بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ ﴿83﴾[1]
حقیقت واحد بودن هستی
بیان شد که همه هستی با هم آنچنان هماهنگ و منسجم است، بلکه فوق هماهنگی و انسجام دارد، چون هماهنگی و انسجام مربوط به اغیاری است که در کنار هم قرار میگیرند و با هم همکاری و وحدت دارند. اما جایی که یک واحد است، آن جا فوق همکاری است. آن جا یک واحد است. و ما امرنا الا واحدة. یک حقیقت واحد بیشتر نیست. درست است که ما این ها را مختلف میبینیم، دنیا و آخرت میبینیم، ما این ها را متعدّد و متکثّر میبینیم، ما مجرّد و مادّی میبینیم، همه این ها قطعاتی است که به لحاظ ادراک ما تقطیع شده است تا احکامش آشکار شود. اما همه هستی یک حقیقت واحد است. مثل اینکه ما تعبیر به دوران کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی و کهنسالی درباره انسان داریم و در هر موطنی هم احکامی دارد، انسانی که قبل از دوران بلوغ است احکامی دارد، نظام هستی برای او برنامه ای دارد، لذا میبینید که او تکلیف ندارد ،اما بهره مندی دارد. در دوران بعد از بلوغ بهره مندی دارد و تکلیف هم دارد. در دوران سالمندی هم گاهی به مرتبه ای میرسد که دیگر تکلیف ندارد. یک حقیقت واحده است. همین نسبت به دنیا و آخرت هم هست. دنیا و آخرت هم یک واحد است. مثل دوران کودکی و نوجوانی و جوانی. دنیا و آخرت هم دنبال هم به عنوان یک حقیقت واحده است. رابطه انسان با همه هستی هم همین طور است. یک واحد است. مثل اعضاء و جوارح یک حقیقت واحد هستند. ولی بعضی احکامی دارند و بعضی احکام دیگری. انسان با این نگاه به هستی نگاه کند که یک حقیقت واحدی است که در دوران های مختلفی که بر این حقیقت واحد میگذرد، هر کدام نوعی از تکلیف و بهره مندی هم برایشان تعریف شده که این ها را از هم جدا نمیکند. همین حقیقت واحده است پا برای راه رفتن است و دست برای اعمال قدرت و برداشتن و چشم کارش دیدن است. این ها در عین اینکه این قدر متکثّر هستند و هیچ کدام کار دیگری را نمیکنند، در عین حال اعضای یک پیکر واحدند. بیش از هماهنگ بودن است. هماهنگ بودن جایی است که ذوات مختلفی باشند که با هم هماهنگ باشند. مثل اینکه بگوییم سه یا چهار نفر. اما اعضای یک بدن نمیتوانیم بگوییم هماهنگ هستند. چون فوق این است. یک ذات در کار است و این ها را به کار میگیرد. تحت تسخیر یک ذات هستند. لذا یک واحد هستند. بین یک واحد که هماهنگی ایجاد نمیکنند. قطعاً هماهنگی یکی از آثارش است. همین نسبت را اگر انسان بالاتر ببرد بین همه هستی یک ذات واحد در کار است، آن روح واحد این بدن را به کار میگیرد. یک جا فعل اختیاری است و با تشریع است. یک جا تکوین است، اختیار در آنجا مطرح نیست. نه این که غیر اختیاری است. لذا اعضا و جوارح یک پیکر واحد میشوند ﴿قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَىٰ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَىٰ﴾[2] ، این قاعده بر همه جا حاکم است. در بعضی جاها تکوین است. مثل مورچه و آسمان و زمین که کمالات ثانوی شان و دینشان طور وجودشان است که ادامه دارد. اما در مورد انسان تشریع است. انزال کتب و ارسال رسل است. ثم هدی در یک عضو یک طور خودش را آشکار میکند و در اعضای دیگر طور دیگر. اگر این طور دیدیم بین اجزای عالم و زمان های مخلتف و مکان های مختلف و مجرد و مادی و دنیا و آخرت، همه وحدتشان بهتر دیده میشود.
تقطیع بین دنیا و آخرت هم از همین سنخ است. یک حقیقت واحده است، ولی دو مرحله وجودی برای یک حقیقت واحده است. عالم دنیایی دارد و آخرتی. ولی به لحاظ خدای سبحان که عالم الغیب و الشهادة است، همه چیز واضح و آشکار است. غیب و شهادت برای او مطرح نیست. غیب و شهادت برای کسی است که تحت این قاعده قرار میگیرد. یک جایی غیب است و یک جایی شهادت است. اما برای خدای سبحان غیب و شهادت نیست. عالم بودن یعنی شهادت بودن. او عالم الغیب و الشهادة است. همه چیز برای او معلوم و آشکار است.
این نگاه را در سراسر معارف توسعه بدهید. اگر انسان این نگاه را توسعه داد و در مراقبه اش هم این نگاه را داشت، محضریّت و وحدت و تناسب بین احکام شریعت با تکوین را خیلی زیباتر میبیند. خیلی شدیدتر این مراقبه برایش محقّق میشود که همه هستی با هم تلائم دارند. بلکه فوق تناسب و هماهنگی است که یک واحد هستند که همه دارند یک چیز را بروز میدهند. همه تجلّی خدای سبحان و یک حقیقت واحد هستند. یک فعل هستند از او. ﴿وَ مَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ﴾[3] .
تسلیم بودن همه هستی نسبت به خدای متعال
این آیه شریفه سؤال است. ﴿أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ﴾[4] آیا غیر دین خدا را انتخاب میکنید؟ این سؤال چه از اهل کتاب باشد و چه از همه انسان ها باشد، دنبالش میفرماید ﴿وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[5] هر چیزی که در آسمان و زمین هست، تسلیم او هستند ﴿طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ﴾[6] این که میفرماید تسلیم او هستند معلوم میشود که این قابل فهم است. و الا اگر کسانی که مخاطب به این آیه هستند که کسانی بودند که اسلام را نمیپذیرفتند، اگر این تعلیق قابل ادراک برایشان نبود، چطور مورد مواخذه قرار میدهد؟ این چرا معنا نداشت. پس دیدن تسلیم همه هستی امکان پذیر است. هر کسی در حیطه نظری که میکند. یک وقت یک دانشمند فیزیک نظر بکند، ممکن است یک فرد عادی نظر بکند. چه کسی که در حیطه علم نظر میکند و چه کسی که در حیطه فهم عرفی نظر بکند، هر کسی نظر بکند و ببیند و توجّه کند، برایش در حیطه او ﴿وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[7] آشکار است. لزوم ندارد همه آسمان و زمین برایش مشهود باشد. در افق نگاه خودش میبیند که بسط بینش این است و جلو او آشکار است، تسلیم را آن جا میبیند. میبیند همه با هم وفق و هماهنگ هستند. همه با هم به سمت یک چیز دارند حرکت میکنند. این دیدن امکان پذیر است. اگر امکان پذیر نبود، ارجاع به محال بود. ارجاع به محال معنا نداشت. این دلیل است. اگر برای او قابل دیدن است، پس برای ما هم اگر بخواهیم استدلال کنیم، به نسبت فهم او قابل استدلال است. میتوانیم از منظر خودش برایش استدلال کنیم. یک وقت برای یک عالم فیزیک میخواهید استدلال کنید، یک وقت برای یک فرد عادی میخواهید استدلال کنید. اگر توجه کنیم، از حیطه چشم او میتوانیم برایش استدلال کنیم. پس هم خود فرد مخاطب است، هم کسی که بخواهد استدلال کند که از این منظر نگاه کند و استدلال کند.
عرض شد که ﴿وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[8] دلیل است که همه عالم ذوی شعور هستند. در قرآن کریم الی ما شاء الله این مسئله متعدّد و با بیان های مختلف، ﴿وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا﴾[9] ، گاهی ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾[10] تعبیری که بعضی از مفسّرین نقل کرده اند زیباست که ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾[11] فقط دلیل اثباتی را بیان میکند. اما ﴿وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا﴾[12] ، دو دلیل است. یکی اینکه همه بر خدای سبحان ساجدند. دومی این است که برای غیر خدا ساجد نیستند. ﴿وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[13] هم دوتا را میرساند. له اسلم یعنی فقط و فقط تسلیم او هستند و بر غیر او تسلیم نیستند. یک موقع کسی ممکن است بگوید تسلیم او هستند، تسلیم غیر او هم هستند. این آیه میگوید له اسلم، فقط تسلیم او هستند. اسلم له نیست. له اسلم است. تقدیم حصر ایجاد میکند. این هم یک نکته ای است که در اینجا آمده است.
اگر کسی انسان را از ابتدایی که نطفه اش بسته میشود تا از دنیا میرود، در حیات مادی اش، حیطه جایی که اختیاری است به نسبت جایی که بدون اختیار دارد محقق میشود، نگاه کند، غیر قابل قیاس است. از بس کوچک است. اما همین حیطه اختیار ابدیّت را برای او قرار داده است. این تسلیم تکوینی در وجود خودش هست. اراده اش نیست که دلش بخواهد این طوری باشد یا طور دیگری باشد. سفید باشد یا سیاه باشد. طور دیگری باشد. دلش میخواست فلان جا به دنیا بیاید. مگر دست خودش است؟ کجا از دنیا برود دست خودش نیست. گاهی در دل خطر در مقابل خطر میرود و زنده میماند. گاهی یک جا که فکر میکند ایمن است و در آرامش است از دنیا میرود. وجود خودش هم از مصادیق تسلیم است. اغلب کارهایش از صبح تا شب در اختیارش نیست. حیطه اختیارش محفوظ است و ابدیّت را برایش قرار داده است. اما همه چیز دست خودش نیست. نگاه بکند میبیند او هم تسلیم است. از جای دیگری تحت تسخیر است و باید محقّق شود. دیگرانی که مرتبط با او هستند و این که با دیگران مرتبط هست.
حرکت به سمت واحد در غایت
یکی از نکات دیگر این است که مرحوم علّامه میفرماید این جا دو تا دلیل آورده است. اگر نگاه به مبدئیّت کنید و سببیت های مبدئی، میبینی که همه تسلیم هستند. تو هم تسلیم باش. غیر از این که وجودت هم تسلیم است. در حیطه اختیارت هم تسلیم باش. آنجایی که من اختیار دادم هم تسلیم باش. چون در نظام تکوینی تسلیم هستی. این یک دلیل است. دلیل دوم این است که الیه یرجعون. غیر از اینکه در مبدئیت همه تسلیم هستند، خود دلیل معاد و رجوع که همه به یک سمت حرکت میکنند یک دلیل علی حده است که چرا دین غیر الهی را انتخاب میکنید. اگر دین غیر الهی را انتخاب کردید، یعنی رجوعتان به سمت همانی باشد که انتخاب کردید. میفرماید نه، غایت و رجوعتان به سمت خداست. بین دین و غایت باید تطابق باشد. انتخاب دین خدا بین انسان و رفتن تطابق ایجاد میکند. انسان دارد به آن سمت میرود، در انتخابش میخواهد به سمت دیگری برود. این میشود حرکت در مقابل همه هستی که دارند به سمتی میروند. این تعارض و تضاد و بیچارگی و جهنم ایجاد میکند. پس اگر نگاه کنید دو چیز را میبینید. هم مبدئیّت همه یکسان و یک طور است، هم معاد. شما در این وسط در یک قسمت اختیار پیدا کردید که هماهنگ با نظام هستی حرکت کنید. چرا انتخاب غیر هماهنگ با هستی را انجام میدهید. اگر هماهنگ حرکت کردید، سرعت وصول پیدا میکنید. اگر انتخاب نکردید، میکشند و میبرند. ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[14] به جای اینکه بهشت به سوی شما بیاید و با تشریف وارد بشوید، با خواری به سمت جهنم میکشند. خذوه و غلوه همین الیه یرجعون است برای کسی که انتخاب غیر دین الله را میکند. پس علّامه میفرمایند اینجا دو دلیل است. یکی له اسلم و یکی الیه یرجعون.
نگاه به معاد نشان میدهد که غیر از نگاه به هستی که وحدت را میبیند، در غایت هم حرکت به سمت واحد را میبیند. نه فقط از یک سمت آمده، به یک سمت هم دارد میرود. الیه یرجعون بیان است که نگاه کنید، قابل فهم و ادراک است که الیه یرجعون. اگر به این معنا بود که چشمتان کور بود، یک جایی میبرمتان بعد پدرتان را در میآورم، نه. چرا غیر دین خدا را انتخاب میکنید. له اسلم در مبدئیت و الیه یرجعون در غایت و منتها و رجوع. آن هم یک واحد است. الیه یرجعون.
لذا این دلیل چه در ناحیه توحید و مبدئیت و چه در ناحیه معاد دو دلیل است که خدا برای هدایت گری آورده است. ما اینطوری در خودمان هم کم نگاه کردیم که چطور همه هستی دارد به یک سمت میرود. این نوع نگاه و تأثیرش در زندگی، با تمام تاثّرات و تکثّرات و جنگ ها و تعارضات که آدم میبیند، مثل دو کفه ترازو است که اگر یک کفه پایین میآید و دیگری بالا میرود، در ظاهر تعارض است. اما یک وحدت است که دارد وزن را نشان میدهد. این طور آدم ببیند، میبیند که همه به یک سمت در حرکت هستند. هم برای خود انسان و هم برای استدلال برای دیگران. این هم برای افراد مختلف طور های مختلف جلوه میکند. کسی که در نظام علمی غوطه ور است باید از نگاه خودش الیه یرجعون را نشان داد، برای کسی که در نظام عرفی غوطه ور است، باید در نگاه خودش به او نشان داد.
تفاوت کُره و کَره
یک نگاه دیگری که قابل بحث است، این است ﴿که وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ﴾[15] طوعاٌ و کرهاٌ، یعنی یا با اطاعت و یا با میلی. یک کُره داریم و یک کَره. کُره سختی است. ﴿حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا﴾[16] . دوران حمل، دوران سخت است. این کرهِ دوران حمل یعنی سختیِ دوران حمل. سخت هست. اما برای مادر ممکن است کاملاً با میل باشد. اختیاراً هم پذیرفته است. بی میلی نیست. اما سختی هست. یا وضعته کرها. وقتی حمل میخواهد به زمین گذاشته شود، سخت هست، اما مادر مایل است. اما کَره بی میلی است. جایی است که انسان میل ندارد. اینجا میفرماید طوعا او کَرها. همه هستی به سوی هستی در حال حرکت هستند یا با اطاعت، یا با بی میلی. این طور نیست که نروند. دارند میروند. چه بخواهند و چه نخواهند. اما اینکه کرها را در هستی چطور معنا کنیم؟ برای این الی ما شاء الله معانی ذکر کرده اند. شاید هفت یا هشت معنا برایش حضرت آیت الله جوادی در تفسیر تسنیم ذیل این آیه ذکر میکنند. [17]
یک معنای ابتدایی این است که یک کَره مطلق در نظر بگیریم. میفرمایند بی میلی مطلق وجود ندارد. حرکت به سمت خدا با بی میلی مطلق نیست. این قطعاً نیست. چون نظام تکوین در برابر حق خضوع مطلق دارد. کره نسبی امکان پذیر است. چرا؟ تبیین کره نسبی این است که برای او بی میلی باشد. مثل کفار که نمیخواهند حرکت کنند. با این که نظام تکوینشان در حال حرکت است، اما در نظام تشریع نمیخواهند حرکت کنند. این شد کره نسبی در نظام تشریع. کره نسبی در نظام تکوین هم معنا میدهد. مجرّدات تزاحم ندارند. طوع مطلق است. اما در نظام ماده که گاهی یکی حرکت میکند، مانع میشود که دیگری حرکت کند. چیزی که تحت یک درخت قرار میگیرد نور آفتاب به او نمیرسد. کره نسبی آنجاست که این موجود ضعیف به لحاظ ضعفش میلی به حرکت ندارد. کم میلی به حرکت دارد. دار تزاحم عمده اش عالم ماده است. علت دارد که میگوییم عالم ماده. چون در ملکوت اسفل هم تزاحماتی در کار است. جایی که دار وجودات قویه است، طوع مطلق است. هرچه این وجود قوّتش کمتر میشود و تحت تزاحمات وجودات دیگر قرار میگیرد، حرکتش ضعیف تر میشود. میخواهد حرکت بکند اما میبیند مانع در کار است. لذا این میشود کَره. این هم میشود کره نسبی که در وجودات ضعیفه تحقّق پیدا میکند.
همان طور که اراده تکوینی و تشریعی دارد، میل هم تکوینی و تشریعی دارد.
کَره به معنای اطاعت اجباری، میفرمایند به این معنا که خدای سبحان مجبور کند، اگر در نظام تکوین باشد اجبار نیست، تسخیر است، اگر در نظام تشریع باشد، سوق دادن هست، اما اجبار در کار نیست.
تسلیم و رجوع تکوینی و تشریعی
بعد میفرمایند معنی که برای اینجا کنیم چطور است؟ میفرمایند به لحاظ ﴿وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ [18] ، هرچه در آسمان و زمین هستند تکویناً تسلیمند یا تشریعاً؟ تکوینا. الیه یرجعون تکویناٌ یا تشریعاً؟ تکویناٌ. پس به لحاظ این ها همه هستی تکویناً تسلیم است و همه هستی تکویناً به سوی او در حرکت است. أفغیر دین الله یبغون تکوینا دارد سوال میکند یا تشریعا؟ تشریعاً. این دو تا تکوین را ببین که همه هستی تسلیم است، همه هستی به آن سو دارد حرکت میکند، تشریع را مطابق تکوین کن. حقیقت دین تطابق با تکوین است. پس تو هم تشریعت را که دین الهی است درست انتخاب کن تا مطابق تکوین باشد. این سالم ترین معنایی است که از این مسأله می توان بیان کرد. چون بعضی خواستند بگویند له اسلم تشریعاً است. الیه یرجعون تشریعاً است. این طور توجیه زیادی میخواهد. اما اگر تکوینی باشد، مطلب روان است. تمام هستی در مبدئیّت و معاد این طور خاضع و تسلیم است. تو هم انتخاب دینت را به گونه ای بکن که این تسلیم در آن آشکار باشد و مطابق باشد. این معنای صریحی از آیه میشود که احتیاج به هیچ تأویل و تفسیر زیادی ندارد. واسطه ای هم نمیخواهد.
یک نکته دیگر این است که ذیل این مسئله چند روایت آورده اند:
عبد الله بن عباس چند دوره تفسیر را خدمت امیرالمؤمنین(ع) خوانده بود. با این که منسوب نمیکند، اما عمدتاً منسوب به امیرمؤمنان است. با توجه به اینکه خودش بارها گفته است که من چندبار تفسیر را خوانده ام. شاید پیش میثم تمار است که میثم میگوید تو تفسیر خواندی، بیا پیش من یک تفسیری که من پیش امیرالمؤمنین خواندم هم یاد بگیر. شروع میکند به گفتن، نوع دیگری از تفسیر را بیان میکند. در ضمن بیان ها، میثم جریان کشته شدن خودش را نقل میکند، ابن عباس ناراحت میشود میگوید تو داری پیش گویی میکنی، ناراحت میشود و میخواهد آنهایی که نوشته را هم پاره کند. میگوید پاره نکن، اگر محقّق شد این ها را نگه دارد. آنجا ابن عباس میگوید من چند دوره تفسیر خواندم. معلوم میشود که ممحض بود که تفسیر را از امیرالمؤمنین(ع) یاد بگیرد. با این نگاه که رگه های آن مسئله را میشود در اینجا دید.
حَدَّثَنِي أَبِي، قَالَ: سَمِعْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عَوْنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَارِثِ يُحَدِّثُ عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ فِي هَذِهِ الْآيَةِ «وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً» «1» قَالَ: أَسْلَمَتِ الْمَلَائِكَةُ فِي السَّمَاءِ، وَ الْمُؤْمِنُونَ فِي الْأَرْضِ طَوْعاً، أَوَّلُهُمْ وَ سَابِقُهُمْ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)، وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ سَابِقٌّ، وَ أَسْلَمَ الْمُنَافِقُونَ كَرْهاً، [19]
پس در عالم ملائکه به تکوین است، در عالم انسانی به تشریع. مؤمنین را طوعاً می گوید و منافقین را کُرهاً میگوید. نسبت به کافرین ساکت است. کافرین در مقابل ایمان قرار میگیرند. هر کسی مقابل ایمان قرار گرفت، مقابل تسلیم تکوینی قرار گرفته است. مؤمنان تسلیم هستند. منافقان هم کُرها تسلیم هستند. کافران از نظام وجود به لحاظ الیه یرجعون حذف میشود.
وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) أَوَّلَ الْأُمَّةِ إِسْلَاماً، وَ أَوَّلَهُمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) لِلْمُشْرِكِينَ قِتَالًا، وَ قَاتَلَ مِنْ بَعْدِهِ الْمُنَافِقِينَ وَ مَنْ أَسْلَمَ كَرْهاً.
در زمان خودش با منافقین جنگید. در زمان پیغمبر(ص) با مشرکین جنگید. و کسانی که تسلیم کرهی شده بودند که منافقان باشند.
81- عن رفاعة بن موسى قال: سمعت أبا عبد الله ع يقول «وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً» قال: إذا قام القائم ع لا يبقى أرض إلا نودي فيها بشهادة أن لا إله إلا الله- و أن محمدا رسول الله.[20]
این تعبیر در روایت به زمان ظهور تطبیق شده است. مصداق را تعیین کردن به عنوان یک مصداق، منافات ندارد که مفهوم آیه عام باشد. اما یک چیزی مصداقش باشد. از جمله مصادیق این آیه زمان ظهور است که تشریعاً هم این محقّق میشود. اما منافات ندارد که این نظام تکوینش در همه دوران محقّق است و نظام تشریعش در دوران ظهور مصداق پیدا میکند. آنجا همه خاضع خواهند شد طوعاً او کرهاً. بعضی با تمام شدّت شوق و میل، بعضی آنجا قدرت اظهار و ظهوری در مقابل ندارند. پرچم توحید در همه عالم برافراشته است. عدّه قلیلی که در مقابل هستند قدرت ابراز و ظهور ندارند. کرهاً میپذیرند.
اگر کسی خواست از این روایت شریف استفاده کند که له اسلم فقط برای دوران ظهور است، آیا به مخاطبین زمان پیغمبر(ص) میتوانیم بگوییم «أفغیر دین الله یبغون»؟ نمیشود گفت. مسلمان نیست که تعبّد کند. دیگر با این آیه نمیشود احتجاج کرد. اما به عنوان یک مصداق برای کسی که مؤمن است، این قدرت و شوق شدیدی ایجاد میکند که بداند سرنوشت عالم در همه هستی به سمت توحید مستقر است. برای تحقّق این مسئله کوشش بیشتر میشود.
دنبال این تشریع، بیان ایجاد میشود. مؤمن باید حرکت کند و توانش را به کار بگیرد تا پرچم توحید مستقر شود. بداند تاریخ دارد به این سمت حرکت میکند. این غیر از کسی است که نمیداند تاریخ دارد به چه سمتی حرکت میکند. برنامه ریزی این دو نفر کاملاً متفاوت میشود. افق تاریخ است که میخواهیم به اینجا برسیم. پس باید قدمهایمان در این راستا باشد.
82- عن ابن بكير قال سألت أبا الحسن ع عن قوله: «وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً» قال: أنزلت في القائم ع إذا خرج باليهود و النصارى و الصابئين و الزنادقة و أهل الردة- و الكفار في شرق الأرض و غربها، فعرض عليهم الإسلام فمن أسلم طوعا أمره بالصلاة و الزكاة- و ما يؤمر به المسلم و يجب لله عليه، [21]
با هر کسی مطابق چیزی که قبول دارد آغاز میکند و محاجّه میکند تا به جایی برساند که مقبول است. اکثر انسان ها میپذیرند. اما عدّه قلیلی نمیپذیرند.
و من لم يسلم ضرب عنقه- حتى لا يبقى في المشارق و المغارب أحد إلا وحد الله، [22]
تبیین کافی در دوران حضرت(ع)
مگر دین اختیاری نیست؟ چرا گردن زده میشود؟ چون بیان در عالی ترین مرتبه وضوحش قرار دارد. یک موقع بیان طوری است که برای فرد واقعاً روشن نشده است. اهل عناد نیست. اهل قصور است. یا مقصّر است. اما یک جایی است که کسی که نمیپذیرد اهل عناد است. مثل اینکه الان کسی بگوید شب است. این را چطور میشود حالی اش کرد؟ میفهمد روز است، نمیخواهد بگوید روز است.
وقتی دلیل و آشکار و واضح باشد مثل روشن بودن روز برای همه، کسی که آنجا انکار بکند مثل جریان عذابی که برای قوم صالح آمد وقتی ناقه را پی کردند، فرمود این آیه مبصره است، یعنی آیه بصیرت زا. وقتی آیه مبصره را پی کردند، عذاب بدون نفرین صالح نازل شد. از بس مبصره بود. در مقابل آیه مبصره قد علم کردن، عناد است. لذا در دوران حضرت آن قدر تبیین زیاد است که جهلی برای کسی باقی نمی ماند. مثل حالا نیست که برای خیلی ها مجهول است و مبهم است. آن جا همه چیز روشن بیان میشود. مطابق مقبول خود او مطرح میشود. مطابق فهم خود او مبین میشود. در این حال وقتی کسی نمیپذیرد معلوم میشود که اهل عناد است. اهل عناد هم زیاد نیستند. اینطور نیست که مثل الان باشد که کسانی که نپذیرفتند خیلی زیاد باشند. اهل عناد همیشه تعدادشان قلیل است. اما خودشان را در کثرت جاهل ها و کسانی که ابهام دارند یا قاصرند، مخفی میکنند.
قلت له: جعلت فداك إن الخلق أكثر من ذلك فقال: إن الله إذا أراد أمرا قلل الكثير و كثر القليل. [23]
پرسید این هایی که نمیپذیرند خیلی هستند. حضرت فرمودند: کثرت و قلّت بر اساس اعدادی که شما میشناسید نیست. بر اساس نظام الهی است. البته میشود بر اساس نظام ظاهر هم بیان شود. میشود هم به این معنا باشد که آنقدر دلیل آشکار میشود که آنی که میپذیرفت قلیل بود، کثیر میشود و آنی که کثیر بود، قلیل میشود که منکرین هستند. اراده الهی در آن جا بر استقرار توحید است و استقرار توحید با قبول اکثری محقّق میشود.
برای بعضی ها همان جا هم لازم است که انذار را ببینند. برای بعضی لازم است بشارت را ببینند. بعضی به تبیین نیاز دارند. میفهمند که اگر نپذیرند جهنّم در کار است. خود این فهم باعث میشود انسان ترس بیشتر پیدا کند. اگر باور به معاد قوی تر شود، قبول دین بیشتر میشود. یک وقتی کسی مریض میشود، مریضی اش سنگین میشود، باور به معاد برایش راحت تر میشود. شدّت های زمان ظهور یکی از حکمت هایش این است که باور به معاد را بیشتر میکند.
79- عن عباية الأسدي أنه سمع أمير المؤمنين ع يقول «وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً- وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ» أ كان ذلك بعد قلت: نعم يا أمير المؤمنين، قال: كلا و الذي نفسي بيده- حتى يدخل المرأة بمن عذب آمنين- لا يخاف حية و لا عقربا فما سوى ذلك. [24]
7- أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ وَ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً قَالَ هُوَ تَوْحِيدُهُمْ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَ. [25]
این روایت بیان را تکوینی گرفته است.
انشاءالله ادامه بحث را جلسه آینده ادامه خواهیم داد.
و السّلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته
[1] آل عمران 83
[2] طه 50
[3] قمر 50
[4] آل عمران 83
[5] آل عمران 83
[6] آل عمران 83
[7] آل عمران 83
[8] آل عمران 83
[9] رعد 15
[10] تغابن 1 ، جمعه 1
[11] تغابن 1 ، جمعه 1
[12] رعد 15
[13] آل عمران 83
[14] حاقه 30
[15] آل عمران 83
[16] احقاف 15
[17] تسنیم ج14، ص704
[18] آل عمران 83
[19] الأمالي (للطوسی) ج۱ ص۵۰۳ | الأمالي (للطوسی) ج۱ ص۵۰۳ | بحار الأنوار ج۳۸ ص۲۲۵
[20] تفسیر العیاشی ج۱ ص۱۸۳ | البحار ج 13: 188| اثبات الهداة ج۵ ص۱۷۲| البرهان ج 1: 296.
[21] تفسیر العیاشی ج۱ ص۱۸۳
[22] تفسیر العیاشی ج۱ ص۱۸۳
[23] تفسیر العیاشی ج۱ ص۱۸۳
[24] تفسیر العیاشی ج۱ ص۱۸۳
[25] التوحید (للصدوق) ص 46
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 781” دیدگاه میگذارید;