بسم الله الرّحمن الرّحیم
سوره آل عمران:
الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ (60) فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ (61) [1]
مباهله، برهانی عینی
در محضر یکی از آیات عظیم ولایی قرآن هستیم و یکی از بحث های زیبایی است که جلسه گذشته قسمتی از آن را در محضر دوستان بودیم. این آیه شریفه که به «آیه مباهله» معروف است، از برهان های عینی خدای سبحان است. برهانی عینی است که اقامه شده است، ما علاوه بر براهین علمی، براهین عینی داریم که خود این عین و برهان عینی یک نحوه ایجاد علم است و هدایتگری دارد. به همین جهت خود بحث برهان های عینی، یک باب وسیعی را میطلبد که عمده معجزات انبیاء در دایره برهان عینی بوده است. و لذا یک تحقیق جدایی برای این کار میطلبد. اما همین مقدار که اشاره کردیم عبور میکنیم و به بحث و مسئله مباهله ذیل آیه میپردازیم.
در بحث آیه شریفه، پس از آیه قبل که آیه 60 بود که «الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ » [2]، حق از جانب ربّ توست و آنچه محقّق و ثابت است از جانب ربّ توست. «فَلَا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ »[3]. یک اثبات و یک سلب. از شک کنندگان نباش. این بیانی که خدای سبحان برای پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دارد، یک بیان علم حضوری است. وحی الهی خودش علم حضوری است و باعث شک نخواهد شد. لذا «فَلَا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ» [4]، نه اینکه جای شک باشد و خدای سبحان بخواهد جای شک را بردارد.
استغفار رفعی و دفعی
عرض شد که بعضی از بیانات دفعی و برخی رفعی است. گاهی استغفار رفعی داریم که گناهی محقّق شده و توبه آن گناه را برمیدارد و باعث پوشش و جبران آن گناه میشود. گاهی استفغار، دفع گناه میکند. استغفار اولیاء و اصفیاء، دفعی است. در اینجا که میفرماید «الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ »[5]، این بیان استغفار دفعی است. یعنی ای پیغمبر و نبیّ ما، آن جای شک از وجود تو برداشته شده است. چون آنچه که به عنوان وحی الهی بر او نازل میشود و علمی که در دایره وجود پیغمبر (ص) محقق شده، علم حضوری است، لذا جای شک و تردید در علم حضوری که متن واقع است نه صورتی از واقع، باقی نمیگذارد.
با این بیانی که خدای سبحان برای پیامبر اکرم (ص) داشتند، که ناظر به استدلال ایشان در مورد حضرت عیسی (ع) بود که فرمودند: «إِنَّ مَثَلَ عِيسَىٰ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ ۖ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ» [6]. این بیان و استدلال تو یک بیان واقع و صدق محض است و جای هیچ شک و تردیدی در آن نیست. «فَلَا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ» [7] مقدمه برای مباهله و حجت عینی می شود.که حالا اگر آنچه که تو داری و آن علمی که در دست توست یک علم بدون شک است، یک علمی است که شکی بر او وارد نمیشود، پس حالا در مقام برهان عینی بر بیا.
حقیقت برهان عینی
برهان عینی چیست؟ برهان عینی این است که بعد از اینکه تو استدلال علمی کردی و این ها در مقام استدلال علمی، با اینکه فهمیدند استدلال تو درست است و جوابی برای آن نداشتند، دست از ادعایشان که فرزند خدا بودن عیسی (ع) بود، برنداشتند. اگر کسی سماجت و اصرار غلط داشت که در آن چیزی که برایش روشن شده بود، با تو محاجّه کند، اینجا دیگر جای استدلال علمی نیست که بخواهی استدلال دیگری داشته باشی. برای او حجّت تمام شده و مطلب روشن شده است. پس جای استدلال و برهان عینی است. بحث مباهله پیش میآید. از حالا به بعد که اصرار و سماجت میکنند، تو مباهله کن. مباهله را هم بیان میکند که «تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا» [8] این هم یک احتجاج است. آن هم با این زیبایی. شاید ما اگر خودمان را در جای نصارای نجران بگذاریم که فکر میکردند با انکار و عناد علمی بتوانند سر مریدان خودشان را شیره بمالند و بتوانند بر شکست علمی شان، سرپوش بگذارند که ما نپذیرفتیم، ما قانع نشدیم، میتوانند هنوز شهواتشان را ادامه بدهند. اما پیغمبر اکرم (ص) به امر خدای سبحان، کاری کردند که این ها در یک منگنه و راه بدون بازگشت قرار بگیرند. آن راه، تن دادن به استدلال و حجت عینی بود. آن ها پیش بینی نمیکردند که با این مسئله مواجه شوند. لذا تا این پیشنهاد مطرح شد که اگر میخواهید ادامه دهید، راه دیگر استدلال و برهان علمی نیست. راه برهان عینی است. پس مباهله معلوم شد که مرتبه اش هم کجاست. جلسه گذشته هم به این اشاره شده بود.
واژه شناسی آیه/ «تعالوا»
«تعالوا»در لغت روشن است. عرب سه اصطلاح دارد. اگر بالا به پایین باشد «إنزل» میگویند. در مساوی به مساوی، رو برو و این طرف و آن طرف، «إلیّ» (به سوی من بیا) تعبیر میشود. از پایین به بالا بخواهد بیاید، میگوید «تعالوا». کسی که بالا قرار دارد و دیگری را میخواهد بالا بیاورد، میگوید «تعالوا». این پس با ادب عرب به کار رفته است. ما گاهی در فارسی هر سه را یک طور به کار میبریم. فلسفه این هم در مفصّلات ذکر شده است.
واژه شناسی آیه/ «نَدعُ»
«نَدعُ» یعنی همه ما و شما، هم شامل نصاری میشود و هم پیغمبر اکرم (ص). در «نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ»، به قرینه اینکه بین «أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ» تمایز قائل شده و فقط « نَدْعُ أَبْنَاءَنَا» نفرموده است، معلوم میشود که متکلم مع الغیر در «ندع »و همچنین «نبتهل» و «نجعل» یک چیز است، اما در «ابنائنا و نسائنا و انفسکم» متکلم مع الغیر، اختصاص به پیامبر (ص) دارد.
ما دعوت کنیم، همه نصاری و مسلمان را شامل میشود. اما ما فرزندانمان را و شما فرزندانتان را. خود این تفاوت در نتیجه گیری های بعدی خیلی تاثیر دارد. قرینه در کار است که شما و ما هر کدام جداگانه خطاب کنیم. شما فرزندان و نساء و انفستان را بخوانید، ما هم فرزندان و نساء و انفسمان را میخوانیم.
مصداق «أبنائنا»
نکته دیگر «أبنائنا و أبنائکم» است، با فعلی که پیغمبر اکرم (ص) انجام دادند که اوّلاً دو نفر را آوردند. فقط امام حسن و امام حسین علیهما السلام را آوردند. نشان میدهد فرزند دختری، فرزند است. به لحاظ اینکه مصداق «أبنائنا» را دو فرزند دختری شان را آوردند. این یکی از مسائل مورد بحث در تاریخ است که آیا فرزندی که از دختر به دنیا میآید، او هم آیا فرزند پدر بزرگ حساب میشود یا خیر؟ نسل فقط از پسر ادامه دارد، یا از دختر هم حساب میشود. اما هم این آیه شریفه در استدلالات حضرات معصومین(ع) مانند موسی بن جعفر(ع) در جلسه هارون الرشید که او سؤال میکند، حضرت(ع) به این آیه شریفه استدلال میکنند. روایتش در بحث روایی میآید. همچنین آن آیه شریفه ای که در مقام شمردن انبیاء، به خود عیسی (ع) هم به عنوان فرزند ابراهیم (ع)میرسند.
آیه شریفه می فرماید:
وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنَا وَ نُوحاً هَدَيْنَا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسَى وَ هَارُونَ وَ كَذٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ﴿84﴾وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيَى وَ عِيسَى وَ إِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ ﴿85﴾ [9]
با اینکه حضرت عیسی(ع) فقط از جهت مادری به ابراهیم خلیل(ع) منتسب بود. پس فرزند دختر فرزند محسوب میشود. ما هم همینطور متصل به مادرمان فاطمه سلام الله علیها هستیم. بعد میگوید بیشتر توضیح دهید، حضرت(ع) به آیه مباهله هم استشهاد میکنند.
به تعبیر مرحوم علامه(ره)؛خود این دلالت دارد در آن زمان، بیش از دو نفر که مصداق ابنائنا باشد، نبود. در غیر این صورت لازم بود برای تحقّق آیه، لا اقل سه نفر را میآوردند، تا سه نفر محقّق بشود. پس آنچه مقدور بود و صدق ابنائنا میکرد ، دو نفر بیشتر نبود. سومی در کار نبود که آورده شود.
مصداق «نسائنا»
همچنین فراز بعد که میفرماید «نسائنا و نسائکم». در اینجا فقط حضرت زهرا سلام الله علیها را آوردند. معلوم میشود مقصود ازواج نیست. نساء در مقابل مرد است. شامل همسر و فرزند دختر و خواهر و … میشود. اینجا هم حضرت نسائنا را مختص به حضرت زهرا سلام الله علیها کردند با اینکه در این دوره که حدود سال نه هجری است، حضرت همسران متعدد داشتند و زنده و حاضر بودند، اما جمع را با مفرد تحقّق دادند، پس نسائی منتسب به پیامبر(ص) در این مرتبه از قُرب نیست. مصداقی که حضرت محقّق کردند، غیر از اثباتش، نفی هم دارد. نسائنا با اینکه اقلّ مرتبه اش این بود که سه نفر را بیاورند و این سه نفر ممکن بود از افراد نزدیک پیامبر(ص) که شاید مقام خوبی هم داشتند، باشند، اما معلوم میشود که در این مرتبه نبودند که بخواهند کنار فاطمه سلام الله علیها قرار بگیرند. پس اصل مباهله همه جا سرایت دارد. اما مصداقی که پیغمبر(ص) محقّق کردند و طریقی که در تحقّقش پیش گرفتند، بسیار حجّیت دارد که یک نفر را به عنوان نسائنا آوردند. این فضیلت بین همه زنان در عصر حضرت، مختص به حضرت زهرا سلام الله علیها بود.
بعضی از مقدّم کردن ابنائنا بر نسائنا، استفاده کردند که محبّت فرزندان برای انسان اشدّ از محبّت دختران است. چون نسائنا با توجه به آیه «يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ»[10]، فرزندان پسر را میکشتند ولی فرزندان دختر را زنده نگه میداشتند. این نساء در مقابل ابناء که قرار میگیرد یعنی فرزندان دختر شامل حالشان میشود. لذا در زمان فرعون ملعون، فرزندان دختر را زنده نگه میداشتند، آیا این فقط به معنای زنده نگه داشتن بود که از «حیات» باشد یا از «حیا» باشد، یعنی حیای آن ها را از بین میبردند، به عنوان خدمتکار به کار میگرفتند تا نسل سبطیان را با این استحیائی که از این ها میبردند، منحرف کنند. آن در جای خودش بحث مستقل دارد.
وجه تقدّم «أبنائنا بر نسائنا»
امّا تقدّم «ابنائنا بر نسائنا» شاید دلالت بر این داشته باشد که محبّت به فرزندان، نسبت به محبّت نساء غلبه داشته باشد. شاید در طبیعت انسان ها و شاید در طبیعت حیوانی هم این مسئله قرار داده شده باشد.
اگر نسائنا را عام گرفتیم، میشود فرزندان پسر بر همسران. اگر نسائنا را فرزندان دختر گرفتیم، میشود فرزندان پسر بر فرزندان دختر.
انسان بقاء نوعی خودش را در فرزندان پسر میبیند. این بالنسبة الیهم اشدّ و أدوم است.
بعد از اینکه ابناء و نساء آمدند، بحث «انفسنا و انفسکم» مطرح شده است. بعضی از کسانی که از عامّه هستند، «انفسنا» را جان خود پیامبر (ص) معنا کردند. بعضی خواستند مطلق مردان بگیرند.
امیرالمؤمنین (ع)، مصداق «أنفسنا»
مأمون در حضور امام رضا(ع) استدلال کرد و گ: «فت مَا الدَّليلُ عَلى خِلافَةِ جَدِّكَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ؟ حضرت(عليه السلام) فرمودند:« آية أَنفُسَنَا».[11] جان پیامبر(ص) است. در روایت دیگری، سؤال از بالاترین تعریفی که از امیرالمؤمنین(ع) در قرآن کریم آمده، می شود، حضرت(ع) میفرمایند: همین آیه مباهله که انفسنا صدق کرده است. با اینکه وجود آیات مختلفی مانند « إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ »[12] و «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّه»[13]، در کار است، با این حال حضرت(ع)، آیه مباهله را بالاترین تعریف می دانند.
اینجا امام رضا علیه السلام در جواب سوال مأمون میفرمایند: :«آية أَنفُسَنَا». آنجا جواب میدهد: «لَولا نِسَاءَنَا». مأمون میخواهد بگوید نسائنا، مطلق زنان را شامل میشود، انفسنا، مطلق مردان را شامل میشود. حضرت(ع) هم میفرمایند:«لَولا أَبْنَاءَنَا». اگر انفسنا میخواست دلالت بر مردان بکند، نیازی به ابنائنا نبود. حضرت (ع) با یک زیبایی و ایجاز در بیان و کلام مسئله را مطرح فرمودند. این روایت، روایت مشهوری است.
بعضی اهل سنّت، امیرالمؤمنین(ع) را بعد از مرتبه انبیاء، بلکه در مرتبه بالای اوصیاء قبول دارند. ولی این آیه میفرماید: امیرالمؤمنین (ع)،نفس پیغمبر(ص) است. « عليّ مع الحقّ، و الحقّ مع علي» [14] خیلی عالی است، ولی بالاترین فضیلت این اتحاد با جان پیغمبر(ص) است.
و همین طور « لَحْمُهُ مِنْ لَحْمِي وَ دَمُهُ مِنْ دَمِي» [15] در حد «انفسنا و انفسکم» نیست. هیچ چیز غیر خود این آیه، مبیّن آن نمیتواند باشد. این آیه مثل خورشید در میان آن ستارگان میدرخشد.
در روایت آمده است:
قَالَ الْمَأْمُونُ يَوْماً لِلرِّضَا ع أَخْبِرْنِي بِأَكْبَرِ فَضِيلَةٍ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع يَدُلُّ عَلَيْهَا الْقُرْآنُ قَالَ فَقَالَ لَهُ الرِّضَا ع فَضِيلَتُهُ فِي الْمُبَاهَلَةِ قَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ «1» فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ ص الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ ع فَكَانَا ابْنَيْهِ وَ دَعَا فَاطِمَةَ ع فَكَانَتْ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ نِسَاءَهُ وَ دَعَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع فَكَانَ نَفْسَهُ بِحُكْمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَدْ ثَبَتَ أَنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ أَجَلَّ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَفْضَلَ فَوَجَبَ أَنْ لَا يَكُونَ أَحَدٌ أَفْضَلَ مِنْ نَفْسِ رَسُولِ اللَّهِ ص بِحُكْمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ فَقَالَ لَهُ الْمَأْمُونُ أَ لَيْسَ قَدْ ذَكَرَ اللَّهُ الْأَبْنَاءَ بِلَفْظِ الْجَمْعِ وَ إِنَّمَا دَعَا رَسُولُ اللَّهِ ص ابْنَيْهِ خَاصَّةً وَ ذَكَرَ النِّسَاءَ بِلَفْظِ الْجَمْعِ وَ إِنَّمَا دَعَا رَسُولُ اللَّهِ ص ابْنَتَهُ وَحْدَهَا فَلِمَ لَا جَازَ أَنْ يَذْكُرَ الدُّعَاءَ لِمَنْ هُوَ نَفْسُهُ وَ يَكُونَ الْمُرَادُ نَفْسَهُ فِي الْحَقِيقَةِ دُونَ غَيْرِهِ فَلَا يَكُونُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع مَا ذَكَرْتَ مِنَ الْفَضْلِ » [16]
مأمون گفت: انفسنا هم خود پیامبر(ص) باشد.
قَالَ فَقَالَ لَهُ الرِّضَا ع لَيْسَ بِصَحِيحٍ مَا ذَكَرْتَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ ذَلِكَ أَنَّ الدَّاعِيَ إِنَّمَا يَكُونُ دَاعِياً لِغَيْرِهِ كَمَا يَكُونُ الْآمِرُ آمِراً لِغَيْرِهِ وَ لَا يَصِحُّ أَنْ يَكُونَ دَاعِياً لِنَفْسِهِ فِي الْحَقِيقَةِ كَمَا لَا يَكُونُ آمِراً لَهَا فِي الْحَقِيقَةِ
داعی باید غیر از مَدعُوّ باشد. پس «ندع» باید کسی غیر از پیامبر (ص) باشد.
وَ إِذَا لَمْ يَدْعُ رَسُولُ اللَّهِ ص رَجُلًا فِي الْمُبَاهَلَةِ إِلَّا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَدْ ثَبَتَ أَنَّهُ نَفْسُهُ الَّتِي عَنَاهَا اللَّهُ تَعَالَى فِي كِتَابِهِ وَ جَعَلَ حُكْمَهُ ذَلِكَ فِي تَنْزِيلِهِ قَالَ فَقَالَ الْمَأْمُونُ إِذَا وَرَدَ الْجَوَابُ سَقَطَ السُّؤَال.»[17]
در محضر چه روایاتی هستیم ولی بهره ما کم است. انسان باید وقتی این روایات را میشنود، مُکیّف بشود.
در معراج بالاترین کمالی که برای پیغمبر(ص) ذکر میشود، « فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَىٰ »[18]، است که «أنفسنا» بر این هم دلالت دارد. «أنفسنا و أنفسکم» هیچ چیزی نظیرش نیست. لذا این آیه شریفه در فضیلت امیر المؤمنین(ع)، افضل آیات قرآن است و این آیه افضل از همه روایات نیز هست و این کلام امام رضا علیه السلام یک کلام اطلاقی است. در همه جا سرایت دارد.
واژه شناسی آیه/ «نَبتَهل»
«نَبتَهل» متکلم مع الغیر هر دو را شامل میشود. «بَهَلَ» را هم دیروز عرض کردم که رها کردن است. مثلا شتر شیر ده را رها میکنند که فرزندانش راحت شیر بخورند. او در قید و بند نباشد. لازمه «نبتهل» آن لعن است. «نبتهل» به معنای لعن نیست. چون هر کسی دروغ میگوید، رها شدن از جانب خدا را به دنبال دارد و این رها شدن به معنای دور شدن از رحمت حق و در پی آن عذاب الهی و لعنت خدا می باشد. لازمه رها شدن از لعنت، شمول رحمت هست. پس «نبتهل» به معنای لعن نیست. اما لازمه اش است و استعمال درست است.
واژه شناسی آیه/ «فَنَجعَل»
«فنجعل» غیر از این است که از خدا بخواهیم. «نجعل» مثل این میماند که خودمان داریم این را قرار میدهیم. جعل بالاتر از تقاضا است. یعنی پیغمبر اکرم(ص) با تمام یقینش، فرمود که ما قرار بدهیم نه اینکه از خدا بخواهیم قرار بدهد. با یقین کامل این جمله را فرمودند که هر کدام از ما صادق نبود، لعن خدا شامل حالش بشود. جعل خیلی زیبا به کار رفته است. نمیگوید بخواهیم از خدا که اینطوری قرار بدهد. قرار دادنی است که از جانب ما قرار میگیرد.
واژه شناسی آیه/ «لَعنَت»
لعن الهی، همان مقام بُعد عن الحق است. بُعد عن الحق، بالاترین عذاب الهی است.
همان که شیطان وقتی از مقام ملائکه و قُرب الهی با إباء و استکبارش نسبت آدم، محقّق کرد، «وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَىٰ يَوْمِ الدِّينِ» [19]. این یک حقیقت واحده است. در مورد شیطان میفرماید « إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ»[20]. یعنی از وجود، دور شدن و کوچک شدن است. هرچه انسان از وجود دور میشود، صاغر و کوچک میشود.
واژه شناسی آیه/ «الکاذبین»
«الکاذبین»، ال عهد است. کدام کذب؟ نه هر کاذبی، که هر کسی به صِرف دروغی که گفت، دعا و نفرین ما شامل حال او بشود. «الکاذبین»، یعنی کسانی که عیسی علیه السلام را فرزند خدا میدانستند و استدلال شد که « مَثَلَ عِيسَىٰ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ ۖ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ»[21] است، اگر کسی قبول نکرد، آن دروغ خاص. لعن مباهله ای، شامل هر دروغی نمیشود. این لعن خاص که «لعنة الله علی الکاذبین» است که دنبالش محرومیت است، «الکاذبین»، به معنای جنس یا استغراق نیست. ال عهد است. کسی که این شرایط ویژه را ایجاد کرده بود که در مقابل استدلال ها با اینکه علم پیدا کرده بود، سر فرود نیاورد. کاذب را در اینجا، صفت مشبهه می دانند. کسی که کذب در وجودش تثبیت شده و نهایی شده است. نه اینکه صدق خبری دارد که گاهی دروغ گفته است. نه، صدق مُخبری دارد. یعنی به صورت صفه مشبهه تثبیت شده است در جانش.
پس جایگاه کاذبین که عهد ذکری است، نشان میدهد با چه دسته ای میتواند محقّق شود.
مراتب کذب مراتب لعن را دارد. مرحوم علامه(ره) یک بحث عالی در مورد کذب دارند. در بحث حضرت یوسف(ع) که برادران دروغ گفتند، مرحوم علامه(ره) میفرماید: عالم صدق محض است. همه عالم بر اساس صدق است. اگر کسی دروغ میگوید، این دروغ به هم زدن این زنجیره است. ممکن است با زحمت و کوشش، دو سه تا از حلقه های اطراف این قضیه را هماهنگ نشان بدهد، اما چون همه عالم زنجیره صدق است و بی نهایت سلسله علل در کار است و انسان قدرت تغییر این بی نهایت را ندارد، دروغگو رسوا است، زیرا تمام هستی دارد صدا میزند که این غیر از این است و این دارد دروغ میگوید. لذا هر دروغی در هر جایی که محقّق میشود، لعن و اختلال در نظام سلسله هستی است. فقط یک دروغ نیست. در افتادن با تمام سلسله و زنجیره هستی است. پس اصل دروغ در نظام هستی، یک امری است که میفرماید از بعضی گناهان بسیار شدید، اشدّ است و مِفتاح بقیه است، اما اینکه گاهی یک دروغ از انسان سر بزند یا چند دروغ، بعد به دنبال جبرانش باشد، اما در دروغ گویی، صدق مُخبری نکند و عنوان دروغ به عنوان صفت مشبهه در جان تثبیت نشده باشد ، قابل جبران است. اما دور شدنی که برگشت پذیر نیست، جایی است که صدق مُخبری پیدا کند که جانش، جان دروغ شود و دروغگویی در جانش راه پیدا کرده باشد.
در اینجا عذاب استیصال است. عذابی است که برگشت پذیر نیست. لذا مربوط به همه کاذبین نیست.
انشالله خدای سبحان ما را از هر دروغی حفظ کند و نسبت به حق تابع کند.
انشالله این آیه مباهله، وسیله شوق بیشتر ما به اهل بیت(ع) قرار بگیرد.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاتُه
[1] آل عمران
[2] آل عمران 61
[3] همان
[4] همان
[5] همان
[6] آل عمران 59
[7] آل عمران 61
[8] آل عمران 61
[9] انعام 84 -85
[10] بقره 49
[11] طرائف المقال : ج ۲ ص ۳۰۲ . | ترجمه الميزان، ج3، ص: 363 | الميزان فى تفسير القرآن: ج ۳ ص ۲۳۰
[12] احزاب 33
[13] مائدة 55
[14] شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام ج2 ص60 | الخصال ج2 – 559
[15] الیقین ج۱ ص۱۷۳| بحار الأنوار ج۳۷ ص۲۵۷
[16] الفصول المختارة 38
[17] همان
[18] نجم 9
[19] ص 78
[20] اعراف 13
[21] آل عمران 59
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 743” دیدگاه میگذارید;