بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر کتاب شریف کافی کتاب الحجة باب صد و هشتم و روایات این باب هستیم که در محضر روایت پنجاه و ششم. درست است آقا؟ در محضر روایت پنجاه و ششم.
نکته ای که در جلسه ی تفسیر گفته شد، سرایتش در اینجا کاملاً مشهود است. یعنی بیانی که در آن جلسه ی گذشته دوستانی که تشریف داشتند عرض شد که از جانب خدای سبحان فقط رحمت نشئت می گیرد و شر از جانب خدا معنی ندارد لذا حتی کفار اگر مشمول شر و یا نقمت و یا عذاب می شوند، این تبدیل در وجود آنهاست که رحمت را تبدیل به شر و عذاب می کند. با این نگاه که مفصل در جلسه ی گذشته تفسیر عرض شد مجرای فیض هم همین گونه است. یعنی مجرای فیض الهی که حضرات معصومین علیهم السلام، انبیای گرامی که هم مجرای فیض تکوینی و هم مجرای فیض تشریعی هستند، همه ی مجاری فیض هم از آنها فقط خیر جاری می شود و مجرای رحمت و خیر الهی هستند. هر چند این خیر که از این مجری می رسد به مردم و انسان ها، تبدیل به خیر یا شر در وجود آنها به لحاظ قابلیت آنها می شود. همان جور که در مورد قرآن کریم آمده است که ﴿شِفَآءٞ لِّمَا فِي ٱلصُّدُورِ﴾[1] است اما ﴿وَلَا يَزِيدُ ٱلظَّٰلِمِينَ إِلَّا خَسَارٗا٨٢﴾[2]. درست است؟ همین جور خود انبیای گرامی هم وجود مبارکشان برای همه ی مردم خیر است ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِينَ١٠٧﴾[3] تو رحمتی برای همه ی جهانیان. برای همه رحمتی. اما کافر در ارتباط با پیغمبر گرامی اسلام به مرتبه ی شقاوت بالاترش می رسد یعنی ابو لهب و ابو جهل اگر به مرتبه ی شدید شقاوت رسیدند در ابتلای به پیغمبر بود که به این شقاوت رسیدند و اگر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نبود این مرتبه ی شقاوت برای اینها محقق نمی شد. هر چقدر آن وجودی که مجرای خیر و رحمت است در کنار اینها قرار بگیرد، رحمت و خیر بالاتری را نازل می کند. در نتیجه آنها آن خیر و رحمت را تبدیل به کفر بالاتری می کنند. پس هر چه فیض شدیدتر بشود، شدت کفر کافران هم در تبدیل این خیر و رحمت بالاتر می رود. بحث خیلی جدی است. لذا با این نگاه از این مجاری فیض به غیر از رحمت هیچ چیزی نازل نمی شود. به غیر از خیر هیچ چیزی نازل نمی شود. همچنان که از خدای سبحان همین گونه بود. این مجاری تشابه کامل دارند با مبدأ. لذا چون تشابه کامل دارند … بله درست است که ممکن است مجاری خیر حد وجودی حضرات انبیا را پیدا بکند در دوران های مختلف اما آنچه که از خیر از مجاری وجود انبیا به مؤمنان دوران خودشان می رسید اطلاق داشت. ممکن است عیسی علیه السلام و حضرت موسی علی نبینا و آله و علیهما السلام اینها در نظام خیر مطلق مجرای متعینی باشند اما به لحاظ امت خودشان چه بودند؟ مطلق بودند. یعنی چیزی نبود که امتشان نیاز داشته باشند و این مجرای فیض شامل او نباشد. کمبودی برای امت خودشان نداشتند. هر چند به لحاظ اطلاقی وجود مبارک رسول گرامی اسلام و اهل بیت علیهم السلام این مجاری آنها نسبت به این مجاری متعین بودند، شئون اینها و مظاهر اینها باشند. عیب ندارد اما در رابطه با خودشان مطلق بودند.
یک بحث زیبایی است که این را فقط به عنوان یک اشاره عرض بکنیم. در فلسفه می گویند هر علتی نسبت به معلولش مطلق است. هر چند این علت خودش وقتی معلول بالاتری قرار می گیرد، معلول علت بالاتری، آنجا مقید است؛ ولی نسبت به معلول خودش چه هست؟ مطلق است. چون هر چه که آن معلول می خواهد را این دارد و بیش از آن و بالاتر از آن. درست است؟ اما نسبت به علت خودش همین علتی که برای نامفهوم 6:02 نسبت به علت خودش محدود و متعین است. نظام وجودی انبیا و [نبی] گرامی اسلام از همین سنخ است. نسبت به امتشان مطلق بودند. هیچ کمالی نبود مگر اینکه در اینها بود و امت هیچ نیازی از نیازهایشان نبود مگر اینکه در وجود اینها محقق بود و مجرای آن فیض بودند و از کانال وجود آنها این فیض جاری می شد. چنانچه در مورد عیسی علیه السلام دارد که عبادتش مانند عبادت همه ی افراد دوران خودش، عبادت عالمین در زمان خودش همه اش مجموعشان عبادت عیسی بالاتر از آن بود. عبادت ادریس بالاتر از آن بود. در روایات وارد شده است. این یعنی مجاری فیض اند آن حقایق و این مجری شامل هم هست. مثل مجرایی نیست که خودش بهره ندارد. لذا هر فیضی که امروز به ما می رسد، هر کمالی که امروز به ما می رسد، هر خیری که امروز به ما می رسد قطعاً و قطعاً از مجاری فیض حضرات معصومین و به خصوص امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است که می فرماید که «ارادة الرب فی مقادیر الأمور تهبط إلیکم و تصدر من بیوتکم»[4] اراده ی رب در مقادیر امور تهبط الیکم. به سوی شما همه ی اراده ی رب، در هر جزئی و کلی، در موجودات عالم، تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم. از بیوت شما صادر می شود و به آنها می رسد که «بکم فتح الله و بکم یختم الله»[5] که اینها همه بر همین اساس است. اگر این باور شکل گرفت آن موقع اگر اینها شدند مجاری مطلق فیض حضرات معصومین علیهم السلام، آن موقع تطبیق هر خیری در هر جای عالم و در هر زمان و مکانی از زمان ها و مکان ها آیا منسوب هست به اینها یا نه؟ اطلاقش منسوب به اینهاست. این تعین نه با حدش بلکه با اطلاقش منسوب به اینهاست. این نگاه باعث می شود آیات قرآن کریم هر جا صحبت از خیر است، هر جا صحبت از خیّره است، هر جا صبحت از رحمت است، هر جا صبحت از نعمت است، هر جا صحبت از عمل صالح است، هر جا صحبت از ذوات صالحه است، هر جا صحبت از سنت صالحه است، هر چیزی، چه عبادات چه احکام چه اعمال چه افعال چه انسان ها چه خیرات چه اشیا چه موجودات چون وجودات مساوق با خیرند درست است؟ هر جا صحبت از خیر است چه تکویناً چه تشریعاً همه آن به نحو اطلاقی اش در وجود حضرات هست. لذا می توانیم بگوییم هر چه آیه در قرآن است، با این نگاه، یا راجع به افراد است یا اشیا است یا احکام است، درست است؟ آنها هم یا خیرین است و صالحین است یا امر صالح است یا سنت صالحه است یا در مقابل اینهاست. سننی است که ظالمین را، نمی دانم مترفین را، طاغوت را، دشمنان را، تمام اینها آنچه که مربوط به این امور می شود در قرآن کریم که همه ی قرآن را شامل می شود یا تولی نسبت به اینهاست یا تبری نسبت به دشمنان اینهاست. پس هم در جهت خیر و هم در جهت شر ملاک و میزان در جهت خیر وقتی شدند اطلاقش اینها، در جهت شر هم می شود مقابل های اینها، دشمنان اینها. لذا می توانیم بگوییم همه ی قرآن تطبیق دارد بر اینها یا ندارد؟ تطبیق دارد که یا به عنوان خود اینها یا به عنوان دشمنان اینها در آن جهات است. این عرض می کنم اینها را دارم از جهات مختلف هر دفعه با یک سبکی، یک بیانی، یک طوری وارد می شویم تا این نگاه مصداقی به قرآن چه بشود در وجودمان؟ این تمرین بشود اتحاد کتاب و ولیّ دیده بشود. یعنی این رابطه ی که «أنا کتاب الله الناطق»[6] مشهود بشود برایمان که من کتاب ناطق هستم این برایمان شهود بشود. باور بشود که قرآن را که می خوانیم در حال سیر با امام باشیم یا دشمنی دشمنانشان را داریم خلاصه تمرین می کنیم یا دوستی با خودشان را و با دوستانشان داریم تمرین می کنیم. این نگاه باعث می شود حال انسان یک حال دیگری می شود. از مفهوم به مصداق و اقامه کشیده می شود و نگاه … حالا این را تمرین کنیم در وجودمان واقعاً قرآن خواندن را. شده کم بخوانیم اما با این نگاه. شده هر بار که می خوانیم یک آیه را اقلاً با این نگاه با آن تمرین کنیم. توجه کنیم. ببینیم این آیه با ما در این نگاه چه کار می خواهد بکند؟ چه جور می شود؟ بعد می بینیم قرآن چقدر انگیزه ساز می شود. چقدر حال انسان مرتبط با قرآن متفاوت می شود. خیلی فرق می کند این جوری نگاه کردن و همراه شدن و قرآن خواندن با آن نگاه مفهومی و دور بودن کأنّه آنجا «ذلک الکتاب» که بگوییم آن «ذلک» ی مفهومی دور می شود. اینجا که می گوییم «ذلک الکتاب» با این نگاه این «ذلک» چه می شود؟ افق عظیم آن حیات قرآنی می شود که ما را به سمت خودش دارد دعوت می کند. این ذلک «ذلک» ی دعوت کننده است به افق اقامه ای. آن ذلک «ذلک» ی دور بودن است که ربطی به ما انگار ندارد. انگار به ما خیلی دور است، کاری به ما ندارد. این دوتا خیلی با هم مختلف است. این حرکت دهنده است، آن دور کننده و … لذا اثرش این است که اگر قرآن خواندیم دیدیم حال انگیزه و حال حرکتمان بیشتر شد، معلوم می شود با قرآن رابطه برقرار کردیم. اگر قرآن خواندیم دیدیم خسته شدیم و دیدیم خلاصه دیگر بس است دیگر حالا مثلاً … نمی گویم زیاد قرآن بخوانیم، کم بخوانیم ولی با نشاط، ولی با این نگاه إن شاء الله.
حالا در محضر روایت پنجاه و ششم. می فرماید که «عن زید الشحام قال: قال لی ابو عبدالله علیه السلام و نحن فی الطریق فی لیلة الجمعة» شب جمعه ای بودیم داشتیم در راهی با حضرت حرکت می کردیم. حضرت فرمودند که «قال لی ابو عبدالله اقرأ فإنها لیلة الجمعة قرآناً» حالا که داریم می رویم، در راه هستیم قرآن بخوان. تلاوت قرآن بکن. «فقرأت ان …» این آیات را خواندم «ان یوم الفصل میقاتهم اجمعین یوم لا یغنی مولی عن مولی شیئا و لا هم ینصرون الا من رحم الله انه هو العزیز الرحیم»[7]. خیلی انتخاب این هم چه بوده؟ حتماً با تصرف امام بوده که این انتخاب را کرده در این مسیر و این حال و همراه با امام. «ان یوم الفصل میقاتهم اجمعین» ببینید قیامت یک اسمش یوم الجمع است. ﴿ذَٰلِكَ يَوۡمٞ مَّجۡمُوعٞ لَّهُ ٱلنَّاسُ وَذَٰلِكَ يَوۡمٞ مَّشۡهُودٞ ١٠٣﴾[8] یوم المجموع و یوم الجمع از اسمای قیامت است. یکی دیگری از اسمای قیامت چه هست؟ یوم الفصل است. یوم الجمع و یوم الفصل هر دو اسم قیامت است؛ منتها هر کدام به اعتباری و جهتی. یوم الجمع است چون همه ی مردم اعمالشان به هم مرتبط است و خودشان ذواتشان هم به هم مرتبط است. لذا باید جمع بشوند. هر عملی که هر کسی انجام داده باید اثرش در تمام دیگران هم معلوم بشود. لذا عملی که من امروز انجام می دهم در تمام اعمال گذشته و آینده خودم اثر دارد و هم چنین در تمام اعمال گذشتگان اثر دارد و هم چنین در تمام اعمال آیندگان اثر دارد و هم چنین اعمال کسانی که امروز هستند. این نگاه به عمل باعث می شود که یوم الجمع باشد قیامت تا اگر می خواهیم … چون اعتبار نیست در آنجا جمع بشوند چه کار بکنند؟ ما جمع شدن هایمان بر اساس اعتبار است. دور هم جمع می شویم اما ارتباط حقیقی بینمان ایجاد نشده است. کنار هم نشستیم، بودیم اما ارتباط واقعی نیست و در قیامت چون عرصه ی واقعیت و حقیقت است نه اعتبار، هر دورهمی، هر جمع و اجتماعی حتماً باید بر محور یک حقیقت ارتباطی باشد. چون … علامه این را می فرماید در المیزان و محور ارتباطی حقیقی در یوم الجمع این است که اعمال هر کسی در تمام اعمال دیگران مؤثر است. پس کی نتیجه اش معلوم می شود و جزایش معلوم می شود؟ تا اثرش در همه ی آنها دیده بشود. سعه ی اثر عمل مشهود باشد. «ذلک یوم مجموع له الناس» همه ی مردم نه فقط یک زمان، همه ی زمان ها با هم باید در یک زمان، در یک جا، زمان که می گوییم دیگر در آنجا زمان نیست دیگر. در یک جا با هم، یک جا هم که می گوییم باز زمان و مکان مطابق خود آنجا، جمع بشوند. درست است؟ آن وقت در کنار اینکه قیامت یوم الجمع است و این اثر و رابطه را که ما الآن از آن خبر نداریم، اصلاً باور هم نمی کنیم حتی، ولی آن جا معلوم می شود و کسی که اینجا باور داشته باشد به این مسئله باعث می شود عملش را جوری انجام بدهد که بداند پاسخ این را در این تأثیر از این دارد و شوقش را نسبت به عملی که برای او قرار داده اند که بداند این تأثیر عظیم را ایجاد می کند، نه یک موج فقط کنارش ایجاد بکند بلکه یک موج فرا زمانی و مکانی ایجاد می کند، خیلی شوق به عمل صالح بیشتر می شود و خیلی نفرت نسبت به عمل ناصالح چه می شود؟ شدیدتر می شود نفرت که من بدانم موج منفی ای که ایجاد می کنم این موج منفی همین جور ادامه پیدا می کند، ادامه پیدا می کند، زمان و مکان را طی می کند، روی تمام سابقین و لاحقین و عصر زمان من تأثیر می گذارد. حالا این تأثیر چگونه است الآن صحبتش را نداریم. آیا روی حضرات معصومین تأثیر منفی گذاشتند یعنی چه چه جوری معنا بشود که عمل من تأثیر می گذارد که در روایت دارد که یک کسی داشت عملی را انجام می داد. آنجا امام رضا علیه السلام یا امام صادق علیه السلام هر دو شاید … که آنجا فرمودند «لا تسوءوا رسول الله» رسول خدا را اذیت نکنید، بدی نکنید به او. بعد آن شخص گفت آقا مثلاً ما در زمان شما حالا چه امام رضا علیه السلام چه امام صادق علیه السلام، چه بدی ای می خواهیم به پیغمبر بکنیم؟ بعد دنباله اش «و سرّوه»[9] حضرت را خوشحال بکنید. بعد آنجا فرمود هر عملی که شما انجام می دهید، هر عملی، وقتی اگر عمل ناپسند و نامناسبی باشد پیغمبر ناراحت می شود. این تأثیر عمل در ناراحتی حقیقت و واقعیت ایجاد می کند. یعنی چه؟ مقام حضرت را پایین نمی آورد اما ناراحتی حضرت بازخورد دارد. عکس العمل دارد که رضای آنها رضای حق است و سخط آنها سخط حق است و این تأثیر ایجاد می شود. حالا چه معنا مفصل است الآن نمی خواهیم [بپردازیم].
از طرف دیگری این نگاهی را که در رابطه با این بیانی که عرض کردم خدمتتان که یوم الفصل هم هست یعنی چه؟ آن یوم الجمع بود. یوم الفصل است یعنی حتماً آنجا تمایز بین افراد در جزا به نهایت خودش خواهد رسید. یعنی دیگر آنجا میز خبیث از طیب در اوج خودش محقق می شود. چه افراد چه فرد نسبت به خصوصیاتش در درونش. اگر در دنیا میز خبیث از طیب با ابتلائات بود آنجا نظام تطهیری با عذاب است. یعنی عذاب در برزخ، عذاب در مواقف و آن سختی های مواقف و بعضی هایش هم شفاعت ها. حالا اینها هر کدام نسبت و سنتی دارد که یوم الفصل است. جدا شدن کامل است. حتماً باید چه باشند؟ همه خوبی ها به یک سمت فقط و فقط و بدی ها به یک سمت فقط و فقط. دیگر خلط بین خوبی و بدی دیگر معنا پیدا نمی کند. «ان یوم الفصل میقاتهم اجمعین» آن میقات همه، محل وعده ی همه یوم الفصل است. این اگر می خواهد یک فصل در اینجا خبیث از طیب بشود با چه شدت و فشاری ابتلا و امتحانی باید این ایجاد بشود. درست است؟ این همان چیزی که در درس جلسه ی تفسیر گذشت. چقدر باید این ابتلا بشود تا اینها جدا بشوند چه در فرد چه در افراد و جامعه. می فرماید در قیامت این اشدّ این مرتبه است تا جدایی تامّ محقق بشود. لذا می فرماید «ان یوم الفصل میقاتهم اجمعین» آن وقت «یوم لا یغنی مولی عن مولی شیئاً» هیچ کسی آنجا دیگری را بی نیاز نمی کند. «لا یغنی مولی عن مولی شیئا» آنجا باید تمایز صورت بگیرد. درست است؟ لذا همه محتاج اند. «لا یغنی مولی عن مولی شیئاً».
«یکی از حضار:» نامفهوم 20:54
«استاد:» یوم لا یغنی مولی درست است؟ مَولی، مُولی نگوییم. می گویم کجایش را داری می گویی. ما مُولی می گوییم فارسی می گوییم. مَولی به قول آقا. «مَولی عن مَولی شیئاً» که این من فکر کردم که در انتهایش داریم اعراب آخرش داریم. آن فتحه ی اولش بوده است.
که آن روز «لا یغنی مولی عن مولی شیئاً و لا هم ینتصرون» کسی نصرت نمی شود «الا من رحم الله» مگر کسی که مورد رحمت الهی باشد. بعد بلافاصله حضرت در اینجا «قال ابو عبد الله علیه السلام: نحن و الله الذی یرحم الله و نحن و الله الذی استثنی الله لکنا نغنی عنهم»[10]
«یکی از حضار:» لَکُـنّـا باید باشد.
«استاد:» لکِنّا [استدراک]. مال شما لَکُـنّـا است؟ لکِنّا بهتر است دیگر چون دارد استثنا می کند. لکِنّا نغنی عنهم. یعنی در آن روز همه به ما محتاج اند اما ما به کسی محتاج نیستیم. این که همه به ما محتاج اند یعنی چه؟ یعنی مجرای فیض هر رحمتی ما هستیم در دنیا و آخرت. در اینجا توفیق عمل و رسیدن آن نظام تکوین و تشریع همه اش. در آنجا در نظام جزا و این مغایرتی هم ایجاد نمی کند که شرک باشد. چرا؟ مگر ملائکة الله مجرای فیض الهی باشند شرک ایجاد می کند؟ کسی به ملائکة الله به عنوان مجرای فیض الهی با نگاه شرک نگاه می کند؟ نه. کسی به اسمای الهی به عنوان شرک … می گوید در مقابل خدا هستند؟ اسمای الهی در مقابل خدایند؟ نه. اگر می گوییم اسمای الهی در کارند کسی با توحید منافات می بیند؟ اگر می گوییم ملائکه ی الهی در کارند کسی منافات می بیند با توحید؟ نه. حضرات معصومین، انبیای بزرگوار همه در راستای همین نگاهند که اینها مظاهر اسمای الهی و ملائکة الرب اند. تعبیری که بعضی از بزرگان دارند تعبیر زیبایی است در کتاب های سابقین آمده که خیلی تعبیر زیباست. می فرماید ملائکه در قوس نزول انبیای در قوس صعودند. یعنی همان نقشی که ملائکه در قوس نزول دارند انبیا در قوس صعود دارند. لذا انبیا به عنوان ذواتی در مقابل خدا که نیستند. ﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُۚ﴾[11] چنانچه ملائکه ﴿لَّا يَعۡصُونَ ٱللَّهَ مَآ أَمَرَهُمۡ وَيَفۡعَلُونَ مَا يُؤۡمَرُونَ٦﴾[12] هستند. اینها هیچ چیزی از خودشان ندارند. اراده ی محض خدا هستند. ظهور اراده ی محض خدا هستند. انبیا هم «و ما تشاؤون الا أن یشاء الله» شاء و اراده و وجودشان ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ٤﴾[13] است. چیزی از خودشان ندارند. محو در حقیقت و فانی در اراده ی الهی هستند که «نحن مشیة الله»[14] ما مشیت خدا هستیم. در این نگاه شرک اصلاً ریشه کن است. موضوعاً مطرح نیست نه اینکه احتمال داشته باشد باید دفعش بکنیم. نه، اصلاً موضوعاً چنانچه راجع به اسمای الهی و راجع به ملائکه ی الهی موضوعاً شرک مطرح نمی شود، راجع به انبیای الهی که فنای فی الله پیدا می کنند، موضوعاً شرک معنی ندارد. درست است؟ با این نگاه، این مجرای فیض آنچه که در نظام وجود از اینها می بینیم یوم فصلی است که آنجا «لا یغنی مولی» هیچ کسی نمی تواند برای کس دیگری کاری بکند «الا من رحم الله» مگر کسانی که مورد رحمت ویژه ی حق قرار گرفتند که آنها می توانند برای دیگران کار بکنند. آنها چنانچه در عالم دنیا کسی کاره برای کس دیگری نیست مگر آن کسی که مجرای فیض خداست. در دنیا مجرای فیض خدا بودند. در آنجا مجرای رحمت الهی هستند و لذا «لا یغنی مولی عن مولی شیئا الا من رحم الله» و هم چنین ﴿وَلَا هُمۡ يُنصَرُونَ٤١ إِلَّا مَن رَّحِمَ ٱللَّهُۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلرَّحِيمُ٤٢﴾. نه نصرتی نه … مگر به کسی که رحم الله. بعد می فرماید ما آنهایی هستیم که رحم الله. یعنی ما استثنا استثنای چه هست؟ متصل است در اینجا. «الا من رحم الله و نحن و الله الذی استثنی الله لکنا نغنی عنهم»[15] ما بی نیازیم از آنها. آنها کاری برای ما نمی توانند بکنند. ما به آنها احتیاج نداریم. یک طرفه است. امر یک طرفه است. یعنی ما آنها را بی نیاز می کنیم. ما به آنها کمک می کنیم. انتصارشان می کنیم اما آنها ما را نصرتی [نمی کنند]. این نسبت به خدا هم هست. اگر می گوییم ﴿إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ يَنصُرۡكُمۡ﴾[16] نه واقعاً ما داریم خدا را نصرت می کنیم به این معنا که خدا اینجا وقتی ما این کار را کردیم چه بشود؟ خدا نصرت [شود]. خدای سبحان عزیزی است که احتیاج به …. اگر همه ی عالم هم کافر بشوند می گویند بر کبریایی اش گردی ننشیند. مگر نفرموده در قرآن هم؟ اگر می فرماید «ان تنصروا الله» یعنی اگر خودتان را حقیقتاً در راه خدا نصرت بکنید در آن طریق حرکت … خدا هم نصرتتان می کند بالاتر و به شما توان بالاتر می دهد. پس این نصرت به دین خداست. به مؤمنان است. این نصرت به دیگر … که اگر کسی در طریق « ان تنصروا الله» قرار گرفت یعنی در اینجا قرار گرفته که شعبه ای و شأنی و ظهوری از ولیّ خدا می شود در ارتباط با دیگران در دین خدا که می تواند نصرت بکند. یعنی اجازه ی نصرت پیدا کرده است که همان جوری که در اینجا انسانی اجازه ی نصرت پیدا می کند به دیگری مجرای رسیدن فیضی به دیگری می شود، کمالی را برای دیگری مهیا می کند در آخرت هم شفیع می شود برایشان به همین اسم. «الا من رحم الله» می شود آن وقت یک امر چه؟ تشکیکی به این معنا که ذات اصلی اش و آن حقیقی اش قائم به ولیّ مطلق است و اولیای مراتب اولیا با اتکای به این مرتبه ی اطلاقی می توانند شفیع باشند. لذا پدر و مادر می توانند شفیع فرزند باشند. فرزند می تواند شفیع پدر و مادر باشد. دوست می تواند شفیع دوست باشد. همین جور منتها همه ی اینها مظهر اویند. به اذن اویند. به آن رابطه اند. «الا من رحم الله» که در این روایت می فرماید.
البته اینجا آیات زیادی هم هست که می فرماید … روایات زیادی هم هست که «عن ابی بصیر عن الصادق یا ابا محمد» به ابو بصیر حضرت خطاب می کند «یا ابا محمد تفرق الناس شعباً» مردم فرقه فرقه شدند «و رجعتم انتم الی اهل بیت نبیکم» اما شما با انتخابتان خودتان را چه کار کردید؟ «رجعتم» شما «انتم الی اهل بیت نبیکم فاردتم ما أراد الله» شما آنی را انتخاب کردید که خدا می خواست «و احببتم من احب الله و اخترتم من اختاره الله فابشروا و استبشروا فانتم و الله المرحومون» الا من رحم الله یعنی مرحوم. کسی که مورد رحمت حق است. می گوید با این انتخابتان شما هم شدید چه؟ المرحومون. «فانتم والله المرحومون» یعنی الا من رحم الله شامل حال شما می شود یا نمی شود؟ به تبع و به شأنیت امام و ولیّ مطلق شما هم مرحومون هستید که می فرماید بله «فانتم و الله المرحومون المتقبل عنکم» شما قبول کرد شما را «منکم». «المتقبل منکم حسناتکم المتجاوز عن سیئاتکم» که این مرحوم بودن یعنی حسنات شما را پذیرفت و از سیئات شما گذشت. «یا ابا محمد ما استثنی الله تعالی به لاحد من الانبیاء و لا اتباعهم ما خلا شیعتنا فقال عزّ من قائل یوم لا یغنی مولی عن مولی شیئاً و لا هم ینتصرون»[17] می گوید این اختصاص دارد. اگر می گوید اختصاص دارد به چه معناست؟ می گوید برای انبیای دیگر قرار نداد به چه معناست؟ یعنی اولاً و بالذات برای اینهاست، بقیه به تبع. چنانچه شیعیان به تبع اند. یعنی انبیا هم به تبع وجودشان نسبت به وجود مبارک حضرات معصومین چون اینها تابع اند، مرحومون هستند یا نیستند؟ مرحومون اند. خیلی دقیق است. یعنی اولا و بالذات فقط برای ذوات مطلقه است. بقیه به تبع اینها هستند. چه شیعیانشان چه انبیایی که آنها شیعیان اینها هستند و پیمان از آنها گرفته شده و به تبع آن انبیا شیعیان آن انبیا نسبت به انبیا شکل می گیرد. خیلی زیباست همین روایت. حالا یک دو سه تا روایت دیگر هم من نوشتم ولی از آن عبور می کنیم. روایت پنجاه و هفتم.
«یکی از حضار:» آدرسش را هم می فرمایید
«استاد:» آدرسش را یادداشت نکردم. ما این قدر اینجا جا کم است که می نویسیم. همین ها را هم نصفه نصفه می نویسم فقط که یعنی مدام سه تا نقطه سه تا نقطه می گذارم که جا بشود در اینجا. ببخشید.
«یکی از حضار:» نامفهوم 30:52
«استاد:» بله دیگر در کافی آمده است.
روایت دیگر هم هست. هم خلاصه وسوسه ی شیطان نیست که بخوانم اما در عین حال بالأخره وقت هم کم است. دوستان خودشان رجوع می کنند. مدام نگاه می کنم چقدر هم وقت گذاشتم نوشتم. هم می گویم این همه وقت گذاشتم نوشتم اقلاً بخوانم تا مصرف بشود. وقت هم نامفهوم 31:14 در عین حال از این طرف هم می گویم جلو برویم.
در روایت دیگر می فرماید که … پنجاه و هفتم.
«یکی از حضار:» نامفهوم 31:22
«استاد:» دیگر دیر می شود دیگر. دلمان … آخر متن روایت خودش شیرین تر از نکات ماست.
می فرماید که «عن یحیی بن سالم عن ابی عبد الله علیه السلام قال لما نزل و تعیها اذن واعیة» این آیه شریفه که قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید این مربوط … «هی أذنک یا علی»[18] که این آیه ی شریفه که ﴿لِنَجۡعَلَهَا لَكُمۡ تَذۡكِرَةٗ وَتَعِيَهَآ أُذُنٞ وَٰعِيَةٞ﴾[19] این قرآنی که ما فرستادیم تذکره است برای شما «و تعیها اذن واعیة» اما کدام گوش ظرف این است؟ «تعیها اذن واعیة» آن گوشی که ظرفیت این را پیدا می کند. بعد آنجا پیغمبر می فرماید اذن توست یا علی. گوش توست یا علی. یعنی مرتبه ی اطلاقی قرآن را که می فهمد؟ امیرالمؤمنین است که ظرف قرآن است، اتحاد با قرآن دارد. «تعیها اذن واعیة» امیر مؤمنان گوش شنوای همه ی قرآن است. یعنی هر گوشی به اندازه ی خودش از قرآن بهره می گیرد اما آن گوشی که تمام قرآن در آن جا می شود از جهت آن حقیقتی که دارد القا می کند و می گیرد شنیدن با قبول است نه فقط شنیدن مفهومی، می گوید این گوش توست یا علی. چقدر زیباست. آن وقت به مقداری که انسان ظرف قرآن بشود به تبع آن شنیدن امیر مؤمنان است. یعنی به قدری که ما بهره بگیریم از شنیدن از قرآنمان و بهره ظرفیت پیدا کنیم چون ظرف اطلاقی اوست ظرف های ما که ظرف های محدود می شود چه می شود؟ ظهور و شأن آن ظرف است. لذا هر بار که داریم قرآن گوش می کنیم و چیزی در وجودمان خطوری، حقیقتی، معنایی ایجاد می شود حالمان را باید چه حالی ببینیم؟ داریم با گوش امیرمؤمنان می شنویم به این مقدار خودمان بهره می گیریم. چقدر زیبا می شود. آدم چه احساس نزدیکی با امیرمؤمنان علیه السلام می کند. حالا روایاتی که در این باب هم هست خیلی است.
«عن ابن عباس» ….
«یکی از حضار:» نامفهوم 33:48
«استاد:» بله، عرض کردم که آنها یک ظهورند. یعنی آنجا یک ظهور است
«یکی از حضار:» نامفهوم 34:00
«استاد:» بله دیگر، یعنی همان یک ظهورش آنجا می شود که آنجا جریانی که پیدا کرد و حرکت که صورت گرفت …. حالا در روایت می گوید. همین روایتی که داریم.
«عن ابن عباس قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لعلی بن ابی طالب : یا علی، ان الله امرنی ان ادنیک و لا اقصیک و ان احبک و احب من یحبک» خدا به من امر کرده که «ان ادنیک و لا اقصیک» تو را نزدیک بکنم دور نکنم. این نزدیک کردن و دور کردن مکانی دیگر فقط نیست. مکانی هم یکی از مظاهرش است و هم چنین «ان احبک و احب من یحبک» که من تو را دوست داشته باشم و هر کسی که تو را دوست داشته باشد دوست داشته باشم «و احب من یحبک و ان اعلمک و تعیه» تو را تعلیم بدهم و تو هم ظرف این خلاصه تعلیم قرار بگیری. یعنی آن تعلیم در وجود تو چه بشود؟ محقق بشود چون گاهی تعلیم هست ولی ظرف چه هست؟ نمی گیرد. فاعل فاعل است اما قابل قابل نیست. اینجا «اعلمک و تعی» یعنی هم فاعل در نهایت تام اعلم است هم قابل در نهایت قبول است «و تعیه» تو هم ظرف قبول باشی «و حق علی الله ان تعی» که حق علی الله. جای خوبی را خدا قرار داده برای این قبول «ان تعی، فانزل الله: و تعیها اذن واعیة» که این اذن واعیه را چه کار کرده؟ می گوید این ناظر به حقیقتش و نهایتش تو هستی. «فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: سألت ربی ان یجعلها اذنک»[20] اذن تو را آن اذن واعیه [قرار بدهد]. معلوم است دیگر این اذن فقط این گوش نیست. این گوش صدای ظاهری را می شنود اما گوش قلبی هم هست یا نیست؟ آن هم در کار هست. درست است؟ مراتب دارد. با تمام مراتبش یعنی تمام وجود امیر المؤمنین از جسمش و نفسش و روحش می شود چه؟ شنیدن و ظرفیت پذیری او. همه اش می شود شنیدن. لذا خود شنیدن یکی از مسائل مهم در قرآن است که به ما فرمودند که حتماً مراقبه داشته باشید گاهی قرآن بشنوید. قرآن خواندن خوب است. جزء دستورات هم هست اما شنیدن قرآن هم خوب است. لذا در شنیدن یک حقایقی ایجاد می شود که همیشه با خواندن آن محقق نمی شود. حتی گفتند اگر می خوانید خودتان، جوری بخوانید که بشنوید هم. یعنی خیلی زیباست. بشنوید هم. لذا برای شنیدن احکامی ذکر کردند و بزرگان برای شنیدن دستوراتی دادند در سلوک که گاهی یک کسی بخواند یک کسی بشنود و همان وقتی هم که خودش دارد می خواند می گویند سعی کنید مراقبه داشته باشید که دارید از استاد می شنوید یا از رسول خدا می شنوید یا الآن خدا دارد برای شما می خواند و شما می شنوید. همه ی این دستورات در مراقبات چه آمده که مهم هم هست که شنیدن یک انتقالات بالاتری، یک تمرکز بیشتری را ایجاد می کند که آدمی از راه گوش فربه شود یعنی رشد انسان از راه گوش است. لذا آن عادت بر شنیدن از این نحوه مشاهدات سمعی را به دنبال می آورد که حالا آن هم خودش جای خودش است.
این هم آیه شریفه و روایتی که آمده است. هر چند راجع به این روایات دیگری هم هست. مثلاً در این روایت دارد از امام صادق علیه السلام در همین ذیل این آیه «و تعیها اذن واعیة» «قال: وعت اذن امیر المؤمنین علیه السلام ما کان و ما یکون»[21] ما کان و ما یکون را ظرفیت شنیدن پیدا کرد. ما کان آنی است که محقق شده. ما یکون آنی است که محقق نشده. ما یکون هم شنیدن …. معلوم می شود که این شنیدن فقط صرف خبر نیست. بله ظرفیت پیدا کردن که این مشاهده است. مشاهده ی سمعیه است. در ظرفیت شنیدن که این فقط خبر دار شدن نیست دقت کردید؟ این ظرفی است که از آن ظرف هم آن وقت این جریان پیدا می کند که همان «تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم»[22]. این هم روایت شریف.
در روایت پنجاه و هشتم می فرماید که «عن ابی حمزة عن ابی جعفر علیه السلام قال: نزل جبرئیل بهذه الآیة علی محمد صلی الله علیه و آله و سلم فبدّل الذین ظلموا» در روایت آمده که این «فبدل الذین ظلموا آل محمد حقهم» آن هایی که ظلموا آل محمد حقهم «قولاً غیر الذی قیل لهم فانزلنا علی الذین ظلموا آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم حقهم رجزاً من السماء بما کان یفسقون[23]»[24]. این آیه مربوط به جریان قوم بنی اسرائیل است که اینها وقتی که دستور داده شد به آنها که وارد باب حطه بشوید یادتان هست یا نه در قرآن؟ که آنجا گفت که داخل در باب حطه بشوید در حالی که چه هستید؟ ساجد هم هستید که آن باب حطه را داخل بشوند و دارد که این باب حطه باب ولایت بود. آن وقت باب حطه که اینها سرکشی کرده بودند از قبل و نرفته بودند آن وقت برای اینکه ﴿قُولُواْ حِطَّةٞ﴾[25] بگویید با حطه وارد بشوید، این «قولوا حطة» نه کلام حطه را بگویید، «قولوا حطة» یعنی آن حال تواضع و حال حطه و آن حال پشیمانی نسبت به گذشته که اینها سرکشی کرده بودند و نرفته بودند اینها وقتی خواستند وارد بشوند، اولاً به جای اینکه از جلو وارد بشوند و آن حالت خضوع و خشوع و سرپایین آوردن را در باب ولایت داشته باشند در روایت دارد که با پشت وارد شدند و به جای کلمه و گفتار حطه و تواضع، کلمه ی حنطه را به کار بردند. حنطه یعنی گندم. «فبدل الذین ظلموا» اینها تبدیل کردند چه را؟ آن «قولاً غیر الذی قیل لهم» یک کلامی که این کلام فقط کلام ظاهری هم نبود که «قولاً غیر الذی قیل لهم» چون این کار را کردند آن هم بعد از اتمام حجت های دفعه ی قبل که نکرده بودند و این بار گفتند انجام می دهیم و وقتی به آن … بعد می گوید: «رجزاً من السماء» یک عذابی از آسمان بر اینها …. که در بعضی از روایات دارد تعداد زیاد، ده ها هزار نفر اینها آنجا از بین رفتند با طاعون یا بعضی مریضی هایی که در یک روز برایشان پیش آمد که «رجزاً من السماء» که آن عذابی که از آسمان بر اینها که همان بیماری بود. آن وقت می فرماید که این مصداق تامش کجاست؟ در امر ولایت است که حق اینها را ضایع کردند و با اینکه غدیر بود، با اینکه در غدیر آمدند و قبول کردند اما اینها در وقتی که باید اظهار می کردند «فبدل الذین ظلموا قولاً غیر الذی قیل لهم» لذا خدای سبحان هم می فرماید که برای آنها «انزلنا علی الذین ظلموا رجزا من السماء بما کانوا یفسقون».
حالا روایات این باب هم زیاد است. دوستان رجوع می کنند می بینند که مثلاً امام عسکری علیه السلام می فرماید که «غیروا و بدلوا ما قیل لهم و لم ینقادوا لولایة محمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی و آلهما الطیبین»[26] اینها قبول نکردند، زیر بار نرفتند، اطاعت نکردند. یعنی معلوم می شود قول که می گویند در اینجا قول قبولی است، قول ایمانی است نه قول لفظی یا مثلاً می فرماید که امام عسکری علیه السلام «یخرجون عن امر الله و طاعته» اینها از امر خدا و طاعتش خارج شدند «و هم مَن علم الله تعالی منهم انهم لا یؤمنون» اینها می دانست خدا که اینها ایمان نمی آورند «و لا یتوبون و لا ینزل هذا الرجز علی من علم انه یتوب او یخرج من صلب …» می گوید آن عذاب را بر کسانی که خدا می دانست از صلبشان یک ذریه ی طیبه ای می آید قرار نداد. این هم خیلی جالب است. یعنی عذاب الهی بر کسانی نازل شد که در بیماری و آن مریضی و آن شقاوت تام شده بودند حتی خودشان شقی بودند اما اگر نسلشان ممکن بود خوب، صالح از آن در بیاید، عذاب بر آنها نازل نشد. این هم عجیب است که رحمت الهی تا چند نسل این ها که امکان صلاح اگر در آن بود … لذا بعضی … امیر المؤمنین علیه السلام مثلاً بعضی را می فرماید این فرزند من است از صلب مثلاً فلان. این فرزند من است از صلب فلان که با اینکه صلب دیگری بوده اما امیر مؤمنان می فرماید چه هست؟ فرزند من است از آن صلب یعنی آن «یخرج الحی من المیت» صدق می کند. لذا می بینید عذاب رجز در دنیا بر آنها نازل نمی شود چرا؟ چون امکان اینکه فرزند صالحی از اینها بیاید در کار هست.
این هم خلاصه … چه خدایی داریم واقعاً. چه خدایی داریم. چقدر با صفاست. خوش به حالمان با این خدایی که داریم. واقعاً خوش به حالمان. طوبی لنا با این خدایی که داریم. چه خدایی است. آن آخر آن جلسه ی تفسیر واقعاً می خواستم بگوییم بارک الله به ما، خوش به حال ما با این خدایی که این جور فقط رحمت از او نشئت بگیرد. همه اش خیر از او نازل می شود. خوش به حالمان با این خدایمان و با این مجاری خیری که برایمان قرار داده، انبیا و اوصیا. چقدر انسان باید خوش باشد با این خدا و با این مجاری فیض. عاشق باشد به اینها که اینها همه اش خیر است، همه اش خوبی است، همه اش رحمت است برای ما.
بعد می فرماید که … این هم روایت ادامه دارد که «علم انه یتوب او یخرج من صلبه ذریة طیبة» که «یوحد الله و یؤمن بمحمد صلی الله علیه و آله و سلم و یعرف الولایة لعلی وصیه و اخیه» اینها را عذاب برایشان نازل نکرد تا این فرزندان و این نسل از آنها محقق بشود.
در روایت پنجاه و نهم می فرماید که «عن ابی حمزه ..»
«یکی از حضار:» نامفهوم 45:14
«استاد:» بله دیگر همه ی آنها هست دیگر.
«یکی از حضار:» نامفهوم 45:20
«استاد:» بله دیگر، اگر روایتش را پیدا نکردیم این مؤید همان است که آنجا گفتیم که مالک و امیر مؤمنان در جنگ نهروان وقتی که کشته ها را شمردند اگر یادم باشد نهروان، دیدند تعداد کشته ها …
بله؟
چون نهروان بیشتر کشته ها به دست امیر المؤمنین و مالک کشته شدند در جنگ نهروان. آنجا وقتی شمردند حالا من تاریخ مدرکش را الآن در ذهنم نیست که جنگ نهروان است یا صفین. بعد شمردند دیدند کشته های امیر المؤمنین با کشته های مالک یک اندازه است. بعد خلاصه امیر المؤمنان گفت مالک اینها مهدور الدم بودند درست است. باید هم کشته می شدند اما تو شمشیر را بالا آوردی و کشتی مهدور الدم بودند، مجزی هم هستی، ثواب هم [داری] اما من شمشیرم را بالا آوردم نگاه می کردم. اگر در اعقاب اینها یک صالح امکان داشت که به دنیا بیاید من نکشتم. من این شمشیر را نزدم. یعنی امام معصوم هیچ استعدادی را حتی در اخلاف و نسل های بعد هم ضایع نمی کند. در عین اینکه مهدور الدم است و باید هم کشته بشود ولی به دست دیگران کشته بشود. امام استعدادی را ضایع نمی کند. آن وقت اینجا هم ….
«یکی از حضار:» نامفهوم 46:33
«استاد:» نه دیگر، خدا هم همین جا دارد که … جایی که عذاب است آن جایی که عذاب می خواهد نازل بشود با همین بیان در اینجا دارد که چه هست؟ «رجزاً من السماء» بر کسانی نازل شد که چه بودند؟ در اصلابشان هم … لذا اگر نوح نبی می گوید خدایا عذابت را نازل کن می گوید چهل سال این قوم عقیم شدند قبلش که فرزندی که تا حدود چهل سال داشته باشند دیگر نبود. لذا وقتی هم نوح می خواهد دعا بکند می گوید ﴿لَا يَلِدُوٓاْ إِلَّا فَاجِرٗا كَفَّارٗا٢٧﴾[27] تا این حد محض شدند. درست است؟ که «لا یلدوا» یعنی در نسلشان و اعقابشان این دیگر محوضت محقق شده است. پس امکان دارد که در نسل انسان، انسان این قدر شقی بشود در محوضت که نسل … آنی هم که به دنیا نیامده با اینکه «کل انسان یولد علی الفطرة فابواه یهودانه او ینصرانه»[28] با این حال این قدر این تأثیر قریب به فعلیت بشود که اینها انتخابشان با اراده شان حتماً شقاوت باشد. انتخابشان و … چون حالا یک بحثی را آخر جلسه ی گذشته داشتیم دوستان بعد از جلسه. آن بحث مهم است که انسان هر چقدر به سمت شقاوت می رود شقی تر می شود، قدرت انتخابش کمتر می شود. چرا؟ اراده اش ضعیف تر می شود. چرا؟ به ظاهر اراده اش قوی تر شده است اما انتخاب خوب برای او چه می شود؟ سخت تر می شود. انتخاب بد راحت تر می شود. لذا می بینید در انتخاب بد دارد به سمت فعلیت بالاتر می رود و چون قدرت انتخاب خوب برایش دیگر مدام ضعیف تر می شود تا به حدی که ﴿خَتَمَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ﴾[29] که بشود صفر می شود. چنانچه در رجعت فقط اشقیای محض و سعدای محض بر می گردند. سعیدی شقی نمی شود. شقی ای سعید نمی شود اما در سعادت به تمامیت می رسند سعدا و در شقاوت اشقیا به تمامیت می رسند. پس قدرت انتخاب کم می شود اما اراده در جهت همان فعلیت چیزی که داشت البته قوی تر شده است. مؤمن هم به همین نسبت. یعنی چه؟ یعنی هر چه شرایط ایمان بالاتر می رود، فنای اراده ی انسان در اراده ی حق بیشتر می شود و لذا می بینید قدرت انتخاب بد برایش سخت تر می شود و لذا اراده اش قوی تر شد در جنبه ی آن صلاح اما در انتخاب فساد برایش چه می شود؟ سخت تر می شود. لذا می بینید این اگر می خواهد یک بدی را انجام بدهد خیلی سخت تر از آن کسی است که در اول کار بود. درست است؟ پس هر چه به سمت کمال می رویم کار خوب برای انسان ساده تر می شود و کار بد برای انسان سخت تر می شود. انتخاب انسان نسبت به خوبی راحتر می شود. این هم خودش یکی از مسائلی است که به جای می رسد انسان دیگر اراده اش می شود اراده ی خدا، فنای فعلی، صفتی و ذاتی پیدا می کند. چیزی دیگر از خودش ندارد «و ما تشاؤون الا ان یشاء الله» می شود.
دیگر قسمت نبود روایت پنجاه و نهم را در محضر دوستان باشیم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[4] . الکافي ، ج۴، ص۵۷۵، كامل الزيارات ، ج۱، ص۱۹۷، تهذيب الأحكام ، ج۶، ص۵۴، الوافي ، ج۱۴، ص۱۴۸۵، وسائل الشیعة ، ج۱۴، ص۴۹۰، بحار الأنوار ، ج۹۸، ص۱۵۱
[5] . من لا یحضره الفقیه ، ج۲، ص۶۰۹، عيون الأخبار ، ج۲، ص۲۷۲، تهذيب الأحكام ، ج۶، ص۹۵، المزار الکبير ، ج۱، ص۵۲۳، المحتضر ، ج۱، ص۲۱۵، الوافي ، ج۱۴، ص۱۵۶۶، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۱۲۷، زاد المعاد ، ج۱، ص۲۹۶
[6] . وسائل الشیعة ، ج۲۷، ص۳۴، الفصول المهمة ، ج۱، ص۵۹۵
[9] . الکافي ، ج۱، ص۲۱۹، الأمالي (للمفید) ، ج۱، ص۱۹۶، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۷۱، الوافي ، ج۳، ص۵۴۵، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۱۰۷، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۸۳۹، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۸۴۱، بحار الأنوار ، ج۱۷، ص۱۳۱، بحار الأنوار ، ج۲۲، ص۵۵۱، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۳۴۹،، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۴۲۶، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۴۴۵، تفسير الصافي ، ج۲، ص۳۷۳، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۸۱۷، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۲۶۳
[11] . [الإنسان: 30] ، [التكوير: 29]
[14]. مجمع النورين، المرندي، الشيخ أبو الحسن، ج1، ص215.
[17] . أعلام الدین ، ج۱، ص۴۵۲، بحار الأنوار ، ج۲۷، ص۱۲۳
[20] . شواهد التنزيل ، ج۲، ص۳۷۷، الخصال ، ج۲، ص۵۷۲، بحار الأنوار ، ج۳۱، ص۴۳۲
[21] . بصائر الدرجات ، ج۱، ص۵۱۷، مختصر البصائر ، ج۱، ص۲۰۷، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۴۷۰، بحار الأنوار ، ج۳۵، ص۳۲۶، بحار الأنوار ، ج۴۰، ص۱۴۳
[22] . الکافي ، ج۴، ص۵۷۵، كامل الزيارات ، ج۱، ص۱۹۷، تهذيب الأحكام ، ج۶، ص۵۴، الوافي ، ج۱۴، ص۱۴۸۵، وسائل الشیعة ، ج۱۴، ص۴۹۰، بحار الأنوار ، ج۹۸، ص۱۵۱
[25] . [البقرة: 58] ، [الأعراف: 161]
[26] . قصص الأنبیاء (للجزایری) ، ج۱، ص۲۶۳، بحار الأنوار ، ج۱۳، ص۱۸۲، التفسير العسکری علیه السلام ، ج۱، ص۲۶۰، تأويل الآيات ، ج۱، ص۶۸، تفسير كنز الدقائق ، ج۲، ص۲۱، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۲۲۵، تفسير الصافي ، ج۱، ص۱۳۶
[28] . شرح الأخبار ، ج۱، ص۱۹۰، تصحيح الإعتقادات ، ج۱، ص۶۱، الأمالی (للمرتضی) ، ج۲، ص۸۲، متشابه القرآن و مختلفه ، ج۱، ص۱۵۱، عدة الداعي ، ج۱، ص۳۳۲، عوالي اللئالي ، ج۱، ص۳۵، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۷۱، بحار الأنوار ، ج۳، ص۲۸۱، بحار الأنوار ، ج۵۸، ص۱۸۷،، من لا یحضره الفقیه ، ج۲، ص۴۹، علل الشرایع ، ج۲، ص۳۷۶، الوافي ، ج۱۰، ص۳۵۵، وسائل الشیعة ، ج۱۵، ص۱۲۵، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۶۵، ، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۴۶، بحار الأنوار ، ج۵، ص۲۹۶، الفصول المهمة ، ج۳، ص۲۷۵
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 436” دیدگاه میگذارید;