2 ذیل آیات جهاد که: حب ذات و حب دفاع از ذات فطری است، آن وقت بستگی دارد ذاتش را چه ببیند، یک موقع ذاتش را بدن می بیند [که در نتیجه] حب بدن و دفاع از بدن فطری می شود در مقابل هر هجمه ی بیرونی، یک موقع ذاتش را خانواده اش می بیند [و] دفاع از خانواده فطری است و مجاز است [چون] دفاع است برایش هر کسی به خانواده ی هجوم کند به این هجوم کرده است، دفاع از آن فطری است، اگر این جلوتر آمد [و] کشور را خودش دید، هر هجومی به کشورش هجوم به این است و دفاع از آن دفاع از خودش است، باز هم این دفاع از من است، تا به جایی می رسد که انسان در نگاه اعتقادی رشد می کند و دینش می شود حقیقت وجودی اش که حالا این دینش گاهی می گوید از مؤمنان به آن دین، گاهی می گوید: نه، هر مظلومی دایره ی دفاع نسبت به او شکل می گیرد، خدا رحمت کند حاج قاسم به این مرتبه از مرتبه ی من رسیده بود که هر مظلومی در هر گوشه ای از عالم منِ او محسوب می شد به تعلیم دینش، و لذا دفاع از او را برای خودش لازم می دید، این خیلی عظیم می شود انسانی که با این نگاه حرکت می کند، آن وقت این وحدتش با انسان ها چقدر شدید می شود؟ چون دفاع از آنها را دفاع از خودش می بیند، ذاتش گسترده شده است، لذا پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که رحمة للعالمین بود توسعه اش نسبت به تمام عالمین بود، همه ی عالم را خودش می دید که به طوری در هدایت آنها می کوشید که تعبیر قرآن این است: خودت را داری به هلاکت میاندازی برای هدایت کفار، این نگاه که انسان منش اینقدر گسترده بشود که اگر در جایی هم کافری هست این نا آرام است چون آن کافر را هم بعض وجودش می بیند و احساس می کند این بعض وجود خودش الان آسیب دیده است، چقدر این نگاه با نگاه محدودی که انسان خودش را [فقط] این بدن می بیند و بقیه را مقابلش می بیند متفاوت است؟! این «لاتفرقوا» می خواهد این حقیقت را ایجاد کند، «وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً» که نگاه اولی بود که هر کسی خودش بود [و] کاری به بقیه نداشت، «وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ» تألیف در چه ناحیه ای ایجاد شد؟ قلب، نه در ناحیه ی بدن، ألّف بین قلوبکم، بین قلب ها تألیف ایجاد شد که عرض کردیم بین ابدان تألیف به صورت استقلالی ایجاد نمی شود مگر به تبع قلوب، اگر بین قلوب تألیف ایجاد شد چنانچه بین اعضاء و جوارح و دست و پای من تألیف است، با اینکه اینها مادی هستند اما دست و پا در حرکتی که انسان می خواهد حرکت بکند دست با پا آنچنان همراهی می کند و چشم با دست و پا و بقیه ی اعضاء، همه باهم یک واحد می شوند، چون یک نفسی که بر این حاکم یک کار واحدی را می خواهد انجام بدهد همه ی این کثرت ها تبدیل به وحدت می شود، در نظام اجتماعی هم همه مثل اعضاء و جوارح یک بدن می شوند به نسبت نفسی که در اینجا حاکم می شود [و] هر چقدر آن نفس جامع حاکم تر بشود آن اعضاء و جوارح که افراد اجتماع می شوند تابع تر و ایتلاف و محبتشان نسبت به هم و ارتباطشان بیشتر می شود، این یک نگاه دقیقی است که «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ»، تألیف بین قلوب قلب ها را واحد می کند، یک قلب واحد می شود، امکان اتحاد در قلوب هست، «إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا»، اخوان؛ یعنی پیوندهای مکرر، اخوت ابتدای کار است، اخوان ادامه ی مسیر است که پیوندها با هم شدت پیدا می کند، هر چقدر این پیوندها شدت پیدا کند اخوان صدق می کند، طرفین دارد که این با او [و] او با این، و پیوند های مکرر.
بعد دنباله ی آیه ان شاء الله در محضرش هستیم.
عرض کردیم، پیوند برای گناه اجتماعی اگر ایجاد می شود بر اساس ابدان متباغض است می خواهند استخدام کنند دیگری را برای خودشان؛ یعنی استخدام است که هر جا منفعتش از او منقطع شد در حقیقت همان را هم سرکوب می کند و همان را هم بهم میزند؛ یعنی بر اساس یک پیمان عالی مستمر نیست [بلکه] بر اساس نفعی است که این می خواهد ببرد؛ یعنی تعاون بر اثم و عدوان که می گوید: «وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ»، [12] که آنجایی که تعاون بر اثم و عدوان است تعاونی است که استخدام گری در آن است و می خواهد منفعتش را ببرد [و] چاره ای غیر از این ندارد [و] هر جا این چاره فراهم شد به طوری که دیگر احتیاج نداشت پیمان بهم خورده است خود به خود، لذا اگر یهود معروف به پیمان شکنی است که می گویند: این دست یهودی است، امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی مروان می خواست با او پیوند بکند گفت: این دستش دست یهودی است [و] اصلا بیعتش بیعت نیست، چون پیمان شکن است [و] چون بر اساس حیات دنیا است، چون اینها غیر از دنیا چیزی نمی شناسند، وقتی غیر از دنیا چیزی نمی شناسند، وقتی غیر دنیا چیزی نمی شناسد اگر هم جایی بیعت می کند اگر هم جایی پیوند برقرار می کند بر اساس منفعتش است که فقط می خواهد به دست بیاورد، در دنیا آن هم، و هر گاه ببیند این منفعت بدون این پیمان هست خود به خود پیمان در نظر او شکسته شده است چون افق نگاهش حیات دنیا بوده است [و] غیر از این باوری ندارد «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ * وَلَا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ…»[13] می گوید: اهلش نیستید شما اما اگر اهلش بودید فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ اگر می گویید راست راستی ما ولی خدا هستیم [و] فقط بحث عالم دنیا نیست پس تقاضای موت بکنید، یا می فرماید: «لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ»[14] دلشان می خواهد هزار سال اینها عمر کنند در دنیا چون دنیا را اصل می بینند، حتی از مشرکین اینها به دنیا حریص تر هستند؛ یعنی ملاکش عالم دنیا و ابدان است، اگر ملاک عالم دنیا و ابدان شد پیوندها حتما در دایره ی ابدان است و اگر ما این را خوب شناختیم [و] باور کردیم [و] نقشه ی خدا را در رابطه با این مسأله [و] تحلیلی که خدا در رابطه با این مسأله می کند باور کردیم، شکستن نیروی مقابلِ ما که بر اساس دنیا گرد هم آمده اند امکان پذیریش اش خیلی قوی تر می شود، راهکار خدا به ما ارائه داده است که اینها پیوندشان در عالم چیست؟… ؛ یعنی هر گاه منافعشان به خطر بیافتد در رابطه با عالم دنیا به سرعت پراکنده می شوند، الان می بیند در جریان تحریم روسیه که اینها می بینند خب منافعشان دارد به خطر میافتد، تک تک نداهایشان دارد بلند می شود که پس چرا ما زیر بار این برویم؛ یعنی این نشان می دهد چون براساس یک هدف متعالی نبوده است [بلکه] بر اساس یک هدف دنیایی است، هر گاه ببینند ضررش بیش از منفعتش است، حتما زیر بار… اما یک موقعی که یک مؤمنی است، مؤمن می گوید من حتی حاضرم تمام بدنم فدا بشود، شهید بشوم، خانواده ام، مالم، جانم، همه را بدهم در راه اینکه دین بماند [و] مؤمنان عزت پیدا بکنند، خب این هیچ جا حد یقف ندارد، این هیچ حد یقف ندارد، این تازه اگر بترسانی اش به مرگ مثل این است که آتش را از آتش بترسانی، آتش که از آتش نمی ترسد، آتش را ببری طرف آتش چه می شود؟ برافروخته تر می شود، این هیجانِ شوق و آتش حرکت به سوی خدا این آتش حرکت به سوی خداست، این آتش و هیجان را هرچه بخواهی بترسانی اش شعله ور تر می شود، مثل اینکه اربعین را اینها میخواستند بترسانند با انفجارات، یادتان هست؟ نمی دانستند ذات اربعین ذات حرکت به سوی خدا و شهادت طلبی است، لذا هر چه این کار را کردند شوق مردم [و] ابتهاج مردم در رفتن بیشتر می شود میگویند: این همانی است که میخواستم، همانجایی است که می خواستم.
پس پیمان اگر بر اساس نظام قلب شد هیچ حد یقفی ندارد، هیچ منتهایی ندارد، اگر این قلب به سوی خدا کشش پیدا کرده باشد، چون حرکت به سوی خدا انتها ندارد این پیمان هم انتها ندارد، حد یقف ندارد، یک جایی نیست گسسته بشود، هر چه مقابله با آن بیشتر بشود تازه صفات کمالی اینها بیشتر بیرون می ریزد، اینها تازه متبلور تر می شوند، آشکار تر می شوند و این در حقیقت یک آتشی می شود [که] هر هیزم تر و خشکی را می سوزاند و از جنس خودش می کند، نه اینکه خاموش بشود، آب هم وقتی ریخته بشود به آتشِ خیلی شعله، خود این آب باعث شعله ور تر شدن آن آتشی می شود که… بله آنجا باید با یک چیز دیگری که اکسیژن به این نرسد [اقدام کرد] و الا آب باعث می شود خود آب تجزیه بشود [و] اکسیژن رسیده بشود به این آتش و آتش شعله ور تر بشود، این نگاه حرکت به سوی خداست که هر مانعی را تهدیدی را تبدیل به فرصت می کند؛ یعنی آن را تجزیه اش می کند و این را تبدیل به فرصتش می کند، خیلی بحث دقیقی است.
اما تعاون بر اساس دنیا چیست؟ تعاون بر اساس دنیا به سرعت شکته می شود، بله آن هم مراتب دارد، گاهی منفعت خیلی قوی است [در نتیجه] شدت و رابطه شان در آن مرتبه شدیدتر است، گاهی خیلی ضعیف است گاهی مثل آب است که تا دست می بری درون آن شکافته بشود، گاهی مثل سنگ است که هر چه دست می زنی به این سادگی [شکسته نمی شود و] یک وسیله ای باشد مثل دریل تا آن را بتواند بشکافد اما قابل شکافتن است، هر چیزی بر اساس عالم دنیا قابل شکافتن است چون عمر و اجل دارد، خودش رو به زوال هست شما باید زوالش را تسریع کنید و سرعت بدهید به زوالش و اگرنه هرچیزی در عالم دنیا رو به زوال و تغییر است.
شاگرد: …
حقیقت سوال شما را اگر بخواهیم اینجوری تحلیل بکنیم که مراتب اتحاد اهل کفر حتما به این بدنی ظاهری جسمی فقط نیست، ابدان هست چون ابدان یک امر عظیمی است، ابدان خودش یک امر وسیعی است، ابدان فقط این جسم و خوردن و آشامیدن نیست، ببینید مالکیت یک امر مربوط به ابدان است، اما مالکیت یک امر ملموس بیرونی قابل حس نیست، ملوکیت و سروری و پادشاهی یک امر مربوط به هبوط در بدن است، مرتبه ی شدید هبوط در بدن می شود هبوط در… ؛ یعنی هبوط اول انسان هبوط در خوردن و آشامیدن است فقط که میخواهد فقط بخورد و بیاشامد تا سیر شود، هبوط دوم هبوط در مالکیت است میخواهد همه ی چیزها مال او باشد، هبوط سوم هبو ملوکیت است که می خواهد سرور باشد حتی انسان ها عبد او باشند، نه فقط مالک ابزار و لوازم انسان ها باشد [بلکه] مالک خود انسان ها باشد، اگر مالک خود انسان ها شد می شود چی؟ ملوکیت، این ملک بودن است، این را می خواهد که عرض کردیم این دغدغه ی وجودی همه ی انسان ها است، اما این باز امر مادیِ بدنی است؛ یعنی این هبوط در خوردن و آشامیدن و هبوط در مالکیت و هبوط در ملوکیت سه مرتبه ی هبوط نسبت به بدن است که این هم منش را می خواهد بر همه ی من ها مسلط باشد، حدود این بر حدود دیگر قائم باشد، حدود بدنی اش را می خواهد… می گوید امر من باید حاکم باشد، آنجایی که نسبت الهی پیدا می کند می گوید: حکم خدا باید حاکم باشد نه حکم من، اگر هم «أَطيعُوا اللَّهَ وَأَطيعُوا الرَّسولَ» است، اطاعت رسول نه به عنوان رسول به تنهایی که عرض کردم که وقتی پیغمبر اکرم می گذشت از آن کوچه به یکی از بچه ها گفت که: من را بیشتر دوست داری یا خودت را؟ گفت: شما را، گفت: من را بیشتر دوست داری یا پدر و مادرت را؟ گفت: شما را، گفت: من را بیشتر دوست داری یا خدا را؟ گفت: شما را هم دوست دارم چون رسول خدا هستی، فرستاده ی خدا هستی؛ یعنی محور تمام این محبت ها بر چه بود؟ بر محبت خدا بود، لذا آنجا پیغمبر فرمود: توحید را یاد بگیرید از این [کودک]؛ یعنی همه ی مراحل را خوب بلد بود، محبت پیغمبر نسبت به خودش، افضلیتش نسبت به پدر و مادرش، ولی وقتی پای خدا وسط بیاید نمی گوید: هم شما را دوست دارم هم خدا را، اینجوری هم نگفت، نگفت هم: نه، شما را دوست ندارم خدا را دوست دارم، این هم غلط بود، چه بیان کرد؟ گفت: شما را هم دوست دارم چون رسول خدایی، چقدر ادب؟ الهیت، بیان چقدر عالی؟ این بچه که بوده است ما شاءالله آدم نمی داند در تاریخ اگر می گشت پیدا می کرد این بچه که بوده است که اینقدر فهیم [بوده است] اگر بخواهی این مسأله را از یک بزرگتر بپرسی به این راحتی و به این زیبایی نمی تواند پاسخ بدهد که… یک موقع است آدم می گوید: نه، اگر امر بین شما و خدا باشد من خدا را دوست دارم، اصلا این غلط می شد چون رسول خدا را آن وقت فرض جدایی دیده بود، فرض جدایی امکان پذیر نیست، این دید که رسول خدا ذاتش رسول بودن است، حقیقت و قوام ذاتش رسول بودن است نه رسول بودن یک عرضی باشد برایش [به این نحو که] یک ذاتی داشته باشد [و] رسول بودن یک عرضی برایش باشد نه، چون هویت وجودی اش رسول بودن است که این رسول بودن وقتی… می گوید: شما را هم چون رسول خدا هستید دوست داریم، پس محور محبت بدن خیلی عرضش عریض است منحصر در خوردن و آشامیدن و لباس و خانه به تنهایی فقط نیست، خانه ی کلان را هم شامل می شود – که کره ی ارض است – به تعبیر امام رحمة الله علیه: اگر آقای کارتر زمین را هم مالک بشود – آن موقع رئیس جمهور آمریکا بود – باز کرات دیگر را هم میخواهد [و] آرام ندارد چون انسان نامتناهی را می خواهد، اگر نامتناهی آمد در خدمت بدن قرار گرفت و بدن خواست این را [کنترل کند] آن وقت می شود فساد و سفک، همانی که ملائکه ابتدا وقتی آدم را خدا گفت می خواهم: «إِنّي جاعِلٌ فِي الأَرضِ خَليفَةً قالوا أَتَجعَلُ فيها مَن يُفسِدُ فيها وَيَسفِكُ الدِّماءَ»[15] نگاه به جنبه ی بدنی انسان با قوای نا متناهی، قوانی نا متناهی در اختیار انسانی که محدودیت دارد و عالمش هم محدودیت دارد اگر قرار بگیرد حتما به تعارض و تعرّض و فساد و سفک منجر خواهد شد.
شاگرد: …
بله تحلیل اینها از این باب است که آن حدود وهمی بدنی سرایت کرد در اینکه چه بشود؟ آن حدود الهی را تبدیل به حدود وهمی بکند، یک بحثی که قبلا هم داشتیم [و] بحث مهمی است این است که شیطان راه جدیدی ابداع نمی کند، راه های شیطان همان راه های الهی در حرکت است، منتهی در مقابلش یک آینه می گیرد و آن را تبدیل به وهم می کند؛ یعنی حقیقت را به تصویرش تبدیل می کند، از حقیقت به تصویر، لذا در آنجاها خوارج آن حقیقت الهیت را می دیدند فکر می کردند آن است، اما این بر می گشت به آن زوال خودشان که از قبل زاویه گرفته بودند که آن زاویه تبدیل میشود حقایق به وهم، لذا آن هم بر اساس بدن چون آن زاویه چجور ایجاد شده بود؟ سلطه ی احکام بدن، حالا دین را تفسیر می کند به نظام وهمی بدنی اش، در خدمت بدنش قرار می گیرد، این روایت هم خیلی زیبا این را بیان می کند – خوب شدن این سوال را کردید – این روایت بیانش نسبت به این مسأله خیلی عالی است که می فرماید: اینها وقتی که در مقابل دین میایستند [16] «فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَى الْفُرْقَةِ، وافْتَرَقُوا عَلَى الْجَمَاعَةِ كَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْكِتَابِ ولَيْسَ الْكِتَابُ إِمَامَهُمْ»؛ یعنی تعبیری که امیرالمؤمنین علیه السلام دارد در مقابل مقابلینش می کند که همین طیف های مختلف قاسطین و مارقین و ناکثین هستند – همین سه دسته که شما اشاره می کنید – می گوید: اینها كَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْكِتَابِ وقتی وهمش و منش گسترده شد [و] حد خودش را دید خودش را امام کتاب می بیند، کتاب که حد شکن است را امام نمی بیند، کتاب خدا حد شکن است، حد وجودی افراد را می شکند، آن حقیقت اطلاقیه است، حد ندارد کتاب لذا پیغمبر اکرم [و] حضرات معصومین حقیقتشان اطلاقیه است، وقتی تبعیت از آنها می شود تبعیت از حد نیست چون آن حدش شکسته شده است «نحن مشیة الله»[17] ما مشیت خدا هستیم، مشیت خدا اطلاقیه است، درست است؟ ماها حدود داریم، هر چقدر انسان به سمت حقیقت امام حرکت می کند حدودش کمتر می شود، هر چقدر انسان دور می شود حدودش بیشتر می شود، می گوید: اینها لَيْسَ الْكِتَابُ إِمَامَهُمْ فَلَمْ يَبْقَ عِنْدَهُمْ اگر هم اسم کتاب را می آورند، اگر هم ادعای تبعیت از کتاب را می کنند فَلَمْ يَبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْه إِلَّا اسْمُه ولَا يَعْرِفُونَ إِلَّا خَطَّه وزَبْرَه، خط کتاب پیش اینهاست؛ یعنی بدن کتاب پیش اینهاست نه حقیقت کتاب، زُبُر کتاب پیش اینهاست، کتاب به معنای آن جسم ظاهری اش پیش اینهاست نه حقیقتش، این نگاه این است که هر چقدر انسان به سمت کتاب خدا حرکت بکند، به سمت حضرات معصومین حرکت بکند، تبعیت [و] تابعیت [بکند] حدود وهمی اش شکسته می شود [و] به مرتبه ی اطلاق نزدیک می شود، خیلی بحث زیبایی است و اگر انسان کتاب را بر اساس امیالش تعریف کرد این شده است امامِ کتاب [نه کتاب امام او] که وقتی امام زمان می آید: (دقیقه 46:20) «عطف الهدی علی الرأی»[18] رأی را بر هدایت امام چکار می کند؟ هوا ها را به سمت هدایت عطف می کند در جایی که قبلش هدایت به رأی عطف می شد؛ یعنی نگاه می کرد میلش چیست [و] میخواست بگوید در حقیقت هدایت هم همین است، میل من هر چه هست هدایت هم همان است، [اما] امام که می آید می گوید: هدایت این است [و] اهواء و هواها و نفس ها به سمت این برود، حدود شکسته می شود، پس حرکت به سمت اطلاق با حبل الهی است، حبل الهی کتاب و ولی است که روایت هم آمده است، کتاب و ولی حقیقت اطلاقی است، حرکت به سمت کتاب و ولی حرکت به سمت اطلاق و گسستن از حدود است. این «لا تفرقوا» اینجا امکان پذیر می شود و الا هر محوری به غیر از اینها محور بخواهد قرار بگیرد حرکت به سمت حد است، دشمنی است، «لا تفرقوا» صدق نمی کند «جمیعاً» صدق نمی کند، «اعتصام به او» صدق نمی کند، بلکه افتراق از اوست، به اسم اعتصام افتراق است.
اگر کسی به «من» دعوت بکند؛ یعنی به حد دعوت کرده است، حتی ممکن است دستور دین را بگوید، حتی ممکن است مرید و مرادی باشد [اما در هر حال] به «من» دعوت کردن به حد است، اگر دعوت به حد شد اساس دعوت به حد دشمنی و کینه و تفرقه را دارد «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا» اینجا هم صدق می کند، مگر [اینکه] کسی به دین دعوت کند خودش را هم فدای دین کرده باشد، محو در دین کرده باشد [و] هیچ از منیت او باقی نمانده باشد تا حدود در کسانی را که دارد می برد با خودش می برد و از خودش هم عبور می دهد[؛ یعنی] دعوت به خودش نیست [بلکه] همراه می کند و از خودش هم عبور می دهد، مثل عالمان ربانی که می برند با خودشان و از خودشان هم عبور می دهند، اما از امام عبور نمی شود چون آن حقیقتش اطلاقیه است، عبور از امام معنا ندارد، اما امام هم دعوت به خودش نمی کند دعوت به خداست، چون عین ربط به خدا [است] در آنجا آن حقیقت مشهود است.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
این بحث باید اینقدر گفته بشود تا فروع زیادی که دارد همه تثبیت بشود، در همه ی جهات زندگی اجتماعی و فردی ما این بحث نتیجه دارد، ان شاءالله بهره مند باشیم
از دقیقه 48:53 تا آخر تایپ نشد
[1] . آل عمران: 101.
[2] . زخرف: 67.
[3] . بقره: 166.
[4] . حشر: 14.
[5] . «كتاب الله حبل ممدود من السماء إلى الأرض ، وعترتي أهل بيتي ، فانظروا كيف تخلفوني فيهم». / بحار الأنوار: ج 10، ص 369، ح 18.
[6] . حجر: 88.
[7] . آل عمران: 159.
[8] . مائده: 14.
[9] . مائده: 64.
[10] . نهج البلاغة (صبحی صالح): ص 117، خ 121.
[11] . علق: 6 و 7.
[12] . مائده: 5.
[13] . جمعه: 6 و 7.
[14] . بقره: 96.
[15] . بقره: 30.
[16] . نهج البلاغة (صبحی صالح): ص 205.
[17] . مستدرک سفینة البحار: ج 6، ص 99.
[18] . عبارتی که استاد خواندند یافت نشد! اما در نهج البلاغة (صبحی صال): ص 195، خ 138 این عبارت یافت شد:«يَعْطِفُ الْهَوَى عَلَى الْهُدَى – إِذَا عَطَفُوا الْهُدَى عَلَى الْهَوَى – ويَعْطِفُ الرَّأْيَ عَلَى الْقُرْآنِ – إِذَا عَطَفُوا الْقُرْآنَ عَلَى الرَّأْيِ ومنها»
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 802” دیدگاه میگذارید;