بسم الله الرحمن الرحیم
درس اخلاق هفتگی استاد عابدینی در مدرسه علمیه ثامن الائمه (علیهالسلام)
موضوع جلسه: «امر به معروف و نهی از منکر»
موضوع فرعی: جنگ شناختی و قوه خیال
بسم الله الرحمن الرحیم
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً.
انشاء الله از یاران، یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم، صلواتی سرداری مرحمت کنیم: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
هر چقدر عشق و علاقه داریم انشاء الله معرفت امام زمان نصیبمان بشود و باورمان بشود و ما را به سربازی قبول بکنند، صلوات دوم را بلندتر مرحمت کنیم: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
خب معلوم است خیلی هم منتظر نیستیم و شوقی نداریم. بالاخره این صلوات علامت اشتیاق است. اگر حقیقت بدانیم و باورمان بشود حتما حالمان در اینطور موارد خیلی متفاوت است. هر چقدر عشق و علاقه به حضرت زهرا سلام الله علیها دارید، صلوات سوم را بلندتر مرحمت کنید: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
بحثی که در چند جلسهای که گذشته، بنا بر این بود که عهدهای جمعی، اساس بحثمان را شکل بدهد که این بحثها به دنبالش یک کاری صورت بگیرد و یک رابطه جمعی محقق بشود. حالا ممکن است کسانی که در مدرسه هستند، با هم و گروهی یک کاری را بکنند، کسانی که در مدرسه نیستند، کسی در خانهاش است با اهل خانهاش. دیگری در جای دیگری است، با کسانی که آنجا هستند با اهل محلهاش، میتواند در حقیقت این رابطه را به عنوان یک عهد جمعی تلقی بکند. که یکی از آن مباحثی که مفصل راجع به آن صحبت شد، صدق بود. و بعد نکته دوم و عهد دوم، بحث وفای به عهد بود که در محضر سومین عهد جمعی بودیم که دو هفته گذشته که بحث امر به معروف و نهی از منکر بود که باید حیات یک جمع و یک خانواده و یک اجتماع و زمینهساز یک تمدن، امر به معروف و نهی از منکر باشد که بِها تُقامُ الفَرائِض، همه فرائض با امر به معروف و نهی از منکر محقق میشوند. حتی در روایت میفرماید که اگر امر به معروف و نهی از منکر، دقت بکنید اگر امر به معروف و نهی از منکر تحققش ملازم باشد بر این که حکومت باشد تا بشود، حکومت واجب میشود از باب امر به معروف و نهی از منکر. چون میخواهند امر به معروف و نهی از منکر محقق بشود، حاکمیت هم باید باشد تا این محقق بشود. میگوید آن هم واجب میشود بر کسانی که هستند، تا حاکمیت را محقق بکنند تا بتوانند امر به معروف و نهی از منکر بکنند. همچنانکه در قرآن کریم دارد: الَّذينَ إِن مَكَّنّاهُم فِي الأَرضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَأَمَروا بِالمَعروفِ وَنَهَوا عَنِ المُنكَرِ
که وقتی قدرتمندند اولین کارهایی که میکنند این چهار کار است که اقامه صلاة. اقامه صلاة، نماز خواندن نیست. اقامه صلاة فقط نماز جماعت نیست. اقامه صلاة، صلاة را با حدودش به پا کردن است که تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ یکی از خصوصیاتش است. ارتباط و پیوستگی جامعه را با نظام الهی مرتبط کردن است و همچنین وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَأَمَروا بِالمَعروفِ وَنَهَوا عَنِ المُنكَرِ .
خب حالا برای این که این مسئله را کمی از آن جنبه عهد جمعیش بیشتر مورد دقت قرار بدهیم، با یک نکته دقیق به اصطلاح درونی و معرفت نفسی همراهش میکنیم. ببینید ما حواسمان که حواس پنجگانهای که داریم مثل همین چشم و گوش و لمس و خلاصه ذوق و چشاییمان و با شامه (بویاییمان)، این پنج حسی که داریم، پنج تا رودخانهاند، نهرند که اینها با همدیگر دائما این رودخانهها کم آبی هم دچار نمیشوند که آب کم شود رودخانهها ضعیف بشوند نه، پر آب. این پنج نهر دائما دارند از بیرون، ادراکات و دادههایی را که از بیرون اطلاعاتی را که پیدا میکنند، میریزند در حقیقت در یک حوضی که اسم این حوض را در نظام فلسفی، اسمش را میگذارند حس مشترک. که حواس هر کدام یک نهری هستند. حس مشترک یک حوضی است که اینها در آن ریخته میشود و همه آنها با هم جمع میشوند. مثلا شما وقتی دارید بنده را دارید نگاه میکنید، من هم حرف میزنم هم دیده میشوم هم اگر مثلا حرارتی داشته باشم، حرارتم را شما احساس بکنید و همچنین چیزهای دیگر. این در حس مشترک است که اینها دوباره با هم چه میشود؟ با این که ورودیها مختلف بوده، چشم فقط آنچه را که مرئی بوده فرستاده، گوش فقط آنهایی را که مسموع بوده فرستاده. درسته؟ بقیه دادهها با هم آنجا دوباره چه میشوند؟ ترکیب میشوند. و بعد شما یک تصویر به اصطلاح واحدی را دارید که این هم رؤیت میشود هم شنیده میشود از آن. همانطور که در بیرون است در درون شما هم این ساختار دوباره بعد از تفرقهای که از حواس در ورودیها شکل گرفت، آنجا دوباره به مرتبط میشوند و یک واحد میبینید. چقدر هم به اصطلاح این سرعت زیاد است که اصلا انسان احساس تفرقه نمیکند. همانطور که در بیرون است همانطور دارد در درون هم میبیند. با اینکه اینها هر کدام به یک صورتی اینها رو وارد کردند و از یک سیستمی وارد شده و آنجا با هم دوباره ترکیب شدند. خب این پنج نهر دارد دائم میریزد در حس مشترک ما و بعد ذخیره میشود در مخزن خیال ما. که هیچکدام از اینها از بین نمیرود. تمام دادههایی که شما از ابتدای تولدتان، اختیاری یا غیر اختیاری، غیر اختیاری که آدم چشمش باز بوده و حواسش هم نبوده خیلی چیزها آمده در برابر چشمانش و ثبت شده و دادهها در درون او قرار گرفته هر چند به لحاظ رؤیت، دیده نشد چون تصمیمی نگرفت بر این. حالی نداشت، توجهی نداشت ولی همه اینها در وجود انسان ثبت شده است. البته آنهایی که دیده شده باشد، توجه شده باشد، بهتر ثبت میشود، قویتر ثبت میشود. آنهایی که نسبت به آن، محبتی یا بغضی شکل گرفته باشد، قویتر ثبت میشود، تاثیر گذارتر است. بعد این دادهها در وجود انسان، شروع میکنند به ترکیب. وقتی که شما میخواهید مثلا به چیزی فکر کنید یا حضور قلب داشته باشید یا میخوابید. وقتهایی که آدم حواس ظاهریاش کمتر به کار است. آن وقتهایی که حواس ظاهری را میخواهید کم رنگ بکنید یا تعطیل باشند، اینها شروع میکنند به ترکیب. در خواب اینها شروع میکنند به ترکیب. در وقتی که انسان میخواهد حضور قلب داشته باشد، شروع میکنند به ترکیب. وقتی که انسان میخواهد فکر کند میبیند فکرش و حواسش جمع نمیشود و هر چه میخواهد بگوید یکهو جای دیگر است. دارد چیزی را میبیند اما جای دیگری رفته است. هر موقع حواس، کمتر به کار باشند، قدرت اینها بیشتر میشود. حواسی که مدام دارند میریزند در درون، اگر ضعیفتر شوند، اگر ورودیها را کمتر کنند، آنها شروع میکنند به ترکیب بیشتر.
خب من این را شاید بعضی اوقات برای دوستان گفتهام. از جهت تمثیلی، سه عدد مثلا 1 و 2 و 3 بخواهند با هم ترکیب شوند، یک رقمی و دو رقمی و سه رقمی، با تکرار و بدون تکرار، مثلا 112 را هم بگوییم و 111 را هم بگوییم که دو تا 1 و سه تا 1 آمده با تکرار و بدون تکرار، ترکیب اینها یک مجموعه عدد خیلی زیادی میشود. سه عدد. اگر چهار عدد شد، فکر میکنید ترکیب یکدفعه چقدر شود؟ ترکیب یکدفعه توان پیدا میکند. اگر پنج عدد شد، ترکیب یکدفعه توان پیدا میکند. توان رسیدن یعنی ضرب در خودش بشود. نه ضربدر دو بشود. ضرب در خودش بشود. یکدفعه توان پیدا میکند. اگر ده تا بشوند، یکدفعه خیلی زیاد میشود به طوری که به این راحتی احصا نمیشود. وقتی که این مدام رو به تصاعد برود، تعداد ترکیبی که از اینها میشود ایجاد شود چقدر میشود؟ غیر قابل احصا.
اگر شما تصور بکنید از ابتدای عمرتان تا امروز مثلا یک میلیارد داده وارد وجودتان کردید، حالا این یک میلیارد داده، چقدر ترکیب میتوانند با هم ایجاد کنند؟ شاید اگر بگوییم مثلا به سمت بینهایت میرود، گزاف نگفتیم. قابل محاسبه است. فرمول دارد اما آنقدر زیاد است، مثل این میماند که یک میلیارد را ضرب در یک میلیارد هم بکنید، بیشتر میشود اینطور که من یادم است در فرمولش. یعنی اینقدر زیاد میشود ترکیب اینها با همدیگر. خب وقتی ما میخواهیم حواسمان جمع شود، قطعا این دادههای کثیر نمیگذارند. هر چه دادهها ورودیشان زیادتر شده باشد، قطعا تصمیمگیری، فکر، قدرت اراده، ضعیفتر میشود. چرا؟ چون اراده وقتی شکل میگیرد که انسان در مقام تصور که میخواهد یک چیزی را که به اصطلاح دوست دارد، تصورش بکند. لازم دارد، اول تصورش میکند. مثلا تصور میکند این که من این دستمال را بردارم از اینجا. عرق کردم. تصورِ برداشتن. بعد میبیند بله لازم است. این دستمال برای او مفید است. اسمش میشود تصدیق به فایدهاش. وقتی تصور کرد دستمال را، تصدیق به فایدهاش میکند. وقتی تصدیق به فایدهاش کرد، شوق مؤکد ایجاد میشود در وجودش که بردارم. بعد اراده محقق میشود که او دستمال را بردارد.
چهار مرحله است تا عمل محقق بشود:
تصور او، تصدیق به فایده او، سپس شوق مؤکد، سپس اراده که تحقق فعل را به دنبال خودش دارد.
خب حالا شما تصور بکنید اگر در مرتبه تصور، دادهها خیلی زیاد بشود، اثرش چه میشود؟ اثر کثرت دادهها این است که تصدیق به فایده، سخت میشود. چون هر کدام از این تصورها، من تصور میکنم این را، آن را. مثلا اگر حساب کنید چند جور چند نوع چه تعدادی از مثلا چیزهایی باشد که کار عرق خشک کردن مثلا از آنها بر بیاید. درست است؟ فرض است دیگر. بعد میبینید انتخاب بین این که کدامیک از اینهاست، چه میشود؟ سختتر میشود دیگر. مدام آدم مردد تر میشود. میبینید این یا آن یا آن. میبینید شوق مؤکد، کمرنگتر شکل میگیرد چون مثل آرایی که ریخته میشود، آنها هم آرا هستند دیگر. تصدیق به فایده، رأی است. بعد میبینید چند رای به این میدهند چند رای به آن میدهند با توجه به تصوراتی که هست، چند رای به آن یکی. بعد مثلا میبینید حالا اگر این هم دارد انتخاب میشود، غیر از آنجایی بود که انسان شوق داشت. همه آرا اگر موافق این باشد، یک شوق مؤکد ایجاد میشود، اگر بعضی از آرا یا اکثریت نسبی، شامل این بشود، شوق ما چه میشود؟ ضعیفتر است زیرا اکثریتِ نسبی است. نمیدانم حواستان هست؟ دارم یک بحث کاربردیِ تحلیلیِ دقیق را عرض میکنم که ما در درون خودمان، داریم چکار میکنیم با خودمان که الان حواسمان نیست؟ چکار باید بکنیم که اصلاح شود؟ دارم این را تحیل میکنم. یعنی نمیخواهم فقط یک نکته بگویم و موعظه تمام شود. دارم یک راه کاربردی برای موعظه را بیان میکنم. خیلی دقت بکنید که این نکات، در همه جا به کار میآید.
خب وقتی که کثرت دادهها نسبت به یک چیزی شکل گرفت، آنجا شوق مؤکدی که مقدمه اراده بود، چه میشود؟ ضعیفتر شکل میگیرد چون یک قدری از شوق ما به آن یکی تعلق گرفته بود، یک قدری به این یکی، یک قدری به این. حالا این بیشتر شد. وقتی که این بیشتر شد اما با تمام شوق نیست و با مقداری از شوق است، اراده مطابق این شکل میگیرد. جایی که اراده از شوقِ مؤکدِ نهایی نشأت بگیرد، اوج اشتیاق نشأت بگیرد، سرعت عمل و شدت عمل است و موانع نمیتوانند در مقابلش بایستند. اما جایی که انسان تصمیم میگیرد کاری را بکند اما شدت علاقه هم در آن نیست، با یک مانع کوچک، چه میشود؟ آدم منصرف میشود. از کجا نشأت گرفت این؟ انسان نمیداند که این نشأت گرفتنش از کجا بوده؟ شدت و کثرت دادههایی که ابتدا بوده، تاثیر گذاشت در چه؟ تصدیق به فایده. مراتب تصدیق به فایده، تاثیر گذاشت در شوق مؤکد ما، بعد الان میبینیم که حرکت که میکنیم به سمت کاری، هر کاری وقتی یک ذره سخت میشود، رهایش میکنیم. تا آخرش نمیتوانیم برویم. احساس میکنیم ارادهمان ضعیف است. بعد دنبال این هستیم یک ذکری یکی به ما بگوید که ارادهمان قوی بشود، یا یک معجونی دوایی به ما بدهد که اراده چه بشود؟ قوی بشود. در حالی که مبدأش جای دیگری است. آن کثرت دادههایی که لازم نبوده، آمده، باعث شده ذهن مشغول شود، باعث شده وقتی که تصدیق به فایده میخواهد شکل بگیرد، کامل شکل نگیرد، اینها با همدیگه باعث شد چه شود؟ باعث شد با همدیگر که این قدرت شوق مؤکدش ضعیف باشد. وقتی شوق مؤکد، ضعیف بود، اراده ضعیف، شکل گرفته. حالا اینها را میخواهم بعدا مثال هم براتون بزنم ببینید چقدر آثار ایجاد میکند. من دارم حالا تحلیل مسئله را میکنم تا بعد مثالهاش را برایتان بزنم.
پس اگر میخواهند در یک کشوری، مدیریت ادراک آن کشور را بکنند، راه مدیریت ادراک، که رابطه دادهها و ارادههاست. رابطه دادهها با ارادهها. یعنی این را به عنوان یک نگاه کلان، که دادهها ربط مستقیم دارد با چه؟ با ارادهها. نقش دادهها در ارادهها. این را به عنوان یک نگاه کلان ببینید که چقدر اطلاعاتی که انسان در ورودیاش ایجاد میشود، در ارادههایش چقدر نقش دارد. اصلا انسان باور نمیکند. شاید شما احساس بکنید هر چه اطلاعات انسان بیشتر باشد، تصمیمگیری حتما چه هست؟ دقیقتر است. نه. این حد دارد. از یک حدی که اطلاعات بیشتر شود، نقش منفی دارد. تا یک حدی اطلاعات، مفید است که در تصمیمگیری و تمرکز، تاثیر گذار باشد. اما از حدی که باعث میشود تمرکز انسان از دست برود، این باعث میشود که قدرت تصدیق به فایده انسان، پایین میآید چون میبینید خیلی چیزهای ما. شما بروید در یک مغازهای که انواع و اقسام یک چیزی را دارند، آنجا چه میشوید؟ متحیر میشوید که کدام را بخرید. به خصوص اگر که هر کدام یک مزیتی داشته باشد. کسانی که زیاد خواستگاری میروند، خلاصه هر جا یک مزیتی میبینند، بعد انتخاب برایشان سخت میشود. بعد میبینند این را انتخاب کنند آن مزیت را ندارد، آن یکی را ندارد. ده تا، بیست تا، سی تا، چهل تا. یک کسی بود میگفت من الان نزدیک نمیدانم 15 سال است که دارم خواستگاری میروم. 15 سال است. حالا نمیدانم این کی میخواهد زندگی کند دیگر. آدم انقدر سال برود خواستگاری تا کی بالاخره زندگیاش را تشکیل بدهد؟
وقتی این دادهها زیاد شد، قدرت تصمیمگیری سخت میشود. یعنی دیگر اگر هم انتخاب بکند، دیگر برایش لذت ندارد چون تصورش این است که آن دیگری چیزی را داشت که این ندارد. آن یکی اینی را داشت که این ندارد. نمیگویم اولی را انسان انتخاب بکند، تمام است. نه. نمیگویم دادههای ضعیف داشته باشد انسان. اما در نظام دادهها میگویم اگر میخواهی یک کسی را به ضعف در اراده بکشانی، بمباران اطلاعاتیاش کن. یعنی اطلاعات زیاد به او بده. این در مرحله اول.
در مرحله اول برای این که طرف را متزلزل بکنی، چیکار بکن؟ اطلاعات زیاد بده. همین این باعث میشود که به ضعف اراده مبتلا شود. الان یکی از چیزهایی که جوانان ما و در حقیقت این مومنان، قدرت ارادهشون ضعیفتر از سابق شده، احساس میکنن که بر یک کاری، بر یک امری، بر یک چیزی قرار پیدا نمیکنن، کثرت دادههایی است که برایشان ایجاد شده. این ورود به اخبار و اطلاعات، درسته؟ الی ماشاء الله اخبار.
امام رحمت الله علیه میفرمایند هر تصوری که انسان میکند، یعنی یک لفظی را، یک جملهای را، یک خبری را، تصورش که میکنید یعنی علم به آن پیدا میکنید، این ناخودآگاه چه بخواهید چه نخواهید در وجود شما اثر میگذارد. یک اثر در وجود شما ایجاد میکند. غیر از این تاثیری که در ترکیب ایجاد میکنند. غیر از این، یک اثر هم در وجود انسان میگذارد. حالا این اثر اگر انسان قوی باشد، محبتها و بغضهایش مثل یک آهنربایی میماند که این آهنربا میتواند این دادهها را همجهت کند. آهنربایی که سمت برادهها میآید، اگر قوی باشد، میتواند چکار کند؟ برادهها را همجهت کند، نا خالصها را کنار بگذارد، خالصها جذب شوند. اما کو این آهنربا که انقدر قوی باشد که قدرت داشته باشد در بین متکثرات، آنچنان قوی برخورد بکند که اینها تمام تحت اختیار این در بیایند، اونجوری که این میخواهد، سان دیده بشوند. چون وقتی انسان میخواهد یک چیزی را تصمیمی بگیرد، تمام اطلاعاتی که مرتبط با این هستند، ناخودآگاه در ذهنش شروع میکنند به رژه رفتن، سان دیدن. یعنی مدام میآیند جلو. میآیند جلو و خودشان را نشان میدهند. هر کدام از اینها که بیشتر استفاده شده باشند، یا ورودیشان تازهتر باشد، جدیدتر باشند یا بیشتر استفاده شده باشند، اینها جلوتر دیده میشوند. هر کدام که دیرتر آمده باشند، یا از آنها استفاده نشده باشد، آنها مدام عقبتر سان دیده میشوند. مثل همین صف اطلاعاتی که در الان در اینترنت میگویند آن چیزهایی که مدام بیشتر استفاده میشود، وقتی بزنی یک چیزی را، قاعدهاش این است که آن زودتر میآید. آنهایی که کمتر استفاده شده یا دیرتر گذاشته شده و کمتر استفاده شده، آنها مدام چه میشوند؟ عقبتر قرار میگیرند.
خب من دارم این مقدمات را میچینم تا بفهمیم در چه وضعیتی قرار گرفتیم و چطور میتوانیم از این نجات پیدا بکنیم؟
خب با این نگاه، اگر شیطان بخواهد با ما برخورد بکند که قدرت ارادهمان را بگیرد، بهترین کار چیست؟ اطلاعات زیاد و هردمبیل. نه اطلاعات حساب شده. نه اطلاعات تقاضای من. نه. اطلاعات بدون این که من بخواهم. بریزد در حقیقت در خیال من. کفایت میکند که خیال من دائما لبریز از این اطلاعات باشد. تا من یک چیزی را میخواهم، به جای این که صد تا گزاره بیایند و من از این صد تا بتوانم یک تصمیمی بگیرم، صد هزار تا گزاره بیاید. صد هزار تا گزاره که آمد، دیگر قدرت تصمیم چه میشود؟ از دست میرود. آدم نمیداند چکار بکند. میبینی تمرکز ایجاد نمیشود. که این خودش را نشان میدهد. آن خودش را نشان میدهد. آن دیگری خودش را نشان میدهد. یک کار این است که برای این که یک جامعه با اراده را، اراده را از آنها بگیرید، سعی بکنید چکار کنید؟ عادتشان بدهید به کثرت اطلاعات. کثرت اطلاعات غیر حساب شده. حالا از این میتواند بهتر هم استفاده بکند. این برای این است که فقط قدرت تمرکز را بگیرد. اما اگر قدرت دادهها به صورتی شد هدایت شده، این دادهها دادههای دروغین باشند و کذب. وقتی که بخصوص اگر دادههای دروغین و کذب، همراه با هیجان باشند. اگر دادهها همراه با هیجان شدند، این قسمت جلوی جلوی به اصطلاح ذهن را در وقت احضار، اشغال میکنند. به طوری که شما دو تا دادهی صدق داشته باشید در این مسئله، صد تا دادهی کذب. وقتی شما اینها را با هم قیاس میکنید، هر چقدر هم صاحب عزم باشید، کم کم چه میشود؟ کثرت دادههای کذب، ناخودآگاه تاثیرش را بر وجود انسان میگذارد. به طوری که انسان با این نگاه، قدرت تصمیمش شل میشود. و کم کم به سمت دادههای کذب، ناخودآگاه بدون این که بفهمد، میل پیدا میکند. به خصوص اقشار عمومی جامعه که صاحب عزم هم نیستند. لذا ببینید اگر که در نظام دینی گاهی میگویند که اگر مسائلی که مال کتب ضاله است، دروغ است، اینها تحصیلش، خواندنش، دانستنش، گاهی حرام است، خیلی علت دارد، حکمت دارد. مگر بر کسانی که در جامعه، متکفلِ پاسخِ شبهه هستند. اینها باید بخوانند تا اینها قدرت داشته باشند، نه هر کسی. نمیشود گفت که من هر خبری را میخوانم، خودم رطب را از یابس چکار میکنم؟ خوب را از بد تشخیص میدهم. این ممکن است ابتدای کار باشد اما کم کم این دادهها که میآیند، خودشان جا باز میکنند. خودشان برای خودشان چه میشوند؟ تمکین و صاحبخانه میشوند. یعنی آن دادههای دروغین در اثر کثرتشان، در درون ما صاحبخانه میشوند. دکان میزنند خودشان. وقتی صاحبخانه شدند، دکانهای دو نبش و سه نبش و چهار نبش زدند، آن موقع خودشان عرضه کننده میشوند. خودشان تولید کننده میشوند. خودشان با ترکیب با خودشان، از صد تا خبر دروغ، با هم تازه صدها و هزاران در حقیقت چه میشود؟ گزاره دروغ در درون من، ناخودآگاه ایجاد میشود. چطور میتوانم از مقابل همه اینها به خصوص با توجه به این که بعضی از اینها چون خودم ترکیب میکنم، دیگر احساس نمیکنم که از بیرون به من تحمیل شده، بلکه ترکیب اینها چون در درون من ایجاد شده، خودی نشان داده میشود. وقتی خودی نشان داده شد، مقاومت در برابرش چه میشود؟ خیلی کم میشود. نمیدانم آن وحشت کاری را که میخواهم ترسیم بکنم را دارید یواش یواش میرسید به این که ما در چه وضعی قرار گرفتیم و چه در حقیقت ظلمت و حیرتی دارد نصیب ما میشود؟ خودمان با دست خودمان هم داریم این کار را میکنیم در تحلیل. خب اگر در دادههای اول، زیاد فقط قدرت تمرکز را گرفتند، در مرحله دوم برای این که در حقیقت از این استفاده بکنند، حالا شروع میکنند کسی که قدرت تمرکز ندارد، به دادههای غلط هدایت شده و مرتبط بعد از آن. وقتی حالا دادههای غلط را میدهید، در کسی که قدرت تمرکز نداشت از قبل هم و عزم و اراده را قبلا ازش ضعیف کردید، حالا این دادهها که میآیند، کثرت اینها، جای خودش را باز میکند. من یک مثال زدم برای دوستان. این مثال را اینجا بزنم بد نیست. شُرح بی، یک کسی است که در تاریخ اسلام، زمانی که بعد از قتل عثمان، معاویه میخواست در برابر امیرالمؤنین قیام بکند، دید خب لشکر میخواهد، کسی باید حرفش را باور بکند. شرح بی یک آدم زاهد قوی بود که این در شامات نفوذ داشت بین همه قبایل. لذا معاویه گفت من اگر بتوانم این را قانع بکنم، تمام قبایل شام تقریبا قانع میشوند. یکدفعه یک لشکر عظیم ایجاد میشود. خب این هم یک آدم زاهد اهل احتیاطی بود، به این راحتی تن به کاری نمیداد. معاویه دعوتش کرد آمد با او گفتگو کرد که علی این کار را کرده آن کار را کرده، عثمان را کشته و اینطور شده و آنطور شده. گفت نه من باورم نمیشود نمیتوانم این را از تو بپذیرم که اینطور شده. برایم اینطور باور کردنی نیست. لذا من وارد این بازی نمیشوم. معاویه از قبل تدارک دیده بود. پنجاه نفر را که اینها چون میدونست که این قبول نمیکند. یقین داشت. به اینها گفته بود یک گزارهی خاصی را هر کدام از اینها که آن گزینه خاص، همهاش دلالت داشت بر خونخواهی عثمان که مظلوم کشته شده. چه بکنیم ما؟ یکی یکی بیایند از وقتی که این از قصر خارج میشود تا میخواهد برود به جای خودش و آن جایی که از آنجا آمده بود، یکی یکی اینها بروند مدام سراغش در کوچه، آنورتر آن دورتر، یکی یکی به او بگویند که شما بزرگ ما هستید. یک همچین واقعهای اتفاق افتاده، ما باید چکار کنیم؟ تکلیف ما چیست؟ آیا ما برای خون مظلوم تکلیفی نداریم؟ هیچ چیزی بر عهده ما نیست اگر شما بگویید چیزی نیست، عیب ندارد ما هم کاری نداریم. این اولی گفت، این خب جواب داد که مثلا بالاخره معلوم نیست. دومی گفت، سومی گفت. نزدیک خانهاش که رسید، پنجاه نفر که مدام یکی یکی آمدند برایش اینجور سوال کردند. برگشت پیش معاویه. به معاویه گفت: معاویه، یا تو قیام میکنی برای خونخواهی عثمان یا من خودم با شمشیر علیه تو قیام میکنم که چرا قیام نکردی علیه عثمان. پنجاه خبر دروغ، که این در حقیقت چه شد؟ با این که اول میدانست اینطوری است. بعد جالب آن است که معاویه گفت من چکارهام آقا؟ شما اگر امر کنی من هم یک سرباز تو، یک لشکر تو. تو امر کن، ما هم هستیم. منتها من چه کنم لشکر ندارم؟ شما بروید در شهرها یکی یکی بگویید که علیه امیر المؤمنین قیام کنید و خونخواهی عثمان بکنید. وادارش کرد شهر به شهر چرخید سرباز جمع کرد برای معاویه برای خونخواهی از امیر المؤنین. یک لشکر عظیم. از کجا نشأت گرفت؟ از چند تا خبر دروغ که برای این ابتدا یکی یکی ایجاد کرد که آن اخبار دروغ، کم کم چه ایجاد کرد؟ تصدیق به این که این قطعی همینجوری است. با این که قبلا میدانست اینطور نیست. تصدیق پیدا کرد و بعد شوق مؤکد برایش ایجاد شد. برگشت. اراده، محقق شد که اگر تو هم نکنی، من تو را هم میکشم به خاطر این که داری کوتاهی میکنی در خونخواهی از قتل عثمان تا به جایی که این کسی که در گوشه عبادت خزیده بود، حاضر شد شهر به شهر بچرخد تا چکار کند؟ لشکر برای مبارزه با امیرالمؤنین جمع بکند. عایشه در جنگ جمل وقتی که حرکت کردند میرفتند، خب پیغمبر صلوات الله و سلام علیه، پیشبینیهای لازم را کرده بود در رابطه با آن وقایعی که پیش میآید. بخصوص جریان جنگ جمل را به همسرانش گفته بود که یکی از شماها سوار بر شتر قرمزی میشوید که این شتر در حقیقت وقتی حرکت میکند، سگهای “حواب” در فلان جا بر او پارس میکنند که همه اینها، علامت باطل بودنش است. حواستان باشد که او نباشید. وقتی داشتند حرکت میکردند، رسیدند به “حواب” . سگهای “حواب” آمدند دور شتر عایشه، این تاریخ را خود اهل تسنن نقل کردند. شتر آمد، پارس کردند و گرفتند و بعد آنجا عبدالله بن زبیر وقتی که آمد پیش عایشه، عایشه گفت این همان پیشبینی پیغمبر است. برگردیم. من میترسم دیگر. این پیشبینی صریح است همانطور. با این که عایشه پرسید اینجا کجاست؟ از آنهایی که آنجا بودند، محلیهای آنجا. گفتند اینجا “حواب” است. از چند نفر پرسید، گفتند این “حواب” است. بعد عبدالله زبیر آمد گفت نه بابا اینجا “حواب” نیست. پنجاه تا، چهل تا قسامه آورد یعنی قسم خوردند که اینجا “حواب” نیست. عایشه خیالش راحت شد گفت باشد برویم پس. یعنی با این که یک علامت صدقی پیغمبر قرار داده بود که بترسد این اقلا. متوجه بشود اینجا. و این را هم خودش یافت از افراد. بعد احتمال این که اینها توطئه کرده باشند، هرگز نداد. این که صد تا خبر یکدفعه از این سلبریتی از آن یکی از آن یکی یکدفعه بیاید، خب دل خیلیها میلرزد. نمیلرزد؟ میگوید او دروغ گفت، این یکی هم دروغ میگوید؟ آن یکی هم دروغ میگوید؟ یکهو همه دروغ میگویند؟ این که تبانی شده باشد، توطئه شده باشد بر یک دروغ، کسی به این راحتی باور نمیکند که. دلش میلرزد. شل میشود. هر کسی در حقیقت ممکن است این حالت برایش اگر آن تمرکز و آن حالت در حقیقت قوت را نداشته باشد، برایش پیش میآید. اینها در تاریخ، متعدد بوده که از این مسائل پیش آمده. پس اگر این نگاه را داشته باشیم در بحث امر به معروف و نهی از منکر که به عنوان عهد جمعیمان است اگر میخواهیم موفق باشیم، آمر به معروف باشیم، ناهی از منکر باشیم، یکی از مهمترینهایش مراقبه در ورودیهایمان است. هر ورودی را اجازه ندهیم. ببین زنبور عسل وقتی میخواهند این زنبورهایی که رفتند نشستند روی گردههای گل، میخواهند برگردند در لانهشان، زنبور عسل آنجا چه دارد؟ سربازهایی دارد جلوی در کندو که اینها هر کسی دارد میآید، بو میکنند. اگر بوی آن به اصطلاح گردهی غیر مفید برای اینها باشد، راهشان نمیدهند به خانه. این در نظام اجتماعی به نحوی نشان میدهد. در نظام فردی من، که من اگر مراقبت نداشته باشم به این که ورودیهای من، با هر بویی، با هر در حقیقت ورودی بخواهند وارد شوند، من اجازه بدهم، خب فاسد میکنند درون را. عسل را فاسد میکنند. چه برسه در حقیقت چه باشد؟ درون ما خیلی خودش خرده شیشههای مختلفی در هر کدام از ما ممکن است باشد، خوبیها و بدیهایی از قبل، شکل داده باشد که اینجا آمادگیشان هم خیلی زیاد است که این بیاید بنشیند روی آن بدیها، بدیها را چکار بکند؟ تقویت بکنه. پس باید اینجور ول و رها در فضای مجازی، هر خبری را ببینیم چیست، هر کدام یک اثری ایجاد میکند، یک مقداری عزم را کم میکند. مقداری کم کم قدرت عزم ایجاد میکند. یعنی در مرتبه اول، کثرت اخبار، چه ایجاد میکند؟ تشتت در عزم و اراده را. کم کم اگر اینها هدایت شده وارد شده باشند، ایجاد ارادهی مناسب آن را میکنند. وقتی صد تا خبر مطابق یک چیزی، مدام از این کانال از آن کانال، از این شخص از آن شخص، وارد وجود من شد، کم کم ناخودآگاه من اگر غیر از این هم معتقد بودم، چه میشود؟ اعتقادم اقلا شلتر میشود. یا این که اگر قبلا میتوانستم به راحتی تصمیم بگیرم، الان متحیر میشوم در تصمیم، یا اگر تصمیم میگیرم اما به وقت نمیگیرم. یعنی قدرت تصمیمگیریم انقدر ضعیف میشود، امروز نمیتوانم تصمیم بگیرم، فردا ممکن است. ببینید توابین هم قیام کردند به حمایت از امام حسین علیه السلام. اینها زمان امام حسین علیه السلام هم بودند. اما چرا دیر تصمیم گرفتند؟ چرا هزار نفر در یک روز شهید شدند، اینها اجرشان با آن کسانی که 72 تا در یک روز کنار امام حسین شهید شدند، غیر قابل تصور است. تفاوت مرتبه خیلی زیاد است. چرا؟ چون تصمیمشان را دیر گرفتند. تصمیمگیریشان چه بود؟ من این را گفتم بارها، باز هم عرض میکنم چون اینا نکات اینجوری، دائما برای انسانن باید تکرار بشود.
ببینید جریان یکی از یاران ولایی امیرالمؤمنین که من اسمش را نمیآورم چون خلاصه امید دارم که اینها آدمهایی باشند که شاید قدرت شفاعت هم پیدا بکنند چون در نهایت شهید شدند اینها، از اهل ولایت است. در جنگ جمل وقتی که تمام شد امیر المؤمنین در مسجد نشسته بود، این به اصطلاح شاید هم حالا مثلا امیرالمؤمنین آمده باشد کوفه، در مسجد کوفه باشد اما بعد از جنگ جمل است دیگر. بعد از جنگ جمل، این شخص وارد شد بر امیرالمؤنین. امیرالمؤمنین مدام رویش را از این برگرداند. این هی مثلا حالا به قول ما بالاخره یک لهیهای تکان بدهد، یک سری یک حالی یک چیزی. امیر المؤمنین به این بیاعتنایی میکرد، به افراد دیگه توجه میکرد. هی رو از این برمیگرداند. آخرش گفت آقا جان، من آمدم شما را ببینم، شما اصلا به من توجه نمیکنید. هیچ رویی نشان نمیدهید. حضرت رو کرد به او گفت تو چرا در جنگ جمل غایب بود؟ خیلیها غایب بودند، حالا آنها برایشان شک ایجاد شده بود. تو که ما را از قبل میشناختی، چرا در جنگ جمل غایب بودی؟ تو که میدانستی ما بر حقیم. ببین چه اطلاعاتی، ورودی این شده بود که اطلاعات ورودی این، قدرت تصمیم را از این گرفته بود که این نتواند به وقت حاضر باشد. حالا اثرش چه شد؟ اثرش این شد در این جلسه بعد از این که امیرالمؤمنین این را فرمودند، این جواب داد آقا جان، بعد از این شما به شمشیر من احتیاج پیدا میکنید. این هم خودش را نشان میدهد. آدم شجاعی هم بود اما تعبیر این است که تعبیر، شما به شمشیر من احتیاج پیدا میکنید. من از این تعبیر خیلی بدم آمد. شاید به شما بگویم که این کتاب وَقْعَةُ صِفّین، این قسمتش را من چند بار هی خواندم گفتم شاید جمله مثلا یک جور دیگری باشد. دیدم نه جمله همین جوری است. و بعد هم احتمال میدهیم شاید در تاریخ مثلا تصحیفی شده تحریفی شده. احتمال میدهیم. ما نمیدانیم به تاریخ که وحی منزل نیست که. لذا بدبین هم نمیشویم که این به اصطلاح صحابی و تابعی، صحابی هم بوده و هم پیغمبر را درک کرده هم از یاران امیرالمؤمنین علیه السلام هم بوده. اما اثرش چه شد؟ اینجا با ناراحتی هم بعدش بلند شد آمد خلاصه پیش امام حسن که داشت از در خارج میشد. امام حسن دم درب بود. گفت دیدی مثلا بابا با من چه کرد؟ مثلا تحویلمان نگرفت و حالا مثلا به قول ما، خیطمان کرد مثلا جلوی بقیه. ما را تحویل نگرفت. آنجا دارد امام حسن علیه السلام گفت پدرم تو را خیلی دوست داشت، اینطور با تو برخورد کرد. چون دوستت داشت توقع از تو نداشته دیگر. حالا توقع نداشت را نگفته. چون دوستت داشت، اینطور با تو برخورد کرد. این گذشت این شخص، قدرت تصمیمش در اینجا دیر انجام شد، بعد از این در جنگ صفین هم بود در جنگ شاید خوارج هم بود اینطور که تاریخ نقل میکند، تا زمان امام حسین علیه السلام هم بود. ولی در جریان کربلا، این حاضر نشد با این که جزو معروفین آن دوره بود. شاخص بود، چهره بود. نه این که آدم مثلا کناری باشد. بعد هم به عنوان توابین قیام کردند، هزار نفر در یک روز شهید شدند. که جبران بکنند توابین. یعنی جبران اون مافات. شهید هم شدند اما اینجا کجا؟
یعنی کار شیطان این است که یک کاری بکند که انسان به موقع نتواند تصمیم بگیرد. با ورودیهای اطلاعات زیاد که میآید، شک کند در آن فضایی که فتنه محقق میشود، قدرت تصمیم پیدا نکند. اگر قدرت تصمیم پیدا نکرد چه میشود اثرش؟ دیر نتیجه میگیرد به تصمیم میرسد. با این که صالح است با این که مومن است با این که معیار، دستش است اما همین که دیر به تصمیم رسید، کافی است که خیلی از چیزها را از دست داده باشد. یک جا در جمل کوتاهی کرد، نتیجهاش از آن، این شد که در کربلا عقب افتاد. یعنی این هم نیست که یک بار عقب بیوفتد، بعد عبرت بشود. نه. اثرش این است که یک جایی که انسان، دیر اقدام کرد، این خودش یک اثر وضعی ایجاد میکند برای محرومیتهای دیگری. دنباله پیدا میکند. اینجور نیست که به راحتی تمام بشود. بله اگر این مقابل امیرالمؤنین علیه السلام وقتی حضرت به او آن اعتراض را کرد، گفت آقا من غلط کردم اشتباه کردم، جبران میکنم ببخشید، اینطوری گفته بود، شاید آن عملش هم بعدا درست میشد و همراهی ایجاد میشد اما آنجا هم میگوید شما. معلوم میشود یک چیزی بالاخره در این وجود هنوز هست. یک اختلالی دارد. شما به شمشیر من بعد از این احتیاج پیدا میکنید و این خودش را نشان خواهد داد. پس اگر دشمن در مدیریت ادراک که این مدیریت ادراک و آن نظام علوم شناختی، امروز یکی از علومهای خیلی مهم در حقیقت تاثیرگذاری است. رشتههای دانشگاهی دارد. دانشگاه دارد و رشتههای مختلف دانشگاهی دارد برای این مدیریت ادراک چطور بکنند. اینطور که نیست که همینطوری بنشینند یک کسی مثل ما منبر بخواهد حرف بزند. نه الی ماشاءالله در این مسئله شاخه دارد، راه دارد، کار شده، آمارگیری شده. تاثیراتش را دیدهاند. اگر توانست در دادهها تاثیر بگذارد، تا آخر میتواند تاثیر بگذارد. گاهی یک کسی در دادهها، خودش را محکم نگهمیدارد. وقتی دادههای متفاوتی هم وارد شد، تصدیق به فایده برای او پس از آن در حقیقت چه هست؟ موضع دومی است که دشمن دنبال این است که ابتدا تصدیق به فایدههای زیاد ایجاد کند. بگوید هم این خوب است هم آن خوب است هم آن خوب است. همه اینها خوب است. بعد قدرت پیدا نمیکند با این که دادههای مقدمش را چکار کرده؟ این تصدیق به فایدههای متعدد، اثرش چه میشود؟ اثرش این میشود که خب معاویه هم یک خوبیهایی دارد، امیرالمؤنین هم یک خوبیهایی دارد دیگر. پس حالا ما چرا؟ ابوموسی اشعری. ابوموسی اشعری میگفت چه؟ میگفت ببین من نمیتوانم تشخیص بدهم معاویه الان بهتر است یا علی. فقط میتوانم بگویم این یک جنگ بین مؤمنین است. من بکشم کنار و در هیچکدام نباشم، بهتر است. حالا حاکم امیرالمؤنین است در کوفه. از طرف امیرالمومنین نصب شده با وساطت مالک اشتر. اصرار کرد مالک به امیر المومنین. امیرالمومنین به اصطلاح ابوموسی اشعری رو نصب کرد برای آنجا. مایل نبود اما اصرار مالک. که این مطلوب است. مردم قبولش دارند. فتنه میخوابد در کوفه. راست هم میگفت مالک. ابوموسی را کوفیان قبول داشتند دیگر. خیلی مورد عنایت بود. همین مالینگ صلح کل بود. هم آنطرفیها هم اینطرفیها همه قبولش داشتند. اما وقتی که لشکر اصلی اسلام در جنگ جمل قرار بود لشکر امیرالمومنین چون اصل لشکر میدونین کوفه اصلا كوفَة الجند است. كوفَة الجند اسمش بوده. صد هزار لشکر در کوفه، صد هزار خانه بوده زمان به اصطلاح ابتدای اسلام، کوفه بلاد کبیره بوده. شهید ثانی میگوید که در تاریخ، بلاد کبیره، کوفه بوده که انقدر بزرگ بوده که صد هزار مرد جنگی در کوفه، آنجا قرار گرفتند که مرز اسلام بود، تا هر موقع جنگی خارج از چیز میخواست صورت بگیرد، کوفه آماده باشد برای اعزام نیرو. یعنی اصلا یک شهر جنگی بوده. قوامش با یک نگاه جنگی شکل گرفته. نجف بوده. کوفه هم از سابق هم به عنوان مهد انبیا و جریان و اینا، سر جایش محفوظ است اما در اسلام که کوفه به عنوان یک شهر بزرگ شکل گرفت، کوفه به عنوان كوفَة الجند بود. لذا امیرالمونین با یک لشکر قلیلی از مدینه حرکت کردند به سمت بصره. در راه نیرو فرستادند. عمار را فرستادند با امام حسن علیه السلام و مالک، که بروید از کوفه لشکریان ما را بیاورید که همراه ما بشوند برویم به جنگ جملیون. درست است؟ وقتی که رفتند، ابوموسی حاکم گفت نه. از من اگر میپرسید من میگویم نه این نه آن. سکوت کنیم. نمیدانیم چیست. تصدیق به فایده رو چکار میکنن؟ میگوید هم این یک خوبیهایی دارد هم آن. آن هم خلاصه یک خوبیهایی دارد این هم یک خوبیهایی. آن هم یک دلسوزی دارد این هم یک دلسوزی دارد. رد هم نمیکند. نمیگوید هم این بد است هم آن بد است. هم این خوب است هم آن خوب است، راحتتر است. آدم یک موقع میگوید هم این بد است هم آن بد است، این سختتر است. اما میگوید هم این خوب است هم آن خوب است. این صلح کل بودن، خیلی مطلوبیت دارد چون تکلیف را از انسان برمیدارد. معارضه از انسان برداشته میشود. لذا هم این خوب است هم آن خوب است. ما نمیتوانیم تصمیم بگیریم. اگر کوفیها حرکت نمیکردند، لشکر امیرالمونین در جمل شکست میخورد. یعنی یک توطئه حساب شده. آنها میدانستند که ابوموسی را در کوفه دارند و ابوموسی مانع تجهیز لشکر میشود برای آمدن به جمل. با این نگاه میدانستند که در جمل، امیرالمونین بیاید در بصره، شکست میخورد اگر از کوفه نیرو نرسد. اما خب نمیدانستند که امیرالمونین هم وقتی عمار را میفرستد، وقتی امام حسن علیه السلام را میفرستد، آنجا ابوموسی را در جا عزل کردند بعد از این که هر چه گفتند دیدند فایده ندارد. و خطبههای غرّاء عمار در آنجا، مردم را تهییج کرد. حرکت کردند و لشکر به امیرالمونین پیوست. اما اگر این قدرت نبود که او را عزل بکنند در آن موقع، لشکر امیرالمونین در جریان جمل، شکست میخورد و جریان تاریخ، یک جور دیگری میشد. از چیست؟ سادهلوحی مردمی که تابع چه شدند؟ یک حاکمی که آن حاکم، صلح کل بود. حالا دارم اینها را به عنوان نمونه تاریخ که برگردیم بخوانیم ببینیم چقدر این نگاهها تاثیر میگذارد. همه بحثم در این بود که حالا با این نگاه، ما در صحنه اجتماعی که به شدت، دادههای فراوان آن هم دادههای کذب، یکی از دوستان ما میگفت من میدانستم وقایع چه هستند. قشنگ برایم همه چیز روشن بود. اما گفتم حالا یک چند دقیقه این بیبیسی را گوش بکنم ببینم که اینقدر اینها میگویند بیبیسی بیبیسی، ببینم چه میگوید. گفت شاید ده دقیقه بیبیسی را من رفتم به اصطلاح وارد شدم به بیبیسی اصلا احساس کردم در یک عالم دیگه هستم الان. دیدم الان من از خیابان آمده بودم خانه. میدانستم در خیابان هیچ خبری نیست در تهران. همه چیز آرام بود. الان رسیدم. اما احساس کردم تهران در آتش دارد میسوزد. باور کنید خودش میگفت. آدم سادهلوحی هم نبود. اسمش را نمیآورم چون شماها میشناسیدش. یک آدم در حقیقت سرشناس وارد و در جریان رسانهای و خلاصه اهل رسانهست که میداند رسانه با ذهن چه میکند. اما میگفت به طوری در حقیقت تحت تاثیر قرار گرفتم در همون ده دقیقه، که دیدم هیجان از درونم، صحنههای پنج ثانیهای هفت ثانیهای، حالا ما که ندیدیم، او نقل میکرد. پنج ثانیه هفت ثانیه پشت سر هم رگباری در حقیقت دادههای مختلفی که انسان یکدفعه احساس میکرد نه یک جای لقی نشسته، یک جای خیلی در حقیقت باعث میشود یک جوانی که دیگه این مرتبه ادراک هم ندارد، بلند شود حرکت بکند عقب نماند. انقدر ورود دادهها تاثیر دارد در انسان. اگر این باور صورت بگیرد، دلمان را راحت نمیدهیم در اختیار این اخبار و اطلاعاتی که دروغ است. بعد میگوید بعدا معلوم شد که دروغ است. این اثر خودش را گذاشته. در درون ما یک نقطهی سودا ایجاد شد. نقطة السودا، نقطه سیاه ایجاد شده. و بعد از این هم مدام چه میشود؟ مدام دارد رشد میکند و پر رنگ میشود اما ما احساسش نمیکنیم. لذا دشمن میداند اینطوری است. اخبار دروغ را میدهد. با این که بعدا معلوم میشود دروغ است. خودش هم شاید بگوید مثلا شاید این نبوده. اما اثر خودش را گذاشته و بعد هم دوباره میرود اخبار دروغ بعدی را هم میدهد. با این که میداند دروغ است. میداند که بعدا هم رسوا میشود. میگوید آن اثری که میخواهم در این محقق شده. همینطور هم هست. بعد میبینی یواش یواش ماها هم شل میشویم. ابتدا انسان مقاومت میکند. بعد یواش یواش اگر برگردد به عقب، خودش را از نقطه بالا نگاه کند، میبیند حالت این، مواضع این، تصمیمات این، با قبل، تفاوت پیدا کرده. مسامحهاش شدیدتر شده. دیگر آن غیرت سابق را ندارد. دیگر آن تبعیت کامل را ندارد. این هم برایش یک چیزهایی دیگر سست میشود. آن وقت همینجور میشود که دوران ظهور میگوید وقتی حضرت بیاید در مقابلش، جنگ، جنگ نرمافزاری است. جنگ سختافزاری در مقابل جنگ نرمافزاری در دوران ظهور، اصلا تلألویی ندارد. لذا دارد جنگ در آنجا جنگ روایتها و گفتگوهاست. چرا؟ چون آنجاست که ارادهها تابع روایتهاست. تابع دادههاست. لذا میگوید حضرت که ندا میکند صبح، تا غروب آن روز، یازده ندای دیگر بلند میشود دعوت به اسلام. حضرت که ظهور میکند قرآن را به عنوان منادی قرآن است، همه با قرآن در مقابل حضرت میایستند. یعنی کسانی که مقابل حضرتند، همه مفسران قرآن محسوب میشوند. همه استفاده از قرآن دارند میکنند در مقابل حضرت. یعنی دادههایی به ما میدهند که متزلزل بکند. لذا دارد که کسانی که ادعا داشتند قبل از این با حضرتند، وقتی حضرت ظهور میکند، میبینند خیلیها جدا شدند. ریزشها خیلی زیاد میشود. حواسمان باشد که در دورانی قرار گرفتیم، این مقدمات ظهور در آن کاملا آشکار است. دیر بجنبیم ساقط شدیم، ریزش شدیم. ورودیهایمان را مراقبت کنیم. هر چیزی نذاریم حتی یک خبر بدون در حقیقت جهتی که نه. تعبیر روایت این است که “ما لا یعنی” را ازش پرهیز کنیم. ما لا یعنی، آن که مقصودتان نیست. دنبال این باشیم حسابشده هر چیزی چه بشود؟ وارد در وجودمان بشود. ما مسلط باشیم که انتخاب کنیم این بیاید آن نیاید. نگذاریم که این بیاید هر چه میآید بعد بگوییم در دلمان، در ذهنمان، در خیالمان، بعد جدا میکنیم. این که آنجا تاثیرش را میگذارد. تو نخواهی هم آن میرود یک جایی مینشیند تاثیر خودش را میگذارد دیگر. آنجا درون تو آمده، تاثیر آن برقرار است. نباید میگذاشتی بیاید از اول. اگر آمد همه اختیار دیگر دست تو نیست. آن خودش آنجا. لذا تا میخواهی حواست جمع باشد، هجوم میکنند. تا میخواهی حضور قلب داشته باشی، هجوم میکنند اینها. تا بخواهی فکر بکنی، اینها هی میآیند یکدفعه میبینی روی یک چیز داشتی فکر میکردی، ده جا فکرت رفته. هی از این از آن، این زنجیرهی اراده که از تصور، تصدیق، شوق مؤکد، اراده، زنجیرهی اراده، یک زنجیرهست. نگذارید گسسته بشود. بگذارید در اختیار خودمان باشد. شیطان به دنبال این است که این زنجیره را مورد تعرض قرار بدهد یا در دادههایش، تصور یا در تصدیق به فایدهاش یا در شوق مؤکدی که فرصت نشد که در آنجا چطور دخالت میکند را تحلیل بکنیم، در نهایتش به ارادهها، که جنگ روایتها به جنگ ارادهها میکشاند که در این واقعه ایندفعه فتنه اخیر، واقعا جنگ روایتها به جنگ ارادهها منجر شد. کاملا آشکار بود که نقش دادهها در ارادهها. این را به عنوان یک نگاهی که مراقبت باید انسان داشته باشد در ورودیهاش. انشاءالله خدای سبحان، ما را نسبت به آنچه که مقصود از ماست، لازم برای ماست، جوری معرفت بدهد که بتوانیم فقط اینها را اجازه بدهیم وارد بشوند. حریممان پاک بماند. طاهر بماند از هر دَنَسی، از هر نجسی که وارد وجود ما نشوند. نگوییم این نجسها میروند ولی من حواسم هست. نجس که وارد شد، نجس میکند، اثر میگذارد. به این راحتی تطهیر نمیتواند صورت بگیرد. باید اگر هم یک جایی از دستمان در رفت، ناخودآگاه وارد شد، به سرعت دنبال جبرانش باشیم و تطهیر بکنیم وجودمان را انشاءالله خدای سبحان در تحت ولایت خودش همهمان را حفظ بفرماید. عاقبتمان را ختم به خیر بگرداند. ما را از کسانی که مورد رضای امام زمان (عج) هست، قرار بدهد. ما را از آمرین به معروف و ناهین عن المنکر قرار بدهد. ان شاء الله خدای سبحان، احکامش را، دینش را، ما را از مقیمین دینش و احکامش قرار بدهد. ما را از رصد شیطان و وسوسههای شیطان، دور و حفظ بفرماید. به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
اولین کسی باشید که برای “امر به معروف و نهی از منکر (3) – جنگ شناختی و قوه خیال” دیدگاه میگذارید;