بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین

الحمد لله رب العالمین در محضر کافی شریف و روایات نورانی اهل بیت علیهم السلام کتاب الحجة هستیم. در محضر باب صد و هفتم «بابٌ نادر»[1] که نکاتی که گاهی در یک فصل معینی نمی گنجد به عنوان نادر در تتمه ی بعضی از فصول کتاب شریف کافی ذکر می شود. اینجا سه روایت را نقل کرده اند که در محضر ان شاء الله این سه روایت و بعد هم باب بعدی خواهیم بود.

«یکی از حضار:» چهار روایت.

«استاد:» چهار روایت؟ بله در محضر چهار روایت [هستیم].

در روایت اول این باب «عن احمد بن محمد بن عبدالله عن ایوب بن نوح» نقل شده که ایوب بن نوح چهار امام را دیدار کرده از امام عسکری علیه السلام و امام هادی علیه السلام و امام جواد و امام رضا علیهم السلام را ادراک کرده است. اما عمده ی روایات ایوب بن نوح از امام هادی علیه السلام است لذا در وقتی که ذکر نمی شود آن امامی که از ایشان نقل شده، غالباً به امام هادی علیه السلام منصرف می شود. از جمله این روایت شریف که ایوب بن نوح نقل می کند که «قال: عطس علیه السلام» نمی گوید از کدام امام علیه السلام اما همین «عطس علیه السلام یوماً» اما هادی علیه السلام عطسه کردند «یوماً و انا عنده فقلت: جعلت فداک ما یقال للامام اذا عطس؟ قال: یقولون صلی الله علیک» که مرسوم است اینکه وقتی عطسه از مؤمنی محقق می شود در جوابش «رحمک الله»، «یرحمک الله» با این عنوان [گفته شود] اما در رابطه با امام این طور در این روایت شریف بیان می شود که سؤال می کند همان طوری ما بگوییم یا باید چیز دیگری بگوییم در رابطه با امام اگر عطسه کردند؟ اینجا می فرماید «ما یقال للامام اذا عطس؟ قال» امام هادی علیه السلام: «یقولون صلی الله علیک»[2] که صلوات بر آن امام را می فرستند.

نظیر این روایت از صفوان بن یحیی … حالا اینجا نیست البته. «عن صفوان بن یحیی قال: کنت عند الرضا علیه السلام فعطس. فقلت له: صلی الله علیک» معلوم می شود یک امر مرسومی هم بوده. بعد می فرماید «ثم عطس» دوباره عطسه کردند «فقلت: صلی الله علیک ثم عطس فقلت: صلی الله علیک و قلت له» بعد از این «جعلت فداک اذا عطس مثلک نقول له کما یقول بعضنا لبعض یرحمک الله؟» این طوری بگوییم همان طور که ما به خودمان می گوییم «یرحمک الله» یا مثلاً باید همین طوری که الآن عرض کردیم که «صلی الله علیک» این طور بگوییم؟ «او کما نقول» یا آن طوری که من الآن این طوری نقل کردم «او کما تقول؟» همان طوری که الآن گفته شد. «قال: نعم، ألیس» نعم آیا تأیید کلام دوم است یا اول؟ از مضمون تتمه ای که می آید شاید روشن بشود. «ألیس تقول صلی الله علی محمد و آله» آیا شما صلوات می فرستید بر پیغمبر و اهل بیتش؟ «قلت: بلی. قال» همان طوری که صلوات می فرستید «ارحم محمداً و آل محمداً» آیا طلب رحمت بر پیغمبر و اهل بیت هم می کنید؟ «قال: بلی و قد صلی الله علیه و رحمه» که خدا هم صلوات بر آنها و هم رحمت بر آنها را طلب شما که می کنید برای این «و انما صلواتنا علیه رحمة لنا و قربة»[3] که صلواتی که شما بر پیغمبر و اهل بیتش می فرستید طلب رحمتی که می کنید بر پیغمبر و اهل بیتش حقیقتاً اینها «رحمة لنا و قربة» این رحمت برای ما و قربت برای ما هست و قرب برای ما هست یعنی این تقرب ایجاد می کند، رحمت ایجاد می کند که این طور است که پس مانعی ندارد که چه «یرحمک الله» چه «صلی الله علیک» که آمده [گفته شود] اما مرسوم بود که مؤمنان ادب می کردند و صلوات می فرستادند و وقتی عطسه از حضرات صادر می شد و محقق می شد اینها صلوات [می فرستادند]، ادب می کردند. پس مانعی ندارد. «یرحمک الله» هم این طور نیست که رحمتی نبوده طلب رحمت بکنند. یک موقع هست می گوییم «یرحمک الله» که ما می گوییم یعنی رحمت نبوده، طلب رحمت می کنیم. می گوید نه، این طوری نیست. صلوات شما چه طور امکان پذیر است؟ رحمت شما هم امکان پذیر است و تازه آن صلوات و رحمت به ما هم می رسد. تازه می توانیم بگوییم که «لنا» هم هست یعنی صلوات و رحمت بر شما بر ما هم ایجاد رحمت و قرب می کند که «رحمة لنا و قربة لنا» برای ما هم که صلوات می فرستیم حتماً هست. پس این طلب صلوات یا طلب رحمت منافاتی ندارد. از یک نبود نشئت نمی گیرد. دقت کردید؟ که نباشد و بخواهد ایجاد بشود بلکه برای مصلی و برای کسی که دارد طلب رحمت هم می کند هم برای او قرار داده می شود هم اینکه خدای سبحان فاصله ی بین عبیدش حتی کامل ترین عبدش با آن مقام عظمت حضرت حق ما لا یتناهی بما لا یتناهی است و لذا منافاتی ندارد که در آن کمالات قرب بیشتری هم آنها پیدا بکنند.

«یکی از حضار:» نامفهوم 07:26

«استاد:» عرض کردیم که از خدای می خواهیم. یک موقع هست که شما بگویید که من صلواتم تأثیر می گذارد یک موقع می گوییم که «اللهم صلّ» خدایا تو بفرست. من می دانم من تأثیر ندارم اما می توانم از خدا بخواهم که عالی است که بر سافلش که تمام ما سوی الله هستند حتی انسان کامل برای او، او صلوات بفرستد. طلب رحمت هم همین طوری است. ما از خدا می خواهیم او صلوات [بفرستد]. اگر می گفتم که صلوات من است که او را بالا می برد البته این تأثیر سافل در عالی بود اما ما می گوییم صلوات ما تقاضای از خداست و اگر اجابتی صورت بگیرد خدا اجابت کرده نه ما یعنی کار ما نیست، منتسب به خداست، چه طلب رحمتش چه طلب صلواتش.

در روایت بعدی که این روایات یک قدری ساده تر است ان شاء الله سعی می کنیم سرعتمان را در این روایات ان شاء الله بیشتر بکنیم. در روایت بعدی می فرماید که «عن ابی عبدالله علیه السلام قال: سأله رجل» از حجت سؤال کردند از آن حجت ما که غائب است سؤال کردند. «سأله رجل» از حضرت که «یسلم علیه بامرة المؤمنین» آیا به حضرت حجت و حضرت صاحب آیا سلام به عنوان امیر المؤمنین بدهیم؟ به حضرت حجت. حالا به حضرات دیگر این شبهه پیش نیامده چون امارت و حاکمیتی پیدا نکرده بودند. شبهه را بر این دیدند که آیا به عنوان اینکه ما به حضرت حجت به عنوان امیر المؤمنین سلام بدهیم یا ندهیم؟

جواب حضرات این بوده که «قال» امام صادق علیه السلام «لا» نه. این امارت امیر المؤمنین و اسم امیر المؤمنین اختصاص به امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام دارد و حتی بقیه ی ما و حتی حضرت حجت را با این عنوان خطاب نکنید. «لا ذاک اسم سمی الله به امیر المؤمنین علیه السلام لم یسم به احد قبله و لا یتسمی به بعده الا کافر» تا این حد هم شدت دارد.

در این مسئله روایات زیادی هم هست. درست است حالا اینجا شاید دو روایت یا یک روایت را آورده اما این مسئله روایات زیادی دارد و حتی سید بن طاووس کتابی نوشتند به عنوان «الیقین» که آن الیقین در اختصاص این است که امیر المؤمنین فقط به علی بن ابی طالب می شود گفت که عنوان کتابش هم این است: «الیقین باختصاص مولانا علی بامرة المؤمنین» که در حقیقت این اختصاص دارد به امیر المؤمنین.

چرا اختصاص دارد؟ اولاً خدای سبحان این نامگذاری را در جریان غدیر سلامی که فرستادند از طریق جبرئیل به امیر المؤمنین دادند. ثانیاً این امیر المؤمنین را در بعضی از جاها به عنوان جانشین بلا فصل معنا کردند. یعنی حتی امام حسن و امام حسین علیهما السلام و بقیه حضرات مع الفاصل اند، با فاصله ی امیر المؤمنین حساب می شوند. لذا امیر المؤمنین را به عنوان جانشین بلا فصل [معنا کردند] که این اختصاص پیدا می کند و این تابلویی هم بوده که اگر جریان دیگران می خواستند سوء استفاده بکنند جلوی این سوء استفاده گرفته بشود، چنانچه در زمان خود پیغمبر اکرم بعد از جریان غدیر اولاً در همان جریان همه آمدند با عنوان امیر المؤمنین با حضرت بیعت کردند و با همین عنوان حتی همان هایی که بعداً در مقابل قرار گرفتند و حتی آنهایی که خودشان را امیر المؤمنین دانستند یا دیگران به آنها خطاب امیر المؤمنین کردند. اینها هم آمدند با عنوان امیر المؤمنین یعنی ابوبکر و عمر و طلحه و زبیر و تمام اینها همه آمدند با عنوان امیر المؤمنین بیعت کردند که این عنوان را به کار بردند.

در روایات مختلفی هم آمده که حذیفه هم نقل می کند که «طوبی لک یا علی» که نقل می کند کلام پیغمبر را بعد از بیعت غدیر که «طوبی لک یا علی سلمت علیک الملائکة بامرة المؤمنین» که ملائکه هم به تو سلام به عنوان امیر المؤمنین می دهند که «من عند رب العالمین»[4] که ملائکه من عند رب العالمین این سلام را دادند.

پس اینکه در روایات مختلفی آمده این مسئله مقصود همان جانشینی بلا فصل و اختصاص ویژه است. لذا ما هم باید حواسمان باشد که یک موقعی از این طرف فکر نکنیم که حالا امیر المؤمنین را به حضرات معصومین دیگر هم بخواهیم [اطلاق کنیم]. نه، همچنان که خاتم النبیین اختصاص به پیغمبر اکرم دارد و کسی در آن شریک نیست، حتی نه در بین انبیا نه در بین اوصیا یک لقب اختصاصی است نسبت به پیغمبر اکرم که معنا و مفهوم خاص خودش را هم دارد چه به معنای خاتمیت باشد و چه به معنای آن نگین انگشتر باشد به هر عنوانی که معنا بشود، اختصاص [به پیغمبر اکرم دارد] با اینکه لقب عام است به لحاظ … اما این لقب عام اختصاص در ذکر دارد. همان طوری که …. آن زیباست در رابطه با «الرحمن» می گویند که «الرحمن اسم عام» اما چه هست؟

«یکی از حضار:» نامفهوم 13:46

«استاد:» رحمن اسم خاص است به عنوان عام اما رحیم اسم عام است ولی خاص است که ذکر می شود. اگر اشتباه نکنم. درست است؟ که ﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱللَّهَ أَوِ ٱدۡعُواْ ٱلرَّحۡمَٰنَۖ أَيّٗا مَّا تَدۡعُواْ فَلَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾[5] که آنجا هم با اینکه اسم گاهی به عنوان عام هست اما اختصاص پیدا می کند. مثل این می ماند که علم بشود …

«یکی از حضار:» نامفهوم 14:15

«استاد:» «الرحمن اسم خاص لصفة عامة» که رحمت عمومی است و «الرحیم اسم عام لصفة خاصة»[6] که رحیم بالمؤمنین که این صفت خاصه است.

در اینجا هم کأنه امیر المؤمنین علم شده. کأنه این لقب با اینکه لقب است، عام است، اما علم شده و این علم شدن، در درون این علم شدن حتی دیگر برای بقیه [به کار نمی رود]. دیگر چون علم شد با اینکه لقب عام بوده می شد هر امارتی را شامل بشود نسبت به مؤمنین اما می خواهد بگوید نه، این یک ویژگی دارد که این امیر المؤمنین بودن امیر حقیقی است نه امیر مجازی، نه امیر ادعایی. لذا امیر المؤمنین در اینجا «امیر فی الدنیا و الآخرة» است. امیر در حال امارت ظاهریه و غیر حالت امارت ظاهریه است. این ولایت و آن وصایت بلافصلی است که خدای سبحان برای پیغمبر اکرم قرار داد نسبت به امیر المؤمنین علیه السلام.

این روایت شریف دنباله اش می فرماید که «قلت: جعلت فداک» اگر به حضرت حجت ما امیر المؤمنین خطاب نکنیم پس چه خطاب بکنیم در سلاممان؟ «کیف یسلم علیه؟ قال: یقولون السلام علیک یا بقیة الله» به عنوان بقیة الله اختصاص پیدا می کند این هم. با اینکه بقیة الله هم یک لقب عامی است اما اختصاص پیدا می کند به حضرت حجت به عنوان اینکه این را اختصاص … این هم جالب است دیگر که امیر المؤمنین اختصاص پیدا می کند به حضرت و بقیة الله هم اختصاص پیدا می کند به حضرت حجت. «جعلت فداک کیف یسلم علیه؟ قال یقولون السلام علیک یا بقیة الله ثم قرأ: «بقیة الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین»[7]». خب این روایت شریف [تمام شد].

در محضر روایت سوم هستیم. روایت سوم باز می فرماید که … راوی روایت سوم می فرماید «معلی بن محمد عن الوشاء عن احمد بن عمر قال: سألت ابا الحسن علیه السلام لم سمی امیر المؤمنین علیه السلام؟» چرا اسم حضرت را گذاشتند امیر المؤمنین علیه السلام؟ «قال: لأنه یمیرهم العلم» چون … «یمیر» اگر یادتان باشد در آن قصه ی برادران یوسف که خدمت یوسف رسیدند برای آن طعامشان وقتی که آن پول اینها را گذاشت در آن کیسه ها و آن بار اینها و برگشتند آنجا دارد که وقتی خدمت پدر رسیدند گفتند ما پولمان برگشته وقتی بازرسی کردند چیزهایشان، گفتند «نمیر اهلنا» که اگر اشتباه نکنم آیه ی شریفه الآن در ذهنم نیست که … بله آنجا ذکر می کند که … صفحه 243 آیه ی 65. آیه می فرماید: «قالوا یا أبانا ما نبغی هذه بضاعتنا ردت الینا» که برگشت به سوی ما، در همین بارشان بود «و نمیر اهلنا» با همین می توانیم دوباره طعام بگیریم که «نمیر اهلنا» که این روزی و عطایی که شده و داریم «نمیر اهلنا و نحفظ اخانا» و هم چنین برادرمان را که آنجا گرفتند و مانده او را هم بلکه حفظ بکنیم «و نزداد کیل بعیر»[8] که این «نمیر» در جای دیگر که در قرآن آمده اینجاست که با این عنوان که «لانه یمیرهم العلم». آن وقت «یمیر» اگر باشد به ظاهر این است …

«یکی از حضار:» نامفهوم18:43

«استاد:» برادرشان را نگرفتند. حالا بله حفظش می کنیم که بنا شد … گفتم بیاورید. برادر بعدی تان را بیاورید تا بیشتر به شما بدهیم.

بعد اینجا اگر «نمیر» و «یمیر» در اینجا بگیریم «نمیر» و «یمیر» به ظاهر این است که اجوف حساب می شود. درست است؟ در حالی که ریشه ی «امرة» مهموز است که «أمر» است. با این نگاه که معنای آن را در این اشباع کردند. «لانه یمیرهم العلم» که به آنها اعطای علم می کند. آنها را حیات با علم می دهد. بقای با علم برای آنها ایجاد می کند چون «بکم رزق الوری» است یعنی فقط هم علم نیست.

دنباله اش هم دارد در ادامه ی روایت «اما سمعت فی کتاب الله» خودش آورده اینجا ما دنباله اش را … که «و نمیر اهلنا» که همان جایی که کلام برادران یوسف است که «و نمیر اهلنا» که می توانیم با این دوباره حیات آن اهل خودمان را تضمین بکنیم، نگه داریم، حفظ بکنیم که بتوانیم روزی دوباره بگیریم.

«و فی روایة اخری» این روایت اخری «قال: لان میرة المؤمنین من عنده یمیرهم العلم»[9] که این میرة روزی و عطای مؤمنان است که روزی و عطای مؤمنین من عنده است که «بکم رزق الوری» رزق بندگان از جانب شما می رسد که «بکم رزق الوری». به خصوص با اینکه روایتی را که در بعضی جلسات خدمت دوستان عرض کردیم که اگر نبودید شما و آن حیاتی که شما در بندگان ایجاد کردید و بیانی که از شریعت کردید اگر نبود مردم «حیاری کالبهائم»[10] می شدند. مردم مثل بهائم حیرت زده می شدند که چه کنند. لذا این روزی حقیقت حیات است و حقیقت روزی است که بودن شما دین مردم را، حرکت مردم را به سوی خدا، آن نجات مردم را در نظام ظاهری و آن در نظام ولایت باطنی هم که ولایت تکوینی است، «بکم رزق الوری»[11] است که ولی واسطه ی «بکم یمسک السماء ان تقع علی الارض»[12] است که آن نظام باطنی هم همین طور است. اینجا چون میرة المؤمنین است رزق تشریعی است، رزق همین … هم علم است و حیات است و هدایت است.

«لان میرة المؤمنین من عنده» که «یمیرهم العلم» و اگر به واسطه ی بقیه ی فرزندان حضرت هم هست مبدأ آن جاست. از آن شجره نشئت گرفته است. لذا می توانیم بگوییم که حقیقت علم از جانب امیر مؤمنان علیه السلام که «أنا مدینة العلم و علی بابها»[13] که فقط از این طریق محقق می شود و علم هم چون حقیقت حیات انسان است، پس میره ی مؤمنین با همین علم که حقیقت حیات مؤمنین است محقق می شود. این روایت شریف هم به همین مقدار ان شاء الله خودش حقائقش را و آن میره ی علم را در وجود ما قرار بدهند.

در روایتِ …

«یکی از حضار:» نامفهوم22:19

«استاد:» چون حقیقت «أمر» که امارت است به دنبال میره است که روزی رسانی است. به دنبال وساطت و رساندن است. لذا در آن «أمر» میره اشباع شده چون حقیقت امارت برای بردن و رساندن برای هدایت گری است نه فقط حکومت باشد که حکومت جزء شئونش است. نمی گوید حکومت نیست، حکومت جزء شئونش است و الا آن جایی که آیا اگر امیر المؤمنین علیه السلام حاکمیت نداشت نمی شد خطاب کرد «السلام علیک یا امیر المؤمنین»؟ چرا، می شد خطاب کرد. چون آن حقیقت هدایت را دارد محقق می کند. رساندن مؤمنین را دارد محقق می کند منتها یک راه عمومی تر برای رساندن آن حقیقت امارت و حکومت هم هست. امارت و حکومت ظاهری. لذا امیر المؤمنین علیه السلام از جریان غدیر این عنوان امیر المؤمنین بر او صدق می کند چه حاکمیتی داشته باشد به جهت ظاهری چه نداشته باشد. لذا میره هم صدق می کند.

در روایت چهارم می فرماید که «عن جابر عن ابی جعفر علیه السلام قال: قلت له لم سمی امیر المؤمنین علیه السلام؟ قال: الله سماه» ما که نگفتیم که. خدای سبحان نام گذاری کرده است که این نام گذاری از جانب خداست. اینها نام گذاری خدا دیگر به اعتبارات ما نیست. اگر خدا نام گذاری کرد دائر مدار یک اعتبار نیست بلکه یک حقیقت وجودی است. اگر حقیقت وجودی شد در اعتبارات ما چه محقق بشود چه نشود این باقی است. ربطی به ما ندارد که «الله سماه و هکذا انزل فی کتابه» که در کتاب خدا این گونه نازل شده است. کجای کتاب خدا این گونه نازل شده است؟ این از سنخ آن بیانی است که حضرات تفسیر کتاب را با بیان خودشان انجام می دهند. حقیقت آیه را بیان می کنند. البته بعضی از اقوال هست که آن وقت بگویند که این، این طور بوده ولی زیاده و نقیصه صورت گرفته باشد. منتها بنا بر آن قولی که قول اصح است این است که این تفسیر است که تفسیر کتاب است. درست هم هست. تفسیر هم نه تفسیری که به عنوان اینکه اضافه بخواهند [بکنند]. نه، حقیقت آن معنا این گونه است.

«و هکذا انزل فی کتابه: «و اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم ألست بربکم»[14]» دنبال این در روایت ما هم داریم که این عهد بر ربوبیت، میثاق بر ربوبیت که از همه ی بنی آدم گرفته شد، میثاق بر رسالت رسول هم گرفته شده، میثاق بر ولایت امیر المؤمنین علیه السلام هم گرفته شده است. لذا همه ی انبیا این میثاق را دارند و به توسط انبیا میثاق مردم با انبیائشان نازله ی میثاق با امیر المؤمنین است و وصایت امیر المؤمنین علیه السلام و رسالت پیغمبر هم هست که تعبیر بعضی روایت هست که «الی هاهنا التوحید»[15] توحید تا اینجا کشیده شده. «الی هاهنا التوحید» یعنی این جدای از توحید نیست. لذا اگر «ألست بربکم» دارد در اینجا این ألست بربکمی که الی هاهنا التوحید است، تا اینجا کشیده شده که اگر نباشد این شهادت بر رسالت و شهادت بر امارت و ولایت امیر المؤمنین علیه السلام این نقص در توحید است یا نبود توحید است. نه اینکه توحید هست، رسالت هست، این مرتبه نیست. نه، چون این فصل اخیر است بودن این، بودنِ بقیه است، نبود این نبود بقیه است. این در زمان همه ی حضرات انبیا علیهم السلام هم صدق می کند در مرتبه آن نبی و وصیشان. یعنی لذا «کنت نبیاً و آدم بین الماء و الطین»[16] و «کنت وصیاً و آدم بین الماء و الطین»[17] اینها صدق می کند که من نبی بودم. حضرت هم می فرماید من هم وصی بودم که این نبی و وصی بودن بر همه ی انبیا و اوصیای آنها هم صدق می کند که آنها ظهور وصایت امیر المؤمنین علیه السلام هستند و انبیا هم ظهور نبوت پیغمبر اکرم هستند که هر کدام ظهوری از ظهورات پیغمبرند و اوصیا هم ظهوری از ظهورات حضرت وصی هستند.

«یکی از حضار:» نامفهوم 27:11

«استاد:» حالا در بحث وصایت این طوری که حقیقت دین است این صدقش فقط تا مرتبه ی وصایت است اما اینکه این حقیقت وصایت امروز به عنوان اینکه ما فقها و روات احادیثمان را ولی بر شما قرار دادیم که «إنهم حجتی علیکم و أنا حجة الله علیهم»[18] این بنا بر این است که این تشخیص صورت بگیرد اما در آنجا خدای سبحان راه تشخیص را گذاشته. لذا آنجا تقصیر راه ندارد، امکان پذیر نیست. اما ممکن است در شناخت ولی فقیه گاهی ممکن است قصور صورت بگیرد. قاصر بودن شکل بگیرد. در آنجا حتماً به تقصیر منجر می شود ولی اینجا ممکن است که قصور در عدم شناخت صدق بکند و لذا آنجا خدای سبحان به عنوان اتمام حجتش قرار داده. لذا یک تفاوت هایی با همدیگر دارند هر چند این ادامه ی همان است و این هم همان حقیقت را دارد آشکار می کند به معنای این مرتبه ی وجودی اش البته.

بعد می فرماید که …. باب بعدی است. باب صد و هشتم. «باب فیه نکت و نتف من التنزیل فی الولایة» که نکت و نتف. تعبیری که در اینجا دارد «نکت» را به عنوان … می فرمایند «النکت جمع النکتة و هی کالنقطة یقال فیه نکتة سوداء ای اثر قلیل کالنقطة» دنبالش: «و المراد هنا الوجوه الخفیة» که یک چیزی که وجهش مختفی باشد و پنهان باشد. «اما النتف جمع النتفة» نتفه با تای دو نقطه. «و هی ما نتفته ای نزعته باصابعک» آنی که تو انتزاعش می کنی، با انگشتت می کنی و در می آوری می فرماید «و هی هنا عبارة عن وجوه منتزعة من التنزیل» که «دالة علی الولایة». پس بعضی جاها به عنوان نکته است که خفی است، آشکارش می کنند. بعضی جاها دلالت …. یعنی دلالت گاهی تضمنی است گاهی دلالت، دلالت التزامی است. دلالت التزامی ملازمه است. بالملازمه این را به دست می آورند که از آن دلالت به دست می آید.

بعد می فرماید که در روایت اول «عن سالم الحناط قال: قلت لابی جعفر علیه السلام اخبرنی عن قول الله تبارک و تعالی ﴿نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِينُ١٩٣ عَلَىٰ قَلۡبِكَ لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِينَ١٩٤ بِلِسَانٍ عَرَبِيّٖ مُّبِينٖ١٩٥﴾[19] قال هی ولایة امیر المؤمنین علیه السلام»[20]. این آیه ی شریفه که «نزل به الروح الامین علی قلبک» که جبرئیل (روح الامین جبرئیل است) بر قلب پیغمبر «علی قلبک» که قرآن را نازل کرد «لتکون من المنذرین بلسان عربی مبین» که این عربی مبین آشکار بودن است می فرماید علاوه بر اینکه قرآن را شامل می شود، علاوه بر این حقیقت ولایت هم توسط پیغمبر اکرم از جانب جبرئیل «نزل به روح الامین علی قلبک لتکون من المنذرین بلسان عربی مبین» است. همان طوری که کتاب را تو ابلاغ کردی، این ولایت هم از جانب تو ابلاغ می شود.

یک حاشیه ای اینجا در کتاب ما از مرحوم فیض نقل می کند. حاشیه ی بسیار زیبایی است. این حاشیه را من می خوانم ان شاء الله همین روایت با این حاشیه روزی امروزمان باشد که می فرماید:

«لما اراد الله سبحانه ان یعرف نفسه لعباده لیعبدوه و کان لم یتیسر معرفته کما اراد علی سنة الاسباب الا بوجود الانبیاء و الاوصیاء» خدا می خواست خودش را معرفی بکند راه این است که از طریق اسباب معرفی بکند. اسباب هم انبیا بودند. انبیا و اوصیائش بودند. لذا «کان لم یتیسر وجود الانبیاء و الاوصیاء الا بخلق سائر الخلق» اگر هم انبیا و اوصیا می خواستند خلق بشوند باید مردم دیگر و موجودات دیگر هم خلق می شدند تا اینها بیایند «فلذلک خلق سائر الخلق ثم امرهم» بقیه را «بمعرفة انبیائه و اولیائه و ولایتهم و التبری من اعدائهم» مردم را امر کردند به شناخت انبیا و اولیا تا شناخت انبیا و اولیا شناخت خدا را به دنبال بیاورد «و ولایتهم و التبری من اعدائهم و مما یصدهم عن ذلک لیکونوا ذوی حظوظ من نعیمهم» آن اعدا را بشناسند و «مما یسدهم» هر چیزی که مانعیت دارد برای اینها. «لیکونوا ذوی حظوظ من نعیمهم» تا از نعیم انبیا کاملاً استفاده بکنند. «فوهب الکل معرفة نفسه علی قدر معرفتهم الانبیاء و الاوصیاء» هر کسی به اندازه ای به او از جانب خدا هبه شده که معرفت پیدا کرد به انبیا و اوصیا. هر چقدر معرفت کسی به انبیا و اوصیا بیشتر شده باشد معرفت خدایش بیشتر شده، نعمتش بالاتر قرار گرفته. دقت بکنید. «فوهب الکل معرفة نفسه» خدا معرفت نفس خودش را هبه کرد به همه «علی قدر معرفتهم الانبیاء و الاوصیاء اذ بمعرفتهم لهم یعرفون الله» به معرفت انبیا و اوصیا اینها خدا را می شناسند. «و بولایتهم ایاهم یتولون الله» ولایت الهی به قدری که ولایت انبیا و اوصیا را پذیرفتند شامل حالشان می شود. خیلی دقیق چیده است. زیباست.

بعد دنباله اش می فرماید: «فکل ما ورد من البشارة و الانذار و الاوامر و النواهی و النصائح و المواعظ من الله سبحانه انما هو لذلک» هر چه اوامر و نواهی و بشارت و انذار آمده همه برای این است که ولایت الهی ایجاد بشود و این ولایت الهی با مقدمه ی معرفت به انبیا و اوصیائش محقق می شود. همه ی این اوامر و نواهی برای شناخت انبیا و اوصیاست که شناخت انبیا و اوصیا برای شناخت ولایت الهی است.

بعد دنباله اش می فرماید: «و لما کان نبینا صلی الله علیه و آله و سلم سید الانبیاء و وصیه صلوات الله علیه سید الاوصیاء» چون آن خودش سید انبیاست پیغمبر و وصیش سید اوصیاست، «لجمعهما کمالات سائر الانبیاء و الاوصیاء و مقاماتهم» همه ی مقامات در وجود اینها جمع شده «مع ما لهما من الفضل علیهم» بالاترش هم در اینها قرار دارد. «و کان کل منهما نفس الآخر» پیغمبر و امیر المؤمنین هم «انفسنا و انفسکم» اند. «صح ان ینسب الی احدهما من الفضل ما ینسب الیهم» می شود نسبت داد هر فضیلتی را که به پیغمبر است، به بقیه و در هر کدام از اینها هستند به بقیه «لاشتماله علی الکل و جمعه لفضائل الکل و لذلک خص» می گوید چون این طوری شد همه ی ارسال کتب و همه ی اوامر و نواهی و بشارت و انذار ها برای ولایت الهی بود و ولایت الهی با ولایت ولی محقق می شد، حالا اگر آیه می فرماید که «نزل به روح الامین علی قلبک لتکون من المنذرین بلسان عربی مبین» روایت می فرماید «هی ولایة امیر المؤمنین علیه السلام» معلوم می شود که درست است. معلوم می شود که همین است. با این بیان خیلی روشن می شود که «لذلک خص تأویل الآیات بهما و بأهل البیت علیهم السلام الذین هم منهما» که اهل بیت هم از پیغمبر و امیر مؤمنان هستند. «ذریة بعضها من بعض و جیء بالکلمة الجامعة التی هی الولایة» که همه ی اینها در کلمه ی جامعه که ولایت است، «فانها مشتملة علی المعرفة و المحبة و المتابعة و سائر ما لا بد منه فی ذلک»[21] که همه ی اینها در کنار هم تبعیت و معرفت و محبت و همه اینها که قرار بگیرد اسمش می شود ولایت. خیلی بیان زیبایی است از مرحوم فیض در… آن وقت این به این روایت اختصاص پیدا نمی کند. حالا شما ببینید در این باب «نکت و نتف» حدود 92 روایت ما در این باب داریم که یکی از باب های طولانی است که 92 روایت داریم. همه اش از این سنخ است. این مقدمه ای را که امروز عرض کردیم شما در بقیه ی این باب هم سرایت بدهیم بعد می بینید راحت تر جلو می رویم که همه ی اوامر و نواهی و کتاب ها و انبیا همه ی اینها برای ولایت خدا آمده اند و ولایت خدا با تبعیت از انبیا و اوصیا فقط محقق می شود.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

[1].  الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص411.

[2] . الکافي ، ج۱، ص۴۱۱

[3] . الکافي ، ج۲، ص۶۵۳، الوافي ، ج۵، ص۶۳۷، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۴۸۹، بحار الأنوار ، ج۱۷، ص۳۰، بحار الأنوار ، ج۲۷، ص۲۵۶، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۳۰۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۴۳۳

[4] . الیقین ، ج۱، ص۳۸۴، بحار الأنوار ، ج۳۷، ص۳۲۵

[5] . [الإسراء: 110]

[6] . المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۳۱۷، المقام الأسنی ، ج۱، ص۲۹، تفسير الصافي ، ج۱، ص۸۱، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۱۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۱، ص۳۰

[7] . [هود: 86]

[8] . [يوسف: 65]

[9] . الکافي ، ج۱، ص۴۱۲

[10] . رجال الکشی ، ج۱، ص۵۷۵، بحار الأنوار ، ج۵۰، ص۳۱۹، علل الشرایع ، ج۱، ص۲۴۹، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۹۹، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۵۹۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۴، ص۳۴، تحف العقول ، ج۱، ص۴۸۴، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۳۷۴، الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۶۵۴، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۲۲۵

[11] . زاد المعاد ، ج۱، ص۴۲۲

[12] . من لا یحضره الفقیه ، ج۲، ص۶۰۹، عيون الأخبار ، ج۲، ص۲۷۲، تهذيب الأحكام ، ج۶، ص۹۵، المزار الکبير ، ج۱، ص۵۲۳، المحتضر ، ج۱، ص۲۱۵، الوافي ، ج۱۴، ص۱۵۶۶، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۱۲۷، زاد المعاد ، ج۱، ص۲۹۶،، المزار الکبير ، ج۱، ص۲۴۴، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۳۴۲، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۱۴۶، البلد الأمین ، ج۱، ص۲۹۷، مستدرك الوسائل ، ج۱۰، ص۴۱۶

[13] . صحیفة الرضا علیه السلام ، ج۱، ص۵۸، شرح الأخبار ، ج۱، ص۸۹، شواهد التنزيل ، ج۱، ص۱۰۴، إعلام الوری ، ج۱، ص۳۱۷، متشابه القرآن و مختلفه ، ج۲، ص۳۳، المناقب ، ج۲، ص۳۴، العمدة ، ج۱، ص۲۹۲، العمدة ، ج۱، ص۲۹۳، العمدة ، ج۱، ص۲۹۳، بناء المقالة الفاطمیة ، ج۱، ص۲۰۰،، شرح الأخبار ، ج۱، ص۸۹، عيون الأخبار ، ج۲، ص۶۶، الفصول المختارة ، ج۱، ص۱۳۵، الفصول المختارة ، ج۱، ص۲۲۴، تقریب المعارف ، ج۱، ص۳۱۶، کنز الفوائد ، ج۱، ص۳۲۳، التعجب من أغلاط العامة ، ج۱، ص۶۱، التعجب من أغلاط العامة ، ج۱، ص۱۳۴، الثاقب فی المناقب ، ج۱، ص۱۲۰، المناقب ، ج۳، ص۲۴۱، کشف اليقين ، ج۱، ص۵۱، ، التوحيد ، ج۱، ص۳۰۴، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۳۴۱، الإختصاص ، ج۱، ص۲۳۵، إرشاد القلوب ، ج۲، ص۳۷۴، تسلیة المُجالس ، ج۱، ص۲۹۲، بحار الأنوار ، ج۱۰، ص۱۱۷، ، الخرائج و الجرائح ، ج۲، ص۵۴۵، بحار الأنوار ، ج۴۱، ص۳۰۱، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۵۸۷، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۴۵، اثبات الهداة ، ج۳، ص۷۲، اثبات الهداة ، ج۳، ص۱۱۷، اثبات الهداة ، ج۳، ص۱۷۶، ، العمدة ، ج۱، ص۲۹۴، اثبات الهداة ، ج۳، ص۲۸۳، بحار الأنوار ، ج۴۰، ص۲۰۶، ، العمدة ، ج۱، ص۲۹۲، بحار الأنوار ، ج۴۰، ص۲۰۶، عيون الأخبار ، ج۱، ص۲۲۸، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۵۲۲، تحف العقول ، ج۱، ص۴۲۵، بشارة المصطفی (ص) ، ج۱، ص۲۲۸، بحار الأنوار ، ج۲۵، ص۲۲۰،

[14] . [الأعراف: 172]

[15] . نوادر الأخبار ، ج۱، ص۷۰، تفسير الصافي ، ج۴، ص۱۳۲، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۷۸، تفسير فرات ، ج۱، ص۳۲۲، التوحيد ، ج۱، ص۳۲۹، المناقب ، ج۳، ص۱۰۱، الیقین ، ج۱، ص۴۳۱، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۴۵، بحار الأنوار ، ج۳، ص۲۷۸، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۲۷۷، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۱۰۳، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۱۳۲، ، تفسير القمی ، ج۲، ص۱۵۴، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۴۴، بحار الأنوار ، ج۳، ص۲۷۷، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۱۸۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۱۹۸

[16] . المناقب ، ج۱، ص۲۱۴، الأنوار في مولد النّبی (ص) ، ج۱، ص۲، عوالي اللئالي ، ج۴، ص۱۲۱، مفتاح الفلاح ، ج۱، ص۴۱،، بحار الأنوار ، ج۱۸، ص۲۷۸، بحار الأنوار ، ج۱۶، ص۴۰۲

[17] . عوالي اللئالي ، ج۴، ص۱۲۴

[18] . كمال الدين ، ج۲، ص۴۸۳، الغيبة (للطوسی) ، ج۱، ص۲۹۰، إعلام الوری ، ج۲، ص۲۷۰، الخرائج و الجرائح ، ج۳، ص۱۱۱۳، الاحتجاج ، ج۲، ص۴۶۹، كشف الغمة ، ج۲، ص۵۳۱، منتخب الأنوار ، ج۱، ص۱۲۲، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۲۴۰، بحار الأنوار ، ج۵۳، ص۱۸۰،، الفصول المهمة ، ج۱، ص۵۹۲، الدرة الباهرة ، ج۱، ص۵۱، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۳۸۰، وسائل الشیعة ، ج۲۷، ص۱۴۰، الفصول المهمة ، ج۱، ص۵۳۸، بحار الأنوار ، ج۲، ص۹۰، خصائص الأئمة علیهم السلام ، ج۱، ص۷۲

[19] . [الشعراء: 193-195]

[20] . الکافي ، ج۱، ص۴۱۲

[21].  الکافی- ط دار الحدیث، الشيخ الكليني، ج2، ص362 و 363.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 421” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید