بسم الله الرحمن الرحیم
دروس استاد عابدینی، شرح تفسیر المیزان، جلسه400 ، سوره بقره آیات 221
اعوذبالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ ۗ وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْيَتَامَىٰ ۖ قُلْ إِصْلَاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ ۖ وَإِنْ تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ ۚ وَاللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ ۚ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَكُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ *[1] وَلَا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ حَتَّىٰ يُؤْمِنَّ ۚ وَلَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ ۗ وَلَا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّىٰ يُؤْمِنُوا ۚ وَلَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ ۗ أُولَٰئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ ۖ وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ ۖ وَيُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ*[2] صدق الله العلی و العظیم
سلامٌ علیکم، بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در تتمه ی آیه دویست و بیست ویکم سوره بقره بودیم که ذیل آیه فرمودند که«ۗ أُولَٰئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ ۖ وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ ۖ وَيُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ[3] »چندتا نکته ی بسیار عالی و دقیق ذیل این آیه دارد که یعنی به چند نکته اش می توانیم اشاره بکنیم وگرنه همه آیات اشارت و لطائف دارند، ما این چندتا نکته را می توانیم مفسرین فرموده اند و ماهم می توانیم بهش اشاره بکنیم؛ اولاً ««ۗ أُولَٰئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ ۖ وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى َالْمَغْفِرَةِ » خیلی، دو طرف معادله را خیلی زیبا آورده، مشرکین چرا، این علتی است برای اینکه چرا مومنین با مشرکین ازدواج نکنند، چه مومنین مرد با مشرکات، چه مومنین در حقیقت زن با مشرکین، چرا، این دوطرف مسئله را ذکر کرده علت را با این بیان تبیین می کند که اونها ««ۗ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِۖ وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى الْمَغْفِرَةِ » این یک نکته که اگر انسان به شرک نزدیک بشود، نزدیک شدن به شرک دعوت به نار است، هرچقدر انسان همنشین با شرک باشد همنشینی با شرک، دعوت است به نار. سبک زندگی که ایجاد شود افکار و عقایدی که انسان از آنها تأثیر می پذیرد در حقیقت یک تأثیر و تأثر هست، تو ارتباط. ارتباطی هیچگاه یک طرفه نیست، مگر در افراد راسخی که بتوانند یک طرفه باشند، متعارفاً ارتباط دو طرفه است، تاثیر است و تأثر است. و تأثری که مومن از این رابطه پیدا می کند شرک است و همان دعوت به نار است و به دنبالش درحقیقت نار هست که اینها، انسان را به نار می خوانند. نه حتی به مقدمات نار.
تعبیر این نیست که دعوت می کنند به اعمالی که اعمال به نار می خوانند، درحقیقت زندگی مشرکانه زندگی ناری است و هر میلی به سمت زندگی مشرکانه، میل به نار است نه به عملی که آن عمل منجر به نار می شود که یک واسطه بخورد اینجا تقدیر توش واقع شده باشد، این یک نکته که سرتاسر زندگی مشرک دعوت به نار است، یک واقعیت است که همه اش اگر بخواهیم روح حاکم به مشرک را نگاه کنیم چی هست؟ دعوت به نار است و اگر شما جزء جزء نگاه می کنید نگویید این جزئش اینطوری است آن جزئش آن طوری. این جزء نیست یک حقیقت روحی دارد که آن روح دعوت به نار است لذا، حقیقتاً دعوت مشرک دعوت به چی هست؟ دعوت به نار هست. و آن روح حاکمی است که برتمام اعمال و عقاید و اخلاق او حاکم است.
در مقابل این نکته بسیار عالی که می فرماید، نمی گوید مومن يَدْعُو إِلَى الْمَغْفِرَةِ و الْجَنَّةِ قاعده این است که مومن باید به جنت و مغفرت بخواند، مشرک وقتی به نار می خواند در مقابلش مومن باید به چی بخواند؟ به جنت و مغفرت، می گوید «وَاللَّهُ يَدْعُو » فعل مومن به لحاظ ایمان محو و فانی در اراده الهیه است. ایمان یعنی مطیع حق بودن، « أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأَمْرِ[4]» است چون مومن محو خدای تبارک و تعالی و فانی در اراده اوست لذا در حقیقت فاعل در اینجا کی هست؟ داعی در اینجا کی هست؟ داعی خداست، یعنی حقیقتاً داعی خداست نه مومن است بالمجاز و مسامحه می گوییم خدا، خدا را در مقابل مشرکین قرار داد که « اللَّه ولیُّ الّذین امنوا[5] » خدا ولی آنهاست، درسته، خداوقتی آنهاست ولی آنها آن حقیقتی است که به آنها اولی از آن کار است. لذا این کار اینها هم که فعل ایمانی شان باشد به جهت ایمان باشد محو در اطاعت الهی و اراده الهی شدن است، چون اینجوری است در حقیقت کی دارد به جنت می خواند؟ خدا دارد می خواند. این غیر از اینکه پیام اولی که در اینجا استفاده، خیلی استفاده عظیمی است که حقیقتاً افعال مومن و دعوت های مومن و آنچه که مومن به سمتش می خواند حقیقتاً فعل مومن دیگر نیست بلکه این فعل الهی است با حفظ اختیاری که مومن دارد فعل الهی است این سرایت دارد اختصاصی هم به اینجا ندارد.
یعنی این گونه نیست که در رابطه با بحث ازدواج با مشرک و مشرکه فقط این مطرح باشد بلکه یک قاعده کلی است، که هرجا مومنی در کار است فعل مومن دعوت به چی هست؟ دعوت خداست، فعل مومن فعل الهی است. لذا می توانیم در هر کجا که داریم فعلی را به مومن نسبت می دهیم فعل را به خدا نسبت بدهیم منتهی با حفظ همان موته و مرتبه دیگر، مثل همینجا که می گوید « وَاللَّهُ يَدْعُو »، این « وَاللَّهُ يَدْعُو » مومن دارد یدعوا، مومن دارد با عملش یدعوا به سمت جنت و مغفرت، درسته؟ چطور خدای تبارک و تعالی مومن را در اینجا برداشت و جای او چی گذاشت؟ در جای او در حقیقت خدارا گذاشت. چون مومن به خودش دعوت نمی کند چون مومن حتی در حالت ایمان به خودش دعوت نمی کند، حد مومن در کار نیست یعنی اگر دعوتی از جانب مومن هم هست این دعوت خداست، چرا؟ چون مومن در همانجا هم دارد حیثیت الهی را نشان می دهد یک انگشت اشاره است. هیچ دعوت به انانیت ندارد. مشرک انانیت دارد.
دعوت به خود دارد خودش آخرین مرتبه است. هرچی اشاره دارد اشاره به خودش هست، لذا هر مشرکی اشاره به خودش دارد اما مومن اشاره به خودش ندارد مومن اشاره به دیگری دارد، لذا دعوت مومن دعوت خداست می توانیم جای دعوت مومن برداریم بگذاریم دعوت خدا، در هرکجا این مسئله سرایت دارد بله؟
یکی از حضار: استاد در مشرک، مشرک مستضعف هم می گیرد این علت یا نه؟
استاد عابدینی: حالا توی روایات در بحث ازدواج را می گویید یا یدعوا الی النار را می گویید؟ می گوید اصلاً زندگی مشرکانه حتی اگر مستضعف هست، مخالف فطرتش هست، چون مخالف فطرت هست همین دورکردن از حق است دیگر، دورکردن از حق دعوت به نار است. منتهی مراتب دارد یک موقع هست یک مشرکی عالمانه و عامدانه است شرکش، خوب دعوت به شرک و دعوت به نارش خیلی قوی است، بالاخره شدت مراتب هست، همچنان که در جهت ایمان هم همینطوری است در جهت ایمان هم مومن ضعیف زندگی مومنان ضعیف دعوت به مغفرت و جنت هست، اما با همان ضعفش و زندگی مومن قوی دعوت به مغفرت و جنت هست با آن شدت، یعنی تشکیک در مرتبه چی هست؟ محفوظ است دیگر. خوب این را داشتیم عرض می کردیم که این اختصاصی به اینجا ندارد بلکه چی هست؟ همه مواردی است که مومن عملی دارد عمل مومن حقیقتاً قابل استناد به خداست نگویید که مومن حد دارد.(10:00) نگویید که مومن محدود است چطور می شود عمل مومن را به خدا نسبت داد چگونه بود؟ چون مومن دعوت به خودش نمی کند نمی گوید که این مرتبه فقط حق است، دارد در حقیقت نشان می دهد که این حد من است ولی این درحقیقت، دعوت الهی است. دائم انگشت اشاره اش به چی هست؟ به دعوت الهی. لذا می توانیم هرجا فعل مومنی در کار هست اگر این را کسی در روابط ارتباطی خودش در ارتباطات اجتماعی، در روابط اخلاقی، در روابط سیاسی ،در روابط اقتصادی، اگر این نگاه را در حقیقت به عنوان اصل حاکم بگیرد موضع گیری های انسان و نگاه انسان متفاوت می شود. یعنی این را به عنوان اصل حاکم بگیریم یعنی اگر ما اصل های حاکم را بشماریم ممکن است یک اصولی داشته باشیم که اینها اصول حاکم هستند این اصول حاکم را اگر بشماریم از جمله یکی از این اصول حاکم این است که مومن زندگی ایش در حقیقت دعوت به چیست؟ این هم اخباراً والله یدعوا، الی الجنه والمغفره ست اخبار است هم انشاء است، یعنی باید اینطور باشد.
یعنی امر است. یعنی هم در زندگی مومنانه مومن اینگونه است که يَدْعُو إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ هم اخبار است که مومن جاش همان خدا نشسته در اینجا لذا برداریم این مومن را، خدا بگذاریم، در حقیقت چی هست اینجا؟ اشکالی ایجاد نمی کند در آنجا که دعوت دارد می کند به چیزی چون دعوت به خودش نمی کند دعوت به خدا می کند چه لحاظ این شد، چه به لحاظ انشاء چه به لحاظ اخبار. یعنی اخبار است، دارد اخبار می کند که مومن زندگی ایش دعوت به خداست. و لذا می توانیم بگوییم « و الله يَدْعُو إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ » انشاء هست یعنی مومن باید زندگی ایش این گونه هم باشد چون هر مرتبه از اخباری در حقیقت چی هست؟ امکان بالاتر دارد یا ندارد؟ پس نسبت بالاتر انشاء هست که باید اینگونه باشد، اخلاص بالاتر امکان پذیر هست یا نیست؟
پس همین دعوت اخبار است هم انشاء هست. یعنی مومن زندگی ایش باید به گونه ای باشد که وقتی خدارا بگذارند جایش هیچ وسمه و وصله ناچسبی برای خدا نباشد. این زندگی مومن است از حیث ایمانش البته. از حیث ایمانش لذا می توانیم نسبت به این فعل مومن را به خدا از حیث ایمانش نه از حیث های حدودش و از عیب و نقص هایش اینها، این نکته بسیار دقیقی است که در زندگی مومنانه یک شخص حاکم است یک حقیقت حاکم است نه افراد و اشخاص لذا آنجا فقط خدا ولی مومنین است.
یکی از حضار: ببخشید این تعبیری که شما فرمودید به جای مومن خدا بگذاریم برای مومن ساده متقی اگر غایب می فرمود درست بود ولی مومنی که، کسی که صرفاً اعتقاد ایمانی داشته باشد ولی تمام سبک زندگی ایش مشرکانه باشد ذیل این آیه می آید که ازدواج باهاش حرام نیست ولی یک مشرکی که براساس فطرتش دارد زندگی می کند مثلاً عادله قانعه بخشنده است، ولی فطرتش هست باز این آیه هست که حق نداری باهاش ازدواج کنی ولی با آن مومنی که فقط اعتقاد دارد ولی تمام زندگی و بالا و پایینش،
استاد عابدینی: ما مرز دعوا باید معلوم باشد، ببینید مرز دعوا باید معلوم باشد،
یکی از حضار: اصلاً کارش افکارش،
استاد عابدینی: ببینید در احکام مرز باید روشن باشد، ظاهر مرز است اگر مرز احکام روشن نباشد ملاکی در کار نیست و هیچ ثباتی در کار نیست، باید ما بدانیم که یک آدم ساده هم وقتی که می خواهد کاری انجام بدهد مرز روشن باشد و قابل تشخیص باشد نه برویم تحقیق و تفحص تشکیل بدهیم ببینیم این در حقیقت رفتار عملی ایش چقدر مومنانه است چقدر نیست، اعتقادش ظاهری است یا باطنی منافقانه است یا غیر منافقانه.
یکی از حضار: علت را می دانیم.
استاد عابدینی: عیب ندارد علت را می دانیم ولی مرز دعوا را کجا گذاشته اند؟ مرز دعوا در حقیقت تشخیص را کجا گذاشته اند؟ اگر علت را می دانیم یعنی به این معنا که هرچی عالی تر باشد یعنی ازدواج با او در حقیقت مورد رضای خدا بیشتر هست خوب البته یعنی وقتی می دانیم که مومن شرط ایمان علت این است که آن حلیّت ازدواج را به دنبال می آورد هرچقدر این ایمان قوی تر باشد، این حلیت ترجیح بیشتری دارد، ترجیح بیشتری دارد. کسی انکارش نکرده که، درسته؟ اما آیا این است که چطور بشناسیم این را؟ اولین مرزش کجاست؟ اولین مرزش با همان شهادتین ظاهره است، کفایت می کند همین مقدار حتی اگر چی باشد؟ حتی اگر این طرف با اکراه جوری باشد که مجبور است. کفایت. یک مرزی باید معلوم باشد. هرچند در حقیقت این مرز چی باشد؟ کمترین مرتبه این از ، خوب این هم یک عمل هست خود همین گفتن هم یک عمل هست یا نیست؟ کسی که،
یکی از حضار: ولی سبک زندگی اش جوری هست که،
استاد عابدینی: اشکالی ندارد اما این دارد در حقیقت ضعیف است اجازه ازدواج هست اما قطعاً به شما می گویند به آدم شراب خور دختر نده، مگر نمی گویند؟ بااینکه اظهار اسلامی می کند. حرام نیست شاید حرام نباشد اما در حقیقت تنسیه از این کرده اند ما را، نسبت به کسی که باک ندارد که نماز نمی خواند. اظهار اسلام ولی نماز نمی خواند تارک الصلاه است این حد اصل اسلام را دارد ازدواج با او حرام نیست اما به شدت یدعوا الی النار در وجودش هست. خوب بله هست درسته؟ اما این مرزی است که حرام نیست. ببینید یک مرز حرام داریم لذا برای روابط زن و شوهر یک مرز دعوا داریم یک مرز تعالی. مرز دعوا آنجاست که اگر یک موقعی خواستیم بگوییم من اقل اقل را می خواهم رعایت کنم چه کنم، می گوییم اقل اقل اینقدر هست. تو می خواهی اقل اقل باشی بالاخره خیلی هم از دست می دهی به خاطر اقل اقل، ولی مرزش این است. این مرز است دیگر، اگر مرز نداشت همه چیز در آن آمیخته بود. شما می گفتی که یک درجه یدعوا الی النار یا دو درجه. بعد می گفتی خوب اگر اینطور باشد فقط باید یک پیغمبری در حقیقت یک حضرت زهرایی باشد امیرالمؤمنان با او ازدواج کند بقیه هم نباید ازدواج کنند چون هرکی به اندازه «وَ ما یُؤمِن أَکثَرُهُم بِاللّهِ إلَّا وَ هُم مُشرِکُونَ[6]»، یدعوا الی النار دارند دیگه، کدام مرز را ملاک قرار بدهیم، دقت می کنید؟ هیچ مرزی را ما ملاک قرار ندهیم، هیچ کسی نمی توانست با کسی ازدواج کند، چون بالاخره یک شرکی در وجودش هست یدعوا الی النار به همین اندازه شرک هست، اما می فرماید این یدعوا الی النار مرز هم دارد البته. این مرزش هست. این مرزی است که از آنجا به بعد دیگر اجازه ندارد پایینتر از این عقب نشینی کنند. اما از این بالاتر، هرچی بالاتر ترجیح بالاتر. خوب این معلوم است دیگر، خوب این نکته دقیقی که عرض کردم جای بسط دارد که خدا به جای مومن نشسته، « و الله يَدْعُو » به جای اینکه یومن یدعوا در مقابل مشرک، که اون در حقیقت می فرماید که اینها در حقیقت اولئک «مشرکین یدعون الی النار»،اونها را ذکر کرده، اما « و الله يَدْعُو الی المغفره و الجنه بإذنه» خدا در حقیقت به سمت مغفرت و جنت خواسته به اذن این « و الله يَدْعُو الی المغفره و الجنه» این کتاب را ما اشتباه نوشتیم، جابه جا نوشته، کتاب شما هم اینطوریه؟ باید جنت اول باشد مغفرت باید باشد من هی می خوانم اینجا چرا هی جلو عقب شده، این آیه درست اونه، « و الله يَدْعُو الی الجنه و المغفره » خدا به جنت و مغفرت می خواند.
اینکه خدا به جنت و مغفرت می خواند، خدا به جای مؤمن نشسته، در این هم انشاءً هست هم اخباراً و اختصاصی هم به موضع اینها هر کدام عمومیت بود دیگر، یکی اخباراً و انشاءً یکی هم اختصاص به موضع نداشتن. پس با این نگاه هم در حقیقت چی هست؟ این مسئله یک باب بسیار وسیع است جای گفتگو زیاد باقی می ماند یعنی در آیات به اصطلاح قرآن، حالا می بینیم که می فرماید،« وَما رَمَيتَ إِذ رَمَيتَ وَلٰكِنَّ اللَّهَ رَمىٰ »[7] این در اوج مسئله چی هست، آن مومن هست خدای تعالی جایش می نشیند، مومنین دیگر هم به حیث مراتب ایمان و جهت ایمانشان، خدا جایشان می نشیند، دقت می کنید؟ اینکه خدا جای آنها می نشیند، حقیقتاً خدا اولی به آن کار هم هست از اینها، یعنی این گونه نیست که خدا عیبی نداشته داشته باشد نسبت به این، یعنی هرچی توحید قوی تر می شود خدا در آنجا چی می شود؟ خدا استناد به خدا به آن فعل درست تر و صحیح تر است بلکه می یابد که اولاً به او نسبت دارد و ثانیا و بالعرض به مومن نسبت دارد. چون فاعل و فاعل حقیقی و فاعل مباشر در همه نظام وجود اوست درسته؟ خوب این نگاه در حقیقت انسان را به سمت توحید می برد، یعنی انسان آن وقت در نسبت هم انسان مومن فعل را دیگر به خودش نسبت نمی دهد.
یعنی دارد نشان می دهد که نباید فعل را به خودت نسبت بدهی، فعل ایمان را نباید به خودت نسبت بدهی، لذا خودش را صاحب عمل نمی بیند چی می بیند؟ اگر عملی صادر می شود می گوید او داده او در من این توفیق را ایجاد کرده، من چه کاره ام، برای خودش، این هم نکته بعدی اخلاقی ایش هست، که برای خودش عملی نمی بیند دارد یاد می دهد به ما که « و الله يَدْعُو الی الجنه و المغفره » خدا می خواند، درسته؟ با اینکه مومن در حقیقت دعوت می کند در سبک زندگی و در آرای و عقایدش به جنت و مغفرت زوجش و زوجه اش را اما در حقیقت می گوید این فعل تو نیست، فعل چی هست؟ این فعل خداست. اگر اینجوری شد برای خودش هم عملی نمی بیند لذا نه تکبری نه عجبی نه غروری هیچ کدام از اینها دیگر برایش پیش نمی آد چون عمل خودش نمی بیند می بیند که کار کار اوست مربوط به این نبوده، اگر کار نقص و ناقصی محقق شد کار اوست و اگر کار کاملی و درستی(20:00) و ایمانی صادر شد کار او نیست و کار خداست ببین اینها چقدر زیبا و توحید را در سرتاسر اعتقاد اخلاق وعمل انسان توسعه می دهد. با یک آیه ساده و با یک اشاره، در حقیقت دارد چه کار می کند؟ اینقدر مطلب در این آیات و اینقدری که حالا در حقیقت ما ملطفت می شویم و مفسرین ملطفت شده اند و دارند نقل می کنند. این نکته در حقیقت بسیار دقیقی است که هرچی راجع به آن فکر می کنیم من نشستم یک خورده بهش فکر کردم یک سری نکات نوشتم دیدم خیلی می شود حالا همه اش هم اینجا وقت نمی شود گفت. خیلی این آیه پیام داد با آیات دیگر.
نکته دیگر این است که می فرماید« و الله يَدْعُو الی الجنه و المغفره » اول جنت را آورده و بعد مغفرت را در حالی که مغفرت مقدمه بر جنت هست یا نیست؟ یک قاعده مهمی است این مسئله، دوستانی که اهل نظام تشکیلاتی هستند، اساس نامه نویسی دارند مرام نامه نویسی دارند این کارها را می خواهند انجام بدهند یک بیان بسیار عالی است که وقتی غایت را ترسیم می کنند در بیان غایت اون غایت نهایی را اول ذکر می کنند و غایات وسطی را بعد از آن تا معلوم بشود. که در حقیقت هدف نهایی کجاست و هدفهای وسطی کجاست وقتی مرحله اقدام است و عمل ومرام نامه است، غایات وسطی اول ذکر می شوند، غایات نهایی بعداً، ببینید این دو تا لذا در آیات قرآن آنجایی که می خواهد غایت را نشان بدهد، و به غایت دعوت می کند اول آن نهایی را نشان می دهد و بعد بعدی ها را، آنجایی که می خواهد اقدام و عمل را نشان بدهد و مرامنامه باشد و آیین نامه عملی باشد، اول آن نزدیک را نشان می دهد و بعد آن نهایی را، چقدر زیباست. تهافتی بین آیات قرآن نیست.
بعضی ها خواستند بگویند که در قرآن کریم گاهی دارد که «وَيُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَالحِكمَةَ[8]» «وَيُزَكّيهِم[9]» گاهی دارد چی؟ « وَيُزَكّيهِم وَيُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَالحِكمَةَ[10]» نگاه بین این دوتا با همین قابل چی هستش؟ برطرف شدن است.
آنجایی که دارد بیان اقدام و عمل و حرکت عملی را نشان می دهد، اول علم است بعد تزکیه است، آنجایی که دارد غایت را نشان می دهد علم هم در طریق تزکیه قرار می گیرد، لذا غایت می شود تزکیه، تزکیه اول می آید و بعد چی می شود و بعد علم به عنوان وسیله و راه رسیدن به او مطرح می شود. البته آن تزکیه که می گوییم تزکیه یعنی رسیدن به آن مرتبه قرب دیگر، این علم هم می شود مقدمه و واسطه برای چی؟ نه علم حضوری که خودش عین متن است این علم حصولی که تعلیم است، این تعلیم مقدمه ای است برای آن تزکیه که رسیدن است. پس اگر دیدیم که تزکیه را ابتدا ذکر کرده، و تعلیم را بعد ذکر کرده، نشان می دهد که این اهداف به لحاظ اهداف و غایت است، اگر دیدیم ابتداعاً تعلیم را ذکر کرده و بعد تزکیه را ذکر کرده به لحاظ اقدام و عمل است یعنی در آیین نامه است در مرام نامه در حرکت است دارد حرکت را ترسیم می کند.
آیه با این، این یک قاعده کلی است که در حرکتها و کارهایی هم که ما انجام می دهیم باید رعایت شود، داریم در نظام تربیتی اهداف را ترسیم می کنیم، اهداف کلان اول و بعد اهداف جزئی اما داریم اقدام و عمل را ذکر می کنیم، اول در حقیقت مراتب قریب و بعد مراتب بعید این دوتا باهم سنخیت تام دارند باید رعایت شود. تو نظام درحقیقت ارتباطی، خوب این هم یک نکته ای که الله یدعوا الی المغفره یدعوا، دعوت می کند، دعوت یعنی دارد غایت را بیان می کند، غایت پس باید اول چی باشد؟ اول باید آن نهایی باشد که جنت است و بعد مغفرت هست اگر قرار بود حرکت را نشان بدهد، که خدااینطوری سیرمی دهد اینها را، اول مغفرت بود و بعد جنت بود اما به لحاظ غایت اول جنت است، آن ورود است و البته کسی که دعوت به جنت می شود آن موقع مغفرت را هم چه کارمی کند؟ به سمت مغفرت گرایش پیدا می کند و مغفرت را محقق می کند. این هم یک نکته دیگری که در رابطه با تقدیم و تأخیر.
یک بِإِذْنِهِ داریم در ذیل آیه« وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ » خوب اگر خدا خودش می خواند بِإِذْنِهِ به چه معنایی می شود؟ خدا به اذن خودش؟ وَاللَّهُ يَدْعُو بِإِذْنِهِ دیگر اینجا یک خورده چی می شود؟ اینکه وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى الْمَغْفِرَةوَ الْجَنَّةِ بِإِذْنِهِ این بِإِذْنِهِ هم اذن تشریح در اینجا راه داد هم تکوین. بِإِذْنِهِ تکوینی یعنی اینکه خدا می خواند يَدْعُو إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَة، بِإِذْنِهِ تکوین یعنی اینکه خدای تبارک وتعالی تسهیل اسباب می کند، توافق اسباب می کند، که این توافق اسباب و تسهیل اسباب چه کار می کنند انسان را سوق می دهند به سمت تحقق، پس بِإِذْنِهِ در اینجا یعنی چی؟ بِإِذْنِهِ یعنی تسهیل و توافق اسباب یعنی خدای تبارک و تعالی یدعوا وقتی که یدعوا به دنبال یدعوا توافق اسباب می شود برای حرکت این شخصی که می خواهد حرکت کند. تکویناً شرایط همه جور می شود.
لذا توافق اسبابی که برای حرکت انسان پیش می آید یک کاری دارد می کند، می بیند که همه اسباب دارند جور می شوند هی شرایط دارند پیش می آیند همه دارند، این می گویند توافق اسباب علامت این است که خداوند تبارک و تعالی می خواهد این فعل محقق شود یعنی همان اذن تکوینی یعنی اذن تکوینی یعنی خدا می خواهد این محقق شود.در جانب حالاعکسش را، در جانب تشریحی هم یعنی خدای تبارک و تعالی یدعوا الی الجنه والمغفره یعنی بإذنه یعنی به اعلامه با اینکه این حکم را بیان کرده است، همین حکمی که اینجا بیان شده در نظام تشریحی به اعلام این حکم و به اظهار این حکم که در حقیقت با مشرکین و مشرکات ازدواج نباید صورت بگیرد و حرام است این بإذنه یعنی به اعلامه به امرهِ با امرش در حقیقت یدعوا، پس این بإذنه دو معنا پیدا می کند هر دو معنا می تواند مراد باشد اگر اذن تشریعی باشد می شود نظام در حقیقت همین اعلام وابراز امری که دراینجا کرده که خدا به سمت جنت و مغفرت با اعلام و اوامرش دارد مارا می خواند درسته؟ بإذنه یعنی به اوامره به اعلامه. اگر اذن تکوینی باشد یعنی چی؟ با توافق اسباب با تحقق شرایط و رفع موانع و رفع موانع، هم تحقق اسباب و هم رفع موانع. می بینید خدای تبارک و تعالی تسهیل کرده در تحقق او. تسهیل در تحقق و اظهار در اوامر، بله؟
یکی از حضار: استاد بإذنه را اگر تشریحی بگیریم، والله یدعوا، متوجه می شویم در احتمال اینکه پیرو همین اصل تشریح حکم را می گوید دیگر،آن بیانی که المؤمن،
استاد عابدینی: عرض کردم که این هر دو باهم هم قابل اراده است منتهی هر کدام از اینها مثل در حقیقت چی می باشد؟ مثل عام وخاص می باشد آن در نظام تکوینی که آمد چون تشریح هم در نظام تکوین چی هست؟ یک شأنی از نظام تکوین هست. تشریع خودش یک شأنی از نظام ، لذا تقابل ندارند، تکوین در مقابل تشریع نیست، تشریع یک شأنی از چی هست؟ یک ظهوری از ظهورات تکوین هست، منتهی تکوین را یک موقع به معنای عام می گیریم می شود همان تحقق اسباب و تکوین را به معنای خاص می گیریم می شود تشریع، لذا خود این اعلام و اظهار اوامر الهیه نحوه ای از تکوین است کسی دیگر این وجود را نمی تواند ایجاد کند، که اوامر باشد اما این در حقیقت اسمش، این تکوین خاص اسمش می شود چی؟ تشریع لذا بله، دقت کردید؟ پس در حقیقت استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد هم لازم نمی آید که بخواد کسی اشکال کند.
یکی از حضار: توافق اسباب علامت این است که خداوند متعال کار مطلوبشان هست این ملاکش چیه؟
استاد عابدینی: البته قابل بحث است آیا تمانع اسباب ملاک این است که خدا راضی نیست؟ آیا توافق اسباب دلیل بر این است که مطلقی همیشه راضی هست؟ یعنی اگر انسان به سمت گناه دارد می رود،بعد ببیند که همه شرایط جور می شود، حالا دلیل بر این می شود که بگوییم آیا در حقیقت خدا معلوم است که راضی است بله؟
یکی از حضار: اگر به بحث گناه ببریم خیلی ساده می شود اما در امر مباح یا امری که یک مقدار تردید درش هست،
استاد عابدینی: در امری که تردید باشد اما اصل مسئله صالح باشد توافق اسباب دلیل است علامت است خودش.
یکی از حضار:تمانع هم دلیله استاد؟
استاد عابدینی: در آنجایی که باشد نه، تمانع دلیل نیست.
یکی از حضار: تمانع شاید بخواهد ما سختی بیشتری،
استاد عابدینی: تمانع دلیل نیست، تمانع دلیل بر اینکه مورد رضای خدا نیست، نیست اما توافق دلیل است، مفهوم هم ندارد. صفت است دیگر مفهوم هم ندارد. شما مگر قائلید که صفت مفهوم دارد آقا؟
یکی از حضار: بله،
استاد عابدینی: شما قائلید؟ خوب اگر شما قائلید عمل کنید. اگر صفت مفهوم ندارد دیگر دلیل نمی شود.
یکی از حضار: وجود ندارد حاج آقا، در تفسیر همه جا مفهوم ندارد.
استاد عابدینی: بله در جایی که تمانع باشد تمانع دلیل ندارد، تمانع دلیل ندارد چون گاهی کار را سخت می کنند عمداً، گاهی دارد که شیطان مانعی ایجاد می کند تا منصرف شود طرف از فعل و تمانع از طرف خدانیست، چون تمانع از طرف خدا نیست اگر تمانع ایجاد شود تمانع دلیل بر انصراف نیست، توافق از طرف خداست.
یکی از حضار: شاید اون کار خوبی نباشد خدا دارد تمانع می کند. استادچرا؟
استاد عابدینی: نه تمانع دارد می گوید ببیند من در حقیقت از جانب خدایم، بله اگر یک موقع کار بدباشد کسی بداند بد است که جدا، ما داریم بحث می کنیم که یک کار خوبی است مانعی برایش ایجاد می شود آیا تمانع در کار خوب از طرف خدا هست؟ می گوید نه، تمانع. بله اگر کسی میض خوب و بد هم نمی دهد او یک بحث دیگری دارد این مال کسی است که می گفت از این نخور عقلت کم می شود می گفت: هان؟ می گفت نه با تو نبودم، خلاصه عقلت کم می شود عقل چیه؟ (30:00) ماهو عقل، خلاصه گفت نه باتو نبودم. این بحث در این است که میض خوب و بد هست اما وقتی که میض خوب و بد هست در آنجایی که میض خوب و بد هست حالا می گوید توافق اسباب شده در خوب، می گوید این تأیید الهی است، اما اگر نه حالا اصلاً نمی دانی که خوب است یا بد است، اصلاً توافق اسباب هم نمی داند چی هست او، غیر از اینکه خوب و بد را نمی داند، توافق و تمانع را چه می فهمد چه خبر است، بله، خوب این بحث حالا تطبیقش را ببیند، تا فرصتی که هست؛ « أُولَٰئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ ۖ وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى الْمَغْفِرَةِ وَ الْجَنَّةِ بِإِذْنِهِ إشارهٌ اِلی حِکمَهِ الحُکم بِالتَحریم» علت نیست اما حکمت است. درسته؟
حکمت الحکم« اِلی حِکمَهِ الحُکم بِالتَحریم » یعنی علت نیست این که بگوییم دار مدار علت است اگر مومنی هم در حقیقت به کفر و نار می خواند پس ازدواج حرام می شودبا او، می گوید نه این علت نیست دارمدار علت باشد اما حکمت حکم این خاصیت را دارد«و هو أنَ المُشرِکین لِاِعتِقادهِم بِالباطل و سُلوکِ سَبِیلَ الضَلال رَسِخَ الفیهم المَلِکاتِ رَذیلَهِ المُزَیَّنهِ الِلکُفرِ وَالفُسوق و المُؤمِیَّتِ عَنِ اَبصارهِ طَریقَ الحَقِ وَالحَقیقَهِ فَأصبَتِه فِی قَولِهم و فِی فِعلِهم الدَعوَهِ و الشِرکه» پس همه در حقیقت، چون اینها مؤمی و کور از حق و نورانیت هستند، و اون طرف همیشه در حقیقت دعوتشان به شرک هست. «وَ دِلالَتِ اِلَی بَوار وَسُلوکً بِالاخَره اِلَی النار فَهُم یَدعُونَ اِلَی النار» این نتیجه حرف و کار آنها نار است. وَلمُؤمِنُون بِخِلاِفهم بِسُلُوکِهم سَبیلِ الِایمان وَ تَلبُسِهم بِلبَأس لِتقَوی یَدعونَ بِقولِهم و فِعلِهم الی الجنه ، همه روابط مومن آنجایی که براساس ایمان است نه هرکاری از مومن آن فعلی از مومن که براساس ایمان است، قولی از مومن که براساس ایمان است بالحیثیت ایمان، لذا به حیثیت ایمان یَدعُونَ بِقولِهم وَ فِعلِهم اِلی الجَنَهِ وَ المَغفَرَهِ بِإذنِه الله، حیثُ أذِنَ فی دَعوَتِهِم اِلَی اِلایمان اذن داده است در دعوتشان به ایمان والاِهدارهم اِلَی الفَوضِ وَ صَلاح اَلمُؤَدِی الی الجنه و المفغره، که این هم به جنت و مفغرت می رود. خوب دیگر اینجا بیان اینکه چرا جنت مقدم است و مغفرت دیگر اینجا در المیزان ذکری نشده، یکی هم در حقیقت تأمیم در اینجا ذکر نشده، تأمیم مسئله یکی هم در حقیقت جدا کردن بین حکم تشریع و تکوین در اینجا باز ذکر نشده،
دیگر اینها اشاراتی است که فقط در می آید، و کان حَقُ الکَلامَ اَن یُقال وَ هائُولاءِ یَدعُونَ اِلَی الجَنَهِ حق کلام این بود که بگوییم در مقابل هائولاء یدعون الی النار، بگویم هائولاء یدعون الی الجنه، مومنین به جنت می خوانند چرا گفت خدا، وَ فِیهِ اَستِخلافٌ عَن المُومنین، خدا خلیفه شده از مومنین.
گاهی می گوییم مومن خلیفه خداست گاهی می گوییم خدا خلیفه مومنین است. گاهی می گویی خدا ولی مومنین است، گاهی می گوییم مومن ولی خداست، اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنوا[11] ، درسته؟ از اونور می گوییم اَلّا اِنَ اولیاءَلله، گاهی در حقیقت اینها ولی الله هستند، گاهی خدا ولی اینهاست، درسته؟هر دوی اینها به لحاظ این است که ولایت یک امر طرفینی است، وقتی خدا ولی کسی می شود اون در حقیقت کسی که خدا ولی اش شده، عبد است دیگر اختیاری از خودش ندارد، اختیاری از خودش ندارد یعنی با کمال به اینجا رسیده، نه بی اختیار و بی اراده شده باشد، لذا خدا در آنجا حاکم است. لذا می توانیم بگویم به جای هائولاء چی؟ چون خدا ولی اینهاست، الله ولی المومنین، می توانیم بگوییم استخلاف خداست، جانشین شدن خداست از آنها مثل همان روایات قرب فرایش و قرب نوافل که خدای تبارک و تعالی چه کار می کند؟ مستخلف است از جانب چی؟ خلیفه است از جانب مومن که بی یسمع بی یبصر، بی یبتش یا در آنجا می فرماید کنتم سمعه الذی یبصر الذین یبصر[12]،والله، بله، و هائولاء یدعون الی… ، چی، قاعده اش این است که بگوید هائولاء یعنی مومنین و فیه استخلافُ عن المومنین، خدا اینجا خلیفه شد و جانشین شد از مومنین و دلالتٌ علی أن المومنین فی دعوتهم، اینجا ببین دارد قضیه را به اصطلاح چیز، تعمیمش می دهد، عامش می کند فقط انحصارش در اینجا، دلالتٌ علی أن المومنین، این خیلی عظمت است که انسان فعلی ایش که از جانب ایمان سر می زند ازش قابل استناد به خداست.
می توانیم بگوییم خدا این کار را انجام داده، خیلی عظمت است این، منتهی خیلی هم حرف توش هست یعنی فعلی که دارد با ایمان محقق می شود دعوت به خود نیست، تا حد خودی این را حد بزند، این نشان می دهد که حواسمان باشد در حیث ایمانی وقتی داریم کاری انجام می دهیم هیچ دعوت به خودی درش نباشد، اگر بخواهد دعوت به خود نباشد از جمله یکی از دعوتهای به خود چی هست؟ من این کار را دارم انجام می دهم، من فاعلم، این من فاعلم دارد خدا اینجا یادمی دهد به ما که مومن در حیث عملش، که از حیث ایمان انجام می دهد خودش را کاره نبیند، اگر خودش راکاره نبیند، حد نزده به آن فعل، این حد نزده یعنی در جزا هم مطابق چی می شود؟ فعلی را خدا انجام داده باشد یا فعلی را مومن، کدام جزایش بالاتر است؟
حضار: خدا
استاد عابدینی: ظاهرش این است که این فعل انجام شده است در خارج، در خارج هم که نگاه می کنی به فاعل فیزیکی ایش نسبت می دهیم که مومن هست این درسته؟ اما مومن با نگاهش با افق نگاهش اگر این فعل را به خودش نسبت داد حد زده این در حد من جزا، اما اگر فعل را به خودش نسبت نداد دید فعل ایمانی به او منسوب است، این چی می شود؟ فلنجزینهم بأحسن ما عملوا، جزای او مطابق چی می شود؟ بهترین عملی که ممکن بود محقق شود. بهترین عمل ممکن بود از کی محقق می شود؟ از بهترین فرد؟ از بهترین در حقیقت بالاترین مرتبه وجود می شود خدای تبارک تعالی که عمل خداو فعل الهی در حقیقت فعل اوست که بالاترین فعل است درسته؟ که او بالاترین است احسن، نظام احسن است، اگر این نگاه در مومن ایجاد شد جزای علمش را چقدر تغییر داده، چقدر ما حد می زنیم به فعل خودمان و کار خودمان و جزای خودمان و به نگاه خودمان، بعد هم این چقدر مومن را بصیر می کند که خدا جانشین او در فعلش می شود در استناد به او می شود این دیگر اصلاً مومن در آنجا هیچ حیثیتی برای، دیگر جایی برای تکبر باقی می ماند اینجا؟
جای خلاصه عجز و بیچارگی می شود که خدایا تو این کار بودی و این فقر و بیچارگی و عجز و تضرع و لابه می شود. چقدر جالب دارد به ما یک کلام در این آیه شریفه، چقدر حرف، هرچی فکر کنید راجع به این آیه شریفه و از استفاده کنی از جای دیگر، جا دارد راه دارد، بعد می فرماید که؛ اَلّا اَن المُومِنین فِی دَعوَتِهِم بَل فِی مُطلَقِه شُعونِهِم الوُجودِیه، نه فقط دعوتش که دعوت اهل ایمان باشد، فِی مُطلَقِه شُعونِهِم الوُجودِیه ، منتهی کی؟ فِی مُطلَقِه شُعونِهِم الوُجودِیه مومن یعنی حیث ایمان محفوظ هست اما حیث ایمان فقط به دعوت نه که فقط مقید به دعوت مومن نه حیث ایمان را در نظر بگیر اما به اطلاق حیث ایمان، قولش فعلش دعوتش عملش همه اینها، این اصلاح را نزنید به همه افعال انسانی که مومن هست که انسان مومن ممکن است چی باشد؟ فعل غیر ایمانی هم داشته باشد، این را بزنید به ایمان، اطلاق از حیث چی اطلاق از حیث فعل و قول و کلامی که به ایمان منتسب است. یعنی اگر هرچیزی به ایمان منسوب بود، هر چیزی، قول باشد فعل باشد عمل، هرچی که هستش او در حقیقت به خدا منسوب هست قطعاً. درسته؟ حواسمان باشد، پس این توانستم از ظرافت مسئله را حل بکنم یا نه.
بله، بعد می فرماید که الّا اَنَ المُومِنین فِی دَعوَتِهم، بَل فی مُطلَقِه شُئُونِهِم این مطلق در مقابل دعوت است، بل فی مطلقه شئونهم الوجودیه الی ربهم مومنین در تمام شئون وجودی شان الی ربهم لایستقل فی شئٍ من الامور، اینها استقلالی ندارد نه لایستقلون بلکه به آنها منسوب نیست. لایستقلون در مرتبه، اول نگاه است اما در مرتبه عالی تر این است که اینجوری فقط والله یدعوا، یعنی خدا دعوت می کند لذا ینجا هم لایستقلون هم در مرتبه ابتداست، لایستقلون فی شئٍ من الامور دون ربهم تبارک و تعالی و هو ولیهم در حالی که او ولی اونهاست ، و اگر او ولی است این فعل به ولی چی هست؟
اگر در نظام اعتباری ما می گوییم که به اصطلاح یک فرد صغیری فعلی انجام داد در جانب جنایتی انجام شد، عرش جنایت برکی است؟ بر ولی اش است، مگر بر ولی اش نیست؟ چون این چی هست؟ این قابل مواخذه نبوده چون اراده ای به اصطلاح تفسیری ندارد درسته؟ مومن در حیث ایمانی اراده اش را محو اراده الهی کرده منتهی این در کوچکی حقارت است مومن در بزرگی است که با اختیار و اراده، همانطور که عرض کردم، کوه را نمی شود پرت کرد، کاه را هم نمی شود پرت کرد، کوه را نمی شود پرت کرد لثقله و شدته، نمی شود پرت کرد، کاه را هم نمی شود پرت کرد لضعفه و در حقیقت آن صغارته، درسته؟ نمی شود دور خیز کن بیست قدم بدو بدو، مثلاً بعد این را پرت کن می افتد همینجا، کاه، همینجا هم وایسا همینجا هم پرتش کن باز می افتد همینجا، این لضعفه بیش از این کشش ندارد درسته؟ اینجا هم که نسبت دادیم عرش جنایت صغیر بر ولی است(40:00) چون صغیر دون چی هست؟ دون این هست که مخاطب باشد به اینکه بخواهد محاکمه بشود، بخواهد در حقیقت مؤاخذه شود، ولی او مواخذ باید حواس او ولی باشد که او صدمه ای به دیگران نزد، درسته؟ در اینجا هم مومن به جایی می رسد که حیثیت او به لحاظ اختیار خودش با اراده و اختیار خودش شده تابع اوامر مطلق الهی، اگر تابع مطلق اراده الهی شد چی می شود آن وقت؟ این در حقیقت دیگر اراده ای برای او نیست، اراده الهیه است و این در حقیقت مؤاخذ نیست، مؤاخذ آنجا دیگر حساب و کتابش با خداست با ولی اش است. هرچقدر این بالاتر برود حیثی برای خودش نداشته باشد، حساب وکتابی ندارد اگر همه وجودش را چی؟ همه وجودش را اراده الهی این دیگر اصلاً وهم من فضع یومئذ آمنون آنها دیگر اصلاً حساب ندارند.
یکی از حضار: استاد نقایصی که ما می گفتیم نسبت به خودش بود، کمالات،
استاد عابدینی: اگر اینطور شد نه باعث نمی ماند، اگر همه وجودش چی شد؟ در فکرش در عملش در هر چیزی، تابع محض شد، قسمت علمی و عملی پیدا کرد دیگر نقایصی دارد؟ فیض عمل هست یا نیست؟ اگر حد نداشت برای این تابع شد محض این دیگر همه وارداتش و صادراتش تابع اوامر و نواهی اراده الهیه می شود این می شود توحید فعلی و توحید صفتی، کسی که توحید فعلی و صفتی پیدا کرد دیگر حساب و کتاب ندارد. حساب و کتاب ندارد و هم من فضع یومئذ فصعق من فصق الا من شاء الله اون جزو خارج شده من شاءلله است.
خوب اینها ببینید چقدر از توی این حرف در می آید و نتایج درمی آید وچقدر توحید در می آید. این همه توحیدی که در حقیقت می گویند توحید و توحید همین است دیگر بیان آیات خدا هی چقدر بلد است کسی که بلد باشد چشیده باشد، چشیده باشد می تواند در حقیقت به راحتی، حالا می شود تک تک این الفاظ را خیلی روش گفتگو کرد چه کرد اما آن لپ مطلب که انسان را تکان بدهد نه اینقدر که برود در الفاظ غرق شود و بماند تکان دهندگی نتیجه آیات قرآن و رجوع به آیات باید باشد این تکان می دهد آدم را که ما کجا و فعلهایی که منسوب به صحبت می کنیم خوب باشد، به به خوش آمدی چه صحبت خوبی شد، خراب بشود ناراحت می شویم که، یعنی اصلاً فعل را مربوط به خودمان می بینیم کاری انجام بدهیم بگیرد مربوط به خودمان می گیریم نگیرد مربوط به خودمان می بینیم همه را مربوط به چی می بینیم، اصلاً نسبت حیث ایمانی در وجود ما کأنه خودم را عرض، نحص المنصیات، اگر این نگاه را تمرین بکنیم بعد می بینیم که توحید در وجود انسان حاکم می شود بعدمی فرماید که کما قال سبحانه والله ولی المومنین، این ولله ولی المومنین هم آیه بسیار زیبایی است همان آیه مربوط به حضرت ابراهیم خلیل الرحمان است آیه اش این است که إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا ۗ وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ. [13]که همان فطرت کل است
که می گوید به ابراهیم اولی تر از همه به ابراهیم کی هست؟ می فرماید که إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ ، هر کی تابع است، تابع است یعنی چیه؟ یعنی اون امری که اوکرده، بی چون وچرا انجام داده چون فطرت کل است دیگر، إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا النَّبِيُّ ، و این پیغمبر شما که رسول گرامی اسلام است وَالَّذِينَ آمَنُوا ۗو هر کسی که ایمان می آورد وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ ، کسی که ایمان می آورد خدا ولی مومنین است یعنی اراده او محو شده در اراده رب که وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ چقدر آیه زیباست که جای بحث خودش را دارد. بله در سوره آل عمران، بله.
یکی از حضار: اینکه در نظام ولایتی امام هم می شود منسوب کنیم که فعل مومن فعل به امامش هم هست.
استاد عابدینی: مانعی ندارد ولی اینجا غایت نهایی را وقتی که می گوید چون امام هم در طریق این است که به توحید برساند هیچگاه مقصود به ذات نیست مقصود بالعرض است تا به خدا برساند. خودش در حقیقت در این آیه شریفه همین است که پیغمبر را هم کجامی آورد؟ پیغمبر را هم در کنار در حقیقت درکنار کسانی می آورد که می خواهند بشوند ولی مومنین که وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ یعنی آن وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ غایت نهایی است، عرض کردیم که غایت نهایی باید چی بشود؟ ذکر شود این می شود توحید. یعنی بله این منافات ندارد، در مقام تفسیر و حرکت و اقدام و عمل چی می شود باید از طریق اطاعت امام و رسول اطاعت خدا رسید به اون اما این غایت وقتی داری مقام غایت را بیان می کنی، وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ است.
یکی از حضار: حاج آقا اینکه بالاخره مومن در ذاتش منتسب به خدا هست حالا چه فعلش حسن باشد
استاد عابدینی: آن نظام تکوین است همه عالم اینطوریست.
یکی از حضار: نه خود مومن این باور را دارد ابراز می کند ولو حتی اگر گناه دارد بکند،
استاد عابدینی:عرض کردم آن نظام ذات، است که همه عالم دارند مومن ممکن است با اقرارش به توحید این اقراررا تا حدی دارد اما این اقدام اگر از مرتبه عمل شروع نشود در مرتبه ذات متزلزل است نمی گوییم نیست ولی متزلزل است لذا اگر ذره ای از ایمان در وجود کسی بماند هرچند که اعمالش قبیحه باشد اگر بماند در نهایت با ریزش آنها در مواقف و حساب ها و شداید آن ایمان باقی می ماند.
یکی از حضار: حاج آقا سوالم این است که می خواستم ببینم همان مثالی که زدید در عرش برای صغیر یعنی امام که متولی ولایت مومن است چون این اطاعت کرده حداقل توش می گوید من جانم را بگیرم ولو به اِنضِمام و اِنصَرَف جانش را بگیرد و دست نکشد ولی می خواهم بگویم این نظام افعال قبیحه اش را هم بگوییم که او، العرش علی ولیه که مثلاً امامه؟ اینجوری می شود که نسبت بدهیم؟
استاد عابدینی: عرض کردم که آنجا به او منتسب نیست چرا چون فعل قبیح به امام منتسب نیست اما در مقام شفاعت امام چون در حقیقت شأنش هست و شأن ناقص هست آیا شفاعتش شفیع شامل حال کسی که حدی دارد می شود؟ شامل می شود اما به شرطی که این امکانش پیش بیاید این امکانش چطوری پیش بیاید؟ امکانش این ست که کسی از نظر اعتقادی این اعتقاد باقی باشد اولاً، ثانیاً این جزای عمل را تاحدودی چشیده باشد تا متنفر بشود. هرچقدر شدت تنفر از این باشد زودتر جدا می شود هرچی چشیده باشد لذت برده باشد باید این تبدیل به تنفر بشود لذا با شدائد و عواقب باید تبدیل به تنفر بشود. که بفهمد چه کرده، تا آن شامل شفاعت بشود. بله البته شفاعت اگر ذات محفوظ باشد می شود ولی بعداز چی؟ لذا بعضی از روایات که فرموده است شفاعت ما در برزخ نیست دلالت بر همین است که در برزخ باید جزای آن اعمال شدت عقابش و نفرتش نسبت بهش زیاد بشود تا امکان جدا شدن پیش بیاید بله بعد می فرماید که بله
و کان و فی لایات وجهٌ الاخر. درآیه وجه دیگری هم هست این وجه در حقیقت بیان آیه از جهتی بود، وجه دیگر ان یکون المراد الی الجنه و المغفره هوالحکم المشرع نظام تشریع باشد اون نظام چی بود؟ تکوین بود این نظام تشریع هو حکم المشرع فی صدر آیه به بارهی تعالی ولا تنکه المشرکات حتی یومن فإن جعل الحکم لقرض الردءالمومنین عن الاختلاط این در معاشرت با کسی که لایزید القرب و انس الا البعد و سبحانه و همچنین تشویق به مخالفت من فی مخالفه تقرب من الله که مومنین باشند لذا در اینجا با بیان این حکم مشرف راه به جنت را نشان داد، درسته؟
پس با بیان این حکم مشرع دارد چه کار می کند، دعوت خدا چی هست؟ بیان همین حکم مشرع هست. که به جنت و مغفرت است لذا می گوید این از آن طرف هم یعنی نهی از او نهی از نار است نهی از مشرک و ارتباط با مشرک این هم در حقیقت حذف به مخالفت منفی مخالفت التقرب الی الله سبحانه و ذکر آیاته ومراقبت امره و نهیه دعوت من الله، همه اینها با همدیگر این حکم مشرع دعوت من الله الی الجنه و یوعیدو هذه الوجه، می گوید این وجه دوم تایید هم دارد تاییدش چیه؟ تضعیع هذه الجمله بقوله تعالی و یبین آیاته للناس و یعلم الیتذکرون، یبین بیان کجاست؟ بیان جایی است که در نظام تبیین بیرونی کشیده شده باشد، در نظام شریعت باشد که بیان آمده در حقیقت بیان شده گفته شده، این یبین با نظام اینکه این حکم گفته شده، بیان شده سازگار است البته اینکه یبینُ آمده یک نکته ای دارد که بیان در جایی است که غیر از تعلیم است ببینید یک موقعی ما می گوییم که یک چیزی تنبیه است و تنبه است بیان است یک موقع می گوییم چی؟
مثلاً خدای تبارک و تعالی نسبت به پیغمبر اکرم می فرماید که ما قرآن را بر تو نازل کردیم لیبین للناس مانزل الیه، درسته؟
حضار: لتبین
استاد عابدینی: لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ[14] ، تا تو قرآن را برای مردمی که این قرآن برآنها نازل شده این قرآن را چه کار بکنی؟ تبیین بکنی.
یعنی اصل مسئله در قرآن آمده اما تببین یعنی تذکر به آنچه در آن هست، اگر می فرماید در اینجا لیبینُ آیاتهُ للناس بیان جایی است که قبلاً این یا آمده این بیان می خواهد آنرا معلوم بکند یا جایی است که فطری است و چون فطری است و روشن است بود در وجود این تذکر به تنبه به آن است دقت کردید؟ پس حتماً باید یک چی داشته باشد؟ یک قبلش در وجود این یک اثری از قبل باشد حالا یا آن اثر قبل بیان قبل است که شده بوده و تعلیم قبل است که این تعلیم قبل بوده حالا تو بیانش بکن، مثل اینکه اینجا می فرماید لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ که قرآن نازل شد اما تو تبیینش بکن آنی که تازل شده.
هست اما تو تبیینش بکن درسته؟ یا این است یا اینکه نه، آن چیزی که فطری است و فطرت بهش مقر است(50:00) ولی غافل ازش است و تنبه بهش ندارد تنبیه یعنی تنبه به او بدهد پس باید باشد قبلاً حالا یا تعلیم سابق یا فطرت سابق لذا اینجا یُبَیِنُ آیاتهِ لِلناس ، اگر یبین رو براساس آن بیانی بگیریم که آمده می شود این دومی اگر یبین را براساس آن نظام فطری بگیریم در حقیقت به اولی هم نزدیک می شود. ولیبین آیات للناس لعلهم یتذکرون. و یمکن ان یراد بدعوه الائم الوجه که هم قبلی و هم اولی را هردو را شاملش می شود ولا یخلوا فی یحزن السیاق ان لطف سیاق در اینجا یک لطف بیشتری از قبلش پیدا می کند بله؟
یکی از حضار: بله اینی که فرمودید آمده مثلاً می گوییم به نحو اجمال اومده؟
استاد عابدینی: فرقی نمی کند اگر به نحو اجمال هم اومده باشد قابل دسترسی باید باشد که تعلیم ذکر بشود صدق بکند اما یک جوری که هیچ قابل فهم نباشد تبیین فقط بیاید آن نبود غیر قابل فهم را فهم بکند آن تعلیم جدید است خودش، والسلام و علیکم ورحمه الله و برکاته.
می گوید اگر دوتارا گرفتی سیاق از قبل لطیف تر می شود به خصوص با همان نگاه تکوین و تشریع که سیاق لطیف تر از قبل می شود ،دیگر اینجا سیاق فقط به یک جهت نظر داشت آنجا سیاق که در حقیقت مفهوم کلی است یک مفهوم کلی آن روح معناست بله آن روح معناهم لطیف تر، حالا اگر نکته ای باز باقی مانده بود اینجا باز نکات دیگری هم دارد ولی حالا قصد در این است که به آیه بعدش فردا وارد بشویم ولی اگر نکته ای باقی مانده بود ان شاءلله در خدمتتان هستیم ولسلام علیکم ورحمه لله و برکاته.
اللهم صلی علی محمد وال محمد و عجل فرجهم.
استاد عابدینی: بفرمایید من گوش می کنم
یکی از حضار: برای توبه این طرف از گناه به نحو کامل باید محقق باشد؟
استاد عابدینی:چی؟
یکی از حضار: برای توبه، واقعاً تصمیم دارد که کاملاً عملی را انجام ندهد ولی مثل که انجام داده بخواهد خوب لذتی بوده که چشیده و تنفر و ابهام درش نیست یعنی توبه محقق نمی شود؟
استاد عابدینی: متوجه نمی شوم.
یکی از حضار: کسی گناهی را انجام داد و لذتی را چشید یا واقعاً قرار گذاشت آن کار را انجام ندهد ولی خوب اگر آن لذتی که چشید آن عادت به گناه در دلش هست، محکم هم تصمیم می گیرد که دیگر هم انجام نمی دهد،
استاد عابدینی: چرا مراتب است اینها یعنی آنجایی که نگوید هم پشیمانی مرتبه است اما یکی از شرایط توبه این است که چی بشود؟ اون لذت را تبدیل به المش بکند، لذا می گویند اگر گوشت حرام خورده پول حرام خورده با روزه تبدیل به گرسنگی بکند که چی بشود؟آب بشود، یعنی اینها اوجش هست، نتیجه نهایی ایش هست اما الم خودش چی هست؟ کفی بالندم کفی بالتوبه عن ندم، که توبه همین ندم کفایت می کند. این اولین مرتبه است.
یکی از حضار: که دیگر چیزی نماند ازش،
استاد عابدینی: همین مقدار ببین همین مقدار که این در حقیقت ببین منتهی ندم برگشت پذیر است اما اگر توبه محقق شد با آن، برگشت پذیری ایش خیلی سخت می شود، دیگر برگشت پذیر نمی شود، کمتر برگشت پذیر می شود همان ندم تنها می تواند برگشت پذیر باشد چون لذت
یکی از حضار: (نا مفهوم 52:50)
استاد عابدینی: عرض کردم دیگر اون می گویند (نا مفهوم 52:54) اما از جایی که تبدیل بشود این جدا می کند این حسنه هم می شود تازه مراتب،
یکی از حضار: حاج آقا بإذنه اگر حذف می شد اگر نبود لطمه ای به این،
استاد عابدینی: عرض کردم دیگر بإذنه اگر نباشد،
یکی از حضار: آن توافق اسباب خوب اطلاقش هم می رسد والله یدعوا الی الجنه و مغفره
استاد عابدینی: نه این تأکید است دیگر منتهی بإذنه یعنی این توافق هم ایجاد می کند یعنی توافق هم ایجاد می کند والله یدعوا بإذنه
یکی از حضار: وقتی خداوند متعال فاعل یک کاری بشود توافق می خورد بعدش؟
استاد عابدینی: خوب بله، نه کفایت می کند دعوت کند، دعوت کند بگوید بروید با همه موانع می گوید ولی اگر من دعوت می کنم بإذنه توافق هم ایجاد می کنم این بشارت است دیگر، شما نمی خواهی بشارت را نمی خواهی توافق اسباب را، یک موقع هست که خدا دارد می گوید که،
یکی از حضار: نه ما زحمت اضافی نمیخواهیم می گوییم،
استاد عابدینی: برخدا یعنی؟یعنی بإذنه خلاصه دارد بیان می کند که من که این کار را می کنم توافق اسباب هم هست، ایجاد می کنم به دنبالش، خدا می توانست دعوت کند که بیاید به سمت به اصطلاح بهشت با سخت ترین شرایط اما نه هر کسی که حرکت کرد من توافق اسباب هم می کنم،
یکی از حضار: استاد خیلی این تعریف،
استاد عابدینی: یا نه یعنی بإذنه یعنی اعلام به امره دارد بیان می کند اظهار می کند امرش هم بیان کرد یعنی راهش هم نشان داده یعنی راهش هم، دعوت نکردند به جنت به صورت کلی دعوت کردم یعنی باهمین راهش هم اینه بإذنه دومی یعنی چی؟ یعنی با این اوامر و این اعلام و این راهی که معلوم کردم یعنی این به این روشنی و راحتی چرا لقمه را دور بزنیم و بگوییم نمی خواهیم،
یکی از حضار: دیگه ما فهممان ناقص هست،حاج آقا
استاد عابدینی: نه بابا، بالاخره بعداز واقعه است که ما اینجوری
یکی از حضار: این خیلی شبیه به معصوم شد حاج آقا،
استاد عابدینی: حیث ایمان همینجوریه لذا در روایت دارد حیث ایمان فقط ها، نه حیث همه وجود این فرد، معصوم این است که همه حیث وجودش همه اش ایمان است،
یکی از حضار: یعنی اگر مثلاً در بیان فقط مومن باشد و خودش هم نداند،
استاد عابدینی: همین مقداری که در بیان مومن است همین مقدار یک حیث ارتباط است،
یکی از حضار: این حرف من هم من باب،
استاد عابدینی: بله مثلاً من یک آیه قرآن می خوانم بیان است دیگر، عاملم بهش، می توانم بگویم که این آیه مربوط به خداست یا نه؟ می گویم مثلاً صبر بر مصیبت خوب است، یک حرفی را می زنم درسته؟ می توانم بگویم این حرف خدا هست یا نیست؟ انتصاب به خدا دارد یا ندارد؟
یکی از حضار: به همین درجه منتهی اش،
استاد عابدینی: بله همین درجه اما می خواهد صبردر مصیبت را نشان بدهم، می گویم این انتصاب دارد وجودش به خدا با همین صبر در مصیبات. چون بالاخره وجود فعلی هست، وجود کتبی هست وجود لفظی هست، همه اینها انتصاب است دیگر، به اعمال صالح.
یکی از حضار: نظر علامه نسبت به این آیه ان الذین کفروا چشم زخم و اینها دیشب من در تفسیر المیزان نگاه می کردم ظاهراً فقط به دوتا روایت اهل سنت چیز شده بود، استناد کرده بودند،
استاد عابدینی: این آیه را باید یک وقتی مفصل چون من روایاتش را ندیده ام رجوع کردم به این بحث قبلاً اما تفصیلاً الان در ذهنم نیست،
یکی از حضار: خود علامه قبول دارند ایشان را، یعنی،
استاد عابدینی: نفی خلاصه ایشان هم صریح نمی کنند الان در ذهنم، قبول صریح هم نمی کند اینقدری که یادم هست، در ذهنم اینطوری هست نفی صریح نمی کند قبول صریح هم نمی کند، یک در حقیقت بیانی دارد ایشان مبنایی دارد که با آن مبنا باید این را نگاه کنیم حل می شود اما اگر مبنایش نباشد یک خورده آدم چی می شود اینجا؟ بله بله ان شاءلله در مبنایی که چشم زخم یا الحاح، ارتباط گرفتن با، یعنی به نفس ها بستگی پیدا می کند و به اعتقاد قابل، و به آن نفس واقع، حالا این را باید یک وقتی بحثش را داشته باشیم یک خورده در حقیقت فقط هم مربوط به این نیست خیلی چیزهای دیگر را هم شامل می شود یک بحث مفصلی راجع به چیزهای مختلف، معجزه هم به همین برمی گردد، ایشان می فرماید صرف معجزه(نا مفهوم 56:32)، خلاصه همه اینها از یک سنخ از جهت روح کلی اینچنینی برمی گردد. نحوست شئونت اینها از یک حیث از جهت کلی اما اینها هر کدام به اصطلاح یک خصوصیات را هم دارند. لذا برگشتش به آن امر کلی است.
یکی از حضار: حاج آقا این تحلیلی که فرمودید درمورد دعوت به جنت و دعوت به ناراگر تحلیل این باشد،
استاد عابدینی: تحلیل نیست حکمت است،
یکی از حضار: نمی تواند تحلیل باشد؟ چون در آن سوالی که فرمودید
استاد عابدینی: تصریح کرد ایشان تحلیل حکمت است، و چون حکمت است دارمدار این نیست، تو حکمت کار است، چون حکمت کار است آن وقت (نا مفهوم 57:17) ازاین در نمی آید و الا العلت یعمم و یأخص، دار مدار این می شد درسته؟ اما چون علت نیست چی هست؟ حکمت است، حکمت دارد خاصیت را نشان می دهد خصوصیت کار است.
یکی از حضار: ما علت را صرفاً شهادتین باید درنظر بگیریم دیگر؟
استاد عابدینی: علت نه شما بگیرید مرز، آن مرز است بله، هرچند که بدونید ادم بدی هست اجازه ازدواج هست اما،
یکی از حضار:اگر حکمت برود زیر سوال چی؟
استاد عابدینی: عیب ندارد، بگذارید حکمت برود زیر سوال عیب ندارد.
یکی از حضار: مخیر بین دونفریم یکی صالح ولی مشرک هست و ان شاءلله که مثلاً فاسق مومنین، اون خیلی جنایتکار است ولی این خوب فقط شهادتین را،
استاد عابدینی: عرض کردم به ما گفته اند اولاً خودتان را بین دوتا مختار نکنید چه کاری هست که آدم خودش را بین دوتا مختار بکند، خودش را اینجا ازدواج نکنید بهتر از این است که اون که ممنوع ست، می گویم به این هم خوب ازدواج نکن. چرا میل به اصطلاح مومن جنایتکار مگر مجبور است آدم ازدواج بکند؟ اینجا عفت به خرج می دهیم اگر مجبور شد اینجا عفت به خرج می دهیم،
یکی از حضار: چون اتفاقا الان در سوریه و اینها خیلی دارد اتفاق می افتد،
استاد عابدینی: عرض کردم دیگر شما،
یکی از حضار: بین مثلاً در مرز هایی که چیز جبهه النصره حمله کردند اینها، خیلی جاها مثلاً چی هستند ملحدند اینها دخترشان را بدهند به داعشی ها، که بدهند مثلاً دست یک کسی که فرض کنید الحادی است ولی بالاخره داعشی نیست،
یکی از حضار: الان می گویی چه کار کنیم؟
یکی از حضار: نه من عرضم اینکه اینجا طرف باید آن مرز را بگذارد وسط،
استاد عابدینی: مجبور نیست دخترش را حتما به یکی بدهد، مگر مجبوره، مگر هر دختری مجبور است ازدواج کند؟ ها مجبوره؟
یکی از حضار: نه من فقط گفتم که مصداق دارد،
استاد عابدینی: نه مصداق داشته باشد ولی اینجا گفته مجبورید، چون اینجا ازدواج اختیاری است، اگر میخواهید ازدواج اجباری، حتما باید ازدواج بکنید بین این دوتا می شود خدا هم راهش را پیدا می کندولی چون ازدواج اجباری نیست راهش هم این است که ازدواج نمی کند این شخص مندوحه دارد بله؟
یکی از حضار: نیاز دارد.
استاد عابدینی: نیاز داشته باشد یا ازدواج موقت بکند در حد یک ساعت دوساعت تا نیازت برطرف بشود و تمام بشود برود به اندازه یک ساعت دوساعت خودت را از شر آن مومن یعنی آن مسلمی که جنایت کار است تا یک ساعت می توانی خودت هم حفظ بکنی اما اگر خواستی زندگی با او آغاز بکنی با اوچی داشته باشی او دیگر می کشاند به ناکجا، التماس دعا، خداحافظ شما.
[1] سوره بقره، آیه220
[2] سوره بقره آیه 221
[3] سوره بقره آیه 221
[4] سوره نساء، آیه 59
[5] سوره بقره، آیه 257
[6] سوره یوسف، آیه 106
[7] سوره انفال، آیه 17
[8] آل عمران، آیه 164
[9] آل عمران، آیه 164
[10] آل عمران، آیه 164
[11] سوره بقره آیه 257
[12] کافی ، ج 2 ، ص 352
[13] آل عمران آیه 68
[14] سوره نحل 44
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 400” دیدگاه میگذارید;