بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
پنج وعده سخت الهی
تتمّه بحثی که باقی مانده بود این است که این که پنج وعده سخت را خداوند نسبت به عملی بدهد، کم پیش میآید.
﴿إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمَانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولٰئِكَ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَ لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لاَ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لاَ يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ [1]
سه تا در قیامت است، دوتای دیگر عامّ است. عذاب الیم هم در دنیاست و هم در آخرت. «لایزکّیهم» هم همین طور. دو قید آخر عام است. از دنیا کشیده میشود. «ضربت علیهم الذلة». برای این ها در دنیا هم ذلّت و خواری قرار داده شد. این برایشان عذاب الیمی است.
یک نکته دیگر این است که این ها اهل عهد و پیمان نیستند، نه این که همه یهود را بگوید. اما نشان میدهد که انسان نسبت به یهود باید احتیاط کند. سیره عهد شکنی شان بسیار زیاد است. چه دستشان آشکار باشد و چه دستشان پنهان باشد، معروف بود که دست یهودی پیمان شکن است. در چند مورد است که این مسئله بارز است. مثلاً وقتی مروان میخواست با امام(ع) بیعت کند، امام(ع) فرمودند: این دست، دست یهودی است. یعنی پیمان ندارد. این قدر غالب است که اصل این است که دست، دست پیمان شکن است. حضرات هم به کار بردند. ضرب المثلی نیست که فقط مردم گفته باشند. به کار رفته است که این دست، دست یهودی است. این عنوان خودش خیلی مهم است که اگر مجبور باشیم اعتماد ما را به یهود کم می کند و اگر جایی پیمان ببندیم، حتماً باید با تمام مراقبت پیمان ببندیم. هیچ گاه اعتماد نکنیم که پیمان بستند، خیالمان راحت باشد. خیبر و یهود بنی قریظه، پیمان بستند و شکستند.
یهود، اهل معامله دین با دنیا
نکته دیگری که مرحوم علّامه میفرمایند که نکته زیبایی است، این است که میفرمایند: نقض عهد این ها، ثمن قلیلی که این ها داشتند، نشان میدهد که نقض عهدشان به خاطر دنیا بود. یک موقع هست که کسی دنبال این است که دینش ترویج شود، ممکن است دروغ هایی هم ببافد. ثمن قلیل، مربوط به دنیاست. این ها معامله گر هستند. این هم نکته مهمّی است. یهود اهل معامله دین با دنیا هستند. لذا حاضرند در جایی که مسئله مال مطرح میشود، همیشه دینشان را زیر پا بگذارند. با توجه به این که یهود خودشان را خیلی دین دار نشان میدهند. شاید مراسم و عباداتی که یهود دارند هیچ دینی این قدر شدّت اعمال و احکام ندارد، و لذا بعضی شان به صورت دائمی در حال عبادت هستند، با همه این ها که خودشان را هم به حضرت یعقوب(ع) نسبت میدهند، اسرائیل حالا به معنای عبد اللّه یا معنای دیگر است ، خودشان را به او نسبت میدهند، تنها جایی است که به دین، خودش را اسم گذاری کرده است. اسم کشورشان را گذاشتند، هرچند به عنوان یک نژاد است. اما خودشان نشان میدهند که اسرائیل یک پیغمبری بوده و ما به او منسوب هستیم. در عین حالی که این ها، این قدر ظاهر را میخواهند نشان بدهند، شدیدترین دین و امت در دنیا گرایی هستند. لذا قرآن به شدّت در همه جا و همه طور، هم در زندگی شان میگوید، شما اهل دنیا هستید، دلتان میخواهد هزار سال زندگی کنید، از همه به دنیا حریص تر هستند. دینشان را تحریف میکنند. کلام الهی را تحریف میکنند. در دینشان معامله گرند. کسی که دینش را معامله میکند، هر وسیله ای را توجیه میکند. چون مانع از ناحیه دین بود، وقتی خود دین را برای رسیدن به دنیا وسیله میکنند، دیگر بقیه وسائل را قطعاً راحت تر هزینه می کنند. خیانت های دیگر در امانت هم وجود دارد که مهم نیست. هر کسی به هر نسبتی این خصوصیّت در وجودش باشد، از جهت وجودی به این قوم نزدیک شده است. هر کسی حالش این طور بود که حاضر بود دینش را به خاطر دنیایش بفروشد، پیمان شکن بود، از جهت وجودی و سنخیّت به این قوم نزدیک شده است. ببینید چه کسی میخواهد یهودی باشد. یهودی این امّت است یعنی پیمان شکن است، هر حیله ای از آن بر میآید، هر دروغ و پیمان شکنی از او میآید. این خودش ضرب المثل است. این ضرب المثل ها بی ربط نبوده است. امروز هم که مشهود است. خدا نکند که انسان در مسیر زندگی اش در مسیر نزدیک شدن به این قوم قرار بگیرد.
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلًا تعليل للحكم المذكور في الآية السابقة، و المعنى أن الكرامة الإلهية خاصة بمن أوفى بعهده و اتقى لأن غيرهم- و هم الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلًا- لا كرامة لهم.
و لما كان نقض عهد الله و ترك التقوى إنما هو للتمتع بزخارف الدنيا و إيثار شهوات الأولى على الأخرى كان فيه وضع متاع الدنيا موضع إيفاء العهد و التقوى، و تبديل العهد به، و لذلك شبه عملهم ذلك بالمعاملة فجعل عهد الله مبيعا يشترى بالمتاع، و سمي متاع الدنيا و هو قليل بالثمن القليل و الاشتراء هو البيع فقيل: يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلًا، أي يبدلون العهد و الأيمان من متاع الدنيا.[2]
عهد خدا را معامله میکند. یعنی رابطه عبودیّت و ربوبیّت. در این تحریف و حیله گری میکنند، این را حاضرند با ثمن قلیل بفروشند. هر ثمن دنیا در مقابل دین قلیل است. این ها که به ثمن قلیل هم راضی هستند.
نکته دیگر هم میفرمایند که اولئک آمده است که اشاره به دور است.
قوله تعالى: أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ إلى آخر الآية،
الخلاق النصيب، و التزكية هي الإنماء نموا صالحا، و لما كان الوصف المأخوذ في بيان هذه الطائفة من الناس مقابلا للوصف المأخوذ في الطائفة الأخرى المذكورة في قوله: مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى، ثم كانت التبعات المذكورة لوصفهم أمورا سلبية أفاد ذلك:[3]
أولا: أن الإتيان في الإشارة بلفظ أولئك الدال على البعد لإفادة بعد هؤلاء من ساحة القرب كما أن الموفون بعهدهم المتقون مقربون لمكان حب الله تعالى لهم.
و ثانيا: أن آثار محبة الله سبحانه هي الخلاق في الآخرة، و التكليم و النظر يوم القيامة، و التزكية و المغفرة، و هي رفع أليم العذاب.
و الخصال التي ذكرها الله تعالى لهؤلاء الناقضين لعهد الله و أيمانهم أمور ثلاثة:
أحدها: أنهم لا نصيب لهم في الآخرة، و المراد بالآخرة هي الدار الآخرة (من قيام الوصف مقام الموصوف) و يعني بها الحياة التي بعد الموت كما أن المراد بالدنيا هي الدار الدنيا و هي الحياة الدنيا قبل الموت.
و نفي النصيب عنهم في الآخرة لاختيارهم نصيب الدنيا عليه، و من هنا يظهر أن المراد بالثمن القليل هو الدنيا، و إنما فسرناه فيما تقدم بمتاع الدنيا لمكان توصيفه تعالى إياه بالقليل، و قد وصف به متاع الدنيا في قوله- عز من قائل-: «قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ»: النساء- 77، على أن متاع الدنيا هو الدنيا.[4]
هر کسی اهل پایداری به عهد باشد، «له خلاق فی الآخرة». کسانی که اهل ادای امانت و وفای به عهد هستند، «لهم خلاق فی الآخرة». بهره آخرت هم بهره مادی نیست. بهره محبّت و قرب الهی است. چون اینطوری است، اگر گروهی «لهم خلاق»، یعنی خدای سبحان این ها را دوست دارد و محبّ خدا هستند.
مراتب محبّت الهی
و ثانيها: أن الله لا يكلمهم و لا ينظر إليهم يوم القيامة، و قد حوذي به المحبة- الإلهية للمتقين[5]
این مقابل محبّت الهی است. ﴿لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لاَ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ﴾ [6]، مراتب محبّت و مراتب تکلّم است. مراتب «لایکلمهم و لاینظر الیهم»، مراتب بغض است. نه اینکه فقط محبت نیست. مراتب دوری و لعن است. اگر میفرماید ﴿لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لاَ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ﴾ [7]، یعنی خدای سبحان بغض ندارد، دوست ندارد. از خدا دور هستند. این هم یکی از نتایجش است.
نکته: بهره مندی در آخرت اعتباری نیست. وجودی است. عمل صالح مقرّب است. هر خوبی در آنجا مقرّب است. فقط رابطه با قرب الهی و محبّت است و هیچ چیز دیگری آن جا نیست. هر رابطه ای، محبّت و قرب است، هر عدم رابطه ای لعن و دوری است. پس اگر میفرماید این ها در آخرت خلاق دارند، یعنی محبّت و قرب دارند. آن هایی که خلاق ندارند، لعن و بُعد است.
عبادت عبید هم محبّت دارد. عبادت تجّار هم محبّت دارد. منتها از کسی که در این رتبه است. اما اگر کسی در رتبه بالاتری است، اگر بخواهد معامله گری کند، مورد عبادت است. اصحاب یمین عبادتشان عبادت عبید و تجّار است. خدا هم پسندیده و قبول کرده است. اما اگر کسانی رتبه شان، رتبه ابرار باشد و بخواهند عبادتشان را عبادت عبید و تجّار قرار دهند، این را خدا نمیپذیرد و مورد عتاب قرار میدهد.
محبّت، لازمه قرب الهی
این برای ما یقینی است که هر بهره ای در آخرت قرب است و لازمه قرب، محبّت است. هر دوری بعد است و لازمه اش لعن و نفرت و بغض است. لذا اگر شیطان دور میشود، ﴿وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي﴾[8] می شود. اگر جایی قرب و خلاق و عمل صالح باشد، چون عمل صالح آنجا غیر از قرب کاری ازش نمیآید. کار کلم طیب و عمل صالح، رفع و صعود است. یعنی قرب. همه اعمال صالح و اعتقادات، انسان را به قرب میرساند. قرب هم دنبالش محبّت است. محبّت خاصه که رحمت خاصّه است.
من حيث إن الحب يوجب تزود المحب من المحبوب [9]
وقتی حبّ برقرار شد، همه محبّت امکان پذیر میشود.
مراتب نظر و تکلّم
بالاسترسال بالنظر و التكليم عند الحضور و الوصال، [10]
خدا با او تکلّم میکند. نظر یک مرتبه است، تکلّم یک مرتبه بالاتر است. گویا نظر یک طرفه است. اما در تکّلم تخاطب است. هرچند نظر هم صرف وجه است، رو کردن است. اما رو کردن مقدمه برای تکلّم میشود. تکلّم اضافه بر آن توجّه و رو کردن است. لذا مرتبه تکلّم بالاتر میشود.
استرسال، محدود نبودن به قیود و محدودیت هاست.
و إذ لا يحبهم الله فلا يكلمهم و لا ينظر إليهم يوم القيامة و هو يوم الإحضار و الحضور،[11]
اگر میخواستیم در جهت کمالی بگوییم، میگفتیم نظر میکند و حرف میزند. از کم به بالا میرفتیم. اما در جهت نفی میگوییم اول مرتبه عالی را ندارند، بعد میگوییم پایین تر را هم ندارند.
در آن جا باید در محضر ربّ حاضر باشند. در محضر ربّ، احضار میشوند .اما در عین حال خدا نه به آن ها نظر میکند و نه با آن ها گفتگو میکند. اگر خدای نکرده به این خطاب هم مخاطب بشوند که «اخسئوا فیها و لاتکلمون»، این دیگر شدّتش است که طرد کامل میشود.
و التدرج من التكليم إلى النظر لوجود القوة و الضعف بينهما [12]
قوّت برای تکلیم بود و ضعف مربوط به نظر.
فإن الاسترسال في التكليم أكثر منه في النظر فكأنه قيل: لا نشرفهم لا كثيرا و لا قليلا.[13]
آن جایی که همه قیود تکلیم برداشته میشود، استرسالش بیشتر است. یعنی آن جا قید کمتری هست.
میفرماید هیچ شرافتی ندارند، نه کثیراً که کلام است و نه قلیلاً که نظر است. نظر فی نفسه عظیم و شریف است. اما در مقایسه با تکلیم، پایین تر است.
روایت اسحاق بن عمّار
769 جَعْفَرُ بْنُ مَعْرُوفٍ، قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو الْحُسَيْنِ[14] الرَّازِيُّ، قَالَ حَدَّثَنِي إِسْمَاعِيلُ بْنُ مِهْرَانَ، قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيُّ، قَالَ قَالَ، إِسْحَاقُ بْنُ عَمَّارٍ، لَمَّا كَثُرَ مَالِي أَجْلَسْتُ عَلَى بَابِي بَوَّاباً يَرُدُّ عَنِّي فُقَرَاءَ الشِّيعَةِ، قَالَ، فَخَرَجْتُ إِلَى مَكَّةَ فِي تِلْكَ السَّنَةِ فَسَلَّمْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع)، فَرَدَّ عَلَيَّ بِوَجْهٍ قَاطِبٍ[15] غَيْرِ مَسْرُورٍ، فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا الَّذِي غَيَّرَ حَالِي عِنْدَكَ قَالَ: الَّذِي غَيَّرَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ، قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّهُمْ عَلَى دِينِ اللَّهِ، وَ لَكِنْ خَشِيتُ الشُّهْرَةَ عَلَى نَفْسِي، قَالَ: يَا إِسْحَاقُ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْمُؤْمِنَيْنِ إِذَا الْتَقَيَا فَتَصَافَحَا بَيْنَ إِبْهَامَيْهُمَا مِائَةُ رَحْمَةٍ، تِسْعَةٌ وَ تِسْعُونَ مِنْهَا لِأَشَدِّهِمَا حُبّاً لِصَاحِبِهِ، فَإِذَا اعْتَنَقَا غَمَرَتْهُمَا الرَّحْمَةُ، فَإِذَا الْتَثَمَا لَا يُرِيدَانِ بِذَلِكَ إِلَّا وَجْه اللَّهِ قِيلَ لَهُمَا غُفِرَ لَكُمَا، فَإِذَا جَلَسَا يَتَسَاءَلَانِ قَالَتِ الْحَفَظَةُ بَعْضُهَا لِبَعْضٍ اعْتَزِلُوا بِنَا عَنْهُمَا فَإِنَّ لَهُمَا سِرّاً وَ قَدْ سَتَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِمَا، قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ تَسْمَعُ الْحَفَظَةُ قَوْلَهُمَا وَ لَا تَكْتُبُهُ! وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ، قَالَ فَنَكَسَ رَأْسَهُ طَوِيلًا ثُمَ رَفَعَهُ وَ قَدْ فَاضَتْ دُمُوعُهُ عَلَى لِحْيَتِهِ وَ هُوَ يَقُولُ: يَا إِسْحَاقُ إِنْ كَانَتِ الْحَفَظَةُ لَا تَسْمَعُهُ وَ لَا تَكْتُبُهُ فَقَدْ يَسْمَعُهُ وَ يَعْلَمُهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى، يَا إِسْحَاقُ فَخَفِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ شَكَكْتَ فِي أَنَّهُ يَرَاكَ فَقَدْ كَفَرْتَ، وَ إِنْ أَيْقَنَتْ أَنَّهُ يَرَاكَ ثُمَّ بَرَزْتَ لَهُ بِالْمَعْصِيَةِ فَقَدْ جَعَلْتَهُ فِي حَدِّ أَهْوَنِ النَّاظِرِينَ إِلَيْكَ.[16]
تعبیری که در حدیث شریف اسحاق بن عمار هست . «لَمَّا كَثُرَ مَالِي أَجْلَسْتُ عَلَى بَابِي بَوَّابا»[17]، در ادامه حدیث حضرت(ع) میفرمایند وقتی دو نفر دوست با هم مصافحه میکنند، صد درجه رحمت نازل میشود، نود و نه تا برای کسی است که دیگری را بیشتر دوست دارد، آدم اگر حواسش نباشد، خیلی از دست میدهد. یعنی محبّت سعه بهره مندی از رحمت را ایجاد میکند. وقتی معانقه میکنند، رحمت الهی سر تا پای وجود این ها را فرا میگیرد. هنگامی که درنگ میکنند، مکثی میکنند بعد از معانقه، نه به خاطر حاجتی یا چیزی، چون خدا فرموده، به آن ها گفته می شود که آمرزیده شدید. «غَفَرَ اللّه ُ لَكُما»[18]، آمرزیده شدید. فقط رفع موانع، گناه نیست. غفران، ایجاد مقتضی هم هست. در دنبالش میفرماید: «إِذَا قَعَدَا يَتَحَدَّثَانِ» [19]، زمانی که کنار هم مینشینند، «قَالَتِ الْحَفَظَةُ بَعْضُهَا لِبَعْضٍ اعْتَزِلُوا بِنَا عَنْهُمَا فَإِنَّ لَهُمَا سِرّاً وَ قَدْ سَتَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِمَا»[20]حفظه این دو تا که رقیب عتید هستند و نویسنده اعمال هستند، یکی به دیگری میگوید که ما دیگر محرم خلوت این ها نیستیم. با این که ملائکه هستند، حفظه اعمال هستند، میفرماید حال این ها در کمال و قرب الی الله به مرتبه ای رسیده اندکه ما محرم نیستیم. « فَإِنَّ لَهُمَا سِرّاً»[21] ، این ها سرّی دارند که حالشان فوق ادراک ماست. نه اینکه گناهی باشد. البته رفتن ملائکه هم اعتباری نیست که برویم که نشنویم. یعنی حرف های این ها در این مرتبه را ما نمیفهمیم.
اینجا اسحاق بن عمار کم میآورد. بعضی یک وقت بی جا سؤال میکنند. بحث جدیدی را بوجود آورد. اما ادامه قبل را قطع کرد؟ پرسید که سؤالشان را میشنوند ولی نمینویسند؟ اسحاق بن عمار آدم بزرگی است، در معارف گاهی آدم خیلی متفاوت میشود. شاید مراتب اوّلیه اش بوده، بعداً رشد کرده است، « ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيد » [22]. حضرت (ع) «قَالَ فَنَكَسَ رَأْسَهُ طَوِيلا»[23]، سر را پایین انداختند، «ثُمَّ رَفَعَهُ وَ قَدْ فَاضَتْ دُمُوعُهُ عَلَى لِحْيَتِه»، حضرت(ع) خیلی اشک ریخته بود در توجهی که برایشان ایجاد شده بود. «وَ قَالَ إِنْ كَانَتِ الْحَفَظَةُ لَا تَسْمَعُه وَ لَا تَكْتُبُه»[24]، نه اینکه میشنوند و نمینویسند، نه. نمیشنوند و نمینویسند. «فَقَدْ يَسْمَعُهُ وَ يَعْلَمُهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى»[25]. این جا آنی که باید بداند و بشنود، فقط خداست.
«يَا إِسْحَاقُ فَخَفِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ شَكَكْتَ فِي أَنَّهُ يَرَاكَ فَقَدْ كَفَرْتَ، وَ إِنْ أَيْقَنَتْ أَنَّهُ يَرَاكَ ثُمَّ بَرَزْتَ لَهُ بِالْمَعْصِيَةِ فَقَدْ جَعَلْتَهُ فِي حَدِّ أَهْوَنِ النَّاظِرِينَ إِلَيْكَ»[26]
بحث در این بود که اگر انسان در محضر قرار بگیرد، این در محضر قرار گرفتن، اثرش این است که انسان بالا رفته است. یا خدا او را مییابد که میبیند که این اقلّش این است که در این محضر معصیت نکند، یا این است که این خدا را میبیند که این مرتبه بالاتر است. مرتبه ای که انسان خدا را میبیند، حتماً خدا در رتبه قبل او را میبیند.
و ثالثها: أن الله لا يزكيهم و لهم عذاب أليم، و إطلاق الكلام يفيد أن المراد بهما ما يعم التزكية و العذاب في الدنيا و الآخرة.
﴿وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتَابِ وَ مَا هُوَ مِنَ الْكِتَابِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ مَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ﴾[27]
آثار قرائت در القای معانی
خیلی هشدار سنگینی است. و ما که داعیه دفاع از دین و تبلیغ دین را داریم، این آیه خیلی مستقیم به ما مرتبط میشود. میگوید بعضی از عالمان این ها عهد شکن هستند، دین را به دنیا فروختند، بعضی از این ها دین را تحریف کردند، یک دسته دیگری حرف های خودشان را با یک زرنگی و زیرکی به خدا نسبت دادند. یهود مثل مسلمان ها که قرآن را تلاوت میکنند و مراتبی از تلاوت را دارند و با صوت میخوانند، تورات هم نحوه خواندن دارد. از کسی که متخصّص تورات بود سوال کردم، گفتند بله، همین طور هستند. حتی در تورات های ابری علامت هایی مثل مدّ ما دارند. کسانی که متخصص قرائتند، آن علائم را رعایت میکنند که کجا مکث کنند، کجا بکشند؟ این نگاه که قرائت میکنند در آن ها هم هست. در قرائت نوع قرائت غیر از الفاظ، القاء در آن هست. اگر میخواهند آیاتی اثر جلالی بگذارد، در نوع قرائت یک طور خاص قرائت میشود، اگر بخواهند اثر جمالی و رحمت داشته باشد، نوعی قرائت میشود. میتوانند با قرائت، نوعی از معنا را القاء کنند. لذا خود آن لحن صدا و قرائت القاء در آن هست. لذا کسانی که واردند میدانند در چه دستگاهی باید هر دسته از آیات را بخوانند. آیات عذاب چگونه باشد، آیات بهشت چگونه باشد. مثل خوانندگان که دستگاه های مختلفی را برای مولودی و مرثیه دارند. در نظام قرائت قرآن هم از این مسائل در کار است.
این ها در نوع خواندنشان از تورات، طوری میخواندند و مکث کشیدن و آوا را طوری قرار میدادند که معنا تغییر کند، معنای دیگری القاء شود. این یک نوع از تحریفشان بوده است. مثلا ما وقتی میخوانیم ﴿ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلَّا اللهُ وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾[28] ، میتوانیم ﴿الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾ [29] را عطف کنیم، میتوانیم جدا بخوانیم. استیناف بگیریم. یک عطف یا استیناف کاملاً معنا را تغییر میدهد.
﴿يَلْوُونَ﴾[30] ، پیچاندن کلام است. یعنی کلام را به نوعی میپیچانند که یکی از مصادیقش این است که طوری قرائت کنند که کلام از معنای اصلی اش منصرف شود. زبانشان را میپیچانند.
یکی دیگر از مصادیقش این است که طوری میخوانند که ذو وجوه شود. احتمالات مختلف پیش بیاید. اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال. سر چه چیزی ﴿يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتَابِ﴾[31] عمده اش در مورد خصوصیات پیغمبر(ص) است که در تورات آمده بود. با نوع قرائت طوری میخواندند که خصوصیات پیغمبر(ص) تطبیق نکند. این گاهی با نوع قرائت است و گاهی با محتملات مختلف است. مثل ما که اعراب داریم، آن ها هم دارند. با این نگاه میتوانند محتملات مسئله را زیاد کنند و استدلال در مسئله را از بین ببرند. البته فقط این نیست.
یک نکته دیگر که از ادامه آیه استفاده میشود که این ها یک حرف هایی کذبی داشتند که خودشالنت هم کذب بودن آن را علم داشتند. یک سری اش همین طور بود که عرض کردم، از خودشان به کتاب نسبت دادند، یعنی میدانستند کتاب چه میگوید. نوع خواندن را طوری قرار دادند که به مردم این طور منتقل شود. یک قسمتش این است که اصلاً یک حرف هایی را نوشته بودند و داشتند از خودشان نقل می کردند. وقتی کتاب را میخواندند مثل بعضی تفسیر ها که تفسیر مزجی است، چیزی اضافه میکردند. کسی که وارد باشد متوجّه میشود. کسی که متوجه نباشد، نمیفهمد. نوشته های خودشان را هم با قرائت میخواندند. ما تفسیر را که با قرائت نمیخواندیم. با همان لحنی که داشتند تورات را میخواندند ادامه میدادند و حرف های خودشان را هم با همان لحن میخواندند.
خیلی خبیث بودند. در کار خودشان جهاد کردند. باور داشتند که باید با پیغمبر(ص) مقابله کنند. با تمام باور مقابله میکردند.
تفسیر به رأی یهود از کلام الهی
﴿لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتَابِ﴾[32] ، تا فکر کنند از کتاب است. چه نوعِ خواندن، چه ضمیمه کردن و مزج و تلفیق حرف های خودشان، ولی در نوع خواندن یک طور بخوانند. و﴿َمَا هُوَ مِنَ الْكِتَابِ﴾[33]. بلافاصله قرآن میگوید این از کتاب نبود.
﴿وَيَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّه﴾ [34]. با این کارشان، بنائشان بر این بود که بگویند همه این حرف ها، حتی حرف های خودشان ﴿مِنْ عِنْدِ اللَّه﴾[35] است. یک موقع قرآن را مقابل میگذاریم، میگوییم روایاتی که از حضرات معصومین(ع) رسیده است، دارد قرآن را تفسیر میکند. مبیّن قرآن است. ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[36]. یک موقع این ها مقصودشان این بود که کلام موسی(ع) را بیاورند، بگویند موسی کلیم(ع) این جا میفرماید تورات معنایش این است. یک موقع کلام خودشان را به عنوان مفسّر بیاورند که بگویند مقصود را ما این میدانیم. یک موقع این است، این ها این طور نمیگفتند. نمیگفتند تفسیر این است. میخواستند بگویند این کلام ما خودش کلام و آیه است. اگر آن طور بود، میگفتیم تفسیر غلطی است.
﴿وَيَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّه﴾ [37]، میگفتند مثل تورات نازل شده است.
تعبیر مرحوم علّامه این است که «ما هو من عند الله». نفرمود «ما هو من عنده». چرا اسم ظاهر آورد؟ قاعده این است که ضمیر بیاورد. اسم ظاهر را آورد تا بی حیایی کامل این ها را در مقابل خدا نشان بدهد. با علم و اطلاع کامل در مقابل خدای تبارک و تعالی ایستادند.
یک موقع انسان دروغ ازش سر میزند ولی عالم به دروغ نیست. خودش نمیداند دروغ است. اما یک کسی است که دروغ میگوید، عالم هم هست که دارد دروغ میگوید، این هم کذب خبری دارد و هم کذب مخبری. هم دنائت فعل است، هم پست بودن فاعل فعل است. چون با علم بوده است.
التقاط
یکی از نکاتی که از این آیه شریفه استفاده میشود این است که این ها دنبال التقاط بودند. هر التقاطی این خطر را به دنبال دارد. حرف خودشان را میخواستند قاطی حرف خدا کنند. چون میدانستند که حرف خودشان به تنهایی خریدار ندارد. با حرف خدا قاطی کنند، خریدار پیدا میکند. میتوانند به مسلمان ها بگویند. التقاط این است که انسان چیزی را که میخواهد قاطی کند با آنچه حق است تا کلام حقّ هم معنایش آن چه به میل این است، بشود. انسان باید حواسش باشد که میلش را ضمیمه نکند. یک صغری و کبری را از دین بیاورد و یک چیزی را از خودش ضمیمه کند.
بعد از جمهوری اسلامی خیلی از کسانی که جدا شدند و منحرف شدند، این طور منحرف شدند. اول اقوالشان را تخطئه میکردند. کم کم اقوال شاذی را پذیرفتند. کم کم اقوالی را ایجاد کردند. بدعت ایجاد کردند. میگویند خدا گفته است. بعد برای جا افتادن این مطلب به پلورالیسم و هرمنوتیک متوسّل میشوند. وقتی نگاه خالص را منکر شدند و گفتند هر نگاهی بسته به کسی است که دارد نگاه میکند، از مسیر درست منحرف شدند. به طب و مهندسی که میرسند این طور نمیگویند. اما وقتی به دین میرسند، میگویند هر کسی میتواند برداشت کند. این برداشت توست، آن هم برداشت من است. چه کسی گفته برداشت تو صحیح تر از برداشت من است؟ خودش را نمیتوانیم بیابیم، هر کدام با یک برداشتی رابطه داریم. دنبال این نگاه هرمنوتیکی میشود پلورالیسم که همه حق هستند. هیچ کسی نمیتواند بگوید دیگری غلط میگوید. اگر این، این است و آن، آن است، همه صحیح هستند.
این ها داشتند پایه گذار این کار میشدند. حرف های خودشان را با نگاه دینی قاطی کنند بعد بگویند این حرف خداست.
آن روز این هرمنوتیک را بلد نبودند، میگفتند کلام ما وحی خداست. امروز کلام خدا را در حدّ کلام خودشان میآورند. کلام خودشان در نگاه امروزی با وحی خدا یکی میشود.
بنابر فرمایش معصومین(ع) و قرآن، ما اکثریّت را در نهایت اهل نجات میدانیم. به این معنا که در آتش نمیسوزند. حتی تا این حد که آن یهودی که به یکی از مؤمنان کمک کرد، به آتش خطاب میشود که او را نسوزان. اما در آتش هست. اما بهشتی نمیشود. از این طرف هم داریم ﴿وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ﴾[38]. اگر قاصر باشند، چه بسا در نظام جزای الهی با آن ها مدارا خواهد شد. الان نمیخواهیم وارد بحثش شویم.
لزوم احتیاط در نسبت دادن کلامی به خدای متعال
این ها حرف خودشان را به خدا نسبت میدادند. این خیلی جرأت میخواهد. یک موقع میگوید برداشت من این است. این هم نسبت است و خیلی مراقبه میخواهد. اما یک موقع میگوید این کلام خداست. یعنی خدا را از جهت حرمت و احترام مثل بشر میدانستند. خدا را برای رسیدن به حاجاتشان، حدّ وسط میکنند. خدا را یک سنگی میکنند تا پرت کنند و طرف مقابل را زمین بزنند. خدا و کتاب خدا و انبیاء الهی را وسیله میکند.
گاهی آدم در لجاجت ها و حرف غلطی که پیش آمده، یک آیه ای را خودش هم میفهمد که این آیه بر این مسئله دلالت ندارد، اما میبیند الان میتواند طرف مقابلش را فریب دهد. این جا فکر میکند او فریب خورده است، اما در اصل خودش مورد فریب قرار گرفته است.
به ﴿وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا﴾ [39] میرسد. یک وقت احتجاجی میکند، بعد میفهمد غلط بوده است. بعد میگوید اگر بگوید غلط بوده، دیگر حرف های بعدی ام را قبول نمیکنند. برای این که بتوانم هدایت گری بیشتری داشته باشم، نباید خودم را ضایع کنم. به خدا هم نسبت میدهد. حرف غلط را نگه میدارد. این ها همه مصادیقش میشود. ممکن است همه ما مبتلاء شویم.
اگر انسان در نسبت دادن به خدا حواسش را جمع نکند و راهی برای جبران پیدا نکند، خدای سبحان این ها را رها میکند. چون آدم دارد حکم خدا را بیان میکند. حکم خدا را انبیاء بیان میکردند. ما میخواهیم حکم خدا را به مردم بشناسانیم. کاری که انبیاء با عصمت انجام میدادند. خدای سبحان برایشان عصمت در اخذ و حفظ و ابلاغ و اجرا قرار داد. ما معصوم نیستیم، اما باید مراقبه کنیم.
خدا امام را رحمت کند، در تفسیر سوره حمد میفرمود: شاید محتمل است که معنا این باشد. او میداند که به چه کسی دارد نسبت میدهد. هیچ موقع با قطع و یقین نسبت نمیدهد.
قوله تعالى: وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِوَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ، اللي هو فتل الحبل، و لي الرأس و اللسان إمالتهما. قال تعالى:
«لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ: المنافقون- 5، و قال تعالى: «لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ»: النساء- 46، و الظاهر أن المراد بذلك أنهم يقرءون ما افتروه من الحديث على الله سبحانه بألحان يقرءون بها الكتاب تلبيسا على الناس ليحسبوه من الكتاب و ما هو من الكتاب.
و تكرار لفظ الكتاب ثلاث مرات في الكلام لدفع اللبس فإن المراد بالكتاب الأول هو الذي كتبوه بأيديهم و نسبوه إلى الله سبحانه، و بالثاني الكتاب الذي أنزله الله تعالى بالوحي، و بالثالث هو الثاني كرر لفظه لدفع اللبس و للإشارة إلى أن الكتاب بما أنه كتاب الله أرفع منزلة من أن يشتمل على مثل تلك المفتريات، و ذلك لما في لفظ الكتاب من معنى الوصف المشعر بالعلية.
و نظيره تكرار لفظ الجلالة في قوله: وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ، فالمعنى و ما هو من عند الله الذي هو إله حقا لا يقول إلا الحق قال تعالى:«وَ الْحَقَّ أَقُولُ»: ص- 84.
و أما قوله: وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ تكذيب بعد تكذيب لنسبتهم ما اختلقوه من الوحي إلى الله سبحانه [40]
خلق و کتابت خودشان را به خدا نسبت میدهند.
اگر انسان مراقبت کند که ممکن است با این خطاب الهی مواجه شود، خیلی هراس انسان زیاد میشود.
فإنهم كانوا يلبسون الأمر على الناس بلحن القول [41]
یا تورات را طور دیگری میخواندند، یا کلام خودشان را هم با لحن تورات میخواندند.
فأبطله الله بقوله: وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ ثم كانوا يقولون بألسنتهم هو من عند الله فكذبهم الله: أولا بقوله: وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ، و ثانيا بقوله: وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ، و زاد في الفائدة أولا أن الكذب من دأبهم و ديدنهم،
یقولون علی الله الکذب یعنی کذب جزء ذاتشان شده است.
و ثانيا أن ذلك ليس كذبا صادرا عنهم بالتباس من الأمر عليهم بل هم عالمون به متعمدون فيه.[42]
انشاءاللّه ادامه بحث را در جلسه آینده مطرح خواهیم کرد.
والسّلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته
[1] آل عمران 77
[2] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 264
[3] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 265
[4] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 265
[5] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 265
[6] آل عمران 77
[7] آل عمران 77
[8] ص 78
[9] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 265
[10] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 265
[11] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 265
[12] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 265
[13] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 265
[14] ( 2)- أبو الحسن- خ.
[15] ( 3)- اى قابض.
[17] رجال الكشي – إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 410 | بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج5، ص: 323
[18] الكافي : ج 2 ص 158 ح 1، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 408 ح 5883 كلاهما عن أبي ولاّد الحنّاط
[19] بحار الأنوار ج۵ ص۳۲3 | بحار الأنوار ج۵ ص۳۲۱ | تفسير كنز الدقائق ج۱۲ ص۳۷۹
[20] رجال الكشي – إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 410 | بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج5، ص: 323
[21] رجال الكشي – إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 410 | بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج5، ص: 323
[22] رجال الكشي – إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 410 | بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج5، ص: 323
[23] رجال الكشي – إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 410 | بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج5، ص: 323
[24] رجال الكشي – إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 410 | بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج5، ص: 323
[25] رجال الكشي – إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 410 | بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج5، ص: 323
[26] رجال الكشي – إختيار معرفة الرجال، النص، ص: 410 | بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج5، ص: 323
[27] آل عمران 78
[28] آل عمران 7
[29] آل عمران 7
[30] آل عمران 78
[31] آل عمران 78
[32] آل عمران 78
[33] آل عمران 78
[34] آل عمران 78
[35] آل عمران 78
[36] نحل 44
[37] آل عمران 78
[38] نساء 159
[39] بقره 174
[40] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 266
[41] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 266
[42] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 266
باسلام و احترام
ممنون از لطف و محبت شما