بحث تغییر قبله از بیتالمقدس به کعبه و تشریع و تشخیص قبله و معنی آن و شبهات یهود پیرامون این جریان
سلام علیکم. اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً؛ انشاءالله از یاران، یاوران، بلکه از سرداران حضرت باشیم، صلواتی سرداری بفرستید.
در خدمت قرآن کریم و آیات 142 تا 151 سوره بقره بودیم: ﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗاۗ وَمَا جَعَلۡنَا ٱلۡقِبۡلَةَ ٱلَّتِي كُنتَ عَلَيۡهَآ إِلَّا لِنَعۡلَمَ مَن يَتَّبِعُ ٱلرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِۚ وَإِن كَانَتۡ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى ٱلَّذِينَ هَدَى ٱللَّهُۗ وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَٰنَكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِٱلنَّاسِ لَرَءُوفٞ رَّحِيمٞ١٤٣﴾[1].
بحث شهدای اعمال بحث بسیار مهمی بود که می توانست در مراقبات انسان در دنیا هم بسیار موثر باشد که امروز شاهدانی اعمال ما را تحمل شهادت می کنند؛ آن هم با کنهش نه فقط ظاهرش، می تواند سبب مراقبه بشود که انسان نسبت به هر عملی که از او صادر می شود، حتی اعمال خیری که از او صادر می شود، در مراتب نیت و کنهش مراقبه داشته باشد که از مرتبه اخلاص خارج نشود؛ چه برسد به اعمال (نعوذ بالله) سیئه و غفلاتی که ممکن است از انسان صادر شود و انسان در مرئی و منظر و مشهد شهدا قرار داشته باشد؛ آن هم شهدایی که اولیای الهی هستند و رؤیت این اولیا مکانا هم مانع و حائل نیست؛ هرچند زمانا حاضرند؛ اما مکانا مانع و حائلی برای رؤیت نیست. ممکن است ولیای در گوشه ای از دنیا حی و حاضر باشد و امروز شاهد اعمال من باشد و این در آنجا شهادت را بر خدای تبارک و تعالی ادا می کند که چگونه بوده و این ادا کردن هم نه برای این است که خدای تبارک و تعالی آنجا نمی دانست تا این شهادت محقق بشود؛ بلکه برای همین عبد است؛ به خصوص تبیین و گفتار و بیان این مساله در اینجا برای بنده از باب همین ایجاد مراقبت است که بداند هدایت گریای که خدای تبارک و تعالی ایجاد کرده، مراقبین و شهدایی را قرار داده که آنها بر تار و پود نظام هستی ما مطلع هستند و این فقط منحصر به انسان هم نیست. عرض کردیم که به غیر از انسان ملائکه ای از شهدای اعمال هستند. بحث زمان و مکان و محل ها و جایی که انسان نماز می خواند، جایی که انسان (نعوذ بالله) گناهی مرتکب میشود و همه اینها که گذشت و میآید، میتواند سبب شهادت اعمال و مراقبه انسان باشد که اینها ذوی شعور هستند؛ منتهی شعورشان مانند شعور انسانی نیست؛ اما ذوی شعور و ذوی حیات هستند و همه مراقب انسان و شهدای انسان هستند؛ البته نحوه شهادت شاهدان به غیر از اولیای الهی با نحوه شهادت انسان ها متفاوت است. انسان های ولی در طول وجود اینها قرار میگیرند؛ اما شاهدان دیگر ممکن است در طول وجود اینها نباشند؛ اما به وجهی از وجوه عمل شهادت دهند؛ منهتی هر شهادتی در محضر حق صدق و حق است. امکان ندارد ناقص یا کذب شهادت داده باشد. امکان ندارد! هر شهادتی در محضر حق چه از انسان باشد، چه از ملک باشد چه از موجودات دیگر باشد، حق است و صدق؛ چون «لا یتکلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا» یا «الا من شهد من ربه»؛ آن جایی که شهادت بالحق باشد، اذن کلام به آن ها داده می شود.
این بحثی بود که گذشت و بحثی باقی ماند که تا صفحه بعد بودیم که «واعلم..
یکی از حضار: شهادت درباره اعمال در روز قیامت چه فایده ای دارد؟
اگر کسی در اینجا مراقبه شاهدین را قبول کرده بود، لذا آنجا هم مراقبه شاهدین را قبول داشته باشد، این سبب شفاعت می شود. خود این سبب غفران می شود؛ یعنی کسی که اینجا شاهدین اعمال را قبول می کند و برایش ایجاد مراقبه می شود؛ اما از دستش در می رود بعضی کارها را می کند و نادم است، همین شاهد برای او شفیع می شود؛ اما برای کسی که قبول ندارد، شاهد مخاصم می شود. خصم نه به این معنا که شمشیر بکشد؛ بلکه شاهد علیه او شهادت می دهد. مخاصم و احتجاج می کند؛ اما کسی که قبول داشته، این از دنیا بوده دیگر… از دنیا معلوم میشود که حالتش اینگونه بوده که قوبل داشته که این عمل بد است، ندامت نسبت به عمل داشته؛ حالا یا موفق به توبه شده یا نشده که اگر شده باشد به برکت توبه اش آنجا مغفور است، اگر هم نشده باشد، اما نسبت به گناه بی ادب نشده و نسبت به گناه یک حالت عادی برایش ایجاد نشده بوده. این شاهد در اینجا شفیع در آنجا برایش میشود.
یکی از حضار: نامفهوم
استاد: عرض کردم شهادت یک شعبه ای از ولایت باطنی است. ولایت باطنی عام است. جهات متعددی (شعبی) دارد؛ یک شعبه اش شفاعت است، یک شعبه اش شهادت است، یک شعبه اش میزان است که هر یک از اینها ظهوری از آن ولایت باطنی است؛ اما یک شعبه و ظهوری از آن شهادت میشود.
یکی از حضار: نامفهوم
عرض کردم هر کسی که شهادت می دهد باید به همین نسبت ولایت باطنی داشته باشد. به همین نسبت در دنیا… انسانهایی که در آنجا شهادت می دهند؛ چون می خواهند در تار و پود وجود این مطلع باشند، علم حصولی نیست؛ بلکه این علم حضوری است. اگر علم حضوری شد، اتحاد وجودی است، پس این شأن او می شود؛ پس باید ولایت باطنی در کار باشد.
دیگر سوالی نیست؟
این جا می خواهد بگوید شهادت سرایت به موجودات دیگر هم دارد. می فرماید: «واعلم ان الشهادة علی الاعمال علی ما یفیده کلامه تعالی (که در جای جای کلام الهی است)، لایختص بالشهداء من الناس فقط بل کل ما له تعلقٌ مابالعمل (تعبیر را ببینید. هر چیزی که تعلقٌ مایی بالعمل بگیرد؛ هر چیزی که…) کالملائکة والزمان والمکان والدین والکتاب والجوارح والحواس والقلب و… فله فیه شهادة»؛ منتهی شهادت هر یک از اینها به نحوی است. دیروز عرض کردم که شهادت جوارح که در قرآن ذکر شده عمدتا علیه کسی است که نسبت به گناهش کتمان دارد. در قرآن شهادت جوارح کمتر ذکر شده است؛ هر چند شهادت جوارح برای کسی که مومن هم هست، محقق می شود؛ اما در قرآن عمدتا این را از باب خصام و احتجاج ذکر کرده است.
این نکته ای بسیار عالی بود: «کل ما له تعلقٌ ما بالعمل»؛ هر چیزی که تعلقٌ مایی بالعمل داشته باشد، یعنی یک نحوی به تعلق، حتی یک تعلق بسیار ضعیف، همه اینها فله فیه شهادة هستند؛ منتهی به همان مقداری که تعلق دارد، نه به نحو شهادت مطلقه؛ اما شهادت ولی که انسانی است که شاهد است شهادتش به نحو شهادت مطلق است. انسان های دیگر هم در ما له تعلقٌ ما شرکت دارند؛ به لحاظ اینکه در یک جزئی شاهد بودند؛ اما انسانی که ولی است و شهادتش نسبت به تار و پود وجودی است، آن ولیای است که شهادتش مطلق است؛ پس بقیه شهادتها در حقیقت شئون شهادت آن ولی مطلق است؛ لذا گاهی شهادت ولی مطلق در ضمن شهادت موجودات دیگر محقق است؛ چون آنها در طول آن قرار می گیرند و حقیقت وجودی او با وجود همین ماله تعلق ما به این محقق می شود. این هم یک نکته است که در ذهن داشته باشید که آنجا گاهی (گاهی نه این معنا که گاهی اینگونه و گاهی اینگونه نیست، بلکه گاهی به معنای اینکه این شهادت ظهور همین شهادت است) اگر این شهادت باشد طوری از اطوار این شهادت با این محقق شده است؛ لذا او می شود مسیطر، مهیمن و محیط بر همه این شهادت ها. شهادت او شهادت جامع می شود و اینها در طور و نحوه و حد و مرتبه ای از وجود شهادت می دهند؛ اما او به نحو اطلاقی وقتی که شد، مطلق با همه مقیدات است. او می شود لابشرط، اینها بشرط شیء می شوند؛ لذا شهادت همه اینها را شهادت او کامل می کند؛ مثل یک نخ تسبیح می ماند که این شهادتها با آن نخ تسبیح که آن حقیقت ولایت باطنی است، مرتبط به هم و جامع می شوند و یک شهادت واحد می شوند.
و یستفاد منها … . نکته دیگر این است که ان الذی یحضر منها یوم القیامه؛ آن کسی که (یحضر منها) اعمالی که در روز قیامت حاضر می شود (بزنید به شهدا) ان الذی یحضر منها یوم القیامه هو الذی فی هذه النشأة الدنیویة و ان لها نحوا … . اشتباه گفتم بزنید به شهدا. ان الذی یحضر من الشهدا یوم القیامه (شهدایی که در روز قیامت حاضر می شوند) هو الذی فی هذه النشاة الدنیویة. شهدا باید در دنیا باشند. یک موقعی کسی نگوید که ملائکه در دنیا نیستند! ملائکه ای در آنجا شاهد می شوند که به عمل این تعلق دارند و مدبر این و مدبر عالم دنیا و ارض هستند؛ لذا هر ملکی در مرتبه شهادت برای این واقع نمی شود؛ نه اینکه نتواند و نداند و در وسعش نیست؛ چون شهادت بنای بر این شد که فرع بر تحمل شهادت باشد. ادای شهادت فرع بر تحمل شهادت شد؛ پس تحمل شهادت باید در دنیایی که این بوده، محقق شده باشد؛ البته اینجا حرف و سوالات بسیاری دارد؛ بعضی از اعمال ممکن است در نگاه دنیایی شخصی محقق نشده باشد ( که آن یک بحث دارد که یعنی چه).
و ان لها (برای این شهدا) نحو من الحیاة الشاعرة بها (که به آن حیات شعور دارند. البته کسی که می خواهد تحمل شهادت کند، بعد ادای شهادت حتما باید حیات و شعور داشته باشد والا اگر حیات و شعور نباشد نه تحمل شهادت نه ادای شهادت معنا می دهد؛ لذا این هم با ﴿وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ ﴾[2] سازگار است. و ان لها (برای این شهدا) نحوا من الحیاة الشاعرة بها که با این حیاتی که شعور به آن خصوصیات اعمال را؛ با این حیاتی که شعور به آن تعلق گرفته و دارد خصوصیات اعمال را تحمل می کند. خصوصیات اعمال یعنی عمل این شخص را با آن مراتبش تحمل می کند. شعور بسیار سنگینی می خواهد که بتواند عمل را با مراتب…؛ چون عمل فیزیکی که عمل من نیست و حقیقت عمل نیست؛ لذا بسیاری از اوقات عمل فیزیکی با عمل حقیقی انسان کاملا متباین است. انسان عمل فیزیکی را انجام می دهد؛ اما ریائا بوده و این عمل نیست، این عمل باید با آن نیت عمل بشود، با آن اکتناه عمل شود، لذا کسی که می خواهد شهادت دهد باید حتما این رابطه را دیده باشد و تحمل کرده باشد. اگر بخواهد صرف عمل فیزیکی را رویت کرده باشد، این شهادت مقبولی عندالله نیست، صدق و ثواب و حق نیست؛ چون ممکن است شوق و باطل در آن باشد…
سوال حضار: نامفهوم
استاد: یعنی اگر عمل انسان از انسان صادر می شود، اینها آن مرتبه ای از ادراک را دارند که می یابند. این عمل اگر به معصیتی مبتلا شد، آیا این مطر معصیت از روی تعمد، غفلت یا اضطرار بود؟ همه اینها برای آنها مشهود است؛ لذا مطابق همین با او معامله می کنند. یک شقی که عمل بدی انجام می دهد در نزد آنها خیلی سنگین تر است تا کسی که انسان صالحی است که از دستش در رفته و کاری انجام داده است. اینگونه نیست که معامله آنها با این دو یکسان باشد؛ چون یک عمل را انجام دادند؛ چون فقط تحمل یک عمل فیزیکی را کرد! نه اینگونه نیست؛ لذا دارد که انسان مومن که بر روی او گام بر می دارد را مباهات می کند، مگر ایمان دیدنی است؟ یافتنی است… این مباهاتش هم به مراتب ایمان است؛ پس معلوم می شود که مراتب ایمان را هم… منتهی این علم به علم برای اینها تکوینی است. این علمی که در نظام وجود دارند برای آن ها تکوینی است؛ در همان «ان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزل…». از رتبه و مرتبه وجودی خودشان که ان من شیء عندنا خزائنه است، به این شیء نگاه می کنند که می بینند این عمل حاضر در کدام مرتبه از مراتب وجود است؛ لذا با آن نردبان وجودی خودشان که تا خزائن الهی متصل است، ناظر به این عمل هستند؛ نه این وجود گسسته. زمان و مکان و آنچه که به عنوان اینها ذکر شد، این وجود گسسته نیست؛ چون این وجود گسسته نیست و وجود پیوسته است، با وجود پیوسته شان به وجود و عمل پیوسته انسان نظر می کنند و شهادت می دهند؛ لذا شهادتشان صدق و حق است.
سوال حضار: نامفهوم
استاد: عرض کردم اینها تفاصیل وجود آن انسان می شوند؛ هرچند این تفاصیل وجود خودش مدخلیت دارد؛ یعنی این تفاصیل باید باشد برای انسانی که به این تفاصیل احتیاج دارد؛ چون انسان احتیاج دارد این تفاصیل دیده شود.
تتحمل بها خصوصیات الاعمال (این اعمال) و ترتسم هی فیها (این اعمال در آن شهدا ارتسام پیدا می کند. ترتسم به معنای ارتسام علم حصولی نیست. و لیس من اللازم ان تکون الحیاة التی فی کل شیء سنخا واحدا کحیوة جنس الحیوان ذات خواص و آثار کخواصها و آثارها… ، همیشه اینطور نیست که حیات حتما حیات حیوانی باشد، مثل انسانی که حیات حیوانی دارد نیست. حتی تدفعه الضرورة (تا ما وقتی به خارج نگاه می کنیم، می بینیم که این حیات در زمین و آسمان نیست… نه، حیات یعنی برگرداندن به همان مراتب ان من شیء عندنا خزائنه که هر شیئی پیوسته است تا خرائن الهی و از این نگاه و وجود پیوسته اش به وجود پیوسته عمل این انسان عمل می کند؛ لذا شاهد می شود؛ لذا از هر مرتبه ای نشات گرفته باشد، او می تواند شهادت بدهد.
فلا دلیل علی انحصار انحاء الحیوة فی نحو واحد، هذا اجمال القول فی هذا المقام (که ما نکته دقیق ترش را از جای دیگری که علامه فرمودند، اینجا اشاره کردیم؛ همین «ان من شیء الا عندنا») أما تفصيل القول في كل واحد واحد منها (در تمام فرعاتی که عرض شد) فموكول إلى محله اللائق به. (ان شاءالله اینها در طول المیزان بارها به نحو مختلف و جزئیاتش بیان می شود و در بعضی رسائل هم با دقت هم بیشتر.
قوله تعالی: وَمَا جَعَلۡنَا ٱلۡقِبۡلَةَ ٱلَّتِي كُنتَ عَلَيۡهَآ (که ادامه آیه است،) … . یا لنعلم در مورد خدا صدق کند ﴿ حَتَّىٰ نَعۡلَمَ ٱلۡمُجَٰهِدِينَ مِنكُمۡ وَٱلصَّٰبِرِينَ ﴾[3] و انواع این ها که آمده، آیا قاعده حتی نعلم یا لنعلم… در مورد این مرحوم علامه در این جا دو جواب ذکر کردند: یکی اینکه خدای تبارک و تعالی انسان کامل و اولیای خود را هم جزء شئون خودش می بیند؛ لذا لنعلم اگر به جزء صادق باشد، نسبت به کل هم امکان دارد که امیر نسبت می دهد (مثال عرفی است) که ما در جنگ پیروز شدیم با اینکه او در جنگ اصلا حاضر نبود؛ اما نسبت می دهد ما در جنگ پیروز شدیم؛ چون این به امر او محقق شده است. این یک مثال است که اگر بخواهیم بگوییم علم اولیای الهی با مراتب اولیا (نه اولیایی که علمشان خزائن علم الهی است)، لنعلم نسبت به آن ها است. این یک بیان است که ممکن است بعضی خدشه کنند که آن اولیای خاص که علمشان از این سنخ نیست؛ اما جواب دوم این است که لنعلم مرتبه علم فعلی حضرت حق است که مطابق با عالم وجود است؛ صفحه هستی علم فعلی حضرت حق است؛ لذا لنعلم صدق می کند؛ چون فعل تدریجا یکی پس از دیگری می آید، چون افعال الهی یکی پس از دیگری است، ترتب و تقدم معنا می دهد، لنعلم نسبت به مرتبه فعل معنا پیدا می کند؛ اما نسبت به مرتبه ذات آنجا علم مرتبه ذات است؛ آنجا ترتب و تقدم در کار نیست. علم فعلی به لحاظ اینکه آنچه فعل بر آن واقع می شود، ترتب و تقدم دارد و علم فعلی متن صحیفة الکون است (متن هستی است) و متن هستی بر هم ترتب دارند، نه به لحاظ کل که آنجا ترتب ندارد که «و ما امرنا الا واحدة» که یک امر بیشتر نداریم، اما نسبت به اجزاء چون این ترتب مطرح است، علم هم به تبع اینها ( به تبع اینها یعنی چون علم متن آن ها است، نه به تبع یعنی مترتب بر اینهاست.) علم هم چون متن آن ها است، ترتب نسبت به آن معنا پیدا می کند؛ لذا لنعلم در مرتبه فعل صادق است. این دو بیانی است که برای قاعده حتی نعلم و لنعلم در قرآن که متعدد وارد شده است. این یک جا نیست، اگر بگردید شاید بیش از 20 مورد در قرآن به الفاظ مختلف بیابید و با همین بیان همه قابل تبیین هستند؛ البته دقیق تر هم هست که در کتب دقیق تر می آید؛ ولی همین دو جواب می تواند تولید با همدیگر جواب جواب دهد که جواب اول یک مرتبه از جواب است که جمعی حساب شده و اولیای خود را هم با خودش لنعلم حساب کرده؛ لذا نسبت با آن ها محقق است یا جواب دوم که علم فعلی حضرت حق است که علم فعلی متن هستی است و چون متن هستی ترتب دارد بر هم، علم فعلی هم بر هم ترتب دارد.
سوال حضار: نامفهوم
استاد: دیگر جواب را من دادم. عرض کردم علم اولیای خاص الهی از سنخ علم الهی است؛ لذا در آن ها هم ترتب نیست؛ اما اگر اولیا را عام گرفتیم (همه اولیا)، لذا برای آن ها علم جدید حاصل می شود؛ چون آخرین مرتبه ی علم برای آن ها محقق نشده لذا نسبت به آن ها که در مرتبه لوح محو و اثبات هستند، لنعلم صادق است. با توجه به همین شبهه دفع دخل کردم؛ عرض کردم که اولیای خاص علمشان علم الهی می شود؛ نسبت به آن ها نیاییم؛ بلکه نسبت به اولیا به معنای عام (نسبت به همه) شامل می شود؛ حتی اولیایی که در لوح محو و اثبات هم قرار دارند و تا آن بدات و علمشان راه دارد، آن ها را هم شامل شود.
المراد بقوله لنعلم : اما علم الرسل والانبياء مثلا؛ یا بگوییم علم رسل و انبیا ان العظماء يتكلمون عنهم وعن اتباعهم؛ چون افراد بزرگ یتکلمون از خودشان و از اتباعشان با هم به عنوان ما نام می برند که ما این کار را کردیم. با اینکه این ما اگر برای او چیز کمی هم باشد، اما به لحاظ صدق نسبت به افراد دون خودش صدق می کند یا یک کار بزرگی است و آن ها به امر این کردند فعل را آن ها انجام دادند ولی نسبت می دهند که ما این را انجام دادیم. درست هم هست اطلاق مجازی نیست که قول الامیر که می گوید ما کشتیم و ما اینها را سجن و مسجون کردیم، با اینکه قتل و سجن حتما به دست طرفداران و مریدان یا اتباعش بوده یا این است یا اما علم الرسل واما العلم العيني الفعلي منه تعالى الحاصل مع الخلقة والايجاد که او با خلقت و ایجاد علم فعلی محقق می شود؛ چون متن فعل و متن هستی است؛ چون متن هستی است، محقق می شود معنا می دهد؛ چون هستی همان طور که متوالیا محقق می شود؛ به خصوص در نظام عالم مادی متحقق می شود، زمانی بود که ما نبودیم؛ اما الان هستیم. زمانی می آید که ما نیستیم. این متن فعل الهی یکی پس از دیگری به لحاظ این افراد زمانی محقق می شود. این علم فعلی هم چون متن وجود است، نه به لحاظ کل هستی که یک جا دیده شود که آن هم علم فعلی است، بلکه به لحاظ اجزای هستی که ترتب دیده شود؛ علم حق چون اینگونه است، می توانیم «حتی نعلم» یا «لنعلم» بگوییم، منتهی در رتبه فعل نه اینکه جهلی به علم تبدیل شود؛ بلکه یعنی هستی پس از نبودن به هستی تبدیل می شود؛ از مرتبه علم ذاتی حق به مرتبه علم فعلی حق می شود. همان چیزی که یکی دو روز گذشته از حضرت آیت الله بهجت نسبت به علم امام معصوم عرض کردم که می فرمود ازدیاد علم حضرات معصومین از علم به عین آمدن است، در مرتبه فعل محقق شدن است. این هم ازدیاد است و حتی نعلم است؛ اما حتی نعلم به این معنا که مرتبه فعل، اذن و تحقق است. این صدق می کند.
معلوم می شود دوستان این مساله برایشان ساده است و سوال سختی ندارند؛ چون یکی از بحثهای سوال برانگیز است. حالا تحریکتان نمی کنم که سوال کنید، بعد بحث بماند.
اما العلم العيني الفعلي منه تعالى الحاصل مع الخلقة والايجاد ، دون العلم قبل الايجاد که علم قبل از ایجاد علم ذاتی است. علم مع الایجاد است که علم فعلی است. والانقلاب على العقبين ؛ اینکه می گوید، حتی ینقلب علی عقبین، اینکه فرمود: «ممن ینقلب علی عقبیه»، عقبه پاشنه پا را می گویند؛ چرخیدن به پاشنه پا برگشتن است که این از رو برگرداندن را به ینقلب علی عقبیه تعبیر می کنند که بر دو پاشنه پایش چرخید؛ لذا می فرماید والانقلاب على العقبين كناية عن الاعراض؛ روبرگرداندن است. فان الانسان ـ وهو منتصب على عقبيه؛ وقتی ایستاده در دوپاشنه اش، إذا انقلب من جهة إلى جهة؛ وقتی می خواهد صورت و قوام وجهش را از این طرف به آن طرف کند، حتما باید بر این حالت انتصابش که روی پاشنه پا است، برگردد؛ لذا می گویند ینقلب؛ به لحاظ این انقلاب می گویند ینقلب على عقبيه، یعنی رو برگرداندن. فجعل كناية عن الاعراض نظير قوله ﴿وَمَن يُوَلِّهِمۡ يَوۡمَئِذٖ دُبُرَهُۥٓ﴾؛ در جنگ کسانی که پشت می کنند، ﴿إِلَّا مُتَحَرِّفٗا لِّقِتَالٍ أَوۡ مُتَحَيِّزًا ﴾. اینجا مورد شماتت قرآن قرار گرفته اند که در سوره انفال آیه 16 مفصل است که ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا لَقِيتُمُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ زَحۡفٗا فَلَا تُوَلُّوهُمُ ٱلۡأَدۡبَارَ١٥﴾[4]. در جنگ وقتی آن ها را ملاقات می کنید، پشت نکنید، «و من یولهم یومئذ دبره الا متحرفا لقتال..»؛ کسی که پشت می کند، منتهی نه به خاطر اینکه دوباره تجدید قبا کند و ازجانب دیگری حمله کند، ﴿إِلَّا مُتَحَرِّفٗا لِّقِتَالٍ أَوۡ مُتَحَيِّزًا إِلَىٰ فِئَةٖ …﴾. یا برود که با دسته دیگری برگردد که بتوانند غلبه کنند؛ اگر به این قصد نباشد و پشت کردن به جنگ باشد، ﴿فَقَدۡ بَآءَ بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِ ﴾؛ این دشواری غضب الهی را برای خودش خریده است و ﴿وَمَأۡوَىٰهُ جَهَنَّمُۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِيرُ ١٦﴾[5]. این آیه می فرماید «و من یولهم یومئذه دبره..»، یعنی برگردد، پشتش را به سمت آن ها کند؛ یعنی باید رو به سمت دشمن کند؛ اما او پشتش به سمت دشمن کند، این باء بغضب من الله.
وظاهر الآية انه دفع لما يختلج في صدور المؤمنين: این دفعی است، یعنی آنچه که در صدور مومنین ممکن است خلجان پیدا کند؛ من تغيير القبلة ونسخها… از یک طرف چطور می شود با توجه به اینکه یهود آنقدر تبلیغ داشتند که نسخ امکان پذیر نیست قبله تغییر کند و این چه دینی است که احکامش تغییر می کند؟ مانند بعضی از مسائلی که ممکن است امروز در بین جامعه شایع باشد که بعضی احکام که امروز موضوعش تغییر کرده است و می گویند. چون موضوع تغییر کرده، حکم هم تغییر کرده است. می گویند کم کم چند روز دیگر بقیه چیزها هم حلال می شود. دیدید بعضی اینگونه میگویند؛ یعنی نفهمیدند که اگر تغییر موضوع پیش می آید این غیر از تغییر حکم است. اینها نسخ را نمی دانند که چیست و فکر می کنند اگر نسخ ایجاد شد، پس ممکن است از یک طرف کم کم همه احکام هم برداشته شود، از طرف دیگری ممکن است بگویند: «خب ما این همه سال نماز خواندیم» (حدود 14 سال ، البته که همه 14 سال نبودند، چون 14 سال طول کشیده بوده؛ اما سالیانی است… سالیان است که به سمت بیت المقدس نماز خواندیم.) نمازهایمان چه می شود؟ لذا اینها نگران بودند. يختلج في صدور المؤمنين : من تغيير القبلة و نسخها ، ومن جهة الصلوات التي صلوها إلى القبلة ، ما شأنها؟ تکلیف اینها چه می شود؟ ويظهر من ذلك ان المراد بالقبلة التي كان رسول الله عليها این قبله ای که می گوید و آیه خطاب این بود که «و ما جعلنا القبله التی کنت علیها»؛ آن قبله ای که بر آن بودی، برخی خواستند بگویند منظور این است که قبل از بیت المقدس، قبله کعبه بود، بعد بیت المقدس شد، بعد دوباره دارد کعبه می شود. اینها بسیار سخت تبیین و توجیه می شود و لزومی هم ندارد «و ما جعلنا القبله التی کنت علیها»؛ یعنی همان بیت المقدسی که رو به آن می خواندی، تا به حال و قبل از این بر آن بودی «الا لنعلم من یتبع الرسول»؛ به خصوص که دیروز هم عرض کردم «الا لنعلم من یتبع الرسول»؛ چون کافرین در مکه دوست داشتند که قبله کعبه باشد و اگر قبله کعبه بود. شاید اینها برایشان راحت تر بود که پیغمبر را قبول کند یا اینکه اقلا می گفتند پیغمبر در قبله محتاج با ما است، از یک طرف تعییر بود، از طرف دیگر ممکن بود، میل در وجودشان ایجاد بشود.
خدای تبارک و تعالی وقتی اینها در مکه بودند، قبله را در بیت المقدس قرار داد؛ چون می خواست هدایت گری باشد. به خاطر منافع و میل نفسانیشان گرایش پیدا نکنند؛ بلکه به لحاظ امر الهی گرایش پیدا کنند، در آن دوره قبله را در بیت المقدس قرار داد که قابلیت این قبله را هم داشته ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡمَشۡرِقُ وَٱلۡمَغۡرِبُۚ ﴾[6] که قبلا بیان کرد و وقتی به مدینه آمدند، یهود در مدینه زیاد بودند. اینها دوست داشتند قبله در بیت المقدس بماند و همین باعث تعییر عده ای و تمایل عده ای از آن ها شد. خدای تبارک و تعالی قبله را به مکه برگرداند که چه آن هایی که اهل تعییر بودند، نتوانند تعییر کنند، چه آن هایی که میل نفسانی شان به این بود که بخواهند با این گرایش پیدا کنند نتوانند. یک جوری باید باشد که اخلاص ایجاد شود، از باب قومیت از باب اینکه این مربوط به ما بوده و حتالا این گفته ما ما است و… از این باب ها نباشد. «لنعلم من یتبع الرسول» دلالت بر این دارد که چه کسی تابع حکم رسول است، نه اینکه تابع میل نفسانی اش باشد.
سوال حضار: نامفهوم
استاد: بله، روایت است. عرض کردم که اهل مدینه برای خودشان چیز خاصی نداشتند، غیر از آنچه یهود داشت؛ چون سرشناسان و شاخصان مدینه… یعنی اهل مدینه حتی وقتی اختلاف داشتند به عنوان بزرگان قبولشان داشتند و اینها اهل کتاب بودند، در مکه هم اهل کتاب معروف بودند؛ منتهی در مکه مشرکین برای خودشان دبدبه و کبکبه داشتند به خصوص که کعبه سابق از این هم طبق برخی نقل ها قبله برخی از انبیا بوده؛ منتهی این مساله صریح نیست. یک بار هم عرض کردم که از برخی روایات استشمام می شود که قبل از سلیمان و داوود قبله کعبه بوده؛ لذا انبیایی از جانب الهی به سمت کعبه قبله را قرار داده بودند و نماز و عباداتشان را به سمت کعبه می خواندند. از آیه قرآن هم که مصلی در آن آیه ابراهیم داشت، استشمام می شود که در آنجا مصلی یعنی به سمت کعبه نماز خواند، منتهی صریح نبود.
سوال حضار: نامفهوم
استاد: یک احکام رئیسی داریم یک احکام غیر رئیسی. احکام رئیسی به خصوص تعلق به مکان پیدا می کنند که می گویند آنجا را ما بنا کردیم. سلیمان و داوود بنا کردند و سلیمان و داوود می خواستند ابراهیم را هم از خودشان بدانند؛ اما چون ابراهیم هم فرزند اسماعیل دارد و هم فرزند اسحاق و قبل از موسی علیه السلام هست و قبل از یعقوب سلام الله علیه است، دیگر این ادعایشان هم قبلا با آیات نفی کرد؛ لذا حالا وقتی قبله به سمت آن چیزی که ابراهیم و اسماعیل ساختند قرار می گیرد، یهود نمی توانند تعییر بر این داشته باشند؛ اما نسبت به آن هیکل سلیمان و بیت المقدس… ؛ البته این ادعا بهتر در ذهن عموم راه پیدا می کند، والا خدای تبارک و تعالی به خاطر این احتمالات فقط قبله را جا به جا نمی کند؛ ولی در تبیین آیه این است که هدایت گری در این هست، یعنی در همین جابه جا شدن قبله هدایت گری بود. بسیاری تکان خوردند؛ لرزیدند و بسیاری محکم شدند. فتنه ای شد که سبب ریزش ها و رویش ها شد. تعبیر قرآن است: «الا لنعلم من یتبع الرسول»، «لنعلم من یتبع الرسول»؛ تا ببینیم چه کسی تابع رسول است؛ یعنی معلوم می شود فتنه و آزمایشی بود؛ به خصوص با ذیل آیه که می فرماید: «و انها لکبیره..»؛ این خیلی سنگین تمام شد، «الا علی الذین هدی الله»؛ مگر بر کسانی که بر هدایت الهیشان ثابت و پابرجا ماندند؛ یعنی سبب لغزش بسیاری شد؛ پس این اسباب باید با ارتباطات مردمی و آن نگاه و نگرش و روابط اجتماعی مردم نسبتی پیدا کرده که مردم یا لغزیدند یا محکم شدند که آن چیزی که در مرئی و منظر بود، این گفت و گوها بود که روایات هم تاییدش می کنند که این گفت و گو ها و این حرف ها بوده.
سوال حضار: نامفهوم
استاد: عرض کردیم آن علم ذاتی است و این علم فعلی متن عمل است. یک موقع هست که شما به متن عمل نگاه علم حصولی می کنید، بله آن علم نیست، یعنی شما چیزی را می دانید و حالا به صحنه عمل می آورید و علم فعلی اش است. اصلا جدا نیست. نسبت به مجردات علم حضوری متن وجود است؛ یعنی اینطور نیست که این علم باشد و آن عمل باشد؛ جدا از هم… ؛ علم صورتی از عمل و حکایتی از عمل نیست؛ بلکه علم حضوری متن عمل و متن وجود و متن هستی است.
سوال حضار: نامفهوم
عرض کردم الا لنعلم یعنی همان ریزش ها و رویش هایی که در حقیقت فعل هدایت الهی ایجاد می شود، لنعلم است. عرض کردیم وقتی متن هستی می شود، «لنعلم» همان «یوجد» است که در حقیقت ایجاد میشود. این یوجد با نعلم در اینجا یک حقیقت واحده میشود؛ چون متن هستی علم فعلی حضرت حق میشود.
سوال حضار: نامفهوم
استاد: آنچه در روایات نقل شده است این است که پیغمبر تا سال چهاردهم که یک سال بعد از هجرتشان ( 14 سال می شود) به سمت بیت المقدس است، … ؛ منتهی در روایات دارد که به گونه ای در مکه که بود، به روایات دارد که شود یقت ایجادلم حصولی می کنید ا اسنکه کهسمت بیت الله نماز می خواند که هم کعبه (من الان غار حرا را نمی دانم که آیا این حالت آنجا پیدا می شود یا نه)؛ ولی در کعبه دارد که نماز که می خواند، به گونه ای بود که هم مقابل کعبه و هم مقابل بیت المقدس قرار داشت. این رعایت را می کرد، این در سنن پیغمبر نقل شده که اینگونه نماز می خواند؛ اما آیا در غار حرا این نسبت را می توانست رعایت کند، نمی شد، قبله به سمت بیت المقدس بوده. اگر نمی شده مثل مدینه که نمی شد و به سوی بیت المقدس می خواند، در حرا هم تکلیف همین بوده دیگر…؛ چون در مدینه نمی شد به سمت دوتا بخوانید و جوری بود که بیت المقدس و کعبه در یک جهت قرار بگیرند؛ بلکه در دو جهت کاملا مختلف بودند؛ لذا تکلیفش این بود به سمت بیت المقدس نماز می خواند؛ در مدینه در آن ایامی که هنوز قبله.. .؛ لذا مانعی ندارد که در مکه هم وجوبا نبوده که به سمت دو قبله نماز بخواند؛ بلکه ایشان این دو را رعایت می کرد، اگر جایی نمی شد نمی کرد؛ اشکالی هم نداشت.
سوال حضار: نامفهوم
استاد: بیانش این است که سعیشان این بود که اینگونه نماز بخوانند، نقل هم اینگونه شده.
ويظهر من ذلك ان المراد بالقبلة التي كان رسول الله عليها ، هو بيت المقدس دون الکعبة (مال ما «لا» را جا انداخته است. مال شما دارد؟ ما لا را از خودمان اضافه کردیم و معلوم است همه از جیب گذاشتند، که بعضی ها با لا و بعضی با دون درستش کردند و نسخه نبوده؛ بلکه تصحیحاتی بوده که قیاسی انجام داده اند؛ چون کعبه نمی شود؛ للکعبه باید باشد. فلا دليل على جعل بيت المقدس قبلة مرتين ، وجعل الكعبة قبلة مرتين.. پس دلیلی ندارد که بگوییم که این بیت المقدس دو بار قبله شده و کعبه هم دو بار. کعبه قبلا قبله بود؛ بعد بیت المقدس شد برای انبیای دیگری. قبلا بیت المقدس بوده، بعد کعبه شده، بعد شده بیت المقدس، بعد کعبه که دوبار بیت المقدس باشد و دو بار کعبه باشد. می گوید هیچ دلیلی بر این نداریم که دو بار این کار اتفاق افتاده باشد. إذ لو كان المراد من القبلة في الآية الكعبة كان لازم ذلك ما ذكر. می گوید، در «و ما جعلنا قبله التی کنت علیها» اگر کعبه را در این آیه قبله بگیریم، البته این اشکال پیش میآید؛ اما چرا کعبه بگیریم؟ صریح ظاهر آیه این است که این بیت المقدس است. این قبله را برای تو و ما جعلنا القبله التی کنت (بودی بر این) الا لنعلم. و بالجملة كان من المترقب ان يختلج في صدور المؤمنين: أولا ، انه لما كان من المقدر… اگر خدا از اول میدانست که انه لما كان من المقدر ان يستقر القبلة بالآخرة على الكعبة فما هو السبب ، أولا : في جعل بيت المقدس قبلة ؟ چرا از اول این کار را نکرد و اول بیت المقدس را قرار داد؟ اینها تعلیل حکم و روح احکام است… فبين سبحانه ان هذه الاحكام والتشريعات ليست إلا لاجل مصالح تعود إلى تربية الناس و تكميلهم. احکام الهی برای تربیت ناس و تکمیل است. اگر لازم است اینجا اول بیت المقدس باشد، بعد کعبه و این هدایت گری دارد خدای تبارک و تعالی این کار را بکند. اگر لازم بود از اول هدایت گری با این بود که کعبه باشد، کعبه را قرار می داد. اگر قرار بود بقائا بیت المقدس باقی بماند این کار را قرار میداد؛ لذا در خود این تغییر هدایت گری هست؛ لذا خدای تبارک و تعالی از باب این تغییر بسیاری را به کمال می رساند و بسیاری هم که کمال نداشتند، ساقط می شوند و آشکار می شود وتمحيص المؤمنين من غيرهم ، وتمييز المطيعين من العاصين (این سنت الهی است که در موضوعات دائما تغیر ایجاد می شود و با تغییر موضوعات احکام مختلف می شوند. تغییر در احکام نیست؛ بلکه به لحاظ تغییر در موضوع مختلف می شوند و این سنت الهی باعث رویش و ریزش می شود؛ لذا می فرماید: والسبب الداعي إلى جعل القبلة السابقة في حقكم أيضا هذا السبب بعينه که هدایت گری بود.
فالمراد بقوله الا لنعلم من يتبع الرسول ، الا لنميز من يتبعك ، والعدول من لفظ الخطاب (که «و ما جعلنا القبله التی کنت علیها»؛ تو بر آن بودی؛ خطاب است.) إلى الغيبة (که الا لنعلم من یتبع الرسول بود. اسم ظاهر در حکم ضمیر غائب است دیگر… هر جا اسم ظاهر می آید در حکم ضمیر غائب است؛ لذا چرا الا لنعلم من یتبع الرسول اینجا غائب شد؟ می فرماید لدخالة صفة الرسالة في هذا التميز که در این تمیز رسالت رسول نقش دارد ؛ لذا عمدا از خطاب به غیبت امد و اسم ظاهر الرسول را ذکر کرد تا وجه تمیز رسالت رسول باشد. اینها نکات دقیقی است. الان هم ما به این مبتلا هستیم. گاهی خود اینکه ابتلا ایجاد شود که اطاعت پذیری محقق شود، این نقش اساسی دارد. این نقش اساسی در اطاعت پذیری به حیثیت ولی، به حیثیت رسول که رسالت در آنجا و ولایت در اینجا است…
والمراد بجعل القبلة السابقة : جعلها في حق المسلمين (چون قبلا برای اینها بود جعل جدیدی دیگر نبود) وان كان المراد أصل جعل بيت المقدس قبلة (اگر مراد اصل جعل بیت المقدس باشد)؛ فالمراد مطلق الرسول، (فالمراد مطلق الرسول می شود، یعنی همه رسولان را شامل می شود، نه فقط رسول اکرم را) والكلام على رسله من غير التفات والکلام علی رسله من غیر التفات (آن وقت دیگر اینجا التفات در کار نیست که سبب التفات و حقیقت رسالت شود؛ چون بحث خطاب به غیبت نبود؛ چون برگشت به عموم کار بود که می خواست همه رسل را شامل شود)، غير انه بعيد من الكلام بعض البعد.
و ثانيا: ان الصلوات التي كان المسلمون صلوها إلى بيت المقدس كيف حالها، وقد صليت إلى غير القبلة؟ (اینکه اینها به سمت غیر از قبله نماز خوانده بودند) والجواب : ان القبلة قبله ما لم تنسخ، تا وقتی نسخ نشده قبله قبله است. اگر نسخ شد، آن اعمالی که قبل از این انجام شده باطل نیست، همه صحیح است؛ چون مطابق امر الهی بوده. وان الله سبحانه إذا نسخ حكما رفعه من حين النسخ، لا من أصله ، لرأفته… که ضمیر ان الله بالناس لرئوف رحیم مال این است که خدا می توانست بگوید اگر قبله تغییر کرد، شما باید نمازهای فعلی را هم باید برگردید و دوباره بخوانید؛ اما چون خدای تبارک و تعالی بالناس لرئوف الرحیم است؛ این رافت و رحمت شامل حال مردم می شود و نماز مقبول عندالله است و همه را ضایع نمی کند. وما كان الله ليضيع اعمالكم ، ان الله بالناس لرؤوف رحيم. والفرق بين الرأفة و الرحمة ، (این هم نکته جالبی است) والفرق بين الرأفة و الرحمة ، بعد اشتراكهما في أصل المعنى ، ان الرأفة يختص بالمبتلى المفتاق ، و الرحمة أعلم؛[7] یعنی آنجایی که ابتلا، فقر و نیاز شدید پیش آمده رافت در کار است؛ اما رحمت و رحیم بودن اعم از این است. ممکن است کسی برایش ابتلا و بیچارگی شدید هم الان برایش پیش نیامده؛ اما رحیمیت حضرت حق او را بالا و بالا می رود؛ اما ابتلا و احتیاج که پیش می آید، عنوان آن رحمت، رأفت می شود که رئوف بودن حضرت حق است. این هم بیان عالیای است که انسان گاهی در احتیاجات به رأفت حق متوسل می شود. آنجایی که ابتلا و احتیاج است، اگر به اسم رئوف متوسل شود، این اسم رئوف و تصویر رئوف در وجودش می تواند کارسازتر باشد تا اسمای دیگر؛ هرچند خدای تبارک و تعالی حقیقت همه اسمایش یک واحد است؛ اما در وجود ما هر یک از اینها می تواند تاثیر مختلفی بگذارد.
می خواستیم وارد آیه بعد هم شویم؛ ولی وقت نیست.
سوال حضار: نامفهوم
استاد: چون این سبب ابتلا نسبت به همه مردم بود، یعنی تغییر قبله فقط مخصوص مومنین نبود؛ بلکه این برای همه مردم می توانست سبب هدایت گری باشد؛ یعنی این تغییر قبله سبب هدایت گری باشد؛ البته برای مومنین قبول نمازهایشان را در پی داشت و عدم اعاده آنها را؛ ولی برای همه مردم می توانست هدایت گری را داشته باشد و می توانست سبب هدایت مردم شود.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[6] . [البقرة: 115] ، [البقرة: 142]
[7]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج1، ص323-325 .
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 185” دیدگاه میگذارید;