بسم الله الرحمن الرحیم

درس اخلاق هفتگی استاد عابدینی در مدرسه علمیه ثامن الائمه (علیه‌السلام)

موضوع جلسه: «شرح حدیث معراج»

فصل: مقام رضا -4

موضوعات مطرح شده:
طلب و سوز برای کمالات 4:14
رضایت با تلاش منافات ندارد 13:00
ابتلا علامت محبت خداست 24:57
زمان آسایش و رضا به قضای الهی 21:00

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ‏ِ الْعَالَمِين وَ الصلاة و السلام عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعين الی یَومِ الدّین. «اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلاً» ان‌شاءالله ارض وجود ما به طاعت حضرت ولی‌عصر(عج) آراسته باشد و این اطاعت ما نسبت به حضرت دائمی باشد صلوات بلند مرحمت کنید. (صلوات حضار) هرچقدر مشتاق زیارت مزار حضرات در دنیا و محتاج شفاعت حضرات در آخرت هستیم، هرچقدر مشتاق و محتاجیم صلوات بلند مرحمت کنید. (صلوات حضار) هنوز دلمان آرام نگرفته، ‌هرچقدر عشق و علاقه به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها داریم با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم. (صلوات حضار) در محضر روایت شریف معراج بودیم که پیغمبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم در معراج، با خدای سبحان گفتگویی دارد که در آنجا این روایت شریف وقتی‌که، ‌چون فاصله افتاد فقط یادآوری بکنم، وقتی‌که شب معراج در آن حالت بالا رفت، ‌اولین سؤالی که حضرت از خدای سبحان کرد این بود: «يا ربِّ، أيُّ الأعمالِ أفضَلُ؟»[1] بهترین وقت بوده، ‌پیغمبر(ص) بهترین عبد است، ‌خدای سبحان بهترین پاسخگوست. حال، حال در حقیقت چی هست؟ ‌عالی‌ترین حالی که بنده‌ای از بندگان عالم که توی کل عالم پیغمبر(ص) بالاترین است، ‌مستقیماً از خدای سبحان بی‌واسطه سؤال می‌کند. پس غنیمت است پاسخ‌هایی که در اینجا آمده تا افق حرکت‌های ما باشد. این حدیث معراج از اینجا آغاز شده، ‌سیر آن و مبدأ آن از اینجاست. ان‌شاءالله با این حدیث ما هم سیر پیدا کنیم، ‌منتها طلب این‌ها برای ما باشد. ما نمی‌توانیم آنی که پیامبر اکرم(ص) محقق کردند ما هم آن را محقق بکنیم ولی می‌تواند طلب ما باشد، سوز نداری او را داشته باشیم، ‌دنبالش باشیم، ‌این‌جوری امکان‌پذیر است. بگوییم ما هم این‌ها را دوست داریم، ‌تو وجودمان عشق به این مسئله شکل بگیرد. عشق به این شکل بگیرد که این‌ها مطلوب است، ‌دوست داریم. هرچند ممکن است که نتوانیم آن را تحقق بدهیم اما این طلب و سوز اگر باشد اثرش این است که آنچه که در وجود انسان به عنوان طلب و سوز باقی بماند، ‌انسان اگر با این طلب و سوز از دنیا برود، ‌خود طلب و سوز یک عمل است. لذا دارد که این طلب و سوز در آخرت تحقق و فعلیت پیدا می‌کند. منتها امان از اینکه همین طلب و سوز یک‌خُرده که می‌گذرد، ‌انسان اشتغالاتش به چیزهای دیگر بیشتر می‌شود یادش می‌رود و از دست می‌رود؛ یعنی شیطان توی خود این هم تصرف می‌کند. حاضر نیست حتی همین طلب و سوز هم باقی بماند. لذا اگر تا وقتی می‌بینید که حالتان این‌گونه است، ‌از وضعیتی که در آن هستید راضی نیستید، دنبال این هستید که راهی برای بهتر شدن پیدا کنید و یا می‌بینید که از خودتان در عذابید که من چرا این‌جور مانده‌ام چرا بهتر نشده‌ام چرا نمی‌توانم کاری بکنم، ‌این خودش یک مرتبه کمال است. این را اقلاً از دست ندهید. اگر این از دست رفت، ‌طلب و سوز نبود، ‌حرکتی نیست، سکون است، ‌آنجا دیگر توقف است؛ اما این حرکت و سوز خودش باید رو به تشدید باشد، لذا اعمال ما تابع طلب و سوز ماست. هرچقدر این طلب و سوز شدیدتر باشد، عمل مطابق او شکل می‌گیرد. لذا دائم دنبال این باشیم که «ترازو وا کنیم غم‌ها بسنجیم» هر آن غمگین‌ترین، نه غم افسردگی، ‌غم یعنی درد، هر کس دردش بیشتر است، سوزش بیشتر است او افضل است، ‌او در حقیقت جلوتر است. پس باید حواسمان باشد که این سوز باشد. سؤال این بود که «أيُّ الأعمالِ أفضَلُ؟ فقالَ اللّه ُ عَزَّ و جلَّ: لَيس شَيءٌ أفضَلَ عِندي مِنَ التَّوَكُّلِ علَيَّ»[2] که چند جلسه راجع به توکل صحبت شد «و الرِّضى بما قَسَمتُ» راضی باشند به آن چیزی که من تقسیم کردم. راجع به رضا دو جلسه صحبت کردیم؛ اما نکات زیادی باقی مانده، ‌سعی می‌کنیم با یک مختصری بتوانیم این بحث را هم تمام بکنیم تا به فرازهای بعدی حدیث معراج برسیم. عرض شد برای اینکه بحث «الرِّضى بما قَسَمتُ»[3] خیلی دامنه‌دار است و هیچ کسی از این در امان نیست. انسان تا وقتی دارد راضی باشد، ‌خوب است؛ اما وقتی یک چیزی را ندارد و راضی باشد، سخت است. لذا تعبیر این است که رضای من در، تعبیر این بود که اگر دوستان یادشان باشد در بحث رضا فرمودند که «الرِّضا بمَكروهِ القَضاءِ مِن أعلى دَرَجاتِ اليَقينِ»[4] آنجایی که یک چیزی خوشایند آدم نیست. یک کاری مطابق میل من نشد، درست است؟ اما انسان چی بشود؟ «الرِّضا بمَكروهِ القَضاءِ»[5] مکروه القضاء‌ یعنی آن چیزی که در ذهن این مکروه است، ‌برای او ناخوشایند است. نه اینکه آن بد باشد. برای این ناخوشایند است. اصلش از جانب خدا که شر نشأت نمی‌گیرد که، ‌از جانب خدا خیر نشأت می‌گیرد اما ممکن است برای من مکروه باشد، ‌برای من ناملایم باشد که «وَعَسى أَن تَكرَهوا شَيئًا وَهُوَ خَيرٌ لَكُم»[6] درحالی‌که آن برای شما نافع است، ‌هرچند به ظاهر اولیه‌اش چی باشد؟ ابتدائش مکروه باشد؛ که راجع به این گفت‌وگو کردیم. بعد در روایت دیگری دارد که از امیرمؤمنان(ع) «مَا أُحِبُّ أَنَّ لِي بِالرِّضَا فِي مَوْضِعِ اَلْقَضَاءِ حُمْرَ اَلنَّعَمِ»[7] آنجایی که انواع و الوان نعمت‌ها هست، آنجایی که راضی بودن به قضای الهی، ‌ناراضی بودن از قضای الهی در جایی که نعمت هست دیگر خیلی ناسپاسی است. در جایی که الوان نعمت‌ها باشد آدم حریص که هیچ‌وقت راضی نمی‌شود! و اگر هم تو هرجایی انسان بگردد، ‌مثالش را هم آن جلسه زدیم، آن شخصی که موسی(ع) از خدا خواست خدایا عابدترین بنده‌ات را به من معرفی کن. خدای سبحان فرمود برو فلان جا. درست است؟ ‌روایت بود. این هم رفت هرچه گشت دید کسی را که عابدترین باشد پیدا نمی‌کند؛ اما یک آدم افتاده‌ای آنجا است رفت سراغ او و گفت خدایا پس عابدترین کو؟ گفت همان است. نگاه کرد دید یک جذامی است، ‌فلج است. بعد گفت موسی نگاه کن همین الآن می‌خواهم چشم‌های او را هم کور کنم! چشم‌هایش را هم در همان لحظه کور کرد. بعد دید این دارد ناز خدا را هم می‌کشد! که خدایا چقدر تو به من نعمت دادی، چقدر تو ابَرّی بر من، ‌چقدر تو اَوصلی با من، ‌چقدر تو خلاصه هوای من را داری! اصلاً برای ماها قابل تصور نیست، ‌جذامی که هیچ‌کس نزدیک او نمی‌شود، مریضی که بدنش زخم است، آدم بدنش زخم غیر خوب شدنی دارد، درد دارد، ‌دائماً این بدن در حالت عفونت است، مسری است. بعد فلج است! بعد کور هم بشود همان لحظه، تو آن حالتی که تازه این‌جوری شده که آدم باید جیغ و هوارش بلند باشد، ‌این آمده می‌گوید خدا تو با من چه کردی این‌قدر من را دوست داری، ‌چقدر من را از همه بیشتر دوست داری! بعد موسی به او می‌گوید تو چه داری که این‌قدر احساس دارایی می‌کنی؟ گفت خدا به من یک ایمانی داده که می‌بینم اطراف من کسانی که هستند، ‌این‌هایی که می‌بینم، ‌این‌ها هیچ‌کدام این ایمان توی دلشان نیست اما من این را دارم، ‌این را به من داده. گفت می‌خواهی شفایت بدهم؟ ‌می‌خواهی دست بکشم؟ گفت خودش داده هر موقع خواست خودش برمی‌دارد. نمی‌گوییم نباید دعا کردها، ‌این دیگر یک اوجی است.

10:00

به ما گفته‌اند دعا بکنید «قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ، لَوْ لا دُعاؤُکُمْ»[8] اگر دعای شما نباشد ما به شما توجه نمی‌کنیم؛ اما یک جایی می‌رسد، ‌ما گاهی راه نرفته می‌خواهیم آخر راه را برویم. اول و وسط را نرفته، می‌گوید «من گروهی می‌شناسم ز اولیا/ که دهانشان بسته باشد از دعا»[9] ما می‌گوییم ما همینیم. اگر یک دسته‌ای باشند که از اولیا دیگر دهانشان بسته باشد از دعا، ‌ما همانیم. ما دیگر آخر را می‌خواهیم حوصله نداریم از اول راه برویم، بگوییم اینجا باید دعا کرد، ‌اینجا باید تضرع کرد، ‌نه دیگر یک‌دفعه همان آخری را بگیریم و دیگر تمام! پدر آدم را درمی‌آورند ها! «قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ، لَوْ لا دُعاؤُکُمْ»[10] یا «إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ»[11] آنی که از دعا، ‌[منظور از] عبادت اینجا دعا است «إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي» این‌هایی که نمی‌آیند، ‌دعا نمی‌کنند، ‌با رو آن‌ها را در جهنم می‌اندازم، ‌یعنی عذاب هون، ‌خوار، هم آتش است هم خواری، با رو این‌ها را در جهنم می‌اندازم. اگر انسان مسیر را طی نکند بخواهد یک‌دفعه [به آخر برسد]، ‌آخر را بخواهد اما از مسیر. آخر را بخواهد اما از راهش. نه اینکه نچشیده، ‌غوره در حقیقت نشده بخواهد مویز بشود. نمی‌شود دیگر! باید غوره بشود، ‌این غوره [مسیرش] طی بشود، ‌انگور بشود و بعد انگور مویز بشود. غوره نشده که نمی‌شود مویز شد که! می‌شود؟ آن دیگر به درد نمی‌خورد. لذا اینجا می‌فرماید که در جایی که نعمت‌ها پرکرده آدم را که هر، آن‌وقت این شخص می‌گوید من پر نعمتم حالا ببین کجا می‌شود که نعمت کم باشد، کجا می‌شود انسان راضی نباشد. الوان نعم تو هر جایی دیگر از این شدیدتر امکان‌پذیر نیست دیگر. این می‌گوید خدایا من را از نعمت پر کردی، ‌تو این شخص، ‌آن‌وقت اگر کسی پس نگاه بکند می‌بیند هیچ جایی نیست که انسان بگوید خدا به من کم داد. تو اینجا خدا با من کم‌لطفی کرده، راه ندارد. در روایت دیگری دارد که از امام صادق(ع): لقی الحسن بن علی(ع) عبدالله بن جعفر، ‌امام حسن(ع) عبدالله بن جعفر را ملاقات کرد فقال یا عبدالله! خطاب به عبدالله بن جعفر حضرت فرمودند: «كيفَ يكونُ المؤمنُ مؤمناً و هو يَسخَطُ قِسمَهُ»[12] چطور می‌شود کسی مؤمن باشد درحالی‌که به آن قسمتی که خدا کرده ساخط باشد، ‌راضی نباشد به آن چیزی که خدا برایش چه‌کار کرده؟ [مقدر کرده]. ببینید این‌ها همه قبلاً توضیحاتش را داده‌ایم، ‌منافات با دعا کردن، ‌تقاضا ندارد. سخط غیر از این است که انسان دنبال برطرف کردن مشکل باشد که اگر انسان قدرت برطرف کردن دارد، از امیر مؤمنان(ع) است: «إَذَا نَزَلَ بِكَ مَكرُوهٌ»[13] اگر یک مکروهی بر تو نازل شد «فَانظُر، فَإِن كَانَ لَكَ حِيلَةٌ»[14] اگر دیدی چاره‌ای داری که بتوانی این را برطرف بکنی، ‌راهی هست‌ «فَلَا تَعجَز»[15] اینجا کوتاهی نکن، ‌برو آن را برطرف کن. برو در حقیقت این مکروه را برطرف کن. «وَ إِن لَم يَكُن فِيهِ حِيلَةٌ»[16] اما هرچه دست و پا زدی و کاری کردی، ‌دیدی نه، ‌برطرف نمی‌شود، آنجا «فَلَا تَجزَع»[17] جزع و فزع راه نینداز. ببین چقدر جالب است بین دو طرف. پس نمی‌گوید دست و پایت را رو به قبله دراز کن و هیچ کاری نکن، می‌گوید نه، ‌اگر می‌توانی مشکل را برطرف کنی همه همتت را به کار بگیر برای برطرف کردن؛ اما اگر همه همت را به کار گرفتی ولی برطرف نشد چه‌کار کن؟ «فلا تجزع» دیگر نگو، ‌شکایت نکن، ‌ناله و فریاد راه نینداز هی هر جا می‌نشینی. حضرت یعقوب سلام‌الله‌علیه، ‌یک کسی آمد پیش او گفت آقا حالت چطور است، چه‌کار می‌کنی، حالت چطور است؟ خُب ایشان در حال فراق یوسف بود گفت خوبم ولی خُب درد نبود یوسف من را آزار می‌دهد. او رفت. خدا به یعقوب خطاب کرد حالا شکایت ما را پیش دیگران می‌کنی؟ همین‌قدر که حضرت یعقوب گفت من از فراق یوسف غصه دارم، تا آن شخص رفت [خدا به حضرت یعقوب] گفت مگر من نبودم که به تو این را دادم، ‌آن را دادم، یکی‌یکی شمرد. گفت چرا خدایا تو دادی. مگر من نبودم؟ گفت خدا تو دادی، ‌بعد به گریه افتاد و گفت خدایا اشتباه کردم. خدا گفت از این به بعد حق نداری اسم یوسف را ببری. جزایش این است که دیگر حق نداری اسم یوسف را ببری. یعقوب خُب عاشق بود. بعد این‌ها ـ حالا روایات گاهی سندش قوی نیست ـ اما عبرتش خوب است اگر هم به عنوان یک قصه باشد؛ اما تا این حدش اشکالی هم ندارد؛ یعنی به مقام نبوت حضرت یعقوب سلام‌الله‌علیه خدشه‌ای هم وارد نمی‌کند. می‌رفت می‌نشست دم یک بازاری بود که شاگرد این بازاری اسمش یوسف بود، ‌آن بازاری وقتی با شاگردش کاری داشت صدا می‌زد یوسف! یعقوب حالی به حالی می‌شد که اسم یوسف را شنیده! ‌اسم نمی‌برد دیگر، ‌گفته بود اسم نبرد اما نگفته بود که نشنو! این می‌رفت آنجا می‌نشست تا اسمش را بشنود. خدا دوباره به او خطاب کرد که حق نداری، ‌آنجا هم نباید بروی. خُب این خیلی سخت است یک عاشقی که حق نداشته باشد اسم ببرد. این‌ها البته برای ما نیست، ‌دارم این‌ها را می‌گویم که فقط افق ایجاد بشود. برای اولیاء خدا تا اینجاها سخت می‌گیرد. حق نداری اسمش را هم بشنوی. می‌گویند آنجا بود که «ابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ»[18] چشم آنجا از دست رفت دیگر؛ یعنی این‌قدر این فراق سنگین شد که حق نداشت اسم هم [ببرد]؛ اما ابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ[19] درحالی‌که این حزن را فرومی‌برد و هضم می‌کرد. حالا در روایت دارد که چطور مؤمن، ‌مؤمن باشد «و هو يَسخَطُ قِسمَهُ»[20] قسم حق و قسمت حق را ساخط باشد، ‌دشمنی داشته باشد؛ و «يُحَقِّرُ مَنْزِلَتَهُ»[21] خودش را کوچک ببیند، ‌ببیند انگار خدا به او بی‌اعتنایی می‌کند «وَ اَلْحَاكِمُ عَلَيْهِ اَللَّهُ»[22] درحالی‌که حاکم در اینکه حکم کرده این‌جوری باشد که بوده؟ ‌کی این حکم را کرده در این قسمت و روزی؟ که کرده؟ «وَ اَلْحَاكِمُ عَلَيْهِ اَللَّهُ»[23] اگر آدم این را ببیند وَ اَلْحَاكِمُ عَلَيْهِ اَللَّهُ است با همه آن قبلی‌ها که عرض کردم دیگر، ‌کوشش را انجام می‌دهد؛ اما [اگر] هرچه هم کرد نشد، ‌جزع ندارد. «فَأَنَا اَلضَّامِنُ»[24] حضرت [امام حسن مجتبی(ع)] اینجا می‌فرماید «فَأَنَا اَلضَّامِنُ لِمَنْ لاَ يَهْجُسُ فِي قَلْبِهِ إِلاَّ اَلرِّضَا»[25] اگر خطور نکند لم یهجس یک خطور است، ‌نه فقط جاگیر هم باشد، «لاَ يَهْجُسُ فِي قَلْبِهِ إِلاَّ اَلرِّضَا» در قلبش غیر رضای از حق اگر خطور نکند «أَنْ يَدْعُوَ اَللَّهَ فَيُسْتَجَابَ لَهُ»[26] اگر این شخص این‌جوری شد، دعا بکند چه می‌شود؟ ‌حتماً مستجاب است. خیلی روایات زیبایی است. من دلم می‌خواهد از اَلْمَحَجَّةُ الْبَیْضاء هم برایتان روایت بخوانم، ‌درعین‌حال نکات دیگر هم هست، ‌امام صادق(ع) می‌فرماید که: «مَنْ رَضِيَ مِنَ اللَّهِ بِالْيَسِيرِ مِنَ الْمَعَاشِ»[27] اگر کسی به کم از زندگی راضی شد، نمی‌خواهد بگوید کوچک نگاه باشیدها، ببینید این‌ها را همه را باید دائم آدم تذکر بدهد که اشتباه برداشت نشود. «مَنْ رَضِيَ مِنَ اللَّهِ بِالْيَسِيرِ مِنَ الْمَعَاشِ» اگر روزی‌اش می‌بینید که سخت قرار داده شد، ‌کم قرار داده شد و این هم تلاشش را کرد، ‌نه بی‌تلاش، ‌تلاشش را کرد اما روزی این، این‌قدر قرار داده شد «مَنْ رَضِيَ مِنَ اللَّهِ بِالْيَسِيرِ مِنَ الْمَعَاشِ رَضِيَ اللَّهُ مِنْهُ بِالْيَسِيرِ مِنَ الْعَمَل‏»[28] این هم خیلی زیباست. این راضی شد از خدا به یسیر از روزی، ‌می‌گوید خدا هم از این راضی می‌شود به یسیر از عمل. عمل کم این را زیاد می‌پذیرد. تناسب است دیگر. می‌گوید من به تو کم دادم تا امتحانت کنم، ‌ابتلا برایت ایجاد کنم تا ببینم تو چند مرده حلاجی، صبور هستی یا نیستی. «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»[29] راضی بودند، می‌گویند خدا است. می‌گوید اگر کسی تو روزی [به دنبال کسب روزی] دوید، همتش را هم به خرج داد اما روزی‌اش وسیع نشد، ‌این‌ها تقدیرات الهی است. نمی‌خواهد گول بزند بگوید مردم اگر دیدید کم است، دیگر دنبالش نروید، ‌بنشینید و بگویید دیگر مال ما این‌قدر بوده! می‌گوید نه، ‌با همه همتی که کردند، ‌رفتنی که داشتند، ‌عزمی که به خرج دادند، ‌اما هر کاری می‌کند بیشتر از این نمی‌شود. «مَنْ رَضِيَ مِنَ اللَّهِ بِالْيَسِيرِ مِنَ الْمَعَاشِ رَضِيَ اللَّهُ مِنْهُ بِالْيَسِيرِ مِنَ الْعَمَل»[30] این هم کمش زیاد قبول می‌شود.

20:00

خدا از این راضی می‌شود با عمل کم، چون این از خدا راضی شد. روایات زیبایی توی اَلْمَحَجَّةُ الْبَیْضاء نقل کرده، این کتاب اَلْمَحَجَّةُ الْبَیْضاء را حتماً دوستان به نظر من کتاب درسی است، ‌به نظر بنده این کتاب اَلْمَحَجَّةُ الْبَیْضاء[31] به‌خصوص بعضی از مجلدات و بحث‌هایش واقعاً کتاب درسی است. مثلاً این جلد هشتمش خیلی عالی است. من یادم است اوائلی که تهران بودیم این را پیش یک بزرگی به عنوان درس می‌خواندیم. کتاب المحبة و الشوق و الأنس و الرضا، جلد هشتم بیشترش خلاصه در کتاب محبت است و بعد می‌رود نیت و صدق و اخلاص، ‌بعد می‌رود تفکر، همه بحث‌هایش هم عالی است. از جمله تو این بحث رضا ایشان بیانی دارد، اصلاً سبکی دارد. من حالا نمی‌خواهم سبکش را بگویم می‌خواهم روایاتی را که اینجا آورده بیان بکنم. می‌فرماید که:‌ «امّا الاخبار فی فضیلت رضا فقد روی عَنَّ النبی سَئَل [پیغمبر(ص)] طائفهُ مِن اصحابه ما انتم؟»[32] شما چه کسانی هستید؟ معلوم بوده که اصحاب پیامبر(ص) دسته‌دسته، ‌با تناسب و سنخیتی که داشتند با همدیگر، ‌گروه‌گروه هم بودند، کارهای مشترک می‌کردند، ‌عده عده بودند، ‌جاهای مختلف وارد شده. این هم خوب است که احصا بشود دسته‌های مختلفی که گاهی پیامبر(ص) بر آن‌ها وارد می‌شده و می‌گفته شما چه‌کار می‌کنید؟ ‌این‌ها هم می‌گفتند که ما این‌جور هستیم، مثلاً عزممان بر این کار است، عهدمان بر این کار است؛ یعنی روی یک چیزی متمرکز بودند. اینجا سؤال می‌کند حضرت که ما انتم؟ شما عزمتان بر چی است؟ محور کارتان بر چی است؟ «فقالوا مؤمنون»[33] ما مؤمنیم، شغلمان ایمان است. چه‌کار می‌کنید؟ ما می‌خواهیم اهل ایمانیم. حالا همه اهل ایمان هستند اما معلوم می‌شود که این ایمان یک ایمان خاص است، ‌وگرنه همه مؤمن هستند. بعد حضرت می‌فرماید «ما علامه ایمانکم؟»[34] علامت ایمان شما چی است که می‌گویید ما مؤمنیم. قالوا، ما این حال را در ایمانمان داریم، «نصبر عندالبلاء»[35] وقتی سختی می‌آید عهدمان این است که صابر باشیم. این آقای شریعتی مجری برنامه سمت خدا، ‌خُب صبح‌های سحر برایش سخت است، ‌چند سال است که بنده خدا هر روز می‌آید، خیلی کار سختی است. می‌گفت امسال با خدا قرار گذاشتم که خدایا من امسال نق نمی‌زنم. عهد کردم با خودم که خدایا من امسال برای این کار سخت نق نمی‌زنم. گفت دیدم چقدر این نق نزدن برای من زیبا تمام شد و به من حال داد. اصلاً حالم یک‌جور دیگر بود می‌گفت اصلاً مشهود بود که [حال من بهتر است]؛ یعنی اینکه گاهی آدم عهد می‌کند یک کاری را، ‌خطایی را، ‌یک چیزی را، ‌با اینکه مثلاً سخت است، ‌اما این‌ها کارشان این بود که «قالوا نصبر عندالبلاء»[36] صبوری می‌کنیم نزد سختی‌ها و «نشکر عندالرخاء»[37] وقتی هم گشایش می‌شود شاکر باشیم. تو سختی صبوری [شکر به هنگام گشایش] این دو تا امهات صفات و فضایل اخلاقی هستند. صبر و شکر. صبر عندالبلاء حالا بلا خیلی ابواب دارد. بلا فقط مالی نیست، جسمی هست، مالی هست، روحی هست، ‌جانی هست، خیلی چیزها دارد. «نصبر عندالبلاء و نشکر عندالرخاء»[38] آنجا که گشایش است شاکر باشیم. شاکر بودن نزد گشایش خیلی راحت نیست ها، ‌چون گشایش آدم را به غفلت می‌اندازد. این دو تا خصوصیت ماست. «و نرضی بمواقع القضاء»[39] نه فقط نصبر، بلکه بالاتر از صبر چی است؟ نرضی بمواقع القضاء. آنجایی که می‌فهمیم این دیگر حکم خدا بود محقق شد و ما هر کاری هم کردیم آن چیزی که خدا می‌خواست محقق شد، ‌نرضی، ما راضی هستیم. هیچ شکایتی نداریم. نه [اینکه] صبوری می‌کنیم [بلکه] راضی هستیم. رضایت غیر از صبوری است. صبوری این است که انسان می‌سازد ولو اینکه راضی هم نباشد اما صبور باشد؛ اما رضایت این است که خرسند می‌شود انسان. نرضی بمواقع القضاء. این روایت شریف، «فقال [الرسول] مؤمنون و رب الکعبه»[40]. این علامت ایمان است. پیامبر(ص) قسم خورد که شما حتماً مؤمن هستید با این سه خصوصیت. پس سه خصوصیتی که مؤمن می‌تواند داشته باشد این است. بعد در روایت دیگری دارد، ‌من روایت را کم بکنم که بعضی از آن را بخوانیم. باز پیامبر(ص) می‌فرماید: «إِذا أَحَبَّ اللهُ عَبْداً»[41] اگر خدا یکی را دوست داشته باشد «ابْتَلاهُ»[42]، مبتلایش می‌کند. حالا به چی؟ دیگر این مطلق است. ابتلا ممکن است چیزهای مختلفی باشد. «فَإِنْ صَبَرَ اجْتَباهُ»[43] اگر تو ابتلا صبوری کرد، ‌از مرتبه ابتلا به مرتبه اجتبا، ‌مجتبی به آن‌وقتی می‌گویند که میوه را که چیدند و کسی که می‌رود میوه بخرد، ‌سوا می‌کند. سوا کردن میوه را دیده‌اید که [میوه‌فروش] خوشگل‌ها را رو می‌چیند و او هم می‌رود همان خوشگل‌ها را برمی‌دارد. اجتباه می‌گویند سوا کردنی، ‌این می‌رود آن خوشگل‌ها را سوا می‌کند، ‌یعنی بهترین‌ها را. می‌گوید اینجا خدا اجتباه، این را در حقیقت چه‌کار می‌کند؟ از بین بقیه مؤمنین سوا می‌کند. این هم مرتبه دوم اگر صبوری کرد. «وَ إِنْ رَضِيَ»[44] اگر علاوه بر صبر راضی شد به آن ابتلا، «اصْطَفاهُ»[45] دیگر این را خدا برای خودش برمی‌گزیند. خیلی زیبا است ها! اگر کسی را اَحَبَّ، ‌ابتلاه. اگر مبتلایش کرد و [او] صَبَرَ، ‌اجتباه. اگر بعد صبرش، رَضیَ، ‌این چی؟ ‌این اصطفاه. پس اگر انبیاء مصطفای الهی هستند، ‌همه‌شان به این رتبه رسیدند تا به اصطفای الهی رسیدند. پس اصطفای الهی اختصاص به انبیا ندارد. اصطفای الهی مقدمه نبوت است، ‌نه عین نبوت. لذا می‌شود اولیا هم مصطفی باشند و افراد عادی هم به مرتبه اصطفا برسند، بله می‌شود اما این نبوت نیست. این‌جور نیست که هر مصطفایی نبی باشد، هر نبی مصطفی هست، ‌مجتبی هست، ‌اما هر مصطفی و مجتبایی نبی نیست. لذا می‌شود اولیا باشد، ‌ولی الهی باشد، ‌می‌شود معصوم نباشد اما مصطفای الهی بشود و برسد. این هم یک روایت شریف. باز یک روایت دیگر از پیامبر(ص)، می‌گوید: «إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ أنْبَتَ اللّه ُ لِطائفةٍ مِن اُمّتي أجْنِحَةً، فيَطيرونَ»[46] در روز قیامت عده‌ای از امت من این‌ها بال پیدا می‌کنند، ‌با بال حرکت می‌کنند، ‌قدم نمی‌زنند. این بال مثل همان جعفر طیار که وقتی دو دستش در آن جنگ قطع شد خدا به او دو تا بال عطا کرد؛ یعنی یک جزایی در رابطه با یک کار سخت است؛ که بال در حقیقت پرواز کردن، سرعت فوق‌العاده است، ‌دیگر با قدم زدن این مسیر را طی نمی‌کنند. خُب بیان دارد که سنخش، سنخ ملک است. بال زدنش هم فقط پرنده‌ای نیست، ‌این بال زدن ید قدرت است. «أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ»[47] در حقیقت که می‌گوید سه یا چهار پر پیدا می‌کنند، ‌این پر، ‌پُرقدرت پیدا کردن است، ‌قدرت‌های غیرعادی پیدا کردن است. می‌گوید این‌ها «فيَطيرونَ مِن قُبورِهم إلى الجِنانِ»[48] این‌ها پر می‌زنند از قبرشان یکسره به سوی جناتشان. «يَسْرَحونَ فيها و يَتَنعَّمونَ»[49] در بهشت خوش هستند، آنجا آزادند. «كيفَ شاؤوا، ‌لهم ما یشاؤون فیها» هر جوری که می‌خواهند «فتَقولُ لهُمُ المَلائكَةُ»[50] ملائکه می‌آیند سراغشان «هَل رَأيْتُم حِسابا»[51] شما رسیدید اینجا، ‌از موقف حساب عبور کردید؟ «فيقولونَ: ما رَأينا حِسابا»[52] ما موقف حساب ندیدیم چه بوده. ما یک‌دفعه از قبرمان آمدیم تو بهشت و موقف حساب ندیدیم. «فيقولونَ: هَل جُزْتُم على الصِّراطِ»[53] بر صراط عبور کردید که آنجا بعضی‌ها کالبرق الخاتف عبور می‌کنند، ‌بعضی افتان و خیزان هستند، بعضی می‌افتند، از آنجا عبور کردید؟ «فيقولونَ: ما رَأينا صِراطا»[54] ما صراط هم ندیدیم، ما یک‌دفعه به اینجا آمدیم این‌ها را هم ندیدیم. «فيقولونَ لَهُم: هَل رَأيْتُم جَهَنّمَ»[55]«َإِن مِّنكُم إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَى رَبِّكَ حَتما مَّقضِيّا»[56] که انسان بالاخره باید ببیند منتها بعضی‌ها عبور می‌کنند از جهنم درحالی‌که خاموش است، شما در حقیقت جهنم را در مسیری که می‌آمدید دیدید؟ که صراط روی جهنم بود و عبور از آنجا بود «فيقولونَ: ما رَأيْنا شَيئا»[57] ما تو آمدنمان این‌ها را ندیدیم، هیچ‌کدام از این‌ها برای ما پیش نیامد «فتقولُ المَلائكَةُ: مِن اُمّةِ مَن أنتُم»[58] شما از امت کی هستید که این سنتی که خدا قرار داده، ‌هیچ‌کدامش را ندیده‌اید و به اینجا رسیده‌اید.

30:00

 «فيقولونَ: مِن اُمّةِ محمّدٍ صلی‌الله عليه و آله»[59] (صلوات حضار) هرچقدر دوست داریم از این افراد باشیم یک صلوات باحال بفرستیم. (صلوات حضار) خُب این‌ها می‌دانستند بین امت پیامبر(ص) توی مسیر گرفتار هم باید باشند، ‌این‌ها را یکی‌یکی باید طی کنند. لذا ملائکه سؤال می‌کنند «فيقولونَ: نَشَدْناكُمُ اللّه َ، حَدِّثونا ما كانَتْ أعْمالُكُم في الدُّنيا»[60] این‌ها را به خدای سبحان قسم دادند که شما در دنیا چه‌کار می‌کردید که این جزا برای شما محقق شد؟ چه کارها داشتید که جزای این‌جوری دارید. «فيقولونَ» ما کار خاصی نداشتیم «خَصْلَتانِ كانَتا فِينا» دو چیز تو ما بود که سعی کردیم این‌ها را رعایت می‌کردیم. «فَبلّغَنا اللّه ُ هذهِ المنزِلَةَ بفَضْلِ رَحمَتِهِ»[61] خدا خودش به ما داده، ‌ما چه کاره‌ایم، به عمل ما نبوده، ‌به فضل و رحمتش خدا به ما داده. «فيقولونَ: و ما هُما؟»[62] آن دو کار شما چه بوده که فکر می‌کنید مبدأ این نتایج از آنجا باشد. «فيقولونَ: كُنّا إذا خَلَونا»[63] وقتی ما تنها بودیم «نَسْتَحي أنْ نَعْصِيَهُ»[64] تنها بودیم خجالت می‌کشیدیم یک موقع گناه بکنیم. چون آدم تو علن که گناه نمی‌کند، تو تنهایی‌اش ممکن است یک موقع فکر گناه یا کار گناه [بکند]. «كُنّا إذا خَلَونا نَسْتَحي أنْ نَعْصِيَهُ و نَرْضى باليَسيرِ مِمّا قُسِّمَ لَنا»[65] راضی بودیم به کم از آن چیزی که برای ما روزی قرار داده شده بود. «فتقولُ المَلائكَةُ: يَحِقُّ لَكُم هذا»[66] پس این جزا مطابق است، ‌درست است. ببینید دارد نشان می‌دهد که این همه مواقف قیامت که در پنجاه هزار سال که در روایت دارد که آیا از سنین دنیاست یا از سنین آخرت است، ‌بیان نشده. پنجاه موقف است که در هر موقفی هزار سال توقف است. بعضی‌اش را اسم برده‌اند، یکی‌اش موقف خُصما است، ‌یکی‌اش موقف … که باید این‌ها، ‌این‌ها می‌گوید میزان و حساب و کتاب و اعمال و هرکدام از این‌ها موقفی دارد. می‌گوید ما اصلاً این‌ها را نفهمیدیم. چه جوری نفهمیدند؟ عملشان به‌گونه‌ای بوده که با خدا حساب‌وکتابشان اینجا صاف شده بوده. راضی بودن یعنی چی شدن؟ یعنی جوری صاف شد که از این‌ها حساب و کتاب لازم نیست. رضای از خدا خیلی شیرین است. حتماً هم از محبت نشأت می‌گیرد و تصنعی نیست. آدم باید یک کسی را که خیلی دوستش دارد، ‌حتی اگر آن‌طرف کار بدی می‌کند، [آن را] به خوبی توجیه می‌کند، یعنی می‌گوید حتماً این نبوده؛ اما یکی را که دوست ندارد، ‌کار خوب هم که می‌کند از آن بد نتیجه می‌گیرد. کار خوب کرده ها اما درعین‌حال هم می‌گوییم لابد مقصودش این بوده که می‌خواسته به من یک ضربه‌ای بزند؛ اما یکی را که دوست دارد هرچه اطرافیانش می‌گویند این نشان می‌دهد که این تو را نمی‌خواهد ها، می‌گوید نه این دلیل بر این است که من را بیشتر می‌خواهد! همان را اثر ضد از آن می‌گیرد. آدم اگر از خدا خوشش بیاید اثرش این است که راضی می‌شود به «ما قُسِّمَ» می‌گوید خدا چقدر من را دوست داری که با من این‌جوری رفتار کردی! اگر آدم معترض است یعنی خدا را دوست ندارد. در روایت باز می‌فرماید که، ‌روایت زیبایی اینجا آورده. موسای کلیم است. باید این دو تا روایت را هم بخوانم تمام می‌کنم. «فِي أَخْبَارِ مُوسَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ: إنّ بني إسرائيل لما قالوا له» به موسی عرض کردند که «اِسْأَلْ لَنَا رَبَّكَ أَمْراً إِذَا نَحْنُ فَعَلْنَاهُ يَرْضَى بِهِ عَنَّا»[67] از خدا بپرس [اگر] ما چه‌کار بکنیم خدا از ما راضی می‌شود. ببینید دوروبر موسی علیه‌السلام یک عده‌ای بودند که خیلی موسی را دوست داشتند، ‌اما عمده مردم با موسی بهانه‌گیر بودند از اسباط بنی‌اسرائیل؛ اما یک عده که به‌خصوص جوان هم بودند که مثل سن یوشع نبی وصی موسی بودند. یوشع جوان بود و یک عده زیادی از جوانان را جذب کرده بود این‌ها اطرافیان موسی بودند، ‌موسی(ع) با این‌ها کیف می‌کرد، ‌این‌ها خیلی خوب بودند، ‌این‌ها تابعش بودند، ‌این‌ها مرید بودند، ‌این‌ها دنبال موسی بودند. همان‌جور که امیرالمؤمنین(ع) با همه آن مخالفت‌هایی که با حکومتش می‌شد، ‌یک عده حدود پنج شش هزار نفر بودند که شرطه الخمیس بودند، ‌این‌ها عاشقان حضرت بودند که با حضرت عهد کرده بودند که شما هرچه بگویید ما بی چون و چرا انجام می‌دهیم، ‌حضرت هم گفته بود من هم بی‌حساب و کتاب شما را به بهشت می‌برم! سرهایشان را هم می‌تراشیدند، علامتشان هم این بود که از زینت دنیا کاملاً خودشان را جدا کرده بودند، ‌علامت سربازی‌شان بود، که الآن می‌گویند سربازها سرهایشان را می‌تراشند، ‌این هم علامت سربازی امیرالمؤمنین(ع) بود. بعد اینجا دارد که چه‌کار بکنیم خدا از ما راضی می‌شود، از [خدا] بپرس. «فقال موسى إلهي قد سمعت ما قالوا»[68] شما که شنیدی این‌ها چه می‌خواهند، «فقال يا موسى قل لهم»[69] موسی به آن‌ها بگو «يرضون عني حتى أرضى عنهم»[70] آن‌ها از من راضی بشوند من از آن‌ها راضی هستم. خیلی این دو تا زیبا است؛ یعنی به مقداری که انسان از خدا راضی باشد خدا از انسان راضی است. خیلی معیار زیبایی است. رضای الهی را در اختیار ما قرار دادند. خیلی کار مهمی است خدا بگوید من رضای خودم از شما را در اختیار شما قرار دادم. چه جوری؟ هرچقدر شما از من راضی بشوید من همان‌قدر از شما راضی هستم. «رَضِيَ اللَّهُ عَنهُم وَرَضوا عَنهُ»[71] در قرآن هم هست. رضی الله عنهم، خدا راضی است چرا؟ رضوا عنه، این‌ها از خدا راضی هستند. منتها چون شرافت با رضایت الهی است اول آن را ذکر می‌کند ولی عمل این‌ها که رضوا عنه بود، راضی بودن از خدا چه می‌شود؟ معد می‌شود. علت قابلی است نه علت فاعلی. علت قابلی است برای رضایت خدا از آن‌ها. این علت قابلی است. یک موقع اشتباه نگیریم بگوییم علت فاعلی است پس این‌ها در خدا تأثیر داشتند و خدا از این‌ها متأثر شد، ‌نه. این علت قابلی است یعنی خودشان را در یک موطنی قرار دادند با رضایت از خدا که با این کار تحت رضایت الهی قرار گرفتند. این هم خیلی زیباست. بعد از پیامبر اکرم(ص) این را نقل می‌کند: «مَنْ اَحَبَّ اَنْ یعْلَمَ مالَهُ عِنْدالله عَزَّوَجلَّ»[72] اگر کسی می‌خواهد بداند مقامش پیش خدا چقدر است، نمی‌خواهیم بدانیم ما پیش خدا الآن چقدر می‌ارزیم، ‌چه‌کاره‌ایم، چه جوری هستیم؟ سنجشش را داده دست خودمان، می‌گوید «مَنْ اَحَبَّ اَنْ یعْلَمَ مالَهُ عِنْدالله عَزَّوَجلَّ فَلْینْظُرْ ما لِلّه تعالی عِنْدَهُ»[73] خدا پیش این چقدر می‌ارزد. ببیند این خدا چقدر برایش اهمیت دارد، ‌تو زندگی‌اش چقدر نقش دارد، ‌به مقداری که خدا تو زندگی این نقش دارد، ‌این در حقیقت پیش خدا ارزشمند می‌شود. این دو تا روایت را ببینید چقدر زیباست. «مَنْ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ رَضِيَ اللَّهُ مِنْهُ»[74] اینجا می‌فرماید ببینید که شما نسبت «فَلْینْظُرْ ما لِلّه تعالی عِنْدَهُ»[75] خدا چقدر تو وجود این نقش دارد، ‌چقدر تو وجد این خدا محبوبیت دارد، ‌به همین نسبت پیش خدا محبوب است. منتها با آن حبی که خدا اگر بیاید ضربدر نامتناهی می‌شود. «فَاِنَّ اللهَ تعالی یَنْزِلُ الْعَبْدَ مِنْهُ حَیثُ اَنْزَلَهُ العبدُ مِنْ نَفْسِه»[76] همان کاری را خدا با بنده می‌کند که بنده با خدا داشته باشد. همان‌جور در آن موطن قرار می‌دهد. اختیارش را دادند دست ما. پس ننشینیم بگوییم که خدا باید از ما راضی بشود [بلکه] باید بکوشیم که از خدا راضی باشیم. منتها توی همین هم از خدا توفیق می‌خواهیم که از خدا راضی بشویم. خُب اخبار داود(ع)، ‌دلم نمی‌آید این روایات را نخوانم. «في أخبارِ داودَ عليه السلام: ما لِأَولِيائي وَالهَمِّ بِالدُّنيا؟! إنَّ الهَمَّ يُذهِبُ حَلاوَةَ مُناجاتي في قُلوبِهِم»[77] همّ به دنیا حلاوت مناجات من را از قلوب می‌برد. «يا داودُ، إنَّ مَحَبَّتي مِن أولِيائي أن يَكونوا روحانِيِّينَ لا يَغتَمّونَ»[78] محبت من از اولیائم این است که این‌ها به‌گونه‌ای حالت روحانیت داشته باشند که «لا يَغتَمّونَ» هیچ چیزی آن‌ها را غصه ندهد. از دنیا این‌قدر بالا رفته باشند که هیچ مشکل دنیایی برای این‌ها غم ایجاد نکند. «روحانِيِّينَ» یعنی از دنیا فراتر رفته باشند. «لا يَغتَمّونَ» یعنی هیچ چیزی از حوادث دنیا در این‌ها اثر نکند و این‌ها را مغموم بکند.

39:55

 «و سئل عیسی(ع) ما أفضل الاعمال»[79] بهترین عمل چی است؟ «فقال الرضا عن الله و حب له»[80] رضای از خدا و دوست داشتن خدا «الرضا عن الله و حب له» حب برای خدا در حقیقت بهترین عملی است که، ‌این حدیث قدسی را می‌خوانم و تمام می‌کنم. «روی عن موسی(ع) قال «يا رَبِّ دُلَّني على أمرٍ فيهِ رِضاكَ عَنّي»[81] خدایا من را به عملی دلالت کن که رضای تو در آن باشد «أعمَلُهُ»[82] تا آن عمل را انجام بدهم. «فأوحَى اللّهُ إلَيهِ: إنّ رِضايَ في كُرهِكَ»[83] رضای من را تو سختت است، ‌تو دوست نداری، «و أنتَ ما تَصبِرُ على ما تَكرَهُ»[84] آنی که برای تو سخت است خُب صبر [بر آن هم] نداری، «فَقالَ: يا رَبِّ، دُلَّنِي علَيهِ»[85] تو را به خدا به من بگو، ناز بکشد، بگو حالا چی است؟ «دُلَّنِي علَيهِ»، «فقالَ: فإنَّ رِضايَ في رِضاكَ بِقَضائي»[86] منتها معلوم است که رضای به قضا خیلی سخت است، ‌راحت به دست نمی‌آید. ما تا وقتی تو نعمتیم از خدا راضی هستیم. تا خدا به امر ماست از خدا راضی هستیم اما نکند که خدا یک موقعی تابع امر ما نباشد. یک کاری که ما دوست نداریم بشود. یک کاری که به او گفتیم بکن، ‌نکند. خدایا من این را می‌خواهم، ‌بده! حالا ما این‌جوری [با قلدری] نمی‌گوییم که «خدایا من این را می‌خواهم بده!» با زبان خوش می‌گوییم خدایا من این را می‌خواهم بده. اگر با زبان خوش نداد چه‌کار می‌کنیم؟ [با درشتی می‌گوییم] بده دیگر! اگر این را نداد، [درشت‌تر می‌گوییم]‌ نمی‌دی؟ من هم دیگر تو را عبادت نمی‌کنم! پس تابه‌حال عبادت می‌کردم که به من بدهی. حالا که به من ندادی پس ولش کن، نه من نه تو. ناخودآگاه آدم با خدا دعوا می‌کند، این‌ها مراحلش است دیگر. «إنَّ رِضايَ في رِضاكَ بِقَضائي»[87] و تو رضای به قضای من برایت سخت است. «أنتَ ما تَصبِرُ على ما تَكرَهُ، رِضايَ في كُرهِكَ»[88] رضای من در چی است؟ در آنجایی است که تو میل نداری. چقدر این روایات می‌تواند زندگی انسان را یک افقی را نشان داده که قدم‌به‌قدم هم دنبالش باشیم، نگوییم یک دفعه می‌خواهیم همه‌اش محقق بشود، ‌نمی‌شود. ببینیم یکی از ابتلائات پیش آمده را که الآن تو زندگی‌مان نقش دارد را ـ همان‌جور که آن آقای شریعتی گفت ـ ‌بگوییم می‌خواهم دیگر نق نزنم. می‌گوید نق هم بزنی فایده هم نداردها. روایت دارد می‌گوید این تقدیر من بیاید تو نق بزنی همین است، نق نزنی همین است؛ اما اگر نق زدی حرامش کردی و اگر نق نزدی برایت کمال شده. بگوییم می‌خواهیم نق نزنیم. بگوییم خدایا می‌خواهیم جزع و فزع نداشته باشیم. ان‌شاءالله خدای سبحان همه‌مان را به رضای خودش دلالت بکند، صبر بر آن مکروهاتی که برای ما به ظاهر اولی مکروه می‌آید، ‌تازه خدا به ما مکروه نمی‌دهد، حالا بحث این را خواهیم کرد، به ظاهر اولی مکروه می‌آید. «عَسَی أنْ تَکْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُم»[89] از خدا فقط خیر صادر می‌شود و اگر برای من تو یک برهه‌ای زمانی کوتاه به ظاهر مکروه می‌آمد، بعدش آشکار می‌شود که چقدر این به نفعم بود که این، این‌جوری محقق شد. ان‌شاءالله خدا ما را بر مکروهاتی که برایمان هست ولی تقدیر و قضای الهی است صبور و راضی قرار بدهد. ان‌شاءالله خدای سبحان ما را راضی به تمام افعال و تقدیراتش قرار بدهد. مقام رضایش را ان‌شاءالله به ما هبه بکند. ان‌شاءالله خدای سبحان جامعه ما را به مقام رضا برساند. مشکلات جامعه ما را برطرف بگرداند. گاهی یک توسل کوچکی بعد از صحبت‌ها باشد خوب است که جلسه با توسل و تضرع تمام بشود. ان‌شاءالله این توسل برای گرفتن رضا از خدای سبحان باشد.

حضار: اللّهم صلّ علی محمد وآل محمد.

[1] ـ إرشاد القلوب: 199، انظر تمام الكلام في حديث المعراج في بحار الأنوار: 77/21 ـ 31.

[2]ـ همان

[3]ـ همان

[4] ـ بحار الأنوار: 71 / 152 / 60 منتخب میزان الحكمة: 622

[5]ـ همان

[6] ـ سوره بقره، آیه 216

[7] ـ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۶۸, صفحه ۱۵۴

[8] ـ سوره فرقان آیه 77

[9] ـ مثنوی معنوی

[10]ـ سوره فرقان آیه 77

[11] ـ سوره غافر،‌ آیه 60

[12] ـ بحار الأنوار: 43/351/25.

[13] ـ نهج‌البلاغه،‌حکمت 552

[14]ـ همان

[15]ـ همان

[16]ـ همان

[17]ـ همان

[18] ـ سوریه یوسف،‌آیه 84

[19]ـ همان

[20]ـ مشکاة الأنوار  ج۱ ص۳۰۱

[21]ـ همان

[22]ـ همان

[23]ـ همان

[24]ـ مشکاة الأنوار  ج۱ ص۳۰۱

[25]ـ همان

[26]ـ همان

[27] ـ اصول کافی، جلد ۲

[28]ـ همان

[29] ـ بقره آیه 156 ـ 155

[30]ـ اصول کافی، جلد ۲

[31] ـ امام محمد غزالی

[32]ـ تنبيه الخواطر : ج 1 ص 229 ، بحارالأنوار : ج 82 ص 137 ح 22

[33]ـ همان

[34]ـ تنبيه الخواطر : ج 1 ص 229 ، بحارالأنوار : ج 82 ص 137 ح 22

[35]ـ همان

[36]ـ همان

[37]ـ همان

[38]ـ همان

[39]ـ همان

[40]ـ تنبيه الخواطر : ج 1 ص 229 ، بحارالأنوار : ج 82 ص 137 ح 22

[41]ـ نهج الفصاحه،‌ج ۱ ص 179

[42]ـ همان

[43]ـ همان

[44]ـ همان

[45]ـ همان

[46] ـ تنبيه الخواطر: 1/230

[47] ـ سوره فاطر،‌آیه ۱

[48]ـ تنبیه الخواطر، ج 1، ص 230

[49]ـ همان

[50]ـ همان

[51]ـ همان

[52]ـ همان

[53]ـ همان

[54]ـ همان

[55]ـ همان

[56]ـ سوره مریم آیه 71

[57]ـ تنبيه الخواطر: ج ۱ صفحه 230

[58]ـ همان

[59]ـ همان

[60]ـ همان

[61]ـ همان

[62]ـ همان

[63]ـ همان

[64]ـ همان

[65]ـ همان

[66]ـ تنبيه الخواطر: ج ۱ صفحه 230

[67]ـ مسکّن الفؤاد  ج۱ ص۸۴

[68]ـ مسکّن الفؤاد  ج۱ ص۸۴

[69]ـ همان

[70]ـ همان

[71] ـ سوره مبارکه،‌آیه 119

[72]ـ جامع الاخبار، ص 505

[73]ـ همان

[74]ـ بحـارالانـوار(ط-بیروت)ج 75،ص 356 و 357 ، ح 12

[75]ـ جامع الاخبار، ص 505

[76]ـ همان

[77]ـ بحار الأنوار : 82 / 143 / 26

[78]ـ همان

[79]ـ بحار الأنوار : 82 / 143 / 26

[80]ـ همان

[81]ـ بحار الأنوار  ج۷۹ ص۱۴۳

[82]ـ همان

[83]ـ همان

[84]ـ همان

[85]ـ همان

[86]ـ همان

[87]ـ همان

[88]ـ بحار الأنوار  ج۷۹ ص۱۴۳

[89]ـ سوره بقره آیه 216

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “شرح حدیث معراج (8)” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید