بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
دوران غیبت، دوران عبور از سیطره تن
در بحث های سابق عرض شد که دوران غیبت، فقط دوران عقاب اقوام نیست که چون ظرفیّت نداشتند، غیبت ایجاد شود. بلکه دوران غیبت، دوران رشد و دوران أفضلیت اعمال است. دوران بهترین ایمان ها و بهترین افراد. به طوری که پیغمبر اکرم(ص) و امیرالمومنین(ع) و امام صادق(ع)، بارها از حسرت دیدار مردم دوران غیبت، صحبت می کردند و می فرمودند که ما چقدر مشتاق دیدارشان هستیم. آن ها کسانی هستند که «آمنوا بسواد علی بیاض»[1]. با نوشته هایی به ما ایمان میآوردند، بدون اینکه ما را دیده باشند.
دوران غیبت، دوران عبور از سیطره تن است. بدون اینکه امام دیده بشود، ایمان به او آورده میشود. پس عبور از احکام تن است که حواس ظاهری دخیل در ایمان نیستند، بلکه نظام عقول در رابطه با ایمان مردم مطرح میشود. دورانی است که طبق تعبیر بعضی روایات این دوران، عظیم ترین دوران بشریت است. عبادات بالاترین مقبولیت را دارد. درست است که طول کشیدن دوران غیبت عقاب است، اما اصل غیبت و دوران غیبت از سنن الهی است که انبیاء گذشته هم داشتند و در دوران امّت ختمی که با غیبت امام زمان (عج) محقّق میشود، تمام دوران غیبت های انبیاء گذشته تکرار شده و تمام مدّت و حکمت های آن ها محقّق شده است، و چه بسا بالاتر از آن هم باید محقّق بشود. دورانی است که حقیقتش بعد از ظهور مشخص میشود. این ها همه مضمون روایت است. تا ظهور محقّق نشود، معلوم نمیشود که حکمت دوران غیبت چقدر عظیم بوده است. بعضی حکمت ها را به نحو اجمال بیان کردند. اما حکمت اصلی فقط در دوره ظهور و پس از ظهور روشن میشود. خدای سبحان با مظهریت «اسم الظاهر» در دوران حضور و «اسم الباطن» در دوران غیبت و «اسم الجامع بین الباطن و الظاهر» در ایّام ظهور، محقّق میکند. سلطه این اسماء به لحاظ بشریّت است. خدای سبحان که باطن و ظاهر ندارد. این ظاهر و باطن به لحاظ ماست. به لحاظ فاقه و احتیاج ماست که خدای سبحان ظاهر و باطن پیدا میکند. چون مردم محتاج آن ها میشدند، تکثّر و تعیّن پیدا میکردند، در حالی که او «عالم الغیب و الشهادة» است، غیب و شهادت در پیش او، همه شهادت است. آن جا ظاهر و باطن همه، یک حقیقت واحده است، «هو الاوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن»[2]. نفرمودند هو الاوّل و هو الآخر که حیثشان جدا باشد، همان «هُوَ» که اوّل است، آخِر است، همان ظاهر است و همان باطن است. از همان حیثی که اول و آخر است، ظاهر و باطن است.
غیبت، دوران ظهور «اسم الباطن»
پس ظهور «اسم الباطن» در دوران غیبت است و سلطنتش محقّق است. خلیفه الهی امام است و به لحاظ ظاهری غائب است. لذا به تبع وجود امام و به ظهور باطنی امام، «اسم الباطن» حقّ هم در عالم حاکم است. «اسم الباطن» حقّ برکات و نتایجش چه خواهد بود که یک بحث دیگری است و در بعضی روایات، اشاره خواهد شد.
این بحث، یک بحث خیلی مهمی است که در امروز ما هم اثر گذار است و در مورد تعابیر خواب هم همین است که علاوه بر اینکه خواب ها تأویل و تعبیر دارند، تمام حوادث و وقایعی که در عالم اتّفاق میافتد، تعبیر و تأویل دارند. تعبیر، عبور از ظاهر به باطن است، تأویل بیان حقیقت است،
د رروایت آمده است: «النّاس نیام اذا ماتوا انتبهوا»[3]. مردم تمام آنچه به عنوان زندگی و حیات میبینند، به لحاظ آن حیات اخروی، خواب است. لذا آمده است که انسانی که از دنیا میرود، تازه میفهمد که خواب بوده است. یک خوابی که صد سال طول کشیده است. همچنین در روایت دارد که پس از برزخ که انسان بعث قیامتی میشود و بعد از این که آن حساب و کتاب اوّلی و سؤال قبر و جریان نکیر و منکر محقّق میشود، آن جا به مؤمن خطاب میشود: «نَمْ نَوْمَةَ عَرُوسٍ نَمْ نَوْمَةً لَا حُلُمَ فِیهَا» [4] خواب پریشان نمیبینی، خواب، آرامش بخش است. مثل خواب عروس است. دوباره برزخ نسبت به قیامت خواب است نسبت به بیداری. همچنان که از احکام خواب این است که انسان با صورت محشور است و حقیقتش بعداً تأویل یا تعبیر میشود، در عالم دنیا هم تا وقتی که در خواب است، نمیداند خواب است. باور دارد که بیدار است. هرچند ممکن است که خواب در خواب هم باشد. اما در عین حال انسانی که دارد خواب میبیند، اگر خواب طول بکشد، همه را حقایق میبیند. انسانی که در زندگی دنیاست، «الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا»، دوباره برزخ برای مومن «نومة العروس» است و برای کافر هم، مضطربانه ترین خواب است. منتها برزخ به لحاظ قیامت خواب است و به لحاظ دنیا، بیداری است. به لحاظ خودش هم بیداری است.
هر دوران قبلی، تعبیر و تأویلش در دوره بعد محقّق میشود. این یک بحث بسیار عالی است که اعمالی که انجام میدهیم، یک عمل ساده است. اما حقیقتش در آخرت مشخص میشود. یک معصیت در اینجا به ظاهر یک عمل فیزیکی است که لحظاتی از عمر ما را مشغول می کند، اما حقیقتش چیست و چه صورتی دارد، تعبیر و تأویلش آنجا مشخص میشود.
خدای متعال میفرماید: کسی که مال یتیم میخورد، «إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا» [5]، پس آنچه به عنوان صورت ها میبینیم، حقایقی دارد. آن وقت میبیند هر عملی دانه ای و بذری است که کاشته است. بعد آشکار میشود.
چقدر خواب با بیداری متفاوت است؟ حقیقت تمام وقایعی که در دنیا به نحو تعبیر یا تاویل محقّق شده است -اینکه تکرار میکنیم تأویل یا تعبیر، بحثی دارد که الان وارد نمیشویم- را میبیند و آن جا آشکار میشود.
سنّت غیبت در انبیاء
– حَدَّثَنَا عَبْدُ الْوَاحِدِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُبْدُوسٍ الْعَطَّارُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَيْبَةَ النَّيْسَابُورِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا حَمْدَانُ بْنُ سُلَيْمَانَ النَّيْسَابُورِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْمَدَائِنِيُّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ الْهَاشِمِيِّ قَالَ سَمِعْتُ الصَّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع يَقُولُ إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَيْبَةً لَا بُدَّ مِنْهَا
اگر حاکمیّت حضرات(ع) در زمان امام حسن عسگری(ع) هم بود، باز «لابدّ من الغیبة». این طور نیست که غیبت فقط در فرض عدم حاکمیّت باشد. طول کشیدنش، اگر حاکمیت نباشد، اثر دارد. امّا اصل غیبت حضرت در انبیاء سابق هم وجود داشته است.
به کتاب «کمال الدین» رجوع کنید، غیبت هایی میشمارد. بعضی از غیبت ها در دوران ریاست و حاکمیّتشان محقّق شده است. در مورد سلیمان نبی(ع) یا موسای کلیم(ع) یا بعضی از انبیاء دیگر، در دوران حاکمیّت، سلطه و سیطره شان، غیبت محقّق شده است. این گونه نبوده که غیبت فقط مربوط به دوران محجوریت باشد. چون غیبت عبور دادن از ظاهر به باطن است، بلکه اگر دوران حاکمیّت باشد، لازم تر است. هرچند در دوران محجوریت و ممنوعیتی که دشمنان ایجاد میکنند، خدای سبحان نقشه رشد عقول را در آن دوران با ایمان مضاعف مردم محقّق میکند. دست خدا بسته نیست. دشمن فکر میکند دست خدا بسته است. فکر میکند با ظلمش جلوی اجرای نقشه الهی را میگیرد. امّا نمیداند که دارد نقشه الهی را پیاده میکند، چوبش را هم میخورد، چون دارد با ظلم محقّق میکند.
تعبیر «صاحب هذا الامر» خیلی زیباست. ما همه «اولی الامر» هستیم، اما این امر یک صاحبی دارد که مختصّ است. صاحب این امر، غیبتی دارد که چاره ای از آن نیست. ناگزیر است.
بعضی از علائم ظهور، قطعی اند، حتماً محقّق میشوند، نسبت به بعضی ممکن است بدا حاصل شود. خود «اصل الغیبة» از قطعیات است. همچنان که «اصل الظهور» از قطعیات است. سیرها را دقت کنید. «اصل الغیبة»، «اصل الظهور»، «اصل القیامة»، بدا بر نمیدارد. زمانشان تغییر بردار است، که چه زمانی باشد و چگونه باشد، اما تربیتشان و اصلشان بدا بردار نیست که تغییر ایجاد شود. ظهور قبل از غیبت امکان پذیر نیست. حتماً ظهور، پس از غیبت است و قیامت پس از ظهور است. چه در نظام فردی، که انسان به آن ظهور عمومی نرسد و قبل از آن از دنیا برود، هر سه محقّق میشود، چه قیامت عمومی و قیامت کبری، که همه این مراتب را طیّ خواهند کرد.
ضلالت ابتدائی یا جزائی
«يَرْتَابُ فِيهَا كُلُّ مُبْطِلٍ»
هر کسی که اهل بطالتی در وجودش باشد، به شکّ خواهد افتاد. در روایت قبل که خواندیم فرموده بود که هیچ کس به خاطر غیبت، به شک مبتلا نخواهد شد. اگر خدا میدانست که غیبت باعث میشود کسی به شک مبتلا شود، هیچ گاه غیبت را ایجاد نمیکرد. یعنی خدای سبحان، ضلالت ابتدایی ندارد. ضلالت جزایی هست. «يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ»[6]، اگر کسی عملی انجام داد که لازمه اش ضلالت بعد ضلالت بود، نتیجه اش «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا»[7] می شود، خدا هم این مرض را در وجودشان زیادتر میکند. مرض در قلوب خودشان بود. هدایت ابتدایی داریم که خدای سبحان ابتداءاً ایجاد میکند و هدایت پس از هدایت جزایی هم ایجاد میکند. اما فقط ضلالت جزایی داریم نه ابتدایی. آن جا هم فرمود که غیبت، حتماً سبب شکّ و گمراهی نخواهد شد. هرجا که نسبت میدهد که غیبت پس از شک ایجاد میشود، جزایی است. «وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ»[8]. هر مُبطلی به شک خواهد افتاد. یعنی کسی که بطالت قبلاً در وجودش بود. مُبطل، مانند مُفسد است. فاسد غیر از مُفسد بود، مُبطل هم کسی است که بطالت در وجودش ریشه دار شده است.
علّت غیبت
«فَقُلْتُ وَ لِمَ جُعِلْتُ فِدَاكَ» [9]
چرا غیبت باید محقق بشود و ناچار از غیبت هستیم؟
این ها کلمات خیلی دقیقی است.
«قَالَ لِأَمْرٍ لَمْ يُؤْذَنْ لَنَا فِي كَشْفِهِ لَكُمْ»
این علّتی دارد که به ما اذن داده نشده است، در این که برای شما علّت غیبت را بیان کنیم. این که اذن داده نشده است، یعنی قابل بیان است و ما بیان نمیکنیم، یا این که اصلاً قابل بیان نیست. تکویناً اجازه داده نشده است. اگر تشریعی باشد یعنی میشود بیان کرد و ما بیان نمیکنیم. ما که همه حقایق را بیان میکنیم. حقایق را از نظام تکوین به نظام تشریع میآوریم، وحی را بیان میکنیم، این مسئله که «لم یؤذن لنا فی کشفه»، اجازه نداریم تکوینا، یعنی جای بیان نیست. از تتمّه روایت این بیان بر میآید که امکان بیان نیست. باید شهود شود. روایاتی هم در تأیید این مطلب هست.
حکمت غیبت
«قُلْتُ فَمَا وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِي غَيْبَتِهِ»
با اینکه حضرت فرمودند: «لم یؤذن لنا»، سؤال میکند که وجه حکمت در غیبت چیست.
از اینکه حضرت این جا پاسخ میدهد و آنجا فرمودند نمیشود، جمعی نیاز دارد که بیان میکنیم.
«قَالَ وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِي غَيْبَتِهِ وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِي غَيْبَاتِ مَنْ تَقَدَّمَهُ مِنْ حُجَجِ اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ »
همه انبیاء گذشته، غیبت داشتند و امّت هایشان را در این کمال قرار میدادند و این مسأله را خدای سبحان قرار داده بود، ولی کمال «اسم الباطن» که میخواست محقّق شود، مطابق «اسم ظاهر» آن دوران بود. در دوره نبیّ ختمی، «اسم الباطن» که محقّق میشود، مطابق «اسم الظاهر» آن است که مطلق است. لذا فرمودند باید در این دوره، تمام غیبات انبیاء و اوصیاء محقق بشود.
تا این جا این استفاده میشود که اگر کسی به تاریخی که قرآن یا روایات ذکر میکند، برگشت، به این نگاه که تفسیر غیبت آن ها را پس از ظهور آن ها ببیند، مرتبه ای از ظهور هم آشکار میشود. ظهور بعد از غیبت است، وجه غیبت پس از ظهور که معلوم شد، چون مرتبه ای از این غیبت است، مرتبه این از این بیان هم روشن میشود. پس حضرت به یک حقیقت عینی، نه یک بیان مفهومی، إحاله دادند. إحاله دادن، به یک حقیقت عینی است که وجه غیبت همان است و نسبت به انبیاء گذشته و اممشان محقّق شده است.
این احاله، بیان مدل عینی بود. وقتی آن ها را فهمیدید، میتوانید مرتبه ای از وجه غیبت امام زمان(ع) را بفهمید.
تفصیلاً در ادامه میفرمایند:
کشف حکمت غیبت بعد از ظهور
«إِنَّ وَجْهَ الْحِكْمَةِ فِي ذَلِكَ لَا يَنْكَشِفُ إِلَّا بَعْدَ ظُهُورِهِ»
بیان امکان ندارد. یعنی آن حقیقتی که هست، اما پنهان است، انکشافش پس از ظهور است. انکشاف انبیاء(ع) پس از ظهورشان محقّق شده است، بروید ببینید. إحاله دادند. وجه غیبت امام زمان(ع) که اکمل و اتمّ از همه آن هاست، پس از ظهور محقّق میشود. این نشان میدهد که قابل بیان مفهومی نیست. خودش بیان است. چنان که در مسئله «وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ۖ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّ»[10]، خدای متعال در پاسخ فرمود که روح از أمر من، یعنی از عالم امر است. نه این که بی پاسخ گذاشته باشد. اینجا هم پاسخ است. این بیان است که سنخ جریان غیبت و حکمت غیبت از سنخ حقایق عینیه است که این حقیقت عینیه تا فصل أخیر و آخرین مرتبه اش نیاید، آشکار نمیشود. یک موقع یک جزء است، جزء ممکن است بیان شود. اما یک چیزی است که فصل أخیرش آن را آشکار میکند. تا فصل اخیرش نیاید، حقیقت ظهور مُلحق به غیبت نشود، معلوم نمیشود که غیبت با مردم چه کرده است. نشان داده نمیشود که آن چیزی که در دوران غیبت مترائی بود، چگونه محقّق شد. این باید معلوم شود که چگونه محقّق شده است. لذا بیان این نیست که بخواهد إغراء به جهل کند و بگوید شما نمیفهمید و نمیتوانید بفهمید. نوع بیان برای این است که اصلاً سنخ غیبت از سنخ حقایق عینیه است و سنخ حقایق عینیه اگر در مفهوم آمد، انقلاب پیدا کرده است، این آن نیست. و از آن سنخ مسائلی نیست که با مفهوم بشود بیانش کرد. حداکثری که میشود بیان کرد این مقدار است که «إن وجه الحکمة فی ذلک لاینکشف الا بعد ظهوره». بعد در ادامه تمثیل میکنند:
تمثیل دوران غیبت و ظهور به جریان حضرت خضر(ع) و موسی(ع)
«كَمَا لَمْ يَنْكَشِفْ وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِيمَا أَتَاهُ الْخَضِرُ ع مِنْ خَرْقِ السَّفِينَةِ وَ قَتْلِ الْغُلَامِ وَ إِقَامَةِ الْجِدَارِ لِمُوسَى ع إِلَى وَقْتِ افْتِرَاقِهِمَا»
همان طور که خضر(ع)، در هر سه کاری که انجام داد که سوراخ کردن کشتی، کشتن آن غلام و اقامه جدار بود، توحید را به مرتبه کمالی آن در نگاه موسی(ع) سیر داد، به طوری که در اولی میفرماید «اردت ان اعیبها»، در قتل غلام میگوید «اردنا»، در مرتبه اقامه جدار میگوید «اراد ربک». امّا موسی(ع) که این واقعه را در نظام تشریع میدید، در آن نظام، جای اعتراض داشت. باید هم اعتراض میکرد. چرا آن غلام را بدون گناهی که از او دیده شود کُشتی و چرا کِشتی را بدون اینکه صاحبانشان راضی باشند، سوراخ کردی و چرا دیوار را در این جایی که هیچ پذیرایی از ما نکردند، رایگان اقامه کردی. اما میگوید تحت این سه واقعه، سه حقیقت و سه تعبیر و سه تأویل است که آن تأویلش را وقت جدایی بیان میکند. آن دورانی که با موسی(ع) بود، این حقایق آشکار نشد. وقت افتراق و جدایی آشکار شد. آشکار شدن حقائق دوران غیبت، وقت ظهور است، چنان چه بیان نظام تکوین، که در فعل خضر(ع) آشکار بود، با اعتراضات تشریعی موسی(ع) مواجه شد و این هم سرجایش درست بود.
لذا دوران غیبت و دوران ظهور به عنوانی، مانند نظام تکوین و تشریع است. دوران تکوین وقتی آشکار میشود که ظهور جامع «اسم ظاهر و باطن» است، تازه معلوم میشود که اسم باطن چه بود و برای چه بود. معلوم میشود که چطور استعدادها برای دوران ظهور آماده شد. اگر دوران غیبت نبود، آن استعدادها محقق نمیشد.
ما ظهور را هنوز نشناختیم که چه میخواهد بشود. احساسمان این است که حضرت(ع) تشریف میآوردند و سلطه ظاهری پیدا میکنند. سلطه ای که حضرات دیگر پیدا نکردند. نه، عالم میخواهد به غایتش برسد. در روایات کافی شریف هست که برای خدا ارادات، غایات و نهایاتی است. همه غایات و نهایات میخواهد محقّق شود. ظهور« اسم الظاهر و الباطن» بتمامه میخواهد محقّق شود.
غیبت، دوران سِرّ و أمر
«يَا ابْنَ الْفَضْلِ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ أَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى»
این موضوع، از عالم أمر است، دوران «اسم الباطن» است. مثل همان آیه که فرمود: روح از نظام بدن که نظام خلق است، نیست بلکه روح، از نظام أمر است. «عالم خلق» داریم و «عالم أمر».
«وَ سِرٌّ مِنْ سِرِّ اللَّهِ وَ غَيْبٌ مِنْ غَيْبِ اللَّهِ »
دوران غیبت، دوران غِیب است. خیلی تعبیرات دقیق است. تفصیل و تبیینی بالاتر از اینکه بگوید دوران غیبت، دوران غیب است، دوران سِرّ است، دوران أمر است، وجود ندارد. ببینید چقدر خوب تبیین کرده است. اگر «سِرّ» بیان شد، دیگر سِرّ نیست. «أمر» اگر بیان شد، أمر نیست. «غِیب» اگر بیان شد، دیگر غیب نیست. «غیب» بیان ندارد. «سِرّ» بیان ندارد. مشهود آن درون انسان میشود. اگر بیان شد، ظاهر میشود. لذا اگر حقیقت دوران غیبت، که غِیب و سِرّ و أمر است، فقط در دوران ظهور آشکار میشود، به خاطر این است که در دوران ظهور، مَظهریت جامع «اسم الظاهر و الباطن» محقّق میشود، آن وقت غیب خودش را نشان میدهد. آن هم نه به نحو علم مفهومی. بلکه به نحو علم شهودی.
در دوران امام زمان(ع)؛ مردم به نحو علم حصولی علم پیدا نمیکنند. بلکه به نحو شهودی این مطلب را میبینند. لذا آن جا هم بیان نیست. بلکه رسیدن است. به غایت غیبت میرسند. به نتیجه غیبت که غِیب و سرِّ و أمر است، میرسند. وقتی رسیدند، آن وقت برایشان معلوم شده است. نه اینکه به علم حصولی معلوم شده است.
ما مثل یک گنگی هستیم که نه زبان دارد، نه گوش شنیدن دارد، یک حقایقی را میخواهند برای ما بگویند. وقتی حضرت(ع) میفرمایند: «لم یؤذن له فی کشفه»، ما میخواهیم دست و پا بزنیم که بیان کنیم. هرچه بیان کنیم، دورتر شده ایم. همین مقداری که فقط بیابیم که این از سنخ بیان نیست، یعنی از سنخ مفاهیم نیست، یعنی از سنخ ظاهر نیست، از سنخ، غِیب است. لذا گفته اند که یکی از مصادیق «یومنون بالغیب»، ایمان به امام است. ایمان به غِیب است. امام غائب، امام غِیب است.
مراتب غِیب
ولی غِیب مراتبی دارد که غیبت، غیبت از بدن است و اگر نظام روح هست، حاضر و ظاهر است. اما ظهور نظام روح به لحاظ عالم دنیا، غائب است. نظام روح، نظام عالم أمر است، نظام عالمِ غِیب است، نظام عالمِ سِرّ است. جایی که نظام روح ظاهر است، ظهور او نسبت به من که در عالم بدن و عالم محسوس دنیا هستم، غائب و باطن است. غِیب است. امّا اگر کسی در نظام روح قرار گرفت و سُلطه نظام روح برایش محقّق شد، در همین دوران غیبت، نظام غیب امام برایش آشکار میشود.
امیرمؤمنان(ع) و حضرات معصومین(ع) برای عموم، مکلّف به دوران «اسم الظاهر» بودند. هرچند برای خواصّ و اصحاب سِرّ، سِّر را بیان میکردند و غیب و امر را داشتند. اما در دوران غیبت، خواص عمومیت پیدا میکنند. همه مخاطب به این مرتبه میشوند و همه به دنبال این مسئله باید راه بیافتند.
امام زمان(ع) نسبت به ائمه سابق، فعالیتّشان بیشتر است. در دوران سابق، مردم به امام رجوع فیزیکی داشتند، امّا در زمان امام زمان(ع)، مراجعه در نظام روحی است. همه با خورشید پشت ابر مرتبطند. همه جا محضریت است. اینطور نیست که بگویی از کجا نور میآید. قرص بدن دیده نمیشود. نه اینکه بدن نیست. دوران ظهور، هم بدن در کار است و هم نظام روحی سیطره دارد. منتها در آنجا بدن تابع روح میشود.
«وَ مَتَى عَلِمْنَا أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَكِيمٌ صَدَّقْنَا بِأَنَّ أَفْعَالَهُ كُلَّهَا حِكْمَةٌ وَ إِنْ كَانَ وَجْهُهَا غَيْرَ مُنْكَشِفٍ».
برای شمایی که مرتبه علمی تان به این مرتبه نرسیده است، اگر باور داشتیم که خدا حکیم است، حتماً یقین داریم که دوران غیبت از مظاهر حکمت الهی است، هرچند علّتش برای ما در نظام ظاهری آشکار نشود. با قدم باطنی امکان پذیر است.
در دوران غیبت، کجا دنبال امام باشیم؟
در روایت شریف میفرماید:
24- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الثَّالِثِ ع قَالَ: إِذَا رُفِعَ عَلَمُكُمْ مِنْ بَيْنِ أَظْهُرِكُمْ فَتَوَقَّعُوا الْفَرَجَ مِنْ تَحْتِ أَقْدَامِكُمْ. [11]
وقتی امامتان از شما غائب شد، دنبال فرج کجا باشید؟ وقتی امام از جلوی روی شما رفت. پرچمدار از مقابل شما رفت. همه باید پشت پرچم حرکت بکند. «الیهم یفیء الغالی» [12]، آنی که تندرو است باید پشت پرچم برگردد. یعنی پشت سر حضرات(ع) حرکت کند. «و بهم یلحق التالی» [13]، آنی که کندرو است، باید خودش را برساند. اگر پرچم را از جلو بردارند چه میشود؟ وقتی پرچم از جلو روی شما برداشته شد، «فتوقعوا الفرج من تحت اقدامکم،» یعنی به زمین نگاه کنید؟ نه، به اعمال یقینی که میدانستید عمل کنید. با عمل میتوانید به این برسید. فرج چگونه محقق میشود؟ با عمل به یقینیات. این بحث،جزئیات و روایاتی دارد.
در روایت دارد که اگر کسی منتظر است، پس عمل صالح انجام دهد. «فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا» [14]، هر کس می خواهد به ملاقات ربّ برسد، عمل صالح انجام دهد. در این جا عمل صالح را مقدم کرده است. اصل این است و شرطش «لایشرک» است. اینجا هم اگر کسی منتظر است، عمل صالح انجام دهد. عمل صالح ارتباطش با فرج چیست بحث دقیق و مهمّی است. با سنّت یوسفی، ارتباط محضی پیدا میکند. ان شاء الله در جلسات دیگر خدمتتان هستیم.
والسّلام علیکم و رحمه الله و برکاته
[1] كمال الدين ج۱ ص۲۸۸
[2] بحار الأنوار ج۸۳ ص۱۶۵ | مصباح المتهجد ج۱ ص۲۲۰ | عوالم العلوم ج۱۱ ص۳۲۹ | المصباح (للکفعمی) ج۱ ص۷۲
[3]شرح الكافي-الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندراني)، ج9، ص: 170 |
[4] الأصول من الکافی، ج 3 ، ص240
[5] نساء 10
[6] رعد 27
[7] بقرة 10
[8] بقرة 26
[9]كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص: 482 | بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج52، ص: 91
[10] اسراء 85
[11] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 341
[12] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 47
[13] همان
[14] کهف 110
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 324” دیدگاه میگذارید;