بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: علم در زمان ظهور(7)؛ ناب ترین شکوفایی علم درشناخت خود حقیقت امام است که امری صعب و مستصعب است مگر برای شیعیانی که با اطاعت علمی و عملی از شئون امام شوند.
در ادامه بحثی که در بحث علم در زمان ظهور مطرح کردیم که شاید تا کنون شش جلسه گذشته است، موضوع بحث بحث مهدویت بود. به بحث علم در زمان ظهور رسیدیم. از موضوعات دیگر بحث علم در زمان ظهور، بحث….
ما احادیثی داریم که بحث علم در زمان ظهور را با یک زبانی بیان میکند که این زبان خیلی مهمل و مجمل است. بیانی است که خیلی سخت است. هم الفاظ صعب است و هم مفهوم صعب است. روایاتی که به کار برده میشود، دسته ای هم از روایات هستند، این روایات شریف میفرماید که حقیقتش در زمان ظهور محقق میشود. با این نگاه کلی که این مراتب ظهور امام و حقیقت امر امامت در زمان ظهور معین میشود و مشخص میشود. حضرت تکلم به و صدقه القرآن. وقتی به این امر آنجا بیان میکند، قرآن هم او را تصدیق میکند. یعنی به گونه ای میشود که ظهور قرآن بر او منعقد است، هرچند نسبت به آن ظهور غفلت بوده است. این نگاه اول است که ظهور قرآن تصدیق میکند … امر بالاتر این است که…
میبینیم که این روایات همین الان هم قابل صدق است. قابل وصول است. همین الان با فرج شخصی این مرتبه علم که شاید ناب ترین مرتبه ظهور علم در زمان ظهور است، شناخت خود امام است. حقیقت ولایت و امر حضرات ، فقط در زمان ظهور شناخته میشود. چنانچه در روایات مختلفی فرمودند این امر صعب مستصعب است. سر است. مستسر به سر است. لایحتمله الا نبی مرسل او ملک مرسل او عبد امتحن الله قلبه بالایمان.
بین انبیاء نبی مرسل. بین ملائکه ملک مقرب. بین مومنین عبد امتحن الله قلبه للایمان.
هر چند در روایاتی هم داریم که لایحتمله نبی مرسل، ملک مقرب و عبد امحتن… یعنی اینقدر این امر سنگین است. عرض خواهیم کرد که اینها مراتب دست یافتن به این حقیقت است. لذا در زمان ظهور این حقیقت خودش را آشکار میکند. ببینید چقدر رشد باید در مردم ایجاد شده باشد. رشد هم با ابتلا و امتحان ایجاد میشود. چقدر ابتلا باید ایجاد شده باشد تا این مرتبه رشد و ادراک محقق بشود. چقدر باید ارض وجود انسان ها طاهر شده باشد تا لیاقت درک این موطن را پیدا بکند. علم نسبت به این مراتب علم حصولی نیست. به نظام ارتباط و اتصال و علم حضوری است. پس باید طهارت جان ایجاد شده باشد
.اگر این ارتباط ایجاد شد، با همان روایات جلسات گذشته که بحث طینت بود و حنان انسان به حضرات معصومین، معنایش را روشن میکند. علم در یک واحد شدن خودش را نشان میدهد.
این جزء آن اسرار روایات ماست. ما حق نداریم این اسرار روایات را همه اش را منکشف بکنیم
اولا نمیفهمیم. حق نداریم همین مقدار را هم در کوچه و بازار اعلام کنیم.
بیشتر از مفهوم نه دست ماست و نه حق داریم.
این احادیث عمده اش در جلد دو بحار هم آمده است.
11 باب في أئمة آل محمد ع حديثهم صعب مستصعب
1- حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَان عَنِ الْمُنَخَّلِ عَنْ جَابِرٍ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ حَدِيثَ آلِ مُحَمَّدٍ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ
اسبی که تا حالا سوارش نشده اند را میگویند صعب. مستصعب، وحشت میکند. به خودش اجازه نمیدهد نزدیک بشود. صعب نمیتواند سوار بشود. مستصعب یعنی از دور که نگاه میکند، بیننده فرار میکند. این را روایات معنا میکنند.
لَا يُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ
این سه دسته در روایات تکرار میشود.
در یک دسته روایات میفرمایند اینها هم لایحتمله. اینها هم راه ندارند غیر از خودشان. یا در کلام پیامبر اکرم دارد که لی مع الله حالات لایسعنی فیه ملک مقرب او نبی مرسل.
من با خدا حالاتی دارم که شریک نیست با من در آن حالات ملک مقرب و لا نبی مرسل. آیا نبی مرسل اطلاقش خود پیامبر اکرم را هم میگیرد یا نه؟ میگویند حیث نبی مرسلش بله. در آن حیث نبی مرسل نیست. حالتی است فوق این مسئله. جهت خلقی اش که نبوت و ارسالش باشد هم نیست.
منتها ببینید این نظیر دارد پس. مثل همین میماند که لایومن به الا نبی مرسل و لا ملک مقرب.
پس دو مرتبه میشود. چنانچه صعب مستصعب هم دو مرتبه است. میخواهند بگویند این مرتبه در زمان ظهور خودش را آشکار میکند. تلکم حضرت و یصدقه القرآن.
اگر حقیقتی که لایحتمله ملک مقرب، بخواهد ظهور پیدا بکند در زمان ظهور، چقدر باید کوبیده شده باشد وجودشان و سعه پیدا کرده باشد تا تحمل این را داشته باشند.
اگر میگویند فتنه آخر زمان فتنه سماع سیلمی است که کسی به راحتی در نمی رود، به خاطر این نیست که بخواهند بزنند و فشار بیاورند. حقیقتی میخواهد آشکار بشود. اینهایی که از این ابتلا آمدند بیرون و رسیدند ب هزمان ظهور. حضرت تجلی میکند به یک تجلی که انکار میکنند. پراکنده میشوند. بعد گفتگویی پیش می آوردند، برمیگردند. حضرت به ظهوری که اول ظهور میکند کشش نیست. لذا باز هم پایینتر از آن ظهور میکنند.
پراکنده میشوند مثل پراکنده شدن غنم. اما بعد از اینکه به کلام دیگری ظهور میکند، برمیگردند و کنار حضرت جمع میشوند. اینها همه روایات است.
فَمَا وَرَدَ «1» عَلَيْكُمْ مِنْ حَدِيثِ آلِ مُحَمَّدٍ فَلَانَتْ لَهُ قُلُوبُكُمْ
دیدید قلبتان کشش را دارد، میل پیدا میکند
وَ عَرَفْتُمُوهُ فَاقْبَلُوهُ «2» وَ مَا اشْمَأَزَّتْ مِنْهُ قُلُوبُكُمْ
کنار میکشد. نمیتواند برایش قابل هضم باشد.
وَ أَنْكَرْتُمُوهُ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلَى الْعَالِمِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ
یک جا انسان میفهمد این غلط است. معیار داده اند دست ما. با معیار آدم میفهمد این غلط است. آنجا انکارش راه دارد. اما جایی که با معیار انکار همراه نیست، اما نمیتوانیم بفهمیم، برایمان قابل تحمل هم نیست، صرف قابل تحمل بودن و نفهمیدن، حقی برای انکار باقی نمیگذارد.
میگوید این از احادیثی است که بعدا روشن خواهد شد. اینها برای عده دیگری بوده به دست شما رسیده است. اگر انکار بکنید رابطه شما با این احادیث قطع میشود. دیگر نمیتوانید بپذیرید.
وَ إِنَّمَا الْهَالِكُ أَنْ يُحَدَّثَ أَحَدُكُمْ بِشَيْءٍ مِنْهُ لَا يَحْتَمِلُهُ
شیءای که در حد این نیست.
فَيَقُولَ وَ اللَّهِ مَا كَانَ هَذَا ثَلَاثاً.
اکثر انکارها به خاطر این است که حد وجودش نیست. انکار میکند.
سلمان و اباذر بینشان عقد برادری بود. اما علم سلمان اگر برای اباذر اشکار میشد ،او را تکفیر میکرد.
علامه هم در الولایه فصلی را بخش اول آورده اند.
21- حَدَّثَنَا عِمْرَانُ بْنُ مُوسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ غَيْرِهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: ذُكِرَتِ التَّقِيَّةُ يَوْماً عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع فَقَالَ وَ اللَّهِ لَوْ عَلِمَ أَبُو ذَرٍّ مَا فِي قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ وَ لَقَدْ آخَى رَسُولُ اللَّهِ ص بَيْنَهُمَا
تقیه فقط در مقابل دشمن نیست. تقیه یک مرتبه اش بین مراتب ایمان است. سلمان از اباذر تقیه میکرد. یعنی اینجا هم راه دارد. حق ندارد هر کسی علم بالاتر دارد، به رخ پایینی بکشد. این خودش تقیه است. حفظ کردن است.
فَمَا ظَنُّكُمْ بِسَائِرِ الْخَلْقِ إِنَّ عِلْمَ الْعَالِمِ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ قَالَ وَ إِنَّمَا صَارَ سَلْمَانُ مِنَ الْعُلَمَاءِ لِأَنَّهُ امْرُؤٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ ع فَلِذَلِكَ نَسَبُهُ إِلَيْنَا «4».
این از ما بود. منا اهل البیت شد. از علماء بود. اطلاق اینکه سلمان از اباذر تقیه میکند و همه وجودش را آشکار نمیکند کد مهمی است در ارتباطات. حقنداریم همه حرف ها را که بلدیم هرجا نشستیم بگوییم. حق نداریم. نه اینکه رعایت کنیم. نه. حق ندارد. این ضایع کردن حرف است. ضایع کردن آن حدیث است. ضایع کردن آن امر است. این نهی شدید فقط نسبت به دشمن نیست. گاهی اگر این حرف را بزنید، مومنین انکار میکنند. رابطه اش قطع میشود. اگر بگویدی، او انکار کرد، دیگر ارتباط نمیتواند پیدا بکند.
وقتی انکار نداشت، در مراتب بعدی در برزخ یا … وقتی تصفیه شد، میپذیرد و قبول میکند. اگر امروز گفتید و او انکار کرد، دیگر بعد از این نمیپذیرد. انکار با جهل مرکب همراه میشود. انکار مثل تصدیق از یک مقدمه علمیه نشات میگیرد. یعنی استعدادی را کور کردید و ضایع کردید. باید جوابگو باشید. اینطور نیست که انسان بخواهد هنرنمایی بکند و هرچی بلد است بخواهد بگوید. باید در حیطه ای که برای عموم مردم قابل فهم باشد، استعدادی ضایع نشود، در آن حد باید گفتگو بشود نه بیشتر.
ظواهر نازله حقایق است. هیچ گاه دلیلی و علامتی در این ظواهر که تکذیب کند آن حقایق را وجود ندارد. بلکه همیشه تایید در آنها هست. رابطه و اشاره در آنها هست. باید این اشاره را یک امام معصومی، یک ولی ای از اولیاء الهی باز بکند.
اگر انسان میخواهد به نتیجه برسد باید از جایی که لین قلب دارد شروع بکند. هرچقدر این موارد را پی بگیرد، جاهای دیگر هم آماده میشود. زمین با کاشته شدن، آمادگی اش هم بیشتر میشود. جاهای سفتش هم نرم میشود. راه را دارند نشان میدهند. از جایی آغاز کنید که رابطه ایجاد میشود.
اگر در خواندن قرآن، دیدید با یک آیه دارد رابطه قرار میشود، زود عبور نکنید. آنقدر هم نمانید که خسته بشوید و بیزار بشوید نعوذ بالله. معلوم میشود که این آیه با شما ارتباطی دارد. منتها به حدی که خسته نشوید از او و منزجر نشوید. بی حال نشوید.
خداوند موسی را هم که رسولش بود با لین قلبش که نیاز به آتش بود، جذبش کرد. موسی کلیم است. میخواهد به رسالت اولوالعزمی مبعوث بشود. اما لین قلبش آتش بود. با آن متاثر شد.
بعد که جذبش میکند میگوید انی انا الله.
با لین قلب شروع میکند ولی عبور میدهد.
2- حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ «3» عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ ذَرِيحٍ الْمُحَارِبِيِّ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ غَيْرُ مُقَرَّبٍ.
3- حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّ حَدِيثَ آلِ مُحَمَّدٍ
حدیث یعنی شان. در بعضی روایات دارد ان امرنا. این گفتار یک ظهوری از آن شان است. حدیث منظور گفته هایی که به شما میرسد نه. ان حدیثنا همان قصه و شان و امر است. ان حدیثنا یعنی اینها که از جمله اینها میشود گفته هایشان. احادیثشان
صَعْبٌ
انسان نزدیکش شدن ولی قدرت بر سوار شدن ندارد
مُسْتَصْعَبٌ
قدرت نزدیک شدن ندارد. بیننده فرار میکند. از بس میبیند برای او وحشتناک است.
ثَقِيلٌ
در بعضی از روایات دارد که جسیم. ثقیل یعنی ثقلش خیلی زیاد است. مثل غذای ثقیلی که اگر انسان بخورد نمیتواند هضمش بکند. برای این قابل هضم و درک نیست. ذات او برای این قابل ارتباط نیست. این فوق مرتبه مستصعب است.
مُقَنَّعٌ
قناع و پرده و حجاب دارد. کسی نمیتواند به او نزدیک بشود. نمیتواند از دور نگاه بکند. ساتر و مانع و حجاب دارد. حجابش هم حجاب جدا نیست. حجابش وجود این افراد است. نه مقنع یعنی یک قناعی دارد. استتر بغیر ستر مستور. ستر مستوری نیست. اما استتر. سترش به وجود این فرد است که حد دارد. چون این حد را دارد نمیتواند بفهمد آن را. پرده او حد این است.
أَجْرَدُ
اگر میخواهید از چیزی بالا بروید، دستگیره میخواهد. اگر چیزی هیچ دستگیره ای نداشته باشد، این مجرد است از هر حدی. ما به مفارقات میگوییم مجردات، رای این استکه حدی که ما دست بزنیم و چنگ بزنیم و بتوانیم در وجود آنها راه پیدا بکنیم نداریم.
میگویند امر ما اجرد است. اجرد فوق مجرد است. اجرد است یعنی آن مطلقی است که هیچ موجودی به غیر از خود آنها برایشان قابل حصول نیست. این اجرد را میخواهند در زمان ظهور تجلی بدهند. این خیلی عجیب است. چطور میشود. باید روی اینها فکر کرد. خیلی بحث های زیبایی است.
ذَكْوَانُ
هوش. از تیزی و برندگی زیاد نشات میگیرد.
اینها مراتب وجودی حضرات است. مراتب این وجود است. هر کدامش اشاره به یک مرتبه از اینهاست. همه اش بیان یک مرتبه نیست. مراتب را دارد بیان میکند.
لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ أَوْ مَدِينَةٌ حَصِينَةٌ
قلعه محفوظ. این را جلسه بعد میگوییم. لا اله الا الله حصنی. قلعه من لا اله الا الله است. من دخله کان آمنا. کسی که در مقام لا اله الا الله و توحید وارد شد، منتها اینجا مدینة حصینه. آیا کنایه از این است که ارتباط با امام ارتباط با یک مدینه است. آیا مدینه کنایه از یک حقیقت عظیمی است که شئون زیادیدارد و این امکان ورود پیدا میکند که انا مدینة العلم و علی بابها، یا بحث های دیگری است.
فَإِذَا قَامَ قَائِمُنَا نَطَقَ وَ صَدَّقَهُ الْقُرْآنُ.
نطق به چی؟ به تمام این مراتبی که الان ذکر کرد. و قرآن با تمام وجودش آن را تصدیق خواهد کرد. نه فقط ظاهرش که فقط او را تصدیق میکند. بلکه تمام حقیقت قرآن کان مثل زبانی میشود که … بعد انسان تعجب میکند که چطور تا به حال به اینها منتقل نمیشد. این تصدیق قرآن فقط در دایره تصدیق مفهومی نیست.
همانطور که قرآن هفت بطن دارد، هر مرتبه از این حقایق در قرآن با مرتبه ای از بطن قرآن همراه است. انسانی که ارتباط برقرار میکند، مرتبه اول قرآن، صعب، مرتبه دوم، مستصعب و … . این دو مرتبه با هم تصادق دارند. تصدیق دیگر تصدیق زبانی و لفظی و مفهومی نیست. فوق این مراتب است. شهود و علم حضوری است که قرآن نشان میدهد وقتی قرآن ناز لمیشود بر پیامبر اکرم، نزل علی قلبک است. کسانی مثل زید بن حارثه که اصبحت موقنا، میبینم جهنمیان را در جهنم. بهشیان را در بهشت. این شهود است. در رابطه با قرآن اینگونه است. ماها متاسفانه در دایره مفهومش گیر میکنیم. در ترجمه اش گیر میکنیم. به تفسیر که باز هم مفهوم است نمیرسیم.
اگر امر دایر شد بین حقیقت کتبیه قرآن و حقیقت ناطق قرآن، معلوم اس تکه حقیقت ناطق قرآن نزدیکتر است.
البته این صدقه القرآن جای بحثش باز اس.
حضرت چگونه نطق به این؟ آیا با کلام؟ نطق با گفتگو فقط؟ نطق اظهار کردن است. این اظهار همیشه با بیان لفظیه نیست. لذا نطق به کار رفته است … انطقنا الله الذی انطق کل شیء. اینطور نیست که دهان و زبان نیاز باشد. ولی تمام شهادتی که تحمل کرده اند را ابراز میکنند. ما فکر میکنیم نطق با قرع صوت است.
در مراتب نطق، جایی که خداوند با موسی کلیم صحبت میکند، نطق الهی اس. لذا موسی کلیم الله است. اما هیچ گاه به دهان داشتن نیست. ملائکه وقتی صحبت میکنند با انسان ها، مجرداتند. دهان ندارند.
پس حواسمان باشد که این مفاهیم را.
از گفتن شروع میشود، تا مراتب دیگر نطق.
قرآن هم همینطور است. از تصدیق ظاهری شروع میشود تا مرابت تصدیق.
4- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ عَنْ وُهَيْبِ بْنِ حَفْصٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع حَدِيثُنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ «4» امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ فَمَا عَرَفَتْ قُلُوبُكُمْ فَخُذُوهُ
مثل همان لانت.
وَ مَا أَنْكَرَتْ فَرُدُّوهُ إِلَيْنَا.
نه اینکه دلیل داشت بر انکارش. نمیتوانست بفهمد.
توقف کنید. سکوت کنید درش.
5- حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ صَبَّاحٍ الْمُزَنِيِّ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ حَصِيرٍ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنْ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ خَشِنٌ مَخْشُوشٌ
صدای شتر یا گوسفند وقتی خار میرود در بینی شان.
فَانْبِذُوا إِلَى النَّاسِ نَبْذاً
وقتی با مردم ارتباط برقرار میکنید، مقدار کمی را بگویید. اگر این مقدار را فهمید، فزیدوه. از جای پایین شروع کنید. بعد مراتب بالاتر را بگویید. نه اینکه بگویید یک چیزی بگوییم که کسی نشنیده باشد.
انکار بکنند استعدادشان ضایع میشود. این انکار را تو ایجاد کردی.
چنانچه او چوب میخورد چون باید توقف میکرد، ولی انکار کرد، کسی هم که سبب این انکار شده است، او هم چوبش را میخورد. تقیه باید بکنید. نباید ظاهر بکنید.
اگر سلمان رعایت نمیکرد و اباذر انکار میکرد، هردو خطا کرده بودند. اباذر مرتبه ایمانش دون سلمان است. کشش بیشتر ندارد. سلمان باید رعایت بکند. چون مرتبه این اینقدر است. نباید بگوید چون من میدانم به او هم بگویم. باید مرتبه کمتر را بگویی، اگر تحمل کرد، بیایی یک ذره بالاتر. تحمل کرد، یک ذره بالاتر.
معمولا اینطور هست که انسان میخواهد مردم خوششان بیاید، بیشترین اصطلاحات را به کار میبرد.
ما مبلغین به این گرفتاریم.
-اگر اباذر انکار میکرد درست بود
به مقداری که تصدیق علم میخواهد، انکار هم علم میخواهد. باید اثبات شده باشد که باطل است. نه اینکه ثابت نشده باشد که حق است. اگر ثابت نشد که حق است نمیتوانی بگویی باطل است.
میتوانی بگویی برای من ثابت نشده است که حق است. ثابت هم نشده است که باطل است. اگر ثابت شد که باطل است یعنی دلیل دارد.
نه اینکه هیچ حرفی را انکار نکند. محقق لما حققتم مبطل لما ابطلتم. هرچیزی را شما باطل کردید ما هم می ایستیم مقابلش. جایی که باطل کردند نشان ددادنند، ما هم باطل میکنیم. همانطور که جایی که حق است را تثبیت میکنند، ما تصدیق میکنیم، جایی که ابطال میکنند ما هم ابطال میکنیم. اما مرزهایش باید روشن باشد. هر کدام باید عن علم باشد. تصدیق نباید لا عن علم باشد. انکار هم همینطور.
ممکن است انسان یک حرفی با ظاهر حق را بپذیرد، بعد برود و هلاک بشود. باید عن علم باشد. وهم درش دخالت کرده بوده است.
در پاسخ: امام هم در جلسات تفسیر در حدی بیان کردند که با ظواهر سازگار باشد. آنهایی که مخالفت کردند، نتوانستند کلامی را ایراد بکنند. گفتند مذاقی را ایجاد میکند که مخالف آنی است که ما میگوییم. شکستن جوی بود که آنچنان حصری بود که کسی جرات نکند چنین حرف هایی را بزند.
دم از آن حقایق برنیاورد.
امام را ببینید در جاهای اختصاصی، آنجا جلوه کرده است. برای شاگردانش.
حداکثرش در سوره حمد گفت همه عالم اسم الله است. دعای کمیل هم میگوید. ارکان کل شیء اسم تو پر کرده است همه جا را.
بالاتر از اینها را دعای کمیل و آیات و روایات فرموده است. امام بیش از این چیز خاصی نگفت.
-توحید خاص وحدت وجودی را هم گفتند.
نه. بیان نکردند.
آنهایی هم که مطرح کردند در مفهومش بیان کردند. هو الاول و الآخر و الظاهر و باطن. هو تکرار نشده است. از همان حیثی که اول است، آخر است. از همان حیث ظاهر است. از همان حیث باطن است.
همین را گفت. آیه را گفت. ظهور را هم گفت.
این را هم گفتند در رفتند.
امام میتوانستند قطع نکنند. دید کشش نیست، دیگر نفرمودند. همین هم موید است.
فَمَنْ عَرَفَ فَزِيدُوهُ وَ مَنْ أَنْكَرَ فَأَمْسِكُوا لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا ثَلَاثٌ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ.
6- حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَامِرٍ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ فَمَا عَرَفَتْ قُلُوبُكُمْ فَخُذُوهُ وَ مَا أَنْكَرَتْ قُلُوبُكُمْ فَرُدُّوهُ إِلَيْنَا.
7- حَدَّثَنَا سَلَمَةُ بْنُ الْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُثَنَّى عَنْ أَبِي عِمْرَانَ النَّهْدِيِّ عَنِ الْمُفَضَّلِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ حَدِيثُنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ.
8- حَدَّثَنَا سَلَمَةُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُثَنَّى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هِشَامٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ حَدِيثُنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ قَالَ قُلْتُ فَسِّرْ لِي جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ ذَكْوَانُ ذَكِيٌّ أَبَداً قَالَ أَجْرَدُ قَالَ طَرِيٌّ أَبَداً قُلْتُ مُقَنَّعٌ قَالَ مَسْتُورٌ.
9- حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي هَاشِمٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ أَجْرَدُ ذَكْوَانُ وَعْرٌ
وَعِر چیزی است که فرار میکند. هیچ ماندن ندارد. وحشت دارد. هیچ جایی قرار پیدا نمیکند.
شَرِيفٌ كَرِيمٌ
مراتب وجود اینهاست که دارند بیان میکنند.
فَإِذَا سَمِعْتُمْ مِنْهُ شَيْئاً وَ لَانَتْ لَهُ قُلُوبُكُمْ
دل شما مایل شد نه اینکه آدم خوشش بیاید به این صورت که خوب است برای گفتن. دماغ خصم را به زمین بزنیم با این.
یعنی ادراکی صورت بگیرد. خضوع پیدا بشود. مظهری از این مظاهر صعب مستصعب در وجود او شکل بگیرد. چون اینها حقایق است. مفاهیم نیست که.
فَاحْتَمِلُوهُ وَ احْمَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ
که توانستند حمل بکنند.
وَ إِنْ لَمْ تَحْتَمِلُوهُ وَ لَمْ تُطِيقُوهُ فَرُدُّوهُ إِلَى الْإِمَامِ الْعَالِمِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ص فَإِنَّمَا الشَّقِيُّ الْهَالِكُ الَّذِي يَقُولُ وَ اللَّهِ مَا كَانَ هَذَا
کسی که این حرف را شنید و گفت این درست نیست، این غلط است، این شقی هالک است.
گاهی عالم است. اما این عالم بی دلیل مرتبه بالاتر را انکار بکند. عالم بزرگواری هم هست. اما بی دلیل انکار کند. این شقی هالک است.
ثُمَّ قَالَ يَا جَابِرُ إِنَّ الْإِنْكَارَ هُوَ الْكُفْرُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ.
این انکار کفر به خداست. نه فقط شان ما را انکار کرده است. کسی که شان ما را انکار کردهاست، چون این نازله ای از حقیقت الهی بوده است، نسبت به خدا هم منکر است این مسائل را.
-شقاوت با جریان اباذر چطور میشود؟
شانی بود. محقق نشد. نه اباذر به این مبتلا شد و نه سلمان. اگر محقق بشود، این شقاوت می آید. نه شان انکار. اگر کسی شان انکار را داشت ولی به هلاکت نرسید، این شقاوت نیست. این خودش یک توفیق الهی است که جلویش این راه قرار نگرفت که به انکار برسد.
کفر یعنی راه را میبندد.
در نظام تربیت میگویند در محاجه و ارتباط زود او را به موضع نیندازید در دفاع از باطلش. اگر او را به موضع گیری انداختید در هنگام ارتباط، وقتی موضع گرفت، سرمایه گذاری کرده است، برگشتن برایش سخت میشود. میگویند سعی کنید در ارتباط برای استحکام دین، سعی کنید جوان و … دفاع از دین بکنند. وقت دفاع کردند، سرمایه گذاری کردهاست، محکم تر می ایستد. سعی کنید دفاع از دین را یک نفر متکفل نشود. همه حرف بزنند و دفاع بکنند. اگر دفاع جمعی شد، هم صلابت جمع بودن آشکار میشود. حضور پررنگ مومنین است. هم اینی که دفاع کرده است قوی میشود. غیریت پیدا کرده است. میگویند شیطان هم از همین راه وارد میشود. یک باطلی را خطورش را به ذهن انسان می اندازد. فکر میکند از ذهن خودش است. مقابله نمیکند در مقابلش. شیطان از لایه های درونی وارد میشود. فکر میکند خودی است. خودم به فکرم رسید. لذا دفاع میکند. لذا میگویند حرف صحیح را در دهان مردم بگذارید آنها بگویند. وقتی خودشان گفتند پایش بهتر می ایستند و دفاع هم میکنند.
اینها روش های تبلیغی است.
-در زمان ظهور عمومی میشود؟
دارد که اولین مراتبش عمومی میشود. الان اولین مراتبش که عمومیت ندارد هیچ، خواصی که میتوانند تحمل بکنند نادرند. همه به مرتبه صعبش حد اقل میرسند. یعنی آنقدر فشارها و حوادث و ابتلائات سنگین میشود که حقیقت امام و شان امام تجلی میکند را میابند. ایمان و باور به این مرتبه صعب در وجودشان محقق میشود. ظهور حضرت را در گستره هستی میبینند. در هر جایی حضورش را احساس میکنند. این همان مرتبه صعب است. نه ظهورش در یک گوشه ای از عالم. ظهورش را در تمام ارتباطاتش احساس میکنند. این صعب است. فکرش رامیکرد، اما ایمان نمیتوانست پیدا بکند.
در یک روایتی میفرماید وقتی در اعمال شروع میکند طبق دستور عمل کردن، مرتبه ای از ارتباط با حدیث ماست. یعنی راهش از کجا شروع میشود؟ این تحمل؟ از اطاعت. اینها جزء آنهاست. لذا انسان وقتی دارد اطاعت میکند، چنانچه در آخرت معلوم میشود این اطاعت ها چه حقیقتی را ایجاد کرده است، عبد مومن امتحن الله قلبه للایمان، مطیع بود. دنبال این بود که ببیند امر خدا کجاست
چنانچه ملک مقرب اطاعت محضه است. نبی مرسل شانی جز اطاعت ندارد.
مدیحه سرایی داریم میکنیم؟ نه. راهش از همین اطاعت هاست. از اینجا آغاز کند، نگاهش به این قله باشد در اطاعت که به اینجا میخواهد برسد.
اگر قله را هدف گیری کرد..
همین که گفتند معلوم میشود که قابل ادراک است. منتها خیلی سنگین و سخت است.
مومن به جایی میرسد که در نظام اطاعت بشود بدن امام. بدن مقاومتی در برابر دستور روح ندارد.
دیگر مرکبی که بخواهد سوارش بشود نیست. میشود بدن امام. جزئی جدای از امام نیست.
شانی از شئون او میشود. به مقدار شان شدنش آن مراتب را طی کرده است.
10- حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ أَبِي الصَّامِتِ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ شَرِيفٌ كَرِيمٌ ذَكْوَانُ ذَكِيٌّ وَعْرٌ لَا يَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا مُؤْمِنٌ مُمْتَحَنٌ
این آن روایت است که لایحتمله
قُلْتُ فَمَنْ يَحْتَمِلُهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ مَنْ شِئْنَا يَا أَبَا الصَّامِتِ
شاء حضرات یعنی دلمان بخواهد؟ من شئنا تکوینی است. شان اینها باشند.
در روایت دارد که از مردم پیمان گرفتند بر انبیاء. از انبیاء بر اولو العزم، از اولوالعزم بر نبی ختمی و اوصیاء نبی ختمی.
در مورد حضرت آدم که داریم که فنسی و لم نجد له عزما، یعنی عزم اولوالعزم من الرسل را نداشت. نه یعنی اراده نداشت. لذا همه انبیاء و اولیاء الهی این مرتبه عزم را نداشتند. آنجاست که من شئنا، نفی نکرده است… میگوید نبی مرسل… عام است. اولو العزم را شامل نمیشود.
من شئنا. من شئنا یعنی جایی که شاء ما، مراتب وجودی ما در وجود آنها جاری باشد. این حقیقت تکوینی است.
قَالَ أَبُو الصَّامِتِ فَظَنَنْتُ أَنَّ لِلَّهِ عِبَاداً هُمْ أَفْضَلُ مِنْ هَؤُلَاءِ الثَّلَاثَةِ.
نسبت به امام نمیدهد. میگوید من برداشتم این شد.
خود حضرات معصومین قطعا داخل اینها هستند. دیگر چه کسانی هستند ما نمیدانیم. معلوم میشود که صفوه صفوه عالم میشود این مرتبه.
مراتب سلوک الی الله است. ممکن است کسی به مرتبه صعب برسد. وقتی هفت مرتبه را بیان میکند، حدیث ما همه اینها ار دارد.
همه مراتب را درک کردن در عهده کسی حتی نبی مرسل نیست
یک مرتبه را ممکن است درک کنند. اما یک شان است. غیر از این است که همه آن مراتب را درک بکنند.
-منظور از ملک مقرب چیست؟
ملائکه اعظم. جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و حضرت عزرائیل.
در بعضی روایات دارد که ملائکه مقرب خدام ما هستند. به مرتبه ای از وجود حضرات راه پیدا میکنند. لو دنوت انملة لاحترقت.
11- حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ عِيسَى الْفَرَّاءِ عَنْ أَبِي الصَّامِتِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ مِنْ حَدِيثِنَا مَا لَا يَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ قُلْتُ فَمَنْ يَحْتَمِلُهُ قَالَ نَحْنُ نَحْتَمِلُهُ.
این مرتبه را کی تحمل میکند؟ خودمان. این شاید دقیقترین بیان برای اینکه نشان بدهد آن لاحدی را، حتی ابراهیم خلیل قابل حمل این مرتبه نیست. انه فی الآخرة لمن الصالحین در دنیا به این موطن نمیرسد. در آخرت ملحق میشود. پس نحن نحتمله. پس این هم یک موطن است از نظام وجودی. هرکس هرچقدر سیر بکند باز در مسیر است.
در پاسخ: میشود کسی نبی مرسل نباشد، ولی بالاتر از آنها باشد. خضر نبی میشود معلم موسی کلیم. اگر هم نبی باشد، نبی مرسل قطعا نبوده است.
مقام کمی نیست. حضرات معصومین نبی مرسل نیستند، اما مقامشان از نبی مرسل بالاتر است.
12- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ الْكُوفِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبَّادُ بْنُ يَعْقُوبَ الْأَسَدِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ فُرَاتِ بْنِ أَحْمَدَ «1» قَالَ قَالَ عَلِيٌّ ع إِنَّ حَدِيثَنَا تَشْمَئِزُّ مِنْهُ الْقُلُوبُ فَمَنْ عَرَفَ فَزِيدُوهُمْ وَ مَنْ أَنْكَرَ فَذَرُوهُمْ.
حقیقت ولایت ما مرتبه عالی اش، قلوب تحمل ندارد. نه یعنی نفرت آور است. قلوب کششش را ندارند.
اگر کسی مرتبه پایین را فهمید اضافه کنید.
اول از مراتب عمومی شروع کنید. از ظواهری که او میفهمد.
آنی را که انکار کرد، دیگر ادامه ندهید آن مرتبه را. فذروهم باعث هلاکتش میشود. اما این فذروهم یعنی هلاکت پیدا نکند و بابش مفتوح باشد. این خیلی کار ما را سخت میکند.
ظهور 25 حرف در زمان ظهور میخواهد محقق بشود. برای اوحدی الان هم میشود. آن زمان عمومی میشود.
13- وَ عَنْهُ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ سَالِمٍ الْفَرَّاءِ قَالَ: كَانَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ يَخْدُمُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَرَجَعَ إِلَى أَهْلِهِ فَقَالُوا كَيْفَ كُنْتَ تَخْدُمُ أَهْلَ هَذَا الْبَيْتِ فَهَلْ أَصَبْتَ مِنْهُمْ عِلْماً قَالَ فَنَدِمَ الرَّجُلُ فَكَتَبَ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع يَسْأَلُهُ عَنْ عِلْمٍ يَنْتَفِعُ بِهِ فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ حَدِيثَنَا حَدِيثٌ هَيُوبٌ ذَعُورٌ فَإِنْ كُنْتَ تَرَى أَنَّكَ تَحْتَمِلُهُ فَاكْتُبْ إِلَيْنَا وَ السَّلَامُ..
14- حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ هَاشِمٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ عَنْ يُونُسَ عَنْ سُلَيْمَةَ بْنِ صَالِحٍ «2» رَفَعَهُ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ حَدِيثَنَا هَذَا تَشْمَئِزُّ مِنْهُ قُلُوبُ الرِّجَالِ
نه افراد عادی.
فَمَنْ أَقَرَّ بِهِ فَزِيدُوهُ وَ مَنْ أَنْكَرَهُ فَذَرُوهُ إِنَّهُ لَا بُدَّ مِنْ أَنْ تَكُونَ فِتْنَةٌ يَسْقُطُ فِيهَا كُلُّ بِطَانَةٍ وَ وَلِيجَةٍ حَتَّى يَسْقُطَ فِيهَا مَنْ كَانَ يَشُقُّ الشَّعْرَ بِشَعْرَتَيْنِ
آنقدر سنگین میشود امر و حدیث ما، کسانی که قدرت و تیزبینی شان اینقدر بود که یک مو را، دقت های علمی دقیق را میتوانستند تقسیم کنند و به شئونی تقسیم بکنند، یک مو را تبدیل بکنند به اینکه لایه هایش را ببینند، آنها هم ساقط میشوند. این زیرکی باید به همراه ایمان باشد.
آنقدر سنگین میشود خفایای وجود انسان که خفایایی بوده در درون ها که نعوذ بالله گناهی انسان داشته، خطور غلطی داشته، اشتباهی داشته، باید بریزد. ولیجه داخل بودن است. چیزی است که در داخل است. بطانه هم که در باطن است.
مو شکافان هم ساقط میشوند
حَتَّى لَا يَبْقَى إِلَّا نَحْنُ وَ شِيعَتُنَا.
نمیگوید همه را میخواهیم از بین میبریم. میگوید به این موطن نمیرسند. نمیخواهد بگوید همه جهنمی میشوند. به این رتبه نمیرسند. ساقط میشوند از حرکت و ادامه راه.
حقیقت شیعه درش تبعیت خوابیده است. فقط فهم فکری نیست. عقل نظری فقط نیست عقل عملی هم میخواهد که انسان نظام علمی را به عمل تبدیل بکند. هرکسی نگاه بکند بگوید شیعه است. حضرت را نشان میدهد.
هیچ فعلی اش بدون امر آنها نیست. کان بدن امام است در اینجا که دارد اراده امام را ظاهر میکند. شیعه این است.
در روایت هفدهم اشاره میکند که این ظهور و بروز پیدا میکند. بعدا خواهیم خواند.
اولین کسی باشید که برای “مهدویت | جلسه 64” دیدگاه میگذارید;