درس اخلاق هفتگی استاد عابدینی در مدرسه علمیه ثامن الائمه (علیه‌السلام)

موضوع جلسه: «زهد از دنیا و رغبت به آخرت»

سلام علیکم و رحمت الله

وعلیکم السلام

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ الحمدلله ربِّ العالَمین وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَ لَعنُ الدّائمِ عَلَی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَومِ الدّین

اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا

ان­شاءالله ارضِ قلوبمان به طاعت حضرت ولی عصر آراسته بشود و این اطاعت ما نسبت به حضرت دائمی باشد «وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا» ان­شاءالله دائمی باشد هرچقدر عشق و علاقه به این طاعت و دوام این اطاعت داریم صلوات بلند مرحمت کنید.

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.

 خب ماه محرم است و توسلات و تضرعات ما از جانب ولیّمان امام حسین علیه السلام به سوی خدای سبحان دائماً روان است و شفاعت حضرت هرچقدر دوست داریم شامل حالمان باشد و زیارت حضرت روزی‌مان بشود به مقدار احتیاج و اشتیاقمان صلوات دوم را بلندتر مرحمت کنید.

 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.

همۀ عشق و علاقه و محبتمان را به حضرت زهرا سلام الله علیها با صلوات بر محمّد و آل محمّد ابراز کنیم.

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.

خب مدتی این مثنوی تأخیر شد/ مهلتی بایست تا خون شیر شد، از شاید ۱۲ اردیبهشتِ دو سه ماه گذشته ما بحث‌هایی که ماه ذیحجه بود و بعد هم جریان انتخابات بود و مسائل مبتلابهی که در این مسأله پیش آمد و شهادت آیت الله رئیسی بود و همۀ این مسائل باعث شده بود که مدتی از این بحث فاصله گرفتیم اما حالا ان­شاءالله دوباره برمی‌گردیم به شرح حدیث معراج و ان­‌شاءالله در محضر این معانی بلند و حقایق عمیقی که بین خدای سبحان و پیغمبر اکرم که بالاترین بندۀ اوست و با معرفت‌ترین حقیقتی است که در عالم وجود خلق کرده آن گفتگویی که راه حلی که هدایتگری­ای که در این حدیث شریف بیان کرده که ان­شاءالله برای همه­مان الگو باشد را برمی­گردیم به این حدیث و ان­شاءالله استفاده می‌کنیم تا نفس‌های پیغمبر اکرم ان­شاءالله یاارمون باشد و کمکمان بکند در اینکه بتوانیم به آن عمل بکنیم.

در محضر فصل سوم این حدیث شریف بودیم که فرازهایی از آن گفته شده بود فقط برای یادآوریِ این به ­اصطلاح فصل سوم خطاب اینجور بود[1]: «یا أَحْمَدُ! إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ تَکُونَ أَوْرَعَ النّاسِ، فَازْهَدْ فِى الدُّنْیا، وَ ارْغَبْ فِى الْآخِرَةِ. فَقالَ: إِلهِى! وَ کَیْفَ أَزْهَدُ فِى الدُّنْیا؟ فَقالَ: خُذْ مِنَ الدُّنْیا کَفافاً مِنَ الطَّعامِ وَ الشَّرابِ وَ اللِّباسِ، وَ لا تَدَّخِرْ شَیْئاً لِغَدٍ، وَ دُمْ عَلَى ذِکْری». بعد ادامۀ فصل سوم. در این مسأله ما قسمت اول این بحث را که «إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ تَکُونَ أَوْرَعَ النّاسِ، فَازْهَدْ فِى الدُّنْیا» و اقسام زهد را بیان کردیم که یعنی مرحوم آیت الله پهلوانی بیان کردند ذیل مسأله ما هم بیان کردیم آن بحث را که زهد گاهی لِلدُّنیا ست یعنی انسان به­خاطر اینکه در دنیا جلوه کند زاهد می‌شود، گاهی زهد مِنَ الدُّنیا ست که از دنیا انسان می‌خواهد جدا بشود، این مربوط به مراحلِ اول حرکت است که چون انسان نمی‌تواند از جهتِ معرفتی با باورهایی که دارد زهد در دنیا را به­عنوان نگاه معرفتی و عدم تعلق ببیند برای اینکه بتواند خودش را نجات بدهد چه کار می‌کند؟ از دنیا کمی فاصله می‌گیرد عملاً به این معنا که نمی‌گذارد دنیا در وجودش کثیر وارد باشد یعنی سعی می‌کند از دنیا به اقلّش خودش را قانع بکند، در این مرتبه حالتِ ترک در انسان قوت دارد که ترکِ عملی هم هست نمی‌گذارد خیلی ورود پیدا بکند لذا می‌ترسد از حساب و کتاب آخرت که اگر کثیر باشد ابتلائش به دنیا حساب و کتابش هم آنجا سنگین است و اگر توجهش به دنیا زیاد باشد قدرت عبور از دنیا را نمی­تواند پیدا بکند چون از جهت معرفتی قوت زیادی ندارد و لذا در ابتدای حرکت برای همه این نگاه درست و خوبیست عرض کردیم مثل مسالک اخلاقی که مرحوم علامه طباطبائی در المیزان می‌فرماید در آنجا مسلکِ دوم مسلک انبیا بود که مسلکِ ثواب و عقاب بود این کار را می‌کنم به خاطر ثوابش، این کار را ترک می‌کنم به خاطر عقابش که درمقابلِ حرکتش یک ثوابی و درمقابلِ ترکش یک عقابی درکار بوده و لذا به خاطر این عمل را انجام می‌دهد یا ترک می‌کند، زهد در دنیا در مرتبۀ مِنَ الدُّنیا هم نزدیک به این است که انسان نمی‌تواند مسلط باشد بر دنیا به­طوریکه قاهر باشد بلکه چه کار می‌کند با این نگاه؟ خودش را کنار می‌کشد تا مقهور نشود چون انسان گاهی قاهر است این قدرت و قهرش به­گونه­ای است که هرچقدر هم دنیا جذاب باشد او بالاتر از این می‌بیند خودش را از جهت ارتباط الهی لذا میلی پیدا نمی‌کند اما یک موقع مجبور است میل پیدا می‌کند برای اینکه میلش این را مقهور نکند به دنیا جدا بشود از او کمی فاصله بگیرد، ببین چقدر متفاوت می­شود! ولی در مرحلۀ اول باید اینجوری شروع کرد درست هم هست، یعنی قدری فاصله گرفتن لازم است تا اینکه انسان کم کم قدرت پیدا کند چون کودک که از کودکی رشد می‌کند اساس این است که خوردن و خوابیدن و تقاضاهای بدن بر وجود او غالب است و چون این­ها غالب است و خدا هم اینگونه قرار داده کم کم به سنّ بلوغ که می‌رسد به او می­گویند چه کار کن حالا؟ نگذار احکام بدن بر تو غالب باشد، در کودکی هرگاه خوابش بیاید می‌خوابد هرگاه می‌خواهد گریه می‌کند هر چیزی برایش مطلوب است تا میل پیدا می‌کند و این منعی هم ندارد، منعی هم ندارد، حرمتی هم ندارد اما این آغازِ راه است برای اینکه این بتواند قوت پیدا کند این بدن تا بعد از این عبورِ از این بدن صدق بکند لذا این آغازِ راه است منزلی است که اقتضایش این است اما از این منزل که می­آید بالاتر و عبور می­کند حالا اقتضایش این است که چه کار بکند؟ کم کم به احکام بدن بی‌میلی نشان بدهد تا از سلطۀ بدن خارج بشود لذا می‌بینیم تمامِ احکام و عبادات ما بر اساس اینکه سلطۀ بدن را این به­اصطلاح زیر پا بگذارد و خودش را بر بدن مسلط بکند قرار داده شده حالا هر کدام از عبادات را بشماریم، علاوه بر اینکه آن عبادت خودش یک حقیقت عظیم است خاصیت اصلی­اش هم این است که انسان را از سلطۀ بدن چه کار می­کند؟ عبور می­دهد. پس این را باید ببینیم. یک موقع یک کسی اگر می­خواد روزه بگیرد روزه عبور از سلطۀ بدن است اما اگر هدف را نشناخت در همان روزه گرفتن افطار و سحر را جوری قرار داد که سلطۀ بدن قوی‌تر شد یعنی ترس از گرسنگی آنقدر در وجودِ این شدید بود که تدابیر امنیتی شدیدی را برای خودش در نظر بگیرد که چه جوری بتواند روزه را بگیرد کلی فکر و خیال به­اصطلاح به سرش بزند بنشیند فکر بکند تدبیر بکند که چه کند که این دوره را بگذراند، این خب چی شده؟ به جای اینکه این بدن بخواهد احکامش ضعیف شود این را بیشتر مشغول کرده، می­گفت آن طرف مشغولِ این بود که ریشش را هی شانه می‌کرد بعدش خلاصه به او گفتند تا کی به ریشت مشغولی؟ شروع کرد کندن ریشش، گفتند باز هم که به ریشت مشغولی! یعنی کندن هم خودش چه بود؟ شغلِ به همان ریش بود دیگر، آدم اگر مشغول بشود که چگونه روزه بگیرد از جهتِ به­اصطلاح طعام و اطعمه و اشربه­اش چه کند همّ و غمّش صرف این بشود خب این هم باز هم به چی مشغول شده؟ به بدن مشغول شده، نمی‌گوییم هیچ تدبیری نکند اما اینجور نباشد که همه فکر و خیالش از حالت عادی هم بیشتر به این مشغول [بشود]، بله یک موقع یک بچه­ای است می­خواهد روزه بگیرد تازه به سنّ تکلیف رسیده رعایتِ حریمِ او می‌طلبد یک تدابیری را، درست است؟ اما حالا دیگران چی؟ او دیگر نه، با این نگاه عرض می‌کنم که کنار کشیدن از احکامِ بدن که ببینید اساسِ توجه به بدن چه را در دنبال داشت؟ هبوطِ آدم، هبوطِ آدم منشأش چه بود؟ اکل از آن شجرۀ منهیه، شجرۀ منهیه چه بود که اکلش هبوط را به­دنبال داشت؟ درخت گندم بودهر درختی که ذکر شده در آن روایات متعددی که وارد شده می‌فرماید توجه به بدن بود، مرحوم امام هم می‌فرمایند این توجهِ [به بدن بود]، توجه به بدن در حالیکه آدم در حال جذبه بود هبوطش را به­دنبال داشت، درست است؟ پس بعد از اینکه انسان به­عنوان جذبِ به عالم ملکوت دعوت می‌شود هر توجهی به بدن که او را بازدارد از آن، خدا جوری نخواسته که جذبۀ انسان به عالم ملکوت و آخرت منافی با توجه بدن باشد والّا خود تناقض در خلق خد می­شد، خدا بدن را خلق کرده این بدن هم تقاضایی دارد والّا مریض می‌شود رها کردن بدن هم حرمت دارد پس باید توجه به آن باشد اما این توجهش قابل جمع با چیست؟ با آن حرکت است، ولی اگر این توجه یک ذره بیشتر از حد بشود یا بیشتر از حد بشود ساقط شدن و هبوط را به­دنبال دارد، پس میزان را باید به دست آورد که چگونه و چقدر توجه به بدن صورت بگیرد تا هبوط که محقق نمی­شود هیچی صعود هم محقق بشود، پس تمامِ تعارضاتی که در هبوط و صعود درحقیقت محقق می‌شود حولِ نحوۀ ارتباط انسان با نظام بدن و روحش است که چگونه باید این­ها را رعایت بکند که این دوتا با اینکه یک حقیقت واحده هستند در دو مرتبه تجلی کردند یکی انسان را می‌خواهد بکشد ببرد بالا دیگری می‌خواهد بکشد بیاورد پایین، درست است؟ هر دوی این­ها هم میزان و صراط همین جاست که اگر کسی قدری بی توجهی بکند به احکام نظام روحی و مرزش با احکامِ بدن بدن به­سرعت او را ساقط می­کند، یعنی بی توجهی خود به خود سقوط است اینجا توجه به آن طرف لازم است والّا چون از کودکی انسان براساس نظامِ بدن و سلطۀ تن جلو آمده تا انسان رها کند خودش را چه می­شود؟ بدن می­کشاند به سمتِ پایین، لذا مثل یک فنر می‌ماند انسان نظام روحی­اش باید هی این را بکشی ببری بالا بکشی تا یک لحظه حواست پرت شد به این طرف یا آن طرف این فنر را رها کردی تا فنر را رها کنی چه می­شود؟ برمی‌گردد سر جایش دیگر، درست است؟ پس اگر این نگاه را دیدیم آن موقع زهد در دنیا معنایش معلوم می‌شود، این زهد تخطئۀ احکام بدن نیست تصحیح احکام بدن است، سلطۀ احکامِ بدن را تخطئه کردن است، نه احکام بدن را، والّا احکامِ بدن اقتضای چیست؟ الهیِ عالم است که خدا خلق کرده گرسنگی و تشنگی و میلِ بدن خدا خلق کرده خودش چیزِ خراب و بد و خبیثی نیست اما اگر این سلطه پیدا کرد به­طوریکه انسان مثل کودکی هر چیزی میلش بود را خواست ندادی گریه کرد، درست است؟ میلش این بود اجابت بشود که آن به­اصطلاح سروری و پادشاهیِ هفت سالِ اول که هر طلبی هم دارد طلبش هم معلوم است، طلبِ کودک در هفت سالِ اول در چیست؟ در احکامِ بدن است نه چیز دیگری، این فکرِ نظام اخروی و آن­ها اصلاً نیست در وجودش خدا هم نخواسته، اگر هم باشد خیلی بحث ضعیفی است عمده آن چیزی که هست آن درحقیقت نظام بدنی­اش است می­گوید آنجا اجابت داشته باش تا حدّی که برایت مقدور است، البته آن هم درونش نظامِ تربیتی هست و چگونه مرزها روشن است باید آنجا هم کم کم یاد می‌گیرد اما درعین حال این به­اصطلاح اساسِ زهد برمی‌گردد به چی؟ اساسِ زهدِ فی الدّنیا که مرحلۀ سوم است، پس لِلدّنیا مرحلۀ اولی که غلط بود، مِنَ الدّنیا که مرحلۀ دومی بود که حرکتِ با سختی بود که انسان باید خودش را کنار می‌کشید تا دنیا او را جذبش نکند ساقطش نکند، آن فی الدّنیا این است که انسان در دنیا هست مِنَ الدّنیا نمی‌خواهد جدا بشود در مرحلۀ سوم بلکه چی هستش؟ در عین اینکه هستش درعین حال سلطۀ احکام روحش است بر بدنش و لذا دنیا با هر جاذبه‌ای که باشد چون این از جهت نظامِ معرفتی قوی است این مقهور نمی­شود‌ مجذوب نمی‌شود، پس اگر در روایاتی اعتزال را گوشه‌گیری را بیان می­کند مربوط به کدام دوره است؟ مربوط به دورۀ دوم است که انسان هنوز قدرت و سلطه ندارد لذا باید با یک مرتبه از گوشه گیری چه کار بکند؟ سعی کند سلطۀ نظام بدن را کم کم  کم کند با فشار و سختی تا اگر ملکه شد این قدرت آن­وقت در مرتبۀ سوم قرار می‌گیرد. پس مرتبۀ دوم مقدمه است برای نه غایت باشد و نهایت، اینجور نیستش که اعتزال غایت باشد نهایت باشد بلکه اعتزال  وگوشه گیری و به سختی خودش را انسان کنار کشیدن این مرتبۀ به­اصطلاح وسط است تا انسان آماده برای مرحلۀ نهایی بشود، لذا دسته روایاتی که ناظر به این مسأله است ناظر به زهدِ این مِنَ الدّنیا ست و این زهدِ مِنَ الدّنیا مرحله‌ای از حرکت است اما زهدِ فی الدّنیا حالا خصوصیات دیگری دارد مسألۀ دیگری است و نگاه دیگری است. در اینجا عمدتاً زهدِ فی الدّنیا قدرت روحی به مرتبه‌ای از سلطه رسیده حالا این زهدِ فی الدّنیا می‌خواهد این را تکمیل بکند که حالا با روایاتی که ان­شاءالله در محضرش هستیم این را بیشتر بیان می‌کنیم.  پس تا اینجا اساسِ زهد معنایش روشن شد که مطلوبیتِ زهد در هر رتبه‌ای به چه معناست، به خصوص زهدِ مِنَ الدّنیا و زهدِ فی الدّنیا. حالا ببینیم این بحث مراحل سه گانۀ زهد را مرحوم آیت الله پهلوانی در همان فرازِ اول که «فَازْهَدْ فِى الدُّنْیا» بیان کردند که آنجا ما هم گفته بودیم. اما در اینجایی که در روایت شریف می‌فرماید که، در آن فرازش که «کَیْفَ أَزْهَدُ فِى الدُّنْیا؟ فَقالَ: خُذْ مِنَ الدُّنْیا کَفافاً مِنَ الطَّعامِ وَ الشَّرابِ وَ اللِّباسِ، وَ لا تَدَّخِرْ شَیْئاً لِغَدٍ، وَ دُمْ عَلَى ذِکْری»، این فراز را حالا در محضرش هستیم.

روایاتی که در این فراز آمده این روایات را ان­شاءالله ببینیم بعضی­اش را، هر کدام بابی را باز می‌کند، مسأله را به­اصطلاح بازتر می­کند. در روایتِ اول که به صورت‌های مختلفی هم ذکر شده این روایتِ اول و این روایتِ اول هم از امام صادق علیه السلام که در اینجا آمده هم از امام سجاد علیه السلام که در بعضی از نقل‌های دیگر آمده با تفاوت­هایی این روایت را ما در محضرش هستیم و بعد البته جایِ بسطِ این روایت هست. ببینید روایت را از امامِ صادق علیه السلام می‌خوانیم[2] : «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلم قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم»، اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم، در این روایت شریف می‌فرماید که پیغمبر خدا فرمودند: «مَنْ لَمْ يَتَعَزَّ بِعَزَاءِ اللَّهِ»، اگر کسی حالش با خدا خوش نباشد، «يَتَعَزَّ بِعَزَاءِ اللَّهِ» یعنی با آن چیزی که خدا برایش ایجاد آورده با این حالش درحقیقت جا نباشد، «لَمْ يَتَعَزَّ بِعَزَاءِ اللَّهِ»، با تسلیت خدا این تسلّی پیدا نکند، تسلیتِ خدا هم همان رابطۀ خدا با اوست، همان آن چیزی است که خدا برای او تقدیر کرده و قرار داده که «لَمْ يَتَعَزَّ بِعَزَاءِ اللَّهِ تَقَطَّعَتْ نَفْسُهُ حَسَرَاتٍ عَلَى الدُّنْيَا» یا «إِنقَطَعَت» هر دو وارد شده، نفسش بر حسرت بر دنیا تقطّع پیدا می­کند تکه تکه می­شود، یا «إِنقَطَعَت نَفْسُهُ» منقطع می‌شود نفس بر دنیا یعنی بر دنیا منقطع می‌شود نه از دنیا منقطع بشود«إِنقَطَعَت…عَلَی» این «إِنقَطَعَت نَفْسُهُ حَسَرَاتٍ عَلَى الدُّنْيَا» منقطعِ بر این می‌شود یعنی به این توجهش جلب می‌شود، «وَ مَنْ أَتْبَعَ بَصَرَهُ مَا فِي أَيْدِي النَّاسِ»، اگر کسی چشمش به­دنبال این بیفتد، «مَنْ أَتْبَعَ بَصَرَهُ مَا فِي أَيْدِي النَّاسِ»، در بعضی از نقل‌ها دارد «مَن مَدَّ عَینَیهِ»، مدّ عین که درحقیقت چشم‌هایش کشیده بشود، این «مَن مَدَّ عَینَیهِ إلی» با میل است، یک موقع انسان چشمش به یک چیزی می‌خورد این را نمی­گویند مدَّ إلی، کشیده شد به او نه، کشیده شد به سمتِ او با میل است، إلی درونش تضمینِ مائِلاً الیه است، در إلی همیشه تضمین چه هستش در این نگاه و این چیزی که جلب [می­شود] محبتی می‌خواهد ایجاد بشود؟ میل درونش خوابیده لذا «مَن مَدَّ عَینَیهِ إلی مَا فِي أَيْدِي النَّاسِ»، با محبت و میل نگاه بکند به آنچه که در دست دیگران است. این «فِي أَيْدِي النَّاسِ» هم که آمده معلوم است که نه آن کسی که که فقیر است که ندارد خب به آن که نگاه بکند که آن اصلاً خودش انقطاع ایجاد می­کند برای این، حتماً به دستِ آن کسی که چیزی در دستش است والّاآن چیزی که در دستش کسی نیست به دستِ خالی نگاه کردن که میل ایجاد نمی‌کند که، به دستِ پر میل ایجاد می‌شود، لذا «مَن مَدَّ عَینَیهِ إلی مَا فِي أَيْدِي النَّاسِ كَثُرَ هَمُّهُ وَ لَمْ يُشْفَ‌ غَيْظُهُ»، کسی که اینجور باشد همتش و غمّش و همّش یعنی توجهاتش «كَثُرَ»، کثرت پیدا می­کند، این «كَثُرَ» را داشته باشید «كَثُرَ هَمُّهُ» که این توجهش غمش به­اصطلاح آن تقاضاهایش، این «هَمُّهُ» تقاضایش است، «كَثُرَ هَمُّهُ وَ لَمْ يُشْفَ‌ غَيْظُهُ»، غیظش هم تشفی پیدا نمی‌کند، نداری آدم هرچه می‌بیند هرچه نداری را انسان بیشتر احساس بکند این چه می­شود؟ غیظش بیشتر می­شود، ناراحتی­اش بیشتر می­شود، نداری را فقر را بیشتر احساس کرده، احساسِ نداری شدتِ غیظ را به­دنبال دارد، آن­وقت هرچه این احساسِ نداری در نظامِ دنیا باشد کثرت را به­دنبال می­آورد چون دنیا کثیر است احساسِ نداریِ دنیا هم در وجودِ انسان چه چیزی را به­دنبال می­آورد؟ «كَثُرَ هَمُّهُ»، کثرت غم را به­دنبال می­آورد، «وَ لَمْ يُشْفَ‌ غَيْظُهُ»، غیظش هم درحقیقت چیست؟ تشفی پیدا نمی­کند. این­ها خیلی از جهتِ معرفتی قوی است. حالا در روایتِ بعدی نکته­اش را عرض می­کنم آن روایت ان­شاءالله اگر برسیم خیلی زیبا بیان کرده چون دنیا محطِّ کثرت است هرچه توجه انسان به کثرت، کثرتی که در تقابل با هم هستند، دنیا جای پراکندگی است جای تغیّر است جای درحقیقت عدمِ بقاست جای نفاد است و نبودی است، درست است؟ و عدم منشإِ کثرت است، درست است؟ این هرچقدر توجه به دنیا انسان بیشتر می­شود وجودِ انسان کثیرتر می­شود، کثیر بودن یعنی از تجمع خارج می­شود از وحدت خارج می‌شود، وجودی که از تجمع و وحدت خارج بشود و حالت تشتّت پیدا بکند این وجود قرار پیدا نمی‌کند هر لحظه به جایی کشیده می‌شود امیال مختلفه­ای که با هم تعارض دارند او را به واپاشی می‌رساند یک موجودی که به­اصطلاح کثرت در وجودش شدت پیدا کند سرعتِ واپاشی چه می­شود در او؟ قوی‌تر می‌شود و هر موجودی جهتِ وحدت در او قوی‌تر بشود بقاءش بیشتر می‌شود ماندگاریش بیشتر می‌شود لذا اگر عالمِ امر و ملائکه آن­ها باقی هستند که زائل نیستند برای این است که کثرت در وجودشان نیست و همۀ همّشان همِّ واحد است، این نگاه که ما اگر از جهتِ روانشناسی هم تحلیل روانشناسیِ اسلامی را داشته باشیم این روانِ ما در توجه به دنیا دچار کثرت می‌شود کثرت دچار درحقیقت دشمنی و کینه می­شود، یعنی کثرت منشإِ چه می­شود؟ کینه و دشمنی است، لذا “قُلُوبُهُمْ شَتَّىٰ”[3] درعین اینکه چه هستش؟ “تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا” اما “وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّىٰ”، این قلب کثرت وجودی و حقیقیِ این‌ها را دنبال دارد در عین اینکه ظاهر ظاهرِ واحدی است آدم یک فرد می‌بیند این شخص را اما درونِ این اینقدر این توجهات به دنیا کثرت ایجاد کرده واقعاً یکی نیست کثیری است که با هم متعارضند آن­وقت این کثیرِ متعارض “إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا”[4] را هم در همین وجودِ خودش به­دنبال دارد، نه در ارتباط با دیگران فقط، این درحقیقت همۀ این‌ها چه می‌شوند با هم؟ با هم یا “الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ”[5]، این فقط در أَخِلَّاءِ بیرونی نیست در نظام وجودیِ یک انسان هم آنچه که اعضا و جوارح و مراتبِ وجودِ یک انسان این­ها خلّت دارند با هم ارتباط دارند با هم، این ارتباط قویِ محبانه‌ای که انسان الآن آن را یکی می‌بیند انقدر با هم مرتبط هستند همین‌ها چه می­شوند؟ همین‌ها دشمن می­شوند “أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ”[6] وقتی می‌­آید می­‌گوید این­ها شما چرا علیه من دارید شهادت می­دهید؟ همان درحقیقت دشمنی­ در آخرت هم چه می­شود؟ آشکار می‌شود برای این‌ها تبری می‌کنند از هم، یعنی از دست و پای خودش چه کار می‌کند؟ تبری می‌کند همانی که اینجا وحدتش را آشکار می‌کرد همانی که نگاه انسان به اینجا به، نمی‌دانم توانستم عرض را برسانم که هرچقدر توجه به دنیا که منشإِ کثرت است بیشتر باشد وجودِ انسان مبتلا به کثرت می‌شود، وجودی که مبتلا به کثرت بشود به­دنبالش چه چیزی می­آید؟ تعارض، دشمنی، کینه، تشتّت، عدمِ وحدت، عدمِ قرار، این بی‌قراری و عدم آرامش به­دنبالش می­آید، هرچقدر انسان کثرت دنیا را به قدر ضرورت بهش توجه بکند و از این عبور بکند در مقابلش «دُمْ عَلَى ذِکْری» باشد دوام ذکر داشته باشد آن­موقع این دوام ذکر انسان را به قرار می‌رساند به وحدت می‌رساند این را یگانه می‌کند، دقت می‌کنید؟ این کثرت‌ها و عدم طمأنینه‌ها مربوط به این است که مراتبی از سلطۀ بدن در وجود انسان شکل گرفته. حالا ببینید که «وَ مَنْ لَمْ يَرَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ نِعْمَةً إِلَّا فِي مَطْعَمٍ أَوْ مَشْرَبٍ» یعنی اگر خدا به او خوردنی و آشامیدنی داد می­گوید خدا به من لطف کرده اگر نداد می­گوید خدا من را مورد لطفش قرار نداده، تمامِ نگاهش این است مطعم و مشرب فقط نعمت است، اگر مطعم و مشرب را فقط نعمت دید قضاوتش در رابطه با خدا چه می­شود؟ مرتبط با این­ها می­شود، اگر این­ها بود سورش ساتش برقرار بود همه چیزش مرتب بود می­گوید خلاصه خدا من را “أَكْرَمَنِ”[7] خدا من را اکرام کرده اما اگر این­ها برقرار نبود سخت بود می­گوید خدا “أَهَانَنِ”[8] من را اهانت کرده و تحویل نگرفته به من چون این­ها را نداده، لذا می‌فرماید «مَنْ لَمْ يَرَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ نِعْمَةً»، آن شخص، حضرت عیسی علیه السلام عبور می‌کرد برای اینکه شاکرترین فرد را بشناسد رسید به یک کسی در خارج از شهر کنار شهر لای بوته­ها دید یک صدایی می­آید رفت آنجا دید یک جذامی است که این جذامی فلج هم هست، جزامیِ فلج، در نظر بگیرید، بعد خدای سبحان گفت عیسی نگاهش کن الآن می‌خواهم کورش هم بکنم، دیگر یعنی جذامیِ فلجِ کور کنار شهر، بعد عیسی علیه السلام به این نگاه کرد دید این دارد شکر خدا را می‌کند به بلیغ­ترین به­اصطلاح زبانی که امکان­پذیر است، بعد آمد پیشِ او گفت تو چه چیزی داری که داری اینجور شاکری؟ چه چیزی داری که شکری؟ گفت من خدا را می‌شناسم من می‌بینم خدا با من چه کرده و چه جور درحقیقت من را در یک راحتِ ارتباط با خودش قرارداده امکانِ ارتباط با خودش را برایم برقرار کرده، خب این­ها خیلی عجیب است! دیگر این «لَمْ يَرَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ نِعْمَةً إِلَّا فِي مَطْعَمٍ أَوْ مَشْرَبٍ» نیست افقِ نگاهِ این یک جای دیگر است، این نگاهش این است که خدا به این اجازه داده باهاش ارتباط داشته باشد، درست است؟ با او راز و نیاز بکند، می‌بینی این درمقابل همۀ این‌هایی که ندارد اصلاً نداری نمی‌بیند چون خودش را این­ها نمی­دید،‌ چون خودش را این­ها نمی‌دید که نداری ببیند، اما انسانی که نداری­اش را می‌بیند ببینید نداری را در چه چیزی می‌بینیم خودمان را او دیدیم که نداری را در آن دیدیم، اگر یک پولی نداریم اگر یک رفاهی را نداریم اگر یک راحتی را نداریم احساس کردیم نداریم یعنی خودمان را او دیدیم چون خودمان را او دیدیم آن­موقع نداشتنِ او را برای خودمان دیدیم که این نداریم، درست است؟ اما او نداری ندیده چون خودش را او ندیده، یعنی خودش را عزیزتر و عظیم‌تر از این دیده که بخواهد این باشد، لذا اگر کسی همّش و نگاهش و ارزشی که می‌گذارد حالا با مراتبِ ارزش گذاری این حیات دنیا باشد به همین نسبت از نظام آخرت چه شده؟ این ساقط شده. خب این روایت بعدی هم می­فرماید که «وَ مَنْ لَمْ يَرَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ نِعْمَةً إِلَّا فِي مَطْعَمٍ أَوْ مَشْرَبٍ أَوْ مَلْبَسٍ فَقَدْ قَصُرَ عَمَلُهُ» که این درحقیقت عملش چه شده؟ خیلی کوتاه بین شده، افق نگاهش در بدن بوده که نداری را در این دیده و نعمت را فقط مطعم و مشرب دیده، «وَ دَنَا عَذَابُهُ‌»، چرا «دَنَا عَذَابُهُ‌» عذابش نزدیک شده؟ چون از این عبور نکرده در همینجا مانده و سرمایۀ وجودیش را صرفِ این نگاه کرده، حرام کرده.

حیفم می­‌آید که همین روایت را از امام سجاد علیه السلام که با هم متفاوت است نخوانیم ولیکن روایت بعدی هم روایت زیبایی است، حالا نمی‌دانم، وقت هم وقتِ کمی است خلاصه، حالا بگذارید روایتِ امام سجاد را زود می‌خوانم تند بخوانم یعنی خیلی رویش [توقف] نمی­‌کنیم. ان «عَنِ الزُّهْرِيِّ قَالَ»[9]، حالا زهری و این­ها را الآن دیگر کاری نداریم فعلاً، «قَالَ سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنِ الْحُسَيْنِ علیهما السلام»، که زهری اوایل شاگرد امام سجاد علیه السلام بود و بعداً در دربار جذب شد و کم کم خلاصه فاصله گرفت و ولی رفت و آمد با امام سجاد علیه السلام داشت و احادیث حضرت را می­‌شنید اما دیگر کم کم جدا شد لذا زهریِ اول غیر زهریِ آخر است هرچند به­ اصطلاح آن ریشه­اش از اول معلوم است در وجودِ این بوده ولی روایات مختلفی را از امام سجاد علیه السلام زهری نقل کرده، می‌فرماید: «مَنْ لَمْ يَتَعَزَّ بِعَزَاءِ اللَّهِ» که قبلاً بود «تَقَطَّعَتْ نَفْسُهُ عَلَى الدُّنْيَا حَسَرَاتٍ‌ وَ اللَّهِ مَا الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةُ إِلَّا كَكِفَّتَيِ الْمِيزَانِ»، دنیا و آخرت مثل دو کفۀ ترازو هستند هرکدام سنگین‌تر شود آن یکی سبک­تر می­شود، «إِلَّا كَكِفَّتَيِ الْمِيزَانِ فَأَيُّهُمَا رَجَحَ»، هرکدام ترجیح پیدا کند دیگری به زحمت می­افتد، «ثُمَّ تَلَا قَوْلَهُ تَعَالَی»، اینجاهایش را من کاری ندارم، می‌فرماید که تا اینجا: حضرت «ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى رَجُلٍ مِنْ جُلَسَائِهِ فَقَالَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ وَ أَجْمِلْ فِي الطَّلَبِ»، از خدا بترس و طلبت را در رابطه با دنیا چه کار کن؟ کوتاه و خلاصه کن، نمی­گوید نکن می­گوید چه کار کن؟ «أَجْمِلْ فِي الطَّلَبِ» بعد «وَ لَا تَطْلُبْ مَا لَمْ يُخْلَقْ» آن را که خلق نشده طلب نکن، «لَا تَطْلُبْ مَا لَمْ يُخْلَقْ» آن را که خلق نشده را طلب نکن، «فَإِنَّ مَنْ طَلَبَ مَا لَمْ يُخْلَقْ تَقَطَّعَتْ نَفْسُهُ حَسَرَاتٍ»، آن چیزی را که خلق نشده طلب می‌کند نفسش حسرت پیدا می‌کند، «تَقَطَّعَتْ نَفْسُهُ حَسَرَاتٍ وَ لَمْ يَنَلْ مَا طَلَبَ»، آن چیزی را که طلب هم می‌کند به آن نمی‌رسد، چرا؟ چون «لَمْ يُخْلَقْ» است دیگر، خلق نشده که به آن برسد، این طلبِ به «مَا لَمْ يُخْلَقْ» نمی‌رسد و حسرتش زیاد می‌­شود چون آدم یک چیزی را که می‌خواهد وقتی به آن نرسد هی چه می­‌شود؟ حسرتش زیاد می‌­شود، بعد بیانی که می‌کند حضرت می‌فرماید که:  «وَ لَمْ يَنَلْ مَا طَلَبَ ثُمَّ قَالَ وَ كَيْفَ يُنَالُ مَا لَمْ يُخْلَقْ»، چه جوری این درحقیقت نمی‌رسد به آن چیزی که خلق نشده، خلق نشده یعنی چه طلب کردنش و نرسیدنش و این حرف­ها چیست که می‌زنید خلاصه؟ بعد حضرت می­فرماید: «فَقَالَ علیه السلام مَنْ طَلَبَ الْغِنَى وَ الْأَمْوَالَ وَ السَّعَةَ فِي الدُّنْيَا فَإِنَّمَا يَطْلُبُ ذَلِكَ لِلرَّاحَةِ»، می­گوید این کسی­که دنبال مال است و دنبال غنا در دنیاست که غنا و مال را سببِ راحت ببیند حضرت می­گوید مقدمۀ چه چیزی می‌بیند مال را و غنا را؟ راحتی دیگر، آن را می‌خواهد منتها می‌­بیند راهش غنا و مال است، می­‌گوید راحت اصلاً در دنیا نیست، اشتباه گرفته، یعنی دنیا جای راحتی نیست، ببینید اگر این نگاه پیش بیاید آن­موقع اصلاً نوعِ حرکت چه می­‌شود برای آدم؟ نمی‌گوید آدم باید در مشقت و سختی برود اما می‌­گوید راحت در دنیا نیست، هر عیشی از دنیا یک سختی ه­ایی دارد اگر خوب بخوری بعد معده­ات می­‌ریزد به هم اگر کم بخوری گرسنه می‌مانی ضعف پیدا می‌کنی، درست است؟ اگر چرب و شیرین بخوری بعداً می‌بینی مریض می‌­شوی، هیچ راحتی که عیش مصفّا باشد عیشی باشد که هیچ کدورت درونش نباشد، شهوترانی کنی مبتلا به ضعف می­شوی اگر نداشته باشی طلبش در وجودت تنوره می‌کشد، دنیا جای راحت نیست امکانِ راحت درونش نیست، لذا اگر کسی دنبال غناست و دنیا که غنا مقدمۀ راحتِ دنیا باشد می­گوید این طلبِ «مَا لَمْ يُخْلَقْ» است، اصلاً این خلق نشده راحت برای دنیا، کسی­که دنبال این راحت باشد و این راحت خلق نشده این طلبِ «مَا لَمْ يُخْلَقْ» است لذا حسرت در وجودش همیشه باقی می­ماند، اما اگر غایت را عوض کرد جور دیگرش کرد نگاه دیگری کرد آن چیزی را که می‌خواهد که راحت است که آن طلبِ فعلیتِ نامتناهیِ وجودیش هست آن در دنیا محقق نمی­شود آن راحت، آن راحت ارتباطِ با خدا محقق می­شود در آن رابطه هست که آن فعلیت و راحت شکل می‌گیرد که می‌فرماید: “لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ فِيهَا”[10]، هر چه بخواهند آنجا برایشان که آن راحت می­‌شود دیگر “لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ”، آن راحت است آن قدرت بی‌منازع است آن درحقیقت فعلیت بی فتور است، یعنی فعلیتی که پیدا می‌کند فتور و سستی درونش در آنجا نیست لذا آنجا خواستنش براساس گرسنگی نیست که وقتی سیر شدی تازه یک مرض دیگری پیش بیاید لذا حضرت می‌فرماید که: «كَيْفَ يُنَالُ مَا لَمْ يُخْلَقْ فَقَالَ علیه السلام مَنْ طَلَبَ الْغِنَى وَ الْأَمْوَالَ وَ السَّعَةَ فِي الدُّنْيَا فَإِنَّمَا يَطْلُبُ ذَلِكَ لِلرَّاحَةِ وَ الرَّاحَةُ لَمْ تُخْلَقْ فِي الدُّنْيَا»، برای دنیا خلق نشده غایت دنیا نیست در اینجا برای این نیست، «وَ لَا لِأَهْلِ الدُّنْيَا إِنَّمَا خُلِقَتِ الرَّاحَةُ فِي الْجَنَّةِ وَ لِأَهْلِ الْجَنَّةِ» لذا دارالسلام است دارِ قرار است، «وَ التَّعَبُ وَ النَّصَبُ»، سختی و مشقت این­ها «خُلِقَا فِي الدُّنْيَا وَ لِأَهْلِ الدُّنْيَا»، هر کاریش بکنند پولدارترین‌ها هم سختی کم ندارند لذا تعبیر در ادامۀ روایت هم این است هرچقدر بیشتر داده می­‌شود، این هم خیلی زیباست! چون دنیا جای فقر است، چون دنیا جای فقر است و محلِّ احتیاج و نیاز است هرچه انسان به دنیا وابسته‌تر می‌شود انسانِ داراتر محتاج‌تر می‌شود در دنیا، چرا؟ چون تمامِ دارایی‌های دنیا درونش نیاز خوابیده درونش ارتباط و احتیاج خوابیده لذا هرچه بیشتر دارد بیشتر محتاج می‌شود لذا حرصش هم بیشتر می‌شود حریص‌­تر هم می‌شود. ببینید دنبالِ این می‌­فرماید که: «وَ مَا أُعْطِيَ أَحَدٌ مِنْهَا»، اگر به کسی داده شد مثلاً خانۀ بزرگی یا نعمتِ زیادی «إِلَّا أُعْطِيَ مِنَ الْحِرْصِ مِثْلَيْهَا»، حرص مطابقِ آن هم برایش چه می­‌شود؟ ایجاد می­شود، هرچه بیشتر باشد حرص چه می­‌شود؟ شدیدتر، چون دنیا جای فقر است، درست است؟ که می‌فرماید «وَأَنْتَ الَّذِى فِى الْفُقَراءِ أَقَمْتَنِى»[11] من را در جایی که فقیر است همه چیز محتاج است همه چیز اینجا قراردادی چون اینجوری است هرچه بیشتر آدم با این­ها محشور می­شود فقرش بیشتر می­شود. «إِلَّا أُعْطِيَ مِنَ الْحِرْصِ مِثْلَيْهَا وَ مَنْ أَصَابَ مِنَ الدُّنْيَا أَكْثَرَ»، اگر بیشتر به او داده شد «كَانَ فِيهَا أَشَدَّ فَقْراً»، خیلی زیباست تحلیل­ها! این شدتِ فقر است چرا؟ چون دنیا با فقر عجین است، شدتِ داشتنِ دنیا شدتِ چه چیزی را به­ دنبال می­‌آورد؟ فقرِ بیشتر را چون احتیاجِ بیشتر، حالا وقتی خانه‌­اش بزرگتر است رسیدگیِ به خودش حفظش درحقیقت مراقبت از آن چه می­‌شود؟ ببینید آن کسی­که پولدارتر است باید وسایل ایمنیِ بیشتری هم برای خودش بگذارد از دزد هم بیشتر می‌ترسد، درست است؟ زدنِ دزد هم برایش سخت‌تر است لذا مراقبت بیشتری هم می‌خواهد. یک بنده خدایی بود یک خانۀ خوبی درست کرده بود این­ها مهمانی نمی‌توانستند بروند چون که خلاصه می‌ترسیدند که این خانه­شان را دزد بزند لذا هر موقع می‌خواستند بروند بیرون یکی از آن­ها می­رفت یکی از آن­‌ها در خانه می­‌ماند آن فقیرِ بنده خدا هرجا می‌خواستند بروند همه با هم می‌رفتند این­ها نه، این­‌ها باید نصف و نیمه [می­رفتند]، مسافرت نمی‌توانستند بروند می‌ترسیدند‌ یعنی اینکه ترسِ اینکه بیایند خانه­‌شان را [دزد بزند]، خب دنبالش است دیگر این‌­ها. می‌فرماید که «وَ مَنْ أَصَابَ مِنَ الدُّنْيَا أَكْثَرَ كَانَ فِيهَا أَشَدَّ فَقْراً لِأَنَّهُ يَفْتَقِرُ إِلَى النَّاسِ فِي حِفْظِ أَمْوَالِهِ وَ يَفْتَقِرُ إِلَى كُلِّ آلَةٍ مِنْ آلَاتِ الدُّنْيَا»، دزدگیر می‌خواهد نمی‌دانم نرده می‌خواهد نمی‌دانم چی چی، همۀ این­ها آلات است از آن طرف هم افراد دیگری را باید مراقب اموالش قرار بدهد همۀ این­ها هی شدت فقر را به­دنبال [می­آورد]، آن­وقت این شدتِ فقر شدتِ مشغول شدن ذهن را به­دنبال می­آورد که این­ها را چه کار بکند مدیریت بکند خودِ این­ها ندزدند از او که آمدند مراقبش باشند، چقدر ببینید فقرِ پشتِ [فقر]، این­ها را حضرت می­فرماید‌ کلامِ ما نیست کلامِ امام سجاد علیه السلام است. «فَلَيْسَ فِي غِنَى الدُّنْيَا رَاحَةٌ»، در بی‌نیازیِ دنیا و مالِ دنیا راحت نیست کسی دنبال راحت نباشد. «وَ لَكِنَّ الشَّيْطَانَ يُوَسْوِسُ إِلَى ابْنِ آدَمَ أَنَّ لَهُ فِي جَمْعِ ذَلِكَ الْمَالِ رَاحَةً»، شیطان این را در انسان ایجاد می­کند که اگر داراتر بودی راحت‌تر بودی درحالیکه اگر داراتر بودی دغدغۀ بیچارگی­ات بیشتر می­شد. بعد می­فرماید: «وَ إِنَّمَا يَسُوقُهُ إِلَى التَّعَبِ فِي الدُّنْيَا لِلدّنیا[12]»، که این کار را می­کند شیطان. «ثُمَّ قَالَ علیه السلام كَلَّا مَا تَعِبَ‌ أَوْلِيَاءُ اللَّهِ فِي الدُّنْيَا لِلدُّنْيَا»، اولیاءِ خدا برای دنیا این­ها به تعب و زحمت نمی­افتند چون این توجه را، از بدن گرفته تا اموال همه را با همین نگاه می‌بینند، بدن هم راحتِ زیادش راحت را ندارد، رسیدگیِ زیاد به بدن چه می­آورد؟ ضعف، اگر یک کسی در یک خانه به بچه رسیدند خیلی این سوسول بار آمد و خیلی ناز نازی بار آمد در اولین به­ اصطلاح، ببینید بچه‌های ثروتمندان خیلی­هایشان مریض­ترند آن­هایی که بیشتر بهشان رسیدگی می­شود مریضی‌هایشان بیشتر است، یک بچه که یک خرده متعادل‌تر و رهاتر بار می­آید مریضیش هم کمتر است دیگر، این را امروز هم می­گویند می­گویند این وقتی ­که درحقیقت ارتباط پیدا می‌کند ایزوله نباشد این درحقیقت [راحت است] اما آن کسی­ که ایزوله است بهش هی رسیدگی [می­کنند] آن می­بینیم مریض­تر هم می­شود. حالا نسبت به خودش نسبت به فرزندش نسبت به اموالش. نمی­‌گوییم مال بد است چون نداریم بد است ببینید حواسمان هم باشد که این بحث نیست چون نداریم بد است، نه، می­گوید نگاه و بینشت را در زهد این قرار بده که با اینکه امکان­ پذیر است من متعلق به آن نمی­‌شوم، آدم که ندارد که ندارد که، منتها می‌تواند راضی باشد کمالش در رضایش است اما اگر امکانِ دارایی داشت و میل به آن پیدا نکرد و تعلق به آن پیدا نکرد این کمال است، رضایش هم یک کمال است. بعد می‌فرماید که: «ثُمَّ قَالَ علیه السلام كَلَّا مَا تَعِبَ‌ أَوْلِيَاءُ اللَّهِ فِي الدُّنْيَا لِلدُّنْيَا بَلْ تَعِبُوا فِي الدُّنْيَا لِلْآخِرَةِ ثُمَّ قَالَ أَلَا وَ مَنِ اهْتَمَّ لِرِزْقِهِ كُتِبَ عَلَيْهِ خَطِيئَةً»، اگر کسی همّش این باشد تمامِ توجهش به چه باشد؟ به این باشد که روزی دربیاورد، تمام توجهش، «كُتِبَ عَلَيْهِ خَطِيئَةً»، نمی­گوید روزی نداشته باشید اما تمامِ توجهت [این نباشد] که اگه بگویند دغدغۀ این چیست نمی‌گوید روزی در بیاورم تا قدرتِ حرکتِ به بالاتر پیدا کنم می‌­گوید نه روزی درآوردن است، می­گوید کسی­ که از صبح بلند می­‌شود همین است شب که می‌خواهد بخوابد با همین دغدغه می‌خوابد دوباره صبح با همین دغدغه بلند می­شود خواب هم شب می‌بیند شتر در خواب می‌بیند پنبه دانه/ گهی لف لف خورد گه دانه دانه، خوابش هم بر همین اساس است می­گوید «كُتِبَ عَلَيْهِ خَطِيئَةً»، اما این در مرتبۀ بالاتر است باز، لذا دارد دنبالش حضرت می‌فرماید که: «كَذَلِكَ قَالَ الْمَسِيحُ عِيسَى علیه السلام لِلْحَوَارِيِّينَ»، مسیح به حواریین اینجوری گفت یعنی این مربوط به حواریین است نه عمومِ مؤمنان، حواریین یک طبقۀ بالاتر از مؤمنین بودند، پس بعضی از این دستورات مربوط به چه هستش؟ مرتبه­اش را باید حفظ بکنیم، نمی­شود مردمِ عمومی را با این خطاب مخاطب کنیم، درست است؟ می­گوید پس من چه کار کنم پس بمیرم؟ نه این مربوط به آن کسانی است که مردم نگاه به آن­ها دارند می­‌کنند، آن­ها اینجوری باشند این نگاه که می‌کنند آن­وقت اثر دارد زندگی آن­ها هم تصحیح می‌­شود، نباید به او مستقیم این را گفت لذا دنبالش می‌فرماید که: «قَالَ الْمَسِيحُ عِيسَى علیه السلام لِلْحَوَارِيِّينَ إِنَّمَا الدُّنْيَا قَنْطَرَةٌ فَاعْبُرُوهَا وَ لَا تَعْمُرُوهَا»، دنیا یک پل است باید از روی آن عبور کرد نه عمرانش کرد، «فَاعْبُرُوهَا» عبور کنیم نه «وَ لَا تَعْمُرُوهَا»، همۀ حواستان به این نباشد که دنیا این پل را آبادش بکنیم، بله به قدری که قابلِ عبور باشد باید محکم باشد اما بگوییم نه ما حالا قابلِ عبور چیست شاید بخواهیم اینجا همه­اش اصلاً بمانیم می­گوید نه نگاه به ماندن روی آن نکن مثل یک خانه‌ای که انسان می‌خواهد در آن بماند، جایِ عبور است، جایِ عبور به اندازۀ عبور باید عمرانش کرد و حفظش کرد نه به اندازه‌ای که [بماند]، این نگاه مربوط به حواریون است اما به مردم این را اینجوری نباید گفت، درست است؟ مردم باید این را در حواریون ببینند، مردم باید این را در روحانیون ببینند، روحانیون چه کسانی هستند؟ حواریون هستند، درست است؟ روحانی باید نگاهش اینجوری باشد زندگیش اینجوری باشد مردم این را در او ببینند، درست است؟ ببینند که این دنبالِ دنیا نیست، هَمَّش، تمامش دنیا نیست. خب دیگر ادامۀ روایت می­فرماید که: «وَ لَا تَعْمُرُوهَا. “مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ- بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَا يَبْغِيَانِ” (الرحمن/ 19-20)» که باید این دنیا و آخرت را دو بحرند که این دو بحر را حواسمان باشد که یکی بحرِ اجاج است یکی بحرِ ملح است خلاصه شیرین و شور را با هم قاطی نکنیم، از بحرِ ملح باید انسان عبور بکند نماند تا به آن بحرِ شیرین برسد، درست است؟ آن جایِ ماندن است والّا از بحر ملح از دریای شور هرچه انسان آب بخورد چه می‌­شود؟ تشنه‌­تر می‌­شود، آب شیرین است که انسان را چه کار می‌کند؟ سیری می‌کند که دیگر لا یظمأ بعدها ابداً[13]، «رَیّاً رَوِیّاً هَنِیئاً سائِغاً لَاظَمَأَ بَعْدَهُ»[14].

این روایت خیلی زیبایی بود روایت امام سجاد علیه السلام. پس حواسمان باشد افراط و تفریط نه در خودمان نه در گفتارمان نسبت به دیگران صورت نگیرد، باید بشناسیم خودمان را چگونه و دیگران را چگونه، دستوراتی که در روایت آمده بعضی مربوط به حواریونِ در هر امتی است که آن­ها پرچمدارانِ آن امت هستند آن­ها باید در وجودشان آن مرتبه محقق بشود، بعضی از آن­ها هم مربوط به عموم مردم است، درست است؟ نباید خلط بین این­ها کنیم هر دستوری را به هر کسی بگوییم این غلط می­شود خراب می‌کنیم جان‌ها را ضایع می‌کنیم نفوس را از دین برمی­گردانیم، لذا مراقب باشیم آن دستورات سنگین مربوط به حواریون است که نازله­اش برای مردم دیده می‌شود محقق می­شود.

ان­‌شاءالله خدای سبحان قدرت زهد در دنیا و آن زهد حقیقی و آن هم با معرفت که انسان ببیند راحت فقط پیشِ خداست و بقا و قرار فقط پیشِ خداست انسان این را ببیند، دنیا هم که گفته می‌شود بفهمیم که دنیا یک شیءِ بیرونی نیست همچنان که آخرت یک شیءِ بیرونی نیست، نه دنیا یک شیءِ بیرونی است نه آخرت یک شیءِ بیرونی است، هم دنیا نحوۀ ارتباطِ ماست هم آخرت نحوۀ آن نگاهِ ماست هر دوی این­‌ها به ما برمی­گردد و توجهِ ما. ان­شاءالله خدای سبحان آن آخرتِ حقیقی را که افقِ نگاهی است که برای مؤمنان باوری است که نسبت به خدا حشری است که برای انسان با خدا ایجاد می‌شود را روزی همۀ ما بگرداند. آن ارتباط با دنیایی که ما را ساقط می‌کند و ما را از آن کمالمان محروم می­‌کند حرص و فقر بیشتر را به­ دنبال دارد ان­‌شاءالله از وجود همۀ ما خدای سبحان بزداید. برای اینکه ان­‌شاءالله توسل پیدا کنیم با این توسلات از دنیا بتوانیم خودمان را نجات بدهیم تا تشریف می­آورند جناب آقای میریان عزیزمان یک توسل کوتاه داریم یک صلوات بلند مرحمت کنید.

[1] ارشاد القلوب- حسن بن محمد الدیلمی- تحقیق: السید هاشم المیلانی- ج1- ص 373؛ بحار الانوار- العلامة المجلسی- مؤسسة الوفاء- ج 77- ص 22؛ در این دو منبع در حد چند کلمه با متن استاد تفاوت وجود دارد اما از الوافی- الفیض الکاشانی- کتابخانه امام امیرالمومنین علی علیه السلام- اصفهان،1406 ق- ج 26- ص 142 می­نویسم که با خوانش استاد هماهنگی دارد و گویا استاد از همین منبع می­خوانند.

[2] الکافی- الشیخ الکلینی- الإسلامیة- ج 2- ص 315

[3] حشر/ 14

[4] بقره/ 166

[5] زخرف/ 67

[6] فصلت/ 21

[7] فجر/ 15

[8] همان/ 16

[9] الخصال- الشیخ الصدوق- محقق/ مصحح: علی اکبر غفاری- جامعه مدرسین- قم،1362- ج 1- ص 64. در حدّ چند کلمه با متن استاد متفاوت است که زیاد مهم نیست وتأثیری ندارد پس بیان نمی­کنم.

[10] ق/ 35

[11] قسمتی از دعای عرفه

[12] این واژه در متن من نیست

[13] گویا سخن حضرت علی اکبر سلام الله علیه ایت در هنگام شهادت و سیراب شدن از دست جدّش پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله وسلّم.

[14] بخشی از دعای ندبه

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “زهد از دنیا و رغبت به آخرت” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید