بسم الله الرّحمن الرّحیم. الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی محمّد و آله الطّاهرین و وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین الی یوم الدین.
در محضر سوره مبارکه آل عمران آیه 179 هستیم. این آیه شریفه که بسم الله الرحمن الرحیم: ﴿مَّا كَانَ ٱللَّهُ لِيَذَرَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ عَلَىٰ مَآ أَنتُمۡ عَلَيۡهِ حَتَّىٰ يَمِيزَ ٱلۡخَبِيثَ مِنَ ٱلطَّيِّبِۗ وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُطۡلِعَكُمۡ عَلَى ٱلۡغَيۡبِ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَجۡتَبِي مِن رُّسُلِهِۦ مَن يَشَآءُۖ فَـَٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦۚ وَإِن تُؤۡمِنُواْ وَتَتَّقُواْ فَلَكُمۡ أَجۡرٌ عَظِيمٞ١٧٩﴾[1]. هر فرازی از این آیه سنت عظیمی را بیان میکند. اگر از همان ابتدا نگاه کنیم تعبیری که میفرماید: ما کان الله لیذر المومنین علی ما انتم علیه، سنت خدا این است که مومنان را بر آنچه که هستند، رها نمی کند؛ چون مومنین با غیر مومنین مخلوط هستند و مراتب ایمان هم در مومنین متفاوت است؛ پس سنت عدم رها کردن برای خالص سازی است. خالصسازی خدای سبحان ابتلا میخواهد تا تحقق این مساله برای مردم روشن شود. خدا علم غیب دارد، خدای سبحان بر این عالم است که هر کس چه خواهد شد؛اما این باید بر اساس سنت اسباب در نظام ظاهر روشن شود؛ لذا «ما کان الله لیذر المومنین علی ما انتم علیه…» التفات از غیبت به خطاب که خودش نشان می دهد لطف است. لیذر المومنین غیبت است. ضمیر غائب است.. اما «علی ما انتم علیه» خطاب است؛ بر آن چیزی که مومن بر آن قرار گرفته است «ما کان الله لیذر»؛ که منافق از او جدا شود. تا وقتی منافق در داخل مومن است، خطاب الهی با غیبت صورت می گیرد؛ یعنی دور از این است که بخواهد خطاب باشد و با غیبت نام برده می شود: نما کان الله لیذر المومنین» که این لیکر شده است؛ ولی وقتی که علی ما انتم علیه به کار می برد، آن گوهر ایمانی که مومن دارد، خطابی ذکر می شود؛ یعنی تا آنجایی که نوع ارتباط خدا مخلوط است، اینگونه است؛ اما هرچه ابتلائات سنگین تر می شود حال مومن از غیبت به خطاب نزدیک می شود؛ یعنی ما در ابتلائات به خدا نزدیک می شویم؛ به طوری که کانه از دور به نزدیک می آییم. ما کان الله لیذر المومنین دور است، علی ما انتم علیه نزدیک است؛ پس هر چه مومن به سمت محوضت نزدیک تر می شود، حالش از غیبت به خطاب می رسد. این از غیبت به خطاب رسیدن قرب است؛ پس هر فعلی که ما انجام می دهیم، یک قدم از غیبت به خطاب رسیدن است؛ پس هر تکلیفی که از جانب خدا نسبت به ما صورت می گیرد و ما اجابت می کنید، از جانب او تشریف است و از جانب ما قرب است. قرب و بعد نسبت به بندگان برای خدای سبحان مطرح نیست؛ بلکه از جانب مطرح بنده می شود؛ چون نسبت نامتناهی به همه موجودات علی السوای است. علی السوا هم لفظ نداریم؛ مساوی یک لفظ نامناسب است؛ اما متفاوت نیست. می توانیم بگوییم نسبت نامتناهی با همه متفاوت نیست ؛ اما نسبت بندگان باهمدیگر به خدا متفاوت است؛ لذا هر قدمی در امتحان و ابتلا و قبولی در آن یک قدم به قرب است. قبلا هم داشتیم، عبور می کنیم.
نکته دوم در فراز دوم این است: «حتی یمیز الخبیث من الطیب» است. اگر مِن را حساب نکنیم، این جمله 4 کلمه است. سنت الهی در این است که خبیث از طیب جدا شود، نه طیب از خبیث. این نشان می دهد که اساس در عالم طیب است. آن وقت این طیب سنتی را مطرح می کند که فروعات و مصادیق بسیاری ذیل آن گنجانده می شود. اصل در عالم سلامت است؛ نه مرض، طیب است، نه خباثت، اصل در عالم حیات است؛ نه موت، اصل در عالم رحمت است؛ نه عذاب، اصل در عالم کمال است؛ نه نقصان. هرچه این سنت را توسعه دهیم، نسبت این شدیدتر می شود؛ لذا اصل در عالم طهارت است؛ نه نجاست: «کل شیء لک طاهر»[2]. ببینید این سنت چقدر قوی می شود؛ یعنی اصل در عالم وجود است نه عدم این طور نیست. دنباله اینها یک سنت مرتبط است؛ این طور نیست که فقط یک فرع باشد؛ بلکه فرعی است که یک اصلی را حکایت می کند که هرجا دنبال آن اصل بگردید می بینید که این فرع اینجا صدق می کند و مصداق دارد. این در نظام تربیتی هم اینگونه است که اگر کسی می خواهد اساس را بشناسد (که اصل و فرع چیست)، همینجا نشان می دهد که اصل طیب است؛ نه خباثت، اصل هدایت است؛ نه ضلالت اصل نجات است؛ نه عقاب. این بحثس دامنه دار است.
نکته دیگر اینکه چگونه در دایره نظام تربیتی بخواهیم نگاهمان را در جامعه پیاده کنیم؟ می گوید دنبال این باشیم که خبیث را از طیب جدا کنید نه طیب را از خبیث. اگر دنبال این باشد که طیب را از خبیث جدا کند، یک طور برنامه می ریزد، اگر دنبال این باشد که خبیث را از طیب جداکند ( ناخالص را جدا کند)، یک طور دیگری ابتلا و امتحان مطرح می شود؛ پس ابتلائات الهی به دنبال این است که خبیث جدا شود؛ نه اینکه طیب را از خبیث جدا شود. این بسیار متفاوت می شود؛ پس ابتلائات الهی دنبال این است که خبیث از طیب جدا شود نه طیب از خبیث جدا شود. رویکرد ما در جامعه، نظام مدرسی، آموزشی و تربیتی ما باید باید این مدل باشد که می فرماید، اساس این است که باید جوری چیده شود که خبیث از طیب جدا شود، ضعیف از قوی جدا شود؛ نه اینکه قوی را ابتدا از ضعیف جدا کنید. ابتدا در جامعه عمومی که مومن و کافر و منافق با هم مخلوط هستند، ابتدا کافر باید جدا شود، سپس منافق باید جدا شود؛ هی ابتلائات سنگین تر می شود. در نظام تربیتی جایی که فقط اهل ایمان ماندند، باید خباثتها از وجود مومن جدا شود؛ یعنی یک جا خبیث از مومن جدا می شود (افراد خبیث و منافقان از افراد مومن جدا می شوند)، ابتلائات مانند جنگ احد به گونه ای بود که منافقان ریزش داشتند نه اینکه مومنان را برچیدند. مومنان را جدا نکردند؛ بلکه از این فعل و از این سختی و جهادی که پیش آمد، منافقان رسوا شدند؛ پس آزمون باید به گونه ای باشد که منافق با اختیار خودش کنار رود تا اینکه قوی اجابت کند و معلوم شود؛ البته متلازم هستند؛ یعنی آنجایی که منافع ریزش پیدا می کند، مومن هم اجابت کرده؛ اما می گوید رویکرد را به گونه ای قرار دهید، این را به گونه ای مطرح و تحلیل کنید که کافری که ریزش پیدا کرده بود، امتحان به گونه ای باشد که معلوم شود. اگر وقت بود اهمیت این مساله را در برخی موارد مصداقی ورود می کردیم، ببینیم چطور اینگونه می شود.. اینکه می فرماید: «حتی یمیز الخبیث من الطیب»؛ من الطیب یعنی این باید از او جدا شود؛ چون اصل طیب است؛ اصل فطرت است، خلاف فطرت و طبیعت مطابق عالم نیست، اصل رحمت، نجات، سلامت، حیات و کمال است؛ چون کمال وجود است، نقص عارضی است و باید جدا شود.
سوال حضار:12:2 نامفهوم
استاد: بله، حالا داریم عرض می کنیم که تطابق با آن در ادامه همین آیه هم می آید. با این نگاه که در آیات سابق در آیات سوره آل عمران هم داشتیم که می خواهیم یمیز خبیث از طیب باشد، این سنت اولی است؛ اما بعد از اینکه خبیثها از مومنان جدا شدند، حالا آیا این سنت بین خود مومنان ادامه دارد؟ می گوید بله. ادامه آیه می فرماید «علی الغیب ولکن الله یجتبی من رسله من یشاء». حالا بین مومنان عده ای را انتخاب می کند که اینها راهنمای بقیه و رسل می شوند. اینجا از بین مومنان رسل را جدا می کند؛ یعنی آنجایی که ناخالصی بین خبیث و طیب است، باید خبیث ها ریخته شوند. آنجایی که رشد مومنین است، «یجتبی من رسله من یشاء»؛ یعنی رسولان جدا می شوند. معنای اجتبا این است که میوه ای را که خوب است چیده اند و بین این میوه های خوب، خوبترها را جدا کنند؛ یعنی از بین میوه های خوب خوبترها را جدا کنیم، اجتبا می شود؛ یعنی از آن میوه ای که خوب چیده شده است، گل سرسبدش را جدا کنید؛ پس دو نوع اجتبا و امتحان در اینجا هست است. یک نوع این است که خبیث از طیب جدا می شود. نوع دوم این است که گل سرسبدها بین مومنان انتخاب می شوند برای اینکه اینها می خواهند راهنمای بقیه شوند. نقش اولی راهنما بودن نیست، فقط نقش تمایز است؛ اما در دومی راهنما و جلودار و امام می خواهیم. در جایی که نظام امامت و راهنمایی و جلوداری مطرح است، حتما از بین خوب ها باید خوب ترین انتخاب شود. این بسیار زیبا است.
آیا می توان این را در انتخابات ها تطبیق کرد؟ بله، یک موقع می خواهیم دست عده ای کار بدهیم و قانون گذاری کنند و بقیه را به دنبال خودشان بکشند، اینجا باید انتخاب اصلح باشد و بین خوب ها خوب ترین را انتخاب کنیم؛ نه فقط بدها را جدا کنیم. یک موقع می گوییم فقط جامعه به سمت کمال حرکت کنند، جدا شود، می گوییم بدها جدا شوند، خوب ها به سمت کمال می روند؛ اما یک موقع می خواهیم هدایت جامعه یا هدایت خوب ها را دست عده ای بدهیم. آنجا باید اصلح احراز شود. دقت کردید چقدر آیه دقیقی است؟ آنجایی که می فرماید «ولکن الله یجتبی من رسله من یشاء»؛ یعنی خدا کسانی را که می خواهد رسالت داشته باشند از بین مومنین انتخاب ویژه می کند. همه مومن و خوب هستند؛ اما بین اینها کسانی را که می خواهند راهنمای بقیه باشند، یجتبی من رسله من یشاء… در اینجا «من رسله» من تبعیضیه نیست و از بین رسولان یجتبی من یشا نیست؛ بلکه من بیانیه است؛ یجتبی من رسله؛ یعنی رسل را انتخاب می کند نه اینکه برخی از رسل از غیب اطلاع داشته باشند. ببینید دو فراز چقدر با هم زیبا خود را نشان می دهد. ابتدا در جامعه ابتلائات و امتحانات برای این است که خبیث از طیب جدا شود نه طیب از خبیث؛ این بسیار روی قاعده است؛ اما در ادامه بین طیب ها آن کسی که طیب ترین است برای امامت و رسالت انتخاب می شود. این روی قاعده عقلی هم هست و کاملا عقلایی است. نمی توان اختیار را دست هر کسی داد. درست است که او خوب است؛ اما اینکه نمی تواند جلودار باشد. این نگاه را از همین آیه می توان استفاده کرد که اگر می خواهد اختیار به عنوان هدایت گری داده شود، حتما اصلحیت باید احراز شود؛ اما آنجایی که جامعه می خواهد رشد طبیعی خود را داشته باشد، باید خبیث ها را جدا کنیم تا رشد جامعه امکان پذیر شود، امتحان ها باید جوری باشد که خبیث آشکار شود و ریزش پیدا کند؛ پس ریزش خبیث مطابق با طیب است. این در نظام اجتماعی هست، در نظام فردی هم همین نسبت صدق می کند؛ یعنی انسان ابتدا باید از کفر جدا شود، بعد که کفر از وجودش جدا شد، انسان در مراتب ایمان باید نگاهش به قله باشد، نه فقط به جدا شدن؛ بلکه ابتدا جدا شدن است. این آیه شریفه و موارد متعدد دیگری هم هست که همین بیان را دارند.
آیات دیگر می فرماید: ﴿وَٱمۡتَٰزُواْ ٱلۡيَوۡمَ أَيُّهَا ٱلۡمُجۡرِمُونَ٥٩﴾[3]؛ مجرمون باید جدا شوند؛ یعنی نمی فرماید اول مومنان جدا شوند، برخی مراتب مومنان تفکیک می شوند؛ اما ابتدا وامتازوا الیوم ایها المجرمون؛ مجرمون باید جدا می شوند؛ ریزش مربوط به مجرمون است یا در آیه دیگری می فرماید: ﴿لِيَمِيزَ ٱللَّهُ ٱلۡخَبِيثَ مِنَ ٱلطَّيِّبِ وَيَجۡعَلَ ٱلۡخَبِيثَ بَعۡضَهُۥ عَلَىٰ بَعۡضٖ﴾[4] که اول خبیث جدا شود، بعد خبیث ها با هم متراکم شوند: «فَيَرۡكُمَهُۥ جَمِيعٗا»؛ همه با هم یکجا متراکم شوند؛ ریزش خبیث، بعد تراکم خبیث با هم که خالص سازی است؛ پس یک سنت محوضت است. ابتدای سنت محوضت از جدایی کافر از مومن و خبیث از طیب آغاز می شود و این ابتدای محوضت است؛ اما در ادامه محوضت آن هایی که در بین مومنین حرکت قوی تر دارند، مومنین کامل از مومنین پایین تر جدا می شوند؛ پس دو حرکت است. یک حرکت جدایی کافر از مومن است؛ این مرتبه اول حرکت است. در مرتبه دوم حرکت مومن محض و بالاتر را از مومن پایین تر جدا کنیم؛ پس اگر بین مومنین می خواهد تمایز شکل بگیرد، تمایز مومن بالاتر از پایین تر است؛ اما اگر می خواهد بین انسان ها تمایز صورت بگیرد، تمایز خبیث از طیب است. دو پایه را دقت کردید؟
این در نظام آموزشی و تربیتی و… قابل سرایت است. این فقط یک بیان که خدا در اینجا می فرماید نیست ؛ بلکه خدا به عنوان یک مدل و الگو این را پیاده می کند. ابتدا باید تنبل ها از زرنگ ها جدا شوند و تنبل ها جا بمانند، بعد در بین زرنگ ها زرنگ ترین ها جدا می شود. این یک مدل در نظام آموزشی می شود. در نظام تربیتی هم آن هایی که اهل اراده و عزم نیستند و اهل نفاق هستند و… اول ریزش پیدا می کنند، بعد بین آن هایی که اهل اراده کمال هستند، بااراده ترین را آنجا جدا می کنند. معلوم می شود در نظام و ساختار عالم اگر نظام تربیتی اینطور شکل گرفت، قدرت بیشتر محقق می شود، ریزش کمتر صورت می گیرد و کمال بهتر محقق می شود تا اینکه از اول مومن را از کافر جدا کنیم. اول می خواهیم کافر و منافق را از مومن جدا کنیم؛ لذا همه آزمایش های خدا به صورت تکوینی که پیش آمده برای ریزش کافر از مومن است، همچنین بین مومنین برای آشکار شدن مومن تر از مومن است؛ پس مدل دو آزمایش متفاوت می شود. شما وقتی می خواهید سوال طرح کنید، نگاهتان به این باشد که می خواهیم بهتر را از خوب جدا کنیم یا بد را از خوب جدا کنیم یا ضعیف اولی را از قوی اولی جدا کنیم؟ نوع آزمایش بسیار متفاوت می شود؛ اما بعد از اینکه تمایز اولیه صورت گرفت، کلاس ها تفکیک شد و معلوم شد که کفار و منافقین در نظام تربیتی یا مطابقش در نظام آموزشی ریزش کردند، حالا برای نظام بالاتر مدل سوال با قبل متفاوت می شود. ببینید این چقدر می تواند الگو شود. در یک آیه هم بیان می کند بعد می بینید آیات دیگر هم هست.
روایت می فرماید: «عن عجلان ابی صالح قال سمعت اباعبدالله علیه السلام: «لا تمضی الایام و اللیالی؛ شب ها و روزها نمی گذرند، حتی ینادی من السماء یا اهل الحقق اعتزلوا یا اهل الباطل اعتزلوا»؛ یعنی از اول… این منادی در زمان نزاع امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف تشریف که می آورند است؛ اما گفتند نداهای سابق هم اینگونه است؛ یعنی همه نداهای سابق در آزمایش های قبلی نازله ای از آن ندا است؛ یعنی دائما این ندا بوده؛ اما در زمان ظهور این ندا به اوج و اتمیت خود می رسد که ابتدا جدا شدن اهل حق و باطل از هم است.
سوال حضار: نامفهوم 24
استاد: بله، اینجا بین اهل حق و باطل… چون عرض کردم بین این دو تلازم است. وقتی ضعیف و کافر را جدا می کنیم، خود به خود مومن هم جدا می شود؛ یعنی وقتی جدا شدن اینها است، ابتدا این است که ضعیف ریزش می کند؛ اما در آن ندا که می آید می گوید اهل حق جدا شوند، اهل باطل هم جدا شوند؛ نمی گوید اهل حق از اهل باطل جدا شوند؛ بلکه دوتا را می گوید که اهل حق جدا شوند، اهل باطل هم جدا شوند؛ «یا اهل الحق اعتزلوا یا اهل الباطل اعتزلوا فیعزل هولاء من هولاء»[5] که این از آن جدا می شود.
سوال حضار: اول تحت باطل را جدا می کنند…
استاد: نه، این روایت فقط بیانش است؛ نه اهل حق اعتزلوا عن الباطل؛ بلکه می گوید اهل حق اعتزلوا اهل باطل اعتزلوا؛ یعنی تفکیک بین… مثل اینکه می گوییم، در رجعت مومن محض و کافر محض می آیند. این اعتزلوا است نه اینکه این از او جدا می شود؛ بلکه اعتزال است که قبل از این محقق شده است و تفکیک محقق شده است؛
سوال حضار: اصل با حق است به همین دلیل می گوید اول حق نامفهوم 25
استاد: بله اصل و ماندن با حق هستند؛ لذا در کلام خدای سبحان است که ﴿جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَزَهَقَ ٱلۡبَٰطِلُۚ إِنَّ ٱلۡبَٰطِلَ كَانَ زَهُوقٗا٨١﴾[6]؛ یعنی آزمایش می آید و حق آشکار می شود، باطل آنجا ریزش دارد؛ لذا حق را باید آشکار کرد؛ یعنی آزمایش های الهی برای روشن شدن حق است؛ اما باطل ریزش می کند؛ لذا ان الباطل کان زهوقا؛ چون باطل عدمی است؛ لذا اصل نیست؛ لذا اصل بر حق است؛ لذا مطابق قاعده است که حق ماندنی و وجودی است و آشکار شدن بطلان باطل ابتدا روشن می شود. وقتی بطلان باطل آشکار شد، آن موقع جدایی بین باطل و حق در ادامه در ریزش مومنی که باطل در وجودش است ساده می شود که حالا باطل از وجود مومن بریزد و با ریختن باطل از وجود مومن، مومن به محوضت می رسد؛ یعنی ما در ادامه هم که مومن می خواهد انتخاب شود و جلو برود، هی باطل های وجودش می ریزد؛ چون عدمی است. حق که نمی ریزد، اگر هم می خواستیم بگوییم حق هم از باطل جدا شود؛ یعنی باطل را وجودی دیده بودیم که این اصل است و این از آن جدا شود، درحالی که باطل عدم است؛ لذا سراب بودن و باطل بودن و عدم بودن این باید روشن شود که نیست! وقتی روشن شد، ماندنی می ماند: ﴿فَأَمَّا ٱلزَّبَدُ فَيَذۡهَبُ جُفَآءٗۖ﴾؛ آن که کف است، باطل است و می رود؛ کف نماندنی است؛ «وَأَمَّا مَا يَنفَعُ ٱلنَّاسَ فَيَمۡكُثُ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ»[7]؛ آن کسی که برای مردم نافع است، می ماند. اینها بسیار زیبا است که ذیل آیه ﴿أَنزَلۡنَا مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ﴾[8] آمده؛ اما الزبد فیذهب جفاء؛ او خشک می شود و می رود و نیست؛ اما ماینفع الناس فیمکث فی الارض؛ او می ماند و او باقی است. اگر این نگاه را به عنوان نظام تربیتی دیدیدم، مدل آزمایش ها و کار کردنمان می تواند متفاوت باشد.
حضار: در مسابقات هم همینگونه است.
استاد: مسابقات که می گیرند، بنا بر این است که از ابتدا در هر جمعی (فرقی هم نمی کند چه جمعی باشد) دنبال این هستند که بهترین را از عموم جدا کنند؛ یعنی دنبال این نیستند که ضعیف ها بریزند.
سوال حضار: 29نامفهوم
استاد: دنباله اش را ببینید چقدر زیباست. ﴿لِيَعۡلَمَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَيَتَّخِذَ مِنكُمۡ شُهَدَآءَۗ﴾ و یتخذ منکم شهداء را در همان آیات هم عرض کردیم که الله یجتبی من رسله من یشاء است؛ یعنی بین مومنین آن یتخذ الشهداء پرچم داران می شوند؛ یعنی بین مومنین پرچم داران جدا می شوند که ﴿يَمۡحَقَ ٱلۡكَٰفِرِينَ١٤١﴾[9]. دنبال این است که محق کافر محقق شود؛ چون محق را عدمی می گیرند (محق یعنی تدریجا از بین رفتن)؛ لذا محق کافر عدم و آشکار شدن این است؛ جاماندن است؛ چون عده ای جا می مانند و آن جا مانده مهم است که با اراده خودش جا مانده باشد؛ اما اگر از ابتدا امتحانات الهی سنگین باشند، بسیاری از ضعیف الایمان ها می ریزند؛ به همین دلیل اول کافر و منافق را جدا می کند تا این دستاوردی شود. او که جدا شد، ضعیف الایمان ها خود را در جرگه باقی ماندگان می بینند. حالا اگر آن موقع بین اینها امتحان شد و قوی تر انتخاب شد؛ این هم در جرگه باقی مانده والا اگر از اول قوی را انتخاب کردید و همه اینها ریزش شدند (منافق و کافر و ضعیف الایمان ریختند). چقدر در این تفاوت است که اصل بر این باشد که ابتدا منافق و کافر که عدمی است بریزند، بعد که اینها ریختند، بین کسانی که مانده اند و احساس می کنند اینها دوام و بقا دارند و آن ها از اینها جدا شده اند، حالا بین اینها برتر را انتخاب می کنند. برتر را بین اینها انتخاب کردن غیر از این است که برتر را از اول بین همه انتخاب کردن! وقتی از اول بین کافر و ضعیف الایمان و مومن محض مومن محض و برتر را انتخاب کنید، یک نوع انتخاب است؛ اما اگر گفتید اول کافر و منافق ریزش می کنند و مومن می مانند، بعد بین مومنین اوج مومنین انتخاب می شوند، این نگاه و برنامه ریزی و آزمون برگزار کردنش بسیار متفاوت می شود؛ این مثل دو مرحله ای می ماند که یک مرحله جدا شدن آن ها از اینها است، در مرحله دوم بین اینها که همه ماندن و باقی ماندن در بین اصل جمع و ایمان را تجربه کردند، حالا بین اینها قوت ایمان از ضعیف ایمان… در نظام فردی هم همین گونه است، انسان اول از کفر جدا می شود، بعد که در نظام ایمان آمد، مراتب ایمان را پیدا می کند. این خیلی واضح تر می شود. در نظام اجتماعی دیدنش سخت تر است؛ لذا نوع برنامه ریزی مدیران برنامه ریزی باید اینگونه باشد؛ لذا در نگاه آقا این است که می گوید، کسانی که حجاب شل دارند در مقابل نقشه دشمن بودند که فرصت پیش آورد که می خواست اینها بی حجاب باشند؛ اما بی حجاب نشدند و همین حد را حفظ کردند. این جدا شدن است. بی حجابی که بی حجاب شد یعنی ریزش آن منافقی که نفاق داشت. فرد بی حجاب شد (حالا منظورمان آن هایی که اهل قصورند نیست و کاری نداریم)؛ اما آن کسی که با عناد این کار را کرد، فرصتی پیش آمد که او خودش را آشکار کرد؛ اما آن کسی که این فرصت پیش آمد؛ اما این کار را نکرد و همان ضعف ایمان در او باقی ماند، می گوید او نسبت به آن فرد معاند در این مرحله قبول شده است. حالا بین قبول ها البته مراتب ایمان در کار است. حالا این نگاه در برنامه ریزی اجتماعی و برخورد اجتماعی متفاوت می شود.
سوال حضار: بحث نظام آموزشی نامفهوم 33:34
استاد: از ابتدا غلط است که همه اینها دنباله اش است که بگوید از ابتدا استعداد برتر را از کل جدا کنید؛ اما اگر شما ضعیف ها را جدا کردید (آن هم ضعیف ضعیف نه ضعیف متوسط) این را برایش یک برنامه داشتید. ممکن است اینها را بکشانید و قوت هایشان را قوی کنید، ممکن است ببینید که در درس ضعیف باشند و در دروس عملی قوی باشند، بعد بین غیر اینها آن موقع در آنجا امکان جدا کردن پیدا می شود و این در آنجا متفاوت می شد. این دو مرحله کار است؛ در نظام آموزشی یک جور سرایت دارد و در نظام تربیتی که اصلش در این مساله است. در نگاه ما به جامعه متفاوت می شود. کسی که از این منظر به جامعه نگاه می کند، تحلیلش هم نسبت به جامعه متفاوت می شود؛ لذا بعضی ها از اول قوت ایمان را می خواهند می بینند و بقیه را خارج ایمان می بینند. این یک نوع تحلیل است که اصل را بر سقوط قرار داده؛ نه نجات. اصل را بر رحمت، سلامت و حیات قرار نداده و… اینها بسیار متفاوت می شود. اگر اصل بر حیات شد، ابتدا موت از حیات جدا می شود. وقتی موت از حیات جدا شد، حیات مراتب دارد؛ مراتب حیات حیات است؛ اما مراتب حیات است سلامت اصل است؛ لذا مریضی عارض است؛ مریضی را باید جدا کرد. این ها بسیار متفاوت می شود. نگاه به جامعه و نظام تربیتی در جامعه… در این نگاه آن جذب حداکثری دیده می شود در عین اینکه تمایزات هست، در عین حال از ابتدا یکدفعه تنگ نظری اتفاق نمی افتد که فقط عده ای که در اوج هستند جدا شوند.
این بحث دنباله بسیاری دارد که خود این یجعل الخبیث بعضه علی بعض که باید اینها را یکجا متراکم کرد تا مریضی اینها به بقیه سرایت نکند. اینها را باید ایزوله کرد. اینجا که خبیث از طیب جدا شد، حالا یجعل الخبیث بعضه علی بعض اینها را باید ایزوله کرد. بقیه جامعه را نمی خواهد ایزوله کنند بلکه فیرکمه جمیعا؛ اینها را باید خوب شناخت و حیطه و مرزهای اینها را باید تفکیک کرد؛ پس مرز نفاق و کفر باید آشکار شود. لازم نیست زود ایمان را مرزبندی کنیم؛ بلکه مرز کفر و نفاق روشن شود. او که خودش را کنار کشیده است، این آشکار شود…؛ لذا کار خدا این است که ابتدا این اشکار شود؛ البته در ادامه مومنان هم مراتب دارند و رها نمی شوند، بعد از اینکه منافقان ریزش کردند بین مومنان کمالات آنجا دیده می شود، یک عده با عنوان رسول و امام دیده می شوند. آنجا دیگر نمی گویند بیاید این را… می گوید امامش را جدا کن که آن هم امام این باشد؛ نه امام جدا شده؛ یعنی وقتی می خواهیم آنجا تفکیک کنیم، تفکیک مثل خبیث نیست که خبیث را ایزوله کنیم. امام را ایزوله نمی کنند که جدا کنند و بگویند جدا باشد! بهترین را به عنوان امام می بینندیعنی اگر نخبه را ایزوله کردی؛ یعنی کار غلطی انجام دادی؛ بلکه نخبه را باید با جامعه و ارتباط با بقیه تقویت کنی تا امام باشد تا بقیه الگو داشته باشند. وقتی نخبه را جدا کردی، اینها هم امام و الگو ندارند و اینها هم در حد متوسطی می مانند.. اینها بسیار زیبا است، نمی دانم معلوم می شود یا خیر. کاملا از درون اینها ساختار در می آید. فقط یک محتوا یا القای ارزش نیست؛ بلکه می گوید وقتی کسی را که قوی الایمان است جدا کردی، او را از امام بودنش خارج کردی. اگر رابطه آن فردی که از جهت اموزشی قوی است را از بقیه ای که می توانستند الگو پیدا کنند جدا کردی، این فرد قوی هم احساس امامت در بقیه را از دست می دهد، خود؛ لذا در مدارسی که اینها را جدا می کنند آفتش این است که هر یک از اینها در کلاس خودشان نفر اول بودند و احساس امامت می کردند؛ لذا برای اینکه احساس امامتشان باقی بماند، کوشش می کردند؛ اما وقتی به مدارس نخبگان می روند، در کلاسی که 30 نفر است یک نفر سر است و 29 نفر باید دنبال باشند. یکدفعه ای احساس می کند دیگر امام نیست تا حالا احساس امامت داشت؛ لذا فعالیتش مطابق این نوع نظام بود؛ اما حالا احساس امامت نمی کند؛ بلکه احساس پوچی می کند و حال قبلی اش را که به او انگیزه می داد دیگر ندارد؛ لذا می گویند بسیاری از اینها اوایل رقابت می کنند تا سر معلوم شود؛ اما وقتی سر معلوم شد دیگر رقابت ایجاد نمی شود؛ بلکه افت ایجاد می شود. اینها جالب است. نظام دینی ما برایش حرف دارد خدا برای اینها بیان ایجاد کرده است. در نظام تربیتی بیان کرده که می توان مطابق نظام تربیتی در نظام های آموزشی هم از اینها استفاده کرد. با این نگاه رابطه دیگری شکل می گیرد که باید تنبل های بسیار تنبل و در نظام تربیتی منافق و کافر را جدا کرد. درست است که این آفت می شود و سطح را بسیار پایین می آورد؛ اما وقتی این را جدا کردی حالا در بین خوب ها امامت و جلوداری آن فرد خوب تر را تقویت کن. به او بها بده و نشان بده که او ارزش است اما اینها را از او جدا نکن. ببینید در یک یک آیه چقدر حرف است. می فرماید: «ما کان الله لیذرالمومنین علی ما انتم علیه حتی یمیز الخبیث من الطیب»؛ اول باید خبیث از طیب جدا شود «و ما کان الله لیطلعکم علی الغیب»؛ خدا کسی را بر علم غیبش آگاه نکرده است «ولکن الله یجتبی من رسله من یشاء»؛ البته رسولان الهی از علم غیب آگاه هستند که استثنای متصل است؛ اما با اینکه می دانند اظهار نمی کنند. این هم بیان بسیاری دارد می ترسم الان بیان کنم با این بحث از بین برود. که ما کان الله لیطلعکم؛ خدا شما را بر غیبش آگاه نمی کند؛ چون اگر بر غیب آگاه شوید و بدانید عاقبت چیست، اختیار انسان از دست می دهد و انسان دیگر دست به فعلی نمی زند؛ می گوید عاقبت این است پس تمام شده؛ بلکه این حرکت باید با اختیار صورت بگیرد؛ اما رسولان الهی این علم غیب را دارند؛ چون این آفت در آن ها نیست و می توانند بین اینکه می دانند چه خبر است و چه می شود و چه خواهد شد با اینکه امروز تکلیفشان چگونه است و چگونه باید باشد جمع کنند. اگر مردم عادی بدانند؛ همان طور امیرالمومنین علیه السلام فرمود: «لولا آیة فی کتاب الله ﴿يَمۡحُواْ ٱللَّهُ مَا يَشَآءُ وَيُثۡبِتُۖ وَعِندَهُۥٓ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ٣٩﴾[10]»؛ اگر این آیه نبود، برایتان می گفتم: «ما کان، ما یکون ما هو کائن»[11] که دیگر چیزی برایتان پنهان نباشد. بقیه این فرمایش را این گونه تفسیر کردند که منظور حضرت این بود که این نگفتم چون می ترسم یمحوا الله ما یشاء و یثبت شود (که بگویم بعد عوض شود)؛ اما علامه می فرماید، امیرالمومنین از این آیه استفاده کردند که سنت الهی در این است که مردم اینگونه بدانند : «یمحوا الله ما یشاء و یثبت» که همه چیز دائما در حال تغییر است و این فعلش تاثیر دارد که هر کاری کند در این نظام موثر است. بسته نشده به طوری که «جف القلم بما هو کائن» که در مرتبه قدر محقق شده باشد؛ نه فرق بین قضا و قدر را بدانند، اگر من قضا را بگویم اینها قدر را نمی توانند با قدر جمع کنند، در نتیجه جبری می شوند؛ لذا امیرالمومنین علیه السلام می فرماید از این آیه استفاده کردم، تربیت الهی اینگونه امکان پذیر است؛ لذا نمی گویم نه از ترس اینکه تغییر کنند؛ بلکه به این دلیل که چون مردم کشش ندارند که اگر بفهمند بین نظام قضا که ثبات است با نظام قدر که تغییر است، جمع کنند. این ایه هم همین را می فرماید که «و ما کان الله لیطلعکم علی الغیب» خدا شما را بر غیبش مطلع نکرده و نمی کند؛ «ولکن الله یجتبی من رسله من یشاء»؛ اما رسولانش که مجتبی و انتخاب شده او هستند، می دانند (استثنای متصل است) و ما کان الله لیطلعکم الا رسولان؛ چون آن ها می توانند بین این دو مرتبه را جمع کنند. این ها بسیار زیباست.
اینجا بحث را باعنوان دیگری باز می کند که بسیار زیباست که ایمان باید به همه رسولان باشد نمی توان رسولی را قبول کنی و رسول دیگری را رد کنی: «آمنوا بالله و رسله»؛ نه آمنوا بالله و رسوله! لذا وقتی عاد رسول خود را تکذیب کردند، همه رسولان را تکذیب کردند: ﴿كَذَّبَتۡ قَوۡمُ لُوطٍ ٱلۡمُرۡسَلِينَ١٦٠﴾[12]؛ همه رسولان را تکذیب کردند با اینکه یک رسول را (لوط) تکذیب کردند؛ اما می فرماید تکذیب یک نبی، تکذیب هم انبیا است یا می فرماید: ﴿كَذَّبَتۡ عَادٌ ٱلۡمُرۡسَلِينَ١٢٣﴾[13]؛ عاد همه مرسلین را تکذیب کردند؛ نه فقط نبی خودشان را که هود باشد. حالا ایمان به همه رسولان یعنی چه، این خودش بحث دیگری را می طلبد اگر فرصت شد بررسی می کنیم. این را باید به عنوان نگاهی که آنجاهایی که قرآن گاهی جدا شدن مومن از غیر مومن را بیان می کند آنجا چطور قابل جمع است که جمع شدنی است، اینها را باید کنار هم قرار داد و از درون آن یک کلام کلان و طرح کامل در آورد. این در مرحله طرح اولیه بود که دوستان روی این مساله به عنوان یک طرح فکر کنند.
ان شاءالله خدای سبحان به ما فهم و قدرت بدهد که قرآن را بفهمیم. همه طراحی ها، قالب ها و محتواها در قرآن آمده ما ما باور نداریم که آمده؛ چون باور نداریم برداشتمان هم از قرآن نازل و سطحی است. اگر ان باور ایجاد شود در هر گره و طرحی اول به قرآن رجوع می کنیم، اول از نگاه قرآن می خواهیم ببینیم که چطور مستندسازی می شود که اگر شد دنباله اش را بگیریم، ولی این باور را نداریم و قالب ها را از بیرون با ذهن خودمان یا استانداردهایی که هست در می آوریم، بعد محتوایی را از قرآن در آن می ریزیم و بعد می بینم که جواب نمی دهد. ان شاء الله خدای سبحان حشر و ارتباط و باور و اطمینان و ایمان ما را به قرآن روز افزون قرار دهد. ایام هم بر همه دوستان مبارک باشد و ان شاءالله از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف که متحد با قرآن است و حقیقت قرآن ناطق است، روز به روز بهره مندی و انس و شوق و عشقمان بیشتر شود. راه ارتباط با امام زمان محبت است. اگر باور کردیم که هرچقدر محبتمان بیشتر باشد… خدا حضرت آیت الله بهجت را رحمت کند که می فرمود راه استفاده از قرآن استفاده از قرآن است، حتی می فرمود، اگر محبت کسی به قران روز افزون شود، حفظ قرآن راحت تر می شود؛ لذا قرآن با دریچه محبت خود را به روی انسان باز می کند. وقتی دریچه محبت آغاز شد، از همین محبت ابتدایی ظاهری، حتی تصنعی؛ یعنی وقتی آدم قرآن را می بیند بوسیدنش، برسینه و چشم گذاشتنش که تصنعی است، مفید است. از اینجا آغاز می شود؛ چون این تصنعی و اینکه من دوست دارم این محبت را کنم هرچند هنوز محب نباشم کم کم خود را در این مرتبه نشان می دهد؛ در نتیجه این نشان دادن محبت بالاتری را ایجاد می کند دوباره رعایت تصنعی آن مرتبه بالاتر تصنعش مرتبه بالاتر… در رابطه با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هم همین مساله است؛ یعنی سعی کنیم راه هایی را پیدا کنیم که در وجودمان اظهار محبت به حضرت روز به روز بیشتر باشد. کارهایمان را به عشق حضرت انجام دهیم، حتی تصنعی. بگوییم دوست داریم این کار به عشق حضرت باشد، حتی تصنعی. اینکه می گویم تصنعی به این دلیل است که اثر دارد. در روایت دارد که نجاشی گفت که عیسی علیه السلام فرموده تواضعی را به خودتان ببندید (تصنعی) یعنی حتی با زحمت تا این تواضع با زحمت کم کم ملکه می شود و آن نعمت را پایدار می کند؛ لذا عهد می کنیم با امام زمان عج که دوستش داشته باشیم و سعی کنیم روز به روز بر این دوستیمان اضافه کنیم که هرچه اضافه می شود، معرفت و رابطه و شانیتمان ان شاءالله روز افزون خواهد شد. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[2] . مستدرك الوسائل ، ج۲، ص۵۸۳، تهذيب الأحكام ، ج۱، ص۲۸۴، الوافي ، ج۱۹، ص۱۱۹، وسائل الشیعة ، ج۳، ص۴۶۷، الفصول المهمة ، ج۲، ص۵۵
[5] . تفسیر العیاشی ، ج۱، ص۲۰۷، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۷۱۵، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۲۲۲، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۴۱۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۲۷۳
[11] . التوحيد ، ج۱، ص۳۰۴، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۳۴۱، الإختصاص ، ج۱، ص۲۳۵، إرشاد القلوب ، ج۲، ص۳۷۴، تسلیة المُجالس ، ج۱، ص۲۹۲، بحار الأنوار ، ج۱۰، ص۱۱۷، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۹۹، بحار الأنوار ، ج۴، ص۹۷، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۵۱۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۶، ص۴۷۱، الاحتجاج ، ج۱، ص۲۵۸، روضة الواعظین ، ج۱، ص۱۱۸
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 925” دیدگاه میگذارید;