نظام استقامت و رشد – ابتلائات ابراهیم(ع) و جعل امامت
سلام علیکم
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الَّرحیمِ اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
ان شاء الله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری بفرستیم.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
خب در بحث آیات سورۀ بقره به آیۀ شریفۀ ۱۲۴ رسیدیم. در آیۀ صد و بیست و چهارم بحث الفاظ آیه و تفسیر الفاظ آیه تقریباً گذشت آنچه که باقی مانده بود بحث این بود که در رابطه با یک حرف فرمایش اختصاصی است که مرحوم علامه در بحث امام دارند و خیلی برای این مانور دادن و روی این دقت کردند دقت کردند و در چند جای المیزان مطالبی را فرمودند و در بسیاری جاهای دیگر هم ارجاع دادند به این مسأله یعنی ارجاعاتشان خیلی زیاد است این مسأله خیلی کثیرالذیل است یعنی فروعات زیادی بر این بحث امامت میتواند متفرع بشود به این معنا، لذا ایشان اینجا خیلی درعین اینکه بیان کردند ولی خیلی سربسته و دربسته است و لذا احتیاج به تفصیل دارد، دوستان اگر بعد از این توان داشتند و حال داشتند تفصیل این مسأله را پیگیری بکنند میتواند خیلی راهگشا باشد این بحث امامت بدینگونه گاهی تلقیِ به قبول شده در بعضی از روایات ما در بعضی از سخنان بزرگان ما اما استدلال بر مسأله اما اینکه حیطه و حدود این مسأله چگونه تعیین میشود دائر مدار موضوع و حکم بودنِ این مسأله چگونه است اینها خیلی بهش پرداخته نشده لذا این بحثی که از مباحث معرفتی بسیار دقیق است که در اینجا ایشان میفرماید، فرمایش ایشان اصلش این است که اینجا که خدای تبارک و تعالی بعد از ابتلائات شدیدی که برای ابراهیم خلیلالرحمن ایجاد کرد که “وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا” (بقره/ 124) ایشان قبلاً این را فرمودند مرحوم علامه که این امام بودن به معنای نبی بودن نیست چون ابراهیم در دوران قبل از اینکه این دوران کهولتش است نبی بود بهخصوص با قرینۀ “وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ” دلیل بر این است که این در دوران کهولتِ ابراهیم بوده که ذرّیّه داشته و دوران نبوت ابراهیم بهخصوص با خود آیه که وحی است که نشان میدهد وحی دارد به او میشده و این نبی بوده پس امامت غیر از نبوت است، امامت غیر از مطاع بودن هم هست که مطاع بودن با نبوت همراه است، امامت غیر از معانی دیگری است که ایشان در اینجا فهرست کرد: رسول بودن، حاکم بودن، تمامِ اینها را فرمودند که معانی خاصّ خودشان را دارند و امام هم معنای خاصّ خودش را دارد، اینجور نیستش که امام مترادفِ بعضی از این کلمات باشد، پس امام در قرآن امام در این معنا که بعد از اینهمه دوران ابتلائات و کمالاتی که ابراهیم پیدا میکند تازه “إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا” درحقیقت، آنهم “جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ” این منصب اهدائی و موهبتی است از جانب خدای تبارک و تعالی و بعد هم “لِلنَّاسِ” است یعنی فقط یک کمال شخصی نیست بلکه “لِلنَّاسِ” است آن هم نه علی النّاس است که “لِلنَّاسِ” است یعنی نشان میدهد که این یک نحوه سلطه نیست، دقت میکنید؟ که اگر نحوۀ سلطهای بود علی النّاس بود بلکه این “لِلنَّاسِ” است که نشان میدهد درجهت منافع مردم است درجهت هدایت مردم است که اولاً متعدّی است فقط یک منصب شخصی نیست ثانیا “لِلنَّاسِ” است نه علی النّاس است که درجهت نفع مردم است، پس حقیقت امامت قائمِ به شخص به معنای اینکه لازم باشد فقط نیست بلکه از شخص عبور میکند این منصب به دیگران، لذا اگر نبیای به منصب امامت میرسد یک مژده و نویدی برای امت اوست، اگر امامی در زمانی موجود است امام “لِلنَّاسِ” است لذا یک مژده و نویدی است برای مردم آنزمان، و هرقدر امامی که در هر زمان قرار میگیرد عظیمتر باشد به سمت اطلاق درحقیقت، مطلقتر باشد قطعاً دعوتش نسبت به مردم نسبت به موطن خودش است البته اشکال نشود که خب اگر امامی ضعیفتر باشد مردم آیا ضایع میشوند؟ هیچگاه خدای تبارک و تعالی استعدادی را که آمادگی برای اشتعال[5:52 من اینطور شنوم] و فعلیت داشته باشد را ضایع نمیکند هر استعدادی قطعا به فعلیت خودش در نظام نبوت خواهد رسید اما این که امامی فوق استعداد مردم باشد و مردم را دعوت بکند به آن مرتبۀ خودش این ممکن است فوق زمان خودش بشود این ممکن است تسریع در حرکتها ایجاد بکند این ممکن است درحقیقت امام حتی نسبت به بعضی از انبیایی دیگر واقع بشود این ممکن است حتی امام نسبت به امامان دیگر واقع بشود که امامان دیگری تحت امامت او قرار بگیرند امامان دیگری که اطلاقِ این را ندارند، دعوت او شمول پیدا میکند و البته منافع دیگری دارد. این بحث امامت که ایشان از اینجا آغاز میکند میفرماید پس این منصب غیر از بحث هدایت کردن و دعوت به هدایت مردم است، چرا؟ چون دعوت به هدایت مردم کار نبی است کار رسول است و ابراهیم قبل از این که امام بشود نبی و رسول بوده لذا دعوت مردم به هدایت جزءِ وظایفش بوده تبعیت مردم از از او جزءِ درحقیقت تکالیف مردم بوده که وقتی دعوت میکند مطاع است اگر خدا میگوید ابراهیم نبی است اگر خدا میفرماید این شخص نبی است یعنی بر مردم فرض است اطاعت او پس نبی شدنِ انسانی از انسانها همراه است با وجوب اطاعت بر مردم، پس این امامت نه دعوت مردم است به هدایت نه اینکه امام شأنش دعوت مردم به هدایت نیست اگر کسی امام شد، نه، شأن دعوت به هدایت قبل از امامت ممکن است برای این شخص باشد برای ابراهیم خلیلالرحمن از باب نبوت و رسالتش دعوت به هدایت بوده، برای غیر از انبیا از باب ایمانشان که هر مؤمنی دعوت به هدایت دیگران را وظیفهاش هست دارد، پس هرکسی دعوت به هدایت جزءِ وظایفش است از افراد مؤمن، درست است؟ اما اگر کسی امام میشود پس معلوم میشود این با قرائن آیات دیگری که به دست میآوریم باید غیر از دعوت به هدایت باشد، غیر از مطاعیت باشد، غیر از حاکمیتِ فقط باشد، غیر از و غیر از رسالت و همۀ آن درحقیقت حقایقی که قبل از این برای ابراهیم خلیلالرحمن محقق بود درحالیکه آنها را داشت ولی بعد به این مفتخر شد و به این هدیه درحقیقت خدای تبارک و تعالی او را معتز و عزیز کرد این پس معلوم میشود که یک حقیقتی غیر از آن حقایق است. فرمایش مرحوم علامه این است که از این آیۀ شریفه به ضمیمۀ آیات دیگری که چند آیهاش را بیان میکند این است که “يَهْدُونَ بِأَمْرِنا” (انبیاء/ 73) که در آیات دیگری در دو سه آیۀ دیگری وارد شده که “وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا” (سجده/ 24) یا “وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا” (انبیاء/ 73) که در 2 آیه آمده که “یَهْدُونَ بِأَمْرِنا” هدایت به امر غیر از هدایت به معنای دعوت مردم است غیر از ارائۀ طریق و دعوت مردم است، کار انبیا و رسولان و مؤمنین چه هستش؟ ارائۀ طریق است، ارائۀ طریق نه به این معنا که فقط بیان کنند، نه، ابلاغ، اجرا همه به عهدۀ نبی و رسول و درحقیقت مؤمنین هست اما اینها همه در طریقِ چه هستش؟ در طریق تشریع است یعنی این که شریعت و وحی را که به نبی میرسد باید به مردم برساند و از آنطرف دنبال تحقق و اجرای بیرونی آنهم از جهت حاکمیتی باشد که اگر کسی خلاف این انجام میدهد در جامعۀ درحقیقت مبتنیِ بر آن شریعت جزای او معلوم باشد، حالا اگر بعضی از انبیا به این نرسیدند البته این زحمتشان را کشیدند مردم آمادگی نداشتند، اگر نبیای در حدِّ ابلاغ فقط بود و به اجرا نرسید یا اجرایش در یک حیطۀ محدودۀ خانوادۀ خودش یا قوم خودش فقط محقق شد این عدم قابلیت مردم است اما این “یَهْدُونَ بِأَمْرِنا” بالاتر از این مسأله است به این معنا که امر را تعبیر میکنند در قرآن کریم امر وجهۀ ملکوتی عالم است وجهۀ درحقیقت غیر تدریجی عالم است که همانجا که میفرماید که “إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ” (یس/ 82) که آن مقامِ “کن” که مقام دفعی و مقام غیر تدریجی و مقام ملکوتی اشیاست یا درآنجایی که میفرماید:“نُرِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ مَلَكُوتَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ” (انعام/ 75) که جنبۀ امرِ عالم وجود است یا در آنجایی که میفرماید: “وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ” (قمر/ 50) این درحقیقت “كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ” که یک لحظه است همۀ امر ما واحد است همۀ اینها وقتی کنار هم جمع میشود با توجه به “إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ” نشان میدهد که “یَهْدُونَ بِأَمْرِنا” که حقیقت امر را “إِنَّمَا أَمْرُهُ” بیان کرده نشان میدهد “إِنَّمَا أَمْرُهُ” بیان کنندۀ “یَهْدُونَ بِأَمْرِنا” است که “بِأَمْرِنا” چه میشود؟ وجهۀ ملکوتی عالم و رساندن افراد است به آن حقیقت باطنیِ نظامِ وجود لذا وظیفۀ امام علاوه بر آن وظایفی که بهعنوان یک مؤمن بر عهدۀ شخصی است یا علاوه بر آن وظیفهای که به عنوان یک نبی و رسول بر عهدۀ شخصی است اگر نبی و رسولی امام شد یا اگر مؤمنی امام شد، چون ممکن است امام نبی باشد ممکن است امام نبی نباشد گاهی نبی است و امام گاهی نه، نبی نیست و امام است هر دو امکانپذیراست اما اینجور نیست که هر نبیای امام باشد، ببینید تمام اینها با همدیگر نسبتهایش معلوم باشد: هر امامی دلیل براین نیست که حتماً نبی باشد و هر نبیای هم دلیل بر این نیست که حتما امام باشد، درست است؟ هر امامی وظیفۀ هدایت ظاهری مردم را دارد، چون اقلّش این است که جزءِ جامعۀ مؤمنین است و وظیفۀ مؤمنین ابلاغ هدایت است، ابلاغ درحقیقت آن ارائۀ طریق است، اقلّش این است، درست است؟ اما امام فوق این به عهدهاش است علاوه بر ارائۀ طریق ایصال الی المطلوب، ایصال الی المطلوب در نظام تحقق عینی است آنهم نه در نظام تحقق عینی یعنی اقامۀ شریعت فقط، که به معنای حاکمیت باشد بلکه ایصال به مطلوب یعنی رساندن انسانها به حقایق باطنی و تمام کمالاتی که برای آنها در نظام باطن امکانپذیر است لذا هر کمالی که در نظام حرکت انسان از ظاهر به باطن محقق میشود حتماً به واسطۀ امام محقق میشود، این نتیجهای که گرفته میشود هر کمالی که در طریق حرکت انسان از ظاهر به باطن عالم محقق میشود حتماً و حتماً به واسطۀ سببیت و وساطتِ امام محقق شده، دقت میکنید؟ که این وساطت باید باشد، و از آنطرف هم همۀ انسانها در هرزمانی حتما باید امام باشد به قرینۀ آیۀ شریفه به دلیل آیۀ شریفه که میفرماید “يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ” (اسراء/ 71) اگر میفرماید “كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ” معلوم میشود نمیشود دستهای از مردم باشند و امام نداشته باشند حتماً باید، تعبیر خیلی تعبیر دقیقی است، “يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ” اطلاق دارد: “كُلَّ أُناسٍ”، که این “كُلَّ أُناسٍ” که همه را شامل میشود پس باید همۀ مردم امام داشته باشند وظیفۀ امام حرکت انسان است از ظاهر به باطن عالم، رساندن به مطلوب، رساندن به کمال، ممکن است نبیای از انبیا حاکمیت داشته باشد حکومت تشکیل بدهد اما انسانها در این حکومت به کمال مطلوب نرسند، نخواهند برسند، عیب ندارد، امکان دارد حاکمیت تشکیل بشود نبیای سلطه پیدا بکند مسلط بشود، درست است؟ اما انسانها سرپیچی کنند در این تسلط یعنی به نظام ظاهری ایمان به نبی داشته باشند از بهاصطلاح فرامین نبی در نظام ظاهر سرپیچی نکنند اما این که ایصال به مطلوب هم در همین حکومت تشکیل بشود و محقق بشود، نه ممکن است نباشد، لذا حتی با تشکیل حکومت، البته تشکیل حکومت معدّ برای آن مسألۀ ایصال الی المطلوب است اما به نحو معدّیت، لذا ممکن است تخلف هم صورت بگیرد به لحاظ عدم قابلیت افراد، این درحقیقت محقق نشود.
سؤال: استاد فرمودید که با ارتباط با این که “كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ” چیست اینجا؟ شما فرمودید که یعنی سلسله…[بقیه نامفهوم] 15:20
پاسخ: عرض کردم اگر هر کمالی حتماً از نظام ظاهر به باطن باید بهواسطه و سببیتِ امام محقق بشود آیا میشود یک زمانی باشد که امام نباشد؟
سؤال: امام که میگویید مراتب خاص دارد؟یا امام مثلا یک حقیقت واقعی ؟؟؟؟؟؟ نیست مثلا نبی مکرم اسلام به واسطۀ ائمه؟؟؟؟؟ و حضرت ابراهیم ولی؟؟؟ زمانۀ قبل مثلا زمان پیامبران قبلی؟ 15:45
پاسخ: این آیه دارد دلالت میکند که، دقت میکنید؟ این آیه دارد بیان میکند، ممکن است من و شما در مقاطعی از تاریخ امامی را خدای تبارک و تعالی علم کرده باشد و بشناسیم اما امکان ندارد که امام نباشد، ممکن است ما بشناسیم ممکن است ما نشناسیم، چون وظیفۀ امام آشکار نبوده وظیفۀ امام این نیستش که در رأس هرمی قرار بگیرد ازجهت تشکیلات حکومتی، امام اینگونه نیست که حتماً دعوت آشکار داشته باشد ممکن است دعوت آشکار داشته باشد.
سؤال: شأن امام پایین نمیآید؟ 16:30
پاسخ: نخیر، اولاً این نشان میدهد که آن رابطۀ “ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ” (حجر/ 21) که در نظام وجود این تنزل صورت گرفته برگشتِ از این تنزل به مراتب عالی فقط و فقط به واسطۀ امام محقق میشود منتها شما این را در نظر بگیرید که همچنان که انبیا تشکیکی بودند ائمه هم تشکیکیاند البته، اما اقلّش این است که خصوصیات کفی را باید داشته باشند، یک مرتبهای که دیگر از این پایینتر نیستند اینها اهل یقیناند لذا به حدّی هستند که بعضی از انبیا با اینکه اهل یقیناند امام نیستند، دقت میکنید؟ یعنی باید امام حتماً چه باشد؟ یک مراتبی داشته باشد که از آن مرتبهای که برای نبی هست ازجهت مقدار رتبۀ وجودیش بالاتر از نبی است، بالاتر از نبی است لذا ممکن است در زمانی انبیایی امام نباشند اما یک نبی در بین این انبیا امام باشد، البته این قابل بحث است و جای خودش بحث شده، میشود در زمانی نبیای از انبیا نبی باشد و امام شخص دیگری باشد؟ یعنی همان نبی امام نباشد بلکه شخص دیگری امام باشد؟ این بحث شده حالا زوایایی دارد یک دقتها و ریزهکاریهایی دارد این باشد سر جای خودش که الآن خلط نکنیم الآن اشکال پیش نیاید، شاید قصۀ موسی و خضر یک شاهدی هرچند دور بر مسأله باشد شاید، به قطع نمیشود گفت چون حالا آن هم قرائن دارد نسبت به خضر نسبت به موسی که از اولواالعزمِ از انبیااست و همچنان که ابراهیم خلیل از اولواالعزم از انبیا بود اما در مرحلهای از عمرش به امامت رسید ممکن است در مراحل قبلی که همینجور که آیه دلالت دارد با اینکه اولواالعزم است امام نباشد، لذا ممکن است انبیای اولواالعزم در برههای از دوران نبوتشان امام نباشند اما نبی باشند، رسول باشند اینها همه بالاخره ببینید باید نسبتها چه بشود؟ اما منتها با قاطعیت در اینها حرف زدن که این امام است یا نیست البته به کسی احتیاج دارد که از جانب معصوم بیان [کند]، اما اصل مفهومیِ مسأله مبرهن است معلوم است مشخص است اما مصادیقش آن کار ما نیست مگر در جایی آیهای شهادت داده باشد یا روایتی متقن شهادت داده باشد در تعیین مصداق البته ما تابع دلیلی هستیم که آن دلیل از جانب وحی یا منتسب به وحی باشد کار ما نیست و ما فهممان به آنجا نمیرسد اما میتوانیم تحلیل بکنیم از خود آیات قرآن که “وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا” این “یَهْدُونَ بِأَمْرِنا” ایصال الی المطلوب است، اگر ایصال الی المطلوب در نظام تکوین محقق میشود آن موقع میبینید وظیفۀ امام خیلی وظیفۀ سنگینی است و رابطۀ امام با افراد با انسانها خیلی رابطۀ تو در تو و پیچیده و عظیمی است ارتباط یک ارتباط تنگاتنگ، ارتباط یک ارتباط دائم، ارتباط یک ارتباط پیچیده است لذا دایرۀ این ارتباط خیلی گسترده میشود عمل قبل ازآنکه در وجود شخصی محقق بشود در روایات دارد به امضای امام باید برسد بعد از اینکه تحقق پیدا میکند قبل از اینکه شخص مطلع از این بشود، خودِ شخص مطلع از این بشود، قبل از اینکه ملائکۀ کاتبه برآن مطلع بشوند امام بر او مطلع میشود که ملائکۀ کاتبِ اعمال جزءِ شؤون امام میشوند لذا امام شاهد بر امتها ست لذا “يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ” آن دعوت و شناخت افراد هم به امام است، این تعبیر که “يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ” یعنی در قیامت افراد به امامشان شناخته میشوند، افراد یعنی آن کسی را که صدا میزنند نمیگویند زید، عمر، بکر، میگویند اتباع درحقیقت فلان امام میگویند تابعین فلان امام، بیان میشود که هر کسی که مرتبط با این امام است یعنی حیثیت وجودی که در آنجا یک حیثیت حقیقیه است و حیثیت اعتباریه نیست نامگذاری از حیثیتهای حقیقی است در آنجا نه از حیثیتهای اعتباری که زید پسر فلان، اینها حیثیتهای اعتباریه است، حیثیت حقیقیه در آنجا در آن رابطه در آن ارتباط شناخته میشود لذا درحقیقت در آنجا، حالا تعبیراتِ بعضی از روایات است که حالا ازآن عبور میکنم میترسم بیان بکنم یک خرده بحث منحرف بشود، در آنجا این حیثیات حیثیات حقیقیه است، شناختِ به امام “يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ” یک دایرۀ بسیار عظیمی پیدا میکند که حقیقتِ افراد با این درحقیقت شناخته میشوند با آن امام، و اگر حقیقت افراد با امام شناخته شدند اگر این مرتبه عظیمتر از این نگاه به آن بشود یعنی ذاتی ذواتی در مقابل ذات امام مطرح نمیشود لذا هرقدر ذاتی نسبت به ذات امام منمهیتر شده باشد مندک تر شده باشد این در نظام قرب به امام نزدیکتر و قریبتر و قویتر است و ظهور امام در وجود او افزونتر است و هرقدر ظهور امام در وجود او افزونتر باشد از ذات او کمتر اثر است، لذا قرب حقیقیِ او در نظام باطنی که “نُرِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ مَلَكُوتَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ” که این ملکوت سماوات و ارض، لیکون من الموقنین این مقدمه بود: نشان دادن ملکوت سماوات و ارض و موقن بودن برای بعداً رسیدن به مرتبۀ امامت، یعنی این مقدمه بوده، لذا دارد در آنجا که در آیۀ شریفهای که ذکر میکند میفرماید که مرحوم علامه در اینجا میفرماید که، این آیۀ شریفه: سورۀ سجده آیۀ 24:“وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا ۖ وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ” چقدر تعبیر بلند است! “لَمَّا صَبَرُوا” اولا معلوم میشود ابتلائات سنگینی را باید پشت سر بگذارند، “لَمَّا صَبَرُوا” که این صبر خلاصه در نظام امامت اصلاً تعلیل دارد میکند،چرا اینها “جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا” ؟ چون اینها “لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا”، “وَكَانُوا” یعنی چه؟ یعنی اینها در رتبۀ قبل چه بودند؟ “بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ”، اینها در رتبۀ قبل اهل یقین بودند نه با منصب امامت به یقین میرسند، نه با جعل امامت به یقین میرسند، دقت میکنید؟ نه در حین امامت به یقین میرسند، بلکه “كَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ” اینها در رتبۀ قبل اهل یقین بودند، لذا درآنجا میگوید “نُرِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ مَلَكُوتَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلِيَكُونَ مِنَ ٱلۡمُوقِنِينَ” تا از موقنین بشود، درست است؟ منتها مراتب یقین است دیگر “وَلِيَكُونَ مِنَ ٱلۡمُوقِنِينَ”، این موقنین شدن مقدمۀ چه میشود که این آیه میفرماید؟ مقدمۀ این “یَهْدُونَ بِأَمْرِنا” است که “إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا” است، خلاصه ایشان در این مسأله یک بیانی دارند که اگر این بیان خوب تحلیل بشود آنموقع تمام ارتباطات با نظام باطن عالم و ارتباطاتی که انسان از درون خودش با عمیقترین لایههای وجودی عالم برقرار میکند از نظام معرفت نفس از طریق امام است، لذا آنجا فرمایش مرحوم علامه که در الولایه یک فرمایشی دارند که امام مطلق وجود انسان است، مرسَل وجود انسان است و انسانها مقام متعیّن این مسأله هستند آن البته خودش را بهتر نشان میدهد که امام مطلق وجود انسان است که این حرکت به سمت آن اطلاق دارد حرکت میکند، دیگر بیش از این بحث را نمیشود گسترشش داد که ممکن است که آن وقت شبههزایی داشته باشد، در همین حدّش مبیّن است.
سؤال: نامفهوم 25:15
پاسخ: عرض کردیم که “يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ” در ائمۀ کفرهم، بعضیها خواستند، در اینجا در این بحث میگویند “يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ” فقط امام حق است، بعضی این استناد را کردند به خاطر استفادهای که خواستند بکنند اما اگر“يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ” که ائمۀ کفر را هم شامل بشود که بعضی از روایات هم دلالت بر این دارد و شاید خود آیه هم ابایی از این ندارد، دقت میکنید؟ البته رساندن کفار و تابعینِ خودشان به مرتبۀ آن باطنِ ارض و ارضِ شقاوت هم بهواسطۀ آن ائمۀ اینها محقق میشود یعنی این تبعیت تبعیتِ در چه هستش؟ تبعیت در آنمرتبه هم هست منتها بعضیها گفتند نه این بحث تبعیت فقط در ائمۀ هدایت است و در آن مسأله فقط ابلاغ است از جانب ائمۀ کفر به یارانش، دوقول وارد شده، لذا مرحوم علامه شاید در اینجا اگر اشتباه نکنم شاید در اینجا میفرماید که سیجئُ تفسیره باالامام الحق[1] “يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ” سیجئُ تفسیره، یعنی در همین ذیل آیه، باالامام الحق، در مقابل البته نه امام باطل در مقابل کتاب اعمال چون در آیۀ شریفه هستش که درحقیقت “يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ” آنجا دارد که آنهایی که کتابشان “فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ” (الحاقة/ 19) و “وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِشِمَالِهِ” (همان/ 25) در آن آیه وارد میشود می-شود بعضی خواستند بگویند امامِ چه هستش؟ امام همان کتاب اعمال است، ایشان میفرماید نه این تفسیر به امام حق است و دونِ کتاب است، آنجا هم دلیل میآورد که چرا امام کتاب نیست، هم درآنجا دلیل میآورد هم در اینجا اشاره میکند. بله؟
سؤال: نامفهوم 27:00
پاسخ: انحصارِ چه چیزی؟
ادامۀ سؤال: نامفهوم 27:10
پاسخ: ائمه که ما میگوییم یعنی امام مطلق دیگر نه ائمۀ خودمان فقط، عرض کردم چون رساندنِ به باطنِ عالم باید کسی باشد که اهل یقین باشد چون ایصال الی المطلوب یعنی در نظام تکوین یعنی سلطۀ بر نظام تکوین یعنی کسی که اهل یقین است یعنی کسی که در نظام تکوین امرش مطاع است نه در نظام تشریع وجوب اطاعت، در نظام تشریع وجوب اطاعت آمده، وجوب اطاعت تخلفپذیر است، در نظام تکوین امر مطاع است و امرِ مطاع تخلفپذیر نیست در نظام تکوین، لذا کسی در آنجا امرش مطاع است که امام است، دقت میکنید؟ که آن امر مطاع است منتها در نظام تکوین، انبیا امرشان در نظام تشریع مطاع است به این معنا وجوب اطاعت یعنی، دقت میکنید؟ لذا خیلیها تخلف کردند از انبیا، یا مؤمن شدند بعدا کافر شدند یا از اول ایمان نیاوردند، اما در نظام تکوین امر مطاع است یعنی امام سببیتها را ایجاد میکند برای هدایت، این سببیتها همه در ارادۀ اوست، اگر کسی را ارادۀ هدایتش به مرتبۀ باطنی را انجام میدهد این تمام سببیتها جور میشود برای این هدایت، دقت میکنید؟ چون همه در اختیار اوست همه مطاعند نسبت به او، این بحث البته یک خرده احتیاج به تفصیلِ بیشتر دارد.
سؤال: نامفهوم 28:30
پاسخ: چون خودِ شخص اگر بخواهد حرکت بکند آیا میتواند سببِ، [سؤال را ادامه می دهد] و پاسخ: رهنمودهای تشریعی معدّند، آیا میتوانند رهنمودهای تشریعی انسان را از اخصّ به اشرف برسانند؟ یعنی انسان فاعل باشد در رسیدنِ حرکت از اخصّ به اشرف؟ یا حتما باید فاعلی که این کار را انجام میدهد چه کسی باشد؟ خودش اشرف باشد، لذا نظام اعمال فقط معدّ است برای چه؟ برای رسیدن به مرتبۀ بالاتر والّا آنچه که اصل است “وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ مَا زَكَىٰ مِنكُم مِّنۡ أَحَدٍ أَبَدٗا” (نور/ 21) با وجود نظام تشریع،“لَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ” یعنی رساندن به مرتبۀ بالاتر موهوبی است هیچکسی با نظام عملش به مرتبۀ بالاترنمیرسد والّا باید اخصّ در اشرف چه داشته باشد؟ تأثیر داشته باشد، من اخصّ هستم وعملِ من نازلۀ من است، درست است؟ این نمیتواند سبب عروج من بشود، چرا؟ چون نمیتوانم ایجاد بکنم آن چیزی را که ندارم، درست است؟ مگر اینکه از نظام فاعلی امداد بشود و سبب فاعلی در کار باشد که میشود رحمت حق، میشود امام حق، که حالا در بحثها گذشته [است].
گفتهاند که آن دوستانی که در رابطه با بنیاسرائیل بحث را خوب تقریر کرده و تحویل بدهند بالاخره آن جایزۀ مشهد با خانواده شامل حالشان میشود، اگر کسی بالاخره نوشته میتواند آن را ارائه بدهد اگر مطلوب بود و جزءِ بالاخره نفرات برتر شدند اگر چند نفر شدند، اگر چند نفر نشدند یکموقع دیدید هر کسی هرچه تحویل داد یک نفر شد بالاخره یک مطلوبیت اجمالی هم داشت بالاخره کرامت ممکن است سبب بشود که آن جایزه بالاخره شامل حالش بشود، اما اگر چند نفر شدند خب رقابت میآید دیگر آن رقابت باعث میشود کم و زیاد و آن اقرب درحقیقت و بهتر، بله این هم بالاخره حاج آقای واعظی تشویق کرد و تحریض میکنند اما ظاهراً این بحث خیلی تأثیر نمیگذارد حالا چرا، دوستان یا خودشان دائم المشهدن، رفتن و آمدن دائمی است برایشان، تحریض خیلی ایجاد نمیشود. بله بفرمایید.
سؤال: نامفهوم 31:00
پاسخ: خب عرض کردیم دیگر، سؤال قبلی دوستمان بود که عرض کردیم که دو قول است: یکی اینکه “يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ” فقط شامل امام حق باشد که کلاً تخصیص خورد این مسأله از ابتدا، یکی گفتیم اگر عامّ است نحوۀ ایصال الی المطلوبِ کفار در نظام باطن مثل این میماند که درنظام شقاوت سلطه پیدا میکنند یک بیانش به این برمیگردد که ائمۀ به اصطلاح جور میشوند، یک بیان دیگری دارد که البته آن دقیق است یکقدری و ادقّ است این است که مخالفت با امام حق در نظام تشریع وتکوین باعث میشود که انسان به مراتب شقاوت در نظام تکوین هم موصول شود، یعنی اگر بغضِ امام حق در وجود کسی جا گرفت این بغض او را به مراتب شقاوت باطنی میرساند، یعنی این هم باز بهواسطۀ چه چیزی انجام شده؟ به واسطۀ امام حق انجام شده، دقت میکنید؟ لذا اگر در نظام ائمۀ جور هم میگویند چون ائمۀ جور در اوج مرتبۀ مقابلۀ با امام حق هستند کانّه آنها واسطۀ در این شقاوت میشوند چون خودشان در اوج بغض نسبت به امام حقِ زمانِ خودشان هستند که حالا از قابیل در اولین انسانها تا نمرود و فرعون در اوساط وتا درحقیقت خلفای جور در مثلاً دوران اسلام هر کدام از اینها، اینها در اوج شقاوتند به لحاظ آن بغضی که نسبت به امام حق داشتند، لذا امام حق انسانها را به کمال مطلوب و فعلیتشان میرساند، درجانب سعادت و در جانب شقاوت. درست میشود؟ انشاءالله. این نگاه اگر در وجود آدم ایجاد بشود آنوقت محبت به امام و محبت به آن امامی که رابطۀ با انسان در اینجا دارد و انس با او خیلی نزدیک، یعنی او دائماً با ما مانوس است و مرتبط است چون لحظه به لحظه ما در ارتباط عمل هستیم، درست است؟ نه فقط عرضۀ عمل است بلکه ارتباط است و این انس میتواند یک اثر خیلی جدیای بگذارد برای انسان که، این انس میتواند خودش یک سبب تکوینی ایجاد کند.
در بحثی که داشتیم تا اینجا آمدیم ظاهراً والذي نجده في كلامه تعالى ، از اینجا؟ یا این را هم خواندیم آقا؟ والذي نجده في كلامه تعالى: إنه، پس قبلش این است فلمعنى الامامة حقيقة وراء هذه الحقائق، درست است؟ آن سطر قبلی فلمعنى[2] الامامة حقيقة وراء هذه الحقائق، حقایقی که قبلا ذکر شد، والذي نجده في كلامه تعالى: إنه كلما تعرض لمعنى الامامة تعرض معها للهداية، هرجا امامت آمده هدایت به دنبالش آمده، همینجا میفرماید: “إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا” که “لِلنَّاسِ” آمده که درحقیقت نفع مردم در رابطه با این است، یا این آیات که قال تعالى في قصص إبراهيم عليهالسلام: “وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً ۖ وَكُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِينَ- وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا” (انبیاء/ 72- 73)، حالا در ادامۀ این بحث که “أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ” که اینجا نیاورده مرحوم علامه، “وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ” از آن شاهدهای خیلی قوی است که مرحوم علامه نخواسته اینجا [بیاورند] البته یک اشارهای به آن بعدا میشود در انتهای بحث در صفحه ۲۷۴ اما ذیل خودِ این آیه رجوع بکنید که “أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ” غیر از اوحینا الیهم ان افعل الخیرات است، نسبت به انبیا اوحینا الیهم ان افعل الخیرات امر به خیرات به انبیا نازل میشود اما نسبت به امام که در نظام تکوین است نه در نظام تشریع “أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ” تحقق خیر است یعنی فعل امام فعل معصومانه است نه امر امام امر معصومانه است، دقت میکنید؟ نه اینکه امام اگر بیانی میکند بیان معصومانه است که آن سر جایش محفوظ است اما میفرماید تحقق فعل است وقوع فعل است که فِعلَ اضافۀ مصدر درحقیقت باعث میشود تحقق را دارد در اینجا بیان میکند که “أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ”، و همچنین درجانب “أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ…إِقَامَ الصَّلَاةِ” اقامۀ صلاة نه ان اقیموالصلاة، دقت میکنید؟ این هم مصدراست ” ِاقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ”، “أَوْحَيْنَا” این وحی است یعنی وحی در نظام نبوت وحی تشریع است وحی در نظام امامت وحیِ وجود است تکوین است که همین سنخش است که “أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ” است. میفرماید وقال سبحانه: “وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا ۖ وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ” (سجده/ 24) فوصفها بالهداية وصف تعريف، پس امام با وصف هدایت تعریف شده، ثم قيدها بالامر، که “ يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا”، فبين أن الامامة ليست مطلق الهداية بل هي الهداية التي تقع بأمر الله وهذا الامر، این امر چیست؟ هو الذي بين حقيقته في قوله: “إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ- فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ” (یس/ 82- 83)، پس خدای تبارک و تعالی از باب اینکه ملکوت همۀ اشیا و باطن همۀ اشیا در دست اوست سلطۀ بر آنها دارد “إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ”، پس امر در نظام ملکوت و در نظام امر که درحقیقت تحقق ملکوت است محقق میشود، وقوله، همچنین آیۀ شریفۀ دیگری که “وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ”(قمر/ 50) وسنبين في الايتين ان الامر الالهي وهو الذي تسميه الاية المذكورة بالملكوت وجه آخر للخلق، این امر الهی که در آیه به ملکوت درحقیقت ذکر شده این هم یک وجه دیگری از خلقت الهی است از مخلوقات الهی است که یواجهون با این وجه به خدای سبحان، طاهر مطهر من قيود الزمان والمكان خال من التغير والتبدل وهو المراد بكلمة كن الذي ليس إلا وجود الشئ العيني وهو قبال، این وجه خلق موجودات که طاهر و مطهر و غیر تدریجی است که همان وجه امری یلالرّبّی به آن میگویند، قبال الخلق الذي هو وجه آخر من وجهي الاشياء که فيه التغير والتدريج والانطباق على قوانين الحركة والزمان، اینکه ما میبینیم این وجهۀ اشیا که وجهۀ خلقیِ تغییریِ تدریجی است که، وليكن هذا عندك على إجماله، این مسأله درذهنتان که دو وجهه دارند باشد تا انشاءلله، يأتيك تفصيله إنشاء الله العزيز. بعد میفرماید، میرسیم شروع کنیم این جمله را یا نه؟ نمیرسیم. حالا دوستان برای این مسأله هرچند بیش از این بیان نشده حتماً به تفسیر تسنیم حضرت آیتالله جوادی هم رجوع کنند اما بیش از اینکه اینجا فرموده حتی به نظر میرسد فرمایشی که مرحوم علامه در اینجا دارد متقنتر از آنجا هم هست چون آنجا درحقیقت شاید به این اتقان و این دقت و ارتباط صغری و کبری چیده نشده لذا این را بخوانید ولی آن را هم برای تأیید و بهاصطلاح بهتر فهمیدن، ممکن است یک بیانی باشد که شما مثلا بهتر منتقل بشوید به آن هم رجوع بکنید ولی بالاترین بیان در المیزان در همینجاست در رابطه با امام، البته در ذیل آیۀ انبیا ۷۳ ایشان یک بیان دارد در آنجا اما آن بیان هم حتما رجوع بکنید فقط در حدّ کمک به اینجاست نه بیشتر ولی در ذیلِ آیات دیگر بیانی به این تفصیلی و به این دقت در بحث امامت نیاوردند. انشاءلله خدای تبارک و تعالی ما را با حقیقت امام و آن کمالاتی که در اثر این معرفت میتواند محقق بشود آشنا بگرداند و مانوس بگرداند به برکت صلوات بر محمّد و آل محمّد.
[1] تفسیر المیزان: ج 1- ص 273.
[2] از اینجا تفسیر المیزان شروع میشود: ج 1- ص 272.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 153” دیدگاه میگذارید;