بسم الله الرحمن الرحیم
درس اخلاق هفتگی استاد عابدینی در مدرسه علمیه ثامن الائمه (علیهالسلام)
موضوع جلسه: «شرح حدیث معراج»
فصل: محبت (5)
به نام خدا
در محضر روایت شریف معراج بودیم که پیغمبر اکرم (ص) در معراج با خدای سبحان گفتگویی دارد که در آنجا این روایت شریف وقتی که شب معراج در آن حالت بالا رفت اولین سوالی که کرد حضرت از خدای سبحان این بود يَا رَبِّ أَيُّ اَلْأَعْمَالِ أَفْضَلُ[1] بهترین وقت بوده است ،پیغمبر بهترین عبد است ، خدای سبحان بهترین پاسخگو است. حال، عالی ترین حالی که بنده ای از بندگان عالم که در کل عالم، پیغمبر بالاترین است. مستقیما از خدای سبحان بی واسطه سوال می کند . پس غنیمت است پاسخ هایی که در این جا آمده است تا افق حرکت های ما باشد. این حدیث معراج از این جا آغاز شده است. سیر و مبدا آن از این جاست. ان شاالله با این حدیث ما هم سیر پیدا کنیم. منتها طلب این ها برای ما باشد. ما نمی توانیم همانی را که پیغمبر اکرم (ص) محقق کردند ما هم آن را محقق کنیم . اما می تواند طلب ما باشد . سوز نداری او را داشته باشیم ، دنبال او باشیم . این طوری امکان پذیر است. بگوییم ما هم این را دوست داریم در وجودمان عشق به این مسئله شکل بگیرد. که این ها مطلوب است و دوست داریم. هرچند ممکن است که نتوانیم آن را تحقق بدهیم.
اما این طلب و سوز اگر باشد اثرش این است که آن چه که در وجود انسان به عنوان طلب و سوز باقی بماند انسان با این طلب و سوز از دنیا برود، خودِ طلب و سوز یک عمل است.
لذا که این طلب و سوز در آخرت دارد تحقق فعلیت پیدا می کند. منتها امان از این که همین طلب و سوز یک مقدار که می گذرد انسان اشتغالاتش به چیزهای دیگر بیشتر می شود. یادش می رود و از دست می رود. یعنی خود این هم شیطان در آن تصرف می کند. حتی حاضر نیست همین طلب و سوز هم باقی بماند.
لذا اگر تا وقتی می بینید که حالتان این گونه است و راضی نیستید از وضعیتی که در آن هستید ، دنبال این هستید راهی پیدا کنید برای بهتر شدن و یا می بینید که واقعا خودتان در عذابید که چرا من این گونه ماندم و چرا این گونه بهتر نشدم ، چرا نمی توانم کاری کنم؟ این خودش یک مرتبه ای از کمال است. این را اقلا از دست ندهیم. اگر این از دست رفت طلب و سوز نبود، حرکتی نیست. سکون است. آن جا دیگر توقف است.
اما این حرکت و سوز خودش باید رو به تشدید باشد. لذا اعمال ما تابع طلب و سوز ماست. هر چقدر این طلب و سوز شدیدتر باشد عمل مطابق آن شکل می گیرد. لذا دائم دنبال این باشیم که ترازو باز کنیم و غمها را بسنجیم. هر آن غمگین تر هستیم. البته منظور از غم افسردگی نیست. غم یعنی درد. هر کس دردش بیشتر است و سوزش بیشتر است، او افضل است. او در حقیقت جلوتر است. پس باید حواسمان باشد این سوز باشد. سوال این بود که اَىُّ الأْعْمالِ اَفْضَلُ؟ فَقالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: لَيْسَ شَئٌ عِنْدى اَفْضَلَ مِنَ التَّوَكُّلِ عَلَىَّ وَ الرِّضى بِما قَسَمْتُ [2] راضی باشند به آن چیزی که من تقسیم کردم.
راجع به رضا دو جلسه صحبت کردیم اما نکات زیادی باقی مانده است .
برای این بحث الرِّضى بِما قَسَمْتُ خیلی دامنه دار است و هیچ کس از این در امان نیست. انسان تا وقتی دارد راضی باشد خوب است. اما وقتی یک چیزی را ندارد و راضی باشد، سخت است.
در بحث رضا فرمودند که اَلرِّضَا بِمَكْرُوهِ اَلْقَضَاءِ مِنْ أَعْلَى دَرَجَاتِ اَلْيَقِينِ [3] آن جایی که یک چیزی خوشایند آدم نیست.یک کاری مطابق میل من نشد اما نسان چه باشد الرضا بمکروه القضا باشد. یعنی چیزی که در ذهن انسان مکروه است. برای او ناخوشایند است. نه این که آن بد باشد برایش ناخوشایند است. در اصل هیچ چیزی از جانب خدا که شر نشات نمی گیرد. از جانب خدا خیر نشات می گیرد. اما ممکن است برای من مکروه باشد و برای من ناملایم باشد که * عَسَی أنْ تَکْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُم * [4] در حالی که آن برای شما نافع است . هرچند به ظاهرابتدایش مکروه باشد.
در روایت دیگری دارد که از امیر مومنان علی (ع) * مَا أُحِبُّ أَنَّ لِي بِالرِّضَا فِي مَوْضِعِ اَلْقَضَاءِ حُمْرَ اَلنَّعَم [5]
آن جایی که انواع و الوان نعمتها هست، آن جایی که راضی بودن به قضای الهی و ناراضی بودن از قضای الهی. در جایی که نعمت هست که دیگر خیلی ناسپاسی است . در جایی که الوان نعمتها باشد آدم حریص هیچ وقت راضی نمی شود.
موسی (ع) از خدا خواست که خدایا آن عابدترین بنده ات را به من معرفی کن.
خدای سبحان گفت برو فلان جا. او هم رفت و هرچه گشت دید نه، کسی را که عابدتر است را پیدا نمی کند. اما یک آدم افتاده ای آن جا هست. رفت سراغش و گفت خدایا عابدترین این است؟ پس گفت همان است. نگاه کرد دید که یک جذامی است. فلج است و بعد گفت موسی نگاه کن الان می خواهم چشمانش را هم کور کنم.
چشمانش را هم در همان لحظه کور کرد. بعد دید که او دارد ناز خدا را هم می کشد. که خدایا تو چقدر به من نعمت دادی. چقدر تو ابری بر من. چقدر تو اوصلی با من. چقدر تو هوای من را داری . اصلا برای ما قابل تصور نیست. یک جذامی که هیچ کس نزدیکش نمی شود و بیماری که بدنش زخم است. زخمی که خوب نمی شود. درد دارد و دائما در حالت عفونت است این بدن و مسری است. بعد فلج هم هست و همان لحظه کور هم بشود. و در آن حالتی که تازه این گونه شده که باید آدم جیغ و هوارش بلند باشد ، این فرد آمده و می گوید خدایا تو با من چه کردی که اینقدر من را دوست داری. چقدر منو بیشتر از همه دوست داری. بعد موسی به او گفت که تو آخر چه داری که اینقدر احساس دارایی می کنی؟ گفت خدا به من یک ایمانی داده که می بینم اطرافیان من هیچ کدام ایمانی که من دارم توی دلشان نیست. این ایمان را به من داده است. موسی گفت: می خواهی شفایت بدهم؟ گفت خودش داده هر موقع خودش هم خواست برمی دارد.
نمی گوییم نباید دعا کرد، این یک اوجی است. به ما گفتند که دعا کنید. * قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ [6]* اگر دعای شما نباشد ما به شما توجه نمی کنیم. اما یک جایی می رسد جای ما ، ما گاهی راه نرفته می خواهیم آخر راه را برویم. اول و وسط را نرفته : می گوید: من می شناسم گروهی ز اولیا که دهانشان بسته باشد از دعا .
ما می گوییم که ما همین هستیم. اگر یک دسته ای باشند از اولیا که دیگر دهانشان از دعا بسته باشد ما همان هستیم. دیگر حوصله نداریم از اول راه برویم و بگوییم این جا باید دعا کرد، این جا باید گریه کرد، نه دیگر یک دفعه همان آخری را بگیریم و تمام. پدر آدم را درمی آورند.
* قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ[7] * یا * إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ [8]* کسانی که دعا نمی کنند با رو آن ها را در جهنم می اندازم. یعنی عذاب آن خوار هم آتش است و هم خواری. این ها را با رو می اندازمشان در جهنم. اگر انسان مسیر را طی نکند و آخر را بخواهد اما از راه آن بخواهد. نه این که نچشیده و در حقیقت غوره نشده بخواهد مویز شود. که نمی شود. باید اول غوره شود و این غوره انگور شود و این انگور مویز شود. غوره نشده که نمی شود مویز شد. آن دیگر بدرد نمی خورد. لذا این جا می فرماید که در جایی که نعمت ها پر کرده ( حالا ببین این شخص می گوید که پر نعمتم ). کجا می شود که نعمت کم باشد . کجا می شود که انسان راضی نباشد. الوان نعم هر جای دیگر از این شدیدتر امکان پذیر نیست. و او می گوید خدایا پر کردی من را از نعمت در این شخص. پس اگر کسی نگاه کند می بیند هیچ جایی نیست که انسان بگوید که خدا به من کم داده یا این جا خدا کم لطفی کرده با من.
در روایت دیگری دارد که از امام صادق (ع) که امام حسن (ع) عبدالله بن جعفر را ملاقات کرد و خطاب به عبدالله فرمودند: كَيْفَ يَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً وَ هُوَ يَسْخَطُ قِسْمَهُ و يُحَقِّرُ مَنزِلَتَهُ و الحاكِمُ علَيهِ اللّه ُ ؟[9] چطور می شود که کسی مومن باشد در حالی که به آن قسمتی که خدا کرده ساخَت باشد. راضی نباشد. این ها را قبلا توضیحش را دادیم . منافات با دعا کردن، تقاضا ندارد. سخت غیر از این است که انسان دنبال برطرف کردن مشکلات باشد. که اگر انسان قدرت برطرف کردن را دارد . امیر مومنان می فرمایند: إِذا نَزَلَ بِک مَکرُوهٌ فَانْظُرْ، فَإِنْ کانَ لَک حِیلَةٌ فَلاتَعْجَزْ وَ إِنْ لَمْ یکنْ فیهِ حیلَةٌ فَلاتَجْزَعْ [10] اگر یک مکروهی بر تو نازل شد و اگر دیدی چاره ای داری که بتوانی این را برطرف کنی و راهی هست (فلا تعجز) این جا کوتاهی نکن و برو برطرفش کن . ( و ان لم یکن فی حیله) اما هرچی دست و پا زدی و کاری کردی دیدی نه برطرف نمیشه آن جا ( فلا تجزع ) جزع و فزع راه نینداز. پس نمی گوید دست و پایت را رو به قبله دراز کن و هیچ کاری نکن. می گوید نه اگر میتوانی مشکل را برطرف کنی همه ی همتت را به کار بگیر برای برطرف کردن. اما اگر همه ی همتت را به کار گرفتی ولی برطرف نشد دیگر نگو ، شکایت نکن، ناله و فریاد راه نینداز.
کسی آمد پیش حضرت یعقوب سلام الله علیه و گفت حالت چطور است و چه کار می کنی؟ و ایشان در حال فراق یوسف بودند. گفتند هیچی خوبم ولی بالاخره درد نبودِ یوسف آزارم می دهد. و او رفت. خدا به حضرت یعقوب خطاب کرد که حالا شکایت ما را پیش دیگران می کنی؟
حضرت یعقوب فقط در همین حد گفت که من از فراق یوسف غصه دارم. تا آن شخص رفت. خدا گفت حالا مگر من نبودم که به تو این را دادم، آن را دادم. و یکی یکی برایش شمرد. و حضرت فرمود چرا خدایا تو این ها را به من دادی. بعد به گریه افتاد که خدایا اشتباه کردم. خدا گفت که دیگر از این به بعد حق نداری اسم یوسف را ببری. جزایش این است که دیگر حق نداری اسم یوسف را ببری. خب یعقوب عاشق بود.
اما این روایات گاهی سندش خیلی قوی نیست اما عبرتش خوب است . اگر هم به عنوان یک قصه باشد. اما تا این حد اشکالی هم ندارد. یعنی به مقام نبوت یعقوب سلام الله علیه خدشه ای ایجاد نمی کند. حضرت یعقوب می رفت و می نشست دم یک بازاری بود و شاگرد این بازاری اسمش یوسف بود. این بازاری هر وقت کاری داشت صدا می زد یوسف! یعقوب حالش دگرگون می شد که اسم یوسف را شنیده است. اسم نمی برد چون قرار بود که دیگر اسم یوسف را نبرد. اما خدا به ایشان نگفته بود که نشنود. حضرت می رفت آن جا تا اسم یوسف را بشنود. خدا دوباره به ایشان خطاب کرد حق نداری آن جا هم نرو. و این خیلی سخت است. یک عاشقی که حق نداشته باشد که اسم ببرد. این ها البته برای ما نیست. این ها را می گویم که افق فقط ایجاد شود. برای اولیائش خدا تا این جاها سخت می گیرد. حق نداری اسمش را هم بشنوی. می گویند آن جا بود که * ابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ [11]* چشم آن جا دیگر از دست رفت. یعنی این قدر این فراق سنگین شد که حق نداشت اسم هم ببرد. در حالی که این حزن را فرو می برد و هضم می کرد.
حالا در روایت دارد که چطور مومن ، مومن باشد؟ و هُو یَسخطُ قَسمه و یَحقر مَنزلته[12] خودش را کوچک ببیند و ببیند که انگار خدا به او بی اعتنایی می کند. وَالحاکمُ علیه الله[13] در حالی که حاکم در این که حکم کرده این جوری باشد چه کسی بوده؟ چه کسی این حکم را کرده در این قسمت روزی، که کرده؟ اگر آدم این را ببیند که حاکم علیه الله است با همه ی آن برقبلی ها که عرض کردم دیگر کوشش را انجام می دهد. اما نشد هر چه هم کرد جزع ندارد.
حضرت امام حسن مجتبی (ع)این جا می فرمایند اَنَا الضّامِنُ لِمَنْ لَمْ یَهْجُسْ فى قَلْبِهِ اِلاَّ الرِّضا اَنْ یَدْعُوَ اللّه فَیُسْتَجابَ لَهُ[14]
اگر خطور نکند . لم یهجس یک خطور است. نه فقط جاگیرم باشد. در قلبش غیر رضای از حق اگر خطور نکند ان یدعوا الله فیستجاب له اگر این شخص این طوری شد دعا کند چه می شود؟ حتما مستجاب است. خیلی روایات زیبایی است. من دلم می خواهد از محجه البیضا هم روایت کنم در عین حال نکات دیگر هم هست. امام صادق (ع) می فرمایند که : مَن رَضِيَ مِن اللّه ِ بِاليَسيرِ مِن المَعاشِ رَضِيَ اللّه ُ مِنهُ بِاليَسيرِ مِن العَمَلِ. [15] اگر کسی به کم از زندگی راضی شد . نمی خواهد بگوید که کوچک نگاه باشید. ببینید این ها را باید همیشه آدم تذکر بدهد که اشتباه برداشت نشود. اگر روزیش مثلا سخت قرار داده شد، کم قرار داده شد، و او هم تلاشش را کرد نه بی تلاش. اما روزی او این قدر قرار داده شد. مَن رَضیَ الله بِالیَسیر مِنَ المَعاش رضی الله مِن بالیسیر مِن العمل این هم خیلی زیباست. این راضی شد از خدا به یسیر از روزی. می گوید خدا هم راضی می شود از این به یسیر از عمل. عمل کم او را زیاد می پذیرد. تناسب است دیگر. می گوید من به تو کم دادم، تا امتحانت کنم. ابتلا برایت ایجاد کنم تا ببینم تو چند مرده حلاجی. صبور هستی یا نیستی.
* وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ * الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ * [16]
می گوید اگر کسی برای روزی دوید همتش را هم به خرج داد اما روزیش وسیع نشد ، این ها تقدیرات الهی است. نمی خواهد گول بزند بگوید که مردم اگر دیدید کم است دیگر دنبال آن نروید و بنشینید و بگویید دیگر مال ما این قدر بوده است. می گوید نه با همین همتی که کردند ، رفتنی که داشتند، عزمی که به خرج دادند، اما هرکاری می کند می بیند که بیشتر از این ها نمی شود.مَن رضی الله بالیسیر من المعاش رضی الله من بالیسیر من العمل[17] این هم کمش زیاد قبول می شود. خدا از او راضی می شود. با عمل کم . چون او از خدا راضی شد.
روایات زیبایی در محجه البیضا نقل کرد . این کتاب را حتما بخوانید. به نظر من کتاب درسی است. به خصوص بعضی از مجلدات و بحث هایش واقعا کتاب درسی است. مثلا این جلد هشتمش خیلی عالی است. من یادم است اوائلی که تهران بودیم این را پیش یک بزرگی می خواندیم. درسی می خواندیم. کتاب المحبة و الشوق و الأنس و الرضا .این جلد هشتم بیشترش در کتاب محبت و بعد می رود نیت و صدق و اخلاص بعد می رود تفکر . همه ی بحث هایش هم عالی است. از جمله در این بحث رضا ، ایشان بیانی دارد که اصلا سبکی دارد که من اصلا سبکش را نمی خواهم بگویم. ولی روایاتی را آورده می خواهم در این جا بیان کنم که می فرماید: شما کیا هستید. معلوم بود که اصحاب پیغمبر دسته دسته با تناسب سنخیتی که داشتند با هم دیگر یک گروه گروه هم بودند و کارهای مشترک می کردند. عده عده بودند. جاهای مختلف وارد شدند این هم خوب است که احصا بشود. دسته های مختلفی که گاهی پیغمبر بر آنها وارد می شدند و می گفتند که مثلا شما چه کار می کنید. مثلا این ها این جور می گفتند. اصلا عهدمان و عزممان بر این کار است. یعنی روی یک چیزی متمرکز بودند. این جا حضرت سوال می کند که ما انتم شما آن عزمتان بر چیست؟ محور کارتان چیست؟ قالوا مومنون فقال : ما علامه ايمانكم ؟ قالوا نصبر على البلاء و نشكر عند الرخاء و نرضى بمواقع القضاء فقال مومنون و رب الكعبه [18] می گویند ما مومنیم. شغلمان ایمان است. چه کار می کنید؟ ما اهل ایمانیم حالا همه اهل ایمان هستند معلوم می شود که این ایمان یک ایمانی است که خاص است. نه ایمان عمومی که همه خب مومن هستند. بعد حضرت می گویند ما علامت ایمانتکم ، علامت ایمان شما چیه که می گویید ما مومنیم؟ ما این حال را داریم در ایمانمان. قالوا نَصبر عِندالبَلا وقتی سختی می آید عهدمان این است که صابر باشیم.
آقای شریعتی مجری برنامه سمت خدا خب صبح سحر برایش سخت است و چندسال است که بنده ی خدا می آید و هر روز خیلی کار سختی است. می گفت امسال با خدا قرار گذاشتم. گفتم خدایا من امسال نق نمی زنم ، عهد کردم با خودم .گفت دیدم که چقدر این نق نزدن برای من زیبا تمام شد و به من حال داد. اصلا حالم یک طور دیگر بود. دیدم مشهود بود. یعنی گاهی آدم عهد می کند که کاری را ، خطایی را انجام ندهد. با این که سخت است. اما این ها کارشان این بود که قالوا نصبر عندالبلا صبوری می کنیم نزد سختی ها. و نَشکُر عِندالرخا وقتی هم که گشایش می شود شاکر باشیم. در سختی صبوری. این دوتا امهات صفات و فضائل اخلاقی هستند. صبر و شکر. صبر عندالبلا . حالا بلا خیلی ابواب دارد. فقط بلا مالی نیست جسمی هست، مالی هست، روحی هست، جانی هست. خیلی چیزها دارد. آن جا که گشایش است شاکر باشیم. شاکر بودن نزد گشایش خیلی راحت نیست. چون گشایش آدم را به غفلت می اندازد. این دوتا از خصوصیت ما است. و نرضی بمواقع القضا. نه فقط نصبر بلکه بالاتر از صبر آن جایی که قضا می فهمیم که این دیگر حکم خدا بود و محقق شد و ما هر کاری هم کردیم آن چیزی که خدا می خواست محقق شد ما راضی هستیم. هیچ شکایتی نداریم. نه این که صبوری می کنیم راضی هستیم. راضی غیر از صبوری است. صبوری می سازد با این که انسان راضی هم نباشد اما صبور است. اما رضایت این است که انسان خرسند می شود .
این روایت شریف فقال پیغمبر: مومنون و رب الکعبه این علامت ایمان است. قسم خورد پیغمبر که شما حتما مومنید که این سه خصوصیت را دارید. پس سه خصوصیتی که مومن می تواند داشته باشد این است. مومنون و رب الکعبه یعنی شما مومنید. در روایت دیگری دارد که باز پیغمبر می فرمایند: إذا أحَبَّ اللّه ُ عَبدا ابتَلاهُ، فإن صَبَرَ اجتَباهُ ، وإن رَضِيَ اصطَفاهُ[19] اگر خدا یکی را دوست داشته باشد مبتلایش می کند. حالا به چی؟ دیگر این مطلقه. ابتلا می تواند چیزهای مختلفی باشد. فان صبر اجتباه اگر صبوری کرد در ابتلا از مرتبه ی ابتلا به مرتبه ی اجتبا . آن میوه را وقتی که می چینند کسی که می رود میوه بخرد سوا می کند و خوب ها را می چینند رو و یکی میرود و از آن خوشگل ها را برمی دارد که می گویند سوا کردنی. اگر کسی بخواهد میوه بخرد می رود آن خوب ها را سوا می کند. یعنی بهترین ها را. اینجا می گوید اجتباه . این را در حقیقت سوا می کند. از بین بقیه ی مومنین . این هم مرتبه ی دوم. اگر صبوری کرد. وان رضی اگر علاوه بر صبر ، راضی شد به آن ابتلا اصطفاه .دیگر این را خدا برای خودش برمی گزیند . خیلی زیباست. اگر مبتلایش کرد صبر اجتباه اگر بعد صبرش رضی استفاه.
پس اگر انبیا مصطفای الهی هستند همه ی آن ها به این رتبه رسیدند . پس اختصاصی به انبیا ندارد اصطفای الهی. اصطفای الهی مقدمه ی نبوت است نه عین نبوت. لذا می شود اولیا هم مصطفی باشند، افراد عادی هم به مرتبه ی اصطفای الهی برسند؟ بله می شود. اما این نبوت نیست .این جور نیست که هر مصطفایی نبی باشد .هر نبی ای مصطفی هست، مجتبی هست اما هر مصطفی و مجتبی ای نبی نیست. لذا می شود اولیا باشد ولی الهی باشد می شود معصوم نباشد، اما مصطفای الهی بشود و برسد. این هم یک روایت شریف.
باز هم روایتی از پیغمبر: در روز قیامت عده ای از امت من بال پیدا می کنند، با بال حرکت می کنند. قدم نمی زنند. این بال همان مثل جعفر طیار که می فرماید که وقتی دستش قطع شد در جنگ خدا به او دو بال اعطا کرد. یعنی یک جزایی در رابطه با یک کار سخت است. که بال در حقیقت پرواز کردن و سرعت فوق العاده است. دیگر با قدم زدن این مسیر را طی نمی کند. خب بیان دارد که سنخش، سنخ ملک است. بال زدنش هم فقط پرنده ای نیست ، این بال زدن ید قدرت است. وقتی می گوید سه یا چهار پر پیدا می کند این پر، پر قدرت است. قدرت پیدا کردن است. قدرت های غیرعادی پیدا کردن است. این ها پر میزنند از قبرشان یکسره به سوی جنّاتشان. يَسْرَحونَ فيها و يَتَنعَّمونَ كيفَ شاؤوا ، فتَقولُ لهُمُ المَلائكَةُ : هَل رَأيْتُم حِسابا ؟ فيقولونَ : ما رَأينا حِسابا ، فيقولونَ : هَل جُزْتُم على الصِّراطِ ؟
فيقولونَ : ما رَأينا صِراطا ، فيقولونَ لَهُم : هَل رَأيْتُم جَهَنّمَ ؟ [20]در بهشت خوش هستند و آن جا آزاد و خوش هستند. کیفَ شاعوا لَهو ما شاعون فیها 20 هر جور که می خواهند. فَتقولُ لهمُ الملائکه 20 ملائک می آیند سراغشون . هُل رعُیتم الحِسابا 20 شما رسیدید این جا از موقف حساب عبور کردید؟ فیقولوا ما رعینا حسابا20 ما موقع حساب ندیدیم چه بود. ما یک دفعه از قبرمان به بهشت آمدیم. موقف حساب ندیدیم. فتقولون هل جستم علی الصراط20 بر صراط عبور کردید که آن جا بعضی افتان و خیزان عبور می کنند و بعضی می افتند؟ فَیقولون ما رعَینا صراطا20 ما صراط اصلا ندیدیم. ما یک دفعه آمدیم این جا. فتقولون لهم هل رعیتم جهنم. 20
* وَإِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَی رَبِّكَ حَتْمًا مَقْضِيًّا[21] * که انسان باید ببینند. منتها بعضی ها عبور می کنند از جهنم در حالی که خاموش است. شما در حقیقت جهنم را دیدید در آن مسیر که می آمدید که صراط روی جهنم بود و عبور از آن جا بود؟ می گویند ما در آمدنمان این ها را ندیدیم. هیچ کدام این ها برای ما پیش نیامد. و می گویند شما از امت چه کسی هستید که این سنتی که خدا قرار داده را هیچ کدام ندیدید و رسیدید به این جا. شما چه کسانی هستید؟ و آن ها می دانستند که امت محمد همه گرفتارند و باید یکی یکی طی کنند. لذا ملائک سوال می کنند : قسم دادند این ها را به خدای سبحان که شما در دنیا چه کار می کردید که این جزا برای شما محقق شد؟ چه کارهایی داشتید که جزایی این گونه دارید؟ پس به ملائک می گویند ما کار خاصی نداشتیم . دو چیز در ما بود که سعی کردیم این ها را رعایت کنیم. خدا خودش به ما داده است، ما چه کاره ایم. با عمل ما نبوده به فضل و رحمتش خدا به ما داده است.
ملائک می گویند: آن دو کار شما چه بود که فکر می کنید مبدا این نتایج از آن جا باشد؟ می گویند وقتی ما تنها بودیم خجالت می کشیدیم یک موقع گناه کنیم. چون آدم علنی که گناه نمی کند در تنهاییش یک موقع فکر گناه یا کار گناه می کند. راضی بودیم به کم از آن چیزی که برای ما روزی قرار داده شده بود. پس ملائک می گویند: پس این جزا مطابق است. درست است. ببینید دارد نشان می دهد که این همه مواقف قیامت که در پنجاه هزار سال که روایت دارد که آیا از سنین دنیاست یا از سنین آخرت است بیان نشده است. پنجاه موقف است که در هر موقفی هزارسال توقف است. یکی از آن موقف خسماست، یکی موقف ….
این ها میگوید میزان و حساب و کتاب و کتاب اعمال و تمام این ها هرکدام موقفی دارد. می گویند که ما اصلا این ها را نفهمیدیم. چه گونه نفهمیدند؟ عملشان به گونه ای بوده که با خدا حساب و کتابشان این جا صاف شده بود. راضی بودن یعنی چه شدن؟ یعنی جوری صاف شد که دیگر حساب و کتاب از این ها لازم نیست.
رضای از خدا خیلی شیرین است. حتما هم از محبت نشات می گیرد. تصنعی نیست.
آدم باید یک کسی را که خیلی دوستش دارد حتی اگر یک کار بدی می کند، توجیه می کند به خوبی . یعنی می گوید حتما این نبوده است. اما یکی را که آدم دوست ندارد کار خوب هم که می کند آدم از آن بد نتیجه می گیرد. کار خوب کرده اما در این حالت می گوییم لابد مقصودش این بوده که می خواسته به من یک ضربه بزند. اما یکی دیگری را که دوست دارد ، هرچه اطرافیانش می گویند که این مثلا نشان می دهد که این تو را نمی خواهد . می گوید نه این دلیل بر این است که این بیشتر من را می خواهد. همان است که اثر ضد از آن می بیند. آدم اگر خدا را خوشش بیاید اثرش این است که راضی می شود. می گوید خدایا چقدر منو دوست داری که با من این جوری رفتار کردی. اگر آدم معترضه یعنی که خدا را دوست ندارد.
در روایت باز می فرماید : به موسی عرض کردند که از خدا بپرس چه کاری کنیم تا خدا از ما راضی باشد. ببینید دورو بر حضرت موسی (ع) یک عده ای بودند که خیلی موسی را دوست داشتند اما عمده ی مردم با موسی بهانه گیر بودند از صفات بنی اسرائیل بود. اما یک عده ای بخصوص جوان هم بودند که مثل سن یوشع نبی بودند. یوشع که بعدا نبی شد. وصی موسی بود. که یوشع جوان بود و یک عده ی زیادی از جوان ها را با خودش جذب کرده بود. این ها اطرافیان موسی بودند و موسی (ع) با این ها کیف می کرد. این ها خیلی خوب بودند. تابعش و مرید بودند. این ها دنبال موسی بودند. همانطور که امیرالمومنین علی (ع) با همه ی مخالفت هایی که با ایشان می شد در حکومتش یک عده ای بودند حدود پنج شش هزار نفر، این ها شورته الخمیس بودند. این ها عاشق حضرت بودند. که این ها عهد کرده بودند که شما هرچه بگویید ما بی چون و چرا انجام می دهیم. و حضرت هم می گفتند که من هم شما را بی حساب و کتاب به بهشت می برم. سرهایشان را هم می تراشیدند علامتشان هم این بود. که از زینت دنیا کاملا خودشان را جدا کرده بودند. علامت سربازیشان بود که الان می گویند که سربازها سرشان را می تراشند، این هم علامت سربازی است. امیرالمومنین بودند سرشان را می تراشیدند. بعد این جا می گوید که چه کاری کنیم تا خدا از ما راضی شود، بپرس از خدا. موسی (ع) به خدا می گوید شما که شنیدید این ها چه می خواهند. خدا می فرماید که موسی به آن ها بگو اگر آنها از من راضی بشوند من هم از آن ها راضیم.
این دوتا خیلی زیباست . یعنی به مقداری که انسان از خدا راضی باشد، خدا از انسان راضیست. خیلی معیار زیبایی است. رضای الهی را در اختیار چه قرار دادند؟ در اختیار ما قرار دادند. خیلی کار مهمی است که خدا بگوید من رضای خودم از شما را در اختیار شما قرار دادم. چه طوری؟ می گوید هرچقدر شما از من راضی بشوید من همان مقدار از شما راضی هستم.* رَضِيَ اللَّهُ عَنهُم وَرَضوا عَنهُ[22]* در قرآن هم هست. خدا راضی است. چرا؟ چون این ها از خدا راضی هستند. منتها چون شرافت با رضایت الهی است اول آن را ذکر می کند. ولی عمل این ها که رضی الله عنه بود راضی بودند از خدا معد می شود. علت قابلی است نه علت فاعلی. علت قابلی است برای رضایت الهی از آن ها. این علت قابلی است. یک موقع اشتباه نگیریم بگوییم علت این است یعنی علت فاعلی. پس این ها تاثیر داشتند در خدا و خدا از این ها متاثر شد. نه. این علت قابلیه یعنی خودشان را در یک موطنی قرار دادند با رضایت از خدا که تحت رضایت الهی قرار گرفتند با این کار. این هم خیلی زیباست.
از پیغمبر اکرم نقل می کنند : من احب یعلم ماله عندالله عزوجل فلینظر ما لله تعالی عنده [23] اگر کسی می خواهد بداند که مقامش پیش خدا چقدر است. نمی خواهیم بدانیم الان پیش خدا چقدر می ارزیم؟ چه کاره ایم چه گونه هستیم؟ سنجش را می دهند دست خودمان . می گویند من احب یعلم ماله عندالله عزوجل فلینظر ما لله تعالی عنده 23 خدا پیش این چقدر می ارزد. ببیند این خدا چقدر برایش اهمیت دارد، در زندگیش چقدر نقش دارد. به مقداری که خدا تو زندگی نقش دارد، این در حقیقت پیش خدا ارزشمند می شود.
ببینید این دو روایت چقدر زیباست. این جا می فرماید ببینید که فلینظر ما لله تعالی عنده خدا چقدر در وجود او نقش دارد. چقدر در وجود این خدا محبوبیت دارد. به همین نسبت پیش خدا محبوب است. منتها با آن حبی که خدا اگر بیاید دیگر ضربدر نامتناهی می شود. فَإِنَّ اللّه َ يُنزِلُ العَبدَ مِنهُ حَيثُ أنزَلَهُ مِن نَفسِهِ [24]. حديث همان کاری را خدا با بنده می کند که بنده با خدا داشته باشد. همان طور در آن موطن قرار می دهد. اختیار را دادند دست ماپس ننشینیم و بگوییم که خدا باید از ما راضی بشود . ما باید بکوشیم که از خدا راضی باشیم. منتها در همین هم از خدا توفیق می خواهیم که از خدا راضی شویم.
في أخبارِ داوودَ عليه السلام : ما لِأولِيائي و الهَمَّ بالدّنيا ؟! إنّ الهَمَّ يُذهِبُ حَلاوَةَ مُناجاتي مِن قُلوبِهِم یا داوودُ، إنَّ مَحَبَّتي مِن أولِيائي أن يَكونوا رُوحانِيّينَ لا يَغتَمّونَ [25] هم به دنیا این در واقع حلاوت مناجات من از قلوب می برد. یا داوودُ، إنَّ مَحَبَّتي مِن أولِيائي أن يَكونوا رُوحانِيّينَ لا يَغتَمّونَ . محبت من از اولیام این است که این ها به گونه ای حالت روحانیت داشته باشند که هیچ چیزی غصه شان ندهد. از دنیا اینقدر بالا رفته باشند که هیچ مشکل دنیایی برای این ها غم ایجاد نکند. یعنی روحانیون از دنیا فراتر رفته باشند. و هیچی در این ها اثر نکند و این ها را مغموم کند از حوادث دنیا.
سُئلَ عيسى عليه السلام:
ما أفضَلُ الأعمالِ؟ فَقالَ: الرِّضا عَنِ اللّه ِ وَ الحُّبُ لَهُ. [26] بهترین عمل چیست رضای از خدا و دوست داشتن خدا. برای خدا در حقیقت بهترین عمل است.
روایت شده از حضرت موسی (ع) : خدایا من را دلالت کن برای عملی که رضایت تو در آن باشد تا این عمل را انجام بدهم. رضایت من و تو سخته . تو دوست نداری .همانی که برای تو سخت است صبر نداری. توروخدا به ما بگو که چه هستش. یعنی راحت به دست نمیاد . ما تا وقتی تو نعمتیم از خدا راضی هستیم تا خدا به امر ماست از خدا راضی ایم. اما نکند که خدا یک موقع تابع امر ما نباشد. یک کاری که ما دوست نداریم بشود. یک کاری که به خدا گفتیم بکن ، نکند. خدایا من این را میخواهم بده. ما حالا این گونه نمی گوییم .با زبان خوش. اگر با زبان خوش نداد چه کار می کنیم .اگه نداد نمیدی؟ بده دیگه؟ من هم دیگر بنده ات نیستم. من هم دیگر عبادتت نمی کنم. پس تا حالا عبادت میکردم برای چه؟ تو به من بدهی. اگر حالا ندادی پس ولش کن؟ نه من نه تو؟ یواش یواش آدم ناخودآگاه با خدا دعوا می کند. این ها مراحلش است دیگر. و تو رضایی به رضای من. برات سخت است. إنّ رِضايَ في كُرهِكَ و أنتَ ما تَصبِرُ على ما تَكرَهُ [27][22] رضای من در آن جایی است که تو میل نداری . چقدر این روایات می تواند زندگی انسان را یه افقی نشان داده که قدم به قدم هم دنبالش باشیم. نگوییم یک دفعه هم می خواهیم همه اش محقق شود. نمی شود. ببینیم یکی از ابتلائاتی که پیش آمده را که الان در زندگی ما نقش دارد را بگوییم خدایا همون طور که آن آقای شریعتی گفت که می خواهم امسال نق نزنم. دیگر نق هم بزنی فایده ای ندارد. نق بزنی همین است، نق نزنی همین است. اما اگر نق زدی حرامش کردی و نق نزدی برایت کمال شده است. می خواهیم نق نزنیم می گوییم خدایا می خواهیم جزع و فزع نداشته باشیم. ان شاءالله خدای سبحان همه مان را به رضای خودش دلالت کند و صبر بر آن مکروهاتی که برای ما به ظاهر اولین مکروه می آید بدهد. تازه خدا به ما مکروه نمی دهد. به ظاهر اولین مکروه می آید. عَسی اَن تَکرهو شیء و هُوَ خَیر لَکم از خدا فقط خیر صادر می شود. و اگر برای من توی برهه ای ، زمانی کوتاه، به ظاهر مکروه می آمد بعدش آشکار می شود که این چقدر به نفعم بود که این گونه محقق شد. ان شاالله خدا ما را بر مکروهاتی که برایمان هست ولی تقدیر الهی و قضای الهی است صبور و راضی قرار بدهد.
[1] مکارم الأخلاق , جلد۱ , صفحه۲۳۷
[2] ديلمى، ارشادالقلوب، ج 1، باب 54، ص 199؛ مجلسى، بحارالأنوار، ج 77، ص 21
[3]التمحيص : 60/131
[4] سوره بقره، آيه 216
[5] بحار الأنوار , جلد۶۸ , صفحه۱۵۴
[6] سوره فرقان آیه 77
[7]آیه ۷۷ – سوره فرقان
[8] سوره غافر آیه 60
[9] بحار الأنوار : 43/351/25
[10] شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 20، ص 310
[11] سوره یوسف آیه 84
[12] بحار الأنوار : 43/351/25
[13] بحار الأنوار : 43/351/25
[14] کافى : ج 2، ص 62، ح 11
[15] الكافي : 2/138/3
[16] سوره بقره آیه 155 و 156
[17] الكافي : 2/138/3
[18] با تفاوت در الفاظ آن در منابعى چون التخصيص 61: 137 و دعائم الاسلام 1: 233 و المحجة البيضاء 7: 107 آمده است
[19] بحار الأنوار : 82/142/26
[20]تنبيه الخواطر : 1/230
[21] سوره مریم آیه 71
[22] سوره ی مائده آیه 119
[23] اسرار عبادات نویسنده : جوادی آملی، عبدالله جلد : 1 صفحه : 246
[24]المستدرك على الصحيحين : 1 / 672 / 1820 ، المعجم الأوسط : 3 / 67 / 2501 ، مسند أبي يعلى : 2 / 345 / 1860 و ص 428 / 2135 ، شُعب الإيمان : 1 / 398 / 528 ، المنتخب من مسند عبد بن حميد : 333 / 1107 كلّها عن جابر بن عبداللّه ، كنز العمّال : 1 / 435 / 1877 ؛ إرشاد القلوب60 :
[25] مسكّن الفؤاد : 80
اولین کسی باشید که برای “شرح حدیث معراج (14)” دیدگاه میگذارید;