بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر آیات نورانی بودیم که تلاوت شد از آیه ۱۶۹ تا ۱۷۱ و در محضر کتاب المیزان و تطبیق این آیات در تفسیر المیزان بودیم که تا مرتبهایش رسیدیم. إن شاءالله ادامه آن تطبیق را هستیم. بحثی که در المیزان اینجا مطرح شده بحث بسیار مفیدی است؛ همچنان که بقیه جاها هم همین جور بوده؛ اما به خصوص در این آیات لذا تطبیق میکنیم مطابق آنچه که حضرت علامه آوردند.
در ادامه آیه قوله تعالی ﴿ يَسۡتَبۡشِرُونَ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ﴾[1] تا این جا تطبیق شده بود دیگر ﴿ يَسۡتَبۡشِرُونَ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ﴾ عرض شد که در تتمه ی آن چه که قبلاً خدمت دوستان عرض کردیم آیه شریفهای که ﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَن يُقۡتَلُ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتُۢۚ بَلۡ أَحۡيَآءٞ وَلَٰكِن لَّا تَشۡعُرُونَ١٥٤﴾[2] که در سوره بقره آیه ۱۵۴ آمده بود؛ آن جا مرحوم علامه مفصل بحث تجرد روح را و نشئه ی برزخ را و حیات برزخی را مفصل آوردند. منتها در آن جا یک بحث دیگری با این بحث کنار هم قرار گرفته بود و چون تلألؤ آن بحث دوم بیشتر بود که مسالک اخلاقی بود که آن جا کنار هم این بحثها واقع شده بود، شاید جلوه این بحث در آن جا خودش را کامل نشان نداده. حتماً دوستان دوباره رجوع بکنند با این نگاه و نظر بحث نشئه برزخ و تجرد نفس و روایاتی را که راجع به این مسئله است در صفحات متعددی از جلد یکم المیزان از صفحه ۳۴۵ تا ۳۵۲ یک قسمتی از بحث است و از صفحه ۳۶۲ تا ۳۷۰ قسمت دوم بحث را مرحوم علامه در آنجا منعقد کرده و خیلی به کار بحث اینجا خواهد آمد که آیا اصلاً نفس مجرد هست یا نیست؟ بحث روایی در برزخ و حیات روح بعد الموت، همچنین نشئه برزخ، تجرد نفس، این بحثهایی است که در آنجا عنوان پیدا کرده و ذیلش بحث شده؛ لذا ما دیگر این بحث را چون آنجا گذشته اینجا تکرار نمیکنیم. مباحثی که آن جا نیامده را در اینجا سعی کردیم بیشتر به آن پرداخته بشود و مرحوم علامه هم همین کار را کردند. با یک تقسیمی قسمتی از بحث آنجا آمده که خوب است این دوتا بحث به هم چه بشود؟ ضمیمه بشود؛ یعنی آن بحثهای آن جا با بحث اینجا ضمیمه بشود، بحث شهید را و حیات برزخی را و تجرد نفس و نشئه برزخ را میتواند خیلی بهتر و زیباتر آشکار بکند.
در اینجا آیه « و یستبشرون بنعمة من الله وفضل» که ادامه آیات سابق بود، ایشان میفرماید: این استبشار اعم است از استبشار بحال غیرهم و بحال انفسهم[3] . یک جمله است اما جمله خیلی جمله دقیقیست که این بشارت اعم است از بشارت به خود شهدا و بشارت به حال کسانی که مرتبط با شهدا هستند. حالا به نحوی خانواده شهدا ، به نحوی یاران منتظر شهادت که شامل میشود این بحث با آن نگاه توسعه «من» … . یعنی در نگاه اول آدم احساس میکند یک بشارت برای شهید است، یک بشارت برای خانواده و یاران شهید است؛ اما در نگاه دقیقتر برگشت مسئله به این است که یک بشارت است به این عنوان شهید توسعه «من» پیدا کرده؛ یعنی وجود شهید، وجودی نیست که فقط منحصر در آن چیزی که من ابتدایی هر کس دیگریست که دیده میشود همان باشد؛ بلکه شهید توسعه پیدا کرده، وجودش در دنیا هم همین گونه بوده، دیگران را خودش میدید و لذا جانش را در راه هدایت دیگران ایثار کرد. این مربوط به این است که انسان آن حقیقتی را که به تعبیر مرحوم علامه چیزی را که انسان می دهدد فطرتاً در مقابلش یا مطابق و اندازهاش بلکه بیشتر باید به آن برگردد. اگر انسان چیزی را خرج بکند که کمتر از او به او برگردد فطرتاً مذموم است و ممدوح نیست، فطرت نمیپذیرد این را؛ البته این خرج کردن و برگشتن فقط مادی نیست. با توجه به مراتب وجودی انسان ممکن است از حیات مادیش خرج کند؛ اما حیات ابدی پیدا بکند. باز میارزد؛ چون آن ارزشمندتر است و ممکن است از بعضی از مراتب حیات مادیش خرج کند؛ مراتب دیگری از حیات مادی را پیدا بکند. این هم امکانپذیر است. اینجا شهید وجودش توسعه پیدا کرده؛ چون در دنیا خودش را با ایثار خرج هدایت دیگران کرد، جانش را در طبق اخلاص گذاشت و تقدیم به خدای سبحان کرد تا دیگران به هدایت بالاتری برسند، این شهید باعث میشود حال دنیائیش در حال آخرت هم همینجور باشد. توسعه «من» دارد. یعنی دیگران نیستند برایش بلکه چه هستند؟ بلکه خودش هستند. همان جوری که در دنیا هزینه میکرد و برای غیر نمیدید؛ آن جا هم انتظارش و بشارتی که به او داده میشود ﴿فَرِحِينَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ وَيَسۡتَبۡشِرُونَ﴾[4]. این «فرحین بما آتاهم الله» یک دست بگیر دارند که از خدا میگیرند. «فرحین بما آتاهم الله»؛ «وَيَسۡتَبۡشِرُونَ بِٱلَّذِينَ لَمۡ يَلۡحَقُواْ بِهِم» بشارت می دهدند به دیگرانی که به آنها ملحق نشدهاند. این «لم یلحقو بهم» غیر خودشان نیستند از همان «فرحین بما آتاهم الله» که از خدا گرفتهاند این «یستبشرون» درمیآید. آن وقت این سعه وجود شهید را میرساند که شهید وجودش توسعه پیدا کرده است و الا در نشئه برزخ «لکل امرئ» در روز قیامت و مراتب قیامت ﴿لِكُلِّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُمۡ يَوۡمَئِذٖ شَأۡنٞ يُغۡنِيهِ٣٧﴾[5]. هرکس مشغول خودش است. همان طوری که در دنیا مشغول خودش بود آنجا هم مشغول خودش هست؛ اما شهید خودش توسعه پیدا کرد؛ مثل انبیا و رسل، مثل ائمه و اولیاء که اینها توسعه داشتند. لذا ﴿يَوۡمَ نَدۡعُواْ كُلَّ أُنَاسِۭ بِإِمَٰمِهِمۡۖ ﴾[6] امام ایستاده تا بقیه را هم ببرد؛ لذا به عالم میگویند تو اینجا بایست «قف» و در حقیقت شفاعت کن؛ اما به زاهد میگویند داخل بهشت شو؛ لذا زاهد که حیات فردی داشت داخل به بهشت میشود. عالم درب بهشت میایستد تا بقیه را هم ببرد چون بقیه جزء وجود او هستند، شئون وجودیش هستند. این هم داخل در بهشت شدن است؛ اما داخل در بهشت شدن با همراهانش است؛ با یارانش است، با کسانی که در آنها تاثیر گذاشته است. شهید هم خونش نشان می دهدد که این حرکت شهید در دنیا تاثیر هدایتی دارد. اثر این تاثیر هدایتی «یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم» است در آنجا که میبیند در آنجا منتظر اینهاست، مرتبط با اینهاست. «فرحین بما آتاهم الله» از خدا میگیرد؛ اما اعطا میکند، مجراست وجودش. این کانال در حقیقت فیض الهی میشود که از خدا میگیرد به دیگران سریان پیدا میکند که این نشان می دهدد که حیاتش در آخرت یک حیات فعال است، نه یک حیات در حقیقت خمود نومی؛ چون برخیها در برزخ نوم دارند؛ اما حیات شهید حیات بیداری است، حیات فعال است. این طور نیست که به او خطاب شود بخواب که «نم نومة العروس، نم نومة لاحلم فیها»[7] این خواب بی پریشانی برای عدهای این گونه است؛ اما برای عدهای هم حیات فعال است در آنجا. آن خواب هم زنده است؛ اما دیگر تا دوران در حقیقت برزخ تمام بشود پس از حساب و کتاب، او در برزخ این دیگر آن حال آرامش را فقط در درون دارد؛ ولی شهید همان جوری که در دنیا آرامشش به هدایت دیگران بود، حیاتش هم به ارتباط و بشارت به دیگران و فعال بودن [است] و آن وقت این فعال بودن فقط یک بشارت نیست. چون حیات شهید حیات تکوینی است در آنجا و رابطه اش هم رابطه تکوینی است، تاثیرگذاری است. این «یستبشرون» تاثیرگذاری است نه «یستبشرون» فقط یک بشارتی باشد. تأثیرگذاری است؛ لذا شهدا تاثیرگذارند. اگر این باور صورت بگیرد بسیاری از وقایعی که اینجا اتفاق میافتد نتیجه حضور آنهاست؛ هر چند ما به سبب عادی چشم ما قدرت دیدن او را نداشته باشد؛ اما به سبب عادی نیست فقط؛ بلکه خدای سبحان آن فعل شهید را در اسباب عادی منطوی کرده و لذا تاثیرگذاری ایجاد کرده، همین سبب به غیر آن توجه، تاثیر نداشت با آن توجه تاثیرگذار میشود، قوت پیدا میکند، موانعش کم میشود، موانع را برطرف میکند. اینها اگر آدم باور بکند آن وقت میبیند که آیه وقتی که میفرماید حیات دارند و بشارت دارند خود این آیه راه ارتباط و توسل را باز میگذارد؛ که اگر او میخواهد «یستبشرون» باشد هرچه تو متوجه باشی، حواست جمعتر باشد، عاقل در اخذش باشد، متوجه تر باشد و توجه بیشتری داشته باشد، قبول بهتر محقق میشود. خود این نفی آن چیزی است که وهابیت ملعون نقل میکنند که تمام شد، کسی که از دنیا رفت تمام شد؛ نه آیه شریفه به خصوص در این مورد با اینکه اینها انبیا نیستند، رسل نیستند، با این حال اینها چه هستند؟ حیات موثر دارند، حیات تاثیرگذار دارند. در برزخ هستند؛ اما حیات تاثیرگذار دارند. «یستبشرون» به کسانی که «لم یلحقوا بهم» اینها در آنجا نه یک بار، نه یک بار استبشار بکنند تمام میشود ها؛ این «یستبشرون» به صورت چه آمده؟ به صورت مضارع آمده، کار اینها در این طلب بشارت و استبشار دائمیست. دائمیست یعنی دائماً لحظهای پس از لحظه، روزی پس از روز، این طلب بشارت را دارند؛ لذا میفرماید «الاستبشار بحال غیر هم و بحال انفسهم» که به نگاه اول حیات نفسی و حیات نسبی، حیات نفسی خودشان و حیات نسبی مرتبط با دیگران، به نگاه دوم حیات نفسی است هر دو چرا؟چون توسعه «من» پیدا کردند.
خب «والدلیل علیه قوله تعالی ﴿وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجۡرَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ١٧١﴾[8]» که خدا اجر مومنین را ضایع نمیکند. میگوید چه جوری دلالت دارد؟ «فانه باطلاقه» که این «لایضیع اجر المومنین» اطلاق دارد. میفرماید «باطلاقه شامل للجمیع»؛ هم خود شهید را ،هم دیگران را. «لایضیع اجر المومنین» «و لعل هذه هی النکتة فی تکرار الاستبشار» که استبشار را در آیه شریفه تکرار کرد و به یک بار قناعت نشد که فرمود: «یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم» دوباره «و یستبشرون بنعمة من الله» که تکرار استبشار شده است. در اینجا «و قد نکر الفضل و النعمة » این هم ببینید از هر ذره و تکه و به اصطلاح قسمتی چقدر می شود از قرآن استفاده کرد؛ چون در مقام بیان است و گوینده و متکلم به تمام ظرائف و لوازم متوجه است. چون به تمام ظرایف کلام متوجه است همه اینها واقعاً نسبت دارد به او و توجه بوده و در مقام بیان بوده. «و قد نکر الفضل و النعمة و ابهم الرزق فی الایات». می گوید اینها را به صورت نکره و آن هم به صورت ابهام آورد تا اینکه چقدر زیبا! «لیذهب ذهن السامع» ذهن سامع و شنونده به هر جایی خطور بکند. راه داشته باشد «لیذهب ذهن السامع فیها کل مذهب ممکن»[9] یعنی هیچ حدی نخورد؛ لذا ذهن هر کسی به افق بصرش، به آن افق نگاهش هر کجا کشش داشته باشد برود و آن هم شامل بشود. می گوید خدا این را عمداً این کار را کرد تا ذهنها جولان پیدا کند. افقهای دوردستی را تصویر بکند که اگر کل نعمت باشد کل فضل باشد چه فضلهایی را هی هر کسی مطابق … . یک جوانی بود یک دفعه به من می گفت که حاج آقا این بهشتی را که شما در قرآن و روایات ذکر میکنید نمیخواهم. گفتم چرا؟ گفت: چون این بهشت را من داشتم ازش عبور کردم. من همه چیز برام مهیا بوده رها کردم می خواهم چه کار کنم دیگر این را؟ باغ و آب روانش و حور و نمیدانم اینها که شما میگویید. همه چیز برایم بوده رها کردم. نمی خواهم این بهشت را. گفتم خب بهشت چه جوری باشد دوست داری؟ گفتم به آن چه جوری باشد برای تو مطلوب است؟ گفت این سوال را کسی از من نکرده. فکر میکنم. گفتم باشد. فکر کن. بعداً آمد گفت اولاً یک خصوصیاتی را شروع کرد نمی توانم خیلی بیانی داشته باشم؛ گفت مثلاً این طور، آن طور. گفتم خب باشد. خدا می فرماید ﴿لَهُم مَّا يَشَآءُونَ فِيهَا وَلَدَيۡنَا مَزِيدٞ ٣٥﴾[10]. تو دوست داری بهشتت این طوری باشد؟خدا می گوید باشد بهشت تو را این طوری قرار می دهدیم. اینجا که فرمود «نکر الفضل و النعمة» تا هر کسی … . یک کسی ممکن است همین باغ و راغ برایش چه شده باشد؟ یک ایده آلی باشد. می گوید «نکر الفضل و النعمة» تا وقتی تصور میکند فضل خدا را یک باغ بزرگ میبیند، یک آب جاری میبیند، حوری های در حقیقت نمیدانم فی الخیام ببیند. دیگری هم دیگری را میبیند. دیگری هم دیگری را چیز دیگری را. می گوید عیب ندارد. هر کسی ذهنش به هر نعمتی از نعمات الهی و هر کمالی از کمالات رفت و او را خواست می گوید ما این را برایش قرار می دهدیم. این چقدر زیبا می شود! «نکر الفضل و النعمة و ابهم الرزق فی الایات لیذهب ذهن السامع فیها کل مذهب ممکن». هر چیزی که امکانپذیر باشد را بگوید مطابق آنچه که تو میخواهی برای تو قرار دادیم و این هم شدنی است. منتها خدای سبحان این گونه نیست که کسی یک چیزی را خواست بقیهاش را به آن نده. بگوید حالا که نمیخواهد نمی دهدم به آن؛ نه هرچه را که خواست به آن می دهد؛ اما «و لدینا مزید»و آن چیزهایی را که این عقل نمیفهمید یا فکر میکرد اینها چیز کمی است، … . نمیداند در بهشت هر میوهای توحید را دارد آشکار میکند؛ هر درختی دارد همان درخت موسی است که ﴿ إِنِّيٓ أَنَا ٱللَّهُ﴾[11] از آن در میآید و لذا آن انگیزه و رسالت و بعثت در آن محقق میشود. ارتباط با او این طوری نیست که خوردن در آنجا خوردن غافلانه در دنیا باشد. آن جا خوردنش هم خوردن رشد است و کمال است و ارتباط است و دیدن در حقیقت آیه الهی است در آن حقیقت به اصطلاح خورده شده حتی و دیدن هر صحنه ای که دیده میشود. لذا بهشت در آنجا یک باغ فقط نیست که اینجا فقط ما میدیدیم که از این چشم بود؛ بلکه آن جا تا عمق ارتباط او با خدا دیده میشود. لذا هر چیزی در آنجا دلیل بر توحید است.
خب اینجا میفرماید که «و قد نکر الفضل» این خیلی زیباست! لذا حواسمان باشد افق نگاهمان کجاست؟ خدا سلامتی بده به این آقای حاج محمود کریمی. این حاج محمود کریمی میگفت می روی زیارت از حضرت معصومه (سلام الله علیها) بخواه من دهانم خیلی بزرگ است. خیلی می خواهم. به کم راضی نیستم. خیلی می خواهم. خیلی دهانم بزرگ است، خیلی می خواهم. این هم خوب است یعنی آدم توقعش این باشد. به کم راضی نباشد. حواسش باشد. به کم راضی نباشد. به ما در دنیا گفتند به کم راضی باشید تا آن دهان باز بشود درسته؟ ولی آن دهان حدی ندارد و طمع در آن دهان وارد شده که خوب است که انسان حریص باشد در آنجا. در اینجا حرص خوب نیست؛ اما حرص در آنجا ممدوح است و مذموم نیست. لذا ﴿سَارِعُوٓاْ ﴾[12] و ﴿سَابِقُوٓاْ﴾[13] است در آنجا. سبقت و سرعت ممدوح هست. هیچ حدی برای سرعت و سبقت نگذاشتند که تا این حد برای… . سرعتتان تا اینجا بیشتر نشود؛ دنیاست که سرعتش هم اگر بیش از حد بشود خودش آفت میشود. لذا باید جلوی افراط و تفریط را در دنیا گرفت؛ اما افراط در آخرت نداریم که افراط باشد. بلکه هرچه سرعت و سبقت باشد راه، … . البته کسی در حیات دنیا، دنیا را رها کند، زن و بچه را رها بکند، افراط این طوری غلط است. این حقوق دیگران رعایت نشود غلط است؛ اما در آخرت هرچه مربوط به آخرت است افراط آنجا راه ندارد؛ یعنی هر چیزی جای خودش است؛ هرچه شدیدتر بهتر.
بعد میفرماید که بله «و لذا ابهم» می گوید در جزایش هم «ابهم الخوف والحزن». «لا خوف علیهم ولاهم یحزنون» این هم حد نزد. «لذا ابهم الخوف والحزن لیدل فی سیاق النفی علی العموم»[14] تا این لا خوف ولا حزن که آمد این نکره در سیاق نفی دلالت بر چه بکند؟ عموم نفی. همه خوفها و همه حزنها در مقابل آن نعمت و فضلی که در آنجا نکره آمد، این خوف و حزن هم در اینجا به صورت چه آمد؟ به صورت نکره آمد بله در سیاق نفی آمد.
« و التدبر فی الایات یعطی انها فی صدد بیان اجر المومنین». اولاً خواسته بگوید مومنین اجر دارند. «و ان هذاالاجر رزقهم عندالله سبحانه». ثانیا یک اجر عادی نیست. اجر عندالله است. «و ان هذا الرزق نعمة من الله و فضل». ثالثا این هم مرتبه سومش اجر این اجر عندالله است، اجر نعمت و فضل است. «و ان الذی یشخص هذه النعمة و الفضل هو انهم لاخوف علیهم و لا هم یحزنون». رابعاً که آن اجر چه هستش؟ نفی همه خوفها و همه حزنها. «لاخوف علیهم ولاهم یحزنون». این چهار تا چیز را حالا ایشان بیان میکند. «و هذه الجمله اعنی قوله ان لاخوف علیهم ولاهم یحزنون کلمه عجیبه». «کلمة عجیبة». کلمه عجیبی است. ببین حالا از همین ظاهر چقدر معنا در میآید! «کلما امعنت فی تدبرها زاد فی اتساعهم معناها علی لطف و رقة و سهولة بیان». نه معضل و پیچیده باشد. عجیبیش این است که از همین ظاهر و همین استظهار این همه معانی در حقیقت عظیم در میآید. بعد میفرماید که «و اول ما یلوه من معناها» اولین مرتبه که به ذهن میآید این است که «ان الخوف والحزن مرفوعان عنهم» از آن ها برداشته شده و خوف چه است؟ «والخوف انما یکون من امر ممکن محتمل». هر چیزی که نسبت به آینده خطری که ممکند انسان را از کمالش محروم بکند، مانعی باشد که انسان را در رسیدن به کمالش چه بشود؟ مانع بشود یا آن تفویت مقتضی باشد که انسان را در رسیدن به کمالش چه بشود؟ کمک نکند. از دست بدهد یک چیزی. مثلاً انسان پایش بشکند در راه حرکت، در راه کمال. همین شکسته شدن پا مانع بشود. در عالم ظاهر یک دفعه چشمش نعوذ بالله کور بشود. همین چشمی که میتوانست سیر کمال را برای او تسهیل بکند، همین یک چیزی را از دست بدهد تفویتی بشود. می گوید وقتی که می گویند «لا خوف علیهم» خوف نسبت به هر چیزی که در آینده ممکن است کمالی از کمالات او را تفویت بکند. اینکه من مثال زدم حیات دنیا بود کمالی از کمالات او را که سعادت او در گرو اوست اگر تفویت بکند، دارد می گوید «ان لا خوف». اینها، ترس از این ندارد؛ نه اینکه این کمال برایشان مهم نیست از دست بدهند؛ یعنی به یک نقطهای رسیدهاند مییابند هیچ کمالی را در آینده از دست نمی دهند. خیلی مهم است این آدم باید به چه رکن رکینی پشتوانهاش تکیه کرده باشد که خیالش راحت باشد که نسبت به آینده بیمه شده، در کمالاتش بیمه شده. حتماً و حتماً هر چیزی برای او حاصل خواهد شد. کمال هیچ کمالی از او رفع نخواهد شد. خیلی مقام بلندی است. خیلی یافت عظیمی است! در جایی که دنیا جای خوف و رجاست انسان باید هم بترسد هم امید داشته باشد، نه ترسش آن قدر غلبه کند که رجا را از دست بدهد، نه رجایش این قدر زیاد باشد که خوفی نباشد این کسی که اینجا می گوید «ان لا خوف علیهم» هیچ خوفی ندارند یعنی موطن این از موطن آن عالم خوف و رجا بالاتر است، منافاتی با او ندارد؛ اما این موطن در یک جایی است که این «ان لا خوف علیهم» هیچ خوفی برای این نیست. حالا این خوف همه چیز را میتواند شامل بشود؛ میتواند در دنیا نسبت به آن باشد که ظالم و ستمگری نمیتواند حق او را ضایع بکند. باور دارد که این تحت حمایت خدا خودش را میبیند. خدا رحمت کند امام را، گفته بود که من در عمرم نترسیدم. حتی آن وقتی که من را گرفتند داشتند میبردند تهران. می گوید آن ها که من را گرفته بودند میترسیدند من نترسیدم، من به آن ها دلداری میدادم که نترسند؛ یعنی آن خیلی عجیبه ها. خدا رحمت کند آقا روح الله شاه آبادی بود از فرزندان آیت الله شاه آبادی بزرگ. خب ایشان دائم الصیام و دائم القیام بود. میگفت ما با امام دستهای بودیم داشتیم از بعد درس میآمدیم تا برویم طرف منزل امام. از کنار یکی از این ایستگاههای برق زمینی هستش که برای تبدیل فشار قوی به فشار ضعیف استفاده میکنند، ایستگاه اتاقکهای برق هست، می گوید از کنار یکی از اینها عبور کردیم. هنوز فاصله ای طی نشده بود شاید مثلاً 15-10 قدم از این دور شده بودیم این منفجر شد. صدای مهیب انفجار این چون فشار قوی صدای اتصالش خیلی قوی است. اتصالیش حالا دیگر انفجارش هم هیچ چیز…. می گوید این صدای مهیب این همه را ناخودآگاه برگرداند ببینند چه شده؟ به طوری که شعاع ۵۰۰ متر شیشهها از کنار این شکست وقتی که این صدا آمد؛ اما امام اصلاً بر هم نگشت. یعنی آن چنان مسلط به بدن بود که حرکت بدن که غیر اختیاری است در صدا یعنی اصلاً اختیاری انسان نیست یعنی ناخودآگاه انسان نسبت به صدای بلند و شدید ناخودآگاه برمیگردد صورت برمیگردد، امام می گوید دیدم اصلاً برهم نگشت. گفت من حواسم بود اصلاً امام تکانی هم نخورد. اصلاً انگار نه انگار این صدای مهیب اینجا. خب این شخصی که نمیترسد یعنی این دیگر؛ یعنی نسبت حتی به آن احکام طبیعی بدنش هم سلطه پیدا میکند و این جور نیست که مقهور آن روابط هم قرار بگیرد . این مقهوریت در این رتبه بعد «ان لا خوف علیهم» اینها نسبت به آینده هیچ خوفی نداشته باشند. این تازه دنیایش بود. نسبت به آنچه که در رابطه با آخرت است و کمالات و سعاداتی که ممکند خدایا من چه کنم که بتونم به آن کمال [برسم؟] «ان لا خوف علیهم» به آرامش این طوری رسیده لذا میفرماید این رسیدن به اینجا «و الخوف انما یکون من امر ممکن محتمل» که «یوجب انتفاء شیئ من سعادة الانسان» یک چیزی از سعادت او را بخواهد چه کار؟ ما اصلاً نمیدانیم سعادتمان چه هست که بخواهیم نسبت به او چه داشته باشیم؟ غصه بخوریم که از دست می دهیم یا نمی دهیم. خودم را عرض میکنم. یعنی نمیدانم امروز من چه در آن باید تحصیل بکنم؟ که سعادت آن ابدی من برای من اون جور که در قلم الهی و تقدیر الهی نوشته شده به عنوان کمال وجودی من که اگر او را به دست نیاوردم به همان نسبت حسرت باید بعداً بخورم؛ اصلاً نمیدانم چیست تا حسرتش را داشته باشیم؟ تا به مقامی برسیم که ببینیم تضمین شده است. آرامش پیدا کرده باشیم به آن که برای ما قطعی شده است. چون گره خورده به خدا. کسی میتواند به این رتبه برسد که چه شده باشد؟ از اراده خودش بریده باشد. وجودش تحت اراده خودش نباشد. ارادیا و اختیاریا به مرتبهای رسیده باشد همه وجودش را تسلیم خدا کرده باشد. خدا در وجودش حاکم باشد. چون خدا حاکم است می داند آن حاکم باشد او چیزی تفویت برای این نمی کند؛ چون از پدر مهربان به او مهربانتر است. ابر است از ام رحیم و اب رحیم. خدا ابر است . وقتی می بیند او در کارش است و او هم تسلیم کرده خودش را به آن جا تسلیم کرده، تسلیمش را باور کرده اگر دید این طوری است ترسی ندارد. لذا میفرماید که بله «محتمل» که «یوجب انتفاء شیئ من سعادة الانسان التی یقدر نفسه واجدة له». تقدیر شد نفس او که واجد او باشد؛ این نسبت به آینده «و کذا الحزن انما یکون من جهة امر واقع» که «یوجب ذلک»[15] در گذشته کاری از او سر زده باشد باعث شده باشد تفویت شده باشد چیزی از او از سعادتش، حزن نسبت به گذشته است. می گوید نه حزن هم ندارد. خیلی مقام عظیمی است! آیا می طلبد آدم این طوری اگر واقعاً یک هم چنین امری است طلب شهادت برای انسان باشد؟ تا طالب شهادت بودن طالب شهید شدن هم این برای انسان نازل منزل شهادت را ایجاد بکند تا ان شاءالله آن افق شهادت محقق بشود. لذا یک کسی مثل حاج قاسم اینجور دیوانه شهادت بود؛ یعنی دیوانه شهادت بود نه شهادت را دوست داشته باشد؛ آدم در وجودش دیوانه شهادت بودن را میدید. این خلاصه یک افق برای بقیه که حرکت آسانتر بشود. ﴿ وَيَتَّخِذَ مِنكُمۡ شُهَدَآءَۗ ﴾[16]. خدا میزان قرار می دهد که این میزان برای بقیه حرکت را امکانپذیرتر بکند. آدم تا می شنود ندیده باشد یک طور است؛ اما وقتی میبیند امکانپذیرتر است؛ لذا حجت خدا تمام تر شده برای ما. که گاهی میبینیم افرادی را که اینها راه را باز میکنند برای ما باب شهادت می شوند؛ نه فقط شهید باشند؛ بلکه چه هستند؟ باب شهادت می شوند. خوب بعد میفرماید که «فالبلیه او کل محذور انما یخاف منها اذا لم یقع بعد». آن بلیه یا هر محذوری خوف از او به لحاظ آینده است که هنوز واقع نشده است. «فاذا وقعت» اگر واقع شد «زال الخوف و عرض الحزن» حالا از این به بعد می گوییم چرا خوب نتوانستیم انجام بدهیم؟ «فلاخوف بعد الوقوع». بعد از وقوع خوف نیست. «و لا حزن قبل الوقوع»[17]. حزن نسبت به گذشته است.
«یکی از حضار:»……
«استاد:» بله درسته، دیگر بعد الوقوع خوفی نیست چون دیگر محقق شده، نسبت به عدم تحقق بود خوف، ولاحزن قبل از وقوع قبل از وقوع حزن نیست هنوز جای خوف است قبل از وقوع جای خوف است بعد از وقوع جای حزن است.
«فارتفاع مطلق الخوف عن الانسان انما یکون اذا لم یکن ما عنده من وجود النعم فی معرض الزوال انما یکون» کی مطلق خوف برداشته میشود؟ «اذا لم یکن ما عنده من وجود النعم فی معرض الزوال». نعمتها برای او در معرض زوال اگر نباشد این خوف برداشته میشود. خوف نه. خوف برداشته بشود. اگر که نعمت در معرض زوال نداشته باشد. در حالی که نعمتهای ما مرتبط با ما دائماً در معرض زوال است یا نیست مگر اینکه ما گره خورده باشیم به جایی که ﴿مَا عِندَكُمۡ يَنفَدُ ﴾ از او عبور شده باشد ﴿ وَمَا عِندَ ٱللَّهِ بَاقٖۗ ﴾[18] محقق شده باشد که انسان الهی شده باشد. اگر جان انسانی الهی شد، ذات انسانی الهی شد؛ آن موقع «ما عند الله باق» او دیگر چیست؟ خوفی ندارد. خوف برای او مطرح نیست. «و ارتفاع مطلق الحزن» اگر این طوری شد گذشتهاش هم چه می شود؟ گذشتهاش هم همین طور. «و ارتفاع مطلق الحزن انما یتیسر به اذا لم یفقد شیئا من انواع سعادته». اگر خودش میدید میدید هرچه که من باشم، من هرچه که باشم بالاخره در کارم کمبود داشتم؛ اما وقتی که خودش را دیگر خودش ندید ﴿ وَمَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ ١٧﴾[19] از خودش گسست، خودش را تسلیم کرد، تسلیم محض شد، فانی شد در اراده حق، آن موقع دیگر این ارتفاع مطلق حزن هم نسبت به گذشتهاش محقق میشود. «لاابتداء» که هیچ نوع از انواع سعادتش را را «لا ابتداء ولا بعد الوجدان» بعد از تحققش از دست نداده. «فرفعه تعالی مطلق الخوف و الحزن عن الانسان»[20]. اگر می گوییم مطلق خوف و حزن از انسان برداشته میشود، اینها شدنی است ها! اینها شدنی شده؛ یعنی اینها محقق شده؛ این تحققش خبر از تحقق است. «ولاتحسبن الذین قتلوا» خبر از تحقق است؛ یعنی یک عدهای رسیدند این را؛ یعنی رسیدن شدنی است. نه ایدهآل نرسیدنی باشد که فقط دعوت کرده باشد. دارد اخبار میکند از رسیدن. این اخبار از رسیدن عدهای است. خیلی متفاوت است تا آن جایی که دعوت به این موطن باشد؛ ولی هنوز کسی فتحش نکرده باشد قله را. دارد خبر می دهد از کسانی که قله را فتح کردند و رسیدند؛ می گوید شما هم بیایید. این خیلی زیباست! این مصداقی بودن است. که دارد می گوید این ها رسیدند. آن جا هستند. دارند این طوری نگاه میکنند. شما هم بیایید. میتوانید این طوری باشید.
«یکی از حضار:»…
«استاد:» آن جا که زبان ماست، آن جا که زبان ماست، زبان ما، زبان ما باید زبان خوف و رجا باشد؛ اما آن جا که اخبار حق است از اینها، آن جا زبان «لا خوف علیهم ولا هم یحزنون». اینجا دارد که اخبار میکند الان؟ خدا دارد از این ها اخبار میکند؛ اما اگر جایگاهی باشد که خودشان میخواستند اخبار بکنند از خودشان آن جا مقام چیست؟خوف و رجاست
«یکی از حضار:»……
«استاد:» بله اما خود اینها وقتی در عالم دنیا هستند تا در عالم دنیا هستند این خوف و رجا را دارند؛ اما وقتی میرسند به آن جا مقام آن ها را دارد خدا بیان (میکند). دیگر آن جا جای خوف و رجا نیست. لذا حضرات در مقام دعا در دنیا دارند این دعا را بیان میکنند. لذا میبینند که هرچه که دارند هم متعلق به اوست؛ نه متعلق به خودشان. لذا وقتی اینجور بیان می شود که «الهی انا الفقیر فی غنای فکیف لااکون فقیرا فی فقری … من کانت محاسنه مساوی فکیف لاتکون مساویه مساوی»[21] . این را می بیند. آن چه که به خودش می بیند در دنیا که عالمیست که هنوز بسته نشده برای هیچ انسانی، آن جا خوف و رجاست؛ اما وقتی شهید می رسد به آن موطنی که از دنیا عبور کرد، مقام در حقیقت عبور از دنیا محقق شد، حالا خدا اخبار میکند از آن ها که اینها چه هستند؟ «لاخوف علیهم ولا هم یحزنون» که بیایید به این موطن شما هم مسیر شماست.
دنیا محقق هست اما دنیا در عین تحققش چون جای بداء هست، خوف برایشان هست؛ اما آن جا وقتی از عالم دنیا عبور کردند نشان می دهد در دنیا «لا خوف علیهم ولا هم یحزنون» برای این ها بوده. این بیان بعده که دارد قبل را برایشان چه کار می کند؟ برای دیگران تشریح میکند.
چون این بحث یک تکه اش تطبیقش مونده و به روز بعد نیفتد. «فرفعه تعالی مطلق الخوف و الحزن عن الانسان معناه أن یفیض علیه» که او فائض میشود بر او کل ما یمکنه أن یتنعم به و یستلذه؛ هر چیزی که ممکن باشد خیلی حرف بلند است! ما نمی دانیم چقدر بیچارهایم؛ چقدر فقیریم و نیاز داریم. ما نیازمان را هم خبر نداریم؛ چون نیازمان را فقط یک غذا میبینیم. اینقدر خلاصه مشتاق فقط همین قدریم؛ اما کسی که ببیند انسان در اوج نیاز خلق شده، همه نیازی که عالم وجود دارد در وجود انسان هست، به اضافه، به اضافه هر چه نیاز است و کمال در عالم، هرچه کمال هست نیازش در وجود انسان قرار دادهاند. هرچه کمال در عالم امکان پذیر است تحققش و قرب الی الله، هر چقدر ممکن باشد نیازش در وجود انسان چه شده؟ نیازش قرار داده شده، استعدادش قرار داده شده. لذا این وقتی که می رود در این محضریت این طور میبیند که «أن یفیض علیه کل ما» فائض بشود بر او «کل ما یمکنه أن یتنعم به و یستلذه» هر چیزی که امکان تنعمش باشد و لذت او، لذت تمام مراتب … . لذت نه لذت خوردن. می گوید همه را می خواهد. همه اینها برایش چه است؟ مطلق خوف و حزن از او برداشته می شود؛ یعنی هیچ کمالی نیست که این نخواهد، می خواهد و طلبش را می خواهد و افاضه میشود. هیچ کمالی از او از دست نمیرود، نمی دانیم یعنی چه؟ این «أن لا خوف علیهم ولا هم یحزنون» نمی دانیم یعنی چه؟ با این نگاه. بعد میفرماید «و أن لا یکون ذلک فی…». نه فقط وقتی به دست آورد، این ها را به دست آورده بلکه در دنیا وقتی ما این ها را به دست می آوریم در معرض زوال است؛ که حالا که به دست آوردیم نکند یک کاری بکنیم که از دست برود. نکند که این چه بشود؟ این باقی نباشد. جاودان نباشد. لذا می گوید «و ان لایکون» اگر می خواهد خوف و حزن نداشته باشد یعنی غیر از اینکه همه را به دست می آورد و برای او مهیا میشود زوال هم ندارد «و أن لا یکون ذلک فی معرض الزوال هذا هو خلود السعادة للانسان» و خلود انسان برای سعادت یعنی هم سعادت برای انسان میشود، هم خلود انسان در سعادت میشود. «ومن هنا یتضح أن نفی الخوف و الحزن هو بعینه». حالا می گوید این خوف و حزن که این طوری شد بعینه همان چه است؟ « ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون». می گوید این «عند ربهم یرزقون» این را دارد بیان میکند که و نفی خوف و حزن «هو بعینه ارتزاق الانسان عند الله» ارتزاق انسان عندالله است. «فهو سبحانه یقول و ما عند الله خیر». خیر به معنای مطلق خیر، کمال«و یقول و ما عند الله باق» بقا دارد زوال ندارد؛ پس همه خیر هست. زوال پذیر هم نیست. «فالآیتان تدلان علی ان ما عند الله نعمة باقیة لا یشوبها نقمه ولا یعرضها فناء» درست است؟ «و یتضح ایضا». این دومیش که « أن نفیهما هو بعینه اثبات النعمة و الفضل نفیهما هو بعینه اثبات» بله؟ «ان نفیهما هو بعینه اثبات النعمة و الفضل و هو العطیه لکن تقدم فی اوائل الکتاب» این نکتهاش را میخواستیم برسیم «و سیجیی فی قوله تعالی ﴿ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم ﴾[22] ». در سوره نساء که «أن النعمة اذا اطلقت فی عرف القران» هرگاه نعمت در قرآن اطلاق شده باشد، آمده باشد، به صورت اطلاق آمده باشد «فهی الولایة الالهیة». «النعمة: الولایة» در روایت دارد «الحسنه» می گوید وقتی شما میگید «ربنا آتنا فی الدنیا حسنة و فی الاخره حسنة» صورت حسنه را به صورت چه می آوریم؟ نکره، می گوید این حسنه حقیقت ولایت است. لذا می گوییم خدایا در دنیا ما را تحت ولایت مطلق خودت قرار بده که ولایت اهل بیت (علیهم السلام) است و در آخرت هم در زیر سایه این ولایت باشیم. لذا حسنه به نحو اطلاقی چه هست؟ در روایت «الحسنه والله ولایة امیرالمومنین علیه السلام.»[23] . لذا تمام شئون حسنات شئون این ولایت است. همه حسنات دیگر شئون این ولایت است. همه شئون نعمتهای دیگر شئون این نعمت «النعمة» است که «الولایة» است. لذا میفرماید که در آن روایت «نحن اصل کل خیر و من فروعنا کل بر»[24] . همه شئون از این «الولایه» نشئت میگیرد؛ از این در حقیقت چه هست؟ نعمت ولایت است که پس «أن لا خوف علیهم ولا هم یحزنون» حقیقتش می شود چه؟ ولایت الهی؛ یعنی اینها شدند تحت ولایت الهیه دیگر. این سرپرستشان شد خدا. ﴿ٱللَّهُ وَلِيُّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾ دیگر این ﴿يُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِۖ ﴾[25]؛ از همه ظلمتها. «من الظلمات» یعنی از همه ظلمتها. «الی النور» اینها را می برد. هیچ چیز را از دست نمی دهند. «یخرجهم من الظلمات الی النور». در مقابلش هم ولایت کفار می شود که «أن النعمة اذا اطلقت فی عرف القران فهی الولایة الالهیة و علی ذلک فالمعنی أن الله یتولی امرهم و یخصهم بعطیة منه»[26]. خدا اینها را اختصاص می دهد به عطایای ویژه خودش، این دیگر می شود همان ولایت الهی و سرپرستی خدا دیگر.
بعد میفرماید که آیا این استحقاق نعمت در مقابل عمل است فقط یا نه؟ این تفاوتی که هستش که چون اینجا دارد که بله که میفرماید که «یستبشرون بنعمه من الله و فضل و أن الله لایضیع اجر المومنین»، می گوید چون آمده نعمت و فضل، ظاهر اولی نعمت در مقابل کار ممکن است باشد، که فعل، عمل او باشد. فضل باید چه باشد؟ اضافه بر او باشد؛ مثل «لهم ما یشاؤون فیها و لدینا مزید». اما علامه میفرماید: چون «أن الله لایضیع اجر المومنین» در انتها آمده نشان می دهد هر دوی اینها در مقابل عمل او بوده؛ اما مفسرین دیگری نمیپذیرند؛ می گویند نه آن فضل سر جایش است؛ در مقابل عمل نیست. عمل اینها آن نعمت را دارد؛ اما فضل الهی فوق نعمت است.
«یکی از حضار:..»
«استاد:» همان عرض کردیم دیگر، عرض ما این بود که در عینی که یک موقع هست من دارم نگاه میکنم باید فعل خودم را ببینم چه بکنم؟ باید خوف و رجا باشد، اما یک موقع خدا دارد اخبار میکند/ این اخبار خداست که «أن لا خوف» را خدا دارد میفرماید «أن لا خوف» چون تحت ولایت من هستند. وقتی آن حقیقت ولایت برایشان آشکار می شود، میبینند که چیزی از دست ندادند. خوفی نداشتند. آرامششان به این بوده، این اخبار الهیست از آن ها که منافات با این هم ندارد که در دنیا انسان باید چه باشد؟ تحت خوف و رجا باشد. لذا حضرات معصومین دائماً در ادعیهشان همان خوف و رجا را کاملاً آشکار کردند.
«یکی از حضار:»
«استاد:»… خوف از خدا که انسان هرچه بالاتر می شود عظمت الهی است؛ اما «ان لا خوف علیهم» که داریم می گوییم این نسبت به کمال و سعادتی که از دست بدهد؛ اما نسبت به عظمت ربوبی که انسانی که هرچه جلوتر می آید در عظمت انسان این است که «عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دون ذلک»[27]. از جمله صغر ما دون ذلک» خودش است. لذا خودش را در مقام عظمت الهی چه می بیند؟ هیچ [ می بیند]. اگر کسی این را دید، این خوف خشیتی است که کمال است. این هم خودش از اقسام سعادت است که انسان چشمش جوری باشد که خدا را عظیم میبیند و هیچ چیزی دیگر عظمتی در برابر چشم او نداشته باشد. این اصلاً از مسئله خارج است. چون کسی که این را نداشته باشد چه هست؟ سعادت ندارد. کمال را از دست داده. این مربوط به این است که «لاخوف علیهم ولا هم یحزنون» که این دوتا در قبال هم آمد. تناسب این دوتا در کنار هم نشان می دهد هیچ کمالی را از دست نمی دهند؛ هیچ کمالی را از دست نمی دهند؛ لذا خوف از دست دادن کمال ندارند. حزن از دست دادن کمال سابق ندارند. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[3]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج4، ص61.
[7] . تفسیر العیاشی ، ج۲، ص۲۲۵، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۳۰۳، الکافي ، ج۳، ص۲۳۹، الوافي ، ج۲۵، ص۶۱۹، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۳۰۰، بحار الأنوار ، ج۶، ص۲۶۳، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۵۳۹، تفسير كنز الدقائق ، ج۷، ص۵۸
[9]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج4، ص61.
[14]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج4، ص61.
[15] . همان
[17]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج4، ص61.
[20]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج4، ص61 و 62.
[21] . إقبال الأعمال ، ج۱، ص۳۳۹، بحار الأنوار ، ج۹۵، ص۲۱۶
[23] . تأويل الآيات ، ج۱، ص۴۰۴، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۲۳۴، بحار الأنوار ، ج۲۴، ص۴۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۶۰۵، شرح الأخبار ، ج۱، ص۲۳۹
[24] . وسائل الشیعة ، ج۲۷، ص۷۰، الکافي ، ج۸، ص۲۴۲، شرح الأخبار ، ج۳، ص۹، تأويل الآيات ، ج۱، ص۲۲، الوافي ، ج۵، ص۱۰۶۷، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۵۳، بحار الأنوار ، ج۲۴، ص۳۰۳
[26]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج4، ص62.
[27] . بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۲۸، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۷۳، نهج البلاغة ، ج۱، ص۳۰۳، روضة الواعظین ، ج۲، ص۴۳۸، مکارم الأخلاق ، ج۱، ص۴۷۵، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۳۱۵، کنز الفوائد ، ج۱، ص۸۸، أعلام الدین ، ج۱، ص۱۳۸، بحار الأنوار ، ج۶۵، ص۱۹۲، كشف الغمة ، ج۱، ص۱۰۰، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۲۳، المؤمن ، ج۱، ص۷۰، تحف العقول ، ج۱، ص۱۵۹
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 912” دیدگاه میگذارید;