بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
چقدر باید شاکر باشیم که خدای سبحان ما را در محضر قرآن کریم و روایات نورانی اهل بیت قرار داده. قدر این لحظات را چگونه بدانیم؟ به خصوص با این باور که قرآن کریم متصل است به حقیقت رب و منفصل نیست که لقد تجلی الله لعباده فی کلامه[1]. تجلی رب است و روایت اهل بیت علیهم السلام هم متصل است. یعنی یک نعمت عظیم ارتباطی را برای ما با ارتباط با روایاتشان برقرار کردند. همانجوری که وقتی آن استربان امام که وقتی میخواست کسی آمد گفت من تاجر هستم؛ جایم را عوض کنم با تو که استربان امام بود که مرکب امام را تیمار میکرد، حفظ میکرد و امام را با مرکب اینور و آنور میبرد؛ وقتی آمد یک کسی به او گفت جایمان را عوض کنیم، مال التجارۀ من مال تو، استربانی تو مال من، این آمد پیش امام عرض کرد آقاجان شما چه میفرمایید؟ یک همچنین پیشنهادی شده. حضرت فرمودند میل خودت است؛ اما وقتی خواست برود، به او گفتند که هرکسی اینجا هرچقدر با ما باشد، آنجا هم با ما است. یکدفعه یک شوکی به او وارد شد. در محضر روایات اهلبیت نبود. در محضر کلام و معرفت اهلبیت نبود؛ اما در مرتبۀ چه بود؟ استربانی خادم امام بود. اگر ما در مرتبۀ خادم روایات اهلبیت هستیم، هرچقدر که اینجا با اینها محشور هستیم، آنجا هم محشور هستیم و روایات اهلبیت علیهم السلام بالاترین ظهور حضرات است؛ یعنی شما اگر مدح و کمالات حضرات را بشمارید، حضرت را ببینید، ولی چیزی از او نشنوید، هرکدام آنها یک جایی دارد، محشور بودن با کلمات حضرت بالاترین مرتبۀ حشر است. حواسمان باشد که این یک نعمتی است که خیلیها اگر بخواهند یک همچنین چیزی برایشان پیش بیاید، باید چقدر اسباب و وسائل را طی کنند تا به یک همچنین مسئلهای برسند؟ برای ما خدا آسان کرده و قرار داده، قدردان و شاکر باشیم. محضریت ببینیم. روایات را رابطه و محضریت ببینیم. اگر احساس کردیم در وقت ارتباط با روایات در محضر حضرات هستیم، حال ما هم در این رابطه خیلی متفاوت میشود. خیلی در حقیقت اخذمان قویتر میشود. هرچقدر مراقبه انسان در ارتباط بیشتر بشود، گیرندگیاش بیشتر میشود. حواستان را جمع بکنید که به چیز دیگر حواستان پرت نشود. همۀ عالم دنیا به دنبال این است حواس انسان را پرت کند. اینها کلب معلَّم هستند. همه کلب معلّم هستند. سگهای تعلیمدیده هستند همه عالم دنیا؛ تا انسان را چه کار کنند؟ پارس کنند انسان در یک منطقۀ آشنا نیاید؛ و همۀ اینها بر این هستند که انسان با آشنایی بیاید. بگوید من آشنا هستم. اینجا با صاحبخانه آشنا هستند. آشنابودن با صاحبخانه حشر با این روایات است. حشر با در حقیقت قرآن است. از دست ندهید. با این نگاه بیایم در محضر آیات و روایات قرار بگیریم؛ آنوقت اخذمان هم قویتر میشود.
به باب تمحیص و امتحان رسیدیم که باب هشتاد و سوم کتاب الحجة کافی شریف است. یکی از ابواب مهمی است که البته هر بابی را که انسان میرسد، میبیند واقعاً این باب چقدر نقش دارد؛ اما یکی از ابواب مهمی است که حالا ان شاء الله یک مقداری عرض خواهم کرد.
تمحیص که خود آن پاکشدن از ناخالصی است که گاهی تمحیص بیرونی است، گاهی تمحیص درونی؛ ولی به تمحیص قلوب این نزدیکتر است و تمحیص قلوب اصل تمحیص است و الا تمحیصهای ظاهری یک مقدمهای است برای این رابطه.
یک سنت غالب در عالم داریم، اسمش سنت خلوص، خالصسازی، محوضت، سنت محضشدن است. هر شخصی که از ابتدا به دنیا میآید، به سمت محضشدن در سراسر زندگیاش دارد حرکت میکند. دائماً به این سمت دارد حرکت میکند. خیلی به این چیز ور نروید. حواس همه تقریباً به همان جمع است. خودش از مظاهر دنیا میشود. چون نگاه میکنم چشمها، من اینجا نشستم روبروی آنها دارم حرف میزنم، به آن بالا دارند نگاه میکنند. میگوید خلاصه دور از جان، خلاصه میگوید آینه را در مقابل حقیقت میگیرند و به آینه مشغول بشوند. حواستان باشد آن تصویر است. اینجا ما نشستیم داریم میبینیم؛ آن مال جایی است که قابل دیدن نیست. چون حواسها میبینم پرت میشود. من میفهمم وقتی چشمها را نگاه میکنم، میفهمم که چقدر حواس جمع است یا نه. با اینکه چشمهایم ضعیف شده اما از این راه میفهمم که چقدر حواسها جمع شده. نمیگویم قطعش کنید؛ اما در عین حال هی تغییرش ندهید که حواسها جمع [باشد]. میگوید هر صحنۀ ثابتی که انسان نگاه میکند، دوازده هزار شاهراه عصبی انسان مشغول میشود به اینکه این را انتقال بدهد به مغز و مغز برگرداند تا این دیده بشود. آنوقت میگویند چه اشتغالی برای نفس در این حالت ایجاد میشود که بخواهد یک تصویر ثابت دیده بشود. وای به حالی که هی تغییر بکند. آنوقت حالا جهات دیگر هم هست؛ صدا هم هست. همۀ اینها نفس را بیچاره میکند. تمرکزش را از دست میگیرد. ببخشید داخل پرانتز عذر میخواهم. شما خدمت میخواهید؛ اما در عین حال من نگاه میکردم حواسها مقداری پرت میشود.
این را داشتم عرض میکردم که یک سنت خالصسازی در کار است که آن سنت خالصسازی از همان آغازی که کودک به دنیا میآید، بلکه از لحظهای که نطفه میخواهد بسته بشود، بلکه از لحظهای که پدر و مادر قصد میکنند برای همچنین کاری که فرزندی خدا برایشان قرار بدهد، این سنت خالصسازی از همانجا شروع میشود. یک درگیری، یک نزاع، یک نبرد. لذا شیطان میگوید من از همان موقع شروع میکنم به خطورات. از وقتی که اینها میخواهند نطفه را ببندند، من شروع میکنم در ذهن اینها خلجان که نطفه خوب بسته نشود. محوضت از همانجا ایجاد نشود. نطفههای آغاز محض نباشد. دوران حمل همینجور دائماً در ذهن و خطورات مادر تصرف میکنم، در غذا و در حقیقت آن چیزی که مادر مصرف میکند، تصرف میکنم تا آن محوضت ایجاد نشود. تمام اینها به نحو ایجاد استعداد و قابلیت است در اینجا محوضت. فعلیت همان استعداد و قابلیت است، فعل قریب، استعداد قریب ایجاد میکند برای ما برای فعلیت. بعد که به دنیا میآید، در دوران کودکی با اینکه تکلیفی ندارد هنوز از جهت شرعی، مکلف به حکم شرعیای نیست، اما نوع تعلقات و محیطی که برای او غذایی که میخورد، ارتباطاتی که، شنیدههایاش، همۀ اینها باز هم بر او چه ایجاد میکند؟ دنبال این است شیطان که دورشدن را ایجاد کند تا استعدادهای این قریب به فعلیت برای سعادت نباشد. که وقتی به سن بلوغ میرسد، مخاطب به خطاب الهی میشود، خیلی فاصله برای قبول و تحقق آنها ایجاد بشود و اگر هم متحقق کرد، اینقدر ناخالصی در وجودش زیاد شده باشد در همان نطفه تا اینجا، تا چه شود؟ تا سخت باشد به آن کمال برسد. لذا اگر حضرات معصومین علیهم السلام در رابطه با آیۀ شریفه میفرماید ﴿لَّا شَرۡقِيَّةٖ وَلَا غَرۡبِيَّةٖ يَكَادُ زَيۡتُهَا يُضِيٓءُ وَلَوۡ لَمۡ تَمۡسَسۡهُ نَارٞۚ نُّورٌ عَلَىٰ نُورٖۚ ﴾[2]، اگر میفرماید که مثل یک درختی میماند درخت زیتونی که لا شرقیة و لا غربیة هستند، نه در سایۀ عصر را دارد نه سایۀ صبح را دارد، در وسط باب قرار گرفته، هم از نور صبح بهرهمند است، هم از نور عصر بهرهمند است، تمام تعادل در این هست، لذا این همان چه هست؟ هیچ مانع و رادعی در این وجود ایجاد نشده. به محض در حقیقت تحقق و تکون نطفه و بعد به محض تحقق تولد آن در حقیقت سرعت سیر در کمال برای او چه میشود؟ محقق میشود. سرعت سیر. یکاد زیتها یضیء و لو لم تمسسه نارٌ فهو نور علی نور. حتی اگر آتش به این زیتونی که به عنوان روغن برای سوختن قرار میگیرد نظر10:43، انگار خودش چیست؟ تلألؤ دارد و نور دارد. فهو نورٌ علی نور. با این نگاهی که از ابتدا شیطان میخواهد دائماً این محوضت را به هم بزند و محقق نشود، حالا تصور کنید که نقشۀ خدا برای تحقق محوضت و کمال چه میتواند باشد که مقابل این کار شیطان هم قرار بگیرد و نه فقط کار شیطان مانع این محوضت نشود بلکه کار شیطان چه بشود؟ فرصت برای این محوضت هم بشود؟ هم در نظام فردی، هم در نظام اجتماعی. این تعبیری که باب التمحیص و الإمتحان در اینجا آمده، همهاش میخواهد این را بیان کند که آن نقشۀ الهی در نظام وجودی فردی و اجتماعی برای اینکه این فرد به محوضت برسد، به کمالش برسد، موانع برداشته بشود، نقشههای شیطان نه فقط مانع نشود بلکه باعث کمال بشود، همۀ اینها را میخواهد در این چندتا روایتی که در این جمع شده، مرحوم کلینی در اینجا جمع کرده، میخواهند بیان کنند و هرقدر این محوضت بخواهد قویتر ایجاد بشود، حتماً باید تمحیص و آن ابتلائات و امتحانات باید چه باشد؟ شدیدتر باشد تا محوضت قویتر شکل بگیرد. پس بین دو رابطۀ محوضت و ابتلا یک رابطۀ چه هست؟ یک رابطۀ مستقیم از جهت تناسب. تناسب در اصطلاح ریاضی میگوییم گاهی تناسب معکوس است، گاهی تناسب مستقیم است. این تناسب مستقیم است. درست؟ نسبت محوضت، محوضت بیشتر، ابتلا بالاتر، درست است؟ امتحان بیشتر. لذا نسبت به ابراهیم خلیل میفرماید ﴿وَإِذِ ٱبۡتَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِـۧمَ رَبُّهُۥ بِكَلِمَٰتٖ﴾[3]. ابراهیم چه زمانی تمام شد و بالاترین کمال را پیدا کرد؟ إذ ابتلی. وقتی مبتلاترین شد. إذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات. کلمات یعنی امتحانات مختلفی که در سر راه ابراهیم قرار گرفت؛ تعبیر از آنها هم کرده به کلمات که این کلمات خیلی تعبیر زیبایی است که کلمة الله هستند اینها. کلمات الهی هستند. حوادث کلمات الله هستند. گفتگوی خدا با انسان هستند. گفتگوی خدا با انسان هستند یعنی حوادث صدا هستند. روایت شریفی است که تصریح به این میکند حالا اگر روایت را زود پیدا بکنم، تصریح به این میکند که اینها کلمات خدا هستند. میفرماید امیرالمؤمنین علیه السلام إذا رأیت الله سبحانه یتابع علیک البلاء. دنبال هم هی بلا بعد از بلا بعد از بلا. تتابع بلا وقتی آمد، فقد أیقظک.[4] دارد بیدارت میکند. یعنی بلاها چه هستند؟ صدا هستند برای بیدارشدن. ابتلائات پیاپی این هم یک بیداری نیست. آدم خواب که هست با یک صدا بیدار شد، بیدار شده دیگر؛ اما این خواب مراتب دارد، بیداری هم مراتب دارد؛ لذا انسان گاهی از یک خواب بیدار شده با یک صدا، اما خواب مرتبۀ بعد را دارد، باز صدای بالاتر، باز… لذا تطابق بلا تتابع بیداری است. فقد ایقظک. میخواهد تو را یقظه و بیداری به تو ببخشد. میخواهد بیداری به تو بدهد که این نگاهی که ابتلائات صدا برای چه هستند؟ بیدارشدن هستند. اگر اینجوری باشد چون بیدارشدن حد ندارد، ابتلائات هم پس برای کسی که میخواهد بیدار نهایی بشود، حد ندارد. اگر محوضت، محضشدن حد ندارد، درست است؟ آیا ابراهیم خلیل به آخرین مرتبه رسید؟ نه. ابراهیم خلیل هم در پایان زندگیاش تقاضایش این بود خلاصه خدایا من را به صالحین ملحق کن. یعنی هنوز مراتبی بود که نداشت؛ لذا تعبیر قرآن این است که ﴿إِنَّهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ لَمِنَ ٱلصَّٰلِحِينَ﴾[5]. این مقام لحوق به صالحین را در آخرت به او میدهیم. دیگر در دنیا برای ابراهیم این مرتبه که مقام صلوح که مقام پیغمبر اکرم و اهلبیت علیهم السلام است، برای ابراهیم در دنیا محقق نمیشود؛ اما در آخرت ملحق میشود به آنها. إنه فی الآخرة لمن الصالحین. آنجا این مقام به او داده میشود. پس تمامی ندارد ابتلائات. چرا؟ چون محوضت و بیداری پایان ندارد. فوق ما لایتناهی بما لا یتناهی مراتب در کار است و لذا خدای سبحان هرکسی را بیشتر دوست دارد، بیشتر مبتلایش میکند.
حالا اینها همه روایت است دارم عرض میکنم. مثلاً این روایت شریف میفرماید که رسول گرامی اسلام إن الله لیغذی عبده المؤمن بالبلاء کما تغذی الوالدة ولدها باللبن.[6] میگوید چهجور مادر فرزندش را شیر میدهد تا رشد کند، بزرگ شود، زنده بماند؟ میگوید خدا مؤمن را با بلا تغذیه میکند. مثل اینکه مادر بچه را شیر میدهد با لبن، غذای خدا برای مؤمن چیست؟ ابتلا است. خیلی اینها زیبا است. نگاه را تغییر میدهد. انسان تعبیری که آن روایت شریف دارد که از امام عسکری علیه السلام ما من بلیة إلا و لله فیها نعمة تحیط بها.[7] هیچ بلیهای نیست مگر اینکه برای خدا در این بلیه، نعمتهایی است که این نعمتها، تحیط بها. این بلیه را احاطه کرده. ما در دلی بلیه، بلیه را میبینیم و سختی را، درست است؟ خدا میگوید بیایی بیرون از این، نگاهت را بیاری بالاتر از این، از بیرون نگاه کنی، میبینی عجب همین که بلیه بود، دور تا دورش احاطه کرده نعمت. چون همه برای چه هست؟ بیدارکردن، بیدارشدن انسان است. اگر اینجوری باشد، آنوقت نگاه انسان به بلیه، نگاه دیگر میشود. حالا بلیه چیست؟ بلیه یعنی فقط درد؟ یعنی سختی؟ یعنی بیچارگی؟ نه. بلیه را خدا رحمت کند شهید مطهری، میفرماید ابتلا و امتحان و بلیه فقط در نظام سختیها و مشکلات نیست. خود احکام الهی، خود شریعت و دین یک ابتلا است برای انسان که عمل به شریعت یک عبور از ابتلا است. تحقق ابتلا خود شریعت هم… اینکه خود شریعت هم ابتلایی برای انسان است که وقتی انسان در نگاه اول نگاه میکند، همهاش حکم است، بکن، نکن، بکن، نکن، این کار را نکن، به قول یکی میگفت هرچیزی که لذت دارد میگوید نه، هرچیزی سخت است میگوید آره، حالا او میگفت بنده خدا، اینجوری نیست؛ ولی او میگفت هرجا میبینی یک ذره خوش [میگذرد]، میگوید نه نه نه. این نه. هرجا میبینی یک ذره [سخت میگذرد]، میگوید این آره. اینجوری نیست دین البته؛ اما حالا او میگفت. این نگاه او بود. این نگاه یک موقع از درون بلیۀ احکام نگاه میشود، اما یک موقع میآید از یک قالب دیگری بالاتر نگاه میکند انسان. از آن قالب میبیند دین میخواهد این را بسازد برای ابدیت. اگر کسی به بچه و کودکی که در درون رحم مادر است نگاه بکند و فقط همان را دیده باشد، میگوید آخر این دست و پا و چشم و این اعضا و جوارح به چه کاری میآید که این همه صف کردهاند برای تو رحم؟ به چه کاری میآید آنجا؟ هیچ به کار آنجا نمیآید آنجا. دست آنجا، پا آنجا مزاحم هم هست. آن تکانهایش مادر را هم اذیت میکند. این در حقیقت دست و پا و چشم و اینها در رحم هیچ به کار [نمیآید]؛ اما اگر این به دنیا میآید، میخواهد صدسال زندگی بکند، هرکدام از اینها نباشد چقدر مصیبت است؟ چقدر سخت است؟ درست است؟ میگوید در آن دوران نهماهه اینها باید چه بشود؟ رویش پیدا کند، آماده بشود برای نودسال. صدسال. نه ماه است آنجا؛ اما نودسال از این میخواهد چه بشود؟ یکیاش نباشد چقدر در رنج است. در دوران حیات صدسالهای که انسان در اینجا دارد، رحمی است برای ابدیت که شریعت دست و پا و اعضا و جوارحی را در این رحم ایجاد میکند که وقتی انسان وارد ابدیت میشود، میبیند تکتک اینها چه هستند آنجا؟ اینقدر به کار میآیند که اگر هرکدامشان نباشد، در یک زمان ابدی، تعبیر زمان ابدی درست نیست ولی برای نزدیک شدن است، در یک زمان ابدی انسان محرومیت دارد و زجر میکشد. بعضیهایشان مثل بعضی از اعضای بدن، اعضا رئیسی هستند، اصل هستند، بعضیهایشان اعضا چه هستند؟ فرعی هستند. حالا آدم دست نداشت نمیمیرد؛ ولی قلب نداشت میمیرد. مغز نداشت میمیرد. درست است؟ در نظام در حقیقت روحی هم همینجوری است. بعضی از اعمال اعضا رئیسی هستند، بعضی از اعمال رئیسی نیستند؛ اما بودنشان خیلی منافع دارد که حالا اینها تفکیکش را جدا یک وقت دیگر؛ ولی اینجور هست که اگر یک چیزی را میگویند واجب، در نظام وجودی این وجوب کنایه از یک نحوه از رئیسیبودن این عضو است که نبودش، تزلزل در وجود است. اگر میگویند مستحب، مستحب یعنی باشد خیلی منافع دارد؛ اما نباشد چیست؟ اینجور نیست که ابدیت انسان ضایع بشود. نه؛ اما در عین حال محرومیت در آن هست. اگر نباشد محرومیتهایی هم دارد.
«یکی از حضار:» …
«استاد:» حالا میگوییم عرض میکنیم.
با این نگاه وقتی که ما درون یک ابتلا قرار میگیریم، یک نگاه این است که انسان شاکی میشود. خدا چرا من؟ یک سؤالی میکند کسی از امام باقر علیه السلام اگر قد سئله سدیر هل یبتلی الله المؤمن؟ از امام باقر علیه السلام؛ آیا مؤمن مبتلا میشود؟ ابتلا برای مؤمن پیش میآید؟ حضرت میفرمایند هل یُبتلی إلا المؤمن؟ خیلی زیبا است. هل یُبتلی إلا المؤمن؟[8] آیا به غیر از مؤمن کس دیگری هم مبتلا میشود؟ در یک روایتی دارد که حالا اگر آن روایت را پیدا کنم، میگوید اگر مردم کافر نمیشدند، ما برای کافر کاری میکردیم یک سردرد هم نگیرد که این سردردش هم اگر میخواست این سردرد را بگیرد، این سردرد هم برای برگرداندن این به کار میخواست بیاید؛ ولی یک کاری میکردیم که این سردرد هم نگیرد تا برنگردد دیگر این. یعنی نمیخواهم بگوییم تقاضای ابتلا خوب نیست. تقاضای ابتلا یعنی باز هم امر من. یعنی من؛ اما ابتلا یعنی امر رب. یعنی در حقیقت مثل اینکه احکام الهی از جانب خدا بر ما وارد میشود، ما نمیگوییم خدا فلان حکم را ما بده. خدا میدهد ما عمل میکنیم. در نظام ابتلا هم آنجایی که ابتلا پیش میآید انسان، عرض کردم ابتلا هم عام است؛ احکام دین هست، مصائب هست، سختیها هست، حتی راحتها ابتلا است. حتی راحتها، خوشیها ابتلا است. اینجور نیست که آنها ابتلا نباشد. یک موقع یک کسی به خوشی مبتلا میشود، از خدا غافل میشود؛ همچنانکه به یک سختی میافتد، از خدا ممکن است دور بشود. ابتلا یک امر عامی است. آزمایش است. امتحان است. لذا هرچقدر به سمت محوضت تام داریم پیش میرویم، شدت ابتلا بیشتر میشود. لذا در روایت دارد هرچقدر به زمان ظهور نزدیکتر میشویم، سرعت و شدت ابتلائات چه میشود؟ بیشتر میشود. قبل از ظهور اوج ابتلائات است. چرا؟ چون اوج محوضت میخواهد صورت بگیرد. اوج خالصسازی میخواهد صورت بگیرد. لذا میبینید که آنجا شدت پیش میآید؛ شدت در ابتلا پیش میآید.
در یک روایت زیبای دیگری دارد که این روایت میفرماید که، از امام صادق علیه السلام، البلاء زین المؤمن. زینت برای مؤمن است. و کرامة لمن عقل. برای آنکه اهل عقل است، کرامت است. اینها دو مرتبه است. برای مؤمن زینت است. برای صاحبان عقل کرامت است. کرامت یک مرتبۀ عظیمتر است. یعنی آن جوهرۀ وجودی این با این سنجیده میشود. کرامةٌ. آن کرامتش با این دیده میشود. لأن. چرا؟ فی مباشرته و الصبر علیه و الثبات عنده. مباشرت و صبر و ثبات نزد بلا، تصحیح نسبة الإیمان.[9] خیلی این تصحیح نسبة الإیمان کلمۀ زیبایی است. ما ایمانمان… ببینید من این را یک کمی باز کنم. خیلی بحث…
ما یک بحثی داریم به اسم تصحیح نسبتها. دوستان رجوع کنند. مفصل چند جلسه راجع به این جاهای مختلف صحبت کردیم. تصحیح نسبتها. مرتبط با همین بحث. ولی اینجا یک خلاصهاش را عرض میکنم. ببینید اگر یک کودکی در یک فضای بستۀ اتاقی به دنیا آمده باشد که هیچ پنجرهای هم به بیرون نداشته باشد، این دری که فقط رفت و آمد میکنند یک کسی با این رفت و آمد [میکند]، غذایی… این کودک فرض مسئله است؛ چندسال رشد بکند، فضای این اتاق را به عنوان بالاترین مکانی که میشناسد. بزرگترین مکان. چون چیزی غیر از این ندیده. درست است؟ لذا عظمت کمّی هرچیزی برای او به مقدار نسبت با این است. میخواهد بگوید مثلاً تخت من چقدر بزرگ است، بزرگی تخت را، میگوید یک دهم اتاق است. درست است؟ یعنی یکدهم کل است. کل آن بزرگی که میشناسد. هرچیزی را نسبت ارزشگذاریاش برای او با نسبت کلش است که کلش اتاقش است. بیش از این نمیشناسد. اگر این فرد را از این فضای اتاق ببرند در فضای خانه بعد از چندسال، یکدفعه آن محاسبات قبلیاش چه میشود؟ به هم میریزد چون کل فضا را چه میدید؟ اتاق را میدید. حالا میبیند که مثلاً دهبرابر شد. چون یک نسبت فقط صعودی است، من فقط دارم در این جهت فقط فعلا… آن هم یکی کمیت، آن هم نسبت هم نسبت چه؟ صعودی. چون حالا نسبتها خیلی درهم میشود و الان اگر بخواهم بگویم، خود این ترکیب نسبتها چه ایجاد میکند، خیلی… ولی در یک نسبت ساده باشد فهمیده بشود. اگر نسبت خانه را قدر مطلقش را صد گرفتیم، الان به متر مربع و متر مکعب و اینها کار نداریم، صد گرفتیم که دهبرابر ده که اتاق باشد باشد، درست است؟ یکدفعه تمام آنچیزی که برای این ارزشش اگر تختش بود یکدهم اتاق بود، یکدهم کل بود، حالا یکدفعه چه میشود؟ ارزشش دهبرابر کمتر میشود. یعنی الان تخت او نسبتش با نسبت کل چقدر میشود؟ یکصدم میشود. درست است؟ یعنی اگر یکدهم توجهاش را او جلب میکرد، الان یکصدم توجهاش را جذب میکند. جلب میکند. چقدر متفاوت شده؟ حالا اگر خانه را بردیم در محله، گفتیم محله را دید، محله را مثلاً بگیریم صدهزار، درست است؟ یکدفعه تخت این نسبت به صدهزار ارزشش چقدر میشود؟ یکصدهزارم. درست است؟ چقدر هی کوچک میشود؟ هرچه نگاه این توسعه پیدا میکند، ارزشهایی که میشناخت از ابتدا و برای او عظیم بود، رو به چه میرود؟ کوچکشدن میرود. رو به کوچکشدن میرود. حالا اگر این شهر را شناخت، اگر این کشور را شناخت، اگر این کرۀ ارض را شناخت، اگر این منظومۀ شمسی را شناخت، اگر این کهکشان راه شیری را شناخت، همینجوری برو بالاتر شما، هی چه میشود؟ نسبت این تختش به آن نسبت بزرگی که میشود هی رو به چه میرود؟ کوچکشدن و صفر میرود. تعبیری که امیرمؤمنین علیه السلام در روایت دارد بیان این است که عظم الخالق فی انفسهم فصغر مادون ذلک فی اعینهم. عظمت خالق در وجود اینها جا گرفت، در قلوب اینها. عظم الخالق فی انفسهم. در جان اینها جا گرفت. فصغر مادون ذلک فی اعینهم.[10] حالا چشم چون از قلب نشأت میگیرد ارزشگذاریاش چون از خودش نیست، چون جان این عظمت خالق در او شکل گرفته، حالا چه میشود؟ صغر مادون ذلک فی اعینهم. همه چیز در چشمشان چه میشود؟ رو به کوچکشدن و صفر میرود. یا عظم الخالق عندک یصغر المخلوق فی عینک.[11] شاید نزدیک به این باشد مضمون روایت از امیرمؤمنان علی علیه السلام. عظم الخالق یصغر. علت بیان میکند اینجا. آنجا تلازم بود، اینجا علیت است. عظم الخالق یصغر. عظمت خالق این تصغیر و این کوچکی را ایجاد میکند. اگر یک همچنین تصویری را داشته باشیم، حالا در نظام الهی وقتی اینجا میفرماید که اگر کسی بلا برای او آمد، این بلا لأن فی مباشرته و الصبر علیه و الثبات عنده تصحیح نسبة الإیمان، نسبت ایمان چه میشود؟ تصحیح میشود. میفهمد که هرچیزی ارزشهای آن چقدر است. یعنی یکدفعه میبینی یک چیزی برای انسان خیلی بزرگ جلوه کرده بود، برای ابراهیم خلیل مثلاً البته شأن ابراهیم خلیل که از مخلصین است بالاتر از این است، اما فرض مسئله را اگر به ظاهر بخواهیم نگاه بکنیم، آن علقهاش به فرزندش که اسماعیل یک فرزند روحانی است، میخواهد خلاصه یک منشئی و مبدأیتی برای امت و چیز ختمی باشد، نبی ختمی باشد و عظمت اسماعیل در دل ابراهیم خلیل جا کرده، یکدفعه مبتلا میشود به ذبح اسماعیل. دارم میگویم در نظام ظاهر ما ابراهیم خلیل را فوق این میدانیم. در ابتلا فوق این میدانیم. امام هم رحمة الله علیه در کتاب همان در بحثی که مطرح میکنند بیان میکنند فکر نکنیم ابراهیم ابتلایش این بود که چون بچهاش را دوست داشت حالا بچه را سر ببر؛ نه. فوق این. ابراهیم از مخلصین است. جای این حرف آنجا نیست. اگر هست بحث… منتها ما داریم در نظام ظاهر، که وقتی این مبتلا میشود، مصحح نسبت ایمان میشود و به دنبالش ابراهیم خلیل وقتی قدم برمیدارد و این کار را انجام میدهد و خدای سبحان برای او بدل قرار میدهد، آنوقت چه میشود؟ ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗاۖ﴾[12]. چون مصحح نسبت ایمان شد، ایمانش در رتبۀ بالاتری قرار گرفت، این رتبۀ بالاتر امامت ابراهیم را به دنبال آورد. یعنی هر تصحیح نسبتی که ایجاد میشود در ابتلا، یک رتبه در حقیقت، وجود روابطش صحیح میشود؛ چون وقتی من رابطه، الان وقتی من با آن مقدار ایمان و معرفتی که دارم همۀ افعال من و نگاههای من مثل ریسمانهایی که از این نشأت گرفته در ارتباط، همه بر اساس این مرتبۀ من ارتباط را برقرار کردند با همۀ اعمال و رفتارم و دیگران و ارزشگذاریهایم و همۀ اینها، اگر این یک رتبه برود بالا، یکدفعه تمام این ریسمانهای ارتباطی من در رابطه با همۀ افعالم، اعمالم، اخلاقم، معرفتم، افرادی که میبینم، همه متفاوت میشود یکدفعه. خیلی متفاوت میشود یا متزلزل میشود، ساقط میشود یا رشد میکند عالیتر میشود. میبیند بعضیها ارزش اعتنا ندارند. میگذارد کنار. میبیند بعضی از افعالش چه بوده؟ از یک رتبۀ خیلی نازلی نشأت گرفته بود. این فکر میکرد خیلی مهم است؛ میبیند نه، حالا دیگر جای او نیست. میفهمد الان در این رتبه چه چیزهایی اهمیتشان بالاتر است به آن بپردازد. هی تعبیر خیلی زیبایی است که گاهی انسان بین خوب و بد تشخیص میدهد، خوب و بد را میفهمد؛ گاهی انسان بین خوب و خوبتر و بد و بدتر تمییز میدهد. اینجا قدرت تمییز رفته بالاتر. اگر در روایت میفرماید که برای اینها محصوا، در حقیقت تمیزوا، تمحصوا، تغربلوا، هرکدام از اینها یک حقیقتی را ایجاد میکنند. یک رتبۀ تصحیح نسبت ایجاد میکند که آنجا یک موقع فرق خوب و بد را میشناخت، اما بین خوبها و بین بدها دیگر تمایز نمیداد. مثلاً نقل میکنند حالا این برای آن نقل است که میکنند. میگویند ماهی قرمز قدرت تفکیک رنگهایش خیلی زیاد است. میگویند مثلاً صد رنگ را تفکیک میکند؛ ولی انسان قدرت تفکیک رنگهایش مثل او نیست و الا اگر انسان میخواست قدرت تفکیک رنگهایش مثل ماهی قرمز باشد، از سردرد میمرد. یعنی ما الان مثلاً اینجا را نگاه میکنیم مثلاً یک رنگ را یک رنگ میبینیم اما او قدرت دارد اینها را بین کمرنگش، بین طیف کمرنگش تا پررنگش تفکیکهایش را چه باشد؟ همه را ببیند. این تمییز و جداجداشدنها و کثرتها اگر حد گذشت، خودش چه میشود؟ مخل است. لذا انسان در صوت کمتر از بیست هرتز و طول موج را نمیشنود؛ بیشتر از بیستهزار هرتز را هم نمیشنود. بین بیست و بیستهزار را میشنود. در رنگ پایینتر از قرمز را در حقیقت نمیبیند مادون قرمز را، از ماورا بنفش هم بالاتر نمیبیند. آنها دیگر میشود برای انسان، با اینکه هست طول موجهایشان ولی برای چشم انسان چه هست؟ قابل رؤیت نیست. بعضی حیوانات میبینند. بعضی از حیوانات ماورا بنفش را میبینند. مادون قرمز را میبینند. اما این برای انسان که در این حیطه میبیند، کمال انسان برای آن و هدفش در این حیطه محقق میشود. اگر میخواست بیش از این باشد، بالاتر از این باشد، کثرتش مخل میشد برای این. پس هر کثرتی ممدوح نیست. بسیاری از ابتلائات میخواهند انسان را از کثرتها جدا کنند.
جانم؟ منتها بلند بگویید ما بشنویم.
«یکی از حضار:» به نظر میرسد ظهور … این است که مؤمنین در مراتب پایین باشد. حالا این برداشت درست است؟ اگر درست است آیا ما روایتی داریم که تصریح بکند مؤمنین در مراتب بالا باز مبتلا میشوند یا نه؟
«استاد:» بله سؤال خوبی بود؛ ولی من در حین جوابهایم، صحبتهایم جوابش را داده بودم. وقتی من ابراهیم خلیل را مثال زدم در قرآن کریم… سؤال ایشان این بود که آیا فقط بحث ابتلا مربوط به ابتدا حرکت است یا در مراحل بالاتر حرکت و عالیتر هم شامل میشود؟ و اگر هم هست چگونه است؟ یک روایتی را میخوانم اینجا. چهار مرحله برای ابتلا میشمارد. فکر میکنم این چهار مرحله ابتلا که در روایت آمده، خودش خیلی زیبا باشد. راهگشا باشد. از امیرمؤمنان علیه السلام إن البلاء للظالم ادبٌ. برای ظالم بلا و ابتلا که میآید، جزای عملش است تا او را عقاب کند. و للمؤمن امتحانٌ. برای مؤمن همین بلا، یک بلا است، در یک جامعه آمده اجتماعی، درست است؟ مثلاً همین را بگویید چه بود؟ کرونا. برای ظالم این ادب است یعنی جزا و عقاب است؛ برای مؤمن ابتلا و امتحان است یعنی میتواند یک شمشیر دولبه است که این را بالا ببرد، میتواند همین چه کار کند؟ ساقطش کند. ابتلا امتحان است دیگر. برای این امتحان شد. این عقاب نیست. برای این چه هست؟ امتحان است. و للأنبیاء درجةٌ. همین برای انبیا یک درجۀ بالاتر رفتن است. ترفیع است. و للأولیاء کرامةٌ.[13] بالاتر از انبیا یعنی اولیا یعنی مثل حضرات معصومین نسبت به انبیا گذشته، برای اولیا کرامت است. کرامت یعنی چه؟ یعنی ظهور کمالات آنها است. پس برای انبیا یک درجه بالاتر رفتن است ولی برای اولیا اصلاً از این مرتبه هم چه هست؟ برای آنها حال آنها از این مرتبه بالاتر است که برای آنها میشود چه؟ کرامتاً ظهور کرامت آنها است. بله.
«یکی از حضار:» من سؤالم را ناقص عرض کردم. … بعد از جریان عاشورا… یعنی سؤالم باید اینجوری باشد. بعد از جریان عاشورا … عقول در مراتب بالا بعد از آن ابتلائاتی که برای سیدالشهداء علیه السلام افتاد، باز هم این ابتلائات هست یا نه؟ بله میخواهم بگویم حضرت ابراهیم اگر بعد از عاشورا بود، باز هم اینچنین مبتلا میشد یا نه؟ یا مثلاً در همان زیارت سیدالشهداء من زار الحسین زار الله فی عرشه…
«استاد:» سؤال خوبی است. باز من این را تکرار بکنم که دوستان که نشنیدند. میفرمایند اگر عظیمترین ابتلا که ابتلا به ذبح عظیم است، تعبیر قرآنی که تفسیر شده به جریان عاشورا، آیا این ذبح عظیم که ایجاد شد که جریان عاشورا بود، آیا باز یک همچنین ابتلایی یا ابتلا عظیم اینچنینی محقق میشود یا نه، ابتلا در اوجش خود جریان عاشورا است، بقیه مرتبط با این معنی پیدا بکند؟ اگر درست فهمیده باشم.
«یکی از حضار:» من میخواهم عرض کنم در حقیقت هرکس دیگر از حالا به بعد متصل به سیدالشهداء باشد، آن آگاهی، آن بیداری برایش رخ میدهد. یعنی من زار الحسین زار الله فی عرشه. نیاز هست مجدداً مبتلا شود تا بیدار شود یا نه؟
«استاد:» حالا عرض میکنم همین را. بله. ببینید جریان امام حسین علیه السلام در عین اینکه در زمان واقع شد، ولی یک حقیقت فرازمانی است. لذا زمان ابراهیم خلیل هم وقتی که میخواهد آن جریان پیش بیاید، به ابراهیم سلام الله علیه آنجا بیان میشود که ابراهیم اینکه فرزند تو در اینجا در حقیقت قربانی نشد، این تبدیل میشود برای تو عظمتی و ذبحی که عظیمتر از این است که فرزندی از فرزندان تو است که آن فرزند تو مبتلا به این حادثه میشود که آنجا سختی این جریان، چون ما اگر به ما بگویند مثلاً صدسال دیگر چیزی ممکن است بر تو پیش بیاید یا برای فرزندان تو پیش بیاید، ما اینقدر برایمان الان چون نمیبینیم، میگوییم شنیدن کی بود مانند دیدن. درست است؟ لیست البیان کالعیان. بیان مثل عیان نیست. اما جریان ابراهیم خلیل به علم شهودی بود. لذا ابراهیم خلیل آن ابتلا را احساس کرد. احساس کرد یعنی با علم شهودیاش و علم حضوریاش که تکلم و کلام الهی یا جبرئیل با او، احساسش را در سابق قبل از اینکه این ایجاد بشود، برای انبیا گرامی هم همین مسئله متعدد ذکر شده. چه موسی کلیم، چه عیسی روح الله، چه یحیی نبی، چه انبیا بزرگوار دیگر، جریان کربلا به عنوان یک حقیقت عظیم که پیش میآید؛ به عنوان شهودی برای اینها، نه به عنوان علم حصولی. و همچنین نسبت به آینده همچنین ابتلایی چه هست؟ همینجور است که مثل گذشته بود. لذا مؤمنان در ارتباط با این ابتلا عظیمی که پیش آمده و به عنوان اوج ابتلا در نظام انسانی محقق میشود، این مراتب ایمان برای دیگران، باقی است. لذا ابتلائات برای دیگران باقی است تا به آن اوج برسند و اگر به آن اوج رسیدند و رابطه در آن مرتبه مطرح شد، آن ارتباط با امام حسین علیه السلام برای این پیش میآید. چون در ظرف زمان فقط منحصر نیست. لذا کسانی که میرسند در دوران بعد و واقعاً یا لیتنی کنت معک فاکون معک فوزاً عظیماً، واقعاً در وجود آنها شکل بگیرد، به آن ابتلا چه میشوند؟ به آن ابتلا مبتلا میشوند و آن درجۀ صبر برای آنها ممکن است پیش بیاید و به آن مرتبه نائل بشوند. امکان نائل شدن برای کسی محرومیت ایجاد نشده. بله. زیارت حضرت هم یک مرتبهای از آن است؛ اما نه صرف زیارت آن باشد. حتی مثلاً توابین که مدتی بعد قیام کردند و به خونخواهی امام حسین علیه السلام به شهادت هم رسیدند، اصلاً قابل قیاس شهادت آنها، یک روز هزار نفر شهید شدند، با شهادت در حقیقت چه؟ اصحاب امام حسین علیه السلام که در کربلا بودند. پس مقیاس ذبح عظیم در امام حسین علیه السلام و یارانش شکل گرفته. درست است؟ اما این مقیاس آیا برای دیگران دیگر مطرح نمیشود؟ چرا. ما این نگاه مسیحیت را نداریم که مسیحیت میگویند عیسی به سلیب کشیده شد تا باعث مغفرت امت و گناهان امت اینجور فقط آمرزیده بشود و لذا برای اینها دیگر پیش نمیآید چون عیسی فدا شد. فداشدن، این مرتبه را ما قبول نداریم. اما این را قبول داریم که کسی که خودش را به این رابطه مبتلا میکند، با این حقیقت مرتبط میشود، میتواند مورد آمرزش قرار بگیرد با ادراک این حقیقت. با فهم در حقیقت سختی این ابتلا و با اینکه خودش را در آن مرتبه احساس میکند و با اینکه در آن ارتباط مورد اذیت قرار میگیرد در ادامۀ حیاتی که هست. اینها را در روایات هم داریم.
حالا داشتم این را عرض میکردم که چون وقتم دارد تمام میشود که….
«یکی از حضار:» …
«استاد:» بله هر ارتباطی با او، نسبت پیدا کردن با او، در حقیقت انسان را چهکار میکند؟ چون عبره و اشک میخواهد محقق بشود، مال این است که دل میسوزد. مال این است که رابطه برقرار میشود. درست است؟ به همین نسبت ارتباط برقرار میشود و این خودش در حقیقت چه هست؟ یک نحوۀ بردن خود انسان در آن حیطه و در آن محدوده و در آن شرایط است که به همین نسبت آماده میشود که اگر در حقیقت جایی لازم است در صحنه باشد. یعنی این عبره او را آماده میکند برای بودن در صحنۀ آن سختیها. نه اینکه صرف یک عبره باشد. این عبره او را آماده میکند. این اشک او را چه میکند؟ آماده میکند. هرچقدر این آمادگی شدیدتر باشد و قویتر در وجود این شکل بگیرد و در عرصهای که باید ظاهر بشود ظاهرتر بشود، قطعاً این نزدیکتر شده است به آن ابتلا.
«یکی از حضار:»…
«استاد:» برداشتهشدنِ در حقیقت تکلیف است. یعنی دیگر تکلیف و سختی برای اینها نیست. یهودیت به معنای این را میگویند که ما محبوب خدا هستیم؛ هرکاری هم بکنیم یک دو سه روزی در آتش میمانیم و جدا میشویم و تمام میشود. لذا هرکاری بکنیم است. هرکاری بکنیم چون در حقیقت ما محبوب خدا هستیم، درست است؟ ﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ هَادُوٓاْ إِن زَعَمۡتُمۡ أَنَّكُمۡ أَوۡلِيَآءُ لِلَّهِ مِن دُونِ ٱلنَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ ٱلۡمَوۡتَ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ٦﴾. اما ﴿وَلَا يَتَمَنَّوۡنَهُۥٓ أَبَدَۢا بِمَا قَدَّمَتۡ أَيۡدِيهِمۡۚ﴾[14]. میدانند خودشان. در مسیحیت هم به نحوی است، در یهودیت به نحوی است، در اسلام هم به نحوی در بعضی این افراط از همان عقیده رسوخ پیدا کرد. هرکاری میخواهی بکن؛ اما چه هست؟ اما چون ما در حقیقت شهید شده از جانب ما، ما تمام است کار. نه اینجوری نیست. در روایت هم دارد که لذا میفرماید تقطع بینکم الاسباب یا ﴿وَرَأَوُاْ ٱلۡعَذَابَ وَتَقَطَّعَتۡ بِهِمُ ٱلۡأَسۡبَابُ١٦٦﴾[15]. تقطع اسباب پیدا میشود. هر نسبتی که واقعی باشد میماند؛ نه هر نسبت ظاهری.
حالا بعد این بحثش جای خود میآید دیگر. الان دور شدیم یک خورده از بحث که تعبیر این بود که ابتلا تصحیح نسبت ایمان ایجاد میکند. وقتی تصحیح نسبت ایمان ایجاد کرد، همۀ وجود انسان یکدفعه چه میشود؟ تفاوت در آن ایجاد میشود. حالا یا رو به کمال است، یا کندهشدن از چه هست؟ کندهشدن از سختی. لذا انسان چون بدن دارد، دائماً نظام بدنی انسان، انسان را به سمت صفر میکشاند. خواب میخواهد. خستگی دارد. غذا میخواهد. سکونت میخواهد. آرامش میخواهد؛ در حالی که نظام روحی انسان از همۀ اینها بریء است. اما اگر نظام روحی تسلیم نظامی بدنی شد، نظامی روحی هم هی… لذا به ما گفتند سعی کنید کثیر الخواب نباشید. کثیر الاکل نباشید. کثیر الضحک نباشید. یعنی همۀ اینها کثرتش چه هست؟ مذموم است. چرا؟ چون سلطۀ احکام تن را به دنبال دارد. بدن غالب میشود. نمیگوییم نخواب. نفرمودند نخواب. نفرمودند خلاصه؛ اما وقتی موسی کلیم میرود میخوابد، چهل شبانهروز نه خورده، نه آشامیده، نه خوابیده. دیگر آن در جذبه است. اما آن عالیترین مرتبه است؛ ولی به ما گفتند که چه؟ خواب باشد. لیس بد لابن آدم من اکلة.[16] ناچار است از خوردن؛ اما یکموقع هست انسان نگاه میکند که بخور بخور میخواهد راه بیندازد، همان مکیف شدیم است که آنچنان میخورد که تمام وجودش خوردن است. من یک کس دیگر بود واقعاً خودم دیده بودم این را، اینقدر خوردن دوست داشت، من هنوز یادم نمیرود شکمش خیلی بزرگ بود بنده خدا. نشسته بود پشت فرمان، این فرمان چسبیده بود. صندلی را داده بود تا آخر و این شکم خیلی چسبیده به بود به فرمان. نفس نفس [میزد]. گفتم نمیخواهی یککمی لاغرتر بشوی؟ گفت خب چه کار کنم آخر؟ گفتم حالا مثلاً یک خرده غذا مثلاً… داشت آن شب ما را میرساند؛ گفت ببین من الان دوتا غذا در قم دارم در یخچال است. خانهاش قم بود. بعد تلفن زدند به او، برای اینکه رفع خستگیتان بشود دارم این را میگویم، تلفن زدند در راه به او که فلانی برمیگردی یا نه تهران؟ رانندۀ مثلاً آنجا بود. گفتند دوتا غذا اینجا برایت گذاشتهایم اگر برمیگردی چون یکی که اصلاً برای او فحش بود یک غذا. گفت دو غذا اینجا برای تو گذاشتهایم. بعد این تلفن را که قطع کرد دیدم خیلی بشاش و خندان شد. گفت ببین دو غذا قم دارم الان، اینها را الان میروم میخورم. وقتی اینها را خوردم، راه میافتم برمیگردم میروم تهران. یک دو ساعتی طول میکشد. خب آنها که هضم شده است دو ساعت. دو غذا هم تهران دارم، آنها را هم میخورم؛ بعد میگیرم میخوابم. گفتم خب آخر تو با این وضعت اینجور یکخرده کاهو مثلاً زودتر بخور بلکه مثلاً جا پرکند، غذا کمتر بخوری. گفت ببین من کاهو را دوست داشتم؛ اما الان تو میگویی کاهو کمتر بخورم غذا کمتر میخورم، دیگر از کاهو خوشم نمیآید. اینقدر غذا خوردن برای او… یک بخورمی میگفت، باور بکنید من الان هرچه بخواهم آن را بگویم، نمیتوانم. میگفت این دو غذا را میخورم. اصلاً میخورماش انگار الان داشت میخورد. یعنی اینقدر با لذت. این نگاهی که انسان گاهی تمام وجودش اقبلت بکلی الیه[17] میشود، با تمام وجود خلاصه دارد میخورد. درست است به انسان گفتند ﴿فَلۡيَنظُرِ ٱلۡإِنسَٰنُ إِلَىٰ طَعَامِهِۦٓ٢٤﴾[18]. نگاه بکند به غذایش تا بخورد تا… اما یکموقع تمام وجودش، روحش و نفسش و بدنش جذب به چه شده؟ به غذا شده و آثار دارد بر خودش هم دیگر. من جزییاتش را نگویم. اما یکموقع انسان میخورد، لذت هم میبرد، لذتی هم که انبیا میبرند، اولیا میبرند، اینها بیش از کسانی است که اهل دنیا هستند، لذت میبرند. چون آنها غذا را فقط هم غذا نمیبیند. یک نعمت مرتبط میبینند. لذت آنها عالیتر [است]؛ اما همۀ مراتب وجودیشان لذت میبرد. چرا؟ چون نظام روحی آنها با مرتبۀ خزائن این غذا، نظام نفسی آنها با مرتبۀ نازلۀ این غذا و نظام بدنی آنها با آن مرتبۀ حسی این غذا دارد چه کار میکند؟ مرتبط میشود؛ اما غذا را اینجور مرتبط میبینند در هر ارتباطی. لذتشان هم اولی و اشد است. اما یکموقع همۀ وجود انسان صرف عالم دنیا میشود، تمام نسبتهای انسان در دنیا بسته میشود اینجور. تصحیح نسبت ایمان نمیشود. تصحیح نسبت بدن میشود. بدن میشود حاکم. درست است؟ اگر اینجور شد، یکطوری میشود؛ اما اگر انسان نسبتش نسبت وجودی او در رابطۀ با دین ترسیم شد، با احکام دین، با آن نظامات دین، یکدفعه میبینید این وجود تمام جهاتش دارد به فعلیت میرسد. هیچکدام هم مانع از دیگری نیست. خیلی بحث طولانی شد. بحث خیلی زیبایی است.
پس عالم به سمت محوضت دارد حرکت میکند و نظام وجودی انسان چه فردیاش، چه اجتماعیاش به سمت محوضت دارد حرکت میکند. انسان مراتبی از وجود دارد. بدن دارد. مثال دارد. عقل دارد. اینها با هم باید در یک حرکت واحد حرکت بکنند. اگر هرکدام از اینها به سمت تنهاییبودن حرکت بکنند، یک انحراف در مسیر خلقت است. عقل تنها هم کمال نهایی انسان نیست. انسان باید مثل انبیا جامع باشد. هم نظام عقلیاش، هم نظام مثالیاش، هم نظام بدنیاش در اوج مرتبۀ کمالی قرار بگیرند. لذا در این نگاه ابتلائات و احکام دین، ابتلائات تکوینی و ابتلائات تشریعی برای ایجاد این حرکت است که ایجاد شده تا انسان به سمت محوضت، قدرت حرکت پیدا بکند. حالا بیان اینکه محوضت چه هست و بیان اینکه اینها چجوری محقق میشود، ان شاء الله در جلسات بعدی در خدمت دوستان هستیم. دیگر احادیث را چندتا از بیرون خواندیم. از آن روایاتی که در باب هست، دیگر امروز نمیرسیم. بله چون روایات هم زیاد است. این باب را ما به عنوان بهانهای برای طرح این مسئله میبینیم؛ ان شاء الله ولی روایاتش را حتماً میخوانیم.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
«یکی از حضار:» من متوجه نشدم که بلا چه طوری تصحیح نسبت میکند.
«استاد:» حالا اینها را بیان میکنیم. یکیاش این است که وقتی که انسان یک غور51:36 پیدا کرده در یک چیزی، مثلاً نسبت به زن و فرزندش یک محبت شدیدی پیدا کرده، یکدفعه یک ابتلا ایجاد میشود. یک مریضی؛ ولی مریضی این را میخواهد بکند که به تو نشان بدهد که بالاتر از این هم هست. یعنی باعث میشود که چه بشود؟ آن سرازیری که افتاده در آن، یک دستانداز بیفته جلویش.
«یکی از حضار:» … به هرحال تصحیح نسبت هست. تصحیح نسبتی که مثال زدید مال بچه و اینها نیست که دنیایمان بزرگتر بشود.
«استاد:» چرا. چون این افق نگاهاش بالاتر میشود دیگر. وقتی افق نگاهش…
یکی از حضار: وقتی انسان فرزندش را از دست میدهد…
استاد: خب بله دیگر. همین است دیگر. همین با نگاهاش یکدفعه میافتد به اینکه این تا به حال فکر میکرد که بقایش از طریق فرزندش هست فقط و همۀ دلبستگیاش به این بود؛ اما حالا میبیند این را از دست داده ولی این باقی است و میتواند راه برای او راه جلوی راهاش قرار بدهد. کسانی که شهید دادند را اگر کسی قبلش این خانوادهها را میدید، باور نمیکرد که این اگر فرزندش شهید شود بتواند دوام بیاورد. اما بعد میبینی یک حالی دارند. یکجوری هستند. خیلی بزرگ شدند. یعنی اصلاً با یک در حقیقت تحملی که کسی باور نمیکند… این صبر در دایرۀ علم است. ﴿وَكَيۡفَ تَصۡبِرُ عَلَىٰ مَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِۦ خُبۡرٗا٦٨﴾[19]. آن ما لم تحط به خبرا است. چه طور میخواهی صبر کنی؟ کیف تصبر علی ما لم تحط به خبراً؟ چه طور میخواهی صبر کنی بر آنچیزی که احاطۀ علم نداری؟ آن موقع نداشت؛ اما این علم را به او دادند، حالا صبر را برایاش امکانپذیر [کردند] بزرگ شده یا نشده؟ چون انسان حقیقتش آن وجود علمی است. آن علم اصولی فقط نیست. آن علمی که این صبر را به دنبالش میآورد.
«یکی از حضار:» جایگزین این ابتلا میتواند باشد چیزی؟ مثلاً در نظام فکریاش طرف یکجوری باشد یعنی…
«استاد:» به ما گفتند که میشود که گاهی خلاصه خدای سبحان اگر در مراتب قبلی درست انسان رشد بکند، آن ابتلایی که قرار بود بیاید این رشد را ایجاد بکند، آن ابتلا نیاید. بله. منتها برای آن کسانی که امتحان است اینجور است؛ اما برای کسانی که درجه است مثل انبیا، آنها هست.
«یکی از حضار:» در بعضی روایات داریم در بعضی مراتب بهشت اصلاً به چنگ نمیآید مگر با چنین ابتلائی.
«استاد:» عرض کردم دیگر. آنها درجه است. حالا میآوریم روایاتش را میخوانیم.
«یکی از حضار:» یعنی هیچ راهی ندارد دیگر؟ با علم و این چیزها به دست نمیآید.
«استاد:» یعنی حقیقتش این است که علم و آنجا با هم یک حقیقت هستند. یعنی اصلاً علم ایجاد میکند. همینکه در رابطه با مادر شهدا گفتم. ملموس است که قبل و بعدش اصلاً آدم میبیند از زمین تا آسمان متفاوت شدند. یک چیزی به آنها داده شده که این برای آنها ساده شد.
«یکی از حضار:» قبل از اینکه آدم دچار یک بلایی بشود مثل اینکه عزیزی را از دست بدهد، باید تمرین بکند این تعلق را قطع کردن یا نه وقتی پیش آمد خدا هم صبرش را میدهد؟
«استاد:» حتماً قبلش مهم است.
«یکی از حضار:» یعنی الان نسبت به پدر و مادر خودمان مثلاً تعلق را قطع کنیم؟
«استاد:» نه تعلق قطع بشود. به ما این را گفتند که نگاه کنید بین امر خدا و آن امری که مربوط به شما است، اگر پیش بیاید کدام مقدم است؟ اگر انسان احساس کرد که این از جانب خدا است، در عین اینکه سخت است برایاش و جانسوز است برایاش، اما میبینی که از آن طرف شکایتی ندارد. از خدا شکایتی ندارد. آن روایت شریف هست که… حالا دارم همین را عرض میکنم. آن صبر است و آن شاکر بودن در راه… میفرماید روایت زیبایی هست که من لم یصبر علی بلائی فلیتخذ رباً سوائی.[20] بله؟ اللهم صل علی محمد و آل محمد. بله این است روایت میفرماید که این شبیه به آن روایت است که میفرماید إن فیما ناجی الله به موسی بن عمران أن یا موسی ما خلقت خلقاً هو احب الیّ من عبدی المؤمن و إنی إنما ابتلیه لما هو خیرٌ له و أزوی عنه ما یشتهیه لما هو خیرٌ له و اعطیه لما هو خیرٌ له و انا اعلم بما یصلح عبدی فلیصبر علی بلائی. اگر رسید به اینجایی که دید اینها از طرف خدا است و خدا از این داناتر است برای کاری که برای این میکند و مهربانتر است. لذا میفرماید و انا اعلم بما یصلح عبدی فلیصبر علی بلائی و لیشکر نعمائی و لیرض بقضائی اکتبه فی الصدیقین.[21] اگر این کار را کردی، در صدیقین نوشته میشوی.
«یکی از حضار:» پس تمهیدش میشود که اینکه به اینها فکر کند.
«استاد:» بله یعنی این نگاه. بله با این نگاه. لذا در عین حال که اینها جانسوز است، اینها سرجایش محفوظ است.ُ
[1] . مفتاح الفلاح ، ج۱، ص۳۷۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۱، ص۶۰، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۸۰۶
[5] . [البقرة: 130] ، [النحل: 122] ، [العنكبوت: 27]
[6] . أعلام الدین ، ج۱، ص۲۷۷، بحار الأنوار ، ج۷۸، ص۱۹۵
[7] . تحف العقول ، ج۱، ص۴۸۹، الوافي ، ج۲۶، ص۲۸۶، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۳۷۴
[8] . المؤمن ، ج۱، ص۴۲، بحار الأنوار ، ج۱۴، ص۲۴۴، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۲۴۱، قصص الأنبیاء (للجزایری) ، ج۱، ص۴۰۸، مستدرك الوسائل ، ج۲، ص۴۳۶
[9] . مسکّن الفؤاد ، ج۱، ص۵۲، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۲۳۱، مستدرك الوسائل ، ج۲، ص۴۳۹، مصباح الشريعة ، ج۱، ص۱۸۳
[10] . بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۲۸، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۷۳، نهج البلاغة ، ج۱، ص۳۰۳، روضة الواعظین ، ج۲، ص۴۳۸، مکارم الأخلاق ، ج۱، ص۴۷۵، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۳۱۵، کنز الفوائد ، ج۱، ص۸۸، أعلام الدین ، ج۱، ص۱۳۸، بحار الأنوار ، ج۶۵، ص۱۹۲، كشف الغمة ، ج۱، ص۱۰۰، كتاب سُليم ، ج۲، ص۸۴۹، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۵۷۰،، صفات الشیعة ، ج۱، ص۱۸، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۳۴۱، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۲۳، المؤمن ، ج۱، ص۷۰، تحف العقول ، ج۱، ص۱۵۹
[11] . نهج البلاغة ، ج۱، ص۴۹۲، خصائص الأئمة علیهم السلام ، ج۱، ص۱۰۱، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۱۰۹
[13] . جامع الأخبار ، ج۱، ص۱۱۳، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۲۳۵، بحار الأنوار ، ج۷۸، ص۱۹۸، مستدرك الوسائل ، ج۲، ص۴۳۷
[16] . الکافي ، ج۶، ص۲۶۹، الوافي ، ج۲۰، ص۵۰۱، وسائل الشیعة ، ج۲۴، ص۲۴۰
[17] . ر.ک: تفسير كنز الدقائق ، ج۱۲، ص۴۳۶، الصحیفة السجادیة ، ج۱، ص۱۳۴
[20] . روضة الواعظین ، ج۱، ص۳۰، سلوة الحزين ، ج۱، ص۱۶۹، متشابه القرآن و مختلفه ، ج۱، ص۱۹۶، بحار الأنوار ، ج۵، ص۹۵، بحار الأنوار ، ج۷۹، ص۱۳۲، کنز الفوائد ، ج۱، ص۳۶۰، کنز الفوائد ، ج۱، ص۳۶۲، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۱۶۱، مسکّن الفؤاد ، ج۱، ص۸۵، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۱۵۹، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۷۰۳
[21] . الأمالي (للمفید) ، ج۱، ص۹۳، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۲۳۵، بحار الأنوار ، ج۷۹، ص۱۳۰، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۳۵۶، روضة الواعظین ، ج۲، ص۳۲۹، وسائل الشیعة ، ج۷، ص۷۷، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۱۱۶، بحار الأنوار ، ج۱۳، ص۳۲۹، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۱۴، بحار الأنوار ، ج۸۴، ص۱۳۹، قصص الأنبیاء (للجزایری) ، ج۱، ص۳۰۲، الکافي ، ج۲، ص۱۱۷، الوافي ، ج۴، ص۴۵۷، وسائل الشیعة ، ج۱۲، ص۲۰۰، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۸۳، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۴۳۸، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۷۵۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۴، ص۴۲۱
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 361” دیدگاه میگذارید;