بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی محمّد و آله الطّاهرین و اللعن علی اعدائهم اجْمَعِینَ الی یوم الدین.
عرض سلام و ادب و احترام خدمت همه دوستان عزیز. انشاءالله اعمالتان قبول باشد و خدای سبحان اعیاد را برایتان مبارک قرار داده باشد. ان شاءالله قدردان و شاکر این عملیات بزرگ و این پیروزی بزرگ که خدای سبحان برایمان ایجاد کرد، باشیم. ان شاءالله باعث وحدت بیشتر ما شود، یعنی تعبیر را این قرار بدهیم که به دنبال این باشیم که هر قتالی که به ظاهر یک گسستگی و مقابله است، ولی قتالی که در اسلام هست، برای پیوستگی است، یعنی برای اینکه جمع مومنان به هم پیوسته شوند، در مقابل یک نیروی بیگانه قد علم می کنند تا پیوستگیشان بیشتر شود، اگر در نظام بدنی بدن در مقابل بیگانه و ویروس مقابله دارد تا وحدت بدن قوی تر شود، ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِهِۦ صَفّٗا كَأَنَّهُم بُنۡيَٰنٞ مَّرۡصُوصٞ٤﴾[1] برای اینکه این بنیان مرصوص محقق شود و وحدت شدیدتر شود، آن قتال محبوب خدا شده، پس قتال محبوبیت قتال بالتبع و بالعرض است بالتبع وحدت درونی است؛ برای تأکید وحدت درونی است؛ لذا ببینید که تا بهشت که انسان می رود تا قبلش قتال وجود داشت، اما در بهشت هیچ قتال و لغو و تأثیم و مقابله و کینه و غلی نیست، بلکه در آنجا همه چیز رحمت است و نشان می دهد که محبت و رحمت ذاتی است، اما اینگونه نیست که قتال نباشد که اسلام فقط رحمانی باشد، اما اسلام در عین اینکه رحمت است: «یا من سبقت رحمته غضبه»[2] که رحمتش بر غضبش پیشی دارد، اما غضب از رحمت نشات گرفته و این تا بهشت که انسان وارد می شود، همراه انسان هست، اما در بهشت زمینه ای برای غضب دیگر نیست تا مواقف هم در کار هست. از این نکته مهمی در می آید که باید نگاهمان این باشد که هرگاه قتالی صورت می گیرد، غضبی اعمال می شود، جنبه وحدت و محبت باید موکد شود. اگر ﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ﴾ محقق می شود، «رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ»[3] باید شدت پیدا کند. اگر اشداء علی الکفار بدون در نظر گرفتن این «رحماء بینهم» باشد، آن ﴿أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ﴾ و آن بدون در نظر گرفتن « أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ »[4] باشد، معلوم می شود جهتش درست نیست، جهتش درست اعمال نشده؛ پس باید حول محور قتال وحدت شدت پیدا کند.
وحدت گاهی درون یک جامعه است به این معنا که مثلا مومنین درون جامعه باید حول این محور قتالی که پیش آمده، شدت رابطه پیدا کند، قتال سبب گسترش روابط مومنین بشود، ارتباطات گسترده شود تا او نتیجه پیدا کند، بعد گاهی بالاتر از این است؛ رابطه مومنین در مرتبه بالاتری است، به طوری که مثلا محور مقاومت به وحدت می رسد؛ علاوه بر درون کشور جمهوری اسلامی محور مقاومت به وحدت می رسد، گاهی بالاتر از این است. جامعه مومنین در نظام جهانی وحدتش مؤکد می شود، یعنی فوق محور مقاومت که منطقهای است، آ«جا جامعه جهانی مومنین است که این قتال هر سه نشانه در آن بود، هم ان شاءالله آن جامعه مومنین جهانی خرسند شد و یک وحدتی شکل گرفت که اگر قدردانش باشیم و تحکیمش کنیم، یک سرمایه عظیمی ایجاد شده و هم در محور مقاومت وحدت بالاتری ایجاد شد و پشتوانه بیشتری محقق شد و هم درون جامعه باید این را سرمایه کنیم. درون جامعه ما هنوز از این سرمایه بهره درستی نبردیم و نتوانستیم این را به عنوان یک سرمایه نگاه کنیم و به آن بپردازیم و به آن فکر کنیم که چه کنیم که این را به عنوان یک سرمایه در نظر بگیریم که خدای ناکرده شیاطین از همین گسست در جامعه پیش نیاورده که همین سبب طرد شیاطین و پیوست بیشتر جامعه درونی خودمان هم باشد.
ان شاءالله این نصر و نصرتی که خدای سبحان ایجاد کرده باعث شود که سرمایه عظیم نصرت خدا را قدردان و شاکر باشیم و از آن بهترین بهره برداری را کنیم. اولین قدمش هم این است که مومنینی که قویتر هستند، در این نگاه سرمایه درونشان را و ارتباطاتشان را با هم قویتر کنند، کدورت هایشان را کمتر کنند، نوع گفتارشان را با هم مهربان تر کنند، اگر نقدی دارند، نقد مهربانانه تر باشد. اگر موقعی چیزی بوده، باعث شود که این فراموش کند، زمینه ای باشد برای اینکه اگر یک موقعی هم به هم اعتراضی داشتند، کمتر کنند. اگر این نگاه را باور کردیم این سرمایه تثبیت می شود. این نصرت خدا می ماند، وگرنه گاهی نصرت پیش می آید، اما آثارش می رود و چیزی باقی نمی ماند، بلکه گاهی کدورت ها بیشتر می شود. ان شاءالله ما را قدردان این نصرت و غلبه ای که ایجاد کرد، شاکر قرار دهد تا از دست ندهیم.
خب دلمان برای دوستان تنگ شده بود، به یادشان بودیم، هرجا که بودیم واقعا دعاگویشان بودیم، ان شاءالله دوستان هم برای هم دعا کرده باشند، ان شاءالله ماه مبارک رمضان و اعیادی که گذشته دلهایمان را به هم مومنانهتر کرده باشد.
در محضر قرآن کریم و سوره آل عمران و آیات سوره آل عمران، آیات 181 بودیم. آیه 180 که راجع به آن شاید دو جلسه و نیم گفت و گو شد و در محضر آیات 180 بودیم، در بحثی که مبانی عرض شد آیه کلیدی بود. ﴿وَلَا يَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ يَبۡخَلُونَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ هُوَ خَيۡرٗا لَّهُمۖ بَلۡ هُوَ شَرّٞ لَّهُمۡۖ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُواْ بِهِۦ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۗ وَلِلَّهِ مِيرَٰثُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٞ ١٨٠﴾[5]. اگر دوستان یادشان باشد، اینجا چند مبنا را تذکر دادیم. یک تذکر این بود که اولا بعضی از افعال با اینکه آن قدر فعل هستند، اما آن قدر به صفت نزدیک هستند که به سرعت این فعل به صفت ذاتی تبدیل می شود؛ لذا خدای سبحان آنجاها بسیار هشدار داده که این صفات و این افعالی که به صفات منجر می شوند، بسیار خطرناک هستند، از جمله آن ها بخل است که بلافاصله بعد از جریان قتال و تشویق به قتال و جنگ احد و حمراء الاسدی که در اینجا ذکر کرد که جان ها در کف دست بود، اینجا بحث انفاق را در مقابلش بخل مطرح می کند که یک رابطه تنگاتنگی بین بخل و نفاق است؛ رابطه تنگاتنگ بین بخل مالی و نفاق ایمانی؛ چقدر این دو با هم نزدیک می شوند که در موقعی که بیان نفاق را می کند و منافقانی که در مقابل جنگ این همه شایعه پراکنی و حیله گری کردند، بلافاصله بحث بخل را مطرح می کند که بین این دو یک تلازم است. حالا این بخل را که در اینجا مطرح می کند، ممکن است که صفت و ملکه اش برای عده ای دیر حاصل شود، اما ممکن است علائم ریشه ها و آغاز علائم بخل و ابتدایش در هر کسی نماد و نمودی داشته باشد، پس خطرش جدی است. انسان باید از همین جا با آن مقابله داشته باشد. این یک نکته که بعضی از افعال به سرعت تا ذات پیش می روند و در وجود نقطه ثقل هستند که در نظام ایمانی انسان سرعت نفوذ دارند و می توانند زود ایمان را از بین می برند، مثل حسد که می فرماید: «ان الحسد لیاکل الایمان کما تاکل النار الحطب»[6]؛ حسد ایمان را می خورد، همچنان که آتش هیزم را می خورد، مانند ربا که اگر یادتان باشد در قرآن می فرماید ربا به ظاهر یک فعل است، اما به جنگ خدا رفتن است. اینجا هم وقتی بخل را مطرح می کند، تعبیر را ببینید: «وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ» آن چیزی را که خدا به آن ها داده ابتدا می فرماید: «مَا آتَاهُمُ اللَّهُ» که این بخیل بین دو چیز واقع شده؛ یکی اینکه خدا به او اعطا کرده، در آن بخل می کند، دوم این است وَ لِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ؛ همه چیز هم به میراث به خدا می رسد و خدا میراث دار و وارث همه است، یعنی بین دو نداری؛ نداری قبل و نداری بعد، مدتی در قبال داده خدا امانت دار است. این دوران امانت داری و ودیعه، در این دوران به این وهم می رسد که این مال من است و اعطا نمی کند. بخیل است؛ آن هم نه در اصل سرمایه یا در تمام سود سرمایه، بلکه در بعض سود سرمایه بخل به خرج می دهد که خدا آن را فرموده با اینکه اصل و فرع مربوط به خدا است، سرمایه و سود مربوط به خدا است، می توانست بفرماید، همه اش را باید با سودش باید اعطا کند، اما به ما اجازه داده، اصل را به خود ما مربوط دانسته، سود را هم مربوط به خود ما دانسته، گفته آن مقدار واجب… این بحث در بخل در مقدار واجب است؛ چون وعدهی عذاب الیم و اینکه اینجا می فرماید: «سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» که این طوق بر او ایجاد می کند و همه وجود او را عذاب فرا می گیرد. طوق آن احاطه است که نه فقط بر گردن… درست است که طوق را بر گردن می اندازند، اما گردن نماد وجود است و این طوق همه وجود او را در بر میگیرد. نشان می دهد که بحث واجب است، نه مستحب که اینها حتی در واجب بخل دارند، بین دو داده که «آتَاهُمُ اللَّهُ» و «لِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» که دو توحید است، یعنی هم مبدا و هم معاد، هم توحید قبل، هم توحید بعد… با این نگاه اینجا او دارد اینقدر بخل می ورزد؛ این بخل از آن صفاتی است که انسان را زود به هلاکت می اندازد. این یک نگاه بود.
یادآوری نکته دوم: حقیقت انسان با حب ذات آغاز می شد و حب ذات انسان را به حب الله می رساند، حب الذات باید توسعه پیدا می کرد، یعنی بنا بر نگاه الهی این است که خدا انسان و موجودات را بر حب ذات خلق مفطور کرده است، اما حب ذات نه حب تن، بلکه ذات توسعه یافته؛ منِ شامل که انسان در این ذات مدام توسعه پیدا کند؛ بر حبی که مدام توسعه پیدا کند؛ لذا وقتی انسان بزرگتر می شود ذاتش باید به همان نسبت توسعه پیدا کند، خانواده تشکیل می دهد، همسرش را خودش می بیند، خرج کردن برای همسرش را خرج برای خودش می بیند، فرزنددار می شود، خرج کردن برای فرزند را خرج برای خودش می بیند؛ بیگانه نمی بیند، چون اینطور است ذاتش مدام توسعه پیدا می کند، همین توسعه را خدای سبحان در نظام الهی بالاتر قرار می دهد می گوید مومنان تو هستی و می فرماید، نظام ایمانی المومنون کالجسد الواحد هستند، اذا اشتکی منه عضو تداعی له سائر الجسد بالسهر»[7] اگر یک عضوی آسیب داشته باشد، بقیه بدن هم بیداری و درد می کشند و همراهی می کنند و مومنون کالجسد الواحد هستند،یک واحد با هم هستند، در خوشی و ناخوشی همراه هم هستند، این توسعه من است که خدای سبحان ایجاد می کند، البته این توسعه من هم مراتب دارد، برای بعضی مومنان که در مدارج عالی هستند، توبیخ شدید را به دنبال دارد، برای بعضی در حقوق واجبه توبیخ دارد؛ اگر رعایت نکند، مراتب دارد. یک کف و یک سقفی دارد، بعد بالاتر می آید تا به این می رسد که در نظام دین داری اگر جایی از دین آسیب ببیند، حب ذاتش آسیب دیده؛ لذا توبیخ می شود که چرا از من دفاع نکردی، حالا این خودش بحث های جالبی را دارد.
در نظام توسعه من انفاق مالی نقش ویژه دارد، یعنی اینجا هم انفاق از آنجاهایی است که توسعه من را سرعت می دهد. این هم نکته ای بود که راجع به آن گفت و گو کردیم و نقش ویژه انفاق را در توسعه من گفتیم.
نکته دیگری که در بحث ها بیان شد که بحث مهمی بود که به نظرم بحث کلیدی در باب احکام است، این است که خدا اساس احکام را قرار داد که ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ٥٦﴾[8] تا عبادت و عبودیت محقق شود، اما یک موقع عبودیت فقط به این باشد که این مطیع شود و این مطیع شدن ممدوح و مطلوب باشد، یک موقع مطیع شدنی است که می خواهد او را خلیفه کند، یعنی می خواهد او را تأدیبی کند. پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرماید: ادبنی ربی؛ خدای سبحان من را ادب کرد، ثم فوض الیه امر دینه؛[9] امر دینش را خلیفه ام کرد، یعنی من را ادب کرد تا خلیفه شوم که کار خدایی کنم. اطاعت امر خدا برای خلافت الهی باشد. این خیلی عظیم است. شما می خواهید کسی را جوری ادب کنید که نسبت به بقیه قدرت اداره پیدا کند و بتواند در تأدیبش به گونه ای ادب شود که آن رحمت و کمالات تو را به بقیه جریان دهد. این از آن جایی که فقط می خواست این عبد باشد، بسیار متفاوت است. درست است در جایی که عبودیت خدای سبحان باشد، خود به خود به این جریان منجر می شود، اما ما در نظام تعلیم و تأدیبمان یک موقع است کسی را لازم تعلیم می دهیم و تادیب می کنیم که خودش آدم خوب و صالحی باشد، اما یک موقع جوری تأدیب و تعلیممان را برنامه ریزی می کنیم که او صالح مصلح باشد، یعنی نه فقط خوب باشد، بلکه به دنبال خوب کردن دیگران هم برآید. این دو نوع تعلیم و تادیب را شکل می دهد. یک تعلیمی است برای اینکه لازم و خوب باشد و یک تعلیم و تأدیب برای این است که علاوه بر اینکه خوب باشد، به دنبال خوب کردن دیگران هم بر بیاید. این بسیار متفاوت است. یک جا دانشگاهی است برای اینکه این فرد علم را یاد بگیرد، اما یک دانشگاهی است برای اینکه این فرد معلم شود. این معلم شدن یعنی بتواند علم را بیاموزد. آموزش این فرد را مخصوص قرار می دهند تا قدرت آموزشدهی هم پیدا کند.
خدای سبحان نظام احکامش را به گونه ای قرار داده تا انسان قدرت بر جریان دادن صفات الهی را پیدا کند. در جمله این صفاتی که برای این کار لازم است، باز هم اینجا انفاق نقش ویژه دارد، یعنی وقتی کسی ظرف اعطای الهی می شود (بما آتاهم الله) که خدا به او می دهد، از این به دیگران جریان پیدا کند، صفت جود خدا در وجود او آشکار شود و صفت ربوبیت این فرد در دیگران مشهود شود، صفت خالقیت در وجود او به دیگران برسد، معلوم باشد، صفات الهی در وجود او تجلی پیدا کند. نگاهش این باشد که اگر به او چیزی می رسد حتما دیگران تا مقداری که ممکن است، از این بهره مند شوند، چون دارد خلیفه می شود؛ پس آنجایی که این صفت برای خلیفه شدن ضروری تر است، این تأکید بیشتری در این نظام تربیتی بر آن شده؛ پس باز هم بخل در اینجا نقش ویژه پیدا می کند، این مساله بسیار مهمی است، این در نظام تربیتی ما یک اصل تلقی می شود که این می خواهد خلیفه شود؛ لذا بعضی از صفات که به خودپسندی، عجب، تکبر و انقطاع فیض منجر شود، این در آنجا شدت پیدا می کند. این از آن جاهایی می شود که خطرش جدی تر می شود و توبیخش هم قوی تر صورت می گیرد. این چند جهتی را که عرض کردیم، مفصل در جلسات قبلی به آن پرداختیم. ان شاءالله به عنوان بحث جدی باشد و نمادی از نمونه های دیگری باشد که اگر انسان روح و ذوق دین را پیدا کرد، آن موقع اگر در جایی هم سخن فراوان گفته نشده و روایات فراوان نیامده، انسان می تواند با آن علت گیری و علت یابی که پیدا کرده و پیدا می کند، بتواند شدت و ضعف آن فعل را از بیانات دیگر و ملاکی و مناطی که پیدا کرده، می تواند سرایت دهد که العلة تعمم و تخصص که این می تواند تعمیم و تخصیص بزند، با این نگاه ببینید روح دین چقدر زیبا دیده می شود و چقدر در جامعه صفت اجتماعی دین نمود و ظهورش شدید می شود، به همین جهت است که گفتند، اسلام دینی اجتماعی است و شاید بقیه مستشرقین اسلام را اجتماعیترین دین در ادیان مختلف می شناختند و صفت اجتماعی بودن را برای این دین یک جاذبه ویژه می دیدند، اما ما هنوز نتوانستیم این صفت ویژه نگاه اجتماعی اسلام را کاملا خودمان بفهمیم و بتوانیم بیان کنیم. نگاه ما عمدتا نگاهی فردی است، حتی اجتماعی ترین احکام را قدرت پیدا کردیم و هنر پیدا کردیم که فردی اش کنیم، یعنی اگر حتی کنار هم جمع شویم، به جای اینکه این جمع را یک نماد اجتماعی خوبی ببینیم، هنر را در این می بینیم نماز جماعت کنار هم می نشینیم از هم باید به قدری نزدیک باشیم که اتصال بگیریم، که بدون اتصال نماز جماعت جماعتش باطل می شود، اما هنر در این است که هیچ خبری از هم نداشته باشیم، هیچ ربطی به هم پیدا نکنیم، با سکوت می نشینیم کنار هم بعد هم متفرق می شویم. اگر بپرسیم چه کسی بقل دست بو بود، می گوییم، نمی دانم. اگر بپرسیم مشکلی نداشت؟ می گوییم نمی دانم. حج می رویم، ولی هنر در این است که هر کسی در خط خودش باشد، نه اینکه این همه هزینه شود و در یک جا مجتمع شود و کنار هم طواف کند و در یک زمان خاصی شدت کنار هم بودن محقق شود، اما ارتباطی ایجاد نمی شود. این هنر است! خیلی هنر است که توانستیم نظام اجتماعی را اینقدر… همه باید در یک زمان روزه باشند، همه باید به یک طور و از یک وقت تا یک وقتی باشند، این روزه باید در یک زمان خاص همه مجتمعا روزه باشند تا یک نماد و حرکت از درون آن ایجاد شود، وقتی همه با هم روزه هستند، زمینه حرکت اجتماعی برای سیراب کردن دیگران حرکت باید در آن صورت بگیرد، اما هنر داریم که می توانیم به یک امر فردی تبدیلش کنیم که اصلا دیده نشود، بلکه خرج در ماه رمصضان از ایام دیگر بیشتر باشد، از دو – سه ماه قبل دولت باید برای ذخایر ماه رمضان تدارک ببیند و از طرفی هر خانواده ای باید برای روزه گرفتن که می خواهد انجام دهد، تدارک ماه رمضان ببیند، یعنی توانستیم و خیلی هنر به خرج دادیم مساله را کاملا فردی کنیم. اینها دقت بسیاری می خواهد که ما بتوانیم آن چیزی را که اجتماعی است، فردی کنیم. به جای اینکه آن روح اجتماعی که شما در احکام نگاه کنید، از نماز گرفته که این همه تاکید بر جماعت، بعد جمعه، بعد نماز عید این همه تاکیدات؛ بعد در حج نگاه کنید، روزه را نگاه کنید، زکات را نگاه کنید که اصلا اساس خمس و زکات بر ارتباط اجتماعی و پر کردن فاصله ها است، بعد امر به معروف و نهی از منکر را نگاه کنید، تولی و تبری را نگاه کنید (هشت تا ستون اعمال ما است که عبادات و اعمال ما بر این هشت ستون استوار است)، آنوقت می بینیداساس اینها اجتماعی است که جعل شده است، حتی به فرمایش آیت الله بهجت (عرض کردم بارها خدمتتان که ایشان می فرمودند و نکته بسیار دقیقی است و ایشان می فرمودند سرایت دارد) در تعارض بین اینکه وقتی انسان سر از رکوع بلند می کند و می بیند امام در رکوع یا سجده است، باید اگر می رسد، باید برگردد. اینجا با اینکه اضافه رکن یا کم کردن رکن سهوا و عمدا مبطل است، اما اینجا می گوید عمدا اضافه کن و مبطل نیست. نگاه ایشان این بود که خدا در اینجا حکم جماعت را بر حکم نماز غالب قرار داده است. خیلی زیبا است. یک ترکیب جماعت و نماز است؛ یک ترکیبی در اینجا است و حقیقت واحدی که مرکب از یک محتوایی است که نماز است و یک قالبی است که جماعت است. می گویند حکم را بر این جماعت غالب قرار داد (غالب دومی با غلبه آن قالب ساختار است)؛ چون این در اینجا مورد نظر بود که این محقق شود؛ لذا ببینید که احکام نماز جماعت را چقدر مختلف می کند؛ صبر کن اگر اول وقت می گذرد ولیکن می دانی منتظر امام هستی، منتظر امام بودن اولی است بر اینکه اول وقت بخوانی، اگر داری نماز را می خوانی و می بینی امام رسید، سلام بده که مستحب موکد است دوباره با امام شروع کنی، اینها بسیار جالب و دقیق است. از امام جلو نزن؛ عقب نمان که حکم جماعت محقق شود. این نگاهی که حکم جماعت را اینطور در نماز… و اتصال و صفوف را اینطور قرار دهد، اینها زیبایی بسیاری در جماعت دارد.
داشتم این را عرض می کردم که نگاه به اینکه جماعت خلافت را می طلبد و خلافت است که با جماعت سازگاری ایجاد می کند، آن موقع هر چیزی که در مقابل این خلافت که می خواهد حال جماعت ایجاد کند و ارتباط ایجاد کند، مخل باشد، به همان اندازه مورد عتاب قرار گرفته است. اگر این نگاه به عنوان روح غالب و دستور کامل دیده شود، انسان خیلی جاها با اینکه الان حکم مساله برایش روشن نیست، اما به تعبیر حضرت آیت الله بهجت می گوید ذوق دین؛ نه آن استحسان که آدم می داند دین ذوقی دارد (تعبیر ایشان بود) و آن ذوق دین می داند که احتمالا حکم دین در اینجا این است، بعد به سراغ آیات و روایات مساله می رود و آنجا حکم را در می آورد؛ آن متبع است، اما ابتدا ذوق دین که با این نگاه دین ممکن است اینجا این حکم را داشته باشد، اما نه اینکه به آن بدون رجوع عمل کند، بلکه با رجوع باید برود، اما ( به تعبیر ایشان) می تواند حکم دین را به عنوان ذوق دین؛ نه قیاس و استحسان که آن ذوق نیست، بلکه قیاس و استحسان در کار است. این بحث مربوط به گذشته بود.
آیه ای که امروز در محضرش هستیم (لااقل تبرکا در محضر آیه باشیم). «بسم الله الرحمن الرحیم. ولا یحزنک الذین… نه ببخشید… می گویند هر سوره ای را خواستید بخوانید اگر بسم الله گفتید، بعد خواستید سوره را عوض کنید، بسم الله آن را عوض کنید. امام می فرمایند، مستحب موکد است؛ چون بسم الله هر سوره ای متعلق به آن سوره است. حالا ما بر آن آیه بسم الله گفتیم، بسم الله این آیه هم با تعلق به غرض این آیه است.. بسم الله الرحمن الرحیم ﴿لَّقَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ فَقِيرٞ وَنَحۡنُ أَغۡنِيَآءُۘ سَنَكۡتُبُ مَا قَالُواْ وَقَتۡلَهُمُ ٱلۡأَنۢبِيَآءَ بِغَيۡرِ حَقّٖ وَنَقُولُ ذُوقُواْ عَذَابَ ٱلۡحَرِيقِ١٨١﴾[10] در مورد یهود می فرماید که این یهود ستیزهگر دشمن و عدو مومنان در طول تاریخ بودند، حتی با نبیشان آنقدر عداوت کردند، نمی گوییم همه یهود.. البته یهود کسانی که مومن شدند را هم داشتیم که یهود مومن شدند، اما نسبت به نصارا اینها شدید و غلیظ بودند که اشد بودند؛ لذا قساوتی به لحاظ دنیاگرایی اینها در وجود اینها هست که در قرآن هم می فرماید: ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ ٱلنَّاسِ عَدَٰوَةٗ لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلۡيَهُودَ﴾[11]. این تعبیر است که این یهود به عنوان «اشد الناس عداوة» قرآن پرچمش را بالا برده و این را می بینیم که دائما هم همینطور بوده و اینها دشمن بشریت هستند (به تعبیر آقا)، نه فقط دشمن اسلام.
یکی از حضار: «وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ مَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ».
استاد: این هم یکی دیگر است. اینها ﴿لَوۡ يُعَمَّرُ﴾[12]. اینها تصور در اینکه عمرشان کوتاه می شود ندارند حتی از مشرکین که اصل خدا را هم قبول نداشته باشند، اینها نسبت به عمر دنیا احرص هستند؛ احرص الناس علی الدنیا هستند.
آیه را فقط خواندیم برای تیمن، ولی تکرار آن بحث برای یادآوری لازم بود؛ چون بحث بسیار کلیدی بود. دو جلسه را در همین بیست و چند دقیقه برای دوستان خلاصه کردیم که یادآوری شود. این دنباله با آن معنا پیدا می کند، وگرنه اگر آن صدر نبود و این دنباله یادآوری نمی شد، این قدر عظمت پیدا نمی کرد، والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
یکی از حضار: نامفهوم 33
استاد: آن عزلتی که مقدمهی اجتماع شود، مثل خلوتی که موسی میقات پیدا کرد تا الواح را بیاورد، پیغمبر اکر به عزلت می رفت تا قرآن را بیاورد اینها بسیار ممدوح است و مقدمه اجتماع است، حتی وقتی موسی علیه السلام به میقات می رفت، خدا فرمود: ﴿وَمَآ أَعۡجَلَكَ عَن قَوۡمِكَ يَٰمُوسَىٰ٨٣﴾؛ چرا داری عجله می کنی؟ قومت چی؟! خدا یا من لترضی دارم می آیم، اما ﴿أُوْلَآءِ عَلَىٰٓ أَثَرِي﴾[13]؛ آن ها پشت سرم می آیند، حواسم به آن ها هست؛ پس حتی به خلوت هم که می رود مراقبه…
یکی از حضار: مقدمه اش است یا لازمه اش است؟
استاد: لازمه اش است. مقدمه که شد، مقدمه لازم داریم… این مقدمه اش است، اما اینکه برود، بدون اینکه این باشد، نه.
[2] . المزار (للمفید) ، ج۱، ص۱۵۳، مصباح المتهجد ، ج۲، ص۶۸۹، المزار الکبير ، ج۱، ص۴۴۴، إقبال الأعمال ، ج۱، ص۳۵۸، مصباح الزائر ، ج۱، ص۳۵۳، البلد الأمین ، ج۱، ص۲۴۵، المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۶۶۳، بحار الأنوار ، ج۹۵، ص۲۲۸،، اثبات الهداة ، ج۳، ص۵۴۶، مهج الدعوات ، ج۱، ص۹۷، مصباح المتهجد ، ج۲، ص۴۴۰، البلد الأمین ، ج۱، ص۱۰۳، المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۱۰۵، بحار الأنوار ، ج۸۷، ص۱۵۷، ، البلد الأمین ، ج۱، ص۴۰۲، المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۲۴۷، بحار الأنوار ، ج۹۱، ص۳۸۲، زاد المعاد ، ج۱، ص۴۳۰، ، الصحیفة العلویّة ، ج۱، ص۳۱۱، الصراط المستقيم ، ج۱، ص۲۲۲، مهج الدعوات ، ج۱، ص۹۹، بحار الأنوار ، ج۹۱، ص۲۳۷، زاد المعاد ، ج۱، ص۴۲۲
[6] . الکافي ، ج۲، ص۳۰۶، منیة المرید ، ج۱، ص۳۲۴، الوافي ، ج۵، ص۸۵۹، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۸۱۲، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۲۳۷،، المجازات النبویة ، ج۱، ص۲۱۰، کنز الفوائد ، ج۱، ص۱۳۶، شهاب الأخبار ، ج۱، ص۳۶۳، غرر الحکم ، ج۱، ص۱۰۳، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۳۱۰، عیون الحکم ، ج۱، ص۵۶،، جامع الأخبار ، ج۱، ص۱۵۹، مجموعة ورّام ، ج۱، ص۱۲۶، محاسبة النفس ، ج۱، ص۵۲، محاسبة النفس ، ج۱، ص۵۴، ، الکافي ، ج۲، ص۳۰۶، روضة الواعظین ، ج۲، ص۴۲۴، الوافي ، ج۵، ص۸۵۹، وسائل الشیعة ، ج۱۵، ص۳۶۵، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۸۱۲، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۲۴۴، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۷۲۵، ، مجموعة ورّام ، ج۲، ص۴۲، أعلام الدین ، ج۱، ص۲۱۸، الکافي ، ج۴، ص۸۹، من لا یحضره الفقیه ، ج۲، ص۱۰۸، وسائل الشیعة ، ج۱۰، ص۱۶۳، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۳۳۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۸، ص۲۱۵، ، عوالي اللئالي ، ج۱، ص۱۰۴، نهج البلاغة ، ج۱، ص۱۱۶، الکافي ، ج۴، ص۸۷، إقبال الأعمال ، ج۱، ص۸۶، الوافي ، ج۱۱، ص۲۲۱، وسائل الشیعة ، ج۱۰، ص۱۶۲، ، قرب الإسناد ، ج۱، ص۲۹، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۲۵۲، الکافي ، ج۸، ص۴۲، الوافي ، ج۲۶، ص۱۲۰، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۶۳، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۳۱،
[7] . المؤمن ، ج۱، ص۳۹، بحار الأنوار ، ج۵۸، ص۱۵۰، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۲۳۴، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۲۷۴، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۴۲۴،، أعلام الدین ، ج۱، ص۲۷۵، أعلام الدین ، ج۱، ص۴۴۰
[9] . الکافي ، ج۱، ص۲۶۶، الوافي ، ج۳، ص۶۱۶، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۳۳۶، بحار الأنوار ، ج۱۷، ص۴، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۲۸۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۳، ص۱۶۸،، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۳۷۸، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۳۳۸، بحار الأنوار ، ج۱۷، ص۷، ، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۳۸۴، بحار الأنوار ، ج۲۵، ص۳۳۴، تفسیر العیاشی ، ج۱، ص۲۵۹، فضائل الشیعة ، ج۱، ص۳۴، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۱۳۳، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۲۹۵، ، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۳۸۴، الإختصاص ، ج۱، ص۳۳۰، وسائل الشیعة ، ج۲۶، ص۱۴۲، مناقب الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام ، ج۲، ص۴۲۸
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 930” دیدگاه میگذارید;