بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
در دنباله بحثی که دیروز جلسه گذشته در این بحث بودیم بحث شخصیت زن در اسلام از جلد چهارم المیزان در خدمتش بودیم، به تتمهای رسیدیم که در آنجا مرحوم علامه داشتند بحث «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ»[1] را بیان میکردند و در انتهای این بحث یک چند تا نکته باقی مانده بود که.
در صفحه ۳۴۴ که بحث در این مسئله بود در ادامه بحث. من قبل از اینکه این بحث را ادامهاش را عرض بکنم، ببینید این نگاهی که الان است، یک مباحثیاش برمی گردد به اینکه تفاوت مرد و زن بعضیاش در نظام ظاهری و بدنی معلوم است؛ یعنی خصوصیتهای زنانۀ ظاهری زنان و مردانۀ مردان در نظام خلقتشان هم بعضی هایش مشهود است. این را هیچ کسی انکار نمیکند که زن قدرت وضع حمل دارد، این را کسی انکار نمیکند. حتی فمنیست ترین فمنیست ها هم این را انکار ندارند که بالاخره وضع حمل و دوران حمل مربوط به زن است مرد حامله نمیشود، این قابل انکار نیست. اگر کسی بخواهد این را انکار بکند که بگوید تساوی حتی در این، همان جوری که زن حامله میشود مرد هم باید حامله بشود، خب این دیگر همه به او میخندند یعنی کسی دیگر این را قبول ندارد.
آنچه که قابل انکار بوده و مورد نزاع واقع شده، خصوصیات مترتب بر این است که پس از این یک خصوصیاتی با نظام خلقتی زن سازگار است، اخلاقیاتی، رفتارهایی، شکلهایی بر خصوصیت زنانه زن بار است و بعضی خصوصیات بر اینکه بر مرد است. این را انکار کردهاند. این را بعضی گفتهاند نه، این دیگر در کار نیست. درست است که در نظام طبیعت یک اختلافهایی است که آن اختلافها ممکن است از نظر پزشکی، قابل لمس و حس باشد که بگویید اینها قابل آمارگیری باشد، بیان باشد، گفتگو باشد، بشود دید حتی این را، ملموس باشد. کسی انکار این را ندارد.
اما خصوصیاتی که قابل رویت نیست را و متفرع بر این میدانند را آنها انکار کردند. گفتهاند همه اینها، اگر میبینید که زن لطافتی پیدا کرده، اگر میبینید که زن به بعضی از امور میل بیشتری دارد یا نسبت به بعضی از امور میل ندارد (10:00) و کمتر ورود پیدا میکند (نوع زن)، یا مردان نسبت به این امور میل بیشتری دارند یا نسبت به بعضی از امور میل کمتری دارند، می گویند این برمی گردد به نوع تربیت و فرهنگ اجتماعی و اینکه بین زن و مرد یک چنین چیزی جا افتاده از ابتدا بین خانوادهها. این نکته را داشته باشید.
اینکه بعضی از خصوصیات و روحیات به فرهنگ برمی گردد هم قابل انکار نیست؛ که بعضی از خصوصیات و روحیات به فرهنگ اقوام برمی گردد. ممکن است در یک قومی و قبیلهای طور دیگری فرهنگ شکل گرفته باشد خصوصیات دیگری از اینها ظاهر بشود، این هم کسی اصلش را انکار ندارد. اما مستوای این دوتا چقدر است؟ حدش چقدر است؟ آیا تمام خصوصیات غیر طبیعی که دیگر در وجود بدنی اینها نیست، همهاش از سنخ این است که فرهنگ در او اثر دارد و دیگر آنها قابل تغییر هستند؟ فرهنگ اگر تغییر بکند آنها هم تغییر میکنند؟ یا بعضی از خصوصیات این جوری است؟ ببینید اینها همه خلطهایی است که میشود.
پس اصل مسئله را که فرهنگها و آن محیطها تأثیر دارند در بعضی از روحیات، این را کسی انکار ندارد. ممکن است در یک فرهنگی آنچنان زن را خوار و ذلیل ببینند که جزو اجتماع نبینند؛ همچنان که در فرهنگهای سابق بوده مرحوم علامه نقل کرد. خب این ممکن است از اول بر همین اساس روحیه مردانه و خود زنانه بر این شکل بگیرد و این را..، این غلط است این قابل تغییر است. این قابل تغییر است، این مربوط به فرهنگ بوده.
اما آیا هر خصوصیت زنانه مثل مثلاً توجه به کودک، مثل اینکه زنان در تربیت کودک و حضانت کودک و تربیت کودک موفقتر از مرد هستند، مایلتر از مرد هستند، اثرگذارتر از مرد هستند، آیا این هم از همین خصوصیات است که در فرهنگها این جا افتاده؟ یا نه، این دیگر جزو خصوصیات زنانه زن است و به فرهنگ و قومی فرق نمیکند. حتی آن فرهنگی که خواسته این را از هم بین ببرد، حتی آن فرهنگی هم که خواسته این را نادیده بگیرد موفق به این نشده، بالاخره این خودش را، ممکن است ضعیفترش کرده باشد اما از بین نمیرود و جابجا خودش را بارز و آشکار میکند. این بحث است!
آنکه مورد نزاع است این است که حیطه اثرگذاری فرهنگها در جدایی و بینونت و تفاوتهای مرد و زن تا چه حدی است؟ آیا مطلق است، در تمام خصوصیات دخالت دارد یا حدی دارد؟ فمنیست ها ادعا میکنند این مطلق است. میگویند که غیر از خصوصیات طبیعی مرد و زن که تفاوتهای جسمی دارند، هر چه در نظام روانی و هرچه در نظام اخلاقی و رفتاریِ دیگری از زن و مرد صادر میشود، همه به لحاظ فرهنگها و به لحاظ آن محیطهایی است که اینها در آن پرورش پیدا کردند و اگر این جو تغییر بکند، حتماً اینها تغییر میکند و این چون تساوی در این حقوق دارند. ادعای تساوی برگشتش به این است که این نگاه باید تغییر بکند، اگر نگاه تغییر کرد خود مرد و زن دیگر، آن حقوق تساوی را خودشان ادراک میکنند و احساس میکنند.
اما نگاه اسلام بر این بوده از ابتدا و مربوط به حالا نیست که مرد و زن در کنار خصوصیات طبیعی و جسمی که تفاوت دارند، در نظام روحی و روانی هم تفاوت دارند. در عین اینکه مشترکات است، شاید حدود مثلاً ۸۰ درصد، ۷0 درصد مشترکات در تعالی با مرد دارند، در نظام تعالیشان و قرب الی الله اینها مساوی هستند، اما در نظام روش رسیدن به این قرب و رسیدن به این کمال کاملاً با هم ممکن است راهها در خیلی از مسیرها متفاوت باشد؛ در عینی که مسیرهای مشترک هم دارند اما همیشه این نیست که مسیر مشترک باشد تفاوت و .. .
این اگر ملاک و وضع آن موضع نظام معلوم باشد آن موقع ما هرچی داریم میخوانیم، هر گفتگویی که داریم میکنیم گنگ نیست برایمان که این دارد کجا را نشانه میگیرد. هرچند البته این هم قابل تذکر است که فمینیستها هم خودشان یکدست نیستند، اینکه همهشان با این شدت گفته باشند نه، این آن دیگر شدیدترین گفتار فمینیستی که ابتدای جریان فمنیستی شکل گرفت این حرفشان بود. ولی کمکم پس از مثلاً سه دهه، چهار دهه که از این حرف گذشت، آثاری که در نظامهای اجتماعی و محیطهای آماری دیدند، دیدند نه همهاش هم بر اساس این تساوی نیست. مثل اینکه میخواهند در مقابل یک چیزی بایستند باید همه چیز را انکار بکنند، با یک لجبازی مثل جریان رنسانس در مقابل قرون وسطی که همه آنچه که امتیازات قرون وسطی را هم بود انکار کردند تا بتوانند رنسانس را تثبیت بکنند، در مقابل این تساوی حقوق زن و مرد هم همین کار را کردند. به لحاظ اینکه بتوانند اصل تساوی را جا بیندازند، همۀ تفاوتها را انکار کردند تا بگویند هیچ تفاوتی در کار نیست. اما بعد از اینکه این حقوق تقریباً تثبیت شد، حالا محیط عاقلانهتر شد برای نگاه، آمدند دیدند نه، این اختلافها و تفاوتها کاملاً مشهود است و در نگاه آماری کاملاً ملموس است. میشود در حقیقت از جهت آماری چه جامعه شناسی، چه روانشناسی، چه کارهای شبیه به اینها، در همان نظام علمی خودشان اصلاً کاری الان به اسلام هم نداریم در همان نظام آماری..؛ لذا از همانجا، از سه دهه، چهار دهه که گذشت، اختلافات بین اینها در نوع تفاوتها و حیطه تفاوتها به شدت آشکار شده، که خودشان کتابهای متعددی و مقالات متعددی و آمارها و تحقیقات مفصلی در این مسئله ایجاد شده که نشان بدهد بالاخره تفاوتها است. منتها هر کدام گاهی درصدد توجیه تفاوتها بودند، گاهی در صدد محدود کردن تفاوتها بودند؛ ولی گاهی هم نه، بعضیها هم در صدد این بودند که تکثیر تفاوتها را بکنند.
شاگرد: فرمودید بعید نیست بعضیها که به اصطلاح دین … [16:34] بر اساس نظام فطریِ طبیعی به اصطلاح وضع تکالیف و احکام است. اینجا کلاً حرف قابل قبول است و … [16:43] این است که این نگاه تأثیر فرهنگ در اخلاقیات و روحیات، این در دین دیده میشود اصلاً؟ یعنی ما این را در حقیقت، برعکس این اگر این جهت مقابل آنها وقتی نگاه میکنند میگویند دین اصلاً به این توجه ندارد که فرهنگهای مختلف، امتیازات مختلف را طلب میکند و ما این را هم نمیبینیم. یعنی دین آمده میخواهد از صفر تا صد پایه ریزی یک فرهنگ بکند.
استاد: بله، دین خودش اظهار و پایه ریزیِ فرهنگ است همان جوری که شما میگویید اولاً، اما فرهنگها را تا در جانب مضاده ای باهاش نباشند طرد نمیکند. لذا سعی میکند عناصر یک فرهنگ را تا جایی که ممکن است هماهنگ کند. لذا آداب و رسوم و آنها را از ابتدا به طور کلی نفی نمیکند. من مثال زدم اگر یادتان باشد «إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ»[2] اینها صفا و مروه سنتشان این بود که این طواف را داشته باشند، دوتا بتشان را آنجا گذاشته بودند. منتها دین نیامد بگوید چون دوتا بت آنجا است و شما به هوای دوتا بت میرفتید کل مسئله را تخطئه بکند. گفت ما این صفا و مروه را، آن طواف را قرار میدهیم رفت و برگشت آن سعی را قرار میدهیم؛ اما در عین حال بت را برمیداریم غایت دیگری جایش میگذاریم اینجا جای..، اما بعضی از سنتها قابل حتی تصحیح نبود آنها را انکار کردند. لذا برخورد با فرهنگها مطلق نبود که هر فرهنگی را غیر این فرهنگ بود رد کنند. میگوید این فرهنگ بعضی از عناصرش قابل اصلاح است با فرهنگ الهی، البته دین فرهنگ دارد برای خودش، همراه خودش فرهنگ آورده که آن فرهنگ مبتنی بر فطرت است همانجور که شما گفتید؛ اما اینجور نیست که به فرهنگهای دیگر کاملاً بی توجه باشد. لذا میبینید عناصر اصلی آنها را که قابل اصلاح باشد اصلاح میکند و در این ضمن این قرار میدهد؛ نه به صورت التقاط بلکه به صورت هضم و جزم؛ و اصلاً نگاه را عوض میکند اما ظاهر را گاهی میبینید حفظ کرده، قالب را حفظ کرده؛ اما به صورت جذم و هضم او را تغییر میدهد نه التقاط، که بگیرد کنار این قرار بدهد. فرهنگی که بخواهد فرهنگ دیگران را به صورت التقاط یعنی قسمتیاش را بگیرد در کنار خودش قرار بدهد این دوام ندارد، این فرهنگ زنده نیست.
شاگرد: تفکر دینی [19:04] میآید از انسان، فطرت و طبیعت یک تعریف میکند که بتواند فرهنگ خودش را همان جوری استوار کند. تفکر مادی هم دقیقاً همین کار را میکند، یعنی میآید طبیعت انسان را و فطرت انسان را یک طوری تعریف میکند که میتواند آن فرهنگ خودش را
استاد: درست است. در وقت نزاع باید رجوع کرد به آن حقیقتی که در خارج است، بالاخره ما میزان داریم. این جور نیست که در ذهن دعوا داشته باشیم که. دین آمده برای خودش یک نظام ذهنی را، میگوید من مطابق با خارج دارم ارائه میدهم. آن فرهنگ مادی هم میگوید من یک نظام فکری را بر اساس خارج دارم اظهار میکنم،. پس یک وجه مشترک داریم. وجه مشترک یک خارجی است که در کار است که این خارج میتواند ملاک صحت و سقم باشد، ملاک دوام و انقطاع باشد. (20:00) درست است پس از همین جا شروع میکنیم. از همین ملاکی که «محکی عنه» اینها [20:04] است و هر دو دارند به او خودشان را نسبت میدهند و سرمایه و..، از آنجا شروع میکنیم. یعنی ما ابایی نداریم در اینکه بخواهیم گفتگو بکنیم. باب گفتگو را باز میگذاریم؛ منتها با ملاک نه بی ملاک. ملاکش هم، هم آنها ادعا دارند به قول شما هم ما ادعا داریم دیگر، از اینجا شروع میکنیم. لذا از همان نقطه ابتدای مادی هم شروع میکنیم نه از انتها، از همانجا شروع میکنیم اما به آنجا منحصر نمیشویم. میگوییم این انسان با تقاضاهایش، با وجودش، با امیالش، با خواستههایش، با رفتارش، با آنچه که در تاریخ آورده، از آن نقل شده، خودتان هم نقل کردید، همه اینها را یکجا نگاه میکنیم. نگاه میکنیم همه اینها را با هم تعریف از داخلش در میآوریم. لزومی ندارد تعریف را به صورت اصل مقبول بپذیریم که بگوییم الا و لابد غیر از این نیست. نه، میگوییم این از همینجا در آمده، از همین نامتناهیخواهی، همین انسان طلب دارد هیچ جا اشباعش نمیکند همین انسان، در وجود همین انسان، شما همه هم میتوانند ببینند که هیچ جایی حد یقف این انسان نیست. از همینجا شروع میکنیم دیگر. پس فطرت از همین جا است که آن ندای فطری از کودکی که به دنیا میآید نه فرهنگی که آمیخته شده الان معوج است، از همین نظام کودک، آیا این را قبول دارند یا نه؟ از همانجا میشود فهمید که چه تقاضاهایی دارد.
لذا خود همینها هم الان در همین مسئله هم یک مثالی زده این کتابی که آقای صالحی دادند اصلاً با یک مثال شروع میکند، مثالش خوب است. میگوید دو تا کودک دوقلو به دنیا آمدند هر دو پسر، منتها یکی از اینها در موقع ختنه آن آلت ذکورتش آسیب دید. لذا آمدند اصلاً آلت ذکورت این را برداشتند و بعد از مدتی اصلاً این را تربیت کودکانه دخترانه کردند. یعنی از ابتدا! و حتی هورمونهای دخترانه به او ترزیق کردند به طوری که خانواده این کاملاً با این اسم دخترانه، رفتار دخترانه، تمام منش دخترانه به کار بردند تا این دختر باشد اصلاً. و این هم پذیرفته بود در دوران کودکی که دختر است. یعنی اصلاً به او هم نگفته بودند تو این مراحل را طی کردی که اینجوری باشی. اما بعد از مدتی که این رشد میکند میبیند که نه اصلاً لباس دخترانه تنش میکردند بدش میآمد؛ با اینکه نمیدانسته هم دختر هم نیست، لباس دخترانه تنش میکردند بدش میآمد، عروسک دخترانه برایش میآوردند دوست نداشت اسلحه دوست داشت، بازی با تفنگ، همین اسلحهها..، با توپ دوست داشت. یعنی طوری شد که دیگر از یک سنی به بعد اصلاً عصیان کرد بر علیه جنسیتش، یعنی آن جنسیت متراعایش، [22:38] آن جنسیتی که برایش قرار داده بودند. به طوری که مجبور شدند دست از این بردارند، چقدر روی این مانور داده بودند، نوشته بود چقدر روی این چیزها مانور داده بودند که ببینید این قابل تغییر است، فرهنگ است، تمام این خصوصیات در فرهنگ است وقتی این فرهنگ تغییر کرد این هم تغییر میکند. بعد دیدند نه اصلاً این هیچ میلی به آن نگاه و فرهنگی که. آن وقت آمارهای مختلف، نه یک مورد ها!
میخواهم بگویم این در نظام طبیعی اینها است. لزومی ندارد ما به عنوان یک اصل مقبول از بیرون بپذیریم. وقتی که رجوع بکنند به طبیعت و تغییر همان جنسیتها و خصوصیات مردانه و زنانه، میبینند این خصوصیات مشهود به فرهنگی، دون فرهنگی هم مرتبط نیست. ممکن است شدت و ضعفش به فرهنگها بستگی داشته باشد. یک فرهنگی بپردازد به این و این شدیدتر بشود، یک فرهنگی زیر پا بگذارد ضعیفتر بشود؛ اما از بین نمیرود. وقتی از بین نمیرود این نشان میدهد. آمارهای مختلفی مثلاً در بین یک جامعه آماریِ استادهای دانشگاه مثلاً یک جایی را در نظر گرفته بودند. خوب است این بحثها بالاخره، میگوید استادهای دانشگاه زن و مردی که در یک جایی هستند اینها تقریباً شخصیتهای خوش استعداد و باهوشتر یک جامعه هستند و با فرض اینکه اینها قبول کرده بودند، مشغول کار بودند و رقابت در رسیدن به آن دکتری و، دکتری یعنی آن چیز، به اصطلاح دکتر تمام که، آن را چی میگویند آقا؟ استاد تمامی، به استاد تمامی را بخواهند طی کنند یک رقابتِ، مسابقه جدی است که باید طی بکنند.
من در یک جمع خلاصه دانشگاهی، همینجا یک ضیافت اندیشه یکی از دانشکدهها داشت شیراز بود، آنجا در شیراز داشتم صحبت میکردم در بحث همان..، حالا یکی از مباحثی که بود، یکی از اعتراضات خانمها این بود که ما با وضعی که میخواهیم زن باشیم، مادر باشیم، همسر باشیم، از ما همان مقدار مقاله میخواهند که از یک مرد میخواهند که هیچ کدام از این خصوصیات وقتش را پر نمیکند. میگفت من در عین اینکه میخواهم، دوست دارم مادر باشم، بچه میخواهم، دوست دارم همسر باشم حقوق همسریام رعایت کنم، یعنی با اینکه در یک رقابت سخت جدی بودند اما دغدغه اصلی فکریشان چی بوده؟ در کنار آن شغلی که دوست داشتند و برایشان زحمت هم کشیدند، خیلی از معارضه و مبارزه هم کردند تا به اینجا رسیدند، میگوید من مادر بودن را دوست دارم، همسر بودن را دوست دارم، زندگیام را دوست دارم، اینها دارند من را تحت فشار له میکنند، به من میگویند تو هم باید در سال اینقدر مقاله بدهی! یک مقاله نوشتن اینقدر وقت میخواهد. آنها میگفتند یک مرد میتواند چون فرصت دارد اما یک زن با تمام این اشتغالات چطور میتواند؟
اینها همین آمار را در یک جامعه آمریکا گرفته بودند، در استادهای دانشگاه آنجا که بین دو دسته زن و مرد به تعداد محدود آمار گرفته بودند که ببینند با تمام آن نگاههای فمینیستی هم که زنان داشتند و مردان که حاضر بودند، اصلاً قائل بودند تساوی جنسیتی در کار است. بعد میگوید وقتی که در رفتارشان، در رفتار اینها آمارگیری میکرند ۲۵ عنوان را آمارگیری کرده بودند از اینها، که آمارهایی که خصوصیات زنانه در آن مورد آمارگیری قرار گرفته بوده، دیدند که در ۲۴ خصوصیتش زنها بشدت، همین زنهای فمینیست و همین مردهای فمینیست به شدت جامعه آماریشان از جهت علاقه زنها به او و نفرت مردها به عدم رأی دادنِ رفتاری مردها به او کاملاً در حقیقت، بعد از این همه دورههای فمینیستی و این همه علاقه. خود اینها میگویند که این نشان میدهد که این بحث این نیست که بعد از اینکه، حتی قبول کرده در نظام رفتاری میگوید مرخصی میگیرد به عنوان فرزند، مرد! چون آنجا مرخصی به مرد و زن هر دو میدهند. میگوید مرخصی میگیرد برای مرد میگوید، آمار گرفتند اینها را، مرخصی میگیرد اما مرد کارهای عقب افتادهشان را انجام میدهند. زنها هشتادوچند درصد نوشته وقتی مرخصی میگیرند فقط کارهای مربوط به حضانت و آن کودک را انجام میدهند. ولی مردها نوشته بود ۱۲ درصد این کار را انجام میدهند، ۸۸ درصدشان کارهای دیگرشان را میروند انجام میدهند. مرخصیشان را میگیرند با اینکه قائل هستند بعد هم خودشان میگویند ما شرمنده هستیم. قائل هستیم به این که تساوی حقوق زن و مرد است در بچه داری باید هر دو..، ولی خب رفتم کارهای عقب افتادهام…، یعنی ترجیحشان..، میگوید این خود به خود در رفتارشان است یعنی این بحثی نیست که فرهنگ عوض کرده باشد. با همه قبولی که دارند ولی چی شده؟ خودشان میگویند ما خجالتزده هستیم، اینها آبرویمان رفت مثلاً حالا در این سوالاتی که داریم جواب میدهیم میفهمیم.
این نگاه یعنی، این یک تفاوتی در این جامعه مرد و زن در مسئلۀ، مثلاً میگوید مردها هم پوشک عوض میکنند برای بچهها، اما با نفرت، با نفرت! میگوید آمار گرفتند که تقریباً اکثریت بالاتفاق مردها عوض میکنند اما با نفرت، یعنی بدشان میآید. اما زنها عوض میکنند شاید نوشته چند درصد، چند درصد نفرت دارند چند درصد دوست دارند اصلاً، … اینها را خودشان نوشتند، حالا ما نگفتیم اینها را، اینها را اگر ما بگوییم میگویند خلاصه شما دارید..، میگوید..، تفاوت نگاه که در خود تربیت سختترین مراحلش هم، مرد انجام میدهد ناچار میشود، اما در عین حال دوست ندارد؛ یعنی مجبور میشود دیگر، در حقیقت او مجبور است. ولی زن نه، جبر نمیبیند در آن حالت برای خودش، آن هم ممکن است از اصل مسئله کسی خوشش نمیآید که، اما نسبت به فرزندش با علاقه این کار را انجام میدهد یا مسائل دیگری.
میخواهم عرض بکنم که اینها به فرهنگ بر نمیگردد، اینها برمی گردد به یک نظام درونی زن و مرد، فرهنگ تأثیر دارد، فرهنگ بیتأثیر نیست. فرهنگها رشدش میدهند یا تضعیفش میکنند اما اصلش و مبداءش یک مسئله چی دارد؟ حضانت کودک و تعبیری که میکنند که، حالا در روایات ما، بعضی روایات ضعیف است من عمداً تا به حال جایی هم نگفتم، در جریان حضرت آدم تعبیراتِ، روایات است چند تا روایت، من نگفتم آنجا هم ذکر نکردم، اما حالا به عنوان یک احتمال، چون روایت ضعیف است از جهت سندی، ولی متنش با واقع سازگار است. چون اینجوری است، ولی به عنوان یک احتمال نه به عنوان روایت مستند که بخواهیم بعداً..، تعبیر این است که خدای تبارک و تعالی که انسان را خلق کرد، مرد را میلش را در زمین قرار داد و زن را میلش را به مرد قرار داد. «هنت بها بارض و هنت به ب» مرد [29:13] تعبیر «هنت» در روایت، این میل.
بعد در حالا جامعۀ روانشناسان امروز می گویند که زن در نظام روانشناسی طالب ارتباط است، یعنی ارتباط جزو چیاش است؟ در روان زن ارتباطگرایی قوی است. لذا ارتباط گرایی یکیاش همین میل به خانواده است لذا، اما مرد هدف گراتر است. در تعبیر اینها است حالا، ما خیلی الان نمیخواهیم اینها را چیز بشویم. تعبیر این است که مرد هدف گرا است، زن ارتباط گرا است، در تعبیر روان شناسانه اینها. خب اینها تعبیرات نزدیک به آن چیزی است که ما داریم می گوییم که این (30:00) خانواده را که..، تعبیر مرحوم علامه بود که اگر یادتان باشد که حالا اگر بتوانم الان آن جمله ایشان را پیدا بکنم که تعبیر خیلی قشنگی کرده بود اگر جملهاش پیدا بشود، تعبیر ایشان این است که «لكن الله سبحانه خلق النساء وجهزهن بما يوجب أن يسكن إليهن الرجال»[3] که سکونت مرد به زن است؛ یعنی در وجود زن، جوری نظام خلقت در نظام ارتباطی شکل گرفته که مرد سکونتش به زن است «وجعل بينهم مودة ورحمة فاجتذبن الرجال» مردها را جذب میکنند «بالجمال والدلال والمودة والرحمة»[4] با زیباییشان، با ناز و کرشمهشان، با آن رحمتشان و محبتشان مرد را جذب میکنند. مردِ خشن که جنگ به عهده او است، حاکمیتها و قضاوتهای قساوت..، چون باید قسی القلب باشد از جهتی، نه قسی القلب یعنی آدم بدی باشد. باید کاملاً بدون آن عاطفه بخواهد حکم بکند یا حکومت بکند. باید این را حواسش باشد که عاطفهها و احساسها او را به این طرف آن طرف نکشاند. آن وقت این زن میآید متعادلش میکند میگوید با عاطفه، با این دلال، با این جمال او را جذب میکند. بعد «فالنساء» تعبیر نتیجه ایشان «فالنساء هن الركن الأول والعامل الجوهري للاجتماع الإنساني»[5] ببین چقدر تعبیر دقیق است! میگوید رکن و پایه و قوام اصلی اجتماع بر پایه زن است.
یعنی همان بحثی که اینها میکنند می گویند که زن در نظام روانیاش آن ارتباط را میطلبد. مرد هدف گرا است، زن ارتباط گرا. لذا ایشان تعبیر را ببینید، تعبیر خیلی تعبیر دقیق است. ببینید با استفاده از، میگوید که «فالنساء هن» این زنها «الركن الأول» اینها رکن اول و اساسی و آن نگاهِ، یعنی پایه مهم اجتماع را زن تشکیل میدهد «والعامل الجوهري للاجتماع الإنساني» در خلاصه آن نظام روانشناسان آنها میگویند که اگر زنها نبودند زندگی اجتماعی کمتر شکل میگرفت، نه فقط خانواده ها! زندگی اجتماعی کمتر شکل میگرفت. مردها فردگراتر هستند در نظام ارتباط خودشان. اینها تعبیرات آنها است ما خیلی الان نمیخواهیم بگوییم درست است یا غلط است، داریم تعبیرات آنها را نقل میکنیم. اما زن باعث میشود قوام اجتماعی پیدا بشود. یعنی همین تمایل شکل گیری خانواده، تجربه ایجاد میکند که این تجربه سرایت میکند به اجتماع پذیری، روابط اجتماعی و.. . اینها حرفهای، اگر ما آن ریشههای دقیقش را پیدا بکنیم واقعاً اینها را در جای خودش درست مصرف بکنیم یعنی آن کاری که، خصوصیتی که مربوط به زن است درست در جایگاه خودش به کار گرفته بشود و آن خصوصیتی که مربوط به مرد است در جایگاه خودش درست به کار گرفته بشود، این یک جامعه کامل منسجم مرتبط میشود. پس این جوری نیست که مطلقا تمام خصوصیات مربوط به فرهنگها باشد؛ نه، فرهنگها اینگونه نیست. لذا فرهنگهای متعارض نتوانستند تمام خصوصیات را در مرد و زن متعارض بکنند، نتوانستند. اثر دارند اما نتوانستند ریشه بسیاری از چیزها را از بین ببرند، باز میبینید آن اصل مسئله.
لذا از ابتدا هم اگر یادتان باشد ما عرض کردیم که سلطه و قدرت در نگاهی که میگوید «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ» این اصل مسئله صحیح است. اما ببینید این مورد افراط قرار میگیرد، میشود حاکمیت مطلقۀ بیضابطه مرد بر زن. در حالی که این آمده میگوید «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا» حیطه دارد، نه مطلق است. در قبالش محدودهاش معلوم است که این کجا باید اعمال بشود. مخالف اراده زن و آزادی و حریت و اراده او نیست. اینها را هر دو را با هم دیده. اما وقتی که میرسد به نگاه آنها، اینها در جانب افراط و تفریط، البته منصفانهشان هم در حد بیان اینکه نه همه خصوصیات قابلِ، از فرهنگها نشات نگرفته، بلکه این خصوصیات طبیعی و جنسیتی زن و مرد است که جنسیت اینها اثر دارند.
یک موقع می گویند جنس اینها. تعبیر بین جنس و جنسیت هم، جنس برمیگردد به همان نظام بدنی، جنسیت برمیگردد به نظام روانی که از آن نظام بدنی نشأت گرفته که آن هم مربوط به خصوصیات جنسیتی خصوصیاتی است که آنها هم طبیعی است، ولیکن ممکن است ما به ازایی در خارج از جهت فیزیولوژی بدنی پیدا نکنید بگویید این مربوط به چیست؛ اما خصوصیات زنانه است. آن رحم و عطوفت و ملایمت و رقت و اینها در این خصوصیات جنسیتی زن است، نه خصوصیات جنسی زن. خصوصیات جنسی زن معلوم است در نظام بدنیاش است. اما خصوصیات جنسیتی بر میگردد به نظامهای روحی و روانیاش که آن هم مبداء داخلی در وجود دارد. اما تنها بدن نیست، چون ما زن را فقط و مرد را فقط بدن نمیدانیم که، یک حقیقت چند لایه است این برمیگردد به لایههای دیگرش.
هرچند همین خصوصیات در نظام بدنی گاهی، در آزمایشها میگویند مسائلش، مثلاً نوع آن ترشحات هورمونی، تفاوتهایشان منشاء بعضی از این خصوصیاتهای جنسیتی میشود. غیر از آن جنسی، خصوصیات جنسیتی میشود یعنی کجا زن تأثیر بیشتری میپذیرد، کجا آرامش بیشتری پیدا میکند، کجا او، اینها خصوصیات جنسیتیاش ایجاد میشود.
شاگرد: …
استاد: تغییر جنسیتی. ببینید تغییر جنسیتی که الان انجام میدهند گاهی بین مردان و زنان است، گاهی بین افرادی است که…، چون می دانید که، ببینید مردان یک خصوصیت مردانه و زنان یک خصوصیت زنانه در اوج دارند، چون تشکیکی است دیگر. یک جایی میرسد که بعضی از افراد خصوصیات مردانه و زنانه در آنها نزدیک به هم است؛ حالت دو جنسیتی پیدا میکنند از جهت روحی و روانی؛ قبل از اینکه دست هم به آنها بزنند. میبینید دلش میخواهد، ظاهرش مرد است دلش میخواهد زن باشد، خصوصیات زنانه را بروز میدهد. اینها در نظام فیزیولوژی بدنیشان یک خصوصیاتی است کشش دارند. تغییر جنسیتی در یک جاهایی که اینجوری است یا حتی خصوصیات زنانه قویتر است در او، اما ظاهرش مردانه است، ظاهرش مردانه است اما خصوصیات زنانه… . اینها گاهی امکان تغییر جنسیت اگر از جهت فقهی جایز دانسته شد مشکلی پیدا نمیکند. اما، و این وقتی هم تغییر جنسیت دادند خصوصیات زنانه در این مردی که تغییر جنسیت داده بارز میشود. چرا؟ چون اصلاً از اول این خصوصیات زنانه داخلش بوده. این به فرهنگ بر نمیگردد، این به نظام همان شکل گیری جنسی این در درون جنین در آن حالتی که این تمایزات میخواسته ایجاد بشود، تفاوت تشکیکی دارند با همدیگر. اینجور نیست که همه مردِ مرد یا زنِ زن باشند. اما اگر مردِ مردی تغییر جنسیتی داد، قطعاً خصوصیاتش مردانه است و با تغییر جنسیتی ظاهری زن نمیشود.
شاگرد: استاد این فرمایشی که دارید میفرمایید این مبنای ما را خدشهدار میکند
استاد: مبنای چی را؟
شاگرد: آن مرد دارای طبیعتی است که حتی اگر تغییرش هم بدهیم میخواهد برگردد.
استاد: بله این مرد را داریم همین را می گوییم، آن مردی که این مردانه است.
شاگرد: به جایی میرسد که الان عده زیادی هم هستند که این کار را انجام میدهند.
استاد: عرض کردم که به شما دیگر. ببینید اصل مسئله این است که یک بحث تشکیکی است در مرد بودن و زن بودن، لذا اگر آنهایی را که در اوج مرد یا زن هستند تغییر جنسیتی بدهند، آنها قطعاً خصوصیات مردانه و زنانهشان از جهت خصوصیات روانی تغییر نمیکنند. امر دایر است بین آنهایی که یا مساوی است یا نه حتی با ظاهری مردانه خصوصیات روانی زنانه در آنها قویتر باشد. امکان پذیر است اینها، اینها است چون تشکیکی امکان پذیرند تحقق هم دارند. بحث در این موارد غیر شایع نیست. شایع نیست اینها، اینها غیر شایع است. اصل مسئله در موارد شایع است، موارد شایع آنجایی است که یک مرد است و زن است.
شاگرد: اختلالات هورمونی هم دارند.
استاد: بله، دیگر اختلالات هورمونی هم که عرض کردیم، آنها برمیگردد به اینکه مبدأ طبیعی درونشان هم حتی گاهی خدشهدار است. وقتی تحلیل میکنند میبینند نه، اصلاً کشش زن بودن در این مرد است یا کشش مرد بودن در این زن است. این تغییرات از جهت هورمون درونیاش هم یک مابهازاهایی دارد. اما حالا جوازش در کجا است و فقیه در کجا اجازه میدهد، بحث دومش است، آن بحث دیگریاش است که آن سر جای خودش باید بحث فقهی بشود تا کجا جواز است، آیا در این موارد جایز است یا مطلقا جایز است؟ یعنی آیا مطلقا جایز است؟ یا نه در جایی است که، الان این است آن که جایز انجام میدهند از جهت قانونی و تغییرش را هم قانون میپذیرد، آنجایی است که این نظام ثابت بشود. اینقدر که من نمیدانم از جهت قانونی، آنجایی که قانون میپذیرد شناسنامهاش را هم در کشور ما عوض میکنند، حاضر هستند این مرد را بعد از این زن بشود، اسم زنانه گذاشته بشود و شناسنامهاش هم همین بشود، تغییر هویتی پیدا بکند، آنجایی است که پزشکها تشخیص میدهند که این اختلالات را داشته و این اختلالات سبب میشود آن خصوصیات روحی و روانی در او قویتر است و تغییر…، این برایش ایجاد آزار کرده است در جامعه، ایجاد اختلال کرده؛ یعنی در هر جمعی که است، اگر مرد است در جامعه مردان مورد آزار قرار میگیرد، نه آزار یعنی آزار جنسیتی، یعنی هم خودش هم دیگران اذیت میشوند با وجود این. اینها قابل رجوع است و هیئت پزشکی دارد، (40:00) انجام میشود. این مقدار را جواب دانستند. حالا من نمیدانم مطلقا گفتند یا نه. ولی میدانم از جهت قانونی این مقدارش جایز است که بعد هم در ثبت احوال هم شناسنامهاش را عوض میکند و زن میکنند و مرد میکنند اینها را اینجوری. پس مطلقا نبوده، حالا من نفهمیدم سؤال شما همین بود؟
شاگرد: بله
استاد: اگر اینجوری باشد این قابل حل است و شیوع هم ندارد، یعنی نادراً اتفاق می افتد، اینجور نیست که اتفاق شایعی باشد.
این جملهای که مرحوم علامه در اینجا فرمودند در «فالنساء هن الركن الأول» صفحه ۲۱۶ همین جلد۴ است که تعبیر بسیار دقیق و..، قبلش هم، حالا که آمدیم اینجا را خواندیم دیگر بخوانیم بقیهاش را هم دیگر، میخواستیم آن طرف را بخوانیم که دیروز خوانده بودیم ولی دیگر کشاندید ما را به این طرف، حالا همین را بخوانیم. ایشان قبلش میفرماید که از صفحه ۲۱۵ که خصوصیات را میفرماید که در بحث ارث است و که قبلاً بعضی از مسایلش را در جای دیگری بیان کردیم، انتهای صفحه ۲۱۵ «وينبغي أن يكون زيادة روح التعقل بحسب الطبع في الرجل ومزيته على المرأة في هذا الشأن هو المراد بالفضل الذي ذكره الله سبحانه في قوله عز من قائل : ( الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ)»[6] میگوید این زیادت همان زیادت روح تعقل باشد که اختصاص به مرد دارد و زن هم در جهت دیگری است.
«دون الزيادة في البأس والشدة والصلابة فإن الغلظة والخشونة»[7] میگوید غلظت و خشونت نیست که سبب «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ» میشود، آن صلابت مرد نیست که سبب «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ» میشود، بلافاصله خودش گفته که در چی است؟ «بِما فَضَّلَ اللهُ». « بِما فَضَّلَ اللهُ » در آن تعقل مرد است که غالباً این تعقل، این قدرت در مرد قویتر است. پس اگر میگوید « الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللهُ » یعنی به لحاظ این قدرت است که این میشود مدیریت، این میشود همان قدرت مدیریت؛ نه قدرت غلبه ظاهری بدنی که این چون بدنش غالب است. خب اگر اینجوری باشد نعوذ بالله باید وقتی اگر گاو در خانه است گاو بشود رئیس خانه، چون او قدرت بدنیاش قویتر از اینها است. این که نیست که. مرد را که نخواسته خدا بگوید که گاو است که. دیگر به خودمان که نباید توهین بکنیم که، چون این خلاصه قدرت بدنیاش بیشتر است پس این باید بشود در خانه رئیس خانه « قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ»
به قول امام فرمود که آدم از گاو نوع میترسد چون شاخ دارد ولی عقل ندارد. شاخ دارد ولی عقل ندارد باید از جلوی گاو آدم برود کنار، نمیشود که بگوید که حالا این قدرت دارد من جلویش میایستم، میگوید خب این شاخ دارد ولی عقل ندارد میزند دیگر، میگفت آمریکا اینجوری است امام، میگفت آمریکا شاخ دارد ولی عقل ندارد لذا باید خلاصه آدم جلویش وانایستد. باز اگر خواست ضربه بزند جوری ضربه بزند که به گاو میشود ضربه زد. حالا این نگاه در اینجا خلاصه..، به مرد نمیخواهد بگوید تو گاوی، چون تو گاوی پس بیا خلاصه در ریاست خانه. میگوید چون تو عقل داری «بِما فَضَّلَ اللهُ بَعْضَهُمْ» این دیگر معلوم است دیگر، میگوید تعبیر علامه اینجوری است یک موقع خلاصه چیز نشود «ينبغي أن يكون زيادة روح التعقل بحسب الطبع في الرجل ومزيته على المرأة في هذا الشأن هو المراد بالفضل الذي ذكره الله»[8] مراد از فضل این است «في قوله عز من قائل : ( الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللهُ بَعْضَهُمْ )، دون الزيادة في البأس والشدة والصلابة»[9] این سبب نیست که بگویی چون این قویتر است، چون این صلابتش بیشتر است، این قدرت بدنیاش زیادتر است این بشود مدیر. چون آن قوام بودن این را نمیطلبد قوام بودن آن تعقل را میطلبد.
«في قبيل الرجال وإن كانت مزية» اگرچه این صلابت هم «مزية وجودية» وقتی در خدمت عقل قرار بگیرد این مزیت وجودیه، آن وقت این سبب دفاع میشود، سبب حفظ حریمها میشود، سبب کوشش و فعالیت قوی میشود. این قدرت و صلابت با آن تعقل. لذا آن تعقل اگر آمد این میشود به کار گرفته بشود.
«يمتاز بها الرجل من المرأة وتترتب عليها في المجتمع الإنساني» همین قدرت و غلظت و خشونت هم، اینها هم «تترتب عليها في المجتمع الإنساني آثار عظيمة في أبواب الدفاع والحفظ والأعمال الشاقة وتحمل الشدائد والمحن والثبات والسكينة في الهزاهز والأهوال ، وهذه شئون ضرورية في الحياة لا يقوم لها قبيل النساء بالطبع»[10] که اینها، زنها در اینجا ضعیفتر هستند. هیچ اشکالی هم ندارد اصلاً اینها را به خاطر مکملیت خدا اینجوری خدا خلق کرده.
«لكن النساء أيضا مجهزات بما يقابلها من الإحساسات اللطيفة والعواطف الرقيقة التی لا غنى للمجتمع عنها في حياته»[11] مجتمع انسانی، حیات اجتماعی لازم دارد این احساسات و عواطف را «ولها آثار هامة في أبواب الأنس والمحبة والسكن والرحمة والرأفة وتحمل» در مرد میگفت تحمل أثقال و مشاق کارها، درباره زن میفرماید تحمل «أثقال التناسل والحمل والوضع والحضانة»[12] اینها هم کار سنگینی است؛ منتها سنگینی نرمافزاری است بسیاریاش، با محبت محقق میشود. آن سنگینیاش سخت افزاری است، این سنگینیاش نرمافزاری است دیگر؛ که این حضانت، تربیت، تمریض، پرستاری، پرستار بودن و رسیدگی به مریضها خیلی کار سختی است، یک حوصله و یک حالت رحمت و عطوفت میخواهد. «وخدمة البيوت» همچنین اینکه در خانه این قوام خانه بر دوش این باشد، در خانه حاضر باشد، او خانه را جوری محقق بکند که فرزند و همسر و بقیه در اینجا منتفع میشوند. «وخدمة البيوت ولا يصلح شأن الإنسان بالخشونة والغلظة لو لا اللينة والرقة»[13] اگر انسان، انسان بخواهد باشد؛ هم آن خشونت و غلظت را میخواهد هم این لینت و رقت را میخواهد. و الا اگر انسان فقط میشد خشونت، میشد یک سبوع، میشد یک درندهای. اگر این لینت نبود میشد یک درنده. این لینت در کنار آن خشن بودن، هر دو با هم زندگی را درست میکند، اصلاح میکند شأن انسان را «ولا بالغضب لو لا الشهوة»[14] اگر غضب تنها بود و شهوت نبود انسان. لذا بعضی از غذاها که قوت غضبیه انسان را فقط زیاد میکند مکروه میشود به خاطر اینکه بخواهد مکرر باشد و متعدد باشد لذا باید قوه. لذا حتی امساک از بعضی از غذاها که شهوت را کم میکند به صورت مطلق نه به صورت..، آنجا آن هم مکروه است چون اگر این نباشد انسان باعث میشود که غضبش شدت پیدا بکند و این غضب از حالت تعادل خارج میشود و قدرت کنترلش از دست میرود یا بالعکس، آنجایی که فقط شهوت اضافه بشود و غضب کم بشود، هردو اشکال پیدا میکند. که در تعبیر روایات خیلی خوب به اینها توجه شده که کسی که مثلاً چند روز خوردن گوشت را ترک بکند، این هم مکروه است، هم آن کسی که باید مکرر بخواهد در روز و هر روز گوشت بخورد؛ یعنی هر دو طرف را نگاه کردند تا این تعادل باقی بماند.
«ولا أمر الدنيا بالدفع لو لا الجذب»[15] اگر در دنیا جذب در کنار دفع نباشد دنیا محقق نمیشود، امرش نمیگذرد. حتماً جذب و..، مظهر جذب میشود زن، مظهر دفع میشود مرد. مظهر دفع یعنی قدرت، قدرت، صلابت، مظهر جذب میشود زن، احساس، عواطف، رحمت، عطوفت. چقدر زیبا است! آن وقت همه عالم یا دارد در این جهت آدم میبیند یا، و هر دو باهم است. این هر دو که در نظام عالم هر دو کنار هم حفظ میکند، این دو کفه عالم را حفظ میکند خیلی زیبا است.
«وبالجملة هذان تجهيزان متعادلان في الرجل والمرأة يتعادل بهما كفتا الحياة في المجتمع المختلط المركب من القبيلين» این مجتمع با این دو تا «وحاشاه سبحانه أن يحيف في كلامه أو يظلم في حكمه» که خدا ظلم و انحراف و اعوجاج در حکمش نیست. «ولا يظلم ربك أحدا وهو القائل : ( بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ )» [16] این «بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ» همین را دارد میگوید که «بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ» اینکه بعضی از شما از بعضی دیگر است، زن از مرد است، زن از مرد است به خاطر آن قوت و صلابت، مرد از زن است به خاطر این لینت و رأفت؛ پس در حقیقت «بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ» طرفین را دارد شامل میشود نه یک طرفی باشد، یک پیوند کووالانسی است نه پیوند یک طرفه، پیوندی است که هم او حافظ این است هم این حافظ آن است. منتها او حافظ این است «بالغلظة والخشونة»[17] که بتواند دفع بکند هر تهدیدی را، و او حافظ این است «بالرحمةو لینة و عطوفة»[18] و در حقیقت همه آن، چقدر این نگاه قشنگ و زیبایی است.
«وقال أيضا : وَمِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ وَمِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ»[19] آیه را نمیدانم دوستان اگر جلوی رویشان دارند حتماً دقت بکنند میخواهد یک استنادی بکند جالب است. «وَمِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ )» ایشان میفرماید نگاه کنید به این آیه شریفه که سوره روم آیه ۲۱ است، میگوید نگاه بکنید اول نسبت به دستهای از خلق میگوید «وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ»[20] منتشر میشوید، پخش میشوید؛ میگوید این مرد را دارد بیان میکند علامه. میگوید این قسمت آیه دارد مرد را بیان میکند چرا؟ میگوید به قرینهای که بلافاصله دنبالش میفرماید که «وَمِنْ آيَاتِهِ» دوباره، همان دنباله آیه «أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً» (50:00) پس معلوم میشود که آن آیه قبل دارد مرد را بیان میکند، که او «تَنْتَشِرُونَ» و اینجا میفرماید که «أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ» از نوع خود شما، از جنس خود شما، ازواجی را خلق کرده، نه انفسکم یعنی از بدن شما، یک زن را از بدن شما که قول غلط «مِنْ أَنْفُسِكُمْ» یعنی از نوع شما، جنس شما «مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها» او را گفت «تَنْتَشِرُونَ» خصوصیتش را، خصوصیت آن را گفت چی؟ «تَنْتَشِرُونَ». خصوصیت این را میگوید چی؟ «أَنْ خَلَقَ لَكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةو رحمة» که این دوتا وقتی با هم کنار هم قرار میگیرند، آن «تَنْتَشِرُونَ» و این «لِتَسْكُنُوا »، این دو تا، کار این ایجاد سکونت است و رحمت است و لینت است. کار او ایجاد چیست؟ «تَنْتَشِرُونَ» سعی و تلاش و کوشش و پخش شدن و کار کردن و این طرف و آن طرف دفاع و همه اینها، درست است این «تَنْتَشِرُونَ» همه اینها، سعی و تلاش است دیگر داخلش. همه اینها را شامل میشود، این هم «لِتَسْكُنُوا » است. چقدر نگاه زیبایی را در یک آیه، هر دو را با این لطافت و زیبایی بیان کرده.
«فانظر إلى عجيب بيان الآيتين»[21] چقدر عجیب بیان کرده این «بيان الآيتين» دو آیه «حيث وصف الإنسان ( وهو الرجل بقرينة المقابلة)»[22] میگوید چرا میگوییم انسان همان رجل است؟ میگوید برای اینکه «المقابلة» بعد دنبالش فرمود که «خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا بقرينة المقابلة بالانتشار وهو السعي في طلب المعاش، وإليه يعود جميع أعمال اقتناء لوازم الحياة بالتوسل إلى القوة»[23] همه اینها که سعی در رسیدن به حیات است که لازمهاش است قوت میخواهد، قدرت میخواهد، شدت میخواهد. «حتى ما في المغالبات والغزوات والغارات» جنگها را ممکن است این لازم داشته باشد.
این هم نکته زیبایی است «ولو كان للإنسان هذا الانتشار فحسب» اگر فقط انسان انسانِ منتشر بود که «تَنْتَشِرُونَ » که آیه داشت..، [52:00] میگوید اگر این جوری بود همیشه چی بود اوضاع عالم؟ اگر این بود «لو كان للإنسان هذا الانتشار فحسب لانقسم» افراد انسانی به دو دسته: عدهای « إلى واحد يكر وآخر يفر»[24] یعنی فقط دو دسته در عالم بودند: یک عدهای همیشه در حال جنگ و غلبه بودند، یک عده هم در حال فرار و دور شدن بودند. اما زن که میآید پایش وسط، اینها را نگه میدارد، ببینید چقدر زیبا «لكن الله سبحانه خلق النساء وجهزهن بما يوجب أن يسكن إليهن الرجال وجعل بينهم مودة ورحمة فاجتذبن الرجال بالجمال والدلال والمودة والرحمة»[25] اینها باعث میشود اجتماع قوام بگیرد، پراکندگی که جنگ و گریز فقط این نباشد. خیلی تعبیر و..، استفاده از آیه دارد میکند که آن «تَنْتَشِرُونَ» با این، مثل آن پخش شدن است، زن جمع شدن است. یعنی این مرد با « تَنْتَشِرُونَ » رفتن، پخش شدن، زن جذب. یعنی اینکه مرد برمیگردد به خانه و ماوا و مرجعش، این جذب شدن مرد است به زن که میآید اینجا، برمیگردد به خانه و لانه. برگشتن این مرد به خانه و لانه، آن جاذبه زن است که این را برمیگرداند نگه میدارد اجتماع را شکل میدهد و الا اگر مرد میرفت، مثل این نقاط این الکترونهایی که جاذبه مرکزی هسته نباشد، اگر این هسته نباشد این الکترون پخش میشد در عالم، جایی برقرار نمیماند. اما اینکه دور این هسته میچرخد، آن محور جذب در حقیقت در اینجا قرار دارد. و لذا دنبال همین میفرماید که «فالنساء هن الركن الأول والعامل الجوهري للاجتماع الإنساني»[26] مرد بحث ابتدائاً نگاهش انتشار است طبق آیه قرآن، و زن اجتماع است و جذب کردن است. حالا اینجوری باشد چون جمع مردانه است عیب ندارد، ولی سرمان خیلی کلاه رفته؛ و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1] نساء، آیه 34.
[2] بقره، آیه 158.
[3] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 216.
[4] همان.
[5] همان.
[6] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 215.
[7] همان.
[8] همان.
[9] همان.
[10] همان.
[11] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 216.
[12] همان.
[13] همان.
[14] همان.
[15] همان.
[16] همان.
[17] ؟
[18] ؟
[19] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 216.
[20] روم، آیه 20.
[21] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 216.
[22] همان.
[23] همان.
[24] همان.
[25] همان.
[26] همان.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 445” دیدگاه میگذارید;