بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
در روایت 28 بیان شد:
28- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْعَطَّارِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مَنْصُورٍ عَمَّنْ ذَكَرَه عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ إِذَا أَصْبَحْتُ وَ أَمْسَيْتُ لَا أَرَى إِمَاماً أَئْتَمُّ بِهِ مَا أَصْنَعُ [1]
اگر به دوره ای رسیدیم که امام غائب بود، وظیفه ما چیست؟
قَالَ فَأَحِبَّ مَنْ كُنْتَ تُحِبُّ وَ أَبْغِضْ مَنْ كُنْتَ تُبْغِضُ حَتَّى يُظْهِرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ. [2]
وظائف شیعیان در دوران غیبت
در جلسه گذشته چند روایت در تبیین این روایت شریف در محضرشان بودیم و گفته شد.
بعضی روایات دیگر و توضیحات را در این جلسه عرض میکنیم. جزو مسائل مهمی است که وظیفه شیعیان در دوران غیبت چگونه است. وقتی امامی برای مردم دیده نشود، شخص امام آشکار نیست. هر دوره ای که امام قبل از دنیا میرفت، شخص امام بعدی برای مردم قابل رؤیت بود. حالا یا با واسطه یا بی واسطه. یا اینکه خودشان میرفتند و میدیدند و معلوم میشد، یا وسائطی و افرادی میرفتند و ثقه بودند و میگفتند امام را دیدیم و شناختیم. امام اسم و رسمش این گونه است. اما در دوره ای که مردم امام را ندیدند و امکان فرستادن وسائط برای دیدن و شناختن نیست. ایمان به مجهول و اعتقاد به مجهول چگونه شکل بگیرد؟ چگونه راه و مسئله و وظیفه برایشان حل میشود. این سؤال بوده است که چطور میشود آدم با ندیدن ایمان بیاورد؟ همین مسئله را دارند در روایات بیان میکنند. مراتبی از جواب در کار است که روایات مختلف بیان کردند.
ببینید چطور خود حضرات مسئله را حل کردند و بیان کردند.
5- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ إِنْ كَانَ كَوْنٌ وَ لَا أَرَانِي اللَّهُ فَبِمَنْ أَئْتَمُّ فَأَوْمَأَ إِلَى ابْنِهِ مُوسَى قَالَ قُلْتُ فَإِنْ حَدَثَ بِمُوسَى حَدَثٌ فَبِمَنْ أَئْتَمُّ [3]
این سؤال ها جسارت هم میخواهد.
قَالَ بِوَلَدِهِ قُلْتُ فَإِنْ حَدَثَ بِوَلَدِهِ حَدَثٌ وَ تَرَكَ أَخاً كَبِيراً وَ ابْناً صَغِيراً فَبِمَنْ أَئْتَمُّ قَالَ بِوَلَدِهِ ثُمَّ وَاحِداً فَوَاحِداً.[4]
گویا میشناخته است. بعد از امام رضا(ع) میشود امام جواد(ع) که ولد صغیر است.
وَ فِي نُسْخَةِ الصَّفْوَانِيِ ثُمَّ هَكَذَا أَبَداً [5]
حضرت میفرمایند ولد و ولد ولد. به برادر رجوع نمیشود. سنّت در اولاد است. غیر از امام حسن(ع) و امام حسین(ع) که دلیلش آن جا بیان شده است.
قُلْتُ: فَإِنْ أَنَا لَمْ أَعْرِفْهُ وَ لَمْ أَعْرِفْ مَوْضِعَهُ، فَمَا أَصْنَعُ؟ [6]
معلوم میشود آدم حرف شنیده ای بوده است. میدانسته است.
قَالَ: تَقُولُ: (اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَوَلَّى مَنْ بَقِيَ مِنْ حُجَجِكَ مِنْ وُلْدِ الْإِمَامِ الْمَاضِي) فَإِنَّ ذَلِكَ يُجْزِيكَ. [7]
خیلی کلام عمیق و دقیق و مهمّی است. اگر آن امام را راهی به شناخت و دیدن و مکان و چیزی که تشخص بدهد به او پیدا نکردی، همین قدر میدانی که امامی هست، قائلی که ارض خالی از حجّت نیست، باید امامی باشد. بگو خدایا من اعتقاد دارم بعد از این امامی که میشناسم که امام عسکری(ع) بوده است، امام بعدی را میدانم که فرزند این امام است. همین مقدار را بگو و بر این اعتقاد پابرجا باشد. یعنی ندیدن امام و نشناختن امام به تزلزل در اصل امامت منجر نشود. قدر متیقن ها محفوظ باشد. یکی اینکه امامی در کار است. دیگری اینکه نسل امامت در فرزندان است. حتماً فرزند امام قبلی است. حتماً زنده است و هست. نه اینکه بعداً به دنیا میآید. اصول مسلمّش را نگه دار. هر چند ندیدم و نشناختم.
تثبیت بر ولایت و محبت به امام(ع)، مقدمه سازی ظهور
من ولایت او را قبول دارم که فرزند امام گذشته است که امام عسکری(ع) است. اگر گفتی او باقی است و زنده است و امام هست و فرزند امام قبل است، «فَإِنَّ ذَلِكَ يُجْزِيكَ»[8] تا بر آن محکمات تثبّت پیدا کرده باشی. این که در این روایت میفرماید «فاحب من کنت تحب». احب همان احبب است. آنی را که دوست داشتی از قبل و معلوم بود و روشن بود، این دوست داشتن در شخص امام سابق است، درست است. در آن ملاک سابق نسبت به امامان است، درست است. میدانم حتماً زنده است. میدانم حتماً باید امامی باشد. میدانم فرزند امام قبل هست. با توجه به روایات قبل، فرزند بزرگتر. ولد اکبر باید باشد. مگر اینکه ولد اکبر یا قبل از دنیا برود، یا علتی در وجودش باشد مثل فلجی یا … که استثناء است. امام نباید هیچ عارضه ظاهری در وجودش از این جهت که رجوع مردم را به او سخت بکند نباشد. در بحث ها داشتیم. این مقداری که یقین دارم، همین مقدار تعیّن را میآورد. هرچند تشخّص ایجاد نمیکند. غیر از جایی است که وقتی آدم نمیشناسد و نمیداند اصلاً برایش یک حالت ابهام محض پیش بیاید که نمیدانیم هست یا نیست. اصلاً بود از دنیا رفت، یا باقی است. اصلاً به دنیا آمده یا نه، بعداً به دنیا میآید. میگوید این سؤالات پاسخ داده شده است. اگر در روایات قبل و بعد میفرماید که بعضی گاهی شک میکنند که آیا به دنیا آمده یا نه، این آیا ها همه جواب داده میشود. با اینکه امام دیده نشده است. این مقدار یقین هست و این مقدار ولایت و محبتت را نسبت به این مقدار که تثبیت شده داشته باش. این یکی از بیان های ذیل روایت است. آن بیانی که در جلسه گذشته داشتیم که محکمات امامت را مثل جریان امام حسین(ع) و امام معصومین، تثبیت بر آن و محبّت بر آن مقدمه سازی برای جریان ظهور بوده است. اگر کسی بر آن ها تثبّت پیدا کند و آن محکمات را قائل باشد، حتماً برایش نسبت به آینده گمراهی ایجاد نمیشود. با اینجا مجهول است و مشخص نیست، این محکمات ادعاهایی است که ممکن است برایش پیش بیاید، او را از این ادعاهای باطل حفظ میکند. مهدویت هایی که ادعا میکنند برای این روشن میشود. نسبت و رابطه و … اگر برقرار باشد، حفظ میشود.
بیان امروز تثبیت بر مقدار محکمات است. آن مقداری که محکمات مسئله است برش باقی بمانید. این ها مثبتات هستند. این یک روایت بود که این مقدار از تثبّت را دارد بیان میکند.
6- مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ بِإِسْنَادِهِ يَرْفَعُهُ إِلَى أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ يُصِيبُهُمْ فِيهَا سَبْطَةٌ [9]
یعنی فترتی رخ میدهد. مثل دوران انبیاء که فترتی گاهی حادث میشد که انبیاء ظاهر نبودند.
این به معنای غیبت امام است نه نبودن امام.
يَأْرِزُ الْعِلْمُ فِيهَا كَمَا تَأْرِزُ الْحَيَّةُ فِي جُحْرِهَا [10]
خود حضرت حقیقت علم است که علم از او نشأت میگیرد.علم هست، ولی بسط ندارد. جمع شده است. ظهور بسطی ندارد.
فَبَيْنَمَا هُمْ كَذَلِكَ إِذْ طَلَعَ عَلَيْهِمْ نَجْمٌ [11]
بعد از این «طَلَعَ عَلَيْهِمْ نَجْمٌ»[12] نجم و ستاره بعد از این برایشان طلوع میکند. از آن لانه خارج میشود و به لحاظ این ها آشکار میشود.
قُلْتُ فَمَا السَّبْطَةُ قَالَ الْفَتْرَةُ [13]
فترتی که امام آشکار نیست.
قُلْتُ فَكَيْفَ نَصْنَعُ فِيمَا بَيْنَ ذَلِكَ فَقَالَ كُونُوا عَلَى مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يُطْلِعَ اللَّهُ لَكُمْ نَجْمَكُمْ. [14]
در این ایام چه کنیم؟ حضرت میفرمایند: بر همان یقینیات سابق و حقایق سابق محکم بایستید. تا برای شما خدا نجم و ستاره تان را آشکار کند. پس آن استحکام بر آنچه که سابق بوده است، خیلی مهم است که ما بدانیم اگر استحکام بر سابق را پیدا کنیم، حتماً در دوران فترت و سبطة، انسان بر ایمان باقی میماند. پس پیدا کردن آنچه به عنوان محکمات از معصومین(ع) داریم یا احب من کنت تحبّ، در کنار دانستن محکمات، محبّت نسبت به من کنت تحبّ، از جمله محکمات محبّت های سابق است، مثل محبّت حضرات معصومین(ع)، محبّت بین مؤمنین که رابطه های ولایی را تثبیت میکند. اگر کسی بر این تثبّت پیدا کرد، حتماً در دوران فترت و سبطة اهل نجات است و وظیفه اش را انجام داده و مبتلا به فتنه نمیشود.
قَالَ أَبُو عَبْدِاللَّهِ ع سَتُصِيبُكُمْ شُبْهَةٌ فَتَبْقَوْنَ بِلَا عَلَمٍ يُرَى وَ لَا إِمَامٍ هُدًى وَ لَا يَنْجُو مِنْهَا إِلَّا مَنْ دَعَا بِدُعَاءِ الْغَرِيقِ قُلْتُ كَيْفَ دُعَاءُ الْغَرِيقِ قَالَ يَقُولُ يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِكَ فَقُلْتُ يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِكَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مُقَلِّبُ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ قُلْ كَمَا أَقُولُ لَكَ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِكَ. [15]
ثمره خاص هر اسم الهی در جایگاه های مختلف
تو اضافه و کم نکن. این هم یک ادبی است که یاد بگیریم که هر چیزی را در هر جایی به کار نگیریم. چون اسماء الهی که به کار گرفته میشود هر کدام ثمره و نتیجه ای دارد. حضرات که در ادعیه به کار میگیرند، ما با آن ذوق خودمان این ادعیه را تغییر ندهیم، اضافه و کم نکنیم. مثل مقدمات دخیله قطعیه است که با این حرکت به نتیجه میرسیم. گاهی با اضافه کردن ما راه عوض میشود و به نتیجه نمیرسیم. آنچه در ادعیه ذکر شده است اگر تا حدودی اطمینان داشته باشیم که راوی درست ذکر کرده است، هر کدام دخیل است. ترکیبشان هم دخیل است. نه فقط خود اسماء، بلکه ترتیبشان هم دخیل است. مثل صغری و کبری برای نتیجه است که این قدر دقیق است. اگر عوض کردی نتیجه محقّق نمیشود. با این ساختار که صغری سر جای خودش باشد، کبری سر جای خودش باشد، با شکل اول یا ثانی انتاج محقق شود. با این نگاه تمام ادعیه حضرات اینطور است. نه اینکه این اسماء یادشان بود و ذکر کردند. اگر حال دیگری داشتند اسماء دیگری میآوردند. نه. این نتیجه با این دعا محقّق میشود. این دعا تابع شهودشان است. میبینند و بیان میکنند.
اگر جایی یقین کنیم که دعا مخصوص شخص خاصی است، فبها، و الا اگر قرینه نباشد، عام است. حضرات هم میدانستند که نقل صورت میگیرد. مگر مقدمات مسئله و نقل طوری باشد که قرینه ای بر اختصاص باشد.
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: كَيْفَ أَنْتُمْ إِذَا بَقِيتُمْ دَهْراً مِنْ عُمُرِكُمْ لَا تَعْرِفُونَ إِمَامَكُمْ قِيلَ لَهُ فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ فَكَيْفَ نَصْنَعُ قَالَ تَمَسَّكُوا بِالْأَمْرِ الْأَوَّلِ حَتَّى يَسْتَبِينَ لَكُمْ.(نسخه: حتی تستیقن) [16]
تکلیف انسان این است که در دایره محکمات، تا جایی که میتواند به محکم برسد و در وجودش تثبیت کند. جایی به شخص نمیرسد، خصوصیات تطبیقی را نمیداند، ولی میداند زنده است و فرزند امام است، این محکمات بحث است. میگوید خدایا من ولایت کسی که این خصوصیات را دارد میپذیرم و باور دارم، مهم است که انسان بدون ولایت و امام نباشد. سست نشود کم کم که اگر نمیشناسم پس بود و نبودش برای من تفاوت نمیکند. عده ای قائلند به اینکه امام بعداً به دنیا میآید و الان به دنیا نیامده است. در اهل تسنن قائل دارد.
مثل خورشید پشت ابر این رابطه را باور کنیم. چطور با این خورشید پشت ابر ارتباط ایجاد کنیم؟ تمسکوا بالامر الاول. پس اینجا تکلیف مشخص میشود. معیّن میشود. چیزی باقی نمیماند و چیزی باقی نگذاشتند که انسان به تحیّر مبتلا شود. جاهل مبتلا به تحیّر میشود. وقتی امام را نمیبیند میگوید امام چه اثری دارد. اما اگر این نگاه را داشتیم که تبیین در کار است، مسئله روشن است، اما شخص اگر آشکار نیست، عدم آشکار بودن شخص هم اساسش بر رشد است، برای این است که انسان به یک مرتبه بالاتری برسد. رشد که ایجاد شد، برایش تفاوت نمیکند تقدم هذا الامر ام تأخّر. کسی که امامش را شناخت، امامش برایش روشن شد، برای او فرق نمیکند تقدم هذا الامر، فرج زود محقّق بشود، او تاخّر. چون ارتباط با امام برایش محقّق شده است و حقیقت و راه برایش روشن است. اما اگر کسی نشناخت و جاهل بود، تحیّر برایش ایجاد میشود. پس امکان شناخت هست. اما آیا مثل زمان حضور است که شخص با خصوصیات شناخته میشود؟ نه. خصوصیات کلی به صورتی که امام است و فرزند امام است و حتماً باقی است و زنده است و نقش دارد در زندگی ما و نقش او با دستورات حضرات سابق آشکار میشود.
بشارت به خاتم الاوصیاء توسط پیامبر(ص)
همان طور که در انبیای گذشته هر نبی ای مبشّر به رسول بعدش بود و جزو وظائفش بود که رسول بعدی را بیان کند، بلکه تا خاتم رسل بشارت بدهد، حضرات معصومین(ع) هم از ابتدا، بلکه پیغمبر اکرم(ص) از ابتدا بشارت به خاتم اوصیاء میدادند. اگر آن دستورات با این نگاه دیده شود، اعتقاد کسی که در زمان هر امامی بوده، امامت باید برایش محقّق میشده، اما این امامت امامتی بوده که بشارت به خاتم اوصیاء هم میداده که ظهور هم محقّق خواهد شد. این ها از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) است. از امیرالمؤمنین(ع) است. از پیغمبر اکرم(ص) است.
در دوره ای که امامان نیستند، امامانی بودند که بشارت به این امام میدادند، لذا با تمام وجود اعتقاد به امام زمان(ع) پیدا میکند و حفظ میشود. با این نگاه کسی مبتلا به حیرت نخواهد شد.
کسی که به این معرفت رسید، دیگر متحیّر نیست. تقدم و تاخر برای کسی مهم است که متحیّر است. کسی که در دوران امام صادق(ع) است، تاخّر ظهور برای او مضر است؟ نه. برای او مضر نیست. چون در حیرت نیست. کسی که در دوران غیبت است اگر معرفت امام را پیدا کند، تکلیف امروزش برایش معین و مبین است. بله، اشتیاق دارد که امام ظهور کند، دنبال بستر سازی برای ظهور هست، اما تکلیفش هم روشن است. برای این تقدّم و تأخّر این امر مضر به حالش نیست که اگر تأخیر شد من چه کنم و نمیدانم تکلیفم چیست. اساس بر این است که تکلیف با معرفت امام و ارتباط با امام روشن باشد. حالا تأخّر پیدا کند یا تقدم پیدا کند. برای این ضرری ندارد. در عین اینکه حالت انتظار برایش هست.
موضوعی که مقام معظم رهبری زیبا بیان کردند که گویا حضرات معصومین(ع) مانند یک انسان 250 ساله هستند، این 250 سال همان امر اول است. تا جایی که امر اول آشکار بوده است. برای ما روشن بوده است. امامت بوده و ظاهر بوده و دستورات امام معلوم بوده است. مثل یک امام بودند که کلامشان به هم ناظر است. اول و آخر همدیگر را تخصیص میزنند. این همان امر اول است. اگر شما به نظام حضور تمسک پیدا کنید، حتماً در دوران غیبتی که بعد از این است، شما اهل نجات هستید. اهل ابتلاء به حیرت نیستید. اگر میخواهد وظیفه اش را انجام دهد، وظیفه اش تمسّک به امر اول است. آن امر اول او را به امر آخر میرساند. قطعاً میرساند. نه اینکه توقف پیدا کند و بماند. چون امر اول به گونه ای نقشه ریزی شده و بیان شده که انسان را به امر آخر میرساند. با حفظ و اعتنای به آن ها فتنه برای این محقّق نمیشود و فرد متحیّر نمیشود.
123 عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ يَغِيبُ عَنْهُمْ إِمَامُهُمْ.
فَقُلْتُ لَهُ: مَا يَصْنَعُ النَّاسُ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ؟
قَالَ: يَتَمَسَّكُونَ بِالْأَمْرِ الَّذِي هُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ. [17]
آنی که برایشان یقینی بوده و روشن بوده، تمسّک به آن کنند حتی یتبیّن لهم. یعنی تا زمانی که ظهور محّقق شود. یا اینکه اگر تمسک کردند به امر الذی هم علیه، تمسک به آن تبیّن این را به دنبال دارد. عیبی ندارد که هر دو مراد باشد.
2- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص طُوبَى لِمَنْ أَدْرَكَ قَائِمَ أَهْلِ بَيْتِي وَ هُوَ يَأْتَمُّ بِهِ فِي غَيْبَتِهِ قَبْلَ قِيَامِهِ وَ يَتَوَلَّى أَوْلِيَاءَهُ وَ يُعَادِي أَعْدَاءَهُ ذَلِكَ مِنْ رُفَقَائِي وَ ذَوِي مَوَدَّتِي وَ أَكْرَمُ أُمَّتِي عَلَيَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ. [18]
رابطه حبّ و بغض با مسأله انتظار
کسی که تولّی اولیاء و معادات اعدای آن ها را داشته باشد، یعنی روابط بین مؤمنین و امام سابقشان را، تولّی مؤمنین و عداوت مقابل ها را. با این دو میتواند خودش را حفظ کند.
« فَأَحْبِبْ مَنْ كُنْتَ تُحِبُّ وَ أَبْغِضْ مَنْ كُنْتَ تُبْغِضُ»[19] ، هر دو را باید رعایت کند. فقط با محبّت درست نمیشود. این دو حدّ مرز بیگانه و خودی را معین میکند. خودی چه کسانی هستند؟ کسانی که طیف من ابغض نیستند. خودی ها مراتب دارند. کسانی که ولایت دارند و در هسته مرکزی هستند، کسانی که محبّت دارند اما بغض ندارند. این ها نزدیک پوسته هستند. کسی که بغض دارد، حتماً در دایره خارج از خودی قرار میگیرد.
3- وَ بِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَنْصُورٍ الصَّيْقَلِ عَنْ أَبِيهِ مَنْصُورٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَيْتَ يَوْماً لَا تَرَى فِيهِ إِمَاماً مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ فَأَحْبِبْ مَنْ كُنْتَ تُحِبُّ وَ أَبْغِضْ مَنْ كُنْتَ تُبْغِضُ وَ وَالِ مَنْ كُنْتَ تُوَالِي وَ انْتَظِرِ الْفَرَجَ صَبَاحاً وَ مَسَاء [20]
با سلاح حبّ و بغض. اظهار هم در آن هست. باید محبّت و بغض در جامعه آشکار باشد. هرچند در جامعه مرزهای محبت و بغض آشکارتر باشد، این انتظار شدیدتر است. و هر قدر انتظار شدیدتر باشد، ظهور نزدیک تر میشود. پس یکی از علائمی که منتظران را منتظر قرار میدهد در دایره محبّت و بغضی است که برای اهل ایمان ایجاد میشود. پس باید مرزهای حبّ و بغض را پررنگ کنیم. ولی دایره اش را حضرات روشن کرده اند. حبّ و بغض هر دو مراتب دارند جایی که اهل قصور هستند یک طور باید رفتار کرد، کسانی که اهل عناد هستند یک طور باید رفتار کرد. بغض نسبت به اهل عناد است. مقصّر هم مورد بغض قرار میگیرد، اما با بغضی که نسبت به معاند هست متفاوت است. همچنان که حبّی که به عالم قرار میگیرد با حبّی که نسبت به جاهل است، متفاوت است.
انتظار صباح و مساء هم برای کسی که نرسیده است، انتظار فرج شخصی است، کسی که به فرج شخصی رسیده است، منتظر فرج عمومی میماند.
ان شاء الله خداوند ما را از مصادیق عمل به این روایت شریف قرار بدهد.
29- الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ قَالَ حَدَّثَنَا عُثْمَانُ بْنُ عِيسَى عَنْ خَالِدِ بْنِ نَجِيحٍ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَا بُدَّ لِلْغُلَامِ مِنْ غَيْبَةٍ قُلْتُ وَ لِمَ قَالَ يَخَافُ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى بَطْنِهِ [21]
عرض کردیم که منافات ندارد با روایاتی که میگویند لابد لصاحب هذا الامر من غیبة.
وَ هُوَ الْمُنْتَظَرُ [22]
منتظَر، منتظِر دارد.
وَ هُوَ الَّذِي يَشُكُّ النَّاسُ فِي وِلَادَتِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ حَمْلٌ [23]
وقتی پدرش از دنیا رفت، مادرش حامله بود.
وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ مَاتَ أَبُوهُ وَ لَمْ يُخَلِّفْ [24]
اصلا کسی به دنیا نیامد. بعداً به دنیا میآید.
وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ وُلِدَ قَبْلَ مَوْتِ أَبِيهِ بِسَنَتَيْنِ [25]
5-6 سال قبل از شهادت امام حسن عسکری(ع) به دنیا آمده اند. از اقوال بالا هیچ کدام صحیح نیست.
قَالَ زُرَارَةُ فَقُلْتُ وَ مَا تَأْمُرُنِي لَوْ أَدْرَكْتُ ذَلِكَ الزَّمَانَ [26]
این سؤال نشان میدهد که حضرات(ع) زمینه چینی کامل کرده اند. نشان میدهد اگر کسی در روایات بگردد، وظیفه آن دوره را محقّق کرده اند.
قَالَ ادْعُ اللَّهَ بِهَذَا الدُّعَاءِ- اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْكَ [27]
نسخه هم دارد که لم اعرف نبیک.
اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَبِيَّكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَبِيَّكَ لَمْ أَعْرِفْهُ قَطُّ [28]
معرفت به شناخت تو محقّق میشود. در نسخه دارد لم اعرف حجّتک.
اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي:” [29]
مقصود فقط خواندن لفظی است؟ حتما گفتن لفظی را شامل میشود، اما معلوم است که با گفتن لفظی حفظ صورت نمیگیرد و وظیفه محقق نمیشود. بلکه این دعا انسان را به این مرتبه میرساند که خط هدایتی از معرفت توحید یا رسالت و حجّت، دنبال حجّت است. رسولی که حجّت است، امامی که حجّت است به من بشناسان. خط توحید را دارد تقاضا میکند. این حشر و تقاضایش نسبت به بودن حضرت و رؤیت حجّت و ارتباط با حجت و نداشتن حیرت است. همه این ها برای این است که این رابطه را احساس میکند که حجّت هست و امکان شناخت هست که تقاضا میکند.
قَالَ أَحْمَدُ بْنُ الْهِلَالِ سَمِعْتُ هَذَا الْحَدِيثَ مُنْذُ سِتٍّ وَ خَمْسِينَ سَنَةً”.[30]
فکر نکنید این روایات بعد از غیبت آمده باشد. من پنجاه و شش سال قبل از اینکه غیبت محقّق شود، این حدیث را شنیدم. میخواهد بگوید این از دلائل صدق این حدیث است که قبلاً بیان شده و بعد واقع شده است.
30- أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ [31]
یک نکته دقیقی در این حدیث هست.
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ فَإِذا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ [32]
ناقور یعنی چیزی که در او صدا ایجاد میکنند. نقر یعنی دمیدن. ناقور هم صدا بواسطه آن ایجاد میشود. این راجع به نفخ صور است. اینجا به امام زمان(ع) تطبیق کرده است.
قَالَ إِنَّ مِنَّا إِمَاماً مُظَفَّراً مُسْتَتِراً فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ ذِكْرُهُ إِظْهَارَ أَمْرِهِ نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً [33]
«نقر فی الناقور» را به این معنا کرده است که در قلب امام نکت نکتة. چوب را وقتی در زمین خاکی میگذارید، اثری در زمین ایجاد میشود. یا به زمین میزنید، اثری ایجاد میشود. نکت نکتة که وقتی لکه کوچکی در آن باشد، کاملاً آشکار میشود، یا در صفحه سفید اگر یک نقطه سیاهی قرار بگیرد، به سرعت این نقطه سیاه نمود پیدا می کند. همه این ها در نکت خوابیده است. امام آنقدر آماده است، آنقدر این وجود نسبت به امری که باید برایش ایجاد بشود، منتظر است، که آماده قیام است. اذا فی قلبه نکتة، همین یک اثر کوچک که ایجاد شود، یعنی آنقدر آمادگی زیاد است که همان یک اثر کوچکی که ایجاد میشود، برای قیام آمده است.
فَظَهَرَ فَقَامَ بِأَمْرِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى. [34]
این شدّت آمادگی امام برای ظهور است. نشان میدهد که منتظر هم باید به همین آمادگی باشد. این فرد هم به همین نسبت آماده اجابت باشد. قیام به امر الله بکند.
نکته ای که میخواستم عرض کنم این است که تمام آنچه راجع به قیامت مطرح شده به استثنای مسائلی که اختصاص ویژه ای به قیامت دارد که آن هم جای بحث دارد که چگونه امکان پذیر است، قابل صدق در جریان ظهور است.
ظهور، رجعت و قیامت، سه مرتبه یک واقعیّت
علامه طباطبایی در المیزان در جلد دوم بیان کردند که ظهور و رجعت و قیامت سه مرتبه یک واقعیت هستند که آنجا ظهور و بروز توحید است، لذا هر آنچه راجع به قیامت و رجعت و ظهور آمده با حفظ مرتبه قابل تطبیق بر هم است. آن موقع روایات و آیات زیادی که در مورد قیامت آمده است که بسیاری از این ها هم تطبیق بر جریان ظهور شده است. مانند همین روایت، که اگر کسی بتواند برای این رساله ای تدوین کند و تمام تطبیقات جریان قیامت را با ظهور استخراج کند و آنچه در روایات آمده است را به عنوان یک الگو قرار بدهد و بعد علت یابی و ملاک یابی کند و در بقیه که تطبیق نشده است، سرایت بدهد، از این باب که کسی سؤال نکرده و تطبیق پیش نیامده، یک باب وسیعی از باب ظهور و شناختن جریان انتظار و غیبت برای او محقّق میشود که بی نظیر است. چون در ارتباط با قیامت الی ما شاء الله هم روایات داریم و هم آیات داریم. در مورد ظهور الی ما شاء الله روایات داریم اما آیات کمتری داریم. اما اشتراک بین قیامت و ظهور باعث میشود آیات قیامت و روایات قیامت مفسّر جریان ظهور باشد و آیات و روایات جریان ظهور مفسر و مبین جریان قیامت و رجعت باشند. اگر با این نگاه ورودی که تا به حال محقّق نشده ودیده نشده، نگاه شود، یکی از ابوابی است که گشایش زیادی برای جریان ظهور و شناخت جریان ظهور ایجاد میکند، با این باور که تمام آنچه در قیامت محقّق می شود، مرتبه ای قابل صدق بر جریان ظهور است. حتی جریان ظهور با جریان بعث تطابق دارد. اگر کسی بانی شود و انجام بدهد، اقلاً جمع آوری کند، خودش یک کار عظیم و خدمتی به نظام ظهور است و در راستای ظهور میتواند گشایش های زیادی داشته باشد.
31- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَرَجِ قَالَ: كَتَبَ إِلَيَّ أَبُو جَعْفَرٍ ع [35]
با توجه به راویان، مراد امام جواد(ع) است.
إِذَا غَضِبَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَى خَلْقِهِ نَحَّانَا عَنْ جِوَارِهِمْ. [36]
اصل غیبت امر من امر الله و سر من سر الله است. اما طولانی شدنش میتواند عقابی باشد. اگر خدای سبحان بر خلقی غضب کند، «نَحَّانَا عَنْ جِوَارِهِمْ»[37] چه در دوران انبیاء و چه در دوران اوصیاء دور شدنشان از میان اقوامشان جزء غضب الهی است. نحّانا، یعنی دور میکند ما را از جوار آن ها.
در تاریخ دارد که وقتی خدای سبحان به لوط امر کرد که از قوم خارج شو چون عذاب میخواست محقّق شود، آنجا دارد که بعضی از کسانی که اهل کتب سابق بودند و وارد بودند اما جزء فسّاق بودند، به مردم گفتند حواستان باشد خانه لوط را محاصره کنید، علائم عذاب دارد نزدیک میشود، تا این ها هستند عذاب نخواهد آمد. دور خانه لوط را محاصره کردند. خدای سبحان او را از یک راه پنهانی نجات داد. دختران لوط و اهل ایمان به لوط خارج شدند.
این نگاه که هر گاه اولیای الهی از میان قومی میروند، علامت غضب الهی است. اما این طور نیست که اگر ولیّ الهی از دنیا رفت و ولیّ بعدی را نشناختیم، علامت غضب الهی باشند. گاهی در یک برهه هایی چند نفر از دنیا بروند. ممکن است ما جایگزین را نشناسیم. دور شدن یعنی وقتی هستند خارج بشوند. این فقدان است. به پیغمبر هم میفرماید که تا وقتی تو هستی بین این ها عذاب من شامل حال این ها نمیشود. در هر نسبتی مراتب تشکیکی راه دارد.
سعی کنیم با اهل ولایت رابطه مان را حفظ کنیم. بودن با آن ها غضب الهی را از انسان دور میکند. حتی اگر امکان ندارد با اولیائی ارتباط داشته باشیم، گرفتن روضه و مجالس عزا و فرح برای حضرات، آمدن آن ها به خانه ماست. غضب الهی را دور میکند. این که انسان به حضرات سلام میدهد، در دلش حضرات را وارد میکند، این یکی از مصادیق جوار است. نگذاریم جوار دور بشود. روز و ساعتی بگذرد و توجه ما به حضرات نباشد و آن ها با ما جوار نداشته باشند.
ان شاءالله خدای متعال توفیق هم جواری با اهل ولایت به ما عنایت کند.
والسّلام علیکم و رحمه الله و برکاته
[1] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 342
[2] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 342
[3] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 286
[4] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 286
[5] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 286
[6] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 286
[7] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 286
[8] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 286
[9] الغيبة للنعماني، النص، ص: 159
[10] الغيبة للنعماني، النص، ص: 159
[11] الغيبة للنعماني، النص، ص: 159
[12] الغيبة للنعماني، النص، ص: 159
[13] الغيبة للنعماني، النص، ص: 159
[14] الغيبة للنعماني، النص، ص: 159
[15] كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص: 352
[16]كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص: 348
[17] الإمامة و التبصرة من الحيرة، النص، ص: 125 | كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص: 350
[18] كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص: 286
[19] الغيبة للنعماني، النص، ص: 158
[20] الغيبة للنعماني، النص، ص: 158
[21]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 342
[22]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 342
[23]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 342
[24]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 342
[25]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 342
[26]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 342
[27]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 342
[28]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 342
[29]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 342
[30] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 342
[31] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[32] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[33] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[34] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[35] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[36] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[37] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 347” دیدگاه میگذارید;