بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت موسي عليهالسلام در قرآن کريم و یادی از مرحوم علامه طباطبایی
برنامه سمت خدا
تاريخ پخش: 24-08- 99
شریعتی: بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام می کنم به دوستان عزیزم، بینندگان خوب و نازنین مان، خانم ها، آقایان. خیلی خوشحال هستیم که در اولین روز هفته مهمان لحظات ناب و نورانی شما هستیم. مثل همیشه بهره مند شویم ببینیم امروز حاج آقای عابدینی برای ما چه به ارمغان آوردند و قرار است چه نکاتی را بشنویم.
حاج آقای عابدینی: اللهم كن لوليِّك الحُجَّةِ بن الحسن، صلواتُكَ عليه و على آبائهِ، في هذه السّاعة و في كلِّ ساعةٍ، وليّاً و حافظاً، و قائداً و ناصراً، و دليلًا و عيناً، حتى تسكنه أرضك طوعاً، و تُمتّعَهُ فيها طويلا
ان شاءالله از یاران، یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم و انقدر این را تکرار می کنیم و دعا می-کنیم و آمین همه ی مؤمنان را به دنبال آن ان شاءالله داشته باشیم تا در حق همه مان ان شاءالله اجابت شود و هر روزمان حال انتظار را داشته باشیم.
امروز قبل از اینکه وارد اصل بحث شویم چون سالگرد مرحوم علامه ی طباطبایی است و علامه به گردن امروز حوزه ی ما و همه ی ما یک حق استادی عظیمی دارند و معارف ایشان هر روز دارد دائماً تکرار می شود و باز می شود و مشکلات و مسائل مؤمنین را و نظام اسلامی را به برکت اتکای به معارفی که ایشان از اهل بیت(ع) اخذ کردند و از قرآن کریم گرفتند و باز کردند و اینها را نظم دادند، خیلی از مشکلات حل می شود و سرمایه ی عظیمی در دست فضلا و علما امروز قرار داده شده تا در عرصه های مختلف تفسیری، حدیثی، فلسفی، معرفتی، عرفانی، فقهی، اصولی، در عرصه های مختلف، برای طوایف مختلف و به خصوص با شاگردانی که پرورش دادند غیر از تألیفاتی که داشتند و تدریس هایی که داشتند، عرصه را خیلی زنده نگه داشتند. لذا می-طلبد که ما هم که شاید هر روز درس های متعددی از معارف ایشان را داریم بازگو می کنیم، حق ویژه ای به دست ما پیدا می کنند. سر سفره ای نشسته ایم که ایشان پهن کرده اند. یک سفره ای است که الحمدلله سر آن سفره همه چیز هست و هر کسی به وسع خودش می تواند بهره مند باشد و این هم از نظر اهل بیت(ع) به ایشان بوده است که با ارادت هایی که داشته است، توسلات و تضرعات و آن همه پافشار بر رفتن هر روزه درِ خانه ی حضرت معصومه(س)، مشرف شدن هر روزه با همه ی سختی ها، خدای تعالی به ایشان عنایت کرده و این معارف را داده است.
ما برای اینکه فقط یاد ایشان را کرده باشیم یکی از اشعار ایشان را که حال وجودی خودش است، سیر خودش را در این سیر و مراتب آن حرکت خودش را و معراج خودش را در این شعر به تصویر کشیده، ان شاءالله همین را استفاده می کنیم و فرصت برای معارف دیگر و بحث های دیگر به فرصت های دیگری واگذار می کنیم. فقط این را تصویر بکنیم که این نظام بیرون را تصویر نمی کند، دارد نظام درون خودش را بیان می کند. با اینکه دارد تصویر را از بیرون نشان می دهد اما سیر انفسی است که با نگاه به سیر آفاقی دارد این را برای ما نشان می دهد که حال یک عارف به اینگونه است و دو، دو مرتبه ی عشق را دارد در اینجا بیان می کند. یکی حال بلبل است و گل و همش ناله است و سراییدن و یکی حال پروانه است و شمع و همه خاموشی است و سکوت تا فنای مطلق. این دو حال را در اینجا ایشان حال خودش است دارد به تصویر می کشد.
دوش به یاد دل ویران شدم/ چون خط ایام پریشان شدم
عاقبتم سینه زغم تنگ شد/ پای شکیبایی من لنگ شد
شمع به دستی و به دست دگر/ ساغر و مینا شدم از در به در
نیمه شب از خانه گریزان شدم/ گاهِ سحر سوی گلستان شدم (اینها اینطوری نیست که گاه سحر راه بیفتد جایی برود. گاهِ سحر سوی گلستان شدم یعنی در آن حال و هوای ارتباط با خدای سبحان که گلستان معارف اولیای ریاض قدس است که در تعبیر ماجات خمس عشر آمده است که فی ریاض القدس، در ریاض قدس. اینها گلستان قدس است)
گاهِ بهار و شب مهتاب بود/ خرگهِ گل بود و لبِ آب بود
چشن بُد و شیوه ی سرو و سمن/ کرده پر از غلغله صحن چمن (همه ی اینها هر کدام یک نمادی است از جذبه ها. چمن یک نماد است، سر و سمن یک نماد است، آب و خرگه گل و لب آب و مهتاب و آن حال گاه بهار، اینها همه جلوه ای از آن تجلیات هستند. یعنی اینها همه نظام درون وجود علامه است.
بر سر هر بوته گلی، گل زدند/ پای سمن زیور و سنبل زدند
نغز نسیمی که ز خاور وزد/ خود لب گل، گل لب نسرین گزد
رقص کنان نسترن و یاسمن/ چنگ زنان چنگ زنان چمن
تازه عروسان چمن گرم ناز (چمن وقتی در می آید خیلی لطیف است و رنگ آن… این یک بارد غیبی جدید است که از باطن عالم به ظاهر آمده است. یک جذبه ی جدید است)/ پرده در افتاده برون جسته راز (از عالم غیر بیرون آمده اند)
مرغ سحر هر چه به دل راز داشت/ چون نی بی خویش در آواز داشت
ما بغُنودیم به یک کنج باغ/ من خودم و شیشه و جام و چراغ
لیک دلم چون خم می جوش داشت/ شاهد اندوه در آغوش داشت
بسته لب و دیده و گوش از جهان/ گرم سر از تایش سوز نهان
چشم و لبی را که زغم بسته بود/ گریه گهی، خنده گهی می گشود
دیدم و پروانه به گرد چراغ/ گردد و بزمی است دگر شوی باغ (آن یک بزم بود که بلبل بود که همش می خواند، حالا یک طرف دیگر باغ که این باغ، طرف دیگرش، طرف دیگر وجود خودش است. یک مرتبه ی دیگر خودش است.)
دیدم و پروانه به گرد چراغ/ گردد و بزمیست دگر سوی باغ
لیک سراسر همه خاموشی است/ جلوه گه راز فراموشی است (این فراموشی فناست)
در دو سر باغ دو تا جان فروش/ این بطواف آمده آن در خروش
عالم پروانه همه راز بود/ عالم بلبل همه آواز بود
گفت به پروانه ی خاموش هزار (بلبل)/ هان تو هم از سینه نوالی بیار
با دل پرسوز تو را تب سزاست/ در جلوی ناز نیازت رواست
گفت به مرغ سحر آرام شو/ بسته ی دامی، برو و رام شد
راستی ار عاشق دل رفته ای (اینها پروانه دارد می گوید)/ این همه از بهر چه آشفته ای
گفت مرا یار بدین سان کند/ بی خود و بی تاب و پریشان کند
گفت بگو زنده چرا مانده ای (پروانه به بلبل گفت اگر یار تو را اینطور می کند، انقدر عاشقی)/ تخم وفا گر به دل افشانده ای
صاعقه ی عشق به هر جا فتاد/ نام و نشان سوخته بر باد داد
یا به دل اندیشه ی جانان میار/ یه به زبان نام دل و جان میار
پیش نیاور سخن گنج را/ ورنه فراموش نما رنج را
فارغ ازین پند چو پروانه گشت/ از دل و جان بیخود و بیگانه گشت
خویش بر آتش زد و خاموش شد/ رخت برون برد و فراموش شد (به مقام فنا رسید)
این یک حال وجودی است است از یک کسی که نیمه شبش اینطور آباد بوده است. روزش سرشار از تعلیم و تربیت و شاگردپروری بود و بیان مقامات توحید، شبش سیر در مقامات توحید و فنائات بوده است. ان شاءالله خدای سبحان شفاعت ایشان را شامل همه ی ما بگرداند.
شریعتی: به تعبیر حضرت آیت الله جوادی حضرت علامه طباطبایی (رحمة الله علیه) شمس الوحی تبریزی بوده است. هر هفته ما قرار گذاشتیم با حاج آقای عابدینی از احادیث قدسی بشنویم. احادیثی که خدای متعال نسبت به حضرت موسی دارند و نکته های نابی را هم الحمدلله داریم می شنویم. مقدمه ی بحث مان باشد برای قصه ی موسی ان شاءالله.
حاج آقای عابدینی: بسم الله الرحمن الرحیم. این روایت قدسی از امام عسگری(ع) نقل شده که قال الله تعالی: از جانب خدای سبحان حضرت نقل می کند که خطاب به موسی، یا موسی! من چون روایت طولانی است نیمی از آن را عرض می کنم. «يَا مُوسَى أَ تَدْرِي أَنَّ عَبْداً مِنْ عِبَادِي يَكُونُ لَهُ ذُنُوبٌ وَ خَطَايَا» می دانی که بعضی از بندگان من گناهان و خطایای زیادی دارند. «تَبْلُغُ أَعْنَانَ السَّمَاءِ» خیلی زیاد است به طوری که عمق آسمان ها رسیده است اما «فَأَغْفِرُهَا لَهُ، وَ لَا أُبَالِي» این را می آمرزم و علت هم نمی خواهد. «قَالَ: يَا رَبِّ وَ كَيْفَ لَا تُبَالِي» موسی کلیم سؤال می کند: آخه این چه بود؟ چه کرد؟ حالش چگونه بود که با این همه خطا مورد مغفرت قرار می گیرد و توبه نمی خواهد، مثلاً مقدمات دیگری نمی خواهد. «قَالَ تَعَالَى: لِخَصْلَةٍ شَرِيفَةٍ تَكُونُ فِي عَبْدِي أُحِبُّهَا»، یک خصوصیتی دارد که من او را دوست دارم. «وَ هِيَ أَنْ يُحِبَّ إِخْوَانَهُ الْفُقَرَاءَ الْمُؤْمِنِينَ»، این آدم اهل این است که مؤمنین را، فقرایشان را خیلی دوست دارد. با اینها همنشین است. ارتباطش با اینها است. چون در دلش محبت فقرای مؤمنین هست، این هم نه به اینکه بخواهد به اینها ترحمی بکند، اصلاً اینها را به عنوان یک مؤمن دوست دارد. احترام می گذارد. در دلش اینها عظیم هستند چون متصف به ایمان هستند. ارزش را به پول نمی بیند، ارزش را به ایمان می بیند و می بیند اینها الآن اگر مشکل دارند، ایمان آنها باعث می شود که در نظر این عظیم هستند. لذا افتخار می کند که با اینها همنشین هست. خب چنین کسی را خدا می گوید اگر کوتاهی های دیگری دارد، تقصیرهای دیگری دارد، من می آمرزم. کار سختی نیست که آدم از تمام وجودش مؤمنینی را گرفتار هستند، با تمام وجود بیس ایمانش را دوست داشته باشد. بعد می فرماید که «وَ هِيَ أَنْ يُحِبَّ إِخْوَانَهُ الْفُقَرَاءَ الْمُؤْمِنِينَ وَ يَتَعَاهَدَهُمْ»، با اینها معاهدات دارد، رفت و آمد دارد، ارتباط دارد «وَ يُسَاوِيَ نَفْسَهُ بِهِمْ»، واقعاً نفس خودش را با آنها یکسان می بیند. اینطوری نیست که چون خودش درآمد دارد، ثروت دارد این را افتخاری ببیند و اگر می خواهد با آنها ارتباطی بگیرد هم ترحمی ببیند، منتی ببیند. «وَ يُسَاوِيَ نَفْسَهُ بِهِمْ وَ لَا يَتَكَبَّرَ عَلَيْهِمْ. فَإِذَا فَعَلَ ذَلِكَ غَفَرْتُ لَهُ ذُنُوبَهُ، وَ لَا أُبَالِي» اگر اینها را باورمان بشود، یک مدیر نسبت به زیردست هایش است. اینگونه نگاه داشته باشد. یک پدر است نسبت به بچه هایش. یک همسایه است نسبت به همسایگانش. یک وزیر است نسبت به زیردستانش. اگر این نگاه باشد…. باور کند که خطا خیلی دارد، کوتاهی زیاد دارد اما اگر این کار را کرد، خدای سبحان به این توفیق می-دهد که کوتاهی هایش را در دنیا جبران بکند. یعنی غفران ذنوبش و خطایایش به این است که خدا توفیق می دهد اولاً در حالت رفع، آنهایی که مرتکب شده بوده را توبه بکند یا جبران بکند یا خدا می آمرزد و از آن طرف دفع. کسی که این حالت را دارد برایش پیش نمی آید مبتلا به خطایا شود. این هم رفع است و هم دفع است. رفعش به این است که آنهایی بوده را خدا می-بخشد و لذا مانع توفیقات بعد این نمی شوند. دفعش به این است که اگر در سر راهش ممکن بود کوتاهی هایی قرار بگیرد، خدا به واسطه ی این فعلش آنها را نمی گذارد متوجه این بشوند. از جلوی راهش برمی دارد. این چقدر زیبا است. اگر برای آدم باور شود. آن وقت ما نمی دانیم که اگر خطایای ما آمرزیده شود و توفیقات الهی شامل حال ما شود، چه ابوابی به روی ما باز می-شود. چه سعه ها و گسترش هایی برای وجود ما ایجاد می شود که غیرقابل احساس است.
شریعتی: خیلی از شما ممنون و متشکرم. به ارائه ی معجزات رسیدیم.
حاج آقای عابدینی: باز هم سلامٌ علی موسی و هارون و اذن می گیریم با این سلام از این دو بزرگوار تا وارد شویم بر بقیه ی زندگی این دو بزرگوار. همان طور که شما فرمودید، معجزات که یکی اژدها شدن آن عصا بود و یکی ید بیضا بود که دست تابانی که بر نور خورشید غلبه کرد این تابشش و کسانی را که به عنوان خورشیدپرستی یا ماه پرستی یا ستاره پرستی بودند را مرعوب کرد که اگر به دنبال آن نور شما خضوع برایتان می آورد، این نور بالاتر است، پس خضوع را در اینجا باید قرار بدهید و آن اژدها شدن عصا هم آن جنبه ی جلالی حق بود که اگر خوف باعث می شود، انذار باعث بشود که اینها بترسند تا به خدا بگروند، این جنبه ی خوف را هم اینجا ایجاد کرد. آن ید بیضا هم جنبه ی جمالی بود که اگر با دیدن و جمال آن حال در حقیقت نورانیت اینها را جذب می کند، دو جهت جمال و جلال را بر اینها آنجا متجلی کرد چون اینها در دربار فرعونی هم کائنان بودند، ملأ بودند، مترفین بودند، عالمان بودند، همه ی قدرتمندان بودند، همه ی جهات را برای همه ایجاد کرد که هر کدام دیگر عذری نداشته باشند که دو جنبه ی معجزه هم جمالی و هم جلالی اما فکذب. و فرعون تکذیب کرد. منتها بعد از اینکه یک چنین مسئله ای واقع شد عرض کردیم که دل های زیادی در جلسه لرزید و شکوک مختلفی ایجاد شد. فرعون فهمید که ول وله ها و زمزمه هایی دارد می شود و شاید درگوشی هایی و نجواهایی دارد صورت می گیرد نسبت به فعل موسی کلیم. اینها خودشان از عالمان بودند، فرق بین سحر و معجزه را می دانستند، فرق بین اینکه یک چیزی دروغ است و کذب است با یک چیزی که صدق است و الهی است را تا حدودی می فهمیدند. و جلسه ی گذشته هم این را عرض کردیم که سخن انبیاء به هر صورتی که باشد، در هر جانی که باشد حتماً اثر می گذارد و وارد می شود. اگرچه آن جان نخواهد به آن باور پیدا کند اما علم پیدا می کند. علم پیدا می کند که اتمام حجت بالاتری برای او می شود. ممکن است نپذیرد. در رأس همه ی اینها خود فرعون بود که قرآن شهادت می دهد که تو در حقیقت این را دانستی که این اینها از رب السموات و الارض است و سحر نیست. تو خطاب را فهمیدی، این را دانستی اما این اتمام حجت بالاتر بود.
با این نگاه وارد مابقی قصه می شویم. فرعون شخص بسیار زیرکی است و به این سادگی خودش را نمی بازد. درست است که در این جریانی که نقل هم کردیم وقتی که این حادثه آمد و عصا اژدها شد، عنان از کف او خارج شد و حتی خودش را باخت اما در یک لحظه که موسی را قسم داد به آن زندگی ای که در کنار اینها داشته و موسی آن اژدها را دوباره تبدیل به عصا کرد، این دوباره خودش را پیدا کرد شروع کرده به یک برنامه ریزی جدیدی، یک کار جدیدی و راه جدیدی تا اینکه از دست ندهد مسئله را و تسلیم نشود. از اینجا الآن می خواهیم وارد این بحث شویم.
شریعتی: احساس ترس کرده و فهمیده که دل ها لرزیده است.
حاج آقای عابدینی: بله، این را فهمید، این ترسید و نجواها را هم دید و آنها هم ترسیدند. هم جلال را و هم جمال را دیدند و آن ید بیضا به آنها آرامش داد. آن عصا برای آنها خوف ایجاد کرد و این ید بیضا آرامش که در آرامش دوباره اینها برگردند. مثل کسی که می بینید که تعبیر قرآن این است که تلاطم دریا وقتی پیش می آید و موج ها سهمگین می شوند، ترس طرف را برمی دارد. آنجا به سمت خدا می رود اما به ساحل که می رسند که آن ید بیضا است، باز آن آرامش را که می بینند، در حالت آرامش باز اینها برمی گردند. «إِذا هُمْ يُشْرِكُون» (عنکبوت/65 ) باز هم حالت شرکشان… این آرامش را خدا برای اینها ایجاد کرد که اگر می خواهند برگردند با این حال آرامش و طمأنینه که ید بیضا بود که خودش یک معجزه ی دیگری بود برگردند که البته شاید در دل ها آثاری را هم به جا گذاشت که بعدها آشکار شود.
یک نکته ی عجیب این است که تعبیر امیرمؤمنان (ع) تعبیر زیبایی است که تعبیر در رابطه عقل هست که چه بسیار امرایی که اسیر هستند تحت یک هوا و هوسی. یعنی عقلی که امیر است اسیر است تحت هوا. یعنی عقل باید امارات جان انسان را داشته باشد اما این عقل اسیر است. تحت هوا می شود و اسیر این هوا می شود که اسیر است تحت هوا. دیگر امیر نیست. اسم آن این است که این امارت دارد اما امارتی است که هوا دارد به او دستور می دهد چه بکن. دیگر این عقل، عقلی نیست که از خودش دستور بگیرد، «عُبِدَ به الرحمن» نیست. نه، این عقلی است که اسیر است و چون اسیر است ظاهرش این است که عقل است دارد حکم می کند اما اسیر تحت هوایی است که امیرمؤمنان(ع) فرمودند. اینجا فرعون و آن ملأ، حالشان این حال بود چون می دیدند که تمام آنچه که برای اینها در طول این مدت قرار داده شده، حالا می خواهد از آنها اخذ شود و برایشان ساده نبود که این را از دست بدهند هر چند فهمیدند که حق چیست. حالا این در آن اوجش هست، برای ما در چیزهای کوچکترش آیا پیش نمی آید؟ اوج ما هم گاهی یک چیزهای کوچکی است. اوج او برایش حاکمیت یک کشور بزرگ بوده است، یک ثروت عظیم بوده اما برای ما گاهی یک جایی یک چیزی برایمان پیش می آید که می بینیم اگر اینجا بگوییم اشتباه کرده ایم چه می شود؟ از آن اوج ساقط خودمان شده ایم. اما آیا اگر حق را فهمیدیم و اظهار نکردیم و قبول نکردیم، آیا همین حال فرعونیت هست یا نیست؟ آیا عقل ما اسیر تحت هوا هست یا نیست؟ از اینجا شروع می شود تا به آنجا می کشد. پس انصاف را در همه چیز داشته باشیم. اگر می خواهیم به سرنوشت فرعونی مبتلا نشویم، از همین دورانی که هر کدام مبتلا هستیم به جایی که حق را می بینیم اما اسارت عقلمان تحت هوا اجازه نمی دهد اقرار کنیم. بس که این منِ مان بزرگ است منتها در حد خودمان. منِ یک بچه هم من است، منِ یک آدم متشخص هم من است. ما گاهی به منِ یک بچه می خندیم که به خاطر منش، به خاطر از دست دادن یک توپی که مال او بوده از دستش بگیرند گریه می کند اما ما به خودمان نمی-خندیم که آن توپ ما بزرگتر شده و آن را هم از دست ما که بگیرند، آن مقام ماست، میز ماست، مال ماست، وجهه و آبروی ماست که اگر باید صرف شود در یک جایی که حق است ولی کوتاه بیاییم، حاضر نشویم، آنجا دقیقاً نمی فهمیم که آن هم منِ من است مانع شد که آن حق آشکار شود.
آن حدیث این است: «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوَى أَمِير» هوا امیر است، عقل اسیر است. از امیرمؤمنان(ع). آیه ی قرآن هم می فرماید: «قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها» اینهایی که آن فطرتشان را دسا. دسّا یعنی خاک را زیر و رو کردن و خاک روی آن ریختن. یعنی خاک را کندن دفن کردن. «قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها»؛ آنی که آن فطرتش را، عقلش را پنهان بکند و خاک روی آن بریزد، به خیبَ و نا امیدی دچار می شود و به نتیجه نخواهد رسید که این هم از نگاهی که ما در وجود خودمان ببینیم. حالا اینجا «کذب فابی» با اینکه دانست اما تکذیب کرد. بعد از اینجا تا حال برگشت، حالا شروع کرده فرعون 5 راه را برای طبقات مختلف قوم خودش و همچنین در جریان قوم موسی، 5 نوع رویکرد را پیش گرفته تا همه را، هر کدام را با یک نوع رویکرد، با یک نوع جنگ روانی از موسی دور کند که این نجواها و این رازها و گفتگوهای پنهانی به نتیجه نرسد. یک جنگ روانی کامل. اصلاً کأنه نشسته از قبل نقشه کشیده است. اینها قرآن است. قرآن 5 جور کلام از این نقل می کند که 5 طور بیان کرده است برای 5 دسته از مردمی که…
شریعتی: تمام این اتفاقات در یک جلسه افتاده است؟
حاج آقای عابدینی: اینها در یک جلسه افتاده است اما اتفاقات دیگری در جلسات دیگر هم افتاده است. اما این 5 طور بیان مربوط به یک جلسه است. این قسم هایی که تا به حال بیان شده است. ابتدائاً بیان می کند که قالوا. فرعون طوری هم بیان می کند که گاهی از زبان خودش، گاهی از زبان تشکیلاتش. یعنی گاهی خودش بیان می کند که من این را می گویم، گاهی می-گوید قالوا. یعنی طوری می کند که تشکیلات دارد این را می گوید. یعنی حرف من فقط نیست. حرف در حقیقت ساختار است، تشکیلات است. حرف در حقیقت نظام است. یعنی اینها هر کدام باز هنرنمایی دارد. خیلی هنرمند بوده است. اول به موسی خطاب می کند که «قالَ أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِكَ يا مُوسى» (طه/57) تو آمدی کاری بکنی که ما را از سرزمین مان بیرون بکنی. خیلی حرف مهم است. خروج از سرزمین و غریب بودن در یکجایی، انسان برود یک جایی غربت، یک جایی باشد که غریب باشد، کسی را نداشته باشد، سخت ترین نوع زندگی است که انسان تعلقی ندارد، عنایتی به او نمی شود، توجهی نمی شود. مجبور است سخت ترین کارها را قبول کند چون اینجا حق آب و گلی ندارد، اینجا در حقیقت پایگاهی ندارد. و به خصوص اینها جریان بنی اسرائیل را دیده بودند که بنی اسرائیل که بعد از حضرت یوسف به مصر آمدند و ماندند، اینها مهمان بودند. صاحبخانه نشدند. از همان روز بعد از وفات یوسف(س) به اسارت و بندگی کشیده شدند. یعنی آوارگی اینها را دیده بودند و مشهود بود. می دیدند که بدترین نوع برخورد و زندگی، زندگی کسی است که هیچ مکانی ندارد برای استقرار کند. به او بگویند آنجا برو، باید برود. بگویند برو اینجا باید برود. برای خودش هیچ چیزی ندارد که بگوید من اینجا هستم، من این را دارم. لذا بهترین سوژه برای اینکه بخواهد قوم خودش را بترساند که می-خواهد همان بلایی که سر بنی اسرائیل آمده است سر شما بیاورد. که چکار بکند؟ از سرزمین تان شما را آواره بکند در یک سرزمین بیگانه بروید. این بدون اینکه انسان فکر بکند حالا کلامی را که موسی کلیم آورده و برای اینها به عنوان یک تحفه ی عقلانی آیت و معجزات را آورده تا به تفکر برسند، با شلوغ کردن و احساسات را برانگیختن، کلاً حال را از این حال منقلب می کند که تعبیر «أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِكَ يا مُوسى» آمدی هم علتش این است که 10 سال موسی نبود. یک موقع یک کسی از همان مملکت این کار را می کند، می گویند خب بالاخره این مال همین مملکت است، نمی خواهد اینها را بیرون کند. از بیرون آمده است. تعبیر را ببینید. اینها همه حساب شده است. « أَ جِئْتَنا» پیش ما آمدی. یعنی تو نبودی، اینجایی نیستی. یکدفعه از راه رسیده ای «لِتُخْرِجَنا» می خواهی ما را از اینجا خارج کنی که ما اینجا حق آب و گل داریم. «من ارضنا» ارض خود ماست. این زمین خود ماست. مال ماست. آن هم «بِسِحْرِكَ يا مُوسى» با همین سحری که… یعنی دو کار کرد. یکی اینکه اولاً نشان داد این سحر است چون موسی گفت این معجزه است. گفت از سوی خدا است. منتها نیامد زود بگوید این کار تو سحر است که طرف بگوید این معجزه بود. اول آمد یک مقدمه ای را چید که تو می خواهی ما را از زمین مان بیرون کنی بسحرکَ. این را فرع قرار داد که ذهن ها نگویند این معجزه بود. ساحر ها این کار را نمی توانند بکنند. این را پررنگ نکرد به عنوان یک ضمیمه… اینها خیلی زیرکی است. عیناً این جنگ های روانی اگر تحلیل شود، امروز دارد محقق می شود. حالا اگر شد مصداق های آن را بعداً من بعضی از آنها را عرض می کنم. این یکی از مسائلی بود که اینها ارائه دادند که مفصل هم راجع به این در تفاسیر صحبت شده که این جریان را چقدر… 5 دسته را در حقیقت نام برده است. یک دسته کسانی که اهل جریان قومیت گرایی و مرزگرایی و ملیت گرایی به عنوان مرزهای کشوری بودند با این تحت تأثیر قرار داد که اینها را با این حالت یک مقدار حساس کند. عده دیگری را غیر از این که خود موسی را تهدید به زندان کرد، تهدید به قتل کرد که حالا آیات (در این زمینه) هست که تو را از مسحورین قرار می دهم، بگذارید من او را بکشم و او از رب خود کمک بخواهد تا او را نجات دهد. اینها را مدام بازگو کرد که قدرت خود را هم از دست رفته نبیند. فشار بیشتر را هم گفت بر بنی اسرائیل تحمیل می کنم. چند تا کار را با همدیگر انجام داده است. جنگ روانی او آن قسمتی است که الان دارم عرض می کنم. این که اولاً معجزات را سحر دانست. تا سحر شد کلاً از کار می افتد. تمام آن دلیل و برهان بودن از دست می رود.
شریعتی: آن سحر را هم مستقیم نگفت خیلی زیر پوستی (گفت).
حاج آقای عابدینی: زیر پوستی و زیرکانه. در این جا به بعضی ها از راه این عنوانی که شما آمدید حاکمیت را می خواهید یعنی قدرت طلب هستید، اصلاً دنبال حقانیت نیستید. این هم یک تهمت دیگر. تعبیر این است که «تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ فِي الْأَرْض» (یونس/78) تو آمدی کبریای کنی. تو آمدی حاکمیت را می خواهی. آن «ِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا» (طه/57) یک جور بود. خروج از سرزمین، آوارگی. این جا اینهایی که الان سردمدارها هستند. الان در حکومت هستند، جا دارند، مقام دارند، تو آمدی مقام می خواهی، اصلاً کار تو مقام طلبی است. تو می خواهی بیایی جای ما بنشینی. آمدی با آن برخورد سیاسی کردی.
شریعتی: این قدرت طلبی است.
حاج آقای عابدینی: قدرت طلبی است و قدرت را می خواهی. این هم یک دسته که تو می-خواهی مالک سرزمین «وَ ما نَحْنُ لَكُما بِمُؤْمِنين» (یونس/78) تو این را می خواهی و ما حتماً به تو ایمان نمی آوریم چون تو می خواهی قدرت طلبی کنی. یک دسته دیگری را آمد، که همین دسته ای که تهمت ملی زدند، من آیات آن را بخوانم. «قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ يُريدانِ أَنْ يُخْرِجاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِما» (طه/63) اینها آمدند شما را ارض خودتان بیرون کنند با سحر خود. آیه دیگری. این سوره طه بود، سوره شعرا. «يُريدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ فَما ذا تَأْمُرُون» (شعراء/35) به اطرافی هایی که هستند ملأ و مطرفین و کاهنان می گوید، حالا شما صحنه را ببینید که قبل از آن عصا اژدها شده است جلسه خیلی متشنج شده است، بعد ید بیضا شده است، حالا این (فرعون) با یک افاقه ای که پیدا کرده است دارد جوسازی می کند. رو به این ملأ و مطرفین که ترسیدند کرده است به این می گوید می خواهد شما را بیرون کند «فَما ذا تَأْمُرُون» (شعراء/35) شما به من مشورت بدهید. نمی گوید من می خواهم تصمیم بگیرم، چون می بیند نجواها باعث شده اینها همه دل خوشی از فرعون ندارند.
شریعتی: همه را هم می خواهد همراه خودش کند.
حاج آقای عابدینی: همه هم دل خوش ندارند، خیلی از آنها بالاخره مورد آسیب این قرار گرفته-اند. اما فعلاً در کنار این هستند. برای این که اینها را جذب کند خیلی کار زیبا و زیرکی است به اینها می گوید «فَما ذا تَأْمُرُون» (شعراء/35) شما به من نظر بدهید که اگر نظر دادند، ببینید اگر از یک جمعی نظر خواستند آمدند گفتند این کار را بکنید نظر را دادند، پای نظر در اجرای آن می ایستند.
شریعتی: خود آن ضمانت اجرایی است.
حاج آقای عابدینی: خود آن همراه کردن است. شک و شبهه ها برطرف می شود. طرف می گوید حرف من را دارد گوش می کند. این فرعونی که به کسی باج نمی داده است حالا می گوید شما چه می گویید. «فَما ذا تَأْمُرُون» (شعراء/35). تأمرون یعنی تتأمرون. چه به من مشورت می دهید، من چه کار کنم. خیلی سخت است آدم در آن حالت این قدر زیرکانه بتواند حرف بزند. یک وقتی می شود که ما رأی مردم را می خواهیم آن موقع دنبال این هستیم که خدمت بیشتری کنیم تا نظر مردم را به خودمان جذب کنیم. این جا هم فرعون نظر اینها را می خواهد که با او بمانند. لذا آمده است نظر آنها را می خواهد. نظر اینها برای فرعون الان ارزش پیدا کرده است تا بقای حاکمیت او با این بشود. در انتخابات ها که پیش می آید متأسفانه این جور می شود. بعضی از افراد ما برای این که ایام نزدیک انتخابات رأی مردم را می خواهند خدمت رسانی آنها بیشتر می-شود. اصل خدمت رسانی خیلی خوب است اما غایت خدمت رسانی چه باشد. انگیزه و غرض چه باشد. اگر این توان در این ایام زیاد است چرا بقیه ایام نباشد. اگر ما می توانیم در این ایام با این شدت خدمت رسانی کنیم چرا بقیه ایام نکنیم. اگر کسی در ایامی که این جوری است فقط خدمت رسانی کرد و شدت خدمت رسانی خود را داشت نزد خداوند سبحان عمل او چه حساب می شود. من نمی گویم هر کسی خدمت رسانی می کند این جور است. اما اگر فوق طاقت او یا فوق توان عادی او در ایام کسی کار کرد می گوییم خدا کاش هر روز انتخابات بود تا اینها هر روز همین جوری کار می کردند. فرعون هم از همین روش استفاده کرده است. الان به رأی اینها احتیاج دارد. دنبال این است که با ملایمت بگوید «فَما ذا تَأْمُرُون» (شعراء/35) شما چه می-گویید. یا برویم به مردم بگوییم مردم شما چه می خواهید؟ این اصل مسئله الهی نیست. این همان نگاهی است که انسان خودش را می خواهد نه حتی مردم را. نه خدا را. سعی کنیم کارمان الهی باشد. اگر هم خدمت می کنیم این کار الهی هم نفع آن به مردم می رسد و هم به خودمان می رسد و باقی می ماند. «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق» (نحل/96) این هم یک دسته دیگری که اینها در حقیقت رأی مردم را می خواستند. برخی دیگر را یک تهمتی به آنها زد که حالا عالمانی بودند چون موسی گفته بود این معجزه است. اگر بخواهند معجزه را باطل کنند باید یک چیزی مثل آن بیاورند تا باطل شود. نمی خواهد فوق آن را هم بیاورند. در حد این بیاورند کفایت می کند که باطل شود. چون معجزه یعنی تحدی یعنی کسی دیگر نمی تواند این کار را بکند. عاجز هستند. در مناظره باید یک نفر بر دیگری غلبه کند. اگر دو نفر مساوی شوند این مناظره پیروز نداشته است. اما در سحر این جوری نیست. فرعون گفت این سحر است. اثر سحر چیست؟ اثر آن این است که ما می توانیم مثل آن را بیاوریم. راه آن را هم نشان داد. «فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِه» (طه/58) چون این سحر است ما شبیه این را می آوریم. اگر معجزه بود ما نمی-توانستیم بیاوریم. لذا یک عده ای را خواست با این گول بزند که این سحر است و این معجزه نیست. آنهایی که اهل علم بودند تا معجزه را آورد و شبیه سحر برای اینها کرد دیگر اینها آن قوت و قدرتی را که بتوانند ذهن آنها را مشغول کند ندارد. دنبال آن هم می فرماید «فَاجْعَلْ بَيْنَنا وَ بَيْنَكَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ مَكاناً سُوى» (طه/58) به موسی کلیم می گوید این کار تو سحر است ما مقابل آن را می توانیم بیاوریم. و به خاطر این که نشان دهیم ما می توانیم بیاوریم با قوت و اعتماد به نفس هم این را بگوید تا در دل ها جا کند گفت موسی تو زمان و مکان تعیین کن. کجا و کی باشد ما بیاییم آن جا با تو مقابله کنیم. یک فرعونی که قدر قدرت زمان خودش است حالا چون می بیند دل ها لرزیده است و این خبر حتماً بیرون درز پیدا می کند و این جریان حتماً دل ها را به سوی خودش جذب می کند به خاطر این که این را کاملاً متزلزل کند حتی نمی گوید فلان وقت مثلاً بیا. می گوید موسی تو بگو کی. این مال کسی است که کاملاً به خودش مطمئن است. اعتماد به نفس دارد. یعنی در جنگ روانی این اعتماد به نفس و این باور که اگر طرف حتی اگر به خودش باور ندارد ولی به خودش بقبولاند، به خودش این جور نشان دهد، با این قدرت می گوید، با این قوت می گوید، این خود یک اثر در ذهن بقیه است. اینها دارد امروز محقق می شود. خیلی حرف هایی که آنچنان محکم و قاطع گفته می شود که آدم می گوید اگر دروغ بود این جوری با قاطعیت طرف آبروی خود را روی آن مایه نمی گذاشت که بگوید من اگر نشد فلان می کنم. یعنی این کاملاً با قاطیعت می گوید. این جا ببینید چه قدر زیبا «فَاجْعَلْ بَيْنَنا» (طه/58) تو قرار بده. خیلی خوشم آمد آن جا می گوید «فَما ذا تَأْمُرُون» (شعراء/35) دل آنها را این جوری، این جا موسی را هم در حقیقت متزلزل می کند. حیله گر چه قدر می تواند حیله گر و مکار باشد. می گوید «فَاجْعَلْ بَيْنَنا وَ بَيْنَكَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ» (طه/58) ما حتماً تخلف نخواهیم کرد نه ما تخلف می کنیم ما شرط هم می کند «لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ» (طه/58) ما حتماً تخلف نکنیم. دارد یک جوری می گوید اول هم خودش را ذکر می کند. «لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ» (طه/58) تو هم تخلف نکنی. اصلاً روحیه طرف مقابل را می خواهد با این بریزد.
شریعتی: حاج آقا از این طرف اگر قوت و قوای روحانی هست و خدای متعال با تمام جنودش با حضرت موسی همراهی می کنند آن طرف هم حتماً جنود جهل هستند.
حاج آقای عابدینی: این نکته بسیار خوبی است که شیطان امداد می کند. یعنی شیطان می بینید که اگر جریان موسی کلیم بخواهد جای بیفتد تمام حیله های چند ساله آن می خواهد بر باد برود. قطعاً به این راحتی نمی گذارد. در وجود خود انسان هم همین جوری است. یعنی وقتی که یک وجودی تحت تصرف شیطان در عملی قرار گرفته است شیطان نمی خواهد این سنگر را به راحتی از دست بدهد. این قدر حیله گری می کند، این قدر توجیه می کند. تمام حیله گری ها در وجود ما از طریق خطورات شیطانی ایجاد می شود. آدم آن را توجیه می کند. با توجیه آن نمی-گذارد مقابله با آن صورت بگیرد. طرف مقابل آن که یک نظام ملکی باشد آن را متزلزل می کند. اینها خیلی دقیق است. اگر ما دقت این نظام روحی را در نظر بگیریم آن وقت می فهمیم که قدم به قدم برداشتن چه قدر باید دقت کنیم و به خداوند متکی باشیم که خدای سبحان «يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَة» (ابراهیم/27) خدا هم تثبیت می کند. خدا هم قوت می دهد. از آن طرف شیطان هم امداد می کند. یعنی ما فقط خودمان نیستیم. دو لشکر عظیمی است که در درون ما با هم در وجود ما دارند می جنگند که ما گاهی این را امداد می کنیم، گاهی او را امداد می کنیم. لشکر شیطان است با تمام قوای خود، و لشکر خدای سبحان و امداد الهی با تمام قوا و ملائکه خود. یعنی در هر عمل صالح یا ناصالحی که در وجود ما دارد محقق می شود دو لشکر در مقابله در وجود ما این غلبه می کند یا او. اگر عمل ناصالح محقق شد، لشکر شیطان در آن حالت غلبه کرده است و اگر عمل صالح محقق شد لشکر الهی غلبه کرده است. ما در هر عمل ناصالح فقط خودمان را زمین نزدیم. در حقیقت با این نگاه لشکر حق را زمین زدیم. این هم یک دسته بودند که با سحر نشان دادن باعث شد که اینها را از جهت اعتقادی متزلزل کند که اینها نگاه معجزه نبینند. چهارمی این بود که به اینها تهمت دینی زد. «إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُم» (غافر/26) دین شما را می خواهد تغییر دهد. یک دفعه یک عده دیگری این جا تحریک می شوند. هر کدام به یک چیزی حساس هستند. من می ترسم که این آمده اصلاً دین شما را تبدیل کند. «أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَساد» (غافر/26) این هم یک دسته دیگری که فساد را می خواهد. نظم به هم می خورد فساد ایجاد می-شود. یک عده ای از ترس این که این نظم به هم بخورد همه چیز به هم بخورد از این می ترسند «أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَساد» (غافر/26) پنجمی این است که تهمت بومی و سنتی به اینها زدند که آن را تعبیر کردیم. «ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا الْأَوَّلين» (قصص/36) ما اصلاً در آبائمان که نگاه می کنیم چنین حرف هایی که این زده است نمی بینیم. یعنی می آید آبا را، آن چیزی که از گذشتگان رسیده است. اینها هر کدام به یک چیزی حساسیت دارند. آباء ما، گذشتگان ما، این هم یک دسته ای که تعبیر این است «قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمَّا وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا» (یونس/78) تو می خواهی ما را از اینها که آباء ما گذاشتند روی گردان کنی. نمی شود، امکان ندارد، ما بر نمی-گردیم. یک دسته دیگری هم که آخر هستند تهمت فرهنگی است. یعنی آمد تهمت زد که ما به عنوان کشور مصر یک کشوری هستیم با یک سابقه فرهنگی عظیم. موسی آمده است سابقه فرهنگی ما را به هم بزند. این هم یک دسته تحریک می شوند. که تعبیر این است. «يُريدانِ أَنْ يُخْرِجاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِما وَ يَذْهَبا بِطَريقَتِكُمُ الْمُثْلى» (طه/63) آن طریقه مثلی و نمونه و عالی شما را که بقیه حسرت آن را دارند و فرهنگی که بقیه حسرت آن را دارند در کشور شما حاکم است را این آمده است به هم بزند. روشنفکرها یک دسته، عابدها یک دسته، قدرتمندها یک دسته … این شش بیانی که در این جا آورده است چه قدر زیرکانه و هر کدام از آنها امروز نمادی دارد. که گاهی جریان فرهنگی ما را تحت شعاع قرار می دهد. گاهی جریان قومی و قبیله-ای ما را می خواهند این جوری. بالاخره به یک جایی می خواهند برگردانند تا حساسیت های ما را بیشتر کنند.
شریعتی: خیلی از شما ممنون و متشکرم حاج آقای عابدینی خیلی نکته های خوبی را شنیدیم و این بحث ان شاءالله ادامه خواهد داشت در جلسات آینده. دوستان همراه باشند با قصه حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام. خیلی ها التماس دعای ویژه گفتند. برای مریض های آنها دعا کنیم.
صفحه 591 قرآن کریم
یک اتفاق خیلی خوب، یک اتفاق ناب در ایام هفدهم ربیع الاول رقم خورد طرح عقیقه برای فرزندانی که در آن شب و روز متولد شدند نام آنها محمد و محمد صادق بود که برنامه سمت خدا به نیابت از والدین آنها برای آن بچه ها عقیقه انجام بدهد.
حاج آقای عابدینی کوتاه دعا کنند و خداحافظی کنیم.
حاج آقای عابدینی: ان شاءالله خداوند سبحان همه فرزندانی که به دنیا آمدند به خصوص این نوزدانی که در این ایام به دنیا آمدند را هم سالم، هم صالح و از سربازان امام زمان قرار بدهد.
شریعتی: السلام علیک یا رسول الله…
اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | سيره تربيتي حضرت موسي عليهالسلام در قرآن کريم” دیدگاه میگذارید;