بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
از دقیقه 7:49 تا 9:01 حذف
بسم الله الرحمن الرحیم، در بحثی که گفتیم چند تا بحث باقی مانده که انشاءالله گذراتر به بحث ورود پیدا میکنیم تا این که در شخصیت زن در اسلام خیلی هم اینها را دیگر طولانی نشود به تحقیق دوستان برمیگردد. تا حدی جا داشت که این بحث، اگر فرصتهای ما وسیع بود و درس هر روز بود و وقتش هم وسیعتر از این بود، حتماً دوستان مقالههایی را تهیه میکردند در موضوعات مختلف و احوال مختلف و نگاههای مختلف میآمدند ارائه میدادند، کشش داشت این بحث و آثار کاربردی هم دارد که مبادی بحث از منظر اسلام دقت بشود که این نگاههای دقیقی که تحلیل شد در مباحث مبنایی، نه فقط بنایی، اینها دیده بشود اثرگذاریهایش و بخصوص چون یک بحرانی است امروز بحث نگاه درست به شخصیت زن و عوارضی که مرتبط با آن است، بحث نوع ازدواج (10:00) است، ولایت پدر بر فرزند است، بحث نفقه زن بر مرد است شوهر است، بحثهای مختلف دیگری که حق طلاق است، بحثهای خلاصه ارث است، بحثهای مختلفی است که حالا.. خود نفس ازدواج نگاه دقیق به این چگونه است، خب البته بحثهایی است که جا دارد و کاربردی هم است. یعنی اگر امروز هر کسی در این بحث درست مبنایی وارد بشود، همه نسبت به این موضوع خریدار هستند و دنبال هستند تا تبیین بشود؛ در چه محیطهای نخبگانی ما، چه محیطهای عمومی ما، هر دو محیط نسبت به این مسئله به نگاه مبنایی و متفرع کردن بنا بر مبنا، یعنی بتوانند بنا را بر آن مبنا متفرع کنند. مبنای تنها کافی نیست، بنای تنها هم خیلی اغناکننده نیست، ممکن است تعبدی کسی بپذیرد اما اغناکننده نیست. این بنایی که مبتنی بر مبنا بشود و منظومه باشد و با همدیگر بشود البته کار زیادی روی آن نشده، نمیگوییم نشده، کار زیادی روی آن نشده، جا دارد هنوز.
یکی از آن مباحثی که در شخصیت حقوق زن در اسلام وعده داشتیم که خدمت دوستان باشیم حق طلاق بود. در بحث حق طلاق که چرا اسلام به نگاه اولی که حالا داریم بیان میکنیم حق طلاق را به مرد داده و زن را در بحث حق طلاق جز در مواردی که شکایت بکند و دادگاه برای او حکمی را صادر بکند، از جانب دادگاه و ولایت آن قضا، از آن جانب غیر از او حق طلاق را برای زن در نگاه اول قرار داده نشده، مگر این که حالا با شرط ضمن عقد ابتدای ازدواج باشد، یا مسائل دیگری که حالا انشاءالله اگر فرصتی شد اشاره به آن میکنیم.
یکی از بحثهایی که اولاً بحث طلاق از نظر..، ببیند چند قول راجع به طلاق کلاً است که اسلام یکی از این اقوال را دارد. شهید مطهری میفرمایند پنج قول راجع به بحث طلاق است، این پنج قول را ایشان خلاصه..،
شاگرد: …
استاد: این کتاب مجموعه آثار جلد 19 صفحه 259، که بحث حق طلاق را در چهار یا پنج گفتار ایشان چهار گفتار، بحث طلاق را پنج گفتار، یعنی که طلاق قضایی هم دارد، پنج تا حق طلاق با یک طلاق قضایی، شش تا طلاق بحث شش گفتار میشود راجع به این بحث. ایشان این بحث را که مطرح میکنند، اول و قبل از این که آن پنج قول را بیان بکنند، این نکته را بیان میکنند که هر بحث طلاق مقابل بحث زندگی زناشویی است، و چون زندگی زناشویی یک بحث قرارداد طبیعی بود، نه یک قرارداد مثل قرادادهای دیگر. قراردادهای دیگر چون وضعی است وضع شده بین بشر، این قراردادهای وضعی مثل معاملات یک قرارداد وضعی است که یک چیزی بگیرند یک چیزی بدهند در مقابلش، این قرارداد وضعی است. ولیکن قرارداد ازدواج یک قرارداد طبیعی است یعنی در عین این که قرارداد است، در عین این که دو طرف دخیل هستند در آن، در عین حال این طبیعت انسان تقاضای این را دارد. یعنی اگر یک انسان تنهای تنها هم باشد، تقاضای ازدواج در وجود او است، هر چند کسی نباشد که ازدواج بکند، هر چند جنس مخالفش برای او مهیا نشود، اما تقاضای ازدواج در وجودش است چه مرد چه زن، لذا این تقاضای طبیعی است ازدواج. ولی این که یک کسی به تنهایی در یک بیابانی زندگی بکند یا بالای کوهی، احتیاجی به غیر ندارد معامله نکرد هم نکرد، برای او نظام طبیعی او تقاضای معاملهای در وجودش نیست. بله اگر بیاید در زندگی شهری نیاز پیدا میکند به لوازمی که آن لوازم لازمهاش ایجاد معامله و ارتباط است تا از صنایع مختلف استفاده بکند، اما این میشود یک حق قرارداد، در حقیقت قراردادی، این میشود قرارداد طبیعی ازدواج. پس ازدواج یک قرارداد است اما طبیعی قرارداد است، یعنی طبیعت انسان این کشش برایش است، حتی اگر یک فرد تنها باشد این تقاضا در وجودش است، هر چند اشباع نتواند بکند نتواند پاسخش بدهد ولی در وجودش است.
پس این زندگی زناشویی یک علقه طبیعی است. پس اگر علقه طبیعی شد از اول تفاوتش با قراردادهای دیگر معلوم میشود. در قراردادهای دیگر به محض این که طرفین قرارداد ناراضی باشند با قوانینی که است امکان فسخ است امکان عدم تحققش است، اگر تحقق پیدا کرده فسخش است، اصلاً دلش نمیخواهد معاملهای بکند، خب معامله نکند. اما در ازدواج وجودش اصلاً این را سوق میدهد، اگر کسی میخواهد ازدواج نکند باید خودش را خیلی سرکوب کند، خیلی به خودش فشار بیاورد تا ازدواج صورت.. . به طور طبیعی داریم میگوییم حالا یک کسی خنثی است یا این جهت مردانه یا زنانه در وجودش شدتی ندارد یا وجود آن، آن بحث دیگری است، اما به صورت غالب انسانها را ما داریم می گوییم که حق طبیعی و یک قرارداد طبیعی است و یک علقه طبیعی است. پس علقه در جاهای دیگر به نحو وضعی است که انسان معامله ایجاد میکند، انجام میدهد چیزی را میخرد میفروشد به آن علاقه پیدا میکند به این زمینش، به این خانهاش علاقه پیدا میکند، اما نفس این معامله برای او به عنوان یک علقه طبیعی نیست، بلکه به عنوان چیست؟ ممکن است یک موقعی زیر خیمه زندگی بکند، یک موقع در فضای باز بالای درختها زندگی بکند، یک موقع در یک خانه مجلل زندگی بکند، یک موقع نه مسافر دائم السفر باشد و هیچ پناه..، همه اینها امکان پذیر است و علقه طبیعیاش این نیست که حتماً در زیر سقف فلان جور باشد، اینها نه. اما در ازدواج قطعاً این علقه طبیعی که در کنار کسی باشد که از جنس مخالف او هم است، که این جنس مخالف او است، این قطعی است سکونت میدهد، این علقه علقه طبیعی.. .
پس این اصل مسئله ازدواج را اگر مبنائاً این گونه حل کردیم، طلاقی که جداشدن این علقه طبیعی است معنای خاص خودش را پیدا میکند، غیر از علقه های قراردادی میماند، غیر از قراردادهای وضعی دیگر میماند که آنجاها جدا شدنش هم مطابق خود قرارداد است. پس اول این تعریف را طبق حرفهای سابقمان ما به عنوان یک حقیقتی که منحصر به انسان هم نیست، حالا در بین حیوانات گاهی حیواناتی که نظام اجتماعی ندارند یا خیلی فردی زندگی میکنند معاملاتی در کار نیست اما ازدواج حتماً در کار است، یعنی حق علقه طبیعی است که در نظام حیوانی هم در همه افراد حیوانی چیست؟ مگر در حقیقت در بعضی از گیاهانی که آن گیاه می گویند اگر خلاصه جنس نرش نبود خودش قابلیت نر و ماده شدن بر بعضی از گیاه را دارد، که بعضی از گیاه حالت نرینگی و بعضیاش مادینگی و آنجا بارور شدن میوهها محقق میشود. آن هم باز شده، اما منتها در یک درخت این مثلاً محقق شده که حالا این در نظام گیاهشناسی است که می گویند بعضی از گیاهان حتماً نر و ماده میخواهند، بعضیها نه کفایت میکنند.
مثلاً در بعضی از روستاها می گویند اگر گیاه یک دانه باشد در یک باغی و اطرافش هم نزدیکش نباشد این درخت محصول زیادی نمیدهد. بعضی حالا اینها هم می گویند حالا باید تحقیق کرد. می گویند حداقل دو تا از این گیاه باشد تا این چه بشود؟ نه کنار هم، حتی با فاصله به طوری که، این دو تا اگر باشد محصول بیشتر است تا وقتی که یک گیاه باشد. حالا اینها قابل تحقیق است.
اما اگر نگاهمان به اصل ازدواج به عنوان یک علقه طبیعی شد حالا طلاق معنای خودش را پیدا میکند، پس طلاق مقابله و جدا شدن از یک علقه طبیعی است، غیر از قرارداد وضعی است. قرارداد وضعی همان مقداری که رابطه قرارداد وضعی محکم میشود فسخش هم مطابق عقلش است. در اینجا هم که یک علقه طبیعی است فسخش هم مطابق خودش است. پس این اصل مسئله تا اینجا به این صورت ایشان تبیینش این است که زندگی و زوجیت و زناشویی علقه طبیعی است نه قراردادی، یک علقه طبیعی است نه قراردادی. و قوانین خاصی در طبیعت. حالا اگر طبیعی شد دنبالهاش این بشود که در طبیعت قوانین خاصی برای این قرار داده شده، پس باید این حداقلها رعایت بشود. یعنی برخلاف قرارداد که قراردادها به وضع ما بوده ایجادش، قوانینش هم به وضع ما است، اما اگر این علقه طبیعی شد، حتماً قوانینی هم برایش طبیعت قرار داده. این را به عنوان یک سرفصل، به عنوان یک عنوان قرار میدهد ایشان و دنباله این بحث شروع میکند باز کردن.. .
این تا اینجایش بحث معلوم است که چه طور شد؟ پس ازدواج به عنوان یک علقه طبیعی است، چون علقه طبیعی است..، عرض هم کردیم چرا علقه طبیعی است که سرایت دارد در حیوانات و گیاهان خدای سبحان همه چیز را زوج خلق کرده و این زوجیت یعنی همان علقه طبیعی بین دو زوجی که باید در ادامه نوع و حیاتشان این محقق بشود. اگر این علقه طبیعی است پس هر جایی که، این هم قاعده کلی است، هر جایی که علقه طبیعی باشد قوانین خودش که مخصوص طبیعت است را دارد. پس ازدواج هم قوانین خودش را دارد قوانین طبیعی خودش را. پس ازدواج علقه طبیعی است، هر علقه طبیعی قوانین طبیعی خاص خودش را دارد، پس ازدواج هم قوانین خاص طبیعی خودش را دارد، این صغری و کبرایش هم که شکل دوم است، کاملاً هم منتج است از جهت چیز. تکرار شده حد وسط و کبری و صغرایش هم کاملاً صغری و کبری هم محفوظ است در کلیت کبری و جزئیت صغری و تکرار حدوسط. حالا به این هم احتیاج نداریم (20:00) در وضع اینها، اما میخواهم بگویم کاملاً بحث مبرهن است دقیق است که پس علقه طبیعی که ازدواج علقه طبیعی شد قوانین خاص خودش را دارد. حالا اگر قوانین خاص خودش را دارد باز پس تحلیل کرد که این قوانین چیست. این دومین مطلبی است که ایشان در اینجا وارد میشود.
شاگرد: یعنی طلاق هم جز قوانین ازدواج این قاعده طبیعی است؟
استاد: پس اگر ما علقه طبیعی شد آن موقع جدا شدن در نظام طبیعی برای خودش حتماً قانونی دارد؛ همچنان که ازدواج قانونی دارد به عنوان نظام طبیعی، پس جدا شدن هم باید مطابق، با این قانون تکالف نداشته باشد، باید با این قانون تکالف نداشته باشد.
پس کسانی که پنج قول در این مسئله قائل شدند گاهی آمدند گفتند که ازدواج اگر صورت گرفت دیگر طلاق معنا ندارد، یک قول این است که اینها را کلیسای کاتولیک این قول را دارند که هنوز که برنگشتند ظاهراً تا این اواخر من خبر داشتم که برنگشتند، اگر کسی خبر دارد برگشتند از این؟ برنگشتند ظاهراً، بعد این قولشان تنها جایی که مصر بر این هستند کلیسای کاتولیک است به عنوان قانون خودشان که اگر ازدواجی صورت گرفت تا آخر عمر است مادام العمر است، لذا در کشورهایی مثل مثلاً ایتالیا یا بعضی کشورهای دیگر مثل اسپانیا که این اجرا میشده که نمیدانم هنوز هم به عنوان رسمی اجرا میشود یا نه، حق طلاق دیگر نبود، وقتی کسی ازدواج میکرد دیگر حق طلاق نداشتند. و چون حق طلاق نداشتند و زندگیها هم گاهی امکانپذیر نبود، معمولاً به فساد بیرونی کشیده میشد بدون طلاق. دیگر ازدواج رسمی دیگری صورت نمیگرفت، طلاق هم محقق نمیشد؛ چون آنها یک ازدواج هم ثابت میدانستند، ازدواج دیگری صورت نمیگرفت طلاق هم واقع نمیشد باید حتماً اگر اینجوری بود جدا هم زندگی میکردند، ولی جدا زندگی کردنشان هم اسم طلاقی هم روی آن نبود، و نه آن میتوانست ازدواج کند نه مرد نه زن دیگر، حق ازدواجی هم نداشتند. این قطعاً یک قول است که حالا فسادی که در این قول است دیگر..
شاگرد: تعدد زوجات مرد را میگفتید منع نکردند
استاد: کلیسای کاتولیک اینجور که یادم است..
شاگرد: دلیل نداشتند ولی دلیل برای رد آن هم نداشتند دیگر.
استاد: قانونشان را داریم می گوییم. می گوییم که الان گفتیم که کلیسا قانونش را این گذاشته، هرچند دلیلی ذکر نکردند در متن کتابهای مرجعشان، کتابهایی که به عنوان انجیل ذکر میکنند یا تورات ذکر میکنند بر این که منع شده باشد؛ اما به عنوان قانونشان این است که ازدواج یکی بیشتر.. .
شاگرد: الان دلیل دارند که منع میکنند؟ دلیل بر رد..؟
استاد: همین که می گویند ازدواج یک تغییری در نظام الهی یعنی ایجاد شده به این عنوان که این گره بین زن و مرد و عقد در آسمانها بسته میشود و چون آنجا جای تغییر نیست دیگر جای تغییر در اینجا نیست. یعنی به عنوان یک امر ملکوتی تغییر در ازدواج را جایز نمیدانند که این امر ملکوتی دیگر قابل تغییر نیست. به عنوان این بیانی که دارند در همین حد است نه بیشتر.
یک قول پس این است، یک قول هم این است که به راحتی هر ازدواجی مثل قراردادهای دیگر است، یک علقه طبیعی نیست، یا اگر علقه طبیعی است فرقی با قراردادهای وضعی دیگری نمیکند. چطور در قراردادهای وضعی حق وضع و حق عقل هر دو دست طرفین بود طرفین حق دارند هر موقع خواستند از همدیگر جدا بشوند. هیچ فرقی هم..، تساوی حقوق زن و مرد هم این دلالت را تشدید میکند که هیچ تفاوتی بین اینها نیست. من ببینم این پنج قول را که ایشان ذکر کرده بود اگر پیدا بکنم.
شاگرد: 235
استاد: بله 235، آنجا ایشان این پس دومین قول هم این است که ذکر میکنند. 235 که ارث است.
شاگرد: استاد … صفحه 248 که فرضیه حال است
استاد: 248، بله همین جا است. در اولیاش را که ایشان گفته که..، نه این پنج فرضیه نیست
شاگرد: پنج فرضیه در مورد طلاق
استاد: خب حالا این را ببینیم از این هم همان در میآید. پنج فرضیه که در مورد طلاق آوردند این است که بیاهمیتی طلاق. یعنی طلاق به عنوان همین جور که عرض کردیم یک چیز ارزشی و ضد ارزشی نیست، بلکه مثل قراردادهای دیگر است که ربط و قطع … [24:43] خلاصه هیچ مشکلی ندارد به دست هر دو است، این یک قول است. تعبیرشان این است که ایشان میگوید که بیانشان این است که می گویند عشق دوم همیشه دلپذیرتر است؛ این قابل توجه دوستانی که خلاصه رگ غیرتشان میخواهد الان ورم بکند این حرفها چیست میزنید، یعنی ناراحت بشوند. منتها ما این را داریم نقل قول میکنیم ما را کتک نزنید، اینها می گویند که عشق دوم همیشه دلپذیرتر است چه برای زن چه برای مرد، لذا حق این که بتواند به لذتش برسد طبیعی است برای این، حق دارد که از این بگذرد تا به آن بعدی که دلپذیرتر است برسد، این را به عنوان دلیلشان ذکر میکنند. این نگاه اول که فرد با قراردادهای دیگر نمیکند بلکه عشق دوم … .
دومیاش این است که ازدواج یک پیمان مقدس است که عرض کردیم؛ لذا چون پیمان مقدس است همیشه باید ثابت و محفوظ بماند که کلیسای کاتولیک از این پشتیبانی میکند. سومی این است که ازدواج از طرف مرد قابل فسخ و انحلال است و از طرف زن به هیچ نحو قابل انحلال نیست، که این هم یک نظر است که به عنوان مردسالاری مطرح میشود که در دنیای قدیم این قول متبع بوده. امروز البته به صورت مطلق اینجوریاش طرفدار ندارد ایشان نوشته. چهارم این است که ازدواج مقدس و قانون خانوادگی محترم است اما راه طلاق در شرایط مخصوص برای هر یک از زوجین باید باز باشد. و راه خروجی زوجه از این بن بست باید به یک شکل و یک جور باشد، یعنی اگر راه را باز گذاشتیم برای هر..، اصل پس ازدواج است و لیکن امکان طلاق است و امکان طلاق هم برای زن و مرد با در نظر گرفتن این که اصل ازدواج است امکان طلاق به عنوان یک راه نجات مساوی است؛ این هم قول چهارم.
قول پنجم که ایشان میگوید که نظر اسلام است این است که ازدواج مقدس و کانون خانوادگی محترم و طلاق امر منفور و مبغوض است. اجتماع موظف است که علل وقوع طلاق را از بین ببرد. یعنی همه باید دست به کار بشوند، حالا میگوید بعد که همه باید دست به کار بشوند، این یک بحث فردی نیست که علل طلاق از بین برده بشود، در عین حال قانون نباید راه طلاق را برای ازدواجهای ناموفق ببندد، در مقابل قول کلیسا میگوید نه با این که منفور است اما راه نباید بسته باشد. راه خروج از قید و بند ازدواج هم هم برای مرد باید باز باشد هم برای زن. اما راه خروج برای مرد و زن یکسان نیست.
ببینید آن قول چهارم این بود که اصل ازدواج است راه خروج ولی باید باشد ولی راه خروج برای مرد و زن یکسان است، یکسان است حقوق مساوی است در این مسئله. پنجمی که قول اسلام است میگوید ازدواج مقدس است طلاق منفور است، این منفور بودن طلاق را میپذیرد، طلاق منفور است اما راه بسته نیست برای این طلاق اگر زندگی قابل تحمل نباشد، ولی در عین حال راه زن و مرد برای طلاق یکسان نیست. این را به عنوان نظر..، پس بین پنج قول تقریباً مرزها معلوم شد دیگر، اقوال معلوم شد که پنج قول چگونه است.
آنی که الان در نظام مثلاً غربی اجرا میشود آن قول اول است که به راحتی هر دو حق دارند مساوی، مثل قراردادهای دیگر. چون اساس بر لذت بردن است، اساس بر کامجویی و لذت است، پس اگر لذت بیشتر جای دیگری امکانپذیر است چیست؟ مثل یک قرارداد است دیگر، سود بیشتر یک جا امکان پذیر است قرارداد قبلی را میتوانی لغو بکنی، فسخ بکنی، قرارداد بعدی را..، حداکثرش این است که در مقابل قراردادی که شروطی که داشتی را انجام بدهی، تعهد کردی اگر قرارداد را به هم بزنم این قدر خسارت بدهم، خسارت را میدهی بعد به قرارداد بعدی میپردازی. این نگاه مثل قراردادهای دیگر است، مثل عقود دیگر است، به عنوان یک پیمان طبیعی به آن نگاه نمیشود. اگر به عنوان یک پیمان طبیعی نگاه میشد، آن موقع شکستن یک پیمان طبیعی ضربه به طبیعت است و چون ضربه به طبیعت باید حداقلی باشد مدارا باید حداکثری باشد. نه اینجا اینجوری نیست، میگوید اصل لذت است و چون لذت بالاتر در دومی امکانپذیر است، اصل در این است که به راحتی این جدا بشود و این مبانیاش مسئله است ها! الحاق مسائل به مبانیاش. اگر این نگاه را بکند آن وقت بعد قوانینی که نوشته شده را آدم میتواند بفهمد بر چه مبنایی نوشته شده، معلوم است این.. . این پنج قول را ایشان مطرح میکند بعد خلاصه شروع..
شاگرد: میشود گفت راه پنجم مزایای راه دوم و سوم و چهارم را دارد، یعنی چون هم منفور است طلاق به جهتی که کلیسا..
استاد: ما قائل هستیم به این که در حقیقت با طبیعت سازگار است، یعنی گفتیم با طبیعت این سازگار است، بالاتر از آن میشود که مزایای آنها را دارند. چون مزایای آنها را داشتن فقط مهم نیست چون اقوال بشری است، اقوال بشری است. درست است می گویم اقوال بشری است دیگر، حداکثرش این است که آنها را در خودش داشته باشد (30:00) میشود یک قول بشری. این تنها مزیت نیست. بله مزایای آنها را که درست باشد دارد، اما در عین حال ما این را به عنوان قانونی که مطابق با طبیعت است، مطابق با فطرت است این مهمتر از آن است. چون ممکن است یک موقعی مزیتی را بشر ببیند و این مزیت در قانونی که مطابق با طبیعت است نباشد، به یک جایی برسد همه کامجویی برایشان لذیذ باشد، اما در عین حال تخطئه بشود طبیعت، این را تخطئه بکند و اسلام مطابق طبیعت حکم بکند. عیب ندارد یعنی این اینجور نیست که اگر..، این قبلاً هم داشتیم که اگر مردم در پسندشان به جایی رسیدند که یک چیزی را میپسندند ولی خلاف طبیعت باشد، اسلام خودش را از جهت قانونی موظف نمیبیند که مطابق مدح مردم و پسند مردم قدم بردارد و اینها در این چهار قول قبلی پسند مردم است، هر کدام مطابق یک پسند عرفی و زمانی و جامعهای قولی را انتخاب کردند.
شاگرد: قول اول که..، قول کاتولیکها که پسند مردم نیست
استاد: آن هم قول پسند مردم است، قول دوم بود که در اینجا قول دوم میشد. که یک پیمان مقدس است که اینها..، چون ما قبول نکردیم که با..
شاگرد: الان کسی این را نمیپسندد
استاد: نمیپسندد به عنوان این که عرفِ مذهبیِ قائلِ به این میپسندد، به این عنوان. چون این را حرف دین میدانند، هر چند توهمی. هر چند توهمی، دین نیست، اگر حرف دین باشد بگوییم خدا گفته، خب می گوییم این دیگر عرف مردم نیست. اما اگر متدینینی به قول برسند خلاف آن که حرف خدا باشد یا قائل نباشند.. این عرف است خود این هم، یک عرف است، که این میپسندد، اگر زورشان برسد این را حاکم میکنند، الان این را حاکم کردند.
شاگرد: شما آن موقعی که گفتید اسلام موظف است خودش را بر اساس پسند تطبیق بکند، منظورتان پسند عمومی است یا یک عرف خاصی؟
استاد: پسندهای عمومی گاهی متفاوت هستند، مثلاً میبینید که این جمع یک پسندی دارد جمع دیگری پسند دیگری دارد.
شاگرد: وقتی می گوییم عرف وقتی می گوییم یعنی غالب
استاد: نه ببین عرف غالب در یک محل و مکان و زمان، گاهی در این زمان این پسند عرف است در زمان دیگری پسند دیگر، هر دو پسند حساب میشود ولی به لحاظ زمانهای مختلف، به لحاظ مکانهای مختلف. اسلام خودش را در قالب هیچ کدام از اینها موظف نمیداند مطابق پسند حرکت بکند.
شاگرد: خلاصه آن قول دوم هم به خاطر این که پسند مردمی بوده قائل نشده، اتفاقاً چون قائل است دین مسیحیت به این، پسند مردم مذهبی هم این شده.
استاد: عیب ندارد
شاگرد: نمیشود این انگ را زد که او تابع پسند مردم است، نه، اتفاقاً گفته …
استاد: ببینید در بعضی از اقوال دیگر هم همینجوری است. مثلاً ببینید قول به این که کامجویی لذت بیشتر، عشق دوم لذتش بیشتر است، اول وقتی که وارد میشود مردم مقابله کردند قبول نکردند، اما کم کم تجربهاش کردند میپسندند. از اول اینجور نبود که این قول بیاید همه بپذیرند، مقابله شد با آن و خیلی زحمت کشیدند تا توانستند این را به راحتی بین همه جا بیندازند. پس هر قولی که میخواهد مورد پسند قرار بگیرد اول به صورت نظریه میآید، اول به صورت خاص میآید، کم کم عمومیت پیدا میکند. کم قولی پیدا میشود که از اول همه مردم با هم پذیرفته باشند هر چند خلاف چی باشد؟ اگر آنجوری باشد عمدتاً مطابق فطرت است، اکر آنجوری باشد عمدتاً مطابق فطرت است، عمدتاً مطابق فطرت است.
شاگرد: اما اینجا دیگر نگوییم این قول تابع پسند مردم است، این اشکال وارد نیست دیگر. شما می گویید این قول میآید مردم هم آن را نمیپسندند، ولی بعداً خودشان تطبیق میکنند علاقهمند میشوند به آن. دیگر این انگ بر این قول نیست که تابع پسند مردم است، …
استاد: ببینید مردم پسندیدند در برههای، الان را نگاه نکنید، یعنی کلیسا چند سال است دارد حاکمیت دارد؟
شاگرد: اسلام هم مردم در یک برههای پسندیدند این را …
استاد: عرض کردم اگر اسلام هم، اگر قول اسلام هم، اگر قول اسلام هم به عنوان وحی متصل نباشد، مسلمانی یا متدینی … خب بله آن هم قول به پسند مردم است، حجیتی ندارد، مگر متصل بشود به یک سیره متشرعه که به اسلام بخورد، یا سیره عقلا که به عقل بخورد.
شاگرد: اینها مدعی هستند به شرع وصل است
استاد: همین را داریم می گوییم، همین را داریم می گوییم، می گوییم اینها مدعی هستند به شرع، اما در متونشان بر این مسئله چیزی نیست، یعنی ما داریم..، اصل ادعا کردن کفایت نمیکند باید اثبات بکنند
شاگرد: ولی به خاطر خواست مردمشان این را گفتند؟ میشود این را به آنها گفت، این اشکال..
استاد: من حرف را عرض کردم که، اینها گفتند و بعد موردپسند متدینین قرار گرفت. مثل قول این که اباحیگری پسند عمومی نیست از ابتدا، گفته شد تا کم کم موردپسند قرار گرفت. در آن وقتی که موردپسند قرار گرفت میتوانیم بگوییم این موردپسند مردم است یا نه؟ آن وقتی که اباحیگری اولین قولهایش را بیان میکند …
شاگرد: ولی این اشکال نیست
استاد: اشکال به چی؟
شاگرد: خدشی نیست ضعفی نیست،
استاد: نمیدانم
شاگرد: یک قولی است که همه مردم پسندیدند
استاد: نمیفهمم، یعنی می گوییم یک موقعی یک قولی تازه ابداع شده، تا موردپسند مردم قرار بگیرد زمانی میبرد. وقتی موردپسند قرار گرفت میتوانیم بگوییم الان این موردپسند مردم است. همه اقوال عمدتاً اینجوری هستند، چه دینی باشد چه غیر دینی، همه اقوال عمدتاً اینجوری هستند، پس وقتی که موردپسند قرار.. . یک موقع یک قولی را می گویند هیچ موقع موردپسند واقع نمیشود، او از این دایره خارج است. چه دینی باشد چه غیردینی، موردپسند مردم اصلاً واقع نشده هیچ موقع، همیشه مقابله شده با آن، همیشه رد شده، خب آن اصلاً موردپسند واقع نشده. اما اقوال همیشه یک دورهای بوده قریب بودند تازه مطرح شدند، سوسیالیستی و کمونیستی هم یک دوره آمد مختص به خود آن تئوریستینهایشان. بعد کم کم آمد موردپسند واقع شد و بعد هم از دور خارج شد مثلاً
شاگرد: این کلامتان را من متوجه نشدم که شما گفتید اسلام یک طرف است، آن چهار قول یک طرف دیگر هستند، اسلام خودش را تابع پسند تطبیق نمیکند، ولی آنها بر اساس پسند تطبیق میکنند.
استاد: ایشان فرمودند که اسلام مزایای آن چهار تا را دارد، مزایای آن چهار تا را دارد، به اصطلاح جامعه..، گفتم نگوییم اینجوری، اگر بگوییم آنجوری است چون آنها موردپسند مردم واقع شده و پسند مردم یک قول بشری است، مزیتی نیست. برای اجرا چرا، نه برای مبنا. یعنی مزیتی به عنوان مبنای قول پنجم نیست. بله اگر قولی بخواهد اجرا بشود باید موردپسند مردم قرار بگیرد، حالا یا تعبدا یا ترساً یا شوقاً هر چه است باید موردپسند مردم قرار بگیرد تا امکان اجرا پیدا بکند، و الا موردپسند قرار نگیرد به هر دلیلی یا از ترس یا شوق یا هر چیزی اگر نباشد اجرا نمیشود این، حالا باشد این قول ولی اجرا نشود که فایده ندارد که.
این پنج قول را ایشان بیان میکند، بعد در مبانی که ایشان مبناها را مطرح میکند در رابطه با ازدواج، روی این مسئله خیلی پردازش کرده، دوستان حتماً رجوع بکنند که روز به روز، ببینید آن فرهنگی را که کامجویی اصل باشد الان ببینید در جامعه ما نمادهایش دارد عمومیت پیدا میکند و این وقتی نمادهایش که اصل بر کامجویی است، اصل بر آن نگاه طبیعی نیست در ازدواج، که یادتان است بحثش را مفصل در المیزان داشتیم، وقتی اصل بر کامجویی شد بر لذت شد، کلاً زندگی آن عقد این قرارداد یک نگاه دیگری به آن میشود. لذا چون اصل کامجویی است، هر جا کم بشود یا امکان کامجویی دیگری فراهم باشد بالاتر، به راحتی فسخ میشود. طلاق متناسب با این شکل میگیرد، طلاق متناسب با این شکل میگیرد، لذا اگر میبینید که مثلاً در کشورهای غربی سرعت طلاق زیاد بود بعد به کشورهای شرقی کشیده شد، مال این است که فرهنگ آنجا مبانیاش به مبانی اینجا کشیده شده و اساس در زندگی بر کامجویی قرار گرفته و وقتی که می گویند امکان کامجویی بالاترش بیرون از این این چارچوب امکانپذیر است به راحتی این چارچوب را تعویض میکنند عوض میکنند، یا نه اعتنا به آن نمیکنند.
این مهم است این نکته که نگاه ما به ازدواج بر چه اساسی است. اگر نگاه جا افتاد فرهنگش، آن وقت تمام حقوقی که برای ازدواج چیده میشود، طلاقی که برای این قرار داده میشود، شخصیتی که به زن و مرد در این، و مأموریتهایی که برای زن و مرد در این نگاه دیده میشود، کاملاً متفاوت میشود، دیگر یکسان نیست، دیگر مثل آنها نیست، نمیشود مأموریتها را مثل آنها تعریف کرد، حقوق را مثل آنها تعریف کرد، مبنا را یک مبنای دیگری تعریف کرد. تمام حقوق و مبانی همینجور که ایشان گفت مطابق با تعریف ازدواج است. پس اگر ما الان ازدواجهایمان آن مبنا را کاملاً برایمان روشن نباشد، تمام حقوق و مبانی که دنبال این چیده میشود این اختلاط و التقاط در آن ایجاد میشود، بعضی از این و بعضی از آن دیده میشود. حتی آنجایی که داریم اسلام را میخواهیم به دست بیاوریم، چون مبنا نداشته باشیم باعث میشود که دو پهلوها یا جاهایی که اجمال دارد، اجمالها را چون مبنا نداریم نتوانیم درست به آن نکتهاش و به روحش برسیم.
به فرمایش حضرت آیت الله بهجت روح و ذوق مسئله برایمان در اسلام در این مسئله روشن نشده آن وقت، اگر مبنا را نفهمیم. لذا باید این مبنا فهمی در این اصول حتماً.. . لذا این جایش در فقه خالی است، خداییاش جای این مسئله در فقه ما خالی است که روح هر بابی، اولاً روح کلی فقه، بعد روح هر کتابی، بعد روح هر کتابی، بعد روح هر بابی از کتاب در آن در حقیقت چی، این باید روی آن کار بشود، آن وقت اینها باید به هم مرتبط باشند. همان جوری که مرحوم علامه میفرماید که این خیلی هم نکته جالبی است که قرآن یک هدف دارد، عَرَض دارد که هر سورهای تحت این غرض کلی غرضی و مأموریتی برای آن تعریف شده و هر آیه یا دستهای از آیات طبق غرض سوره مأموریتی به عهدهاش گذاشته شده. لذا اگر انسان میخواهد هر آیه یا سورهای را تفسیر بکند، حتماً باید به غرض این آیه در مجموعه آیات و بعد در سوره و بعد در قرآن ناظر باشد تا بداند که این (40:00) چه کار دارد از آن میآید. هر چه این را بیشتر بشناسد این نگاه منظومهای را، یاد بگیرد با این نگاه حرکت بکند بعد میبیند حکمی که میکند معنایی که پیدا میکند عظیمتر میشود. مثل همان چشمی که در بدن است، دو چشمی که تنها روی میز تشریح دیده میشود، هر کدام یک اثری دارد، هر کدام یک چیزی است. آنی که در بدن است همه آثار روی میز تشریح را دارد به اضافه..، ولی آنی که روی میز تشریح است حیات ندارد، او یک موجود مرده است چند ساعت عمر دارد، به زودی هم فاسد میشود. ولی او 80 سال 100 سال عمر دارد، مرتبط با تمام اجزا است. این نگاه منظومهای نگاه حیاتدار است، لذا جایی که نظام بیولوژیکی باشد، حیات داشته باشد، آنجا نگاه منظومهای معنا میدهد. در جسم به تنهایی بدون روح نظام منظومهای معنا نمیدهد و ما قائل هستیم به این که حیات فرهنگی اسلامی حیات دارد، اگر حیات دارد نظام دارد، مرتبط هستند با همدیگر. احکام جدا جدا نیستند، بلکه احکام مرتبط با هم معنا پیدا میکنند و اثرگذار هستند.
شاگرد: نگاهی که میفرمایید مبنا را بر اساس طبیعت انتخاب میکنیم، نگاه این جوری بود مبنایی که ما الان در آوردیم بر اساس نگاه به طبیعت بود، این را بیاییم مبنا قرار بدهیم برای احکام شرعی یک خرده مشکل نیست؟ یعنی..
استاد: نه دیگر، طبیعاً ما گفتیم که، ببینید اینها را قبلش گفتگو کردیم گفتیم که تشریع با تکوین تطابق دارد. یک قانون در سرتاسر عالم حاکم است، منتها در هر جایی خصوصیتی پیدا میکند اما روح کلیاش یک قانون است. این قانون اگر این روح کلی را پیدا کردید در همه اینها سرایت دارد، اینها تفکیک نمیشود از همدیگر، سرایت دارد، این مهم است که روح کلی را پیدا بکنیم، بعد وقتی روح کلی را پیدا کردیم، آن موقع چه کار بکنیم؟ اگر در جایی انسان شک کرد میتواند با استناد به روح کلی جزئیات را اگر دو فرد امکانپذیر شد برایش، نمیدانست کدام یکی از اینها است، با استناد به روح کلی میتواند تشخیص بدهد که کدام یک از اینها اولویت دارد یا اصلاً به حق است.
شاگرد: دست پیدا کردن به همین مبنا خیلی مهم است، یعنی در فقه یا..
استاد: کار نکردیم دیگر. عرض ما این است که همچنان که در فروع ما به تنهایی کار کردیم، در این اصول که خود اینها یک اصول حاکم است کمتر کار شده. ما الان در هر کتابی از فقه بخواهیم وارد شویم اصول حاکم نداریم در اینجا، مگر آن اصول حاکم عمومی که اصول لفظیه باشد یا اصولِ در حقیقت.. همانها را داریم که آنها در مرتبه استظهار است نه در مرتبه محتوا و قال. ما این را که داریم در نظام روح و معنا است، نه در نظام ظاهر. یعنی آن در نظام استظهار است آن احکامی که الان اصولی که داریم، در نظام استظهار است و او در نظام..، اما این در نظام روحِ حاکم بر، حالا یا کل فقه یا کتابهای فقهی یا ابواب کتابها. یعنی هر کدام از اینها مثل همان سوره که عرض کردم غرض دارد هر کدام از اینها باز خودش جای کار دارد که ممکن است که مثلاً در ازدواج در بحث اصل ازدواج یک روح حاکم باشد. وقتی این روح حاکم شد، آن وقت میبینیم این روح حاکم در ازدواج میتواند در مسائل..، حتی در نحوه اینکه قوانین حاکم جایی اینقدر شک میشود به غیر از آن اصول ظاهری که باید رعایت بشود، با نگاه به این کدام اولویت دارد یا کدام اصلاً احق است و کدام حق است؟ یعنی تمام اینها امکانپذیر است.
لذا جا دارد یک چنین مسئلهای در نظام فقهی ما جایش خالی است که آقای بهجت این را میفرمود که آن نگاه ذوق فقه که روح حاکم بر آنجا است، روح حاکم بر آن است. مثلاً ایشان مثال زدم بارها برایتان، ایشان میفرمود مثلاً وقتی که در این مسئله را به خصوص ذیل همین صلاة جماعت داشت ایشان بیان میکرد که وقتی که مأموم اقتدا کرده به امام دارند نماز میخوانند، در وقت نماز مأموم سر بلند کرده از رکوع اشتباهاً، عمداً یا سهواً، سر بلند کرد زودتر از امام، اگر میداند که به امام میرسد لازم است که حتماً به رکوع برود اگر ادراک میکند رکوع امام را، با این که رکن اضافه میشود نماز باطل نیست. ایشان میفرمود علتش این است که حکم جماعت مقدم بر حکم نماز است، این روح مسئله است. میگوید در حالت عادی سهواً یا عمداً رکن زیاد بشود مبطل است، رکن نماز است مبطل نماز است، اما در حالت جماعت نه فقط مبطل نیست بلکه واجب و لازم است که این رجوع کند برگردد. این نشان میدهد از اینجا روح استفاده میکند، میگوید این چه روحی را از آن استفاده میشود؟ ایشان میفرمود، میگفت نشان میدهد ذوق فقه در این است که حکم جماعت در نماز اولای بر حکم نماز است. اگر این را به عنوان یک حکم..، این نگاه دقیق میشود ببینید، این فقیه فقط فرع را نگاه نکرد، بلکه از فرع رسید به یک اصل، به یک روح حاکم. میگوید این از آن این در میآید، خیلی شجاعت میخواهد این حرف زدن! که روح جماعت، خیلی حرف دقیقی هم است، در نظامهای حاکمیتی این خیلی به کار میآید که اگر کسی توانست این روح را در اینجا حاکم بکند بعد از اینجا بیاید بالاتر، بعد بیاید ببیند آیا این در مرتبه بالاتر امکانپذیر است سرایتش یا فقط در نماز امکانپذیر است؟ اگر دید نه در موارد مشابه فقهی دیگر و کتابهای دیگر هم این حاکم است، بعد به عنوان یک اصل کلی به عنوان یک اصل کلی و روح کلی اگر توانست، اینها با مراتبش دیگر، نمیگوییم الان است دیگر
شاگرد: یعنی خیلی زمینه سُری است، زیاد … [45:32]
شاگرد: به استحسان و قیاس و اینها میکشد
استاد: همین حرفی است که می دانید که، همین حرفی است که اخباریون به اصولیون میزنند، یعنی اخباریون به اصولیون می گویند شما وقتی اصول را خواستید قرار بدهید اصول یک زمینه سُری است؛ دست نزنید، فقط چی باشید بر چی؟ بر اخبار و ظاهر. هیچ دست به هیچی نزنید. یعنی نیایید خلاصه تعارض و باب تعارض و تعادل و تراجیح و تزاحم و اینها هیچ دست نزنید چرا؟ چون سُر است این.
شاگرد: همان قاعده عقلایی آخر خیلی فرق میکند با این. ما اینجا دنبال ملاک … [46:02]
استاد: اینجا ببینید قاعده عقلایی، منتها شما بگویید که باید محکمکاری کرد، البته! چطور در قیاس منصوص العلة شما میپذیرید که منصوص العلة باشد که تعمّم و تخصص. مگر نمیپذیرید؟ مگر نمیپذیرید قیاس منصوص العلة تعمّم و تخصص، مگر نمیپذیرید این را در فقه؟ میپذیرید یا نمیپذیرید؟
شاگرد: موردی بله ولی اگر بخواهیم …
استاد: قیاس منصوص العلة موردی نیست. قیاس منصوص العلة یک اصل کلی است. یعنی اگر منصوص العلة شد تعمّم و تخصص، این را میپذیرید یا نمیپذیرید؟
شاگرد: در تمام موردها تعمّم و تخصص …
استاد: ببین قیاس منصوص العلة الان کاری به مورد نداریم، می گوییم قیاس منصوص العلة اگر جایی به دست آوردید که این قیاس منصوص العلة است اصلاً کاری نداریم شرب خمر است یا چیز..، الان کاری نداریم شرب خمر است، این را به عنوان یک قاعده کلی میپذیرید یا نمیپذیرید؟ هرجا که منصوص العلة بود تعمّم و تخصص. شما بگو این فردش است می گوییم تعمّم و تخصص، بگو آن فردش است می گوییم تعمّم و تخصص. اصل مسئله کلیت دارد. این سُر نیست، حد دارد برای خودش. هرچند ممکن است یک کسی یک غیر منصوص العلة را منصوص العلة ببیند و تعمّم و تخصص بکند؛ این غلط در تطبیق است، نه غلط به لحاظ قانون. پس ما اگر یک جایی امکان سوء استفاده یا برداشت غلط است، قانون را خراب نکنیم، اصل را خراب نکنیم، بگوییم که مراقبت میخواهد که انسان به استحسان و ذوق نیفتد، انسان به استحسان و ذوق نیفتد. لذا چون سخت است تمیز آن هم سخت است کسی طرف آن نرفته به راحتی. دلیل بر غلط بودنش نیست، چون سخت است حدود و ثغورش را تعیین کردن سخت است. اما این که حدود و ثغور تعیین کردن سخت است و جرئت نشده طرفش بروند اصل مسئله را باطل نمیکند که! اصل مسئله سر جایش صحیح است. منتها بیاییم بگوییم سخت است، دست بزنیم به آن، ممکن است که از این هم که است وضع را خرابتر بکنیم. این یک بحث دیگری است میگوییم قدرت نداریم دست نمیزنیم. بله ممکن است یک فقیه شجاعی و قویای و قَدَری مثلاً بتواند با سطله کامل حدود و ثغور این را بیاید مثل شیخ انصاری در یک زمانی بتواند حدود و ثغور برای این تعیین بکند که او بشود یک نقطه عطفی و بتواند یک کاری کرده باشد که بعدیها چه کار بکنند؟ یا در یک جایی که بحث اصول اصلاً پایهگذاری شد، آن بقیه هم اعتنا بکنند در مقابل اخباریگری؛ این عیبی ندارد این مسئله، اما اصل آن را بپذیریم که امکانپذیر است، نگوییم اصل غلط است. ولی خب بله چه کسی میتواند این قدرت را دارد حدود و ثغور را تعیین بکند که آن بحث دومش است که نباید هم به هم بزنیم به طوری که جایی بحث استحسان و ذوق بشود.
عرض کردم آقای بهجت این را میفرمودند از خودم که نمیگویم که..، ایشان میفرمود به عنوان یک فقیه متضلع [48:47] در بحث جواهر در بحث صلاة جماعت [48:50] نوار هم احتمالاً پر کردند نوارش هم است، دیگر بگوییم مدرک هم است، ایشان میفرمود آنجا ذیل همین بحث رسیدن به رکوع امام و سر بلند کردن از رکوع امام آنجا این را میفرمود در آن بحث، حالا بحثش هم کاملاً معلوم است، میشود کسی ردیابی کند برسد به بحثش، مبهم هم نمیگوییم که ایشان گویی روح حکم است، که این روح حکم نشان میدهد اگر انسان به این رسید این قابل سرایت در کل نماز است. بعد ایشان میفرمود این اصلاً ممکن است روح کلی در نظام احکام باشد که احکام جماعت در آنجاهایی که شبیه نماز است نه مطلق، در آنجاهایی که شبیه نماز است حکم جماعت بر حکم آن عبادت مقدم باشد. اگر اینجوری باشد در نظام..، اگر اینجوری باشد فرض است دیگر «لو»، فُرِضَ که این ثابت بشود و عمومیت پیدا بکند در نظام حاکمیتی از اصول پرکاربرد میشود. که نظام اجتماع با نظام عبادت گاهی تزاحم ایجاد میشود، اهمّ و مهم میشود که باید چه کرد.
لذا اگر یادتان باشد امام رحمة الله علیه میفرمود، این بیان امام است دیگر، در صحیفه نور هم است، (50:00) فرض محال است اگر امر دایر..، ایشان میفرمود، اگر امر دایر بشود بین حفظ نظام یا وجود مبارک امام زمان. یادتان است یا نه ایشان چه فرمودند؟ «حفظ نظام واجب است». چنانچه وقتی پیش آمد بر این که امام حسین علیه السلام میخواهد نظام.. جانش را فدا کرد تا نظام چیز برگردد. امام است جانش را فدا کرد امام حسین علیه السلام برای این که آن نظام برگردد، نظامی که داشته مختل میشده. یعنی کاری که امام حسین علیه السلام کرد برای حفظ نظامی بود که مختل شده بود.
شاگرد: استاد منظورشان ساختار نیست، آن آرمانها و ارزشها است دیگر
استاد: معلوم است دیگر، مجموعهای از یک چیزی است که ساختارها و ارزشها و همه را با هم شکل میدهد، این میشود نظام؛ که فقط هم ساختار و ارزشها به تنهایی نیست، ارزشها فقط به تنهایی نیست، ساختار با ارزش با هم، نه ساختار به تنهایی. ساختار به تنهایی آن ارزش را ندارد، قالب به تنهایی آن ارزش را ندارد، قالبی که این روح در آن است، مثل بدنی که روحی دارد. این بدنی که روح در آن است این بدن هم حفظش از اوجب واجبات است، باید حفظش کرد نباید بگذاریم به سادگی آسیبی به او برسد، چون این دارد آن روح را نمایان میکند، آشکار میکند، در این..، تنها قالب نیست.
پس این نگاه اگر باشد، بعدها خیلی به کار میآید. لذا در نظام بحث ازدواج هم این بحث مهم است که اگر آن روح حاکم در آن دیده شد، اگر آن هدف و غرض اصلی در آن دیده شد، تمام احکام مبتنی بر این شکل میگیرد. لذا اگر گفتیم که اصرار داشت ایشان در بحث ازدواج که آن حقیقت بحث ازدواج برگشت آمد به این نظام طبیعی، که آن بحث ابقای نوع است و بحث لذائذ و بهرهمندیها هدف وُسطی است نه هدف نهایی، پس اگر امر طلاق را میخواهند شکل بدهند متفرع بر این مبتنی بر این باید نگاه بکنند به این مسئله. لذا روایات مختلفی هم است، حضرت مثلاً یک کسی آمد روایتی را ایشان ذکر میکند که یک کسی آمد پیش پیغمبر اکرم ظاهراً بود، میآید پیش پیغمبر اکرم
شاگرد: صفحه 253
استاد: بله همین 253، آنجا دارد که در کافی شریف است، میگوید رسول خدا به مردی رسید از او پرسید با زنت چه کردی؟ گفت او را طلاق دادم. فرمود آیا کار بدی از او دیدی؟ گفت نه کار بدی هم از او ندیدم. قضیه گذشت، بار دیگر ازدواج کرد و مدتی بعد دوباره آن زن را پرسید، زنت را چه کار کردی؟ گفت طلاقش دادم. گفت کار بدی کرد؟ گفت نه. دوباره مدتی بعد ازدواج سوم و ازدواج چهارم. پیغمبر آنجا فرمودند که خداوند دشمن میدارد و لعنت میکند مردی را که دلش میخواهد مرتب زن عوض کند. یعنی زن عوض کردن یعنی همان لذتجویی، کامجویی فقط. صرف این باشد. با این که این اختیار انسان است به انسان نگفتند حق نداری که کامجویی داری، این که کسی نگفته حق نداری، اما در عین حال میفرماید در حینی که کار حرامی نکرده، کار حرامی کرده؟ اما خداوند دشمن میدارد کسی را که میخواهد دلش میخواهد مرتب زن عوض کند و زنی را که دلش میخواهد مرتب شوهر عوض کند. یعنی این دو طرفش مبغوض است، چون این با نظام طبیعت هیچ سازگار نیست، هرچند در اختیار انسان است اما با نظام آن نگاه به ازدواج این غلط است، در آن اهداف نمیگنجد.
هر چیزی شدت بغض به آن و غلط بودن آن، با آن غرضی که برای آن جعل شده باید نگاه بشود. ماها عادت نکردیم نگاه غرضیاب و ساختارمند را نسبت به احکام داشته باشیم، بلکه نسبت به احکام نگاهمان فرعی است، جزء است و این خیلی مزایا را از ما حذف میکند، خیلی چیزها را از ما میگیرد، خیلی تبیینها را. کاری که آقای مطهری کرد که خیلی جذاب بود، کاری که علامه کرده خیلی جذاب است این است که هدفمند و نظاممند و ساختارمند اینها را نگاه میکنند، وقتی ساختارمند، آدمی میبیند چقدر در این مجموعه که میآید در این قالب که قرار میگیرد همه با هم وزن هستند و مرتبط هستند یک کار غلط همه را به هم میریزد. آن وقت عظمت قبح آن از طرفی و عظمت ارزشش از طرف هماهنگیاش، از دو طرف، آن وقت بیشتر آشکار میشود. به جای این که هر چیزی را چه ببینیم؟ حجاب را منفصل ببینیم، طلاق را منفصل ببینیم، نفقه را منفصل ببینیم، ارث را منفصل ببینیم، همه اینها حتی خود ازدواج را منفصل ببینیم؛ اگر اینها را منفصل دیدیم، یک نوع نگاه است که الان حاکم است در وجود ما عمدتاً.
شاگرد: اینکه در یک سری احکامها ما به ملاکها دسترسی داریم از این نمیشود نتیجه گرفت که پس به همه احکام ملاکاتشان را دسترسی داریم به آن. این که در بحث خانواده و بحث زن ما میتوانیم منافع تشخیص بدهیم، میتوانیم بفهمیم که ملاک حکم چی بوده، این باعث نمیشود که ما بگوییم پس در همه احکام ما میتوانیم به ملاکها دسترسی پیدا بکنیم و یک روح حاکم را تشخیص بدهیم و..
استاد: بحث ملاکها یک بحث است، بحث روح حاکم ….
شاگرد: چون متفرع بر این بحث
استاد: صبر کنید. چرا مرتبط است با هم. بحث روح حاکم یک بحث دیگری است. بحث روح حاکم گاهی ممکن است ما فتوای فقهی از ابتدا تا یقین نکنیم از آن استفاده نکنیم؛ اما ما را در انتقال خیلی اثر میگذارد. وقتی که نگاه میکنیم به دلایل مختلف، یک موقع اینها را به نگاه منفصل نگاه میکنیم، یک موقع به دنبال این هستیم که روح حاکم در آنها چیست؟ از اینها این را به دست میآوریم. ما دنبال این نیستیم الان روح حاکم پیدا کنیم در دلایلمان. کفایت میکنیم و قناعت میکنیم به فرع منفصل، قبول ندارید این را؟ یعنی وقتی که نگاه میکنیم حداکثر نگاه میکنیم ببینیم علت ذکر کرده برایش یا نه.
شاگرد: … [44:47] قواعد فقهیه، فقها تا آنجایی که توانستند روح حاکم را خواستند در بیاورند.
استاد: نه اینجوری نیست، اصلاً در صلاة جماعت بین جماعت و عبادت شما روح حاکم الان دارید؟
شاگرد: شاید نتوانستند در بیاورند
استاد: نه، اصلاً روی این کار نشده. نمیگوییم کار نشده یعنی این..، می گوییم کارها چون در نظام اجتماعی..، به فرمایش علامه طباطبایی یک بحث زیبایی دارد ایشان میفرماید شیعه در بحث اجتماعی خیلی ضعیف بوده، چون همیشه حاکمیتی نداشته و لذا در احکام فقهیاش در احکام اخلاقیاش در احکام اعتقادیاش، مبانی اجتماعیاش خیلی ضعیف است.
شاگرد: این فرع بر این است که ما بپذیریم که دسترسی داریم. ما بحثمان سر همان است که ما این را این … [58:27] را باید بپذیریم که ما دسترسی داریم و بعد حالا در صدد این در بیاییم که..
استاد: دسترسی که کسی نمیگوید که دسترسی مطلق است، دسترسی تشکیکی است. یعنی اگر یک کسی بگوید دسترسی مطلق نداریم علت میخواهد. دسترسی تشکیکی است؛ چون قطعاً یک سری علتها، حکمتها، یک سری روحها ذکر شده. یک مورد هم باشد کفایت میکند که بگوییم دسترسی امکانپذیر است. منع امتناع نیست، یک مورد هم که باشد چه میشود از جهت فلسفی؟ یک مورد امکانپذیر باشد نفی میشود که امکانپذیر نیست، امتناع برداشته میشود.
شاگرد: صد در صد
استاد: خب دیگر، این که شما می گویید که می گوییم امتناع نیست که اصل مسئله. پس اگر اصل مسئله است هرچه قدر به این بیشتر پرداخته بشود امکان بیشتری برای به دست آوردنش. یک موقع است ما قائل نیستیم اصلاً به این، وقتی قائل نباشیم، ببینید الان روح حاکم بر نگاه در در حقیقت تحصیل واقعاً این نیست که مرتبط هستند با هم همه. ما در کلام قائل هستیم که اینها به هم مرتبط هستند؛ چون می گوییم از یک جا آمدند، اما در فقه اینجوری نگاه نمیکنیم. یعنی در فقه اینها را منعطف بر هم نگاه نمیکنیم. بله، بعضی از احکام با هم بالاخره نزدیک به هم هستند مرتبط هم میشوند مجبور هستیم اینها را ببینیم، یا تزاحم ایجاد میکنند یا تعارض، آنجا مجبور هستیم این را ببینیم. اما در نگاه کلان اینها را مرتبط نگاه نمیکنیم. احکامشان را مرتبط نگاه نمیکنیم. بعضی جاها خیلی به میدان آمده حکم، خیلی آن روح حکم را بیان کرد. بعضی جاها کمتر به میدان آمده. اگر اینها را ارتباط بینشان ایجاد کنیم، گاهی روح حاکم بر او کمک میکند به روح حاکم بر این. گاهی اجمال این با تبیین او با مُبَیَن بودن او حل میشود. منتها چون ما این اجمال را و مبیّن را فقط در یک حکم خاص میبینیم همانجا روشن میکنیم. این همه زحمات فقها کشیدند، اجمال و مبین را در احکام فرعیه دیدند، خیلی هم جلو رفتند و حل کردند. اما اگر این اجمال و تبیین، اطلاق و تقیید [58:18] در حقیقت خاص و عام، اینها را در مطلق احکام هم با هم ببینیم، مثلاً شما در مقدمات فقهیه چند تا به عنوان اصل کلی در فقه دارید اینجوری؟ که مثلاً حالا گاهی به عنوان قاعده فقهیه ذکر میشود، گاهی به عنوان قاعده فقهیه ذکر میشود، که این قواعد فقهیه کشش زیادی دارد نزدیک کند این بحث را، منتها آن هم یک شأنی از این بحث است، قاعده فقهیه. اگر این نگاه باشد در افق نگاه انسان در اخلاق هم همینجوری است، ما اخلاقمان هم عمدتاً اخلاق فردی است، حتی آنجایی که حکم میکنیم بر روابط اجتماعی در اخلاق. یعنی حکم میکنیم این باید با اجتماع چگونه رفتار کند. باز آن حکم فردی است، که این با اجتماع چگونه رفتار میکند. در آنجا هم نگاه اجتماعی نداریم در آنجا هم روح جمعی در آنجا دیده نشده. یک جای خالی است که حاکمیت و نظام حاکمیتی انسان را به این سوق میدهد کم کم انشاءالله مورد تفحص بیشتر و.. . الان خب به عنوان یک جای خالی خودشان هم خیلی جاها دارند می گویند که این جای خالیاش است، حرف ما که تنها نیست که. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 455” دیدگاه میگذارید;