بسم الله الرحمن الرحیم
وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ، وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِيمٍ، وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ، خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ، أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ، وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ، وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ، وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا وَكُفْرًا وَتَفْرِيقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَإِرْصَادًا لِمَنْ حَارَبَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَلَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا الْحُسْنَى وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ، لَا تَقُمْ فِيهِ أَبَدًا لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ.[1] صدق الله العلی العظیم.
سلام علیکم
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
در تتمه بحث آیه ۲۲۳ بودیم در بحث روایی. در بحث روایی آیه ۲۲۳ روایات زیادی را ایشان آورده و نتایج مختلفی هم در این روایات گرفتهاند، انشاالله سعی میکنیم که امروز بالاخره این بحث را تا حدی که مقدور است به نتیجه برسانیم. یک روایت در بین این روایات مختلف است که اول آن روایت را میخوانیم که سبک و سیاقش با این سبک و سیاق این روایات مختلف است و موضوعش هم چیز دیگری است، بعد انشاالله این روایات را شروع میکنیم به هر مقداری که توانستیم انجام میدهیم، خلاصهاش را می گوییم به هر مقداری که توانستیم عرض میکنیم بقیهاش را دوستان تطبیق میکنند.
روایتی که مختلف است سبک و سیاقش با اینها، در صفحه ۲۱۶ «وفيه عن سلام بن المستنير»[2] است. این روایت شریف روایتی است که هم برای خود انسان خیلی کارگشایی دارد هم برای انسان در تبلیغ و رشد خیلی کارگشایی دارد. این روایت شریف روایت معروف و جالبی است و دارد در روایت اینکه «كنت عند ابي جعفر عليهالسلام فدخل عليه حمران بن أعين»[3] عمران یکی از برادران زراره است که خانواده اعین هستند. عمران وارد شد «وسأله عن أشياء» از یک سری مسائل سؤال کرد و سؤالات که تمام شد « فلما هم حمران بالقيام » میخواست که برود، آماده رفتن که شد یک دغدغهای داشت در وجودش، این دغدغهاش را از حضرت سؤال کرد « قال لابي جعفر عليهالسلام : أخبرك أطال الله بقاك» این را به من خبر بدهید خدا به شما عمر طولانی عطا بفرماید « وامتعنا بك » و ما را بهره مند از شما قرار بدهد « إنا نأتيك فما نخرج من عندك » همین سوالی بوده که همیشه حال رفتن احساس میکرده این سؤال را کرده، « إنا نأتيك فما نخرج من عندك حتى يرق قلوبنا وتسلو أنفسنا عن الدنيا»[4] وقتی که پیش شما هستیم، تا وقتی پیش شما هستیم و نزد شما هستیم، تا لحظهای که میخواهیم هم برویم این قلوب ما خیلی از آن قساوتش خارج شده و رقت قلب پیدا میکنیم و همچنین نفس ما از آن حالت اشتغال و شلوغیاش خارج شده و یک تجمع حواسی داریم « وتسلو أنفسنا عن الدنيا» جدا شده این نفس ما از دنیا، از دنیا منقطع شده « وهون علينا ما في أيدي الناس » همه این چیزهایی که مردم می گویند پیش ما دیگر خیلی کوچک است، خیلی ساده است، دیگر داخل در دغدغههای مردم ما نیستیم کانه وقتی این از پیش شما هستیم و از اینجا خارج میشویم احساس میکنیم که مردم دعواهایشان سر چیزهای دیگری است که به ما ربطی ندارد. کانه اینجوری بگوییم یعنی مردم با هم دعواهایشان، حرفهایشان، حدیثهایشان حول چیزهای دیگری است ما غریبه هستیم، خیلی به ما کاری ندارد این حرفها، تعبیر خلاصه دقیقی است که « وهون علينا ما في أيدي الناس من هذه الاموال » این چقدر دارد او چقدر دارد، این چیه، اینها هیچ کدام برای ما دیگر اهمیتی ندارد « ثم نخرج من عندك » از پیش شما خارج میشویم طول میکشد « فإذا صرنا مع الناس والتجار أحببنا الدنيا »[5] کم کم آن حالت از ما خماریاش از سرمان میپرد.
این خمار خلاصه نه مست است نه خلاصه حالت هوشیاری دارد. خمار است دیگر، این خماری میپرد. می گویند خلاصه یک موقعی یک دادی بزنی سرش، یک موقع یک چیزی پیش بیاید، خماریاش یکهو میپرد، این هم خلاصه میگوید خماری از سر ما میپرد بعد از مدتی که با اینها حشر و نشر میکنیم « فإذا صرنا مع الناس والتجار أحببنا الدنيا، قال : فقال أبو »[6] لذا از این سؤال میکند چه کار کنیم « فقال أبو جعفر عليهالسلام إنما هي القلوب ، مرة تصعب ومرة تسهل » این کار قلب است که گاهی محکم میشود و گاهی آسان میشود؛ یعنی گاهی سفت میشود و گاهی نرم میشود، «تَصعُبُ و تَسهُلُ». به هر چیزی گاهی به امر خدا «تَصعُبُ و تَسهُلُ»، گاهی به امر دنیا «تَصعُبُ و تَسهُلُ». یعنی این «تَصعُبُ و تَسهُلُ» نسبت به هر دو نسبت پیدا میکند «مَرَّةً تَصعُبُ ومَرَّةً تَسهُلُ ثُمَّ قالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام» امام باقر علیه السلام میفرماید که همین سؤال را اصحاب پیغمبر از پیغمبر کردند. این از امام باقر امام باقر جوابش را با این میدهد که امام عدهای از اصحاب پیغمبر آمدن پیش پیغمبر همین سؤال را کردند. «ثُمَّ قالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام: أما إنَّ أصحابَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله قالوا: يا رَسولَ اللّهِ، نَخافُ عَلَينَا من النِّفاقَ!» ما از نفاق در درون خودمان میترسیم احساس نفاق میکنیم و برای این آمده بودند پیش پیغمبر چه کار کنند؟ (10:00) «نَخافُ عَلَينَا من النِّفاقَ! فَقالَ صلى الله عليه و آله و سلم: ولِمَ تَخافونَ ذلِكَ؟» چرا از نفاق در خودتان میترسید؟ «قالوا: إذا كُنّا عِندَكَ فَذَكَّرتَنا ورَغَّبتَنا» وقتی شما حرف میزنید پیش ما، ما در حقیقت دلهایمان آرام میشود، یاد خدا می افتیم «ذَكَّرتَنا ورَغَّبتَنا» میل به آخرت پیدا میکنیم «وَجِلنا ونَسينَا الدُّنيا» دلمان میترسد، خلاصه دنیا را فراموش میکنیم «وزَهِدنا» حالت زهد و بی رغبتی به دنیا به ما دست میدهد، «حَتّى كَأَنّا نُعايِنُ الآخِرَةَ»[7] کانه اصلاً آخرت را الان که پیش شما که هستیم میبینیم.
خوش به حال کسانی که این جوری حشر و نشر با پیغمبر هم داشتند، البته بدا به حالشان اگر حال را داشتند و بعد هم از دست دادند و بعد هم شقی شدند. انشاالله آدم پیدا بکند و بماند «وزَهِدنا حَتّى كَأَنّا نُعايِنُ الآخِرَةَ وَالجَنَّةَ وَالنّارَ ونَحنُ عِندَكَ»[8] تا وقتی پیش شما هستیم «ونَحنُ» در حالی که ما پیش شما هستیم این حالات به ما دست میدهد. «فَإِذا خَرَجنا مِن عِندِكَ ودَخَلنا هذِهِ البُيوتَ» وقتی داخل در خانههایمان میشویم «وشَمِمنَا الأَولادَ ورَأَينَا العِيالَ وَالأَهلَ» وقتی که دوباره آن حالت زندگی عادی ما را فرا میگیرد «يَكادُ أن نُحَوَّلَ عَنِ الحالِ الَّتي كُنّا عَلَيها عِندَكَ» آن حالت قبلی را از دست میدهیم، «وحَتّى كَأَنّا لَم نَكُن عَلى شَيءٍ»[9] این قدر از آن غافل میشویم که اصلاً انگار نه انگار که این حالتها را قبلاً داشتیم، هیچی از آن باقی نمیماند، هیچی! خلاصه کلاً فراموش میکنیم و حالمان عوض میشود.
«أ فَتَخافُ عَلَينا أن يَكونَ ذلِكَ نِفاقا؟»[10] آیا شما، از پیغمبر سؤال میکنند، این را در درون ما نفاق نمیبینید تا پیش شما هستیم این جوری، میرویم آن جور میشویم؟ آیا این نفاق نیست؟ «فَقالَ لَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله و سلم: كَلاّ، إنَّ هذِهِ خُطُواتُ الشَّيطانِ» اینها خطوات الشیطان، قدمهای شیطان است در وجود انسان. منتها قدم شیطان گناه نیست اینجا که دارد میفرماید، قدمهای شیطان غفلت را هم شامل میشود. خطوات شیطان غیر از گناه است، شامل گناه هم ممکن است بشود اما اینجا مقصود چیست؟ خطوات شیطان غفلت است که ایجاد میکند که حضرت فرمودند که نه این نفاق نیست، اینها خطوات شیطان است «فَيُرَغِّبُكُم فِي الدُّنيا» که شما را مایل میکند و مشتاق میکند به دنیا «وَاللّه ِ لَو تَدومونَ عَلَى الحالَةِ الَّتي وَصَفتُم» اگر بر آن حالتی که گفتید وقتی که پیش من هستید باقی بماند برایتان «وَصَفتُم أنفُسَكُم بِها لَصافَحَتكُمُ المَلائِكَةُ»[11] با ملائکه مصافحه میکنید.
این «لَصافَحَتكُمُ المَلائِكَةُ» یعنی چه؟ یعنی این قدر شما بالا میروید که از عالم دنیا دیگر مجرد میشوید. منتها انسانی است که مجرد شده، نه انسان نباشد نه در دنیا نباشد. در دنیا است ولی دیگر ملکه که شد برگشت پذیر نمیشود. یعنی ملکه نشده در درون شما؛ حال است، حالش هم ارزشمند است. اما اگر ملکه بشود وجود شما ملکی میشود؛ چون ملک پایین نمیآید در مصافحه، انسان بالا میرود در اتحاد. لذا انسان در حقیقت در اتحاد با ملک بالا میرود «لَصافَحَتكُمُ المَلائِكَةُ» یعنی میرسید به عالم تجرد، از دنیا منقطع میشوید، نه منقطع یعنی بدن را رها میکنید، تعلق به بدن جدا میشود از انسان به طوری که این بدن مانع نیست؛ بلکه بدن تابع میشود به این معنا بگیرید دقیقتر است که بدن برای او چه میشود؟ حاکم بر او نیست. ما بدنمان حاکم بر ما است، لذا به احکام بدن باید ملتزم باشیم چون خلاصه حاکم بر ما است، خستگیاش، راحتش، گرمایش، سرمایش، همه چیز او الان حاکم بر ما است اما اگر کسی به این مرتبه رسید بدن قائم به او میشود. لذا تعبیرش این است که دنبالش تعبیری که یکی از مشخصاتی که «لَصافَحَتكُمُ المَلائِكَةُ» است، چه میشود؟ «ومَشَيتُم عَلَى الماءِ» چون بدن قائم شما است روی آب هم میتوانید راه بروید. این بدن حاکم بر شما نیست که خصوصیات بدن حاکم بشود. این مشی بر ماء که گاهی بر بعضی از مثلاً سابقین نقل میشود که … [14:38] مشی بر ماء داشت این ممکن است با ریاضت هم حاصل بشود، عیبی ندارد با ریاضت هم ممکن است. صرف این در حقیقت بودن این صرفش کمال نیست، اما میتواند نشان کمال هم باشد، صرف بودنش کمال نیست. چون میتواند کسی بدون نگاه دین داری، مشی بر ماء پیدا کند از دنیا چه بشود؟ این بریدن از دنیا است. منتها بریدن از دنیا به جهت چی؟ متفاوت میشود، گاهی بریدن از دنیا است به جهت الهی، او مشی بر ماءاش هم عبادت است، اما دیگری که میبرد از دنیا برای دنیای بالاتر، برای دنیای بالاتر، او در حقیقت میتواند مشی بر ماء یا بسیاری از چیزهای دیگر داشته باشد، اما کمال نیست.
همان جریانی که وقتی که ابراهیم خلیل سلام الله علیه یک چوپانی را دید، آن چوپان خلاصه دید حال این چوپان خیلی خوش است، قصد کرد با او باشد این چوپان وقتی رسید با هم بودند و اینها گفت من شب بر میگردم منزلم و آنجا هستم. گفت میشود من پیش شما باشم؟ گفت عیبی ندارد اما شما نمیتوانید بیایید آنجا؛ چون فاصله بین اینجا تا آنجا یک دریایی است، یعنی یک رودخانه بزرگی بوده، خیلی عظیم که باید از آن عبور کنم، من میروم از روی آن ولی خب گفت حال تو برو ما هم شاید آمدیم بالاخره. رفت و او رفت و عبور کرد و این هم عبور کرد. خیلی او هم تعجب کرد که این هم از روی رودخانه عبور میکند، چون دیگر ندیده بود کسی عبور بکند. ولی همین خواستم مقصود را بگویم که این تابع بودن بدن است نسبت به نظام روحی انسان. لذا طی الارض هم از جمله همین مسائل است، طی الارض هم…؛ منتها تشکیکی و مراتب دارد؛ فی نفسه مطلوب نیست که بخواهد انسان به قصد مشی بر ما بخواهد ریاضت بکشد. اگر کسی به این قصد کرد، حداکثر..؛ اما اگر کسی که به قصدِ، این هم از آثارش است، این هم یکی از ..؛ به تعبیر بعضی بزرگان نخود و لوبیا دارد، نخود و کشمش وسط راهش است، اینها هم تغذیه راهش است، شوق برای اینکه انسان بدن متعلق میشود به روح، به طوری که حاکمیت بدن ضعیف میشود، حاکمیتش! حاکمیتش! بدن است اما حکم بدن حاکم نیست، حکم روح حاکم است. لذا بدن تروحن پیدا میکند. وقتی بدن تروحن پیدا کرد، احکام بدن ضعیفتر میشود. لذا میبینید موسی کلیم سلام الله علیه در میقات چهل روز میقات بوده غذایی نخورده بوده، هیچ نخورده بوده، هیچ نخورده بوده. در تعبیر روایت دارد که نخورده بوده. این نخوردن خودش نشان میدهد که آن حالت غلبه احکام روح بر بدن است. منتها فی نفسه در همه حال برای انبیا این مطلوب نبوده، چون انبیا میخواستند در بین مردم زندگی بکنند، نشان بدهند به مردم که با بودن همه این حالات است که کمال ایجاد میشود، نه بدون اینها.
لذا دارد وقتی حواریون عیسی علیه السلام با عیسی قدم میزدند و حرکت میکردند و بعد دیدند خب غذای اینها که به موقع بر آنها نازل میشود، در کنار عیسی هستند با عیسی حشر و نشر دارند خدا چه قدر پذیرایی از آنها میکنند. عرض کردند به عیسی آیا از ما مقربتر هم کسی پیش خدا است؟ خدای تبارک و تعالی فرمود بله کسانی که با کد یمینشان روزی به دست میآورند، و در حقیقت زندگی میکنند. اینها از آن روز اینها رفتند شغل انتخاب کردند، رفتند شغل انتخاب کردند شدند حواری. حواری یعنی کسانی که لباس را میشستند و سفید میکردند، حواری یعنی سفید کننده. اینها در حقیقت لباسها …، چون در نظام اشتغال در حقیقت باطنیشان می خواستند تطهیرکننده مردم از گناه باشند، در نظام ظاهریشان هم شغلی انتخاب کردند تناسب داشته باشد، این تناسب شد همین چی؟ ببین اینها تناسب بین ظاهر و باطن است که این شستن لباسها و چرک را اینها برای اینها انتقال ایجاد می کرد، روش ایجاد میکرد، سوژه میداد که چگونه باید صبر و تحمل داشته باشند با آن دَنَس گناه و قذارت گناه با مردم تا بتوانند با آنها یواش یواش با حوصله بتوانند این دلها را سفید بکنند، دلها را پاک بکنند. شغلشان را مناسبِ، یعنی آن جریان باعث شد که بشوند در حقیقت شوینده لباسها.
شاگرد: استاد ببخشید اینکه فرمودید بدن تروحن پیدا میکند، از مجاری غیر شرعی هم این اتفاق …؟
استاد: مرتبهاش، تروحن نیست آنجا، آنجا تعلقش کم میشود، ولی تروحن نیست. تروحن نسبت حاکمیت روح است؛ اما در خلاصه مجاری غیر الهی ریاضتها، بدن خلاصه از آن حالت تعلقات شدید و سنگینش کم میشود اما تروحن نیست. گاهی آن جهت روح بخاری اش یا نفسانیت مثالیاش البته چرا، نفسانیت مثالیه چرا، نفسانیت مثالی میتواند حاکم بشود، نفسانیت مثالی! یعنی عالم مثالش میتواند قویتر بشود بدن متعلق به..؛ اما در شقاوت انسان در عالم مثال جلو میرود. آنها حالا شقی نیستند، گاهی میبینید به خاطر جهات دیگری ریاضت میکشند. اما در شقاوت انسان تجرد مثالی پیدا میکند، اما تجرد عقلی پیدا نمیکند.
شاگرد: با این نگاه دو گانه اش بین روح و بدن، ما الان همین بدنمان می گوییم فعلیت کامل انسان است که روح متجسد است، یعنی همهاش با هم همین جا است و این هی با اینها ..؛ یعنی ما وقتی که بعد از مرگ وقتی که جدا شد می گوییم یک روح است یک بدن است، الان که همهاش با هم این دست روح است دیگر. (20:00)
استاد: همهاش با هم است، اما طبق حالا همه نقلها بالاخره این چه بگوییم تعلق به نحو روحانیة القدوس جسم دارد، روحانیة البقاء چه بگوییم جسمانیة الحدوث و جسمانیة البقا؛ یعنی همه اقوال را هم که بگوییم این بدن ابتدای انسان، رشد و نمو انسان ابتدا در بدن بوده، لذا بدن
شاگرد: روح متجسد شده اینجا تجلی کرده
استاد: نه، ببینید آن روحِ متجسد نیست، یعنی آن روح متجسد اگر بخواهید بگویید آن وقت میشود این بدن از ابتدا نازله روح است و قائم به روح است؛ این جوری نیست. اگر طبق فرمایش ملاصدرا بگویید که جسمانیة الحدوث است و جسمانیة البقاء، یعنی روح در این زاده میشود
شاگرد: این فاعلش نیست قابلش است.
استاد: نه دیگر، آن قابل به نحو آن روحانیة الحدوث و روحانیة البقاء میشود که دیگران می گویند به این نحو که این آماده میشود روح بالاتر دمیده میشود، روح آماده میشود. اما اگر به نحو جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء بگوید، چه میشود اینجا؟ یعنی جوهر جسمانی دارد تبدیل میشود به جوهر روحانی، منتها نه اینکه این فاعلش باشد؛ بالاخره فاعلش نیست اما دارد تبدیل میشود. لذا این حقیقت است دارد تبدیل میشود با این نگاه. لذا تا دوران بلوغ بدن قوت پیدا میکند و حاکم است و منعی هم از جهت الهی نیست، منعی هم نیست، حرمتی هم ندارد. انسان دارد در نظام بدنش تقویت میشود. از زمان بلوغ انسان مخاطب به احکام میشود، یعنی روح آماده پذیرش و نفس انسان آماده پذیرش در حقیقت احکام الهی میشود. از آنجا است. تا آن موقع چه بوده انسان؟ در احکام بدنش دارد قوت پیدا میکند. فطرت دارد تمییز خوبی از بدی، اما فطرت در یک حد بسیط اولی است، از اینجا است که این پرورده میشود، از اینجا است که تحت تربیت قرار میگیرد. این نگاه را اگر دقیق باشیم آن وقت معلوم میشود که این قوت بدن جدا شدن از این خیلی سخت میشود آن وقت، جدا شدن از این خیلی سخت است. از ابتدا این روح متجسد نیست که روح قالب باشد احکامش، و الا همه باید چه میشدند از ابتدا؟ یعنی باید اهل نجات و کسانی که رشد کامل پیدا میکردند اکثری باشند، اقلی باز ساقط میشدند. نه این جوری نیست. در نظام واقعیت هم میبینید که اکثری نمیتوانند از این احکام بدن خارج بشوند، چون احکام بدن اول حاکم میشود بعد میخواهند از احکام بدن خارج بشوند. چون احکام بدن خارج شدن آن وقت خیلی سخت است. لذا کسی که به کمال میرسد آن موقع بعد مییابد که حالا بدنش تابع است. بله در نقاح نهایی بدن نشان میدهد که نازله بوده. اما نازله بوده نه به این معنایی که روح حاکم بوده در آن، نه حاکم نبوده. لذا میبینید که روح انسان دلش میخواهد مثلاً قوی باشد، حرکت بکند بدن کشش ندارد و اگر آنجا احکام روح قالب باشد هر کاری که روح بخواهد بکند به راحتی محقق میشود، به راحتی محقق میشود. چرا نمیتواند؟ چون این احکام روح حاکم نیست، به اینجا که میرسد «لصافحتکم الملائکة» دیگر احکام روح حاکم میشود «و مشیتم علی الماء»[12] است.
بعد دنبالش این روایت شریف میفرماید که این هم نکته دقیقی است «و لو لا أنّكم تذنبون فتستغفرون اللّه تعالی»[13] اگر نبود که شما گناه میکردید و بعد استغفار میکردید، اگر نبودید، خدای تبارک و تعالی خلقی را خلق میکرد که آنها گناه بکنند و استغفار بکنند و خدا بیامرزد آنها را. نمیگوید گناه بکنید ها! اما میگوید اسماء الهی چیست؟ این احکام سر القدر است، در نظام سر القدر اسماء الهی باید بروز و ظهور پیدا بکنند. از جمله بروز اسماء الهی اسماء عفو و غفور است که اینها باید تواب الهی است، اینها هم باید چه داشته باشند در عالم؟ ظهور داشته باشند، به غیر از انسان ظهوری برای این اسماء در عالم نیست. انسان غیر معصوم گناه میکند و بعد طلب استغفار میکند. لذا میگوید باب باز است، اگر میبینید که آمدید بیرون و این حال به شما دست داد، از این حالت در حقیقت بدانید در نظام سر القدر این در حقیقت ظهور میخواهد ولی توبه و برگشت راهش باز است. لذا «لو لا أنّكم تذنبون فتستغفرون اللّه تعالی لخلق اللّه خلقا حتّى يذنبوا، فيستغفروا اللّه تعالی فيغفر [اللّه] لهم»[14] بعد خدا هم بیامرزد آنها را. این هم خلاصه یک دل خوشی برای ماها که بالاخره این هم مظهریت اسماء الهی ما داریم تجلی [25:10] میکنیم که گناه میکنیم تا خلاصه استغفار بکنیم تا این اسماء الهی ظهور پیدا بکنند. ما هم دولت اسمائ تواب و غفورش در ما ظهور پیدا میکند، در بعضیها دولت در حقیقت اسماء مثلاً علیم و قدیرش، در ما هم دولت تواب خدا.
شاگرد: آن سعه ای که شما برای تواب و توبه قرار دادید که حتی در مراتب …
استاد: بله درست است، به خاطر اینکه این اصلاً خود این مرتبه گناه کردن و استغفار هم جزو در حقیقت آن مراتب اسماء است، آن هم باز ظهور پیدا بکند.
شاگرد: یعنی جمیع مراتبش؟
استاد: بله دیگر، یعنی همه اینها، از جملهاش این است، اینها هم باید باشد، خود این هم یک ظهوری است، این هم یک ظهوری است که باید باشد. منتها نمیگوید بروید گناه کنید ها! میگوید در حقیقت در سر القدر الهی این هم جزو نظام خلق الهی است که یک عدهای این کار را میکنند. منتها آن یک عده را ما خلاصه نیابتاً از بقیه قبول کردیم گفتیم ما میکنیم که دیگر بقیه راحت باشند. بقیه دیگر موجودات نخواهند مبتلا..، ما قبول کردیم، این مأموریت را ما به عهده گرفتیم …
شاگرد:
استاد: بله اسماء خلق ظهور پیدا میکند، اسماء خلق ظهور پیدا میکنند.بعضی از اسما در قیامت ظهور پیدا میکنند بعضی از اسماء در دنیا ظهور پیدا میکنند؛ این اسمائی است که در دنیا ظهور پیدا میکنند. «فتستغفرون اللّه تعالی فيغفر [اللّه] لهم، إنّ المؤمن مفتّن توّاب» مؤمن مورد فتنه و آزمایش قرار میگیرد و اگر مورد فتنه و آزمایش قرار میگیرد لغزش پیدا کرد «توّاب» این در حقیقت توبه میکند. «أ ما سمعت قول اللّه عزّ و جلّ: إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ»[15] اصلاً آوردن این روایت شریف با این صدر و ذیل برای این استشهادش بود که چون اینجا این آیه شریفه که در آن هستیم «إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ» است، اینجا این بهانهای شد که قربان چشم بادومیات این بادام را اینجا بیاورد بگوید این روایت شریف هم اینجا شاهد مثال بر این است که «إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ و قال تعالی:» همین در ادامه روایت «اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ»[16] استغفار کنید این سه بار، در سه بار تکرار شده هر سه بارش هم در سوره هود است، در جای دیگر قرآن این جوری نیامده که «اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ.» با یک کمی کم و زیاد سه بار در سوره هود آیات 3، 61 و 90 این سه بار این آیه شریفه تکرار شده که این استغفار، یعنی انسان تدارک بکند آن بدیهایش را توبه بکند از آن، «ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ.» یعنی با عمل صالح به سوی خدا برگردد. این «تُوبُوا»ی دوم به معنای چیست؟ رجوع با اعمال صالح است. آن «اسْتَغْفِرُوا» اول چیست؟ برگشتن از آن خطاها و اعتقاد غلط است. از خطا و اعتقاد غلط استغفار کردند «اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ.» سپس بعد از اینکه از اعتقاد غلط برگشتید رجوعتان را به خدا، بازگشتتان را به خدا با چی قرار بدهید؟ با اعمال صالح. یعنی این آنجا از عمل غلط برگشتند، تا رسیدند کانه به نقطه صفر وجود. از نقطه صفر میگوید حالا با عمل صالح حرکت کنید به سوی خدا. «تُوبُوا» یعنی یرجع الی الله؛ این «تُوبُوا» دوم تابع رجع است دیگر! یعنی یرجع الی الله با عمل صالح. این دو تا این جور نیست که و الا استغفار از توبه چیست؟ بالاتر است. استغفار هم طلب در حقیقت عفو است هم پیدا کردن مرتبه است. اگر استغفار از توبه بالاتر است پس چرا اول ذکر میشود؟ میگوید این توبه دوم منظور توبه به معنای برگشتن از گناه نیست توبه دوم، بلکه توبه دوم به معنای چیست؟ رجوع به خدا با اعمال صالح است، پس با او متفاوت است، پس این گونه نیست که اگر بعد ذکر شده، شرافت بیشتری از او داشته باشد؛ بلکه معنای این «تُوبُوا» با آن توبه که ما میشناسیم که از گناه است متفاوت است؛ او را با چه بیان کرده؟ با استغفار. «اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ.» این هم در این روایت شریف.
این روایات شریف که در اینجا آمده، روایات بر این اساس است که اگر فرمودند «نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ»[17] آیا ارتباط با زنان را به خصوص با همان آیه قبلش هم که «وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذًى»[18] بعد آنجا میگوید که بعدش به اصطلاح «فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ»[19] بعد دنبالش میفرماید «نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ» آیا منع ارتباط است مثل آن چیزی که یهود گفتهاند که کلاً باید ارتباط با خانمها در دوران حیض قطع شود. می گویند اینکه قطعاً نیست، این را قطعاً کار ندارند که روایت اول بر این است (30:00) که اصلاً این مسئله نیست، میفرماید که «ان اليهود كانوا إذا حاضت المرأة منهم أخرجوها من البيت ولم يؤاكلوها ولم يشاربوها ولم يجامعوها في البيوت»[20] هیچ ارتباطی دیگر با آنها از خانه اصلاً چی میشدند اینها؟ باید کناره میگرفتند. لذا یکی از چیزهایی هم که در رابطه با همسر ابراهیم، مادر ابراهیم سلام الله علیها میگویند که کناره گرفت و رفت در حقیقت چون آثار حمل هم در او نبود، و رفت در به اصطلاح جایی تنهایی زایید و بچه را در آنجا قرار داد، همان جا می گویند یکی از چیزهایش این بود که همین گفت به اصطلاح دوران عادت من است، لذا چون باید کناره میگرفتند به این عنوان کناره گرفت و رفت و بچه را چه کار کرد؟ چون نمیشد بچه را به دنیا بیاورند در شهر و آنجایی که اینها قابله گذاشته بودند و همه را مراقبت میکردند و اینها، لذا این هم می گویند یکی از مصادیقش که میخورد که این احکامی که بوده آن زمان هم معلوم میشود که در زمان ابراهیم هم چه بوده؟ با اینکه این احکام مربوط به بنی اسرائیل بوده اما جریان در حقیقت ابراهیم خلیل هم معلوم میشود این احکام در آن زمان هم چه بوده؟ بعضی این را سرایت دادند، می گویند در آن زمان هم همین مسئله بوده که کناره میگرفتند، جدا میشدند؛ که گفته بوده که مثلاً من دوران عادتم است، لذا کناره گرفته چند روز تا این غیبت چند روزهاش برای دیگران سؤال برانگیز نباشد، برای دیگران باعث نشود که لو برود که این هم محمل خوبی بوده برای دور شدن. حالا بعضی روایتی است که نقل شده ذیل آنجا
شاگرد: حکم شرعی بوده حاج آقا؟
استاد: بله حکم شرعی بوده. بله دیگر، حکم شرعی یهود است الان به عنوان احکامشان میدانند. منتها آیا این حکم شرعی واقعاً همین جور نازل شده بوده بر اینها یا اینها در حقیقت افراط در آن کردند؟ این بحثی است روشن نیست، بیش از این روشن نیست. اما از اینکه تخطئه شده، معلوم شده در دین ما اصلاً نیست، حالا یا نیست به معنای نسخ آن حکم آنها است که بوده نسخ شده، یا به معنای آن است که آنها غلط در حقیقت برداشت کرده بودند مثل همین «فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ» ای که ما می گوییم عدهای اگر نبود این بیانها ممکن بود که بگویند چیست؟ همان جوری است، یعنی باید جدا بشوند دور بشوند و اینها.
آن جلسه اول این بحث را کردیم که ممکن است افراط در برداشت بوده باشد یا نه حکم شرعی شان اصلاً ممکن است این بوده باشد و در اسلام نسخ شده و تخفیف داده شده؛ هر دو امکان پذیر است. بیش از این در روایات ذکر نشده که آیا آن حکم واقعی آنها بوده یا نه حکم واقعی نبوده و خودشان تشدید کرده بودند در حکم. امکان حکم واقعی است یعنی این جور نیست که حتماً چه باشد؟ چون بعضی از احکام در دین یهود شدید بوده، سخت بوده و این سخت بودن و شدید بودن هیچ در حقیقت بعدی ندارد که این هم جزو مثلاً همان. اما از اینکه در دین ما هم نزدیک به آن بیان است، اما با در حقیقت تفسیر و توجیه درستی که شده و جمع بین آیات و روایات که شده، نتیجهای که از آن برداشت شده نتیجهای است که غیر از آن است. ممکن است بگوییم آنها در نتیجه گیری نتوانسته بودند نتیجه گیری درستی بکنند.
بعد میفرماید که پس سؤال میکند که «ولم يؤاكلوها ولم يشاربوها ولم يجامعوها في البيوت»[21] اینها را اصلاً در یک خانه با هم جمع نشوند، بعد آنجا دارد که «فسئل رسول الله عن ذلك فأنزل الله: ويسألونك عن المحيض قل هو أذى فاعتزلوا النساء في المحيض الآية، فقال» پیغمبر فرمودند«جامعوهن في البيوت» در یک خانه جمع بشوید مشکلی ندارد بودن در یک خانه «واصنعوا كل شيء» هر کاری هم ارتباطی هم، واشربوهن واکلوا، با آنها بخورید، بیاشامید، اینها هیچ کدام مانعی ندارد «واصنعوا كل شيء الا النكاح»[22] فقط ارتباط و نزدیکی ممنوع است، آن هم نزدیکی فقط ممنوع است، حتی ارتباطات دیگر هم ممنوع نیست.
لذا میفرماید «واصنعوا كل شيء الا النكاح»[23] «فبلغ ذلك اليهود»[24] وقتی این حرف به یهود رسید «فقالوا ما يريد هذا الرجل ان يدع من أمرنا شيئا الا خالفنا فيه» کانه این نذر کرده که هر چی ما می گوییم مخالفت بکند پیغمبر. نذر کرده را من می گویم ها! کانه او قصد کرده هر چه که ما می گوییم او حکم دیگری بگوید، همه احکام ما را دارد در حقیقت زیر و رو میکند. و چون میدیدند که مردم اقبالشان به این احکام از جهت فطری بیشتر هم است برایشان هم سخت بود. چون میدیدند این احکام خلاصه احکامی است که با فطرتها گاهی ممکن است سخت باشد، حالا یا تشدید در حکم بر آنها بوده یا برداشت غلطشان بوده، این حکم با فطرت حکم دین اسلام سازگارتر بود.
لذا میفرماید که «فجاء أسيد بن خضير وعباد بن بشر فقالا: يا رسول الله»[25] این دو تا از انصار از اوایل است، کسانی بودند که شاید جزو آن دوازده نفر اولی باشند که ایمان آوردند. الان أسید را میدانم، ولی عباد را نمیدانم، شاید جزو آن دوزاده نفر اول باشند «فقالا: يا رسول الله ان اليهود قالت: كذا وكذا أفلا نجامعهن؟» آیا ما در یک خانه با هم جمع بشویم؟ یا حرف یهود را گوش بکنیم؟ این حرفی که شما میزنید درست است یعنی که میشود در خانه جمع شد، چون مشهور آن بوده و مردم آن را. «فتغير وجه رسول الله صلىاللهعليهوآلهوسلم حتى ظننا ان قد وجد عليهما» این قدر پیغمبر رنگش تغییر کرد ما فکر کردیم بر اینها غضب کرده «وجد عليهما» یعنی غضب کردن، وجد یجد یکی از معانی «وجد یجد» در حقیقت غضب کردن است، غضب است وجد علیه غضب علیه. « وجد رسول الله» احساس کردیم که در حقیقت «وجد عليهما، فخرجا» به اصطلاح این دو تا خارج شدند «فاستقبلهما هدية من لبن إلى رسول الله صلىاللهعليهوآلهوسلم»[26] یک کسی وارد شد شیر برای پیغمبر هدیه آورده بود، معلوم بود مردم خلاصه این یک سنت خوبی است که آدم اگر یک چیزی خوبی پیدا میکند برای یک آدم صالحی ببرد.
بعضی از دوستان ما که چنین حالتی را که دارند یا داشتند خیلی موفق در در حقیقت مقامات قربشان بودند، یعنی گاهی مثلاً سر سفره می نشست میدید غذای خوشمزهای دارد همین غذا را بلافاصله بلند میشد با یک چیزی میبرد بعد میگفت این خیلی خوشمزه است، حتماً به یکی برسانم. مثلاً یک کسی را پیدا میکرد از اولیای الهی، میبرد میداد در خانهشان، بعد میآمد می نشست. این اینجا معلوم میشود که مردم این سنت را داشتهاند که «فاستقبلهما هدية من لبن إلى رسول الله صلىاللهعليهوآلهوسلم فأرسل في» پیغمبر هم فرستاد دوبتاِ «أثرهما فسقاهما» از این شیر به آنها هم دادند، «فعرفا» بعد آنها فهمیدند دو تا که «ان لم يجد عليهما.»[27] غضب نکرده پیغمبر. یعنی عمداً پیغمبر فرستاد دنبال آن دو تا از شیر به آنها داد تا فکر نکنند این غضب پیغمبر بر این دو تا بوده، بلکه غضب پیغمبر بر آن حکمی بوده که در حقیقت از یهود نقل کرده بودند که آیا آن را انجام بدهیم؟ بر اینها نمیخواسته غضب کند. این هم یک روش تربیتی است که به سرعت یک کاری کرده که اینها با این غمگینی و حزن نمانند در آن. در عین اینکه این حکم، تشدید باعث شد که خیلی هم قوی دیگر یاد بگیرند دیگر بیش از این
شاگرد: …
استاد: نه آن توضیح آن قدر جا نمیافتاد که وقتی که اینها رفتند دیگر همین …روایت این جور که شما میخوانید میفهمید که خیلی سخت است، باید حواسمان را جمع بکنیم که احکام آنها در احکام ما داخل نشود، تأثیر نگذارد.
شاگرد: «فاستقبلهما» یعنی همین دو نفر هدیه آوردند برای پیغمبر؟
استاد: نه «فاستقبلهما»، وقتی اینها داشتند خارج میشدند، کسی از روبه رو وارد شد «فاستقبلهما» یعنی هما یعنی مثل ایاهما، ایاها یعنی ایاهما، یعنی آنکه داشت میآمد اینها داشتند میرفتند، یعنی داشتند از در خارج میشدند، او داشت از در وارد میشد. «فاستقبلهما» کسی دیگری فاستقبل اینها را، یعنی کانه او به استقبال اینها آمده. منتها نه منظور این است او داشت وارد میشد، اینها داشتند خارج میشدند. هنوز اینها دور نشده بودند نزدیک بودند پیغمبر اینها را فرستاد و از این شیر به آنها داد که نشان بدهد «لم یجد علیهما»[28] که بر اینها غضب نکرده.
تا اینجا این روایت شریف که عرض کردم، در روایت دیگری که میخواهیم اینها را حالا انشاالله تندتر داشته باشیم میفرماید «فأتوهن من حيث أمركم الله»[29] یعنی طلب ولد، این یک روایت «من حيث أمركم»[30] یعنی طلب ولد،. در یک روایت دیگری میفرماید که اگر زن در حقیقت حائض است هر ارتباطی با او، به غیر از ارتباط از قُبُل مانعی ندارد. روایت بعدی «كل شيء ما عدا القبل بعينه.»[31] فقط این ممنوع است. در روایت بعدی میفرماید که اگر خانم «ينقطع عنها دم الحيض في آخر أيامها»[32] اگر انقطاع در حقیقت این خون منقطع شد، میفرماید که اگر زوج او شهوت بر او غلبه کرده است و صبر و تحمل دیگر..، چون الان هم مثل الان ها آب که نبود این قدر در دسترس، باید صبر میکردند فرصتی مناسبی پیدا بشود، آبی تهیه بشود، جای، حتی در صدر اسلام خلاصه می دانید که دستشوییها خیلی چه بود؟ شبانه معمولاً استفاده میشد، چون در فضای عمومی بود، به خصوص برای خانمها ابتدای بالای پشت بامها دستشویی بود، بالای بام خانهها، خیلی سخت بود. حالا تاریخ اسلام ببینید خیلی سخت بوده. لذا الان نگاه نکنید یک دقیقه بپرد در حمام بیاید دیگر. نه این جوری نبوده، خیلی در حقیقت شرایط تهیه آب و مکان و برای شست و همه اینها خیلی سخت بوده تا شرایط فراهم بشود، الان خودش خیلی این نعمتها راحت شده، خیلی کار ساده است.
لذا میفرماید که اگر «أصاب زوجها شبق»[33] شهوت بر او این قدر شدید شد، میتواند امر بکند به خانمش که موضع در حقیقت آن دم را بشوید و پاک بشود از جهت موضع دم کفایت میکند و ارتباطشان برقرار بشود «ثم يمسها إن شاء» اگر خواست در حقیقت ارتباط برقرار شود. «قبل ان تغتسل» قبل از اینکه غسلی صورت بگیرد مانعی ندارد اما «والغسل أحب إلى.»[34] هر چند بعد از غسل برای من چیست؟ در نزد ما بهتر است. (40:00)
ایشان میفرماید که این دو تا روایت که در اینجا خواندیم، نشان میدهد که آن يطهرن که در آیه آمده به اصطلاح که آمده بود که يطهرن یعنی انقطاع چی؟ دم، تمام شدن در طهارت یعنی همان ..آن جایی که خون بند بیاید، میگوید نشان میدهد همین کفایت میکند. تا در حقیقت «فإذا تطهرن» که بعد آمده بود «تطهرن» یعنی طهارت اختیاری، طهارت اختیاری لزومی ندارد اما اگر «تطهرن» شد، البته استحباب است. میگوید از این روایت استفاده میشود، در همین حد ارتباط با خانمها با همسرش قبل از غُسل مانعی ندارد، حتی قبل از غَسل هم مانعی ندارد، غَسل هم فقط به نحو استحباب است. از این روایت ایشان میفرماید این استفاده میشود.
«وفي الكافي ایضاً عن الصادق عليهالسلام» لذا آخرش هم میفرماید که پس این در حقیقت «حتی یطهرن» غایت است به نحو غایت آمده. پس اگر به نحو غایت است پس حد حکم تا همین جا است، بیشتر نیست. یعنی ممنوعیت تا در حقیقت چی؟ انقطاع دم. انقطاع دم که شد دیگر ممنوعیتی نیست، هر چند محبوبیت در چیست؟ بعد الغُسل است، اقلاً بعد الغَسل است. این دیگر مراتب…. .
در روایت دیگری میفرماید در کافی شریف «إن الله يحب التوابين ويحب المتطهرين، كان الناس يستنجون بالكرسف والاحجار»[35] با پنبه و سنگ خودشان را پاک میکردند بعد از به اصطلاح قضای حاجتی که داشتند «ثم احدث الوضوء وهو»[36] وضوء یعنی شستن، این وضوء و شستن «وهو خلق كريم» که این شستن خلق کریمی بود «فأمر به رسول الله»[37] وقتی که این انجام شد، پیغمبر هم به این حکم کرد، یعنی حکم این بعد از آنکه شستند هم صحیح است، لذا می گویند اولین شخص هم براء بن عازب بوده که این کار را کرده و پیغمبر تأیید کرد «و جرت به السنة» این روایت .. . روایت دیگری این
شاگرد: كرسف چیست؟
استاد: كرسف، پنبه، کرسف پنبه، خواندنش مثل در حقیقت همین كرسف را هم دارد. البته اصلش كُرسوف بوده که می شود زنبور. بعضیها زنبور خواندند كَرسوف، بعضیها كُرسف خواندند، هر دو لغت خوانده شده. در روایتی که ما خواندیم خلاصه یک شرحی هم مرحوم علامه آورده «اقول» دیگر شرحش هم خیلی عالی است، این روایت سلام بن المستنير. نمی دانم شرحش را بخوانم یا تتمه این روایات را؟! شرح آن هم خیلی عالی است، حالا من این تتمه روایات را میخوانم، اگر یک موقعی بعداً دیدم نکتهاش را در یک جلسه دیگری اگر یادم بود انشاالله بعد نکات آن را، نکتهاش را عرض میکنم. در روایت بعدی میفرماید که روایت فی تفسیر عیاشی
شاگرد: ….
استاد: برای بول به اصطلاح چیز است و اگر آنجا طهارت ایجاد بشود با آن مقدار در حقیقت چیست؟ البته جرقه … [42:48] بعضیها استفاده وجوب هم ممکن است بکنند؛ اما همین الان هم برای در حقیقت غائط آنجا مانعی ندارد که بتوانند طهارت را با آن ایجاد بکنند. مگر اینکه می گویند سرایت کرده باشد؛ یعنی آن حالت سرایت داشته باشد. اما بول را حتماً گفتهاند با با آب محقق میشود،
شاگرد:
استاد: چرا! چون وقتی هم نیست آخر. روایت دیگر اصلش این است که آیا ارتباط از پشت با خانمها جایز است یا نه؟ طبق این … [43:30]. نظر شیعه بر این است که مانعی ندارد با کراهت شدیده، البته بعضی حرمت قائل شدند اما عموم کراهت شدیده قائل شدند. اهل تسنن دو دسته هستند؛ بعضیهایشان حرمت قائل هستند بعضیهایشان نه، جواز. لذا از مالک بن انس که یک کسی سؤال کرده بود همین جا نقل میکند مالک میگوید همین الان من غسل کردم از همین جهت آمدم، یعنی از همین جوری که شما سؤال کردید که دیگر میخواهد شدیدش هم نشان بدهد که یعنی. ما اقلش این است که می گوییم کراهت شدیده دارد و در حقیقت یک بحث جوازش با کراهت شدیده است. او در حقیقت امامشان خلاصه میگوید که من چی است من همین الان مثلاً از غسل با همین آمدم.
روایات مختلفی آمده تا جمع هم کردند بحث را اصلش این است، منتها حالا روایات را بخوانید اگر یک موقعی در این مسئله نکتهای بود تا این شرح این روایت بخوانیم. در شرح این روایت میفرماید که «اقول و روی» مثل این روایت را عیاشی فی تفسیر «قولو ص لو تدومون علی الحال اشارة الی مقام الولایة» این که این «لو تدومون علی الحال» خود این «لو تدومون علی الحال» بعد این حالت انقطاع از دنیا و دیدن در حقیقت آن حالت حضور، آن حالت حضور را پیدا کردن، دیدن جنت و نار، این مقامات ولایه است. ایشان فرمودند مقامات ولایت را در «الَّذینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»[38] در سوره بقره آیه 156 گفتیم آنجا بحث مقامات ولایت به این صریحی مطرح نشده، اما اگر یادتان باشد تمام آن مباحث مسالک اخلاقی هر دو بحثش و هم در حقیقت آن بحثهای به اصطلاح چیز همه همان جا مطرح شد که ذیل همین آیه مطرح شد، که مسالک اخلاقی چه هستند. در ذیل مسالک اخلاقی آن موقع مقامات ولایت آمده، در ذیل مسالک اخلاقی مقامات ولایت آمده. منتها اصلش این است که «لو تدومون على الحالة»[39] بر این حالة.. اگر.. «و لنبلونکم» آیه شریفه این بود دیگر «وَ لَنَبْلُوَنَّكُم بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ، الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»[40] که ایشان فرمود این مقام توحید چیست؟ که این مقام بالاترین توحید است که اینها برایشان پیش میآید که میرساند اینها را به توحید. انقطاع «وَ لَنَبْلُوَنَّكُم بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ» اینها انقطاع ایجاد میکنند. وقتی که این شدائد پیش میآید، اینها یاد خدا هستند فقط نه چیز دیگری، رجوع به خدا پیدا میکنند نه چیز دیگری، هر کدام از اینها مرتبهای از مقامات ولایت را برای اینها ایجاد میکند، ولایت یعنی قرب الی الله و آنجایی که ولی اینها میشود خدا؛ و اینها میشوند ولی خدا. که بین دو ولی.. وَلَیَ یعنی پشت سر او، به طوری که هیچ حائل و فاصلهای بین این دو تا نباشد و طرفینی هم است، هم مؤمن ولی خدا است هم در حقیقت خدا ولی مؤمن است. او میشود رب، این میشود عبد در ولایت. حالا این را آنجا این.. «و قوله: لو لا انكم تذنبون، اشارة إلى سر القدر»[41] میگوید نه این که این بحث این باشد که بروید گناه بکنید؛ دارد سر القدر را میگوید در عالم نظام قضا و قدر الهی و سر القدر الهی.
«و هو انسحاب حكم أسمائه تعالى إلى مرتبة الافعال و جزئيات الحوادث بحسب ما لمفاهيم الاسماء من الاقتضائات»[42] که دولت اسماء باید ظهور پیدا کند، این دارد این را میگوید که دولت اسماء باید ظهور پیدا کند. برای ظهور پیدا کردن دولت اسماء لازمهاش این است که در عالم دنیا بعضی از انسانها چی شده باشند؟.. اما آیا حکم است که این این کار را بکند؟ نه، این لازمه ظهور این اسم این است که انسانهایی هم به گناه مبتلا میشوند؛ اما این که این انسان یا آن انسان، با اختیار خودش این محقق میشود. اما این دولت ظهور پیدا میکند یعنی همه انسانها حتماً معصوم نمیمانند. و چون همه معصوم نمیمانند، به اختیار عدهای به گناه مبتلا میشوند، این لازمه حکم سر القدر است. در نظام سر القدر این روشن است در آنجا و حکم دولت اسماء در حقیقت از آنجا ظاهر.. . «و سيجئ الكلام فيه»[43] در آیه «و إن من شيء إلا عندنا خزائنه»[44] که این را خواهیم گفت «و سائر آيات القدر»[45] اشارة الی سر القدر، بااین آیه شریفه که آن وقت «سائر آيات القدر» که بحثش را ایشان مفصل انشاءالله خواهد کرد، این را بعداً داریم.
شاگرد: وجه ارتباط آیه «و إن من شيء» با این سر القدر چیست؟
استاد: «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ»[46] خزائن یعنی آن سر القدر، «وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»[47] این قدر در حقیقت چیست؟ اندازه معلوم است، که از سر القدر نشئت گرفته. یعنی مرتبه به اصطلاح اینهایی که مبتلا میشوند همه اینها هم جزو چیست؟ همه ابتلائات هستند، جزو مراتب خزائن است. یعنی فقط ذوات از خدا صادر نمیشوند و نازل نمیشون،د بلکه خود چی؟ احکام و قواعد و خود در حقیقت آن روابط هم از آنجا نازل میشوند. لذا از جمله خود گناه است، از جمله خود اینها نازل شده در حقیقت از آن..، نه گناه از خدا صادر میشود، یعنی احکام در حقیقت گناهکار، احکام اینها از آنجا صادر میشود.
شاگرد: خود گناه بود بس نبود، حتماً باید گناه میکردند تا این … [48:35] بشود؟ همین که ما امکان گناه داریم باید استغفار کنیم که چرا ما میتوانیم گناه کنیم در برابر آن عظیم.
استاد: آن در حقیقت یک مرتبه از استغفار است، این هم یک مرتبه. یعنی دور شدن از خدا یک مرتبه است که بالفعل دور بشود، یک مرتبه برگشتن است، اونی که امکان است هم یک مرتبه است. لذا در انبیا هم مرتبه استغفار معنا میدهد منتها آن هم از یک مرتبهاش است. همه این مراتب از آن چیست؟
شاگرد: همان بس نبود؟
استاد: نه، حالا دیگر ظاهراً خدا گفته بس نبوده. دیگر شما خیلی موحدی، از خدا توحیدید. امام میگفت خلاصه آمدند پیش من منافقین از توحید و.. دیدم اینها خیلی از ما تندتر هستند، فهمیدم یک چیزی میشود. گفت دیدم اینها خیلی تندتر از ما هستند، یک چیزی میشود خلاصه، شنیدید که میگفت آمدند پیش ما در نجف، وقتی ارائه دادند دیدم نه اینها خیلی تندتر از ما هستند در همه چی.
«و سائر.. و قوله أما سمعت قول الله عز وجل: إن الله يحب التوابين، من كلام..»[48] میگوید «أما سمعت قول الله عز وجل: إن الله يحب التوابين، من كلام ابى جعفر عليهالسلام»[49] این هم میگوید دنباله حرف امام باقر علیه السلام است، «و الخطاب لحمران، و فيه تفسير التوبة و التطهر»[50]، میگوید توبه و تطهر را دارد معنا میکند، توبه چیست؟ «الرجوع إلى الله تعالى من المعاصي»[51] تتطهر چیست؟ ببینید اینها لف و نشر مرتب است، لف و نشر چیست؟ (50:00) تفسیر توبه و تطهر دو تا، یک و دو، «بالرجوع إلى الله تعالى من المعاصي» توبه «و إزالة قذارات الذنوب عن النفس، و رينها عن القلب»[52] این میشود تتطهر. پس تتطهر ظاهری داریم که به لحاظ ظاهر؛ تطهر چی داریم؟ باطنی داریم که رین از قلب است «کلّاً بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ»[53] که اینها رین و زنگار.، این هم نجاست در قلب است، رانَ یعنی گناهی که در انجام شده «رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ» یا غفلتها.
این نکته خیلی عالی است اینجا «و هذا من استفادة»[54] این یک قاعده است یک قاعده قرآنی، دقت کنید این از قواعد است «و هذا من استفادة مراتب الحكم من حكم بعض المراتب»[55] حکم بعضی از مراتب که میفرماید مثل «لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»[56] یا اینجا میفرماید که «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ»[57] با این که «يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ» الان ممکن است که در حقیقت مربوط به همین طهارت ظاهریه باشد، اما از این حکم بعض مراتب که طهارت ظاهریه است، حکم در حقیقت کلی استفاده میشود. تعبیر را ببینید «استفادة مراتب الحكم» یعنی همه مراتب حکم، از حکم در حقیقت بعض مراتب. که این قابل.. این یکی از قواعد قرآنی است که اینجا امام صادق علیه السلام در روایت به کار گرفته «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ» را، توسعه داده حکم را. با این که «يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ» از طهارت ظاهری بوده در آیه، از آن قذارة ظاهریه بوده که طهارت باشد، از شستن همان موضع دم بوده، اما امام در آن روایت برای چی استفاده کرد «يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ» را؟ طهارت قلبیه را استفاده کرد. پس استفاده از بعض مراتب است حکم در حقیقت مراتب حکم را، مراتب حکم را در حقیقت چه کار کرده؟
شاگرد: ما اگر این کار کنیم قیاس
استاد: نه اگر کسی علت دستش بیاید، اگر کسی آن بتواند در حقیقت ملاک دستش بیاید، نه مانع ندارد، اصلاً به ما.. منتها نه نحوی که استحسان باشد، بلکه وقتی هر کسی نگاه میکند میبیند همین جور درست است. نه به نحو استحسان که من بپسندم دیگری بگوید نه من جور دیگری میگوید، آن میشود استحسان. اما اگر جوری بود که وقتی بیان شد دیدند همه این ظاهر است، واضح است، مطابق همان روشی است که حضرات به کار بردند، نه اینجا این قیاس نیست.
این یک قاعده قرآنی است که این قاعده قرآنی قابلِ.. یعنی از آن قاعدههای قرآنی است که اگر در قرآن کسی با روایت نگاه بکند خودش یک موضوع پایان نامه است که بتواند.. منتها این تسلط میخواهد یک کار بسیار دقیق است ولی کار کارگشا است. متناسب هم است با چی؟ اگر گفتید؟ با آن بحثی که داشتیم که وضع الفاظ برای ارواح معانی که در مقدمه المیزان آمد. متناسب هم است و مرتبط هم است با آن بحث. «نظير ما ورد في قوله تعالى: (لا يمسه إلا المطهرون)، من الاستدلال به»[58]
شاگرد: ….
استاد: بله، منتها این قاعده قرآنی است. در قرآن دقت میکنید که معصومین هم به قرآن استشهاد کردند در این مسئله. بله اصلاً یک قاعده عرفیه هم است، منتها جایی باید باشد کشش داشته باشد، از کجا میتوانیم این حرف را بزنیم؟ یا قرآن باشد یا کلام به اصطلاح قطعی معصوم باشد، کلام قطعی معصوم باشد. منتها خود معصومین از قرآن این را بارها این کار را کردند مثل «لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ».
«من الاستدلال به»، با این که «لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» منظور در حقیقت مس «لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» به معنای این است که آن ام الکتاب را «لَّا يَمَسُّهُ» ام الکتاب را، آیات قبل نشان میدهد این «لَّا يَمَسُّهُ» ام الکتاب را، «إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» کسانی که چه هستند؟ «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»[59] آنها هم دیگر ام الکتاب را میتوانند مس بکنند. اما از همین آیه استفاده کردند حکم چی را؟ دست بیوضو نمیشود به قرآن زد. این هم دوباره از همین آیه استفاده شده در اینجا. آن یکی بالا برد حکم را، این یکی حکم پایینتر و ظاهر را هم از این آیه استفاده کردند. «(لا يمسه إلا المطهرون)، من الاستدلال به علی ان علم الكتاب عند المطهرين من أهل البيت»[60] و همچنین استفاده از «على حرمة مس كتابة القرآن على غير طهارة»[61] با این که ضمیر لا یمسه به ام الکتاب میخورد، به آن کتاب مکنون میخورد. کتاب مکنون است اما با این حال حکم همین کتاب ظاهر را هم از او استفاده کردید.
این یک قاعده است اگر نظایرش را کسی بتواند در قرآن احصا بکند با به اصطلاح دلایلی که معصومین آوردند، این میتواند یک باب وسیعی در حقیقت استفاده آن وضع الفاظ برای ارواح معانی باشد که خیلی بالا میبرد. لذا مثلاً دارد لوح و قلمی یک کسی آمد سؤال کرد حضرت جواب فرمود، بعد او اصرار کرد در سؤال، جواب داد. آخرش فرمود اینها دو تا ملک هستند، هی توضیح داد هی، آخر فرمود اینها دو تا ملک هستند از نور، دو تا ملک هستند از لوح و قلم. یعنی دیگر از آن حالت ظاهری هی رفت بالا رفت بالا تا رسید لوح و قلم هستند دو ملک هستند.
«كما ان الخلقة تتنزل آخذة من الخزائن التی عند الله تعالى»[62] خلقت این هم یک نکته دقیق دیگری، همچنان که خلقت «تتنزل آخذة من الخزائن التی عند الله تعالى حتى تنتهي إلى آخر عالم المقادير..»[63] «..و ما ننزله الا بقدر معلوم» تا اینجا رسید «(و ان من شيء إلا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم) كذلك أحكام المقادير»[64] هم همینجوری است. نه فقط خود به اصطلاح ذوات و اشیا، بلکه احکام مقادیر هم از همان نازل می شوند«و ان من شيء إلا عندنا خزائنه» تمام احکام مقادیر هم،.. احکام مقادیر سعهاش خیلی عظیم است، یک شی گاهی میلیاردها حکم دارد، غیر از ذاتش که از آنجا نازل شده، تمام احکام مقادیرش هم از آنجا نازل شده.
«كذلك أحكام المقادير» که اینها «لا تتنزل الا بالمرور من منازل الحقائق فافهم ذلك»[65] که این خیلی بحث سنگین.. «و سيجئ له زيادة توضيح في البحث عن قوله تعالى: (هو الذي أنزل عليك الكتاب منه آيات محكمات)»[66] همین جور در حقیقت «و من هنا يستأنس ما مرت إليه الاشارة»[67] که «ان المراد بالتوبة و التطهر»[68] در آیه «على ظاهر التنزيل هو» [69] اینها دیگر دوستان دیگر.. .
بعد هم بحث آن حنیفیت را میگوید که ده حکم دارد در حنیفیت که ابراهیم سلام الله علیها ده تا حکم حنیفیت را میآورد ایشان که میفرماید که بله این در حقیقت طهارت هم جز آن احکام حنیفیت بود؛ همین طهارت هم جزو احکام حنیفیت بوده. از جزو آن ده تا حکمی بوده که از ابتدا بوده. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
(اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)
تا دقیقه 56:30 تایپ شده
[1] توبه، آیات 100 تا 108.
[2] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 216.
[3] همان.
[4] همان.
[5] همان.
[6] همان.
[7] همان.
[8] همان.
[9] همان.
[10] همان.
[11] همان.
[12] همان.
[13] همان.
[14] همان.
[15] همان.
[16] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 217.
[17] بقره، آیه 223.
[18] بقره، آیه 222.
[19] همان.
[20] تفسير روح المعاني (الألوسي، شهاب الدين) ، جلد : 1 ، صفحه : 514.
[21] همان.
[22] همان.
[23] همان.
[24] مختصر تفسير ابن كثير (الصابوني، محمد علي) ، جلد : 1 ، صفحه : 195.
[25] همان.
[26] همان.
[27] همان.
[28] همان.
[29] بقره، آیه 222.
[30] همان.
[31] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 215.
[32] همان.
[33] همان.
[34] همان.
[35] ذخیرة المعاد في شرح الإرشاد (المحقق السبزواري) ، جلد : 1 ، صفحه : 18
[36] همان.
[37] همان.
[38] بقره، آیه 156.
[39] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 217.
[40] بقره، آیه 155 و 156.
[41] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 217.
[42] همان
[43] همان
[44] حجر، آیه 21.
[45] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 217.
[46] حجر، آیه 21.
[47] همان
[48] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 217.
[49] همان
[50] همان
[51] همان
[52] همان
[53] مطففین، آیه 14.
[54] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 217.
[55] همان
[56] واقعه، آیه 79.
[57] بقره آیه 222
[58] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 217.
[59] احزاب، آیه 33.
[60] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 217.
[61] همان.
[62] همان.
[63] همان.
[64] همان.
[65] همان.
[66] همان.
[67] همان.
[68] همان.
[69] همان.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 408” دیدگاه میگذارید;