بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
در بحث جلد چهارم بودیم که در بحث جلد چهارم همین شخصیت زن در اسلام را مطرح میکردند که «بحث علمي في فصول ثلاثة»[1] که قسمت فصل اول از «النکاح من مقاصد الطبیعة» این بحث را داشتیم در صفحه ۱۷۸ به بعد که به صفحه ۱۸۰ رسیدیم؛ که ایشان بعد از اینکه بحث نکاح را به عنوان یک حقیقت طبیعی در نظام وجود به عنوان عامتر از نظام انسانی در نظام حیوانات هم قرار دادهاند، از این استفاده کردند که هر اختلالی در این نظام طبیعت عکس العملی از خود طبیعت ایجاد میکند و لذا قدرت فکر که در انسان قرار داده شده تا اینکه اگر اختلال ایجاد میشود، برای رجوع راه پیدا بکنند که چگونه برگردند به نظام طبیعت، وقتی که اختلال ایجاد بشود و از این دوباره استفاده بشود برای توجیه آن اختلال، این خودِ اسلحهای را که نظام طبیعت در خدمت طبیعت قرار داده بوده علیه طبیعت استفاده کردن است و این باعث میشود که عکس العمل طبیعت شدیدتر باشد در مواجهه با این به کارگیری فکر در جهت توجیه اختلال. توجیه اختلال که نظام طبیعت را بخواهند با همین مختلترش بکنند، توجیهش بکنند، مبنا برایش درست بکنند، این را به عنوان یک فکر نهادینه بکنند، راهکار تثبیت اختلال را ایجاد بکنند که خود این میتواند فکر چه کار بکند؟ راهکار تثبیت اختلال را. گاهی اختلال عرضی است گاهی اختلال به حدی میرسد که ذاتی میشود مثل شقاوت. که گاهی شقاوت یک معصیت عرضی است گاهی شقاوت ذاتی میشود دیگر «فتو علی قلوبهم» [5:24] دیگر طبع و مهر بر دلها خورده میشود. این دیگر راه نجات از آن استفاده نمیشود از این کسی که،
در نظام طبیعت هم همین گونه است یعنی گاهی این اختلال عرضی است، هرگاه فکر بر این اختلال توجیهکننده او بشود گاهی این ذاتی آن طبیعت میشود، دیگر این جای نجات ندارد. لذا این مصیبت اعظم است که اینجا دیگر برگشت پذیر نیست، کسی هم احتمال نمیدهد غیر از این راهی باشد. این به صورتی میشود که نسلهای بعدی این را به عنوان تنها راه میبینند که حالا این را هم ایشان فرمودند که تدارک این نقص با فکر امکان پذیر است که البته فکر خودش از وسایل تکوینی است که… دیگر این را میخواهم حالا خلاصهاش را بگوییم اینجاها را تا که فکر خودش از وسایل نظام طبیعت است، از آن ابزار است که اینجا با این نگاه علیه طبیعت به کار گرفته میشود و.. که ولو تعبیر ایشان این است که «ولو استعمل الفكر الذي هو أحد وسائل الطبيعة في تأييد ما أفسد من شئون الطبيعة عادت هذه الوسيلة أيضا فاسدة منحرفة»[2] خود این وسیله هم وسیله فسادانگیز میشود «كسائر الوسائل ، ولذلك ترى أن الإنسان اليوم كلما أصلح بقوة فكره واحدة من المفاسد العامة التی تهدد اجتماعه»[3] دنبال این بر میآید که با فکر یکی از آن آثار سویی که را که ایجاد کرده بردارد، آثارش را بردارد یعنی توجیه کند، مبتلا میشود «أنتج ذلك ما هو أمر وأدهى» مبتلا میشود به یک آثار بدتر و تلختری که مصیبت اعظم است «وزاد البلاء والمصيبة شيوعا وشمولا»[4] چون میخواهد با فکر، آن نتیجه بد را بردارد، نه اختلال را بردارد. سبب را نمیخواهد بردارد، میخواهد مسببش را بردارد. اگر با فکر به دنبال برداشتن سبب اختلال بودند، این فکر در جای خودش به کار گرفته شده بود. اما با فکر به دنبال برداشتن مسبب اختلال هستند، یعنی نتیجه اختلال را میخواهند بردارند، یعنی اصل را بگذارند نتیجه را..، میگوید وقتی که خواستی این کار را بکنی نتیجهاش این است که به اختلال اعظم مبتلا میشوند. اختلال ادهی و امر مبتلا میشوند «أنتج ذلك ما هو أمر وأدهى وزاد البلاء والمصيبة شيوعا وشمولا» هم شمولش بیشتر میشود هم شا..، یعنی هم در کمیت هم در کیفیت، هم در کیفیت و هم در کمیت این شدیدتر میشود.
بعد ایشان میفرماید که شاید یک عدهای اینجا، یک عدهای بگویند که اصلاً این صفات روحی که شما به عنوان فضایل نفسانیه میشمارید که اینها را می گویید که عفت و حیا و صدق و اینها را به عنوان فضایل میشمارید و صفات روحیه، اینها فرهنگی است که از قبل و از اساطیر و از دورانهای غیر متمدن به دست ما رسیده، و الا اینها هیچ کدام به عنوان طبیعت اولیه انسانی، اینها نیست. اینها با حیات انسانی عجین نیست، بلکه در یک دورههایی قبل از این اینها لازم بوده. لذا الان وقتی این بیان خیلی بیان حرفهایی است که امروزه خیلی این را میزنند که اینها ما به ازای حقیقی ندارد، بلکه اینها اعتباری بوده که اعتبار شده و در نظام وجود، حقیقتاً ممدوحِ انسان نیست، مطبوعِ انسان نیست؛ لذا میشود در دورهای غیر از اینها و ضد اینها مطبوع انسان باشد، نسبی است. یعنی اخلاق را به نسبی گرایی سوق دادن و هیچ مبدأ واقعی برایش قرار ندادن.
و اگر گاهی هم میگویند ما اینها را میپذیریم در یک جامعه، نه از باب اینکه اینها حقایق هستند و واقعیات. از باب اینکه این اعتبارات میتواند الان پاسخگو باشد. لازم است که یک جامعه را حفظ بکنیم با بعضی از اعتبارات، حتی اگر این اعتبارات وهمی باشد. به نظر اینها، می گویند حتی اگر این وهمی باشد و خیال باشد چون میتواند جامعه را اداره کند، در همین حد هم قابل استناد است و قابل به کارگیری. مهم نیست؛ مهم این است که نتیجه چیست. لذا هدف وسیله را توجیه میکند. ما میخواهیم به یک جامعه اینجوری برسیم؛ اگر لازم شد که یک دروغی را، یک وهمی را، یک غلطی را هم به کار بگیریم به کار میگیریم. (10:00) پس به کارگیری این دلیل بر واقعیتش هم نیست غیر از اینکه اصلاً امروز بسیاری از اینها میگوید، اینها بسیاریاش امروز اصلاً اثر ندارد بلکه اثر سوء دارد.
حالا چندتا اینها را میشمارد، این از باب اینکه یک قاعده کلی است، بد نیست این تکه را از رو میخوانیم «نعم ربما قال القائل من هؤلاء : إن الصفات الروحية التی تسمى فضائل نفسانية هي بقايا من عهد الأساطير والتوحش» اینها مال دوران اساطیر است، دوران توحش بشریت است. «لا تلائم» حالا ببینید چه چیزهایی را می گویند اینها جزو اساطیر و توحش است! «لا تلائم حياة الإنسان الراقي» انسان متمدنِ امروز لزومی به اینها نمیبیند «كالعفة» عفت جزو اساطیر است، سخاوت جزو اساطیر است، حیا جزو اساطیر است، رأفت و صدق جزو اساطیر است. چرا؟ «فإن العفة تقييد لطبيعة النفس فيما تشتهيه من غير وجه»[5] عفت یعنی اینکه شما جلوی نفس را بگیرید از آن چیزی که میل دارد، از آن چیزی که میلش است دلش میخواهد جلویش را بگیرید، به چه جهتی؟ چه دلیلی دارید برای اینکه جلویش را بگیرید؟ این جلو گرفتن برای اشتهای نفس، محدود کردن انسان است. این اسمش عفت است دیگر، که تعدی نداشته باشد به این، [11:19] میگوید این یعنی چی؟ میلش است، باید انجام بشود، باید به آن برسد.
شاگرد: منظورشان ادیان هستند؟ اساطیر منظورشان ادیان هستند؟
استاد: به این عنوان میشود ادیان، یعنی ادیان همه را، مسیحیت را هم شامل میشود همه اینها را میگویند اساطیر، لذا دقت بکنید که عفت را «تقييد لطبيعة النفس فيما تشتهيه من غير وجه، والسخاء إبطال لسعي الإنسان في جمعه المال»[6] وقتی سخاوت میگویید یعنی بدهید به یک کسانی پولتان را. میگوید تلف کردن مال است دادن به او و گدا پروری است. سخاوت گدا پروری است «والسخاء إبطال لسعي الإنسان في جمعه المال» اولاً مال این است، زحمت را این کشیده باید خودش هم بهرهمند باشد، چرا به دیگری بدهد؟ «في جمعه المال وما قاساه من المحن في طريق اكتسابه»[7] اینها را خودش زحمت کشیده «إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِي»[8] قارون گفت من خودم زحمت کشیدم، با علم خودم به دست آوردم «على أنه»[9] علاوه بر اینکه «تعويد للمسكين بالبطالة في الاكتساب وبسط يده لذل السؤال» گدا پروری است، وقتی سخاوت میکنی یعنی او هم دستش را دراز کند برای گرفتن. «والحياء لجام يلجم الإنسان عن مطالبة حقوقه وإظهار ما في ضميره» حیا که می گویید این یعنی آنچه را که درونش است را ابراز نکند. حق به او نمیدهید که آنچه که در دلش میخواهد جلویش را بگیرد، کتمان بکند، آشکار نشود، چرا این کار را بکند؟ «حياء لجام يلجم الإنسان عن مطالبة حقوقه وإظهار ما في ضميره» آنی که حقش است و دلش میخواهد و درونش است نگذاریم اظهار بشود، این حیا است دیگر، یعنی در پرده نگه دارد، میل است اما جلویش را گرفته.
«والرأفة تضعف القلب» رأفت یعنی چی؟ کسی که رأفت به خرج میدهد این قلبش را ضعیف میکند، نمیگذارد آن شدتش آشکار بشود و به کار بیفتد. لذا این اینجا خودش را دارد ضعیف میکند، حقیقتش را دارد چه کار میکند با این رأفت؟ «تضعف القلب، والصدق لا يلائم الحياة اليومية»[10] راستگویی هم که دیگر امروز اصلاً معنی ندارد. یعنی اصلاً راست گفتن یعنی چی؟ این دیگر جزو مثلاً، در نظر میآید که راستگویی دیگر آشکارترین است در اینکه امروز اصلاً راه ندارد. حالا اگر آنها را یک دلیلی آورد، این دیگر اصلاً دلیل هم نمیخواهد، میگوید این اصلاً «لا يلائم الحياة اليومية» اینها را علامه نمیگوید اینها را نقل میکند از آنها که از نظرات آنها است.
«وهذا الكلام بعينه من مصاديق الانحراف الذي ذكرناه»[11] این نگاه همان فکر باطلی است که در خلاف، در جهت توجیه اختلال طبیعت به کار گرفته میشود که همه اینها را آن وقت توجیه میکنند، دلیل میآورند برایش، استدلال میکنند. بعد اینجا میگوید که البته این قائل نمیداند که این فضائل مربوط به اجتماع انسانی است و هرگاه اجتماع انسانی باشد این است، امکان ندارد که بتوانند این را نابود کنند. هر چقدر هم که با این مقابله بکنند در اجتماع انسانی از همان ابتدا که کودک رشد میکند اینها در نظام وجودیاش از ابتدا است، نه اینکه این فرهنگ ژنتیکی باشد بی حیایی از ابتدا، دروغگویی از ابتدا. یعنی بچه از ابتدا وقتی که اولین دروغ را میشنود، تعجب میکند که بابا است میگوید بگو نیست، یعنی نمیتواند بین این بودن این و گفتن نیست جمع بکند، این طبیعتش است، مگر اینکه انسان برود فردی بشود. اگر انسان فردی شد حیا در نظام فردی، آنجا موضوعش برداشته میشود تا حدی. صدق موضوعش برداشته میشود تا حدی. اینکه میگویم تا حدی چون در نظام فردی هم راه دارد. سخاوت موضوعش برداشته میشود تا حدی، یعنی آنجا دیگر اجتماع نباشد حیات فردی باشد. حیات فردی هم که انسان نمیتواند امرار معاشش را بکند. اوحدی بتوانند.
لذا میبینید تا اجتماع است، اینها هم است و نمیشود که کلاً اینها مرتفع بشود و اگر اینها مرتفع بشود و این خصال نباشد، حق هیچ فردی در آن حقوق ضروریاش هم باقی نمیماند. حقوق فردی هم، آن ضروریاتش هم باقی نمیماند. «تعدى كل فرد إلى ما لكل فرد من مختصات الحقوق والأموال والأعراض ، ولم يسخ أحد ببذل ما مست إليه حاجة»[12] دیگر حاضر نیست کسی از پولی که کسب کرده، آن را ببخشد «ما مست إليه حاجة المجتمع»[13] احتیاج دارند مجتمع به این. وقت جنگ است میگویند آی مردم کمک کنید، زلزله آمده مردم کمک کنید به اینها که زلزله زده هستند. میگوید به من چه ربطی دارد؟ من خلاصه اینها را با دست خودم به دست آوردم، میخواستند زلزله نیاید برایشان. اگر کسی هم حتی به اضطرار مبتلا میشود به مصیبتی، سیلی، زلزلهای، جنگی چیزی واقع میشود، این خودش را موظف نمیبیند در جبران او. اگر بر سر خودش بیاید بعداً البته توقع پیدا میکند، اما تا بر سر دیگران بیاید میگوید به من چه ربطی دارد؟ سخاوت معنا ندارد.
«ولم ينفعل أحد من مخالفة ما يجب عليه رعايته من القوانين» حتی انسان نسبت به قوانین تا جایی پایدار میماند که به نفعش باشد، هر جا ببیند این قوانین دارد به ضررش میشود آنجا خودش را ملزم نمیبیند، تا آنجایی که بتواند یواشکی تخلف میکند تا این..؛ احساس میکند پول پولِ خودش است نباید مالیات بدهد، مگر مجبور باشد و باعث بشود که در کسب و کارش اختلال ایجاد شود، از جبر بدهد.
«ولم يرأف أحد بالعجزة الذين لا ذنب لهم»[14] پیغمبر خدا وقتی که حیوانات را به کار گرفته بودند، میگفت وقتی پیر شدند برای اینها اسطبلی کنار شهرها درست کنید که این حیوانات پیر که مثلاً چهارپایان، اینها که دیگر الان استفاده ندارند، آنجا باشند در آن اصطبل، به آنها غذا بدهید پذیرایی کنید تا بمیرند. الان دیگر نمیتوانند کاری از آنها نمیآید. یعنی یک آسایشگاه سالمندان برای حیوانات درست کرده بودند که حیوانات آنجا باشند، چون دیگر در دوران جوانیشان خدمت کردند به مسلمانها، در دوران پیریشان نمیشود رهایشان کرد تا از ضعف و بیچارگی بمیرند. اگر در یک جامعهای کمکهای دیگران نسبت به عجزه، نسبت به ضعفا، کسانی که نه سر کار نمیرود بیکار است بنشیند بخورد، نه؛ به کسانی که دیگر عجز از کار دارند، نمیتوانند، امکان پذیر نیست و راهی برای اداره اینها نمانده، اگر این راهها بسته بشود، اینها چی است؟ این را برای حیوان هم نمیپسندد اسلام، چه برسد برای انسانها. ولی اینها میگویند نه به ما ربطی ندارد.
«ولم يرأف أحد بالعجزة» عجزه یعنی ناتوانان «الذين لا ذنب لهم في عجز هم كالأطفال ومن في تلوهم» مثل سیل زده که الان واقعاً یکهو مضطر میشود، همه داراییاش از دست میرود، نمیداند چه کار بکند. شبش مضطر میشود سیل زده، زلزلهزده، جنگ زده، همه اینها یک دفعه همه چیزشان از دست میرود. «وكذب كل أحد لكل أحد في جميع ما يخبر به ويعده» اگر راستی بنا نباشد کذب همه جا را پر بکند «وكذب كل أحد لكل أحد في جميع ما يخبر»[15] میگوید اگر اینجوری شد سنگ روی سنگ در اجتماع بند نمیشود، آن اجتماع به خطر میافتد.
بعد ایشان میفرماید که تا طبیعت انسانی در کار است این صفات است و کسی نمیتواند اینها را از بین ببرد، این امکان پذیر نیست. هرچی هم فلسفه تراشی بکنند ضعیفش میتوانند بکنند اما نمیتوانند از بین ببرند. بعد ایشان میفرماید که، «ولنعد إلى ما كنا فيه من البحث» برگردیم به بحث خودمان، ایشان «فنقول: الإسلام» حالا از اینجا دوباره بحث ازدواج است «وضع أمر الازدواج فيما ذكرناه موضعه الطبيعي» اسلام ازدواج را در موضع طبیعی خودش درآورد. یعنی این همه مقدماتی بود که خصال و خصلتها و این فضایل و اینها همه در موطن طبیعی خودش رشد کامل. میگوید اسلام ازدواج را در موطن طبیعی خودش درآورد، قوانینش بر همین اساس نهاده شد. «فأحل النكاح وحرم الزنا والسفاح»[16] پس بی بندباری و استبسال [19:30] را حرام کرد که ارتباط باشد بدون تعهد. ارتباط بدون تعهد را حرام کرد. نکاح یعنی ارتباط با تعهد که طرفین قوانین دارند، تعهد دارند که این وقتی که استفاده میکند باید به یک قوانینی هم، یک تعهداتی هم ملتزم باشد.
«فأحل النكاح وحرم الزنا والسفاح و وضع علقة الزوجية على أساس جواز المفارقة وهو الطلاق»[17] راه اینکه اگر امکانپذیر هم نیست بقای این خانواده را که طلاق است قرار داد، (20:00) در موارد چی؟ منتها طلاق را به عنوان امر مبغوض قرار داد نه به عنوان حرام، بلکه به عنوان یک امر مبغوض تا اقلی باشد نسبت به ازدواج. اساس ازدواج حکم طبیعی است و طلاق مال آن نفس کشیدن است که اگر امکانپذیر نشد. «ووضع هذه العلقة على أساس الاختصاص» این علقه زوجیت را بر..، اینها ببینید هرکدام یک کد است دیگر قبلاً گفته «ووضع هذه العلقة على أساس الاختصاص»[18] این اختصاص است که در مقابل اشتراک، یعنی این علقه اختصاص است، وجه اختصاصی است بین این مرد و زن که ایجاد میشود.
شاگرد: این یک طرفه قرار میگیرد
استاد: حالا اساسش ببینید، اساس اختصاص است حالا اگر یک موقعی هم در یک طرف وضع را، اختصاص را عامتر میکند، آن هم حداکثر اختصاصش معلوم است بیش از این نمیشود؛ یعنی اینجور نیست که آزاد مطلق باشد
شاگرد: دائمش است در موقتش
استاد: حالا نه دیگر، حالا در بحث دائم است فعلاً، حالا آن بحث موقت و دائم را حالا در تعدد زوجات هم میآوریم. پس اساس بر اختصاص است. اساس بر اختصاص است و اگر غیر اختصاص است، آنجا با حکمتش و دلیلش معلوم میشود «وضع هذه العلقة على أساس الاختصاص» که شکل گیری خانواده است. این اختصاص در مقابل اشتراک بی بند و باری است، نه حالا آن اشتراکی که خودش قانون و تعهد و اختصاص در آن است. «على أساس الاختصاص في الجملة» همین فی الجمله بیان آن است که فی الجمله است «على ما سنشرحه» که بعداً الان در آن فصل سوم به او میرسیم.
«ووضع عقد هذا الاجتماع»[19] و این اجتماع را هم اساسش را بر توالد و تربیت گذاشت. یعنی غایت نهایی این اجتماع را بر توالد و تربیت بود که این بحثها گذشته. «ومن الأحاديث النبوية المشهورة:» «تناكحوا تناسلوا تكثروا الحديث» که در حقیقت کثرت نسل تناکح و تناسل و کثرت نسل دنبال چی است؟ یعنی همین نکاح، تناسل و کثرت نسل؛ یعنی خود این روایت هم دارد بیان میکند که این تناسل نتیجه تناکح است و غایت تناکح است.
فصل دوم ایشان بحث «استيلاء الذكور على الإناث»[20] را مطرح میکند. در استیلا الذکور همان «الرجال قوامون علی النساء»[21] اینجا بیان میکند که اول برمی گرداند باز به یک رابطه طبیعی، میگوید اگر ما نگاه بکنیم به طبیعت حیوانات، میبینیم در طبیعت حیوانات که در همین مسئله آنها هم آنجایی که یک نر است و ماده، نر خودش را مستولی میبیند به طوری که اگر نر دیگری بخواهد به سمت این ماده بیاید او مقابله میکند و با او درگیر میشود و با او معارضه میکند. این نوعِ استیلا در نظام حیوانات هم است که این اختصاص ایجاد کرده برای این. حالا اگر در حیوانات نگاه بکنیم، آنجاهایی که حیوانات نمیتوانند، بر نمیآید از آنها مگر یک زن مثل مثلاً کجا؟ پرندگان را ببینید عمدتاً پرندگانی که به صورت خودشان زندگی میکنند نه اهلیها، ساختن لانه بعد تخم، به نوبت روی تخم خوابیدن، بعد تربیت بچه و پرواز دادن او و تهیه غذای او، اصلاً یک نر امکان ندارد که به دو تا خانواده در آنِ واحد بخواهد برسد. ساختن خانه و به نوبت روی تخم خوابیدن و تهیه غذا برای بچه که به دنیا میآید به عهده دو نفر است دیگر. اینها هیچ کدام برای این نر، اما اگر این را آوردند در خانه اهلیاش کردند مثلاً. میبینید جا برایش مهیا کردند غذا برایش مهیا شد، امکانش فراهم شد میبینید یک مرغ، مثلاً یک خروس چند تا مرغ هم دارد، یک کبوتر چند تا ماده هم دارد. یعنی این امکانپذیر میشود که در آن جاهایی که چی است؟ حالا ما کفتر باز نیستیم، نمیدانم در کفتر ها هم این است یا نیست؟
شاگرد:
استاد: در کفتر نیست؛ ولی حتی اگر دوتا ماده باشند این دیگر بالاخره اهل کفتر باشند در اینجا. اما در جایی که نر دیگری باشد این امکان..، یا در حیوانات چهارپا هم همینجوری است. در حیوانات چهارپا هم گاهی یک نر است و عده زیادی از گوسفندان یا گاوها. در گاوها متعارف است، در گوسفند هم متعارف است که اینها، حالا ایشان این را بیان میکند «ثم إن التأمل في سفاد الحيوانات يعطي أن للذكور منها شائبة»[22] نمیگوید یقیناً «شائبة استيلاء على الإناث في هذا الباب فإنا نرى أن الذكر منها كأنه يرى نفسه مالكا للبضع» نه مالکا کل وجود او «مالكا للبضع مسلطا على الأنثى، ولذلك ما ترى أن الفحولة منها تتنازع وتتشاجر على الإناث من غير عكس» میگوید آن جایی که غحل هستند فحولة، لا ندارد ببخشید «أن الفحولة منها تتنازع وتتشاجر على الإناث»[23] یعنی اگر دو تا نر باشند و یک ماده، دوتا نر با هم نزاع میکنند برای اینکه این ماده تحت اختیار او باشد. اما اگر دو ماده باشد و یک نر، نزاعی در آنجا در کار نیست، دوتا ماده با هم دعوا نمیکنند که اگر این مال او بود، آن یکی اینجا باشد او را بزند بگوید نه تو دیگر نباید اینجا باشی.
شاگرد: غیرت ندارند
استاد: نه نگویید غیرت ندارند نه، اصلاً این طبیعت است دیگر، این نظام وجود یک چنین چیزی را. این را دیگر خرابش نکنید. بعد میفرماید «ولذلك ما ترى أن الفحولة منها تتنازع وتتشاجر على الإناث من غير عكس فلا تثور الأنثى على مثلها» یک ماده بر ماده دیگر حمله نمیکند که چرا تو اینجایی. اما اگر یک نر آنجا باشد نر دیگری آن دوروبر بخواهد بپلکد، دنبالش میگذارد، دعوایش میکند.
«وكذا ما يجري بینها مجرى الخطبة من الإنسان» خطبه خوانی و خواستگاری. میگوید همینجور در حیوانات خواستگاری معنا میدهد «كذا ما يجري بینها مجرى الخطبة من الإنسان إنما يبدأ من ناحية الذكران دون الإناث»[24] در آنجا هم همین جوری است. یعنی همانجور که آن مثالش را آن روز برایتان زدم که او خانه را آماده میکند و اینها، بعد این میآید بازدید میکند اگر پذیرفت این محقق میشود، در آنجا هم همین است «وليس إلا أنها ترى بالغريزة أن الذكور في هذا العمل كالفاعل المستعلي والإناث كالقابل الخاضع»[25] این نشاندهنده این است که ذکور مثل فاعل مستعلي هستند و اناث مثل قابل الخاضع، تسلیم در این مسئله. منتها تسلیم در عین اینکه او خودش چی است؟ همان پذیرش او هم ملاک است دیگر، قابل خاضع با قبولش، یعنی همان جوری که اینجا زن حق بله گفتن دارد و اگر نه گفت تمام است، در آنجا هم که میرود خواستگاری در عمده جاها نر خودش را به حسابی، حالا نشان میداد در همان فیلم این نهنگهای بزرگ که نشان میداد نهنگهای ۴۰ تنی، خیلی بزرگ بودند میگفت چهل تن وزنشان است بعضی از آنها، ما حالا نمیفهمیم چهل تن چقدر وزن میشود. چهل تن، مثل یک تریلی بزرگی که مثلاً وزن.. میگوید اینها با همدیگر نشان میداد هفت هشت ده تا نر تا سر حد مرگ با هم میجنگیدند تا یک ماده را تصرف بکنند؛ یعنی این نهنگهای ۴۰ تنی همین جور با همدیگر تا این تصرف برایشان محقق بشود. آن هم با ناز خودش جلوی اینها حرکت میکرد اینها این پشت داشتند دعوا میکردند، میزدند در سر..، میگفت با وزن خودش می زدند روی آن یکی، از روی آب میپرید روی آن یکی تا این را بکشد او را، تا حد کشتن! تا این حد جلو میروند تا این مقدار، عشق خلاصه ببینید چه کارها میکند، عشق است دیگر ببینید این است.
شاگرد:
استاد: حالا باز در انسانها بالاخره عشق آخرش این است که مینشیند در خانه افسردگی پیدا میکند. اما او نه، او قتل و کشتن است میکشند کوتاه نمیآیند.
شاگرد: این قاعده را بخواهیم استنباط کنیم، در خیلی از حیوانها هستند این جور نیستند مثلاً در زنبور آن حالت، زنبور نر نیست نسبت به زنبور ماده یا مثلاً حیوانات
استاد: مثلاً چه جوری است در آنجا؟
شاگرد: یک ملکه است او انتخاب میکند.
استاد: شوهر هم یک دانه است دیگر؟
شاگرد: شوهر هم یک دانه است، نرها مسابقه میگذارند که یکیشان برسد به ملکه
استاد: آره دیگر
شاگرد: نه او انتخاب میکند یعنی اینجوری نیست که
استاد: قبول است دیگر، همان قبول است دیگر، قبول است دیگر، پس نرها چه کار میکنند در آنجا؟ نرها که نیفتادند مرده آنجا، آنها هم برای خودشان یک عرض اندامی میکنند تا این قبولشان کند
شاگرد: میخواهم بگویم یعنی اگر این قاعده مثلاً در یک حیوانی پیدا بشود که این قاعده را نداشته باشد
استاد: نه غالب است دیگر، ایشان هم گفت «شائبة استيلاء» نگفت مطلقا. یعنی اینها فیالجمله است. یعنی ممکن است در یک جایی هم غیر از این هم گاهی. اما طبیعت حیوانات بر این اساس است که طبیعت اینجوری است که نرها خواستگاری میکنند یعنی خودشان را عرضه میکنند بر اینکه ما آماده هستیم و میخواهیم و او قبول میکند حالا از بین اینها، یکی را میپسندد. حالا اگر کس دیگری نبود مجبور میشود بپذیرد، اگر کس دیگری بود بالاخره نازش را میکند تا اینها یکی بیایند جلو بالاخره.
شاگرد: ببخشید طریقه درستی است که مثلاً برویم در طبیعت، ببینیم چه چیزی غالب است بعد این را بگوییم این فطرت انسانها است؟
استاد: نگفتیم این فطرت انسانها است، گفتیم میشود از این نزدیک شد به این مسئله. یعنی نظام تشریع با تکوین تطابق دارد، میشود از این نزدیک شد. بله، در جایی که خلاف بیّن است، معلوم است آنجا، نه! اما در آنجاهایی که این نقطه آشکار نیست اجمال دارد، میشود رجوع کرد و این رجوع را
شاگرد: موید است
استاد: بله دیگر اینها موید است، به عنوان موید است. تا جایی که خلاف آشکاری در دستورات نیامده باشد برایش، یا انسان خلاف آشکاری نسبت به او، اصلاً خودش نسبت به موجودات دیگر این خلاف آشکار را در وجودش باشد، طبیعتش باشد معلوم میشود. اما عمدتاً نیست. عمدتاً اینها (30:00) تطابق دارد با همدیگر
شاگرد: پس با این بیان اینکه چند همسر نسبت به…، چند تا زن که همسر یک آقا هستند حسادت دارند خلاف طبیعت است
استاد: حالا میگوید اینها را علامه، نترسید. بله میگوید این را، الان میگوید بعداً نترسید. حالا مژدهها، بالاخره نگویید اینجا زن سالاری است، حالا بعداً خلاصه مردسالاری هم گاهی میرسد. «وهذا المعنى غير ما يشاهد» میگوید این که گفتیم در اینجا که زن قابل خاضع است و مرد فاعل مستعلي است، این غیر از این است «هذا المعنى غير ما يشاهد من نحو طوع من الذكور للإناث» این جاهایی که میبینید مردان تابع زنان شدند «في مراعاة ما تميل إليه نفسها» دنبال این است که ببیند که زن چی میخواهد، میلش چیه آن را فراهم کند، چی ویار [30:48] کرده این تا برایش ایجاد کند، پیدا بکند تا آن را میل به خودش ایجاد بکند. «في مراعاة ما تميل إليه نفسها ويستلذه طبعها» که هرچه که او میل داشته باشد اگر فراهم بکند، طبع مرد هم استلذاذ بیشتری میبرد «يستلذه» مرد طبع آن زن را «فإن ذلك راجع إلى مراعاة»[26] اینها برمیگردد به مراعات جانب عشق. آن برمیگشت به جانب بُضع [31:17]، این برمیگردد به جانب عشق. این دوتا باهم منافات ندارد. این مردی که آن بُضع را میخواهد در عین حال این استلذاذ و عشق را هم میخواهد، برای این کلی فداکاری هم میکند. خانه با گل میسازد برای این، با طلا و جواهر برایش خانه درست میکند. «فإن ذلك راجع إلى مراعاة جانب العشق والشهوة واستزادة اللذة» یک موقع است فقط تولید نسل است، آن کفایت میکند بر همان مالکیت بر بُضع. اما یک موقع است استلذاذ است و دوام استلذاذ است، شهوت است و عشق است. اینها دیگر خودش لوازم خودش را دارد.
«وأما نحو الاستيلاء والاستعلاء المذكور» که برای جفت گیری است «فإنه عائد إلى قوة الفحولة وإجراء ما تأمر به الطبيعة»[27] او در بین این دارد انجام میشود، در آغوش همین عشق و شوق و اینها دارد انجام میشود؛ ولی او، مقصود از او همان استعلا است، اما در بقیه گاهی تابعیت مرد به زن است. این همه نظام عشق را میبینید، کتابهای لیلی و مجنون میبینید، یوسف و زلیخا میبینید، شیرین و فرهاد میبینید، دیگر بالاخره … [32:33] میبینید، نمیدانم انواع این قصههای عشقی، همه اینها در همین درون این خودش را نشان میدهد. «هذا المعنى» دیگر حالا اینها مثلاً
شاگرد: یعنی به یک لحاظ مرد غالب است و مسیطر است؛ به یک لحاظ ذلیل و
استاد: ذلیل نه دیگر حالا، نه آنجا بگویید ذلیل نه اینجا. آنجا قابل خاضع بگویید، اینجا هم مطیع. مطیع میشود مرد، مطیع میشود تا دل او را خوب به دست بیاورد، تا استلذاذ خودش هم شدیدتر بشود. «وهذا المعنى أعني لزوم الشدة والبأس لقبيل الذكور واللين والانفعال لقبيل الإناث» میگوید اینکه شدت و بأس مربوط به قبيل ذكور است، به قبیله یعنی به طایفه مردان «واللين والانفعال» نرمی و انفعال برای طایفه زنان است «مما يوجد الاعتقاد به قليلا أو كثيرا» به این تقریباً همه کم و زیاد معتقد شدند. «عند جميع الأمم حتى سرى»[28] اینقدر این مسئله واضح بوده تا به لغات هم کشیده شده یعنی وضع لغات هم بر همین اساس است. هر جا که آن لغتی را که در آن شدت و حدت و اینها میخواهند، آن لغت را مذکر جعل کردند، هرجا که نرمی و ملایمت و انفعال میخواهند لغت زنانه وضع کردند برایش. یعنی حتی در لغت هم چی شده؟ این دو تا خصوصیت. منتها این ضعف نیست. اینجاهایی که انفعال و لین است خودش برای خودش یک کمال است، آنجا هم که شدت و بأس است برای خودش یک کمال است. دوتا کمال باهم تنافی هم ندارند، لذا در وضع لغات هم، آن جاعلین لغت این را حتی، حتی آنها هم رعایت کردند همین نظام طبیعت را
استاد: بعد میفرماید که، مثلاً مثال میزند که «فسمي كل ما هو شديد صعب الانقياد بالذكر وكل لين سهل الانفعال بالأنثى يقال: حديد ذكر وسيف ذكر ونبت ذكر»[29] یک گیاهی که به این سادگی نمیمیرد، میگوید «نبت ذكر» یعنی دیگر
شاگرد: …
استاد: دیگر شما حالا در بیابانی هم نیستید اهل بیابان نیستید که، در شهرها کو گیاهش که بخواهید بروید؟ آن گیاههایی در شهر میبینید همین گیاههای اهلی مؤنث هستند که خلاصه
شاگرد: … [34:54] که در شهر پیدا میشود.
استاد: اینها در لغت درمیآورد ایشان، در لغت هم ذکر کردند اینها را
شاگرد: در فارسی هم است میگویند که یک چیز خیلی مرد بود
استاد: «وهذا الأمر جار في نوع الإنسان دائر بين المجتمعات المختلفة والأمم المتنوعة في الجملة وإن كان ربما لم يخل من الاختلاف زيادة ونقيصة» اینها وحی نیست که بگوییم که این. اما میگوید که اینها با کم و زیاد است. «وقد اعتبره الإسلام في تشريعه قال الله تعالى» میگوید حالا اینها که چی؟ میگوید همین را اسلام در تشریعش چی دیده؟ ببین تطابق تشریع با تکوین! همین نگاه را، همین را به صورت قاعده در آورده «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» ببینید وقتی که این مقدمات را میچیند بعد این را میآورد، این کاملاً چی است؟ برای کسی هم که نظام برون دینی میخواهد نگاه بکند، از نظام برون دینی کاملاً قبولش راحت میشود؛ تا این «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ» را بخواهی از ابتدا ذکر بکنی، خیلی سخت میشود.
«فشرع وجوب إجابتها له إذا دعاها إلى المواقعة إن أمكنت لها» تشریع کرده وجوب اجابت زن را برای مرد «إذا دعاها إلى المواقعة»[30] برای همسرش نه هرکسی، برای همسری که با هم این عهد را بستند «فشرع وجوب إجابتها له» تشریع کرده که واجب است اجابت کند «إذا دعاها إلى المواقعة إن أمكنت لها»[31] اگر برای زن امکان پذیر است. اما اگر امکان پذیر نیست حتی باید … [36:21] هم داشته باشد، هیچ اشکالی هم ندارد حرام هم نیست.
این فصل دوم هم که «استيلاء الذكور على الإناث»[32] است. فصل سوم تعدد الزوجات: در تعدد زوجات که یکی از بحثهای چالشی برای اسلام بوده و است، این بحث دقیقی است. حتماً دوستان به کتاب شهید مطهری، «نظام حقوق زن در اسلام» این فصلهای در، حالا این مجموعه آثار، در قسمت مجموعه آثار حتماً به فصلهای، جلد ۱۹ مجموعه آثار از صفحه ۲۹۹ این کتاب را ببینند حتماً در چند فصل، بسیار جالب و مفصل شروع کرده. مرحوم شهید مطهری با این جمله شروع کرده: «تکهمسری طبیعیترین فرم زناشویی است.» با این جمله، اصلاً شروعش را با این قرار داده: «تک همسری طبیعیترین فرم زناشوئی است. در تک همسری روح اختصاص یعنی مالکیت فردی و خصوصی که البته با مالکیت خصوصی ثروت متفاوت است حکمفرما است.» یعنی روح مالکیت فردی و خصوصیِ حاکمیت در طرفین مسئله. «در تک همسری هر یک از زن و شوهر احساسات و عواطف و منافع جنسی دیگری را از آن خود و مخصوص شخص خود میداند.» این جملهای است که ایشان شروع کرده. بعد میگوید نقطه مقابل تک همسری، چند همسری یا زوجیت اشتراکی است. که چند همسری یا زوجیت اشتراکی آن وقت چند تصور دارد؛ یا اینکه هیچ اختصاصی نیست بین زنان و مردان، همه مال هم است. یا اینکه زنان میتوانند همسران متعددی داشته باشند. زوجهای متعددی داشته باشند یا مردان میتوانند زوجهای متعددی داشته باشند، یا یک نوع دیگری است که عدهای از مردان عدهای از زنان را داشته باشند که نزدیک به اولی میشود که عدهای از مردان، ده مرد مثلاً با ده زن ازدواج میکنند. «…» [38:20] میگوید در بعضی از قبایل اینجوری هم بوده. این را حالا با این شروع میکند، دوستان حتماً رجوع بکنند، ما بعضی از نکاتش را انشاالله خدمت دوستان عرض خواهیم کرد چون نکات مهمی هم است. اما متن بیانمان همان المیزان است.
در اینجا میفرماید تعدد الزوجات، از اینجا آغاز میکند که باز دوباره برمیگردد به نظام حیوانات، از نظام حیوانات شروع میکند «أمر الوحدة والتعدد فيما نشاهده من أقسام الحيوان غير واضح»[33] در نظام حیوانات نمیشود یک اصل کلی را پیدا کرد چون هم این طرفش موجود است هم آن طرفش، هم این طرف زیاد است هم آن طرف، یعنی به طوری نیست که بشود گفت که غالب این است یا آن
شاگرد: وحدت یا تعدد
استاد: از اینجا نمیشود یک تک همسری را بگوییم نظام حیوانات است یا چند همسری را در نظام..، میگوید چون متعدد است، در حیوانات مختلف مختلف است اینجا امر خیلی واضح نیست.
شاگرد: چند همسریشان که باز
استاد: نه دیگر آن طرف ندارد اما در همین چند همسری که اینجا مقصود است. «فيما نشاهده من أقسام الحيوان غير واضح ففيما كان بینها اجتماع منزلي» آنجایی که یک خانه تشکیل میدهند آنجایی که، مثل پرندگان و بعضی از این، میگوید آنجایی که خانه تشکیل میدهند «تتأحد الإناث» آنجا یک زن واحد است «وتختص بالذكور» یک مرد واحد است در آنجا «لما أن الذكور في شغل شاغل في مشاركتها في تدبير»[34] چون شغلش شاغل است دیگر، وقتی بیش از این ندارد. باید خانه بسازد، باید غذا برساند، باید بچه داری بکند، باید خلاصه روی تخم بخوابد، این شغل شاغل دارد، دیگر اصلاً امکان پذیر نیست. طبیعت دیگر برای این بیش از این وقتی نگذاشته (40:00) که بخواهد به مسئله برسد که آیا کار دیگر هم از این میآید یا نمیآید. «في شغل شاغل في مشاركتها في تدبير المنزل وحضانة الأفراخ» جوجهها، و تربیت جوجهها «وربما تغير الوضع الجاري بینها» گاهی وضع جاری با صناعت تغییر میکند؛ یعنی چه؟ یعنی وقتی که اینه
ا را اهلی میکنند «والتدبير والكفالة»[35] کفالت اینها را به عهده میگیرند و اینها را تحت کفایت «أعني بالتأهيل والتربية كما يشاهد من أمر الديك والدجاج والحمام ونحوها.»[36] که در اینجاها میبینید که دیگر بار اصلی از دوش اینها اگر برداشته میشود، اینها میتوانند…، حالا اینجا حُمام را آورده، اما بعضی از متخصصین اظهار کردهاند که نه در کبوتر حتی اگر دو ماده باشد و یک نر در آن قفس، نه یکی از مادهها چیست؟ به … [40:51] است، یعنی آنجا باید فقط نگاه بکند. آقا این جوری است دیگر بله! به عنوان متخصص بالاخره شما تأیید میکنید برداشت بنده را،
استاد: آیا غیر از این سراغ دارند دوستان؟ نترسید عیبی ندارد، علیهتان به کار گرفته نمیشود، دیگر این اقرار میشود، نه عیبی ندارد که مستحب استو
استاد: حالا ما در این چیزها دیدیم، یاکریم ها هستند ما در خانهمان یاکریم، چون یاکریم در قفس نیست، خودشان. اینها یکیشان که قبلاً دو تا دو تا بودند میآمدند مینشستند روی. یکیشان مثل اینکه بنده خدا جفتش از دنیا رفته، این دو تا ها کنار هم مینشینند آن یکی تنها است، چند وقت است اینها به اندازه یک سال بیشتر است، این یکی تنها یک جا مینشیند، آن دو تا هم خلاصه با همدیگر هستند. این را ما دیدیم که این دیگر جفتی پیدا نکرده هنوز. حالا اگر داشتید به او خبر بدهید.
حالا در بعضی از چیزها دارد که بعضی از اقوام میگفتند که ارتباط آشکار ممنوع است، اما ارتباط پنهانی جایز است. یعنی این جور، یعنی معلوم میشود این قانون را از همان پرندهها استفاده کردند.
بعد میفرماید «وأما الإنسان فاتخاذ الزوجات المتعددة كانت سنة جارية في غالب الأمم القديمة»[37] در امم قدیمه جاری بوده «كمصر والهند والصين والفرس بل والروم واليونان فإنهم كانوا ربما يضيفون إلى الزوجة الواحدة في البيت خدنا»[38] خُدن یا خِدن هر دو به کار رفته، خِدن اخدان در قرآن به کار رفته که «یتخذونها اخدان» این اخدان همان رفیق است، خدین رفیق است؛ منتها رفیقی که این هم خیلی جالب است، ببینید لغت وقتی قوی باشد چقدر در به کارگیری لغت دقیق است. میگوید خدین رفیقی است که در آن نظام شهوت هم باشد، نه هر رفیقی. آن رفیقی که رابطه رفاقت بر اساس نظام شهوت باشد. لذا آنجا میگوید آن را می گویند خُدن، می گویند در حقیقت خدین، این تعبیر تعبیر خوبی است که «في البيت خدنا يصاحبونها» که یک کس دیگری را می آورند که با آن خانم همراه باشد، این آقا هم میل به او دارد، «خدنا يصاحبونها بل وكان ذلك عند بعض الأمم لا ينتهي إلى عدد» یکی نه «لا ينتهي إلى عدد يقف عليه كاليهود والعرب» مثل یهودیها و عربها هیچ حدی نداشتند «فكان الرجل منهم ربما تزوج العشرة والعشرين وأزيد وقد ذكروا أن سليمان الملك» سلیمانی که پادشاهی داشت «تزوج مئات من النساء.» [39] در حقیقت صدها زن داشته. حالا در یک وقت یا بعدها دیگر این هم اینجا ذکر کرده ایشان.
شاگرد: حرمسرا بوده
استاد: بله برای ایشان خلاصه این جور «وأغلب ما كان يقع تعدد الزوجات إنما هو»[40] میگوید اغلب اینکه..، حالا من اینها را مختصرش را بگویم «أغلب ما يقع تعدد الزوجات إنما هو» در قبائل بوده. میگوید در قبائل بیابانی شدیدتر بوده، علتش هم این بوده که اینها برای دفاع از خودشان لازم داشتند که افراد بیشتری باشند، لذا همسران بیشتری انتخاب میکردند تا اولاد بیشتری محقق بشود و این اولاد بیشتر چه کار بکنند؟ حفظ آن طایفه را بیشتر و قویتر بکنند. لذا مباهات به اولاد در آن زمانها اصلاً مرسوم بوده، چون اولاد یعنی حفظ قبیله، یعنی آن قبیله از معرض تهاجم دیگران در امان است، یعنی به عنوان قدرت دفاع این کار را میکردند.
شاگرد: … [44:36] به نسب هم بوده دیگر، که صرف نسبشان
استاد: نسب مال این است که نسب عالی باشد، نه تعداد باشد، نسب مال این است که نسبش افراد شاخصی در آن باشند، مشهور! اما افتخار به فرزند به نسب نمیشد دیگر. افتخار به فرزند یعنی تعداد، تکثر. بعد ایشان میفرماید بعضی از علما خواستند بگویند که به خاطر اشتغال بوده، میگوید به خاطر اشتغال هم بوده اما به عنوان هدف ثانی که انواع کارها را در قبیله خودشان بتوانند خودکفا بشوند. خودکفایی در چی داشته باشند؟ احتیاج به قبائل دیگر نداشته باشند، همه جور در حقیقت صنعتی در طایفه اینها بشود محقق بشود. میگوید این البته درجه دوم اهمیت است.
ایشان میفرماید «على أنه» علاوه بر این دو تا که اینجا مفصلتر گفته، میگوید عامل اساسی دیگری است که این است که عامل تعدد زوجات این است که «زيادة عدة النساء على الرجال» میگوید این «زيادة عدة النساء على الرجال»[41] را شهید مطهری خیلی مفصل وارد شده، آمار آورده، ارقام آورده، دلیل آورده، آمارهای سازمان ملل آورده تا آن زمانی که بوده، مسائل آورده. گفته با اینکه تولد دختران و پسران عمدتاً تولد پسران بیش از در حقیقت حالا ما در کتابهای آن موقع راهنمایی بود نمیدانم کی بود آن وقتها میخواندیم، میگفتند به طور متوسط در کل جهان به ازای هر صد و چهار پسر صد دختر به دنیا میآید.
شاگرد: الان هم است
استاد: الان هم این است؟
شاگرد: الان از 103 تا 106 تا
استاد: دیگر حالا 104 همان تقریباً میشود که به ازای هر صد دختر متوسطش در جهان. در بعضی جاها دختران بیشتر هستند، در بعضی از جاها پسران. به آب و هوا هم بستگی دارد البته، بعضی جاها آب و هواها تأثیر دارد در اینکه حالا شهید مطهری اینها را ذکر کرده، آمارها را آورده. در کل تولد پسرها بیشتر است، ولیکن حالا ایشان شروع میکند دلایل را میآورد، این دلایل نشان میدهد که سن آماده به ازدواج دخترها همیشه بیشتر از پسرها است، و در نهایت هم تعداد دخترها همیشه بیشتر از پسرها مانده. یعنی آمار آوردهاند، شهید مطهری اینها را آمار هم آورده، یعنی تا یک سنی تعدادشان تقریباً غلبه با پسرها است، از یک سنی که میگذرد غلبه با سن چی میشود؟ غالباً در اکثر جاها با تعداد دخترها میشود. لذا یکیاش تعدد کثرت زنان نسبت به مردان است.
علت دیگری که اینجا میشمرد ایشان برای کثرت، میگوید دختر در 9 سالگی آماده ازدواج میشود، یعنی آن بلوغ دختر، و پسر در 15 سالگی، شش سال بعد. لذا اگر که مثلاً 9 سال اول را حساب کنند، در 9 سال اول دخترانی که آماده ازدواج هستند محقق شده، ولی پسری هنوز محقق نشده. اگر 15 سال حساب کنند رده اول پسرها آماده ازدواج هستند در حالی که شش رده از دخترها آماده ازدواج هستند و اگر در 25 سال بعد را حساب کنند ده سال است پسرها آماده ازدواج هستند در حالی 15 سال است دخترها؛ البته این قابل به اصطلاح چیست؟ قابل در حقیقت خدشه است، اگر از ابتدا بود البته
شاگرد: … [47:32] پسرها هم بیشتر است دیگر
استاد: حالا آن دوم بحث بعدش است، که این اگر از الان بود که به دنیا میآمدند از امروز تا 25 سال آینده، اما این سیر همینجور ادامه داشته. لذا تعداد پسرها و دخترها این قابل در حقیقت خدشه به نحوی است. ایشان حالا بیان میکند که یکی از عوامل دیگر خود در حقیقت تلفات پسرها است که جنگها، غارتها، کارهای سخت، نمیدانم در همه اینها در حقیقت
شاگرد: اعتیاد و
استاد: حالا اعتیاد آن موقع..، این اعتیاد و مسائل این جوری همه باعث میشود تعداد پسرهایی که از بین میروند همیشه باعث میشود که تعداد دخترها … . یکی سن خانمها معمولاً سن امید به زندگیشان همیشه بیشتر از آقایان است، دیدید یا نه در آمارها؟ یعنی آن سنی که زنها امید دارند زنده بمانند که معمولاً در جامعه مثلاً می گویند سن متوسط عمر زن مثلاً 80 سال است مثلاً، الان در کشور ایران 74، 75 است، مال مرد مثلاً دو سه سال کمتر است، یعنی سن ازدواج، یعنی آنی که باقی میماند در آمارها، رشدی که ایجاد شده که این زن تا این سن معمولاً زنده میماند، متوسطشان.
از طرف دیگری زنها زودتر بازنشسته میشوند از جهت ارتباط جنسی؛ یعنی باعث میشود که زن در حقیقت به سن یائسگی میرسد و یک افول جدی دارد، در حالی که مرد دو برابر زن این آمادگی برایش محقق است که اینها همه را که با همدیگر نگاه بکنیم با همه کثرت هایش که حالا بعضی دیگر هم است، اینها نشان میدهد که اگر این تعدد زوجات جعل شده مطابق با طبیعت زن و مرد است که آن حفظ تعادل در این اجتماع است. البته نگفتم که همه مردها چهار تا زن بگیرند که! جواز چهار تا زن گرفتن است که اگر عدهای توان این را داشتند، قدرت و تمکن این را داشتند از جهت مالی، از جهت مکانی، از جهتهای مختلف و آن عدالت را هم توانستند اجرا بکنند، یک عده معدودی در آن جاهایی که همیشه جایز بوده و اجرا میشده، این همه گیر نبوده، یک درصد کمی بوده. این درصد کم همان طایفه اضافه را پوشش میدادند، آن قسمت اضافه را پوشش میداده همین مقدار. منتها بگویید حالا یک موقعی یک جایی رسید که همه خواستند چهار تا بگیرند، آن موقع کم می آید. لذا حالا بعد شرایط دیگری را هم آوردند، اشکالاتی را نقل میکنند، جواب آن اشکالات هم میدهد شهید مطهری..
شاگرد: اینکه زنها بیوه و مطلقه و سن بالاهایشان هم کمتر مورد انتخاب هستند، چون … [50:00] (50:00) هستند بعد مورد انتخاب قرار بگیرند، ولی مردهایی که زن مرده شدهاند یا مثلاً طلاق دادند راحت انتخاب میکنند از مجردها، یعنی دیگر از بیوه و مطلقه و سن بالا انتخاب نمیکنند، یعنی عملاً آنهایی که مورد انتخاب هستند کمتر..؛ حتی اگر تعداد مساوی باشد آنها میروند.
استاد: این خلافِ البته قبل که معمولاً زنهایی که شوهرهایشان میمردند در خلاصه تاریخ نشان میدهد که باقی نماندهاند، یعنی بالاخره مردها از آنها هم نمیگذشتند، حالا اگر جوانها را هم میگرفتند از آنها هم نمیگذشتند، یعنی اینکه این خانم مثلاً شوهرش مرده باز ازدواج کرده. در تاریخ خیلی نقل است، مثلاً یک خانم با ده نفر ازدواج کرده بوده، می گویند این سرخور داشته، هر شوهری که میکرده میکشته، تا ده تا شوهر کرده. این طرفش هم است.
شاگرد: 12.5 درصد سرپرست خانوار زن داریم، یعنی نزدیک دومیلیون
استاد: این مال این است که الان این فرهنگ نیست،
شاگرد: اقتصاد ضعیف است
استاد: نه، ببینید این مال این است که این فرهنگ نیست الان، و اگر کسی بخواهد این کار را بکند رسوا است، و الا این دوازده و نیم درصد ممکن بود به یک و نیم دو درصد برسد اگر که این قانون فرهنگ بود، نمیگوییم همهشان ازدواج میکردند، قطعاً یک عدهای بالاخره میماندند. بالاخره ممکن است هیچ … [51:02] حالا کسی هشتاد سالش است دیگر کسی نمیرود او را بگیرد، مگر آن هم خدا بالاخره یک نود سالهای پیدا بشود برای او هم پیدا. اما در عین حال این ممکن بود دوازده و نیم درصد برسد به دو درصد، این امکان پذیر بود.
«والإسلام شرع الازدواج بواحدة، وأنفذ التكثير إلى أربع بشرط التمكن من القسط بينهن» این تمکن از قسط و عدالت را داشته باشد «مع إصلاح جميع المحاذير المتوجهة إلى التعدد على ما سنشير إليها قال الله تعالى: (وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ)»[42] روابط باید بر اساس چی باشد؟ «لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ»[43] اگر ازدواج میخواست صورت بگیرد باید مطابق عرفی که قبول است و مقبول است شکل بگیرد و مورد پسند شرع باشد.
«وقد استشكلوا على حكم تعدد الزوجات:»[44] اشکالاتی را کردند. چهار تا اشکال کردند که حالا اگر ما فهرستش را فقط عرض بکنیم، اشکال اول این است که اشکال کردند که اینها معمولاً اشکالات غربیها و مسیحیت است به تعدد زوجات اسلام که معروفترین ها است. گفتهاند یکی از آثار بد این در اجتماع این است که عواطف زنها این جوری جریحه دار میشود، عواطفشان جریحه دار میشود. زنی که یک هوو برایش آوردهاند عواطفش جریحه دار میشود و این باعث میشود که حس محبتش تبدیل به حس انتقام بشود و بعد وقتی حس محبتش تبدیل به حس انتقام شد، امر بیت و کار خانه و آن روابط و همه آنها تحت الشعاع قرار میگیرد و بعد تساقل [52:31] در تربیت اولاد پیدا میشود، تساهل در تربیت اولاد هم منجر میشود که اولاد با عقده و در حقیقت نامناسب رشد کنند و بعد جامعه مختل بشود. این را به عنوان به اصطلاح اول، «و یقابلن» از این طرف هم برای مقابله هم با مردها چه کار بکنند؟ که بگویند حالا که مرد ما این کار را کرد؛ چون اینها فرهنگ آنها بوده، ما هم همین کار را میکنیم. پس در حقیقت زن هم خودش را به مردان دیگری عرضه بکند تا تقاص آن کاری که مرد کرده را با خودش به اصطلاح جبران بکند. این اشکال اول.
اشکال دوم این است که تعدد زوجات مخالف طبیعت است، آنها می گویند مخالف با طبیعت است؛ چرا؟ چون عدد زن و مرد مساوی است. تازه اگر نگوییم مردها بیشتر هستند، عدد زن و مرد مساوی است و این اگر مردی دو زن، سه زن، چهار زن را گرفت، مردان دیگری را از ازدواج محروم میکند و این مخالف با طبیعت است. عدهای از مردان بدون زن میمانند، این هم مخالفت با طبیعت.
سومیاش ترغیب مردان است به حرص و شهوت. یعنی وقتی به او اجازه دادی یعنی حرص و شهوتت را هی اشباع کن، هی زیادترش کن. چهارمیاش این است که شخصیت زن در اجتماع پایین میآید اگر گفتید یک مرد چهار زن میتواند بگیرد، یعنی ارزش یک زن در مقابل..، یک مرد در مقابل چهار تا زن است؛ در حالی که در خود اسلام.؛ این را مستشکل میگوید در حالی که در خود اسلام هم شما گفتید که اقلاً دو زن در مقابل یک مرد، دیگر از پایینتر نیایید در ارث و در شهادت و در بعضی از شهادتها اینها گفتید دو زن در برابر یک مرد. دیگر از دو تا نروید چهار تا که اگر چهار تا کردید شخصیت زن را خیلی در حقیقت ضایع کردید «وهذه الإشكالات»[45] اشکالاتی هستند که نصاری در اسلام کردند یا بعضی از در حقیقت حقوق بشریها خواستند علیه این اسلام … . و جوابهایی که ایشان چهار تا جواب را انشاالله مفصل وارد میشود حتماً دوستان مطالعه کنند با یک خرده انشاالله سرعت، الان خودش کلی بحث را جلو رفتیم همین جوری، انشاالله اگر که یک خرده سریعتر هم برویم میتوانیم انشاالله این بحثها را از شهید مطهری هم استفاده بکنیم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
(اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)
تا دقیقه 54:40
[1] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 178.
[2] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 180.
[3] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 181.
[4] همان.
[5] همان.
[6] همان.
[7] همان.
[8] قصص، آیه 78.
[9] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 181.
[10] همان.
[11] همان.
[12] همان.
[13] همان.
[14] همان.
[15] همان.
[16] همان.
[17] همان.
[18] همان.
[19] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 182.
[20] همان.
[21] نساء، آیه 34.
[22] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 182.
[23] همان.
[24] همان.
[25] همان.
[26] همان.
[27] همان.
[28] همان.
[29] همان.
[30] همان.
[31] همان.
[32] همان.
[33] همان.
[34] همان.
[35] همان.
[36] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 182-183.
[37] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 183.
[38] همان.
[39] همان.
[40] همان.
[41] همان.
[42] همان.
[43] بقره، آیه 228.
[44] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 184.
[45] همان.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 448” دیدگاه میگذارید;