بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی محمّد و آله الطّاهرین و وَالْلعَنْ أعْداءَهُم اجْمَعِینَ الی یوم الدین.
بحثی که در محضر دوستان طی سه جلسه بودیم و الان جلسه چهارم هستیم، بحث سنت محوضت و تمحیص و ابتلا است که مسائل مختلفی را در جلسات گذشته در خدمت دوستان و محضر آیات و روایات بودیم. عرض کردیم که این یک بحث دامنه دار است که می تواند زمینه همه قوانین و سنن الهی همپوشانی ایجاد کند و زمینه سازی کند که همه چیز با این نگاه در دایره تمحیص محقق می شود.
روایتی را که در جلسه گذشته در محضرش قرار گرفتیم، به این عنوان که هر فرعی از فروع فقهی که برای ما قرار داده شده، بابی از تمحیص است که روایت بسیار زیبایی بود که من الان خدمت دوستان عرض می کنم که چون تتمه آن باقی مانده بود. در روایت شریف که نامه ای برای اسماعیل نیشابوری بود، می فرماید، «عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ إِسْمَاعِيلَ اَلنَّيْشابُورِيِّ أَنَّ اَلْعَالِمَ كَتَبَ إِلَيْهِ يَعْنِي اَلْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَم؛ عالم؛ یعنی امام حسن علیه السلام؛ یعنی امام حسن علیه السلام نوشته اند، أَنَّ اَللَّهَ تَعَالَى بِمَنِّهِ وَ رَحْمَتِهِ لَمَّا فَرَضَ عَلَيْكُمُ اَلْفَرَائِضَ؛ خدای سبحان که فرایض را واجب کرد، لَمْ يَفْرِضْ ذَلِكَ عَلَيْكُمْ لِحَاجَةٍ مِنْهُ إِلَيْهِ ؛ جعل فرائض از باب حاجت خدا نبود، بَلْ رَحْمَةً مِنْهُ إِلَيْكُمْ»؛ بلکه از باب جریان رحمت خدا بر شما بود؛ فیض الهی بود. هر حکمی فیضی از فیض های الهی است، فیض هم رحمت جاری است؛ یعنی رحمتی که فیضان پیدا می کند و جاری می شود هر فرعی از احکامی که تکلیفی است و برای ما آورده اند، رحمتی از جانب خدا است. رحمت یعنی آن جریان رحمت که هر یک از اینها سعه وجود ایجاد می کند. بعد دنبال این می فرماید «لا اله الا هو لیمیز … الخبیث من الطیب[1]؛ که هر یک از اینها می خواهد میز خبیث از طیب را ایجاد کند، تمایز بد را از خوب و زشت را از زیبا، وَ لِيَبْتَلِيَ … ما فِي صُدُورِكُمْ؛ همچنین صدور را من آتشزنه ای که طلا را در آن کوره قرار می دهند تا پاک تر و محض تر شود، لبتلی ما فی صدورکم آن که در اعتقادات سینه ها و محبت های درونی بود با هر حکمی دوباره برآشفته می شود، این تنور داغ تر می شود تا خالص تر می شود. این صدور جای محبت و حب و بغض ها است که هر حکمی دایره حب و بغض را شدت می دهد؛ اگر محبت به خداست و اگر نعوذ بالله دوری از او بغض به خدا باشد، عمل به هر حکمی محبت را تشدید می کند، خودش ابتلا است، وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ[2]؛ قلب را تمحیص می کند. صدر را که محبت ها و بغض ها بود و قلب را که محل ادراک است که ادراکات انسان که تفقه است… قلب با نظام ادراکی انسان است، ادراکات را هم تمحیص می کند؛ پس سینه را در محبت و بغض، عمل را با نظام و قلب را با نظام ادراکی تمحیص می کند؛ پاک تر و منزه تر می شود، وَ لِتَتَسَابَقُوا إِلَى رَحْمَتِهِ» (این را جلسه گذشته نخواندیم) تا تسابق به سوی رحمت خدا صورت بگیرد که این تسابق مزاحمت ندارد. بعضی از مسابقات کسی اول می شود، بعدی دوم و بعدی سوم می شوند. اینطور نیست که دو نفر در یک آن و یک لحظه بتوانند به مقام اول برسند. اینجا اینگونه نیست. اینجا تطابقش مزاحمت ندارد، سبقت هست؛ اما مزاحمت نیست، به طوری که همه مردم می توانند در این مسابقه نفر اول شوند؛ اما تسابق و سبقت گرفتن هم در کار باشد و این سرعت سیر و ایجاد انگیزه می کند. تسابق به رحمت؛ چون هر حکمی رحمة من الله (یا) رحمة منه الیکم بود؛ رحمتی از جانب خدا به سوی ما بود. اتیان هر حکمی، انجام هر فرع و عملی تسابق در رحمت است. کسی که «لکل باب خیر (یا) لکل باب رغبة ید قارعة»[3] دست کوبنده دارد که هر جا باب رغبت الی الله و میل و شوق به سوی خدا است، این آماده است، دست کوبنده دارد؛ لهم ید قارعه. این تسابق دارد تا کسی که به عمل خیر می رسد؛ اما می بیند حالش را ندارد، قلبش از منظر ادراکی و سینه اش از نظر محبتی در او میلی ایجاد نمی کنند با اینکه می داند خوب است. خب این فرد تسابق را در اینجا باخته و عقب افتاده است؛ اما کسی که به مقدار محبت به این هرچقدر بداند این حکم فرعی از منظر کنه از کنه رحمت حق نشأت گرفته و انسان را به آن کنه می رساند، هر چه این باور شدیدتر شود، تسابق به انجام آن شدیدتر می شود.
سوال حضار: نامفهوم 7:19
استاد: لِيَبْتَلِيَ ما فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ وَ لِتَتَسَابَقُوا إِلَى رَحْمَتِهِ «وَ لِتَتَفَاضَلَ مَنَازِلُكُمْ» در عین اینکه بر هم ترتب دارند، نتیجه هر یک هم هستند؛ یعنی پنج مرحله ای که اینجا می شمارد، با مرحله پنجمی که می آید، این پنج مرحله در عین اینکه در طول هم هستند، یعنی اول با عمل ظاهری شروع می شود، بعد به مرتبه ادراکی، بعد به مرتبه تسابق به رحمت، بعد مرتبه تفاضل منازل در جنت، یعنی انسان را از دنیا تا استقرار می کشاند، یعنی انسان را از مرحله عمل تا مرحله محبت، تا به مرحله ادراک، تا به مرحله تسابق، تا به مرحله تفاضل در جنت می کشاند، ولی هریک هم از قبلی نشات می گیرد؛ ولی منشا قبلی هم می شود؛ با هم مرتبط هستند هم از قبلی نشات می گیرد، هم مبدأ قبلی می شود؛ بنابراین می بینید که عمل بعدی از مرتبه عالی به مرتبه پایین می رسد؛ چون ﴿قُلۡ كُلّٞ يَعۡمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِۦ﴾[4].
سوال حضار: هر حکمی رحمت است، همچنین فرائض رحمت است… نامفهوم8:47
استاد: خب آن در قوس نزول است، می آید، رحمت از جانب حق نشات می گیرد. این با عمل، محبت و ادراکش به آن رحمت می رسد؛ آن هم تسابق در رحمت؛ چون این حکم مراتب داشت، اینگونه نبود که یک مرتبه باشد، هر کسی به مرتبه محبت، معرفت و عملش در این رحمت تسابق پیدا می کند؛ یعنی رحمت یک امر کش دار صاحب مراتبی است، هر کسی با نحوه عمل، محبت و معرفتش…؛ چون تعبیر روایت هم این است که «ان النیة افضل من العمل ألا و ان النیة هی العمل»[5]؛ آن مرتبه معرفت و محبت حقیقت عمل است. در نگاه اول باید عمل محقق شود، بعد در مرتبه بالاتر این عمل خودش روحی دارد (مثل یک بدن می ماند) که روحش مرتبه محبتش می شود، دوباره روح آن محبت، آن معرفتش می شود و روح آن معرفت محبتی می شود که درباره آن می فرماید، تتفاضل الی رحمته. همین طور اینها مانند بدن و روح بالا میرود، بعد می فرماید: «وَ لِتَتَفَاضَلَ مَنَازِلُكُمْ فِي جَنَّتِهِ». تفاضل منازل در جنت هم نتیجه است. همچنین اینها جزء منازل راه هستند و مقصد هم نیستند)؛ لذا تفاضل منازل در جنت در عین اینکه نتیجه است منزل هم هست که عبور از این هم نتیجه دارد؛ چنانچه در روایت امیرالمومنان علیه السلام می فرماید: «الجنة ثمن ابدانکم»[6]؛ جنت ثمن بدن شماست؛ پس خودتان را به کمتر از این نفروشید. نسبت بدن با روح… نسبت روح حقیقت جنت، لقای الهی است که لقای رب است: ﴿مَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ﴾[7]. آن بدنش است و آن هم نظام روحش است که رحمت را دیدند و جنت هم یکی از مظاهر رحمت است، والا حقیقت رحمت، لقای رحمان می شود. حقیقت رحمت، لقاء الله می شود که آن رابطه است و هیچ چیز دیگری حتی جنت حائل نیست. مرحوم علامه طاطبایی می فرماید، در تربیت اولیه بشر، چون فطرت انسان بر این تنیده شده که هر عملی را انجام می دهد، باید مساوی یا بهتر آن را بگیرد (این امر فطری است)، لذا به ما هر عملی را وعده داده اند، نتیجه اش جنت و فلان ثواب است تا بهتر از آن چیزی را که انجام می دهد، بگیرد؛ اما به تعبیر مرحوم علامه به جایی می رسد که این تا مرتبه اصحاب یمین است که این فطرت معاوضه گری، خرید و فروش و ثواب و عقاب هم که در طول نظام فطری قرار می گیرد. صحیح هم هست. این مرتبه باید هم باشد. باید هم طی شود و طی می شود؛ اما به جایی میرسد که اگر به انسان هیچ وعده بهشتی داده نشود و هیچ خوف از جهنمی هم در کار نباشد. او وقتی خدا را می بیند، دوست دارد، با همه عشقش می خواهد انجام دهد؛ حتی اگر بهشت و جهنمی در کار نباشد. او دوست دارد؛ با عشق انجام می دهد. این در مرتبه دیگری است؛ ولی عموم مردم در این مرتبه حرکت می کنند که این تفاضل ها باید صورت بگیرد.
سوال حضار: ممکن است این امر فطری باشد؟
استاد: نه امری فطری باشد که مخلصی نداشته باشند، این امر فطری تلطیف می شود. تا اینجا در معاوضه می دید؛ اما آنجا که می رود، وقتی خدا را می بیند، می بیند چیزی از خودش ندارد که بخواهد در قبالش چیزی بگیرد؛ چون امر فطری که قبل بود این گونه بود که من را از خودم عملی را می دیدم، در قبال این عمل نتیجه ای می خواستم؛ اما وقتی نه خودی می بیند، نه عملی، آنجا نه این امر فطری غلط شود، بلکه می گوید هرجا دیدی عملی هست، نتیجه می خواهد؛ اما اگر این عمل ندید، عامل ندید، نتیجه هم نمی خواهد؛ لذا خود به خود فقر محض می شود؛ اما آن جایی که فقر محض این می شود که عین ذاتش باشد؛ نه اینکه فقر صفتش باشد. آن وقت این عین ذات بودن فقر، اتصال به غنا است.
سوال حضار: نمی توان گفت معامله کرده ذاتش را نامفهوم 13:54
استاد: نه تا این را بگوییم باز هم ذات را دیده است؛ شما دارید نهایت را می گویید دیگر… در نهایت تا دیدن شد، نقص است. یک انانیت است. همین مقدار هم که بگوید من ذات هستم و… همین هم انانیت است؛ لذا در اینجا عبودیت است؛ این کمال عبودیت است؛ شدت عبودیت است؛ منتهی هیچ چیزی نمی بیند که جزایی بخواهد. هیچ عملی نمی بیند که دنبال آن نتیجه ای بخواهد؛ نه اینکه عمل نکرده است؛ بلکه بالاترین عمل را او دارد؛ اما برای خودش عمل نمی بیند؛ چون عین ربط و عین فقر می بیند، ﴿۞ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ أَنتُمُ ٱلۡفُقَرَآءُ إِلَى ٱللَّهِۖ وَٱللَّهُ هُوَ ٱلۡغَنِيُّ ٱلۡحَمِيدُ١٥﴾[8]. هیچ چیزی از خودش نمی بیند.
سوال حضار: در نقطه اوج هم خدا را داریم…نامفهوم 14:46
استاد: حالا وارد جزئیات را نشوید. همین مقدار هم ما را کشاندید. می خواهم در اصطلاحات نروم. اصطلاحات در همان نگاه که عرض کردم آیا می شود این حقیقت فطریه یک جا نباشد؟ نه، اگر حقیقت فطری شد، هر جایی هست؛ اما در جایی که کسی برای خودش شأن، وضعیت یا ذاتی ببیند؛ اما آن جایی که نه فعلی ببیند اگر فعلی ببینید می گوید: ﴿لَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ مَا زَكَىٰ مِنكُم مِّنۡ أَحَدٍ أَبَدٗا﴾[9] این به من چه ربطی دارد؟! خودش را به عنوان عامل می گوید، من چه کاره ام؟! تعبیرهای بسیاری در این زمینه هست؛ من که باشم که برآن خاطر عاطر گذرم (عاطر یعنی عطرآگین) * لطف ها می کنی ای خاک درت تاج سرم. این عبودیت است؛ یعنی اگر هم او چیزی می دهد، از باب رب است، فضل است، این طلبی ندارد؛ نه ذاتی، نه عملی؛ البته این مربوط به مرتبه ای است که طلبش خوب است؛ اما ما باید در همان مرتبه ثواب و عقاب عملمان را انجام دهیم که آن را هم از دست ندهیم؛ چون ممکن است به طمع این آن را هم از دست می دهیم، باید با او شروع کنیم. آن اصحاب یمین با او بالا میآیند. بعد به سابقون می رسند. می بیند خودش هم قبل از اینکه خودش باشد، متعلق به رب است. آن وقت دیگر عمل را عمل خودش نمی بیند. آنجا حال شأنیت است که خداست و ظهوراتش، خداست و تفضلاتش، خداست و ربوبیتش، چیز دیگری آنجا نمی بیند.
سوال حضار: نقش اراده در این بین چیست؟
استاد: آنجا با اراده به این رسیده است دیگر…
سوال حضار: نامفهوم 16:51
استاد: عرض کردم با اراده به این مرتبه فقر رسید، وگرنه فرعون به مرتبه طغیان گری رسید: ﴿أَنَا۠ رَبُّكُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ٢٤﴾[10]. او هم با اراده به مرتبه فقر می رسد. با اراده به مرتبه فقر می رسد. با اراده به جایی می رسد که اراده اش را نمی بیند که خدایا «اغننی بتدبیرک عن تدبیری و بارادتک عن ارادتی و باختیارک عن اختیاری»[11]؛ …خدایا به جایی برسم که من با اختیار اختیار تو را در وجودم حاکم کنم؛ به اختیار. این مهم است نه اینکه مثل یک کودک درون رحم مادر اختیاری از خود ندیده باشد، این رسیدن… بعضی از بزرگان کلامی دارند که می گویند، انسان به کمالاتی که می رسد که یکی از کمالاتش این است که به مرتبه حیوانیت می رسد در آنجا؛ یعنی موانع از جهت وساطت وجودی برداشته می شود؛ منتهی او بعد از اختیار و بعد از حجاب ها به مرتبه بساطت می رسد؛ نه اینکه نقص باشد، این نقص نیست؛ لذا در روایات مفصل در این باره داریم که حیوانات عجم صدای برزخیان را می شنوند. آن مال بساطت وجودشان است؛ منتهی یک بساطت قبل از عمل است که اصل خلقت است و یک بساطت بعد از عمل و به اختیار است که آن کمال است؛ مثل آن چیزی که کودک ابتدای کودکی اش می یابد، آن خلقت است؛ اما بعد از اینکه انسان به مرتبه کمالی می رسد و آن ادراک کودکی را پیدا کند که حال شهادت بر توحید و صلوات بر پیغمبر و… را با آن یافت بیابد، آن کمال است. حالا از بحث اصلی دور می شویم… ما را هوایی نکنید که در حرافی جلو برویم.
دنباله این روایت شریف این بود که «و لِتَتَفَاضَلَ مَنَازِلُكُمْ فِي جَنَّتِهِ فَفَوَّضَ»؛ آن تفاضل منازل در جنت اینگونه نیست که خانه هایی در یک کوچه در عرض هم باشند، بعد یکی سه طبقه و دیگر چهار طبقه داشته باشد و… ؛ نه تفاضل منازل در آنجا به مراتب وجود است؛ یعنی منزلشان وجود گسسته از خودشان نیست؛ بلکه ﴿نُورُهُمۡ يَسۡعَىٰ بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ﴾[12] است. همان چیزی است که توسعه وجودشان را نمودار می کند؛ لذا در آنجا حسادت درکار نیست؛ بلکه آن جا مراتب طولی کمال است. در عین اینکه همه شئون امام معصوم هستند و همجوار با امام هستند، اما هر یک ظهور و مرتبه ای از او را دارند آشکار می کنند. «فَفَوَّضَ عَلَيْكُمُ اَلْحَجَّ وَ اَلْعُمْرَةَ وَ إِقَامَ اَلصَّلاَةِ وَ إِيتَاءَ اَلزَّكَاةِ وَ اَلصَّوْمَ وَ اَلْوَلاَيَةَ فَفَوَّضَ عَلَيْكُمُ اَلْحَجَّ وَ اَلْعُمْرَةَ وَ إِقَامَ اَلصَّلاَةِ وَ إِيتَاءَ اَلزَّكَاةِ وَ اَلصَّوْمَ وَ اَلْوَلاَيَةَ.»
سوال حضار: برای ما نوشته «و فَرَض».
استاد: برای من فَفَوَّضَ است. در این صورت بیانی پیدا می کند. ما در بیان اوصافی که برای پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم داریم، این است: «ادبنی ربی فاحسن تادیبی ففوض الیه امر دینه»[13] که خدا پیغمبر را تادیب کرد و چون احسن تادیب شد، به مراتب تادیب فوض امر دینه؛ لذا امر دینش را به او واگذار کرد و او را رسول خود کرد؛ بنابراین اگر فوض باشد؛ یعنی مجرای فیض احکام الهی می شود؛ کسی که این مراتب را طی کرد، می تواند این را به دیگران برساند؛ حالا نبی و رسول به نحوی است و مومنانی که تبلیغ و تبیین دین را می کنند، به نحوی؛ اما اگر فَرَضَ باشد، مساله عمومی تر است که بعد از اینکه خدای سبحان به سوی شما رحمت قرار داد «فرض عَلَيْكُمُ اَلْحَجَّ وَ اَلْعُمْرَةَ وَ إِقَامَ اَلصَّلاَةِ وَ إِيتَاءَ اَلزَّكَاةِ وَ اَلصَّوْمَ وَ اَلْوَلاَيَةَ وَ جَعَلَ لَكُمْ بَاباً لِتَفْتَحُوا بِهِ أَبْوَابَ اَلْفَرَائِضِ؛ برای شما بابی را قرار داد تا با آن، وَ مِفْتَاحاً إِلَى سَبِيلِهِ» ؛ و برای راه او مفتاح قرار داد. دنبالش می فرماید: اگر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اولیایش از ولدش نبودند، «کنتم کالبهائم»؛ اگر آن باب که فوض او را برای شما این احکام را بیاورد، كُنْتُمْ حَيَارَى كَالْبَهَائِمِ؛ یعنی فصل اخیر انسان که ناطقیت و حال فهم ادراک بود، نبود و انسان ها در مرتبه حیوانیت غرق می شدند که «لولا الحجة لساخت الارض بأهلها»[14] یا نظیر این لحن (حالا شاید به همین لفظ نباشد). لساخت یعنی دیگر عالم انسانی در کار نبود. این فرو رفتن در حیوانیت بود. ﴿ٱهۡبِطُواْ بَعۡضُكُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوّٞۖ ﴾[15] بود که عداوت بود. اگر بحث رسالت و نظام دین نبود، انسان ها در عداوت با هم غوطه ور می شدند، مثل بهائم. تعبیرش این است که لاَ تَعْرِفُونَ فَرْضاً مِنَ اَلْفَرَائِضِ؛ هیچ حکم و فرضی برای اینها شناخته شده نبود؛ یعنی حکم فقط باید از آن طرف می آمد، انسان ها از درون خودشان فی نفسه حکم را نمی شناختند. اینها نظامی است که خدای سبحان از باطن عالم توسط کسی که تا این مرتبه رشد کرد، از او باطن به ظاهر کشده می شود. وَ هَلْ تُدْخَلُ قَرْيَةٌ إِلاَّ مِنْ بَابِهَا؛ فقط از بابش می توان وارد این قریه شد، بَعْدَ نَبِيِّكُمْ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ اَلْإِسْلامَ دِيناً [16] وَ فَرَضَ عَلَيْكُمْ لِأَوْلِيَائِهِ حُقُوقاً فَأَمَرَكُمْ بِأَدَائِهَا إِلَيْهِمْ لِيُحِلَّ لَكُمْ مَا وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ بعد همین طور ادامه دارد. فَإِنَّما يَبْخَلُ عَلَى نَفْسِهِ إِنَّ اَللَّهَ هُوَ اَلْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ اَلْفُقَراءُ [17] إِلَيْهِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ فَاعْمَلُوا مِنْ بَعْدِ مَا شِئْتُمْ فَسَيَرَى اَللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ[18].»[19]. این روایت شریف که توسعه در همه احکام داد با این نگاه هر حکم و فرضی ما را در چند مرحله رشد می دهد. اگر این محبت به حکم پیدا شود، محبت انسان را از دنیا می کند. امام (ره) در شرح 40 حدیث می گوید هیچ عملی نیست که از انسان سر می زند، مگر اینکه این عمل محبت یا بغضی همراه خود می آورد. اگر این عمل برای انسان لذیذ بود، محبت به دنبال آن می آید و اگر محبت آمد و تکرار شد، تمکین ایجاد می کند و اگر تمکین ایجاد شد، کندن این سخت می شود؛ لذا اگر انسان عمل را از مرتبه صدور و قلوب انجام داد، محبت عمل انسان را به سمت خدا می کشاند. تعبیری که عیسی علیه السلام دارد تعبیر بسیار دقیقی است (روایتی که بارها عرض کردیم؛ هر چند سندش عامی است. در روایات مجامع شیعی ما نیست.) که تعبیر این است که «قلب الانسان حیث ماله»[20]؛ قلب انسان آنجایی است که اموالش هست. بعد می فرماید اموالتان را در آسمان سرمایه گذاری کنید تا قلوبتان آسمانی شود. این ﴿تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَۚ﴾[21]؛ به خصوص چیزهایی که انسان نسبت به آن ها محبت دارد. هر جا آن ها را سرمایه گذاری کرد قلب انسان به سوی آن کشیده می شود محبت که کشیده شد، انسان آنجایی می شود؛ لذا امام می فرماید تک تک این فرایض و احکامی که آمده، اگر انسان غذا می خورد، آنچنان محبت و لذت لقمه جذبش کند (در مرتبه همین لقمه بودن)، این محبت دنیا را دارد درون انسان می کارد و راسخ می کند. هر لقمه ای که خورد، آنچنان لذتی او را اخذش کند هر لقمه و آب گوارایی که می خورد، اگر او را در مرتبه آب بودن او را اخذ کند، حب دنیا… به اینجا هی تعلق پیدا می کند. تعبیر ایشان این است که آدم به جایی برود و به او سخت بگذرد، دفعه دوم اگر بگویند برو آنجا، می بیند میلی به آنجا ندارد و می گوید آنجا همه اش سخت بود و…
نکته دیگر این است که آیا مومن باید در دنیا از همه چیز بدش بیاید؟ آقای زاهدی بود من مدتی با او ارتباط داشتم. مثلا وقتی می خواست غذا هم بخورد، آب در غذایش می ریخت یا کاری می کرد که بدطعم شود. آیا باید این طور زندگی کرد که بد طعم باشد و طعم جذبه ایجاد نکند؟ یا باید این را به طوری منصرف کرد که غذا را هم نعمت می بیند؛ نه منفصل و جدا. هر گلی که در جهان روید * ما به عشقش هزار دستانیم (حالا مضمون شعر این بود)؛ یعنی اگر یک گل در عالم می روید، با صد هزار جلوه برون آمدی که من * با صد هزار دیده تماشا کنم تو را؛ یعنی اگر نگاه انسان به عالم بر اساس جلوه رب و ظهور و خلق باشد، این هیچ گاه انسان را به دنیا راسخ نمی کند، متوقف نمی کند؛ بلکه دائما عبور می دهد. خدای سبحان خلق نکرده که انسان به خلق او اَه بگوید! این کفران نعمت الهی هم می شود؛ اما خلق کرده تا انسان جلوه او و اسم او را ببیند. این بسیار متفاوت می شود؛ اما اگر کسی دید نمی تواند آن نگاه را پیدا کند؛ پس باید مراقب باشد که این محبت ها ابتدا در دلش راسخ نشود تا بتواند کم کم آن نگاه را ایجاد کند؛ عبور کند؛ پس اگر محبت های دنیا دیوار شد حتما «حب الدنیا راس کل خطیئه»[22] می شود و انسان دنیایی می شود؛ اما اگر محبت دنیا عبوردهنده شد، دنیا را منقطع ندید، بلکه دنیا را به عنوان مخلوق و ظهور حق دید، آنجا می شود راس المال متجر و تجارت خانه الهی که اینجا را خلق کرد. به تعبیر برخی بزرگان عالم دنیا عظیم ترین عالم الهی است؛ از این جهت که دو راه در مقابل انسان به سمت نامتناهی است؛ می تواند سعادت و شقاوت نامتناهی را اینجا کسب کند. هیچ عالمی از عوالم بعد با همه عظمتی که دارند، دو راه در مقابل انسان قرار ندارد. انسان که پایش را از دنیا بیرون گذاشت یک راه جلویش قرار می گیرد یا سعادت است یا شقاوت. تنها عالمی که دو راه نامتناهی جلوی راه انسان است، عالم دنیا است.
سوال حضار: نامفهوم30:40
استاد: نفس چموش است و به این راحتی رام نمی شود، اسبی نیست که بتوان زود گولش زد یا قدری علف جلوی او بگیری و او جذب شود؛ لذا تعبیر روایات این است که باید بسیار آرام آرام نزدیک آن شد و این آرام آرام معلوم باشد که داری نزدیک او می شوی؛ نه اینکه بایستی و تکان نخوری؛ لذا «ان للقلوب اقبالا و ادبارا فاتوها من قبل اقبالها»[23]؛ قلوب ادبار و اقبال دارد، همیشه یک جور نیست. وقتی که اقبال و حال دارد آن هم نه اینکه خسته اش کنی آن قدر از مرکب سواری بگیری که زخمی شود، با آرامش و ملایمت تا کم کم ورزیده شود. ما معمولا یک دفعه تصمیم می گیریم، می خواهیم یک دفعه هم خوب شویم؛ درحالی که یک عمری حب دنیا در دل انسان رسوخ پیدا کرده؛ اما یک دفعه… هر لقمه ای که انسان می خورد، منقطعا برایش لذت دارد. یک مرتبه رسوخ در دنیا است. هر نفسی که می کشد و ملائم طبعش است با نگاه به گسست و حب دنیا و عدم اتصال یک مرتبه رسوخ در دنیا است. حالا ببینید بچه در دوران کودکی چقدر نفس کشیده، غذا خورده و ملایمات برایش ایجاد شده و اینها رسوخ در دنیا برایش محقق شده؛ در حالی که گناهی هم نبوده. حالا می خواهند یک دفعه او را از این جدا کنند؛ خیلی سنگین و سخت است؛ لذا باید همینطوری که قدم به قدم رسوخ ایجاد شده، قدم به قدم کندن و با صبوری این کندن ایجاد شود؛ ولی از بس محبت نظام الهی اگر کم کم در جان بنشیند، بی حد است، سرعت کندن را سریع می کند؛ چون دنیا خودش حد داشت و تعبیری است که «عیشها رمق و سفها کدر»[24]. آن خوب خوبش هم وقتی غذایش را می خوری و لذیذ است، بعد هم باید معده ات هم تحمل آن درد و مشکلات و بالا رفتن چربی و… را به خصوص وقتی از سن آدم می گذرد…، عیشش حتما ناخالصی دارد و صفوش کدورت دارد. این رحمت حق است که این طور قرار داده تا محبت انسان مطلق نشود و آرامشش تام نشود. حالا از می خواهیم از این سوء استفاده کنیم برای مطلب بعدی اگر نگذارید به آن برسیم، آن ناقص می شود.
سوال حضار: نقل می کنند که امام (ره) به هندوانه نمک پاشیده بودند که به نفسشان خیلی خوش نگذرد نامفهوم34
استاد: حالات انسان مختلف است. در آن حالات مختلف اگر دیدی که میلش به یک چیزی شدید شده با همین می تواند جلوی میل را بگیرد که که برایش این قدر خاطره…؛ اما این به عنوان سنت و دائم نیست؛ بلکه سنت و دوامش بر این است که هر چیزی را از آن نگاه ببیند. عرض کردم که یک موقع ممکن است انسان در بعضی مراحل احساس کند که چیزی برایش بسیار مطلوب است و بر نفس او اثر بگذارد، می تواند یا نخورد که از او عبور کند یا جوری بکند که آن مزه برایش جالب نباشد. بنشیند این سنت را هر چیزی را با این نگاه کند.
سوال حضار: نامفهوم24:57
استاد: نه، اینگونه نیست؛ این غلط است؛ نه حضرات این کار را کردند، نه به ما یاد دادند نه دستور بر این قرار گرفته؛ اما اگر یک جایی دیدید که نفس ما به سمتی میل شدید دارد؛ البته مهار نفس راه هایی دارد یا نخوردن است یا اگر نخوردن ممکن است ملازم با توهین کسی تلقی شود ممکن است راهی پیدا کنند که لذت ضعیف شود و آن تاثیر را در وجود ایجاد نکند؛ اما راه اصلی این است که با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را؛ یعنی هر چیزی که لذیذتر می شود، این لذت در مرتبه بدن متوقف نمی شود که دنیا شود؛ بلکه لذتی را جذب می کند که ممکن است اشکش هم پای آن لذت در بیاید؛ یعنی وقتی یک گل زیبا را می بیند، پای این گل زیبا آنچنان اشک می ریزد که کانه اسماء الهی را در اینجا متجلی می بیند. همچنان اگر طعم لذیذی برایش ایجاد شد احساس می کند خدا بر او ویژه تجلی کرده است؛ لذا می دانید که کشف ذوقی و چشایی هم داریم که اگر آبی چشیدم و خوردم که بعد از آن هیچ لذتی به گوارای او برایم نبود یا «ریّا رویّا هنیئا سائغا لا ضما بعده ابدا»[25] این هم شمی است؛ این هم ذوقی است که با چشیدن آبی چشیده می شود یا نگاه به این با آن منظر که می شود آن ریّا رویّا را ایجاد می کند؛ پس همه اینها اگر با این نگاه ﴿وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ وَمَا نُنَزِّلُهُۥٓ إِلَّا بِقَدَرٖ مَّعۡلُومٖ٢١﴾[26] بود، هیچ چیز گسسته نیست؛ پس هر چیزی باید ما را برساند. بله افراط در یک چیزی هیچ وقت رساننده نیست؛ حتی اگر به نگاه الهی دیده شود، افراطش حتما زمین زننده است. پرگویی و پرخوابی هیچ گاه ممدوح نیست و انسان نمی تواند بگوید من زیاد می خورم؛ چون این را از جانب خدا می بینم، هی می خورم تا بترکم! خب نمی شود. معلوم است که از جانب خدا ندیده؛ وگرنه یکی از صفات خدا حکم عدل است؛ هر چیزی به جای خودش؛ با حکمت و عدالت. پس پرخوری را نمی توان به خدا نسبت داد.
سوال حضار: نامفهوم37:44
استاد: دو نظر است. یکی از نظرات این است که این بچه دارد هنوز قوس نزول را دارد طی می کند همانطور که از مرتبه روحانیت نازل شد از مرتبه اسمای الهی آمد تا مرتبه عالم مادی کشیده شد، هنوز فرورفتن در عالم ماده است تا بلوغ (برخی این را می گویند و ممکن هم هست وجوهی دارد و…)؛ اما بعضی می گویند از اینجا به بعد دارد بر می گردد؛ اما این برگشتن هنوز ملازم با تکلیف نیست؛ اما برگشتنی است که…. (باید این برگشتن نحوی از بیان را ایجاد کرد). این اولی ظاهرش راحت تر است و دومی بیان دارد که آیا از وقتی به دنیا می آید، قوس صعود آغاز می شود یا نه. نسبت به حضرات معصومین و انبیا و اولیا قوس صعود از همان جا آغاز می شود؛ اما اینکه نسبت همه قوس صعود آغاز می شود یا نه، خودش بحثی دارد؛ چون مبنا می خواهد الان این را بگذارید بماند.
هر حکمی راهی به سوی محوضت است. هر فعلی راهی به سوی محوضت است. هر عملی و چیزی که برای انسان پیش می آید، مثل لقمه خوردن راهی برای محوضت است. هر شنیدن و دیدنی راهی برای محوضت است؛ پس هیچ حادثه ای، فعلی، اثری از انسان به عنوان فعل اختیاری او یا به عنوان حادثه ها و ابتلائاتی که این فعلش سبب او نشده بوده اما سر راه او قرار گرفته، ولی نحوه مواجهه این با آن حادثه و ابتلایی که پیش آمده، همه اینها در رابطه سنت محوضت است. با این نگاه واقعی نیست… تعبیری که در برخی روایات است: «و هیچ ابتلا و قضای الهی نیست مگر اینکه در او برای انسان رشدی در نظر گرفته شده درست است.». «و ما من قضاء یقضی بحق و صواب الا بدء ذلک و مفتاحه و سببه و علمه من علی و منا[27]؛ ( البته مقصود من این روایت نبود؛ این بحث دیگری است؛ اما می توان استفاده کرد. )
سوال حضار: «و ما من بلیة الا ولله فیها نعمة…
استاد: آن جدا است که قبلا هم خوانده بودیم؛ ما من بلیة… شاید از همان سنخ باشد که بیانی نزدیک به این دارد که در آن قضا و ابتلاء است. حالا اگر در ادامه بحث آن روایت را پیدا کردیم، در محضرش قرار می گیریم.
می فرماید، با این نگاه هرچه ابتلا شدیدتر باشد که کنده شدن از دنیا در او بیشتر دیده شود، با این نگاه این لطف و رحمت حق می شود یا عذاب و ابتلا و غضب حق؟ اگر هر حادثه ای می خواهد انسان را بکند و ببرد، هرچه قدرت کندن حادثه برای انسان بیشتر باشد، لطف بیشتر حق می شود؛ بنابراین اگر می فرمایند «البلاء للانبیاء ثم الامثل فالامثل»[28] و… این روایت را می بینیم که بسیار سر جای خودش گفته شده است؛ اگر صدیق سوال می کند و امام باقر علیه السلام جواب می دهد: هل یبتلی الا المومن؟[29] او می پرسد، آیا مومن هم مبتلا می شود؟ جواب امام این است که «اصلا غیر مومن مبتلا می شود؟» یا اگر می فرماید… این روایت هم هست: «ما قضی الله لمومن قضاء فرضی به الا جعل الله له الخیرة فیما قضی»[30]. این پس از آن است که راضی شود. حتما همان قضا برایش رضا و خیره الهی برایش قرار داده می شود. بعد می فرماید «ان البلاء اسرع الی المومن التقی من المطر الی قرار الارض»[31]. چرا؟ چون می خواهد بکند و او را ببرد. لطف است؛ مانند پدر و مادر مهربانی است که می خواهد او را بکند و به جای خودش ببرد؛ به آن گشایشی که برای او هست، بعد در روایت دیگر می فرماید: «فی تقلب الاحوال علم جواهر الرجال و الایام توضح لک السرائر الکامنة»[32]؛ آن سرائر کامنه را ایام برای تو آشکار می کند. «انه عز و جل خلقه لیبلوکم بتکلیف طاعته و عباداته لا علی سبیل الامتحان و التجربة لانه لم یزل علیم بکل شیء»[33]. خدا که عالم است نمی خواست که عالم بشود؛ بلکه مال این بود که اینها به ظهور و فعلیت برسند؛ نه اینکه خدا عالم شود. بعد در روایاتی این است که رسول خدا می فرماید « هَبطَ إلَيَّ جَبرئيلُ عليه السلام في أحْسَنِ صُورةٍ فقالَ: يا محمّدُ ، الحقُّ يُقْرِئُكَ السَّلامَ و يقولُ لكَ : إنّي أوحَيْتُ إلى الدُّنيا (خدا به دنیا امر کرده) أنْ تَمَرَّري؛ مرور کن و تَكَدَّري؛ و آنجا کدر باش و تَضَيَّقي؛ سخت بگیر و تَشَدَّدي؛ شدید باش، على أوْلِيائي». خدا به دنیا وحی کرده! این از باب عدم آن کمال دنیا است که لایق ولی الهی نیست. دنیا لایق نیست. دقت کنید که چقدر تعبیر انی اوحیت الی الدنیا به جبرئیل می گوید خدا سلام رساند. الحقُّ يُقْرِئُكَ السَّلامَ و يقولُ لكَ: إنّي أوحَيْتُ إلى الدُّنيا؛ اوحیت الی الدنیا؛ یعنی دنیا را این گونه قرار دادم؛ چون وحی الهی با تحقق در نظام تکوین است. نظام تشریع نیست که نیست که به دنیا بگو بکن، بعد بگوید حالا ببینم، می کنم یا نمی کنم. اگر نکردم تو را به جهنم می برم؛ نه! مثل اینکه می گوید: ﴿وَأَوۡحَىٰ رَبُّكَ إِلَى ٱلنَّحۡلِ أَنِ ٱتَّخِذِي مِنَ ٱلۡجِبَالِ بُيُوتٗا﴾[34]؛ یعنی این را در تو به صورت غریزی قرار دادم؛ یعنی این وحی الهی است. اینجا هم می گوید، اوحیت الی الدنیا؛ ساختار دنیا را بر این قرار دادم «أنْ تَمَرَّري و تَكَدَّري و تَضَيَّقي و تَشَدَّدي على أوْلِيائي حتّى يُحِبّوا لقائی» تا با این سختی فقط من را دوست داشته باشند. اگر بخواهیم با یک کلام تسامحی بگوییم، این غیرت الهی است که اولیایش را فقط برای خودش می خواهد؛ لذا ببینید ابراهیم خلیل را به لحاظ نظام ظاهری چگونه می چزاند، ایوب علیه السلام را چگونه مبتلا می کند، عیسی علیه السلام چگونه در شهرها و بیابان ها با همه لطافتش آواره می شود. آخرش هم باید به ظاهر فکر کنند که او را به صلیب کشیدند؛ این همه نتیجه زحماتش شود یا موسای کلیم از دست اغلب دوستان و مومنانش دق می کند در آن چهل ساله سرگردانی. ببینید خدا با انبیایش می توانست کاری کند که همه مطیعش باشند و آن ها هم سروری کنند و مثل سلمان باشند. می توانست این کار را کند؛ اما ببینید به چه سختی می اندازد. «و تَيَسَّري و تَسَهَّلي و تَطَيَّبي لأعْدائي حتّى يُبْغِضوا لِقائي؛ (خدا می فرماید خطاب به دنیا کردم که) تو آسان و سهل بگیر، خوب باش، گوارا برای دشمنان من باش حتی یبغضوا لقایی؛ تا میل اینها به سمت من نیاید، فإنّي جَعَلتُ الدُّنيا سِجْنا لأوْلِيائي و جَنّةً لأعْدائی»[35]. آِیا این با اینکه حکومت تشکیل دهیم یا خدمت به مردم کنیم، منافات دارد؟ نه؛ اما غایت و غرض حکومتی که رفاه است، آخرش رفاه است؟ این دنیا برای دنیا می شود؛ اما غایت و غرض یک حاکمیت الهی که رفاه باشد، مال انتقال و زمینه سازی برای عروج مردم است، طوری برنامه می ریزد که اثر این برنامه ریزی این می شود که رفاه هم انسان را یاد خدا بیندازد. این وسیله است؛ نه غایت. قطعا این نگاه با آن نگاه متفاوت می شود. «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ ۗ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ. الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»[36]؛ پس می خواهد عبور از دنیا را نشان دهد؛ منتهی نه فقط با پشت کردن اگر انسان با زبان خوش رو به خدا نکرد؛ البته برایش ظهور هم ایجاد می کند؛ اما اگر کسی خودش با زبان خوش عبور از دنیا را داشت، البته عبور ایجاد شده در مراحل بعدی برای او ابتلائات ایجاد می کند. آیات و روایاتی هست که می فرمایند، خدا نسبت به کفار جوری می کرد که یک سردرد در دنیا پیدا نکنند یا سقف بیوتشان را از ..
سوال حضار: نامفهوم 48:55 می توان گفت امر فطری است؟
استاد: خیر، امر فطری نیست؛ چون کسی می تواند استغنای از دیگران و مال دنیا داشته باشد؛ اما اگر ﴿أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ ٧﴾[37] را اگر استغنی از آن الی الله فقیر به سوی خدا ببیند، البته دائم است؛ اما اگر استغنی یعنی پولدار شدن، ثروت و… نه، اگر ثروتی باشد… ایوب نبی وقتی ثروت داشت، مکنت داشت، فرزندان و مال و منال زیاد داشت؛ ولی وقتی همه اینها از او گرفته شد، شیطان گفت، این بچه ها و …اذیت نیستی اینها را گرفتند؟ گفت عمری بود من امانت دار اینها بودم و می دانستم من برای خدا امانت دار هستم؛ یعنی مال خداست؛ حالا صلاح دیده گرفته، بارم سبک شد، دیدم آنچه پیش من امانت بود، تحویلش دادم. ببینید چقدر نگاه متفاوت می شودو اگر پیش حسابدار بانک پول زیادی باشد، اگر آخر وقت بخواهد اینها را تحویل دهد، چقدر سخت است؟! اما اگر قبل از آخر وقت یک چک بیاید که همه اینها را ببرد، نفس راحتی می کشد و می گوید، الحمدلله چیزی نداریم که بخواهیم حساب کتاب کنیم و تحویل دهیم. این چک آمده و مدارکم کامل است برای اینکه بگویم همه را تحویل داده و دیگر چیزی پیش من نیست. این نگاه که انسان امانت دار نعمت های خدا باشد، در عین اینکه می سوزد، ناراحت می شود و غصه می خورد؛ اما اینگونه نیست که ناراضی شود.
اصل مساله این بود که خواستیم نگاه را درست کنیم که نگاه باید اینگونه باشد که هر فعل و حکمی می خواهد انسان را به محوضت برساند. هر چیزی که انسان را بهتر بکند، این لطف بیشتر حق را به انسان نشان می دهد. هر چیزی که تعلق انسان به دنیا و توقف او را در دنیا کمتر کند، معلوم می شود لطف ویژه ای از طرف حق است. ممکن است یک حکم فرعی الهی تکلیف باشد؛ مانند روزه که تعلق انسان را از خوردن و آشامیدن و تجملات کم می کند یا دوران حج… لطف ویژه الهی است، حکم است یا واقعه یا حادثه ای است که باعث می شود انسان به محبت به دنیا بی رغبت شود لطف ویژه حق تعالی است که ایجاد می کند؛ البته برخی حوادث نتیجه عمل انسان است؛ اما آن هم در دایره لطف می گنجد؛ مگر عذاب و عقاب باشد که به معاندین دنیا مربوط می شود؛ والا تطهیر هم که باشد باز لطف ویژه حق است. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[3] . نهج البلاغة ، ج۱، ص۳۴۲، بحار الأنوار ، ج۶۶، ص۳۲۵
[5] . الکافي ، ج۲، ص۱۶، الوافي ، ج۴، ص۳۷۵، تفسير الصافي ، ج۵، ص۲۰۰، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۸۰، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۴۳۵، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۲۳۰، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۲۵۰، تفسير الصافي ، ج۳، ص۲۱۴، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۵۱، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۵۸۱، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۲۱۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۷، ص۴۹۹
[6] . تحف العقول ، ج۱، ص۳۸۳، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۲۹۶، بحار الأنوار ، ج۱، ص۱۴۱، الکافي ، ج۱، ص۱۳، الوافي ، ج۱، ص۸۶، مجموعة ورّام ، ج۱، ص۶۵
[11] . إقبال الأعمال ، ج۱، ص۳۳۹، بحار الأنوار ، ج۹۵، ص۲۱۶
[13] . بحار الأنوار ، ج۱۶، ص۲۱۰، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۳۸۲، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۳۹۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۳، ص۳۷۸
[14] . الأصول الستة عشر (ط – دار الشبستری) ، ج۱، ص۱۶، المناقب ، ج۴، ص۱۶۷، اثبات الهداة ، ج۲، ص۳۰۶، علل الشرایع ، ج۱، ص۱۹۸، عيون الأخبار ، ج۱، ص۲۷۲، مختصر البصائر ، ج۱، ص۶۴، اثبات الهداة ، ج۱، ص۱۲۷، اثبات الهداة ، ج۱، ص۱۵۸، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۲۹، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۴۸۸، علل الشرایع ، ج۱، ص۱۹۸، عيون الأخبار ، ج۱، ص۲۷۲، كشف الغمة ، ج۲، ص۲۹۳، اثبات الهداة ، ج۱، ص۱۲۶، اثبات الهداة ، ج۱، ص۱۴۸، اثبات الهداة ، ج۱، ص۱۵۷، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۲۷، كمال الدين ، ج۱، ص۲۰۷، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۱۸۶، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۵، الاصول الستة عشر (ط – دار الحدیث) ، ج۱، ص۱۴۰، كمال الدين ، ج۱، ص۲۰۴، منتخب الأنوار ، ج۱، ص۳۳، اثبات الهداة ، ج۱، ص۱۳۳، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۳۷، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۳۷۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۵۸۳، عوالم العلوم ، ج۱۹، ص۱۹۵، اثبات الهداة ، ج۱، ص۱۵۷، کفایة الأثر ، ج۱، ص۱۶۲، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۲۲۷، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۳۳۸، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۲۱۹، ، الصراط المستقيم ، ج۲، ص۱۱۴
[15] . [البقرة: 36] ، [الأعراف: 24]
[19] . علل الشرایع ، ج۱، ص۲۴۹، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۹۹، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۵۹۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۴، ص۳۴، بحار الأنوار ، ج۵، ص۳۱۵، تحف العقول ، ج۱، ص۴۸۴، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۳۷۴، الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۶۵۴، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۲۲۵
[20]. تفسير روح المعاني، الألوسي، شهاب الدين، ج9، ص85، الـفتوحات المکیة، ابن عربي، محيي الدين، ج2، ص615، فصوص الحكم، ابن العربي، محيي الدين، ج1 ، ص192
[22] . الکافي ، ج۲، ص۳۱۵، الخصال ، ج۱، ص۲۵، کنز الفوائد ، ج۱، ص۲۱۷، الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۶۶۲، روضة الواعظین ، ج۲، ص۴۴۱، غرر الحکم ، ج۱، ص۳۴۸، عیون الحکم ، ج۱، ص۲۳۱، مجموعة ورّام ، ج۱، ص۱۲۸، مثیر الأحزان ، ج۱، ص۲۷، غرر الأخبار ، ج۱، ص۳۷۲، أعلام الدین ، ج۱، ص۱۴۹،، الکافي ، ج۲، ص۱۳۰، الکافي ، ج۲، ص۳۱۶، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۲۶۶، الوافي ، ج۵، ص۸۹۲، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۱۸۲، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۱۹، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۵۹، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۲۱۸، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۵۵۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۲۷۲، ، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۳۱۵، عوالي اللئالي ، ج۱، ص۲۷، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۲۵۸، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۴۰، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۳۹، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۹۶، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۸، مصباح الشريعة ، ج۱، ص۱۳۷، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۴۵، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۵۸
[23] . نهج البلاغة ، ج۱، ص۵۰۳، خصائص الأئمة علیهم السلام ، ج۱، ص۱۱۲، نزهة الناظر ، ج۱، ص۴۷، غرر الحکم ، ج۱، ص۲۴۲، عیون الحکم ، ج۱، ص۱۵۸، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۶۱، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۲۱۷
[24] . مجموعة ورّام ، ج۱، ص۱۴۲، أعلام الدین ، ج۱، ص۲۳۸، مجموعة ورّام ، ج۱، ص۱۳۵، أعلام الدین ، ج۱، ص۱۷۳
[25] . المزار الکبير ، ج۱، ص۵۷۳، مصباح الزائر ، ج۱، ص۴۴۶، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۱۰۴
[27] . بصائر الدرجات ، ج۱، ص۵۱۹، بحار الأنوار ، ج۲، ص۹۵
[28] . أعلام الدین ، ج۱، ص۲۷۷، بحار الأنوار ، ج۷۸، ص۱۹۵، الوافي ، ج۱، ص۶۹، تفسیر العیاشی ، ج۲، ص۱۸۹، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۱۹۴، بحار الأنوار ، ج۱۲، ص۳۱۱، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۴۵۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۶، ص۳۶۱، مستدرك الوسائل ، ج۲، ص۷۰، ، تسلیة المُجالس ، ج۱، ص۶۹، الکافي ، ج۲، ص۲۵۹، علل الشرایع ، ج۱، ص۴۴،، جامع الأخبار ، ج۱، ص۱۱۳، الوافي ، ج۵، ص۷۶۴، وسائل الشیعة ، ج۳، ص۲۶۲، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۲۲۲، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۱۴۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۲، ص۱۹۸، مستدرك الوسائل ، ج۲، ص۴۴۰،
[29] . المؤمن ، ج۱، ص۴۲، بحار الأنوار ، ج۱۴، ص۲۴۴، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۲۴۱، قصص الأنبیاء (للجزایری) ، ج۱، ص۴۰۸، مستدرك الوسائل ، ج۲، ص۴۳۶، قرب الإسناد ، ج۱، ص۱۷۴، الکافي ، ج۲، ص۲۵۸، الوافي ، ج۵، ص۷۷۷، وسائل الشیعة ، ج۳، ص۲۶۴، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۲۲۱، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۲۲۵، مستدرك الوسائل ، ج۲، ص۱۴۵، مستدرك الوسائل ، ج۲، ص۴۴۰، تهذيب الأحكام ، ج۳، ص۲۷، الإستبصار ، ج۱، ص۴۲۲، الوافي ، ج۸، ص۱۱۷۸، وسائل الشیعة ، ج۸، ص۳۲۳، بحار الأنوار ، ج۸۵، ص۱۰۲، المحاسن ، ج۲، ص۳۲۶، وسائل الشیعة ، ج۸، ص۳۲۴، بحار الأنوار ، ج۸۵، ص۱۰۲
[30] . المؤمن ، ج۱، ص۲۲، المؤمن ، ج۱، ص۵۹، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۳۳، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۱۵۲، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۱۵۸، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۸۱۶، مستدرك الوسائل ، ج۲، ص۴۰۹،، معدن الجواهر ، ج۱، ص۲۱
[31] . الکافي ، ج۲، ص۲۵۹، علل الشرایع ، ج۱، ص۴۴،، جامع الأخبار ، ج۱، ص۱۱۳، الوافي ، ج۵، ص۷۶۴، وسائل الشیعة ، ج۳، ص۲۶۲، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۲۲۲، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۱۴۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۲، ص۱۹۸، مستدرك الوسائل ، ج۲، ص۴۴۰،
[32] . مجموعة ورّام ، ج۲، ص۳۹، من لا یحضره الفقیه ، ج۴، ص۳۸۴، الکافي ، ج۸، ص۱۸، الوافي ، ج۲۶، ص۱۷، نهج البلاغة ، ج۱، ص۵۰۷، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۱۶۳، تحف العقول ، ج۱، ص۹۲، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۲۸۰، وسائل الشیعة ، ج۱۵، ص۲۸۱، الوافي ، ج۲۶، ص۲۳۵
[33] . عيون الأخبار ، ج۱، ص۱۳۴، الاحتجاج ، ج۲، ص۴۱۲، بحار الأنوار ، ج۱۰، ص۳۴۲، بحار الأنوار ، ج۴، ص۸۰، التوحيد ، ج۱، ص۳۲۰، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۸۱، بحار الأنوار ، ج۳، ص۳۱۷، بحار الأنوار ، ج۵۴، ص۷۴، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۳۳۵، ، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۳۸۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۳، ص۳۵۱
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 364” دیدگاه میگذارید;