بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اشراق ارض به نور امام(2) ؛ در دوران ظهور مردم در هرحرکت وتفکر و رشدی که دارند میابند که بواسطه وجود امام است که امام مظهرکلی اسم الله است وخلایق مظاهرجزیی آن
در ادامه بحث احادیث مهدویت و مباحثی که به مهدویت مرتبط میشد، بحث اشرقت الارض بنور ربها را مطرح کردیم که در ذیل یک بحث مفصلتری بود که آن بحث مفصل تر این بود که هر آنچه که در قیامت محقق میشود، در مرتبه ظهور، مرتبه ای از آن محقق میشود. از جمله این آیه شریفه است که خدای سبحان اخبار میکند که خدای سبحان در قیامت اشرقت الارض بنور ربها. اجمالا بیان کردیم که اشراق ارض به نور رب به چه معنا میشود. تعبیر روایات این است که در روز قیامت یستغنی الناس از نور خورشید و ماه به این معنا که حرکت هایی که آنجا هست و سیری که آنجا هست، سیر مادی و مکانی نیست که احتیاج داشته باشد به نور مکانی. در آنجا حرکت و سیر بر اساس نظامی است که نور هدایت انسان انسان را میبرد. سلوک عرضی نیست. سلوک طولی است. سلوک در طول و در درون احتیاج به نور خورشید ندارد. در آنجا خورشید به کار نمی آید چون سلوک عرضی نیست. اگر خروشیدی هم باشد قائم به نفس انسان است. این یک بیان است. بیان دیگر این است که در آن روزی که روز قیامت است، میخواهیم بگوییم مرتبه ای اش در ظهور محقق میشود. مرتبه ای امروز وقتی فرج شخصی محقق میشود میتواند محقق باشد. این نکته دیگری است که باید توجه داشته باشیم. نکته دیگری که در اشرقت الارض بنور ربکم است این است که وقتی مالکیت و ملوکیت حق عزتش سر بر می کشد، هر آنچه که از هستی است سر به جیب عدم در کشد. در آنجا همه چیز بی واسطه به حق منسوب دیده میشود. یعنی اگر امروز حجاب اسباب باعث میشود نور را از خورشید ببیند، باران را از ابر میبیند، سیرابی را از آب میبیند، در آن روز وسائط برچیده است. به این معنا که واسطه ها حاجب نیستند. بلکه وسائط اثر ضد نشان میدهند. اذ الشمس کورت. خورشید مکور و تیره میشود. خورشید که خودش روشن است و روشن میکند، مکدر میشود. اذا البحار فجرت. همه آنچه اثر داشت اثر ضدش را آشکار میکند تا معلوم بشود که این اثر مربوط به این نبوده است. اگر آب بسوزاند، اذ البحار سجرت. بحار بسوزاند و خورشید تیره باشد، معلوم میشود که نور ذاتی اش نبوده است. این هم یک نکته دیگر است که اشرقت الارض بنور ربها. یعنی خدا در همه جا آشکار است. نور خداست که آشکار است و حجاب در کار نیست. این هم یک نکته است که در قیامت محقق میشود. در روز ظهور این مسئله میخواهد…
حالا اینها خیلی مراتب دارد، بعضی را میگوییم و بعضی اش باید مکتوم بماند، اگر دوستان خودشان خواستند باید بروند پیدا بکنند، بلکه با شهودشان بیابند، با گفتار خیلی فایده ندارد.
نگاه این است که در روز ظهور مرتبه ای از این محقق میشود، پرچم توحید در روز ظهور میخواهد ارضی که… اشرقت الارض بنورکم. در قرآن بود که اشرقت الارض بنور ربها.
در روایت مفضل میفرماید رب الارض امام الارض.
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ: حَدَّثَنِي الْقَاسِمُ بْنُ الرَّبِيعِ قَالَ: حَدَّثَنِي صَبَّاحٌ الْمَدَائِنِيُّ قَالَ: حَدَّثَنَا الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ فِي قَوْلِهِ:
«وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها» قَالَ رَبُّ الْأَرْضِ يُعْنَى إِمَامُ الْأَرْضِ، فَقُلْتُ: فَإِذَا خَرَجَ يَكُونُ مَا ذَا-
معلوم میشود مفضل از اینکه حضرت فرمودند رب الارض امام الارض تطبیق نکردند به خود امام صادق علیه السلام.
یک وعده است. نقص فاعل است یا قابل. حضرات در فاعلیت چیزی کم نداشتند نسبت به امام زمان عج. اما نقص قابل است که مردم در آن دوره قابلیت ظهور را نداشتند. این تحقق پیدا نکرد.
نمیگوید اگر شما رب الارض هستید، چه میشود. میگوید اذا خرج یکون ماذا. میفهمد از کلام حضرت که ظهور امام به عنوان رب الارض در دوران خاصی است. با اینکه در محضر امام است. مفضل است. شاگرد امام است. درس خوانده است. حضرت هم جوابی که میدهند…
قَالَ إِذاً يَسْتَغْنِي النَّاسُ عَنْ ضَوْءِ الشَّمْسِ وَ نُورِ الْقَمَرِ وَ يَجْتَزُونَ بِنُورِ الْإِمَامِ.
مردم در حرکت هایشان در سیرشان دیگر به شمس و قمر کار ندارند. معلوم میشود که سیر در آن دوره، سلوک در آن دوره سیر عرضی نیست. نمیگوییم سیر عرضی آن روز نیست. حرکت های زمینی نیست. اما اساس حرکت سیر طولی است. سلوک باطنی است. نور شمس و قمر موضوعیت ندارد. حرکت در زمین که میکنند، با این سیر طولی چی میشود؟
بکم یمسک السماء ان تقع علی الارض. میابند که بکم یمطر. بکم بدأ الله و بکم یختم. میابد که امام است که میتابد. میابد که خورشید شان است. چیزی از خودش ندارد. اگر تا حالا خودکار را میدید، الان میبیند که صاحب دست مینویسد.
صاحب نفس است که این نفس حی عالم هنرمند است که دارد به این زیبایی مینویسد.
این روایت شریف یک کد عظیمی است در ارتباط با بحث غیبت. هر روایتی کد است. بعضی به خصوص خیلی جنبه کلیدی دارند.
مردم در هر حرکتی که میکنند، در هر تکان خوردن و حرکت و تفکر و رشدی که دارند، میابند که بواسطه وجود امام دارد این حرکت محقق میشود. مشهود است برایشان. لزومی هم ندارد که کسی پیش امام باشد. آنی که در شرق است و آنی که در غرب است، فرقی نمیکند. اگر کسی در سیاره دیگری باشد، فرقی نمیکند. آن هم همین را میابد در همان لحظه ای که آنجاست. این هیمنه و سلطه مکانی نیست. نفس ما به کدام قسمت بدن ما نزدیک تر است؟ میتوانیم بگوییم به دست نزدیکتر است؟ به قلب نزدیکتر است؟ نه. چون رابطه نفس با بدن رابطه مادی و مکانی نیست. رابطه بدن من با بدن شما مکانی است. سمت راست من باشید یا سمت چپ فرق میکند.
اما رابطه نفس و بدن رابطه شیء مادی با مادی نیست. که قرب و بعدشان بر اساس مکان یا زمان باشد. این قرب و بعد سلطه و احاطه و همینه است. لذا به هیچ قسمتی ازبدن نزدیکتر از قسمت دیگر نیست. دارد که تمام عالم در دست امام کالدرهم است. نه همه عالم مادی. سلطه و سیطره در وساطت وجود… این هم تشبیه است. قرب و بعد ندارد. وقتی این درهم در کف دست شماست، شما به هر جزئی از این داری نگاه میکنی فدر حال واحد یک حالت داری.و الا این قرب و بعد اصلا ندارد. یعنی قرب و بعد در جایی است که بعد امکان پذیر باشد. اگر بعد امکان پذیر نبود، قرب معنا نمیدهد. قرب مطلق است. قرب مطلق که مقابلش بعد نیست. رابطه نفس و بدن اینطوری است. رابطه امام با هستی اینطور است. عین رابطه نفس و بدن است. همان رابطه ای که نفس با بدن دارد، امام با هستی دارد. رب الارض امام الارض. آن موقع اشراق در روز ظهور خودش را خوب نشان میدهد
مرحوم درود آبادی در شهر زیارت جامعه کبیره که شرح عالی و بسیار مهمی است، خیلی سنگین و عمیق است.
کتاب بسیار داشتنی است برای کسانی که اهل معارف هستند. شاید ترجمه هم کرده باشند.
ذیل فراز و اشرقت الارض بنورکم بیانی دارند. میفرمایند
وَ رَوَى الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ قَائِمَنَا إِذَا قَامَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها «2» وَ اسْتَغْنَى الْعِبَادُ «3» عَنْ ضَوْءِ الشَّمْسِ وَ ذَهَبَتِ الظُّلْمَةُ
امام ظهور و سلطه اش دائمی است.
اگر هم ظَلَمه باشد، امام مظهر عدل است و عدل نور است. چون ظلمه میروند، آنجا امام هست. هم ظلمت نیست، هم ظلمه نیستند. هر دو هم روایت دارد. عدل در آنجا حاکم است.
وَ يُعَمَّرُ الرَّجُلُ فِي مُلْكِهِ حَتَّى يُولَدَ لَهُ أَلْفُ ذَكَرٍ لَا يُولَدُ فِيهِمْ أُنْثَى وَ تُظْهِرُ الْأَرْضُ كُنُوزَهَا حَتَّى يَرَاهَا النَّاسُ عَلَى وَجْهِهَا وَ يَطْلُبُ الرَّجُلُ مِنْكُمْ مَنْ يَصِلُهُ بِمَالِهِ وَ يَأْخُذُ مِنْهُ زَكَاتَهُ فَلَا يَجِدُ أَحَداً يَقْبَلُ مِنْهُ ذَلِكَ اسْتَغْنَى النَّاسُ بِمَا رَزَقَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ «4»
میفرمایند مورد آیه زمان حجت است.
و فی ذلک الزمان
مظهر کلی اسم الله امام است. مومنون به امام مظاهر جزئی اسم امام هستند.
وقتی زمان دولت امام زمان میشود تمام اسماء حسنی با هم تحت اسم الله بروز و ظهور پیدا میکنند و آثارشان هم آشکار میشود.
العلیم، السمیع، البصیر بروز پیدا میکند. مردم شهود میکنند. الان ما اسم علیم حق را ادراک نمیکنیم و الا که محضریتمان تام میشد. جرات تخطی دیگر نداشتیم. مثل کسی است که آتش شدید را ببیند دیگر دست نمیزند. ما چون آتش نمیبنییم، صبی هستیم، جذابیت داریم برایمان، به سمتش میرویم و میسوزیم. مار گزند هرا وقتی انسان میشناسد ازش حریم میکند. اما کسی که مار گزنده را تا به حال ندیده است، میگوید چه خد و خالی دارد. بروم این ریسمان را بردارم.
تا انسان میخواهد حرفی بزند میابد که در محضر سمیع علی الاطلاق است. جرات نمیکند هر حرفی بزند. در محضر صدق محض و سمیع مطلق خودش را میبیند جرات هر حرفی ندارد.
اگر محضریت سمیع و بصیر برای انسان ایجاد بشود، به نحو اطلاقی، دیگر عالم به عصمت میرسد. جرات تخطی نیست. امکان تخطی نیست. نزدیک به عصمت میشود با اینکه اختیار هست. چون کسی باختیاره خودش را در دهان شیء هلاک کننده قرار نمیدهد. اگر هم کاری میکند دنبال یک محمل تصحیح کننده و توجیه کننده است ،اما اگر ببیند واضح است و هیچ کسی استدلالش را نمیپذیرد، کسی جرات نمیکند تخطی بکند مگر اینکه عناد داشته باشد. میخواهم جریمه بشوم. دوست دارم جریمه بشوم. این عناد است.
اسم قدیر حق، هیمنه قدرت، آدم در محضر یک قدرت موش میشود. با اختیارش وجلت قلوبهم. وقتی آن قدرت را میبیند، وجل و خوف در درونش شکل میگیرد. ما چون آن قدرت را نمیبینیم، آن خوف در ما ایجاد نمیشود.
تار و پود من به دست این قدرت است. تار و پود وجود من… اگر لحظه ای نخواهد فرو ریزند قالب ها. اگر اینطوری انسان احساس و ادراک بکند، در محضر این قدرت جرات تخطی پیدا نمیشود. تصورش را هم نمیکند. چون میداند به تصوراتش هم او محیط است. در مرحله تصور هم تصور نمیکند.
اسماء حق آنجا بروز پیدا میکنند. یعنی همه میابند این را. نه اختصاص به افراد خاص داشته باشد. نه به اولیاء ویژه که در هر دوره ای آنها این را میابند.
اگر قرار شد خدا همه اسمائش بروز و ظهور پیدا بکنند و اعمال بشود، آن هم اعمال الله، نه اسم خاص… در هر مومنی تمام اسماء دخیل میشود. در دوره های دیگر بعض اسماء در مومنین تجلی میکند. اما آنجا تمام اسماء الهی در تمام مومنین میخواهد القاء بشود. چقدر استعدادها میخواهد به فعلیت برسد.
آنجا دیگر به علم غیر، قدرت غیر، اسبا ب و وسائل دیگر احتیاج ندارند.
آنجا نور از دورن است. همه چیز قائم به درون انسان میشود. از بیرون تاثیرات منتفی میشود. ما امروز تحت تاثیر اسباب و علل هستیم چون اینها را اسباب و علل میبینیم.
آن روزی که آن ظهور محقق میشود، تاثیر از آنها نیست.
همانطور که شیطان سر بریده میشود، یکی از چیزهایی که شیطان سر بریده میشود از اسباب دخالت شیطان در وجود انسان رجوع به اسباب و حاجب شدن اسماء است. رجوع به اسباب فی نفسه شرک نیست. حاجب شدنشان شرک است. انبیاء هم به اسباب رجوع میکردند اما حاجب نبود. همانطور که شیطان سر بریده میشود، اسباب و وسائل نفوذ و وسوسه شیطان که فقر و جهل و … بود برداشته میشود. وقتی جهل برداشته میشد، بسیاری از اموری که ما اسباب را مستقل در تاثیر میبینیم و شیطان ما را به درگاه این اسباب میکشاند تا از آنها اسمتداد بکنیم و این انسان را زمین میزند، میبیند که فقط او در کار است. باب تزیین شیطان بسته میشود. ارتباطات از درو نشکل میگیرد. سیر در درون سرعت میگیرد آن هم با همه اسماء.
در پاسخ: تمام شیاطین دیگر شان ابلیس هستند. وقتی او سر بریده میشود، تمام شئون به تبع او سربریده میشوند. آنها جدا نیستند. عفاریت شیاطین همه ظهورات و جلوه های خاص شیطان هستند در یک امر تخصصی.
در روایت دارد که وقتی حضرت ابراهیم در آتش نسوخت، یک کسی را انداختند در آتش، سوخت.
حضرت ابراهیم علم داشت به نحوی که جبرئیل را هم سبب نمیدید.
ما در عالم با اصطکاکات عجیبی مواجهیم. اغلب نیروی ما صرف این اصطکاکات میشود. مسائل مختلف زندگی، جاذبه ها و …
اگر اینها برداشته بشود تمام انرژی و قدرت و اراده نسان صرف حرکت میشود. مثل موشکی که از جو خارج شده باشد. تمام انرژی اش صرف حرکت میشود. اینطور نیست که اکثر انرژی اش صرف مقابله با هوا بشود.
با کمترین انرژی میتواند همانجا بماند.
امروز شدنی است. فرج شخصی است. آن روز عمومی است. همه این مراتب را میابند. امروز اوحدی. هر مرتبه ای که انسان تبعیت میکند از امام، هر تبعیت از امام اشراق ارض وجودش است به نور امام. هر تبعیتی. هر تبعیتی این خالی کردن از ظلمت است. ظلمت که رفت، نور می آید. اصلا نور با رفتن ظلمت محقق است. با هر تبعیتی از امام این اشرقت الارض بنورکم است. این نور آنها چون خود آنها امر را از کجا آوردند؟ مگر وجود آنها محو تجلیات الهیه نیست، محو اراده الهی نیست؟ نور است دیگر. نور وجود امام نور محض است. نور کامل است. نور کامل هر افاضه ای دارد در وجود من تحقق پیدا بکند، اشرقت الارض… یک مرتبه ارض ارض قلوب ماست. در بعضی روایات آمده است. ارض قلوب انسان اشرقت بنورکم. با اطاعت ارض قلوب انسان ها اشراق پیدا میکند به نور امام یعنی شان میشود. نورانی میشود.
اگر وجود کسی محض تبعیت شد، محض نور است.
ظلمت ها مختلف است.
میل به معصیت یک ظلمت است. کنده بشود یک نورانیت.
رغبت به دنیا یک ظلمت است. وقتی این کنده شد… دنیا داشتن نه. میتواند مراتبی از زهد این نورانیت را ایجاد بکند.
قلت اعتماد بر کفالت رزق، یعنی باورش نیست که متکفل است. باید بکوشد، اما بداند که رزق بر عهده اوست. ما من دابة الا علی الله رزقها. دویدن هست، کوشش هست، جنبیدن هست، رفت و آمد هست، تحمل سختی هست، یوم ظهور یوم العرق و العلق. روز خون ریختن و عرق ریختن است. خون برای مبارزه ها و عرق برای کوشش زیاد است. هر نفر به اندازه بیست نفر بازدهی کاری دارد. همه استعدادهای انسان در همه جهاتش به فعلیت میرسد.
کسی پیش حضرت گفت آن روز روز راحت است. حضرت فرمود روز کار است. اگر امروز دوران راحتی داریم که آرامش هست، آنجا این را هم نداری. تمام استعدادهای انسان میخواهد به فعلیت برسد.
-بعد الاستقرار؟
بله. روز کار است. انسان در کار و کوشش است که استعدادهایش به فعلیت میرسد. در راحتی انسان به رشد نمیرسد که.
میفهمد چه اثری بر آن زحمت بار میشود.
امام رحمة الله علیه میفرمود اول کار گر خداست. یعنی کسی که اهل کار است. این همه خلقت لحظه به لحظه عالم فعل است. مومن نزدیک میشود به این. دنبال فعل است. دنبال راحتی نیست. راحتی عدم فعل است. هرچقدر انسان فعالتر میشود عظیم تر میشود. تصور نشود که مومن یک گوشه برود و بخزد و یک نمازی میخواند و روزه ای میگیرد و سر به بالین میگذارد. نه. مومن به سمت تجلی این اسم الهی که خالق است میرود. به سمت تمام اسماء الهی میرود. میخواهد تمام اسماءالهی را تجلی بدهد. به سمت کارگر مطلق سیر میکند. لذا کار در وجودش خیلی شدت پیدا میکند.
الان ملائکه مدبره عالم در شدت کارند، منتها شدت مادی نیست.
یک بزرگی میگفت برسم به مرتبه عرش الهی و در یک آرامشی قرار بگیرم.
بعد که رسیدم به عرش، دیدم العرش اظما منی بربی. تازه شدت عطش ایجاد میشود. شدت معرفت ایجاد میشود. کجا راحتی است؟ امیر المومنین یک لحظه راحت بود؟
اداره آسمان و زمین به عهده اش بود، ولی در نظام ظاهری هم فعالتر از همه بود. شب بیداری ها و روز کارها. بیش از هفتاد چاه موقوفه ندارد. چاه کندن با سختی آن زمان. باغ ساختن و مزرعه ساختن. کار میکردند. آن نگاه تغییر میکند.
-زحمت نیست.
به این معنا که انسان با شوق انجام میدهد. عرق میریزد. خسته میشود بدن. اما با شوق انجام میدهد. با شوق انجام دادن مهم است. وقتی انسان کاری را با شوق انجام میدهد، خستگی اش غیر از آن وقتی است که شوق ندارد. کسی که برای کنکور میخواند، شب تا صبح بیدار است، اذیت میشود. اما مجبور است این کار را بکند. شوقی آن است که با تمام وجودش میل دارد این را. مجبور نیتس. اما در عین حال خسته میشود، عرق میریزد، بدن فشار بهش می آید.
اینها را دارد. اما شوقی است. لذت میبرد از این. مثلا شما حج که میرویدف اعمال که انجام میدهید، با اینکه خیلی اذیت میشوید، اما خسته نمیشوند. خوشحالند. مشتاقند. باز هم میرود.
میفهمد که لحظه ای عمر را از دست دادن چقدر محرومیت است. لذا از دست نمیدهد.
کراهت در انقیاد یک ظلمت است. وقتی از وجود انسان برود میشود نور
رفتن ظلمت مساوق با آمدن نور است. اگر این را که رفتن ظلمت مساوق با آمدن نور است، اینگونه نیست که ظلمت برود بعدانور سببی بخواهد که بیاید. لذا اعمالی که برای ما قرار دادند، این اعمال برای بردن ظلمت است. تعبیر مرحوم علامه این است که اعمال صالح جعل شده است برای قطع تعلقات ظلمانیه. لذا تعبیر این است که الیه یصعد الکلم الطیب، و العمل الصالح یرفعه. عمل طیب انقطاع ایجاد میکند. اعتقاد وصول ایجاد میکند.
در پاسخ: مومن به هر مقداری که اهل ایمان است، میبیند به همان مقدار اسباب در اختیارش است.
-این با عرق ریختن جور در نمی آید.
آنجا هیچ چیزی تمامی ندارد. تازه انسان میفهمد که یک عرصه نامتناهی از کمال جلویش است. قانع نیست به هیچ حدی. عرصه نامتناهی جلو رو باشد، کسی راضی میشود به دم دست. ما فکر میکنیم فقط خوردن است. یک لقمه نان در می آورد میخورد. عرق ریختن برای خوردن نیست فقط. در مسیر حرکت است. نه اینکه نماز سختی میخواند. نه. چه حقایقی است در این راه. چه نفس زدن هایی است. چه کمال هایی است. چه طی کردن عقبه های کئودی است. چقدر باید زمین بخورد تا برسد به آن بالاها.
چقدر نفس باید در موانع درونی اش برشان غلبه بکند تا بتواند عبور بکند. آنجا ممکن است عبور کردن از گناه ساده تر باشد، اما تعلقات نفس الی ما شاء الله شدیدتر میشود وقتی وجود انسان سعه پیدا میکند. بیچاره میشود انسان. نفس انسان حبس میشود. ابراهیم خلیل را وقتی میخواهند بهش بدهند، اذا ابتلی ابراهیم ربه بکلمات. سر بریدن بچه. افتادن در آتش. معصیت در مقابلش نبود. عقبه هایی که آنجا پیش می آید عقبه هایی اس تکه برای انبیاء پیش آمده است. انبیاء معصیت نداشتند که از معصیت جدا بشوند. اما مراتب کمال را داشتند.
-مومنین هم رتبه حضرت ابراهیم میشوند؟
دعوت میشوند و راه برایشان باز است که به آن سمت بیایند. امکانات هم فراهم است. امکان دارد مومن به آن رتبه برسد. خود حضرت ابراهیم هم دارد جلو میرود. آنها هم در مسیرند و دارند حرکت میکنند. متوقف نشدند.
آنها هم در مراتب نظام برزخی طلب هایشان دارد به فعلیت میرسد. سیرشان با طلب هایشان ادامه دارد.
این ارض ارض ابدان است. ارض قلوب است. اول ارض قلوب است. بعد ارض ابدان به تبع قلوب است.
اولین کسی باشید که برای “مهدویت | جلسه 78” دیدگاه میگذارید;