سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و العن أعدائهم أجمعین إلی یوم الدین.
در محضر کافی شریف، کتاب الحجه، باب ۱۲۳ و روایت هشتم هستیم.
مقدمه و معرفی روایت مورد بحث
تردید اولیه در نقل روایت
روایت هشتم که من شک داشتم که [آن را] بخوانم یا نخوانم، اما خب، بعد از گفتگو با بعضی از دوستان و نگاه به مباحثی که ذیل این روایت نقل شده – که البته روایت هم نیست، نقل به اصطلاح یعقوب بن [به اصطلاح] یاسر از به اصطلاح جریانی [است] که واقعهای [بوده] که پیش آمده – اما چون این واقعه به نحو صحیحی نقل نشده و از زاویه و نگاه ویژهای نقل شده، شک داشتم که خواندنش آیا شبههای در ذهنها ایجاد نمیکند.
دلیل ذکر روایت: فهم جنگ روایتها
اما بعداً به [این] نتیجه رسیدم که قطعاً [اگر آن را] ذکر کنیم، خوب است. علت آن هم این است که یک بینشی [نسبت به] جنگ روایتها پیدا بشود؛ که روایتهای تاریخی گاهی با هم معارضه دارند و زوایای دیدی که افراد داشتند، با آن زاویه دیدشان، مطلبی را نقل کردهاند. [این] یک بابی بشود برای اینکه انسان به مسائلی که از این سنخ هست، وقتی نگاه میکند، این قاعده را در آن حاکم ببیند.
موضوع روایت: متوکل و امام هادی (ع)
این روایت در رابطه با جریان متوکل است که وقتی نتوانست، به هر دلیلی، امام هادی علیه السلام رو – که بعد از جریان امام رضا علیه السلام، فرزندان حضرت را به عنوان ابن الرضا میشناختند؛ آن سیطره و هیمنه امام رضا علیه السلام باقی بود تا اینکه امام جواد و امام هادی و امام عسکری (علیهم السلام) را کلاً در تاریخی که بعد از آن نقل میشود، همه به عنوان ابن الرضا میشناختند. یعنی در جریان امام رضا علیه السلام که مأمون توطئه کرد تا جریان حضرت را بخواهد تخریب کند، یک قداست ویژه و هیمنهای ایجاد کرد. گردنه عظیمی در دوران امامت ایجاد کرد که قبل از آن و بعد از آن، یک جریان خاصی به عنوان ابن الرضا شناخته شد که این، هیمنه امام رضا علیه السلام را در دوران خودش نشان میدهد که حضرت توانست بر موجی که مأمون برای تخریب حضرت ایجاد کرده بود، سوار شود و آن موج را به نفع اهل بیت علیهم السلام به ثمر بنشاند.
خب، لذا دارد که متوکل به اطرافیانش میگوید که: «[این] ابن الرضا من را خسته کرد» – یعنی امام هادی علیه السلام – «که نتوانستم در هیچ آلودگی، او را بتوانم شریک کنم؛ به هیچ مجلسی که بویی از بدی در آن باشد، او را بکشانم؛ به هیچ کار بدی که بتوانم آن قداستش را لکهدار کنم، او را وارد کنم. نتوانستم. «قد أعیانی»؛ [یعنی] من را خسته کرد.»
پیشنهاد مشاوران متوکل: تخریب موسی مبرقع
بعضی از کسانی که آنجا بودند، به او گفتند: «خب، امام جواد علیه السلام [فرزند دیگری هم دارد]» – حالا ما میگوییم امام جواد – «و ابن الرضا امروز فقط منحصر به امام هادی علیه السلام نیست، بلکه برادر حضرت هم [هست]؛ این هم ابن الرضاست. مردم خیلی کار ندارند که حالا این [شخص]، به اصطلاح، علی بن محمد است یا موسی بن محمد است که موسی مبرقع باشد، که او هم [امام]، به اصطلاح، ابن الرضا محسوب میشود. [به متوکل گفتند:] او را بیاور، تو حریف او میشوی. اما اگر حریف این [امام هادی] نشدی، و حریف او [موسی] شدی، و تخریب او اگر امکانپذیر شد، عنوانِ ابن [الرضا] تخریب شده است. و با تخریب [این] عنوان، این دامنه تخریب، وبالش گردنِ، به اصطلاح، علی بن محمد که امام هادی علیه السلام هم باشد را میگیرد.» و این پیشنهاد را متوکل پذیرفت.
تحلیل روایت عباسیان و ضرورت هوشیاری
ماهیت روایت: دیدگاه عباسی
این حالا جنگ روایتهاست؛ که روایتی [است] که آن کسانی که در دربار متوکل هستند، برای اینکه اولاً در آن تاریخ یک سوءاستفادهای بخواهند از مسئله بکنند، اولاً؛ ثانیاً برای اینکه در تاریخ، جریان ابن الرضا را لکهدار بکنند، این مسئله را دارند نقل میکنند. لذا ممکن هم هست حتی بعداً جعل شده باشد. اما جهت این نقلی که در اینجا حالا میشود، یک روایت از منظر عباسیهاست. یعنی تعبیری که مرحوم شعرانی دارد، تعبیر خوبیست؛ این روایتِ دولت عباسی از مسئله است. لذا ببینید، دولتها برای تطهیر خودشان و تخریب جهات مقابل خودشان، در نقل یک واقعه، هر دستکاری و تحریفی را جایز میدانند تا بتوانند آن جریان را به نفع خودشان چکار کنند؟ تمام کنند.
لزوم احتیاط در برابر روایات مشکوک
خب حالا با این مقدمهای که چیدیم، این نقل را میخوانیم و بعد تحلیل این مسئله [مطرح میشود] که چجوری باید مراقب باشیم که امّهات و محکمات همیشه دستمان باشد و [وقتی به] وادی شبهات میرسیم، هم مراعات احتیاط را داشته باشیم که بدانیم این روایتگریهای عباسیان و امویها در تاریخ، خودش یک جهت روایتگری بوده اصلاً؛ یک زاویه نگاه بوده که بنا بر آن بوده که آنها تطهیر بشوند و یا اگر آنها تطهیر نمیشوند، طرف مقابل مبتلا به آلودگی دیده بشود که چی بشه؟ اینها هم توجیه بشوند.
مثال امام خمینی (ره) در مورد تخریب شخصیتها
خدا رحمت کند امام [رحمة الله علیه] را، میفرمودند که وقتی که بعضیها [در] صدر اسلام دیدند که اینها نمیتوانند در آن عرصهای که پیغمبر و اهل بیت (علیهم السلام) بودند قدم بردارند و نمیتوانند آن قداست و بزرگی و عظمت را پیدا کنند، برای اینکه خودشان را تطهیر بکنند، پیغمبر را آوردند پایین. یک چیزهایی به پیغمبر اکرم نسبت دادند که او هم در حد اینها باشد، مثل اینها باشد، همان کارهایی که اینها میکردند را [او هم] نشان بدهد تا اگر از اینها هم این [کارها] نقل شد، تخطئه حساب نشود. بگویند: «خب پیغمبر هم داشته، ما هم داریم.» این نگاه به عنوان یک روایتگری، در تاریخ اصلاً پیش آمده است.
نحوه مواجهه با این روایت
لذا حالا با این نگاه، این مقدمه را چیدم که کلاً به محتوای این روایت از ابتدا با چی نگاه کنید؟ با سوء ظن به مسئله روایت. روایت یعنی روایتگری مسئله، وگرنه از امامی نیست، بلکه روایتگریای است که کسی دارد نقل میکند. البته همین روایتگری هم برای اینکه در اذهان، قبولی از آن صورت بگیرد، مجبور شده جاهایی واقعیتهایی را ذکر کند که در ضمن آن صحیحها، سقیم و غلطی را هم بیاورد. اگر از ابتدا تا انتهایش همهاش غلط بود، خب کسی نمیپذیرفت. اما همین که یک جای واقعه را، قسمت صحیح را، اینها [نقل میکنند] – ببینید امروز هم هست ها! یعنی این شیطنتها امروز هم هست – میبینی یک قسمت معظم را در تجلیل [میآورند]، اما برای اینکه تجلیل را تمام بکند و ضربه را در نهایت بزند، یک گوشهای هم، یک قسمتی را هم تخریب میکند که آن تخریب، تخریبِ نتیجه [است]. چون آن تجلیلی که اینها کردند، در غیر اینها هم بوده، چیزی اضافه نکردند، اما آن تخریب، بر تجلیل، آن موقع چکار میکند؟ اثر خودش را میگذارد.
حالا هی شما میگویید مگر چه گفته که این همه داریم مقدمهچینی میکنیم؟ حالا میخوانیم در خدمت [شما هستیم].
دلیل ذکر روایت توسط مرحوم کلینی
وجه اینکه حالا بعضی اینجور ذکر کردند که چرا مرحوم کلینی [این روایت را] ذکر کرده؟ به خاطر [اینکه] بعضی میگویند اقراری که در رابطه با آن تجلیلها از روایتگری عباسیان آمده، وجه ذکرش آن است و چون شاید این طرفش [یعنی بطلان بخش دیگر] برای مرحوم کلینی و شیعیان واضح بوده که غلط بودنش [آشکار است]، ذیلی هم اینجا در حقیقت مذیّل نکرده که دنبالهاش چیزی بگوید. یعنی کُنه رسوایی آن غلط، آنقدر آشکار بوده که دیگر لزومی بر بیان نمیدیده. شاید در طول دوران، آن وضوح برای ما نباشد، اما در آن دوره واضح بوده و لذا کسی آن ذیل را نمیپذیرفته که اینها اضافه کردند، اما این قسمت، حجتی بوده علیه خود عباسیها؛ این قسمتی که در تجلیل تویش [آمده]. شاید وجهش این باشد.
متن روایت یعقوب بن یاسر (طبق نقل کافی)
(منبع اصلی: الکافی، طبع الإسلامیة، ج ۱، ص ۴۹۸، ح ۸)
در [این] روایت میفرماید، در این نقل آمده که یعقوب بن یاسر میگوید: «کان المتوکل یقول: ویحکم! قد أعیانی أمر ابن الرضا -[یعنی] امام هادی علیه السلام- أبیٰ أن یشرب معی، هر کاری کردم، راهی به اینکه این با من شراب بخورد، پیدا نکردم، أو ینادمنی، یا اقلاً در مجلس شراب ما بیاید، یعنی بیاید بنشیند، حالا نخورد، بنشیند، همینقدر [هم] نمیآید. أو ینادمنی، یعنی یجالسنی فی شرابه هرچند شراب نخورد. أو أجد منه فرصة فی شیءٍ، یا یک راهی پیدا کنم، فرصتی، زمانی که بتوانم یک، به اصطلاح، زشتی را به او نسبت بدهم؛ یک چیز زشتی که بالاخره یک لکه ننگی که بتوانم بچسبانم، نشد. أو أجد منه -[از] آن امام- فرصة فی شیءٍ که بتوانم یک لکه ننگی بچسبانم.»
پیشنهاد اولیه به متوکل
«فقالوا له -[یعنی] مشاورینش به او گفتند-: فإن لم تجد منه -[یعنی] اگر از او راه نداری [که به او دسترسی پیدا کنی]- فهذا أخوه موسی، برادری دارد به اسم موسی، قصّاف عزّاف.» که حالا قصّاف را در لغت به معنای اینکه اهل أکل و شرب است [معنی کردهاند]. هرجوری که بخواهی، هرجوری که تو دوست داری. از [این] تعبیر این است که این به اصطلاح، معازف و ملاهی را هم عیب نمیداند. (داریم نقل کی را میخوانیم؟ نقل آنها را ها! نه بیان واقع را ها!)
معرفی موسی مبرقع (از دیدگاه ناقل)
این جناب موسی مبرقع است که الان بالاخره مشهور است. حالا ممکن هم هست مثلاً این شهرت باشد، هرچند ممکن است غیر از این هم بعضی نظر داشته باشند. مشهور [همین] است که قبرش در قم، در [خیابان] آذر، آنجا هست؛ جناب موسی مبرقع، فرزند امام جواد علیه السلام و در حقیقت برادر امام هادی علیه السلام و سرسلسله برقعیهای قم که به لحاظ آن مبرقع بودن، برقعیها، سادات برقعی از خلاصه، امامزاده موسی بن مبرقع، امامزاده موسی مبرقع در حقیقت چی هستند؟ آن نوادگان او محسوب میشوند.
اینجا این به اصطلاح، مشاورین متوکل دارند نقل میکنند که: «این قصّاف است، [یعنی] اهل أکل و شرب، هرجوری که تو بخواهی. یعنی شراب هم میخورد. عزّاف است، [یعنی] خلاصه آن آلات لهو را از آن منعی ندارد که پرهیز بکند. یأکل و یشرب و یتعشّق. هرجوری که تو میخواهی، با مجالس تو سازگار است؛ در اکل و شرب و در آن ملاهی و در حقیقت همه معاشقهها.»
تصمیم متوکل و نقشه تخریب
[متوکل] «قال: ابعثوا إلیه. اگر اینجوری است، پس بفرستید [دنبالش].» چون گفتند هم هر دو ابن الرضا هستند. این را که اینها دیگر در این روایت اینجا شاید این را ذکر نکرده باشد، اما خلاصه در جای دیگری، روایت دیگری دارد که اینها گفتند هر دو ابن الرضا [هستند]. این ابن الرضا را خراب کنی، آن ابن رضا هم، ابن رضا هم خراب شده. بله.
«قال: ابعثوا إلیه. پس بفرستید بگویید بیاید.» خب این امام موسی بن [محمد]، موسی مبرقع در مدینه بوده. دعوت میکنند از او طبق نقلی که اینها دارند. «ابعثوا إلیه فجیئوا به حتی نُمَوِّه به الناس. بگویید بیاید تا اینجا تنویهش کنیم [یا تخریبش کنیم]، خرابش کنیم پیش مردم، با این به اصطلاح، حالتی که دارد، تا در حقیقت بتوانیم فرزندان امام رضا را چکار کرده باشیم؟ خراب کرده باشیم پیش مردم. حتی نموّه به الناس و نقول: ابن الرضا. [اینجا خودش میگوید] که بگویند ابن الرضا این کارها را کرده، اینجوری [است].» که خراب کردن [نسبت] به ابن الرضا [باشد].
«فأشخصوه مکرّماً. و او را در حقیقت، سفرش را آماده کردند، حرکتش دادند، مکرّماً، با کرامت و با جبروت که سر و صدا بکند که این دارد میآید. تجلیل بکنند از او، آماده پذیرایی باشند. دستور دادند حسابی هم از آمدنش استقبال بشود. و تلقّاه جمیع بنی هاشم و القوّاد و الناس. همه در حقیقت بنی هاشمی هم که در سامراء بودند و همچنین قوّاد [یعنی] فرماندهان و الناس [یعنی] مردم را هم تجهیز کردند که وقتی میرسد، چکار بکنند؟ استقبال کنند از او که با تشریفات بیاید تا دیده بشود آمدنش. وقتی دیده شد، خرابش کردی، بهتر جا میافتد.
هدف از تجلیل ظاهرییعنی این هم خلاصه یک راه است که طرف را [با] چی بیاوری؟ با تجلیل و احترام. هم «الانسان عبید الاحسان» است. کمکم انسان چی میشود؟ نسبت به آن کسی [که] به او احسان کرده، یک حالت چی پیدا میکند؟ یک حالت خضوع. تعبیری که در آن روایت شریف دارد که: «إلهی» یا «اللهم لا تجعل لفاجر علیّ یداً فیحبّه قلبی.» ([منبع دقیق حدیث یافت نشد، اما مضمون آن در منابع دعایی و روایی ذکر شده است]). خدایا کاری بکن که فاجری بر من نعمتی را ندهد که از جانب او به من برسد که تا قلبم به آن فاجر چی بشود؟ علاقهمند بشود، از درونم یک میلی به او پیدا بکنم. تازه این را پیغمبر اکرم میفرماید که «اللهم…» ما که خلاصه دلمان دست خودمان نیست، ببین چقدر باید مراقبه بکنیم که آنجا [میفرماید]: «اللهم لا تجعل لفاجر علیّ یداً فیحبّه قلبی».
خب، این شخص را آوردند. «إذا وافیٰ -[یعنی] وقتی هم رسید- [دستور میدهد متوکل که] أقطعه قطیعةً. یک زمین خوبی، جای مناسبی به او بدهید، و بنیٰ له فیها، ساختمانی هم مطابق میلی که دارد در آنجا برایش بسازید، و حوِّلوا الخمّارین و القیان إلیه. و آن اهل شرب و شرب خمر را، و آن خمّارین را دور و برش بفرستید. آن هم همراه و القیان، [یعنی] خوانندگان و آن دختران مغنیه و این به اصطلاح، اینها را هم بفرستید دور و برش تا کمکم آماده بشود برای آن مجلسی که ما میخواهیم. و صِلوه و برّوه. بر او به اصطلاح، هرچی که میخواهد صله بدهید، با نیکی برخورد کنید. و اجعلوا له منزلاً سریّاً. برای او یک منزل خیلی شریف و نفیسی قرار بدهید، حتی یزوره هو فیه. تا اینکه در حقیقت، او را در آن منزل، ما ملاقاتش بکنیم، برویم در حقیقت ملاقاتش در آن جایی که دارد.» یعنی حتی حاضر بود برود این دیدنِ، به اصطلاح، موسی مبرقع، به تعبیری که در اینجا آمده، تا بگویند خلیفه رفته دیدنش. ای همین خودش چی بشه؟ هی در چشم بیشتر بیاید.
هشدار مجدد در مورد منبع روایت
فلما وافیٰ – دائم دارم تذکر میدهم این نقل کیه؟ نقل عباسیان از واقعه است ها! – [البته] یک موقع خدای نکرده کوچکترین تردیدی در ذهنتان نسبت به [حضرت] موسی مبرقع ایجاد نشود. یک موقع همین خللی و یا شکی نسبت به ایشان در دلتان ایجاد نشود. من میخواستم نخوانم، گفتم حتی همین مقدار خواندن ممکن است چی باشد؟ یک خرده دل انسان را خلجان ایجاد کند و آن حالت تقدسی را که قائل بوده را مثلاً شل کند. اما بعد دیدم چون یک روشی بوده که اینها به کار میبردند و این روش، رسوا کردنش لازم است تا شناخته بشود، روش شناخته بشود، میارزد که ما از به اصطلاح، جناب موسی مبرقع عذرخواهی هم بکنیم که این را داریم میخوانیم و ساحت ایشون مبرّا از این مسئله [است]. اما در عین حال، برای اینکه روشهای فریب و [توطئه] در روایات شناخته بشود که تا چه حدی بلد بودند اینها چگونه تخریب بکنند تا دلهای مؤمنان را نسبت به خاندان اهل بیت متزلزل بکنند، حتی شده با تعریفهای جدی ابتدای کار که بگویند امام هادی چی هستش؟ زیر بار هیچ باری نمیرفت. هر وسیلهای خواستیم، نتوانستیم به او بچسبانیم، هر کاری کردیم هیچ [نشد]. به همینها را حاضرند به، به اصطلاح، توضیح بدهند و تعریف بکنند تا کنارش آن ضربه را بزنند، بگویند «اما…» و اما و لکنَّش خلاصه چی باشد؟ همه آن تعریفها و توضیحها را خراب کند. اینها را دائم باید آدم بگوید کنارش که یک موقع این قطعه را درنیاورند بگویند که این دارد به اصطلاح، امامزاده مبرقع را دارد چکار میکند؟ تخریب میکند. اینها دیگر امروز این چیزها خیلی ممکن است [پیش بیاید]. مبارک آنها رو ن متوجه نشدمک اونها ن نشاءالله. بله بله بله.
استقبال امام هادی (ع) و هشدار به برادر
بعد میفرماید: «فلما وافیٰ موسی -[یعنی] وقتی که موسی مبرقع رسید به سامراء- تلقّاه أبوالحسن علیه السلام فی قنطرة وصیف، و هو موضع یُتَلَقّیٰ فیه القادمون. امام هادی علیه السلام جلوتر رفتند، روی پلی که حالا شاید همین پلی باشد که الان هم در سامراء قبل از ورود شهر هست که دیدید که یک پلی است قبل از اینکه وارد شهر بشوید، حالا آنجا پل مناسب آن زمان بوده. این پلش یعنی یک رودخانه بزرگی است که باید از آن عبور کنند تا به شهر برسند. بالاخره پل مناسب آن زمان بوده. میگوید حضرت امام هادی رفت استقبال به اصطلاح برادرش، موسی مبرقع، روی این پل که معمولاً مهمانها از اینجا وارد شهر میشدند.»
«فسلّم علیه و وفّاه حقّه. سلام کرد بر حضرت موسی – چون موسی مبرقع حدود ۲ سال هم از امام هادی علیه السلام کوچکتر بوده، یعنی امام هادی برادر بزرگتر هم محسوب میشده – فوفّاه حقّه، حق مهمانی را و برادری را و آن فامیلی را هم رعایت کرد.»
هشدار امام هادی (ع) به موسی مبرقع (طبق نقل)
«قال له -[یعنی] امام هادی علیه السلام به او فرمود-: إنّ هذا الرجل -[یعنی] متوکل- قد أحضَرَکَ لیضع منک. تو را میخواهد هتکت بکند و تو را ساقط کند. یضع منک، میخواهد تو را چکار بکند؟ ساقطت کند. فلا تقرَّ له. به او اقرار نکن [این هم جزو دروغهایشان است] أنّک شربت نبیذاً قطّ. که تو اقرار نکن که قبلاً به اصطلاح، مسکر میخوردی. یعنی جلو اینها نگو میخورم.» [این] نمیخواهد کلام حضرت را که اینجا آمده، به دروغ هم دارند نسبت میدهند. یعنی بگویند که به اصطلاح، موسی مبرقع اهل این کارها بوده. میگوید: «ولی جلو اینها اقرار نکن.» نه این خلاصه، نه اینهاست باز هم. یعنی این کلام را کی دارد نقل میکند باز هم؟ این روایت عباسیان است که دارد امام [هادی] را اینجا میخواهد تطهیر بکند به ظاهر، اما میخواهد چکار بکند؟ اهل بیت را به کل تخریب کند که بگوید میخوردند، اما جلو بقیه نگویید اگر هم میخوردید.
«فلا تقرَّ له أنّک شربت نبیذاً قطّ». موسی [پرسید]: «فإذا کان کذا [و مرا دعوت کرد]، و اگر من را خواند و بر این کار [اصرار کرد]، فما الحیلة؟ [پس چاره چیست؟ من چکار کنم؟]»
[امام هادی (ع) فرمود:] «قال: فلا تضع من قدرک و لا تفعل. تو زیر بار نرو. فإنّما أراد هتکک. هرجوری اجابت کنی، میخواهد تو را ساقط کند.»
ترکیب حق و باطل در روایت عباسیببینید حق را [با] باطل با هم در نقل چکار میکنند؟ مخلوطش میکنند. از این طرف این نقل که حق هست را دارد میکند تا با آن، باطلی را چکار کند؟ باطلی را همراه کند. که از این طرف میگوید تو را میخواهند ساقط کنند و آنها هم این قصدشان هست دیگر. وقتی یک روایت دارد میگوید اینها قصدشان هتک اهل بیت است، هتک تو است، آدم میگوید خب دیگر این دارد راست میگوید دیگر، درسته؟ بعد کنارش میگوید: «شرب نبیذ تو میکنی، نگو به اینها که میکنم.» این چی هستش؟ باطلی است که کنار آن حق قرار داد تا چکار کند؟ تا کل خاندان اهل بیت را با این نگاه در حقیقت، ساقط کند و از بین ببرد. اینها را دقت بکنید که اینجور، یعنی هرچی میشنوید، بغضتان نسبت به عباسیان چی بشه؟ در حتی نقلهاشان بیشتر بشود.
اصرار موسی مبرقع و پیشبینی امام (طبق نقل)
بعد آنجا دارد که: «فأبیٰ علیه. فکرّر علیه. موسی مبرقع گفت نه من نمیتوانم به اصطلاح، اگر ما [را] دعوت کردند، نروم. حضرت فرمود: «نرو.» گفت: «نه.» [اینها همه غلطهایی است که دارند نسبت میدهند]. فکرّر علیه. حضرت مکرر کرد [که نرو]. أُتقی الله و [گفت نرو]. هرچی اصرار کرد، موسی مبرقع گفت نه نمیتوانم.
فلما رأیٰ أنّه لا یجیب، وقتی که دید که نه، این اجابت نمیکند، قال: أما إنّ هذا مجلسٌ لا تجمع أنت و هو علیه أبداً. حالا که اینجوری است، میخواهی بروی به اصطلاح خودت را خراب کنی، بین تو و متوکل برای چنین مجلسی جمع نخواهد شد. یعنی تو هم بخواهی بروی، او نمیتواند این کار را محقق بکند.» [یعنی] کأنّه حضرت یک تصرفی بکنند که امکان تحقق این مجلس پیش نیاید.
اینجا هم باز نمیخواهد بگوید موسی مبرقع نرفت، بلکه میخواهد بگوید که چیه؟ حالا بیان هم میکند، دلش هم میخواهد برود ها! اما چی شده؟ جور نمیشود، جور نمیشود. چقدر تفاوت است بگویی در حقیقت حرف امام را گوش کرده، نرفته، تا بگویی که چیه؟ [دلش میخواست اما جور نشد]. اما برای اینکه این اتمام [حجت باشد]، چون [این مجلس] محقق نشد اصلاً و امکانش [فراهم نشد]، اینجوری درست کردند توجیهش را. بله، اهل بیت را احضار میکردند، میفرستادند که باید بیایند، اینجوری بوده. احتمال زیاد هم موسی مبرقع به سامراء رفته، نقلها اینجوری هم هست. اما نقلی که این حاشیه را با این حواشی دارد ذکر میکند، این روایت عباسیاست از واقعه. و از آن طرف هم چون ملاقاتی هم صورت نگرفته، اینها برای اینکه ملاقات را توجیه کنند که صورت نگرفت، چکار کردند؟ این بیان را از امام کردند که تو بخواهی هم جور نمیشود.
عدم تحقق نقشه متوکل
بعد میگوید این ادامه را ببینید. بعد میفرماید که: «فأقام موسی [مبرقع] ثلاث سنین. ۳ سال در سامراء اقامت کرد. یبکّر کلّ یومٍ إلی دار العامّة. هر روز صبح میرفت درِ دارالعماره. فیقال [له]: لقد تشاغل الیوم. میگفتند که متوکل امروز کار دارد. فرُح. [برو] عصر بیا. فیروح. بعد دوباره به اصطلاح، غروب و عصر میرفت. فیقال [له]: قد سکر. الان هم مست است. فبکّر. صبح بیا.
۳ سال این میرفت و جور نمیشد. صبح میرفت، عصری میرفت. صبح میرفت، عصری میرفت. چون اینها دیدند ملاقات جور نشده، خب این بهترین راه است برای توجیه اینکه چی هستش؟ متوکل وقت نداد به این. در حالی که با توجه به این نقشهای که اینها داشتند و این اصلاً خرج و هزینهای که کردند با این نقشه که این را بیاورند اینجا و این را اصلاً خرابش بکنند تا خاندان اهل بیت خراب بشوند، از این فرصت بهتر چی؟ یک هزینهای هم گردنشان حسابی گذاشته، بعد هم به او وقت ندهند؟ این مربوط به این بودش که این ملاقات اصلاً جور نشد، محقق نشد. که معلوم میشود موسی مبرقع هم [وقت] نداده برای این ملاقات. همانجوری که با اینکه امام هادی را اینها [به] سامراء کشاندند، امام هادی علیه السلام به هیچکدام از مجالس آنها تن نداد؛ آن مجالسی که اینها میخواستند برای این [حضرت موسی] تشکیل بدهند، معلوم میشود که او هم تن نداده، اخویش و برادرش. اما در عین حال، اینها برای اینکه این نسبت را درست کنند، اینجوری مسئله را روایتگری کردند که: «فیقال له: قد سکر، فبکّر.» فبکّر، دوباره صبح میرفت و نمیشد. فیقال له: «شرب دواءً. دارویی خورده و نمیتواند الان [ملاقات کند].» فما زال هذا ثلاثَ سِنین. ۳ سال طول کشید حتی قُتِل المتوکل و لم یجتمع معه علیه. و امکان یک مجلس جمع بین به اصطلاح، امامزاده موسی مبرقع با متوکل جور نشد.
تحلیل نهایی روایت اول و جایگاه موسی مبرقع
ببینید اینجا از یک طرف امام هادی را بالا میبرد، یعنی تصرف میکند که ملاقات صورت نگیرد، که آدم خوشش بیاید بگوید بالاخره اگر هم یک کار غلطی میخواهد بشه، امام تصرف کرد که نشود. این باعث میشود بعدی را خوب بپذیرد که بگوید این میرفت و نمیشد تا تأکید و تأیید آن کمال امام هادی دیده بشود. اما ناخودآگاه، جریان وقتی که [به سمت] تخریب موسی مبرقع بشود، خاندان اهل بیت [تخریب میشود]، آنجایی که کسی این اتهام به او نچسبیده.
حالا یک موقع یک کسی بوده، در بین اهل بیت داشتیم، مثلاً برادر امام رضا، زید النار. خب عیبی ندارد. او معروف بود اصلاً از ابتدا [به] زید النار که به اصطلاح به خاطر اینکه آتش زد خانههای یک سری را و از بینشان برد و اینها، به عنوان زید النار اصلاً معروف شد و لاابالی بود در خیلی از مسائل و پیش امام که میآمد – خواندیم سرگذشتش را دیگر اگر یادتان باشد، در همین کافی هم ذکر کردش – خب دیگر رجوع میکنید.
در این نگاه، میخواهند تخریب ابن الرضا را بکنند که خاندان امام رضا علیه السلام و نوادگان حضرت که یک حالت بالاخره تقدسی هم هست، به خصوص که این جریان موسی مبرقع هم جریانات زیادی دارد، از جمله اینکه بعد از آن جریان سامراء، حضرت برگشتند به قم و حدود شاید نزدیک ۴۰ سال هم در قم ساکن بودند و به صورتی هم که مبرقع بودند، یکی از وجوهش را ذکر میکنند این است که چون حضرت ناشناس سفر کرد تا شناخته نشود، تا به اصطلاح، مورد دستگیری یا به اصطلاح، مانعیت برایش پیش نیاید، با برقع حرکت میکرد. که البته بعضی وجوه هم ذکر میکنند که از بس زیبا بود، باعث میشد وقتی حرکت بکند، همه توجهها به او جلب بشود، لذا برقع میزد. حالا چه به جهت آن باشد که میخواست ناشناس و ناشناخته و مخفیانه حرکت بکند، با برقع حرکت کرد و چون همینطوری وارد قم شد با برقع، ابتدا قمیها نشناختند او را و خودش را آشنایی نداد تا همان ناشناس باشد، لذا نپذیرفتنش، آن به اصطلاح، حاکمیت قم نپذیرفت او را و لذا مجبور شد که به کاشان برود. به اصطلاح، موسی مبرقع رفت کاشان. آنجا خوب تحویلش گرفتند. وقتی آنجا شناخته شد، برای قمیها به اصطلاح، خبر رسید که این برادر امام هادی علیه السلام است که آمده و ابن الرضا محسوب میشود، آن وقت رفتند و با احترام و تشریفات تقاضا کردند تا تشریف بیاورد و اینجا با استقبال و پذیرایی گرم از او استقبال کردند و حدوداً نزدیک ۴۰ سال در اینجا اقامت داشته در قم، تا همینجا از دنیا رفته.
هشدار نهایی در مورد روایات عباسی
حالا این نگاه را عرض کردیم که اگر روایات دیگری گاهی در نقل عباسیان – که زیاد هم هست – در اوصاف اهل بیت میگویند، گول نخوریم. اگر چند فرازش تعریف و تمجید اهل بیت بود، بعد دنبال این باشیم کجا میخواهد نیش را بزند. سادهلوح نشویم که آنجایی که تعریف و تمجید کردند، [موضع] ما قرار بگیرد تا آخرش را با اینها برویم. این را به عنوان یک روش اینها ببینید که غالباً قصدشان اصلاح نیست. البته بوده گاهی اقراراتی هم داشتند که این اقرارات چی بوده؟ کاملاً از روی یک به اصطلاح، آن جهت جلوه جلالی و جمالی حضرات، اینها مجبور بودند یک چیزهایی را ابراز بکنند که حالا روایتیاش را در باب بعدی ان شاء الله در محضرش هستیم.
روایت دوم: کرامت امام هادی (ع) در شفای زید
روایت بعدی که دیگر این مختصر است، عرض بکنیم. در روایت میگوید که: «أخبرنی زید بن علی بن الحسین.» [یعنی] یک زید بن علی بن الحسین داریم که زید شهید است، درسته؟ این کی هستش؟ آن زید فرزندی دارد به اسم حسین، و آن حسین فرزندی دارد به اسم زید که الان بحث ما [است]، و [او] فرزندی دارد آن علی به اسم زید. «أخبرنی زید بن علی بن الحسین.» که زید بن علی بن الحسین اسمش با اسم جدش یکی شده دیگر. آن هم علی بن الحسین بن، به اصطلاح، علی بن ابی طالب است، درسته؟ اینجا هم چی هستش؟ علی، زید بن علی بن الحسین. منتها ابنِ زید بن علی بن الحسین [است]. اینجور پس یادتان باشد که این نسلش است، نه به اصطلاح، خود زید شهید.
(منبع روایت دوم: الکافی، طبع الإسلامیة، ج ۱، ص ۵۰۰، ح ۹ – توجه: شماره حدیث ممکن است در چاپهای مختلف متفاوت باشد)
[زید میگوید:] «مرضتُ مرضاً. من مریض شدم. فدخل علیّ الطبیب لیلاً. پزشک آمد بالا سرم. فوصَف لی دواءً بلیْلٍ. دوایی برای شب [تجویز کرد] که دوای شب باشد، که باید شب استفاده بکنم، برای من تجویز کرد که آخذه کذا و کذا یوماً. که این دوا را باید در یک مدت مثلاً چند روزی – کذا و کذا که میگویند معلوم است از ۱۰ بیشتر بوده مقدار مصرف – یعنی روزها، یعنی مثل اینکه مثلاً ۵ روز و ۲۰ روز میشود ۲۵ روز، ۴ روز و مثلاً ۱۰ روز میشود ۱۴ روز، اینجوری که کذا و کذا یعنی دو فقره داشته – که این مقدار روز تو چکار کن؟ این را مصرف بکن.»
میگوید: «من آن شب دیدم نمیتوانم، فلم یمکنّی أن أتهیّأه لیلاً. که بتوانم این را شبانه تهیه بکنم. فلم یخرج الطبیب من الباب، هنوز این پزشک از خانه خارج نشده بود، حتی ورد علیّ نصرٌ بقارورةٍ. خادم امام هادی علیه السلام وارد شد که خادم امام، نصر، خادم امام هادی علیه السلام است.» میگوید: «این طبیب هنوز نرفته بود که بگویم طبیب یک جایی گفته، لابد آنها خبردار شدند، آنها این کار را کردند.» میگوید: «نه، هنوز طبیب از در خارج نشده بود، ورد علیّ نصرٌ بقارورةٍ فیها ذلک الدواء بعینه.» قارور هم یعنی یک شیشه که دارو را در این شیشه قرار میدادند تا در حقیقت دارو حفظ بشود. این شیشه دارو را آورد، فیها ذلک الدواء بعینه، همان تجویزی را که پزشک کرده بود، کاملاً در این دارو همانی بود که پزشک [تجویز کرده بود].
«فقال لی: أبوالحسن علیه السلام» – نصر گفتش که امام هادی به من فرمودند – «یقرئک السلام. سلامم را به تو برسانم، و یقول لک: خذ هذا الدواء کذا و کذا یوماً. همان مقداری که آن پزشک گفته بود، این دارو را بگیر و اینجوری در این مقدار روز مصرف کن.»
«فأخذته فشربته فبرئت. این را گرفتم، استفاده کردم، از آن مریضی به اصطلاح، نجات پیدا کردم.»
تحلیل راوی از این کرامت
«قال محمد بن علی: قال لی» – این محمد بن علی که راوی بود در اینجا هم که محمد بن علی قال: أخبرنی زید بن علی بن الحسین، میگوید این محمد، نه امام جواد ها! راوی را دارد نقل میکند – محمد بن علی گفت: «قال لی زید بن علی» – همین در حقیقت زیدی که اینجا بود – این زید به من گفتش که: «أین الطاعنون؟ أین الغلاة عن هذا الحدیث؟» تعبیرش این بودش که: «آنهایی که طعن میزنند کجایند ببینند که این نگاهی که حضرت چجوری در حقیقت، بدون اینکه خبر به ایشان برسد، همه چیز را خبر داشت؟» و از آن طرف، یک عده طاعناند، گفت: «أین الطاعنون؟» این را در حقیقت کجاست اینها را بشنود؟ از یک طرف دیگری میفرماید که: «أین الغلاة عن هذا الحدیث؟» این به کار غلات هم میآید، چون غلات قائلاند اینها علم غیب دارند. از یک طرف برای طاعنین رغم أنفشان است، از یک طرف یک دستاوردی برای غلات میشود که بگویند: «دیدی ما گفتیم اینها علم غیب دارند؟» میگوید برای دو طرف خلاصه، آن تأبّی میکند از قبولش، این هم زود میپرد بگیرد که چی بشه؟ یعنی دارد دو طرف را [نشان میدهد]. معلوم میشود که دائماً این جنگ و نزاع هم بوده بین کسانی که بودند؛ یک عدهای میخواستند حضرات را ببرند توی آن غلو، یک عدهای هم چکار بکنند؟ اصلاً هرچی میگفتند، نمیپذیرفتند راجع به اینها.
معرفی راوی (زید بن علی بن الحسین بن زید بن علی)
این جریان به اصطلاح، زید بن علی بن [الحسین بن] علی بن الحسین، زیباییاش این است که این خود زید نسّابه بوده و اهل فضل بوده و کتاب داشته در علم نسب. بعد میفرماید که این به اصطلاح، حسینی که [جد این راوی است یعنی] زید بن علی بن الحسین [بن زید شهید] شد، حسین که فرزند زید [شهید] باشد، حسین بن زید بن علی، آن حسینِ جدش، یعنی پدربزرگ این زید اولی که الان داریم میخوانیم، میگوید این وقتی پدرش شهید شد، زید بن علی بن الحسین شهید شد، زید شهید، این فرزندش را امام صادق بزرگ کرد. یعنی این حسین در بیت امام صادق علیه السلام رشد کردش، مثل فرزند امام، [در خانه] حضرت رشد کرد و آنقدر هم اهل عبادت بود که الملقّب به «ذی الدمعة»؛ به خاطر هم شهادت پدرش، مثل جریان امام سجاد علیه السلام که اهل گریه و بکاء و از بکّائین بود، این حسین بن زید بن علی بن الحسین هم چی بوده؟ «ذی الدمعة» بوده، صاحب اشک بوده، معروف بوده به اینکه «ذی الدمعة» است و همچنین به اصطلاح، گفته شده که «الحسین ذوالعبرة» که این در حقیقت، عبره و اشک برای این بوده. یکنّیٰ اباعبدالله. امّه امّ ولد. و أما فی آخر عمره، آخر عمرش هم چی شد؟ از بس که این گریه داشت و صاحب اشک بود، کور شد و کور بود که از دنیا رفت. که بله. منتها دارد «و زوّجه ابنته المهدی العباسی». دخترش را مهدی عباسی از عباسیها، حالا آن موقع گرفتند. آنها گاهی در حقیقت به اجبار بوده، آدم نمیتونه بگه که خودش به اصطلاح، این کار را با اختیار و علاقهاش کرده یا نه، همان با اجبار و آن چیزی که آنها میخواستند تا رابطها باشد. ولی دارد که دخترش را مهدی عباسی گرفته. و لذا خودش از اصحاب امام صادق بوده و در بچگیاش در حقیقت، پدر شهید شد که امام صادق علیه السلام او را بزرگ کرد و در ولدش و فرزندانش، بیت در حقیقت به اصطلاح، زید حفظ شد، در فرزندان این، بیت زید حفظ [شد]. در به اصطلاح، چیز آمده. خب این هم خواستیم در رابطه با راوی [بگوییم].
نتیجهگیری و دعا
بعد میفرماید که بله، تمام شد دیگر، چیزی نمیفرماید. بله اینجا تمام شد. البته یک تتمههایی دارد که دیگر آنهاش لزومی ندارد که در کتاب دیگر نیست، به عنوان یک بعضی نقلهایی [که] نوشتیم.
ان شاء الله خدای سبحان، [ما را] قدردان خاندان اهل بیت علیهم السلام قرار بدهد. ما را قدردان این امامزادگانی که سختیهای زیادی کشیدند تا اینکه آبروهایشان را، خونهایشان را، سختیهایشان را، همه را به جان خریدند، تا در حقیقت چی بشه؟ اهل بیت محفوظ بمانند. خودشان را خیلی از اینها سپر کردند تا آن جریان امامت محفوظ بماند. تهمتهای زیادی به ایشان خورده شد. آبروهایشان خیلی ریخته شد. اما اینها خودشان را حفظ کردند، باقی ماندند تا برای ما به عنوان امروز، یک دستاوردهای عظیم دینی و الهی را ان شاء الله باقی بگذارند.
حالا ان شاء الله قصد کنیم همهمان، هر موقع توانستیم، اولین بار [بعد از] این روایتی که شنیدیم، برای اظهار ارادت بیشتر در [محضر] خدمت امامزاده موسی مبرقع برسیم و عرض ارادتمان را به حضرتش ان شاء الله بیش از گذشته ابراز بکنیم.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.