بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(عليهالسلام)
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت يوسف عليهالسلام
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 18- 09- 96
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
شريعتي: سلام ميکنم به روي ماه شما، سمت خداي آغازين روز هفته را با احترام تقديم لحظات ناب و نوراني شما ميکنيم. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام ميکنيم به همهي انبياي بزرگوار از آدم تا خاتم(ص)، و خدمت حضرت عالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز.
شريعتي: بي صبرانه مشتاق هستيم که قصه حضرت يوسف را دنبال کنيم، به نکات خوبي رسيديم و نکات تربيتي فراواني را شنيديم، نکات اخلاقي که شايد براي امروز همه ما مورد نياز هست و محتاج هستيم. بحث امروز شما را ميشنويم.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم.
بحثي که در محضر آن بوديم، قصه حضرت يوسف(ع) بود که در ادامه قصص انبياء از ابتدا عرض کرديم به تعبير مرحوم علامه طباطبايي، اگر قرار باشد توحيد الهي با چشم ديده شود انبياي گرامي ميشود. يعني اگر قرار بود فعل الهي با چشم ديده شود اين حقيقت فعل انبياء ميشود و اگر انبياء را تجريد کنند از خصوصيات مادي و محدوديتهاي ديگر ميشود اراده و فعل الهي که اين تعبير خيلي در ذهن ما باشد. لذا بحث انبياء براي ما حشر با خداي سبحان است. چون فعل الهي را داريم آن هم فعلي که هيچ اعوجاج و انحرافي در آن غير از استقامت نيست. فقط محض فعل معصومانهي الهي است. محض توحيد است. اين نگاه به انبياء باعث ميشود انسان احساس کند هرچه انبياء را بيشتر ميشناسد به توحيد الهي نزديکتر ميشود و با خدا به خدا قرب بيشتري احساس ميکند. از اين طرف شوق ايجاد ميکند که انسان اين توان را دارد و اين قوه در وجود انسان هست تا اين مرتبه ولايت الهي و ظهور فعل الهي پيش برود که بشود مظهر مطلق فعل الهي و دعوت کردند انسان را به اين موطن، از ابتدا دائماً اين را داشتيم و نگاه ما به زندگي انبياء بر همين اساس بوده که تازه همه انبياء شئونات نبي ختمي هستند که دارند او را نشان ميدهند و او هم محض توحيد است. هرچه حشر ما بيشتر شود اينها هم مسير و نقطههايي ميشوند که همه فلش دارند به سمت پيامبر اکرم و او را نشان ميدهند و اينها را اگر بهتر بشناسيم تازه ميفهميم پيامبر اکرم و اهلبيت چه مقام عظيمي دارند و آنها همه شئون او هستند با همه عظمت و ولايت الهي که در وجود اينها هست، تازه اينها شئون مرتبه ولايت کليهي الهيه و ولايت مطلقه الهيه ميشوند.
با همين نسبت چند آيه از سوره يوسف ميخوانيم. تنها سورهاي است که سير زندگي يک نبي را به صورت منظم بيان کرده است. به آيه ششم اين سوره رسيديم. بعد از اينکه خواب ديد و براي پدر نقل کرد و پدر به او امر کرد اين خواب را براي برادرانت نقل نکن که مبتلا به کيد به تو ميشوند. يعني شيطان هم در اين وسط پا درمياني و دو به هم زني خواهد کرد و شدت خواهد داد. اين خلاصهي آيات قبل بود. در اين آيه که آيهي اول ديدن يازده ستاره و خورشيد و ماه بود که سجده ميکردند. اين خواب و بيان حضرت يعقوب(س) بود. بعد از اينکه اول نهي کرد يوسف را از اينکه خواب را براي برادران نقل کند حالا حضرت يعقوب شروع کرده تعبير اين خواب را براي يوسف(س) بيان کند.
«وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» (يوسف/6) در اينجا ميفرمايد: «وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ» بخاطر همان خوابي که ديدي که يک حقيقت و واقعيت است که ماه و ستارگان و خورشيد بر تو سجده کردند، «يَجتَبيکَ» يعني چه؟ يعني برگزيد. در اين آيه شريفه شش نکته و شش جمله تصديقي در اين است. يعني شش مقصود را در اينجا بيان کرده است. اولي همين «وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ» است. خداي سبحان تو را برگزيد. اجتباء تعبير زيبايي است. يعني وقتي کسي به شياي توجه ميکني و او را از پراکندگي و پخش بودن جمع ميکند و او را در حالت جمعيت نگه ميدارد که از پراکندگي دور باشد، اين را اجتباء ميگويند. برگزيدني است که او را از پراکندگي و پخش بودن و نگاههاي مختلف حفظ ميکند و به يک سمت و سو هدايت ميکند و ميبرد. اين اجتباء است. تعبيري که بعضي از اهل لغت بيان کردند همين جلوگيري از پخش شدن و تمرکز بر يک مسأله است. در نگاه انبياي گرامي که مجتباي خدا هستند، يعني نگاهشان در زندگي فقط و فقط به خداست. به يک نقطه تمرکز دارند. وقتي انسان به يک نقطه تمرکز پيدا کرد تمام اهداف و غايات ديگر با نگاه به آن نقطه تفسير ميشوند و اهميت پيدا ميکنند. کسي که اينطور باشد اين مجتباي خداست و خدا او را انتخاب کرده است. اين تخصيصي به انبياء ندارد. بلکه انسانهاي مؤمن هم ميتوانند مجتباي الهي باشند. انتخاب و اجتباء الهي با اين معنايي که عرض کرديم، تلازمي بين اين نيست که هرکس را خدا انتخاب کرد به اين عنوان نبي باشد يا ولي باشد. نه! هرکسي ولي و نبي هست حتماً مجتبي هست، انتخاب شده است. اما هرکس انتخاب شد حتماً ولي يا نبي نيست. لذا با اين نگاه سرايت به مؤمنين هم پيدا ميکند. يعني ما هم ميتوانيم مجتباي الهي باشيم، منتخب الهي باشيم با اين نگاه که همه وجودمان متمرکز در يک نقطه و در يک هدف باشد. همه اهداف ديگر با آن هدف تفسير شوند. اگر کسي اين نگاه در وجودش ايجاد شود علامتش اين است که هرجا مشکلي پيش ميآيد، ميداند کجا رجوع کند. ميداند از کجا آمده و چگونه بايد او را رفع کند. به کجا بايد رو کند. اين نگاه اگر در وجود انسان باشد. اما اگر مشکل را از ديگران ديد. به منظرهاي مختلف رو کرد اين کثرت ميشود. کسي که اين حالت کثرت در وجودش هست، اغلب نيروهايش اينجا با اصطکاک از بين ميرود. چون اين به نظرگاه حقيقي و واحد و صراط مستقيم نرسيده است. تعبيري که از مجتبي ميشود کرد، کسي است که در صراط مستقيم قرار گرفته است. وقتي در صراط مستقيم قرار گرفت، ديگر اهداف کناري او را جذب نميکند. فقط به سمت غايت حرکت ميکند. مثل اتوباني که ديگر راههاي فرعي ندارد. نه چراغ قرمز دارد. ديگر خيابان اصلي است. همه بايد در اين با سرعت بروند. اينجا راهي است که راه جداشدن نيست. اين خيلي زيباست. لذا خدا اولين صفتي که بعد از سجده ماه و خورشيد و ستارگان براي يوسف(ع) ذکر ميکند، بيان اينکه خدا تو را منتخب کرد و اين سجده نشان ميدهد تو منتخب الهي هستي. اگر کسي منتخب الهي شد، قطعاً ماه و ستارگان و خورشيد بر او سجده کردند. چون او يک چيز را ميبيند. اين به غير از نگاه الهي در وجود او نيست. همه عالم نظرگاه و نگاهشان به حقيقتي است که به سوي خدا نظر کرده است. لذا چون به سوي خدا نظر دارد، همه عالم اين را نگاه ميکنند و بر او ساجد هستند و در خدمت او هستند. اين دعوت اختصاص به يوسف(ع) ندارد و همه ما را دعوت کردند. نگاهتان را اينطور قرار بدهيد که نگاهتان به يک هدف باشد. زندگيتان را «أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ» (يوسف/39) خداي تنها و واحد يگانه بهتر است يا ارباب متفرق، زندگي ما مصداق «أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ» است. يعني به خداها و ربهاي مختلف نظر داريم. در هر چيزي، در هر عنايتي و رحمتي و نعمتي، نگاه ما به دست ديگران است. يک نگاه نيست، کسي که يک نگاه و يک خدا داشت، همه موجودات عالم خودشان را به او ميرسانند و در خدمت او قرار ميگيرند اما کسي که الههاي مختلف و ربهاي مختلف و نگاههاي مختلف به قدرتهاي مختلف داشت، قدرتهاي مختلف، تعارض، اصطکاک، از بين رفتن نيروها، به مقصد نرسيدن، ناراحتيها، عدم آرامش به دنبالش ميآيد. اما کسي که يک نگاه دارد همه چيز دربرابر او ذليل است هرچند مقابل او قرار بگيرد اما او نميهراسد. اگر يوسف در چاه ميافتد، اگر در زندان ميافتد، در عين حال هيچي او را از پا در نميآورد و آرامش او را به هم نميزند. ميداند خدايي که در درون چاه خداست، در درون زندان خداست، در کاخ و قصر عزيز مصر هم خداست. اين نگاه توحيدي محض است. اين منافات با اين ندارد که زشتي اعمال ديگران سرجايش باشد. اين از منظر يک موحد نگاه ميکند. اين موحد نگاهش اين است که همه سختيها در نگاه کسي که به عالم از اين منظر نگاه ميکند، از چشم خدا به اين عالم نگاه ميکند، همه قدرتها و سيطرهها همه در دست اوست و به اراده اوست. به غير از او کسي در کار نيست. لذا شرح صدري که اين شخص پيدا ميکند، تحملي که نسبت به مشکلات پيدا ميکند غير از کسي است که ارباب متفرق دارد، اصطکاک ميبيند. دائماً اضطراب دارد که اين چه ميشود، آن چه ميشود. اين با من چه خواهد کرد؟ اين جواب مرا خواهد داد؟ تقاضاي مرا قبول خواهد کرد يا نه؟ اين ارباب متفرق است. رجوع به اسباب بايد کرد. چنانچه وقتي طناب را در چاه انداختند، آيا يوسف دست به طناب گرفت يا نگرفت؟ اين ريسمان يک وسيله است و اسباب است و بالا آمد، اما هيچگاه اين طناب را نجات دهنده خودش نديد. لذا «وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّك» ميگويد: چون ستاره و ماه و خورشيد بر تو سجده کردند، همانگونه خدا تو را انتخاب کرد. وجود تو وجود مخلصي شده که غير از خدا را نميبيند. لذا سجده همه عالم و همه ستارگان و ماه و خورشيد بر تو طبيعي است. اين مرتبهاي از سجده عالم است، چون تو وجودت فقط ساجد در برابر اوست همه اينها بر تو سجده ميکنند. در برابر غير او خضوعي و تواضعي نداري. تو خضوع در برابر او کردي، همه عالم در مقابل تو خضوع ميکنند. چقدر اين کلام با اين کوتاهي زيباست. «وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّك» رب تو!
اجتباء اين است که خدا اين است که خدا تولي امر کسي را به عهده بگيرد، وقتي خدا متولي امرش شد ديگر اين پراکنده نيست. اين تولي امر ولايت الهي خيلي عالي است. انسان بايد تمرين وحدت را از همين سادهها شروع کند. از همين جاهاي دم دستي، فکر نکنيم ولايت الهي يکباره از آسمان بر کسي نازل ميشود. کسي که وقتي همه اسباب را ميبيند توجهاش فقط منصرف به اوست. کسي که اين نگاه را دارد به تک تک اسباب که ميرسد، از ابتدا ممکن است با تصنع هم باشد، ممکن است با تحميل به خودش باشد. ولي اين تمرين است براي اينکه يواش يواش تحقق عيني هم پيدا کند. لذا دارد که وقتي خدا متولي او شد، او ميشود مخلَص. يعني ديگر چيزي از خودش ندارد. به مرتبهاي رسيد که هر فعل او «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ» (يوسف/24) از بندگان مخلَص ماست. اين تعبيري که نسبت به يوسف به کار برده ميشود يعني «يَجْتَبِيكَ رَبُّك» ديگر خدا متولي تو شد. خيالت راحت باشد. بايد خيلي کوشش کرد تا زمينه محقق شود تا خدا متولي امر انسان شود به طور مطلق، اگر اين محقق شد ديگر انسان در صراطي قرار گرفته که خدا او را در اوج شهوت، وقتي زليخا او را به سمت خودش دعوت ميکند، «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ» (يوسف/24) برهان رب يعني ولايت الهي. يعني ولايت الهي شامل حالشان بود. در راحت بود. او فرار ميکند از صحنه جرم، در ته چاه است. در قصر جاه است. نه اين لذتي دارد که از غير ببيند براي او و نه او در او ذلتي ميبيند. لذت اين با خداست، ذلت اين اگر باشد در دوري و فراق از خداست. لذا باقي لذتها و چيزهايي که در نظر ما عزيز است اينقدر در مقابل آن لذت حقير است. وقتي شما شيريني قوي را بچشيد، ديگر شيرينيهاي ديگر در دهان شما مزه ندارد. با اينکه شيريني هم جلوه اوست. اگر هم يک موقع مزه کند بخاطر اينکه جلوه اوست. ما يک شيريني برايمان مزه دارد به عنوان اينکه شيرين است. اما يوسف در نظرش يک چيزي شيرين است چون جلوهي اوست. چقدر اين شيريني و لذت عظيمتر ميشود. اين نکته که براي مؤمنين امکان پذير است با اقبال به سوي خدا و کثرتها را کنار گذاشتن نکته مهمي است که براي ما اجتباي حق و ولايت الهي را پيدا کردن، امکان پذير است. هيچگاه اجتباء منحصر به انبياء و اوصياء نبوده است. پس هر نبي و وصي و ولي حتماً مجتباي الهي هست اما هر مجتبايي نبي و وصي و ولي نيست. بلکه ممکن است از مؤمنيني باشد که مرتبهاي از اجتباء باشد. هر مرتبهاي که انسان از کثرت روي گرداند و به سمت خدا در هرجايي رو کند به همين مقدار از کثرتها دور شده و به سوي خدا مجتبي شده است.
نکته دوم که در اين آيه شريفه هست، «وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ» است. سومين نکته «وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ» اتمام نعمت بر يوسف، چهارم «وَ عَلى آلِ يَعْقُوبَ» نعمت را بر آل يعقوب تمام کرد، پنجم، همچنان که اين نعمت را قبلاً بر پدرانش تمام کرده بود، بر اسحاق و ابراهيم. ششم «إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» (يوسف/6) علت است براي همه اينها و شش نکته در اين آيه شريفه هست.
دومين نکته «وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ» است. از فرازهاي عظيم مرتبط با کل جريان يوسف(ع) هست که از ابتدا با يک خواب شروع ميشود. تأويل احاديث يک بياني است، در تفاسير اين بحث حديث را مختلف نقل کردند. بعضي حديث را به معناي خواب نقل کردند. يعني علم تعبير خواب را به تو داديم. يعني خواب را ميتواني تعبير کني. خواب دو نفري که در زندان بودند يا خواب ملک مصر را تعبير کرد. اما بعضي از اهل تفسير ميگويند: علم تعبير خواب جزئي از علم تأويل احاديث است. احاديث در حقيقت، خود حديث که چه به معناي سخن باشد چه به معناي واقعه باشد، از حادثه باشد، از سخن باشد، هرکدام باشد معناي عامتري دارد. تعبيري که مرحوم علامه طباطبايي و بعضي از بزرگان فرمودند، ميفرمايد: «وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ» يعني هر واقعهاي را از ابتدا تا انتها با مبدأييت تا منتهاي اين، چون هر واقعهاي در نظر ما گسسته است. ما وقايع را، مثلاً يک ليوان آب را الآن اينجا به تنهايي ميبينيم. اما در منظر کسي که نگاه الهي ميکند اين ليوان آب پيوسته است با تمام عالم، از ابتدا تا الآن که چطور محقق شده است. گاهي ما يک نان داريم در خانه ميخوريم، نميدانيم گندم اين از کجا آمده است. الحمدلله خودکفا شديم و توليد خودمان است اما گاهي اين گندم از کشور دور ميآيد. زارعي اين را کشت کرده و باراني باريده و دانه بار آمده است و به ثمر رسيد و خوشه داد. انبار شد و با کشتي به اينجا رسيد تا اينکه آمد و پخش شد و آرد شد و طبخ شد و نوبت شما شد و در نانوايي اين نان را خريدي. اين روزي و لقمه شما شد. ميدانيد چقدر مأموريت انجام شد تا اين دانه به ثمر رسيد. علت اين و علت علت اين، ساليان طولاني همه اينها معلوم است. يعني در منظر کسي که نگاه الهي دارد همه اينها مشخص و معلوم است. مأموريت اينها از ابتدا تا انتها معلوم است. اين حساب و کتاب دارد تا به دست تو برسد. اگر اين نگاه براي انسان باشد واقعاً مبهوت کننده است. ما گاهي اينها را اتفاق ميبينيم و براي ما عبور از اين ساده است. اگر تک تک اينها با همديگر جمع شوند و در طي قرون و ساليان دراز تا امروز و الآن که به دست ما ميرسد، اين«وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ» يعني هر حادثه از مبدأييت تا سرانجامش، اين وقتي رسيد در وجود تو خورده شد. از اين به بعد تا کجا آثاري که از وجود تو در اثر اين لقمه و دانه به ثمر ميرسد تا قيامت معلوم است. عظمت اينکه الآن ميفرمايد: «يجتبي» ما نميدانيم نعمتهايي که خدا در نظام معرفتش دارد چقدر عظيم است لذا به خاکبازي مشغول هستيم. لذا به همين مقدار قانع هستيم و فکر ميکنيم با علومي که داريم کوه را فتح کرديم، علم ما در سطح ظاهر عالم است.
«وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ» اول و آخر هر چيزي براي شما روشن مي شود. لذا وقتي اين دو نفر در زندان خوابشان را براي يوسف(س) ميگويند، ميگويد: سرانجام شما چه خواهد شد. يکي از اينها ميگويد: من خواب نديدم. ميگويد: سرانجام تو را گفتم. سرانجام يعني فراتر از خواب است. هرکسي را ميداند سرانجام اين تا کجاست. از کجا آمده و به کجا ميرود. اين نگاه در وجود يک ولي الهي، اين دعوتي است که خدا گفته به اين سمت بياييد. اما نگفته به خاطر اين. اين آنطور نيست که انسان بگويد: من بخاطر علم تأويل احاديث بروم تقواي الهي را پيشه کنم و اجتباي به سوي خدا داشته باشم و تمرکز به سوي خدا کنم. اگر اينطور شد اين شرک است. «وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ» يعني فقط هدفش خدا است. اينها مثل نخود و کشمش راه ميماند براي سالک الي الله و براي ولي الهي. لذا خدا ميفرمايد: «وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ» تو دنبالش نبودي ولي خدا تعليم داد. معلم اين علم تو فقط خداست. واسطه ندارد که از طريق ديگري باشد. علم تأويل احاديث را خدا به تو داد. تأويل رجوع آن شيء است. يعني تعبير غير از تأويل است. تأويل يعني آن چيزي که حقيقت شيء به آن رجوع ميکند. يعني سطح ظاهر به آن حقيقت و اصلي که در مبدأييت و در منتهي رجوع ميکند. معارف خيلي عظيم است و دست ما خيلي خالي است. لذا تعبير احاديث با تعبير رؤيا متفاوت شده است.
شريعتي: احتمال دارد ما بخواهيم در زندگي يک راهي را طي کنيم و عزم کنيم و وارد يک مسيري شويم و اينها را به ما هم اعطي کنند.
حاج آقاي عابديني: من گاهي ربط بين اين شيء را با قبل و بعدش در يک سطح اولي ميبينم. با يک علتهاي اولي و اثر بعدي همين قدر را ميتوانم ببينم. گاهي هرچقدر انسان به سمت خدا حرکت کند، اثرات را طولاني ميبيند. ميبيند اِ… اين علتهاي قبل در نگاهش عميقتر ميشود. لذا در اين شيء همين الآن هست، آنها تغيير نميکند. من تغيير ميکنم. در نقاط علمي علم تغيير نميکند من تغيير ميکنم و الا اينکه اتم، اتم است. از ابتداي عالم همينطور بوده و همين ترکيب را داشته است. من در نقاط علمي عبور ميکنم و ميرسم. در سلوک الي الله هم راه همين است و مسير همينجاست و همينها رساننده هستند اما من تا به حال غفلت داشتم. هرگاه من توجهام کنار برود، «فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَك» (ق/22) پرده از جلوي روي تو کنار ميرود. نه اينکه در عالم تغيير ايجاد ميشود. عالم تغييري نميکند، ما تغييري ميکنيم. وقتي ما تغيير کرديم همه عالم را با مراتب عظمتش ميبينيم. لذا خدا تعبير با انبياء را به ما ياد ميدهد که تقاضاهايتان را اينطور قرار بدهيد. خواستههايتان را اينطور قرار بدهيد. با خدا حشر داشته باشيد همه چيز پيدا ميکنيد. آن چيزي که در ذهن شما هم خطور ندارد به شما هم داده ميشود. لذا تقاضاي يوسف نبي علم تأويل حديث نبود، اما اينها جزء منازل سر راه اوست، تازه آخرين منزل هم نيست. لذا تأويل احاديث اين است که هر شيء را مرتبط با قبل و بعدش و همه اشياء ديگر ميبيند و اين عظمت ايجاد ميکند در وجود او، انسان را از کثرت اين نجات بيشتر ميدهد. وقتي انسان اينطور ديد ديگر کثرت نميبيند، جدا جدا نميبيند. ارتباط را که ديد ميرساند اين را تا خود «هو الاول» يعني اين شيء را با «هو الاول» ميبيند و با «هو الآخر» ميبيند. نه اول ابتداي زماني دارد، نه آخر انتهاي زماني دارد. اين شيء را با «هو الاول و هو الآخر» ميبيند. اين عظمتي است که در نگاه او ايجاد ميشود.
فراز سومي که در اين آيه شريفه به آن ميرسيم «وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ» خدا نعمتش را بر تو اتمام کرد. يعني تازه علم تأويل احاديث و همچنين اجتباء رب انتهاي کار نبود بلکه اين اتمام نعمت هم براي تو در کار است. آغاز حرکت يوسف با رسيدن به انتهاي نعمت محقق ميشود. خدا نعمتش را بر تو تمام کرد. اگر خدا بخواهد چيزي را نعمت بداند، با آن چيزي که ما ابتداعاً نعمت ميدانيم خيلي متفاوت است. خدا چيزي را نعمت ميداند که حقيقت ولايت الهي را در وجود انسان ايجاد ميکند. ما چيزي را نعمت ميدانيم که رفاهي، تنعمّي مادي داشته باشيم. اما اگر آن ولايت الهي آمد، انساني که ولايت الهي داشت، هيچ چيزي براي او خوف و حزن ايجاد نميکند. «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» (يونس/62) نه نسبت به آينده نگران هستم، خوف! نه نسبت به گذشته محزون هستند. حزن! حزن نسبت به گذشته است. چيزي براي از دست دادن در گذشته نيست. همه چيز گذشته را درست انجام دادند. حسرتي ندارند. نه نسبت به آينده نگران هستند که چيزي را از دست بدهند. تمام استعدادهاي وجود اين افراد که تحت ولايت الهي قرار بگيرند، به فعليت ميرسد. برايشان کمالات محقق ميشود. لذا «وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ» يعني وعده الهي به يوسف که يوسف تمام استعدادهاي تو در نظام انسانيت به فعليت خواهد رسيد و تحت ولايت ما همه آنها محقق خواهد شد. ما نميدانيم چقدر استعداد داريم. چون نميدانيم حداکثرش را به همين رضايت ميدهيم و همين حاجتهاي ظاهري اما کسي که مثل انبياي الهي توقعش بالا رفته و استعداد را فهميده و فهميده خدا کيست، اما کسي که مثل انبياي الهي توقعش بالا رفته و فهميده استعداد چيست، فهميده خدا کيست. اين مرتبه که انسان مسيرش به سمت اوست و به سمت اسماء الهي است، توقعش به اين سادگيها نيست. لذا خدا وعده داده «وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ» نعمت را تمام ميکنم. حقيقت نعمت در قرآن حقيقت ولايت است. ولايت الهي حقيقت نعمت است. لذا همه نعمتها ظهور او هستند. يعني مرتبط با او هستند. هر نعمتي، هر آسايش و هر کمالي، حتي غذايي که انسان ميخورد و برايش گشايشي از گرسنگي ايجاد ميکند ظهور ولايت الهي است. کسي که اينطور باشد ديگر با غير ولايت زندگياش محشور نيست. چقدر زيبا ميشود زندگي شخصي که همه چيز عالم را با اين نگاه ميبيند چون از خدا به غير از خير و نعمت صادر نميشود. اما اين وقتي در وجود ما قرار ميگيرد، بستگي دارد نگاه من و معده من چگونه باشد. غذاي سالم در معده مريض تبديل به سم ميشود. غذا خوب است اما معدهاي که مريض است اين را تبديل به اسيد ميکند. معده را ميسوزاند. همين غذا معده را خرابتر ميکند. با اينکه نعمت بود. يک ولي الهي اين غذا را ميخورد نور و رشد است. همان غذا در شکم کسي که شقاوت دارد، طور ديگري ميشود. از جانب خدا هردو نعمت است. اما نسبت به يکي نعمت و نسبت به ديگري نقمت ميشود. پس تبديل نعمت به نقمت در دست ما و کار ماست و به وجود ما برميگردد. از خدا به غير از نعمت سر نميزند. حتي اگر جايي براي کسي عذاب است از جانب او رحمت است، وجود من تبديل مي کند اين رحمت را به «فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ» (حديد/13) اين تبديل نعمت در وجود ما گاهي به نعمت و گاهي به نقمت از مسائل عظيمي است که رابطه با خدا را نشان ميدهد و اينکه از جانب او به غير از خير سر نميزند. به غير از سعادت از جانب خدا سر نميزند. به غير از نعمت از او سرچشمه نميگيرد. چون او مبدأ خير است. لذا کسي که «وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ» شد، تمام وجودش، تمام امکانات و تمام نعمتهايي که از خدا بر او نازل شده تبديل نعمت در وجودش ميشود اما کسي که شقاوت محض است، همه نعمتها تبديل به شقاوت ميشود. اما بعضي هم بينابين هستند. بعضي نعمتها از جانب خدا بر او نازل ميشود تبديل به نعمت ميشود. شاکر و مؤمن و مطيع است. و بعضي از نعمتها هم تبديل به نقمت ميشود. سعي کنيم ما که در اين ميان قرار گرفتيم روز به روز به سمت اينکه نعمتهاي الهي را حرام نکنيم، نقمت نکنيم. با نگاه الهي اينها را تبديل نعمت کنيم. با تضرع از خداي سبحان بخواهيم که به ما توفيق بدهد که اينها تبديل به نعمت شوند. اگر انسان اين نگاه را ديد تمام زندگياش، خوردن و خوابيدنش، ارتباطاتش که همه نعمت است از يک واحد ديده ميشود. وقتي از يک واحد ديد اين اجتباء رب ميشود و مجتبي تمرکز پيدا ميکند و اينها بر همديگر اصطکاک پيدا نميکنند که در وجود اين باعث از بين بردن همديگر شوند. کسي که کنار اين وجود مينشيند، احساس آرامش ميکند. هرکسي کنار وجود موحد مينشيند، کنار کسي که تمرکز در وجودش است مينشيند، احساس آشوب نميکند. احساس اضطراب نميکند. همه تبديل به آرامش ميشود. لذا به ما گفتند: با اولياي الهي بنشينيد. با اين نشست و برخاستها آرامش به شما برسد.
شريعتي: نکات خوبي را شنيديم در ذيل قصه حضرت يوسف(ع) که احسن القصص هست. انشاءالله بعد از تلاوت قرآن از ميرزا جواد آقاي تهراني با هم صحبت خواهيم کرد. عالم مجاهد و عارف وارستهاي که از شخصيت او در اين هفته بيشتر خواهيم شنيد. امروز صفحه 163 قرآن کريم، آيات 96 تا 104 سوره اعراف در سمت خدا تلاوت خواهد شد.
«وَ لَوْ أَنَ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ «96» أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ «97» أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ «98» أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ «99» أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ «100» تِلْكَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرِينَ «101» وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ «102» ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ «103» وَ قالَ مُوسى يا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ «104»
ترجمه: و اگر مردم شهرها و آبادىها ايمان آورده و تقوا پيشه كرده بودند، قطعاً (درهاى) بركات آسمان وزمين را برآنان مىگشوديم، ولى آنان (آيات ما را) تكذيب كردند، پس ما هم به خاطر عملكردشان آنان را (با قهر خود) گرفتيم. آيا اهل آبادىها (خود را در امان مىبينند و) ايمن هستند از اينكه قهر و عذاب ما شامگاهان در حالى كه خفتهاند به آنان برسد؟ يا آنكه اهل آبادىها در امان هستند از اينكه قهر و عذاب ما در روز، در حالى كه سرگرم بازىاند به آنان وارد شود؟ پس آيا از مكر خدا (و عذاب ناگهانى او) ايمن شدند؟ با آنكه جز افراد زيانكار، كسى احساس ايمنى از مكر خدا نمىكند. آيا (سرگذشت پيشينيان،) براى وارثان بعدى اين حقيقت را روشن نكرد كه اگر بخواهيم، آنان را نيز به خاطر گناهانشان هلاك مىكنيم و بر دلهايشان مُهر مىزنيم كه (حقّ را) نشنوند. آن آبادىهايى است كه گوشهاى از اخبار آنها را بر تو بازگو مىكنيم، همانا پيامبرانشان همراه با معجزات و دلائل روشن به سراغ آنان آمدند، امّا آنان بر آن نبودند كه به آنچه از قبل تكذيب كرده بودند، ايمان بياورند. اين گونه خداوند بر دلهاى كافران مُهر مىزند. و براى بيشترشان هيچ (پايبندى و) عهدى نيافتيم و همانا بيشترشان را فاسق و نافرمان يافتيم. سپس موسى را پس از آن پيامبران پيشين، همراه با آيات و معجزات خود به سوى فرعون و سران (قوم) او مبعوث كرديم، امّا آنان به آيات ما ستم كردند (و كفر ورزيدند)، پس بنگر كه پايان كار مفسدان چگونه است؟! و موسى گفت: اى فرعون! بىترديد من فرستادهاى از سوى پروردگار جهانيانم.
شريعتي: اشاره قرآني را بفرمايند «وَ لَوْ أَنَ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»
حاج آقاي عابديني: مرحوم علامه طباطبايي ذيل اين آيه شريفه بيان بسيار عالي دارند که سفارش ميکنم دوستان براي تفسير الميزان رجوع کنند. تعبيري که ميفرمايد، اين است که اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينکه تمام عالم به هم مرتبط است. ميگويد: اگر ايمان بياوريد و تقوا پيشه کنيد، «وَ لَوْ أَنَ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» آسمان و زمين با تقواي شما رابطه برقرار ميکند. تمام عالم در سير و حرکت به سوي خداست. همه مرتبط با هم به سوي يک هدف ميروند. انسان در اين بين اختياراً قدرت دارد رابطه برقرار کند در اين نظام. انسان با اختيارش ميتواند اختلال ايجاد کند. رفتار انسان عکسالعمل ايجاد ميکند از عالم به سوي او و از انسان به سوي عالم. وقتي انساني رفتار غير مطابق دستورات الهي انجام بده اختلال در نظام عالم ايجاد ميکند. مثل کسي که بخواهد با يک وسيله سنگين و مهيبي، توليد ابر و حرکت ابر و بعد باران اختلال ايجاد کند. اگر کسي اين نظام تقوا و عصيان و تقوا اين اثر را دارد که بعضي از اين کارها همراهي است، همان مسير است مثل تقوا، بعضي از اينها اختلال است مثل معصيت، اگر باور کرديم همه عالم مثل يک بدن انسان است، که هر اختلالي در هر جزئي به همه بدن اثر ميگذارد، آن موقع اين نگاه چقدر زيبا است. اگر کسي در اين عالم معصيت ميکند آيا در تمام عالم تأثيرميگذارد يا نه؟ اگر تأثيرگذار است بر کسي که در کشتي نشستند، کسي کشتي را سوراخ ميکند آيا بر بقيه لازم است او را منع کنند يا نه؟ اين ميتواند بگويد: من جاي خودم را سوراخ ميکنم؟ امر به معروف و نهي از منکر حقيقت جعلش اينگونه است. هرکسي در عالم نقش دارد و تأثيرگذار است. اين تأثير فقط به خودش برنميگردد. اين تأثيري که ميگذارد اثر آن به همه برميگردد. اگر کسي تخلف ميکند اين تخلف اثرش چيست؟ ممکن است اعمال صالح ديگران هم اثر بگذارد و بتواند تأثير خوب ايجاد کند، اما اگر ناصالح تأثير گذشت و آن به قدر ناصالح بودنش تأثير اعمال صالح ديگران را در ارتباط با عالم کم ميکند. پس بر بقيه به خاطر حفظ نظام عالم که با او ارتباط دارد، لازم است ديگران را امر به معروف و نهي از منکر کنند. پس حقيقت جعل امر به معروف و نهي از منکر يک حقيقت مرتبط با همه انسانهاست. لذا اگر ما تقوا پيشه کرديم بدانيم که کار ما در همه عالم تأثير دارد. نه فقط آسمان و زمين، برکات آسمان و زمين از مراتب تجردي عالم نشأت گرفته است. لذا يک عمل صالح در کل عالم غوغا به پا ميکند و يک کار ناصالح در کل عالم اختلال ايجاد ميکند.
ما علما را شافعين خودمان ميدانيم. چون در قيامت دارد بايستيد و به علما شفاعت کنيد. لذا سعي کنيد با همين ارتباط و جلسات و گفتگوها و حرف زدنها، حتي محبت به يک شخص، اگر نديديم هم شفاعت ايجاد ميکند. مرحوم آ ميرزا جواد آقاي تهراني از جمله مصاديق عالمي بود که مردمي بود، وارسته بود. اهل توسلات شديد بود. ساده زيست بود. با مردم ارتباط قوي داشت. با انقلاب و امام ارتباط زيادي داشت. با کهولت سن چهار با به جبهه و خط مقدم رفته بود و گفته بود: اگر در اينجا شهيد شدم مرا بدون کفن دفن کنيد تا بدانند کسي که در اينجا از دنيا ميرود شهيد است. ايشان با تمام اختلاف سليقهاي که با امام داشتند از سال 42 مريد امام بود. علامه طباطبايي باايشان با اينکه اختلاف سليقه فکري داشتند، از جهت مبنايي اما در عين حال علامه پشت سر ايشان نماز ميخواند. اهل توسلات شديد به حضرات معصومين بود. لذا دوست داشتن اين عالمان براي ما شفاعت ايجاد ميکند و با شنيدن از اين علما علاقه مؤمنين نسبت به ايشان بيشتر ميشود و باعث شفاعت ما خواهد شد.
شريعتي: به رسول رحمت پيامبر مهربانيها سلام ميکنيم و انشاءالله همه ما از شفاعت حضرت و دستگيري ايشان بهرهمند شويم. «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمدٍ و آله الطاهرين»
اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | سيره تربيتي حضرت يوسف(عليهالسلام)” دیدگاه میگذارید;