سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر آیات 169 تا 171 سوره آل عمران هستیم. این آیات شریف که در پاسخ شبهه ی منافقین در رابطه با هلاکت و نابودی کسانی که به شهادت رسیده بودند و این که اگر این ها پیش ما می ماندند الان زنده بودند و از ما اطاعت کرده بودند باقی بودند و هلاک شدند، خدای سبحان در پاسخ این ها مقام شهادت را دارد بیان می کند و حقیقت شهید را. از جمله ی آن حقائقی که دارد بیان می کند این است که این ها فکر می کردند شهید نه حیاتی دارد، فعلی ندارد، شعوری هم ندارد؛ چون مرده و جسد مرده هیچ چیزی دیگر از او … . نه فعلی صادر می شود، نه شعور و ادراکی برای او باقی مانده؛ چنان چه از اجساد مرده چنین چیزی دیده می شود و شهید را مثل جسد مرده می دیدند در این نگاه این ها که فقط حیات حیات مادی است. از یک تفکر نشئت گرفته که حیات را حیات مادی می داند؛ در حالی که در دنیا هم حیاتی که بود حیات همه یکسان نبود. ما یک کف حیات داریم در دنیا که کافر هم این مرتبه را دارد. تعبیری که در قرآن کریم آمده در قیامت کفار که در جهنم قرار می گیرند، ﴿ فَإِنَّ لَهُۥ جَهَنَّمَ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحۡيَىٰ٧٤﴾[1]. نه زنده اند و نه مرده اند. مرده نیستند چون این ها چشیدن عذاب را می فهمند؛ ادراک عذاب را دارند و ادراک فرع حیات است. هرچند ادراک عذاب باشد. پس این ها زنده هستند در آخرت؛ هرچند کافر هستند. در دنیا هم یک کف حیات داریم که این کف حیات گاهی حیات نباتی است برای انسان؛ گاهی حیات حیوانی است برای یک انسان که در حدی که اولئک ﴿ وَيَأۡكُلُونَ كَمَا تَأۡكُلُ ٱلۡأَنۡعَٰمُ﴾[2] است. این ها در حد یک حیوان حیات دارند و زندگی دارند؛ اما گاهی حیات حیات انسانی است؛ چنان چه به لحاظ حیات انسانی، حیات حیوانی موت است؛ به لحاظ حیات حیوانی، حیات نباتی موت است؛ یعنی کسی که فقط حیات نباتی و حیوانی دارد، به لحاظ حیات حیوانی زنده نیست؛ لذا لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحۡيَىٰ٧٤ صدق می کند. لایموت از حیات حیوانی، یا یحیی به حیات انسانی؛ حیات انسانی ندارند و لذا حد حیاتشان حیات حیوانی است. منتها انسانی که در حد حیوان خودش را قرار داده اختیارًا، نه این که حیوانی باشد از ابتدا که او ملامتی و عذابی برایش نیست؛ اما انسانی که با توان و قوای انسانی این توان و قوای را … . ﴿بَلۡ هُمۡ أَضَلُّ﴾[3] است. در مرتبه ی حیوانی قرار داده. لذا بَلۡ هُمۡ أَضَلُّ است که در حقیقت از آن پست تر است و از او دورتر است نسبت به نظام الهی. این نگاه اول است. هر مقداری این حیات به سمت الهیت بیشتر گره بخورد حیات بالاتری است. ﴿ إِذَا دَعَاكُمۡ لِمَا يُحۡيِيكُمۡۖ ﴾[4] که آیه شریفه که از آیات زیبایی است که این در آیات می فرماید که ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱسۡتَجِيبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ ﴾. اجابت خدا و رسول تحقق به آن حقیقت انسانی است که دعوت کرده انسان را به آن. درست است؟ ﴿ٱسۡتَجِيبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمۡ لِمَا يُحۡيِيكُمۡۖ ﴾. یعنی دعوت الهی از طریق رسولان انسان را حیات می دهد. بعد دنبالش چه قدر زیبا است: وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ يَحُولُ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَقَلۡبِهِۦ وَأَنَّهُۥٓ إِلَيۡهِ تُحۡشَرُونَ٢٤[5]. و اعلموا، بدانید. نمی گوید که خدا این طوری هست. این که هست که معلوم است؛ اما کسی که استجیبوا لله و للرسول باشد حیاتی پیدا می کند که اثر آن حیات چیست؟ دانستن این است که خدا حائل است بین مرء و قلبش. این خیلی مهم است. نتیجۀ آن حیات دانستن این مطلب است. رسیدن به این موطن است. لذا اذا دعاکم لما یحییکم، این حیات چه حیاتی است؟ حیاتی است که وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ يَحُولُ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَقَلۡبِهِۦ است. برای بقیه این تکوینا محقق است؛ اما علم به علم ندارند و لذا کمالی برای آن ها نیست؛ اما برای مومنی که اجابت دعوت کرده و حیات بعد از حیات پیدا کرده، متحقق به این حیات شده که آن حیات چیست؟ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ يَحُولُ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَقَلۡبِهِۦ. فهم این مسئله، باور به این مسئله که یحول بین المرء و قلبه که قبل از این که تو خودت خودت باشی، متعلق به خدا هستی. بین تو و حقیقت تو خدا حائل است. این فهم به علم حضوری … . نه علم حصولی که ما هم الان می دانیم. این حیات برای ما ایجاد نکرده این دانستن علم حصولی؛ بلکه این باور قلبی که به این مرتبه برسد، آن موقع این همان کمال حیاتی است که اذا دعاکم لما یحییکم. هرچقدر انسان به خدا گره بیشتر بخورد، حیاتی که بهره مند می شود حیات بالاتری است. اگر می فرمایند كُلُّ أَمْرٍ ذِي بَالٍ لَمْ يُذْكَرْ فِيهِ بِسْمِ اَللّهِ فَهُوَ أَبْتَرُ[6]، همین بیان است که گاهی وجود بعضی از افراد شده بسم الله الرحمن الرحیم. بعضی با نام خدا آغاز می کنند؛ اما بعضی وجودشان نام خدا است. وجودشان آغاز است. شهید با این نگاه به مرتبه ی ما عندکم ینفد را عبور کرده و ما عندالله باق را رسیده. ما عند الله باق که این جا می فرماید ﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡيَآءٌ ﴾[7] یعنی حیات بقایی پیدا کرده آن حیاتی که علم به این حیات دارد؛ باور به این حیات دارد که بقا دارد که این بقا همان بسم الله الرحمن الرحیم شدن است. حقیقت وجودی اش بسم الله است. پس یک کسی بسم الله می گوید برای شروع کارش، آن هم لفظ بسم الله؛ این هم خوب است. یک کسی بسم الله می گوید، با تمام وجودش هم می گوید. این هم خیلی خوب است. یک کسی با علم حضوری بسم الله را می گوید؛ این خب خیلی بالاتر است. کسی وجودش می شود بسم الله الرحمن الرحیم. یعنی این تجلی در وجودش چون ملکه شد و بلکه ذاتش؛ چون ما یک فعل داریم، یک ملکه داریم یک ذات داریم. بعضی ها ذاتشان بسم الله است. بعضی ملکه ی وجودی شان بسم الله است. بعضی افعالشان با بسم الله است. این ها مراتب است. بعضی با مفهوم بسم الله محشور هستند. بعضی با مصداق بسم الله محشور هستند. این هم تازه مراتب است.
در این نگاه وقتی که داریم ن گاه می کنیم، آیاتی را که نگاه می کنیم مثلا می فرماید که … . در همین آیات قبل از این آیه ای که الان خواندم برایتان ٱسۡتَجِيبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمۡ لِمَا يُحۡيِيكُمۡۖ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ يَحُولُ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَقَلۡبِهِۦ وَأَنَّهُۥٓ إِلَيۡهِ تُحۡشَرُونَ٢٤[8]، که این الیه تحشرون همان واعلموا ان الله است که بیان کرده. بعد قبل از این آیه دارد: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَا تَوَلَّوۡاْ عَنۡهُ وَأَنتُمۡ تَسۡمَعُونَ٢٠﴾[9]. پشت نکنید در حالی که گوش دارید و می شنوید. ﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ قَالُواْ سَمِعۡنَا وَهُمۡ لَا يَسۡمَعُونَ٢١﴾[10]. این دارد مراتب چه را بیان می کند؟ موت را. مراتب موت است در این جا. می گوید پشت نکنید در حالی که می شنوید. یعنی هنوز می شنوید؛ اما پشت کرده اید. و لا تکونوا، بدتر این است، کالذین قالوا سمعنا و هم لا یسمعون؛ اصلا نمی شنوند. إِنَّ شَرَّ ٱلدَّوَآبِّ عِندَ ٱللَّهِ …. ببینید چه قدر زیباست؛ یعنی حیوان است؛ آن هم نه حیوانی که حیوان اصل و اساسش باشد. انسانی است که حیوان شده است. ﴿۞ إِنَّ شَرَّ ٱلدَّوَآبِّ عِندَ ٱللَّهِ ٱلصُّمُّ ٱلۡبُكۡمُ ٱلَّذِينَ لَا يَعۡقِلُونَ٢٢﴾[11]. پس در دنیا می شود کسی حیات نداشته باشد. می شود! زنده ی ظاهری باشد؛ اما حیات نداشته باشد. اینجا میفرماید ان شرالدواب عندالله الصم البکم؛ هم کر است هم لال است. الذین لا یعقلون. که صم و بکم است؟ در همین دنیا! حیات ندارد! الذین لا یعقلون. ﴿وَلَوۡ عَلِمَ ٱللَّهُ فِيهِمۡ خَيۡرٗا لَّأَسۡمَعَهُمۡۖ وَلَوۡ أَسۡمَعَهُمۡ لَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعۡرِضُونَ٢٣[12]﴾. حتی اگر باز گوش به این ها بدهند و بفهمند حرف را …؛ ولی بازهم پشت می کنند. خیلی آیه دقیق است که حیات و موت را در دنیا به چه تعریف می کند؟ اذا دعاکم لما یحییکم. آن در مقابلش الصم البکم. آن اذا دعاکم لما یحییکم این حیات است. آن وقت در برزخ، حیات دیگر اعتبار هم نیست. یعنی اگر در دنیا انسان می توانست انسانی را ببیند که به ظاهر راه می رود، به ظاهر خلاصه با بقیه است نامفهوم11:30 اما صم بکم باشد در برزخ دیگر اعتبارات ظاهری هم در کار نیست. عالم حقایق است. انسان پایش را از دنیا بیرون می گذارد، عالم عالم حقایق است دیگر در آنجا. اعتبارات در کار نیست؛ یعنی انسان می بیند آنجا که یک عده ای چه هستند؟ در عینی که عذاب را می چشند لا یموت فیها و لا یحیی. موت ندارند؛ چون باید عذاب را بچشند. انسانی بودند که در این رتبه اند، حیات ندارند؛ چون حیات دایر مدار شعور و فهم است. دایر مدار کمال است و این کمالی ندارد. پس از آن طرف حیات ندارد چون کمال ندارد؛ از طرفی دیگری موت ندارد چون باید بچشد و چشیدن دایر مدار یک حیات ظاهری لااقل هست که چشیدن امکان پذیر بشود.
خوب این نگاه را اگر که به آن توجه کنیم در آیات دیگری هم که میفرماید مثلا ﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ تَقُومَ ٱلسَّمَآءُ وَٱلۡأَرۡضُ بِأَمۡرِهِۦۚ﴾. آسمان و زمین به امر خدا ایستاده و قائم است. ﴿ ثُمَّ إِذَا دَعَاكُمۡ دَعۡوَةٗ مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ إِذَآ أَنتُمۡ تَخۡرُجُونَ٢٥﴾[13]، خدا وقتی که شما را در قیامت دعوت می کند از همین زمینی که به امر خدا قائم است، نه زمینی که بی شعور است… . اذا انتم چقدر زیباست! ان تقوم سماء و الارض بامره. به امر خدا آن جا آشکار می شود. ما اینجا سماء و ارض رو چی می بینیم؟ امر مستقلی خلق شده و تمام شده؛ اما آن جا می گوید این به امره بوده که تقوم السماء و الارض بامره. معلوم می شود که سماء و ارض در آنجا قوامشان و قیامشان بامره است. این فهم می شود از آن سماء و ارض اذا دعاکم دعوة من الارض اذا انتم تخرجون. آنجا خارج می شود. چون همه چیز بامره است . آن وقت این کمال را میخواهد انسان کجا پیدا بکند؟ اینجا؛ یعنی کسی که رسید همه چیز بامره است در اینجا . آنجا گفت واعلموا ان یحول بین المرء قبله است یعنی همین. اینجا میفرماید ان تقوم السماء و الارض بامره است یعنی همان … . این ها ببین چقدر زیباست. یعنی دیدن توحید، دیدن اینکه غیر خدا هیچ موثری در کار نیست، هیچ فاعلی در کار نیست، این نگاه که من آیاته ان تقوم السماء والارض بامره ثم اذا دعاکم دعوه من الارض اذا انتم تخرجون. شهید به این موطن می رسد که این بامره را می بیند؛ لذا می بینید ﴿لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ٣٨﴾[14]. چیزی دیگر برای از دست دادن ندارد. چون چیزی ندارد. می بیند که چیزی [ندارد]. آدمی ترس و هول و خوف دارد که ترس از دست دادن دارد . برای خودش چه می بیند؟ مالکیتی می بیند؛ اما کسی که همه چیز را به امر او می بیند … . خیلی زیباست ها. نمی دانم می توانم بیان کنم. کسی که همه چیز را به امر او می بیند، تحت اختیار او می بیند خودش را که دیگر نزدیک ترین چیز است و ادراکش بالاتر از همه است یحول بین المرء و قبله می بیند. خدا حائل بین او و حقیقتش آن وقت آسمان و زمین را به امر او می بیند، خروج از زمین را به امر او می بیند همه این نگاه را دارد، این شخص چه برای از دست دادن دارد؟ چه دارد که از دست بدهد که خوف داشته باشد؟ چه انجام داده که ناقص باشد تا حزن… . رسیدن به این کمال انسان … . ﴿وَمَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ﴾[15]. رسیدن به این مال هر بی سر و پایی نیست که بگوید خب پس ولش کن هر کاری نکردی هم نکردیم دیگه، این تمام تکلیفش را انجام داده . فوق آنچه که از باب ضرورت و واجب قرار دادند را انجام داده. حالا که همه آنچه که بر او لازم بوده را انجام داده نتیجه اش این شده که رسیده به آن جایی که می بیند هیچ کاری به دست او انجام نشده. وَمَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ. این مقام بقاء بالله است. در مرتبه قبلش فناء فی الله است؛ در مرتبه بعدش ما رمیت ننداختی تو اذ رمیت. این ما رمیت فناست. اذ رمیت چیست؟ بقاست. ولکن الله رمی. وَمَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ. این نگاهی که برای شهید در این آیات دارد میشمارد از بالاترین مراتب است. البته شهید مراتب دارد.
حالا بروید در آیات دیگری که مثلا خیلی آیات است که اگر آدم بخواهد این حقیقت را ببیند می گوید که قرآن هه اش حقیقتش از این سنخ است. در آیات دیگر سوره بقره، [آیه] ۷۴: ﴿ثُمَّ قَسَتۡ قُلُوبُكُم مِّنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ فَهِيَ كَٱلۡحِجَارَةِ أَوۡ أَشَدُّ قَسۡوَةٗۚ ﴾ ؛ به جایی میرسد قلب در مردن و قساوت که میشود: فهی کالحجارة أو أشد قسوة، از آن هم سختتر، چرا وَإِنَّ مِنَ ٱلۡحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنۡهُ ٱلۡأَنۡهَٰرُۚ وَإِنَّ مِنۡهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخۡرُجُ مِنۡهُ ٱلۡمَآءُۚ، گاهی کوه آب ازش جاری میشود، گاهی در حقیقت انهار از او جاری میشود؛ وَإِنَّ مِنۡهَا لَمَا يَهۡبِطُ مِنۡ خَشۡيَةِ ٱللَّهِۗ ، سنگ به زمین میافتد از خشیت الهی آن حال وجودیش؛ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ ٧٤[16]. اما تو بشر! به جایی میرسد که نه آبی دیگر از تو جاری میشود، نه نهری جاری میشود، نه خشیت الهی در وجودت باقی میماند؛ آخرش: و ما الله بغافل عما تعملون، که این شدت موت است، در کجا؟ در دنیا، در مقابل شدت حیات است، شدت حیات چه بود؟ ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ يَحُولُ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَقَلۡبِهِۦ وَأَنَّهُۥٓ إِلَيۡهِ تُحۡشَرُونَ٢٤﴾، درست است؟ هیچ چیزی از خودش نمیبیند، فقط خدا را کارا [میبیند]. از این طرف شدت خودبینی باعث بشود چه بشود؟ قست قلوبکم، این فهی کالحجارة أو أشد قسوة. بین این دو، مراتب است، بین آن و اعلموا أن الله یحول بین المرء و قلبه که فقط خدا را میبیند و هیچ چیزی برای خودش نمیبیند، ﴿لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ٣٨﴾؛ این هم نمیترسد کسی که در دنیاست کسی که به قساوت هم رسیده، منتها این نمیترسد از شدت غفلت، که ما الله بغافل عما تعملون، از شدت غفلت؛ آن نمیترسد از شدت فنا که به غیر خدا کاره نمیبیند، معلوم است؟ ببینید بین این دو مرتبه، تمام مراتب کمالی است. آنکه میبیند که ﴿ تَقُومَ ٱلسَّمَآءُ وَٱلۡأَرۡضُ بِأَمۡرِهِۦۚ ﴾ لذا همه چیزش ذکر است، همه چیزش تنبه و توجه است. این هم همه چیزش غفلت است، که قست قلوبکم، که حتی از سنگ قسیتر میشود. خیلی آدم باید بترسد که ببینیم حال وجودیمان غفلت است یا توجه. به مقداری که غفلت است به این طرف نزدیک هستیم. به مقداری که توجه است به آن طرف نزدیک هستیم. اگر یکهزارم روز و شبمان توجه است، یک هزارم به آن طرف هستیم. اگر نهصد و نود و نه مرتبه از هزار، غفلت است، به این طرف نزدیک هستیم. و ما الله بغافل عماتعملون.
بعد مثلا ببینید میفرماید که حیات و موت، ﴿ وَٱللَّهُ يُحۡيِۦ وَيُمِيتُۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٞ١٥٦﴾[17] ، حیات و موت چیست؟ ما حیات و موت را کانه مثل یک نفخی میدانیم که فکر میکنیم در ما دمیده میشود یا در موجودات؛ موت، نبود این دمی است که دمیده شده!. میگوید نه! حیات و موت در ارتباط با خداست. انسان به اسم حی الهی مرتبطشدنش به مقدار ارتباط با خدا یحیی، به مقدار دورشدن، یمیت. درست است؟ حقیقت حیات و موت چیست؟ ارتباط و عدم ارتباط است، ﴿ إِذَا دَعَاكُمۡ لِمَا يُحۡيِيكُمۡۖ ﴾، اگر اینطور دیدیم، در برزخ حکم روشن است، در دنیا حکم روشن است، در قیامت حکم روشن است. معلوم هست یا نیست؟ عرض نکردیم که عدمی هم هست در اینجا الان؟ یعنی اینجا میگوییم به مقداری که انسان دور میشود، مظهر اسم یمیت میشود. بله! یعنی در حقیقت اینکه حیات، کمال است، به نحو عدم و ملکه است. یعنی عدم و ملکه، غیر از سلب و ایجاب است. سلب و ایجاب عدم است. عدم محض است. درست است؟ اما عدم و ملکه چیست؟ کوری و بینایی هر دو خلق است، درست است؟ اما خلق عدم و ملکه است دیگر. اینجا هم از باب عدم و ملکه است که حیات اصل است، کمال است، نبود این کمال چیست؟ موت است. لذا آیا خدای سبحان ممیت است به معنایی که اماته میکند بی واسطه؟ نه خدا به واسطه و جزاءً است اماتهاش. اماته الهی چیست؟ جزایی است. یعنی اینطور نیست که اماته الهی ابتدایی باشد. چنانچه ضلالت و چنانچه بقیه مباحثی که هست جزایی است. از باب عدم و ملکه است. خب این نگاه که هرچقدر انسان به خدا گره بخورد حیات است. چون حی مطلق اوست. خدا موت در او راه ندارد. ارتباط با خدا داخلش اماته و موت راه ندارد. هرچقدر کسی به خدا گره بخورد از تعینات و حدود میمیرد. لذا مرگ هم، یک مرتبه از دستدادن تعین است، نه از دستدادن کمال. کمال در موت در رابطه با مومن از دست نمیرود. بلکه هر حیات و موتی، موت از دستدادن نقص است. سلب نقص است. سلب سلب است. سلب سلب میشود چه؟ میشود ایجاب و کمال. درست است؟ سلب نقص میشود کمال. سلب سلب میشود ایجاب. اگر اینطور دیدیم که موت، سلب سلب است و لذا حیات، اصل است نسبت با خدا. هرکسی هرمقدار با خدا گره میخورد، حیات پیدا میکند. اگر کسی این گرهخوردنش، گرهخوردن ذاتی باشد، حیات ذاتی[است]. اگر گرهخوردن ملکه باشد، حیات ملکه وجودی. اگر فعل باشد، حیات فعل وجودی. درست است؟ فعلش حیات پیدا میکند. آن کسی که فعلش حیات دارد با کسی که ملکه وجودیاش حیات دارد با کسی که ذاتش حی میشود، خیلی متفاوتاند. لذا میفرماید: و الله یحیی و یمیت. لذا این تخطئه اینها که: ﴿وَلَئِن مُّتُّمۡ أَوۡ قُتِلۡتُمۡ لَإِلَى ٱللَّهِ تُحۡشَرُونَ١٥٨ ﴾[18] ، میگوید این موت و قتلی که شما میبینید، لإلی الله تحشرون اصل است که ارتباط با خداست که آن حیات الهی است. لإلی الله تحشرون. این سلب سلب است. متم أو قتلتم، این موت و قتل حقیقتش چیست؟ سلب نقص است. دارید رهیده میشوید جدا میشوید از نقص. منتها آن منافق آن را نمیبیند. بعد آیات بعدی که بر این مساله دلالت دارد که خیلی آیات زیباست که همینطور که در آیات، آدم نگاه میکرد، میفرماید: ﴿أَلَآ إِنَّ لِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۗ ﴾. لله، این لله چیست؟ و علموا ان الله یحول بین المرء و قلبه. ان لله، مالکیت حقیقی حق [است]. اینها رویت آن است. شهود آن است. اخبار نیست، بلکه چیست؟ اعلام بر اینکه عدهای به این رتبه رسیدند. اینجا را یافتند، رسیدنی است، نه فقط شنیدنی، رسیدنی است؛ ﴿أَلَآ إِنَّ لِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۗ أَلَآ إِنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞ ﴾، این إنّ وعد اللّه حقّ دنبال آن آمده، یعنی چه؟ یعنی کسی که إنّ للّه ما فی السموات و الأرض را میرسد، وعده خدا را هم حق میبیند؛ ﴿أَلَآ إِنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ٥٥﴾[19] ، این هم نتیجه آن است که اکثر، این را نمیدانند که: إنّ للّه ما فی السموات و الأرض، لذا وعده خدا را هم حق نمیبینند، لذا ﴿هُوَ يُحۡيِۦ وَيُمِيتُ وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ٥٦﴾[20] ، این یک اخبار است برای عموم، یک باور است برای کسانی که دارند حرکت میکنند که میبینند هو یحیی در هر لحظه، و یمیت در هر لحظه، نه یک بار میمیراند، ﴿قَالُواْ رَبَّنَآ أَمَتَّنَا ٱثۡنَتَيۡنِ وَأَحۡيَيۡتَنَا ٱثۡنَتَيۡنِ ﴾[21]، دو مردن و دو حیات نه! لحظه به لحظه موت و حیات، در هر اطاعتی حیات را میبینند. در هر اطاعتی، موتِ از مرتبه قبل را میبینند؛ لذا حضرت عزرائیل و حضرت اسرافیل دائما در کار این هستند، هم او را میکنند از مرتبه قبل [که] موت است، هم دمیده میشود حیاتِ مرتبه بعد. این حیات است که میفرماید که: هو یحیی و یمیت، این را میبیند که با اسم حی و احیا و اماته حق دائما محشور است آدم، اگر این را دید آنوقت از کدام موت میترسد انسان؟ هو یحیی و یمیت، در حالی که هر حیاتی و هر موتی الیه ترجعون است، آنوقت باید آن موت، موت چه باشد؟ آن موت باید موتِ سلب نقص باشد، سلب حد باشد تا الیه ترجعون چه بشود؟ صدق بکند، درست است؟ پس همراه هر حیاتی یک موتی هست. کسی که این مرتبه را، حیات را پیدا نکرده، موتش سلب نقص نیست، موتش چیست؟ ایجاد نقص بعد نقص است، آن موتی که حیات همراه آن است، موتش سلب نقص است. زبان من که ناقص بود با این بیان الکن هم ناقصتر شد.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ قَدۡ جَآءَتۡكُم مَّوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَشِفَآءٞ لِّمَا فِي ٱلصُّدُورِ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٞ لِّلۡمُؤۡمِنِينَ ٥٧﴾[22]. شفاء لما فی الصدور چیست؟ حیات است دیگر. آن موعظه میشود حیات. شفاء میشود حقیقت حیات. آن میشود مبدا حیات، موعظه. ﴿وَهُدٗى وَرَحۡمَةٞ لِّلۡمُؤۡمِنِينَ ٥٧ قُلۡ بِفَضۡلِ ٱللَّهِ وَبِرَحۡمَتِهِۦ فَبِذَٰلِكَ فَلۡيَفۡرَحُواْ هُوَ خَيۡرٞ مِّمَّا يَجۡمَعُونَ٥٨﴾[23] اینکه میگوید: فرحین بما آتاهم الله، این فرحین بما آتاهم الله که در این آیات میفرماید، آنجا چه میفرماید؟ قل بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفحوا، اینها حشرشان با فضل و رحمت حق است. فبذلک فلیفرحوا، این، فرح برایشان ایجاد میکند، این حیات است، این فرح، حیات است، بر خلاف آن: ﴿لِّكَيۡلَا تَأۡسَوۡاْ عَلَىٰ مَا فَاتَكُمۡ وَلَا تَفۡرَحُواْ بِمَآ ءَاتَىٰكُمۡۗ ﴾[24] ، آن فرح، فرح موت است که غفلت میآورد. لا تأسوا علی ما فاتکم، آن چیزی که از دست دادید تاسف نخورید. این چیزی هم که به دست آوردید غافلتان نکند. آن، نفع شده؛ اما اینجا: قل بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا. فرح، این است، این حقیقت فرح است. هو خیر مما یجمعون. ﴿إِنَّهُۥ مَن يَأۡتِ رَبَّهُۥ مُجۡرِمٗا ﴾ ، اگر کسی با جرم بر خدا وارد بشود، ﴿ فَإِنَّ لَهُۥ جَهَنَّمَ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحۡيَىٰ٧٤﴾[25]، وارد بر جهنمی میشود که لا یموت فیها و لا یحیی، خیلی سنگین است که: لا یموت فیها و لا یحیی، یعنی خلود! خلود در این حالت! هیچ موتی که موتی باشد که ادراکش از دست برود نیست. هیچ حیاتی که کمالی باشد برای او نیست. خیلی در حالت عجیبی است انسان! فقط و فقط چه چیز را ادراک میکند؟ فقط و فقط عذاب را ادراک میکند و سختی و الم را ادراک میکند. هیچ وجه کمالی و امیدی برای کمال برای او نیست. یک کسی که یک گرفتاریای برایش یک مدتی طول میکشد، دیدهاید چقدر سخت میشود برایش؟ اگر فکر کند مثلا این فشار و سختی و معلولیت، تا آخر عمرش هم باید باشد، سخت میشود برایش که تا آخر، من باید اینطور باشم؛ درست است؟ این حالا در دنیاست. یک دورهای است. یک زمانهای است و قابل جبران است از جانب خدای سبحان در ابدیت انسان. اما اگر بداند در آن ابدیت، اینطور است، کور است و صم است و بکم است و لایعقلون است و لا یموت فیها و لا یحیی است، خیلی انذار سختی است. حالا دیگر آیات دیگری هست که در مقابل آنکه لا یموت فیها و لا یحیی، ﴿وَمَن يَأۡتِهِۦ مُؤۡمِنٗا قَدۡ عَمِلَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾[26] ، در مقابل او که یات ربه مجرما بود، ﴿ فَأُوْلَٰٓئِكَ لَهُمُ ٱلدَّرَجَٰتُ ٱلۡعُلَىٰ٧٥﴾، برای این هم درجات عُلی [است]. آن هم خدا میگوید عُلی. یک موقع ما میگوییم شاید یک چیز بلند[باشد]، میگوید خدا میگوید: لهم الدرجات العلی، که علّوی که خدا میگوید، برتریای که خدا میگوید، بیین چه چیزی هست!
خوب، این آیات را دیگر حالا از آنها عبور میکنیم. در بقیه بحثی که در این… نامفهوم 31:18 تا 31:22
… نه دیگر، من یأت ربه مجرما تعبیر این بود که: إنه من یات ربه مجرما کسی که به خدا با جرم وارد شود…، ببینید، این [را] دلم نیامد اینکه بگویم؛ اما ما خیلی پیش خودمان حسابها و کتابهایی داریم که فکر میکنیم اعمالی داریم، اما لحظه مرگ خیلی چیزها در اثر زلزله مرگ در وجود ما میریزد و باقی نمیماند. من یات ربه مجرما، رسیدن به آن موت، بعد از عبور از اینجاست. این برای کسی هم که ادعای ایمان دارد اگر در آن زلزله آنچه که وجودش با او متحد نشده باشد، یا اقلا ربطی ایجاد نشده باشد [و] فقط مفهوم باشد، چه میشود؟ در این زلزله، مثل خانهای میماند که فرو ریخته! این نیست. این میماند و خودش. درست است؟ لذا مرگ جداشدن از همه اغیار است. اغیار فقط بدیها نیست. اغیار هر چیزی که [است] غیر است. ممکن است من اعتقاداتی داشته باشم، خوب هم باشد این اعتقادات، اما نسبت به من چه باشد؟ اغیار باشد. یعنی در وجود من اینها ربط حضوری و وجودی پیدا نکرده باشد. درست است؟ وقتی که آن لحظه میرسد، اینها میریزد. من یات ربه. جاء بالحسنه، بیاورد حسنه را، بتواند بیاورد، نه اینکه انجام داده باشد. انجامدادن حسنه نه! یک موقع هست من عمل حسنه هست، یک موقع جاء بالحسنه است. درست است؟ جاء بالحسنه اگر کسی توانست بیاورد آن را، یعنی در این زلزلهها، این، جا نماند. پس حیات دنیا میشود با مفاهیم باشد؟ میشود. اما آخرت چون دار حقایق است از برزخ دار حقایقی[است]. نمیشود. ﴿يَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ يُحۡسِنُونَ صُنۡعًا١٠٤﴾[27] آنجا راه ندارد. یحسبون أنهم یحسنون صنعا کجا راه دارد؟ در حیات دنیا راه دارد. آنجا در حقیقت چه هست؟ هر چه که هست، انسان یا خوب است یا بد است. گمان در آنجا راه ندارد. شک و تردید در آنجا راه ندارد. یا هست یا نیست. درست است؟ پس لا یموت فیها و لا یحیی مربوط به کسی است که حیات را از اینجا با خودش برده باشد. حیات را چگونه برده باشد؟ ملکه هم نه! همان مرتبه عملی را که انجام میدهد، وجودی[باشد] با این. نه مفهومی، نه عادتا، نه حجابا، نه غفلتا، نه عمل از او سر زده باشد تا باقی بماند. ما عادت کردیم خیلی از کارهایمان را. یک موقع ملکه میشود. ملکه، عادت نمیشود. یک موقع عادت میشود. آدم میداند بالاخره یک عادتی کرده. میترسد عادتش را کنار بگذارد. وحشت دارد عادتش را کنار بگذارد. نه از ترس خدا! این ترسش عمومی است. از مردم است ترسش. اصلا برایش سخت است. یا خودش از خودش شاید سختش است. خوب پس آن من یات ربه مجرما در آنجا، یا جاء بالحسنه، حسنه را بیاورد. باید این مقدار همراهی با حسنه، در وجودش شکل گرفته باشد که حسنه در زلزلهها نریزد. این را میترسد آدم بگوید، اگر قرار است زلزله مرگ در وجود ما بیاید، یک دفعه این اغیاری که در وجود ماست بریزد، آنها زلزله فرا میگیردشان. وقتی زلزله تمام میشود چه میماند؟ من میمانم و خودم. درست است؟ اگر من ماندم و خودم، هر چیزی که خودم باشد، به آن معنایی که رابطه با من پیدا کرده باشد. حالا گاهی یک کسی است عمل سیئهای دارد، آن هم جاء بالسیئه نبوده، غفلتا از او سر زده. در آن زلزله باز آن هم میریزد. لذا من جاء بالسیئه است آن هم. سیئه را بیاورد. یعنی سیئه نریزد قبل آن برایش. دو طرف دارد. از این طرف، من جاء بالحسنه است. از آن طرف، من جاء بالسیئه است. باید همراش بماند. پس باید یک ربط وجودی پیدا کرده باشد تا بماند. حالا ملکهشدن مرتبه عالی آن است. قبل از آن هم امکان پذیر است. البته مرتبه عالیتر این است که با ذات انسان متحد بشود. فوق بحث ملکهشدن است. که آن میشود چه؟ لا خوف علیهم و لا هم یحزنون.
خوب بینید یک قدری تطبیق از المیزان رو داشته باشیم.
يكي از حضار: نامفهوم 36:38 تا 38:40
استاد: اراده و نیت است، اما اراده و نیت مفهومی نه. اراده و نیتی که واقعی است. حقیقت است که در زلزله نمیریزد. اثر آن این است که یک دفعه اگر یک امر شدیدی بر انسان وارد میشود آنجا معلوم میشود انسان با این همراه است یا همراه نیست.
یکی از حضار: نامفهوم 37:03 تا 37:11
استاد: نه بینید اراده و نیت، من الان میگویم: نماز میخوانم قربه الی الله، نیت دارم یا ندارم؟
یکی از حضار: نامفهوم 37:18 تا 37:28
استاد: شما میگویید نیت، نیت چیست الان؟ الان این نیت را تحلیل میکنیم، من میگویم نماز میخوانم قربه الی الله…
یکی از حضار: نامفهوم 37:38 تا 37:43
استاد: آن اگر شد، که عملا میشود وجودی. چون عمل، تابع نیت است.
یکی از حضار: نامفهوم 37:48 تا 37:59
استاد: خوب این یک فرض شد دیگر. یه فرض دیگر این هست که نیت وجودی نیست، مفهومی است. عمل هم انجام شده طبق این نیت، ولی میریزد. یک فرض دیگر این هست که نیتی ندارد اصلا، یک عملی را روی عادت انجام داده، این هم میریزد، پس ریختن در کار هست. کجا نمیریزد؟ آن جایی که من جاء بالحسنه است. یعنی نیت وجودی شده.
یکی از حضار: نامفهوم 38:23 تا 38:33
استاد: من فرمایش شما را متوجه نمیشوم. بیان این است که یک جایی عمل هست، اما به نیت مرتبط نیست. این نمیتواند این عمل را با خودش ببرد. چون جاء بالحسنه نیست. بله اگر نیت بود و نیت وجودی بود، عمل از آن نیت نشات گرفته بودف البته باقی است. این ریختن ندارد. نه هر عملی ریختن [ندارد]. من عرضم این است خودم را میگویم اغلب اعمالم اینها به نیت وجودی مرتبط نیست لذا اینها با اولین زلزله چه میشود؟ یحسبون أنهم یحسنون صنعا است. این خود قرآن صریح میگوید: یحسبون أنهم یحسنون صنعا. خودشان فکر میکردند کارشان کار خوبی است. کار خوب میدیدند اما کار خوب نبود. یحسبون أنهم [یحسنون صنعا]. این باقی نمیماند. اینجاست که خطرناک است. چون با مفاهیم مرتبط شده است. چون با یکسری عادات مرتبط شده.
ما داریم در این مساله، اساس میزانشدن شهید را بیان میکنیم در ارتباط با خدا که خودمان را چقدر باید با شهدا به عنوان موازین به عنوان میزان که گره خوردند با خدا. ارتباط پیدا کردند با خدا. ﴿فَرِحِينَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ﴾[28]. چون فرح حقیقتش همین بود. ان شاء الله ما هم خدای سبحان ما را جزء لَمۡ يَلۡحَقُواْ بِهِم[29] قرار بدهد. یعنی راهیان کوی شهادت که داریم از تعلقات دنیا میبریم. کم میکنیم. تا چه بشود؟ تا بقاء که ﴿مَا عِندَكُمۡ يَنفَدُ وَمَا عِندَ ٱللَّهِ بَاقٖۗ﴾[30] محقق بشود. هر چقدر از ینفد خارج بشویم، از تعلق بدن خارج بشویم، به ما عند الله باق بیشتر ملحق میشویم. ان شاء الله مسیرمان مسیر بریدن از سلطه بدن باشد. و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
[5] . همان
[6] . بحار الأنوار ، ج۸۹، ص۲۴۰، التفسير العسکری علیه السلام ، ج۱، ص۲۲، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۱۰۵، بحار الأنوار ، ج۷۳، ص۳۰۵، تفسير الصافي ، ج۱، ص۸۳
[14] . [البقرة: 38] ، [البقرة: 62] ، [البقرة: 112] ، [البقرة: 262] ، [البقرة: 274] ، [البقرة:278] ، [آل عمران: 170] ، [المائدة: 69] ، [الأنعام: 48] ، [الأعراف: 35] ، [يونس: 62] ، [الأحقاف: 13]
[29] . همان
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 910” دیدگاه میگذارید;