بحث قرآنی نشئه برزخ و تجرد نفس

سلام علیکم. بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعه و فی کل ساعة ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه أرضک طوعا و تمتعه فیها طویلا. ان شاء الله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم، صلواتی سرداری بفرستید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. ان شاء الله این ایام بر شما مبارک باشد و از تولد نور چشمی امام رضا(ع) که قلب ما همه به خصوص به امام رضا یک توجه ویژه‌ای دارد و یک ارتباط ویژه‌ای دارد ان شاء الله به برکت این مولود که امام ماست و جوان‌ترین امام ما بوده که به امامت رسیده و دوران کوتاه عمر ایشان که ظالمان نگذاشتند، ان شاء الله از برکت وجودی ایشان بهره‌مند باشیم و توجه ایشان به ما معطوف باشد و معرفت ولایت و معرفت ربوبیت و رسالت شامل حال ما باشد به برکت این کولود و پدر بزرگوارشان ان شاء الله یک صولات بلندتر بفرستید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

یک تتمه‌ای از بحث تجرد نفس باقی مانده بود که آن را عرض میکنیم بعد آیه بعدی را وارد می‌شویم. اگر این صدای ما هم امروز یک مقدار دل‌خراش است، نکره بوده انکر شده، ببخشید بالاخره شما. تحمل این هم از جزء مصائب است. و ان شاء الله جزء اطلاعاتی باشد که صبر بر آن بر شما ان شاء الله خدا اجر بدهد ان شاء الله. این هم بالاخره یک مصیبتی است. مصیبت‌ها هر کدامش یک جوری است. این هم مصیبت گوش آدم است که باید آزرده بشود. در این آیه شریفه که تتمه‌ای از بحث تجرد نفس مانده بود که فرمودند ایشان که آیاتی هستند که کیفیت تعلق را بیان می‌کنند. کیفیت تعلق نفس به بدن را؛ یا روح به بدن را. که حالا این بیانش چه تفوتی می‌کند اینجا جایش نیست. کیفیت تعلق را بیان می‌کند. دو سه تا از آیات را خواندن که به سرعت می‌گذریم. مِنۡهَا خَلَقۡنَٰكُمۡ[1]؛ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِن صَلۡصَٰلٖ كَٱلۡفَخَّارِ١٤[2] که حقیقتا نفس انسان از بدن زاییده شده. اما آیا هر زاییده‌شدنی به معنای این است که آن که این را زاییده علت برای اوست؟ و علت تامه اوست؟ عرض کردیم که اخس با سین به معنای پست نمی‌تواند علت برای اشرف باشد. اما می‌تواند شرط، مقدمه و معد برای اشرف باشد. لذا اینکه از نطفه حرکت شروع می‌شود، به علقه و مضغه و لحم و عظام در حقیقت کشیده می‌شود، تا به نفخ روح در حقیقت کشیده می‌شود، این مراتبی که ذکر می‌شود همه اینها، قبلی، معد برای بعدی است. و الا بعدی افاضه است. چون اشرف از قبلی است. همیشه بعدی افاضه است. این فقط در انسان هم نیست. در یک دانه که به سمت نبات حرکت می‌کند و رشد می‌کند، از این مرتبه دانه تا نبات می‌شود افاضه بعد افاضه است. لحظه‌ای بعد لحظه افاضه است. حالت قبلی ماده و معد می‌شود. استعداد می‌شود صورت و ماده قبلی برای افاضه مرتبه بعدی. این را داشته باشید به عنوان یک اصل کلان در عالم. که دائما عالم در حال افاضه است که مرتبه بالاتر کامل‌تر از مرتبه پایین‌تر است. دقت می‌کنید؟ پایین‌تری علت نیست برای بالاتری. در جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء بودن نفس هم همین مساله صدق می‌کند. حتی در علم و تحصیل علم. این گونه نیست که علم قبلی ما علت برای علم بعدی ما باشد. درست است که صغری و کبری و نتیجه را به دنبال می‌آورد، اما نتیجه به طور اجمال در قبلی‌ها بود. اینکه به نحو تفصیل محقق می‌شود افاضه است. لذا علم هم افاضه است. قدرت هم در این حالت افاضه است. حیات هم و مراتبش افاضه است. کمال بعد کمال افاضه است. ولی لحظه قبل معد است. لذا گرچه وصالش نه به کوشش دهند هر قدر ای دل که توانی بکوش.[3] این کوشش به معنای معد است. به معنای رفع مانع است. به معنای شرط است. نه به معنای علت. علت نیست. قطعا علت نیست. این یک حقیقت مسلم است که قبلی‌ها علت برای قرب و بالاتر رفتن و کمال بالاتر نمی‌توانند باشند. چون اخس‌اند. نمی‌توانند علت برای اشرف باشند. اما می‌توانند معد باشند؟ می‌توانند به معنای رفع مانع باشند؟ می‌توانند به معنای ایجاد شرط باشند؟ البته می‌توانند به این عنوان. در نگاه وسطی می‌توانند. حالا یک نگاه عالی‌تر هم هست از این ادق است. ولی در نگاه دقیق می‌تواند اینها به این گونه باشد. خوب در اینجا می‌فرماید که: خلق الإنسان من صلصال کالفخار. حالا دیگر قشنگ دستتان است که انسان خلق می‌شود از صلصال کالفخار، از آن گل پوسیده در حقیقت آن گل چسبنده، این به چه معناست؟ به معنای این است که او شرط برای این است. معد برای این است. نه اینکه خلق انسان به معنای اینکه انسان علت تامه‎‌اش صلصال کالفخار باشد. درست است؟ من صلصال کالفخار. و قال تعالی: وَبَدَأَ خَلۡقَ ٱلۡإِنسَٰنِ مِن طِينٖ٧[4]. آغاز کرد خلق انسان را از طین. این ببینید همه اینها الانسان. الانسان. همه اینها الانسان. ثُمَّ جَعَلَ نَسۡلَهُۥ مِن سُلَٰلَةٖ مِّن مَّآءٖ مَّهِينٖ٨[5]. البته نسلش از ماء مهین است. وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن سُلَٰلَةٖ مِّن طِينٖ١٢ ثُمَّ جَعَلۡنَٰهُ نُطۡفَةٗ فِي قَرَارٖ مَّكِينٖ١٣ ثُمَّ خَلَقۡنَا ٱلنُّطۡفَةَ عَلَقَةٗ فَخَلَقۡنَا ٱلۡعَلَقَةَ مُضۡغَةٗ فَخَلَقۡنَا ٱلۡمُضۡغَةَ عِظَٰمٗا فَكَسَوۡنَا ٱلۡعِظَٰمَ لَحۡمٗا ثُمَّ أَنشَأۡنَٰهُ خَلۡقًا ءَاخَرَۚ .[6] که داشتیم این را عرض می‌کردیم گمان کنم جلسه گذشته که به اصطلاح وقت تمام شد؛ که قبلی‌ها را خلقنا، خلقنا، خلقنا، همه به خدا منسوب است. چرا؟ چون افاضه است. چون دائما این مجاز نیست که خلقنا بفرماید او سبب این شد، من نسبت به خودم می‌دهم. حقیقتا به خدا منسوب است. چون اخس و خسیس نمی‌تواند علت برای اشرف و شریف بشود. درست است؟ پس او می‌تواند معد باشد. اما چه کسی خلق را محقق می‌کند؟ چه کسی مرتبه بالاتری را ایجاد می‌کند؟ خدای تبارک و تعالی این خلق را ایجاد می‌کند. افاضه است. آن وقت یک تفاوتی است که در مراحل قبلی همه فرمود خلقنا خلقنا. یک دفعه تعبیر عوض شد فرمود أنشأنا. این مرحوم علامه می‌فرماید که در خلقنا ها نشان می‌دهد هر مرتبه بالاتری نسبت به مرتبه پایین‌تری که خلقنا بوده، یک تجانس و تشابهی در مرتبه قبلی با بعدی یک تجانسی بوده. تشابهی بوده. که این دو تا خلقنا. اما در آنجایی که می‌فرماید أنشأناه خلقا آخر، تعبیر عبارت و تغییر عبارت و تغییر سیاق در بیان نشان می‌دهد که بین این مرتبه و مرتبه قبل تجانس و تشابه مثل سابق نیست. نه اینکه هیچ تشابهی نباشد. که امکان ندارد بدون تشابه. اما تشابه مثل سابق نیست که ما به ازای هر مرتبه‌ای یک چیزی در آن مرتبه قبل ما به ازایی داشته باشد. نه این گونه نیست. لذا این مرتبه تجردی است. آن مراتب مادی هستند. درست است؟ هرچند آن مرتبه مادی یک تشابهی با این تجرد دارد اما یک تشابهی. نه اینکه تجانسی در ارتباط باشد که با سابق‌ها تفاوت می‌کند. لذا این مرتبه، أنشأناه خلقا آخر، یک تحول اساسی است. یک در حقیقت مرتبه دیگری است غیر از آن مراتبی که پشت سر هم بود. هرچند آنها هم از این بوده. کم نبوده. اما این خیلی عظیم‌تر است که أَنشَأۡنَٰهُ خَلۡقًا ءَاخَرَۚ فَتَبَارَكَ ٱللَّهُ أَحۡسَنُ ٱلۡخَٰلِقِينَ١٤[7]. که این خلق آخر که ایجاد شد، أحسن الخالقین هم تبارک الله أحسن الخالقین. که این همه مراتب خلق به خصوص این مرتبه آخر. فأفاد أن الإنسان لم یکن إلا جسما طبیعیا. ابتدا و آغازش جسم طبیعی است. نطفه یا صلصال کالفخار. يتوارد عليه صور مختلفه متبدله. صورتی بعد صورت وارد می‌شود بر این،  ثم أنشأ الله هذا الذي هو جسم جامد خامد. وقتی که این جسم طبیعی خامد بدون حیات بوده، خمود بوده و جامد بوده، خلقا آخر ذا شعور و إرادة، يفعل أفعالا. اینکه می‌گوید خامد وجامد بوده به نسبت این مرتبه حیات جامد و خامد بوده. و الا خود جمادات وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمۡدِهِۦ[8]. حیات جمادی را دارند؛ اما این مرتبه حیات که أنشأناه خلقا آخر، در آن رتبه قبلی نبوده. لذا به این نسبت او به این نسبت می‌شود جامد و خامد. نسبت را رعایت بکنیم. مطلق، جامد و خامد نیست. بلکه همه مراتب حیات دارند. منتها حیات مناسب مرتبه خودشان. بعد می‌فرماید که: ذا شعور و إراده، به اصطلاح خلق آخری که آن خلق آخر شعور و اراده دارد. یفعل أفعالا من الشعور و الإرادة و الفكر و التصرف في الأكوان، و التدبير في أمور العالم بالنقل و التبديل؛ این همه قدرت مربوط به این انسانی است که مرتبه تجردی و مرتبه مادی را دارد؛ بالنقل و التبدیل و التحويل إلى غير ذلك مما لا يصدر؛ اینها امکان ندارد صدور پیدا کنند: عن الأجسام و الجسمانيات. از جسم و جسمانی این همه تبدیل و تغییر امکان‌پذیر نیست. فلا هي جسمانية؛ پس روح انسان و آن نفس انسان جسمانی نیست. و لا موضوعها الفاعل لها. و همچنین در حقیقت این به اصطلاح موضوع در حقیقت آن هم نیست که فاعل برای آنها؛ این در حقیقت جسم و جسمانیت باشد. پس نفس انسان جسمانی نیست. و لا موضوعها؛ موضوع افعال جسمانی هم باز نفس نیست. موضوعشان آن نیست. بلکه در حقیقت این نفس انسانی خودش چه هست؟ خودش در حقیقت به اصطلاح یک حقیقتی است که فاعلیت دارد. خودش موضوعیت دارد. دقت می‌کنید؟ فقط موضوع افعال جسمانی نیست. خوب این یک نکته‌ای که تا اینجا بیان کردن ایشان. جای بسط دارد این مساله. منتها یک قدری دلمان می‌خواهد که عبور کنیم. حالا این چرا دلمان هم می‌خواهد عبور بکینم چون بحث می‌ترسم ورودش تخصصی بشود. من دوست دارم. در حقیقت میل نفسانی من به این هست که این بحث را بسطش بدهیم. چون خیلی هم برایش در ذهنم الان رژه می‌رود. مصادیق و حرف‌های متعددی و آیات دیگری وارد می‌شود. اما دارم با میلم خلاصه مبارزه می‌کنم. این هم از مصادیق مخالفت نفس است دیگر. که این جا را عبور بکنیم تا به مرتبه بعدی برسیم. شاید مرتبه بعدی و بعدی‌ها، خودش کم کم این را بهتر آشکار بکند. حالا این که گفتم یعنی سوال هم دوستان نمی‌کنند دیگر. یعنی دست‌ها دیگر بالا نمی‌رود برای سوال. درست است؟

خوب در قسمت بعدی همین بحث می‌فرماید: فالنفس. این تحمل صدای ما خودش بیشتر از این بسطش را نخواهید که بگذارید یک مقداری جلود برود بلکه متن را توجه بکنید از صدا غافل بشوید. فالنفس بالنسبة إلى الجسم الذي ينتهي أمره إلى إنشائها؛ نفس به نسبت به جسم، الذی ینتهی امر جسم إلی إنشاء نفس؛ یعنی جسم در نهایتش به انشاء نفس منجر می‌شود. درست است؟ یعنی جسم وقتی ادامه پیدا می‌کند جسمی که از نطفه یا صلصال کالفخار آغاز شده بود، فالنفس بالنسبة إلى الجسم الذي، جسمی که یعنی آن الذی به اصطلاح مربوط به جسم است. الذی آن جسمی که ینتهی امر جسم إلی إنشاء نفس. ینتهی إلی إنشاء نفس. انشاء نفس آیا توسط جسم صورت می‌گیرد انشاء؟ یا نه ینتهی أمره إلی إنشاء النفس. فاعل انشاء جسم نیست. أنشأناه ما انشاء کردیم او را خدا می‌فرماید. درست است؟ پس فاعل انشاء جسم نیست. اما ینتهی امر الجسم إلی چه؟ إلی انشاء نفس. درست است؟ این را توجه داشته باشید. الی انشاء نفس. – و هو البدن الذي این به اصطلاح جسم، این هو برمی‌گردد به جسم. و هو البدن الذی تنشأ منه النفس، نفس از او نشأت گرفته. نشأت‌گرفتن عرض کردیم غیر از این است که بگوییم علت تامه‌اش جسم است. نشأت گرفتن می‌تواند به عنوان علت قابلی باشد. می‌تواند به عنوان علت مادی باشد. این در حقیقت نشأت گرفتن صدق می‌کند که از او نشأت گرفته. یعنی آن خودش کم نیست که این قابلیت در آن بوده که این حرکت جوهری در حقیقت او را به أنشأناه خلقا آخر تبدیل بکند و الا هر چیزی که به هر چیزی قابلیت تبدیل ندارد. این باید استعداد در آن جسم باشد تا مجرد شود. خاک می‌خواهد مجرد بشود جزء عظیم ترین کیمیاگری است که در حقیقت خدای تبارک و تعالی در عالم می‌کند. لذا احسن الخالقین را، تبارک الله احسن الخالقین را اینجا فرمود. که أنشأناه خلقا آخر که خاک می‌خواهد مجرد بشود. خاک خاک است در عالم. مجرد هم مجرد است در عالم. اما در جایی خاک می‌شود مجرد. اینکه در جایی خاک می‌شود مجرد، این تبدیل و این تغییر محقق می‌شود، جزء عظیم ترین انشاءات الهی است که ابداعی است. و لذا تبارک الله احسن الخالقین را اینجا فرمود. و این نحوه‌اش، تحلیلش، که چطور خاک کی‌شود بشود مجرد، این از عظیم ترین و سنگین ترین حقایق است. که حالا اینجا ایشان اشاره می‌کند. و هو البدن الذي تنشأ منه از آن بدن النفس. نفس نشأت می‌گیرد. بمنزلة الثمرة من الشجرة و الضوء من الدهن منتها بوجه بعيد. چطور آتش، نور، از روغن چه می‌شود ساتع می‌شود، وقتی روغن زیتون را آن فتیله را در آن قرار می‌دهند آتش می‌زنند، آتش از چه نشأت گرفته؟ از این روغن. همان طوری که علل مختلفی در کار است تا این نور محقق بشود؛ فتیله باید باشد؛ نمی‌دانم هوا باید اکسیژن باشد؛ آن روغن هم باید باشد؛ اگر ما نسبت می‌دهیم این را به روغن، درست است؟ این به لحاظ یکی از علل اوست. که در حقیقت این نور، نوری که از این آتشی که محقق می‌شود، نوری که ایجاد می‌شود، که نور چقدر لطیف است؟ چقدر نور لطیف است؟ نشأت گرفته از آن روغن. آن جسمانی و مادی بوده و این نور هم با اینکه جسم لطیف است و انرژی است، اما از همان او نشأت گرفته بوده. می‌گوید این به وجه بعید نگاه بکنید، یا ثمره از شجره. درخت خشکیده در اوایل بهار، یک دفعه می‌بینید این همه شکوفه؛ این همه شکوفه؛ که آن اصلا آدم از این شاخه های خشکیده، این همه لطافت نشأت بگیرد خیلی تعجبی است. که فاطر است. غیر از خالق اینجا می‌شود فاطر؛  که فطر. شکافت در حقیقت. خلقی که با شکافتن همراه است. شکافتن بی سابقه. یعنی اگر کسی تعبیر علامه حسن زاده حفظه الله این بود اگر چند میوه چند درخت را جلوی ما بگذارند تا به حال اینها را به درختش ندیده باشیم، درختان را هم اینجا جلوی ما قرار بدهند، بگویند این میوه را به درختش ملحق کن. تا به حال ندیده باشیم. نه اینکه دیده باشیم حالا بخواهیم تقلب کنیم. ندیده باشیم. برای ما در نگاه اولی در همین حالت بصری امکان ارتباط بین میوه ها و این در حقیقت درخت ها نیست. نمی‌دانی آیا مثلا انار را باید به یک درختی که برگش پهن است نسبت بدهیم یا به درختی که برگش نازک است؟ آیا باید مثلا انجیر را به یک درختی که برگش پهن است نسبت بدهیم یا به درختی که برگش نازک است؟ آیا باید مثلا یک میوه بزرگ را به یک درخت بزرگ نسبت بدهیم یا به یک به اصطلاح چه؟ به یک درخت، بوته کوچک؟ درست است؟ اینها در ابتدا تا ندیده باشیم قدرت نداریم. بعضی چیزها بله ممکن است یک کسی بگوید قطعا یک میوه بزرگ امکان ندارد از یک درخت بزرگ؛ نمی‌ایستد. می‌گوییم خوب این درخت کوتاه تری ممکن است باشد. یا نوعی برای حفاظت این تدبیر شده باشد که در این درخت این حفظ بشود. چنانچه ممکن است یک میوه کوچکی مثل انجیر، بر یک درخت بزرگی در حقیقت چه باشد؟ محقق باشد؛ با آن برگ های پهن؛ با آن در حقیقت ساقه های کشیده. اما میوه اش یک میوه چه باشد؟ خیلی کوچکی باشد. لذا در نگاه اولی ما نمی توانیم الحاق ایجاد کنیم. سیب و انار و گلابی و مثلا آلو و نمی دانم اینها را ببینیم به کدام یک از اینها می شود ملحق کرد؟ ممکن است البته در تحت نظم آزمایشگاهی دقیق و خیلی پیچیده آن هم خلاصه بعد از تحقق، آدم بتواند یک نسبت هایی که حتما هم هست بین اینها ببیند. اما این بعد از خلاصه رابطه هاست. و الا قبل از رابطه ها به این سادگی این ثمره و شجره رابطه شان آشکار نیست. لذا این نسبت روح به بدن که از بدن زاییده می شود یک نسبت بعیدی از ثمره است که از شجره زاییده می شود. که آن با اینکه سنخ او و شبیه او از جهت ظاهری نیست اما میوه او محسوب می شود. البته قطعا شباهت بین میوه و شجره محقق است. اما این به اصطلاح تشابه را ما در نگاه اولی و ابتدا نمی توانیم بیابیم. نمی توانیم الحاق ایجاد بکنیم. درست است؟ لذا می شود فطر. این می شود فاطر. این می شود مظهریت فاطر. لذا ایشان می فرماید با یک نسبت بعید. نه اینکه این دو تا جسم اند، دو تا ماده اند، منتها دو تا ماده ای که یکی لطیف تر از دیگری است فقط. اما در اینجا مجرد و مادی است. به همین نسبت تفاوت بین اینجا شدید تر می شود. اما این مجرد فطر ثمره این بدن است. این مجرد این نفس ثمره چیست؟ این بدن است. این میوه این بدن است. این نور این دهن است. دقت می کنید؟ این به عنوان نسبت و یک راهی برای ورود و آغاز راه و شناختن و نزدیک شدن و استینا است، البته خوب است. به عنوان استینا است. انس بگیرد ذهن. که امکان پذیر است که تشابه زیاد نباشد. اما این از او باشد. به عنوان انس در ذهن خوب است.

یکی از حضار: نامفهوم 20:28

استاد: نه. در هر کمالی گفتیم که معد بودن شباهت است دیگر. ثمره با شجره فکر می کنید غیر از این است؟ من عرض کردم شما در بذر هم که درخت می شود همین مساله است. لذا ثمره هم که از شجره به دست می آید همین مساله است. اما یک شباهتی هست یا نیست؟ یک رابطه ای هست یا نیست؟ هر ثمره ای که از هر شجره ای بیرون نمی آید که. هر نطفه ای که تبدیل به انسان نمی شود. نطفه انسان تبدیل به انسان می شود. باید در آن نطفه استعداد این باشد. این همان خودش شباهت است. درست است؟ آماده این، مستعد ان باید باشد. مسیر باید به این سمت[باشد]. البته اینها شباهت است. یعنی در عین اینکه افاضه است این شباهت هم محفوظ است. بی رابطه نیست. لذا نسبت نفس و بدن هم در عین اینکه شباهت محفوظ است استعداد نفس در بدن هست، دقت می کنید؟ اما انشاء است. این خودش یک حرف دقیقی است. این رابطه هست. شباهت هست. اما انشاء هم هست. چون امکان ندارد خسیس علت برای عالی باشد. نه در فقط انسان است. بلکه در همه عالم وجود است. در همه عالم وجود این حرکت کمالیه انشاء بعد انشاء الهی است. و الا به این گونه نیست نیست که قبلی علت برای بعدی باشد به نحو علیت تامه. امکان ندارد. خوب با این نگاه خیلی بحث دقیق می شود. جای نگاه دقیق و پیگیری بیشتر را دارد. و بهذا يتضح؛ می گوید با همین بیانی که اینجا کردیم؛ خیلی مختصر حرف زده اما خیلی فرمایش فرمودند. و بهذا یتضح كيفية تعلقها(نفس) بالبدن را ابتداعا؛ ابتداعا یعنی بدعا. بدعا به معنای در حقیقت آن ابداعا. به معنای اینکه چگونه این ابداع محقق شد. که نفس از بدن زاده شد. درست است؟ این جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء  بودن بدن. پس معنای جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء بودن هم به معنای اجمالی اش. به یک اشاره اینجا آشکار شد. البته مطلب باید یک جلد خلاصه هشت اسفار را خواند تا کتاب نفس. تا معلوم بشود حقیقت این ابداع به چه معناست. این حالا نحو اجمالی می شود این را در دو خط بیان کرد. که کیفیت تعلقش به بدن چگونه است. ثم بالموت؛ در ابتدا چگونه ایجاد شد. ثم بالموت تنقطع العلقة؛ چطور با موت این علقه چه می شود؟ برچیده می شود. چنانچه میوه از شجره چه می شود؟ یک جایی می رسد که جدا می شود. کسی هم نچیند او خودش چه می شود؟ جدا می شود. چون دیگر آن استعدادی که در شجره بود که سبب می شد کمال بعد کمال برای این میوه ایجاد بشود، وقتی به پایان می رسد، از آنجا به بعد بودن با درخت برای او دیگر آفت است. لذا سبب می شود که زودتر از بین برود، وقتی که با درخت بعد از فعلیت های بقیه حفظ باشد، لذا آفت، نحوه جدا شدن هم به همین نسبت است. لذا دیگر استعدادی در بدن برای کمال نفس باقی نمانده. حالا چه به اینکه این استعداد در طریق این به فعلیت رسیده شده باشد، چه این استعداد در طریق شقاوت و آن در حقیقت سقوط این نفس به فعلیت[رسیده باشد]. استعداد هایش به فعلیت رسیده. لذا با به فعلیت رسیدن، نفس از بدن جدا می شود. مثل اینکه میوه از شجره چه می شود؟ جدا می شود. لذا این جدا شدن نفس است. منتها ما احساس نمی کنیم خودمان. چون ما در حقیقت فعلیت بعد فعلیت را در وجودمان این را نمی یابیم خودمان. دقت می کنید؟ لذا این نیافتن دلیل بر این نیست که نفس از بدن جدا نمی شود. لذا در بیان دقیق به اینجا می رسیم که نفس از بدن جدا می شود. ان شاء الله در آن مسفورات بعدی و حرف های سنگین تر و دقیق تر که نفس از بدن جدا می شود. بعضی ها می گویند نه؛ بدن در حقیقت کشش ندارد. قالب فرو می ریزد و نفس جدا می شود. اما در نگاه دقیق بیان می شود که در حکمت متعالیه که نفس جدا می شود. یعنی نه از باب ناچاری و مجبوری برود. نه. اختیارا او می رود. دقت می کنید؟ منتها نه اختیاری که ما خودمان اختیار بکنیم هرگاه بخواهیم برویم. نه. این طور نیست. یک بحث دقیق تری را دارد. لذا می فرماید که چطور تعلق گرفت به بدن نفس؟ و چطور جدا می شود؟ می گوید این جزء دقایق ابداعی عالم است که چطور تعلق گرفت و چطور هر دو با هم ناظر با همدیگر است. و یک نظیر ساده ترش در خواب و بیداری است. که چگونه. این هم یک نظیر دیگرش است. که کما تنامون چه؟ تموتون. و کما تستیقظون تبعثون.[9] همچنان که در حقیقت می خوابید می میرید. یعنی در خوابیدن یک نحوه جدا شدن علقه نفس از بدن است. منتها به نحو ضعیف. به نحو ضعیف. که علقه به تمامه منقطع نشده. اما وقتی که انسان می میرد علقه به تمامه منقطع شده. یعنی در خوابیدن یک رزمایشی برای مردن است. هر خوابیدن یک رزمایشی برای مردن است. لذا می فرماید: ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ حِينَ مَوۡتِهَا وَٱلَّتِي لَمۡ تَمُتۡ فِي مَنَامِهَاۖ[10]. آن کسی که در منامش در حقیقت نمی میرد، او البته در حقیقت چه می شود؟ او ارسال می شود روحش و نفسش، و برمی گردد و تعلقش تام می شود به بدنش دوباره. لذا می فرماید که: و تبطل المسكة؛ در موت این مسکه و پیوند چه می شود؟ باطل می‌شود. این پیوندی که بین روح و بدن بود، تبطل این مسکه. فهي في أول وجودها؛ چقدر جالب است! در اولین مرتبه تعلق، نفس با بدن خیلی نزدیک هم هستند. افق نفس به بدن خیلی نزدیک است. لذا فهی فی أول وجودها، عین بدن است. چون تازه از این چه شده؟ نشأت گرفته دیگر. این تعبیر خیلی تعبیر زیبایی است. ثم تمتاز بالإنشاء منه؛ با انشاء یعنی آنکه عین بدن است، یعنی آن استعدادش. چون می دانید مرحوم آخوند این را بیان کرد که استعداد هر چیزی با فعلیتش یک حقیقت واحده است. یک حقیقت واحده پیوسته است. درست است؟ در نهایه هم بود. این را داشتیم؛ که این یک حقیقت واحده پیوسته است. لذا می توانیم بگوییم که بدن با نفس متحد است و عین است در مرتبه اول که استعداد است. درست است؟ و جدا می شود در مرتبه فعلیت بعد فعلیت. درست هم هست. چون این یک حقیقت کشیده است. کشیده شده پیوسته است که اولین مرتبه استعدادش آخرین مرتبه فعلیت بدن است. آخرین مرتبه فعلیت بدن می شود اولین مرتبه استعداد نفس انسانی. درست است؟ آخرین مرتبه فعلیتش یعنی اینکه می تواند خودش را به عالم تجرد برساند دیگر. مرز عالم جسم است. در ایم مرتبه مرز عالم جسم است. و او ابتدای عالم تجرد است. درست است؟ اما منتها این رابطه ادامه دارد تا اینکه در افعالش نفس استفاده می کند از این، تا به اینکه کلا از عالم اجسام و ماده و استعداد خارج بشود نفس. دیگر آن مرزی است که هیچ فعلش هم جسمانی نیست. اینجا ذات تجردی اش محقق شده؛ اما فعلش جسمانی است و واسطه ضعفی که هنوز دارد. این ضعف هم یک برکت است. یعنی این ضعف هم برای انسان یک برکت است. چرا برکت است؟ چرا این ضعف برای انسان، توان و قوت و منه است؟ چون انسان به واسطه این استعداد می تواند عالی ترین مدارج را طی بکند. لذا محیی‌الدین یک بیانی دارد می‌گوید که: عالم دنیا، عظیم‌ترین عالم وجود است. چون در او منهای بی نهایت شقاوت تا مثبت بی نهایت سعادت امکان پذیر است. ولی در عوالم بعدی دیگر این امکان پذیر نیست. یا انسان به سمت منهای بی نهایت است در عالم در حقیقت جهنم، دقت می کنید؟ یا به سمت مثبت بی نهایت است. وجود از دوران برزخ یک طرفه می شود. یعنی از لحظه مرگ انسان چه می شود؟ نصف آنچه که برایش امکان پذیر بود در شقاوت یا سعادت از او منتفی می شود. تثبیت می شود وجود دیگر. دقت می کنید؟ این عالم دنیا با همین استعدادش عظیم ترین عالم وجود است از جهت اینکه انسان می تواند چه کار بکند؟ در این حیطه بالا و پایین برود. نه اینکه عظیم ترین است از حهت سعه وجود و فعلیت. نه! از جهت استعداد عظیم ترین عالم وجودی است که نظیر ندارد. هرچند نسبت عالم جسم نسبت به عالم ملکوت کحلقه فی حلقاته. اما این حلقه، حلقه ناقلایی است! این همه در حقیقت آوازها از شه بود! این در حقیقت تمام آن کمالات بعدی، مبدا و منشاش پادرزمین بودن انسان است. اینکه انسان پایش چیست؟ در این زمین و این استعداد قرار دارد. لذا همه اینها می شود که از افق ملک پران بشود، و می تواند که چه بشود؟ در ارضین ثقل فرو برود. ٱثَّاقَلۡتُمۡ إِلَى ٱلۡأَرۡضِۚ[11]  بشود. همه اینها به واسطه این برکت عالم دنیاست که متجر أولیاء الله است. الدنیا متجر أولیاء الله[12] است؛ همچنان که در حقیقت می شود چه باشد؟ مجر و تجارت خانه شقاوت و شیاطین باشد. خوب تمتاز بالإنشاء منه؛ در همان مرتبه اول انشاء امتیاز ایجاد می شود. أنشأناه خلقا آخر. درست است؟ بلا فاصله غیریت محقق شد. اما با عینیت. با حفظ عینیت. سپس ثم تستقل عنه بالكليه؛ کم کم از او به کلیت جدا می شود. آن لحظه مرگ. فهذا ما تفيده الآيات الشريفة المذكورة بظهورها: و هناك آيات كثيرة تفيد هذه الحقيقة بالإيماء و التلويح، يعثر عليها المتدبر البصير، و الله الهادي.[13]  که ان شاء الله این بحث را باز هم ایشان دارد در مباحث دیگر. باز هم خواهد آمد.

قوله تعالى؛ این آیه شریفه من امروز دلم این آیه شریفه را می خواست بحث بکنیم نه که آن آیه کم باشد و به اصطلاح مطالبش کم باشد می خواستیم به ایماء و اشاره گذر کنیم. اما خوب قسمت اعظم وقت رفت. قوله تعالی در ادامه آیاتی که بود می فرماید که: بسم الله الرحمن الرحیم وَلَنَبۡلُوَنَّكُم بِشَيۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ وَٱلۡجُوعِ وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَنفُسِ وَٱلثَّمَرَٰتِۗ وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِينَ ١٥٥ ٱلَّذِينَ إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِيبَةٞ قَالُوٓاْ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ ١٥٦ [14]؛ اولین نکته که من می خواهم عرض بکنم که می فرماید خدای تبارک و تعالی: وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ درست است؟ و بشر الصابرین. اینکه می فرماید اینجا، آیا بیان این حقیقت برای ما هم در نظام تربیتمان امکان [دارد]؟ چون این را می گوید خدا نظام تربیتی من این گونه است؛ که مردم را چه کار می کنم؟ مبتلا می کنم. در نظام تربیتم به چند چیز. به خوف؛ به جوع؛ به نقص اموال؛ به نقص انفس؛ به نقص ثمرات؛ با این کار بشر الصابرین. من صبر مردم را بیرون می ریزم. به فعلیت می رسانم. درست است؟ یعنی کمال برای آنها ایجاد می کنم. با فعلم با مردم گفت و گو می کنم. به جای اینکه من به مردم بگویم صبور باشید چه کارشان می کنم؟ می اندازمشان در سختی بعد اینها چه می شوند؟ صبور می شوند. چقدر دقیق و جالب است. یعنی ببینید به مردم نمی گوید مردم صبور باشید. یک بحثی را قبلا عرض کردم از علامه که ایشان می فرمودند در نگاه قرآنی قاعده این است که اعتقاد اجمالی اول ایجاد می کند. یعنی انسان مومن به اعتقاد اجمالی به دین معتقد می شود. سپس او را وارد نظام احکام و اعمال و افعال می کند؛ یعنی دعوت می کند حالا افعال مختلفی را برایش ایجاد می کند. بعد از این چه کار می کند؟ از طریق این اعمال و افعال و به اصطلاح این سختی ها و راحتی ها و افعال الهی با او و اوامر و نواهی که همه اینها جزءش است همه اینها، او را به اعتقاد تفصیلی می کشاند. پس ما در مقام بیان اعتقاد تفصیلی اگر بخواهیم از خدا الگو بگیریم در قرآن آن طوری که مرحوم علامه استفاده می کند این گونه نیست که کلاس درس از ابتدا بگذاریم عقاید را تفصیلا برای به اصطلاح متعلم و متربی بیان بکنیم. بلکه ابتداء به نحو اجمالی اعتقاد به معاد و توحید را ایجاد می کنیم و رسالت را، درست است؟ به نحو اجمالی. به نحو اجمالی خیلی ساده است. یعنی به نحو اجمالی الان همه در حقیقت اینهایی که در مملکت اسلامی هستند به نحو اجمالی اش را دارند. یعنی این دیگر الان در این مرتبه بیان نمی خواهد. در مرتبه ای که این مرتبه محقق است او را باید حالا با افعال و اعمال و ارتباطات و مسائل مختلف چه کار کرد؟ در صحنه عمل اعتقاد تفصیلی را ایجاد کرد. یعنی وقتی که او می رسد در سختی ها، وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ و بشر الصابرين حالا اینجا صبر را. بعد دنباله بشر الصابرین می فرماید چه؟ الذین إذا أصابتهم مصیبه قالوا إنا لله و إنا إلیه راجعون. این إنا لله و إنا إلیه راجعون یک اعتقاد تفصیلی است. که مالکیت مطلقه حضرت حق را بر عالم وجود باید کسی فهمیده باشد و این را یافته باشد تا این طور تسلیم باشد و صبور. دقت می کنید؟ این را چه گونه ایجاد کرده؟ می گوید بشر الصابرین. در اینها صبر می کند. این صبر او را به سمت اعتقاد تفصیلی که یافت مالکیت حقیقی حضرت حق است که او مالک علی الاطلاق است. لذا هر کاری دلش بخواهد با من می تواند بکند. و هر کاری هم که می کند در جهت چه هست؟ کمال من است. چون خیر من را می خواهد. می رساند او را به اینجا. این یک نظام تربیتی دقیق است. پس یک مقدمه این است که خدای تبارک و تعالی با افعالش با ما صحبت می کند. دائما هم مشغول گفت و گو است. از صبح که بلند می شویم تا شب که می خواهیم بخوابیم تمام مدت شب و روز تا خوابی که در شب می بینیم تا در حقیقت لحظه خواب تا لحظه بیداری تمام اتفاقات در روز گفت و گوی حضرت حق است با ما. همه حوادثی که خودشان را به ما می رسانند گفت و گوی حضرت حق است با ما. درست است؟ این آیه هم بیان می کند. یعنی تمام حوادثی که برای شما دارد پیش می آید همه اش گفت و گو است. لنبلونم من دارم شما را مورد ابتلا [قرار می دهم]. ابتلا قرار می دهم یعنی دارم با شما چه کار می کنم؟ گفت و گو می کنم. رشدتان می دهم. چون می گوید و بشر الصابرین. دقت می کنید؟ آن وقت اگر این در نظام الهی این مساله با این طریق محقق می شود آیا می شود الگو برداری کرد؟ انسان معلمی و مربی ای برای رشد متعلم و متربی اش، دو کار بکند. یکی اینکه به افعال و حوادثی که خدا پیش می آورد برای او استناد بکند و با آنها در آن رابطه کار بکند تا بتواند رشد را برای آنها ایجاد بکند. یکی دیگر اینکه اختیارا و برنامه ریزی شده و با استفاده دقیق از مطالبی که متخذ باشد از قرآن و روایات و در حقیقت مطابق باشد با احکام الهی و هیچ تخطی و افراط و تفریط نباشد، ایجاد کند برای متعلم و متربی؛ حوادثی را وقایعی را کار هایی را که سبب چه بشود؟ سبب رشد او بشود. یعنی بتواند برنامه ریزی شده از بشیء من الخوف و الجوع و نقص مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ، برنامه ریزی شده. آیا امکان این هست؟ این به عنوان یک سوال است الان. من احساسم این است که که قابل البته بحث است احساسم این است که این امکان هست. منتها با یک دقت. نه هر طوری که پیش آمد. لذا اگر در تشکیلات، در یک رابطه تربیتی و ارتباط تعلیمی و تربیتی، یک مربی و معلم می خواهد در حقیقت با متربی و متعلمش، او را در حین عمل و حین در حقیقت رفتار و افعال و وقایع، این را سوق بدهد به سمت اعتقادات تفصیلیه و کمالات بالاتر، این امکان پذیر است از دو راه. یکی آنچه که خدا برای او پیش آورده تا کنون. از همان استفاده بکنیم. که دائما هم دارد پیش می آید. این البته دقیق تر و خیلی واضح تر و مسلم تر است. که همان ها را چه کار بکند انسان؟ سبب قرار بدهد برای رشد هر کدام از اینها. منتها چون این حقیقت ممکن است نسبت به افراد مختلف، مختلف باشد دقت در این و پوشش در این یک رابطه انفرادی را با افراد می طلبد. هر چند بعضی از بلایا ممکن است عمومی تر باشند. اما عمدتا نسبت به افراد، فردی تر هستند. اما اینکه انسان بتواند با توجه به سطحی که آن متعلمین با هم دارند، متربیان دارند، با توجه به سطح آنها بتواند چه کار بکند؟ آن هم ببینید خیلی حاشیه دارد. من می خواستم یک ساعت را راجع به این صحبت بکنم. حالا وقت ضیق شد. اینکه انسان گاهی می تواند به آنها اعلام کند هدف را از ابتدا؛ اختیارا عده ای را وارد کند. با توجه به اعلان شدن هدف.این یک نوع است. یک آثاری دارد. لذا برنامه ریزی می تواند از یک نقطه در حقیقت دقیق تری شروع بشود. یک موقع هست که بدون اعلام امکان پذیر است، باید باشد، چون یک آثار تربیتی دارد؛ دقت می کنید؟ مثال بزنم. یک موقعی شما مثلا بچه ها را می برید اردو؛ مثال است دیگر. می برید اردو. در اردو می توانید به طور غیر منتظره بچه ها را به طوری که آسیبی به آنها نرسد، با یک در حقیقت جوع امتحان بکنید. یعنی غذا دیر برسد. عمدا. نه حالا معمولا دیر می رسد غیر عمدا. یعنی بالاخره برنامه ها گاهی مختل است دیر می رسد. یا به بعضی ها کم می رسد. دقت می کنید؟ نه. اما عمدا برنامه ریزی شده، غذا مثلا سه چهار ساعت دیر برسد. طوری که ضرر نزند به آنها. حواستان باید باشد. آن ضرر زدن می شود حرام. تا بچه ها در این رابطه یاد بگیرند چه را؟ من یک اردویی بود رفته بودیم، دیدم که یک مقداری غذا کم آمد. کسی متوجه نشد. من یک مقدار فضول بودم خیلی حواسم را جمع می کردم ببینم به همه غذا رسیده؟ نه که بروم تک تک نگاه کنم. همان از دورادور حواسم جمع بود که ببینم [به همه رسیده]. دیدم آنهایی که پخش می کردند هیچ کدامشان غذا به آنها نرسید. اما یک طوری خودشان را سرگرم کردند و پنهان کردند از چشم بقیه که بقیه نبینند اینها غذا نخوردند. اصلا نق هم نزدند. و بعدا هم به روی کسی نیاوردند. اصلا هیچ کس هم نفهمید که اینها غذا نخوردند. خوب این خیلی امتحان سختی است. آدم بدوتر از همه؛ فعال تر از همه؛ می گوید آن حق شاگردیش هم برنداشته که اولش خلاصه شروع می کند به تقسیم، یک نوکی بزند یا بالاخره… هیچ اصلا هیچ. و بعدا هم نگفتند جبرانش را مثلا یک طوری برویم بایستیم در راه جبرانش بکنیم. یک طوری خودشان را سرگرم کردند با یک چیزی که اصلا… . خوب این بشر الصابرین. این نقص من الأموال است. من الثمرات است. این در حقیقت بشیء من الجوع است. دقت می کنید؟ هر کدام از اینها یک مصداقی پیدا می کند. اگر توانست انسان در رابطه ها این طوری گاهی اینها را آزمایش بکند و سوق بدهد در این آزمایش که به سمت صحیح میل پیدا کنند. یعنی با رفتار عملی اینها را چه کار بکند؟ به سمت اینکه جوع می تواند کف نفس و بزرگواری و کرامت، دقت می کنید؟ و اینکه حول نزدن و اینکه در حقیقت ناراحت نشدن؛ کلی از صفات در اینجا چه می شود؟ کلی از صفات امکان پذیر می شود که اینجا محقق بشود. که این را اگر می خواستی در حرف بگویی بچه ها اگر یک جا غذا کم آمد برایتان صبور کنید، این برای بچه حل نمی شد. اما تو حین عمل که بچه ها اگر کم آمد یکی ایثار کند به دیگری. یکی دیگر در حقیقت به دیگری که امکان پذیر است. این در آنجا وقتی در مرحله عمل پیش می آید؛ این را برایش در آن حالت سوق بدهی که به آن سمت میل پیدا کند. این بسیاری از فضائل اخلاقی آنجا محقق شده. بسیاری از آن حقایق چشیده شده. لذا در نظام تعلیم و تربیت از این آیه شریفه استفاده می شود راهکار های زیادی امکان پذیر است. راهکار های زیادی. منتها با حفظ حدود شرعیه. که هیچ در حقیقت حق الناسی در اینجا بر گردن انسان [نباشد]. برنامه ریزی شده باشد. مرحله بندی شده باشد. شیبش خیلی ملایم باشد. یعنی در اولین اردو یک دفعه یک وعده غذا حذف نشود. در اردوی اولین بار ممکن است دو ساعت غذا دیر برسد. یک ساعت دیر برسد. یک ذره ته دلش گرسنه بماند. درست است؟ اما ممکن است مثلا این افراد وقتی تجربه می کنند از امتحان موفق بیرون می آیند در مرحله بعد یک مقدار بیشتر باشد. هی رشد بعد رشد. آن هم ممکن است شروع را از یک چیز دیگری قرار بدهیم. هر کدام از اینها چه می شود؟ آب ممکن است در یک برهه ای چه بشود؟ مثلا کم پیش بیاید. و این در حقیقت به آب امتحان بشود. چون جوع هم فقط گرسنگی نیست. جوع یعنی نقص مسائل اقتصادی و کمبود. جوع یعنی کمبود. هر کمبودی. ممکن است جا یک موقع کم باشد. دقت می کنید؟ و بهتر اینکه اشخاص یاد بگیرند جای بهتر را به دیگری بدهند و خودشان در حقیقت بتوانند سر بکنند در آن مدت.

حالا چون قرآن شروع شد دیگر بی ادبی می شود. من نکات زیادی راجع به این مساله فردا اگر شد. این بحث در نظام تربیتی… . چون همه ما طلبه ایم و در نظام ارتباطی و تعلیمی قرار داریم کم برای خودمان؛ و هم در نظام تربیتی خانوادگی مان و بچه هایمان همسر و فرزندان خودمان؛ هم در نظام تعلیم و تربیت بیرونی. اینها را باید از قرآن به عنوان درس یاد بگیریم. ان شاء الله خدای تبارک و تعالی به ما توفیق عمل به منویاتش را عطا بکند. به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.

 

 

[1] . [طه: 55]

[2] . [الرحمن: 14]

[3] . غزلیات حافظ/ غزل 284

[4] . [السجدة: 7]

[5] . [السجدة: 8]

[6] . [المؤمنون: 12-14]

[7] . [المؤمنون: 14]

[8] . [الإسراء: 44]

[9] . تفسير الصافي ، ج۴، ص۱۸، تفسير الصافي ، ج۳، ص۲۳۷، المناقب ، ج۱، ص۴۶، بحار الأنوار ، ج۱۸، ص۱۹۷

[10] . [الزمر: 42]

[11] . [التوبة: 38]

[12] . نهج البلاغة ، ج۱، ص۴۹۲، نزهة الناظر ، ج۱، ص۶۶، عیون الحکم ، ج۱، ص۱۵۹، خصائص الأئمة علیهم السلام ، ج۱، ص۱۰۲، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۱۲۹

[13]الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج1، ص352.

[14] . [البقرة: 155 و 156]

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 205” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید