بسم الله الرحمن الرحیم
در پاسخ: همانطور که اختلاف در قانون پذیرفته نیست، اختلاف در اجرا هم پذیرفته نیست. لذا مجری هم باید معصوم باشد. اخذ و حفظ و ابلاغ و اجرا همه باید معصومانه باشد. چهار مرحله عصمت لازم است تا حکم خدا به مرحله اجرا برسد. هر چهار مرحله ضروری است. اگر پیغمبر خدا خودش مجری شد، چهار مرحله را محقق کرد. اگر مجری هم معصوم نباشد، اختلاف ایجاد میشود. امر الهی برای مردم روشن نمیشود. چون مردم در مرحله اجرا و تطبیق حکم بر موضوع است که لازم دارند تا از اختلاف نجات پیدا بکنند.
اگر این مسئله نسبت به امام معصوم علیه السلام هست، نسبت به دوران غیبت چی بگوییم؟
آیا این دوران دورانی است که مردم رها شده اند؟ غیبت غیر از نبود است. قطعا هیچ گاه غیبت را نبود امام معنا نمیکنند. یک وقت میگوییم امام نیست یعنی زاده نشده است. اما یک وقت میگوییم دسترسی آسان نیست. آنچه در بین عالمان بزرگ مشهور است و بوده است، خدای سبحان از طریق ارتباط امام با آنها اگر در جایی اختلافی که موجب اضلال بشود بخواهد پیش بیاید قطعا جلوگیری میکند و نمیگذارد. هم قاعده لطف برش دلالت میکند، هم از جهت نظام روایات ما و سیره علمای ما…. چنانچه جریان شیخ مفید و … مشهور است. در مواقع حساس لطف خدای سبحان شامل حال بوده و نگذاشته تا اضلال یا اجماع بر خلاف توسط عالمان محقق بشود.
مرحوم علامه طباطبایی از مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی نقل کردند. عالم یمنی قائل بود که امام زمان لازم نیست زنده باشد. آسید ابوالحسن گفته بود لزوم دارد. عالم یمینی گفته بود چه لزومی دارد سید ابوالحسن اصفهانی می فرماید ما هرجا گیر میکنیم رجوع میکنیم و جواب میگیریم. میگوید ما هم میتوانیم برویم خدمت ایشان؟ گفت بله. یک وقت در وادی السلام قرار گذاشتند. آسید ابوالحسن داخل نرفت. گفت من تازه خدمت حضرت بودم. شما بروید. بعد از مدتی برگشتند و گفتند باور کردیم که امام حی لازم است. پس امام غایب غیر از نبود امام است اما بنا نبوده است که آنقدر دم دستی باشد که هر کسی ادعا و اظهاری بکند. خود این سازندگی دارد. غیر از وقتی است که امام اصلا نباشد. لذا باید حتما امام زنده و حی باشد. این ولایت فقیه را به عصمت نمیرساند. اما جایی که دارد اداره میکند تایید از جانب امام هست.جایی که لازم است تسدید میشود. اگر جایی خلاف بیّن بخواهد محقق بشود تسدید میشود. جلو آن گرفته میشود. اما اینطور نیست که هیچ اشکالی پیش نیاید. اما در جایی که یک اضلالی و انحرافی بخواهد پیش بیاید، این جا را امام نمی گذارد اضلال پیش بیاید. این فرق میکند با جایی که بگوییم خود امام هست. جایی که حکم از امام است تطبیق بر موضوعش هم حتما صحیح است. سازندگی در این دوره خودش به این است که امام باشد، اما غائب باشد، اینها به آنچه رسیده است اجتهاد بکنند و برسند و اگر جایی لازم شد حضرت تسدید بکنند.
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع ثُمَّ وَقَفَ
دو معنا کرده اند 1ـ ایستاد 2ـ توقف کرد؛
حضرت الیاس از انبیائی است که رفع شده است و زنده است. دو نبی در آسمان هستند. ادریس و عیسی علیهما السلام. الیاس و خضر در زمین هستند. خضر نبی با امام علی و امام حسن علیهما السلام رابطه هایی داشته است.
فَقَالَ هَاهُنَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ بَابٌ غَامِضٌ أَ رَأَيْتَ إِنْ قَالُوا حُجَّةُ اللَّهِ الْقُرْآنُ
مبدا این شبهه حسبنا کتاب الله خلیفه ثانی بود. باب ضلالت ادامه پیدا کرده است. الان هم میگویند حجة الله قرآن است فقط. قبل از این داشتیم که تطبیق حکم…
آیت الله بهجت میفرمودند یک بحثی بود در جواهر میفرمودند بین فقها بعضی ها اهل تمییزند. میفرمودند ممیز بین فقها یعنی کسی که میتواند حکم را بر موضوع تطبیق بکند. میفرمودند این ولی فقیه است. گاهی دو سه هزار نفر فقیه هستند، یک نفر ممیز میشود. همه ممیز نیستند. قدرت تطبیق حکم بر مصداق خیلی کار سختی است. همانطور که اجتهاد سخت است، سخت تر از آن و اشد از آن کسی است که بتواند حکم را بر مصداق تطبیق بکند. این میشود مجری. امام معصوم آنچه در قرآن کریم به عنوان قانون، به عنوان بیان هست را میتواند قانون را بر مصداقش تطبیق بکند و بگوید این حکم تطبیق دارد. کسی که این اشراف را نداشته باشد، ممکن است احکام برایش متشابه بشوند. میفهمد احکام را، اما برایش در مرتبه تطبیق متشابه میشود اگر آدم خوبی باشد. اگر آدم خوبی نباشد که یکی از اینها را می آورد هوای نفسش دلالت میکند و بقیه را رها میکند. آدم خوبی باشد میگوید من نمیدانم.
الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور، استدلالی که در صدر روایت شده به این بود که خدای سبحان هرجا اختلاف و مشکلی پیش می آید، به واسطه ولی اش مردم را از ظلمت به نور میرساند. خدا با ولی این کار را میکند، مردم به تبع ولی به نور میرسند. مردم در شبهه نمی مانند. خدا ولایتش را تا این مرتبه میکشاند که ولی او به واسطه ارتباط با خدا مردم را از شبهه به نور میرساند. یعنی به مصداق صحیح و حکم صحیح می رساند. اما الذین کفروا با تطبیقات غلط و بدون بصیرتی که میکند مردم را از نور به ظلمت میکشاند. هرچند تطبیقش فرضا صحیح باشد، چون بدون امر الهی است، ظلمت است.
حتی ما میگوییم اگر کسی تقلید نکرد و کارش اتفاقی درست شد، این را بعضی قبول نمیکنند. چون این به حکم الهی گردن نگذاشته بود در این مسئله.
قَالَ إِذَنْ أَقُولَ لَهُمْ إِنَّ الْقُرْآنَ لَيْسَ بِنَاطِقٍ يَأْمُرُ وَ يَنْهَى
قرآن بَلاغ دارد، اما اجرا ندارد. یعنی در جایی که میخواهد روشن بکند به عنوان مصداق، تطبیق بکند، این کار را قرآن نمیکند. موضوعات حادثه پیش می آید . این جا که موضوعات حادثه هست، یک کسی باید بگوید این ایه قرآن بر این تطبیق میکند. ممکن است آیات مختلفی امکان تطبیق داشته باشند. کدام تطبیق میکند؟ قران نسبت به این ساکت است. ناطق نیست. کی میتواند دلیل را در بیاورد؟ این کار قرآن نیست.
وَ لَكِنْ لِلْقُرْآنِ أَهْلٌ يَأْمُرُونَ وَ يَنْهَوْنَ وَ أَقُولَ قَدْ عَرَضَتْ لِبَعْضِ أَهْلِ الْأَرْضِ مُصِيبَةٌ «2» مَا(نافیه) هِيَ فِي السُّنَّةِ وَ(بیانیه) الْحُكْمِ الَّذِي لَيْسَ فِيهِ اخْتِلَافٌ-
مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لاَ فِي أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذٰلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ ﴿22﴾
هر مصیبتی قبل از اینکه خلق شود «من قبل ان نبرأها » در کتاب هست . هو الله الخالق البارئ المصور، سه مرتبه اسماء الهی هستند تا یک شیء تحقق بیرونی پیدا بکند. خالق در مرتبه خالقیت باریء در مرتبه ای که حدود پیدا کرده است و مصور در مرتبه ای که صورت پیدا کرده است.
این واقعه که عینا در قرآن ذکر نشده است، مثلا حکم شبکه های مجازی عینا در قرآن ذکر نشده است. حکمش به نحو جمل هست . به نحو حقیقتی که بشود استنباط کرد هست. اما چطور تطبیق بکنیم؟
وَ لَيْسَتْ فِي الْقُرْآنِ أَبَى اللَّهُ لِعِلْمِهِ بِتِلْكَ الْفِتْنَةِ أَنْ تَظْهَرَ فِي الْأَرْضِ وَ لَيْسَ فِي حُكْمِهِ رَادٌّ لَهَا وَ مُفَرِّجٌ عَنْ أَهْلِهَا
یعنی سنت الهی اینگونه نیست که جایی مسئله ای پیش بیاید و حکمش روشن نباشد. حکم برای او معلوم نباشد. این باعث میشود که خدای سبحان نعوذبالله اضلال ایجاد کرده باشد. مسئله واقعی را آورده، تکلیف مردم را معلوم نکرده است. حکمت اقتضای این را نمیکند.
فَقَالَ هَاهُنَا تَفْلُجُونَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ
با این بیان پیروز شدید.
أَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ قَدْ عَلِمَ بِمَا يُصِيبُ الْخَلْقَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ «2» أَوْ فِي أَنْفُسِهِمْ مِنَ الدِّينِ أَوْ غَيْرِهِ فَوَضَعَ الْقُرْآنَ دَلِيلًا-
مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لاَ فِي أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذٰلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ ﴿22﴾
قرآن اشاره را دارد، اما چه کسی این اشاره را میخواند؟ الان ما حوادث که پیش می آید، با رجوع به قرآن میفهمیم چطور دلالت میکند؟ خیر؛. همه مومنین قدرت ندارند که حکم واقعه را از قرآن در بیاورند. در حالی که خدا فرموده ما اصاب من مصیبه .. در کتاب هست پس می خواهد یک نفر باشد که این را استخراج بکند و برای مردم تبیین بکند. این فرد باید عصمت داشته باشد. اختلاف در فعلش نداشته باشد. یکجا تطبیق بکند و بعد بگوید اشتباه شد.
همانطور که اختلاف در قانون مخل بود، اختلاف در اجرا هم مخل میشود.
قَالَ فَقَالَ الرَّجُلُ هَلْ تَدْرِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ دَلِيلَ(ـه) مَا هُوَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع نَعَمْ فِيهِ جُمَلُ الْحُدُودِ
نحوه دلالت قرآن چگونه است؟ همه احکام به نحو اجمال هست. یک اجمال داریم در مقابل تفصیل مثل فهرستی که اول کتاب مینویسند در مقابل متن کتاب. این اجمال در مقابل تفصیل مفهومی است.
یک اجمال در مقابل تفصیل مصداقی داریم. مثل ملکه اجتهاد در مقابل فروع اجتهادیه. ملکه اجتهاد معنای اجمال مفهومی نیست. بلکه معنای اجمال مصداقی است. یعنی این سعه در آن وجود محقق شده است. یک توجه بکند فرد آشکار میشود. این یک مرتبه است. البته یک مرتبه بالاتر از این هم هست.
مرتبه سوم ادق میشود. بیان فلسفی میخواهد. میشود بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشیء منها.
همین مبحث که ملکه اجتهاد همه چیز درش هست. تفصیلا بخواهد بیان بکند باید نظر دوباره ای بکند.
وَ تَفْسِيرُهَا عِنْدَ الْحَكَمِ
تفسیرش نزد حَکَم « حاکم ـ مجری» است.
بِالْبَيِّنَاتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ﴿44﴾
تبیین یعنی همان تفصیل یعنی حکم فرعی مصداقی را آشکار کردن از آن ملکه ای که در قرآن همه این ها بوده است. این هم یک کد بسیار مناسبی است که در ذهنمان باشد. البته جواب تفصیلی تر و دقیق تر در کار است.
فَقَالَ أَبَى اللَّهُ أَنْ يُصِيبَ عَبْداً بِمُصِيبَةٍ فِي دِينِهِ أَوْ فِي نَفْسِهِ أَوْ فِي مَالِهِ لَيْسَ فِي أَرْضِهِ مَنْ حُكْمِهِ قَاضٍ بِالصَّوَابِ فِي تِلْكَ الْمُصِيبَةِ
خدای سبحان ابا دارد، یعنی این هم سنت الهی است که مصیبتی پیش بیاید که حکمش معلوم نباشد. جایی نیست که انسان به تحیر برسد و نداند چه کار کند. ما خیلی از اوقات چیزهای که مبتلایمان نیست را داریم از الان غصه اش را میخوریم. جایی که ابتلا داریم را عمل نمیکنیم. آنهایی را که میدانیم و معلوم است و روشن است را عمل نمیکنیم. نسبت به بعضی چیزهایی که ممکن است پیش بیاید نگرانیم. الانمان را درست عمل بکنیم، آن وقت روشن میشود.
آیت الله بهجت میفرمودند اگر انسان عمل بکند به آنچه میداند، آنجا را که نمیداند خدا آشکار میکند. مضمون حدیث است.
قَالَ فَقَالَ الرَّجُلُ أَمَّا فِي هَذَا الْبَابِ فَقَدْ فَلَجْتَهُمْ بِحُجَّةٍ إِلَّا أَنْ يَفْتَرِيَ خَصْمُكُمْ عَلَى اللَّهِ فَيَقُولَ لَيْسَ لِلَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ حُجَّةٌ
حضرت الیاس عرض کردند در این باب هم شما به حجتتان پیروز شدید مگر این که خصم شما افترا کند و بگویند هر چه که شما بگویید، خدا حجت ندارد. چون آن می بینند کسانی که آن ها بهشان اقتدا می کنند قطعا خطا در اعمال و رفتارشان بوده است پس اگر بپذیرند که خدا حتما حجتی دارد که بازدارنده از خطا است مجبور هستند بگویند که مقتدایانشان حجت نیستند پس با خود می گویند که از اول بگوییم که اصلا خدا حجت ندارد تا به نفی آن کسانی که ما بهشان اقتدا میکنیم نکشد.
وَ لَكِنْ أَخْبِرْنِي عَنْ تَفْسِيرِ- لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ مِمَّا خُصَّ بِهِ عَلِيٌّ ع-
دو جور بیان شده است. آنچه برای امیر مومنان خدای سبحان به عنوان خلافت قرار داد، شما که نپسندیدید، تاسف شما و حسرت شما فایده ندارد. در کتاب خدا این بوده است که اینگونه باشد. تاسف و حسرت شما نتیجه این را تغییر نمی دهد.
مما خص یعنی حکم خلافتی که حضرت امیرالمومنین اختصاص پیدا کرد به آن.
وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ «3» قَالَ فِي أَبِي فُلَانٍ وَ أَصْحَابِهِ
آن خلافتی که با غصب به آن رسیدید، خوشحال نباشید، همین برای شما گمراه کننده و زمین زننده است.
بیان دوم این است که لکیلا تاسوا علی ما فاتکم خطاب به امیر المومنین باشد که اگر نگذاشتند محقق بشود، بر شما حضرت امیرالمومنین تاسفی نیست. آنها هم خوشحال نشوند به آنچه به دست آورده اند.
از این دو روایت این معنا را استفاده کرده اند.
با توجه به عبارت «مما خص به علی»بیان اول وضوحش بیشتر است. اما به هر حال هر دو معنا اشکالی ندارد.
وَاحِدَةٌ مُقَدِّمَةٌ وَ وَاحِدَةٌ مُؤَخِّرَةٌ- لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ مِمَّا خُصَّ بِهِ عَلِيٌّ ع- وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ مِنَ الْفِتْنَةِ الَّتِي عَرَضَتْ لَكُمْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص- فَقَالَ
______________________________
(1) البقرة: 258.
(2) أي قضية مشكلة و مسألة معضلة.
(3) الحديد: 23.
الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 247
الرَّجُلُ أَشْهَدُ أَنَّكُمْ أَصْحَابُ الْحُكْمِ الَّذِي لَا اخْتِلَافَ فِيهِ ثُمَّ قَامَ الرَّجُلُ وَ ذَهَبَ فَلَمْ أَرَهُ.
————————————————————————————-
در روایت بعدی یک خدشه ای شده است که آیا این روایت اصلا امکان دارد یا نه.
2– عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع «1» قَالَ: بَيْنَا أَبِي جَالِسٌ وَ عِنْدَهُ نَفَرٌ إِذَا اسْتَضْحَكَ حَتَّى اغْرَوْرَقَتْ عَيْنَاهُ دُمُوعاً
کأن چشم در آب غرق شده باشد. اشک چشم را پر کرد.
ثُمَّ قَالَ هَلْ تَدْرُونَ مَا أَضْحَكَنِي قَالَ فَقَالُوا لَا قَالَ زَعَمَ ابْنُ عَبَّاسٍ أَنَّهُ مِنَ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا «2» فَقُلْتُ لَهُ(امام باقر علیه السلام دارند میفرمایند) هَلْ رَأَيْتَ الْمَلَائِكَةَ يَا ابْنَ عَبَّاسٍ تُخْبِرُكَ بِوَلَايَتِهَا لَكَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ مَعَ الْأَمْنِ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْحُزْنِ
از جهت زمانی و وقوعی اشکال شده است که حدودا امام باقر علیه السلام حداکثر 11 سالشان بوده است وقتی ابن عباس از دنیا رفته است. حدود بیست سال بعد از وفات ابن عباس هنوز امامت امام سجاد بوده است. در این جریان امام صادق علیه السلام کجا بوده اند که دارند نقل میکنند؟ ظاهرش این است که امام صادق علیه السلام آنجا بوده است. بر فرض که از این عبور بکنیم، بگوییم بینا دلالت بر بودن حضرت نمیکند.
از جهات دلالی اشکال شده است که نتایجی گرفته میشود و به ابن عباس نسبت هایی داده میشود که با ابن عباس سازگار نیست.البته ابن عباس زلات و لغزش هایی دارد. خطبه ای که راجع به ابن عباس آمده است، اغلب به عبد الله بن عباس داده اند. بعضی خواستند بگویند عبید الله بن عباس است که حاکم بصره بود. قول قوی عبد الله بن عباس است.
ابن عباس در تمام جنگ های امیر المومنین حتی در جنگ صفین دارد که حضرت به عنوان حَکم ابن عباس را معرفی کرد. گفت او از پس اینها بر می اید. در جنگ جمل او را برای محاجه میفرستاد. در جنگ نهروان هم ابن عباس را میفرستاده است.
اما زلاتی که در جریان بیت المال پیش آمده است، باید به نحوی مسئله را درست کرد که با این تاییدات سازگار باشد. در آینده در این زمینه بحث می شود.
ابن عباس به هر حال مثل مالک اشتر و … شخصیت خیلی عالی ای نبوده شخصیت متوسطی بوده. باید حدّ مساله را رعایت کرد نه افراط کرد نه تفریط . همچنین باید دقت کرد که خیلی از روایات درباره ولایت امیرالمومنین از طریق ابن عباس آمده است اگر ابن عباس را به گونه ای ترسیم کردیم که یک شخص فاسق ترسیم شود. آن روایات زیر سوال می رود.
پس نتیجه این که می گیریم درباره این روایت این است که حتما در زمان حضور و زنده بودن امام صادق علیه السلام این واقعه واقع نشده است. بعضی از شارحین به این اشکالات از جهت دلالی و از جهت وقوعی و زمانی اشاره کرده اند و به این جهت نپذیرفته اند.. بعضی هم توجیه کرده اند و حل کرده اند.
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 268” دیدگاه میگذارید;