بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
ارتباط کلام با متکلّم
این تذکر نافع است که یادآور شویم که حدیث، کلام حضرات معصومین(ع) است و کلام با متکلّمش قرین است و جدا نمیشود. لذا در محضر کلام که قرار میگیریم، یقین پیدا کنیم در محضر متکلّمش قرار گرفتیم. «حتی یسمع من قائلها». گویا از قائلش داریم میشنویم. تعبیر امام صادق(ع) است در رابطه با قرآن کریم که «فلمّا بلغ إيّاك نعبد ما زال يكرّرها حتّى قال بعد ذلك: ما زلت أكرّرها حتّى سمعتها من قائلها»[1]. از گوینده و قائلش که خدای سبحان است میشنیدم. اینجا هم کلام با متکلم پیوسته است. نگاه به خودمان نکنیم که کلامی که از ما صادر میشود، ما از آن منقطع هستیم. این ها علوم حصولی است. این کلمات ما چون باور در آن نیست، منفصل است. اما کلمات معصومین(ع) کلامشان، شئونشان است. جدایی شأن از ذی شأن امکان پذیر نیست. روح کلام با کلامشان است. امام باقر(ع) فرمودند که حجاب را از گوش این ها برمیداریم. «اِسْمَعُوا مَا يَقُولُ إِنَّ اَللَّهَ يَفْتَحُ مَسَامِعَ مَنْ يَشَاءُ»[2]. خداوند متعال پرده را از گوش برمیدارد و گوش را باز میکند. یعنی حرف و کلام هست، اما گوش در حجاب است. آن گوش که باز شود، میشنود. با این نگاه، به کلمات حضرات(ع) نگاه کنیم که از قائلشان و متکلّمشان الان صادر میشود، و ما در محضر هستیم. اگر این محضریت را ادراک کنیم، حتماً در فهم ما که الان از او داریم میشنویم یا جدا و گسسته و غائب است، خیلی متفاوت میشود. هرچقدر این باورها در وجودمان قوی تر شود، توحید در وجود ما ریشه دار تر میشود. جدا شدن از عالم دنیا که منشأ همه گسست ها و انقطاع ها هست، بیشتر میشود. جدا شدن بیشتر میشود، گسستن از دنیا بیشتر میشود. این لازم است. احکام بدن بر ما غلبه دارد و ما حکم بدن را بر همه نظام روحی مان سلطه دادیم. چون این طور است، این رابطه ها گسسته شده و این ارتباطات برایمان عجیب است که چطور میشود کلام به متکلّمش مرتبط باشد در حالی که متکلم هزار و اندی سال پیش از دنیا رفته و الان نیست. اما اینکه متکلم توفّی شده است و حضور جامع دارد و اگر تمام اعمال من هر روز و هر لحظه بر تمام حضرات(ع)، عرضه میشود، معلوم میشود حیّ و حاضرند. به همین نسبت ارتباط با کلامشان، توسّل و تضرّع و ارتباط با آن ها به عنوان آن حیات ادامه دارد و باقی و برقرار است. بلکه وجود ما تقدیراتش از ناحیه آن هاست، صعودش هم که عرض عمل است، به واسطه حضور آن هاست. پس در هر لحظه دو ارتباط با حضرات داریم. گرفتن فیض از کانال وجود آن ها و رشد و بالا رفتن از وجود آن ها. پس أخذ در قوس نزول و صعود در قوس صعود از کانال وجود آن ها و حشر با آن هاست.
اگر این را دیدیم، خود این کلام یک مرتبه از تقدیر است که أخذ است، یک مرتبه از صعود است که با این رشد کردن است. کلام، یافتن و رسیدن و این پیام را ادراک کردن، هم أخذ است در قوس نزول، هم صعود است.
اتّحاد عمل و عامل
اگر هم گفته میشود عرض عمل، یقین داریم که عرض عمل و تقدیر عمل بدون ارتباط با عامل امکان پذیر نیست. حتماً عمل گسسته عرضه نمیشود، حتماً عامل عرضه میشود. اتحاد بین عمل و عمل است. نمیشود عمل را تنها پیش امام ببرند. عمل با عقبه عاملش است. تقدیر هم به لحاظ عامل صورت میگیرد. لذا عامل هم در مرتبه تقدیر و هم در در مرتبه صعود، در محضر است. اگر عامل این طور است، کلام هم با آن متکلّمش در حضور این است. اگر این نگاه را باور کردیم، از تنگنای نگاه احکام دنیا و بدن یک خورده خودمان را بالاتر آوردیم، آن موقع این متن خودش را خوب نشان میدهد.
در محضر روایت سوم باب نادر فی باب الغیبة بودیم.
3- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أُسَامَةَ عَنْ هِشَامٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ قَالَ حَدَّثَنِي الثِّقَةُ مِنْ أَصْحَابِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنَّهُمْ سَمِعُوا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع يَقُولُ فِي خُطْبَةٍ لَهُ اللَّهُمَّ وَ إِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّ الْعِلْمَ لَا يَأْرِزُ كُلُّهُ وَ لَا يَنْقَطِعُ مَوَادُّهُ وَ أَنَّكَ لَا تُخْلِي أَرْضَكَ مِنْ حُجَّةٍ لَكَ عَلَى خَلْقِكَ- ظَاهِرٍ لَيْسَ بِالْمُطَاعِ أَوْ خَائِفٍ مَغْمُورٍ كَيْلَا تَبْطُلَ حُجَجُكَ وَ لَا يَضِلَّ أَوْلِيَاؤُكَ بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَهُمْ بَلْ أَيْنَ هُمْ وَ كَمْ أُولَئِكَ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ قَدْراً الْمُتَّبِعُونَ لِقَادَةِ الدِّينِ- الْأَئِمَّةِ الْهَادِينَ الَّذِينَ يَتَأَدَّبُونَ بِآدَابِهِمْ وَ يَنْهَجُونَ نَهْجَهُمْ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَهْجُمُ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْإِيمَانِ فَتَسْتَجِيبُ أَرْوَاحُهُمْ لِقَادَةِ الْعِلْمِ وَ يَسْتَلِينُونَ مِنْ حَدِيثِهِمْ مَا اسْتَوْعَرَ عَلَى غَيْرِهِمْ وَ يَأْنَسُونَ بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْمُكَذِّبُونَ وَ أَبَاهُ الْمُسْرِفُونَ أُولَئِكَ أَتْبَاعُ الْعُلَمَاءِ صَحِبُوا أَهْلَ الدُّنْيَا بِطَاعَةِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ أَوْلِيَائِهِ وَ دَانُوا بِالتَّقِيَّةِ عَنْ دِينِهِمْ وَ الْخَوْفِ مِنْ عَدُوِّهِمْ فَأَرْوَاحُهُمْ مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى فَعُلَمَاؤُهُمْ وَ أَتْبَاعُهُمْ خُرْسٌ صُمْتٌ[3] فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ مُنْتَظِرُونَ لِدَوْلَةِ الْحَقِّ وَ سَ يُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَ بِكَلِماتِهِ وَ يَمْحَقُ الْبَاطِلَ هَا هَا طُوبَى لَهُمْ عَلَى صَبْرِهِمْ عَلَى دِينِهِمْ فِي حَالِ هُدْنَتِهِمْ وَ يَا شَوْقَاهْ إِلَى رُؤْيَتِهِمْ فِي حَالِ ظُهُورِ دَوْلَتِهِمْ وَ سَيَجْمَعُنَا اللَّهُ وَ إِيَّاهُمْ فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ*.[4]
فرمودند این ها اگرچه کم هستند، ولی از چشم خدا أعظمند. این ها در حیطه عمل تابع شدند، وقتی در حیطه عمل تابع شدند «لِقَادَةِ الدِّينِ- الْأَئِمَّةِ الْهَادِينَ الَّذِينَ يَتَأَدَّبُونَ بِآدَابِهِم»[5]، چطور تابع شدند؟ آدابشان را متأدّب شدند. ظواهر را مطابق ظاهر آن ها کردند.
این کلام زیبایی است از حضرت آیت اللّه جوادی نقل شده که وقتی در مقام بیعت با مقام معظم رهبری در انتخاب مجلس خبرگان بعد از وفات امام (ره) بود، وقتی خواستند خارج بشوند، ایستاده بودند که بزرگتر ها بروند، فرمودند شما جلو بروید، ما پشت سر شما یه طوری میآییم که پشت سر شما پا بگذاریم. کسی اگر پشت سر آمد، ببیند یک نفر عبور کرده است. «يَتَأَدَّبُونَ بِآدَابِهِم»[6] یعنی ظواهر آن قدر رعایت شود که یکی دیده شود. تابعیت بین امام و مأموم در نظام جماعت باشد، یک واحد دیده میشود.
اهمیّت وحدت در نماز جماعت
گاهی در وسط نمازها بعضی به خاطر این که دو نماز را با یک نماز بخوانند جلو میزنند، من میگویم، این روح نماز را نفهمیده است. با این که باطل نیست. اما این صف و وحدت را که روح نماز است، به هم زد و نماز را از روح آن خارج کرده است. نمیداند چه ثلمه ای دارد وارد میکند. اگر برای کسی ضرورت ایجاد شود، جایز دانستند. اما شکستن نماز، نمازی که خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهجت را ایشان میفرمودند: اگر در جماعت کسی سر بلند کرد و دید هنوز امام در رکوع یا سجده است، فرصت برای برگشتن است، باید برگردد، با اینکه رکن عمداً اضافه میشود. در حالی که در نماز فرادی سهواً هم رکن اضافه شود، نماز باطل میشود. اما حکم جماعت مقدم بر حکم صلات است. حکم جماعت را در این جا مقدم قرار دادند تا اهمیّت این وحدت دیده شود. ایشان میفرمودند. یعنی این وجود واحدی که در جماعت دیده میشود، این برای نماز، روحی است. اگر در نماز جماعت این روح دیده شود، خیلی از فروعات باید به این ملحق شود. اگر اجازه میدهند رکن اضافه شود، برای حفظ وحدت است، حالا حساب کنید که یک نفر میخواهد نماز قضا بخواند، هی جلو بزند. کسی که از بیرون نگاه میکند میگوید این چه جماعتی است که یکی در رکوع است و یکی در سجود است و یکی ایستاده است. شارع می گوید در تشهّد بنشین و همراهی کن. تمام شرایط وحدت را رعایت کرده است. در عین این که جواز را برای اضطرار قرار داده است. اما کسی که روح نماز را ندیده است، وحدت را میشکند و فکر میکند کثرت عبادت انجام میدهد و عبادت عالی است. گاهی کثرت ها مخلّ به حال اجتماعی دین است. این روحیه هم در وجودش نهادینه میشود. تکرّر این ها، یک نهادینه شدنی را به دنبال میآورد. آدم کم کم این چیزها برایش مطرح نیست. در حالی که میگوید «يَتَأَدَّبُونَ بِآدَابِهِم»[7].طوری ظاهر را نشان می دهند که دو چیز نشود. ظاهراً آن جا حضرت آیت الله جوادی استشهاد میکنند که امیرالمؤمنین(ع) پشت سر پیغمبر(ص) این طور حرکت میکرد. شاید سلمان پشت سر امیرالمؤمنین(ع) بود. این طور حرکت میکرد که جای پا دوتا نشود. یک طوری ظاهر را نشان میدهند که در ظواهر دو چیز دیده نشود. از این جا شروع میشود.
«وَ يَنْهَجُونَ نَهْجَهُم»[8]، روششان هم عین روش حضرات(ع) بود. هم در جزئیّات و هم در کلیّات. این ها کاملا تابع هستند. «فَعِنْدَ ذَلِكَ يَهْجُمُ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْإِيمَان»[9]. کسی که این کار را کرد، یک دفعه انگار دفعةً علم بر این ها میریزد. هجوم به تعبیر بعضی بزرگان دخل علیه بغتةً است. یعنی تبعیت های این گونه بدون سابقه و مقدّمات، یک دفعه فرد را مورد هجوم علم قرار میدهد. نه این که ذرّه ذرّه عالم شود. یک دفعه می بیند اصول ایمان، حقیقت ایمان، به تعبیری که در خطبه نهج البلاغه هست که «هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ»[10]، این «هجم بهم العلم علی حقیقة البصیرة» یا «حقیقة الایمان»، یک دفعه وجودشان اصولی بر آن منکشف میشود، حقایقی میبینند، که به تعبیر شیخ بهایی، نظام ملکوت عالم را میبینند، تمام جزئیات برایش حل میشود. چون از ناحیه علّت عالم که ملکوت عالم است، یقین و علم پیدا میکند. سنخ علمش که دفعی است و بغتة است، از حیث ملکوت است. «نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ».[11] «أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»[12]. دیدن ملکوت، یک دفعه محقّق میشود. وقتی پای انسان از عالم دنیا به عالم آخرت و رؤیت ملکوت کشیده میشود ، این «هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ»[13] است. تازه میفهمد که حقیقت و ریشه علم این جاست. تا به حال در خاک دست و پا میزده است. وقتی وارد علم حقیقی میشود، حقیقت ایمان یا حقیقت بصیرت، میفهمد علم این است.
ما گاهی علوم حصولی را مقدّمه نمیدانیم. اگر علوم حصولی را مثل طهارت، مقدّمه برای نماز دیدیم، آمادگی وجودمان برای ادراک آن علم بالاتر محقّق میشود. ما اگر این ها را مقدّمات دیدیم که باید بدویم، هر قدر ای دل که توانی بکوش، باید بکوشیم و بدویم، اما این مقصد نیست. این مسیر است. مقدّمه است که آن «هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ»[14]، مقصد است. آن هم مقصد نیست. منتها برای این مقصد است. طریق است برای وصال و لقاء است. و الا «مَن آثر العرفان للعرفان فقد قال بالثانی»[15]، کسی که معرفت و شهود را برای معرفت و شهود بخواهد، این هم شریک قائل شده است. موحّد نیست. اما نسبت به این مرتبه، او مقصد میشود. اما نسبت به مقصد عالی تر و مقصد قصوی، مقصد وسطی است. برای او، مسیر است.
علم الیقین، عین الیقین، حقّ الیقین
مرحوم شیخ بهائی میفرماید «ای أطلعهم العلم اللدنی علی حقائق الاشیاء» [16]. کثرت علوم حصولی نیست. خدا این ها را اطلاع و اشراف برایشان ایجاد میکند. فقط هم در مرتبه محسوس نیست، محسوس و معقول برایشان محقّق میشود و «انکشف لهم حجبهم و الاستار» [17] حجاب ها و سترها و پرده ها کنار زده میشود. این تعبیر از شیخ بهایی سزاست. نه این که علم را به او میدهند. حُجُب و أستار را کنار میزنند. یعنی علم دائماً هست. ما اگر در نظام ظاهری هم باور کنیم که علومی که امروز در دقیق ترین نظام علم حصولی در جهات مختلف حاصل می شود، بدانیم از روز اوّلی که خدا عالم را خلق کرده، این علوم بوده است و ما داریم بر نقاط علم، عبور میکنیم نه این که علم به سمت ما می آید. این شکافت هسته و علوم بیوتکنولوژی، این قواعد از قبل بوده است. از وقتی بشر خلق نشده بود، این ها بوده است. تغییری هم در این ها ایجاد نشده است. ما داریم بر این نقاط روز به روز عبور میکنیم. اگر باور کردیم که ما داریم عبور میکنیم و این ها بوده است، نگاه دیگری بوده است. الی ما شاء الله دقایق دیگر هم هست. حجاب مربوط به ماست. آن قواعد داد میزنند که ما هستیم، اما گوش شنوایی برای شنیدن نیست. این تعبیر که میگوید «و انکشف لهم حجبهم و استارها»[18]، یعنی حجب و استار را از این حقایق برای این ها برداشتند. «فعرفوها بعین الیقین علی ما هی علیهم»[19]. به عین یقین علی ما هی علیه یعنی: چشم یقین. علم الیقین، عین الیقین، حق الیقین.
یک موقع کسی دود را میبیند، علم پیدا میکند که آتشی هست. یک کسی آتش را از جلو دارد مشاهده میکند. این عین الیقین است. یک کسی در متن آتش میسوزد، این حق الیقین است. علم، دیدن و حق الیقین سه مرتبه هستند. این جا میفرمایند این عین الیقین است. مشاهده میکند و حجاب ها کنار میروند. «من غیر وسمة ریب او شک»[20]. در نظام علم شهودی شکّ و ریب راه ندارد. در نظام علم حصولی شکّ و ریب هست. کسی قدم از عالم حسّ و محسوس ظاهری بالاتر گذاشت، دیگر آن جا عالم یا هست یا نیست. شک در این که این هست یا نیست نداریم. این چیست، نداریم. آن جا یا هست و معلوم است، یا نیست و اصلاً مورد علم قرار نمیگیرد. عدم است. دیگر سوم نداریم. در قیامت سوم در کار نیست.
خدا مرحوم فیض را رحمت کند، در کتاب وافی میفرماید: در عالم دنیا، عوالم سه تاست، عالم محسوس، مثال، عقل. میفرماید مطابق این در نظام انسانی، انسان یک محسوساتی دارد، یک ذهنیاتی برایش شکل می گیرد، یک حقایق عقلیه شکل میگیرد. میفرماید در اینجا انسان یک چیزهایی را میخواهد ولی نمیشود. در ذهنش هست. یک چیزهایی هم میشود مثل محسوسات، یک چیزهایی هم معقول است. مرحوم فیض میفرماید: در آخرت برای انسان دو عالم است. یا محسوس است یا معقول، محسوس و مثال یک حقیقت است. آنی که بخواهد و نشود نداریم. اراده انسان به هرچه تعلّق بگیرد، تحقّق دارد. لذا یک اراداتی داشته باشد که محقّق نباشد نداریم. که در ذهنش بیاید و به بیرون کشیده نشود. یک عین خارجی، یک ذهن که ذهن به عین نیاید، نداریم. لذا «لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ فِيهَا»[21] است. مرحوم فیض بحث زیبایی در علم الیقین دارد.
«فاطمئنّت بها قلوبهم»،[22] علمی که در تبعیت و تأدّب به آداب و هجوم علم ایجاد میشود، یقین میآورد. کسی که یقین داشته باشد، عملش معصومانه میشود. یا به عصمت علمی و عملی که امام معصوم میشود، یا معصوم به عصمت عملی است که میشود اصحاب و یارانی که تابعیت کردند که این علم به آن ها هجوم آورد، این مرتبه علم را که پیدا کردند عصمت پیدا کردند. علمشان مطلق نیست، اما نسبت به جایی که علم پیدا کردند عصمت دارند. تمام تحیّر های ما که چه کنیم که شک میکنیم یا میلغزیم یا شبهه در عمل ایجاد میشود، به خاطر این است که در علم ما وسمه و ریب هست. شکّ و تردید در آن است. علمی که شهودی میشود، مثل این میماند که آن علم علّت تامه برای عمل است. تعبیر کردیم مثل، بعداً اشاره میکنیم. چون وسمه و ریب در آن نیست، مثل این است که علّت تامّه برای عمل میشود. اما علومی که ما داریم، علّت مُعِدّه برای عمل است. تخطئه پذیر است، تخلّف پذیر است. آدم میداند، ولی تخلّف هم میکند.
آن هم جزء توانایی های انسان است که انسان میتواند آن را به دست بیاورد. راهش هم این است.
لبّیک روح
بعد اطمینان به آن علم ایجاد میشود. «وَ استراحت بها ارواحهم»[23]. قلوب و ارواحشان به این راحت میشود. دیگر در شک و ریب نیست. این حکمت است که خدا به انبیاء و اوصیائش از این سنخ حکمت را اعطا میکند.
فَتَسْتَجِيبُ أَرْوَاحُهُمْ لِقَادَةِ الْعِلْمِ [24]
تأدّب به ادب ظاهری و «وَ يَنْهَجُونَ نَهْجَهُم»[25]، بعد «يَهْجُمُ بِهِمُ الْعِلْمُ»[26]، تا الان روح این حقیقت تبعیّت را اجابت نکرده بود. بلکه این نظام ذهن انسان و فکر انسان و بدن انسان بود. تحمّل این مسائل، انسان را تابع قرار میداد. پس انسان یک جایی در مرتبه ای، بدنش به لحاظ تبعیّت، تابع است. یک جا میرسد که روحش تلبیه میگوید. یک جا، زبان لبّیک میگوید. یک جا، روح لبّیک میگوید. میگوید اگر روح لبّیک گفت چی میشود؟ آن جایی که بدن تابع بود، یتأدّبون به آداب بود، نفس در مرتبه بدن تابع بود، آن جا با سختی تبعیت را محقّق میکند. لذّت هم میبرد، ثواب هم دارد. نهجش هم همین طور. و اما وقتی میرسد «فَتَسْتَجِيبُ أَرْوَاحُهُمْ لِقَادَةِ الْعِلْمِ»[27]، یعنی در مبنا و مبدأ علم تابع میشود. یعنی از چشم امام به عمل نگاه میکند. وقتی از چشم امام به عمل نگاه میکند، مثل امام برایش یک عصمت ایجاد میشود. چون روح او علم را اجابت کرده است. علمی که مبدأ شد. از آن جا شهود میکند. یک موقع من، امام را به عنوان امام قبول دارم، میدانیم معصوم است و هرچه بگوید باید اطاعت کنیم. یک وقت امام دست آدم را میگیرد و میگوید از این زاویه نگاه کن. وقتی از آن زاویه نگاه کرد، میبیند که بعد از رکوع ،سجود است. نه تعبّداً. نه اینکه تعبّد در وجودش ریشه کن شده باشد. این تعبّد محض است. آن جا بدن تابع بود، اینجا عبودیّت روح است. آن فناء فعل بود. این میشود فناء صفتی و ذاتی. میشود «سلمان منا اهل البیت»[28]. میشود فضیل بن یسار. کسانی که مِنّا شدند. از چشم ما میبینند. فقط اجابت بدن نیست. اجابت روح است. قبلی ها هست، اضافه ایجاد شده است. قبلی ها از دست نرفته است.
فهم إلقای کلام معصوم در دایره تشابه وجودی
وَ يَسْتَلِينُونَ مِنْ حَدِيثِهِمْ مَا اسْتَوْعَرَ عَلَى غَيْرِهِمْ [29]
حالا نگاه به روایات و احادیث حضرات و قرآن از یک چشم دیگر میشود. قبلاً میخواست مفاهیم را بفهمد. «وعر» یعنی چه؟، «یستلینون» یعنی چی؟ در موانع فهم، اغلاق ادبی بود، حالا اغلاق وجودی از این ها برداشته شده است. وقتی اغلاق ادبی مانع فهم است، همه اش که برداشته شد، تازه در فهمیدن اغلاق وجودی است. اغلاق وجودی یعنی عدم تشابه. کلام معصوم غیر از کلام دیگران است که کلام دیگران در دایره تفهیم، فقط انتقال پیدا کرده است. کلام معصوم علاوه بر دائره تفهیم و تفهّم، در دایره تشابه وجودی القاء شده است. هرچقدر تشابه ایجاد شود، این کلام فهمیده میشود. اگر مشکلات ادبی و مفهومی را حل کرد، تازه زبان نازل انتقال را یاد گرفته است. اما این که این زبان چه حقیقتی را دارد بیان میکند، این سنخ دیگری از فهم و رابطه را میطلبد. لذا وقتی ارواح «لِقَادَةِ الْعِلْمِ»[30] اجابت کرد و او لبّیک گفت، تازه سنخیّت ایجاد میشود. وقتی سنخیّت ایجاد شد، آن چیزی که فهمش نسبت به کلام حضرات، برای ادیب ترین ادبای کلام هم سنگین و سخت بود، برای این ها حتی اگر آن ادبیات عرب را هم نمیدانند، برایشان ساده میشود. «وَ يَسْتَلِينُونَ مِنْ حَدِيثِهِمْ مَا اسْتَوْعَرَ عَلَى غَيْرِهِمْ»[31]. آن حدیثی که برای دیگران وعر و صعب و مشکل بود، برای این ها راحت و لین میشود. پس فهم روایات فقط به دانستن الفاظ نیست.
ما لغت را میفهمیم، اما چون معیارمان دنیاست، همه را بر قواعد دنیا حمل میکنیم. اما او چشمش باز شده و ملکوت را دیده و قواعد ملکوت بر او حاکم شده است. حالا میفهمد که قواعد آن ها متفرّع بر نگاه ملکوتی است. الان میسازد و میبافد، میبیند باز سازگار نیست. اما این جا میبیند چقدر آسان شد.
اگر روایت دارد که «إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ أَجْرَدُ ذَكْوَانُ وَعْرٌ شَرِيفٌ كَرِيمٌ فَإِذَا سَمِعْتُمْ مِنْهُ شَيْئاً وَ لَانَتْ لَهُ قُلُوبُكُمْ فَاحْتَمِلُوهُ وَ احْمَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ وَ إِنْ لَمْ تَحْتَمِلُوهُ وَ لَمْ تُطِيقُوهُ فَرُدُّوهُ إِلَى الْإِمَامِ الْعَالِمِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ص فَإِنَّمَا الشَّقِيُّ الْهَالِكُ الَّذِي يَقُولُ وَ اللَّهِ مَا كَانَ هَذَا ثُمَّ قَالَ يَا جَابِرُ إِنَّ الْإِنْكَارَ هُوَ الْكُفْرُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ»[32] این ها مراتب زبان جان روایات است. زبان مرتبه وجودی روایات است نه مرتبه مفهومی. لذا میشود روایات سِرّ. روایات سِرّ مفهومش مجهول نیست. بلکه مصداق و حقیقت و جان و ملکوتش برای کسی که ملکوتی نیست، مجهول است. لذا میشود روایت سِرّ.
میفرماید این ها با این تأدّب ظاهری، به هجوم علم رسیدند و هجوم علم، به اجابت روح رسید، وقتی ذاتشان در معصوم فانی شد، منّا اهل البیت شد. حالا احادیث را خوب میفهمند. مثل این که کلام حضرت برای خود حضرت مغلق نیست. هر کسی به مقداری که در دامنه وجودی معصوم، محو در آن حقیقت وجودی آن ها شود، به همان نسبت کلام حضرات برایش آشکار و روشن میشود. پس یک امر تشکیکی است. هرچقدر قرب ایجاد شود، این آشکار شدن بیشتر میشود.
خلط بین مقصد و مسیر
این جا خیلی جای فکر دارد که ما چطور در خاک دست و پا میزنیم، تمام توانمان را صرف میکنیم، اما مقصد را همین میبینیم. در حالی که این مسیر است. نمیشود به این مسیر بی اعتنایی کرد، مسیر را باید رفت، اما اگر بدانیم مسیر است، دنبال این هستیم که در آن توقّف نکنیم. اگر توقف کردیم، بعدها متوجه می شویم چه خسرانی کردیم. مثل همان مثال مثنوی که اگر کسی بدن را خودش دید، همه سرمایه اش را صرف بدن میکند. بعد مرگ که میرسد میبیند سرمایه ای ندارد. در زمین دیگران خانه مکن فکر خود کن فکر بیگانه نکن. کیست بیگانه تن خاکی تو. آدم عمری را برای این بیگانه که مرکب بوده و باید جا میگذاشته است و میرفته، صرف کرده است.
گاهی در علم حصولی این طور است. علم حصولی باید باشد مثل اینکه بدن باید باشد. «لا بد لابن آدم من اکلة». باید بدن باشد. علم حصولی هم لازم است. اما اگر غایت شد، آدم در آن میماند. به این دلخوش میشود. وقتی دارد میرود میبیند جا میماند. مثل بدن که جا میماند. لذا میفرماید حتما باید این مقدمه علم، به استجابت ارواح برساند. این مرتبه علم إعطایی و لدنی است. اگر نرسید، انسان در رتبه مقدمات باقی مانده است. البته رسیدن به آن هم مقدماتش دست ماست. دادنش إعطای الهی است.
معرفت، بذر مشاهده
بابا طاهر عریان میفرماید، معرفت بذر مشاهده است. عین القضاء هم شرح کرده است. «المعرفة بذر المشاهدة»[33].
اگر کسی معرفت کسب کند، بذر را با خودش دارد و در مواقف استفاده می کند اما خیلی بذرها در زمین میمانند ولی شکوفا نمیشوند. باید شرایط فراهم باشد. یک درخت چندتا هسته گیلاس میدهد؟ چندتایش مشاهده میشود؟
معرفتی که به مشاهده میرسد، معرفت است. اگر به مشاهده نرسد، مثل دانه ای میشود که در زمین پوسیده و از بین رفته است.
وَ يَأْنَسُونَ بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْمُكَذِّبُونَ [34]
این به چیزی انس میگیرد که دیگران تکذیب میکردند. تکذیب گاهی از روی عناد نیست. از روی محدودیّت است. من حدّ دارم، آن فوق حدّم را که نمیشناسم، قبول ندارم، میگویم نیست. این انس پیدا می کند به آن چیزهایی که دیگران تکذیب میکنند. یک وقت میگوییم دیگران نمیفهمند، یک مرتبه این است که تکذیب میکنند. از بس دور از ذهن عادی و نگاه و معرفتی است که ما داریم. تفاوت آن معرفتی که ایجاد میشود، با معرفت مفهومی ما خیلی زیاد است. فقط این نیست که ما نمیفهمیم. بلکه میگوییم قطعاً غلط است. به چیزی انس دارند که دیگران تکذیب میکنند. این ها که تکذیب میکنند، دنبالش میفرماید چرا تکذیب میکنند. یکی از علّت های تکذیبشان این است که اعتدال وجودی محقّق نشده است.
دیگران از آن وحشت میکنند. این انس دارد.
سلطه احکام بدن بر نظام روحی مصداقی از اسراف
وَ أَبَاهُ الْمُسْرِفُونَ [35]
مُسرفون چه کسانی هستند؟ مُسرف یک موقع اسراف در غذا میکند، در معصیت است. یکی اسراف میکند در این که احکام بدن را در آن نظام ظاهر، بر نظام روحی سلطه میدهد. این هم یک اسراف است. این هم یک اسراف و عدم اعتدال است. باعث میشود احکام نظام دنیا و بدن را باور دارد. ما فقط این هستیم. ما نظام بدن و احکام و قواعد بدن برایمان حجّت است. هرچه غیر از این باشد، تکذیب میکنیم. لذا انبیاء آمدند و برای بشر معجزات را که آوردند گفتند غیر از این نظام عادی، خارق عادت در کار است. نظام ملکوت عالم در کار است. این هم مظهر اوست. اما شما به عادت منحصر کردید. این طور نیست که اژدها شدن عصا معجزه باشد، بلکه روییدن دانه و میوه دادن درخت، معجزه است. انفطار است. مظهر فاطر است. اما ما عادت کردیم. لذا میفرماید «وَ أَبَاهُ الْمُسْرِفُونَ»[36]. چون مسرف شدند، از قبولش إبا دارند.
گاهی اسراف، نظام مفهومی علم حصولی میشود که انسان یقین کند فقط هرچه در نظام قواعد علم حصولی هست، صحیح است. این طور نیست که بی در و پیکر باشد و بگوییم هرکسی هر چیزی گفت، صحیح است.
تعبیر روایات این است که اگر عقل، عقل باشد میداند که عقل در حیطه هایی راه ندارد. مثل کدام حیطه؟ مثل کنه صفات الهی. لذا اگر در صفات الهی، عقل اکتناه کند، وهم میشود. «عجزت الاوهام عن ادراک کنه صفته». عقلِ ساقط. عقل خودش حکم دارد. کسی جلو برود، وهم میشود. این نگاه که انسان حدود هر چیزی را قرار بدهد، عقل هم حدّ خودش را قرار میدهد . پای استدلالیان چوبین بُوَد، پای چوبین سخت بی تمکین بود، نمیخواهد عقل و استدلال را تخطئه بکند. میگوید استدلال و عقل، حیطه دارد. سخت بی تمکین بود مربوط به عین الیقین است. عین الیقین استحکام و ثبات دارد.
مراتب مُسرفون
مُسرفون، مراتب دارند. اگر در نظام ظاهری و در اعمال دنیایی اسراف بود، این یک مرتبه است، در علم هم اگر از توجّهات و توسّلات و تضرّعات غافل شدیم، این هم یک مرتبه از اسراف است. برای یک فرد عادی مطابق خودش است، برای یک عالم هم اسراف مطابق خودش است.
اسراف تجاوز از حد است. رعایت نکردن حد اسراف میشود.
أُولَئِكَ أَتْبَاعُ الْعُلَمَاءِ [37]
علماء اینجا معصومین(ع) میشوند. این ها اتباع معصومین(ع) هستند.
صَحِبُوا أَهْلَ الدُّنْيَا بِطَاعَةِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ أَوْلِيَائِهِ وَ دَانُوا بِالتَّقِيَّةِ عَنْ دِينِهِمْ وَ الْخَوْفِ مِنْ عَدُوِّهِمْ [38]
ظاهرشان زندگی با این هاست، اما حقیقتشان با این ها نیست.
تعبیری که در کلمات دیگران آمده است این است که «صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقة بالملأ الاعلی»، در نهج البلاغه هست. با بدنشان با بقیه همراه هستند. دیگران هم این ها را در رتبه خودشان میبینند، اما ارواحشان این جا نیست. «اولئک خلفاء الله فی ارضه»، این ها خلیفه خدا در أرض هستند.
فَأَرْوَاحُهُمْ مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى فَعُلَمَاؤُهُمْ وَ أَتْبَاعُهُمْ خُرْسٌ صُمْتٌ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ [39]
این علماء که ائمه(ع) باشند و اتباعشان که شیعیان باشند، در دولت باطل، لال هستند، خاموش هستند،. یعنی کسی این ها را نمیشناسد و نمیبیند و احساس نمیکند. در جایی که دولت باطل است. لذا پیدا کردن و تبعیّتشان آسان نیست. توقع نداشته باشیم که همه آشکار باشند. همان طور که امام گاهی آشکار است، گاهی مستور است، مغمور است. آنجا شیعیانشان هم به همین نسبت در جایی که جای بروز نیست همین طور هستند. اگر جایی جای بروز باشد، این ها در صف اول هستند.
مُنْتَظِرُونَ لِدَوْلَةِ الْحَقِّ [40]
این ها تمام اسباب دولت حق را دارند فراهم میکنند. منتظر زمینه ساز است. هر کاری لازم است، دارند انجام میدهند.
«وَ سَيُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَ بِكَلِماتِهِ وَ يَمْحَقُ الْبَاطِلَ»[41]
وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَ يَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ ﴿7﴾[42]
لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ ﴿8﴾[43]
هَا هَا [44]
یا تنبیه است، یا بکاء طویل است. گویا حضرت به اینجا که رسیدند، بکاء بلندی از ایشان شنیده شد که تصویری داشتند انجام میدادند. انتظار دولت حق در حضرت نمود دارد.
طُوبَى لَهُمْ عَلَى صَبْرِهِمْ عَلَى دِينِهِمْ فِي حَالِ هُدْنَتِهِمْ
حالت مداهنه که نمیتوانستند ظهور داشته باشند.
وَ يَا شَوْقَاهْ إِلَى رُؤْيَتِهِمْ فِي حَالِ ظُهُورِ دَوْلَتِهِمْ
وَ سَيَجْمَعُنَا اللَّهُ وَ إِيَّاهُمْ فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ*.[45]
میتوانیم بگوییم حضرت امیر(ع) مشتاق دیدار ما بوده است؟! این را باید بیشتر توضیح بدهیم که ان شاء الله در جلسه آینده بیان خواهد شد.
إن شاء الله خدای متعال برای ما فنای ذاتی و فعلی نسبت به حضرات عنایت بفرماید.
و السّلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته
[1] نور البراهين: 1/ 104 | رياض الأبرار في مناقب الأئمة الأطهار، ج2، ص: 149
[2] الکافي (ط – الإسلامیة)، ج 1، ص 222ف
[3] ( 1) أي لا يقدرون على التكلم بالحق و اعلاء كلمته في دولة الباطل( لح).
[4] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[5] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[6] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[7] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[8] همان
[9] همان
[10] نهج البلاغة ، خطبه 147
[11] انعام 75
[12] اعراف 185
[13] نهج البلاغة ، خطبه 147
[14] نهج البلاغة ، خطبه 147
[15] ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ج۳، نمط۹
[16] مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج4، ص: 30
[17] همان
[18] همان
[19] همان
[20] همان
[21] ق 35
[22] همان
[23] همان
[24] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[25] همان
[26] همان
[27] همان
[28] بحار الانوار، ج 10، ص 121؛ ج 11، ص 148 و 313؛ ج 17، ص 170؛ ج 18، ص 19؛ ج 20، ص 188 و 198؛ ج 22، ص 326، 329، 348، 373، و 385؛ ج 30، ص 223؛ ج 37، ص 331
[29] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[30] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[31] همان
[32] بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 22
[33] الوافي، ج4، ص: 166
[34] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[35] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[36] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[37] همان
[38] همان
[39] همان
[40] همان
[41] اصول كافى جلد 2 صفحه 130 رواية 3
[42] انفال
[43] انفال
[44] همان
[45] همان
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 334” دیدگاه میگذارید;