سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
خوشحال هستیم از اینکه باز هم در خدمت دوستان هستیم و در محضر روایات نورانی اهلبیت علیهم السلام هستیم. ان شاء الله به نورانیت روایات زندگیمان نورانی باشد. افکارمان، اعمالمان، نورانی باشد. محشور باشیم با حضرات معصومین علیهم السلام در سراسر زندگیمان. همانجوریکه در این دو ماه، محرم و صفر، یک حشری با امام حسین علیه السلام و همچنین حضرات معصومین داشتیم، ان شاء الله سراسر زندگیمان هم این حشر و ارتباط ان شاء الله محفوظ بماند و از شر شیطان همۀمان در امان باشیم.
بحثی که در محضر دوستان هستیم، وارد باب هشتاد و دوم کتاب الحجة شدیم. دیگر آن یکی یا دو روایتی که از باب قبلی مانده بود، دوستان قرار شد که خودشان ان شاء الله چون حالت تاریخیکلامی داشت، بقیهاش را خود دوستان رجوع بکنند.
در این بحثی که در محضرش هستیم که بحث ادامۀ بحث غیبت است، به عنوان باب کراهیة التوقیت که وقتگذاری و تعیین وقت را… کراهیت در اینجا نه به معنای مکروهبودن و مثلاً حالت آن عدم ترجیح باشد؛ بلکه کراهت در اینجا به معنای حرمت است. به معنای آن نفی است در اینجا که حرمت توقیت است که حرامبودن است و در بحث ظهور وقت قرار داده نشده است.
یک بحث بسیار دقیق تربیتی است از درون این بحثها درمیآید که من ابتدا این نکته را عرض کنم. روایت شریفی است از امیرمؤمنان علی علیه السلام که لولا آیة فی کتاب الله. اگر نبود این آیه در کتاب خدا، من برای شما میگفتم ما کان و ما یکون و ما هو کائن را. بعد فرمودند آن آیه چیست؟ ﴿يَمۡحُواْ ٱللَّهُ مَا يَشَآءُ وَيُثۡبِتُۖ وَعِندَهُۥٓ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ٣٩﴾[1].[2] که این آیۀ شریفه که یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده أم الکتاب هست، از این آیه من وقتی دیدم، بنا را بر این گذاشتم ما کان و ما یکون و ما هو کائن را نگویم. بعضی استفاده کردند که اکثر است که این آیۀ شریفه امیرالمؤمنین علیه السلام از آن استفاده کرده است که اگر بگویم چون یمحو الله ما یشاء و یثبت، ممکن است که چه بشود؟ محو بشود و این عوض بشود و لذا پیشگویی من چه بشود؟ تغییر بکند و آن گفتار من عوض شده باشد اینجوری لذا من نگفتم. مرحوم علامه یک بیانی دارند که بیان خیلی دقیقی است در نظام تربیتی. میفرمایند که امیرمؤمنان علیه السلام فرمودند من از این آیه استفاده میکنم آنچه که در نظام تربیتی تأثیرگذار است، این نیست که همه چیز روشن و واضح و آشکار باشد؛ بلکه در نظام تربیتی خود اینکه بعضی از آیتها و آنچه که در پیش است، به نحوی ابهام در آن باشد که به فعل مکلف یک گرهای بخورد که انگیزهسازی ایجاد بکند و برای او نتیجههای مختلفی را با اعمال مختلف در پی داشته باشد که اینگونه بشود که اگر انجام داد، اگر انجام نداد یا ابهام در نتیجه، همۀ اینها نه ابهام مطلق، بلکه ابهامهای… مرابت ابهام که حالا بیشتر توضیح میدهم. چون امیرالمؤمین علیه السلام از این آیه استفاده کردند که خدا نحوۀ تربیتش بر اساس محو و اثبات است، یعنی یک چیزی بیان بشود، اگر رفتار تغییر کرد غیر از این هم امکانپذیر باشد. درست است؟ این باعثِ، در نظام تربیتی، قدرت اراده و اختیار میشود. انسانها به اختیار و ارادهشان بیشتر پایبند باشند. خیلی ظریف است در نگاه تربیتی. یکموقع شما میگویید که یک همچنین مسئلهای اتفاق میافتد، دیگر در حقیقت آن شخص اراده و انگیزه برای اینکه بخواهد کار علی حدهای انجام بدهد دیگر ندارد. چون میگوید این من بخواهم و نخواهم این شدنی است. این محقق میشود. ناخدآگاه به نحوهای از جبر کشیده میشود؛ اما در عین اینکه اینجا میفرماید یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده أم الکتاب، ام الکتاب از محو و اثبات در امان است و فوق زمان است؛ اما محو و اثبات در عالمی است که به او تغییر راه دارد، فعل ما و اختیار ما راه دارد. پس دو مرتبه از بیان است. هم ام الکتاب است که تغییر در او راه ندارد، همه چیز در آنجا جزمی و قطعی است که او از دسترس ما خارج است. یعنی آن علم ما به او تعلق نمیگیرد. علم کسی هم که به او تعلق بگیرد، از آن حرفی نمیزند. بیانی ندارد. نه اینکه قابل علم اصلاً نباشد. اما اگر کسی علمش به آن مرتبه تعلق گرفت از آنجا اخباری ندارد. چون در کنارش یاد گرفته که نظام تربیتی قرآن و خدا برای بشر، یحمو الله ما یشاء و یثبت است. لوح محو و اثبات است. با لوح محو و اثبات کار درست میشود. این کلی بیان که در نظام تربیتی یک طرح جامعی است از اهداف و نحوۀ حرکت. یعنی در هدفگذاری خودش تأثیر دارد، در مسیر حرکت هم تأثیر دارد که به نحو محو و اثبات باشد. با این نگاه یک نگاه اجمالی اول پیدا میکنیم بعد وارد بحث بشویم، ببینیم روایاتی که در بحث توقیت آمده با استفاده از این نگاه، چهجوری میخواهند این را بیان بکنند.
روایت اول که از ابیحمزه ثمالی است. قال سمعت اباجعفر علیه السلام. ابیحمزه ثمالی میگوید. این صدری دارد. روایت صدری دارد. من اول صدرش را بخوانم که اینجا از آن یک خط اول یا یک خط و نیم اولش را نیاورده. در کتاب کمال الدین صدوق و غیبت شیخ طوسی آمده میگوید که ابوحمزه ثمالی میگوید قلت لأبی جعفر. این اینجا نیامده این تکهاش. قال قلت لأبی جعفر علیه السلام إن علیاً علیه السلام کان یقول. کان یقول یعنی نه یک بار. یعنی مکرر میفرمودند این را. کان یقول الی السبعین بلاء و کان یقول بعد البلاء رخاء. هفتاد سال اول سختی است و بعد از هفتاد سال چه هست؟ گشایش ایجاد میشود. حالا این ابوحمزه میگوید و قد مضت السبعون و لم نر رخاء. هفتاد سال گذشت. الان زمان امام باقر علیه السلام است. زمان امام باقر علیه السلام مثلاً میشود حدوداً… چون امام حسین علیه السلام 61 شهادتشان بود، سی و چهارپنج سال هم امامت امام سجاد علیه السلام بوده؛ میشود تقریباً نود و پنجشش دیگر. وقتی نود و پنج شش شده باشد، دیگر هفتاد که گذشته قطعا. پس میگوید که گذشته هفتاد اما ما هنوز رخایی ندیدیم و هنوز هم دولت چه کسی هست؟ امویان هست. هنوز به دولت عباسیان هم تازه نرسیده؛ چون زمان امام باقر علیه السلام است. بعد دنبال این که میگوید و لم نر رخاء[3] فقال ابوجعفر علیه السلام. از اینجا است که اینجا آمده که سمعت اباجعفر آنجا، سمعت قبلش است، این فقال ابوجعفر علیه السلام یا ثابت، یعنی همین ابوحمزۀ ثمالی که اسمش ثابت بوده. یا ثابت بن غره؛ یک همچنین اسمی. درست میگویم آقا؟ یادتان است اسم ابوحمزه؟ بله؟ بلندتر بگویید. ثابت بن دینار؟ بله حالا یک همچنین… ثابت اسمش بوده خلاصه. بله ثابت بن دینار که یا ثابت إن الله تبارک و تعالی قد کان وقت هذا الأمر فی السبعین. خدا وقت را در سبعین قرار داد. فلما أن قتل الحسین صلوات الله علیه اشتد غضب الله تعالی علی اهل الارض فأخره الی اربعین و مئة که این بعد از شهادت امام حسین علیه السلام، غضب مردم مشمول غضب الهی شدند. چون مشمول غشب شدند، این هفتاد تبدیل شد به چه؟ صد و چهل. یعنی هفتاد سال تأخیر افتاد چون هنوز زمان شهادت که نرسیده بوده. هفتاد، شصت و یک بوده است دیگر. در شصت و یک که این واقعه اتفاق افتاد، غضب الهی باعث شد که این به صد و چهل تبدیل بشود. فأخره الی اربعین و مئة فحدثناکم. ما به شما اخبار کردیم که این بعد از خلاصه هفتاد و این جریان، به صد و چهل موکول شده ولی هنوز صد و چهل هم هنوز نرسیده زمان امام باقر علیه السلام دیگر. درست است؟ هنوز نرسیده بوده. منتها چون فحدثناکم فأذعتم الحدیث فکشفتم قناع الستر. ما به شما به صورت سر گفته بودیم این را که برای شما یک گشایشی باشد. شما این را علنی کردید. اشاعهاش دادید. فاشش کردید. در اثر فاششدن این، این فاششدن باعث شد که باز آن هم چه بشود؟ تأخیر در آن صورت بگیرد. و لم یجعل الله له بعد ذلک وقتاً عندنا. دیگر خدا پس از این دومی، وقتی برای آن قرار نداد که ما برای شما قرار بدهیم «و یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده أم الکتاب». یعنی همان وقتی هم که هفتاد بود و بعد صد و چهل شد و بعد وقتی دیگر اصلاً اعلام نشد، آیا خود این دو وقت هم بر اساس یحمو الله بود یا نبود؟ بر اساس این بود که اگر شهادت امام حسین علیه السلام را مردم محقق نمیکردند و این غضب شامل حالشان نمیشد، هفتاد گشایش باشد؛ اما اعمال ما در رقم خوردن کتاب محو و اثبات تأثیر دارد. چه اعمال فردی، چه اعمال جمعی و لذا اگر اعمال امت و عموم غلط شکل بگیرد، تأخیر در امر خیر و تعجیل در امر شر میشود. یعنی امر شر جلو میافتد. امر خیر چه میشود؟ عقب میافتد. با آن اعمال قومی که اگر مطابق محقق نشود و اگر اعمال خیر تعجیل در آن بشود، تصحیح در آن بشود، تکثیر در آن بشود، آن غایت خیر تعجیل در آن میشود، زودتر میشود و آن غایتی که به عنوان شر بود تأخیر میافتد. درست است؟ دو طرفش را دارد. این بر اساس یمحو الله ما یشاء است. آنجایی هم که تاریخ تعیین نکردند بعد از این دو وقت، باز هم بر اساس یمحو الله ما یشاء است. چون یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده أم الکتاب است، به صورت کلی بیان شد که محو و اثبات در کار است و اگر شما در نظام عمل صالحتان، اهل عمل صالح بشوید جمعی و فردی، تعجیل میشود به صورت کلی و کلان و این دو موعد برای نظام تربیتی اینها بود که شکل بگیرد. یاد بگیرند. بدانند که چهجور تأخیر میافتد. چهجور تعجیل میشود. و چون یاد گرفتند دیگر وقتی تعیین نشد و به صورت کلی این بیان شد. مقابل این، کاملاً آن جریان حضرت موسی علیه السلام است که اگر یادتان باشد در آن جریان حضرت موسی علیه السلام که وقتی بنیاسرائیل خسته شدند از فشار زیادی که فرعونیها بر اینها میآوردند، گاهگاهی سراغ بعضی انبیایی که مخفی بودند در میان اینها یا عالمانشان و آنها اینها را نصایحی در بیابانها، دور از چشم اینها، خفاءً در نیمههای شب داشتند که بعد آنها تسکین پیدا بکنند. از جمله در یکی از این مواردی که رفته بودند پیش آن عالمشان و رفته بودند در بیابان تا برایشان موعظه کند، آنجا آن عالم به اینها گفت که چهل سال دیگر بر اساس این روندی که قرار است جلو بروید، آن قیام حجت و قائم شما که موسی علیه السلام است شکل خواهد گرفت. اینها تا این را شنیدند، همه با هم یکصدا گفتند الحمدلله. الحمدلله که چهل سال بعد قرار است این محقق بشود. وقتی که زبان ستایش گشودند و نگفتند چرا چهل سال دیگر؟ ما الان بیچاره هستیم، ما الان نمیتوانیم، دیگر طاقمان طاق شده است، زبان شکر پیدا کردند، آنجا دارد خدا خطاب کرد به آن عالم یا نبی که به اینها بگو ده سالش چه شد؟ کم شد به خاطر این الحمدلله شما و شد سیسال دیگر و چون دوباره اینها گفتند لا نعمة الا لله، نعمتی نیست مگر از جانب خدا، باز هم خطاب شد به اینها بگو که ده سال دیگر هم کم شد. درست است؟ دوباره اینها وقتی در حقیقت شنیدند، جملۀ دیگری، حالا من الان در ذهنم نیست، آقای صالحی مشغول جای دیگری بود که این را نیاورده بود، نازلش نکرد. اگر نازلش کردند آنجا جملۀ دیگری گفتند که نظیر همینها بود. تا این جمله را گفتند، دوباره خطاب شد به اینها که دهسال دیگر کمتر شد. شد دهسال دیگر. اینها دوباره باز نظیر جملۀ همین را گفتند مثلاً لا خیر الا من الله، مثلاً یک همچنین جملهای، بعد خطاب شد به آن چیز که ببینید از دور دارد میآید. تا این مقدار. نگاه کردند دیدند که یک کسی از دور دارد میآید. وقتی که آمد این نبی عالم بنابر دو نقلی که آمده، این نبی عالم نگاه کردند علامت نبوت را و سؤالاتی را که در رابطه با آن منجی بود را در موسی کلیم دیدند محقق است و بشارت قیام منجی به اینها داده شد که قرار بود چهل سال دیگر بشود؛ اما زبان شکر و زبان حمد و زبان ستایش از خدا باعث شد، آن هم به صورت جمعی، تعجیل در این امر بشود. بعد دنبال این روایت شریف میفرماید همینجور خلاصه امر شما هم محقق خواهد شد. یعنی اگر زبان عمومی به زبان شکر و ستایش در رابطه با آن قیام حجت و منتظَر ما شکل بگیرد، سرعت در قیام ایجاد میشود. پس گفتگوی از حجت به این عنوان که منتظر باشیم، حال انتظار داشته باشیم، به این عنوان که در مقام شکر و شاکریت و حمد خدا باشیم در این انتظار، سرعت در ظهور ایجاد میکند. همانجوری که اینجا ساکت بودن، بهکار نبودن، در مسیر نبودن، تأخیر در تحقق… منتها اینکه گفتند هفتاد سال دیگر، آیا مقصود هفتاد سال دیگر یعنی امام زمان ظهور میکند؟ اینکه قطعاً با آن…
عیبی ندارد حالا. روایتش را آن دو جملهاش را میخوانیم که دوستان نقل کردیم. همین روایت همینجوری است که بله… میفرماید که قل لهم قد جعلتها ثلاثین. وقتی الحمدلله گفتند، گفت سی سال شد و وقتی که گفتند که کل نعمة من الله، شد بیست سال و بعد گفتند لا یأتی بالخیر الا الله، شد ده سال و بعد در انتها گفتند لا یصرف الشر الا الله. آن جملههایی که من یادم رفت، لا یصرف الشر الا الله. این گفتند که فأوحی الله الیه قل لهم لا تبرحوا فقد آذنت فی فرجکم. تمام شد. از جایتان تکان نخورید. ببینید قد آذنت فی فرجکم فبینا هم کذلک إذ طلع موسی علیه السلام در حالی که راکباً حماراً فأراد الفقیه أن یعرف الشیعة ما یستبصرون به فیه و جاء موسی حتی وقف علیهم فسلم علیهم فقال له الفقیه ما اسمک؟ قال موسی. قال ابن من؟ قال ابن عمران. قال ابن من؟ قال ابن وهب بن لاوی بن یعقوب که از نسل لاوی قرار گرفتند و بعد قال بماذا جئت؟ قال بالرسالة من عند الله عز و جل فقام الیه فقبل یده ثم جلس بینهم فطیب نفوسهم و امرهم امره ثم فرقهم فکان بین ذلک الوقت و بین فرجهم بغرق فرعون اربعون سنة[4] که چهل سال از وقتی که موسی به رسالت برانگیخته شد تا وقتی غرق فرعون محقق شد، طول کشید که موسی آمد. چهل سال در قومش بود و بعد به آن غرق محقق شد.
«یکی از حضار:»…
«استاد:» سبعون منصرفش برای اینها سال بوده که مثلاً میگویند هفتاد و صد و چهل. خود همین هم که نیامده، خودش هم جای تأویل را باز میکند. حتی نیامده سبعون از هجرت یا سبعون از بعثت. این هم نیامده. حتی ابهامهای مختلفی دارد لذا وقایع سبعون را که نگاه میکنند که چه بوده؟ اگر میخواست محقق بشود و وقایع صد و چهل را که نگاه میکنند، توجیهات مختلفی شاید پنجششجور توجیه کردند آیا مثلاً این چریان قیام مختار است بر هفتاد یا نیست؟ آیا مثلاً جریان دولت بنیامیه که سرنگون میشود و بعد دولت مثلاً عباسیها میآید؟ عرض کردم که مسائل مختلفی را ذکر کردند که اینها را دیگر دوستان خودشان میتوانند رجوع بکنند. من خیلی بر آنها فایدهای نمیبینم که آن جزئیات را نوشتم؛ ولی فایدهای بر آنها که توجیهاتی که کرده دیده نمیشود. موضوع کلانش این است که یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده أم الکتاب بر اساس ارادۀ فردی و ارادۀ جمعی امتها، اوامر الهی تعجیل و تأخیر در آن ایجاد میشود و این سنت خدا است.
«یکی از حضار:» …
«استاد:» این جملۀ خوبی است. جملۀ ایشان این است که عمل عدهای محدود، عکسالعمل برای عموم ایجاد میکند. چطور میشود در اینجا عدهای از بنیاسرائیل بودند؟ در اینجا هم یک کاری را عدهای انجام دادند که این تأخیر ایجاد شد. این اولاً جو عمومی را شکل داده هرچند عدۀ محدودی بودند. به خصوص در رابطه با جریان عاشورا که جو عمومی تحت تأثیر این حرکت کاملاً شکل گرفته. ثانیاً که از این مهمتر است، بحث این است که عمل عدهای محدود قطعاً تأثیر عمومی دارد. این مسئله از آن مسائل مهمی است که یک بابی از ابواب قرآن را شکل میدهد. شاید یکی دوبار هم به آن اجمالاً اشاره کردیم که اگر عدهای جلو بیفتند در هر کاری، این عده هرچند اگر اکثریت هم نباشند، که این حرکات عدهای اگر به صورت حرکت الهی شکل بگیرد یا حرکت غیرالهی و بقیه ساکت باشند، عکس العملی نداشته باشند، حرکت اینها حرکت کل محسوب میشود. خیلی بحث دقیقی است. در قرآن مثالهای متعددی دارد. اصلاً قالوا قالواهایی که در قرآن آمده، در خیلی از موارد، هیچگاه قالواها زبان کل نبوده. بلکه عدهای اینها را گفتند اما قرآن به عنوان زبان کل مطرح میکند. یعنی اگر… این زبان کل است و زبان کل با همین جمع شکل میگیرد. لذا جلودارها همیشه چه هستند؟ نه حتی لازم نیست خبر برسد به بقیه. آنهایی که جلودار هستند، اگر یک حرکتی را شکل بدهند اگر خبر برسد و آنها هم برسد، قویتر است. اگر خبر نرسد و اینها خودشان این کار را کرده باشند و بقیه ساکت [باشند]، این حرکت خودش تأثیر خودش را دارد. لذا میبینیم که در قرآن، با این نگاه وارد بشوید به قرآن، ببینید آنجاهایی که در مقابل انبیا عدهای قیام میکنند مقابله، قالوا، با اینکه عدهای بودند، در مقابل جریانات مختلف یا از اینطرف مؤمنین میگویند قالوا. این قالواهایی که مؤمنین میگویند، عدهای بودند؛ اما این عده چون نقش منحصر را ایجاد کردند بهطوریکه اینها ایستادند کسی حرفی نزند، حساب کل محسوب میشود این. توانستم عرض را برسانم؟ این نشان میدهد که حتماً باید در نظام اجتماعی همیشه جلودارها، شعارسازها، گفتمانسازها، یک عدهای باشند که این کار را بکنند. اگر اینها نکنند طرف مقابل میکند و اگر طرف مقابل این کار را کرد، حرکت اجتماعی به سمت مقابل میل پیدا میکند. اگر مؤمنین جریانسازی کردند، این جریان حرکت به سمت مؤمنین سوق پیدا میکنند. اگر نکردند لذا میبینید که وقتی طالوتیان رسیدند، طالوت و لشکرش رسیدند مقابل جالوت و لشکرش، لذا اولین گفتگویی که شکل گرفت گفتگوی چه کسی بود؟ ضعیف الایمانها بود. گفتند ﴿لَا طَاقَةَ لَنَا ٱلۡيَوۡمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦۚ﴾. ما قدرت نداریم جلوی اینها بایستیم. اینها چه کسانی بودند؟ همان کسانی بودند که در رودخانه وقتی خواستند از آن نهر عبور کنند، ﴿إِنَّ ٱللَّهَ مُبۡتَلِيكُم بِنَهَرٖ فَمَن شَرِبَ مِنۡهُ فَلَيۡسَ مِنِّي وَمَن لَّمۡ يَطۡعَمۡهُ فَإِنَّهُۥ مِنِّيٓ إِلَّا مَنِ ٱغۡتَرَفَ غُرۡفَةَۢ بِيَدِهِۦۚ﴾. سه دسته شدند. یکدسته دستهای که از تشنگی خودشان را انداختند در آب. یکدستهای که اجازه داشتند یک مشت آب خوردند. یکدستهای که اصلاً نچشیدند. آنهایی که انداختند خودشان را در آب، لیس منی. آنهایی که یک مشت خوردند، سکوت دارد در مقابلش. چیزی نمیگوید. الا من اغترف غرفةً بیده. آنهایی که نچشیدند فإنه منی. این سه دسته وقتی رسیدند جلوی جالوت، حالا اینجا گفتمانسازی آن حرکت رزمایششان اینجا شروع شد. رسیدند جلوی جالوت قالوا. قالوا چه کسانی گفتند؟ با اینکه قرآن میفرماید قالوا. نمیگوید بعض من همراه… جریان اول را اینها شروع کردند. چون اینها گفتند کأنه لشکر طالوت دارد میگوید قالوا. همۀ این را گفتند. قالوا لا طاقة لنا الیوم بجالوت و جنوده. ما قدرت نداریم. بعد دنبالهاش دارد که چه؟ دنبالۀ آیه چه هست؟ ﴿قَالُواْ لَا طَاقَةَ لَنَا ٱلۡيَوۡمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦۚ قَالَ ٱلَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَٰقُواْ ٱللَّهِ﴾. آنهایی که گمان داشتند. حالا این گمان در آنجا نه به معنای گمان بالاتر از شک و دون یقین باشد. نه. این یظنون چون امر معاد یک امر عظیمی است، یک حق یقینی است که به این راحتی محقق نمیشود، هر یقینی به معاد ظن است حتی برای مثل اینها که قال الذین یظنون أنهم ملاقوا الله. اینهایی که گمان داشتند که خدا را ملاقات میکنند، اینها گفتند که كَم مِّن فِئَةٖ قَلِيلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ كَثِيرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ.[5] که پس از آنها این گفتگو را شروع کردند. اگر اینها زودتر شروع کرده بودند، قالوا برای اینها بود؛ اما قالوا برای آنها بود. اینها گفتند که اینها محدود شدند. چون مجبور شدند آن گفتمان را بشکنند. آن گفتمان عمومی تلقی شد. اینها مجبور شدند در مقابل آن گفتمان قیام کنند، آنوقت خطاب این است که و قال الذین. اینها تخصیص خوردند. قال الذین یظنون أنهم ملاقوا الله. اینها آمدند این را گفتند. پس ببینید اگر اینها جلوتر آمده بودند در جو قرار گرفتند این را میگفتند، قالوا برای اینها بود. نشان میدهد که طبع غالب لشکر هم به قالوای اولیها بوده که ضعیف الایمانها هستند. این قالواها در قرآن خیلی کار ازش میآید. یعنی یک عدۀ قلیلی میتوانند جو را جوری قرار بدهند، رنگ همۀ آن امت را پیدا بکند با این نگاه.
«یکی از حضار:»…
«یکی از حضار:» جمع محدود جریانساز. یک جمع محدود بیجریانسازی، نه. یک گوشهای در یک اتاقی جمع شدند، نه. جمع محدود جریانساز. ناظر به بقیه. این جمع محدود ناظر به بقیه که گاهی خواص آن جمع هستند، گاهی دغدغهمندهای آن جمع هستند، میتوانند اگر جایی تصمیم گرفتند، تصمیم کل باشد و خدای سبحان هم به آن تصمیم مطابق آن، نتیجه محقق بکند. چه در جریان موسی و آن انتظار قومش، چه در جریان اینهایی که در مقابل امام حسین علیه السلام و این جریانات اقدام کردند. یک بحث دقیقی است اینها از جهت معرفتی. بحث مهمی است که ما بدانیم که اگر افراد هستیم، اگر اجتماعات کوچکی هم هستیم، اینجوری نیست که ناامید باشیم. بگوییم کو حالا تا همه با هم جمع بشوند؟ نه. یک جمع محدود تکلیف دارند و تکلیف اینها به گونهای است که تأثیر کلان میگذارد. جریانساز باشند. به شرط اینکه دنبال جریانسازی باشند. حتی اگر در یک روستای تنها هم هستند، اما دنبال جریانسازی هستند، اهدافشان جریانسازی است، زمینه جریانسازی را میخواهند فراهم کنند، دارند این حرکت را شکل بدهند، میتوانیم بگوییم که حرکت اینها در حرکت کل تأثیر دارد. چون این تأثیر فقط به رفتار عملی نیست؛ بلکه به نیتها و آن افق نگاه برمیگردد که خدای سبحان تأثیر آن افق نگاه و نیتها و نگاه را قرار میدهد. نه فقط عمل فیزیکی را. هرچند آن افق نگاه با مقداری که از عمل فیزیکی امکانپذیر است، باید عجین بشود. لذا میبینید مثلاً شهید حججی شهید میشود، با اینکه این هم یک شهیدی در بین شهدا بوده، اما یکدفعه چه بوده در وجود این؟ چه دغدغهای بوده در وجود این؟ یک تأثیر جریانساز در همۀ اجتماع ایجاد میکند. شهید سلیمانی شهید میشود. خب دیگر آن دغدغهاش روشن بوده. آشکارتر است. برای ما واضحتر بوده. یک جریان جهانی دائمی ایجاد میشود. ببینید اینها مربوط به اینکه، با اینکه فرد بودند، اما جریانساز بودند. لذا تعبیر قرآن هم این است که ﴿إِنَّ إِبۡرَٰهِيمَ كَانَ أُمَّةٗ قَانِتٗا لِّلَّهِ﴾[6]. خودش یک امت است. چطور حرکت یک امت میتوانست نتیجه ایجاد بکند؟ حرکت ابراهیم خلیل مثل حرکت یک امت، حرکت ایجاد میکرد. نتیجه ایجاد میکرد.
دنبالۀ این روایت میفرماید که پس شما… این روایت البته چند نکتۀ دیگر هم دارد. بحث بدا را دارد که اگر یکچیزی قرار بود محقق بشود و بعد شرایطش بهطوری شد که مردم بر آن عهدی، بر آن کاری که باید میبودند نبودند، تأخیر در او میافتد. این بدا با جریان محو و اثبات کاملاً تناسب دارد که اگر آن شرایط را رعایت میکردند، این محقق میشد. لذا بنا بر این بود که در سال هفتاد، حالا هفتاد بعد بعثت است، هفتاد بعد هجرت است، هفتاد چه عنوانی پیدا میکند، این حقیقت به رخا تبدیل شود که عرض هم کردیم نه به معنای اینکه امام زمان ظهور کند که بگوییم که پس آن روایات دوازده نفر چطور میشود. نه. به معنای رخا است و این رخا ممکن است حضرات دیگری مثل مثلاً اگر جریان مختار موکول به این میشد و به این منجر میشد که حاکمیت به دست حضرات معصومین سپرده بشود و حضرات هم بپذیرند، خب رخا بود این. یک رخا بود در آن دوره که ایجاد میشد بعد از بلا؛ یا اگر در دوران بعد از امویان که مثلاً حدود صد و چهل میشود، با صد و چهل فاصله دارد. با بعثت بگیرند. با همۀ این محاسبات که بکنند، اگر جریان صد و چهل مثلاً بعد از جریان امویان و ابتدا عباسیان باشد که آن ابومسلم خراسانی به امام صادق علیه السلام نامه نوشت و تقاضای بیعت و آمادگی خودش را برای امام علیه السلام کرد و امام نپذیرفتند و اگر مسئله بر این بود که بنا بر این بود که بشود و امام درست میدانست این حرکت را و میپذیرفتند و بعد آن حرکتها شکل میگرفت و تسلیم میکردند، همانجور که برای عباسیان شکل گرفت، برای امام صادق علیه السلام شکل میگرفت، خب رخا بعد از شدت بود؛ اما به هر دلیلی امام صادق علیه السلام میدانستند که این حرکت، حرکت صحیحی نیست و نپذیرفتند و لذا آن هم تسلیم عباسیان کرد و یا توطئهای میدانست و یا مسیر را مسیر صحیحی نمیدانست که وسیله با هدف سازگاری نداشت. به هرطوری اینها میخواستند… حالا دیگر آن تحلیل مسئله است در جای خودش. پس این روایت بدائش هم که مسئلهای نیست، قبلاً هم گفتگو شده و از این روایت عبور میکنیم.
در این باب پنجشش روایت داریم. هفت روایت داریم. هرکدامش یک نکتهای دارد که ان شاء الله میخواهیم این روایات را در این باب عرض کرده باشیم که این باب را در محضرش تمام شده باشد.
قال ابوحمزة فحدثت بذلک. ابوحمزه ثمالی میگوید همین حدیث را که برای امام باقر علیه السلام گفتم، برای امام صادق علیه السلام هم گفتم. نشان میدهد که ابوحمزه در زمان امام صادق علیه السلام هم بوده. فقال قد کان کذلک.[7] حضرت هم تأیید کردند همینجوری است که پدرم فرموده.
«یکی از حضار:»…
«استاد:» حالا راجع به علائم ظهور ان شاء الله یک بحثی یکدفعه باید بکنیم. چون الان اگر ورودش بکنیم، ناقص بگذاریم، آنوقت بحث جامع نمیشود؛ اما در حقیقت این بحث خیلی مهمی است که علائم ظهور، حتمیه و غیر حتمیه، چه نقشی در ظهور دارند و برای ما چه نقشی دارند؟ آیا اینها غایت را تعیین میکنند به ما انشایی است یا اخباری؟ یعنی برای ما نشان میدهند باید یک کارهایی را شکل بدهیم، انشایی اگر باشد که باید در این مسیر و اینجوری حرکت کنیم، آنهایی که مانعیت دارد را طرد کنیم و آنهایی که معدیت دارد را ایجاد بکنیم، یعنی ظهور نزدیک میشود با این یا نه، اخباری است؟ یعنی یک همچنین چیزهایی میشود و شما هم باید نگاه کنید ببینید اگر شد، نشان میدهد که دارد علائم ظهور میشود، آماده کنید خودتان را برای ظهور. دو مرتبه میشود. و یا آیا هم اخباری باشد و هم انشایی به بیانهایی مختلف؟
«یکی از حضار:»…
«استاد:» بله آنکه قطعاً لوح محو و اثبات است. مگر آنجاهایی که گفتند که محتومه است. آنجاهایی هم که گفتند محتومه است، هیچکدام وقت تعیین نشده برای آن که وقت ندارد. حادثه هست اما وقت ندارد. لذا گاهی قابل تطبیق با دوسه جریان است.
روایت دوم میفرماید که عن عبدالرحمن بن کثیر قال کنت عند ابیعبدالله علیه السلام إذ دخل علیه مهزم. این مهزم، مهزم اسدی است که حالا این مهزم که ابراهیم بن مهزم هم پسرش میشود، آیا خود این مهزم مقصود همان ابراهیم مهزم هم هست که فرزند است که ثقه میدانند ابراهیم بن مهزم و مهزم را هم ثقه میدانند. یک واقعهای هم دربارۀ مهزم نقل شده است که یک جرحی برای او هست. آن حالا دیگر چون از مؤمنان است، کسانی که بیشتر میخواهند خودشان رجوع میکنند که آن واقعه آیا جرح حساب میشود؟ نمیشود؟ و تذکر امام نسبت به او. إذ دخل علیه مهزم فقال له جعلت فداک أخبرنی عن هذا الأمر الذی ننتظره متی هو؟ این امری که ما منتظرش هستیم یعنی آن ظهور یا آن فرج و ظهور امر شما، میتواند همۀ اینها باشد. فقد طال. در بعضی از روایات آمده الذی ننتظره فقد طال. اینجا گفته متی هو، آنجا گفته فقد طال. خیلی طولانی شد. خبری نشد. فقال یا مهزم کذب الوقاتون و هلک المستعجلون و نجی المسلّمون و الینا یصیرون. این و الینا هم در آن نسخۀ غیبت شیخ طوسی است. که کذب الوقاتون که اگر وقت تعیین کردند. هلک المستعجلون. آنهایی که میگویند به همین زودی الان نزدیک است و دارد میشود و تا اگر هی نشد هی نشد، مردم به ناامیدی کشیده بشوند. و نجا المسلّمون.[8] آنهایی که تسلیم شدند، میگویند منتظر هستیم، هر صبح و شام هم آماده هستیم، اما تسلیم هستیم به اینکه خدای سبحان چه زمانی محقق میکند. نجا المسلّمون. تسلیم هستند. نه اینکه منتظر نیستند. نه اینکه آماده نیستند و آن را دور میدانند؛ اما مستعجل نیستند. دقت کردید؟ مستعجل بودن غیر از این است که آماده نباشد انسان. آماده هست؛ اما نجا المسلّمون و الینا یصیرون.[9] به سوی ما حرکت میکنند که مسلّمون چه کسانی هستند؟ این تفسیر مسلمون است. همانجوری که کذب الوقاتون هلک المستعجلون دو فراز داشت، اینجا هم نجا المسلمون و الینا یصیرون که این مسلمون به سوی ما حرکت میکنند. نگاهشان به ما است. ببینند ما چه میگوییم، ما چه حرکتی میکنیم، با ما حرکت میکنند که همان الیهم یفیء الغالی و بهم یلحق التالی[10] که پشتسر ما دارند حرکت میکنند. منتظر هستند از ما ببینند.
در روایت بعدی عن ابیعبدالله علیه السلام. ابیبصیر نقل میکند که قال سألته عن القائم علیه السلام فقال کذب الوقاتون إنا اهلبیت لا نوقِّت.[11] ما تعیین وقت نمیکنیم. دیگر این روشن است.
در روایت بعدی أبی الله إلا أن یخالف وقت الموقّتین. حتی اگر تعیین وقت کرد کسی، خدا سنتش این است که حتماً و حتماً، آن وقت را تخریب کند که نباشد. یعنی اگر هم که قرار بود که باشد در آن وقت، به خاطر اینکه اینها وقت تعیین کردند، تغییر میدهد خدا که أبی الله إلا أن یخالف وقت الموقّتین.[12] حتماً اگر وقت تعیین شد… لذا خود این وقت تعیین کردن گاهی به تأخیر میاندازد کار را. همین هم جزء چه هست؟ که اساس این است که در آن وقت نباشد حالا در روایات بعدی و بعدی میفرماید مانند جریان قیامت که جریان ظهور نازلۀ جریان قیامت است و آن صفات قیامت در جریان ظهور هم سرایت دارد از جمله بغتةً آن. از جمله عدم توقیتش که اینها خیلی بحث زیبایی است. اینها اعتبار نیست. اگر کسی حالا برسیم به روایت بعدی، این روایت را بخوانیم تا روایت بعدی آن را بفرماید.
در روایت پنجم عن الفضیل بن یسار. فضیل خیلی بزرگ بوده. حالا ان شاء الله دوستان سرگذشتش را رجوع بکنند. فضیل بن یسار در مدحش روایات بسیاری آمده است و حضرات از فضیل خیلی راضی بودند و خشنود بودند و فضیل از کسانی است که دل حضرات را خیلی خرسند میکرده. منّا آمده است راجع به او که از ما است. رجل از اهل جنة است. این روایات مختلفی راجع به او آمده.
عن ابیجعفر علیه السلام قال قلت لهذا الأمر وقتٌ؟ آیا برای این امر شما وقتی قرار داده شده؟ فقال حضرت امام باقر. کذب الوقاتون کذب الوقاتون کذب الوقاتون. با تأکید سهباره. إن موسی علیه السلام. حضرت استشهاد میکنند إن موسی علیه السلام لما خرج وافداً الی ربه. وقتی به میقات رب رفت در کوه طور، واعدهم ثلاثین لیلةً. ثلاثین یوماً. اینجا یوم آورده. در قرآن لیلة هست. ﴿۞ وَوَٰعَدۡنَا مُوسَىٰ ثَلَٰثِينَ لَيۡلَةٗ وَأَتۡمَمۡنَٰهَا بِعَشۡرٖ ﴾ که این اتممناها بعشر آیا از این باب است که موسی به قومش گفت من سی روز میروم و بعد ده روز را خدا اضافه کرد و بعد باعث شد که چون گفته بود سی روز میروم و ده روز اضافه شد، سامری سوءاستفاده کرد گفت خلف وعدۀ موسی نشانۀ عدم رضایت خدا از ما است و رضایت الهی در این است که مثلاً ما بیاییم آن حلی و جواهراتی را که از فرعونیان بعد از غرق پیش اینها قرار گرفته بود یا در جریان رهن قبل از غرق، حالا نمیخواهیم تفصیلش را وارد بشویم، پیش اینها بود، اینها را از خودتان دور کنید، آن جواهرات و طلاها را تا خدا از شما راضی باشد. هرچه از دنیا دور شوید، چقدر استدلال هم استدلال قشنگی بوده دیگر. هرچقدر از دنیا دور شوید به خدا نزدیکتر میشوید. پس طلاهایتان را بدهید در راه خدا تا به خدا نزدیک شوید. استدلال درستی هست از جهت ظاهری. اینها هم طلاهایشان را همه دادند چون ترسیدند از اینکه خدا بر آنها غضب بکند چنانچه بر فرعونیها غضب کرده بود و غرق شدند. طلاهایشان را دادند. آن هم طلاها را گرفت، زرگر بود، سامری زرگر بود. هنرمندی بود که زرگر هم بود. ریختهگری بلد بود و آنها را ریختهگری کرد و به صورت گوساله قرار داد و بعد هم صدا در آن قرار داد که آن صدا هم باعث شد اینها چه بشوند؟ از کجا نشأت گرفت این؟ از این سی روز شد چهل روز در بعضی روایات مثل این روایات. اما بعضی از آیات قرآن که آدم نگاه میکند که مثلاً همین آیه در سورۀ فکر کنم بقرة آمده. آیۀ چند سورۀ بقرة؟ یعنی در سوره یکبار اینجا همین آیه دوسه جا آمده، یکجا میگوید اربعین لیلة از اول… بله. الان میترسم پیدا بکنم. و إذ واعدنا. از ابتدا. سوره بقرة آیۀ 51. بسم الله الرحمن الرحیم ﴿وَإِذۡ وَٰعَدۡنَا مُوسَىٰٓ أَرۡبَعِينَ لَيۡلَةٗ ثُمَّ ٱتَّخَذۡتُمُ ٱلۡعِجۡلَ ﴾[13]. چهل روز با خدا مواعده داشت ﴿ثُمَّ ٱتَّخَذۡتُمُ ٱلۡعِجۡلَ مِنۢ بَعۡدِهِۦ﴾[14]؛ اما اینی که در سورۀ چه این یکی آمده؟ صفحه 165؟ 167 بله. میفرماید که در صفحۀ 167 ﴿۞ وَوَٰعَدۡنَا مُوسَىٰ ثَلَٰثِينَ لَيۡلَةٗ وَأَتۡمَمۡنَٰهَا بِعَشۡرٖ فَتَمَّ مِيقَٰتُ رَبِّهِۦٓ أَرۡبَعِينَ لَيۡلَةٗۚ وَقَالَ مُوسَىٰ لِأَخِيهِ هَٰرُونَ ٱخۡلُفۡنِي فِي قَوۡمِي وَأَصۡلِحۡ وَلَا تَتَّبِعۡ سَبِيلَ ٱلۡمُفۡسِدِينَ١٤٢﴾[15] که به ظاهر این است که این قرار بر سی بود؛ ولی خدا آن را چهل قرار داد؛ ولی این سی و ده اضافهشدن چه زمانی بوده؟ قبل از رفتن بوده که دنبالش میفرماید که و قال موسی لأخیه هارون اخلفنی فی قومی و اصلح و لا تتبع سبیل المفسدین. حالا توجیهاتی که هست که آیا این مواعده به سی بوده و بعد به چهل شده و اینها موسی این را گفته بود و اینها دیدند تخلف شده و بعد آمدند که این استفادۀ این روایت این است فلما زاده الله علی الثلاثین عشراً قال قومه قد اخلفنا موسی فصنعوا ما صنعوا که همین فعلی که عرض کردم. فإذا حدثناکم الحدیث. حضرت میفرمایند اگر ما چیزی را به شما گفتیم فجاء علی ما حدثناکم به. مطابقش انجام شد، فقولوا صدق الله. بگویید راست گفت خدا. و إذا حدثناکم. خیلی دقیق است. حدثناکم الحدیث فجاء علی خلاف ما حدثناکم به، ولی محقق شد. مثل چه؟ مثل همین هفتاد و صد و چهل. نه اینکه بگوییم یک واقعهای محقق میشود به صورت قطع و بعد ببینیم محقق نشده و تخلف کرده. خب اینکه دیگر اطمینانی به حرفهای دیگرشان هم نیست. یعنی با حفظ اینکه از لوح محو و اثبات دارند اخبار میکنند که از لوح محو و اثبات است نه از قطعیات. از لوح محو و اثبات است که اگر امت رعایت بکنند، اینجور باشند، اینجور میشود و این تخلف شد چون امت تخلف کردند و این محقق نشد. اگر این محقق نشد فجاء علی خلاف ما حدثناکم به فقولوا صدق الله تؤجروا مرتین.[16] اینجا اگر گفتید که صدق الله و پای ما ایستادید، دو مرتبه اجر میگیرید چون یک اجر تصدیق بر آن واقعه بود که داشتید، یک اجر بر اینکه آن واقعه محقق نشد و صبر کردید و چون میدانستید ما راست میگوییم و این حقیقت از یک منشئی نشأت گرفته، باز تصدیق کردید؛ اما اگر بحث در این بود که حضرات یک چیزی بفرمایند و بعداً هم خلافش دربیاید، اینکه به حرفهای دیگر آنها چه میتوانیم اعتنایی بکنیم؟ بعد اگر بفرمایند نماز اینجور است و آن شرط این است و آن حکم این است، از کجا بدانیم که این حکم هم در حقیقت بعدش خلافش معلوم نشود؟ اینجوری نیست. پس اگر جایی میفرمایند چیزی را گفتیم خلافش ثابت شد و شما صبر کردید، آنجایی است که از مسائل محو و اثبات باشد. قرینهای بر آن قرار دادند که اگر کسی دقت بکند، میداند که این مربوط به لوح محو و اثبات است و الا آنجایی که احکام الهی است، آنجایی که از مسائلی است که از لوح محفوظ است، تخلفی در کار امکانپذیر نیست اصلاً و الا نبوت بر باد میشد نعوذ بالله. امامت برباد میشد. هیچ چیزی سنگی روی سنگ، [بند نمیآمد]. لذا ما میگوییم معصوم هستند که هیچ تخلفی در نظام وجودی آنها نه در بیان، نه در کردار، نه در [گفتار]، هیچ راه ندارد. دقت کردید؟ خب این هم روایت شریف که متشابه بود. اگر دقت نکنید ممکن بود که آدم از این… آنوقت خدای نکرده در نگاه کلامی، هرچیزی که گفتند ممکن است خلافش محقق بشود.
در روایت بعدی هم که روایت مهمی است که این روایت را مفصل در بحث روایات مهدویت داشتیم، خیلی هم آثار تربیتی این روایت شریف دارد. حتماً به این روایت دقت کنید. در روایتی که نقل میشود عن الحسن بن علی بن یقطین عن اخیه الحسین (یعنی حسین بن علی بن یقطین) عن ابیه علی بن یقطین قال قال لی ابوالحسین علیه السلام. علی بن یقطین میگوید که قال لی ابوالحسین الشیعة تربّی بالأمانی منذ مائتی سنة. امام کاظم علیه السلام الشیعة تربّی بالأمانی. شیعیان ما تربیت شدند با آرزوها منذ مائتی سنة. دویست سال است. یعنی زمانی که زمان امام کاظم علیه السلام بوده که حدود دویست میشود دیگر. چون زمان امام رضا علیه السلام دویست بوده دیگر. این تخمینی است دیگر. عدد تخمینی است نه عدد قطعی که میگوید منذ مائتی سنة. دویست سال. حالا اگر کسی از بعثت هم بگیرد که از زمان پیغمبر باشد، نزدیکتر میشود البته؛ ولی در کل امام رضا علیه السلام چه زمانی آمدند مَرو؟ سال دویست آمدند. دویست بوده است دیگر؟ بله. اینجا میفرماید. این روایت، روایت مهمی است. میفرماید که قال و قال یقطین. یقطین که پدر علی بن یقطین است، لإبنه علی بن یقطین ما بالنا قیل لنا فکان؟ چرا آنچیزهایی که… یقطین ظاهرش این است که آنقدری که من در ذهنم الان هست، امروز نگاه نکردم، تمایلش به اهلتسنن بوده است و شاید از اهلتسنن هم بوده. تعبیر هم اینجا به آن اشاره دارد. حالا باز دوستان…
«یکی از حضار:»…
«استاد:» از بنیعباس بوده منتها ظاهراً از شیعه نبوده. منظورم این است که از شیعه نبوده. یعنی از شیعیان نبوده.
تعبیر این است که ما بالنا قیل لنا فکان؟ چیست که هرچه در مورد ما گفته شد محقق شد؟ هرچیزی گفته شده محقق شد؟ ما بالنا قیل لنا فکان و قیل لکم فلم یکن؟ اما آنچه که در مورد شما گفته، نشده. پیشبینیهای راجع ما همه محقق شده، گفتند اینها میآیند روی کار، اینها اینجوری میآیند، شد دیگر. اینها آمدند روی کار؛ اما شما که میگویید رخا و فلان و منجی و فلان، خبری نشده؟ از شما خبری نیست. قال فقال له علی. علی بن یقطین جواب میدهد. با آن کدی که ابتدای روایت علی بن یقطین ذکر کرد از امام کاظم که الشیعة تربی بالأمانی منذ مائتی سنة که دویست سال است با آرزوها زنده هستند، فقال له علیٌ إن الذی قیل لنا و لکم کان من مخرج واحدة. آنی که در رابطه با آیندۀ شما گفته شد و محقق شد و آنی که در رابطۀ ما گفته شده و محقق نشده، از یکجا آمده. کس دیگری خبری نداشته که بخواهد کسی دیگری مال شما را بگوید، او بگوید. همه از یکجا آمده. اینکه همه از یکجا آمده خودش خیلی… یعنی راجع به بنیعباس هم چه کسی حرف زده؟ حضرات معصومین فرمودند و شده. نه اینکه فکر کنید که آنها را یکی گفته، اینها را یکی دیگر گفته. پیشبینیهای او درست درآمده، پیشبینیهای این درست درنیامده. من مخرج واحد. از یکجا آمده. غیر أن امرکم حضر. آنی که مربوط به شما بود، همهاش همین بود و تمام شد؛ اما ما جریانمان آنقدر عظیم است، اینها تازه مقدماتش است. تا بخواهد به نتیجه برسد خیلی کار دارد. تمامشدنی نیست. امر شما حضر. همین بود که شد همین است که انجام شده؛ اما امر ما ادامهدار است و یک کار طولانی و عظیم است که تاریخ بشریت میخواهد با این تغییر بکند. دنبالش میفرماید که فأعطیتم محضه. تمام آنچه که مربوط به شما بود، محقق شد همین است. محضش همین است. آخرش همین است. محضه یعنی آخرش. آخرش همین است که محقق شده. فکان کما قیل لکم و أن أمرنا لم یحضر. امر ما هنوز حاضر نشده. فعُلِّلنا بالأمانیّ. ما دائماً هر زمانی نسبت به آینده نقشه داریم. حرف داریم. هدف داریم. تمام نشدیم. ما دائماً… یعنی مثل این میماند که بیان حضرت این است که شیعه یک نگاه تمدنی دائمی دارد که دائماً رو به جلو است. تمامشدنی نیست. افقش یک افقی که در این سطح تمام بشود نیست. . فعُلِّلنا بالأمانیّ فلو قیل لنا إن هذا الأمر لا یکون إلا الی مائتی سنة. مایی که همچنین مرتبهای برای افق جهانی بشریت داریم، اگر میگفتند دویست یا سیصد بعد میرسیدیم به این مرتبه، تمام بود. اگر از اول میگفتند دویست یا سیصد که مردم برمیگشتند. میگفتند اوه ما که نیستیم آن موقع. پس بیخودی چهکار کنیم؟ لذا دائماً به ما مرتبه به مرتبه، دارند امید میدهند و این امید هم واهی نیست؛ بلکه هرکدام از این مرتبهها یک مرتبه از آن حقیقت است؛ اما آن حقیقت محضش نیست. محضش خیلی کار دارد. دقت کردید چقدر دقیق است؟ یعنی هرکدام از این آرزوهایی که ما را میگویند فلان وقت و فلان وقت و فلان وقت، این مرتبهای از آن است. مال شما محضش همین بود. آن نتیجۀ نهایی و آخرش همین بود؛ اما آنی که مربوط به ما است، آنقدر عظیم است، هرکدام از اینها یک مرتبهایاش، یک گوشهای از آن هست. لذا اگر از اول میگفتند دویست یا سیصد سال بعد است، لقست القلوب و لرجع عامة الناس عن الاسلام و لکن قالوا ما اسرعه. گفتند چقدر نزدیک است. ما اقربه تألّفاً لقلوب الناس و تقریباً للفرج.[17] تا مردم هم از جهت دل آماده بشوند، هم نسبت به فرج نزدیک بشود کار. این هم روایت خیلی زیبایی است که تفصیل این روایت را در بحث مهدویت بیش از اینجا آوردیم.
در روایت بعدی هم که روایت آخر است میفرماید عن ابیعبدالله علیه السلام ذکرنا عنده ملوک آلفلان فقال إنما هلک الناس من استعجالهم لهذا الامر. إن الله لا یعجل لعجلة العباد إن لهذا الامر غایة ینتهی الیها. یک غایتی دارد. ساحلی دارد که باید به آنجا برسد. فلو قد بلغوها لم یستقدموا ساعةً و لم یستأخروا.[18] من فکر کردم آن روایتی که در رابطه با قیامت هست، در اینجا است؛ ولی آن روایت در اینجا نیست. آن روایت خیلی مهمی است. مجبور هستم دوسه دقیقهای آن روایت را یک نگاهی به آن بکنیم تا یک موقعی حیف نشود بحث که… باشد حالا که خستهاید. میترسم روایت نورانیتش با خستگی سازگار نیست. ان شاء الله یادم بیندازید که این روایت، تطبیق… بله؟
«یکی از حضار:»
«استاد:» تطبیق این روایت با قیامت در چیز هم آمده کتاب آقای پهلوانی هم آمده.
من تمام شد بحثم. اگر دوستان میخواهند بروند. حالا که روایت را پیدا میکنم، به آقای چیز عرض میکنم.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[2] . ر.ک: تفسیر العیاشی ، ج۲، ص۲۱۵، تفسير الصافي ، ج۳، ص۷۵، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۲۶۷، بحار الأنوار ، ج۴، ص۱۱۸، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۵۱۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۶، ص۴۶۸
[3] . الغيبة (للطوسی) ، ج۱، ص۴۲۸
[4] . كمال الدين ، ج۱، ص۱۴۵، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۷۵۶، بحار الأنوار ، ج۱۳، ص۳۶، قصص الأنبیاء (للجزایری) ، ج۱، ص۲۲۳،، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۷۸، تفسير كنز الدقائق ، ج۱، ص۴۱۸
[9] . الغيبة (للطوسی) ، ج۱، ص۴۲۶، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۱۰۳، الإمامة و التبصرة ، ج۱، ص۹۵، الغيبة (للنعمانی) ، ج۱، ص۱۹۷
[10] . غرر الحکم ، ج۱، ص۷۴۱، عیون الحکم ، ج۱، ص۵۱۴، نهج البلاغة ، ج۱، ص۴۶، تهذيب الأحكام ، ج۲، ص۲۵۶، الإستبصار ، ج۱، ص۲۵۹، الوافي ، ج۷، ص۲۳۴، وسائل الشیعة ، ج۴، ص۱۵۲، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۱۱۷، غرر الحکم ، ج۱، ص۷۴۰
در این مورد یک بازخورد بنویسید