بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ ﴿64﴾[1]
روش تبلیغ دین
در محضر آیه نورانی شصت و چهارم سوره آل عمران بودیم.
آیه شریفه، نکات بسیاری را در روش تبلیغ و روش توسعه دین بیان میکند. عرض کردیم در نامه های پیغمبر اکرم(ص) به سران کشورهای کفر در آن زمان، این آیه، به عنوان آیه محوی دعوت قرار داشت و همچنین در جریان نصاری و یهود که خطاب «قل یا اهل الکتاب» آمده بود، این نشان میدهد که امروز هم همین آیه میتواند الگو باشد. به خصوص که این آیه، یک دین فطری کاملی را به صورت جامع بیان میکند. که این جامعیت در دین در این چند لفظ، با جاذبیتی که دارد، همه این ها را با هم جمع کرده است، هم جامعیت، هم پر جاذبه بودن و هم پویا بودن. علاوه بر اینکه اهداف را بیان میکند، ملاکات را هم بیان میکند. با یک کلام موجز، راه، غایت و روش را نشان میدهد. نشان میدهد که کلمات خدای سبحان در قرآن کریم، «جوامع الکلم» است. همه کلمات خدا «جوامع الکلم» است. اما ممکن است بعضی در جامع بودن گویاتر باشد و بعضی احتیاج به بیان حضرات دارد. اما هر چقدر انسان در این آیات قرآن غور میکند و روایات را میبیند، متوجّه می شود که معانی مانند دریا می ماند که گویا پایانی ندارد.
تعبیر زیبایی از امیرالمؤمنین(ع) نقل شده که فرمودند: «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْر»[2]، پرندگان بلند پرواز به افق من نمیرسند و آنچه از من جاری میشود و بیان میشود، مثل سیل است. هر کسی به قدر توانایی اش از این سیل عظیم استفاده میکند. کلمات الهی مطلق است. این باور ماست که در هر آیه ای، این آیه در بیان، مطلق است و همه آنچه را انسان ها نیاز دارند، در بر دارد به گونه ای که اگر هزاران انسان این آیه را بشنوند، برای آن ها، هزاران پیام دارد. برای هر کسی مطابق حاجتش گفتگو میکند و بیان دارد. این بیان دقیقی میخواهد که در جای خودش مطرح می کنیم. همین که ما در استخاره به این معتقدیم، نمادی از این مسئله است. کسی که استخاره میگیرد میتواند حاجت کسی که استخاره خواسته است را از همین آیه به دست آورد. این آیه برای این شخص حاجتی را و برای دیگری حاجت دیگری را اجابت می کند. مانند کلام انسانی نیست که حدّ داشته باشد. کلام انسان حدّ دارد و تعدّی از حدّش باعث میشود آن کلام ضایع شود. اما کلام الهی حدّ ندارد. چنانچه رحمت الهی حدّ ندارد. اجابت الهی هم حدّ ندارد. ما در گرفتن حدّ میزنیم. در کلام الهی هم حدّ نیست. ما در فهمیدن حدّ میزنیم. این ها دقیق است. اگر این باور باشد، وقتی به کلام الهی میرسد، اگر این مرتبه را هم فهمید فقط حد نمیزند که فقط فهم این است. بلکه راه را باز میگذارد. اگر راه را باز گذاشت، مراتب بعدی فهم هم امکان پذیر میشود. البته نه متباینات. همه این ها متوافقات هستند. اما بیان های مختلفی هستند.
معنای تسلیم محض شدن
این آیه شریفه که در محضرش بودیم، نکات متعددی از آن را بیان کردیم.
مرحوم علّامه میفرمایند: خلاصه آیه این است که آن چیزی که اسلام و قرآن بلکه همه انبیاء، چه فرد انسان و چه مجتمع انسان را به آن دعوت کرده است، ، آن چیزی است که فطرت تقاضا دارد و آن چیزی که فطرت تقاضا دارد، کلمه توحید است که همان توحید عملی است. این توحید عملی هم عبارت است از: تسلیم خدا شدن.
چطور در نظام عملی تسلیم مطلق بشویم ؟ به این صورت که تمام اعمال فردی و اجتماعی مان را با امر خدا تطبیق دهیم. تسلیم خدا شدن، یعنی تطبیق دادن تمام وجوه فردی و اجتماعی با امر خدا و دین الهی.
«و خلاصة ذلك أن الذي كانت تندب إليه جماعة الأنبياء (ع) أن يسير النوع الإنساني فرادى و مجتمعين على ما تنطق به فطرتهم من كلمة التوحيد التي تقضي بوجوب تطبيق الأعمال الفردية و الاجتماعية على الإسلام لله»[3]
تسلیم محض خدا شدن. این تسلیم بودن، ظاهرش خیلی ساده است، حقیقتش این است که انسان حقّ تصرف در خودش مگر به اذن الهی ندارد. بالاتر از این، حقّ ندارد تصرّف در خودش را به دیگری واگذار کند. حقّ ندارد دیگری را ربّ خودش بگیرد. یعنی نه این حقّ دارد دیگری را ربّ خودش بگیرد، نه دیگری حقّ دارد بر این ربوبیت کند. تمام این ها، کفر میشود. تمام این ها شرک میشود. اگر انسان هر فعلی را به میل خودش بدون اذن الهی انجام دهد، شرک است. شرک خفی است. لذا میفرماید «أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً»[4]، و به دنبالش بلافاصله این را آورده است: «وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ»[5]. ربوبیّت برای غیر نیست. طرفینی است. نه او حقّ ربّیّت دارد، نه این حقّ دارد او را ربّ خودش انتخاب کند. فقط تسلیم خدا بودن است.
در روایتی خیلی زیبا میفرماید که:
«قال عدي بن حاتم ما كنا نعبدهم يا رسول الله فقال (ع) أ ما كانوا يحلون لكم و يحرمون فتأخذون بقولهم قال نعم فقال (ع) هو ذاك»[6]
ما که این ها را عبادت نکردیم. پیامبر(ص) فرمودند: آیا قسّیسین و رُهبان شما، حرام را حلال میکنند یا خیر؟
کسی امر کند، نه اینکه حکم خدا را بیان کند. ربّیّتی که من دون الله باشد. اگر «لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً»[7] را به صورت مطلق می فرمود، ربوبیّت رُسل و حضرات معصومین(ع) هم جایز نبود. اما میفرماید: «اربابا من دون الله». اگر خدای سبحان در جایی اذن اطاعت میدهد، این ربوبیّت آن ها نیست، ربوبیّت خداست. چون او دارد دعوت به خدا میکند.
حقیقت ربوبیّت
در روایت دیگری از امام صادق(ع) میفرماید:
«وَ رُوِيَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: مَا عَبَدُوهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لَكِنْ حَرَّمُوا لَهُمْ حَلَالًا وَ أَحَلُّوا لَهُمْ حَرَاماً فَكَانَ ذَلِكَ اتِّخَاذَهُمْ أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» [8]
یعنی قانون را دست خودشان میدیدند. اگر کسی در مجلس ما دارد قانون گذاری میکند، در شورای نگهبان دارد تطبیق میکند، هوای نفس و ذوق شخصی را دخالت بدهد، یا کسی که در دولت دارد آیین نامه تصویب میکند، ذوقش را دخالت بدهد، این « حَرَّمُوا لَهُمْ حَلَالًا وَ أَحَلُّوا لَهُمْ حَرَاماً» [9]می شود. این « فَكَانَ ذَلِكَ اتِّخَاذَهُمْ أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ»[10] میشود. لذا قانون گذاری سخت است. قانون باید قانون خدا باشد. هر چیزی که غیر از این باشد، ربوبیّت این شخص بر دیگران و قبول ربوبیّت از جانب دیگران است. این دو روایت میفرمایند حقیقت ربوبیت قانون گذاری است. اگر اینطور است، این قانون گذاری هم به این نیست که یک قانونی را بنویسند و ابلاغ بکنند، همان جا دارد نگاه و قانون خودش را اعمال میکند. حتی اگر پدری دارد نگاه خودش را بدون استناد به امر و اذن الهی پیاده کند این هم ربوبیّت غیر الهی است و شرک است. ببینید چقدر نگاه دین و تکلیف متفاوت میشود. یک انسان الهی همه افعال و رفتارش به امر میشود. اذن در مباحات هم به امر میشود. گفته اند هر کدام را میخواهی تصمیم بگیری مباح است. این میشود تسلیم امر خدا بودن«وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ»[11] سعه اش خیلی وسیع است. مؤکدّ ربوبیّت خداست. هیچ کسی حقّی بر کس دیگری ندارد. حقّ حکم و امر ندارد. مگر این که امر خدا باشد که تو این امر را داری. این جا اطاعت این نیست. برگشتش به ربوبیّت حقّ است. اطاعت شخص نیست. یعنی شخص حقیقی ملاک نیست، شخص حقوقی میشود. خدا او را بر این کار نصب کرده و این تبعیّت از نصب اوست. امام است، ولیّ است، نبیّ است. خیلی لطافت بحث زیاد میشود. اگر ما درست مطرح کنیم که کسی حق ربوبیّت و ولایت بر دیگری ندارد، این جزء مترقّی ترین مباحث است. اگر میگوییم خدا ولایت دارد، استثناء متّصل نیست، تخصّصاٌ خارج نیست. نه اینکه کسی بر کسی حقّی ندارد مگر خدا، که «الّا» متّصل باشد. او استثناء مالکیّت مطلقه است که این قانون را هم او گذاشته است که کسی بر کسی حقّی ندارد. آن ولایت مطلقه قانون گذار است. آنی که خالق است، قانون گذار است. او در عرض این ها نیست که استثناء شده باشد.
شرائط مُطاع
لذا اطاعت از کسی باید شود که هوای نفس نداشته باشد. این در هر جمعی و اجتماعی امکان پذیر است. در نگاه مدیریتی ما باید در تمام مراتب مدیریت دیده شود. تحذیر شود، که هر کسی حقّ ندارد به کس دیگری امر کند. اگر مسئول گذاشته شده، حقّ ندارد امر کند، مگر در دایره ای که امر الهی به او اذن میدهد. اگر در دایره ای که امر الهی به او اذن میدهد، کار میکند، این امر الهی است، در مقابل دیگران خودش را عزیز نمیبیند. عزّتش را در واسطه شدن میبیند. در خدمتکار شدن برای دیگران. در رسالت داشتن برای دیگران.
خدای سبحان میگوید اگر کسی پولی به او رسید و به دیگران داد، خدا این کانال را توسعه میدهد، تا بیشتر برساند. اما اگر منقطع کرد و در خودش تمام و متوقّف شد، خدا میگوید سهم تو این ها نبود، این ها برای دیگران بود، رزق قطع میشود. لذا خدای سبحان، آدم های بخشنده و جواد را مجرای فیضش قرار میدهد. اوامر الهی هم همین طور است. کسی که امر الهی را میرساند، مجرای فیض الهی در امر قرار گرفته است. اما اگر امر به ذائقه خود این و سلیقه و هوای خود این شخص آلوده شد، هر اعمال سلیقه ای، سدّ کردن و خودش را در مقابل خدا قرار دادن است. اگر کسی برای خودش این حقّ را ببیند، معارضه با ربوبیّت حقّ کرده است. آن وقت هرچقدر به این مسئله مطّلع تر باشد، عقابش سخت تر است. لذا در نظام مسئولیتی ما، در نظام اداره کشور، اداره خانواده، اداره جمع، بالاترین مدال افتخار این است که خودش را مجرای امر خدا ببیند. مانند ملائکة الله که «لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ»[12]. تعصّی یعنی انانیت و از خودش چیزی قاطی کردن. ملاکه، هیچ حدّی به چیزی که امر خداست، نمیزنند.
مصادیق ربوبیّت در جامعه
سؤال: اگر کسی در سازمانی گرفتار این امر شرک آلود باشد، باید چکار کند؟
پاسخ: فعلاٌ این طرف را بیان میکنیم که باید فرهنگ سازی شود. اصلاحش هم طول میکشد. راحت نیست. اما اگر افراد باور کردند، حتّی کسانی که باید امر پذیر باشند، اگر دقّت کردند و هر امری را به سادگی نپذیرفتند و درست تبیین کردند، این کم کم ملکه را ایجاد میکند از جمع های کوچک به جمع های بزرگ سرایت می کند. سیستم مملکتی را در نظام اسلامی بر این چیدند، اما سلایق افراد در اجرا بر این قرار نمیگیرد. امّا سیستم جمهوری اسلامی که ولایت فقیه در رأس است، حقیقتش در فقه و امر خدا نمایان میشود، بقیه هم تابع او میشوند و به تنفیذ او بقا دارند، این اصل چینش یا قانون گذاری در کنارش شورای نگهبان قرار داده شده، یا لایحه دولت باید به مجلس برود و بعد شورای نگهبان، همه این ها امر الهی در آن دیده شده است، اما در اجرا منیّت ها و ربوبیّت ها میآید. نماینده مجلس اگر رأیش بر طبق این باشد که خدا چه میخواهد، اگر این را انجام ندهد، این همان ربوبیّت است، «یتخذ بعضنا بعضا اربابا» است. اسمش را نمیخواهد این بگذارد. زمان رأی دادن به این قانون اگر برای خودت حجّت پیدا کردی که خوب است اما اگر ذوق و میلت بود و دوست داشتی و رأی دادی، این بسیار خطرناک است. اگر با میل و دوست داشتن شخصی رأی دادی ،این همان ربوبیّت است. اگر این آیه جزء «اوتیت جوامع الکلم» که «لایتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله» باشد، خیلی در آن بیان است و مقاصد مطرح شده است.
حرمت تبعیّت از غیر بدون رضای الهی
یک موقع به ما میگویند «اکرم العالم»، اینجا وقتی وصف میآید، موکول کردن اکرام به وصف، مشعر به علیّت است. یعنی اینجا علم، سبب اکرام است. غیر از این که به تو وظیفه ات را اعلام می کند که عالم را اکرام کن، ملاک را برایت روشن میکند که علم سبب اکرام است. اینجا «وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ»[13] ، غیر از روشن کردن اهداف، دارد ملاک میدهد. هر تبعیتی از غیر، به طوری که من دون الله باشد، در نگاه الهی حرام است، جایز نیست. دارد ملاک میدهد. «وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ»[14] مُشعر به علیّت است. «العلّة تعمّم و تخصّص»، هر جا علّت باشد، حکم بواسطه علّت عمومیت پیدا میکند یا خاصّ میشود. در حیطه علّت، حکم اجرا میشود. لذا «وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ»[15] ، هم مشعر به علیّت است، هم اغراض و اهداف را دارد بیان میکند. این ها خیلی زیباست که هرچقدر انسان در قرآن کنکاش میکند دارد برای امروز ما تکلیف معیّن میکند. اگر من که دارم حرف میزنم در حرف زدنم رضای الهی و امر الهی و حکم الهی مقصودم نباشد، خوش آمد مستمع یا خوش آمد خودم بخواهد مطرح باشد، این یتّخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله است. این همه جا سرایت دارد. آدم میفهمد که لحظه به لحظه هر حرکت و سکون و گفتار و نگفتارش، هر عمل یا ترک فعلش، هر کدام بیان دارد. یا باید نسبت به امر الهی تابع باشد ، یا تابع نیست. اگر تابع نبود، اتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله شده است. نسبت به دیگران هم همین طور است. تصرّف در خود انسان هم همین طور است.
نکته: کلمه سواء، توحید عملی است. این کلمه سواء یعنی کتاب های ما که از جانب خدا آمده است، همه بر این متّفقند. اگر از اینجا شروع کردیم، در اختلافات، این مشترکات راهگشا میشود. همین توحید عملی در سایر امور هدایت میکند. «لانشرک بالله، لایتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله»هم در میآید.
متشابهات با برگشت به محکمات، محکم میشود. «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ» [16]، میخواهد حرف خودش را بزند.
اهل کتاب این نقطه را که توحید عملی است، قبول دارند. لذا نیاز نیست ما از ساده ترین مراتب حکم فطری شروع کنیم. نقطه شروع را همین توحید عملی قرار میدهیم.
بسط «قسط» و «عدل»
«و بسط القسط و العدل»
عدالت جزء فطری ترین تقاضاهایی است که اهل کتاب در کتاب هایشان مطرح شده است. «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»[17] اقامه قسط هم جزء اهداف اولی میشود. «لایتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله» از مصادیق اقامه قسط است. نه درون فرد قوه ای بر قوه دیگر غلبه کند، نه درون اجتماع فردی بر فرد دیگر غلبه کند. این بسط عدل است. هم در نظام فردی، هم در نظام اجتماعی. این از اهداف همه انبیاء بوده است. از اینجا آغاز میشود.
لذا معیار و میزان جریان امام زمان (ع)، بر پر کردن عالم از عدل و قسط است. پس از اینکه از ظلم و جور پر شده است. إعوجاجات فردیه و اجتماعیه، در قبالش عدل و قسط فردی و اجتماعی است. تمام بشارت جریان ظهور، آن اقامه قسط و عدلی است که همه انبیاء به او وعده دادند، لذا شعار ما در نگاه الهی و اسلامی، حتماٌ توسعه و بسط عدالت است. بالاترین جاذبه ای که امکان دارد ما تا آخر الزمان بتوانیم قلوب مردم و مستضعفان را جذب کنیم، همین شعار اقامه عدل و قسط است. نگوییم تکراری میشود. همه دولت های ما باید شعارشان اقامه عدل و قسط باشد.
مصادیق بسط عدالت
«أعني بسط التساوي في حقوق الحيوة» [18]
هیچ کسی ویژه نیست. همه در بهره مندی یکسانند. این باوری که هیچ کسی ویژه نیست، ویژه خواری و رانت خواری نداریم، خانواده برتر نداریم، همه یک جور بهره مند هستند.
«و الحرية في الإرادة الصالحة و العمل الصالح»[19]
همه در اینکه امکان اراده و عمل صالح داشته باشند، باید مساوی باشند. امکان علی السواء باید برایشان باشد. اینطور نباشد که یک کسی برایش امکان بیشتری در اراده و عمل باشد. اگر برای همه امکان بود، یک کسی بیشتر انجام داد با اینکه برای همه امکان بود، این منعی ندارد.
مثلا یک کسی در جامعه کودک است ، در یک خانواده، یک کسی بالغ است. اگر گفتیم در این خانه همه مساوی اند در استفاده از غذا و یخچال، کودکی که قدرت راه رفتن و باز کردن در یخچال را ندارد، نمیتوانیم بگوییم تو با کسی که به سرعت میتواند برود و در یخچال را باز بکند یکسان هستی.
مثلا در قرعه کشی ماشین میگویند بعضی میتوانند با سرعت کمتر از ثانیه برسند و برای بقیه دقایقی طول میکشد. این تساوی نیست. امکان باید برای همه باشد.
این نگاه مباره با ویژه خواری، شعار جذابی است. بسط قسط و عدل در همه شئون. که اراده و عمل صالح برای همه مساوی باشد. اما برای فسق و فجور باید تنگنا ایجاد کرد. لذا «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ ۖ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»[20]. چون رشد و غیّ واضح است، لا اکراه فی الدین. قد تبین الرشد من الغی. وظیفه تو این است که رشد را آنچنان آشکار کنی که هر کسی دنبال رشد بود، به راحتی پیدا کند. نه اینکه به رشد و غیّ کار نداشته باش، بگو «لا اکراه فی الدین». تو باید رشد و غی را آشکار کنی. اگر کسی عناد داشت، رو برمیگرداند. ببینید چقدر زیباست.
«و لا يتأتى ذلك إلا بقطع منابت الاختلاف و البغي بغير الحق» [21]
این امکان پذیر نمیشود مگر اینکه جلوی بهره مندی های مختلف گرفته شود، جلوی ویژه خواری گرفته شود. اجازه ندهیم ویژه خواری صورت بگیرد. اجازه ندهیم کسی بغی کند و سلطه پیدا بکند.
«و استخدام القوي و استعباده للضعيف و تحكمه عليه» [22]
اجازه ندهیم کسی از دیگران بیگاری بکشد. در جامعه الهی این اجازه برای کسی نیست.
«و تعبد الضعيف للقوي»[23]
باید آنچنان فرهنگ سازی بشود که ضعیف به قوی تن ندهد. اگر ضعیفی هم به قوی تن داد، این هم مقصّر است.
نمیگوییم خطاب قرآن فقط به قدرتمندان است. به مستضعفان هم هست. نه شما حق دارید آن ها را بپذیرید و نه آن ها حق دارند بر شما تحّکم کنند.
اگر این سه حکم را بخواهیم خلاصه بکنیم، این میشود:
«فلا إله إلا الله، و لا رب إلا الله، و لا حكم إلا لله سبحانه»[24]
نه خدا و معبودی غیر از خدا هست، نه ربّی غیر از خدا هست، نه حکمی غیر از خدا هست. حکم میشود نسبت به کسی که میخواهد حکومت کند و بپذیرد.
«لا حکم الا لله» که شعار خوارج بوده است، «کلمة حق یراد بها الباطل» بوده است. آن ها میخواستند بگویند امیرمؤمنان(ع) هم حق ندارند، پس به چه کسی رجوع کنند؟ چه کسی فاصل باشد و مبیّن باشد؟ اگر زمان پیغمبر اکرم(ص) هم بودند، میگفتند «لا حکم الا لله». خوب در برداشت از قرآن مختلف بودند. چه کسی باید بیان کند که این برداشت صحیح است و این برداشت غلط است. اصل «و لا حكم إلا لله»[25] حکم صحیح است. حاکم باید «و لا حكم إلا لله»[26] را ایجاد کند.
«و لا حكم إلا لله»[27] یعنی حاکم الهی فقط حقّ اجرای حکم را دارد.
«و هذا هو الذي تدل عليه الآية: «أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» الآية» [28]
تمام آیات دیگر در جای دیگر دارند همین را بیان میکنند. آدم میبیند کد و اصلی دستش آمده است و میبیند همه انبیاء داشتند همین را بیان میکردند.
«و قال تعالى فيما يحكيه عن يوسف (ع): «يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ[29]» [30]
دارد «لا نعبد الا الله» و «لا نشرک به شیئا» را بیان میکند.
«ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ» [31]
هرچه به غیر از او پرستیدید، خودتان اسم گذاری کردید. خدا برای آن ها نسبت به شما سلطه قرار نداده بود. خودتان این سلطه را قرار دادید.
«إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ» [32]
حکم فقط مخصوص خداست. حکم یعنی قانون گذاری. اگر این در وجود ما بخواهد توسعه پیدا کند خیلی کار سخت میشود. عبودیّت هم یعنی همین. لحظه به لحظه زندگی ما همین است. هر هوای نفس ما قانون گذاری است. اطاعت از غیر خداست. و این نهی «لا نعبد الا الله» و «لانشرک به شیئا» شاملش میشود. «لایتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله» شاملش میشود. انسان اگر در مقابل خدا از خودش تبعیت کرد، «لایتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله» می شود لذا حق ندارد از خودش مقابل خدا تبعیّت انجام دهد.
نگاه الهی در دعوت مردم
«أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»: يوسف- 40،
و قال تعالى: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ»
مردم مطیع این ها شده بودند. اگر ما مردم را به عنوان عالم عادت دادیم مطیع ما شوند، غلط است. ما باید به مردم نشان دهیم که دارند مطیع خدا میشوند. ما داریم حکم خدا را بیان میکنیم. آنها هم دارند تابع خدا میشوند. اگر جایی دیدیم که اظهار محبّت میکنند میل ماست، قلقلکمان میآید، حواسمان باشد که داریم دعوت به خود میکنیم. آغاز دعوت به خود است.
گاهی انسان احساس میکند که بگذار به من علاقه مند بشوند بعد از طریق من به خدا علاقه مند شود، اگر علاقه به عالم شوق به خدا ایجاد کرد، این خیلی خوب است. مثل علاقه به معصومین(ع) که موجب علاقه و شوق به خدا می شود.
«وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ »
حتی اگر مسیح بن مریم را مستقل ببینند مثل رُهبان میشود. مسیح نگفته بود، اما این ها این طور بیان کرده بودند.
«وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلَّا هُوَ»: التوبة- 31، إلى غير ذلك من الآيات».[33]
در این بحث نکات دیگری هم وجود دارد که انشالله در جلسات آینده بیان خواهد شد.
والسّلام علیکم و رحمه الله و برکاته
[1] آل عمران 64
[2] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 48| الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ج2، ص: 420
[3] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 248
[4] آل عمران 64
[5] همان
[6] مجمع البیان ج2 ، ص 767
[7] آل عمران 64
[8] مجمع البيان 2: 456 | بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج9، ص: 70
[9] همان
[10] همان
[11] آل عمران 64
[12] تحریم 6
[13] آل عمران 64
[14] همان
[15] همان
[16] آل عمران 7
[17] حدید 25
[18] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 248
[19] همان
[20] بقره 256
[21] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 248
[22] همان
[23] همان
[24] همان
[25] همان
[26] همان
[27] همان
[28] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 248
[29] یوسف 39
[30] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 248
[31] یوسف 40
[32] انعام 57
[33] بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج9، ص: 70
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 750” دیدگاه میگذارید;