بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه اول: حقیقت اخلاق حرکت و رفتن و رسیدن است، نه نشستن و گوش کردن!
انسان در ارتباط اخلاقی باید حال حرکت داشته باشد، نه حال نشستن. حال حرکت هم برای خود قواعد و نگاهی دارد. ما می گوییم که برویم و حرکت کنیم. اما دنبال آنیم که یک راه صاف و مرتب و خیلی راحت و… فراهم شود. اما انسان اگر بداند باید برود و رفتنش ضروری است، و اگر نرود جا می ماند، خطرش را هم می پذیرد، که شده نوک پایش را به جایی بند کند و آویزان شود، برود. انبیاء کارشان تبشیر و انذار بود. “وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذيراً” بیان همراه بشارت و انذار هم خیلی بیان بعثی است. اما امام کارش “ایصال الی المطلوب” است. حقیقت امام و کار امام این است که دست را بگیرد و برساند. مثل کار امام حسین علیه السلام که دست عده ای، ولو کم، را گرفتند و بردند تا مرز قرب الی الله. بردن و رساندن، این است! لذا در قرآن جایی که از اخلاق بحث می شود، حرف از سفر است. با توجه به این نگاه، مسافر بودن هم برای خود یک لوازمی دارد. وقتی انسان مسافر است، حال رفتن و سفر، یک حالی است. اینکه همه تعلقاتمان برقرار باشد، مسافر هم باشیم؛ این دو با هم جمع نمی شوند. حال ما حال مقیم است، نه مسافر. یعنی احساس آرامش داریم. دغدغه مند نیستیم. اضطراب اینکه باید برویم را نداریم. امام در مقدمه کتاب شرح جنود عقل و جهل مفصلاً این بحث را دارند که اخلاق فقط گفتن و حتی نسخه نوشتن (حتی با اهمیتی که نسخه نوشتن دارد) نیست. می فرمایند کتب اخلاقی ما نهایتا نوشتن نسخه است. اما اخلاق بردن و رساندن است.
مقدمه دوم: سه مسلک اخلاقی
یک مسلک عمومی داریم که در آن مدح و ذم مردم ملاک برای عمل است. اکثر ما به این حال مبتلاییم، دارند جامعه را نیز به این سمت می برند که ملاک اخلاق، اخلاق الهی نباشد بلکه اخلاق انسانی باشد. اخلاق انسانی یعنی یک چیزی را که مردم خوب می دانند، انجام دهیم. یک چیز را بد می دانند، نکنیم. قواعد که انسانی شد، بعد هم انحرافش خیلی ساده است. اینکه مردم دلتان بسوزد، برای مریضی های لاعلاج وقف کنید. نه اینکه برای خدا! برای آنکه دلتان می سوزد! اصلا خدا درش نیست. مردم روابطتان را با هم خوب کنید. خوش باشید و خوش اخلاق، برای آنکه افسردگی ایجاد نشود. برای آنکه جامعه خوش باشد. ببینید غایت را! اخلاق انسانی از نظر دین مردود نیست؛ اما تا جایی که مطابق فطرت باشد. چون اخلاق انسانی، که براساس مدح و ذم عمومیست، می تواند مطابق با فطرت باشد، یا از فطرت عبور کرده باشد. وقتی می خواهند با دین مقابله کنند، نیاز نیست بگویند دین داری بد است. بلکه دین داری را تنزّل می دهند، به حد اخلاق انسانی. اگر اخلاق (وملاک اخلاق)، انسانی شد، نهایتاً می شود اعلامیه حقوق بشر و قوانین بین المللی که تصویب می شوند. این روابط انسانی، فرهنگش فطرت نیست! اگر فطرت بود قابل بود. مثلا اگر بخواهیم به یک کودک اخلاق را یاد دهیم، از همان مدح و ذمّ عامه باید شروع کنیم. اما مدح و ذمّ عامه ای که چگونه است؟ مقابل فطرت است؟! (نه). حتی دیده ام متدینینی را که اعتراض می کنند که چرا به اینها ایراد می گیرید؟ این که خوب است که! عقبه کار برایش روشن نیست که وقتی این مرتبه غایت شد، آخرِ این نگاه به کجا می کشد. اگر سقف کار این شد (بد است)!
مسلک دوم مسلک انبیاء الهیست. این مسلک براساس ثواب و عقاب است. یعنی هر عمل، نتیجه متناسب با آن را دارد. این مسلک در قرآن کریم اکثر جاهای قرآن را شامل می شود. در این نگاه، معیار حق است، چون میزان و معیار صالح و ناصالح بودن، از خداست. از طرفی نکته دیگر آنست که ثواب و عقاب هم واقعیست. اعتباری نیست. یعنی مثل مدح و ذمّ عمومی نیست که اعتباری و قابل تغییر باشد. مسلک سوم اما مسلک پیامبر اکرم است. علامه در جلد یک المیزان می فرماید که مسلک پیامبر اکرم اولاً براساس محبت است. ثانیاً غایتش فقط خداست. یعنی می خواهد طوری تربیت کند که اگر ثواب و عقاب هم برداشته شود، تغییری در عمل انسان ایجاد نشود.
مقدمه سوم: در مسائل و نظامات اخلاقی، اصالت با فرد است، اما فرد شامل!
در مباحث اخلاقی ما عمدتا نظامات اخلاقی، ناظر به اخلاق فردی بوده است. عمده توصیه های اخلاقی نیز ناظر به اخلاق فردیست. آیا در نگاه اخلاقی، اصالت با فرد است یا اجتماع؟
در نظام الهی در اینکه خطاب به فرد است یا اجتماع، بحث را مفصل در مباحث جهاد اکبر، در یکی دو جلسه کردیم، که اصالت با فرد است، اما کدام فرد؟ «فرد شامل». فردی که مقابل اجتماع نیست؛ بلکه شامل اجتماع است. انسان در نگاه الهی از فردیت آغاز می کند. از کودکی حبّ ذات دارد. اما این حبّ ذات را دین آمده، و ذاتش را توسعه می دهد. یعنی چه؟ یعنی می گوید تو فکر می کردی که ذات تو این بدن است؛ اما ذات تو فقط این نیست. پدر و مادر تو، تو هستند. زن و فرزند تو، ارحام تو، همسایگان تو، تو هستند. (اینها طبق تعالیم و بنا بر مراتب هستند.) بعد میاید بالاتر، مومنین. بعد میاید بالاتر، جامعه انسانی. بعد میاید بالاتر، عالم هستی. حتی در عالم هستی هم حق نداری هر تصرفی را بکنی. عالم هستی هم توست. مثل اینکه تو در بدن خود هم نمی توانی هر تصرفی را بکنی. عکس العمل منفی ایجاد می کند، اگر تصرفاتت باطل باشد. خیلی مباحث فردی که در اخلاق مطرح است، با این نگاه تغییر می کند.
نگاه حاکمیتی که ما در باره نظام اسلامی داریم و چهل سال از این بنیان حاکمیتی می گذرد، الحمدلله، و بنابر تعبیر مقام معظم رهبری روز به روز اصل آن دارد استحکام پیدا میکند. گزاف نیست که دشمن چهل سالگی را هدف قرار داده است. اینها ساده نیست. اگر چهل سال یک چیزی دوام آورد و حرکتش هم رو به رشد بود، هرچند خیلی آسیب ها را هم همراه داشته باشد. جریان صدر اسلام را ببینید، بلافاصله بعد از اینکه پیامبر اکرم رفتند چه شد؟ تغییر در اصل ارکان و هدایتگر اصلی. اینجا به تعبیر مقام معظم رهبری، در تزیینات ساختمان خیلی جاها موریانه زده، اما استحکام و استوانه اصل انقلاب که اصل ولایت فقیه است، باقیست و در حال رشد است. حالا خیلی وارد این نمی خواهیم بشویم، که این اربعین، بَلَغ اَشُدّ است. رسیدن به آن استخوان بندی محکم. ان شاء الله بعد از این، خدای سبحان “تُؤْتي أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها” یش بیشتر می شود. هر موقع دیدید که کار خیلی سخت می شود و فشار خیلی زیاد، منتظر باشید که “إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا”. خدای سبحان هرچه به ما اختیار و فرصت داد که با اختیار خودمان یک کارهایی را انجام دهیم، نکردیم. مسئولین نکردند. خب وقتی خداوند دوست داشته باشدآدم را، با سختی انسان را به آنجا می اندازد. این سختی، آن لطف خفیّ الهی است. خداوند نظام تطهیری دارد. در نظام اجتماعی هم گاهی طب کردن ها و مریضی ها، تطهیر است.
مقدمه چهارم: هر حرکتی دایر مدار نیاز است.
اگر نیازی احساس نشود، حرکتی صورت نمی گیرد. هر چه ما ادراک نیاز کنیم، سرعت و شدت حرکت ما بیشتر می شود. تعبیر علامه در المیزان، که خیلی هم زیباست، این است که اولین علم فطری که انسان ادارک میکند، نیاز است.
“يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْن”. “يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميد”. به تعبیر امام حسین علیه السلام در دعای عرفه “الهی انا الفقیر فی غنای کیف لا اکون فقیرا فی فقری”. آنجا که احساس غنا میکردم فقیرم. آنجا که احساس فقر کنم، ببین چقدر فقیرم. هر چه نیاز بیشتر احساس بشود حرکت بیشتر صورت می گیرد. ما اخلاق را دوست داریم، اما احساس نیاز جدی نداریم. احساس نیاز حتما همراه است با حرکت. و هرچه احساس نیاز شدیدتر، حرکت سریعتر است. خداوند سبحان انسان را محتاج ترین خلق کرده است. چرا؟ چون می خواهد بالاترین کمال را به او بدهد. حقیقت نیاز، ارتباط با رافع نیاز است. یعنی خداوند نیاز را قرار داده، تا هر موجودی در دایره نیازش با او مرتبط شود. اگر میخواهیم حرکت ایجاد شود باید در وجودمان نیاز را زنده کنیم. چگونه؟ به بزرگی گفتند تو از داشته های سابقین، چه را داری؟ گفت من سوزِ نداریِ داشته های آنها را دارم. احساسِ نداشتنِ کمال، سبب حرکت میشود.
این استعدادیست که خداوند به انسان داده که با سوز، عمل ایجاد کند! منتها واقعاً سوز باشد. نه اینکه با شکم کاملا سیر، یک آهی هم بکشد که خدایا کاش من داشتم و به گرسنگان هم می دادم! خب معلوم است سوز ندارد. نیاز (و احساس نیاز)، لازمه حرکت اخلاقیست. پس توجه داشته باشیم که نیاز در وجودمان شدید شود! اگر امام سجاد علیه السلام در دعای عرفه می فرماید “الهی انا اقل الاقلین، انا ازل الازلین.” رسیده است به اوج نیاز. هرچه انسان رشد بیشتری بکند ادراک نیازش شدیدتر میشود، نه کمتر. داراتر، محتاج تر است. لذا انبیاء و معصومین، سوز و تضرعاتشان بیشتر است. چون می فهمند که هر آنچه را هم که دارند، نیاز است. تا جایی که می رسد به ذات فقری که حقیقت ذاتش هم عین فقر است. خب این چهار مقدمه را مختصرا عرض کردیم هرچند که نیاز به بحث مفصل دارد. این مقدمات را مفصل در پنج، شش جلسه، در اوایل مباحث جهاد اکبر(اخلاق کاربردی) بصورت دقیق تر و همراه با معرفی کتبی که خوب است در این موارد دیده شود، بحث کرده ایم. می توانید مراجعه کنید.
متن کامل
مقدمه اول: حقیقت اخلاق حرکت و رفتن و رسیدن است، نه نشستن و گوش کردن!
حقیقت اخلاق نشستن و گوش کردن نیست، بلکه رفتن و رسیدن است. یک حرکت است. لذا انسان در ارتباط اخلاقی باید حال حرکت داشته باشد، نه حال نشستن. حال حرکت هم برای خود قواعد و نگاهی دارد. مثالی برای این بحث بیان کنم. چند سال قبل که ماه مبارک رمضان مصادف بود با زمستان، در دانشگاه تربیت معلم کرج (دانشگاه خوارزمی) بحث داشتیم. موضوع بحثمان یقظه و حرکت بود. اتفاقا مشکلی برای سیستم گرمایش دانشگاه بوجود آمد و بعلت سرما مجبور شدند دانشگاه را تعطیل کنند. بعلت فاصله دانشگاه از شهر اتوبوس هایی آمدند که دانشجوها را ببرند. ظرفیت این اتوبوس ها هم کمتر از کل دانشجویان بود. دانشجوها هم می دانستند اگر نتوانند با این اتوبوس ها بروند، باید یا ماشین شخصی ای گیر بیاورند یا تا فردا در سرما بمانند و… بعضی از این بچه ها طوری به این اتوبوس ها آویزان شده بودند که هر لحظه خطر افتادنشان و ایجاد سانحه بود. دیدن این صحنه مرا به گریه انداخته بود، که خدایا ما می گوییم که برویم و حرکت کنیم. اما دنبال آنیم که یک راه صاف و مرتب و خیلی راحت و… فراهم شود. اما انسان اگر بداند باید برود و رفتنش ضروری است، و اگر نرود جا می ماند، همین هم برایش غنیمت است. خطرش را هم می پذیرد، که شده نوک پایش را به جایی بند کند و آویزان شود، برود.
اتفاقا این حرکت اتوبوس ها همزمان با ظهر بود و ما با باقی جمعیت سمت مسجد دانشگاه رفتیم و همان زمان هم حرکت آنگونه ی اتوبوس ها و دانشجویان راهی شده را می دیدیم. آنجا گفتم که بچه ها، من 10، 11 روز داشتم از بحث یقظه و حرکت حرف می زدم. آن یقظه ای که بدنبال بیانش بودم و نمی توانستم خوب بیان کنم، که باید رفت و حرکت کرد. و اینکه به حرف نیست، و به عمل است و… امروز محقق شد و همه دیدیم! لذا انبیاء نیز کارشان تبشیر و انذار بود. “و ماارسلناک الا مبشرا و نذیرا”[1] بیان، آن هم بیان همراه بشارت و انذار که آن هم خیلی بیان بعثی[2] است. اما امام کارش “ایصال الی المطلوب” است. حقیقت امام و کار امام هم این است که دست را بگیرد و برساند. تعبیر “ائمه یهدون بأمرک”[3] که در قرآن آمده است و مرحوم علامه ذیل این آیه شریفه که درمورد ابراهیم خلیل علیه السلام است که “………….(از حدود یک خط قبل) انی جاعلک للناس اماما”[4] امامت که للناس است، یعنی منصبی اجتماعیست. کار امام چیست؟ دست را بگیرد و ببرد.
مثل کار امام حسین علیه السلام که دست عده ای، ولو کم، را گرفتند و بردند تا مرز قرب الی الله. بردن و رساندن، این است! لذا در قرآن دائما جایی که از اخلاق بحث می شود، حرف از سفر است. “انی ذاهب الی ربی سیهیدن”[5]، یا “سبحان الذی اسراء من….”[6] ، یا “یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدح (کدح حرکت با سختی و کدح است) فملاقیه” [7](لقاء اینگونه محقق می شود.) یا همین که هر روز می خوانیم “اهدنا الصراط المستقیم”[8]، که اینجا هم بحث از مسیر و راه است.
اگر این نگاه که «رفتن» است، داشته باشیم، ببینید مسافر برای خود یک لوازمی دارد دیگر. وقتی انسان مسافر است، حال رفتن و سفر، یک حالی است. حال ما حال مسافر است؟ یا حال مقیم؟ اینکه همه تعلقاتمان برقرار باشد، مسافر هم باشیم، این دو جمع نمی شود. حال ما حال مقیم است، نه مسافر. یعنی احساس آرامش داریم. دغدغه مند نیستیم. اضطراب اینکه باید برویم را نداریم. می خواهیم همه کارهایمان را داشته باشیم. فقط گاهی حال خوشی هم دست می دهد، که ای کاش ما هم خوب شویم. اما همین هم یک «حال» است، و یک هوس.
خود امام هم در مقدمه کتاب شرح جنود عقل و جهل مفصلا این بحث را دارند که اخلاق حتی نسخه نوشتن نیست، که پزشک نسخه بدهد که این عمل و دستور را انجام دهید. می فرماید این هم اخلاق نیست. اخلاق فقط گفتن و حتی نسخه نوشتن (حتی با اهمیتی که نسخه نوشتن دارد) نیست. می فرمایند کتب اخلاقی ما نهایتا نوشتن نسخه است. اما اخلاق بردن و رساندن است.[9]
مقدمه دوم: سه مسلک اخلاقی
ما سه مسلک اخلاقی داریم. مسلک اخلاق انسانی، براساس مدح و ذم عامه، مسلک اخلاقی انبیاء الهی براساس ثواب و عقاب، مسلک اخلاقی پیامبر اکرم براساس محبت.
به تعبیر مرحوم علامه، ما مسالک اخلاقی داریم. یک مسلک عمومی داریم که همان مسلک افلاطونیان است، که می گویند مدح و ذم مردم ملاک برای عمل است. اکثر ما اکنون به این حال مبتلاییم، دارند جامعه را نیز به این سمت می برند که ملاک اخلاق، اخلاق الهی نباشد بلکه اخلاق انسانی باشد.
اخلاق انسانی یعنی یک چیزی را که مردم خوب می دانند، انجام دهیم. یک چیز را بد می دانند، نکنیم. در قرآن نیز از این مسلک استفاده شده است، اما خیلی نادر. ببینید اینها یک بحث بسیار جدی است که ابتلای به آن جدّاً در حال ایجاد است. یعنی الآن سبک و سیاق همه ارتباطات و اخلاق را از الهی بودن، دارند می برند بسمت انسانی بودن! قواعد که انسانی شد، آنگاه یک فرهنگی دارد برای خودش. بعد هم انحرافش خیلی ساده است. حتی الآن موقوفات دارد می رود بسمت وقف های انسانی. اینکه مردم دلتان بسوزد، برای مریضی های لاعلاج وقف کنید. نه اینکه برای خدا! برای آنکه دلتان می سوزد! خودتان سالمید، دلسوزی کنید برای مریض های لاعلاج. بالآخره شما هم ممکن است مبتلا شوید. اصلا خدا درش نیست. الآن سازمان های بزرگی تشکیل شده، با سرمایه های کلان، که نگاهشان بر این اساس است. مردم روابطتان را با هم خوب کنید. به هم بخندید (بمعنای با هم خندیدن) و خوش باشید و خوش اخلاق، برای آنکه افسردگی ایجاد نشود. برای آنکه جامعه خوش باشد. ببینید غایت را! تابلو های تهران را نمی دانم در یکی دوسال اخیر دیده اید یا نه؛ تمامشان بر همین اساس دارد شکل می گیرد، «اخلاق انسانی».
اخلاق انسانی از نظر دین مردود نیست؛ اما تا جایی که مطابق فطرت باشد. چون اخلاق انسانی، که براساس مدح و ذم عمومیست، می تواند مطابق با فطرت باشد، یا از فطرت عبور کرده باشد. مثلاً الآن در برخی جوامع، دیگر حسن و قبح شان براساس نظام فطری نیست. ممکن است در یک جامعه بگویند رابطه بین دو همجنس قانونی است، و مذمت عامه را به دنبال ندارد. حتی اگر مذمت کنید، توبیخ می شوید که چرا مذمت می کنی؟! یا ازدواج های سفید که آنجا رایج است و در ایران هم ترویج می شود. اینها براساس مدح و ذم عمومی شکل می گیرد. مردم وقتی این نظام اخلاقی جا افتاد، دیگر اینها را مُضرّ نمی بینند. تفاوت این، با حرکتی که مبدأ و نتیجه و غایتش الهی باشد چقدر متفاوت است؟!
وقتی می خواهند با دین مقابله کنند، نیاز نیست بگویند دین داری بد است. بلکه دین داری را تنزّل می دهند، به حد اخلاق انسانی. اگر اخلاق (وملاک اخلاق)، انسانی شد، نهایتاً می شود اعلامیه حقوق بشر و قوانین بین المللی که تصویب می شوند. آموزش و پرورشش می شود 2030، اقتصادش می شود FATF و… . دقت کنید همه اینها روی یک مبنایی شکل گرفته که روابط چه باشد؟ انسانی! اما این روابط انسانی، فرهنگش را الآن چه کسی شکل می دهد؟ فرهنگش فطرت نیست! اگر فطرت بود قابل بود. مثلا اگر بخواهیم به یک کودک اخلاق را یاد دهیم، از همان مدح و ذمّ عامه باید شروع کنیم. اما مدح و ذمّ عامه ای که چگونه است؟ مقابل فطرت است؟! که وقتی میاید الهی می شود، می بینید تناسب ندارد؟!(نه.) مدح و ذمّی که حدّ و سازنده اش انسان است، نتیجه اش، یعنی فکر و رشد انسانی اش، هم در همین مرتبه می ماند. اینها را می گویم چون خطر جدی ایست که در تمام زمینه های اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، اخلاقی و… دارد بصورت خزنده کشور ما را درمینوردد. حتی دیده ام متدینینی را که اعتراض می کنند که چرا به اینها ایراد می گیرید؟ این که خوب است که! عقبه کار برایش روشن نیست که وقتی این مرتبه غایت شد، آخرِ این نگاه به کجا می کشد. نگاهشان سطحیست و عمق کار را نمی بینند. می گویند «این که یاعث می شود همه از دین دار و بی دین بپذیرند. این بد است که همه بپذیرند؟!» نه بد نیست! اما اگر سقف کار این شد (بد است)!
آغاز کار اگر این شد، آن هم مدح و ذم عامه ای که مطابق فطرت باشد! بر «تطابق با فطرت» تأکید دارم، چون همیشه با آن مطابق نیست! از این عدول می شود! اما اگر مدح و ذم عامه براساس فطرت باشد، ما را می رساند به نظام الهیت. این هم یک نکته.
گفته شد که مسالک اخلاقی داریم. یک مسلک اخلاقی می شود مدح و ذمّ عامه، که افلاطون و ارسطو و… مدعی این مسأله بودند.
مسلک دوم مسلک انبیاء الهیست. این مسلک براساس ثواب و عقاب است. یعنی هر عمل، نتیجه متناسب با آن را دارد. عمل صالح، آن ثواب؛ و عمل بد، آن عقاب را دارد. این مسلک در قرآن کریم اکثر جاهای قرآن را شامل می شود. براساس بهشت و جهنم و نتیجه عمل در دنیا و آخرت. در این نگاه، معیار حق است، چون میزان و معیار صالح و ناصلح بودن، از خداست. از طرفی نکته دیگر آنست که ثواب و عقاب هم واقعیست. اعتباری نیست. یعنی مثل مدح و ذمّ عمومی نیست که اعتباری و قابل تغییر باشد. این ملاک، واقعیست.
مسلک سوم اما مسلک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است. علامه در جلد یک المیزان می فرماید که مسلک پیامبر اکرم اولاً براساس محبت است. ثانیاً غایتش فقط خداست. یعنی می خواهد طوری تربیت کند که اگر ثواب و عقاب هم برداشته شود، تغییری در عمل انسان ایجاد نشود.
می خواهیم در ادامه بحثمان از این سه مسلک استفاده کنیم. برای همین هم در مقدمه بیانشان کردیم.
مقدمه سوم: در مسائل و نظامات اخلاقی، اصالت با فرد است، اما فرد شامل!
در مباحث اخلاقی ما عمدتا نظامات اخلاقی، ناظر به اخلاق فردی بوده است. عمده توصیه های اخلاقی نیز ناظر به اخلاق فردیست. آیا در نگاه اخلاقی، اصالت با فرد است یا اجتماع؟ خب عده ای میگویند اصالت با فرد است و عده ای می گویند اصالت با اجتماع است.
در نظام الهی “یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم…”[10] از این آیه الهی چه بر میاید در نگاه اول؟ نگاه فردی. خطاب هم به همه است، “یا ایها الذین آمنوا”. حواستان به خودتان باشد “علیکم انفسکم…” اما در نگاه دوم اینجا علیکم انفسکم است، یعنی ای جامعه و اجتماع مومنین، علیکم انفسکم، هوای همدیگر را داشته باشید. اگر هوای همدیگر را داشتید، “لا تضرکم من…” هر کس مقابل شما قرار بگیرد نمی تواند به شما ضرر بزند، اگر شما در راه هدایت باشید. هردو احتمال را علامه در المیزان بیان می کند. احتمال اول را مفصل بیان می کند، و در انتها احتمال دوم را هم بیان می کند. می فرماید این منافی با امر به معروف و نهی از منکر و نگاه اجتماعی نیست.
در اینکه خطاب به فرد است یا اجتماع، بحث را مفصل در مباحث جهاد اکبر، در یکی دو جلسه کردیم، که اصالت با فرد است، اما کدام فرد؟ «فرد شامل». فردی که مقابل اجتماع نیست؛ بلکه شامل اجتماع است. فرد شامل در مقابل این صُناعی که فرد است یا اجتماع قرار نمی گیرد. یعنی برای ما آمدند دو شِق کردند و ما مجبور بودیم بگوییم یا این یا آن، یا بگوییم هردو. وقتی هم گفتیم هردو، آن وقت همه چیز به هم می ریخت؛ اما فرد شامل، فرد توسعه یافته(این مشکل را ندارد). لذا انسان در نگاه الهی از فردیت آغاز می کند. هر چیزی را برای خود می خواهد. از کودکی حبّ ذات دارد. اما این حبّ ذات را دین آمده، و ذاتش را توسعه می دهد. یعنی چه؟ یعنی می گوید تو فکر می کردی که ذات تو این بدن است؛ اما ذات تو فقط این نیست. پدر و مادر تو، تو هستند. زن و فرزند تو، تو هستند. ارحام تو، تو هستند. همسایگان تو، تو هستند. (اینها طبق تعالیم و بنا بر مراتب هستند.) بعد میاید بالاتر، مومنین. بعد میاید بالاتر، جامعه انسانی. بعد میاید بالاتر، عالم هستی. حتی در عالم هستی هم حق نداری هر تصرفی را بکنی. عالم هستی هم توست. مثل اینکه تو در بدن خود هم نمی توانی هر تصرفی را بکنی. عکس العمل منفی ایجاد می کند، اگر تصرفاتت باطل باشد. عالم هستی هم می شود بدن تو. لذا می فرماید اگر تقوا پیشه کردی، آسمان هم به موقع می بارد. رابطه برقرار است. این نگاه در اخلاق، مسائل اخلاق را متفاوت می کند، که انسان، منِ شامل و توسعه یافته است. خیلی مباحث فردی که در اخلاق مطرح است، با این نگاه تغییر می کند.
نگاه حاکمیتی که ما در باره نظام اسلامی داریم و چهل سال از این بنیان حاکمیتی می گذرد، الحمدلله، و بنابر تعبیر مقام معظم رهبری روز به روز اصل آن دارد استحکام پیدا میکند. و چهل سالگی اش هم که به قولی «شراب آنگه شود صاف، که در شیشه بماند اربعینی» با همه پستی و بلندی ها و فراز و فرودها در این چهل سال، دشمن می فهمد چهل سالگی انقلاب یعنی چه. گزاف نیست که چهل سالگی را هدف قرار داده است. اینها ساده نیست. اگر چهل سال یک چیزی دوام آورد و حرکتش هم رو به رشد بود، هرچند خیلی آسیب ها را هم همراه داشته باشد. این تثبیت میشود ریشه هایش، آن هم در فرهنگ. جریان صدر اسلام را ببینید، چند سال دوام آورد؟ بلافاصله بعد از اینکه پیامبر اکرم رفتند چه شد؟ تغییر در اصل ارکان و هدایتگر اصلی. اینجا به تعبیر مقام معظم رهبری، در تزیینات ساختمان خیلی جاها موریانه زده، اما استحکام و استوانه اصل انقلاب که اصل ولایت فقیه است، باقیست و در حال رشد است. حالا خیلی وارد این نمی خواهیم بشویم، که این اربعین بلغ(؟؟؟؟؟؟؟ اشاره به ایه 22 سوره یوسف وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ ءَاتَيْنَاهُ حُكْمًا وَ عِلْمًا وَ كَذَالِكَ نجَْزِى الْمُحْسِنِينَ(22))[11] اشدّ است. رسیدن به آن استخوان بندی محکم. ان شا الله بعد از این، خدای سبحان “توتی اکلها کل حین باذن ربّها”[12]یش بیشتر می شود. هر موقع دیدید که کار خیلی سخت می شود و فشار خیلی زیاد، منتظر باشید که “ان مع العسر یسرا”[13]. همین شرایط سخت الآن را از دو منظر باید نگاه کرد. یک منظر سختی و مشکلات است. یک منظر دیگر هم هست. خدای سبحان هرچه به ما اختیار و فرصت داد که با اختیار خودمان یک کارهایی را انجام دهیم، نکردیم. مسئولین نکردند. خب وقتی خداوند دوست داشته باشدآدم را، با سختی انسان را به آنجا می اندازد. این سختی، آن لطف خفیّ الهی است. خداوند نظام تطهیری دارد. نظام تطهیری اش میخواهد خطاهای ما را با این سختی پاک کند تا آمادگی و استعداد ایجاد شود. همان طور که در اخلاق فردی بحث می کنند که انسان را دچار بلا می کنند. حتی داریم مومنین سالی یک بار دچار طب می شوند که این طب، کفاره ترک اولی هایشان است. در نظام اجتماعی هم همین گونه است که گاهی طب کردن ها و مریضی ها، تطهیر است. هرچند گاهی خیلی گران تمام می شود و سخت می گذرد، اما نظام تطهیر است. این را اگر باور کردیم، از دو پنجره به یک جریان نگاه می کنیم. یکی، این نگاه به سختی هاست. یکی هم، این نگاه از دریچه الهی است که مثل هنگام بیماری هم آه و ناله را داریم، و هم این را که خدایا می دانم که تو از من مهربان تر به خودم هستی. میداند که اگر او کوتاهی نکرده و مریض شده، این بیماری حتما برای او نفع دارد.
پس این هم شد یک نکته که ما در اینکه در نظام اجتماعی و اخلاقی و معرفتی مان، اصالت با فرد است یا اجتماع؟ گفته میشود اصالت با فردیست که باید شمول پیدا کند. باید بشود “یوم ندعوا کل اناس بامامهم”[14]. برای هر عالمی، افرادی که مأمومینش شده اند، می شوند شئونش. لذا عبادات ما، ارتباطات ما و… بر این اساس است که شکل بگیرد این واحد بودن. یاد بگیریم که اینها شئون ما هستند. چطور انسان زن و بچه اش را شأن خود می بیند. سختی های آنها را سختی خود می بیند. این توسعه پیدا می کند نسبت به کل اجتماع.
مقدمه چهارم: هر حرکتی دایر مدار نیاز است. هرچه نیاز، احساس نیاز، طلب و سوز شدیدتر باشد، حرکت سریعتر است.
نکته دیگری هم که مقدمه اخلاقی است، و خیلی هم نزدیک می شود به مباحث عملی، این است که هر حرکتی دایر مدار احساس نیاز است. اگر نیازی احساس نشود، حرکتی صورت نمی گیرد. هر چه ما ادراک نیاز کنیم، سرعت و شدت حرکت ما بیشتر می شود. تعبیر علامه در المیزان، که خیلی هم زیباست، این است که اولین علم فطری که انسان ادارک میکند، نیاز است. کودکی که به دنیا میاید. تا پیش از این تنفس و تغذیه اش از طریف نافی بود که به بدن مادر متصل بود. حالا آن قطع می شود، و باید با شُش تنفس کند. در شُش هم آب است. گریه راه تنفس را باز میکند. بچه احساس تنگی نفس میکند. این فشاری که در گریه به بدن میاید، راه نفس را باز می کند.
“یساله من فی السماوات و من فی الارض کل یوم هو فی شان”.[15] “یا ایها الناس انتم الفقرا الی الله والله هوالغنی الحمید”.[16] عالم وجود سرتا پا نیاز است و خداوند سرتا پا غنا. (حالا سرتاپا که درمود خداوند می گوییم از باب قافیه است وگرنه خداوند که نعوذبالله سر و پا ندارد) به تعبیر امام حسین علیه السلام در دعای عرفه “الهی انا الفقیر فی غنای کیف لا اکون فقیرا فی فقری”[17]. آنجا که احساس غنا میکردم فقیرم. آنجا که احساس فقر کنم، ببین چقدر فقیرم. هر چه نیاز بیشتر احساس بشود حرکت بیشتر صورت می گیرد.
ما اخلاق را دوست داریم، اما احساس نیاز جدی نداریم. احساس نیاز جدی همان رفتنی بود که مثالش را ذکر کردم. چون میدانستند که اگر اتوبوس برود و بمانند، باید یک روز دیگر بمانند و یک روز هم یک روز است، با هر سختی و مشقتی بود خود را بند می کردند و آویزان می شدند به اتوبوس. چون احساس نیاز می کنند. کسی که میخواهد رشته خوبی در دانشگاه قبول شود ببینید چقدر وقت می گذارد برای کنکور. چون احساس نیاز می کند و احساس نیاز حتما همراه است با حرکت. و هرچه احساس نیاز شدیدتر، حرکت سریعتر است. من اگر بدانم تشنه ام است و آب نیاز ضروری ام است، دیگر با طمأنینه راه نمی روم، بلکه سریعتر می روم که زودتر به آب برسم. وقت را از دست نمی دهم چون ممکن است به تلف شدن من منجر شود.
خداوند سبحان انسان را محتاج ترین خلق کرده است. چرا؟ چون می خواهد بالاترین کمال را به او بدهد. حقیقت نیاز، ارتباط با رافع نیاز است. یعنی خداوند نیاز را قرار داده، تا هر موجودی در دایره نیازش با او مرتبط شود. همه هستی بغیر از انسان (حالا جن را هم کنار بگذاریم و ضمیمه کنیم) در دایره نیازشان با خداوند مرتبطند، و وسائط نیز برنمیدارند. منتها در دایره نیازشان. اما خداوند انسان و بچه انسان را محتاج ترین خلق کرد، و لذا بچه انسان دیرتر از سایر موجودات به استقلال می رسد. اگر بچه انسان را در کودکی رها کنند، می میرد و قدرت ندارد. اما بچه های حیوانات بعد از مدتی به استقلال می رسند. فرزندان چهارپایان از اول روی پای خودشان بدنیا میایند. این خودش یک مرتبه از فعلیت است دیگر. اما انسان نیازمندترین است، چون می خواهد خلیفه الله شود. هرچه نیازش بیشتر باشد ارتباطش با رافع نیاز یعنی خداوند می شود.
اینطور نیست که بگوییم خدایا ما مسائل سخت و بزرگ را از تو می خواهیم و مسائل کوچک را چون رویمان نمی شود، خودمان درستش می کنیم. در روایت است که موسی کلیم علیه السلام است که میگوید خدایا گاهی سخت است که در یک حالت هایی شما را بخوانم. کجا ذکر کنم شما را؟ خطاب آمد که موسی همه جا ما را ذکر کن. چی بخواهم؟ آمده حتی ملح عجینت[18]، نمک غذایت، را هم از من بخواه. برای خدا کوچک و بزرگ دارد؟ هر موجودی بزرگ یا کوچک، در مقابل خداوند بی نهایت، هیچ است. در ریاضی میلیارد باشی یا یک، مقابل بی نهایت، هیچ هستی! برای ما است که کوچک و بزرگ دارد، نه برای خداوند! در روایت هم دارد که چیزی برایتان در مقابل خداوند کوچک جلوه نکند! (چون همه چیز مقابل خداوند کوچک است و اینطور نیست که یک چیز برزگ باشد و یکی چیز کوچک) لذا اگر میخواهیم حرکت ایجاد شود باید در وجودمان نیاز را زنده کنیم. چگونه؟ به بزرگی گفتند تو از داشته های سابقین، چه را داری؟ گفت من سوزِ نداریِ داشته های آنها را دارم. احساسِ نداشتنِ کمال، سبب حرکت میشود.
خدا رحمت کند آقای بهاء الدینی را. می فرمود یک طلبه ای میامد درس ما و خیلی هم زحمت می کشید، اما نمی فهمید. از دنیا رفت. بعد ما دیدیم آن طلبی که داشت و زحمت می کشید، آن دنیا تبدیل شد به درس خدمت امیر المونین علیه السلام، و خوب هم فهمید. چون با اینکه اینجا نمی فهمید، از همّتش کاسته نشده بود و آن همت را آنجا هم داشت. طلبش بود. مثلا می گویند انسان که می خواهد نماز شب بخواند. آیا اگر نیمه شب نشده و می داند خواب می ماند، بهتر است چه کند؟ رجاءاً پیش از وقت نماز شب را بخواند؟ یا به امید بیدار شدن بخوابد، و اگر بیدار نشد، قضای نماز شب را بجا بیاورد؟ کدام افضل است؟ قضا افضل است! چون وقتی که رجائاً می خواند، یک حال طلبکاری دارد که خدایا من که نماز شب را خواندم. اما قضایش را که می خواند، یعنی اینکه خدایا از دست دادم، فوت شد. جبران می خواهم بکنم. در جبران کردن، حال شرمندگی هست. حالا نه اینکه نمازهای واجبمان را هم بگذاریم قضا شود، که بعد بگوییم با حال شرمندگی بخوانیم بهتر است! این برای مستحبات است! آن هم اگر نشد به وقت بخوانیم، و امر دایر شد بین رجائاً یا قضایش را خواندن. درروایت هم دارد که قضا اولاست. در قضا خواندن سوز هست. اگر سوز نباشد، چند روز که از سر وقت انجام ندادن بگذرد، برای انسان عادی می شود. اگر تزاحم بود بین اعمال مستحب، سوز انجام ندادن آن عمل ترک شده را داشته باشید! اگر اینگونه بود، جبران شده است.
این استعدادیست که خداوند به انسان داده که با سوز، عمل ایجاد کند! منتها واقعاً سوز باشد. نه اینکه با شکم کاملا سیر، یک آهی هم بکشد که خدایا کاش من داشتم و به گرسنگان هم می دادم! خب معلوم است سوز ندارد. سید بحرالعلوم وقتی خدمت امام عصر عجل الله فرجه رسید، حضرت یکی از چیزهایی که به او فرمودند این بود که چرا همسایه ات دیشب گرسنه خوابید؟ گفت من خبر نداشتم. گفت اگر خبر داشتی که از ولایت ما خارج بودی! عتابت می کنم که چرا خبر نداشتی.
نیاز (و احساس نیاز)، لازمه ی حرکت اخلاقیست. پس توجه داشته باشیم که نیاز در وجودمان شدید شود! اگر امام سجاد علیه السلام در دعای عرفه می فرماید “الهی انا اقل الاقلین، انا اذلّ الاذلّین.”[19] رسیده است به اوج نیاز. هرچه انسان رشد بیشتری بکند ادراک نیازش شدیدتر میشود، نه کمتر. داراتر، محتاج تر است. لذا انبیاء و معصومین، سوز و تضرعاتشان بیشتر است. چون می فهمند که هر آنچه را هم که دارند، نیاز است. تا جایی که می رسد به ذات فقری که حقیقت ذاتش هم عین فقر است.
خب این چهار مقدمه را مختصرا عرض کردیم هرچند که نیاز به بحث مفصل دارد. این مقدمات را مفصل در پنج، شش جلسه، در اوایل مباحث جهاد اکبر(اخلاق کاربردی) بصورت دقیق تر و همراه با معرفی کتبی که خوب است در این موارد دیده شود، بحث کرده ایم. می توانید مراجعه کنید.
[1] وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّرًا وَنَذِيرًا ؛ و قرآن را به حق نازل کردیم و به حق نازل شد، و تو را جز مژده رسان و بیم دهنده نفرستادیم. (الإسراء ،آیة 105)
[2] “بیان بعث” عبارت واضحی نیست.
[3] وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ؛ و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما [مردم را] هدایت می کردند، و انجام دادن کارهای نیک و برپا داشتن نماز و پرداخت زکات را به آنان وحی کردیم، و آنان فقط پرستش کنندگان ما بودند.( الأنبياء، آیة 73)
[4] وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ؛ و [یاد کنید] هنگامی که ابراهیم را پروردگارش به اموری [دشوار و سخت] آزمایش کرد، پس او همه را به طور کامل به انجام رسانید، پروردگارش [به خاطر شایستگی ولیاقت او] فرمود: من تو را برای همه مردم پیشوا و امام قرار دادم. ابراهیم گفت: و از دودمانم [نیز پیشوایانی برگزین]. [پروردگار] فرمود: پیمان من [که امامت و پیشوایی است] به ستمکاران نمی رسد. (البقرة، آیة 124)
[5] وَقَالَ إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّي سَيَهْدِينِ؛ و [وقتی از این مهلکه جان سالم به در برد] گفت: به راستی من به سوی پروردگارم می روم، و [او] به زودی مرا راهنمایی خواهد کرد.( الصافات، آیة 99)
[6] سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ؛ منزّه و پاک است آن [خدایی] که شبی بنده اش] محمّد (صلی الله علیه وآله وسلم)] را از مسجدالحرام به مسجد الاقصی که پیرامونش را برکت دادیم، سیر [و حرکت] داد، تا [بخشی] از نشانه هایِ [عظمت و قدرت [خود را به او نشان دهیم؛ یقیناً او شنوا و داناست. (الإسراء ، آیة 1)
[7] يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ؛ ای انسان! یقیناً تو با کوشش و تلاشی سخت به سوی پروردگارت در حرکتی، پس او را [در حالی که مقام فرمانروایی مطلق و حکومت بر همه چیز ویژه اوست و هیچ حکومتی در برابرش وجود ندارد،] دیدار می کنی، (لانشقاق، آیة 7)
[8] اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ؛ ما را به راهِ راست راهنمایی کن. (الفاتحة، آیة6)
[9] آوردن متن مقدمه امام بر شرح حدیث جنود عقل و جهل!!!!!!
[10] يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لَا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛ ای اهل ایمان! مراقبِ [ایمان و ارزش های معنویِ] خود باشید؛ اگر شما هدایت یافتید، گمراهی کسی که گمراه شده به شما زیانی نمی رساند. بازگشت همه شما به سوی خداست؛ پس شما را از آنچه انجام می دادید، آگاه خواهد کرد. (المائدة، آیة 105)
[11] وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ؛ و هنگامی که یوسف به سنّ کمال رسید، حکمت و دانش به او عطا کردیم، و ما نیکوکاران را این گونه پاداش می دهیم. (يوسف ، آیة 22)
[12] تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ؛ میوه اش را به اجازه پروردگارش در هر زمانی می دهد. و خدا مَثَل ها را برای مردم می زند تا متذکّر حقایق شوند. (ابراهیم، آیة 25)
[13] إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا ؛[آری] بی تردید با دشواری آسانی است. (الشرح، 6)
[14] يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولَئِكَ يَقْرَءُونَ كِتَابَهُمْ وَلَا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا؛ [یاد کن] روزی را که هر گروهی از مردم را با پیشوایشان می خوانیم؛ پس کسانی که نامه اعمالشان را به دست راستشان دهند، پس آنان نامه خود را [با شادی و خوشحالی] می خوانند و به اندازه رشته میان هسته خرما مورد ستم قرار نمی گیرند.( الإسراء ، آیة 71)
[15] يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ؛ هر که در آسمان ها و زمین است از او درخواست [حاجت] می کند، او هر روز در کاری است.( الرحمن ، آیة 29)
[16] يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ؛ ای مردم! شمایید نیازمندان به خدا، و فقط خدا بی نیاز و ستوده است.( فاطر، آیة 15)
[17] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد 95 , صفحه 216
[18] ففي الحديث القدسي يَا مُوسَى سَلْنِي كُلَّمَا تَحْتَاجُ إِلَيْهِ حَتَّى عَلَفَ شَاتِكَ وَ مِلْحَ عَجِينِكَ. … حتى علف گوسفندان و نمك خميرت را از من بخواه (عدة الداعي و نجاح الساعي , جلد 1 , صفحه 134؛ کلیات حدیث قدسی , جلد 1 , صفحه 146)
[19] …وَ أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ اَلْأَقَلِّينَ، وَ أَذَلُّ اَلْأَذَلِّينَ، وَ مِثْلُ اَلذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا ، فَيَا مَنْ لَمْ يُعَاجِلِ اَلْمُسِيئِينَ، وَ لاَ يَنْدَهُ اَلْمُتْرَفِينَ ، وَ يَا مَنْ يَمُنُّ بِإِقَالَةِ اَلْعَاثِرِينَ، وَ يَتَفَضَّلُ بِإِنْظَارِ اَلْخَاطِئِينَ … .؟؟ عبارت استاد با متن حدیث متفاوت است (صحیفه کامله سجادیه , جلد 1 , صفحه 210)
در این مورد یک بازخورد بنویسید